ابتفسیر بیان السعادة-المؤمنون

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره المؤمنون۴۲-۷۷

آیات ۴۲- ۴۴

[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۴۲ تا ۴۴]

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ (۴۲) ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّهٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ (۴۳) ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا کُلَّ ما جاءَ أُمَّهً رَسُولُها کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ (۴۴)

 

ترجمه:

(۲۳/ ۴۴- ۴۲)

سپس بعد از آنان نسلهاى دیگر پدید آوردیم.

هیچ امّتى از اجل خویش پیش نمى ‏افتند و پس نمى‏ مانند.

سپس پیامبرانمان را پیامى فرستادیم، هرگاه که پیامبرى به سراغ امّتش مى‏آمد او را دروغگو مى ‏انگاشتند، آنگاه آنان را به دنبال همدیگر آوردیم [و از میان بردیم‏] و افسانه ‏شان گرداندیم؛ آرى لعنت بر قوم بى‏ ایمان.

 

 

 

تفسیر

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ‏ پس بعد از آنان اقوام دیگرى را ایجاد کردیم و آنان نیز در موعدى که بر ایشان مقدّر شده بود هلاک شدند، زیرا که قول خدا: ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّهٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ‏ کنایه از هلاکت و نابودى آنان در موعد مقرّر و تهدید حاضرین است، یعنى، هیچ امّتى از اجل خویش پیش نمى ‏افتند و پس هم نمى‏ ماند.

ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا لفظ «تترى» از وتر ضدّ شفع است، تاء از واو تبدیل شده است، مانند تاء «تقوى» و آن وصف یا مصدر است، الف براى تأنیث است مثل «تقوى» یا براى الحاق است.

بنا بر همین دو احتمال است که به صورت منوّن و غیر منوّن خوانده شده، معناى آن این است که رسولان خود را یکى یکى‏ فرستادیم و لیکن کلمه‏ى «مواترت» استعمال نمى‏ شود مگر این که بین اشیا تعاقب و دنبال هم بودن باشد با مهلت و تراخى، چه اگر بین اشیا مهلت و تراخى نباشد مدارکت و مواصلت استعمال مى‏ شود.

کُلَّ ما جاءَ أُمَّهً رَسُولُها کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً امّا هرگاه که پیامبر به سوى امّتى مى‏آید او را تکذیب مى‏کردند، لذا در انکار و در عقاب و هلاک کردن بعضى از امّت‏ها به دنبال بعضى دیگر بودند.

وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ‏ بعضى آنان را طورى به هلاکت و نابودى رساندیم که سرگذشت و حال و وضع آنان بین مردم به صورت افسانه درآمد.

لفظ «أحادیث» جمع «أحدوثه» یا جمع «أحداث» است که آن هم جمع حدیث است، یا از همان اوّل جمع «حدیث» است که شاذّ مى‏باشد، حمل احادیث بر قوم و امّت در صورتى که جمع حدیث باشد جهت مبالغه در ریشه کن شدن آنانست، گویا که در بین مردم از آنان جز افسانه‏هایشان باقى نمانده است.

فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ‏ نظیر این نفرین اندکى قبل گذشت.

 

 

آیات ۴۵- ۵۰

[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۴۵ تا ۵۰]

ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ (۴۵) إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ (۴۶) فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (۴۷) فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ (۴۸) وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (۴۹)

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَهً وَ آوَیْناهُما إِلى‏ رَبْوَهٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ (۵۰)

ترجمه:

(۲۳/ ۵۰- ۴۵)

سپس موسى علیه السّلام و برادرش هارون را همراه با معجزات خویش و برهان آشکار فرستادیم.

به سوى فرعون و بزرگان قومش، آنگاه گردنکشى کردند و قومى بزرگى طلب بودند.

پس گفتند آیا به دو بشر همانند خودمان ایمان بیاوریم؟ حال آن که قوم آنان پرستندگان ما هستند.

سپس آن دو را دروغگو انگاشتند و جزو نابودشدگان گردیدند.

و به راستى به موسى علیه السّلام کتاب آسمانى دادیم، باشد که هدایت یابند.

و پسر مریم و مادرش را پدیده‏ى [معجزه‏آساى‏] شگرفى قرار دادیم و آن دو را بر زمینى بلند که آرام جاى بود، آبى روان داشت، جاى دادیم.

 

 

تفسیر

ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا سپس موسى علیه السّلام و هارون برادرش را با آیات و نشانه ‏هاى نه ‏گانه‏ى یا با معجزات یا با احکام خویش فرستادیم.

وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ‏ و نیز با سلطان ظاهر، یا ظاهرکننده، مقصود از سلطان عصاى موسى علیه السّلام، یا برهان قولى، یا سلطنت و تسلّط او بر قهر دشمنان است.

إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ‏ بر قوم فرعون به صورت مطلق، یا خواص فرعون.

فَاسْتَکْبَرُوا ولى آنان نسبت به موسى علیه السّلام و قبول دین او استکبار و تکبّر ورزیدند.

وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ‏ و آنان یعنى قوم فرعون قومى عالى و برتر بودند، البته دین و برترى بر حسب دنیا و غلبه‏ى آنان بر اهل سرزمین خویش و تفوّق بر ساکنان مصر حاصل شده بود.

