ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الأنبیاء۱-۳۱
سوره الأنبیاء
همهى این سوره مکّى است و آن یکصد و دوازده آیه است آیات ۱ الى ۱۰
[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۱ تا ۱۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ (۱) ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (۲) لاهِیَهً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (۳) قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۴)
بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْیَأْتِنا بِآیَهٍ کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (۵) ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ (۶) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۷) وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ ما کانُوا خالِدِینَ (۸) ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ (۹)
لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۰)
ترجمه:
(۲۱/ ۱۰- ۱)
به نام خداوند بخشنده مهربان
مردمان را [هنگام] حسابشان نزدیک شده است و ایشان همچنان در غفلت روى گردانند.
هیچ پندى تازه از سوى پروردگارت براى آنان نیامد مگر آن را به بازیچه شنیدند.
دلبستهى لهوند، و ستم پیشگان [مشترک] رازگویى شان را پوشیده داشتند [و گفتند] آیا این [پیامبر] جز بشرى همانند شماست، آیا دیده و دانسته به سوى جادو مى روید؟
گفت: پروردگار من هر سخن را در آسمان و زمین مى داند، و اوست شنواى دانا.
یا اینکه گویند: [قرآن] خوابهاى پریشان است. یا [گویند] آن را بر ساخته است. یا [گویند] او شاعرى است. پس باید مانند آنچه به پیشینیان داده شد معجزهاى براى ما بیاورد.
پیش از آنان هم اهل هیچ شهرى که [بعدها] نابودش کردیم، ایمان نیاورده بودند، آیا آن وقت اینان ایمان مىآورند؟
و ما پیش از تو جز مردانى که به آنان وحى مىفرستادیم، نفرستادیم، اگر نمىخواستیم از پژوهندگان کتابهاى آسمانى بپرسند.
و آنان را به صورت پیکرى نساخته بودیم که خوراک نخورند و [آنان هم] جاودانه نبودند.
سپس وعدهى خویش را دربارهى آنان تحقیق بخشیدیم و آنان و کسانى را که مىخواستیم نجات دادیم و اسرافکاران را نابود کردیم.
به راستى که به سوى شما کتابى فرو فرستادهایم که در آن یاد [و سخن] شما هست. آیا تعقّل نمىکنید؟
تفسیر
اقْتَرَبَ «قرب منه» مانند «کرم» و «قربه» مانند «سمع» با «اقترب» یک معنا دارد، و لکن در «اقترب» معناى مبالغه است.
لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ نسبت قرب و بعد به افعال جز به اعتبار اوقات آن افعال نیست و وقت حساب عبارت از وقت قیامت است.
چون قیامت در طول زمان واقع است نه در عرض آن، قیامت مقوّم زمان است نه قسمتى (اجزاى) از آن؛ لذا قرب و بعد آن دیگر نمى تواند بر حسب زمان باشد.
بلکه قیامت نزدیک به زمان است، اگر چه نسبت زمانیّات نسبت به قیامت متفاوت باشد، بعضى از آنها نزدیک و بعضى دور است، به جهت همین تفاوت است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
«بعثت أنا و السّاعه کهاتین» یعنى مبعوث شدم من و قیامت مانند این دو، بر خلاف سایر انبیا که در این وضعیّت نبودند.
وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ[۱] آنان از حساب و از آمادگى براى حساب در غفلت هستند (از یاد قیامت و مهیّاى حساب شدن) اعراض مىکنند (یعنى هر چه از عمر مىگذرد مردم به مرگ نزدیکتر شوند ولى علاقه آنان به دنیا و غفلتشان از آخرت بیشتر مىشود).
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ هیچ پند و ذکرى براى حساب از پروردگارشان نیامد مگر اینکه آن را شنیده و بازیچه پنداشتند.
مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ پندى که از جانب پروردگارشان مىآید یا در باطن آنانست به سبب زجر ملایکهى زاجر، نهى عقل ناهى، واردات نفسانى از قبیل هموم و غموم و خوابهاى ترساننده و بشارتدهنده، یا (پندى که) در خارج (از وجودشان) است به سبب واردات خارجى از قبیل ابتلائات، امتحانات و حرکتهایى که از گردش روزگار مى آید.
و کمتر مى شود که انسان از آنها خالى باشد و مانند یادآورىهاى انبیا و اولیا و علما (ره) از انذارها و تبشیرها.
إِلَّا اسْتَمَعُوهُ آن پندها را با گوشهاى ظاهرى یا باطنى شنیدند.
وَ هُمْ یَلْعَبُونَ آنان (آن پندها را) به بازیچه گرفته با آن بازى کردند، بدین گونه که آن را مانند افسانه پنداشتند که حقیقتى ندارد، یا مشغول به چیزهایى دیگر غیر از آن پندها شدند چون اعتنا به پندها نکردند.
لاهِیَهً دلهاى آنان قُلُوبُهُمْ مشغول به غیر آن پندها است، یا مشغول به لهو هستند.
و فرق بین لهو و لعب این است که لعب کارى است که هیچ غایت و هدف عقلانى ندارد، ولى داراى غایت خیالى است، ولى لهو نه غایت عقلانى دارد و نه غایت خیالى اگر چه در واقع و نفس الامر خالى از غایت نمىباشد ولى آن غایت مورد احساس و درک نیست.
وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى این جمله عطف بر «اقترب» است و «نجوى» به معناى سرّ و جمع «نجى» مىباشد.
و معناى آیه این است که آنان نجوى مىکردند (سرّى حرف مىزدند).
و تعلیق فعل «اسرّوا» به «نجوى» براى مبالغه در اخفا و پنهان کردن سخنان است، یا آنان مناجاتشان را پنهان مىداشتند همانطور که هر چه را که در مورد آن نجوى داشتند پنهان مىکردند علّت اینکه آنان سخن گفتن درباره رسالت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را مخفى مىکردند این بوده که آنان از امر پیامبر در شکّ بودند و شخصى که شک مىکند ممکن نیست تسلیم شود تا آن حدّ که دیگر سخنى نگوید.
و از سوى دیگر نمىتواند آشکار و علنى ردّ یا قبول نماید، چه بر هیچ یک از آن دو روى نمى آورد.
و ممکن است جهت اخفا این بود که مىترسیدند مؤمنین اطّلاع پیدا کنند و رسوا شوند.
الَّذِینَ ظَلَمُوا بدل از ضمیر یا فاعل است و واو علامت جمع است، یا منصوب بر ذمّ یا اختصاص است.
وجه آوردن این جمله تصریح به وصف ذمّ براى آنان مسجّل و ثابت نمودن ظلم و ستمشان مى باشد.
هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ آنان در نجواى خودشان مى گفتند:
آیا این رسول جز بشرى مانند شماست، پس نمى تواند رسول باشد، بنا بر این هر چه از او صادر مىشود و غیر طبیعى است، جز سحر و جادو چیزى نیست.
أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ آیا سحر را پذیرفته و به آن روى مىآورید؟! وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ در حالى که شما مىبینید که محمّد بشر است و با وجود رسالت و جائز نیست که ساحر باشد، یا شما بینایان و حکیم هستید و نباید به صرف ادّعایى که برهان بطلان آن با خودش مىباشد فریب بخورید.
