ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره نساء آیه ۵۳- ۸۱
[سوره النساء (۴): آیات ۵۳ تا ۵۵]
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذاً لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (۵۳) أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (۵۴) فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (۵۵)
ترجمه
بلکه مگر براى ایشان بهرهاى از سلطنت است که در این هنگام پشیزى بمردم ندهند یا مگر بر آنچه خداوند به مردم داده است رشکشان مىخورند. ما بآل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به ایشان ملکى عظیم بخشیدیم. پس گروهى از آنان به او ایمان آوردند و گروهى اعراض کردند و جهنم با شعلههاى سوزانش براى آنان کافى است.
بیان آیه ۵۳ و ۵۴ و ۵۵
لغت
نقیرا: از نقر بمعنى اثرى که مثل جاى منقار است. ناقور بمعنى صور است که در آن دمیده مىشود و نقیر چوبى است که در آن سوراخ ایجاد شده باشد. انتقار بمعنى اختصاص است چنان که طرفه گوید:
نحن فی المشتاه ندعو الجفلى | لا ترى الادب فیها ینتقر | |
یعنى: ما در فصل زمستان از مردم دعوت عام مىکنیم و هیچ کس بر سر خوان ما دعوت اختصاصى ندارد.
حسد: آرزوى زوال نعمت از دیگران است تا دچار سختى گردند لکن غبطه، این است که انسان آرزو کند که نعمتى که دیگران دارند نصیب خودش هم بشود. از اینرو حسد ناپسندیده و غبطه پسندیده است. برخى گفتهاند: حسد زیاده روى در بخل است، چه بخل مشقت بذل نعمت و حسد، مشقت متنعم بودن دیگران از نعمت است. بنا بر این در بخل و حسد، مشقتى بر متنعم بودن وجود دارد.
سعیر: از سعر بمعناى افروختن آتش است و استعاره بمعناى آتش و جنگ و شر بکار رفته است و سعر متاع بمعناى قیمت متاع است و علت این معنى این است که بازار در موقع معامله بحرارت متاع، برافروخته و گرم مىشود. ساعور بمعنى تنور (پس سعیر است یعنى افروخته.
اعراب
ام: منقطعه است و معادل با همزه استفهام نیست که در این صورت متصله نام دارد و معناى آن این است: بل الهم نصیب من الملک .. برخى گفتهاند: همزه استفهام از کلام حذف شده است زیرا «ام» در ابتداى کلام قرار نمىگیرد یعنى «اهم اولى بالنبوه ام لهم نصیب من الملک فیلزم الناس طاعتهم» اما این مطلب ضعیف است زیرا حذف همزه در ضرورت شعر جایز است و در قرآن ضرورتى نیست.
فَإِذاً لا یُؤْتُونَ: اذا در «یؤتون» عمل نکرده زیرا وقتى که میان «فاء» یا «واو» و فعل قرار گیرد، مثل اینکه در معنى متاخر است یعنى: «فلا یؤتون الناس نقیرا اذن» و اذن از حروف ناصب فعل است به چهار شرط: جواب کلام و در لفظ، مبتدا باشد و ما بعد آن متعلق بما قبل آن نباشد و فعل بعد آن مستقبل باشد.
مقصود
حکم یهود را به این که مشرکان هدایت یافتهتر از پیامبر و اصحاب او هستند بیان کرد. اکنون مىگوید: آنها شایسته چنین حکمى نیستند زیرا سلطنتى ندارند.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ: این استفهام براى انکار است یعنى آنها را بهرهاى از سلطنت و پادشاهى نیست. جبایى گوید: منظور از «ملک» نبوت است یعنى آیا براى آنها از نبوت، نصیبى است تا اطاعت ایشان بر مردم واجب باشد؟ برخى گفتهاند:
منظور از «ملک» همان است که یهود ادعا مىکردند که در آخر الزمان به آنها بر مىگردد و از میان آنها کسى خروج مىکند که ملت آنها را تجدید و بدینشان دعوت مىکند، از اینرو خداوند آنان را تکذیب کرد.
فَإِذاً لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً: اگر همه دنیا و سلطنت آن به آنها داده شود، اندکى از حقوق مردم را ادا نمىکنند و در تفسیر ابن عباس است که: اگر براى ایشان نصیبى از سلطنت بود، به محمد ص و اصحابش چیزى نمىدادند و برخى گفتهاند، آنان داراى باغ و بستان و اموال بودند و به مستمندان چیزى نمىدادند.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ: بلکه حسد مردم را مىخورند. در باره این مردم اختلاف شده است
1-: برخى گفتهاند منظور خود پیامبر گرامى است.
عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ: آنان را بر آنچه خداوند از فضل خود به ایشان داده است، حسد مىخورند. یعنى نبوت پیامبر و مباح بودن نه زن براى او و میلش نسبت به ایشان و مىگفتند: او اگر پیامبر بود، نبوت او را از این کار باز مىداشت. از اینرو خداوند بیان مىدارد که نبوت در آل ابراهیم چیز تازهاى نیست:فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ: نبوت را به آل ابراهیم دادیم و مملکت را به داود و سلیمان بخشیدیم. داود داراى نود و نه زن و سلیمان داراى یکصد زن و بقولى او داراى هفتصد کنیز و سیصد زن و داود داراى یکصد زن بود. بنا بر این معنى نداشت که آنها رشک حضرت محمد ص بخورند چه او نیز از اولاد ابراهیم بود و سایرین از او تعداد زنانشان بیشتر و مملکتشان وسیعتر بود. در باره معناى «الناس» این قول از ابن عباس و ضحاک و سدى است. برخى هم گفتهاند چون قوام دین به وجود پیامبر بود، از اینرو حسد آنها به او مانند حسدشان نسبت به همه مردم بود.
۲- مقصود پیامبر و آلش مىباشد. چنان که از امام باقر منقول است و مراد از فضل، نبوت پیامبر و امامت آل اوست، در تفسیر عیاشى به اسناد خود از ابو الصباح کنانى نقل کرده است که امام صادق به او فرمود: «ما قومى هستیم که خداوند اطاعت ما را واجب کرده است. انفال و برگزیده مال براى ماست. مائیم راسخان در علم و مائیم محسودانى که خداوند در باره ایشان فرموده است: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ …» فرمود: منظور از کتاب، نبوت و از حکمت، فهم و قضاوت و از ملک عظیم. وجوب اطاعت است!!
3- مقصود پیامبر و اصحابش مىباشد زیرا در جمله: «هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا» منظور آنان بودند و منظور از فضل، نعمت است: این وجه از ابو على جبایى است.
۴- مقصود عرب است. یعنى عرب حسد مىخورند که پیامبر از ایشان است.این وجه از حسن و قتاده و ابن جریج است. برخى گفتهاند: مقصود از کتاب تورات و انجیل و زبور و از حکمت، علمى است که بآنان داده شده بود.
وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً: مجاهد و حسن گویند: یعنى به آنها نبوت دادیم. ابن عباس گوید: ملک عظیم یعنى ملک سلیمان. سدى گوید: منظور زنانى است که به داود و سلیمان داده شده بود و برخى گفتهاند: منظور جمع میان سیاست دنیا و دین است.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ: در این باره دو قول است:
۱- دسته اى از اهل کتاب بمحمد ص ایمان آوردند و دسته اى از او اعراض کردند و به او ایمان نیاوردند. این قول از مجاهد و زجاج و جبایى است و مناسبت این جمله با جمله سابق به این است که آنها با اینکه حسد مىبردند و کارهایى زشت مىکردند، بعضى از آنان به او ایمان آوردند.
2- مقصود این است که از امت ابراهیم، کسانى بودند که به او ایمان آوردند و کسانى بودند که از او اعراض کردند، چنان که شما نیز در باره محمد (ص) چنین کردید و این کار شما، امر او را کوچک نکرد، چنان که کار آنان نیز امر ابراهیم را کوچک نکرد.
وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً: براى این مردم اعراض کننده، عذاب جهنم که داراى آتشى بر افروخته است کفایت مىکند. مقصود این است که اگر در دنیا پارهاى از عذابها از آنها دفع شده است، در آخرت عذاب جهنم براى ایشان مهیاست.
[سوره النساء (۴): آیات ۵۶ تا ۵۷]
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً (۵۶) وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِیلاً (۵۷)
ترجمه
آنان که به آیات ما کافر شدند، ایشان را در آتشى مىافکنیم که هر گاه پوست بدنشان بسوزد، پوست دیگرى به جاى آن قرار مىدهیم تا هر دم عذاب را بچشند، خداوند قادر و حکیم است. و آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، در بهشتهایى داخلشان مىکنیم که از زیر آنها نهرهاى آب جارى هستند و براى همیشه در آنجا خواهند بود، براى ایشان همسرانى پاکیزه است و ایشان را در سایهاى پایدار و معتدل داخل مىسازیم.
بیان آیه ۵۶ و ۵۷
لغت
نصلیهم نارا: ایشان را در آتش مىافکنیم. اصلاء: در آتش افکندن: صلاء:بریان کردن، مصلى: بریان.
بدلنا: تغییر مىدهیم. تبدیل: تغییر خواه به این کیفیت که هیئت و شکل چیزى تغییر داده شود یا اینکه چیزى بجاى آن گذارده شود مثل: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ» (سوره ابراهیم ۴۸ یعنى روزى که بجاى این زمین، زمینى دیگر قرار داده شود) و مثل: «بدلت جبتى قمیصاً» یعنى جبهام را بصورت پیراهن درآوردم.
ظل: اصل این کلمه بمعنى ستر و پوشش است و علت اینکه بمعنى سایه بکار مىرود این است که سایه انسان را از اشعه خورشید، مىپوشاند رؤبه گوید: ظل و فىء جایى است که در آنجا خورشید مىتابیده و اکنون نمىتابد. اما آن جایى که هیچوقت خورشید نمىتابد، آنجا «ظل» است نه «فىء». ظل بمعناى شب نیز هست زیرا شب از خورشید پوشیده است. ظله: سرسایه و چیزى که به آن سایه کنند.
ظلیل: سایهاى که ثابت و پایدار است.
مقصود
قبلا در باره مؤمن و کافر، سخن گفته شد، اکنون بذکر وعد و وعید در برابر کفر و ایمان مىپردازد و مىگوید:
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا: آنان که منکر دلایل ما مىشوند و پیامبران ما را تکذیب مىکنند و آیاتى که بر یکتایى ما و صدق پیامبر ما دلالت دارند، زیر پا مىگذارند.
سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً: آنها را گرفتار آتش مىکنیم و مىسوزانیم و عذاب مىکنیم.
کلمه «سوف» براى دلالت بر این است که این عذاب، مربوط به آینده ایشان است.
کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها: در این باره اقوالى است:
1- قتاده و جماعتى از اهل تفسیر گویند: ظاهر قرآن این است که خداوند پوستهاى دیگرى غیر از پوستى که سوخته است بر اندام آنان مىپوشاند. مختار على بن عیسى نیز همین است.
برخى گفتهاند: این پوست جدید گناهى ندارد، پس چرا سوخته شود؟! پاسخ این است که عذاب، براى شخص است و پوستها و اعضا مورد ملاحظه و اعتبار نیستند. على بن عیسى گوید: پوستى که بر بدن پوشانده مىشود نه خود آن است که عذاب مىبیند و نه قسمتى از آن. پوست واسطهاى است که بوسیله آن به شخصى که سزاوار عذاب است، شکنجه داده مىشود.
۲- زجاج و بلخى و ابو على جبایى گویند: منظور این است که خداوند متعال، همان پوست سوخته را بحالت اول برمىگرداند مثلا هر گاه شخصى که تغییر صورت داده است ببینید، مىگویید: تو بغیر این صورت، پیش من آمدى. در حالى که او همان است فقط تغییر صورت، داده است یا اینکه هر گاه انگشترى شکستهاى از نو ساخته شود، مىگویند: این غیر از آن است اگر چه اصل هر دو یکى است بنا بر این پوست اول با پوست دوم یکى است، تنها تغییر هیأت در آنها پیدا شده، چه اولى سوخته بود و دومى نسوخته است.
۳- منظور از پوستهاى ایشان «سرابیل» یعنى پیراهنهایى است که در جهنم بر تن آنها پوشیده مىشود که قرآن کریم گوید: «سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» سوره ابراهیم ۵۰ یعنى پیراهنشان از قیر است) علت اینکه به جامهها، پوست گفته شده این است که میان پوست و پیراهن، مجاورت و نزدیکى است. البته این قول، مستلزم ترک ظاهر آیه است بدون اینکه دلیلى داشته باشد.
آن اشکالى که بر قول اول وارد مىشد که چرا پوستى که گنهکار نیست، عذاب مىشود، بر دو قول اخیر وارد نیست. کسانى که انسان را غیر از اعضاى تن که بچشم مشاهده مىشوند، مىدانند و معتقدند که آنچه عذاب مىبیند همان حقیقت انسان است نه اعضاى بدن، از این گونه اشکالات، آسودهاند.
