ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره القصص ۴۸-۸۸
[سوره القصص (۲۸): آیات ۴۸ تا ۵۷]
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِیَ مِثْلَ ما أُوتِیَ مُوسى أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کافِرُونَ (۴۸) قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۹) فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۵۰) وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۵۱) الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (۵۲)
وَ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ (۵۳) أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِما صَبَرُوا وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۵۴) وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ (۵۵) إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۵۶) وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۵۷)
ترجمه
و چون از جانب ما حقّ به سوى آنان آمد گفتند: چرا او [محمّد صلى اللّه علیه و آله] را نظیر آنچه به موسى داده بودند، ندادهاند؟ آیا آنچه را که پیشتر به موسى داده شده بود، انکار نکردند؟ گفتند: این دو [تورات و قرآن] جادوهایى هستند که از همدیگر پشتیبانى مىکنند، و گفتند ما همهى آنها را منکریم.
بگو:
اگر راست مى گویید کتابى از سوى خداوند بیاورید که از این دو راهنماتر باشد، تا از آن پیروى کنیم،امّا اگر پاسخت را ندادند پس بدان که ایشان از هوا و هوسهایشان پیروى مىکنند و کیست گمراهتر از کسى که بدون رهنمود الهى از هواى نفس خویش پیروى کند؟ بىگمان خداوند ستمکاران را هدایت نمىکند.
و براى آنان سخن در سخن پیوستیم باشد که پند گیرند.
کسانى که پیش از آن به ایشان کتاب آسمانى داده بودیم، به آن ایمان مى آورند.
و چون [قرآن] بر آنان خوانده شود گویند: به آن ایمان داریم، آن حقّ و از جانب پروردگار ماست، ما پیش از آن اهل تسلیم [و باور] بوده ایم.
اینانند که به خاطر صبرى که ورزیده اند پاداششان دو بار داده شود، بدى را با نیکى دفع کنند و از آنچه روزیشان کردهایم انفاق کنند و چون سخن لغوى بشنوند از آن روى برمىگردانند و گویند اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما، سلام بر شما، ما با نادانان کارى نداریم.
تو هر کس را که دوست دارى هدایت نمىکنى، بلکه خداوند است که هر کس را که بخواهد هدایت مىکند و او به رهیافتگان داناتر است.
و گویند: اگر همراه تو از هدایت پیروى کنیم، از سرزمینمان ربوده و رانده شویم، [بگو] آیا آنان را در حرمى امن جاى نداده ایم که فرآورده هاى هر چیز- که روزىاى از جانب ماست- [جمع و] به سوى آن ارسال مىگردد؟ ولى بیشترینهى آنان نمى دانند.
تفسیر
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا وقتى رسول یا رسالت او یا کتاب یا معجزاتاش از نزد ما آمد به دماغشان برخورد و از قبول رسالتش استکبار نمودند.
قالُوا و در مقام ردّ رسالت رسول گفتند: لَوْ لا أُوتِیَ مِثْلَ ما أُوتِیَ مُوسى چرا به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله معجزات روشن و ظاهر داده نشده مانند ید بیضا، عصا و شکافته شدن دریا، یا همهى کتاب یک مرتبه بر او نازل نشده است.
أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسى مِنْ قَبْلُ آیا آنان از موسى علیه السّلام قبول کردند، یعنى معجزات موسى علیه السّلام را از محمّد صلى اللّه علیه و آله درخواست مىکنند ناشى از صدق نیّت و طلب دلیل نیست، بلکه این درخواست محض سرکشى و استکبار از قبول است، چون پیشینیان اینها از موسى علیه السّلام قبول نکردند، اینها نیز هم سنخ آنان هستند، پس اگر محمّد صلى اللّه علیه و آله مثل معجزات موسى علیه السّلام را هم بیاورد این مردمان قبول نخواهند کرد، یا معناى آیه این است که این کفّار قریش موجود آیا به معجزات موسى علیه السّلام کافر نشدند؟
قالُوا پیشینیان گفتند: (ساحران) موسى و هارون علیهما السّلام جادوگرند.
و لفظ سِحْرانِ سِحْرانِ خوانده شده تا مبالغه باشد.
و این کفّار موجود نیز گفتند: محمّد صلى اللّه علیه و آله و موسى علیه السّلام جادوگرانند، یا کتاب آن دو جادو است. تَظاهَرا هر دو گروه به همدیگر کمک کردند، یا هر دو تطابق نمودند.
وَ قالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کافِرُونَ کافران گفتند: ما به هر یک از آن دو یا به هر یک از انبیا کافر هستیم.
قُلْ به اینها که هم سنخ گذشتگانشان هستند، یا به موجودین از کفّار قریش بگو:
فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما اگر راست مىگویید از جانب خدا کتابى بیاورید که بهتر از کتاب من و کتاب موسى باشد.
أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ آن وقت من هم پیروى از شما مىکنم اگر راست مىگویید که موسى علیه السّلام و هارون علیه السّلام، یا محمّد صلى اللّه علیه و آله و موسى علیه السّلام ساحر هستند و کتاب من و کتاب او سحر و جادو است.
فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ اگر استجابت نکردند (و جواب ندادند) بدان که آنان پیروى هواى نفس مىکنند، این سخن از قبیل [به تو مىگویم همسایه بشنود] مىباشد، گرنه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بدون این آزمایش نیز عالم و آگاه است.
أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ آنان پیروى از اهواهاى (نفسانى) خود مىکنند، در درخواست و پرسشهایشان صدق نیّت ندارند، در انکارشان داراى برهان نیستند.
وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ گمراهتر از کسى که پیرو هوایش باشد کیست؟! عبارت آیه اگر چه اعمّ از این معناست، لیکن جز در همین معنا استعمال نمىشود پس اگر گمراهتر از او نیست دیگر احتیاجى بر احتجاج با او نیست.
بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ لفظ [باء] براى سببیّت یا براى مصاحبت است، ظرف مِنَ اللَّهِ بیان پیروى از هوا است، منظور این است که اینان بدان جهت از هوا و هوس پیروى مىکنند که هدایت نشدهاند، یا تقیید است، یعنى پیروى از هوا و هوس گاهى برخاسته از هدایت و امر خدا و خلفاى بوده و مصاحب و همراه با آن است و گاهى برخاسته از غیر امر خدا و خلفاى او مىباشد، زیرا همهى افعال که موافق با مقتضیّات نفوس است بالاخره صاحبان آنان به وجهى پیروى از هواى نفس خویش کرده اند.
پس اگر در این پیروى ناظر به خدا و امر خلفاى خدا باشند، با وجودى که از هواى نفس پیروى کردهاند طبق رهنمود خدایى بوده است (مانند اجراى شهوت نفس و غضب در چهارچوب شریعت) وگرنه پیروى هواى نفس بدون هدایت الهى نمودهاند، (مانند اجراى شهوت و غضب در بیرون از حدود شریعت) پس اى برادران من از غفلت امر الهى در کارهایتان بر حذر باشید تا مصادیق قول خداى تعالى: وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ نباشید.
از امام کاظم علیه السّلام در این آیه آمده است: یعنى کسى که دینش را با رأى خودش و بدون امامى از ائمّه هدى برگرفته باشد[۱].
و از امام صادق علیه السّلام مثل این روایت وارد شده است[۲].
إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ تعلیل این مطلب است که پیروى کنندهى از هواى گمراهترین مردم است، یا تعلیل اتّباع هوا بدون هدایت از جانب خداست.
وَ لَقَدْ وَصَّلْنا جمله حالیّه است و استدراک توهّمى است که از قول خدا إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ناشى شده است، آن توهّم این است که خداوند آنان را مهمل گذاشته و اسباب هدایت را نداده است و رفع توهّم چنین است که: ما آنان را هدایت نمىکنیم چون قابلیّت ندارند و قبول نمىکنند وگرنه به حال خود رها نمىکردیم و گفتار خویش را بر ایشان رساندیم.
لَهُمُ الْقَوْلَ گفتار خود را در احکام، مواعظ، نصایح، عبرتها، وعده و وعیدها بر آنان گوشزد کردیم، بلکه اقوال حقیقى را که جانشینان ما در روى زمین هستند به آنان رساندیم و در اخبار تفسیر به امام بعد از امام شده است.
لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ شاید متذکّر آنچه که به نفع و ضررشان است بشوند و بدون هدایت از جانب خدا پیروى خواى نفس نکنند.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِهِ کسانى را که پیش از محمّد صلى اللّه علیه و آله یا قبل از قرآن کتاب آسمانى دادیم.
هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ به آن ایمان مىآورند.
شکّى نیست که همهى اهل کتاب به کتاب ایمان نیاوردند و نیز شکى نیست که بیشتر کسانى که ایمان آوردند داراى اوصافى که مى آید نبوده اند، پس باید مقصود مؤمنین کامل باشند، چون آنانند که خداوند حقیقتا کتاب داده است، گویى که کتاب در غیر عاریه است، یا مقصود کاملین از امّت محمّد صلى اللّه علیه و آله است که خداوند پیش از قبول رسالت محمّد صلى اللّه علیه و آله کتاب نبوّت و احکام آن و شناخت معروف و منکر به طور تکوین بر ایشان داده است.
یا مقصود از آنان امامان علیهم السّلام هستند (چنانچه در اخبار آمده است)، زیرا آنان کامل هستند در این که کتاب را تکوینا از اوّل کودکى دریافت نمودهاند.
