ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره آل عمران ۱۳ تا ۲۹
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۳]
قَدْ کانَ لَکُمْ آیَهٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا فِئَهٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ أُخْرى کافِرَهٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِأُولِی الْأَبْصارِ (۱۳)
ترجمه:
براى شما در این مطلب نشانه و آیتى است که چون دو گروه (مؤمن و کافر) با یکدیگر روبرو شدند، گروه کافر، گروه مؤمن را که در راه خدا جهاد مىکنند، دو برابر مىبینند (بدین جهت که کفّار از اهل ایمان ترسان و گریزان شوند) و خداوند، به هر که بخواهد، توانائى و یارى دهد. و اهل بصیرت بدین آیات الهى اعتبار جویند.
تفسیر:
قَدْ کانَ لَکُمْ یعنى اى یهود، یا مطلق کفّار، یا مطلق مردم از کفّار و مسلمین آیَهٌ براى شما این امر، علامتى است که دلالت بر صدق محمّد صلّى اللّه علیه و آله در رسالتش مىکند.
فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا دو گروه که در بدر روبروى هم قرار گرفتند «فئه» گروهى که عددشان کم بود که سیصد و سیزده نفر بودند. تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ أُخْرى کافِرَهٌ با دسته دیگر که زیاد بودند و عددشان نزدیک هزار نفر بود و از مشرکین مکّه بودند، کارزار کردند.
یَرَوْنَهُمْ فاعل یا به گروه مسلمانان یا به کافرین بر مىگردد و مفعول یا به مرجع فاعل بر مىگردد یا به مقابل آن، و همچنین است ضمیر در قول خدا: مِثْلَیْهِمْ ضمیر «هم» یا به مرجع فاعل یا به مقابل آن بر مىگردد، همه این احتمالها به حسب معنى و لفظ صحیح است، زیرا یا مسلمانان مشرکین را اندک دیدند تا اینکه جرأت پیدا کرده بر آنان حمله بکنند، و یا شاید قبل از شروع جنگ آنها را زیاد دیدند تا به خدا پناه برده بر عدد و نیرویشان اتّکال نکنند، و از آن طرف مشرکین قبل از جنگ مسلمانها را اندک دیدند تا اقدام بر جنگ کنند، ولى در حین جنگ آنها را زیاد دیدند تا بترسند و شکست بخورند.
رَأْیَ الْعَیْنِ یعنى با دید چشم نه با دید خیال.
وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ إِنَّ فِی ذلِکَ یعنى در این کم و زیاد نشان دادن و عدّه اندک بر عدّه بسیار غلبه کردن لَعِبْرَهً لِأُولِی الْأَبْصارِ عبرت است براى کسانى که درک مىکنند از اشیا چیزهائى را که به آن عبرت مىگیرند. سخن به اینجا که رسید بدین مقام مىرسیم که از سبب توقّف مردم از قبول با واضح بودن آیات و نشانه ها پرسیده شود. خداى تعالى جواب داد و فرمود:
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۴]
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (۱۴)
ترجمه:
مردم ظاهر بین دنیاپرست و کوته نظر را آرایش حبّ شهوات نفسانى که عبارت از میل به زنها و فرزندان و همیانهاى زر و سیم و اسبهاى نشاندار نیکو و چهارپایان و مزارع و املاک است در نظر زیبا و دل فریب آید لیکن اینها همه متاع زندگانى فانى دنیاست و منزل بازگشت نیکو (که بهشت لقاى الهى و نعمت باقى ابدى است) فقط نزد خداست.
تفسیر:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ براى ناس یعنى صاحبان نسیان و فراموشى زینت داده شده نه براى انسان.
حُبُّ الشَّهَواتِ (دوستى شهوت) شهوت عبارت از محبّت نفسانى است و حبّ اعمّ از آن است، و تزیین چیزى، عبارت است از نشان دادن و جلوه دادن آن چیز به نحوى که براى بیننده مرغوب جلوه کند، و تعلیق تزیین بر حبّ، اشاره به این دارد که تزیّن و تزیین چیزى جز از جهت خود حبّ نیست، نه از جهت چیز دیگر، نه از جهت خصوصیّات محبّت از قبیل اینکه شهوت باشد، یا حبّ الهى باشد، یا عشق و یا شوق باشد. و اضافه کردن حبّ به شهوات اشاره به این دارد که آن چه که مانع از عبرت گرفتن است آن دوستى است که در ضمن شهوت حاصل شده باشد. بنابراین حبّ و شهوت در معانى مصدرى استعمال شده اند.
و قول خداى تعالى مِنَ النِّساءِ «حال» از شهوات است و لفظ «من» ابتدائیّه است و جلو آمدن «النّساء» در عبارت براى این است که شهوت داشتن نسبت به زنها از سایر خواستههاى نفسانى بیشتر و کاملتر است.
وَ الْبَنِینَ و پسران بلکه مطلق اولاد، ولى چون بعضى نفوس مطلقا از دختر کراهت دارند، و بعضى قبل از به دنیا آمدن و بزرگ شدن کراهت دارند، لذا دختر را جزء مشتهیات ذکر نکرد.
وَ الْقَناطِیرِ جمع قنطار است و آن چهل وقیّه[۱] طلا است، یا یک هزار و دویست دینار، یا یک صد رطل از طلا یا نقره، یا هشتاد هزار درهم، یا یک هزار و دویست اقیّه یا هفتاد هزار دینار، یا یک پوست گاو پر شده از طلا یا نقره.
الْمُقَنْطَرَهِ یعنى تمام و تکمیل کننده. مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ قناطیر پر از طلا و نقره و اسبهاى چریده شده، یا تعلیم دیده، یا زیبا از نظر سیما.