لِیَذُوقُوا الْعَذابَ: تا عذاب را بچشند و الم آن را ادراک کنند. ذکر این جمله باین منظور است که آنها در همه حالات، عذاب را احساس مىکنند و هر زمانى عذابى تازه مىچشند نه مثل کسانى که بر اثر مرور زمان، بدرد عادت مىکنند و رنج آن برایشان، خفیف مىشود.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً: خداوند، مقامش منیع است و نیازى ندارد که در برابر دیگرى از خود دفاع یا ممانعت کند. و بقولى: یعنى او قادر است و مانعى از تحقق بخشیدن و وعد و وعیدهاى خود در برابرش نیست.
حَکِیماً: در تدبیر و تقدیر خود و عذاب مردم گنهکار، حکیم است. کلبى از حسن نقل مىکند که وى مىگفت: بما رسیده است که پوست ایشان روزى هفتاد هزار بار سوخته مىشود.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: آنان که بهر چه باید و شاید، ایمان آوردهاند و طاعات صالح و خالص، انجام داده اند.
سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ: بزودى آنان را داخل باغهایى مىسازیم که از زیر قصرها و درختانشان، آب جارى است.
خالِدِینَ فِیها أَبَداً لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ: در آن بهشتها جاودانى هستند و براى آنها همسرانى است که از خون حیض و نفاس و هر گونه عیب و آلودگى و اخلاق زشت و طبیعت نادرست پاکند، کارى نمىکنند که شوهران خود را ناراحت کنند و در آنها ایجاد تنفر نمایند.
وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا: آنها را داخل سایهاى مىکنیم که گرما و سرما ندارد و مثل سایه دنیا نیست. برخى گفتهاند: یعنى سایه همیشگى نه مثل سایه دنیا که با برآمدن خورشید، زایل مىشود و برخى گفتهاند: یعنى سایهاى پایدار و قوى. چنان که در موقع مبالغه، شیئى را به مثل لفظ آن وصف مىکنند و مىگویند: «یوم ایوم و لیل الیل و داهیه دهیاء» در اولى براى روز و در دومى براى شب و در سومى براى داهیه با الفاظى مثل خودشان مبالغه و تاکید آورده شده است.
[سوره النساء (۴): آیات ۵۸ تا ۵۹]
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً (۵۸) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً (۵۹)
ترجمه
خداوند شما را امر مىکند که امانتها را به اهلشان بدهید و هر گاه در میان مردم حکم کنید به عدالت حکم کنید. خداوند شما را نیکو موعظه مىکند. خداوند شنوا و بیناست.
اى مردم مؤمن، خدا، پیامبر و اولى الامر خود را اطاعت کنید و اگر در باره چیزى اختلاف و نزاع کردید: اگر بخدا و روز واپسین ایمان دارید، به خدا و رسول ردّ کنید، این کار براى شما بهتر و مورد اعتمادتر است.
بیان آیه ۵۸
قرائت
در سوره بقره، اختلاف میان قراء در باره کلمه «نعما» و وجوه مختلف قراء است و دلایل آنها بحث کردهایم.
لغت
تؤدّوا: ادا کنید سمیع: کسى که بتواند شنیدنیها را بشنود.
بصیر: کسى که دیدنیها را بتواند ببیند. لکن سامع کسى است که فعلا مىشنود و مبصر کسى است که فعلا مىبیند و لهذا خداوند از لحاظ اینکه قدیم است توصیف مىشود به اینکه: «کانَ سَمِیعاً بَصِیراً» یعنى اگر شنیدنى و دیدنى وجود داشت او قادر بر شنیدن و دیدن بود. در حقیقت سمیع و بصیر صفت مشبه و وصف ثبوتى هستند. از این بیان برمىآید که نمىتوان گفت: خداوند در قدیم و پیش از وجود شنیدنیها و دیدنیها سامع و مبصر بوده است.
اعراب
نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ: تقدیر آن: «نعم شیئاً شیئى یعظکم به» و شیئى منصوب بیان است براى اسم جنسى مضمرى که فاعل «نعم» است. اما مخصوص بمدح حذف شده و صفت آن «یعظکم به» جانشین آن شده است. جمله «نعما یعظکم به» محلا مرفوع و خبر «انّ» است.
مقصود
در این آیه خداوند مردم را باداى امانت امر مىکند و مىفرماید:
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها: گفتهاند در باره مقصود این آیه اقوالى است:
۱- این آیه در باره هر نوع امانتى است که بدست انسان سپرده شود. خواه امانت الهى یعنى اوامر و نواهى او باشد و خواه امانت مردم از قبیل مال یا غیر مال باشد این قول از ابن عباس و ابى بن کعب و ابن مسعود و حسن و قتاده است. از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نیز روایت شده است.
۲- زید بن اسلم و مکعول و شهر بن حوشب و جبایى گویند: مقصود زمامداران است که بفرمان خداوند باید ملاحظه حال مردم را داشته باشند و آنها را براه دین و شریعت وادار کنند. این مطلب هم از امام باقر ع و امام صادق ع روایت شده است. ایشان فرمودهاند: خداوند هر یک از امامان را مامور مىسازد که امر حکومت را به شخص بعد از خود واگذار کنند. و مؤید آن این است که خداوند بعد از این، مردم را به اطاعت زمامداران مامور ساخته است. و از ائمه علیهم السلام روایت شده است که: «دو آیه است که یکى براى ما و یکى براى شماست خداوند مىفرماید: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها … سپس مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ … (سوره نساء ۵۹ اى مردم مؤمن خداوند و پیامبر و صاحبان امر خویش را اطاعت کنید. البته این قول، داخل در قول اول است زیرا از جمله امانتهاى الهى ائمه بزرگوار هستند. لذا امام باقر ع فرمود: اداى نماز و زکات و روزه و حج، امانت است و از جمله امانتها دستورى است که بوالیان امر در باره تقسیم صدقات و غنائم و امور دیگرى که حق رعیت بدانها تعلق مىگیرد، داده شده است. بقدرى خداوند امر اطاعت را بزرگ شمرده که فرموده است: «یَعْلَمُ خائِنَهَ الْأَعْیُنِ» (سوره غافر ۱۹ یعنى او خیانت چشمها را مىداند) و فرموده است: «لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» (سوره انفال ۲۷ یعنى بخدا و پیامبر خیانت مکنید) و نیز فرموده است: «وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ» (سوره آل عمران ۷۵ یعنى برخى از اهل کتاب کسانى هستند که اگر کیسه زرى را بامانت به ایشان بسپارید به شما پس مىدهند).
۳- به پیامبر دستور مىدهد که کلید کعبه را که در روز فتح مکه از عثمان بن طلحه گرفته بود، به او پس دهد زیرا پیامبر قصد داشت کلید را به عباس بدهد که هم پردهدارى کعبه و هم سقایت حاجیان را بر عهده داشته باشد. این قول از ابن جریج است. لکن اگر چه این قول هم صحیح و روایتى که در باره آن هست. درست است، لکن دو قول اول مورد اعتمادند. چه بمقتضاى دلیل هر گاه امرى در موردى خاص صادر شد، نباید آن امر را بآن مورد اختصاص داد، بلکه باید بعموم آن عمل کرد.
وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ: به زمامداران امر مىکند که در میان مردم به عدالت حکم کنند. نظیر آن، این آیه است: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (سوره ص ۲۶ اى داود، ما ترا در زمین خلیفه و زمامدار کردهایم پس در میان مردم به حق حکم کن). روایت شده است که پیامبر گرامى به على فرمود: «میان دو طرف دعوا، در نگاه کردن و سخن گفتن مساوات برقرار کن»و نقل شده است که: دو بچه خط خود را پیش امام حسن ع بردند و از وى خواستند که بگوید کدامیک از خطها بهتر است. على ع که آنها را مىدید، فرمود:
«پسرم در باره حکم خود دقت کن، که خداوند در روز قیامت، از همین حکم نیز از تو سؤال خواهد کرد» إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ: موعظه خداوند در باره رد امانت و نهى از خیانت و حکم بعدالت، بحال شما خوب است. معناى موعظه، امر به معروف و نهى از منکر است.
برخى گفتهاند: موعظه، امر به نیکى و نهى از بدى است.
إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً: خداوند به همه شنیدنیها و دیدنیها شنوا و بیناست. برخى گفتهاند: یعنى بگفتار و کردار شما عالم است. آوردن «کان» به این منظور است که بگوید: خداوند از ازل شنوا و بینا بوده است.
بیان آیه ۵۹
مقصود
در آیه پیش زمامداران را تشویق کرد که حقوق مردم را رعایت کنند و در میان آنها بانصاف و عدالت و مساوات رفتار کنند، اکنون مردم را تشویق مىکند که از آنها اطاعت کنند و به آنها تاسى بجویند و مشکلات و اختلافات خود را پیش آنها ببرند.
مىفرماید:یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ: اى مؤمنان خداوند را اطاعت کنید و اوامر و نواهى او را بکار بندید.
وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ: پیامبر را نیز اطاعت کنید. با امر به اطاعت خدا، لزوم اطاعت پیامبر نیز، فهمیده مىشد، لکن پیامبر را جداگانه ذکر مىکند تا در بیان مطلب مبالغهاى باشد و جلو پارهاى از توهمات گرفته شود و کسى نگوید یا نپندارد که اطاعت پیامبر مخصوص دستوراتى است که در قرآن باشد. نظیر این آیه آیات دیگر است مثل:
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» (سوره نساء آیه ۸۰ یعنى کسى که پیامبر را اطاعت کند. خدا را اطاعت کرده است) و مثل: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (سوره حشر آیه ۷ یعنى آنچه پیامبر براى شما آورد بگیرید و آنچه شما را از آن نهى کرد، ترک کنید) و مثل: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» سوره نجم آیه ۳ یعنى او از روى هوس سخن نمىگوید) کلبى گوید: منظور این است که خدا را در واجبات و پیامبر را در مستحبات، اطاعت کنید، لکن وجه اول صحیحتر است زیرا طاعت پیامبر و امثال اوامر او، طاعت و امتثال اوامر خداوند است. اما پى بردن به اینکه او رسول خداست همان پى بردن به رسالت اوست و پى بردن به رسالت او جز بعد از شناسایى خدا، ممکن نیست نه اینکه پى بردن به رسالت او عین خدا شناسى است. همانطورى که اطاعت پیامبر در حیاتش واجب است، پس از مرگش نیز واجب است زیرا پیروى از شریعت او پس از مرگش بر همه مردم مکلف، لازم است. بدیهى است که او همه جهانیان را بدین خود تا روز قیامت، دعوت کرد و رسالت او جهانى و همگانى است.
وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ: در این باره مفسران دو نظر دارند:
1- ابو هریره و ابن عباس بنا بیکى از دو روایت میمون و ابن مهران و سدى گویند: منظور هر امیر و زمامدارى است مختار جبایى و بلخى و طبرى نیز همین است.
۲- جابر بن عبد اللَّه و ابن عباس بنا به روایت دیگر و مجاهد و حسن و عطا و جماعتى گویند: منظور علما است. برخى از آنها گفتهاند: زیرا علما هستند که در احکام و در موقع نزاع و اختلاف باید بآنها رجوع کرد نه زمامداران. این دو قول از عامه است.
لکن اصحاب ما از امام باقر و امام صادق (ع) روایت کردهاند که: منظور از «اولى الامر» ائمه اهل بیت است که خداوند طاعت ایشان را بطور مطلق واجب ساخته است همانطورى که طاعت خدا و پیامبر را واجب گردانیده است. اطاعت مطلق شخص یا اشخاص در صورتى واجب مىشود که معصوم باشند و ظاهر و باطن ایشان یکى باشد و از اشتباه و امر به کار زشت، مصون باشند. بدیهى است که علما و زمامداران چنین صفاتى ندارند و خداوند برتر از این است که مردم را به اطاعت بدون قید و شرط افرادى امر کند که مرتکب معصیت مىشوند یا میان گفتار و کردارشان اختلاف است. شاهد این مطلب این است که خداوند اطاعت او «اولى الامر» را در ردیف اطاعت از پیامبر و خدا قرار داده است و این خود نشان مىدهد که «اولى الامر» از همه مردم بالاترند و پیامبر از ایشان برتر و خدا از همگى برتر است.
بدیهى است که تنها ائمه بعدى از آل پیغمبر چنین مزیتى دارند نه دیگران. آنان کسانى هستند که امامت و عصمت ایشان به ثبوت رسیده و تمام مسلمین بر بلندى رتبه و عدالت ایشان اتفاق دارند، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ: اگر در باره چیزى از امور دین، اختلاف کردید بکتاب خدا و سنت پیامبر رد کنید این معنى از مجاهد و قتاده و سدى است. ما مىگوییم: این اختلاف را به امامانى رد مىکنیم که پس از وفات پیامبر بجاى او هستند و مثل این است که در حیات پیامبر به خود او رد کرده باشیم زیرا آنان حافظ شریعت و خلفاى پیامبر در میان امت هستند و پس از پیامبر بمنزله خود او هستند. سپس خداوند این مطلب را تاکید کرد و فرمود:
إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ: بدین ترتیب رد اختلافات را بخدا و پیامبر از علائم ایمان بخدا و روز واپسین مىشمارد.
ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا: طاعت خداوند و طاعت پیامبر و اولو العزم و رد اختلافات بخدا و پیامبر براى شما از لحاظ عاقبت است پس تاویل بمعناى مآل امر و سرانجام کار است. مجاهد گوید: یعنى پاداشش نیکوتر است. بقولى یعنى. در دنیا براى شما بهتر و عاقبت آن در آخرت نیکوتر است. زجاج گوید: یعنى رد اختلاف بخدا و پیامبر، براى شما بهتر از این است که خود در صدد حل آن برآیید و آن را به اصل از کتاب خدا و سنت پیامبر برنگردانید و همین نظر قوىتر است، زیرا بازگرداندن اختلاف به خدا و رسول و جانشینانش حتماً بهتر از این است که خود بدون دلیلى بفکر خود اعتماد جویند.
برخى استدلال کردهاند که: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ …» دلیل این است که: اجماع امت، حجت است. زیرا در صورتى رد بر کتاب و سنت واجب است که اختلاف و تنازعى وجود داشته باشد و اگر اختلاف و تنازعى نباشد، رد بر کتاب و سنت واجب نیست و این غیر از حجیت اجماع معناى دیگرى ندارد.
لکن این استدلال در صورتى صحیح است که در میان امت، فردى معصوم باشد که شریعت را حفظ کند. و اگر چنین فردى در میان مردم نباشد، اجماع مردم که ممکن است هر امرى باطل باشد، چه فایدهاى دارد؟! زیرا ارتباط داشتن حکم به شرطى یا صفتى، دلیل این نیست که در غیر مورد شرط و صفت، حکم بر خلاف آن باشد و این مطلب مورد قبول اکثر علماست. بنا بر این چگونه مىتوان بر این دلیل اعتماد جست. علاوه بر این اجماع امت اسلام بر چیزى ممکن است که مطابق کتاب و سنت باشد پس چگونه مىگویند: هر گاه امت بر امرى اجماع کرد واجب نیست که رد بکتاب و سنت کند، در حالى که رد کرده است؟!
[سوره النساء (۴): آیات ۶۰ تا ۶۱]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِیداً (۶۰) وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً (۶۱)
ترجمه
آیا ندیدى آنهایى را که گمان مىکنند بقرآن و تورات و انجیل ایمان آوردهاند و مىخواهند مرافعه را پیش طاغوت ببرند، حال آنکه به آنها امر شده است که به طاغوت کافر گردند و شیطان مىخواهد آنها را به بیراهه دورى بکشاند و گمراه سازد. و چون به آنها گفته شود: بشتابید بسوى قرآن و پیامبر، مىبینى که منافقان از تو اعراض مىکنند.
بیان آیه ۶۰ و ۶۱
لغت
طاغوت: مبالغه طاغى، بسیار سرکش. هر چه جز خدا پرستش شود، طاغوت است که گاهى هم بت نامیده مىشود و گاهى هم از اعمال پلید شیطانى شمرده مىشود.هر کس که بر خلاف حکم خدا حکم کند، طاغوت خوانده مىشود.
ضلال: هلاک شدن بخاطر انحراف از راه راست و طریق هدایت. براى این کلمه مشتقاتى است که در همه آنها همین نکته وجود دارد و در سوره بقره، ذیل «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ» (آیه ۲۶) شرح دادهایم.
تعالوا: اصل این کلمه از «علو» است، هر گاه بکسى بگویند: «تعال» یعنى بسوى من ببالا بیا. پس تعالوا یعنى بالا بیایید.
یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً: یعنى از تو اعراض مىکنند. این فعل ممکن است متعدى هم بکار رود مثل: «صددته عن فلان» یعنى او را از فلان چیز منع کردم. نظیر اینکه مىگویند: «رجعت انا و رجعت غیرى» یعنى رجوع کردم من و رجوع دادم غیر خود را.
اعراب
صدوداً: مفعول مطلق تاکیدى مثل «کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً» (سوره نساء ۱۶۴) یعنى سخن خدا با موسى، حقیقه سخن بود نه اینکه به چیزى مثل سخن بود.
برخى گفتهاند یعنى: «تکلیماً شریفاً عظیما» (سخن گفتنى شریف و عظیم) در این صورت مفعول مطلق نوعى خواهد بود بنا بر این در باره آیه مورد بحث مىتوان گفت:یصدون عنک صدوداً عظیما»
شان نزول
میان مردى یهودى و مردى منافق، اختلافى بود. یهودى گفت باید بمحمد ص رجوع کنیم زیرا مىدانست که اهل رشوه نیست و ستم نمىکند. منافق گفت: باید به کعب بن اشرف رجوع کنیم چه مىدانست که او رشوه مىگیرد و به نفع او حکم مىکند.
از اینرو این آیهها نازل شد. این مطلب از اکثر مفسران است.
مقصود
پس از ذکر اولو الامر و اینکه باید بعدالت حکم کنند و اینکه مسلمانان باید از آنها تبعیت نمایند، در باره منافقانى سخن مىگوید که به حکم خدا و رسولش راضى نیستند و مىفرماید:
أَ لَمْ تَرَ: آیا ندانستى؟ برخى گفتهاند: براى تعجب است یعنى: تعجب نمىکنى از کردار آنان؟ و برخى گفتهاند: یعنى آیا علم تو به آنها نرسید؟
الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ: آنان که گمان مىکنند به قرآن و تورات و انجیل ایمان آوردهاند.
یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ: ابن عباس و مجاهد و ربیع و ضحاک گویند:
یعنى اراده دارند محاکمه را پیش کعب بن اشرف ببرند. شعبى و قتاده گویند: آن شخص منافق مىخواست به کاهنى از طایفه جهینه رجوع کند. حسن گوید: مىخواستند محاکمه را طبق معمول آن زمان نزد بتها ببرند و بوسیله تیرها تکلیف خود را روشن سازند.
اصحاب ما از امام باقر ع و امام صادق ع روایت کردهاند که: منظور هر حاکم بغیر حقى است که مردم به آنها رجوع مىکنند.
وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ: آنها مامورند که به طاغوت، کفر بورزند چه بآنها گفته شده است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها» (سوره بقره آیه ۲۵۶ یعنى کسى که به طاغوت کفر بورزد و بخدا ایمان آورد، بریسمان محکم چنگ زده است که پاره شدنى نیست) وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِیداً: شیطان بوسیله آرایشگریهاى خود مىخواهد آنها را از راه حق گمراه گرداند.
در اینجا گمراهى آنان را به شیطان نسبت داده است پس معلوم مىشود که خداوند در وجود ایشان، ضلالت را خلق نکرده است و سخن پیروان مسلک جبر که خداوند را عامل گمراهى مردم مىدانند باطل است و اگر ضلالت را خدا خلق کرده بود، اضلال ایشان را بخود نسبت مىداد.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ: هر گاه به منافقین گفته شود: بسوى احکام قرآن بشتابید.
وَ إِلَى الرَّسُولِ: و بسوى احکام پیامبر بیایید:
رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً: منافقین را مىبینى که از تو اعراض مىکنند و به دیگرى روى مىآورند.
[سوره النساء (۴): آیات ۶۲ تا ۶۳]
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً (۶۲) أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً (۶۳)
ترجمه
چگونه است کار آنها، هنگامى که بواسطه نفاق و کارهاى زشت دیگرشان، مصیبتى به آنها برسد، آنها نزد تو آیند و سوگند یاد کنند که ما جز نیکى و ایجاد سازگارى قصدى نداشتهایم. خداوند از راز قلب ایشان آگاه است، پس از آنها اعراض کن و آنان را اندرز بده و براى ایشان سخنى بگو که در دلهاى ایشان اثر گذارد.
بیان آیه ۶۲ و ۶۳
لغت
حلف: سوگند، قسم. حلیف: هم سوگند.
بلیغ: از بلاغت بمعنى رسا بودن سخن. شخص بلیغ: کسى که بتواند بوسیله عبارات، هر چه در دل دارد بیان دارد.
اعراب
کیف: خبر براى مبتداى محذوف یعنى: «فکیف صنیعهم اذا اصابتهم مصیبه» گویى چنین مىگوید: «الاسائه صنیعهم بالجراه على کذبهم ام الاحسان صنیعهم بالتوبه من جرمهم» یعنى آیا بدى این است که جرات بر دروغ کنند یا نیکى این است که توبه از گناه کنند. ممکن است «کیف» در محل نصب باشد یعنى «کیف یکونون: امصرین ام تائبین یکونون» یعنى چگونه هستند؟ آیا اصرار بر کردار زشت خود دارند یا توبهگرند؟ ممکن است گفته شود: تقدیر این است: «کیف بک» یعنى: «اصلاح بک ام فساد بک» آیا صلاح تست. یا فساد تو است در این صورت «کیف» مبتداء است و خبر آن محذوف است.
یحلفون: محلا منصوب و حال است.
إِنْ أَرَدْنا: جواب قسم احساناً: مفعول به یعنى: اردنا احساناً.
مقصود
اکنون با عطف به سابق، مىفرماید:
فَکَیْفَ: کار آنها چگونه است؟
إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ: هنگامى که بواسطه نفاق و اظهار نارضایتى از حکم پیامبر، عقوبت خدا دامنگیرشان شود.
ثُمَّ جاءُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً: آن گاه نزد تو آمده، سوگند مىخورند که منظور ما از بردن اختلاف نزد دیگرى، این بود که زحمت ترا کم کنیم زیرا دوست نمىداریم که در مجلس تو صدا را بلند کنیم و پیش کسى مىرویم که ما را راضى کند، بدون اینکه حکمى صادر کند و کینهها را برانگیزد. بنا بر این منظور از «إِلَّا إِحْساناً» احسان به طرفین دعواست.
وَ تَوْفِیقاً: طرفین دعوا را دعوت به سازش مىکنیم بدون اینکه بخواهیم حکمى در باره آنان و اختلافشان صادر کرده باشیم، پس معناى توفیق، ایجاد الفت و موافقت است.
برخى گفته اند: منظور ما این است که آنچه موافق حق است بدست آوریم.
برخى گفته اند منظور عبد اللَّه بن ابى و مصیبت همان خوارى است که دامنگیر وى شد.
چه او در موقع بازگشت از جنگ بنى المصطلق که همان غزوه مریسیع است مطالبى گفته بود که با نازل شدن سوره منافقین ناچار شد زبان به عذرخواهى و ندامت بگشاید.
این موضوع در سوره منافقین خواهد آمد. یا اینکه منظور مصیبت مرگ است زیرا او براى استغفار با حالت تضرع و زارى نزد پیامبر آمد و از او جامه خواست که تا بدان وسیله خود را از آتش جهنم حفظ کند. بنا بر این معناى آیه این است که ما از گفتگوى دو گروه مخالف، در جنگ بنى المصطلق، نظرمان نیکى و ایجاد سازش بود. این قول از حسین بن على مغربى است.
دلالت آیه
این آیه دلالت مىکند بر اینکه: گاهى بداند گناهانى که شخص مرتکب مىشود، دچار مصیبتى مىشود، سپس در این باره اختلاف شده است: ابو على جبایى گوید: این مصیبت، کیفرى است که به گنهکاران غیر تائب داده مىشود. ابو هاشم گوید:
خود این هم لطفى است. قاضى عبد الجبار گوید: گاهى لطف است و گاهى جزاست.
این مطلب احتیاج بدلیل دارد.
أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ: خداوند از شر و نفاق و خیانت آنان با خبر است.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ: آنها را دنبال مکن.
وَ عِظْهُمْ: و آنها را موعظه کن.
وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً: بآنها بگو: اگر نفاق قلبى خود را آشکار کنید، کشته خواهید شد و این سخن بلیغ است زیرا به بهترین وجهى به نفوس آنان کمک مىرساند. البته این معنى از حسن است.
ابو على جبایى گوید: از قبول عذر آنها اعراض کن و آنها را پند بده و از سختىهایى که در صورت تکرار آن عمل دامنگیرشان مىشود، آنها را بترسان.
جمله اخیر دلالت دارد بر اینکه: بلاغت، فضیلتى است و خداوند تشویق مىکند که پیامبر بر بلاغت اعتماد جوید. زیرا بلاغت یکى از اقسام حکمت است و معنى را بنحوى شایسته و موجز به دیگران مىرساند.
[سوره النساء (۴): آیات ۶۴ تا ۶۵]
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً (۶۴) فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (۶۵)
ترجمه
هیچ رسولى نفرستادیم، جز اینکه بامر خداوند مورد اطاعت مردم واقع شود.
و اگر آنان هنگامى که بخود ظلم کردند، نزد تو مىآمدند و در پیشگاه خداوند استغفار مىکردند و پیامبر برایشان طلب آمرزش مىکرد، خداوند را توبه پذیر و رحیم مىیافتند.
پس نه چنان است که شما مىپندارید، آنان اهل ایمان نیستند مگر اینکه ترا در مشاجرات خود حکم سازند آن گاه نسبت بحکم تو پیش خود احساس دلتنگى نکنند و مطیع و منقاد باشند.
بیان آیه ۶۴
اعراب
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ: ما حرف نفى و من زایده است. زیرا من زایده در جمله مثبت بکار نمىرود. فایده زیادى «من» این است که همه افراد را فرا مىگیرد مثل:«ما جاءنى من احد» یعنى هیچکس نیامد.