وَ إِذا یُتْلى و هرگاه کتاب (یعنى احکام نبوّت یا قرآن خوانده مىشود).
عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا اینان گفتند: ما به کتاب ایمان آوردیم و آن حقّ است از جانب پروردگار ما، چون ما آن را تکوینا از وجود خودمان مى شناسیم.
إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ ما قبل از قبول رسالت محمّد صلى اللّه علیه و آله یا قبل از قرآن و نزول آن، یا قبل از خوانده شدن و خواندن آن مسلمان بودیم.
أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِما صَبَرُوا صبر عبارت است از نگهدارى و حبس نفس بر چیزى که موجب ناشکیبایى شود، مانند بلا معصیت و طاعت، مؤمن آنگاه که ایمان مى آورد داراى یک اجر و پاداش است، آنگاه که نفسش را حبس مىکند و نفس خویش را از افشاى آن نگه مىدارد و ایمانش را کتمان مىکند اجر دیگر و پاداش دیگرى به او داده مىشود.
البتّه این مطلب در صورتى است که افشا کردن بر او یا بر دوستش یا بر برادرانش قبیح باشد، یا افشا کردن سبب شهرت و ریا گردد.
وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ با خوبىها و در گفتار، کردار، اخلاق، عقایدشان، گرایشها و پلیدیها را دفع مىکنند، یا به سبب خوبى و حسنه نسبت به بدکار بدى و سیّئهى بدکار را دفع مىکنند، یا به سبب تقیّه سیّئه و بدى کفّار را نسبت به خود، دوستان یا برادرانشان دفع مى کنند، یا با تقیّه افشا کردن را، با مدارا نمودن معارضهى آشکار با خلق را، با حلم جهل جاهل را یا با کارهاى خوب بلاهایى را که بر آنان یا غیر مقدّر شده است دفع مىکنند، یا با مجموع این کارهاى خوب بدیها را دفع مىکنند، چه آنان در بین خلق امان از بلاها هستند و در اخبار بر همهى این معانى اشاره شده است.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق مىکنند در اوّل بقره تفصیل کاملى براى این کلمه گذشت.
وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ و چون بیهود، بشنوند از آن روى بر مى گردانند.
لغو چیزى است که غایت عقلانى دنیوى یا اخروى نداشته باشد و عاقل تکیه به چیزى نمىکند که غایت عقلانى نداشته باشد.
وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ با ردّ و انکار متعرّض آنان نمىشوند و مىگویند: اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما.
سَلامٌ عَلَیْکُمْ سلام بر شما، البته سلام خداحافظى و ترککننده (که در موقع خدا حافظى مىگویند).
لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ ما نادانان و مصاحبت آنان را نمىخواهیم، زیرا که مؤمنین ضدّ جاهلین و نادانان بوده و با زبان حال و قال خویش مى گویند: ما همنشینى نادانان را نمى خواهیم.
إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ تو نمىتوانى هر کس را که دوست دارى هدایت کنى، یا کسى که محبوب توست او را هدایت کنى تا چه برسد به غیر محبوب.
این جمله جواب سؤالى است که ناشى از ما قبلش مىباشد، گویا که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرموده باشد: آیا مىشود هدایت اینان با کوشش و سعى من باشد و من هدایتشان کنم؟
یا فرموده باشد: آیا در هدایت فامیل و دوستانم کوشش کنم؟
یا جواب سؤال و کوشش او دربارهى هدایت ارحام رسول خدا مىباشد، به خصوص طبق آنچه که از عامّه نقل شده مبنى بر این که این آیه دربارهى ابى طالب نازل شده، که محمّد صلى اللّه علیه و آله کوشش در ایمان او مىکرد و ابى طالب قبول نمىکرد.
در اسلام ابى طالب
بدان که به طریق عامّه نقل شده که آیه دربارهى ابى طالب نازل شده و اخبار متعدّدى در حق او ذکر کرده اند که مشعر به ذمّ ابى طالب و عدم اسلام او مىباشد و بعضى از خاصّه نیز بعضى از اخبار عامّه را ذکر کردهاند که مناسب شأن ابى طالب نیست.
چه جلالت شأن ابى طالب بزرگتر و برتر از آن است که عقول مردان به آن برسد تا چه رسد به ارباب بحث و جدل و ارباب ظنّ و خیال.
زیرا آن طور که از اخبار استفاده مى شود ابو طالب بعد از انوار چهاردهگانه (چهارده معصوم علیهم السّلام) از جمیع انبیا و اولیا علیهم السّلام نورانىتر و قدر و منزلتش بیشترست.
و او کسى است که ودیعههاى وصایت از جمیع انبیا و اولیا علیهم السّلام به او سپرده شده بود، آن ودیعهها و امانتهایى که باید به محمّد صلى اللّه علیه و آله که خاتم انبیاست تسلیم مىشد و کسى که حامل ودیعههاى وصایت رسول خداست باید هم سنخ او باشد و در مرتبهى شرافت مناسب با او.
و او تربیتکنندهى محمّد صلى اللّه علیه و آله از اول کودکى بود، بلکه مدّتى از پستان نفسش به او شیر داده بود، (یعنى او را تربیت کرده بود) و ابو طالب قبل از ولادت محمّد صلى اللّه علیه و آله و بعد از ولادت او به ولادت و نبوّت و شرافت او زیاد خبر داده بود و او از اوصیا عیسى علیه السّلام بود و همهى اوصیا باید به او برگردند و از او بگیرند.
در کتابهاى معتبر از امام کاظم علیه السّلام سؤال شد: آیا رسول خدا در مقابل حجّت و دلیل ابى طالب مغلوب بود؟ فرمود: نه، لیکن او امانتدار وصایا بود که آنان را به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله داد، گفته شد:
وصایا را به رسول خدا داد بنا بر آن که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله مغلوب اوست، پس امام فرمود: اگر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله مغلوب ابى طالب بود وصیّت را به او نمىداد، گفته شد: پس حال ابى طالب چگونه بود؟
فرمود: او به پیامبر صلى اللّه علیه و آله و آنچه که آورده بود اقرار کرده و وصایا را به او داد و همان روز از دنیا رفت[۳].
اگر در حقّ ابى طالب جز همین خبر نبود کافى بود در دلالت بر جلالت شأن و بزرگوارى قدر او، چون این خبر دلالت بر این مىکند که وصایا نزد ابى طالب به ودیعه و امانت گذارده شده بود که باید به محمّد صلى اللّه علیه و آله دفع مىکرد، آن را ادا کرد و همان روز از دنیا رفت.
روایت شده که امیر المؤمنین علیه السّلام روزى در آستانهى در نشسته بود و مردم دور او جمع شده بودند که مردى بلند شده و به او گفت: یا امیر المؤمنین تو در جایى هستى که خداوند تو را به آنجا فرود آورده است در حالى که پدر تو در آتش معذب است؟
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: ساکت باش، خدا دهانت را بشکند، قسم به خدایى که محمّد صلى اللّه علیه و آله را به حق براى نبوّت مبعوث کرد اگر پدرم در مورد هر گناهکارى روى زمین شفاعت کند خداوند شفاعت او را قبول مىکند، آیا پدر من معذّب با آتش است در حالى که پسرش قسیم آتش است؟، سپس فرمود: سوگند به خدایى که محمّد صلى اللّه علیه و آله را به حقّ مبعوث نمود، نور ابى طالب در روز قیامت همهى انوار خلق را خاموش مىکند، جز پنج نور، نور محمّد و نور من و نور فاطمه، نور حسن و نور حسین و دیگر ائمّه علیهم السّلام که از حسین علیه السّلام به دنیا آمدهاند، زیرا که نور ابى طالب از نور ماست که خداوند دو هزار سال قبل از خلقت آدم آن را خلق کرده است[۴].
وَ قالُوا عطف بر قول خدا: قالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کافِرُونَ است، مقصود قریش، یا عشیرهى تو، یا بنا بر قول عامّه ابو طالب است.
إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا گفتند: اگر ما با تو از رسالت تو پیروى کنیم ما را از سرزمین خود بیرون مىرانند.
از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده است که آیه دربارهى قریش نازل شده و آن هنگامى بود که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله آنان را به اسلام و به هجرت فرا خواند و از نبى صلى اللّه علیه و آله آمده است که فرمود: قسم به کسى که جانم در دست اوست من به این امر دعوت مىکنم سفید و سیاه را و کسانى را که بر قلّهى کوهها و امواج دریاها هستند و دعوت مى کنم به این امر فارس و روم را[۵].
پس قریشیان تکبّر و استکبار نمودند و به ابو طالب گفتند: آیا نمىشنوى پسر برادرت چه مىگوید، به خدا سوگند اگر فارس و روم این سخن را بشنوند ما را از سرزمینمان بیرون مىکنند و سنگهاى کعبه را یک یک از جا مىکنند؛ پس خداى تعالى این آیه را نازل کرد.
أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آیا به آنان در حال کفرشان روزى ندادیم از هر چیزى که روزى داده مىشود؟
با این که جاى آنان صحرایى است بدون آب و علف و براى آنان حرم قرار ندادیم؟
آمِناً آن هم حرمى داراى امنیّت؟! یا ساکنین آنجا را ایمن قرار دادیم؟ یعنى مکان و محلّ سکناى کافرین را امن قرار دادیم، پس چگونه است حال آنان اگر موحّد و مستحقّ کرامت ما باشند؟! یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ که در آنجا فرآوردههاى هر چیزى جمع مىشود.