قالَ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به آنان گفت سرّى و پنهان سخن بگویید یا سخن آشکار سازید بر خداوند چیزى مخفى نیست؛ زیرا که:
رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ پروردگار من هر گفته و سخن را که در آسمان و زمین است مىداند.
لفظ «فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» ظرف «القول» یا «لیعلم» یا حال از «القول» یا از فاعل «یعلم» است.
وَ هُوَ السَّمِیعُ و او شنواى هر مسموع است که شنوایى جز او نیست.
الْعَلِیمُ او عالم به هر معلوم است که دانایى جز او نیست.
«پس اقوال آنان را مىشنود، خواه پنهان باشد یا آشکار، احوال و ضمایر آنان را مىداند، پنهان بکنند یا نکنند.
بَلْ قالُوا عطف بر «أسرّوا … تا آخر» است؛ زیرا که این جمله در معنا به این بر مى گردد که آنان چنین گفتند: محمّد صلّى اللّه علیه و آله جز بشرى همانند شما نیست و کلامى هم که آورده سحر و جادوست.
و جملهى «بل قالوا» نمایانگر و بیانگر آن گفته است که از حقیقت قرآن بسى دورترست و آن این بود که مىگفتند:
أَضْغاثُ أَحْلامٍ قرآن صور خیالاتى است که دیوانه آنها را مىبیند، یا مانند خیالاتى است که شخص خوابیده به صورت رؤیا مشاهده مىکند بدون اینکه حقیقتى داشته باشد (که با این قرآن دعوى نبوّت مىکند).
بَلِ افْتَراهُ بلکه قرآن را از پیش خود ساخته و آن را به خداى تعالى نسبت داده است.
و این جمله عطف بر «قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» است به تقدیر «قالوا»، که دریافت و استدراک در حکایت است از قول دورتر به دورتر از آن، یا عطف بر «اضغاث احلام» و دریافت و بیان آن حکایت است، یعنى این گفتار از قول و گفتهى آنان بوده که خداوند آن را براى ما حکایت کرده است.
و به هر تقدیر این جمله انتقال از دورتر به دورتر از قرآنست.
زیرا که خیالات شخص دیوانه هم مطابق واقع نمىشود و هم مقرون به قصد گوینده نیست بر خلاف اختلاق و ساختن و جعل کردن که خیالاتى است که با قصد قایل همراه است.
بَلْ هُوَ شاعِرٌ گفتند که محمّد درک مى کند و آگاه است که چه مى گوید: بلکه او تدلیسکننده و فریبدهنده است و چیزى را که حقیقت ندارد به صورت حقّ ظاهر مىکند، بدین گونه که آن را مشتبه مى سازد و این دورتر و بعیدترست.
زیرا که آگاهى و احساس اضافه بر معناى اختلاق و جعل همراه با تصرّف در اظهار شىء است.
و این جمله نیز عطف بر «قالوا» به تقدیر «قالوا» یا عطف بر حکایتکنندهى قول است.
فَلْیَأْتِنا بِآیَهٍ محمّد شاعر بزرگى است که این کلمات را خود فرا یافته است (و از دروغ به خدا نسبت مىدهد اگر محمّد صادق و راستگوست نشانه و آیهاى براى ما بیاورد.
کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ چنانچه پیامبران پیشین آیت و نشانهى آشکار داشته اند، مانند عصا و ید بیضاى موسى، ناقهى صالح، زنده کردن مردگان، خوب کردن برص و پیسى به دست عیسى علیه السّلام.
ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها پیش از مردم مکّه هم ما اهل شهرى را که ایمان (به خدا و قیامت) نیاوردند همه را هلاک کردیم، یعنى هلاک کردن آنان بدان جهت بود که پیشنهاد آوردن آیات و نشانهها مىدادند، اینکه هلاکت آنان بدین جهت باشد به دلیل آنست که خداى تعالى هلاکت آن قوم را بعد از پیشنهاد کفّار مبنى بر آوردن آیه و نشانه از طرف محمّد صلّى اللّه علیه و آله ذکر کرده است.
أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ اگر محمّد به پیشنهاد آنان عمل کرد و آنچه را خواستند آورد آیا آنان ایمان مىآورند؟! (تا مگر از هلاک و عذاب خدا برهند؟) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا ردّ انکار آنانست مبنى بر اینکه چگونه مىشود بشر رسول باشد؟ چنانچه فقرهى اوّل آیه ردّ نظریّه و پیشنهاد آنان است.
نُوحِی إِلَیْهِمْ به پیامبران پیشین وحى مىفرستادیم همان گونه که بر تو وحى مىفرستیم البتّه «یوحى» با یا نیز خوانده شده به معناى وحى مى شود.
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ آنچه نمى دانید از اهل ذکر بپرسید.
در سورهى نحل تفسیر و تفصیل این (اى رسول ما به امّت بگو) که شما خود اگر نمىدانید بروید و از اهل ذکر سؤال کنید (برخى مفسّرین گفتهاند: مراد از اهل ذکر علماى تورات و انجیل است و برخى گفتهاند علماى ربّانى هر ملّت و در احادیث ما اهل ذکر به ائمّه علیهم السّلام تفسیر شده است).
وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ ما کانُوا خالِدِینَ هیچ یک از پیامبران را پیکرهاى قرار ندادیم که طعام و غذا نخورند و در دنیا جاودانه و همیشگى نبودند، بلکه همهى آنان در معرض مرگ بودند.
این بیان ردّ قول کفّار است که مىگفتند:
چگونه است این رسول که طعام مىخورد و در بازارها راه مىرود؟ و نیز ردّ شگفتزدگى آنانست که چگونه بیمارى و مرگ بر پیامبر عارض مىشود، آنجا که گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»! ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ از آنکه جهّال و اشرار امّت گفتار رسولان حقّ را انکار کردند و در مقام آزارشان بر آمدند، به آنان (رسولان) وعدهى یارى دادیم در آنجا که گفتیم: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» و وعدهى منّت گذاشتن بر آنان به جهت امامت دادن و وارث نمودن بر زمین است که در آیه: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا … تا آخر» آمده است.
پس این وعده همان جانشینى در زمین و تمکین در دین و تبدیل خوف و ترس آنان به امنیّت است که البتّه بر این آیه تصریح شده است که،: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ … تا آخر وعده خدا مخصوص مؤمنان شایسته کار است که متضمّن همان وعدهها» نجات دادن از دشمنانشان و پیروزى بر آنانست.
فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ و آنان را با هر که خواستیم از شرّ دشمنان نجات دادیم و مسرفان ظالم را هلاک گردانیدیم اسراف ضدّ قصد و میانه روى است، و میانه روى و قصد عبارت از استعمال اموال، اعضا، قوا و مدارک است در چیزى که شایسته است.
البتّه همان مقدار که شایسته است، نه زیادتر از آن و نه کمتر.
پس اسراف به این معناى اعمّ از خشک دستى و زیاده روى است.
گاهى اسراف در مقابل این دو حالت استعمال مىشود، چه تبذیر و زیاده روى، صرف و استعمال کردن امور فوق است در چیزى که نباید در آن استعمال شود.