لَوْ أَنَّهُمْ: لو حرف شرط است و باید بر سر فعل در آید، لکن استثناء بر سر «ان» نیز در مىآید، چه «ان» هم در افاده تاکید مانند فعل است، بنا بر این «ان» و ما بعد آن در محل رفع است تا فاعل فعل محذوف باشد یعنى: لو وقع انهم جاءوک وقت ظلمهم انفسهم …»
مقصود
در این آیه خداوند آنان را بر نافرمانىهایشان ملامت مىکند و مىگوید: غرض از بعثت انبیاء، اطاعت است.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ: هیچ پیامبرى از پیامبران خود را نفرستادهایم.
إِلَّا لِیُطاعَ: مقصود از فرستادن پیامبران، تنها اطاعت و امتثال امر ایشان است.
بیان این جمله براى این منظور است که منافقانى محاکمه خود را پیش طاغوت مىبردند و گمان مىکردند که تنها ایمان آوردن- اگر چه بزبان باشد- کافى است و از اطاعت پیامبر اعراض مىکردند از اینرو خداوند مىفرماید: او رسولى نفرستاده است جز براى اطاعت کردن مردم از او:
بِإِذْنِ اللَّهِ. یعنى اطاعت مردم از پیامبران بر طبق امر خداوند است که بوسیله آن مردم را بر اطاعت ایشان رهنمون شده است.
معانى و موارد استعمال اذن، ۱- بمعناى لطف، مثل: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» (سوره یونس ۱۰۰) یعنى هیچ نفسى را نسزد جز بلطف خداوند ایمان آورد. ۲- رفع مانع و تخلیه. مثل: و «ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» (سوره بقره ۱۰۲) یعنى آنها بکسى ضرر نمىرسانند جز به اینکه خداوند جلو آنها را بازگذارد ۳- امر مثل آیه مورد بحث.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ: هنگامى که نفس خود را با انجام معصیت و فراهم کردن اسباب عقوبت و عذاب. ضرر رسانیدند و خود را از ثواب کار نیکو محروم کردند یا بقولى بوسیله کفر و نفاق در باره خود ستم کردند.
جاءُوکَ: اگر بعنوان توبه پیش تو مىآمدند.
فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ: و خدا را بخاطر گناهانشان استغفار مىکردند و دست از کردار گذشته خود مىکشیدند.
وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ: و پیامبر براى ایشان استغفار مىکرد. در اینجا بنا بر عادت مرسوم عرب، از خطاب به غیبت متوجه مىشود.
لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً: این جمله را دو جور ممکن است معنى کرد: ۱- مغفرت خداوند را نسبت بگناهان خود و رحمت او را مىیافتند.
۲- به توبه پذیرى و رحم خداوند، عالم مىشدند. کلمه و جدان بمعنى علم و بمعنى ادراک مىآید، لکن خداوند ادراک شدنى نیست، بنا بر این کلمه را نباید به معناى ادراک که ظاهر آن است حمل کرد.
این آیه، با تاکید هر چه بیشتر، بطلان قول جبریان را ثابت مىکند. چه آنها مىگویند: اراده خداوند این است که گروهى از مردم امر پیامبران را اطاعت کنند و گروهى امرشان را مخالفت کنند. حال آنکه خداوند مىفرماید: «ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ» یعنى پیامبرى نفرستادیم جز براى اینکه از او اطاعت شود.
حسن در باره این آیه مىگوید: دوازده تن از منافقان، با یکدیگر قرار گذاشتند که حیلهاى نسبت به پیامبر بکار برند و به او آسیبى رسانند. از اینرو جبرئیل نازل شد و به او خبر داد. پیامبر فرمود. گروهى که داخل شدهاند. مىخواهند کارى کنند که موفق نخواهند شد، بنا بر این باید برخیزند و استغفار کنند تا من هم پیش خدا آنها را شفاعت کنم. چند بار این مطلب را تکرار کرد ولى هیچیک بلند نشدند.
آن گاه یکى یکى آنها را بنام صدا کرد و گفت برخیزید. همه برخاستند و اعتراف کردند که سوء قصد داشتهاند و خواهش کردند که پیامبر شفاعت کند تا توبه آنها پذیرفته شود. فرمود: بروید، من در آغاز، با طیب خاطر براى شفاعت شما آماده بودم و خداوند هم سریعتر اجابت مىکرد. آنها از پیش پیامبر رفتند.
این آیه دلالت دارد بر اینکه شخصى که مرتکب گناه کبیره شده، باید استغفار کند زیرا خداوند توبه او را مىپذیرد و نیز دلالت دارد بر اینکه مجرد استغفار کافى نیست، بلکه باید اصرار و تصمیمى براى تکرار معصیت نداشته باشد. زیرا پیامبر براى آن گروه بدون اینکه آنان توبه کنند، استغفار نمىکرد. پس سزاوار است که انسان توبه کند و نادم شود و تصمیم بگیرد که هرگز آن گناه را تکرار نکند، آن گاه در پیشگاه خداوند، استغفار کند تا توبهاش را بپذیرد.
بیان آیه ۶۵
لغت
شجر الامر: اختلط الامر یعنى امر مخلوط شد. این لغت از همان «شجر» به معنى درخت است و چون شاخ و برگ درخت بهم مىپیچد و مخلوط مىشود، از این لحاظ در اختلاط چیزهاى دیگر مخصوصاً در مورد نزاع و اختلاف که مطالب طرفین بهم مخلوط مىشود، بکار رفته است.
حرج: تنگى و برخى گفتهاند: گناه.
اعراب
لا: در اول کلام براى رد سخن آنهاست یعنى: «فلیس الکلام على ما یزعمون انهم آمنوا و هم یخالفون حکمک» یعنى کلام نه آن طورى است که آنها گمان مىکنند که ایمان آوردهاند، در حالى که مخالفت حکم تو مىکنند. پس از حرف «لا» قسم مى- خورد و جمله را از سر مىگیرد. برخى گفتهاند: «لا» بمنظور توطئه براى نفى بعدى است زیرا ذکر نفى در اول و آخر کلام براى تاکید بهتر است، بخصوص که نفى مقتضى این است که در صدر کلام قرار گیرد و اینکه باز هم نفى در کلام تکرار مىشود، بخاطر این است که قسم بجواب احتیاج دارد.
تسلیما: مفعول مطلق تاکیدى است. این قبیل مصدرها بمنزله تکرار فعل مى باشند.
شان نزول
گفته شده است که در این آیه در باره زبیر و مردى از انصار نازل شده است که اختلاف خود را نزد پیامبر برده بودند. اختلاف بر سر مجراى آبى بود که از زمینى سنگزار بسوى باغ نخلى آن دو مىرفت. پیامبر به زبیر فرمود: باغت را آبیارى کن، سپس آب را براى همسایه ات بفرست. انصارى خشمگین شد و گفت: جانب پسر عمویت را مىگیرى؟
رنگ چهره پیامبر تغییر کرد. آن گاه به زبیر فرمود: باغت را آب بده و جلو آب را بگیر تا برگردد بطرف دیوارها و حق خود را بطور کامل تحصیل کن سپس براى همسایهات بفرست. در پاسخ اول، طورى دستور داده بود که براى هر دوى آنها گشایش و آسایش بود.
گفتهاند: این مرد حاطب بن ابى بلتعه بوده است. راوى مىگوید: آن دو خارج شدند و بر مقداد گذشتند. مقداد پرسید: بنفع کدامیک از شما حکم شد. ابو بلتعه گفت:
«بنفع پسر عمویش حکم کرد» و این سخن را با دهن کجى ادا کرد. مردى یهودى که با مقداد بود، متوجه شد. گفت: خداوند اینها را بکشد، باور دارند که او پیامبر خداست آن گاه در حکمى که صادر مىکند او را متهم مىکنند. بخدا قسم، ما در زندگى موسى یک بار معصیت کردیم. او ما را دعوت به توبه کرد و دستور داد که خودمان را بکشیم در راه اطاعت امر خدا هفتاد هزار نفر از افراد خودمان را کشتیم تا خدا از ما راضى شد.
ثابت بن قیس شماس گفت: سوگند بخدا، که راست مىگویم. اگر محمد ص امر کند که خودم را بکشم، مىکشم.
بهمین مناسبت، آیه در باره حاطب بن ابى بلتعه و دهن کجى وى نازل گردید.
شعبى گوید: آیه در باره بشر که مردى منافق بود و مرد یهودى که نزاع خود را پیش عمرو برده بودند، نازل گردیده است در باره این دو، قبلا بحث شد.
مقصود
خداوند بیان مىکند که ایمان، این است که انسان بحکم پیامبر گرامى ملزم شود و به آن راضى باشد، از اینرو فرمود:
فَلا: یعنى آن طورى که شما در باره آنها گمان دارید و آنها را اهل ایمان مى- پندارید، نیست، زیرا آنها اختلاف خود را نزد طاغوت مىبرند و این با ایمان سازگار نیست.
وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ: خداوند سوگند یاد مىکند که این منافقان مؤمن نیستند و در ایمان داخل نشدهاند.
حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ: در صورتى آنها ایمان دارند که در خصومتهایى که میان آنها واقع مىشود و احکامى که بر آنها مشتبه مىشود ترا «حکم و داور» قرار دهند.
ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ: آن گاه در دل خود در باره حکم تو شکى نداشته باشند، این معنى از مجاهد است: ضحاک مىگوید: یعنى با انکار حکم تو خود را بگناه نیفکنند. ابو على جبایى گوید: یعنى پیش خود بسبب شک یا مخالفت، دلتنگى نداشته باشند. این قول پسندیده است.
وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً: در برابر حکم تو با اعتقاد و خضوع، رام و تسلیم باشند. از امام صادق (ع) روایت شده است که: اگر مردمى خداى را عبادت کنند و نماز بپاى دارند و زکات بدهند و ماه رمضان را روزه گیرند و حج کنند، سپس در باره کارى که پیامبر انجام داده است، بگویند: نباید چنین مىکرد، این کار خلاف است. یا اینکه نسبت بکار او پیش خود احساس دلتنگى کنند، مشرک خواهند بود. سپس این آیه را تلاوت کرد.
[سوره النساء (۴): آیات ۶۶ تا ۶۸]
وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً (۶۶) وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً (۶۷) وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۶۸)
ترجمه
اگر بر آنها واجب مىکردیم که خود را بکشید یا از دیارتان خارج شوید، جز کمى از آنها انجام نمىدادند و اگر آنها پندى را که به ایشان داده مىشد، بکار مى- بستند، براى ایشان بهتر و براى ثبات بر ایمان محکمتر بود و اگر چنین مىکردند از جانب خود به آنها پاداشى بزرگ مىدادیم و آنها را براه راست هدایت مىکردیم.
بیان آیه ۶۶- ۶۷- ۶۸
قرائت
ابن کثیر و نافع و ابن عاعر «ان اقتلوا» را بضم نون و «او اخرجوا» را بضم واو و عاصم و حمزه بکسر نون و واو و ابو عمرو بکسر نون و ضم واو قرائت کردهاند.
ابن عامر «الا قیلا» بنصب خوانده است و در قرآنهاى اهل شام نیز به نصب است. دیگران برفع خواندهاند.
علت اینکه ابو عمرو در «ان قتلوا» و «او اخرجوا» میان نون و واو فرق گذارده، این است که ضمه براى واو نیکوتر است، زیرا شباهت دارد بواو ضمیر و جمهور معتقدند که واو ضمیر را بضم باید خواند مثل: «لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ» «سوره بقره ۲۳۷) علت ضمه نون در «ان اقتلوا» این است که نون بجاى همزه وصل است که بخاطر ضم عین الفعل مضموم است. در ضمه واو «او اخرجوا» این وجه و وجه سابق هر دو جارى است. بدینترتیب در نظایر این کلمه نیز ضمه بهتر از کسره است، زیرا حرفى که مضموم مىشود بجاى همزه است. دلیل کسانى که نون و واو را کسره دادهاند این است که این دو حرف، جداى از فعلى که مضموم العین است مىباشند و همزه متصل به فعل است و نمىتوان حرف منفصل را به منزله حرف متصل قرار داد.
در مورد «الا قلیل» بهتر رفع است تا بدل او واو «فعلوا» باشد، مثل اینکه گفته است: «ما فعله الا قلیل» و کسى که نصب داده است، نفى را بمنزله ایجاب قرار داده است چه جمله منفى و چه جمله مثبت هر دو کلام تام هستند، پس همانطورى که مستثنى ما در جمله مثبت، منصوب مىشود، در جمله منفى نیز منصوب مىشود.
اعراب
لو: این حرف براى امتناع است مثل. «لو اتانى زید لا کرمته» مقصود این است که اکرام من بخاطر امتناع آمدن زید، ممتنع شد، حق این است که بعد از آن فعل واقع شود. لکن «ان» همانطورى که از اسم و خبر نیابت مىکند از فعل نیز نیابت مىکند. پس «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» مثل: «و لو کتبنا علیهم» است.
اذن: براى این آورده شده است که بر معناى جزاء دلالت کند. معناى اذن، جواب و جزاست. این کلمه در اول، وسط و آخر کلام قرار مىگیرد و هنگامى در فعل مضارع عمل مىکند که در اول و فعل بمعناى آینده باشد.