فرمود: (کل نبات) تا ثمرات نسبت به هر خیر و مال تعمیم پیدا کند: چون جمع کردن اشیاء در سرزمین مکّه اختصاصى به میوهها ندارد، بلکه در آنجا جمع مىشود هر چیزى که حاصل شود از نباتات درختان و حیوانات، بلکه در آنجا جمع مىشود میوه هاى دلها و خیرات آخرت.
و لذا خداى تعالى فرمود: رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا ثمرات و میوههاى دنیوى اگر چه رزق و روزى زمین است و لیکن ثمرات آخرت و قلوب از میوههاى لدنّى است، هم چنین است برکات میوههاى زمین و آنچه که رزق ارواح است.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ و لکن بیشتر آنان نمىدانند که روزى که ما دادیم از فضل و حکمت و قدرت ماست، آن را به خودشان نسبت مىدهند، بیشترشان علم (به این مطلب ندارند).
آیات ۵۸- ۷۰
[سوره القصص (۲۸): آیات ۵۸ تا ۷۰]
وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَهٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَها فَتِلْکَ مَساکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِیلاً وَ کُنَّا نَحْنُ الْوارِثِینَ (۵۸) وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (۵۹) وَ ما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ زِینَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۶۰) أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَیاهِ الدُّنْیا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیامَهِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۶۱) وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۶۲)
قالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنا أَغْوَیْناهُمْ کَما غَوَیْنا تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ (۶۳) وَ قِیلَ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ کانُوا یَهْتَدُونَ (۶۴) وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ فَیَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ (۶۵) فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَساءَلُونَ (۶۶) فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ (۶۷)
وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۸) وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ (۶۹) وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى وَ الْآخِرَهِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۷۰)
ترجمه
(۲۸/ ۷۰- ۵۸)
و چه بسیار شهرها که از [شدّت رفاه] زندگانیشان سرمستى مىکردند نابود کردیم و این خانه هایشان است که پس از آنان جز اندکى مسکون نبوده است، ما خود وارثانیم.
و پروردگار تو نابودگر شهرها نیست مگر آن که در مرکز آن پیامبرى برانگیزد که بر آنان آیات ما را بخواند؛ و ما نابودکنندگان شهرها نیستیم مگر آن که اهالى آنان ستمگر [و مشرک] باشند.
و آنچه به شما داده شود بهرهى [گذارى] زندگانى دنیا و پیرایهى آن است، آن که نزد خداوند است بهتر و پایدارتر است، آیا تعقّل نمىکنید؟
آیا کسى که به او وعدهاى نیکو دادهایم و او دریابندهى آن است، مانند کسى است که به بهرهى زندگانى دنیا بهرهمندش ساختهایم؟ سپس در روز قیامت از حاضرشدگان [در صحنهى عذاب] است؟
و روزى که به ایشان ندا در دهد و فرماید پس همتایان من که شما گمان مىبردید، کجا هستند؟
کسانى که حکم [عذاب] بر آنان تعلّق گرفته گویند: پروردگارا اینان کسانى هستند که ما گمراهشان کردیم، ما از آنجا که خود گمراه بودیم آنان را گمراه کردیم؛ [اینک] در نزد تو تبرّى مىجوییم؛ ایشان [در واقع] ما را نمى پرستیدند.
گفته شود: همتایانى را که قایل بودید بخوانید. آنگاه آنان را بخوانند، ولى آنان به ایشان پاسخ ندهند و عذاب را بنگرند؛ و تمنا کنند که کاش ایشان رهیافته بودند.
و روزى که ایشان را ندا در دهد و فرماید به فرستادگان چه پاسخى داده اید؟.
آنگاه در آن روز همهى اخبار و احوال بر آنان مشتبه شود، ایشان همپرسى نکنند.
و امّا کسى که توبه کند و ایمان آورد و کارى شایسته در پیش گیرد، چه بسا از رستگاران باشد.
و پروردگارت آنچه بخواهد مىآفریند و برمىگزیند؛ اختیارى براى آنان نیست؛ خداوند منزّه است از شریکى که مىآورند و فراتر است.
و پروردگارت آنچه دلهایشان پنهان مىدارد و آنچه آشکار مى دارند مى داند.
و او خداوند است که خدایى جز او نیست، سپاس او را در آغاز و انجام، حکم او راست و به سوى او بازگردانده مىشوید.
تفسیر
وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَهٍ عطف بر قول خدا: أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ است و بین وعده و وعید و ترغیب و ترهیب نموده و فرموده است:
و چه بسیار شهرهایى را که:
بَطِرَتْ مَعِیشَتَها مردمش از جهت گستردگى و وسعت نعمت و معیشت، به خوشگذرانى و هوسرانى پرداختند.
فَتِلْکَ مَساکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِیلًا این خانههاى ویران آنان است که بعد از آنان جز عدّهى قلیلى در آن سکونت نیافت و این ناشى از بدى کارها و سوء افعال آنان بود.
پس اى اهل مکّه از مثل افعال کردههاى آنان بپرهیزید.
وَ کُنَّا نَحْنُ الْوارِثِینَ و تنها ما وارث خانه ها، اموال، اجساد و ارواح آنان شدیم.
وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها شیوه و سنّت پروردگار تو این نیست که بدون آگاهى دادن و یادآورى، شهرهایى را هلاک کند، پس آنها را هلاک نمىکند مگر این که رسولى در امّالقرى (مادر قریه) است، که بازگشت همهى قریهها به سوى آن مبعوث نماید منظور از مادر قریهها است (شهر وجود رسول خدا صلى اللّه علیه و آله).
رَسُولًا و این مطلب که رسول در قریهى بزرگ و مرکز قریهها باشد بنا بر اغلب است، گرنه بعضى از رسولان را خداوند از روستاها مبعوث نموده و از آنجا خارج نمى شده اند و بازگشت قریه هاى بزرگ نیز به آن روستا مى شد.
یا بنا بر اشاره به تأویل است، چون رسولان الهى هرجا باشند و هرجا مبعوث شوند اصل قریههاى انسانیّت و مرجع و معظم آن مىباشند و رسول که عبارت از لطیفهى انسانیّت است متّصف به صفات روحانیّین شده است اوّلا در همان قریهى عظیم که مملکت وجود رسول است مبعوث مىشود، سپس از آنجا به سایر قریههاى انسانیّت مبعوث مى گردد.
یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا و آیات تدوینى و آفاقى و احکام ما را که عبارت از لوازم رسالت است براى آنان مى خواند.
وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ ما قریهها را نابود و هلاک نمىسازیم مگر آن که اهل آن قریهها ستمگر باشند بدین گونه که رسولان علیهم السّلام را تکذیب نموده و سایر انواع ظلم و کفر را مرتکب شوند که اصل همهى ظلمها انکار رسولان علیهم السّلام است.
وَ ما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ زِینَتُها و آنچه به شما داده شود بهرهى زندگانى و زینت آن است.
این آیه جمع بین زهد و روى گردانیدن از دنیا و تشویق به آن است، چنانچه آیهى اول جمع بین انذار و تبشیر است.
وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ آنچه که نزد خداست بهتر از چیزى است که به شما داده شده است.
یعنى اگر آنچه که بشما داده شده بنا به اعتقاد شما خیر است پس آن چه که نزد خداست از آن بهتر است، ممکن است لفظ خَیْرٌ از معناى تفضیل و برترى خالى باشد، گرنه هیچ نسبت و مناسبتى بین آنچه نزد خداست و آنچه که نزد شماست نیست.
وَ أَبْقى و آنچه که نزد خداست از آنچه که نزد شماست باقىتر است طبق اعتقاد شما.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ آیا تعقّل نمىکنید؟ یا آیا شما عقل ندارید؟
که آنچه را که نزد خداست ترک مى کنید و آنچه را که پیش خودتان درست مىدانید به آن مى چسبید؟
أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَیاهِ الدُّنْیا آیا کسى که به او وعدهى نیکو دادهایم و او دریابندهى آن است مانند کسى است که به زندگانى دنیا بهرهمندش ساختهایم؟ این آیه تأکیدى بر روى برگردانیدن از دنیا که بقایى ندارد، لذّت آن آمیخته با رنج است و راحتى آن آمیخته با خستگى، غنایش و توأم بر نیازمندى، سر انجام آن حسرت و پشیمانى مىباشد و تشویق به سراى آخرت است.
ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیامَهِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ در روز قیامت از کسانى است که باید براى حساب یا عقاب حاضر شود.
وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ عطف بر یَوْمَ الْقِیامَهِ یا به تقدیر (اذکر) یا (ذکر) است، یا متعلّق به قول خدا: قالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ است یعنى در روز قیامت خداوند به آنان ندا در دهد.
فَیَقُولُ به مشرکین گوید:
أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ کجایند شریکانى که برایم، گمان مىکردید.
از قبیل: بتها، ستارگان، هواها، هوسها، سایل، شرکاء ولایت در هر عصر و زمان.
قالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ پس کسانى که مدّعى ربوبیّت و ولایت و رسالت و کسانى که مشرکین آنان را شرکاى، خدا یا ولایت قرار دادهاند، لیکن منظور شرکاى ولایت است.
