النساء --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره نساء آیه ۱۵۰-۱۷۶

[سوره النساء (۴): آیات ۱۵۰ تا ۱۵۲]

إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلاً (۱۵۰) أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً (۱۵۱) وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۵۲)

ترجمه‏

آنان که به خدا و پیامبرانش کفر ورزیده، مى‏خواهند میان خدا و فرستادگانش جدایى افکنند و گویند: به بعضى ایمان داریم و به بعضى کافریم و اراده دارند که در این میان راهى بسوى گمراهى انتخاب کنند. آنان در حقیقت کافرند و براى کافران عذابى خوار کننده، فراهم کرده‏ایم. و آنان که به خدا و پیامبرانش ایمان دارند و میان ایشان جدایى نمى‏افکنند، بزودى پاداش‏هاى ایشان را مى‏دهیم و خداوند آمرزگار و رحیم است.

 

بیان آیه ۱۵۰- ۱۵۱- ۱۵۲

قرائت‏

حفص «یؤتیهم» به یاء و دیگران به نون قرائت کرده‏اند. دلیل حفص این آیه:

«سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ» (سوره نساء ۱۴۶) و دلیل دیگران آیه: «وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ» (سوره عنکبوت ۷۲) و آیه: «أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً» (سوره نساء ۱۶۲) مى‏باشد.

 

 

مقصود

آیات پیش، در باره وصف منافقان بود و اینکه بوصف اهل کتاب و مردم مؤمن مى‏پردازد:

إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ‏: یهودیان و مسیحیانى که بخداوند و رسولانش کفر مى‏ورزند.

وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ‏: و مى‏خواهند میان خدا و پیامبرانش تفرقه افکنند، یعنى فرستادگانى که از جانب خدا براى هدایت مردم، مأموریت دارند، تکذیب مى‏کنند …

وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ‏: و مى‏گویند: این پیامبر را تصدیق و آن پیامبر را تکذیب مى‏کنیم، چنان که یهود، موسى را تصدیق و عیسى و محمد ص را تکذیب کردند و مسیحیان، عیسى و پیامبران پیش از او را تصدیق و حضرت محمد (ص) تکذیب کردند …

وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا: و مى‏خواهند، در این میان، راهى بسوى ضلالتى که خود پدید آورده و بدعتى که خود ابتکار کرده‏اند، انتخاب و مردم جاهل را بسوى آن دعوت کنند.

أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا: اینان- که از حالشان خبر دادیم که مى‏گویند به بعضى ایمان آوریم و به بعضى کافر گردیم- در حقیقت کافر هستند، بنا بر این، به این مطلب یقین داشته باشید و تردید نداشته باشید که به آنچه بدان دعوت مى‏کنند، واقعاً اقرار ندارند، زیرا اگر در اقرار خود راستگو بودند، همه پیامبران خدا را تصدیق مى‏کردند. علت اینکه آنان را- حقاً- کافر قلمداد مى‏کند، تاکید است، تا کسى توهم نکند که با اعتقاد به بعضى از پیامبران، از صف کفار خارج مى‏شوند و در صف مؤمنان داخل مى‏گردند.

وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً: و براى کافران عذابى خوار کننده و ذلت آور، مهیا کرده‏ایم.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ‏: و آنان که خدا را تصدیق و بیکتایى او اعتراف و به رسالت پیامبرانش اقرار مى‏کنند …

وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏: و میان آنها تفرقه نمى‏افکنند، بلکه بهمگى ایمان مى‏آورند …

أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ‏: بزودى پاداشهاى آنان را مى‏دهیم. در اینجا پاداش را با کلمه «اجور» (مزدها) بیان مى‏کند براى دلالت بر اینکه آنان در حقیقت، استحقاق اجر دارند. یعنى ثوابى که آنها بخاطر ایمان بخدا و پیامبران، استحقاق دارند، به ایشان مى‏دهیم.

وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً: خداوند آمرزنده کسانى است که داراى چنین صفتى باشند و همه معصیتهاى گذشته ایشان را مى‏بخشد. و نیز خداوند متعال بفضل و رحمت خویش، آنها را مورد لطف قرار داده، بسوى بهشت رهنمون مى‏گردد.

 

 

[سوره النساء (۴): آیات ۱۵۳ تا ۱۵۴]

یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ وَ آتَیْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِیناً (۱۵۳) وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۱۵۴)

ترجمه‏

یهودیان از تو مى‏خواهند که بر ایشان کتابى از آسمان نازل گردانى. آنان از موسى کارهایى بزرگتر در خواسته کرده، گفتند: خدا را آشکار بما نشان ده، از اینرو بواسطه ظلمشان، آنان را صاعقه‏اى فرو گرفت. سپس بعد از آن که دلایل روشن، ایشان را آمده بود، گوساله را به خدایى گرفتند و ما از ایشان در گذشتیم و موسى را حجتى آشکار دادیم و بواسطه پیمانشان، کوه طور را بر سر ایشان بر افراشتیم و به ایشان گفتیم که سجده‏کنان از در، داخل شوید و به ایشان گفتیم که در روز شنبه، تجاوز مکنید و از ایشان پیمانى محکم گرفتیم.

 

بیان آیه ۱۵۳- ۱۵۴

قرائت‏

اهل مدینه «لا تعدوا» به سکون عین و تشدید دال و روش از نافع «لا تعدوا» بفتح عین و تشدید دال و دیگران «لا تعدوا» به سکون عین و بدون تشدید دال قرائت کرده‏اند.

قرائت اول بنا بر این است که در اصل «لا تعتدوا» و تاء در دال- بخاطر اینکه قریب المخرج هستند و بخاطر اینکه دال آشکارتر از تاء است- ادغام شده است لکن بسیارى از علماى نحو، معتقدند که جمع میان دو ساکن، آنهم در صورتى که حرف ساکن دوم، مدغم باشد، جایز نیست، مگر اینکه حرف اول از حروف مد باشد مثل:دابه.

قرائت دوم نیز در اصل «لا تعتدوا» است که حرکت تا به عین داده و تاء را در دال ادغام کرده‏اند.

قرائت سوم، بنا بر این است که فعل ثلاثى مجرد باشد. در قرآن کریم این فعل هم بصورت ثلاثى مجرد استعمال شده مثل‏ «إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ» (اعراف ۱۶۳) و این مؤید قرائت سوم است و هم بصورت باب افتعال استعمال شده، مثل: «اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ‏ (سوره بقره ۶۵) و این مؤید و دلیل قرائت اول و دوم.

 

لغت‏

لا تعدوا: ابو زید گوید: این فعل بمعناى سرقت و ظلم است مثل: «عدا على اللص» یعنى دزد بر من ظلم و تجاوز کرد و ما لم را دزدید و همه معناى تجاوز است مثل:

«ما عدوت ان زرتک» یعنى از زیارت تو تجاوز نکردم. بنا بر این: لا تعدوا یعنى تجاوز مکنید.

 

اعراب‏

جهره: ممکن است وصف براى گفتار آنان باشد یعنى آشکارا گفتند و ممکن است وصف براى «نشان دادن» باشد، یعنى آشکارا خدا را بما نشان ده. پس یا حال است براى فاعل «قالوا» یا براى «اللَّه»

 

 

شان نزول‏

کعب بن اشرف و جماعتى از یهود به پیامبر گرامى اسلام، عرض کردند: اگر پیامبر خدا هستى، کتاب آسمانى را یکباره و یک جا براى ما بیاور، هم چنان که تورات موسى یک جا و یکباره نازل شد، از اینرو این آیه نازل گردید. این مطلب از سدى است.

 

مقصود

قبلا در باره یهودیان فرمود: آنان میان پیامبران خدا در ایمان جدایى مى‏افکنند، اینک بیان مى‏دارد که آنان با ظاهر شدن آیات و معجزات، امورى را از پیامبران درخواست مى‏کنند، که محال است. فرمود: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ: اى محمد، یهود از تو مى خواهند که کتابى از آسمان بر ایشان نازل گردانى.

 

اقوال‏

۱- آنان در خواست کردند که کتابى از آسمان بر ایشان نازل کند که نوشته شده باشد، هم چنان که تورات، هنگامى که از جانب خداوند نازل شد، بر الواحى نوشته شده بود. این قول از محمد بن کعب و سدى است.

۲- ابن جریج گوید: آنها از پیامبر خواستند که بر عده‏اى از مردانشان کتابهایى از جانب خداوند نازل شود که آنها را به تصدیق و پیروى پیامبر گرامى اسلام، مامور سازد. این قول را طبرى اختیار کرده است.