وَ الْأَنْعامِ چهارپایان سه گانه گاو و گوسفند و شتر وَ الْحَرْثِ یعنى کسب، یا جمع کردن مال، یا زراعت.
ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا همه اینها از کالاهاى حیات دنیوى هستند. جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده است: چگونه است حال حیات دنیا؟ و چه موقع از دنیا لذّت برده مى شود؟ و چه چیز است براى کسى که دنیا را ترک گوید؟
وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ یعنى کسى که دنیا را ترک کند، هنگام بازگشت، در نزد خدا جایگاه نیکوئى دارد.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۵]
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۱۵)
ترجمه:
بگو اى پیامبر مى خواهید شما را آگاه گردانم به بهتر از اینها که محبوب شما مردم دنیاست بر آنان که تقوى پیشه کنند؟ نزد خدا باغهاى بهشتى است که در زیر درختان آن، نهرها جارى است و در آن جاوید متنعّم هستند و زنان پاکیزه و آراسته (امّا از همه خوشتر) خوشنودى خداست و خداوند به حال بندگان، بیناست.
تفسیر:
قُلْ بگو یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله جهت رو گرداندن از دنیا و تحریص و تشویق به آنچه که نزد خداست أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ «للّذین اتقوا» خبر مقدّم است و جمله، بیان «خیر» است با زیادى، و لذا ادات وصل نیاورده است، یا اینکه مانند جمله سابق متعلّق به خیر است.
جَنَّاتٌ مرفوع است و خبر مبتداى محذوف.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ یعنى از زیر عماراتش، یا از زیر درختهایش، یا از زیر طبقاتش. و از زیر هر طبقه نهرى که بهترین منظرهها را دارد، جارى مى شود.
خالِدِینَ فِیها تمام و کامل بودن نعمت به این است که زائل نشود.
وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ یعنى همسرانى که پاک هستند از پلیدیهایى که در زنان است از حدثها و خبثها و کثافات اخلاط، و از چیزهایى که ناخوشایند انسان است از اخلاق رذیله.
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ رضوان با کسره و ضمّه مصدر است، و رضوان خدا، آخرین مرتبه نعمتهاست و فوق آن نعمتى نیست و آن مستلزم راضى بودن عبد از خداست. و در تقدّم رضاى خدا از عبد بر رضاى عبد از خدا یا تأخّر آن همانند سایر صفات خدا که در عباد ظاهر است، اشکال است. در اوّل سوره بقره در بیان توبه پذیرى خداى تعالى، بیان این مطلب گذشت. و خداوند به مراتب نعمتها اشاره کرده است، که اوّل آنها انواع متاع حیات دنیاست، دوّم بهشتهاى صورى است، سوّم همسران پاکیزه، و چهارم رضوان خداست که دیگر بالاتر از آن مقامى نیست.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ پس خداوند مىبیند و به مقام هر کس و درجه شقاوت یا سعادتش آگاهى دارد، پس هر کدام را بحسب مقام خودش پاداش مىدهد.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۶]
الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (۱۶)
ترجمه:
آنان که به درگاه خدا عرضه دارند: پروردگارا گرویدیم به تو، پس به کرم خود گناهان ما را بیامرز و ما را از آتش جهنّم نگاهدار.
تفسیر:
الَّذِینَ یَقُولُونَ با زبان حال یا با زبان قال مىگویند، زیرا شخص متّقى به سبب قبول ولایت، تعلّق به خدا پیدا کرده است و اضطرار پیدا مىکند که حتما بگوید: رَبَّنا به زبان حال یا قال، و لذا این جمله را بیان جمله لِلَّذِینَ اتَّقَوْا قرار داد. و ممکن است که از جمله سابق، گسسته باشد و مرفوع یا منصوب باشد که براى مدح آمده است و در هر صورت شأن کسانى که تقوا را پیشه کردند این است که بگویند: رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا بار پروردگارا ما ایمان آوردیم، گویا که مقصودشان از اظهار ایمان عرض حالشان بر خداى تعالى است نه منّت گذاشتن به سبب اعمالشان، زیرا عرض حال از بندگان مرغوب است، چنانکه منّت گذاردن به سبب اعمال، مکروه و بد است. و این جمله تمهید و مقدّمه درخواست مغفرت و حفظ از آتش است. فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا که ظاهر شدن گناهان بر ما، هم براى ما قبیح و زشت است، هم براى کسى که همراه و مصاحب با ماست.
وَ قِنا عَذابَ النَّارِ ما را از عذاب آتش حفظ کن چون درد کشیدن ما، درد و رنج همنشین و دوست ما نیز مىباشد.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۷]
الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ (۱۷)
ترجمه:
آنان صابران و راستگویان و فرمانبرداران و انفاق کنندگان و استغفارکنندگان در سحرگاهانند.
تفسیر:
الصَّابِرِینَ وصف دیگرى براى متّقین است.
وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ از لحاظ معنا وقتى در جمله اى چند صفت آمده و حرف عطف بین آنهاست وسط واقع شدن حرف عطف بین اوصاف به جهت این است که مبادى اوصاف متعدّد بوده و اشاره به استقلال هر کدام و انفراد هر کدام در مدح یا ذمّ داشته، یا هدفهاى دیگرى دارد. و صبر قدیمترین صفات ایمان است، لذا وارد شده است که نسبت صبر به ایمان مانند نسبت سر به بدن است، و صدق و راستى که عبارت از استقامت و راستى در اقوال و افعال است به وسیله صبر حاصل مىشود، و با همین استقامت مذکور، طاعت که همان فرمانبردارى است کامل مىشود و با کامل شدن طاعت، انفاق که عبارت از بذل فعلیّات نفس است، آسان مىگردد، و با این بذل، نزدیکى به روز جزا و دخول در سحر روز جزا و پوشیده شدن بدیهاى شب طبیعت، تحقّق مىپذیرد.