مىگویند: رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنا پروردگار ما اینها را گمراه کردیم.
أَغْوَیْناهُمْ و آنان را از آن جهت که گمراه بودیم گمراهشان کردیم، تا از تو یا از ولىّ امرشان برگردند.
کَما غَوَیْنا همان طور که خود را گمراه کردیم.
تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ از آنان بیزارى و تبرّى مىجوییم، که دشمنان ما بودند و ما آنان را دوستان خود مىپنداشتیم.
ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ آنان ما را عبادت نمىکردند، بلکه معبود و مطاع آنان هواهایشان بود.
وَ قِیلَ به پیروان گفته مىشود: ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ شرکاى خود در ولایت و طاعت یا در ربوبیّت را فرا بخوانید.
فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ فرا مىخوانند ولى آنان جواب نمىدهند، چون از جواب دادن عاجزند یا به خودشان مشغولند.
وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ کانُوا یَهْتَدُونَ این جمله استیناف به صورت تمنّى است و اظهار این مطلب که باید به حال آنان حسرت خورد، یا حال به تقدیر قول است، یعنى در حقّ آنان گفته مىشود: اگر به ولایت هدایت مىیافتند در عذاب نبودند.
وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ عطف بر ما قبلش مىباشد. یعنى و نیز روزى که به آنان ندا در دهد.
فَیَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ و خداوند به مشرکین مىگوید: رسولان و فرستادگان ما را چه جواب دادید آن وقت که شما را به سوى خدا و قبول رسالت خویش فرا خواندند؟ و مقصود از مرسلین اعم از رسولان و جانشینان آنان است.
فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ لفظ فَعَمِیَتْ از (معامى) و (اعماء) زمینهایى است که از آنها اثرى نمانده و علامتى در اذهان ندارند، اخبار در اینجا به زمین تشبیه شده است و از بین رفتن اخبار از دلها تشبیه به عدم آبادانى و عدم علامت و نشانى از آن.
یا جمله مقلوب است، بدین معنا که اخبار کور شدهاند یعنى آنان نسبت به اخبار کور شدهاند تا اشعار به انقلاب و دگرگونى احوالشان باشد گویا که آنان تمیز ندارند و فرق دو جمله را نمىفهمند که گفته شود: آنان نسبت به اخبار کور شدهاند، یا اخبار نسبت به آنان کور شده است و در این جمله ایهام این مطلب است که کورى آنان آن قدر شدید است که به اخبار نیز سرایت کرده است.
یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَساءَلُونَ آنان در آن روز هیچ سؤال و جواب نکنند، چون سؤال و جواب نمىشود مگر پس از ظهور آثار اخبار در اذهان.
فَأَمَّا مَنْ تابَ و امّا کسى که از شرک به ربوبیّت یا ولایت توبه کند و توبهاش به دست ولىّ امرش باشد وَ آمَنَ و با قبول ولایت ولىّ امر در ضمن بیعتش ایمان آورد امید است که رستگار گردد، چون رستگارى منحصر است در کسى که ولایت على علیه السّلام را با توبه به دست او یا به دست جانشینان او و بیعت بپذیرد.
وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ آوردن ادات ترجّى با لفظ فَعَسى طبق عادت بزرگان است و مکرّر این معنا گذشت که ترجّى از جانب خدا واجب است، یا معناى آن این است که توبهکننده امید دارد از رستگاران باشد، زیرا از جانب توبهکننده جز امید رستگارى نیست.
وَ رَبُّکَ پروردگارت، نه غیر او، چه تقدیم براى حصر است.
یَخْلُقُ ما یَشاءُ آنچه بخواهد مىآفریند چون غیر خداى تعالى پس از آفریده شدنش از حفظ خودش نیز عاجز است تا چه رسد به این که دیگرى را خلق و حفظ نماید.
وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ اختیار یا مختار، چون لفظ خیره اسم مصدر است و در مختار (اختیار شده) نیز استعمال مىشود، چه غیر خداى تعالى به خیر خودش جاهل است و خیرش را از شرّش تمیز نمىدهد و سر انجام کارش و آنچه را که اختیار مىکند نمىداند، پس براى او ممکن نیست که خیر خودش را اختیار کند و این آیهها کنایه از امّت و شرک آوردن آنان به على علیه السّلام در ولایت و اختیار کردن امام با آراى خودشان مىباشد اگر چه نزول آیه دربارهى غیر امّت است.
اعراب: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ … تا آخر چنین است که واو حالیّه است و جمله حال از جملههاى سابق است، لفظ یَخْتارُ یا عطف بر یَشاءُ که در این صورت لفظ ما نافیه یا موصوله است و بدل از ما یَشاءُ یا عطف بر یَخْلُقُ است، که ما نافیه یا موصوله است.
سُبْحانَ اللَّهِ این جمله انشاى تسبیح یا اخبار از تنزیه است، یا کلمهى تعجّب و شگفتى است و به هر تقدیر مقصود این که خداى تعالى در مظهرش که على علیه السّلام باشد منزّه است.
وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ و بالاتر و والاتر است از آنچه که در ولایت و خلافت على علیه السّلام شرک مى آورند.
و لفظ ما در عَمَّا یُشْرِکُونَ مصدریّه یا موصوله است و در اخبار اشارههایى به این کنایه و تأویل هست و هر کس طالب اطّلاع بیشتر باشد به کتابهاى مفصّل از کتب تفاسیر و اخلاق مراجعه کند.
وَ رَبُّکَ و پروردگارت، نه غیر او.
یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ آنچه در سینه ها پنهان مى دارند و آنچه آشکار مى کنند، مى داند.
در گذشته این مطلب تکرار شد که مکنونات و چیزهاى نهایى سینهها بر ارادهها، عزمها، خیالها و خطورات قلبى صدق مىکند، لیکن مکنونات حقیقى قوایى هستند که در نفوس پنهان شده و صاحبانش بر آنها اطّلاع ندارند، جز خدا کسى آن را نمىداند مگر کسى که از جانب خدا علم داشته باشد و امّا آنچه که از قبیل خطورات و خیالات باشد صاحبش و براى ملایکهى موکّل آن آشکار است.
این جمله عطف در معناى تعلیل است، چه اختیار خیر ممکن نیست مگر از کسى که قواى نهایى را بداند، قوایى که نه براى صاحبش ظهور دارد و نه براى دیگرى.
وَ هُوَ اللَّهُ عطف است و مانند نتیجه براى ما قبلش مىباشد، زیرا کسى که خلق کردن آنچه را که بخواهد و اختیار خیر براى هر مخلوق و علم جلیّات و خفیّات منحصر به او باشد الوهیّت نیز در او منحصر مىشود.
و هم چنین استحقاق عبادت و جمیع اضافات و نسبتهاى مبدأ بودن و جمیع صفات پسندیده براى هر محمود و پسندیدهاى در دنیا و آخرت منحصر در اوست.
چون او مبدأ همهى آنهاست و فاعل هر چیز به آن چیز، سزاوارتر از قابل آنست، پس گویا که فرموده است: او خدایى است که جز او خدایى نیست.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى جز او خدایى نیست، حمد و ستایش در دار دنیا و در (دار آخرت) مر او راست.
یا در نظر اوّل که نظرى در آن نیست جز به مخلوق، زیرا خالق کسى است که با صورتش در مخلوق ظاهر شود.
پس آنچه که در نظر اوّل به مخلوق نسبت داده مىشود آن در حقیقت منسوب به خالق است و هم چنین است در نظر آخرت که هر تعیّن و ماهیّت در نظر فانى مىشود و خالق با خالقیّت خویش در آن مى ماند.
وَ الْآخِرَهِ وَ لَهُ الْحُکْمُ در دنیا و آخرت حکم حکم خداست.
وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ به سوى او باز مىگردید، یا در نظر بصیرت به سوى او باز مىگردید.
زیرا همه چیز در نظر بصیر با وجود، افعال و اوصافش به سوى خدا باز مىگردد، بدین معنا که بصیر وجود کلّ را وجود خدا مىداند که با صورتش ظاهر گشته، هم چنین افعال و اوصاف همه را متعلّق به او مىداند.
آیات ۷۱- ۷۷
[سوره القصص (۲۸): آیات ۷۱ تا ۷۷]
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیاءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ (۷۱) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (۷۲) وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۷۳) وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۷۴) وَ نَزَعْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۷۵)
إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی الْقُوَّهِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ (۷۶) وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (۷۷)
ترجمه
(۲۸/ ۷۷- ۷۱)
بگو بیندیشید اگر خداوند شب را بر شما تا روز قیامت پاینده گرداند، چه خدایى جز خداوند براى شما روشنایى [به میان] مىآورد، آیا نمى شنوید؟
بگو بیندیشید اگر خداوند روز را بر شما تا روز قیامت پاینده گرداند، چه خدایى جز خداوند براى شما شب را [به میان] مى آورد که در آن مى آرامید، آیا نمى نگرید؟.
و از رحمت او [این است که] براى شما شب و روز آفریده است تا در آن بیارامید و از فضل او روزى خویش بجویید باشد که سپاس بگزارید.
و روزى که به ایشان ندا در داده و فرماید: پس همتایان من که شما گمان مىبردید، کجا هستند؟.
و از هر امّتى گواهى جدا کنیم و گوییم برهانتان را بیاورید، آنگاه دانند که حقّ از آن خداوند است و بر ساخته شان نابود گردد.