۳- قتاده گوید: آنها در خواست کردند که خداوند، کتابى مخصوص، بر ایشان نازل گرداند. حسن گوید: آنها این سؤال را از روى عناد و سرکشى مى‏کردند و مقصودشان این نبود که حق، ظاهر گردد و اگر براى ظهور حق و رشد و پرورش خود این در خواست‏ را مى‏کردند، خداوند خواسته آنها را عطا مى‏کرد.

فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ‏: اى پیامبر گرامى، این سؤال ایشان، بر تو گران و دشوار نیاید، زیرا آنان- یعنى یهود- از موسى سؤالاتى بزرگتر کردند و از پس آنکه آیات و معجزات آشکار خداوند را دیده بودند، درخواستهایى گرانتر مى‏کردند، با اینکه آن آیات و معجزات، کافى بودند که راستى و درستى ادعاى حضرت موسى را ثابت کنند، ولى آنها به این مطالب، قانع نبودند.

فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَهً: گفتند: خدا را آشکارا بما نشان ده.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ بِظُلْمِهِمْ‏: با این سخن بر خود ستم کردند و ایشان را صاعقه‏اى فرا گرفت. ما داستان ایشان و همچنین تفسیر بیشتر مطالب آیه را در سوره بقره، ذیل آیه: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً (آیه ۵۵) و آیه: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ» (آیه ۶۳) بیان کرده‏ایم.

ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ‏: سپس گوساله را خدا پنداشتند و بعبادت آن پرداختند، بعد از آن که دلایل آشکارا بر آنها نازل شده بود. بدینترتیب خداوند پرده از روى جهل و عناد یهودیان بر مى‏دارد.

فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ‏: با اینکه جرم آنها بزرگ بود، ما آنها را عفو کردیم. در- اینجا خداوند از رحمت بى پایان و مغفرت و نعمت کامل خود خبر داده، اعلام مى‏کند که هیچ جرم و خیانتى، «اندر خور عفو» و رحمت و مغفرت او نیست.

وَ آتَیْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِیناً: و موسى را دلیلى و حجتى آشکار دادیم که بر راستى و درستى نبوتش، دلیل آشکار باشد.

وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِمْ‏: و هنگامى که از پیروى تورات، سر باز زدند و از پذیرفتن سخنان موسى خوددارى کردند، کوه طور را بواسطه پیمانى که با خداوند، در عمل به تورات، بسته بودند، بر سرشان بر افراشتیم. ابو على جبایى گوید: آنان بوسیله پرستش گوساله، عهدى که با خداوند در باره عمل به تورات بسته بودند، زیرا پا گذاشتند و خداوند بکیفر آن عهد شکنى، کوه را بر سرشان بر افراشت. ابو مسلم گوید: بواسطه‏ عهدى که با خداوند بسته بودند، خداوند به آنها پاداش داد و کوه را بر سرشان بر- افراشت، تا ایشان را در برابر اشعه سوزان خورشید، سرمایه‏اى باشد. لکن این- قول، با گفته همه مفسران مخالف است.

وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً: و به آنها گفتیم سجده‏کنان، از آن در وارد شوید، شرح این مطلب در سوره بقره (ذیل آیه ۵۸) گذشته است.

وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ‏: در روز شنبه، به آنچه بر شما حرام شده است،- تجاوز مکنید. قتاده گوید: خداوند آنها را امر کرده بود که در روزهاى شنبه ماهى نخورند خوردن چیزهاى دیگر را بر ایشان مباح کرده بود.

وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً: و از آنها عهدى محکم و مؤکد گرفتیم که اوامر الهى را گردن نهند و از نهى‏هاى او اطاعت کنند.

 

[سوره النساء (۴): آیات ۱۵۵ تا ۱۵۸]

فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِیلاً (۱۵۵) وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً (۱۵۶) وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (۱۵۷) بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۵۸)

ترجمه‏

پس ملعون شدند بخاطر پیمان شکنى و کافر شدن‏شان به آیات خدا و بنا حق کشتن پیامبران و گفتن اینکه چیزى نمى‏فهمند، بلکه خداوند بکیفر کفرشان بر دلهاشان مهر نهاده و جز گروه اندکى ایمان نمى‏آورند. و به سزاى کافر شدن و نسبت بمریم تهمت بزرگى بستن، و گفتن اینکه: ما مسیح، عیسى بن مریم، فرستاده خدا را کشته‏ایم، حال آنکه او را نکشته و بدار نیاویخته بودند، لکن بر ایشان مشتبه شده بودن و آنان که در باره او اختلاف کرده‏اند، در باره کشتن او در شک هستند و براى آنان علمى نیست، بلکه پیروى گمان است و به یقین او را نکشتند. بلکه خداوند او را به سوى خود برد و خداوند مقتدر و فرزانه است.

 

بیان آیه ۱۵۵ تا ۱۵۸

لغت‏

بهتان: دروغى که از بزرگى خود انسان را به حیرت افکند.

مسیح: معناى آن در سوره آل عمران گذشت.

قتل: هر گاه کسى بگوید: من فلان را کشتم. یعنى از روى علم و خبر او را کشتم و در حقیقت دلالت دارد بر اینکه: او را خوار و ذلیل کردم. در مثل گویند:

«قتل ارضا عالمها و قتلت ارض جاهلها» یعنى عالم، زمین را و زمین جاهل را کشت، کنایه از این که: عالم در روى زمین، غالب و جاهل، در روى زمین مغلوب است.

 

اعراب‏

فبما نقضهم: حرف «ما» لغو است یعنى «فبنقضهم». عامل «فبنقضهم» بقولى فعل محذوف یعنى «لعناهم» و بقولى‏ «حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ» مى- باشد (آیه ۱۶۰) و کلمه «فبظلم» در همان آیه، بدل است از «فبنقضهم» بنا بر این‏ «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ» تا آخر آیه: معترضه است. همچنین است‏ «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ … تا انتهاى آیه ۵۹» این قول از زجاج است.

عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ‏: عطف بیان است که با «ابن مریم» مرکب و بصورت یک کلمه در آمده است، زیرا «ابن» میان دو علم واقع شده.

رَسُولَ اللَّهِ‏: صفت، براى مسیح یا بدل.

اتِّباعَ الظَّنِ‏: استثناى منقطع. یعنى: «لکنهم یتعبون الظن»

 

مقصود

هم اکنون خداوند متعال به بیان کارهاى زشت و ناپسند اهل کتاب و مجازات ایشان‏ پرداخته، مى‏فرماید:

فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ‏: یکى از کارهاى زشت آنان که موجب حرمان یا لعن آنها شده. پیمان شکنى‏هاى آنهاست. آنان پیمانهایى را که با خدا بسته و موظف بودند که بر طبق آنچه در تورات است، عمل کنند، بى‏شرمانه، نقض کردند.

وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ‏: دیگر انکار حجت‏ها و دلایل روشنى است که خداوند، براى اثبات نبوت و رسالت پیامبران خود، بیان داشته بود.

وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍ‏: آنان تنها به انکار نبوت و رسالت پیامبران، اکتفاء نمى‏کردند! بلکه خون فرستادگان خدا را بنا حق مى‏ریختند. حال آنکه آنان را- گناهى یا خطایى نبود که مستوجب قتل باشند. این مطلب را- قبلا- شرح داده‏ایم- اینکه قتل انبیاء را «ناحق» معرف مى‏کند، بمنظور تاکید است و گرنه کشتن فرستاده بر حق الهى، جز به ناحق نخواهد بود. این مطلب، نظیر این است که قرآن مجید، مى‏گوید: «وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» (سوره مؤمنون ۱۱۷ یعنى کسى که با خداوند یگانه، خدایى دیگر بخواند، که برهانى بر آن ندارد) بدیهى است که خدایان مجعول و ساختگى دلیل و برهانى ندارند. منظور این است که: «شرک بطور حتم بى دلیل است، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ‏: تفسیر این جمله، در سوره بقره (آیه ۸۸) گذشت.

بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ‏: خداوند بر دلهاى آنان به سبب کفرشان، مهر زده است. در باره معناى «طبع» و «ختم» نیز در سوره بقره (آیه ۷) گفتگو کردیم.

فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا: بنا بر این، از چنین مردمى انتظار ایمان و گرایش بسوى حق نیست، جز اینکه بکمى از حقایق آسمانى ایمان مى‏آورند، ممکن است این استثناء مربوط به کسانى باشد که از ایشان نفى ایمان شده است و بنا بر این مقصود این است که تنها گروه قلیلى از آنها ایمان مى‏آورند، نه همه آنها. گویى خداوند، با علم به- اینکه در آتیه، گروه معدودى از آنان ایمان مى‏آورند، آنها را از آن اکثریت معاند، که از بى ایمانى آنان خبر داده است، استثناء مى‏کند: جماعتى از مفسران، مثل قتاده‏ و … بر این عقیده‏اند برخى بر آنند که‏ «فَبِما نَقْضِهِمْ» به‏ «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ بِظُلْمِهِمْ» (آیه ۱۵۳) بستگى دارد. یعنى: آنان را صاعقه، فرا گرفت بخاطر ظلمشان و بخاطر پیمان شکنى هایشان و … بنا بر این آیه، تابع و دنباله آن آیه است.