و خشک دستى کوتاهى در مصرف و استعمال در جایى است که شایسته مىباشد، یا کوتاهى در مصرف کردن به مقدار شایسته است و اسراف مصرف کردن آن امور است در چیزى که شایسته است زیادتر از مقدار لازم و شایسته.
در اینجا معناى اوّل مقصود است، زیرا که مقصود از اسراف در اینجا تسلیم نشدن و سرباز زدن از انبیاست، امساک در این است که مدارک و قوا را در جهت انقیاد آنان مصرف کند.
و در این آیه ترغیب و تشویق به تسلیم و انقیاد به نبىّ صلّى اللّه علیه و آله و تهدید مخالفت با اوست.
لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً همانا ما به سوى امّت کتابى که مایهى شرافت و عزّت شماست فرستادیم پس از آنکه ترغیب و تخویف را به اتمام رسانید قریش یا عرب را مخاطب قرار داد.
فِیهِ ذِکْرُکُمْ در آن کتاب آوازه و شرف شماست یا آن کتاب سبب ذکر شما در بین مردم است یا سبب تذکّر و یاد آورى شما نسبت به آخرت.
أَ آیا اعراض مىکنید؟! فَلا تَعْقِلُونَ پس تعقّل و اندیشه نمىکنید که ذکر شما در آن کتاب است، یا عاقل نمىشوید و ظالم و ستمگر مىشوید؟!
آیات ۱۱ الى ۲۴
[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۱۱ تا ۲۴]
وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَهٍ کانَتْ ظالِمَهً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ (۱۱) فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ (۱۲) لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ (۱۳) قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (۱۴) فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ (۱۵)
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ (۱۶) لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ (۱۷) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (۱۸) وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ (۱۹) یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ (۲۰)
أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَهً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ (۲۱) لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (۲۲) لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ (۲۳) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (۲۴)
ترجمه:
(۲۱/ ۲۴- ۱۱)
و چه بسیار شهرهایى را که [اهالى آن] ستمگر بودند، درهم شکستیم، و بعد از آنان قومى دیگر پدید آوردیم.
و چون عذاب ما را احساس کردند، آنگاه بود که از آن گریختند.
نگریزید و به مهد ناز و نعمت و خانه و کاشانهتان باز گردید، شاید که از شما بازخواست شود.
و همچنان سخنانشان این است تا اینکه آنان را همچون [گیاه] دروشدهى پژمرده گردانیم.
و ما آسمان و زمین و ما بین آنها را به بازیچه نیافریدیم.
اگر مىخواستیم که بازیچه بگیریم، به اختیار خویش مىگرفتیم که ما کاردانیم.
بلکه حقّ را بر باطل مىکوبیم و آن را فرومىشکافد، آنگاه است که آن نابود مىگردد، واى بر شما از توصیفى که مىکنید.
و هر کس در آسمانها و زمین است از آن اوست و کسانى که نزد او هستند از پرستش او سرباز نمىزنند و خسته نمىشوند.
شب و روز نیایش مىکنند بىآنکه سستى ورزند.
یا خدایانى زمینى به پرستش گرفتهاند که برانگیزانندهى [آنان در قیامت] اند؟
اگر در آن دو خدایانى [متعدّد] جز خداوند [یگانه] بود، تباه مىشدند؛ خداوند صاحب عرش از توصیف آنان منزّه است.
[و] در آنچه مىکند بازخواست نمىشود، ایشان [انسانها] بازخواست مىشوند.
یا به جاى او خدایانى را به پرستش گرفتهاند؟ بگو برهانتان را بیاورید؛ این یاد کرد همراهان من و یاد کرد پیشینیان من است؛ ولى بیشترین آنان حقّ را نمىشناسند و روىگردانند.
تفسیر
وَ کَمْ قَصَمْنا این جمله حالیّه و «کم» خبریّه یا استفهامیّه است، و «قصم» به معناى کسر و شکستن است و آن کنایه از هلاک کردن است، اعم از اینکه مقصود از: مِنْ قَرْیَهٍ اهل قریه باشد.
که لفظ «قریه» از باب مجاز در اهل قریه استعمال شده است.
یا لفظ «أهل» در تقدیر باشد، یا مقصود خود قریه است و شکستن قریه کنایه از هلاک و نابودى اهل آنست.
کانَتْ ظالِمَهً[۲] این جمله صفت «قریه» یا جواب سؤال از حال قریه یا از علّت هلاک کردن قریه است.
و به هر تقدیر مفید تعلیل است! یعنى به علّت ستمگر بودن هلاکشان کردیم.
وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ عطف بر «کم قصمنا» از قبیل عطف تفصیل بر اجمال است، یعنى و سپس بعد از ایشان مردمانى دیگر پدید آوردیم.
فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ و چون عذاب ما را احساس کنند از عذاب ما فرار مىکنند.
لا تَرْکُضُوا جواب سؤال مقدّر به تقدیر قول است، گویا که گفته شده: پس چه چیزى شایسته است به آنان گفته شود؟
خداى تعالى از باب توبیخ و سرزنش و استهزا مىفرماید:
از عذاب خدا فرار نکنید.
وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ: «أترفته النعمه» نعمت او را به طغیان انداخت و «و أترف فلان» به صورت فعل معلوم یعنى اصرار بر تجاوز کرد؛ و «اترف فلان» به صورت فعل مجهول به معناى این است که او به حال خود رها شد تا هر چه مىخواهد بکند و هر کارى مىخواهد انجام دهد.
یا به این معناست که او آن چنان در نعمت است که چیزى مانع آن نیست، یا تکبّر مى ورزد.
وَ مَساکِنِکُمْ به منزلهایتان برگردید.
برخى گفتهاند: بعد از نزول عذابهایى چون قتل و غیر آن، ملایکه از باب استهزا چنین گفتند: حالا به منزلهایتان برگردید! لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ باشد که سؤالکنندگان از دنیاى شما همانطور که قبل از این سؤال مىکردند سؤال کنند، یا شاید شما در مورد نعمتهایتان مؤاخذه بشوید که با آنان چهکار کردید؟
یا مورد سؤال قرار مىگیرید که چگونه است که نعمتهاى شما عذاب را از شما دفع نمى کند؟
یا مورد سؤال انبیا علیهم السّلام قرار مى گیرید که: چرا به آنان ایمان نیاوردید همانطور که قبل از این از شما چنین سؤال مىکردند و به هر تقدیر سؤال هر چه باشد براى استهزاست.
قالُوا یا وَیْلَنا بعد از احساس عذاب به حسرت و ندامت گفتند: اى واى بر ما! و کلمهى «ویل» به معناى رسوایى است یا کلمهى تفجّع است که هنگام فاجعه و سختى گفته مىشود، یا به معناى وقوع در هلاکت و نابودى ورود شرّ است، و این کلمه منادى واقع مىشود، بدین گونه که آن مانند ذوى العقول قرار داده مىشود، یا منادى محذوف است و تقدیر آن چنین است: «یا قوم انظروا ویلنا» إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ استیناف در مقام تعلیل است، یعنى پس از دیدن عذاب اعتراف کردند به خودهاشان ستم کردند یا به پیامبرانشان، یا به مردم که آنان را از انقیاد و فرمانبرى انبیا منع کردند، یا غیر از اینها از ظلم و ستمهاى دیگر و پس از دیدن عذاب، اعتراف به گناه به حال آنان سودى ندارد.
فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً این دعوى آنان استمرار دارد تا آنجا که آنان را مانند گیاه چیده شده قرار دهیم، و چون مقصود یک گیاه دروشده و چیده شده است لفظ «حصید» را به صورت جمع نیاورد، یا آنان را به یک زرع تشبیه کرد که مشتمل بر ساقههاى متعدّد باشد و لذا «حصید» را مفرد آورد.
خامِدِینَ این کلمه وصف «حصید» یا مفعول بعد از مفعول است، زیرا که مفعول فعل «جعل» در اصل خبر است و آن کنایه از استیصال و درماندگى است.
بعضى گفتهاند: آیه دربارهى اهل قریهاى از یمن است که خداوند براى آنان پیامبر فرستاد امّا اهل آن قریه او را کشتند، از این رو خداوند بختالنّصر را بر آنان مسلّط نمود، آنان از وطن و دیارشان گریختند، ولى ملایکه آنان را برگردانیدند، و کوچک و بزرگشان کشته شدند تا آنجا که هیچ اسم و رسمى از ایشان باقى نماند.
در بعضى اخبار ذکر شده که این آیه در ظهور قائم علیه السّلام نازل شده، چه وقتى که او به بنى امیّه و شام خروج مىکند، بنى امیّه به روم فرار مىکنند اهل روم به آنان مىگویند: ما شما را راه نمىدهیم تا نصرانى شوید، پس بنى امیّه به گردنهایشان صلیب مىاندازند و داخل روم مىشوند، وقتى اصحاب قائم علیه السّلام نزد آنان حاضر مىشوند رومیان خواستار صلح و امان مىشوند.
پس اصحاب قائم علیه السّلام هم به آنان مىگویند: ما امان نمىدهیم مگر اینکه کسانى از ما که پیش شما هستند به ما واگذارید رومیان هم بنى امیّه را تسلیم مى کنند.
این است بیان آینده از قول خداى تعالى: وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ ازچهرو شما دربارهى گنجینه ها و خانه هایتان بازخواست مى شوید؟! در حالى که خداوند به آن داناترست. پس آنان مىگویند:
اى واى بر ما ظالم و ستمگر بودیم، و این دعوى آنان به طور استمرار هست تا وقتى که ما آنان را همانند گیاه دروشده نو مستأصل و درمانده قرار دهیم.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ آسمان و زمینى را عبث و بازیچه خلق نکردیم که در آن توجّه به غایت عقلانى و حکمتها و نکات و دقایق متقن نشود.
چون لعب به معناى بازى؛ عبارت از کارى است که داراى غایت و هدف است و لکن غایت آن فقط خیالى است مانند بازى کردن اطفال.
چنانچه لهو کارى است که حتّى غایت خیالى ظاهر نیز نداشته باشد.
و مقصود این است که در خلقت آسمان و زمین و ما بین آن دو آنقدر حکمتها و دقایق و مصلحتهایى که بر آن مترتّب است زیاد است که شمردن غایتهاى متقن و محکم آن ممکن نیست.
بنابراین خلقت آن بازى نیست بلکه به جهت تکمیل نفوس و اتمام فعلیّتهاى آنانست تا مستحق ثواب و عقاب شوند.
لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا این جمله یک جمله شرطى فرضى است یعنى اگر مىخواستیم کار لهو انجام دهیم و لهو اتّخاذ کنیم راهى بهتر از این اتّخاذ مىکردیم، به نحوى که غیر از ما کسى بر آن مطّلع نمىشد و آسمان و زمین را که براى همه مشهود است لهو و بازیچه نمى گرفتیم.
ضمنا لهو به زوج و همسر نیز تفسیر شده است، تا ردّ کسى باشد که بین خود و بهشت نسبت و دامادى معتقد است (یعنى خودرا بهشتى و داماد بهشتیان مىداند).
تفسیر به فرزند هم شده است تا ردّ بر کسى باشد که براى خدا فرزند ثابت مىکند و مؤیّد این تفسیر است آنچه که خواهد آمد همانطور که در آینده معلوم مىشود.
إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ تأکید شرطیّه اوّل و جزاى شرط محذوف است، برخى گفته اند لفظ «إن» نافیه است.
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ گمان مىرود آنچه که مناسبتر به توافق دو جمله معطوف و معطوف علیه است این است که چنین گفته شود: «بل قذفنا بالحقّ على الباطل» و لیکن ما مىگوییم: مقصود از حقّ حقّى است که بهوسیله او خلق شده است و آن مشیّت است که ولایت مطلقه نام دارد.
آسمان اعمّ از آسمان عالم طبع و آسمان عالم ارواح، خود عالم کبیر و صغیر است، همچنین زمین و آنچه که بین آسمان و زمین است اعمّ است از آنچه که در عالم کبیر و صغیر است.
و همانطور که مشیّت که اضافهى اشراقى خداست حقّ است و شایبهى باطل در آن نیست، همچنین جمیع تعیّنات و ماهیّات باطلاند و شایبهى حقّ بودن در آنان نیست و خداى تعالى بر طبق آیه: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ، هر طور که بخواهد بر سبیل استمرار و دوام انفاق مىکند یعنى با اضافهى اشراقیّهى خویش تعیّنات و ماهیّات را که امرى اعتبارى هستند باطل مىکند، قوا، نقایص، استعداد و آمادگىها را طرد مىکند تا تنها وجه او که حقّ است بماند.
همانطور که خداى تعالى با آفریدن آسمانهاى ارواح و زمینهاى اشباح با تجلّى حقّى ماهیّت اعتبارى ظلمانى را در ابتدا باطل نمود.
همچنین از حیثیّت دوام و استمرار نیز باطل را از آنها دور مى کند، چه آن ماهیّتها خودشان فانى هستند و بقا ندارند.
و بقاى آنها از طرف موجد و به وجودآورنده آنهاست که به سبب تجدّد و استمرار اضافه و اشراق وجود بر آنها حاصل مىشود، همانطور که خداوند با خلقت آسمان و زمین باطل (نمود اعتبارى) را ابتدائا و استمرارا از ماهیّتها طرد نمود؛ همچنین با خلقت آنها بطلان را از ماهیّتها و استعدادها که در عالم اکوان هستند از جهت استمرار نیز طرد مىکند.
و براى اشاره به اینکه خداى تعالى بطلان را از ماهیّتها و استعدادها به طور استمرار طرد مىکند معطوف و معطوف علیه را با دو فعل مخالف آورد.
و لفظ «قذف» اشاره به این است که به جهت قوّت قدرت خداى تعالى هیچ مانعى نمىتواند او را از ایصال حقّ منع کند.
فَیَدْمَغُهُ «دمغه» مانند «منع» و «نصر» یعنى او را شکست تا شکستگى به دماغ رسید و هلاک و نابود شد.