قارون از قوم موسى بود و بر آنان شورید و ما به او گنجینههایى بخشیده بودیم که کلیدهاى آن بر گروهى نیرومند هم سنگین مىآمد، چنین بود که قومش به او گفتند: شادى مکن بىگمان خداوند شادىزدگان را دوست ندارد.
و در آنچه خداوند بر تو بخشیده است سراى آخرت را بجوى و [در عین حال] بهرهات را از دنیا هم فراموش مکن، و از آنجا که خداوند بر تو نیکى کرده است، نیکى کن، در این سرزمین فتنه و فساد مجوى که خداوند تبهکاران را دوست ندارد.
تفسیر
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ در سورهى انعام بیان این کلمه در تفسیر قول خداى تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ گذشت.
إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیاءٍ اگر خدا شب را بر شما تاروز قیامت همیشگى و طولانى گرداند چه خدایى جز اللّه براى شما روز خواهد آورد.
چون مقصود از روز روشنایى است که با آن مىبینند و زندگى مىکنند، لذا به جاى روز [نهار] ضیا و روشنایى آورد.
أَ فَلا تَسْمَعُونَ آیا این مسئله را در جان نمىشنوید؟ چون ضیا و روشنایى خودش مطلوب و نافع است و طلب مکاسب و معایش به سبب انتفاع و بهرهمندى از نور و ضیاست براى لفظ [ضیاء] وصف نیاورد.
همان طور که براى لفظ [لیل] وصف آورد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ بگو حال بیندیشید که اگر خدا روز را تا قیامت همیشگى قرار مىداد، چه خدایى جز اللّه براى شما شب را به میان مىآورد تا در آن موقع بیارامید.
آیا به این امر نمىنگرید؟ علّت این که در این آیه دیدن و در آیه قبل شنیدن را آورد از این رو است مناسب عنوان شب شنیدن است، نه دیدن.
لذا آنجا أَ فَلا تَسْمَعُونَ آورد از باب توبیخ یا تقریر شنیدن آنان بر خلاف فقرهى دوّم که عنوان در آن روز است، مناسب آن دیدن است و نیز چون شنیدن اشاره به مقام تقلید و دیدن اشاره به مقام تحقیق است.
چنانچه خداى تعالى فرموده: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ بصیرت قلبى موجود نمىشد، پس شکر نعمتهایى را بکنید که در اختلاف (از پى هم آمدن) شب و روز مندرج است، شکرگزار خود نعمت باشید که عبارت نعمت باشید که عبارت از شب و روز است.
وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ چون مقصود از این آیه کنایه از امّت و شرک آوردن آنان بر ولایت است و اصل دین و توحید ولایت، اصل الحاد (کفر) و شرک، کفر و شرک آوردن به ولایت است … لذا آن را با الفاظ خودش و غیر الفاظ خودش تکرار کرد.
وَ نَزَعْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً و چون مقصود کنایه از امّت است این آیه را به گروههاى امّت محمّد صلى اللّه علیه و آله و به امامشان تفسیر کردهاند که آن امام از آل محمّد صلى اللّه علیه و آله است و او شاهد بر آنانست.
فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَکُمْ اى امّتهایى که بر ولایت امامتان مشرک و به آن کافر هستید برهانتان را بیاورید یعنى برهان بر شرک آوردنتان را بیاورید.
فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ پس دانستند که حقّ از آن خداست در مظاهرش یعنى کسانى که علیه کافران گواهند.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ آنچه که به دروغ و افترا یافتند همه نابود گردد، مانند امامهاى باطلشان و ماضى آوردن افعال مذکور براى اشاره به تحقّق و وقوع آن افعال است.
إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى جمله مستأنفه و جواب سؤالى است از ما قبلش از جهت کنایه بودن آن ناشى شده است، گویا که گفته شده: آیا ایمان آنان به محمّد صلى اللّه علیه و آله پس از انکار على علیه السّلام فایدهاى به حال آنان دارد پس خداى تعالى فرمود سرکشى و ظلم آنان نسبت به على علیه السّلام موجب از بین رفتن ایمانشان و آنچه که در زمان ایمانشان عمل کرده اند مى باشد، چون قارون هم از قوم موسى علیه السّلام بود.
فَبَغى عَلَیْهِمْ قارون به موسى و قومش ظلم کرد و به سبب ظلمش زمین او را فروبرد و قوم موسى بودنش نفعى به حال او نداشت.
وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی الْقُوَّهِ لفظ (مفاتح) جمع (مفتح) با کسره به معناى مفتاح و کلید است، یا جمع (مفتح) مانند مخزن به معناى خزانه و گنج است یعنى ما به او بسى کنز (گنج فارسى) بخشیده بودیم.
که حمل کلیدهاى گنجها حتّى اشخاص نیرومند و قوى را خسته مىکرد، (ناء بالحمل) بار را برداشت در حالى که سنگین بود و (ناء به الحمل) بار بر او سنگین آمد.
بِالْعُصْبَهِ با ضمّه از مردان و اسبان و پرندگان از ده تا چهل عدد است.
و بعضى گفته اند: ده تا پانزده است و برخى آن را چهل مرد دانسته اند و بعضى بین سه تا ده گفته اند.
و بعضى گفته اند: به معناى جماعت است و نسبت به تعیین عدد مطلق است[۶].
إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ این عبارت طرف فَبَغى عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ است.
یعنى چنین بود که حتّى قومش به او گفتند: شادى مکن (مغرور مباش) این نیز کنایه از امّت و خوشگذرانى هاى آنان است و کسانى که به آنچه که خدا داده است مغرور و خوشحالند و خلفاى خدا را ردّ مىکنند گمان مىکنند نعمتى که خدا به آنان داده است از جهت استحقاقشان بوده بدون آن که گمان نابودى آن را داشته باشند.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ که خدا شادىزدگان را دوست ندارد.
و در آنچه که خدا داده سراى آخرت را طلب کن، بدین گونه که بر مستحقّین انفاق کن و در سایر مصارف برّ و نیکى مصرف کن.
وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ بهرهى اخروى را فراموش نکن.
مِنَ الدُّنْیا از چیزى که خداوند در دنیا به تو داده، یا از متاعهاى دنیا مانند اموال، قوا، مدارک، سلامتى، صحّت، فراغت، جوانى و غیر اینها، بدین گونه که از همهى اینها آن را بگیرى که براى آخرت باید گرفته شود.
یا مقصود این است که سهم خودت را که تو در دنیا به آن احتیاج دارى فراموش نکن، یعنى آن طور نباشد که خداوند هر چه به تو بخشیده است همه را انفاق کنى.
که بنا بر معناى اوّل تأکید خداى تعالى وَ ابْتَغِ … مىشود و بنا بر معناى دوّم تأسیس است و امر به حدّ وسط بین اسراف و امساک است.
وَ أَحْسِنْ به بندگان یا در اعمال خویش نیکى کن، یا به شکرانه نعمت، احسان و نیکى کن و در چیزى صرف کن که براى آن خلق شده است یا مقصود این است که خوب باش.
کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ چنانچه خداوند به تو احسان کرده و نعمتش را فراوان کرده است.
وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ و در زمین فتنه و فساد مکن. که خدا تبهکاران را دوست ندارد.
از امام صادق علیه السّلام روایت شده است: فساد ظاهر ناشى از فساد باطن است و هر کس باطن خویش را اصلاح نماید خداوند ظاهر و آشکار او را اصلاح خواهد کرد، هر کس در سرّ و خفا خیانت کند خداوند ستر و پوشش او را در ظاهر و آشکار از بین مىبرد. و بزرگترین فسادها آن است که بنده به غفلت از خدا راضى باشد، این فساد از طول آرزو، حرص، آز و تکبّر پدید مىآید، چنانچه خداى تعالى در داستان قارون در قول خداى تعالى: وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ خبر داده است[۷].
و خصلتهاى مذکور از ساخته هاى قارون و اعتقادات او بود، که همه ناشى از حبّ دنیا و جمع آن، پیروى نفس و هواى آن و بر پا داشتن شهوتهاى نفس و دوست داشتن حمد و ستایش و موافقت شیطان و پیروى از گامهاى آن مى باشد.
و همهى اینها در غفلت از خدا و فراموش کردن منّت و نعمت او جمع شده است.
مقصود از نقل این خبر تنبیه خود و جمیع برادرانم مىباشد، که براى ما کم اتّفاق مىافتد که از غفلت جدا شویم و آن اصل هر فساد و منبع هر شرّ است خداوند ما و جمیع مؤمنین را موفق به ذکر خدا نماید و در عدم غفلت از خدا موفّق بدارد.
قالَ قارون از قبول گفتهى قومش استنکاف نمود و با خودپسندى گفت:
إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی این چیزهایى که خداوند به من داده طبق علم و کمالى است که نزد من و مخصوص خودم مى باشد، پس چرا خوشحال نباشم و من بر کسى که این کمال را ندارد بذل و بخشش مى کنم.
یا معناى آیه این است: این چیزها به من داده شده در حالى که من مشتمل بر علم از ناحیهى خود و مخصوص به خود مىباشم و آن علم به وجوه مکاسب و تحصیل سودهاست، یا در حالى که من مشتمل بر علم مخصوص هستم که آن علم کیمیاست چنانچه بعضى گفته اند.