و از آنجا که تکلیف، مطابق تکوین است و ظاهر، عنوان باطن، خداوند بندگان را به استغفار زبانى در سحرهاى شبهاى طبیعت، یا تنها یا در هر نماز، یا در نماز وتر مکلّف کرده است.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۸]
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۱۸)
چگونگى شهادت خدا به اینکه جز او خدایى نیست.
ترجمه:
خدا به یکتائى خود گواهى دهد که جز ذات اقدس او خدائى نیست و فرشتگان و صاحبان علم نیز (بر این حقیقت) گواهى دهند که او نگهبان عدل و درستى است، نیست خدایى جز او که بر کار عالم توانا و به همه چیز آفرینش، داناست.
تفسیر:
شَهِدَ اللَّهُ کلامى که است از ما قبلش منقطع. شهادت دادن عبارت است از حفظ قضیّه اى که مشهود است یا آنچه که در حکم مشهود است، یا خبر دادن به آن قضیّه است و خبر دادن خدا به توحید براى همه اشیا عبارت از این است که خداوند همه اشیا را فطرتا بر توحید آفریده است و هر شىء مقتضى توحّد و وحدت با چیزى است که در مجاورت آن قرار گرفته است. و این، خبر دادن از ناحیه خداست به توحّد صانع اشیا و به وحدت و احدیّت او.
و اخبار خدا به توحید، براى صاحبان عقل، به این است که آیات آفاقى را مى آفریند و آنها را به گونه اى قرار مىدهد که عقول صاف آنها را درک کرده دلیل وحدت خالق آنها قرار دهد، و مخصوصا آیات بزرگ که با زبانهاى حال و قالشان دلالت بر توحید مىکنند، که خداى تعالى به آن اشاره فرموده است آنجا که مى فرماید: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ[۲] و نیز اخبار خدا به توحید براى صاحبان عقل به این است که آیات انفس را انشاء مىکند و آن را به گونه اى قرار مىدهد که دلالت بر وجود حقّ و صفات او بکند که به آن اشاره شده است چنان که مىفرماید: وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ[۳] (و در خود—- تا اینکه آنان را آشکار شود که او حقّ است) در مقام مشاهده به سبب ظهور خداى تعالى در هر چیز و سایه بودن از صاحب سایه که به آن اشاره شده است
در قول خدا: أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ[۴] یعنى آیا پروردگارت کافى نیست که او بر هر چیز گواه است.
أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ یعنى ذات ملائکه و صاحبان علم، زبان حالشان و زبان گفتارشان این است که جز او خدایى نیست. و ممکن است عطف بر مستثنى باشد به نحوى که منافى توحید یا مستلزم تعدّد آلهه نباشد.
و قول خداى تعالى: قائِماً بِالْقِسْطِ از حیث معنى عدل قائم به مجموع است یا قائم به خدا، و از حیث اعراب صفت براى اسم «لا» مىباشد یا حال است از مستثنى یا مستثنى منه است و معنى آیه این است: شهادت دادن خدا در حالى که کفایت کننده خلق است به سبب قسط و عدل یا اقامه کننده عدل است. چنان که امام باقر (ع) مىفرماید: که صاحبان علم عبارت از انبیا و اوصیاست و آنان قائم به قسط هستند[۵] … مؤیّد قیام به مجموع است.
و براى رفع توهّم تعدّد خدایان بنا بر احتمال عطف ملائکه بر مستثنى، توحید را با این گفتار تأکید نمود که: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ بدون عطف، گویا که گفته شده است: از این معنى لازم مىآید تعدّد آلهه (خدایان متعدّد) و آن منافى توحید است، پس خداوند فرمود: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ زیرا الوهیّت براى ملائکه و صاحبان علم نیست مگر به ظهور خداوندگارى خود خدا، و الوهیّت آنها مغایر با الوهیّت اللّه نیست تا تعدّد خدایان لازم بیاید.
الْعَزِیزُ یعنى خداوند غالب که با وجود او مجالى براى خداى دیگر نیست.
الْحَکِیمُ او آن کسى است که موجودى را مظهر الهیّت خودش قرار نمىدهد مگر به سبب حکمتها و مصلحتها.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۱۹]
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۹)
ترجمه:
همانا دین پسندیده، نزد خدا آیین اسلام است و اهل کتاب در آن، راه مخالفت نپیمودند مگر پس از آن که به حقانیّت آن آگاه شدند، و این خلاف را از راه رشک و حسد به میان آوردند، هر کس به آیات خدا کافر شود بترسد، که محاسبه خدا زود خواهد بود.
تفسیر:
إِنَّ الدِّینَ دین، معانى زیادى دارد و مقصود در اینجا راه به سوى آخرت، یا به سوى خداست.
عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ یعنى پس از ظهور اسلام، راه به سوى خدا منحصر در اسلام گردید، و حقانیّتهائى که در سایر ادیان بود منقطع شد، و در اوّل سوره بقره پیرامون اسلام و ایمان سخن گفته شد.
وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اهل کتاب از یهود و نصارى که در حقّ بودن دین اسلام یا حقّ بودن انحصارى دین، در اسلام، اختلاف نکردند.
إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ مگر بعد از آن که براى آنها دانش حاصل شد که آن روشن شدن حقیقت و بعثت محمّد صلّى اللّه علیه و آله بود. یعنى یهود و نصارى اتّفاق داشتند بر حقانیّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و دین او و منحصر بودن دین در دین محمّد صلّى اللّه علیه و آله قبل از مبعث تا اینکه پیامبر مبعوث شد و یقین کردند که نبىّ موعود همان محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، پس اختلاف در حقانیّت او کردند بدین گونه که بعضى اقرار کردند و بعضى انکار، پس از آن که همه آنها به بعثت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله یقین پیدا کرده بودند.