فَإِذا هُوَ زاهِقٌ باطل مضمحلّ و از بین رفتنى است.
وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ واى بر شما از چیزهایى که خدا را با آنها وصف مىکنید، یا خدا را توصیف مىکنید که در افعالش بازى مىکند بدون اینکه غایتهاى محکمى بر افعالش مترتّب شود، و خدا را به زن و فرزند داشتن توصیف مىکنید.
وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[۳] خداى تعالى خالق و مالک و غایت کسى است که در آسمان و زمین است.
پس چگونه آنان مىتوانند شریکان یا دوستان یا فرزند خدا باشند؟
این جمله حال است در موضع تعلیل و مؤیّد این است که مقصود از نفى لهو نفى فرزند و همسر است.
وَ مَنْ عِنْدَهُ و آنان که نزد خدایند، یعنى ملایکهى مقرّبین که از مقام نزد خدا بودن بهرهمندند و آن عطف بر «مَنْ فِی السَّماواتِ» از قبیل عطف مفرد است، یا مبتداست که خبر آن.
لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ مى باشد، بنابراین احتمال اوّل «لا یستکبرون» حال از «مَنْ فِی السَّماواتِ» و معطوف آن مى باشد، یا فقط حال از «من عنده» مى باشد.
و مقصود از کسانى که نزد خدا هستند مقرّبین مىباشند که از آسمانها و زمین طبیعى مجرّد هستند و ادا کردن از آنچه که در آسمانها و زمین است با لفظى که مخصوص ذوى العقول است از باب تغلیب مىباشد یا براى این است که از آن این معنا استفاده مى شود که غیر ذوى العقول به طریق اولى مال خدا مى باشند.
و معناى آیه این است که آنان از عبادت خدا استکبار و تکبّر نمىکنند؛ پس چگونه مىشود که آنان معبود باشند چنانچه بعضى معتقدند که آنان دختران یا پسران خدا مىباشند؟! وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ و خسته و ناتوان هم نمىشوند، «حسر» مانند «ضرب» و «فرح» یعنى خسته و درمانده شد، مانند «استحسر» و بر وزن «نصر» و «ضرب» به معناى کشف و انکشاف است.
یُسَبِّحُونَ با زبان (حال و قال) و با فطرت وجودشان خدا را تسبیح گفته و از نقایص تنزیه مى نمایند.
علّت اینکه تنها تسبیح را براى آنان ذکر کرد و حمد را براى آنان نیاورد، عدم جامعیّت این فرشتگان مىباشد.
اللَّیْلَ وَ النَّهارَ در شب و روز، یعنى به طور دایم، که غذاى آنان تسبیح است و عالم ملایکه مقرّبین داراى شب و روز مناسب خودش مىباشد اگر چه از شب و روز محسوس مجرّد باشد.
زیرا که ملایکهى مقرّبین با جهات وجوبى و جهات امکانى که دارند و با وجودات و تعیّناتشان شب و روز و با جمیع جهات و جمیع مراتبشان خدا را تسبیح مىگویند.
لا یَفْتُرُونَ و آنان از تسبیح کردن سست و ضعیف نمىشوند، زیرا که تسبیح براى آنان چنانچه گفته شده همانند نفسهاى ما قرار داده شده است.
أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَهً مِنَ الْأَرْضِ آنچه گفته شد حال کسانى است که در آسمان هستند و ادّعاى خدایى نمىکنند و نباید چنین ادّعایى بکنند.
زیرا آنان بندگان ذلیلى هستند و تحت قدرت خدا مىباشند، این مشرکین هستند که از زمین خدایانى برگرفتهاند تا لاف پروردگارى زنند و مدّعى الهیّت گردند (چنین ادّعایى نیز دارند).
هُمْ یُنْشِرُونَ آنان کار خدایان را انجام مىدهند و آوردن ضمیر قبل از فعل براى اشاره به حصر اضافى نسبت به کسى است که در آسمان است.
«نشر» به معناى حیات و زنده کردن است، «انشار» به معناى احیاست و لفظ «ینشرون» با فتحهى یا و ضمّهى آن خوانده شده است.
لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ[۴] اگر در آسمان خدایى باشد، چنانچه قایلین به الوهیّت ملایکه و ستارگان مىگویند خدا در آسمان است، در زمین، چنانچه بتپرستان و گوسالهپرستان بعضى از مردمپرستان و شیطانپرستان معتقدند و یاد و خدا چنانچه ثنویّه قایل به آن مىباشند.
إِلَّا اللَّهُ لفظ «الّا» در اینجا استثنایى نیست، زیرا استثنا نه از جهت لفظ صحیح است و نه از جهت معنا.
چون لفظ «آلهه» جمع نکره در جملهى موجبه است لذا شامل مستثنى نمىشود.
و نیز اگر استثنا صحیح باشد لازم مىآید بر حسب مفهوم مخالف استثنا، تعدّد خدایان باللّه صحیح (یعنى اللّه نیز یکى از الههها) باشد.
لَفَسَدَتا اگر خدایان متعدّدى بود در آسمان و زمین فساد لازم مىآمد، چون هر یک از خدایان باید قدرت تامّ و کامل داشته باشند وگرنه جدا نمى باشند.
و قدرت تمام داشتن هر کدام مقتضى این است که هر یک از آنان بتواند از تحقّق مراد دیگرى جلوگیرى کند و با هم تدافع و تمانع داشته باشند.
چنانچه گفته شود: هرگاه مراد هر دو مقرون به حکمت باشد مراد هر یک مراد دیگرى هم مىشود آنوقت تدافع و تمانع از بین مىرود.
جواب گفته مىشود که استدلال به صحّت تدافع و تناقض است نه به وقوع تدافع و صحّت تدافع مستلزم صحّت فساد در آسمان و زمین، این استدلال متکلّمین و بیان آنان در مورد آیه است، پس بیان آنان همانطور است که مى بینى.
امّا حقیقت امر در بیان آیه این است که گفته شود: آیه اشاره به برهان تامّ و کاملى دارد که نام آن، برهان صدّیقین و طریق آنانست، و آن برهان «فرجه» است که امام صادق علیه السّلام به آن اشاره کردهاند و آن این است که از وجود خدایان متعدّد فرجه لازم مىآید و فرض دو خدا مستلزم سه خداست و سه خدا مستلزم پنج خداست … و همچنین.
زیرا اگر دو خدا فرض شود یا هر دو قدیم و قوى هستند، یا هر دو حادث و ضعیف، یا یکى از آن دو قدیم و قوى است و دیگرى حادث و ضعیف و احتمال اخیر (هر دو حادث یا یکى قدیم، دیگرى حادث) خلاف فرض و اثبات توحید است (چه حادث به هر حال خلّاقیّت) و اگر هر دو قدیم باشند و واجب، چون وجوب از صفات وجود است و وجود چنانچه در اوّل کتاب گذشت مبنا و اصل تحقّق است.