و برخى گفتهاند: موسى علیه السّلام به قارون مقدارى از علم کیمیا آموخت و به فرزندش و یوشع علیه السّلام نیز مقدارى آموخت، پس قارون آن دو را فریب داد و هر چه که موسى علیه السّلام به آن دو یاد داده بود از آنان آموخت.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ کنایه از امّت و خوشگذرانى آنان و اعتمادشان بر حیات دنیا و متاع آن است، یعنى آیا قارون نمىداند که حیات و وجودش در اختیار او نیست تا چه رسد به اعراض دنیوى که هیچ نسبتى بین او و آنان نیست؟! مگر محض اعتبار که عرف یا شرع آن را اعتبار مى کنند.
أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً آیا نمىداند که خداوند قبل از او کسانى را هلاک کرده است که داراى قوّت و قدرت بیشترى بوده و بیشتر از او مال و اولاد و قوا و خدم و حشم جمع مىکرده اند.
وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ و لکن مجرمین از گناهانشان یعنى وقتى خداوند بخواهد بندهاى به سبب سوء استحقاقش گناه بکند او را کور مىکند و زشتى گناه و سوء عاقبتش را نمىبیند، پس او را در گناه واقع مى سازد، پس از سبب گناهش سؤال نمى شود.
زیرا خداوند گناه را به علت سوء استحقاق خود او واقع ساخته است و این سوء استعداد را خود شخص نمى داند.
یا معناى آیه این است که از گناهان مجرمین سؤال نمىشود تا از گناهان عذر آورند و مانند خداى تعالى: فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌ یا معناى آیه این است که مجرمین گذشته نسبت به گناهان حاضرین مورد سؤال قرار نمى گیرند، چنانچه بعضى گفته اند.
چون اعراض دنیوى براى صاحبان نفوس و هواهاى نفوس موجب استکبار و خودپسندى و تحقیر بندگان است لذا قارون که مبتلا به هواهاى نفس بود خودپسند شد و بر دیگران تکبّر ورزید.
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ بعضى گفته اند: سوار بر استرى دو رنگ و تیزرو شده بود که بر آن گیسوان بود و زینى از طلا داشت و با قارون چهار هزار نفر بر همین منوال و بر همین شکل بودند.
قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ آنان که حیات دنیا را مىخواستند گفتند: اى کاش به ما هم مثل قارون داده مىشد، چنانچه این درخواست عادت اهل دنیا در هر زمان است.
إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ مى گفتند: قارون داراى حظّ بزرگى است، چون آنچه که قارون داشت در نظر آنان از بزرگترین نعمتها بود، چه غفلت داشتند از این که این نعمتها زوال و عقاب به دنبال دارد و موجب محروم شدن از چیزى است که خداوند براى بندگانش در آخرت مهیّا کرده است.
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ و آنان که علم به دنیا و اعراض و آفات آن و علم به آخرت و عقاب و ثواب و درجات آن داده شده گفتند: وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ واى بر شما ثواب خدا در دنیا به این است که با مناجات کردن با خدا لذّت حاصل شود، از مشغول شدن به خستگى هاى دنیا و حرص و آرزوهاى آن فراغت حاصل گردد و ثواب خدا در آخرت به چیزهایى است که براى بندگانش مهیّا کرده است.
خَیْرٌ ثواب خدا در دنیا و آخرت بهتر است از زینت دنیا که بر قارون مى بینید، چه زینت دنیا در معرض زوال است و صاحب آن محلّ آفات و بلاها و ناخوشایندها و غمهاست.
لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً و بهتر بودن ثواب خدا براى کسى است که ایمان بیاورد به وسیلهى توبه و بیعت به دست خلفاى الهى به صورت ایمان عامّ، یا ایمان خاصّ با بیعت خاصّ ولوى که منجر به عمل صالح گردد.
وَ لا یُلَقَّاها این موعظه، یا این کلمه را تلقّى نمىکنند إِلَّا الصَّابِرُونَ مگر صبرکنندگان از دنیا و آرزوهایش، که گرفتار دنیا و آرزوهایش نسبت به نصایح و مواعظ اخروى گوشش کر مى شود.
فَخَسَفْنا به سبب بدى عمل او و بدى خودپسندى خودش و خانهاش را به زمین فروبردم.
بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ.
روایت شده که موسى علیه السّلام با برادرش هارون و فرزندانش با قارون مباهله کرد و در نتیجه قارون و خانواده و مال او و کسانى از قومش که او را یارى کردند، همه را زمین فروبرد[۸].
و بعضى گفته اند: قارون زن زناکارى از بنى اسرائیل را فرا خواند و به او گفت: من دو هزار (سکّه) به تو مىدهم به شرط این که فردا هر وقت بنى اسرائیل نزد من جمع شدند بیایى و بگویى موسى با من رابطه داشته است.
و به آن زن دو کیسه پول داد که مهرش روى پولها بود، وقتى آن زن به خانه اش برگشت پشیمان شد و گفت: دیگر کارى نمانده جز آن که بر نبىّ خدا افترا ببندم؟! پس صبح که شد آمد و دو کیسه پول را هم با خودش آورد و در میان بنى اسرائیل ایستاد و آنچه را که قارون به او گفته بود به مردم گفت.
و گفت: پناه به خدا مى برم از این که به نبىّ خدا افترا بندم، این درهمهاى قارون است که مهر خودش روى آنهاست، پس موسى علیه السّلام غضبناک شد و بر او نفرین کرد، پس قارون و خانه اش را زمین فروبرد.
بعضى گفته اند: قارون از کسانى بود که موسى علیه السّلام او را دوست مى داشت، قارون با قوم در صحراى تیه تورات مى خواند، صداى قارون بهتر از دیگران بود، چون گم شدن در صحرا بر قوم طولانى شد و داخل در توبه و گریه شدند قارون از دخول در توبه با آنان خوددارى کرد.
پس موسى علیه السّلام نزد او آمد و گفت: اى قارون قوم تو در حال توبه هستند و تو در اینجا نشسته اى؟! با آنان داخل توبه شو وگرنه بر تو عذاب نازل مىشود.
ولى قارون اهمیّت نداد و سخنان موسى علیه السّلام را سبک شمرد، موسى علیه السّلام از نزد او ناراحت و اندوهناک خارج شد، در آستانهى قصر او نشست.
قارون دستور داد بر سر او خاکستر مخلوط با آب بریزند و چنین کردن، پس موسى علیه السّلام به شدت غضبناک شد و در شانهى موسى علیه السّلام موهایى بود که هر وقت غضبناک مىشد آن موها از لباسش بیرون مىزد و قطرات خون از آن بیرون مىآمد.
پس موسى علیه السّلام گفت: پروردگارا اگر به خاطر من غضب نکنى من نبىّ تو نیستم، پس خداى تعالى به او وحى کرد به زمین امر کردم از تو اطاعت کند، پس هر چه که مىخواهى به زمین امر کن و قارون قبلا دستور داده بود که در قصر بسته شود.
پس موسى علیه السّلام آمد و اشاره به درها کرد و درها باز شد و موسى علیه السّلام بر قارون وارد شد، وقتى قارون به موسى علیه السّلام نگاه کرد فهمید که او عذاب آورده، پس گفت: اى موسى از تو درخواست مىکنم به قرابت و خویشاوندى که بین من و توست.
موسى علیه السّلام به او گفت: اى پسر لاوى زیادتر حرف نزن، اى زمین او را با قصر و خزاین فرو ببر، این سخنانى بود که موسى علیه السّلام به قارون گفت روزى که خداى تعالى قارون را هلاک کرد.
ولى خداى تعالى موسى علیه السّلام را به خاطر سخنانى که به قارون گفته بود سرزنش کرد، وقتى موسى علیه السّلام دانست که خداى تعالى او را به خاطر کارى که کرده (حرفى که زده) سرزنش مىکند گفت:
پروردگارا قارون مرا به غیر تو قسم داد و فرا خواند و اگر به تو قسم مىداد اجابت مىکردم، پس خداى تعالى فرمود: اى فرزند لاوى زیادتر حرف نزن.
موسى علیه السّلام گفت: اگر مى دانستم که رضاى تو در این بود که من این عمل را انجام ندهم انجام نمى دادم و خواهش قارون را اجابت مى کردم.
پس خداى تعالى فرمود: به عزّت و جلال و وجود و مجد و عظمت و به علوّ و بلندى مقامم قسم اگر قارون همان طور که از تو خواهش کرد و دعا نمود از من خواهش مىکرد اجابتش مى کردم، لیکن وقتى او از درخواست و خواهش نمود امر او را به تو واگذار نمودم[۹].
از امام باقر علیه السّلام آمده است: وقتى قوم یونس او را آزار دادند … تا آنجا که فرمود: خودش را به دریا انداخت و ماهى او را فروبرد، دریاهاى هفتگانه را طواف نمود تا به دریاى جوشان و خروشان رسید که در آنجا قارون معذّب بود، پس قارون در آنجا صدایى شنید و علّت صدا را از ملایکه پرسید.
ملایکه به او خبر داد که او یونس علیه السّلام است و خداوند او را در شکم ماهى زندانى کرده است، قارون گفت آیا اجازه مىدهى من با او سخن بگویم؟ ملایکه اجازه داد، پس قارون از یونس علیه السّلام حال موسى علیه السّلام را پرسید که یونس علیه السّلام خبر داد موسى علیه السّلام فوت کرد سپس از هارون پرسید یونس علیه السّلام گفت: او هم مرده است، قارون گریه کرد و بى تابى شدیدى نمود و از خواهر هارون کلثوم که نامزدش بود سؤال کرد.