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ‏ پس گفتند: آیا ما به دو نفر ایمان بیاوریم که مثل ما هستند در حالى که قوم آنان بنده‏ى ما هستند، یعنى موسى علیه السّلام و هارون خودشان که فضل و برترى ندارند، همچنین است قومشان،شخص عاقل کسى را که هیچ جهت برترى ندارد و ترجیح نمى‏ دهد، بلکه ما بر آنان برترى داریم که قوم آن دو را به بندگى و بردگى کشیده‏ایم، چون قبطى در کارها بندگى سبطى مى‏کرد، یا سبطى همانند قبطى فرعون را پرستش مى‏ کرد.

فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا پس قوم فرعون آن دو را تکذیب کردند، بعد از تکذیب بدون مهلت.

مِنَ الْمُهْلَکِینَ‏ از هلاک‏ شدگان گشتند یعنى از حیات انسانى نابود و هلاک شدند، نه از حیات حیوانى، یا از همان لحظه خود را در مسیر غرق و هلاکت که پس از آن رخ داد قرار دادند و آوردن لفظ «فاء» براى این است که فاء و ترتیب در هر چیزى بر حسب همان چیز است، هلاک کردن که به دنبال رسالت بدون مهلت باشد، به این است که رسالت و احتجاجات آن تمام و کامل شود، آنگاه انجام بگیرد.

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ‏ و ما به موسى علیه السّلام کتاب نبوّت و احکام آن، یا تورات را دادیم.

لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ‏ تا شاید که قوم فرعون، یا فرعون و قوم او راه هدایت پیش گیرند، این معنا موافق تفسیر کتاب به نبوّت و احکام آن مى‏باشد.

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَهً و فرزند مریم و مادرش را آیت و نشانه قرار دادیم، چه مریم از اوّل بلوغش آیت ونشانه‏ى خدا بود، که او عبادت مى ‏کرد و توجّه به دنیا و لذّت‏هاى آن نداشت، روزیش از جانب خدا مى ‏آمد، میوه‏ى تابستانى در زمستان و میوه‏ى زمستانى در تابستان براى او مى ‏آمد، حامله شد بدون این که با بشرى تماس پیدا کند، مدّت حمل او کوتاه‏ترین مدّت بود، یک ساعت بود یا اندکى بیشتر، چه بر احدى حامله بودن او ظاهر نشد، حامله گشت بدون این که بکارتش زائل شود، آیت و نشانه بودن عیسى احتیاج به تفضیل ندارد.

وَ آوَیْناهُما إِلى‏ رَبْوَهٍ «ربوه» به معناى جاى بلند و مرتفع است، «ربوه» با ضمّه را و فتحه آن خوانده شده، «رباوه» با ضمّه را، کسره‏ى آن، «ربوه» و «رباوه» با حرکات سه‏گانه‏ى را، در هر دو خوانده شده، معناى آن جاى بلند از زمین است.

ذاتِ قَرارٍ که سرزمین بلند و هموار براى آب و آرامش ‏بخش بود بدین گونه که باز و هموار و قرارگاه آب بود، یا قرارگاه براى مردم، به سبب این که هر کس در آنجا بود، داخل آنجا مى‏ شد استقرار پیدا مى‏ کرد و در آنجا ماندگار مى‏ شد، چون جایش خوب و نعمت‏ها در آنجا فراوان بود.

وَ مَعِینٍ‏ و داراى آب جارى بود، یعنى از «معنى الماء» یعنى آب جریان پیدا کرد، یا از «ماعون» به معناى معروف است، یا اسم مفعول از «عین» است یعنى به علّت آشکار بودن و بلند بودن آنجا با چشم دیده مى‏شود،مقصود بیت المقدس، یا دمشق، یا رمله‏ى فلسطین، یا مصر است.

از ابى جعفر و ابى عبد اللّه علیه السّلام آمده است: که مقصود حیره‏ى کوفه و اطراف آن است، قرار مسجد کوفه، معین فرات است‏[۱].

 

 

 

آیات ۵۱- ۶۲

[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۵۱ تا ۶۲]

یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (۵۱) وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ (۵۲) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (۵۳) فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ (۵۴) أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ (۵۵)

نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ (۵۶) إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَهِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (۵۷) وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (۵۸) وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ (۵۹) وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ (۶۰)

أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ (۶۱) وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۶۲)

ترجمه:

(۲۳/ ۶۲- ۵۱)

اى پیامبران از پاکیزه‏ها بخورید و کارهاى شایسته کنید که من از آنچه مى‏کنید آگاهم.

و همانا این امّت شماست، امّتى یگانه، من پروردگار شما هستم، پس از من پروا کنید.

ولى آنان در کارشان، در میان خود اختلاف و تفرقه یافتند؛ هر گروهى به آنچه دارند دل‏خوشند.

پس ایشان را یک چند در غفلتشان واگذار.

آیا چنین مى‏ انگارند که آنچه از مال و فرزندان که بدان مددشان مى ‏کنیم.

در خیر و خوبى به نفع ایشان مى ‏کوشیم؟ [چنین نیست‏] بلکه [حقیقت را] در نمى‏یابند.

بى ‏گمان کسانى که از خشیت پروردگارشان بیمناکند.

و کسانى که به آیات پروردگارشان ایمان مى ‏آورند.

و کسانى که به پروردگارشان شرک نمى‏ ورزند.

و کسانى که آنچه باید [در راه خدا] بدهند، مى‏ دهند و دلهایشان هراسان است که به سوى پروردگارشان باز مى‏گردند.

اینانند که به نیکوکارى مى‏ شتابند و هم ایشان در آن پیشتازند.

و ما بر هیچ کس جز به اندازه‏ى توانش تکلیف نمى‏ کنیم؛ و نزد ما کتابى است که به حق سخن مى‏ گوید؛ و به ایشان ستم نرود.