طبرى گوید: این آیه، ارتباطى بآیات قبل ندارد و منظور این است که: بواسطه این کارهاى قبیح آنها را لعن و غضب کردیم. علت اینکه: کلمه «لعن و غضب» صریحا در کلام نیامده، این است که: از جمله: «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ‏ مى‏توان آنها را حدس زد و فهمید! زیرا کسى که بر دلش مهر خورده، بطور قطع، ملعون و مغضوب است. دلیل ما بر این مطلب این است که: بلاى صاعقه، در عهد موسى بر یهود نازل گردیده بود و پیامبرکشى آنان و افتراى شرم آورى که بمریم عذرا بستند و ادعاى قتل حضرت عیسى، مدتها بعد از عهد موسى بود و شکى نیست که نازل شدن صاعقه بر آنان نه به خاطر گناهى بود که بعدا دیگران مرتکب شدند.

پس دانستیم که کسانى که این ادعا را مى‏کردند و این یاوه‏ها را مى‏بافتند، غیر از کسانى بودند که دچار صاعقه شدند.

ایراد طبرى متوجه کسانى است که آیه را مربوط به دنباله آیات پیش مى‏دانند لکن بر مثل زجاج وارد نیست. بلکه قول او قویتر است زیرا مستلزم تقدیر محذوفى نیست.

وَ بِکُفْرِهِمْ‏: یکى دیگر از اعمال قبیح آنان، انکار رسالت عیسى ع بود.

وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً: عظیم‏ترین و شنیع‏ترین دروغى که به حضرت مریم نسبت دادند و او را متهم بزنا کردند، یکى دیگر از گناهان آنهاست. چنان که ابن عباس و سدى گویند.

کلبى گوید: عیسى از قومى مى‏گذشت. گفتند: اینک ساحرى پسر زنى ساحره و زناکارى پسر زن زناکار، پیش شما مى‏آید. عیسى سخن آنان را شنیده، گفت: خدایا تویى پروردگار من، تو آفریدگار منى. من خودم بمیل خود پیش آنها نیامده ‏ام. خدایاهر که مرا و مادرم را دشنام گوید، لعنت کن. خداوند دعاى عیسى را مستجاب کرد و آنها را بشکل خوک در آورد! وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ‏: دیگر اینکه ادعا مى‏کردند:

عیسى بن مریم را آنان کشته‏اند. کلمه‏ «رَسُولَ اللَّهِ» نه از گفتار ایشان است، زیرا اگر برسالت اقرار مى‏کردند، او را نمى‏کشتند. اگر هم از گفتار ایشان است، یعنى:

«عیسى بن مریم که به گمان خود رسول خدا بود».

وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ‏: در حالى که آنان عیسى را نکشته و بدار نیاویخته بودند، بلکه بر آنها مشتبه شده بود.

 

چگونه عیسى بر آنها مشتبه شد؟

ابن عباس روایت کند که: چون خداوند کسانى را- که بعیسى و مادرش دشنام داده بودند- مسخ کرد، یهودا که رئیس یهودیان بود مطلع شد و ترسید که عیسى در باره خودش نیز دعا کند، از اینرو یهودیان را گرد آورد و آنها را بر قتل عیسى هماهنگ ساخت. خداوند، جبرئیل را به یارى وى فرستاد. چنان که قرآن مجید مى‏فرماید:

«وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (سوره بقره ۸۷ یعنى ما عیسى را به روح القدس تایید کردیم) یهودیان اطراف عیسى را محاصره و آغاز پرسش کردند. عیسى فرمود: خداوند شما یهودیان را دشمن مى‏دارد. در این وقت بعزم کشتن، به او حمله‏ور شدند، لکن جبرئیل او را وارد پناهگاهى کرد که در سقف آن روزنه‏اى بود و از آنجا او را به آسمان برد.

یهودا یکى از همدستان خود- طیطانوس- را مأمور کرد که داخل پناهگاه گردد و عیسى را خارج گرداند، لکن عیسى را در آنجا نیافت و مدتى متحیر بماند. آنها گمان مى‏کردند که وى در آنجا مشغول جنگ با حضرت عیسى است. خداوند او را به شباهت عیسى در آورد و چون خارج شد او را بجاى عیسى بدار آویختند و بکشتند.

برخى گفته‏اند: او از لحاظ صورت، شبیه عیسى شده بود، لکن از لحاظ بدنى به او شباهت نداشت، برخى گفتند: صورت، همان صورت عیسى و جسد، جسد طیطانوس است. برخى گفتند: اگر این طیطانوس است، عیسى کجاست و اگر عیسى است طیطانوس‏ کو؟! و همین مطلب موجب اشتباه آنان شده بود.

وهب بن منبّه گوید: عیسى با هفت تن از حواریون در خانه‏اى بودند که آنان خانه را محاصره کردند. وقتى بدرون خانه قدم نهادند، خداوند همه آنان را شبیه عیسى گردانید. آنها گفتند: ما را جادو کرده‏اید!. عیسى را نشان دهید، یا اینکه همه شما را مى‏کشیم. عیسى فرمود: کدام یک از شما امروز، جان خود را به بهشت مى‏فروشد؟! مردى بنام «سرجس» گفت: «من» سپس بیرون شتافت و خود را عیسى معرفى کرد و آنها بى رحمانه بروى تاخته، او را بکشتند و بدار آویختند و خداوند همان روز عیسى را به آسمان برد. مجاهد و قتاده و ابن اسحاق نیز چنین گفته‏اند. لکن در باره تعداد حواریون اختلاف کرده‏اند. هیچ یک از آنان- جز وهب- نگفته است که همه حواریون، شبیه عیسى شدند، بلکه گفته‏اند: یکى از آنان به شباهت وى در آمدند و عیسى از میان ایشان به آسمان رفت.

طبرى گوید: گفته وهب، قوى‏تر است، زیرا اگر یکى از آنان شبیه عیسى شده بود- با توجه به اینکه عیسى به آنها گفته بود که: هر کدام از شما شبیه من بشود، داخل بهشت خواهد شد و آن گاه عیسى در برابر چشمشان به آسمان برده شد- عیسى بر ایشان مشتبه نمى‏شد بلکه تنها بر خود یهود مشتبه مى‏شد. لکن خداوند، همه آنان را شبیه عیسى گردانید و هنگامى که یکى از آنان را کشتند، بر خود ایشان نیز مشتبه شد.

ابو على جبایى گوید: سران یهود، شخصى را گرفتند و در جاى بلندى بدار آویختند و به کسى اجازه ندادند که به آن جا نزدیک گردد. سپس در میان مردم منتشر کردند که عیسى را کشته‏اند. اینکار را از ترس عوام کردند، زیرا هنگامى که وارد خانه شدند، عیسى به آسمان رفته بود و ترسیدند که اگر این قضیه را فاش کنند، مردم به حضرت عیسى ع ایمان آورند. قاتلان عیساى ساختگى در این باره اختلافى نداشتند، اختلاف در میان سایر یهودیان بود.

برخى گفته‏اند: یکى از حواریون، بنام «بودس زکریا بوطا» که در میان مسیحیان، ملعون شمرده شده است، مرد منافقى بود که سى درهم رشوه گرفت و آنها را براى کشتن عیسى رهنمون گردید. پس از این جنایت، وى نادم شد و خودکشى کرد.

بعضى از مسیحیان گویند: وى همان بود که بر یهودیان مشتبه گردید و به جاى عیسى بدار آویخته شد، در حالى که مى‏گفت: من عیسى نیستم. من همان کسى هستم که شما را راهنما شدم! سدى گوید: آنها عیسى را با ده تن، زندانى کردند. یکى از آنان داخل زندان شد و خداوند او را بشکل عیسى در آورد آنها او را کشتند و عیسى به آسمان رفت.

وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ‏: جبایى گوید: یعنى عوام یهود، در باره او دچار شک و اختلاف شدند، زیرا علماى ایشان مى‏دانستند که عیسى کشته نشده است.

برخى گفته‏ اند: منظور این است که: جماعتى در باره عیسى اختلاف کردند- برخى گفتند: او را کشتیم و برخى گفتند: نکشتیم.

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِ‏: آنان در باره کسى که او را کشته بودند، یقین نداشتند تنها بصرف گمان او را بقتل رسانیده بودند. و گمان مى‏کردند عیسى را کشته‏اند.