لَآتَیْناهُمْ … وَ لَهَدَیْناهُمْ: این هر دو لام دو جواب لو واقع شدهاند. لام در جواب قسم نیز واقع مىشود مثل شعر امرء القیس:
حلفت لنا باللَّه حلفه فاجر | لناموا فما ان من حدیث و لا صال | |
یعنى: مثل گنهکاران براى او بخدا سوگند یاد کردم که خوابیدهاند، پس نه حدیثى بود و نه گرم شوندهاى به آتش.
هم چنان که لام براى جواب (شرط و قسم) مىآید براى ابتدا نیز مىآید. با این فرق، که لام ابتدا فقط بر سر مبتدا یا خبر «ان» در مىآید. مثل، «علمت ان زیداً لیقوم» که در اینجا بر سر خبر «ان» که فعل مضارع است درآمده و فعل مضارع شبیه اسم است صراطاً: مفعول دوم براى هدینا
مقصود
خداوند از اسرار باطنى آن گروه (منافقان) خبر مىدهد و مىفرماید: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ: اگر بر مردمى که ذکرشان گذشت واجب مىکردیم.
أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ: که خود را بکشید یا از دیارتان خارج شوید، جز عده کمى اطاعت نمىکردند. چنان که بامت موسى دستور دادیم و بر اینکار آنها را ملزم ساختیم و آنها خویشتن را کشتند و به سوى «تیه» رفتند.
ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ: بخاطر مشقتى که در اطاعت این دستورات هست، تنها مردم مؤمن خالص، اطاعت مىکنند. گفتهاند منظور از این «قلیل» که استثناء شده، ثابت بن قیس بن شماس است و برخى گفتهاند: منظور جماعتى از اصحاب پیامبر است که مىگفتند: بخدا اگر بما امر شود، اطاعت مىکنیم پس خداى را حمد مىکنیم که ما را به این کار امر نکرد. از این جماعت، عبد اللَّه بن مسعود و عمار یاسر هستند.
از اینرو پیامبر فرمود: «برخى از افراد امت من، مردانى هستند که ایمان در دل ایشان از کوههاى بلند استوارتر است».
وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً: اگر به امر خدا عمل مىکردند، براى آنها بهتر و از لحاظ بصیرت در امر دین، سختتر بود. لفظ تثبیت، کنایه از بصیرت، قرار داده شده است زیرا کسى که در کار دینش بصیرت داشته باشد، در دینش ثابت قدمتر و در اعتقادش قویتر و همیشگىتر از آنانى است که در باره دین بصیرتى نداشته باشند. بقولى معنایش این است که: اگر آنها موعظه خدا و رسولش را در امور دین و دنیا قبول کنند. ثبات آنها به حق بیشتر و از گمراهى و اشتباه دورتر خواهند بود. چنان که خداوند مىفرماید:
«وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» (سوره محمد ۱۷ یعنى آنان که هدایت پذیر باشند، خداوند بر هدایتشان مىافزاید) برخى هم گفتهاند: معناى آن این است که: نفع آنها از حق بیشتر است زیرا دوام دارد و هیچگاه باطل نمىشود و سرانجام به پاداش آخرت، اتصال پیدا مىکند، در حالى که نفعى که آنها از باطل مىگیرند، دوام ندارد و سرانجام بکیفر آخرت، متصل مىشود.
بلخى گوید: معناى آیه این است که اگر کشتن و خارج شدن از دیار، بر آنها واجب مىشد انجام نمىدادند. اکنون که این کارها بر آنها واجب نشده است، کارهاى آسانى که بآنها دستور داده شده، انجام دهند که براى آنها بهتر و در راه ثبات ایمان محکمتر است. در دعا آمده است که: «اللَّهم ثبتنا على دینک» یعنى بما چیزى لطف کن که با آن بر دینت استوار بمانیم.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً: این جمله متصل به قبل است. یعنى: اگر آنها چنین مىکردند، از جانب خود به آنها اجرى عظیم مىدادیم که احدى بکنه آن پى نبرد و پایان و حد اعلاى آن را درک نکند. کلمه: «مِنْ لَدُنَّا» براى افاده این معنى است که جز خداوند کسى بر دادن چنین اجرى قادر نیست و این کار بخداوند اختصاص دارد. چه ممکن است پاداش بدست بندهاى از بندگان خدا به ایشان برسد لکن هر گاه ثواب بوسیله خود خداوند به بنده برسد، براى او ارزندهتر و بهتر خواهد بود.
وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً، و آنها را براه راست استوار مىداریم. برخى گفتهاند: یعنى نسبت به آنها الطاف و عنایاتى مىکنیم که بتوانند بر اطاعت، استوار بمانند و از استقامت برخوردار گردند و تقدیر آن «و وفقناهم للثبات على الصراط المستقیم» است و برخى گفتهاند: منظور این است که در آخرت نیز آنان را به راه بهشت، هدایت مىکنیم. این قول از ابو على جبایى است. وى گوید: جایز نیست که در اینجا مقصود از هدایت، ارشاد به دین باشد. زیرا پاداشى است که خداوند به بنده مؤمن و مطیع وعده داده است و انسان وقتى مؤمن و مطیع خواهد بود، که هدایت یافته باشد.
[سوره النساء (۴): آیات ۶۹ تا ۷۱]
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً (۶۹) ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً (۷۰) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً (۷۱)
ترجمه
و کسانى که خدا و رسول را اطاعت کنند، با پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان که خدا به آنها نعمت بخشیده است خواهند بود و اینان رفیقان خوبى هستند.
این است فضلى از جانب خداوند و علم خداوند کافى است.
اى مردمى که ایمان آوردهاید. سلاحهاى خود را برگیرید و دسته دسته یا همه با هم براى جنگ با دشمن بسیج کنید.
بیان آیه ۶۹- ۷۰
لغت
صدیق: کسى که همواره حق و حقیقت را تصدیق دارد. برخى گفتهاند: صدیق کسى است که به راستگویى عادت کرده باشد و این بناء نسبت به کسانى بکار مىرود که به کارى عادت کرده باشند مثل: سکیر یعنى کسى که همواره مست است و شریب یعنى کسى که همیشه شراب مىنوشد.
شهداء: جمع شهید یعنى کشتگان راه حق. به آنهایى که در راه باطل کشته شوند، شهید گفته نمىشود. شهادت صفت و حالت مقتولى است که در راه حق کشته شده و در راه خدا داراى اخلاص است و به حق اقرار دارد و دعوت کننده بسوى آن است.
انسان مىتواند آرزوى شهادت کند ولى نمىتواند آرزو کند که بدست کافرى کشته شود زیرا عمل کافر معصیت است و انسان نباید آرزوى معصیت کند. کلمه شهادت از اسماء مدح است. برخى گفتهاند: شهادت عبارت است از صبر بر جنگ دشمنان که خداوند به آن امر کرده است. اما صبر بر الم به اینکه از درد و جراحت ننالد، لازم نیست بلکه چنین نالیدنى مباح است در صورتى که سخنى ناپسند بر خلاف رضاى خداوند نگوید.
صالح: کسى که در راه حسن عمل استقامت داشته باشد.
رفیق: همدم و همراه و مصاحب. این کلمه از «رفق در عمل» یعنى مدارایى است. مرافقت نیز از همین اصل است. مرفق بمعناى آرنج دست و وجه تسمیه آن این است که بوسیله آن دست انسان بهتر در اختیار انسان قرار مىگیرد و نیکوتر مصاحبت و رفاقت مىکند.
خداوند متعال مىفرماید: «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً» (سوره کهف ۱۶یعنى براى شما آن رفق و مدارایى فراهم مىکند که امور شما اصلاح شود).
فضل: در اصل لغت بمعناى زیادى مقدار است که در نفع و فایده نیز استعمال مىشود. همه کارهاى خداوند، فضل و تفضل و افضال است زیرا کمتر از مقدار استحقاق و مقدار کار انسان نیست، بلکه بمراتب افزونتر است و برابرى نمىکند.
اعراب
رفیقا: تمیز نسبت است از اینرو جمع بسته نشده. برخى گفتهاند: علت اینکه جمع بسته نشده، این است که بمعناى: «حسن کل احد منهم رفیقاً» مىباشد، نظیر:
«ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» (سوره حج ۵ یعنى هر یک از شما را بصورت کودکى از رحم خارج مىسازیم و نظیر قول شاعر:
نصبن الهوى ثم ارتمین قلوبنا | باعین اعداء و هن صدیق | |
یعنى پرچم عشق را برافراشتند و دلهاى ما را هدف تیر چشم دشمنان کردند و حال آنکه هر یک از ایشان دوست بودند. برخى گفتهاند: «رفیقا» حال است زیرا در چنین موردى گاهى «من» بکار مىرود و هر گاه «من» بکار نرود باید کلمه را حال بگیریم یعنى: «حسن کل واحد منهم مرافقاً نظیر «للَّه دره فارساً» یعنى براى خداست خیر او در حال سوارى و معناى آیه این مىشود: نیکو هستند هر یک از آنها در حالى که مرافق هستند.
شان نزول
برخى گفتهاند: این دو آیه در باره «ثوبان» بنده آزاد شده پیامبر نازل شده است. او نسبت به پیامبر علاقهاى شدید داشت و از دورى او نمىتوانست صبر کند روزى نزد پیامبر آمد در حالى که رنگش پریده و تنش لاغر شده بود. فرمود: چرا اینطور شدهاى؟ عرض کرد: بیمار نیستم و دردى ندارم. جز اینکه چون ترا ندیدم، اشتیاق پیدا کردم که ترا ملاقات کنم. آن گاه بیاد آخرت افتادم و ترسیدم که در آنجا ترا نبینم زیرا تو در مقام پیامبرانى و من اگر به بهشت وارد شوم، در مقامى پایینتر از تو خواهم بود و اگر در بهشت هم داخل نشوم، همانطور است و هرگز ترا نمىبینیم. از اینرو آیه نازل شد. سپس فرمود: «بندهاى ایمان نمىآورد جز اینکه مرا از خود، پدر و مادر، اهل و فرزند و همه مردم، بیشتر دوست مىدارد».
برخى گفتهاند: اصحاب پیامبر گفتند: نباید از تو مفارقت کنیم، زیرا فقط در دنیا ترا مىبینیم و در آخرت، تو در مقامى بالاتر از ما قرار مىگیرى و ترا نخواهیم دید از اینرو آیه نازل شد. این قول از قتاده و مسروق بن اجدع است.
مقصود
اکنون خداوند به شرح حال مردم مطیع پرداخته مىفرماید:
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ: کسانى که مطیع و منقاد اوامر و نواهى خدا و رسول باشند و شریعت پیامبر را پیروى کنند و بحکمش راضى باشند.
فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ: در بهشت با کسانى هستند که خداوند به آنها نعمت بخشیده است. آن گاه به معرفى این کسان پرداخته، گوید:
مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ: از دیدن پیامبران و صدیقان و زیارت و در حضور آنان بودن. لذت مىبرند. پس نباید توهم شود که چون پیامبران و صدیقان در اعلى علیین هستند، دیده نمىشوند. در باره معناى صدیق گفته شده: او کسى است که تصدیق کننده امر خدا و پیامبران باشد و شکى در دل نداشته باشد. مؤید آن این آیه است: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ» (سوره حدید ۱۹ یعنى آنان که بخدا و رسولش ایمان آوردهاند، صدیق هستند) وَ الشُّهَداءِ: و کسانى که در جهاد کشته شدهاند. وجه تسمیه شهید این است که:
او از روى اخلاص به شهادت حق قیام کرده و با اقرار بحق در راه آن دعوت کرده، تا کشته شده است. جبایى گوید: بخاطر این است که در روز قیامت، گواه بر مردم خواهد بود. خداوند آنها را بخاطر فضیلت و شرافتشان به شهادت مىخواند، بنا بر این آنها عادلان عالم آخرتند. شیخ ابو جعفر گوید: بنا بر مذهب او این مطلب صحیح نیست زیرا به نظر او تنها کسى به بهشت مىرود که عادل باشد و خداوند کسى را که اطاعتش کند وعده داده است که با این گروه محشور گرداند و اینها باید دو دسته باشند و گرنه معنى این است که آنان با خود خواهند بود.
وَ الصَّالِحِینَ: مؤمنان صالحى که درجه آنها پایینتر از پیامبران و صدیقان و شهیدان است. صالح، انجام دهنده کار شایسته و کسى است که حالش صلاحیت یافته و راهش استقامت پیدا کرده است. مصلح، کسى است که خود و عمل خود را اصلاح کند.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً: پیامبران و صدیقان رفیق آنها هستند و چه خوب رفقایى هستند. ابو بصیر روایت کرده است که امام صادق (ع) بوى فرمود: خداوند در قرآن شما را یاد کرده است. سپس این آیه را تلاوت کرد و فرمود: نبى، پیامبر و صدیقان و شهیدان ما و صالحان شمایید پس اهل اصلاح باشید همانطورى که خدا شما را صالح نامیده است.
ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ: بودن با پیامبران و صدیقان، تفضل خداوند نسبت به آنانى است که او را اطاعت کنند.
وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً: خداوند به حال مردم عاصى و مطیع و منافق و مخلص و آنهایى که براى رفاقت پیامبران و صدیقان و … شایستگى دارند و آنهایى که شایستگى ندارند عالم است، زیرا او به خیانت چشمها نیز علم دارد.