 

 

 

تفسیر

یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ‏ جمله‏ى «من الطّیبات» حال است به تقدیر قول، یا جواب سؤال مقدّر است بنا به تقدیر قول، گویا که گفته شده: خداوند به رسولان چه گفت؟ اعمّ از این که خطاب در یک دفعه‏ براى مجموع آنان در عالم جمع باشد، که آن عالم ارواح است، یا خطاب براى هر یک در زمان خودش باشد، لکن خداوند در مقام حکایت آنان را در یک جا جمع نمود.

برخى گفته ‏اند: که آن خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، بدون این که قول در تقدیر گرفته شود، آوردن صیغه‏ى جمع براى جارى شدن بر طریقه و روش عرف است که در مخاطبه‏ى یک نفر هم جمع مى‏ آورند.

و بارها این مطلب گذشته است که اکل (خوردن) فقط مخصوص چیزى نیست که عرف آن را خوردن بداند و بشناسد، بلکه ادراک هر درک‏ کننده، فعل هر عضو، تحریک هر محرّک، تحرّک هر متحرّک براى آن اکل و خوردن محسوب مى‏ شود چون مراتب انسان زیاد است طیّبات و پاکیزه ‏هاى هر مرتبه از جهت خلقى ‏اش آن است که سازگار و علایم لذّت آن مرتبه باشد.

و از جهت حقّى ‏اش آن است که مباح بوده و با امر خدا کسب شده باشد و مورد رضاى او باشد، اعمّ از این که موافق سایر مراتب باشد یا نباشد.

وَ اعْمَلُوا صالِحاً عمل صالح انجام دهید، مقصود از عمل صالح یک فرد معیّن نیست، زیرا که انبیاء اگر مأمور به انجام همه‏ى عمل‏هاى صالح نبودند مأمور به بیشتر آنان بوده‏اند،خداوند از سایر بندگان به یک فرد غیر معیّن از عمل صالح اکتفا نمى‏کند تا چه رسد به انبیا.

پس مقصود این است که عمل صالح بزرگى انجام دهید، چه تنوین و تنکیر در امثال این موارد بعد از آن که معلوم شد مقصود یک فرد غیر معین نیست یا براى تحقیر است یا تعظیم، تحقیر منافات با امر انبیا دارد پس باید مقصود و تعظیم باشد، عمل صالح بزرگى که هیچ صالحى جز با صالح بودن آن ممکن نیست عبارت از ولایت است.

بنابراین باید آیه چنین تفسیر شود: اى رسولان بخورید از طیّبات و پاکیزه‏ها که همان روزى‏هاى اعضاء و قوا و مدارک است از اعمال قالبى شرعى و نفسانى نبوى، عمل صالح بزرگى را انجام دهید که عبارت از ولایت و توجّهات و استعدادها و الهام‏ها و مشاهدات متعلّق به ولایت است.

إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ‏ من به آنچه که از اعمال قالبى و قلبى انجام مى ‏دهید عَلِیمٌ‏ دانا هستم، ممکن است خطاب به رسولان باشد، مقصود از حکم امّت‏هاى آنان باشد از قبیل به تو مى‏ گویم تا همسایه بشنود، یا امّت‏ها با رسولان همه مقصود باشند.

وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ‏ این دین شما، یا جماعت شما که به شما ایمان آورده‏اند، به شما اقتدا کرده‏اند، سیاق عبارت اقتضا مى‏کند که چنین گفته شود:

«هذه أممکم» به صورت جمع امّت، لیکن خداى تعالى چون در مقام حکایت خطاب را به صورت جمع آورد، یا آنان را در اصل خطاب در عوالم بالا جمع کرد، امّت‏ها را نیز در لفظ «امّت» جمع نمود، چه این لفظ بر واحد و کثیر اطلاق مى‏ شود.

و لفظ «انّ» با همزه‏ى مفتوح در دو صورت مشدّد و مخفّف خوانده شده که عطف بر «بما تعملون» یا بتقدیر لام باشد تا تعلیل قول خدا «فاتّقون» قرار گیرد، لفظ «انّ» با کسره‏ى همزه خوانده شده تا عطف بر «إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» باشد.

أُمَّهً واحِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ‏ مقصود از آیه این است که ما رسولان را فرستادیم و پس از آن که تبلیغ رسالت کردند، امّت‏هایشان به آنان پاسخ دادند، بین ما و بندگان ما واسطه قرار گرفتند، صاحب دو اضافه و دو نسبت گشتند، یکى نسبت آنان با ما، دیگرى نسبتشان با بندگان، آن‏وقت به آنان گفتیم:

اى رسولان شما پیشوایان بندگان ما هستید، پس عمل‏هاى قالبى که مورد رضاى نفوس و رضاى ما باشد انجام دهید، تا امّت‏ها به شما تأسّى و اقتدا کنند، از شما منزجر و دینتان متنفّر نشوند، عمل‏هاى قلبى انجام دهید که بدان وسیله توجّه شما به سوى ما باشد و فیض ما به شما برسد تا تربیت شما نسبت به‏ بندگان ما بر حسب ظاهر و باطن تمام گردد.

زیرا من به اعمال قالبى و قلبى که انجام مى‏دهید دانا و آگاهم، نیز براى این که این مردم امّت شما هستند پس باید منظور از اعمال شما صلاح حال آنان باشد، من پروردگار شما هستم که بر شما چیزى را افاضه مى‏کنم قوام و استوارى و صلاح شما و صلاح امّتتان به آن بستگى دارد، پس در عدم مراقبت حال امّت‏ها و عدم توجّه به من جهت گرفتن چیزى که صلاح امّت‏ها به آن است از خشم من بترسید.