علت اینکه براى آنها تردید پیدا شد، این بود که شماره کسانى که در خانه بودند، مى‏دانستند. هنگامى که وارد خانه شدند، یکى از آنها را ندیدند و عیسى بر ایشان مشتبه شد، از اینرو یکى از آنان را باحتمال اینکه عیسى است، بقتل رسانیدند.

این مطلب بنا بر عقیده کسانى صحیح است که گویند: همراهان عیسى در موقع آمدن یهودیان متفرق نشده بودند. لکن کسانى که مى‏گویند: در آن موقع، آنها متفرق شده بودند، مى‏گویند منشا اختلاف و اشتباه یهودیان این بود که شخصى که باقى مانده بود و بقتل رسانیدند، نمى‏دانستند عیسى بود یا دیگرى! حسن گوید: یعنى آنان در باره عیسى اختلاف کردند. گاهى مى‏گفتند: او بنده خداست و گاهى مى‏گفتند: او پسر خداست! و گاهى مى‏گفتند: خداست!! زجاج گوید: معناى اختلاف مسیحیان این است که: دسته‏اى مى‏گفتند: او خداست و مقتول نیست و دسته‏اى مى‏گفتند: خدا نیست و کشته شد.

وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً: در باره این ضمیر (ه) اختلاف است. برخى گویند: مرجع آن‏ «ظن» است. یعنى بطور یقین، گمان خود را و آنچه احتمال مى‏دادند، نکشتند. این معنى از ابن عباس و جویبر است و خلاصه آن این است که آنها بگمان خود عیسى را کشته بودند، حال آنکه بطور یقین دیگرى را کشته بودند. برخى گویند: مرجع ضمیر عیسى است. یعنى یقیناً و محققاً عیسى را نکشتند. حسن گوید: مقصود خداوند متعال این است که کشتن عیسى را بطور تحقیق و یقین، انکار کند.

بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ‏: بلکه خداوند عیسى را بسوى خود بالا برد و آنها او را نکشته و بدار نزده بودند. تفسیر این جمله را در سوره آل عمران، ذیل آیه: «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ» (آیه ۵۵) بیان کرده‏ایم‏ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً: خداوند همواره از دشمنان خود انتقام گرفته و در کارها و تقدیرات خود حکیم است. بنا بر این کسانى که از محمد (ص) مى‏خواستند که کتابى از آسمان بر ایشان نازل کند، از عقوبت او بترسند، چنان که این عقوبت دامنگیر پیشینیان هم گردید. این معنى از ابن عباس است.

 

قدرت خداوند

این که در تفسیر آیه گفتیم: خداوند دیگرى را شبیه عیسى گردانید، از چیزهایى است که براى خداوند مقدور است و همه مسلمانان در باره آن اتفاق دارند.

این موضوع اگر چه خلاف عادت است، لکن جایز است که خداوند بمنظور سختى محنت و دشوارى تکلیف، آن را انجام دهد و خود یکى از معجزات حضرت عیسى باشد. در روایت است که جبرییل بصورت دحیه کلبى بر پیامبر نازل مى‏شد.

اشکال همه یهودیان و مسیحیان جهان، اتفاق دارند بر اینکه عیسى، مقتول و بدار آویخته شد. چگونه ممکن است که همه آنها از مطلبى بر خلاف واقع خبر دهند و قضیه خلاف گفته آنها باشد؟ و اگر چنین امرى ممکن است، چگونه مى‏توان به خبرى اطمینان پیدا کرد؟!

پاسخ همانطورى که خداوند خبر داده است، خود آنها نیز در این باره دچار شک و تردید شده بودند. یهود عیسى را نمى‏شناختند. آنها مردى را کشته بودند که به آنها گفته شده بود: عیسى است و خودشان هم همین طور مى‏گفتند، بنا بر این آنان نیز راست مى‏گفتند و واقع امر این بود که عیسى را نکشته بودند.

در حقیقت، اشتباه براى مسیحیان پیدا شده بود، زیرا دیده بودند که دیگرى به شکل عیسى در آمده بود و مشاهده کرده بودند که شخصى به شکل عیسى مقتول و مصلوب شد بنا بر این گمان کرده بودند که عیسى (ع) کشته شد.

پس هر یک از یهودیان و مسیحیان بر طبق مشاهده و گمان خود خبر داده‏اند و این سبب عدم اطمینان نسبت باخبار نمى‏شود.

 

[سوره النساء (۴): آیات ۱۵۹ تا ۱۶۱]

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً (۱۵۹) فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ کَثِیراً (۱۶۰) وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶۱)

ترجمه‏

و هیچ یک از اهل کتاب نیستند، جز اینکه پیش از مرگ خود به او ایمان مى‏آورند و روز قیامت، بر ایشان گواه خواهد بود.

پس بواسطه ظلم یهودیان، چیزهاى پاکیزه‏اى که بر آنها حلال بود بر آنها حرام گردید. آنها مردم را از راه خدا باز مى‏داشتند و ربا را که از آن نهى شده بودند مى‏گرفتند و مال مردم را بباطل مى‏خوردند و ما براى کافران ایشان، عذابى دردناک، فراهم کرده‏ایم.

 

بیان آیه ۱۵۹

اعراب‏

ان: حرف نفى. این حرف بیشتر با «الّا» همراه است. گاهى هم بدون «الا» مى‏آید. مثل‏ «وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ» (احقاف ۲۶) زجاج گوید: معناى آیه این است: «و ما منهم احد الا لیؤمنن به» نظیر آیه: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» (سوره مریم ۷۱) بمعناى: «و ما منکم احد الا واردها» و نظیر آیه: «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (سوره صافات ۱۶۴) بمعناى: «و ما منا احد الا …» و نظیر این شعر:

لو قلت ما فى قومها لم تیثم‏ یفضلها فى حسب و میسم‏

بمعناى: «ما احد فى قومها …» یعنى: اگر بگویى: احدى در قوم او نیست که گناهى نکرده و در شخصیت و جمال، با او برابرى کند …

کوفیان را در این موارد عقیده این است که از همه جملات بالا موصول حذف شده است. یعنى: «و ان من اهل الکتاب الا من …» لکن بصیریان حذف موصول و بقاى صله را روا ندانند.

 

 

مقصود

اکنون خداوند خبر مى‏دهد از اینکه: احدى از آنها باقى نمى‏مانند، جز اینکه به او ایمان خواهند آورد:

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ‏: هیچ یک از اهل کتاب نیست جز اینکه پیش از مرگ به او ایمان خواهد آورد.

 

 

اقوال‏

۱- هر دو ضمیر «به … موته» به حضرت مسیح بر مى‏گردند. یعنى همه یهودیان و مسیحیان، هنگامى که خداوند متعال در زمان ظهور مهدى موعود، مسیح را براى‏ کشتن دجال، به زمین مى‏فرستند و همه ملل جهان در زیر پرچم اتحاد و اتفاق در آمده، اسلام را مى‏پذیرند، پیش از مرگش به او ایمان خواهند آورد. این قول از ابن عباس.

ابو مالک، حسن، قتاده، ابن زید است. بدیهى است که ایمان چون در هنگام مرگ است، براى آنها نتیجه‏اى ندارد.

طبرى نیز همین وجه را اختیار کرده، گوید: آیه اختصاص دارد بگروهى از یهودیان و مسیحیان، که در آن زمان، وجود دارند.

على بن ابراهیم در تفسیر خویش- به چند واسطه- از شهر بن حوشب، نقل کرده است که حجاج بن یوسف مى‏گفت: آیه‏ «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ …» مرا حیران کرده است. من به قتل یهودیان و مسیحیان، فرمان مى‏دهم. موقعى که گردن آنها را مى‏زنند هر چه انتظار مى‏کشم چیزى در این خصوص از آنها نمى‏شنوم، حتى لب‏ها را هم حرکت نمى‏دهند! گفتم: خداوند امیر را اصلاح کند! معناى آیه این نیست. پرسید: چیست؟ گفتم: عیسى بن مریم بیش از قیامت دنیا خواهد آمد و پشت سر حضرت مهدى نماز خواهد خواند. گفت: واى بر تو، این را از کجا مى‏گویى؟! گفتم: امام باقر (ع) براى من حدیث کرده است. گفت: بخدا، این مطلب را از چشمه‏اى زلال آورده‏اى! بعضى از «شهر» پرسیدند: مقصودت از بیان این مطلب، چه بود؟! گفت:مى‏ خواستم او را بخشم آورم.