برخى گفتهاند: یعنى براى تو علم بکیفیت پاداش مردم مطیع و بهرهمند شدن آنان کافى است.
بیان آیه ۷۱
لغت
حذر: حذر کردن. حِذْر و حَذَر دو لغتند که معناى آنها تفاوتى ندارد مثل:
اذن و اذن و مِثْل: مثل و مَثَل.
نفر: خارج شدن براى جنگ. نفر: گروه.
ثبات: جمع ثبه بمعناى جماعت. و ثبات بمعناى جماعاتى که جدا جدا باشند.
ابو ذؤیب گوید:
فلما اجتلاها بالایام تحیرت | ثبات علیها ذلها و اکتئابها | |
یعنى هنگامى که زنبورهاى عسل را براى گرفتن عسل، دود داد، با خوارى و پریشانى دسته دسته سرگردان شدند.
گاهى «ثبه» با واو و نون جمع بسته مىشود و گفته مىشود «ثبون».
اعراب
ثبات: حال و محلا منصوب است. عامل آن «انفروا» و ذو الحال «واو» است.
مقصود
در این آیه، خداوند مؤمنان را به جهاد با کفار و آماده شدن براى جنگ با ایشان، امر مىکند و مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ: درباره این دو جمله، گفتهاند دو قول است:
۱- معناى آن: «احذروا عدوکم باخذ السلاح» است یعنى با برداشتن سلاح جنگ، از دشمنتان حذر کنید و بپرهیزید. چنان که بشخصى گویند: «خذ حذرک» یعنى: حذر کن.
۲- یعنى اسلحه خود را بردارید. بنا بر این اسلحه را «حذر» نامیده است، زیرا اسلحه وسیله اى است که انسان به وسیله آن خود را از خطر حفظ مىکند. از امام باقر (ع) نیز چنین روایت شده است.
بدیهى است که این معنى صحیحتر است، زیرا با مقیاس کلام عرب سازگارتر مىباشد و در حقیقت، مضاف را حذف و مضاف الیه را باقى گذارده است یعنى «خذوا آلات حذرکم»: آلتها و سلاحهایى که خود را از خطر دشمن بر حذر مىدارید، بردارید.
فَانْفِرُوا: و براى جنگ دشمن، بسیج کنید.
ثُباتٍ: دسته دسته بسوى دشمن حرکت کنید. بطورى که دستهاى در یک جهت و دستهاى در جهت دیگر قرار گیرد.
أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً: یا همگى در صورتى که راى بر آن قرار گیرد با هم و در یک جهت، حرکت کنید.
از امام باقر (ع) روایت شده است که: «ثبات» سریّهها و «جمیع» عسکر (لشکر) است.
[سوره النساء (۴): آیات ۷۲ تا ۷۴]
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَهٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً (۷۲) وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّهٌ یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً (۷۳) فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا بِالْآخِرَهِ وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۷۴)
ترجمه
از شما کسى است که از جنگ تخلف مىکند، پس اگر مصیبتى بشما رسید، مىگوید: خداوند بمن لطف کرد که با ایشان در میدان جنگ حاضر نبودم و اگر از جانب خداوند فضلى شامل حال شما شد، مىگوید- مثل اینکه میان شما و او دوستى نبوده- اى کاش با ایشان بودم و با گرفتى غنیمت. رستگارى بزرگى نصیبم مىشد.
بنا بر این آنان که زندگانى دنیا را به آخرت مىفروشند، در راه خدا باید جهاد کنند و کسى که در راه خدا جهاد کند و کشته شود یا غالب گردد، بزودى اجرى بزرگ به او مىدهیم.
بیان آیه ۷۲- ۷۳
قرائت
کوفیان- بجز حفص- و نافع و ابو عمرو و ابن عامر در غیر روایت هشام «کان لم تکن» به تاء قرائت کردهاند در قراء شواذ به یاء روایت شده است از حسن «لیقولن» بضم لام و از یزید نحوى و حسن «فافوز» به رفع نقل شده است.
«کان لم تکن» را کسى که به یاء خوانده، بعلت این است تأنیث غیر حقیقى است و بواسطه فاصله میان فعل و فاعل مذکر آوردن آن نیکوست مثل:
«وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَهُ فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّهِ» (سوره هود ۶۷) و مثل:«قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ» بنا بر این در اینگونه موارد، در قرآن کریم، هم فعل بصورت مذکر و هم بصورت مؤنث آمده است.
قرائت «لیقولن» به ضم لام بخاطر بازگشتن ضمیر آن به معناى «مَن»- که در حقیقت جمع است- مىباشد مثل: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» (سوره یونس ۴۲).
رفع «فافوز» بنا بر تمنى فوز و رستگارى است مثل اینکه گفته شده است:
«یا لیتنى افوز» و اگر جواب باشد. منصوب مىشود.
لغت
لیبطئن: هر آینه دنبال مىماند، این فعل از «تبطئه» بمعناى آخر ماندن از کار است و نظیر آن «ابطاء» بمعناى طول دادن مدت عمل و ضد آن «اسراع» است به معناى کم کردن مدت عمل. بطیئى: کسى که در راه رفتن کندى کند.
اعراب
لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَ: لام اول لام ابتداست بعد از «ان» قرار گرفته و لام دوم، لام قسم است. بدلیل اینکه بر سر فعلى درآمده که بوسیله نون تاکید شده است. کلمه «من» موصوله و مراد کسى است که سوگند یاد مىکند یعنى: و ان منکم لمن حلف باللَّه لیبطئن صله «من» ممکن است فعل قسم واقع شود زیرا فعل قسم خبر است ولى ممکن نیست امر و نهى باشد:
کان: مخفف «کَانَّ» یعنى «کانه» و ضمیر حذف شده است. جمله:
«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّهٌ» میان فعل «لیقولن» و مفعول آن «یا لَیْتَنِی کُنْتُ …» فاصله شده است. چنان که جمله: «قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ …» مفعول «قال» است.
فافوز: در جواب تمنى منصوب شده و اصل آن «فان افوز» است. بنا بر این بوسیله فاء در حقیقت اسمى بر اسمى عطف شده است یعنى: «یا لیتنى کان لى حضور معهم ففوز» و اگر عطف بر ظاهر باشد معناى آن «یا لیتنى کنت معهم ففزت» خواهد بود.
شان نزول
برخى گفتهاند: این آیه ها در باره مؤمنان نازل شده است زیرا خداوند ایشان را مخاطب ساخته است و میان مؤمنان و منافقان، بوسیله «ما هم منکم و لا انتم منهم» فرق گذارده است.
بیشتر مفسران گویند: در باره منافقان نازل شده و علت اینکه در خطاب آنها را با مؤمنان جمع کرده، این است که میانشان علاقه نوعى و نسبى وجود دارد و- بخاطر وجود علاقه ایمانى نیست. جبایى همین را اختیار کرده است.
مقصود
چون خداوند مردم را بجهاد تشویق فرمود، در صدد شرح حال کسانى که از جهاد تخلف مىکنند، برآمده، فرمود:
وَ إِنَّ مِنْکُمْ: مؤمنان را مخاطب مىسازد، سپس منافقان را به ایشان اضافه کرده، مىفرماید:
لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَ: منظور این است که منافقان بر حسب ظاهر یا بر حسب حکم شرع به محفوظ بودن خون ایشان و جواز زناشویى و ارث، از شما هستند و بقولى منظور این است که: آنها در عداد شما و از شما هستند. یعنى از شما کسانى هستند که از خارج شدن با پیامبر براى جنگ سستى و کندى مىکنند.
فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَهٌ: اگر در جنگ بشما مصیبتى رسید و کشته شدید یا شکست خوردید، از روى شماتت و خوشحالى از تخلف خود گوید:
قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً: خداوند بمن انعام کرد که با ایشان در میدان جنگ، حاضر نبودم که مثل آنها دچار کشته شدن یا شکست گردم.
امام صادق (ع) فرمود: «اگر همه اهل آسمانها و زمین بگویند خداوند بما لطف کرد که در جنگ با پیامبر نبودیم، مشرک خواهند شد» وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ: و اگر فتح کنید یا غنیمتى بدست آورید.
لَیَقُولَنَ: از روى حسرت گوید: کاش با ایشان بودم.
کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّهٌ: این جمله، معترضه است که میان «لیقولن» و مفعول آن «یا لَیْتَنِی …» فاصله شده و در حقیقت ارتباط به سابق دارد و منظور این است که مىگوید: «خداوند بمن لطف کرد که با ایشان نبودم گویى میان شما و او مودتى نبوده است» یعنى شما را در جنگ با دشمن یارى نمىکند و پیمانهایى که میان شما هست، زیر پا مىگذارد. این نظر از ابو على جبایى است.
برخى گفتهاند: این جمله معترضه در حقیقت به جمله:
«یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً» بستگى دارد یعنى: کاش با ایشان بودم و از غنیمت بهرهاى مىبردم، گویا میان شما و او مودتى نیست و آرزوى حضور در میدان جنگ، براى کمک و یارى شما نیست، بلکه بمنظور منافع شخصى است.
برخى گفتهاند: در این کلام تقدیم و تاخیرى وجود ندارد و همه اجزاى آن در جاى خود ذکر شدهاند و مقصود این است: اگر نفعى بشما برسد. این شخص متخلف مثل کسى که میان شما و او مودتى نیست، سخن مىگوید، گویا با شما پیمان ایمان نبسته و نسبت بشما اظهار دوستى نکرده است. آرزو مىکند که از غنیمت جنگى استفاده کند بدون اینکه در جنگ حضور یافته باشد و این، سخن مؤمنان مخلص نیست بنا- بر این در صورت پیروزى سپاه اسلام از تخلف خود پشیمان گشته، آرزو مىکند که با آنها حرکت مىکردند و از غنیمتها استفاده مىکردند و این نشان دوستى نیست. بنا بر این معنى، جمله «کَأَنْ لَمْ تَکُنْ» در محل نصب و حال است، ابو على جبایى گوید: این جمله، حکایت از منافقان است که کسانى را که از جنگ بازداشته بودند، مخاطب ساخته، مىگفتند: مثل اینکه میان شما و محمد (ص) دوستى نبود که با او بجنگ روید و از غنیمتها استفاده کنید. مقصودشان این بود که آنها را با پیامبر دشمن سازند. از اینرو تخلف کننده از جنگ، مىگفت: کاش در جنگ همراه آنها بودم و با به دست آوردن غنیمت، رستگارى نصیبم مىشد.
بیان آیه ۷۴
لغت
یشرون: از شراء بمعناى فروختن و اشتراء بمعنى خریدن، یزید بن مفرغ گوید:
و شریت برداً لیتى | من بعد برد کنت هامه | |
یعنى: برد را فروختم که کاش پس از فروختن او مرده بودم (برد نام غلام او بوده)
اعراب
فیقتل او یغلب: عطف است بر «یقاتل».
فسوف نؤتیه: جواب شرط.
مقصود
چون در آیههاى پیش خداوند از حال مردمى خبر داد که از جنگ دنبال مىمانند یا مؤمنان را از آن باز مىدارند، در این آیه تشویق به جهاد کرده. مىفرماید:
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ: در اینجا فعل امر بکار برده و فعل امر مقتضى وجوب است، بنا بر این مقصود این است که: باید در راه دین خدا جهاد کنند.
الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا بِالْآخِرَهِ: کسانى که زندگانى این جهان فانى را به زندگانى جاودانى سراى دیگر مىفروشند. ممکن است مقصود این باشد که: زندگى دنیا را به نعمتهاى آخرت مىفروشند، یعنى: از آنجا که تصمیم بر جهاد دارند، جان و مال خود را در راه خدا بذل مىکنند و در مقابل آخرت، آنها را مىفروشند و با آخرت مبادله مىکنند.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ: کسى که در راه دین خدا و بقولى در طاعت پروردگار جهاد کند و جان و مال خود را در راه تحصیل خشنودى پروردگار بدهد.
فَیُقْتَلْ: پس کشته شود و به درجه رفیع شهادت نائل آید.
أَوْ یَغْلِبْ: یا بر دشمن پیروز گردد.
در اینجا تشویق بر جهاد مىکند، گویى مىگوید: مجاهد به یکى از دو خیر، رستگار مىگردد، چه غالب شود، چه مغلوب! فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً: بزودى چند برابر عمل به او عطا مىکنیم و بقولى یعنى: ثوابى دایم که رنج و ناراحتى ندارد، به او مىدهیم.
[سوره النساء (۴): آیات ۷۵ تا ۷۶]
وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً (۷۵) الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً (۷۶)
ترجمه
چه عذرى دارید که در راه خدا و مردان و زنان و کودکان ناتوان نمىجنگید.
آنانى که مىگویند: پروردگارا ما را از این قریه که اهلش ستمکارند خارج گردان و براى ما از پیش خود سرپرستى قرار ده و براى ما از پیش خود یارى کنندهاى قرار ده.
ترجمه
آنان که ایمان آوردهاند، در راه خدا مىجنگند و آنان که کافر شدند در راه شیطان مىجنگند پس با دوستان شیطان بجنگید که نیرنگ شیطان ضعیف است.