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ‏ امّت هر رسولى در زمان خودش به واسطه‏ى مراقبت رسول و جمع شدن مردم بر دین آن رسول یک امّت بود، ولى بعد از رفتن رسولشان به سبب استبداد بعضى از آنان در رأى و تسلیم نشدن به وصىّ رسولشان، اختیار مذهب و ملک خاصّى، در امر دینشان پراکنده گشتند، چنانچه این مطلب در امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله اتّفاق افتاد، یا به خاطر امر دینشان به فرقه‏ هاى مختلف پراکنده و متفرّق شدند.

زُبُراً لفظ «زبر» جمع «زبور» به معناى گروه و فرقه است، «زبرا» با فتحه‏ى باء جمع «زبره» به معناى قطعه نیز خوانده شده، مثل غرفه و غرف، یعنى امر دینشان را به قطعه‏هاى مختلف متفرّق و پراکنده ساختند، یا متفرّق شدند در حالى که آنان گروههاى مختلف بودند، یا لفظ «زبر» جمع‏ «زبور» به معناى کتاب است.

یعنى دینشان را کتابهایى قرار دادند که به آن کتابها متوسّل شده و از صاحب دینشان منصرف مى‏ گردند، مى‏ گویند: کتاب ما را کافى است همان‏طور که امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله امر دینشان را مستند به کتاب آسمانى کردند که آن را جمع کردند، یا مستند به کتابهایى کردند که براى تصحیح دینشان آن‏ها را تدوین نمودند، بر همه‏ى تقاریر صحیح است که «زبرا» مفعول دوّم و حال باشد.

کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ‏ استیناف و جواب سؤال مقدّر و در مقام تعلیل است، یعنى آنان به همان چیزى از علوم و مسائل که نزد خودشان است و آراى راضى و خوشحال شدند، پس خواستند آنچه را که نزد خودشان است رواج دهند، از صاحب دینشان استنکاف ورزیدند.

فَذَرْهُمْ‏ اکنون که حال امّت‏ها این چنین است که ذکر شد، حال امّت تو نیز به همان حال که ذکر شد برمى‏ گردد؛ پس امّت‏ها و منافقین امّتت را به حال خودشان واگذار.

فِی غَمْرَتِهِمْ‏ و بگذارد در غفلت خویش به سر برند و نگران ردّ یا قبول آنان مباش.

حَتَّى حِینٍ‏ تا هنگام عذاب بدست تو یا جانشین تو، یا هنگام مرگ و ظهور على علیه السّلام فرارسد.

أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ‏ مردم کافر خیال مى‏ کنند که ما آنان را به مال و فرزندان مدد مى‏ کنیم براى این است که در حقّشان مساعدت و تعجیل به خیرات دنیا کردیم؟ و در نتیجه از وصىّ تو استنکاف مى ‏کنند، نه چنین نیست.

بَلْ لا یَشْعُرُونَ‏ بلکه آنان نمى‏دانند که مال و فرزند جز فریب و مکر نیست و لذا به گمان و پندارشان خوب مى‏آید و از وصىّ تو استنکاف مى‏ کنند.

إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَهِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ‏ جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده:

چرا این گمان شایسته نیست و نباید این گمان را بکنند؟! سپس فرمود: براى اینکه ما در خیرات براى اینان و ایشان سرعت و پیشى مى‏گرفتیم و بیان این کلمه در سوره‏ى انبیا در تفسیر قول خدا: وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ‏ گذشت.

وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ‏ مؤمنین کسانى هستند که به همه‏ى آیات خدا ایمان مى ‏آورند، به خصوص به آیات بزرگ خدا از انبیا و اولیا اذعان مى‏کنند، یا کسانى هستند که به آیات پروردگارشان با بیعت عام یا خاص ایمان مى‏ آورند، بدین گونه که آیات آفاقى و انفسى سبب مى‏شود که به انبیا توجّه کنند و به دست آنان با بیعت عامّ اسلام بیاورند یا به اولیاء توجّه کنند.

و به دست آنان با بیعت خاصّ ایمان بیاورند، آنان کسانى هستند که بعد از اسلام یا ایمان‏ بِرَبِّهِمْ‏ به پروردگار مضافشان که همان ربّ آنان در ولایت است‏ لا یُشْرِکُونَ‏ شرک نمى ‏آورند.

یعنى به دست غیر انبیا و اولیا بیعت نمى‏ کنند، یا به غیر آنان توجّه نمى‏ کنند، یا اطاعت غیر آنان را نمى‏ کنند، یا پیروى هواى خودشان را نمى‏ کنند.

وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا و نیز مؤمنین کسانى هستند آنچه را که دارند و به آنان داده شده به دیگران مى‏ دهند از قبیل صدقات یا همه‏ى اعمال الهى.

یُؤْتُونَ ما آتَوْا از ثلاثى مجرّد خوانده شده، یعنى انجام مى‏دهند آنچه را که به‏جا آورده ‏اند.

وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ دلهایشان از کوتاهى و تقصیر در اعمال ترسناک است زیرا آنان مى ‏دانند که نمى‏ توانند در راه خدا آن چنان که باید جهاد کنند و حتى نمى ‏توانند در خور جهاد خودشان نیز جهاد نمایند این عبارت در اخبار ما این چنین تفسیر شده است: دلهایشان ترسناک است و امیدوار، نقل شده است که مؤمن جامع احسان و شفقت است و منافق جامع اسائه و بدى و منّت‏گذارى است.

أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ‏ دلهاى آنان ترسناک است بدان سبب که آنان در حال بازگشت و سلوک به سوى خدا یا پروردگار مضافشان هستند، یا دلهاى آنان ترسناک است از این که به سوى خدا پروردگار مضافشان باز مى‏گردند در حالى که تقصیر و کوتاهى کرده‏اند، یا دلهاى آنان ترسناک است از فوت بازگشت به پروردگارشان، از این که براى آنان رجوع به حضور نزد ربّ مضاف به سبب فکر مصطلح صوفى- که عبارت از تمثّل صورت شیخ نزد سالک است- ممکن نیست، یا دلهاى آنان ترسناک است زیرا که آنان در حال سلوک به سوى پروردگار مضافشان هستند، هر اندازه که به او نزدیک‏تر مى‏ شوند عظمتش را بیشتر از سابق احساس مى‏ کنند، هر اندازه که بیشتر عظمت او را احساس کنند ترس و هیبت او در دلشان زیادتر مى‏شود.

در خبرى از امیر المؤمنین علیه السّلام آمده است: سپس فرمود، مى‏دانید چه چیزى به مؤمنین داده شد؟ به خدا قسم به آنان طاعت همراه با محبّت و ولایت داده شد، آنان در این مسئله ترسناک هستند و ترس آنان ترس شک نیست، لکن مى‏ترسند که آنان در محبّت و طاعت ما مقصّر باشند[۲].

أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ‏ آنان با شتاب به‏ سوى خیرات مى‏روند این جمله در مقابل جمله‏ى‏ أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ‏ مى‏ باشد، اینجا در مورد مؤمنین فعل به خودشان نسبت داده شده تا اشعار بر این باشد که عمل و اوصاف مؤمنین که ذکر شد اگر چه سبب فاعلى خیرات و سرعت آنان نیستند، لیکن آنان سبب قابل مى ‏باشند، این که اگر آنان به خیرى رسیده ‏اند به علّت عملشان بوده است.

بر خلاف مسارعت در مورد کفّار که سرعت در خیرات آنان در آنجا عبارت از مدد رساندن به مال و اولاد بوده است و این جز از ناحیه‏ى خدا نمى‏تواند باشد و این در حقیقت سرعت بخشیدن در خیرات نیست.

بلکه هلاکت تدریجى و سرعت در عقوبت از ناحیه‏ى خداست زیرا خدا فرمود: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ‏ (خدا خواسته است تا آنان را در زندگى دنیا عذاب دهد و از بین ببردشان زیرا آنان کافر بودند).

وَ هُمْ لَها سابِقُونَ‏ و مؤمنین در خیرات و کارهاى خیر متّصف به سبقت گرفتن از همدیگر هستند، یا در نزد خدا نسبت به مردم سابق هستند، یا به طاعت، یا ثواب، یا بهشت از مردم سبقت‏ مى ‏گیرند، یا مؤمنین ثواب یا بهشت را قبل از آخرت یا قبل از مردم اخذ مى‏ کنند، بنابراین لام زایده مى‏ باشد که براى تقویت آورده شده است.

وَ لا نُکَلِّفُ‏ عطف بر ما قبل است، در آن رفع توهّم است، چون ممکن است کسى توهّم نماید که جمع بین حقایق این اوصاف ممکن نیست، یا توهّم شود که آنان که به آنچه نزدشان است خوشحالند و قدرت و توانایى اقدام بر اوصاف مذکور را ندارند، پس این توهّم را رفع نمود که ما هیچ نفسى را جز به مقدار قدرت و طاقتش مکلّف نمى‏کنیم.

نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لفظ «وسع» با حرکات سه ‏گانه‏ى و او قدرت و طاقت است، یعنى ما نفسى را تکلیف نمى‏ کنیم جز به مقدار طاقت، یا به مقدارى که طاقت او گنجایش تکلیف دارد یعنى همیشه تکلیف پایین‏ تر از طاقت است.

وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِ‏ این جمله نیز براى رفع توهّم دیگرى است مبنى بر مدد کردن به اموال و اولاد کفّار را خوشحال کرده است.

پس نباید خداوند به آنان در این مورد مدد برساند، پس خداوند فرمود: امداد و مهلت دادن ما به سبب بدکار بودن و بدى کردارشان است و نزد ما کتابى است که آن کتاب اعمال آنانست‏ (که نگهبانان مى ‏نویسند)؛ یا کتابى است که سابق بر وجود آنانست از الواح عالى که سخن به حقّ مى‏ گوید.

و نسبت سخن گفتن به کتاب مجازست، یا براى این است که همه‏ى کتابهاى عالى داراى حیات، علم، شعور و نطق است.

وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ‏ بر آنان با زیاد شدن عقاب (عقوبت بدون استحقاق) ستم و ظلم نمى‏ شود.

 

 

 

آیات ۶۳- ۷۷

[سوره المؤمنون (۲۳): آیات ۶۳ تا ۷۷]

بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَهٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ هُمْ لَها عامِلُونَ (۶۳) حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ (۶۴) لا تَجْأَرُوا الْیَوْمَ إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ (۶۵) قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ (۶۶) مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ (۶۷)

أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ (۶۸) أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (۶۹) أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّهٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ (۷۰) وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (۷۱) أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۷۲)

وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۷۳) وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ (۷۴) وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ (۷۵) وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ (۷۶) حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (۷۷)

 

ترجمه:

(۲۳/ ۷۷- ۶۳)

بلکه دلهاى ایشان از این [حقیقت‏] در غفلت است، کارهایى [ناروا] جز این دارند که انجام ‏دهنده‏ى آنند.