زیرا تحقّق هر متحقّقى به سبب تحقّق وجود مىباشد: و این مطلب نیز گذشت که وجود حقیقت واحد است و هیچ نوع کثرتى از وجوه کثرتها در آن نیست، تکثّر وجود جز با ضمیمه محقّق نمىشود، وقتى فرض کردیم هر دو خدا قدیم باشند و واجب بالذّات در حقیقت وجود مشترک مىشوند، تعدّد و افتراق آن دو فقط با ضمیمه امکانپذیر است و لا اقلّ باید به یکى از آن دو ضمیمهاى منضمّ شود تا افتراق صحیح باشد بدین گونه از هم جدا شوند که یکى مطلق باشد و دیگرى مقیّد و منضمّ به ضمیمه.
و از سوى دیگر ضمیمه نمىتواند از سنخ ماهیّت وجودى باشد (پس زاید فرضى است) وگرنه لازم مىآید که کلا خدا ممکن و حادث باشد و این خلاف فرض است.
بیان ملازمه این است که هر چیز مرکّب تابع پایینترین و ضعیفترین اجزاى خودش باشد، چون ماهیّت از حیث ذاتش نمىتواند جز ممکن باشد و ممکن جز حادث نمى تواند باشد.
پس هر مرکّب که ماهیّت جزیى از آن شده است جز ممکن و حادث نمى تواند باشد، واضح است که آن ماهیّت نمى تواند از سنخ عدم باشد پس حتما از سنخ وجود است.
پس آنچه که دو خدا فرض شده سه خدا مىشود، و چون هر سه در حقیقت وجود مشترک هستند تعدّد جز با ضمیمههاى متعدّد ممکن نیست و اقلّ آن ضمیمه ها دو ضمیمه است که در آن صورت وجوهى به آن اضافه شده سه را پنج مىکند و چون سخن را به پنج تا منتقل کنیم باز وجوهى پدید مى آید که نه مى شود … و همچنین تا بى نهایت مى رود.
و این برهان بعد از اتقان مقدّمات از محکمترین برهانها و تمامترین آنهاست، زیرا که این برهان از این نظر به خود حقیقت وجود گرفته بدون اینکه چیز دیگرى با آن اعتبار شود.
و همانطور که معرفت تامّ خدا حاصل نمىشود جز با رفع حجابها و مظاهر و نفى اسما و صفات و کشف سبحات جلال؛ بدون اینکه براى عارف اشاره و ذاتى لحاظ شود.
چنانچه از ائمّه علیهم السّلام وارد شده: خدا را به سبب خدا بشناسید، یعنى نه به سبب مظاهر، اسما و صفاتش.
و علم تامّ به خدا حاصل نمىشود مگر با رفع نظر از معلولها و توجّه به خدا و تحقیق حقیقت خدا و اخذ برهان بر او از خود حقیقت او تا حدّى که گفته شود: خدا را با خدا شناختم.
حاصل مطلب اینکه اگر واجب متعدّد باشد لازم مىآید که واجب به ممکن منقلب شود، در این صورت بطلان عالم و فساد آسمانها و زمین لازم مىآید.
زیرا که آسمانها و زمین ممکن است، ممکن مادامىکه مستند به واجب نباشد وجود پیدا نمىکند، یا لازم مىآید متعدّد واحد شود که آن مطلوب ماست، یا لازم مىآید عدد واجب به یک حدّى محدود و منتهى نشود و بىنهایت بالا برود که آن خلاف مدّعى است.
فَسُبْحانَ اللَّهِ اگر تعدّد موجب ابطال آسمانها و زمین است پس خداوند منزّه است؛ رَبِّ الْعَرْشِ پروردگار عرش است و عرش عبارت از همهى مخلوقات است.
عَمَّا یَصِفُونَ خداوند منزّه است از آنچه که مشرکین او را توصیف مىکنند که مقصود شریک گرفتن براى خداست، یا توصیف خدا به شریک است.
لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ این جمله حال، یا جواب سؤال مقدّر، یا معترضه است، و مقصود این است که بر او حکم نمىشود به سبب سؤال کردن از او در افعالش و این عدم سؤال دلیل بر الهیّت او مىباشد و او بر هر چه مىکنید (حاکم مطلق است و) بازخواست نشود.
وَ هُمْ یُسْئَلُونَ[۵] در حالى که معبودهاى دیگر مورد سؤال قرار مىگیرند و بر آنان حکم به سؤال مىشود، (همیشه در ذهن این سؤال طرح است که چگونه حادث قدیم و واجب است و چرا و چرا؟!) و این دلیل آنست که آنها خدا نیستند.
و ضمیر در این جمله به معبودها، یا به معبودها و عبادتکنندگان بر مىگردد، یا فقط به عبادتکنندگان جهت تهدید بر مىگردد، یا معناى آیه این است که شایسته نیست که از فعل خدا سؤال شود، چه خداوند کارى را انجام نمىدهد مگر به جهت وجود حکمتها و مصلحتهاى متعدّد متقن و محکم که شمارش آنها ممکن نیست، در حالى که آن معبودها به سبب جهل به غایات و راه نیافتن به مصالح، شایسته است که مورد سؤال قرار گیرند.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لفظ «دون» به معناى تحت و فوق و به معناى جلو عقب است، این لفظ از اضداد است و به معناى غیر و مکان نزدیک هم مىآید.
و آنچه که در اینجا مناسب است این است که به معناى جلو یا «عند» یعنى مکان نزدیک باشد تا کلام از باب تأسیس بوده باشد.
زیرا آیه که مىفرماید:
لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ این احتمال را که چیزى در عالم اله باشد باطل مىکند، خواه آن اله معبود قرار بگیرد یا نگیرد.
و قول خداى تعالى: أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَهً مِنَ الْأَرْضِ این احتمال را که چیزى با قرار داد بین خودشان اله باشد باطل مىکند، چه اتّخاذ خدایان از زمینى اعم از اینکه «من الأرض» صفت «آلهه» باشد، یا متعلّق به «اتّخذوا» مشعر این است که اتّخاذ خدایان از پیش خودشان است، نه از جانب خدا.
و قول خداى تعالى: أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً مشعر به این است که اتّخاذ خدایان با قرار داد الهى و با اذن و اجازهى اوست، همانطور که وقتى گفته مىشود: «جعلوا أمیرا لهم من ملکهم» و «جعلوا أمیرا لهم من عند الملک» جملهى اوّل دلالت مىکند بر اینکه قرار دادن امیر براى آنان از پیش خودشان بوده و جملهى دوّم دلالت دارد بر این که این قرار داد با اذن و اجازه ملک بوده است.
و تقدیم لفظ «من دونه» در اینجا بر لفظ «آلهه» به جهت شرافت آنست که از اضافه اش به خداى تعالى ناشى مى شود و آن حال از «آلهه» یا متعلّق به «اتّخذوا» است.
قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ بگو: بر اثبات ادّعاى خویش دلیل بیاورید چون گزینش خدایان به سبب قرار داد از پیش خودشان بوده است، لازمهاش این است که در واقع و نفس الأمر صحّت خدایان را اثبات کنند.
لذا اوّلا بر سبیل انکار، خدا بودن خدایان را با جملهى «هم ینشرون» باطل نمود.
ثانیا مطلق آنچه را که خدایان تصوّر مىشود باطل نمود و فرمود: «لَوْ کانَ فِیهِما … تا آخر» و قبل از این به طور مطلق خدایان را ابطال کرده بود آنجا که فرمود: «وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ … تا آخر».