بیان آیه ۷۵
لغت
ولدان: جمع ولد. کلماتى که بر این وزن هستند بیشتر بر وزن «فعال» جمع بسته مىشوند، مثل: جبل، جبال و مثل: جمل، جمال و گاهى بر وزن «فعلان» مثل:ولدان، و مثل: خرب، خربان و مثل: برق، برقان و …
اعراب
ما: اسم استفهام، مبتدا لا تُقاتِلُونَ: محلا منصوب و حال یعنى: «اى شیئى لکم تارکین للقتال» و المستضعفین: مجرور و عطف بر «فى سبیل اللَّه» مبرد گوید: عطف است بر «اللَّه» الظالم: صفت قریه است لکن در حقیقت صفت براى اهل قریه است و چون بمنزله فعل است، صفت بودن آن از قریه- که مؤنث است- مانعى ندارد. این موضوع در صفت تفضیل که بمنزله فعل نیست، غیر جایز است بنا بر این نمىگوییم: «مررت برجل خیر منه ابوه» که خیر صفت «ابو» است نه «رجل»
مقصود
در این آیه خداوند ترغیب مىکند که ناتوانان را نجات بدهند، از اینرو مىفرماید:
وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ: چه عذرى دارید که در راه اطاعت خدا و عزت بخشیدن دینش جهاد نمىکنید، در حالى که همه اسبابى که جهاد را لازم مىسازند، فراهم شدهاند؟
وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ: و در راه یارى اشخاص ناتوان و بقولى در راه عزت بخشیدن و دفاع از آنان، چرا جنگ نمىکنید؟
مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ: اشخاص ناتوان عبارتند از مردان و زنان و اطفال.
گفته شده است که: منظور آنهایى است که در مکه باقى مانده بودند و نمىتوانستند هجرت کنند. سلمه بن هشام، ولید بن ولید، عیاش بن ابى ربیعه و ابو جندل بن سهیل از آنان بودند. آنان از خداوند مسألت مىکردند که آنها را از دست مشرکین خلاص کند و از مکه خارج گرداند.
الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها: آنها کسانى هستند که در دعاى خود مىگویند: پروردگارا خارج شدن ما را از شهر مکه که مردمش ستمکارند، آسان گردان. چنان که از ابن عباس و حسن و سدى و … است.
منظور از ستمکارى اهل مکه، این است که آنان مردم مؤمن را در راه دین دچار فتنه و گرفتارى کردند و آنها را از هجرت مانع شدند.
وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا: مىگفتند: به الطاف بیکران خویش از جانب خودت سرورى بفرست که ما را کفایت کند و از دست ستمکاران خلاص گرداند.
وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً: کسى که ما را در برابر ستمکاران یارى کند، براى ما بفرست.
سرانجام دعاى ایشان مستجاب شد. پس از فتح مکه، خداوند پیامبر گرامى خود را سرور ایشان گردانید و او «عتاب بن اسید» را آستاندار مکه ساخت و او ایشان را یارى کرد و حق ضعیف را از زورمندان گرفت و از برکت فریادرسى خداوند از آنهایى که قبلا به آنها ظلم مىکردند، عزیزتر شدند.
این آیه، ارزش دعا را روشن مىکند و گفته کسانى را که مىگویند: انسان از دعا فایدهاى نمىگیرد، باطل مىسازد، زیرا از یک طرف خداوند دعاى ایشان را حکایت مىکند و از طرف دیگر استجابت دعاى ایشان را. و اگر دعا اثرى نداشت، ذکر آن در اینجا بىفایده بود.
بیان آیه ۷۶
لغت
طاغوت: شرح آن گذشت کید: کوشش در فساد از راه حیله و کائد: حیلهگرى که مىخواهد ضررى برساند.
مقصود
مجاهدان را تشجیع و براى امر مقدس جهاد، ترغیب کرده، مىفرماید:
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ: مردم مؤمن در اطاعت خداوند و یارى دین و بالا بردن کلمه خدا و طلب خشنودى او جهاد مىکنند. بدون اینکه خودخواهى یا خودستایى یا طمع غنیمت داشته باشند.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ: کافران در طریق طاعت قدرتهاى طاغى و سرکش، مىجنگند.
فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ: پس با دوستان شیطان جهاد کنید. یعنى با همه کافران جهاد کنید این جمله مؤید قول کسى است که «طاغوت» را همان شیطان مىداند.
إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً: نیرنگ شیطان در همه حال و در همه وقت، ضعیف است و چنین نیست که گاهى ضعیف باشد و گاهى ضعیف نباشد. آوردن «کان» در جمله نیز براى تاکید همین معنى است.
جبایى گوید: خداوند، نیرنگ شیطان را به ضعف توصیف کرد، با اضافه به اینکه یارى او شامل حال مؤمنان خواهد بود.
حسن گوید: ضعف نیرنگ شیطان بخاطر این است که خداوند خبر داد که:
بزودى مؤمنان را بر اولیاى شیطان غالب مىگرداند.
برخى گفتهاند: ضعف نیرنگ شیطان، بواسطه این است که: انگیزه یاران شیطان نسبت به جنگ ضعیف است، زیرا بصیرتى در کار خود ندارند و جنگ آنها بواسطه شبههاى است که در کار دین دارند، در حالى که مؤمنان، جنگشان از روى ایمان و دلیل قاطع و منطق صحیح است
[سوره النساء (۴): آیه ۷۷]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَهِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَهً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً (۷۷)
ترجمه
آیا ندیدى کسانى را که در مکه به ایشان گفته شد دستهایتان را نگه دارید و نماز بپاى دارید و زکات بدهید و چون در مدینه جنگ بر ایشان واجب شد، در این وقت گروهى از آنان همانطورى که از خداوند ترس دارند یا شدیدتر، از مردم مىترسند و مىگویند: پروردگارا: براى چه جنگ را بر ما واجب کردى، چرا ما را تا مدتى نزدیک تا وقت مرگ. مهلت ندادى؟! بگو متاع دنیا اندک و آخرت براى اهل تقوى بهتر است و باندازه پشیزى ظلم نمىشوید.
بیان آیه ۷۷
قرائت
لا یظلمون: بقرائت مکى و کوفى- بجز عاصم- به یاء و بقرائت دیگران به تاست. قرائت یا به صیغه غایب و ضمیر آن به «الذین قیل لهم» برمىگردد و قرائت تا به صیغه خطاب و همه افراد مسلمین را مخاطب مىسازد.
اعراب
إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ: «اذا» ظرف مکان و مثل «فاء» جمله را به شرط پیوند مىدهد بنا بر این عامل نصب آن «یخشون» است.
کَخَشْیَهِ اللَّهِ: محلا منصوب از مصدر محذوف یعنى «خشیه کخشیه اللَّه».
أَوْ أَشَدَّ خَشْیَهً: عطف بر «کَخَشْیَهِ اللَّهِ». خشیه تمیز است.
لولا: حرف تحضیض و ترغیب. این کلمه فقط بر سر فعل مىآید.
شان نزول
کلبى گوید: این آیه در باره عبد الرحمن بن عوف زهرى و مقداد بن اسود کندى و قدامه بن مظعون جمحى و سعد بن ابى وقاص نازل شد که از مشرکین مکه، پیش از مهاجرت آزارى شدید مىدیدند و پیش پیامبر گرامى اسلام شکایت مىکردند و از آن بزرگوار اجازه جنگ مىخواستند تا انتقام آزارهاى مشرکان را بگیرند ولى همین که فرمان جنگ «بدر» صادر شد، اجراى این فرمان براى برخى از آنان ناگوار آمد، از اینرو آیه نازل شد.
مقصود
سپس به ذکر جنگ و کسانى که از آن کراهت دارند، پرداخته، مىفرماید:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ: آیا ندیدى کسانى را که در مکه به آنها گفته مىشد: از جنگ با کفار خوددارى کنید که چنین ماموریتى ندارید؟.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ: شما نماز را بپاى دارید و زکات را بدهید.
فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ: همین که در مدینه جنگ بر آنها واجب شد، إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَهِ اللَّهِ: گروهى از آنان از جنگ با مردم مىترسند چنان که از مرگ مىترسند، و بقولى: مىترسند که از دست مردم کشته شوند همانطورى که از مرگ خدایى مىترسند بنا بقولى دیگر از کیفر مردم مىترسند، همانطورى که از کیفر خدا مىترسند.
أَوْ أَشَدَّ خَشْیَهً: برخى گفته اند: «او» بمعناى واو است یعنى: و بیشتر هم مىترسند. برخى گفته اند: «او» براى این است که مطلب براى مخاطب پوشیده بماند و معلوم نشود که آنها از خدا بیشتر مىترسند یا از مردم. در سوره بقره ذیل «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً» (آیه ۷۴) وجوهى که محتمل است ذکر کردهایم.
وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ: و گفتند: پروردگارا چرا جنگ را بر ما واجب ساختى. حسن مىگوید: این جمله را بخاطر کراهتى که از امر خدا داشتند، نگفتند بلکه بواسطه ترسى که بر آنها مستولى شده بود، گفتند و این طبیعى بشر است. ممکن است این جمله در حقیقت، سؤالى براى فهمیدن باشد نه براى انکار کردن و سؤالشان بخاطر این بود که به دنیا دل بسته بودند و نعمتهاى آنها را ترجیح مىدادند. در هر صورت، اگر این مطلب را نمىگفتند، بهتر بود.
لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِیبٍ. چرا ما را مهلت ندادى که به مرگ خویش جان بدهیم و طعمه شمشیر دشمنان نشویم؟! سپس خداوند اعلام مىکند که دنیا با همه منافع و زرق و برقى که دارد، در برابر آخرت اندک است و مى فرماید.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. اى محمد، به اینان بگو. منافع دنیا که مورد تمتع انسان است، باقى نمىماند.
وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا. و آخرت براى اهل تقوى بهتر است.
ابن عباس گوید. «فتیل» چرکى است که انسان میان انگشتان فتیله کند و بدور اندازد یعنى شما به اندازه این مقدار ناچیز هم ظلم نمىبینید تا چه رسد به بیشتر از آن! برخى گفتهاند. «فتیل» آن رشتهاى است که در شکاف هسته قرار دارد.
[سوره النساء (۴): آیات ۷۸ تا ۷۹]
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (۷۸) ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۷۹)
ترجمه
هر جا باشید، مرگ شما را فرا مىگیرد، اگر چه در برجهاى محکم و مرتفع باشید و اگر بآنها نیکى برسد، گویند: از جانب خداست و اگر به آنها بدى برسد گویند:
از جانب تست. بگو: همه از جانب خداست پس شان این مردم چیست که از فهم حدیث قرآن دورند؟! هر نیکى بتو رسد، از جانب خدا و هر بدى بتو رسد از خود تست و ترا براى مردم بعنوان رسالت فرستادهایم و گواهى خداوند کافى است.
بیان آیه ۷۸
قرائت
روایت شده است که طلحه بن سلیمان که از قراى غیر معروف است «یدرککم الموت» را برفع خوانده است. اگر چه این قرائت ضعیف است لکن وجهى هم دارد و آن این است که از «یدرککم» فاء حذف شده باشد. نظیر:
من یفعل الحسنات اللَّه یشکرها | و الشر بالشر عند اللَّه مثلان | |
که «فاللَّه یشکرها» بوده است. یعنى کسى که کارهاى نیکو انجام دهد، خداوند پاداش آنها را مىدهد و پاداش بدى پیش خدا مثل بدى است.
لغت
بروج: جمع برج، اصل این کلمه بمعناى ظاهر شدن است مثل: «تبرجت المراه» یعنى زن محاسن خود را آشکار کرد. برج: گشادى چشم و آشکارى آن است و علت اینکه به بارو، برج گفتهاند، ظهور و آشکارى آن است.
مشیده: بنایى که با گچ تزیین شده. شید: گچ. شید: بلند کردن ساختمان.
علت اینکه به گچ، شید گفته مىشود این است که وسیله بلندى ساختمان مىشود.
فقه: فهم. فقیه: دانا و در اصطلاح، داناى بعلم دین. تفقه: آموختن فقه.
اعراب
این: متضمن معناى شرط، خواه با ما همراه باشد یا همراه نباشد. این کلمه بمعناى «هر جا» و براى استغراق اماکن است. همانطورى که «متى» بمعناى «هر جا» و براى استغراق ازمنه است. علت اینکه در اینجا «اینما» متصل نوشته مىشود و در «أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ» (سوره اعراف ۳۷) جدا نوشته مىشود این است که «ما» زائده است و بهمین جهت از «این» جدا نوشته شده است.
مال هؤلاء: بقدرى این استعمال زیاد شده که توهم کردهاند «ل» متصل به «ما» و هر دو یک حرف هستند و آن را از ما بعد خود جدا نوشتهاند. وقف بر لام جایز نیست که حرف جر است.
مقصود
سپس خداوند متعال، آنها را مخاطب ساخته، مىفرماید:
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ: در هر جا باشید، مرگ بر شما نازل مىشود و گریبان شما را مىگیرد.
وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ: اگر چه در برجهاى محکم باشید.
۱- مجاهد و قتاده و ابن جریج گویند: منظور از برجها، قصرهاست.
۲- سدى و ربیع گویند: منظور برجهایى است که در آسمان بنا شده باشند.