ابو القاسم بلخى نیز نظیر این مطلب را یاد کرده است. زجاج این وجه را ضعیف شمرده، گوید: آنان که تا زمان بازگشت عیسى باقى مى‏مانند تعداد آنها کم است و آیه مقتضى ایمان عموم اهل کتاب است. لکن ممکن است چنین گفته شود که همه اهل کتاب مى‏گویند: ما به آن عیسى که در آخر الزمان باز مى‏گردد، ایمان مى‏آوریم.

۲- ضمیر «به» به مسیح و ضمیر «موته» به کتابى مى‏گردد. یعنى هر یک از یهودیان و مسیحیانى که از دار دنیا مى‏روند، پیش از مرگ خود به عیسى ایمان مى‏آورند و آن هنگامى است که تکلیف زایل شده و مرگ حتمى است، لکن این ایمان به‏ حالشان فایده‏اى ندارد. علت اینکه یهودیان و مسیحیان هر دو را ذکر کرده، این است که هر دو فرقه بر باطلند. یهود از راه کفر و نصارى از راه غلو.

این قول از ابن عباس- بنا به روایت دیگر- و مجاهد و ضحاک و ابن سیرین و جویبر است. گویند. اگر گردنشان هم زده شود، تا ایمان نیاورند نمى‏میرند.

۳- مقصود این است که اهل کتاب، پیش از مرگ خود به حضرت محمد ص ایمان خواهند آورد. طبرى این وجه را ضعیف شمرده، گوید: اگر این مطلب، صحیح باشد، نباید بر مردگان اهل کتاب، حکم کافر جارى گردد. لکن ایراد طبرى وارد نیست، زیرا ایمان آنان پس از زوال تکلیف، و موقعى است که براى آنها فایده‏اى ندارد.

لکن ضعف این قول بخاطر این است که: در این آیات، نامى از حضرت محمد ص بمیان نیامده است و ضرورتى هم ندارد که ضمیر را بآن بزرگوار، برگردانیم بخصوص که در این آیات، نام حضرت عیسى بمیان آمده و شایسته است که مقصود آن بزرگوار باشد.

یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً: در روز قیامت، عیسى گواهى خواهد داد که رسالت خداوند را تبلیغ و خود را بنده خدا معرفى کرده و آنها را دعوت نکرده است که او را خدا پندارند. این معنى از قتاده و ابن جریج است.

ابو على جبایى گوید: بر آنها گواهى مى‏دهد که هر چه وى تصدیق و تکذیب کرده، آنان نیز تصدیق و تکذیب کنند.

 

 

دلالت آیه‏

این آیه دلالت مى‏کند بر اینکه: هر کافرى در وقت مرگ، ایمان مى‏آورد، لکن این ایمان مقبول نیست. چنان که فرعون، وقتى مایوس شد، و دیگر تکلیفى نداشت، ایمان آورد.

قریب به این مطلب، همان است که امامیه روایت کرده‏اند که مردم- تابع هر دینى باشند- پیامبر و جانشینانش را در دم مرگ، مشاهده خواهند کرد از على ع نیز روایت کرده‏اند که به حارث همدانى چنین فرمود:

یا حار همدان من یمت یرنى‏ من مؤمن او منافق قبلا
یعرفنى طرفه و اعرفه‏ بعینه و اسمه و ما فعلا

یعنى: اى حارث همدان، هر مومن یا منافقى، در وقت مرگ مرا مى‏بیند. او مرا مى‏شناسد و من او را به نام و نشان و کردار مى‏شناسم اگر این روایت، صحیح باشد، منظور این است که در آن حال به فائده دوستى و زیان دشمنى ایشان از روى علاماتى که از خود مى‏یابند و احوال که ادراک مى‏کنند پى خواهند برد. چنان که در روایت است که در دم مرگ، به انسان نشان داده مى‏شود که از اهل بهشت است یا از اهل دوزخ‏

 

بیان آیه ۱۶۰- ۱۶۱

مقصود

هم اکنون بار دیگر با عطف بر آیات پیش مى‏فرماید:

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا: با ظلمى که یهود، بوسیله ارتکاب معاصى- که شرح آنها گذشت- در باره خود کردند. قبلا گفتیم که بعقیده زجاج: «فبظلم» بدل است از «فبنقضهم» و «حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ» عامل است در «فبنقضهم» حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ‏: بواسطه این ظلمها، ما چیزهاى پاکیزه را بر یهود حرام کردیم. نظر به اینکه مطالب گذشته طولانى شده بود اکنون بطور اجمال همه مطالب گذشته را عنوان «ظلم» تکرار کرده:

گوید: بواسطه همین ظلمها و ستمها بود که: خوردنیها و غیر خوردنیهاى طیب را بر ایشان حرام کردیم.

أُحِلَّتْ لَهُمْ‏: چیزهایى که قبلا بر ایشان حلال شده بود.

و چون آن اقدامات ناشایسته را کردند، خداوند نیز بر طبق مصلحت خود با آنها و چیزهایى را بر آنها تحریم کرد. این نظر از مجاهد و اکثر مفسران است.

ابو على جبایى گوید: خداوند متعال، چیزهاى طیب و پاکیزه را براى کیفر ظلمشان بر آنها حرام کرد. چنان که مى‏فرماید: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ …» (سوره انعام آیه ۱۴۶ یعنى بر یهودیان حرام کردیم هر ناخن دارى را و از گاو و گوسفند نیز پیهشان …) وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ کَثِیراً، اینها هم یکى دیگر از کردارهاى زشت ایشان است که: مردم را از دین خدا و راه خدا باز مى‏داشتند و بر این کار اصرار و سماجت داشتند.

روش آنها این بود که به خداوند نسبت‏هاى دروغ مى‏دادند و بمردم مى‏گفتند که: سخن‏ خداست و کتاب خدا را تحریف مى‏کردند و از آن بالاتر اینکه نبوت حضرت محمد ص را آنکار و آنچه در باره او مى‏دانستند، کتمان مى‏کردند. این معنى از مجاهد و جز اوست.

وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ‏: یکى دیگر از جنایات آنها ربا خوارى بود. با اینکه از اینکار منع شده بودند.

وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ‏: دیگر اینکه بدون استحقاق، مال مردم را مى‏خوردند. آنها در موقع قضاوت، رشوه مى‏گرفتند و کتابهاى مى‏نگاشتند و مى‏گفتند:

از جانب خداست و از این راه پولهایى از مردم دریافت مى‏کردند و کارهاى دیگرى که بر روى هم آنها را سزاوار کیفر خدا گردانید و سر انجام چیزهایى را که خوردن آن حلال بود خداوند بر ایشان تحریم کرد.

وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً: ما براى یهودیان که منکر خدا یا پیامبران شدند، عذابى دردناک فراهم ساخته ‏ایم.

 

 

اختلاف مفسران‏

در باره اینکه این تحریم از راه عقوبت بود یا نه، اختلاف کرده‏اند.

جماعتى از مفسران گویند: از راه عقوبت بود، زیرا همانطورى که مى‏توان چیزهایى را- مصلحه- تحریم کرد، ممکن است بخاطر کیفر، حرام شمرده شوند ابو على گوید: این حرمت، براى متجاوزان کیفر و براى دیگران مصلحت بود ابو هاشم گوید: این حرمت، تنها بخاطر مصلحت بود. لکن این مصلحت:

هنگامى پیدا شد که آنها مرتکب خطاها و سمتهایى شدند و بهمین جهت، جایز است که منشأ تحریم ستم آنها شمرده شود. بعلاوه، تحریم، تکلیفى است که امثال آن موجب پاداش مى‏شود و صبر بر آن لازم است و بنا بر این، خود یکى از نعمتهاى خداوند است نه کیفر او.

[سوره النساء (۴): آیات ۱۶۲ تا ۱۶۳]

لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاهَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً (۱۶۲) إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسى‏ وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (۱۶۳)

ترجمه‏

لکن یهودیان دانشمند و مردم مؤمن و دهندگان زکات و آنان که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، به تو و قرآن و پیامبران پیشین- که بپاى دارنده نماز بودند- ایمان مى‏آورند. آنان را پاداش بزرگ، مى‏دهیم.

ما بتو وحى فرستادیم همانطورى که به نوح و پیامبران بعد از او وحى فرستادیم و به ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، اسباط، عیسى، ایوب، یونس، هارون و سلیمان وحى فرستادیم و داود را زبور دادیم.

 

بیان آیه ۱۶۲

قرائت‏

سنؤتیهم: حمزه این کلمه را به یاء و دیگران به نون قرائت کرده‏اند. دلیل آن را در آیه (۱۵۲) ذکر شد.