تا آنگاه که نازپروردگانشان را به عذاب فروگیریم، آنگاه است که زارى مى ‏کنند.

امروز زارى مکنید؛ چرا که شما از ما یارى نمى‏ یابید.

چنین بود که آیات من بر شما خوانده مى‏شد، شما [به آن‏] پشت مى‏کردید.

در حالى که در برابر آن تکبّر مى‏ورزیدید و درباره‏ى آن شبها افسانه‏ سرایى و پریشان ‏گویى مى‏ کردید.

آیا در این سخن اندیشه نمى‏ کنند؛ یا چیزى که به سراغ نیاکانشان نیامده بود، به سراغ آنان آمده است؟

یا آن که پیامبرشان را نمى‏ شناسند؛ و لذا با او بیگانه ‏اند.

یا مى‏ گویند او جنونى دارد؛ [چنین نیست‏] بلکه [پیامبر] حق را براى آنان آورده است، بیشترینه‏ى آنان ناخواهان حق‏اند.

و اگر حق از هوا و هوسهاى‏ آنان پیروى مى‏ کرد، بى‏ شک آسمان و زمین و هر که در آنانست، تباه مى‏ شد؛ حق این است که حدیث خودشان را برایشان آورده ‏ایم، آنگاه آنان از یاد خویش روى‏ گردانند.

یا [شاید] از آنان مزدى مى‏ طلبى؟ ولى پاداش پروردگارت [بسى‏] بهتر است، او بهترین روزى دهندگان است.

و تو ایشان را به راهى راست مى‏ خوانى.

و کسانى که به آخرت ایمان نمى ‏آورند، از راه [راست‏] به دور افتاده ‏اند.

و اگر بر آنان رحمت مى‏ آوردیم و بلایى را که دچارش بودند، مى‏ گرداندیم، در طغیانشان با سرگشتگى پاى مى‏ فشردند.

و به راستى آنان را با عذاب فروگرفتیم، در برابر پروردگارشان زارى و خاکسارى نکردند.

تا آن که بر آنان درى از عذاب سخت گشودیم، آنگاه بود که نومید شدند.

 

 

 

تفسیر

بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَهٍ مِنْ هذا بلکه قلوب آنان در غفلت است و در حال غفلت از این کتاب هستند، یا از آنچه که ذکر شد از اوصاف نیکان و اخیار که سابق هستند، یا از اتّصاف ایشان (اخیار) به آن اوصاف، یا از قرآن غافل هستند، چنانچه در تفسیر قمى آمده است.

وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ‏ آنان غیر از تفرّق در دین و خوشحال شدن به آنچه که در نزدشان است و پسندیدن آراى خودشان اعمال دیگرى نیز دارند، یا غیر از آن جهل و غفلت اعمال‏ دیگرى ندارند.

هُمْ لَها عامِلُونَ‏ کارهایى انجام مى‏دهند که عبادت هواى نفس است، خواه به صورت عبادات باشد یا به صورت معاصى.

حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذابِ‏ تا وقتى که نازپرورده‏ها و آنان را که در رفاه و نعمت زندگى مى‏کنند به عذاب اعمالشان بگیریم، این جمله غایت عمل آنان یا غایت غفلت قلوبشان است، خصوص مالداران را ذکر کرد، چون آنان منشأ کفر خود و دیگران شدند، نیز براى این که مالداران با مؤاخذه‏ى دیگران متنبّه نشده و تضرّع نمى‏ کنند، مقصود از عذاب، عذاب مرگ و آخرت یا عذاب دنیا است.

این آیه به کشته شدن مالداران قریش در روز بدر و به گرفتار شدن به قحطى تفسیر شده است.

هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بر آنان نفرین کرد و فرمود: خدایا بر قبیله‏ى «مضر» سخت بگیر، بر آنان رحم نکن و سالهایى پیش بیاور مانند سالهاى یوسف (یعنى سالهاى قحطى که یوسف علیه السّلام پیش ‏بینى کرده بود)، خداوند آنان را به قحطى مبتلا کرد، تا جایى‏ که نجاست و سگ‏ها را خوردند.

إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ‏ لفظ «جأر» بر وزن «منع» یعنى صدایش را به دعا بلند کرد و تضرّع و استغاثه نمود، یعنى آن قحطى و بلا به حدّى رسید که آنان صدایشان را به دعا و ناله بلند کردند.

لا تَجْأَرُوا الْیَوْمَ‏ در اینجا قول در تقدیر است و جواب سؤال مقدّر است، یعنى به آنان گفتیم استغاثه و فریاد نکنید.

إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ‏ شما از طرف ما، یا از عذاب ما یارى داده نمى‏ شوید.

قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ‏ آیات من به شما خوانده مى‏شد و شما به پیشینیانتان «تنکصون» برمى‏ گشتید.

لفظ «نکص» استعمال نمى‏ شود مگر در بازگشت و رجوع از خیر و خوبى، گذشت که فطرت همه‏ى مردم بر کار خیر است، بر همان فطرت حرکت مى ‏کنند و مى‏ روند.

خداى تعالى کسى را که از دین و خیر برمى‏ گردد مادامى‏ که فطرتش قطع نشده به کسى تشبیه مى‏کند که از مقصد به عقب و قهقرا برمى‏ گردد، چون با باقى ماندن فطرتش روى او به مقصدش بود اگر چه از آن خیراتى که براى او با فطرت یا با کسبش حاصل شده بود تنزّل کرده و پایین آمده باشد.

مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ‏ به خانه‏ى خدا، یا به شهر مکّه استکبار مى‏ ورزیدند، شهرت افتخار و استکبار آنان به بلد حرام و بیت حرام از ذکر قبلى آن بى ‏نیاز کرده است.

یا نسبت به قرآن استکبار مى‏ورزیدند، که تلاوت آیات دلالت بر همین معنا مى‏ کند، یا مقصود محمد صلّى اللّه علیه و آله است که جارى بودن او بر زبانهایشان در محافل و مجالس آنان قرینه‏ى این معناست.

و بنا بر دو احتمال اوّل لفظ «باء» براى سببیّت، یا صله‏ى «مستکبرین» است با تضمین کلمه‏اى که معناى تکذیب دهد.

ممکن است لفظ «به» متعلّق به «تهجرون»، «باء» براى ظرفیّت باشد اگر ضمیر به «بیت» یا «حرم» برگردد.

براى سببیّت یا الصاق باشد اگر ضمیر به قرآن یا به محمّد صلّى اللّه علیه و آله برگردد.

سامِراً لفظ «سامر» اسم جماعت سامرین است، یعنى کسانى که شب سخن بى‏ فایده مى‏ گویند، یا نام محلّ سمر و افسانه است.

تَهْجُرُونَ‏ یعنى از محمّد صلّى اللّه علیه و آله قطع مى ‏کنید، یا استهزا و مسخره مى ‏کنید، یا سر مى ‏شکنید.

لفظ «تهجرون» با فتحه‏ى (ت) ضمّه‏ى جیم، با ضمّه‏ى (ت) و کسره‏ى جیم خوانده شده است.

أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ‏ آیا درباره‏ى تو و ادّعاى رسالتت اندیشه نکردند، پس در قرآن تدبّر نمى‏ کنند یا در گفتار تو تدبیر و اندیشه نکردند تا بدانند که از هواى نفسانى و امراض قلبى و اغراض دنیوى ناشى نشده است.

أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ‏ یا چیزى براى آنان آمد که براى پدران پیشینشان نیامد، مانند کتاب و شریعت و رسول تا جایى که نفهمیدند و نشناختند و مانند او را نشنیدند آنان روى همین جهت او را انکار مى‏ کنند.

أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ‏ یا رسولشان را نمى ‏شناسند از جهت نسب و حسب و از جهت صدق و امانت از اوّل طفولیّت، نشو و نما؟! فَهُمْ لَهُ‏ سپس این کفّار پیامبر را مُنْکِرُونَ‏ انکار مى‏کنند، نه شریعت و کتاب را، چون شناختى به حال پیامبر ندارند.

أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّهٌ یا مى‏گویند او جنون دارد، لذا او را انکار مى‏کنند.

بَلْ‏ یعنى بلکه هیچ کدام از این‏ها نیست، زیرا شریعت و رسالت و کتاب سیره‏ى الهى است که از زمان آدم جریان دارد، رسول آنان نیز به حسب و نسب، صدق و امانت معروف بود به‏ خوبى که او را محمّد امین لقب دادند، محمّد صلّى اللّه علیه و آله در بین آنان قبل از ادّعاى رسالت عاقل‏ترین آنان بود.

و لکن: جاءَهُمْ بِالْحَقِ‏ چون حقّ آمد که هم سنخ با آنان نبود، وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ‏ و بیشتر آنان حقّ را نمى‏ پسندند، چون سنخیّت با آن ندارند، حقّ موافق هواهاى آنان نیست.

البتّه حقّ مطلق عبارت از خداى تعالى است، حقّ مضاف مشیّت اوست و آن فعل خداى تعالى، سپس ولایت، سپس نبوّت، سپس رسالت است، سپس هر چیزى است که حقّ بودن در آن غالب و باطل بودن مغلوب باشد.

وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَ‏ اگر حق از هواهاى ایشان پیروى مى‏ کرد آسمانها و زمین و هر کسى که در آنهاست فاسد و تباه مى ‏شد.

زیرا که هواهاى اینان از آنچه خواست و مشتهیات نفوس آن‏هاست فراتر نمى‏رود، بدون این که براى مشتهیات نفوسشان غایت هدفى ملاحظه نمایند.

و بدون این که حقوق کسانى را که در عالم صغیر و عالم کبیرشان هستند مراعات نمایند، اگر حقوق مراعات نشود آسمانها و زمین فاسد مى‏ شوند، همچنین کسانى که در آسمانها و زمین (درعالم صغیر) هستند و کسانى که در عالم کبیراند همه فاسد و تباه مى‏ شوند، آسمانهاى عالم کبیر و زمینش فاسد و تباه مى‏ شوند.

زیرا در این صورت غایت و هدف آسمانها و زمین عالم کبیر فاسد شده است، غایت و هدف عبارت از صلاح و مصلحت کسانى است که در آسمانها و زمین هستند.

بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ‏ انکار حقّ که محمّد صلّى اللّه علیه و آله آن را آورد امر عظیمى است، این کفّار به جهت خروجشان از فطرت انسانیّت آن را انکار کردند، انکار حقّ بزرگتر از خود حقّ است، چه انکار آنان، انکار ذکر و شرف خودشان است، یا موعظه و پند خود را انکار کردند، در حالى که این ذکر و شرف و موعظه را ما به آنان داده ‏ایم.

سپس در اینجا اضراب و ترقّى از پایین‏ تر به بالاترست، مقصود از ذکر رسول، قرآن، شریعت، یا سلطنت است.

فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ‏ پس آنان از ذکر خودشان که ما به آنان داده‏ایم اعراض کردند.