۳- برخى گفتهاند: منظور برجهاى آسمانى است (که خورشید در آنها قرار مىگیرد و دوازدهتاست) ۴- جبایى گوید: منظور خانههایى است که بر حصارهاى مستحکم بنا شدهاند.
۵- ابن عباس گوید: منظور حصارها و قلعههاست.
این پنج عقیده در باره بروج است. در باره «مشیده» نیز اقوالى است:
۱- عکرمه گوید: بمعناى گچکارى شده است ۲- ابو عبیده گوید: بمعناى تزیین شده است ۳- زجاج گوید: بمعناى مرتفع و بلند است.
وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اگر: نیکى به آنها برسد، گویند از جانب خداوند است.
در باره کسانى که این گفتار از ایشان، نقل شده، اختلاف است:
۱- زجاج و فراء گویند: آنها یهود بودهاند که مىگفتند: از روزى که این مرد بشهر ما وارد شد، مزرعهها و میوههاى ما دچار نقص شدهاند. پس مقصود اینست که اگر به فراوانى نعمت، برسند مىگویند: از جانب خداست و اگر دچار قحطى و خشکسالى شوند، مىگویند: از شومى محمد (ص) است چنانچه در باره قوم موسى است که «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ.» (سوره اعراف ۱۳۱ یعنى اگر چیز ناگوارى بآنها مىرسید. موسى و همراهانش را به فال بد مىگرفتند) بلخى و جبایى هم این مطلب را ذکر کردهاند و از حسن و ابن زید نیز روایت شده است.
۲- از ابن عباس و قتاده، روایت شده است که: آنها عبد اللَّه بن ابى و یارانش بودند که در روز «احد» از جنگ، تخلف کردند و به آنهایى که در میدان جنگ کشته شده بودند: گفتند: «لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا» (سوره عمران ۱۵۶ یعنى: اگر پیش ما بودند، نمىمردند و کشته نمىشدند. پس مقصود این است که: اگر ظفر و غنیمتى به آنها برسد، گویند: از جانب خداست و اگر ناراحتى و شکستى دامنگیرشان شود، به محمد (ص) گویند: از بدى تدبیر تست.
۳- برخى گفتهاند: هم شامل یهود مىشود و هم شامل منافقان و همین صحیحتر است.
۴- برخى هم گفتهاند: حکایت از حال کسانى است که ذکر آنها در آیه پیش گذشت و اعتراض مىکردند که: پروردگارا چرا جنگ را بر ما واجب ساختى. بنا بر این مقصود این است که اگر به اینها خیرى برسد، گویند: از جانب خداست.
وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ: اگر بدى به آنها برسد، گویند: از جانب تست.
ابن عباس و قتاده گویند: «حسنه و سیئه» هر چیزى است که در آشکار و نهان به انسان برسد و بمعناى سختى و آسایش، نعمت و مصیبت و فراوانى نعمت و قحطى است.
حسن و ابن زید گویند: منظور از سیئه، کشته شدن و شکست و منظور از حسنه، پیروزى و غنیمت است.
قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ: اى محمد (ص) به ایشان بگو: مرگ و زندگى و فراوانى و قحطى همه از جانب خداوند و به قضا و قدر اوست و هیچکس قادر بر رد قضا و قدر او نیست.
او مردم را به این پیشآمدها مبتلا مىکند تا به سبب شکر بر نعمت و صبر و بلا در معرض پاداش او قرار گیرند.
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ: شان این منافقان چیست؟
لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً: که بفهم معناى قرآن نزدیک نیستند زیرا بواسطه اعراض از قرآن و کفر، از آن دور شدهاند.
برخى گفتهاند: یعنى حقیقت آنچه خداوند خبر مىدهد که همه چیز از جانب اوست، درک نمىکنند.
بیان آیه ۷۹
اعراب
رسولا: منصوب به «ارسلناک» و ذکر آن براى تاکید است زیرا خود «ارسلناک» دلالت دارد بر اینکه او رسول است.
شهیدا: تمیز. معناى «من» در «من حسنه و من سیئه» بیان معناى «ما» است و اگر مىگفت: «ان اصابک من حسنه فمن اللَّه» حرف «من» زاید بود و معنایى نداشت.
مقصود
ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ: هر نیکى که بتو رسد، از خداست.
۱- زجاج گوید: خطاب به پیامبر و منظور امت است.
۲- قتاده و جبایى گویند: خطاب به انسان است و منظور از «حسنه» نعمت دین و دنیاست که از خداوند مىباشد.
وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ: هر بدى که به تو رسد، از خود تست.
۱- ابن عباس گوید: «حسنه» غنیمت جنگ بدر و «سیئه» شکست روز احد است.
۲- ابو مسلم گوید: مقصود این است که در جنگ بدر کوشش کردند و از خداوند اطاعت نمودند و خدا به آنها پیروزى داد و در جنگ احد، خداوند را مخالفت کردند و میان آنها تفرقه افتاد و شکست خوردند.
۳- ابو العالیه گوید: حسنه، طاعت و سیئه، معصیت است.
۴- ابو العلم گوید: این آیه، نظیر «جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها» است (سوره شورى ۴۰ یعنى جزاى بدى، بدى دیگرى است مثل آن) ۵- حسن و جمعى از مفسران گویند: حسنه، نعمت و آسایش و سیئه، قحطى،بیمارى، بلا، سختىها و گرفتاریهایى است که به سبب معصیتهایى که مرتکب مىشوند، به آنها مىرسد. بلاها گاهى از لطف خداوند و گاهى کیفرند. علت اینکه: بلاها را «سیئه» نامیده، تنفر طبع آدمى از آنها و مجاز است و گرنه بلاها کارهایى پسندیده هستند و قبحى ندارند. بنا بر این منظور این است که: صحت و سلامت و رزق و همه نعمتهاى دینى و دنیوى که بتو مىرسند، از خدا هستند و محنتها و سختیها و دردها و مصیبتهایى که بر اثر گناهانى که مرتکب شدهاى بتو مىرسند از خودت هستند. چنان که مىفرماید:
«وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» (سوره شورى ۳۰ یعنى مصیبتهایى که به شما مىرسند، نتیجه کردار شماست) و «فَمِنْ نَفْسِکَ» یعنى «فبذنبک» (بگناه توست) ابو القاسم بلخى آیه را اینطور تفسیر مىکند: هر مصیبتى که به انسان مکلف برسد، کفاره گناه صغیره یا کیفر گناه کبیره یا تنبیهى است که بواسطه قصورى از او، دامنگیرش مىشود. پیامبر گرامى فرمود: هر خراشى که بوسیله خارى پیش آید و هر پارهشدن رگى و هر لغزش پایى از گناه است و آنچه خداوند عفو مىکند، بیشتر است» برخى گفتهاند: «فَمِنْ نَفْسِکَ» یعنى «من فعلک» (از کردار تست).
على بن عیسى گوید: آیه دلالت دارد بر اینکه خداوند رنجى متوجه انسان نمىسازد مگر از راه لطف یا کیفر، زیرا مصیبتها هر گاه همگى بر اثر گناه انسان باشند، یا کیفرند یا جنبه تادیبى دارند.
وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا: و تو را براى مردم بعنوان پیامبرى فرستادیم و این خود حسنهاى است و مخالفت تو سیئه و زشت خواهد بود و خداوند براى شهادت، کافى است.
در معناى اتصال این جمله به سابق گفته شده است که: هر چه به آنها برسد از شومى گناهان ایشان است و تو پیامبرى هستى که طاعتت طاعت خدا و معصیتت، معصیت خداست. بتو نباید فال بد زده شود چه همه نیکىها در تست.
وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً: خداوند براى شهادت بر رسالت تو کافى است. برخى گفتهاند:
یعنى خداوند براى شهادت بر نیک و بد بندگان کافى است، بنا بر این، هدف جمله، این است که مردم را به نیکى راغب سازد و از بدى بترساند.
[سوره النساء (۴): آیات ۸۰ تا ۸۱]
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (۸۰) وَ یَقُولُونَ طاعَهٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طائِفَهٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلاً (۸۱)
ترجمه
هر که پیامبر را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است و هر که روى گردان شود، ترا حافظ و نگهبان، بر ایشان نفرستادهایم و مىگویند: اطاعت مىکنیم و چون از پیش تو مىروند، گروهى از آنان غیر از آنچه تو مىگویى در موقع شب مىاندیشند و خداوند اندیشه شبانه آنها را مىنویسد، پس از ایشان اعراض و بر خدا توکل کن و خداوند براى اعتماد جستن به او کافى است.
بیان آیه ۸۰ و ۸۱
قرائت
ابو عمرو و حمزه «بیت طائفه» را به ادغام تاء در طاء خوانده و دیگران تاء را ظاهر کردهاند. ادغام تاء در طاء نیکوست، زیرا هر دو از یک ناحیه ادا مىشوند. لکن ادغام طاء در تاء صحیح نیست زیرا طاء در موقع تلفظ، غلیظتر و با اطباق بیشترى ادا مىشود. پس همانطورى که ادغام حروف کم صداتر در حروف پر صداتر نیکوست، عکس آن نیز ناپسند است. کسانى که این دو حروف را در یکدیگر ادغام نکردهاند، بخاطر جدایى آنها و اختلاف مخرج آنهاست.
لغت
مبرد گوید: تبییت، یعنى تدبیر چیزى در شب، عبیده بن هشام گوید:
اتونى فلم ارض ما بیتوا | و کانوا أتونى لامر نکر | |
یعنى پیش من آمدند و من از آنچه شبانه تدبیر کرده بودند راضى نشدم و آنها براى امر ناپسندى پیش من آمده بودند و بیوت: چیزى است که صاحب آن براى آن بیتوته کند و تبییت: آمدن دشمن در شب. بنا بر این اصل معناى تبییت احکام چیزى است در شب.
اعراب
فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً: جواب جزاء است به تقدیر: «و من تولى فلیس علیک باس لانک لم ترسل علیهم حفیظا» طاعه: مبتداست و خبر آن محذوف است یا خبرى است که مبتداى آن حذف شده یعنى: «عندنا طاعه» یا «امرنا طاعه» اگر به تقدیر: «تطیع طاعه» منصوب شود جایز است.
مقصود
سپس خداوند مردم را بطاعت پیامبر ترغیب کرده، مىفرماید:
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ: هر کس طاعت پیامبر کند، طاعت خدا کرده است، زیرا اگر چه بواسطه اینکه با اراده پیامبر موافقت کرده، طاعت پیامبر کرده است، لکن در حقیقت اطاعت خدا کرده، زیرا مطابق امر و اراده اوست. البته یک امر از دو امر نیست چنان که یک فعل از دو فاعل نیست.
وَ مَنْ تَوَلَّى: هر کس اعراض کند و اطاعت نکند.
فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً: ابن زید گوید: یعنى ترا نفرستادهایم که آنها را از اعراض حفظ کنى و با سلام مجبور سازى وى گوید: بنا بر این، باید این مطلب مربوط به آغاز بعثت پیامبر باشد، چنان که در جاى دیگر مىفرماید: «إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ» (سوره شورى ۴۸ یعنى تنها بر تو رسانیدن است) سپس بعداً امر بجهاد مىکند.
برخى گفتهاند: یعنى ترا نفرستادهایم که آنها را از ارتکاب معصیت حفظ کنى.
این آیه، خاطر پیامبر را نسبت به روىگردان بودن مردم، تسلى مىدهد و در عین حال شان پیامبر را بزرگ شمرده، مىگوید: طاعت او طاعت خداست.
پس از آن این مطلب را بیان مىکند که منافقان، بظاهر مطیع و بباطن عاصى هستند، میفرماید:
وَ یَقُولُونَ طاعَهٌ: حسن و سدى و ضحاک گویند: یعنى منافقین مىگویند: روش ما طاعت است.
برخى گفتهاند: منظور مسلمانان است که از آنها حکایت کرد که از مردم مثل خدا یا شدیدتر، مىترسند و اکنون از آنها حکایت مىکند که مىگویند: امر ترا اطاعت مىکنیم.
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طائِفَهٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ: حسن و قتاده گویند: یعنى هر گاه پیش از تو مىروند، شما را تکذیب مىکنند و شبها چیزهایى غیر از آنچه شما مىگویید، در پیش مىگیرند و مىاندیشند.
ابن عباس و قتاده و سدى گویند: یعنى در شب آنچه گفتهاند تغییر مىدهند چه در دل تصمیم داشتهاند که از اوامر و نواهى تو سرپیچى کنند.
ابو عبیده و قتیبى گویند: یعنى شبها بر خلاف آنچه روزها بتو مىگویند و اظهار مىدارند، مىاندیشند.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ: و خداوند تدبیرهاى خائنانه ایشان را در لوح محفوظ، ثبت مىکند تا آنها را کیفر دهد.
زجاج گوید: یعنى آنها را مىنویسد تا در قرآن بر تو نازل سازد.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ: دستور مىدهد که پیامبر از آنها اعراض کند و به آنها کارى نداشته باشد و کار آنها را مخفى و پوشیده بدارد تا اسلام، استقرار یابد.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ: و کار خود را بخدا واگذار و به او اعتماد کن.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا: خداوند براى حفظ تدبیرى که به او واگذار مىکنى، کافى است.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۵، ص: ۲۵۷