بَغْیاً بَیْنَهُمْ و آن از باب سلطه گرى و ریاست طلبى و یا به خاطر شکمبارگى در بین مردمشان بوده است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ حال است یا عطف، یعنى و کسى که کفر ورزید بِآیاتِ اللَّهِ به آیات تدوینى و تکوینى، مانند آیات تورات و انجیل که به حقانیّت دین اسلام و صدق محمّد صلّى اللّه علیه و آله ناطق است، و مانند آیات قرآن که دلالت بر حقانیّت پیامبر و حقانیّت وصىّ او مى کند، و مانند محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) و اولاد آنان، پس خداوند کسى را که به آیات او کفر بورزد عذاب مىکند، زیرا خداوند عملى را بدون پاداش نمىگذارد، و کفر کافر نیز از او فوت نمى شود.
فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ پس خداوند خیلى زود به حساب رسیدگى مىکند، وعید است براى آنان که کافر شدند از کفّار و براى کسى که از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله بعد از محمّد صلّى اللّه علیه و آله به على (ع) کفر ورزید.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲۰]
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۲۰)
ترجمه:
پس اگر براى مخالفت با دین حقّ به باطل احتجاج کنند بگو من خود و پیروانم تسلیم امر خدا هستیم و به اهل کتاب و به امّیّان (آنها که مانند زاده از مادر بوده و داراى علم کتاب آسمانى نیستند) بگو:
آیا چون حقّ پدیدار شود ایمان آرید؟ اگر ایمان آرند هدایت یافته اند و اگر روى گردانند بر تو چیزى جز تبلیغ دین خدا و اتمام حجّت بر آنها نیست و خدا بر حال بندگان آگاه است.
تفسیر:
فَإِنْ حَاجُّوکَ اگر به جدل برخاستند در حقانیّت اسلام یا در انحصار دین در آن فَقُلْ پس بگو، اسلام، خالص کردن وجه است براى خدا أَسْلَمْتُ یعنى خالص گردانیدم از شرک و فریب، یا تسلیم کردم وَجْهِیَ لِلَّهِ وجه خود را به خدا به سبب اسلام، و این وصفى است که هیچ کس منکر آن نیست پس وجهى ندارد که شما در دین اسلام با من به جدل برخیزید.
و مقصود از «وجه» ذات است، زیرا شیئیّت چیزى به صورت است نه به مادّه، و صورت هر چیزى فعلیّت آخر آن است، و فعلیّت آخر، چیزى است که به سبب آن توجّه حاصل مىشود، چنانکه وجه بدن چیزى است که به سبب آن توجّه، حاصل مىشود.
وَ مَنِ اتَّبَعَنِ عطف بر ضمیر مرفوع است و با ضمیر منفصل تأکید نشد، بدین جهت بین آن و معطوف علیه فاصله واقع شده است، یا عطف بر «اللّه» است، یعنى خالص کردم وجه خودم را براى خدا و براى کسى که از من پیروى نماید یا تسلیم کردم وجه خودم را به خدا و به کسى که پیروى از من بکند، زیرا که مسلمان و مؤمن داراى دو وجه است، رویى به سوى خدا دارد به سوى خلق، و اسلام اقتضاى آن را دارد که، اخلاص وجه براى خدا و تسلیم وجه به سوى او، و همچنین اخلاص وجه به خلق خدا و تسلیم وجه به سوى آنان را داشته باشد.
وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ «امّیّین» یعنى کسانى که کتاب و نبىّ ندارند یعنى کسانى که براى آنان از کمالات انسانى جز انتساب به مادر چیزى حاصل نشده است.
أَ أَسْلَمْتُمْ یعنى پس از آن که براى آنان ذکر کرد که اسلام مقتضى اخلاص وجه براى خداست، و آن وصفى است که مطلوب هر عاقلى است، اکنون جاى آن داشت که درباره اتّصاف آنان به اسلام پرسیده شود لذا فرمود: آیا مسلمان شدید، یا توجّهتان را به طور خالص به سوى خدا قرار دادید؟
فَإِنْ أَسْلَمُوا یعنى اگر مسلمان یا مخلص شدند … و این تحریک و تهییج آنان است که اسلام بیاورند، فَقَدِ اهْتَدَوْا در این صورت محقّقا هدایت یافتهاند زیرا اسلام هدایت پذیرى و وصول به طریق ایمان است، و اخلاص وجه براى خدا، هدایت یافتن به سوى کمالات انسانى است.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر از اسلام یا از اخلاص وجه رو گرداندند پس گناه آن بر گردن تو نیست. فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ بر تو فقط تبلیغ است و هنگامى که تبلیغ کردى، قبول آنان به عهده تو نیست تا گناه قبول نکردن بر عهده تو باشد، و «بلاغ» اسم مصدر است از ابلاغ یا تبلیغ.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ و خدا به بندگان بیناست یعنى هر کسى را طبق عملش جزا مىدهد، پس آیه اشاره به وعد و وعید است.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲۱]
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۲۱)
ترجمه:
همانا کسانى که به آیات خدا کافر شوند و پیامبران را به ناحق بکشند و با آن مردمى که خلق را به عدل و درستى خوانند نیز دشمن شده به قتل رسانند، اى پیامبر آنان را به عذاب سخت و دردناک بشارت ده.
تفسیر:
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ استیناف بیانى و جواب سؤال مقدّر است.
وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍ براى بیان کردن است نه براى تقیید (به کار بردن کلمه بغیر حقّ).
وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ یعنى و مى کشند کسانى را که امر مى کنند به پیروى کردن از انبیا و از کسانى که با بیعت خاصّ بیعت کردهاند، زیرا کسى که با بیعت خاصّ بیعت مىکند حتما امر به قسط مىکند اگر چه این امر در مملکت وجودش، قرار داشته باشد.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ پس آنان را به عذابى دردناک بشارت ده، درباره بنى اسرائیل نازل شده است که در یک ساعت از اوّل روز چهل و سه پیامبر را کشتند، پس یک صد و دوازده نفر از عبّاد بنى اسرائیل بلند شدند و کسانى را که پیامبران را کشته بودند، امر به معروف و نهى از منکر نمودند، این عدّه را نیز در آخر همان روز کشتند. (این چنین از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت شده است[۶]). ولى آیه، در مورد هر کسى که مثل آنان و هم سنخ آنها باشد جریان دارد، و همچنین در مورد هر کس که پیامبر باطنى و پیروانش را بکشد، مشمول این آیه مىشود اگر چه در خارج پیامبر، یا تابع پیامبر را نکشته باشد. و این کنایه از کسانى است که بعد از وفات رسول صلّى اللّه علیه و آله متعرّض قتل ائمّه و پیروان آنها شدند.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲۲]
أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۲۲)
ترجمه:
آنهایند که اعمالشان در دنیا و آخرت تباه و ضایع گردید و براى رهائى آنها از شکنجه یاورى نخواهد بود.
تفسیر:
أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ یعنى عملهایشان باطل شده و به هدر رفته است، أَعْمالُهُمْ بدان که عمل در مقابل علم است و آن عبارت است از چیزى که بر اعضا ظاهر مى شود و مسبوق به قصد عمل کننده است، خواه آن عمل گفتار یا کردار باشد یا چیزى که از نفس در باطن صادر شود، از قبیل مجاهدات باطنى. و هر یک از آن دو به خودى خود باقى نمى ماند. ولى نفس به یک کیفیّت جوهرى، متّصف مى شود که صادرکننده و مصدر آن دو مى گردد، سپس آن کیفیّت از عامل و نفس رو به فزونى مى نهد، و آن کیفیّت در دنیا و آخرت با نفس باقى مى ماند، و ثمره آن در دنیا رهائى از عذاب اوصاف رذیله است، و در آخرت لذّت بردن به امور اخروى و به مناجات خداست.
به عبارت دیگر نفس از عمل ظاهرى و باطنى، متّصف به کیفیّتى مىشود که داراى هر دو جهت دنیوى و اخروى است، جهت دنیوى آن، چیزى است که براى انسان نسبت به خلق حاصل مىشود، و جهت اخروى آن چیزى است که نسبت به عالم ارواح حاصل مىشود.
و ثمره کیفیّت، جهت دنیوى آن، فارغ شدن از پستیها و رذائل آن نسبت به سختىهاى آن است، و ثمره کیفیّت جهت اخروى، لذت حاصله از امور اخروى و به سبب مناجات خداست.
بنابراین قول خداى تعالى فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ «حال» از أَعْمالُهُمْ است یا «ظرف» حبط است.
وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ یعنى یارانى ندارند تا عذابى را که به آنها وعده و بشارت مىدهى! دفع کنند.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲۳]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلى کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (۲۳)
ترجمه:
آیا ندیدى کسانى را که چون آنها یعنى علماى یهود که بهره اى از کتاب یافته اند دعوت شوند تا کتاب خدا بر آنها حکم کند گروهى از آنان از حکم حقّ روى گردانند.
تفسیر:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ أ لم تر الى کذا عبارتى است که هم براى شگفتى گوینده به کار مىرود و هم جهت شگفت زده کردن شنونده است. رؤیت، اعمّ از دیدار با چشم است یا بینش دل. نزول آیه، اگر در مورد دانشمندان و علماى یهود هم که باشد، در مورد هر کسى که به شریعتى و کتابى اقرار مىکند و سپس از شریعت و کتابش اعراض مىنماید، جریان دارد. زیرا کتاب عبارت از احکام رسالت و نبوّت است، و کتب تدوینى آسمانى، صورت آن احکام و ظهور آنهاست. و منظور منافقین امّت است که اقرار به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و شریعت و کتاب او کردند و پس از وفات او از کتاب او اعراض نمودند.
لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ «یحکم» یا «یحکم» با فتح یاء و ضمّ آن و فتح کاف خوانده شده است.
ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ یعنى گروهى از آنان از کتاب خدا روى مىگردانند. جمله عطف است بر «یدعون» و آوردن ادات تراخى (ثم به معناى سپس) اشاره به این است که رو گرداندن بعد از دعوت به کتاب بوده و بین آن دو مهلت و فاصلهاى بوده است، زیرا طبق آنچه که گفته شده پیامبر صلّى اللّه علیه و آله داخل مدرس (محل درس) آنان شد و آنان را دعوت به اسلام نمود، پس گفتند: تو بر چه دینى هستى؟ فرمود: بر دین ابراهیم (ع) گفتند: ابراهیم یهودى بود، پیامبر فرمود: بین ما و شما تورات حاکم باشد.
و بعد از جدل و احتجاجاتى که بین آنها و پیامبر واقع شد آنها از مراجعه به تورات ابا کردند[۷].
در مجمع البیان به ابن عبّاس نسبت داده شده است که گفت[۸]: مرد و زنى از اهل خیبر زنا کردند، در حالى که در بین طایفه، صاحب آبرو و شرف بودند، و حکم زنا در کتاب خودشان سنگسار کردن بود، و چون آن دو شریف و آبرومند بودند سنگسار کردن آن دو را ناخوش دانستند، و امیدوار بودند که نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رخصتى در کار آنان حاصل شود، پس کارشان را پیش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بردند، رسول خدا حکم به رجم (سنگسار کردن) فرمود، پس گفتند: یا محمّد به ستم حکم کردى! رجم بر آنها نیست. پس محمّد گفت: بین من و شما، تورات حاکم باشد.