یونس علیه السّلام به او خبر داد که او هم مرده است، قارون گریه کرد و بىتابى شدیدى نمود، امام باقر فرمود: خداوند به ملایکه موکّل او وحى کرد که عذاب را بقیّه ایّام دنیا از او بردارد، زیرا قارون بر فامیل و خویشان رقیق القلب بود و همین رقّت موجب نجات او شد.
فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَهٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ نه گروهى داشت که او را یارى کنند و از عذاب خدا برهانند و از جانب خدا نیز هیچ یارى نشد.
پس اى امّت محمّد صلى اللّه علیه و آله از ظلم و تجاوز بر کسى که خداوند او را براى بندگان امام نصب کرده بپرهیزید، از استکبار و تکبّر و فخرفروشى بهوسیله مال و جاهى که خداوند آن را به شما داده است بر حذر باشید، از فخر فروختن به زینت و لباس فاخر بر حذر باشید.
و در خبرى آمده است: نهى شده است که مرد در راه رفتن تکبّر نماید، هر کس لباس بپوشد و در آن لباس تکبّر ورزد خداوند او را به قعر جهنّم فرومىبرد و همنشین قارون مىشود، زیرا او اوّل کسى است که تکبّر کرد و خداوند او و خانهاش را به زمین فروبرد.
وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَ آنان که دیروز آرزو مىکردند مانند قارون باشند بعد از عذاب و فرو رفتن قارون به زمین مىگویند: اى واى که عجب است، گویا که باید خدا روزى را گسترش دهد و زیاد کند.
و لفظ (وى) کلمهى تعجّب است، مانند (ویک) و نیز به معناى ویل و واى استعمال مى شود، بر کانَ داخل مى شود به صورت مخفّف و مشدّد.
پس در این آیه محتمل است لفظ (ویکأن) مرکب از (وى) و (کأن) و ممکن است مرکّب از (ویک) و (/ ان) به معناى تعجّب باشد و ممکن است مرکّب از (وى) و (کاف خطاب) و (ان) یا مرکّب باشد از (ویک) مخفّف (ویلک) و (ان) و اگر لفظ (ان) منفصل و جدا باشد باید قبل از آن مانند (اعلم) در تقدیر گرفت تا عامل (ان) باشد.
اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ وسعت دادن روزى و تقدیر آن به مشیّت و خواست بندگان نیست چنانچه قارون مىگفت، نیز از باب خوارى یا کرامت از جانب خدا هم نیست.
لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا اگر نبود منّت خدا بر ما، ما را نیز زمین فرومىبرد ولى خدا منّت بر ما گذاشت و به ما، مانند قارون مال دنیا عطا نکرد چنانچه ما آن را آرزو مى کردیم.
لَخَسَفَ بِنا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ کافرین مانند قارون رستگار نمىشوند.
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ جواب سؤالى است که از جملهى سابق ناشى مى شود، گویا که گفته شده: چه کسى از عذاب نجات پیدا مى کند و چه کسى داخل بهشت مى شود؟
پس فرمود: آن دار آخرت است نَجْعَلُها مقر و جایگاه کسانى قرار مى دهیم که لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ طالب علوّ در زمین نباشند، چون کسى که در زمین علوّ و برترى جوید، منازع و معارض من است و منازع من به خانهى من داخل نمى شود.
وَ لا فَساداً و طالب فساد نباشد که شخص مفسد، بندگان و خلق مرا اذیت مى کند.
وَ الْعاقِبَهُ عاقبت و سر انجام نیک لِلْمُتَّقِینَ از آن پرهیزکاران است.
یعنى کسانى که نسبت به علوّ و فساد متّقى باشد، یا کسى که عادتش تقوى و پرهیز کردن از جمیع چیزهایى است که باید از آنها پرهیز شود.
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها جواب سؤال دیگرى است، گویا که گفته شده: چگونه است حال کسى که عمل خوب انجام دهد ولى از متّقین نباشد؟
و چگونه است حال کسى که عمل بد انجام دهد ولى نسبت به علوّ و فساد پرهیزکار باشد؟ که مى فرماید: هر که نیکى ورزد خیر آن به خود او برمى گردد.
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ و کسى که عمل بد انجام دهد جزاى او خود عمل بد اوست بنا بر تجسّم اعمال، یا جزاى عمل او به او داده مىشود.
آیات ۷۸- ۸۸
[سوره القصص (۲۸): آیات ۷۸ تا ۸۸]
قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (۷۸) فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۷۹) وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (۸۰) فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَهٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ (۸۱) وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ (۸۲)
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ (۸۳) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۸۴) إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۸۵) وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقى إِلَیْکَ الْکِتابُ إِلاَّ رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ (۸۶) وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۸۷)
وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۸)
ترجمه
(۲۸/ ۸۸- ۷۸)
گفت: همانا به خاطر علمى که دارم اینها را به من دادهاند، آیا نمىدانست که خداوند پیش از او از میان نسلها [یى که بودند] کسانى را که از او نیرومندتر و مالاندوزتر بودند، نابود کرده است، گناهکاران را از گناهشان نپرسند.
آنگاه [قارون] با تجمّلش در میان قومش آشکار شد، و کسانى که خواهان زندگانى دنیا بودند گفتند: اى کاش ما نیز مانند آنچه به قارون داده شده است داشتیم، چرا که او داراى بهره [و مال منال] کلانى است.
و دانشیافتگان گفتند: واى بر شما، ثواب الهى براى کسى که ایمان آورد و نیکوکارى کند بهتر است، جز شکیبایان آن را فرا نگیرند.
آنگاه او و خانهاش را به زمین فروبردیم، کس و کارى نداشت که در برابر خداوند یاریش دهند و از نصرتیافتگان نبود.
و بامدادان کسانى که دیروز مقام او را آرزو مىکردند و مىگفتند: وه که خداوند روزى را بر هر کسى از بندگانش که بخواهد گشاده مىدارد و [بر هر کس که بخواهد] تنگ مىگیرد، اگر خداوند بر ما منّت ننهاده [و نعمت نداده] بود، ما را نیز فرومىبرد، وه که کافران رستگار نمىشوند.
این سراى آخرت را براى کسانى که در روى زمین نمىخواهند سرکشى و تبهکارى کنند، مقرّر داشتهایم، سر انجام نیک از آن پرهیزگاران است.
هر کس که نیکى پیش آرد، او را [پاداشى] بهتر از آن است، و هر کس بدى پیش آورد، بداند که کسانى که کارهاى ناروا انجام مىدهند جز همانند آنچه کردهاند کیفر نیابند.
بىگمان کسى که [احکام] قرآن را بر تو واجب کرد، باز گردانندهى تو به بازگشتگاه [تو] است، بگو پروردگارم بهتر مىداند که چه کسى هدایت پیش آورده است، چه کسى در گمراهى آشکار است؟
و امید نداشتى که کتاب آسمانى بر تو فرود آید، [این نبود] مگر رحمتى از جانب پروردگارت، پس پشتیبان کافران مباش.
و تو رااز آیات الهى پس از آن که بر تو نازل گردیده است باز ندارند، و به سوى پروردگارت بخوان و از مشرکان مباش.
و در جنب خداوند خدایى دیگر مخوان، خدایى جز او نیست، همه چیز فناپذیر است، مگر ذات او، حکم او راست و به سوى او بازگردانده مىشوید.
تفسیر
إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ کسى که قرآن را بر تو معین یا واجب کرد یا عمل به آنچه را که در قران است از اعمال و اخلاق بر تو سنّت نمود.
لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ تو را به مکّه باز مىگرداند، چه معاد عبارت از محلّى است که قبلا در آنجا بودهاى و سپس از آنجا خارج شدهاى و مىخواهى دوباره به آنجا برگردى.
بدان که قرآن نام مقام جمع است، چون مصدر کتاب محمّد صلى اللّه علیه و آله مقام جمع است که عبارت از مقام مشیّت است و آن مقام جمع مطلق و برزخ بین وجوب و امکان و محلّ جمع دو دریاى وجوب و امکان است خداى تعالى آن را قرآن نامید.
و فرض قرآن بر محمّد صلى اللّه علیه و آله عبارت است از رساندن او به آن مقام که احدى از انبیا علیهم السّلام به آن مقام نرسیده است، چون مبدأ نزول محمّد صلى اللّه علیه و آله این مقام است بر این مقام صدق مىکند که آن معاد محمّد صلى اللّه علیه و آله است، چون محمّد صلى اللّه علیه و آله محیط به همه است، او داراى مقامى در دنیا، مقامى در نفوس بندگان است پس وقتى از دنیا خارج مىشود صحیح است آنگاه که به دنیا برمىگردد گفته شود دنیا معاد محمّد صلى اللّه علیه و آله است.
و هم چنین نفوس بندگان معاد اوست.
پس صحیح است آیه تفسیر شود بر این که کسى که عمل به قرآن را بر تو واجب کرده تو را به مکّه باز مىگرداند، صحیح است تفسیر شود بر این که کسى که تعیین کرده و مقام جمع را بر تو اثبات نموده تو را به آن مقام یا به دنیا یا به نفوس بندگان هنگام احتضار یا هنگام حسابشان برمى گرداند.