و چون خدا گزینى آنان با قرار داد الهى لازمهاش این است در واقع و نفس الامر وجود خدایان صحیح باشد بلکه در صحیح بودن آنچه که اله و خدا با اذن و اجازهى خدا اخذ شده کافى باشد که آن چیز مظهر الوهیّت خدا باشد، به اینکه از حدود نفسش خارج شود و ربّ آن در آن ظهور پیدا کند …
لذا فرمود: قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ به آنان بگو دلیل بر اذن خدا و اجازهى او در الوهیّت آنچه را که خدا اخذ کردهاید بیاورید.
و چون امر براى تعجیز و عاجز کردن است و مقصود نفى برهان بر مدّعى است فرمود:
هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ این جمله در مقام تعلیل عدم برهان است، یعنى این قرآن ذکر کسانى است که با مناند و احکام متعلّق به آنانست.
وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی و ذکر قبل از من نیز مىباشد و در احکام کسانى که با من است و همه انبیا دانشمندان پیش از کسانى که قبل از من است، چیزى که دلالت بر اذن خدا در اتّخاذ آنچه را که به عنوان خدایان اخذ کردید وجود ندارد.
بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَ بیشتر آنان حقّ اوّل تعالى و صفاتش را نمىدانند، تا اذن خدا و ترخیص او را در خدا بودن چیزى بدانند، یا حقّ ثابت را نمى دانند.
پس آنچه را که تخیّل مىکنند مانند دیوانه به آن توجّه مىنمایند بدون اینکه علم به حقّ بودن آن داشته باشند.
و تقیید به «اکثر» براى این است که اندکى از آنان بطلان خدایان را مىدانند ولى به سبب غرضهاى نفسانى قایل به الوهیّت آنها شدهاند.
و لفظ «الحقّ» با رفع خوانده شده که خبر مبتداى محذوف یا مبتداى خبر محذوف باشد.
فَهُمْ مُعْرِضُونَ پس آنان از حقّ روى گردانند، به همان جهت که گفته شد.
آیات ۲۵ الى ۳۱
[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۲۵ تا ۳۱]
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (۲۵) وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ (۲۶) لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (۲۷) یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (۲۸) وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (۲۹)
أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ (۳۰) وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِیها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (۳۱)
ترجمه:
(۲۱/ ۳۱- ۲۵)
و ما بیش از تو هیچ پیامبرى نفرستادیم، مگر آنکه به او وحى مىفرستادیم که خدایى جز من نیست، پس مرا بپرستید.
و گفتند که خداوند رحمان فرزندى برگزیده است؛ منزّه است او، بلکه آنان [فرشتگان] بندگانى گرامى اند.
در سخن بر او پیشدستى نکنند و آنان به فرمان او کار کنند.
او گذشته و آیندهشان را مىداند؛ و [فرشتگان] شفاعت نمىکنند مگر براى کسى که [خداوند] از او خشنود باشد و ایشان از خوف و خشیت او بیمناکند.
و هر کس از آنان که گوید من خدایى به جاى او هستم، جهنّم را جزاى او مى گردانیم؛ [و] بدینسان ستمگران [مشرک] را جزا مىدهیم.
آیا کافران نیندیشیده اند که آسمانها و زمین فروبسته بودند، آنگاه آنها را برگشادیم، هر موجود زندهاى را از آب آفریدهایم، آیا ایمان نمى آورند؟
و در زمین کوههاى استوار افکنده ایم تا ایشان را نجنباند و در آن راههایى گشاده پدید آوردیم باشد که آنان راه یابند.
تفسیر
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ و ما هیچ رسولى را به رسالت نفرستادیم جز آنکه وحى کردیم که به جز من خدایى نیست تنها مرا به یکتایى پرستش کنید و بس.
چون وحى مخصوص به رسول است، عبادت براى او و امّتش عامّ است ضمیر «إلیه» را مفرد آورد و در امر به عبادت جمیع را مخاطب قرار داد.
و ممکن است «و ما أرسلنا» عطف به اعتبار معنا باشد و در آن معناى برانگیختن و ترقّى باشد گویا فرموده باشد:
آنان برهانى بر این کارشان یعنى اتّخاذ خدایان ندارند، چه برهان این مطلب جز از طریق وحى نیست و در وحى اذن و ترخیص در اتّخاذ خدایى جز اللّه نیست، بلکه ما قبل از تو رسولى نفرستادیم جز اینکه به او وحى به توحید و سلب همانند و شریک نمودیم، نه اینکه به شرک آوردن و همانند آورى حکمى کرده باشیم».
وَ قالُوا عطف به اعتبار معناست که گویا گفته باشند، ما خدایانى برگزیدهایم، یا خداوند براى ما خدایانى قرار داده است و نیز گفتند:
اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً خداوند رحمان فرزندى برگزیده است، یعنى ملایکه دختران خدا هستند، یا عزیز و مسیح فرزند خدایند! سُبْحانَهُ خداوند منزّه از همسر و فرزند است.
بَلْ بلکه (کسانى را که مشرکان فرزند پنداشتند از فرشتگان ملایکه، مسیح و عزیز عِبادٌ مُکْرَمُونَ بندگان خدا هستند که گرامى و ارجمندند.
بدان همانطور که مکرّر گفته شده است حقایق و ذوات اشیا عبارت از فعلیّتهاى اخیر آنهاست، اسما و احکام آن اشیا بر همان فعلیّتها جارى مىشود و انسان وقتى با بیعت خاصّ و لوى بیعت نمود فعلیّتى براى او حاصل مىشود که همان فعلیّت اخیر اوست.
و این فعلیّت با ولایت منعقد و بسته مىشود همانطور که شیر با مایهى پنیر بسته مىشود و با همین انعقاد است که براى او نسبتى به صاحب ولایت و بیعت حاصل مى شود که از آن نسبت تعبیر به بنوّت و ابوّت یعنى پسرى و پدرى مى شود.
و به حکم منطوق صریح قول خداى تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ بر آن نسبت صدق مىکند که آن نسبتى بین عبد و خداى تعالى است و به همین اعتبار یهود گفتند:
ما فرزندان خدا هستیم.
و به همین اعتبار و به اعتبار اینکه نسبت جسمانى و نسبتى که از آن به ابوّت و بنوّت تعبیر مى شود از مسیح منتفى بود، به اعتبار اینکه بدن مسیح محکوم به روحش شد.
نصارى گفتند: مسیح فرزند خداست و در غیر مسیح این حرف را نزدند؛ و همچنین است مطلب دربارهى عزیر.
و چون پیروان و تابعین این گفته را بدون تحقیق و تحصیل گفتند و از ولادت جز ولادت جسمانى را که مستلزم مفاسد زاید در حقّ خداى تعالى مىباشد درک نکردند؛ خداى تعالى سخن آنان را ردّ کرد و بنده بودن را براى آنان اثبات نمود، ولادت و سنخیّت را.
لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ لفظ «با» به معناى «فى» یا براى سببیّت است.
تا در سخن به او پیشدستى نکنند (یعنى بالاتر از سخن خدا نگویند و لاف و گزاف نزنند).
وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ آنچه که با معطوف علیه موافقترست این بود که بگوید: «و یعلمون بامره» و لکن خداوند ارادهى حصر در مسند الیه نمود و عمل آنان را حصر در این کرد که آن عمل با امر خدا باشد … لذا روش را تغییر داد.
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ مقصود از آنچه که بین دستهایشان است چنانچه در گذشته بارها گفتیم یا دنیا و یا آخرت است.
وَ ما خَلْفَهُمْ معناى آن با مقایسه با ما قبلش معلوم مى شود و این جمله جواب سؤال مقدّر است.
گویا که گفته شده: آیا خداوند جهت دنیا و آخرت آنان را مى داند تا جائز باشد که در آنچه که مردم به آن احتیاج دارند در دنیا و آخرتشان امر نماید؟ پس فرمود: خداوند آن را مى داند.
وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى شفاعت نمى کنند مگر براى کسى که طینت و سرشت او مورد رضایت خدا باشد، چه شفاعت منحصر در کسى که ایمان آورده باشد نیست.
یا معناى آیه این است که شفاعت نمىکنند مگر براى کسى که خداوند راضى است که رسول خدا براى او شفاعت کند، پس این آیه در معناى مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ مى باشد.
وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ در حالى که آنان از ترس خدا، از غیر ترس خدا مشفق هستند.
خشیت چنانچه گذشت ترس و خوف با ترحّم است، چه خشیت حالتى است که از لذّت وصال و احساس به فراق و جدایى یا فوات (از بین رفتن) ممزوج مىشود، شفقت نیز به همین معناست جز اینکه در خشیت گاهى هیبت و در شفقت اعتنا و عنایت لحاظ مىشود.
و معناى آیه این است که آن بندگان داراى هیچ جهت خوف و ترسى نیستند جز جهت خشیت از خدا و بنا بر این لفظ «من» براى تعلیل و تقدیم براى حصر است.
یا معناى آیه این است که آن بندگان به علّت ترس از خدا بر اهلشان یا بر خلق خدا مشفق هستند، یا معناى آن این است که آنان در عین خشیت و ترس مشفق هستند.
یعنى به واسطهى ادراک لذّت وصال فى الجمله در خشیت دوستدار خشیت هستند و مى ترسند که خشیت فوت شود.
بنابراین لفظ «من» صلهى اشفاق است، زیرا اشفاق گاهى متعدّى به واسطهى «على» اگر در آن جهت ترحّم لحاظ شود و گاهى با «من» متعدّى مىشود اگر در آن معناى خوف لحاظ شود.
وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ لفظ «من دونه» ظرف لغو متعلّق به «یقل» است، یعنى هر کس از خلق یا بندگان گرامى بدون اجازهى خدا بگوید: من خدا به معناى مربّى در طاعت هستم.
و لذا «إنّى إله» تفسیر شده که من إمام هستم، یا ظرف مستقرّ و صفت «اله» است و لفظ «من» براى تبعیض است.
یعنى کسى از آنان که (مقرّبان درگاهند) بگوید که من خداى ثابت هستم در حالى که در برخى از خصوصیّات غیر او هستم.
فَذلِکَ لفظ «ذلک» اسم اشارهى بعید و جهت سست شمردن و دور کردن آن از ساحت حضور است.
نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ پاداش آنان جهنّم است و ظالمین را این چنین پاداش مىدهیم، یعنى ظالمین به آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله به سبب غصب حقّ آنان، یا مقصود ظالمین به سبب منع حقّ از مستحقّ و دادن آن به غیر مستحقّ است که این ظلم ناشى نمىشود مگر از انانیّت، که آن نوعى الوهیّت در مقابل خداى تعالى و مغایر با اوست.
أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا و تقدیرا این چنین است:آیا کسانى که کافر شدند نظر نکردند و ندیدند که:
أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما[۶] آسمانها و زمین طبیعى منضمّ و مجتمع بودند در وجود واحد جمعى در مقام مشیّت، سپس در مقام عقول، سپس در مقام نفوس، پس در مقام طبع آن دو را جدا کردیم؟
یا آسمانهاى ارواح و زمینهاى اشباح در مقام مشیّت، عقول و نفوس یکى بود ما آن دو را جدا کردیم، یا آسمانها و زمین که در عالم صغیر واقع شدهاند در نطفه و جنینى یکى بودند که ما آنها را جدا کردیم، یا آسمانها و زمینها یکى بودند، نه باران مىداند و نه گیاه مىرویاندند، پس آن دو را با باران و گیاه جدا کردیم.
بنا بر بعضى از تفسیرها استعمال رؤیت در آیه یا به این است که رؤیت به معناى علم قرار داده شود، یا به ادّعاى این است که فرو بستن و گشادن از حدسیّات یا مانند حسیّات است و ندیدن آن از جهت عدم التفات و توجّه است.
وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ[۷] کُلَّ شَیْءٍ حَیٍ این جمله عطف بر «فتقنا» است و تقدیر آیه چنین است: از آب آسمانها و زمین است که بین دو کوه قرار مىگیرد، یا مطلق راه است، مانند «فجاج» با ضمّه و از تنزیل و تأویل آیهى سابق بیان این آیه نیز استفاده مىشود.
سُبُلًا بدل از «فجاجا» است؛ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ شاید که هدایت یابند و به معایش، مصالح، منافع خود و دفع ضرر از خودشان، به شهرهاى صورى وطنهاى حقیقىشان رهنمون شوند.
[۱] غافلان دو گروهند: یکى در کار دنیا و هواى نفس مستغرق گروه دوّم آنان که در مشاهده جلال و جمال حقّ مستهلک. کشف الاسرار خواجه عبد اللّه انصارى.
[۲] نتیجه ظالم، خرابى وطن است که مصطفى فرمود. اگر ظلم خانهى در بهشت باشد خداوند خرابى را بر آن مسلّط خواهد کرد. کشف الاسرار
[۳] غوّاص بلند همّت که با دریاى موّاج به جان داد و ستد کند تا گوهر شب افروز به دست آرد، کى به شبح سیاه رنگ تن در دهد؟ چه نیکوسخنى گفت آنکه گفت هر کس خدا را بشناسد تن به خوارى نزد خلق ندهد! کشف الاسرار
[۴] این آیت بر ذوق جوانمردان طریقت اشارت است به قطع علاقه و ترک اسباب، که هر که را دیده بر اسرار این آیت افتاد و توفیق رفیق خود یافت، دیده از نظر به اغیار بردوزد.
کشف الاسرار
[۵] یکى اهل توبیخ است از وى پرسد تا حجت بر او درست شود و او رد توبیخ کند، یکى اهل بخشش و آمرزش است از وى پرسد تا سزاى وى به تمامى به او رساند. کشف الاسرار
[۶] بزرگان دین گفته: آنچه در عقل محال است خداوند بر آن قادر بر کمال است و در قدرت بىاحتیال و در قیامت برگشتن حال و در صفات جاوید متعال است. کشف الاسرار
آب دارد صد کرم صد احتشام | که پلیدان را پذیرد و السّلام | |
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۹، ص: ۳۴۷