 

اعراب‏

المقیمین: در باره علت نصب این کلمه، اختلاف است. بصریان و سیبویه گویند به تقدیر: «اعنى» است و خداوند متعال در مقام مدح نمازگزاران است کسایى گوید:

در محل جر است و عطف بر «بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» مى‏باشد. برخى هم عطف بر «منهم» دانسته‏اند. برخى هم عطف بر «مِنْ قَبْلِکَ» دانسته‏اند. در این میان برخى هم معطوف بر «الیک» مى‏دانند. بحث آن در آیه (۱) ذیل کلمه «و الارحام» گذشت.

عروه نقل مى‏کند که از عایشه در باره‏ «الْمُقِیمِینَ الصَّلاهَ» و «وَ الصَّابِئُونَ» (مائده ۶۹) و «إِنْ هذانِ» (طه ۶۳) سؤال کرد. وى گفت: اینها از اشتباهات نویسندگان است و همچنین روایت شده است که در قرآن پاره‏اى از اغلاط وجود دارد که عرب اصلاح خواهد کرد. لکن هیچ یک از این دو روایت، صحیح نیست، زیرا صحابه پیامبر گرامى اسلام که مقتداى مردم بودند و قرآن را از پیامبر گرامى اخذ کرده بودند، هرگز آماده نبودند مطالب غلط بیاد مردم دهند.

 

مقصود

پروردگار متعال در این آیه، مؤمنان یهود را معرفى کرده، فرموده:

لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ‏: منظور عبد اللَّه بن سلام و دوستان اوست. آنان خدمت پیامبر بزرگوار اسلام، عرضه داشتند: یهود مى‏دانند که آنچه تو مى‏گویى حق است و نام تو در کتاب تورات ثبت مى‏باشد، یهودیان گفتند: چنین نیست. آنها چیزى‏ نمى‏دانند، بلکه ترا اغفال کرده، بتو دروغ مى‏گویند. از اینرو خداوند متعال فرمود:

لکن آن عده از دانشمندان یهود که در دانش، مایه‏اى دارند و تورات را بطور کامل بررسى کرده و بر مطالب آن احاطه دارند و همچنین مردم با ایمان مسلمان، به قرآن و شریعت‏هاى آسمانى و کتب انبیاء و رسل پیشین، ایمان دارند.

وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ‏: قتاده و برخى از مفسران گویند: خداوند متعال، این گروه از یهودیان پاک دل را توصیف مى‏کند که از هدایت الهى بر خوردار و براى رشد و تکامل آماده هستند و بدین وسیله آنها را از یهودیان معاندى که از آیه‏ «یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ» (آیه ۱۵۳) تا اینجا، به مذمت و توصیف آنها پرداخته است، جدا مى‏کند و مى‏فرماید: اینها درخواست‏هاى جاهلانه دیگران از تو نمى‏کنند و نمى‏خواهند که بر ایشان کتابى آسمانى نازل کنى، زیرا مصداق سخن ترا در کتب پیامبران پیشین مطالعه کرده و بلزوم اطاعت تو پى برده‏اند، از اینرو دیگر احتیاجى ندارند که از تو معجزه‏اى دیگر در خواست کنند و یا دلیل بالاتر از دانش خود بجویند.

وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاهَ: هر گاه در اینجا فعلى در تقدیر باشد، جمله‏اى خواهد بود که عطف است بر ابتداى آیه. یعنى همانطورى که دانشمندان یهود و اهل ایمان بتو ایمان دارند کسانى که نماز را با شرائط آن بجاى مى‏آورند، بتو ایمان دارند و اینان همان کسانى هستند که زکات مال خود را مى‏دهند و به خدا و روز قیامت، اعتقاد دارند.

و اگر عطف بر «بِما أُنْزِلَ …» باشد. برخى گفته‏اند: یعنى: دانشمندان یهود و اهل ایمان، به قرآن و کتب آسمانى دیگر و پیامبران که بر پاى دارنده نماز بوده‏اند ایمان دارند و همچنین کسانى که زکات مى‏دهند و به خدا و روز قیامت ایمان دارند …

لکن طبرى به پیروى برخى از مفسران گوید: منظور از نمازگزاران فرشتگان هستند و قرائت و مصحف ابى نیز همین طور بوده است.

برخى نیز گفته‏اند: منظور از این نماز گزاران، امامان پاک و معصوم هستند.

وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاهَ: آنان که زکات مى‏دهند.

وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ: آنان که به یکتایى خدا و زنده شدن مردگان در روز قیامت و پاداش گرفتن آنان، مؤمن هستند.

أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً: آنان که در این آیه وصف شدند، پاداش طاعت و فرمانبردارى خود را بطور کامل، از ما مى‏گیرند و ما آنها را براى همیشه، در بهشت جایگزین مى‏سازیم.

 

بیان آیه ۱۶۳

قرائت‏

حمزه و خلف «زبورا» بضم باء و دیگران بفتح خوانده‏اند ضم زاء بدلیل این است که ممکن است جمع «زبور» باشد، مثل: «تُخوم» جمع «تخوم» و «عُذوب» جمع «عذوب». غیر از این سه کلمه، دیگر جمعى بر این قیاس نداریم و ممکن است جمع «زبر» بمعناى «مزبور» باشد.

 

لغت‏

زبر: سنگ کارى چاه، عقل، نوشتن کتاب. زبره آهن: قطعه آهن.

 

مقصود

اکنون خداوند پیامبر گرامى را مخاطب ساخته، مى‏فرماید:

إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ‏: در اینجا نخست پیامبر گرامى را یاد مى‏کند او اگر چه از لحاظ زمان، بعد از دیگران است، لکن از لحاظ فضیلت، بر دیگران مقدم است.

کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ‏: اى پیامبر گرامى هم چنان که به نوح و پیامبران بعد از او وحى فرستادیم، بتو نیز وحى کردیم. علت اینکه پس از پیامبر گرامى اسلام، نام نوح را مى‏برد، این است که وى پس از آدم (ع) ابو البشر است، چنان که قرآن گوید: «وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ» (صافات ۷۷ یعنى ذریه او را باقى گزاردیم).

برخى گفته‏اند: علت این است که عمر او از همه پیامبران طولانى‏تر بوده و معجزه‏اش این بوده که ۹۵۰ سال در میان مردم زندگى کرد، بدون اینکه یکى از دندانهایش بیفتند یا از خوراکش کاسته شود یا موى او سپید گردد.

دیگرى گفته است: علت این است که وى در دعوت خود پافشارى زیادى کرد و هیچ کس باندازه او سختى ندید و نخستین امتى که بواسطه مخالفت پیامبرى از پیامبران خدا، گرفتار عذاب شد، امت او بود.

وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ‏: و بر پیامبران بعد از نوح نیز وحى فرستادیم.

وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ‏: اینان پیامبرانى هستند که بعد از نوح آمده‏اند، لکن خداوند متعال، در اینجا نامهاى آنان را به ترتیب یاد مى‏کند تا مقام آنها را مورد احترام قرار دهد.

وَ الْأَسْباطِ: اینان فرزندان یعقوب هستند.

برخى گویند: اسباط، از فرزندان حضرت اسحاق هستند، همانطورى که قبایل از فرزندان اسماعیل مى‏باشد. از اولاد اسحاق، یوسف، داود، سلیمان، موسى و عیسى به مقام پیامبرى رسیدند. بنا بر این ممکن است مقصود از اینکه بر اسباط وحى فرستادیم، این باش دکه ویح بسوى پیامبرانشان فرستادیم، چنان که هر گاه مى‏گوییم: قاصدى بسوى مردم حجاز فرستادیم، منظورمان این است که به سوى سران و بزرگان ایشان فرستادیم.

بدیهى است که اسباط یعنى برادران یوسف، پیامبر نبوده‏اند.

وَ عِیسى‏ وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ‏: اینان نیز گروهى دیگر از پیامبران بعد از نوح هستند که خداوند بهمان منظور، نامشان را یاد مى‏کند و نیز حضرت عیسى ع را نخست یاد مى‏کند، اگر چه وى بعد از ایوب و یونس و هارون و سلیمان بوده است، زیرا یهودیان قدر او را نشناختند و او را مورد طعن قرار دادند از این جهت در باره وى عنایت بیشترى نشان مى‏دهد.

وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً: داود را کتابى دادیم بنام زبور. این کتاب به همین نام مشهور است، هم چنان که کتاب حضرت موسى به تورات و کتاب حضرت عیسى به انجیل، شهرت یافته است.

 

 

نظم آیه‏

این آیه، با آیه‏ «یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ …» (۱۵۳) ارتباط دارد.

این آیه، دلیل این است که آنان، دلیلى خواستند که نبوتش را اثبات کند، از اینرو خداوند متعال بیان فرموده که: او نیز مثل پیامبران پیشین فرستاده خداست و همانطورى که آنان داراى معجزه بوده‏اند، وى نیز داراى معجزه است.