گفتند: انصاف کردى با ما. پیامبر فرمود: عالمترین شما به تورات چه کسى است؟ گفتند: فرزند «صوریا» ساکن فدک. پس به دنبال او فرستاد و به مدینه آمد، و از طرفى جبرئیل او را براى پیامبر وصف نموده بود … تا اینکه، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله خواست، آن قسمت از تورات را که در آن حکم به رجم نوشته شده بود، بخواند، وقتى که آیه رجم آمد دستش را روى آن گذاشت و ما بعد آن را خواند، ابن سلام گفت، یا رسول اللّه مطلب مورد نظر را نخواند و از آنجا گذشت، ابن سلام به طرف ابن «صوریا»، بلند شد و دستش را از روى آیه رجم برداشت و آن را بر رسول خدا و بر یهود خواند و در آن آمده بود که اگر مرد و زن همسردار، زنا کنند و دلایل اثبات اقامه شد باید سنگسار شوند.
پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به یهود امر نمود و آن دو را سنگسار کردند، پس یهود غضبناک شدند و بر «ابن صوریا» عیب گرفتند، پس خداوند این آیه را نازل فرمود[۹].
وَ هُمْ مُعْرِضُونَ یعنى در حالى که رسم و عادت آنان همیشه و مطلقا اعراض از حقّ است.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲۴]
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۲۴)
ترجمه:
بدین سبب مطیع حکم خدا نشوند که گویند ما را هرگز در آتش جز اندک زمانى (هفت یا چهل روز که زمان گوساله پرستى آنهاست) عذاب نکنند و این سخنان که خود به دروغ ساخته اند آنها را در دین مغرور گردانیده است.
تفسیر:
ذلِکَ این رو گرداندن و اعراض بِأَنَّهُمْ بدین سبب است که آنها عقوبت آخرت را بر خودشان آسان گرفتند، و قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ گفتند: ما را جز چند روزى عذاب آتش نرسد. بعضى گفته اند: مقصود عدد ایّامى است که گذشتگان گوساله پرستى مىکرده اند چهل روز یا هفت روز بوده است. بعضى گفته اند: روزهاى جدا و گسسته از هم بوده است.
وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ یعنى افترائشان آنها را در دینشان مغرور کرده بود، و آن افترا همان انقطاع عذاب است یا اینکه مىگفتند: ما فرزندان و دوستان خداییم. یا اینکه مىگفتند: پدران پیامبرشان شفاعت آنها را خواهند کرد، یا اینکه خداوند به یعقوب وعده داده است که اولادش را عذاب نکند.
[سوره آل عمران (۳): آیه ۲۵]
فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۵)
ترجمه:
پس چگونه خواهد بود حال آنها (و چه عذاب شدید و ذلّت بار به آن مغروران رسد) هنگامى که آنها را در روزى که هیچ شک در آن نیست گرد آوریم. و البتّه هر شخص به تمام جزاى اعمال خود خواهد رسید.
تفسیر:
فَکَیْفَ یعنى چگونه است حال آنها، این جمله، ترساندن آنها و بزرگ نشان دادن عذاب آنان است. إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ در روزى، یا براى مجازات روزى که لا رَیْبَ فِیهِ نباید در آن تردید و شک کرد.
روایت شده است: اوّلین پرچمى که در روز قیامت بلند مىشود از پرچمهاى کفّار پرچم یهود است، پس خداوند رسوا مىکند آنها را در میان اهل محشر، سپس آنها را امر به آتش مىکند. وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ هر چه که نفس کسب کرده تمام و کمال به صورت تجسّم اعمال جزا داده مىشود، یا پاداش تمام آنچه را که کسب کرده است، داده مىشود. وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ به سبب نقص ثواب یا زیادى عقاب، آنان مورد ظلم واقع نمى شوند.
بدان که نفوس بشرى با هر فعلیّتى از اعمال بدنى و ریاضتهاى نفسى فعلیّتى را کسب مىکند که آن فعلیّت على رغم آنچه بعضى گمان کرده اند کیفیّت عرضى نیست، بلکه آن کیفیّت طبق آنچه که در فلسفه از حرکات جوهرى تحقیق شده است شأنى از شئون نفس است. و شأن آن کیفیّت (حرکت جوهرى) این است که پس از برداشته شدن حجابهاى طبیعت، به سبب مرگ اختیارى یا اضطرارى براى نفس باقى مىماند، بدین گونه که آن کیفیّت به صورت مجسم ظاهر شده، تمثّل پیدا مىکند به وسیله صورتى که موافق و مملوک نفس باشد، و همین معنى تجسّم اعمال است، و خداوند در صورتى که آن اعمال نیک باشد بر طبق آن صورت بر صاحب آن اعمال تفضل مىکند. و یا اینکه بر طبق آن صورت (اگر بد باشد) عذابش را دو یا چند برابر مىکند و این امر بر طبق اختلافى است که در کسب اعمال او وجود دارد. لذا یکى از معانى دو بهشت (جنتان) همانست که ذکر شد. و از این رو خداى تعالى: مىفرماید: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ[۱۰] (براى کسى که از مقام پروردگارش بترسد، دو بهشت است). و معنى دیگر آن که نقل کرده اند کاملا ضعیف است.
لذا مىفرماید: وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ (امّا شما نمى دانید).
امّا کلمه وفّیت که از مصدر «التّوفیه» گرفته شده است به معنى ادا کردن تمام آن چیزى است که شایسته است ادا شود. و بنابراین درست است که بگوییم خداوند عین آن چیزى را که او کسب کرده بود به او عطا نمود، و درست است که بگوییم، خداوند جزا و پاداش آنچه را که کسب کرده به او داده است و حبط اعمال (نابود کردن اعمال) و محو گناهان، عبارت از بطلان آن فعلیّت و پاک شدن آن، از صفحه نفس است. و تبدیل کردن گناهان به حسنات، عبارت از تسخیر شدن آن فعلیّت است، براى قوّه عاقله، بعد از آن که مسخّر شیطان بود، و عفو از گناهان و بخشیدن آنها، عبارت از باقى ماندن آن فعلیّت است با پوشیده شدن آن از دیدرس، و متمثّل نشدن و ظاهر نگشتن آن به صورتى که مناسب آن است (از عفو خداست که براى پوشیدن گناهان آنچنانکه هستیم ما را ظاهر نسازد).