چنانچه در اخبار و اقوال به این معانى اشاره شده است و از امام سجّاد علیه السّلام آمده است که فرمود: نبىّ شما صلى اللّه علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السّلام به سوى شما باز مىگردند[۱۰].
قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى بگو پروردگارم بهتر مىداند که چه کسى هدایت پیش آورده است چیزى که با آن به بهشت و نعمتهاى آن راه یافته مىشود، یا کارهاى نیک و اعمال حسنه که با آنها به خدا و قرب او راه یافته مىشود.
یا مقصود کسى است که با وصف اهتداى به دین و راه یافتن به آن آمده است.
و این آیه جواب ادّعایى است که ذکر مىشد، چه کفّار بیشتر اوقات محمّد صلى اللّه علیه و آله را به گمراهى نسبت مىدادند، یا جواب سؤالى است که از قول خدا: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها … تا آخر ناشى شده است، گویا که گفته شده: چه کسى کار نیک مىکند؟ و چه کسى کار بد مىکند؟
وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ اختلاف بین دو فقرهى آیه براى ایهام و اشاره به این مطلب است که ضالّ و گمراه در جهنّم نفسش ایستاده است، ولى هدایت یافته از دار شرکش به سوى پروردگارش هجرتکننده است.
وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقى إِلَیْکَ الْکِتابُ این جمله عطف به اعتبار معناست، چه مقصود از قول خدا: قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ تا آخر دلدارى رسول خدا است.
گویا که گفته است: تو بر هدایت هستى و امید نداشتى که کتاب یعنى نبوّت و قرآن بر تو القا شود.
إِلَّا رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ لفظ رَحْمَهً استثناى مفرّغ در موضوع تعلیل یا منصوب بنزع است که در اصل «الا برحمه من ربک» بوده است، یا استثناى منقطع است و معناى آن این است: به تو کتاب داده شده به جهت رحمت از جانب پروردگارت.
فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ پس تو پشتیبان کافران مباش، چون کتاب نعمت است و نبوّت نعمت بزرگى است.
پس آن دو را در مسیر دشمنان نعمتدهنده به کار نگیر این آیه و ما بعدش خطاب به محمّد صلى اللّه علیه و آله است از باب به تو مىگویم تا همسایه بشنود.
وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ پس از آن که آیات بر تو نازل شد، کفّار تو را از آیات خدا باز ندارند، یعنى از آیات تکوینى و احکام رسالت و غرایب آخرت باز ندارند تا به آنها عمل نکرده و به کلى فراموش نمایى و از آیات تدوینى بازت ندارند که به آنها عمل نکرده ترک گویى.
وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ پس با قول و گفتار مردم را به سوى پروردگارت بخوان و آیات را متذکّر باش و یاد آورد و با افعال، اخلاق، احوال و پروردگارت را بخوان یعنى به آیات عمل کن.
یا معناى آیه این است که کافران تو را از تبلیغ آیات خدا که دربارهى على علیه السّلام نازل شده باز ندارند و به سوى على علیه السّلام مردم را دعوت کن.
وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ و از مشرکین به ولایت على علیه السّلام مباش (یعنى اى مردم شما نباشید).
وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و با خدا اله دیگرى از بتها، ستارگان و هواها نخوان، یا با على علیه السّلام در ولایتش ولىّ دیگرى نخوان و این جمله تأکید قول خداى تعالى: وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ است.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تعلیل دو نهى سابق است زیرا جز او خدایى نیست.
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ تعلیل قول خداى تعالى: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ است، زیرا هر چیزى نابود شونده است.
إِلَّا وَجْهَهُ جز وجه خدا یا وجه آن شىء، اگر رجوع ضمیر به خدا باشد جائز است که مقصود وجه خدا باشد که با آن توجّه به اشیا پیدا مىشود و جائز است مقصود وجه شیء باشد که با آن توجّه به خدا مىشود، یعنى هر چیزى هالک و فانى است جز وجه آن شیء که با آن توجه به خدا حاصل مىشود، پس اضافهى وجه به خدا با کوچکترین مناسبت است.
بدان که وجه اسم آن چیزى است که با آن توجّه حاصل مىشود و اختصاصى به صورت و وجه بدن انسان ندارد و بدان که در هر چیزى لطیفهى غیبى الهى است که آن مقوّم آن چیز است و نگهدارنده و مشخّص کنندهى آن و آن فاعلیّت خداى تعالى و قضا و علم اوست.
و آن لطیفه است که او را حفظ و تربیت مىکند، او را به کمال مخصوص خود مىرساند اگر مانعى از آن منع نکند.
و در شعر فارسى به این لطیفه اشاره کرده است آنجا که گفته:
یکى میل است با هر ذرّه رقّاص | کشاند ذرّه را تا مقصد خاص | |
دواند گلخنى را با به گلخن | رساند گلشنى را با بگلشن | |
گلشن راز و دیگرى نیز به همین معناى اشاره کرده است آنجا که گفته:
گر ز چاهى عکس ماهى وانمود | سر بچه در کرد و آن را مىستود | |
در حقیقت مادح ماه است او | گرچه جهل او بعکس کرد رو | |
مدح او مه راست نى آن عکس را | کفر شد آن چون غلط شد ماجرا | |
مثنوى مولوى و این لطیفه چیزى است که به وسیلهى آن اشیا به غایات و کمالات مخصوص خودشان توجّه پیدا مى کنند و به وسیلهى آن انسان به آخرت و به خداى تعالى و به جانشینان او توجّه مى کند، با آن خداى تعالى به اشیا و به انسان توجّه مى کند.
پس آن لطیفه به وجهى وجه اشیا و به وجهى وجه خداست، چون آن لطیفه ولایت تکوینى نام دارد که از آن به ریسمان از جانب خدا تعبیر مىشود و آن چیزى است که توجّه تکوینى اشیا به وسیلهى آن صورت مى گیرد و از سوى دیگر براى انسان توجّه دیگرى است که آن توجّه تکلیفى است و آن توجه تکلیفى جز با ولایت تکلیفى محقّق نمى شود که از آن به ریسمان از جانب مردم تعبیر مى شود.
زیرا آن حاصل نمى شود مگر به توسّط مظاهر بشرى با بیعت خاصّ ولوى، با آن ایمان داخل در قلب مى شود و نسبت ابوّت و بنوّت و پدرى و فرزندى بین مظهرها و بیعت کنندگانش حاصل مى گردد …
لذا روى این جهات صحیح مى شود تفسیر وجه در آیه به دین، یعنى ولایت تکلیفى، یا آن که با ولایت تکلیفى و با انبیا و اولیا و با هر کسى که مطیع خدا و رسولش باشد حاصل شود.
و در اخبار زیاد وجه اللّه به انبیا و ائمّه علیهم السّلام و به دین خدا و به کسى که خدا و رسولش را مطیع و فرمانبر است تفسیر شده است.
حال که این مطلب را دانستى بدان که حدود و تعیّنات اعتباریّات محض است، وجود حقیقى ندارد و وجود و بقا فقط مخصوص آن لطیفه است.
و لذا گفته شده: اعیان ثابت هرگز بویى از وجود نبردهاند،آنها باقى هستند بر همان حالتى که بر آن حالت هستند و حالت آنها این است که از ذاتشان وجودى ندارند و وجود بالذّات تنها براى آنها لطیفه است، اعیان ثابت بالعرض موجود هستند.
پس آن اشیا متکثّر جداى از هم عین همان حدود است که وجود ندارند و از ابد تا ازل هالک و غیر موجودند و آن لطیفه از ابد تا ازل موجود است.
پس آنچه که از هر چیز باقى مىماند همان لطیفه است، هلاک شونده و نابود شونده همهى ما سواى آن لطیفه است از حدود و اعتبارات.
لَهُ الْحُکْمُ حکم از آن خداست نه غیر خدا، چون غیر خدا هالک و فانى است.
وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ به سوى خدا باز مىگردید، نه به غیر خدا، دو ضمیر مجرور لَهُ و إِلَیْهِ صحیح است که به وَجْهَهُ برگردند، صحیح است که به خدا برگردند، زیرا که آن لطیفه تنها حاکم در اشیا و بر اشیا است، وجود هر چیزى بعد از ملاحظهى فناى جمیع حدودش به آن لطیفه برمىگردد.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۱، ص: ۲۲۷
[۱] . الصّافى ج ۴ ص ۹۴ و الکافى ج ۱ ص ۳۷۴ ح ۱.
[۲] . الصّافى ج ۴ ص ۹۴ و بصائر الدّرجات ص ۲۳ ح ۱.
[۳] . الصّافى ج ۴ ص ۹۶ و بشاره المصطفى ص ۲۰۲.
[۴] . الصّافى ج ۴ ص ۹۷.
[۵] . تفسیر القمّى ج ۲ ص ۱۴۲.
[۶] . مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۲۶۶
[۷] . الصّافى ج ۴ ص ۱۰۳ و مصباح الشّریعه ص ۱۰۷.
[۸] . تفسیر البیضاوى ج ۲ ص ۲۰۲.
[۹] . تفسیر الصّافى ج ۴ ص ۱۰۵- ۱۰۴.
[۱۰] . الصّافى ج ۴ ص ۱۰۷ و تفسیر القمّى ج ۲ ص ۱۴۷.