ابن عباس گوید: هنگامى که پیامبر، آیات قرآنى را بر ایشان تلاوت کرد، گفتند:

خداوند، پس از موسى، سخن خود را بر هیچ فردى از افراد بشر نازل نکرده است، از اینرو خداوند متعال، آنان را با این آیات تکذیب و خاطر نشان کرد که پس از موسى بر پیامبرانى که آنها را نام برده، یا نام نبرده، نیز وحى فرستاده است.

 

 

[سوره النساء (۴): آیات ۱۶۴ تا ۱۶۶]

وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً (۱۶۴) رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۶۵) لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِکَهُ یَشْهَدُونَ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً (۱۶۶)

ترجمه‏

و پیامبرانى که سر گذشت ایشان را براى تو بازگو کرده و پیامبرانى که وصف آنها براى تو نکرده‏ایم. و خداوند با موسى تکلم کرد. پیامبرانى که مردم را نوید دادند و تهدید کردند تا براى مردم پس از پیامبران بر خداوند، حجتى نباشد و خداوند توانا و حکیم است.

لکن خداوند که قرآن را بر تو نازل کرده و به شایستگى تو علم داشته است و فرشتگان، گواه حقانیت تو هستند و شهادت خداوند، کافى است.

 

بیان آیه ۱۶۴- ۱۶۵

اعراب‏

و رسلا: نصب این کلمه، دو وجه دارد: ۱- به تقدیر فعل «قصصنا» که با فعل بعد تفسیر شده است ۲- به تقدیر «ارسلنا» زیرا «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» در آیه پیش بر این معنى دلالت دارد. این عقیده از زجاج است. فراء گوید: در اصل «انا اوحینا الیک و الى رسل» بوده که چون «الى» حذف شد، فعل منصوب گردید رُسُلًا مُبَشِّرِینَ‏: حال است یا نصب آن به تقدیر فعل «اعنى» است.

 

مقصود

در آیه پیش، عده‏اى از پیامبران عظیم الشان را نام برده، اکنون نیز بطور اجمال بوصف آنها پرداخته. مى‏فرماید:

وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ‏: و پیامبرانى دیگر، که سرگذشت آنان را براى تو بازگو کرده، شأن و امور آنها را بتو شناساندیم.

برخى گویند: قبلا وصف آنان را در خارج از آیات قرآنى، سپس بوسیله آیات قرآنى باو وحى کرد.

برخى نیز گفته‏اند: قبلا سرگذشت آنان را در مکه، طى سوره انعام و سوره‏هاى دیگر کمى براى او شرح داده بود زیرا سوره نساء در مدینه نازل شده است.

وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ‏: این عبارت دلالت دارد بر اینکه: خداوند متعال، پیامبران بسیارى فرستاده که نام و سرگذشت ایشان در قرآن کریم نیامده و تنها عده‏اى از آنان را بخاطر فضلیتشان یاد کرده است.

وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً: خداوند، بدون واسطه، با موسى سخن گفت ولى با سایر پیامبران بواسطه وحى، سخن مى‏گفت. برخى گفته‏اند: ذکر کلمه «تکلیم» براى این‏ است که معلوم شود که سخن خداوند با حضرت موسى، همان تکلم معقولى است که از وهم و پندار اهل باطل، بدور و درک آن در خور فهم عاقلان است.

روایت است که: چون پیامبر آیه قبل را تلاوت کرده، یهودیان گفتند: محمد (ص)، پیامبران را یاد کرد ولى در باره موسى براى ما چیزى نگفت. هنگامى که این آیه نازل گردید، گفتند: محمد، موسى را یاد و بوسیله بیان اینکه او همکلام خداوند بوده است، وى را بر دیگران، برترى داد.

رُسُلًا مُبَشِّرِینَ‏: همان پیامبرانى که مردم مؤمن و مطیع را به بهشت و پاداش، بشارت مى‏دادند.

وَ مُنْذِرِینَ‏: و کافران و عاصیان را بدوزخ و کیفر، تهدید مى‏کردند.

لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ‏: تا مردم را پس از آمدن پیامبران، بر خدا عذر و بهانه‏اى نباشد و بگویند: خدایا، پیامبرى بر ما نفرستادى. و اگر مى‏فرستادى بتو ایمان مى‏آوردیم. چنان که در آیه دیگر، از آنها خبر داده، مى‏گوید: «لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا …» (طه ۱۳۴) یعنى: گویند پروردگارا چرا پیامبرى بسوى ما نفرستادى)

 

 

دلالت آیه‏

برخى گمان کرده‏اند که خداوند را آن چنان لطفى است که اگر شامل حال کافر شود، ایمان خواهد آورد.

این گمان، بى اساس است: زیرا اگر چنین بود، باز هم مردم کافر دلیل و بهانه‏اى داشتند و مى‏گفتند: چرا لطفت را شامل حال ما نکردى تا ایمان بیاوریم؟! بنا بر این، بحکم این آیه شریفه، بوسیله آمدن پیامبران، بر مردم اتمام حجت شده و این خود لطفى است از جانب خداوند متعال لکن اگر کسى وجه پیدا نکرد که آمدن پیامبران لطف و در عین حال اتمام حجت است، آیا بر او هم حجتى هست یا نه؟

باید به این نکته توجه داشته باشیم که عقل انسان و دلایل توحید و عدالت خداوند متعال نیز حجت هستند و خود اینها بهانه و عذر را از مردم مى‏گیرند، زیرا اگر تنها آمدن پیامبران را حجت بدانیم و عقل را از این منصب معزول داریم، بدو اشکال بر مى‏خوریم:

۱- ما هنگامى مى‏توانیم پیامبرى را راستگو بدانیم که به توحید و عدل خداوند پى برده باشیم. بنا بر این هر گاه توحید و عدل خداوند را ثابت نکرده باشیم، راهى بسوى معرفت پیامبر و راستگویى او نداریم.

۲- اگر فقط پیامبران وسیله اتمام حجت باشند و عقل را در این راه، سهمى نباشد، هر پیامبرى نیز احتیاج دارد که پیامبرى دیگر، راستگویى او را تصدیق کند.

که بالآخره سر از تسلسل و بى نهایت بیرون مى‏آورد. و بطلان آن در جاى خود ثابت شده است.

بنا بر این کسانى که به این آیه استدلال کرده‏اند که: تکلیف هنگامى صحیح است که پیامبرى بیاید، از راه صواب بدور افتاده‏اند. زیرا عقل و حجیت آن را فراموش کرده‏اند.

وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً: خداوند بر انتقام از عاصیان و کافران توانا و در دستورها و کارهاى خود حکیم است.

 

بیان آیه ۱۶۶

شان نزول‏

گویند: جماعتى از یهود، خدمت پیامبر آمدند. فرمود: من مى‏دانم که شما به رسالت من علم دارید. پاسخ دادند: ما چنین علمى نداریم و برسالت تو نیز شهادت نمى‏دهیم. از اینرو خداوند این آیه را نازل فرمود.

 

مقصود

اکنون براى رد انکار و مخالفت آنها مى‏فرماید:

لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ‏: زجاج گوید: یعنى اگر آنان به نبوت تو شهادت ندهند، خداوند شهادت مى‏دهد. این شهادت خداوند، عبارت است از نصب معجزات، که براى پیامبرى از هر شاهدى بهتر و او را از شهادت اهل کتاب بى نیاز مى‏کند.

أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ‏: خداوند، قرآن را بر تو نازل کرد و علم داشت که تو شایسته آن هستى و مى‏توانى خدمتگزار حق باشى و مردم را به سوى آن فرا خوانى.

زجاج گوید: یعنى خداوند قرآنى بر تو نازل کرد که علم او در آن است.

وَ الْمَلائِکَهُ یَشْهَدُونَ‏: و فرشتگان نیز گواهى مى‏دهند که تو پیامبر خدا و قرآن از جانب اوست.

وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً: شهادت خدا در اثبات این حقیقت، کافى است و به شهادت دیگرى نیازى نیست.

این آیه، خاطر مبارک پیامبر را بخاطر تکذیب مخالفان، تسلى مى‏ بخشد.

 

علم خدا

برخى به این آیه استدلال کرده‏اند: علم خداوند، زائد بر ذات بى همتاى اوست و عین ذات نیست. لکن اگر این استدلال، صحیح بود، لازم بود که علم خداوند وسیله و ابزار نزول قرآن کریم باشد. نظیر «کتب بالقلم» یعنى ابزار نوشتن من قلم بود. و «انزله بعلمه» یعنى ابزار نزول قرآن، علم خداوند بود. بدیهى است که علم خدا وسیله و ابزار نزول قرآن نیست و این چیزى است که جملگى بر آنند.