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً هیچ یک از این امور که ذکر شد نمى‏تواند مانع از ذکر باشد؛ مگر تو از آنان خرج و مزد خواستى، که (این خرج) بر آنان سنگینى کند؟! و در نتیجه رسالت تو را انکار کنند؟! پس اگر هم درخواست خرج مى‏کردى دیگر درخواست نکن‏ که‏ فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ خرج و مزد پروردگارت بهتر از هر خرج و مزد است که خراج و مزد پروردگار همه‏ى ما سوى اللّه است.

وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ‏ که او بهترین روزى‏ دهندگان است بیان «خیر الرّازقین» بودن خداوند در سوره‏ى حج گذشت.

وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏ جمله حالیّه است، یعنى انکار آنان براى این نیست که تو آنان را به راه کج فرا مى‏خوانى بلکه (آنان را به راه راست دعوت مى‏کنى) به دلیل کج‏اندیشى خردهایشان آن را نمى ‏پذیرد؛ گویا که گفته است: آیا تو آنان را به راه کج دعوت مى‏کنى که نمى ‏پذیرند؟! وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ اسم ظاهر آوردن به جاى ضمیر براى تعلیل حکم است، براى اشاره به ذمّ دیگرى براى آنان.

آن جمله در معناى این است: لکن آنان که اذعان به آخرت ندارند عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ‏ از راه راست عدول مى‏ کنند، لذا انکار مى‏ کنند، گاهى راه راست در آیه تفسیر به ولایت علىّ علیه السّلام و عدول آنان از صراط به عدول از على علیه السّلام یا از امام شده است.

از امیر المؤمنین علیه السّلام آمده است که: خداى تعالى اگر مى‏ خواست خودش را به بندگان معرّفى مى‏کرد، لکن خداوند ما را ابواب و صراط و سبیل خودش قرار داده، طورى قرار داده که هر کسى بخواهد خدا را بشناسد از وجه و روى ما باید به خدا برسد؛پس هر کس از ولایت ما عدول کند یا غیر ما را بر ما ترجیح و برترى دهد از راه راست عدول کرده است‏[۳].

وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا حتى در صورتى که ما بر آنان رحم کرده و کشف ضرر آنان بنماییم، به خصومت شان ادامه مى‏ دهند.

فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ‏ لفظ «فى طغیانهم» متعلّق به «لجّوا» یا به «یعمهون» است، یعنى در طغیان و سرکشى تردّد مى ‏کنند، چه «عمه» به معناى تردّد در گمراهى و تحیّر در طریق است.

روایت شده که آنان قحطى زده شدند تا آنجا که «علهر»[۴] مى‏ خوردند، پس ابو سفیان خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمد و عرض کرد:

به خدا قسم رحم کن، مگر تو گمان نمى‏کنى که براى آن مبعوث شدى تا براى جهانیان رحمت باشى؟ تو که پدران را با شمشیر کشتى، فرزندان را با قحطى و گرسنگى دچار ساختى! که آیه‏ى زیر نازل شد[۵]:

وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ‏ آنان را به سبب عذاب گرفتار ساختیم که مقصود کشتار روز بدر یا گرسنگى، قتل و خوف است.

فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ‏ لفظ «استکان» از باب استفعال از «کون» به معناى ذلّت و خوارى است، یا از باب افتعال به معناى سکون است؛ که فتحه‏ى کاف اشباع شده است، در لغت عرب چنین چیزى نظیر دارد، مثل در «المنتزح و المنتزاح» مى‏ گویند.

یعنى آنان در حین ابتلاء و گرفتارى سکون و آرامش نداشتند.

وَ ما یَتَضَرَّعُونَ‏ و تضرّع نمى‏کنند، در حالى که مقصود از ارسال رسولان، انزال عذاب تضرّع بندگان و ذلّت آنان براى پروردگارشان مى‏باشد: پس چگونه تضرّع مى‏کنند در وقتى که عذاب از آنان برداشته شود؟! و لفظ «استکانه» به دعاء و به خضوع، تضرّع به سبب دعا، به دست بالا بردن براى دعا تفسیر شده است.

حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ خوى و خصلت آنان سرکشى و طغیان در هر حال است حتّى اگر درى از جهنّم برایشان باز شود، یا در عذاب دیگرى مانند عذاب فتح مکّه.

یا درى به سوى عذاب هنگام مرگ، یا هنگام بازگشت و رجعت بازگردد، چنانچه در خبر آمده است.

إِذا هُمْ فِیهِ‏ آنان در عذاب یا بر آن در مُبْلِسُونَ‏ متحیّر و از خیر ناامید یا به شرّ گرفتار هستند.

 


[۱] التفسیر الصافی ج ۳ ص ۴۰۱ و مجمع البیان ج ۴ ص ۱۰۸

[۲] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۰۲. لفظ« مضر» مانند« زفر» پدر قبیله‏اى است، لقب« مضر الحمراء» به او داده‏اند، چون از پدرش طلا به ارث برده، یا براى این که آنان در جنگ علم سرخ بلند مى‏کردند.

[۳] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۰۶

[۴] « علهر» بر وزن« زبرج» نوعى غذا است که از خون و پشم در خشک‏سالى درست مى‏کردند.

[۵] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۰۶ و نقله عن کتاب الجوامع. عتق: ع( ع) آزاد شدن، آزاد شدن بنده‏ى زر خرید از قید بندگى و نیز به معناى شرف و نجابت و آزادگى.فرهنگ عمید. دوستى و محبّت بین یکدیگر.

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۱۰، ص: ۲۲۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=