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲۶]
قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۶)
ترجمه:
بگو اى پیامبر، بار خدایا اى پادشاه ملک هستى تو هر که را خواهى ملک و سلطنت بخشى و از هر که بخواهى بگیرى، و به هر که خواهى عزّت بخشى و هر که را خواهى خوار گردانى هر نیکوئى و خیر به دست توست و تنها تو بر همه چیز توانائى.
تفسیر:
قُلِ اللَّهُمَ اصل «اللّهم» یا اللّه است، ادات ندا حذف شده، و میم مشدّد در آخر آورده شده است، تا عوض از محذوف باشد، و این براى تعظیم اسم شریف خداست تا به صورت ندا آورده نشود، و از طرفى بزرگ کردن لفظ آن، اشعار به شدّت گرفتن محبّت است، زیرا شدّت حبّ مانند شدّت غضب اقتضاى شدّت در لفظ را مى کند.
برخى گفته اند: اصل آن «یا اللّه أمّ بخیر» بوده که به سبب حذف حرف نداء و همزه قطع مخفّف شده است. و عدم نگرش به این اصل و عدم اجتماع میم با حرف ندا دلیل قول اوّل است.
مالِکَ الْمُلْکِ صفت «اللّهم» است، یا منادى است که حرف ندا حذف شده است، و آوردن آن قبل از حکم، از باب براعت[۱۱] است، و براى این است که مشعر به علّت حکم است، و مراد به ملک، عالم ملک است که در مقابل ملکوت قرار مىگیرد. و به عالم طبیعت عالم ملک مى گویند، چون در آن جز حیثیّت مملوکیّت نیست، به خلاف ملکوت و جبروت که در آن دو حیثیّت مالکیّت ظاهرتر از حیثیّت مملوکیّت است و «ملک» با فتحه و کسره و ضمّه میم و با دو فتحه میم و لام، و با دو ضمّه میم و لام عبارت از چیزى است که مالک آن قدرت تصرّف در آن را داشته باشد. یا مقصود از آن مطلق عالم امکان است از ملک و ملکوت و جبروت، یا مقصود، مراتب عالم صغیر و کبیر به طور مطلق مىباشد تا ملک قلوب و دولت رسالت و نبوّت و جانشینى آن را شامل شود.
تُؤْتِی الْمُلْکَ حال است یا مستأنف و جواب سؤال مقدّر، یا مستأنف است براى مدح، و مقصود از ملک دوّم یا عینا مانند اول است چنانکه آن از تکرار اسم معرفه معلوم مىگردد یا مقصود بعضى از معانى اوّل است.
مَنْ تَشاءُ به هر کس که بخواهى مىدهى بدون مانع و عجز.
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ عزیز کردن خدا و عزّت در اینجا در مقابل ذلّت و خوارى است و مراد در اینجا یا عزّت ملک است که تأکید همان مفهوم اوّلى تُؤْتِی الْمُلْکَ مىشود، یا غیر از عزّتى است که لازمه ملک است که در این صورت این جمله تأسیسیّه است (جمله با آن آغاز مىشود).
وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ یعنى به دست توست نه به دست غیر تو، الْخَیْرُ جنس خیر، یا جمیع انواع و افراد خیر، و این جمله حال است یا مستأنف است و جواب سؤال مقدّر، یا براى مدح است، و ذکر کردن کلمه «خیر» یا از جهت این است که مقام، مقام ترغیب به آن چیزى است که نزد اوست و مناسب با آن، بیان کلمه «خیر» است، و یا از باب این است که شرّ عدمى است که به عدم بر مىگردد و عدم، لا شىء محض است (یعنى هیچ چیز نیست) و حکم شىء بر آن جارى نمىشود.
إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ تعمیم است بعد از تخصیص، و جمله در اعراب مانند جملههاى سابق است.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲۷]
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (۲۷)
ترجمه:
شب را در روز نهان سازى، و روز را در پرده شب ناپدید گردانى، زنده را از مرده و مرده را از زنده برانگیزى و به هر که خواهى روزى بى حساب عطا فرمائى.
تفسیر:
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ این جمله، در اعراب مانند جمله هاى سابق است. مقصود از داخل کردن شب در روز، داخل کردن قسمتى از شب است به سبب کوتاه کردن شب و بلند کردن روز، یا اینکه مقصود آمدن شب است بعد از روز و دنبال آن، که مقصود داخل کردن شب است در جاى روز، و شب، اختصاصى به شب زمانى ندارد، بلکه هم آن را شامل است و هم شامل عالم ارواح خبیث و عالم طبیعت و مادّه انسان، و طبیعت انسان و مرض و غم و رنج انسان و رذائل و کفر و جهل انسان …، شامل همه این موارد مىشود.
ذکر این معنى پس از ذکر قدرت، اشاره به این است که کار وارد ساختن شب در روز آن چنان سخت است که گویا از امور غیر ممکن و غیر مقدور شمرده شده است. زیرا آن، جمع بین اضداد است.
وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ معنى این جمله با مقایسه جمله قبلى معلوم مىشود.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ یعنى زنده را از مرده بیرون مى آورى، مانند بیرون آوردن حیوان از جماد، یا مؤمن از کافر، یا عالم از جاهل، یا نفس انسانى از نفس حیوانى، یا نفس زنده از طبع میّت، یا باقى از فانى، زیرا که فناء انسان مرگ حقیقى براى اوست و بقاء انسان بعد از فناء، حیات حقیقى است که به سبب حیات خداى تعالى است. یا مقصود امتیاز یافتن زنده از مرده است به همان معانى که گذشت.
وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِ معنى این جمله با مقایسه با عبارت قبلى دانسته مىشود (که عکس مفهوم قبلى است).
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ ذکر روزى دادن بعد از تعمیم قدرت، براى این است که ترغیب نمودن در چیزى که نزد اوست، اقتضاى آن دارد، که به نظائر و امثال آن، تأکید ورزد و تکرار کند.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲۸]
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ (۲۸)
ترجمه:
نباید اهل ایمان مؤمنان را واگذاشته، از کافران دوست و یا صاحب تصرّف بگیرند. هر کس چنین کند در هیچ موردى از دوستان خدا نیست؛ مگر براى بر حذر بودن از شرّ آنها. و خدا شما را از عقاب خود مىترساند و بازگشت همه بسوى خدا خواهد بود.
تفسیر:
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ اولیا به معنى اولیا دوستى یا اولیا تصرّف، مىباشد (یعنى مؤمنان کافران را نه دوست گیرند و نه متصرّف در مال و جان و حالات خویش قرار دهند).
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ بیان معنى «من دون» در اوّل بقره در آیه وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ گذشت، و اینکه «دون» به معنى غیر است، و لفظ «من» براى تبعیض است، و ظرف مستقرّ و حال است، و معنى آیه این است که با وجودى که کافران بعضا غیر مؤمن هستند ولى اینکه عبارت را به دون المؤمنین (غیر مؤمنان) مقیّد کرده است به علّت آن است که حکمى دهد و غیرت مؤمنان را تحریک کند، و مانند این موارد چیزهاى دیگرى نیز گفته شده است.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یعنى، اگر کسى، از آنان براى خود اولیا قرار دهد، فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ در هیچ یک از نسبتها و دوستىها از خدا نیست درحالىکه آنها از خدا ناشى مىشود. یا اینکه (تصور شود) هیچ یک از مراتب و بالا رفتنها از خدا نیست یا بعضى از مراتب از خداست (صحیح نمىباشد) درحالىکه خداوند صاحب (تمام) معارج و بالا رفتنها است.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا استثناء مفرّغ است از قول خدا لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ یا از قول خدا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و معنى آن این است: مگر براى اینکه تقوى پیشه کنید، یا مگر اینکه در تقوى باشید. و در کلام التفات از غیب به خطاب است.
مِنْهُمْ یعنى از شرّ و ضرر زدن آنها به شما.
تُقاهً با کسر قاف و یاء مشدّد و با فتح قاف و الف خوانده شده است، و آن مفعول مطلق یا مفعول به در معنى اسم مفعول است، یعنى اگر مسلمان از یکى از کافرین ترسید بر خودش یا مالش یا عیالش یا ناموسش یا بر یکى از برادران مؤمنش، در این صورت جائز است که اظهار دوستى با کافران بکند بر خلاف آنچه که در قلبش است نه اینکه دوستى حقیقى آنها جائز باشد، زیرا تقیّه اى که مشروع است است و امر به آن شده است، این است که از کسانى که با آنها معاشرت مىکنى، بترسى که بر آنچه در قلب توست آگاهى یابند پس ظاهرا با آنها موافقت کنى بر خلاف آنچه که در قلبت مىگذرد، و این معنى اختصاصى به کافر ندارد، در حدیثى آمده است که نزد على بن الحسین، ذکرى از تقیّه شده است، پس او فرمود: اگر أبو ذر مىدانست که در قلب سلمان چه مىگذرد او را تکفیر مىکرد.
وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ خداوند شما را از (عذاب) خود بر حذر مىدارد. پس در دوستى با کافران از موضع رخصت تجاوز نکنید (یعنى تا جائى که خداوند به شما اجازه داده است، عمل کنید) وَ إِلَى اللَّهِ به سوى خداست نه به سوى غیر الْمَصِیرُ محلّ بازگشت. منظور اینکه نباید با غیر خدا دوستى کرد و نه از غیر او ترسید مگر با اذن خدا.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۲۹]
قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۹)
ترجمه:
بگو اى پیامبر هر چه را در دل پنهان داشته یا آشکار کنید خدا به همه آگاه است و مىداند هر چه در آسمانها و زمین است و خدا بر همه چیز تواناست.
تفسیر:
قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ از قبیل دوستى با کافرین و غیر آن، أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ تعمیم است بعد از تخصیص وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ پس خداوند قدرت دارد شما را بدون دوستى با کافران عزیز کند، و با دوستى آنان ذلیل نماید. پس آنچه را که از آن نهى شدید به گمان اینکه عزّت شما از آن حاصل مىشود مرتکب نشوید.
______________________________
[۱] اقیّه با ضمّ الف و کسر قاف و تشدید یاء مفتوح و همچنین وقیّه عبارت از هفت مثقال است و جمع آن اواق و اواقى و وقایا است.
[۲] فصلت: آیه ۵۳.
[۳] فصلت: آیه ۵۳
[۴] فصلت: آیه ۵۳.
[۵] عیاشى: ج ۱/ ص ۱۶۵/ ح ۱۸.
[۶] صافى: ج ۱/ ص ۳۰۰.
[۷] صافى: ج ۱/ ص ۳۰۰.
[۸] صافى: ج ۱/ ص ۳۰۰.
[۹] مجمع البیان: ج ۱ و ۲/ ص ۴۲۴.
[۱۰] الرحمن: آیه ۴۶.
[۱۱] براعت استهلال: آوردن عبارتى است در اوّل مطلب که نشاندهنده موضوع مورد نظر است.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۳،