 

[سوره النساء (۴): آیات ۱۶۷ تا ۱۷۰]

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِیداً (۱۶۷) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً (۱۶۸) إِلاَّ طَرِیقَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۱۶۹) یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷۰)

ترجمه‏

آنان که کفر ورزیدند و از راه خدا منع کردند، بگمراهى دورى افتادند. آنان که کافر شدند و ستم کردند، خدا آنها را نمى‏آمرزد و براهى جز راه جهنم که همواره در آن خواهند بود، هدایت نمى‏کند و این کار بر خدا آسان است.

اى مردم، پیامبر با دین حق از جانب پروردگارتان، بسوى شما آمد، بنا بر این ایمان بیاورید و کارهایى کنید که براى شما بهتر باشد و اگر کافر شوید، براى خداست هر چه در آسمانها و زمین است و خداى دانا و حکیم است.

 

 

بیان آیه ۱۶۷- ۱۶۸- ۱۶۹

مقصود

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً: آنان که خود کافر شدند و دیگران را از دین خدا- که تو مامور تبلیغ آن هستى- باز داشتند، از راه راست، بکلى منحرف شدند و دور افتادند و دستاویز پر ارزشى که همان دین حق بود و خداوند، آن را براى خلق پسندیده و ترا براى ارشاد مردم در راه آن، بر انگیخته بود، از کف دادند.

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ‏: آنان که رسالت آسمانى محمد را انکار و با نسبت دروغگویى بوى دادن، در باره‏اش ستم کردند و خود با علم برسالت او، کفر ورزیده، از راه حسد و ستم، مقام اولیاى خدا را نادیده گرفتند، هرگز از گنه بخشى و عفو خداوند بهره‏مند نخواهند شد.

وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً: و آنان را براه بهشت، هدایت نخواهد کرد. در اینجا مقصود از هدایت، راهنمایى‏هاى معمولى نیست، زیرا در این باره، قبلا سخن گفته شده و عموم اهل تکلیف از آن بر خوردار شده ‏اند.

إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ‏: لکن بکیفر کفر و ستمگریهاى آنان، براه جهنم، هدایتشان مى‏کند.

خالِدِینَ فِیها أَبَداً: آنان براى همیشه در جهنم، خواهند بود.

وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً: و این کار، بر خدا آسان است، زیرا کسى را یاراى آن نیست که جلو اراده او را بگیرد.

 

بیان آیه ۱۷۰

اعراب‏

بالحق: با حرف تعدیه است، خیراً: برخى در باره علت نصب آن معتقدند که مفعول به است براى فعل محذوف.

به تقدیر: «آمنوا و اتوا خیراً»

 

مقصود

بار دیگر خداوند متعال، از راه اندرز و راهنمایى انسانها مى‏فرماید:

یا أَیُّهَا النَّاسُ‏: این خطاب متوجه همه مردم و بقولى متوجه کفار است.

قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ‏: اى مردم، پیامبر خدا حضرت محمد ص، از جانب پروردگار متعال، دینى براى شما آورد که خداوند آن را پسندیده و به بندگان خود ارزانى داشته است.

از امام باقر ع روایت شده است که: یعنى پیامبر، براى شما ولایت آنانى که بدوستى آنان مامور هستید، بارمغان آورد.

فَآمِنُوا: بنا بر این او را و قرآنش را که از پیش خداست، تصدیق کنید.

خَیْراً لَکُمْ‏: و کارهایى انجام دهید که بدون تردید، براى شما بهتر از انکار و تکذیب است.

وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏: اگر او را تکذیب کنید، بخود ضرر زده‏اید، نه خدا، زیرا او مالک همه چیزهایى است که در زمین و آسمانهاست و کفر شما و تکذیب شما پیامبر را، «بر دامن کبریاش گردى ننشاند!» وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً: خداوند به طاعت و گناه شما آگاه و در امر و نهى و تدابیر خود حکیم است.

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۷۱]

یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَهٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلاً (۱۷۱)

ترجمه‏

اى اهل کتاب، در دین خود غلو مکنید و در باره خدا جز حق مگویید. عیسى تنها پیامبر خدا و کلمه و روحى است از او که به مریم القا کرد. نگویید: خدا سه تاست. از این گفتار دست بردارید که براى شما بهتر است. خداوند، یکتا منزه است از اینکه وى را فرزندى باشد. براى اوست هر چه در آسمانها و زمین است و وکالت و کفالت او کافى است.

 

بیان آیه ۱۷۱

لغت‏

غلو: تجاوز از حدّ. «غلا بالجاریه لحمها و عظمها» یعنى: کنیز بدوران بلوغ و جوانى و رشد اندام، زود نائل گردید. شاعر گوید:

خمصانه قلق موشحها رود الشباب غلا بها عظم‏

یعنى: کمرش باریک، لباسش پر نقش و نگار و در آغاز طراوت و نشاط است که استخوانهایش به سر حد رشد رسیده‏اند.

مسیح: ممسوح، شسته، عیسى را مسیح گفته‏اند، زیرا خداوند او را از گناهان و آلودگیهایى که در انسانهاست پاک ساخته. برخى گفته‏اند: این کلمه سریانى و اصل آن «مشیحا» است که در زبان عبرى مثل نامهاى انبیاى دیگر تغییر یافته است.

البته «دجال» را هم مسیح نامیده‏اند، زیرا از چشم راست یا چشم چپش بطور کلى اثرى نیست، پس عیسى از گناهان زدوده شده و او از یک چشم، چنان که از پیامبر گرامى اسلام روایت شده است. خاقانى گوید:

نه عیسى داشت از یاران کمینه سوزنى در بر نه سوزن شبه دجال است یک چشم سپاهانى‏

 

 

اعراب‏

ثلاثه: خبر است براى مبتداى محذوف، یعنى: «هم ثلاثه» بطور کلى هر جا بعد از ماده «قول» اسم مرفوعى باشد که رافعى ندارد. باید آن را خبر براى مبتدا دانست.

خیرا: علت نصب آن را در آیه قبل، بیان کردیم.

أَنْ یَکُونَ‏: در محل نصب است، زیرا در اصل «من ان یکون» بوده و حرف جر آن حذف شده است.

 

مقصود

اکنون روى سخن، با آن گروه از اهل کتاب است که اهل بحث و مجادله بودند:

یا أَهْلَ الْکِتابِ‏: حسن گوید: خطاب به یهودیان و مسیحیان است. زیرا مسیحیان در باره عیسى غلو کرده، برخى گفتند: او پسر خداست و برخى گفتند: او خداست و برخى گفتند: او یکى از خدایان سه گانه: پدر، پسر و روح القدس است.

همچنین یهودیان نیز غلو کرده: گفتند: او حرامزاده است، بنا بر این هر دو گروه، راه غلو پیموده‏اند.

ابو مسلم و ابو على و جماعتى از مفسران گویند: خطاب تنها به مسیحیان است‏ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ‏: اى اهل کتاب، در باره دین خود افراط نکنید و از حق نگذرید وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ‏: و بگوئید که خداوند متعال را شریکى و همدمى و فرزندى نیست و عیسى را شبیه یا پسر خدا مخوانید، زیرا این سخن، به ناحق است.

إِنَّمَا الْمَسِیحُ‏: معناى مسیح را بیان کردیم. برخى گفته‏اند: علت اینکه او را مسیح نامیده‏اند این است که وى با گردش در روى زمین و مسافرتهاى پى در پى، در حقیقت زمین را مسح مى‏کرد عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ‏: بیان است براى مسیح. یعنى على رغم پندار بى اساس مسیحیان که او را پسر خدا مى‏دانند و على رغم توهم دروغ یهودیان که او را زاده پدرى بدکار، مى‏پندارند، او پور مریم عذر است.

رَسُولُ اللَّهِ‏: آرى عیسى، پیامبرى است که خداوند وى را برهبرى بشر، بر انگیخت نه آنکه این دو فرقه گمراه، خیال کردند.

وَ کَلِمَتُهُ‏: حسن و قتاده گویند: یعنى عیسى همان است که کلمه «کن» که از مصدر جلال خداوندى صدور یافت، بزیور هستى آراسته شد.

ابو على جبایى گوید: یعنى همانطورى که مردم بکلام خدا، هدایت مى‏شوند، بوجود او نیز هدایت مى‏شوند

و برخى گویند: یعنى او همان نوید فرحبخش الهى است که مریم از زبان فرشته‏اى شنود. قرآن کریم گوید: «إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَهُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَهٍ» (آل عمران ۴۵) یعنى هنگامى که فرشته گفت: اى مریم، خداوند ترا به کلمه‏اى نوید مى‏دهد. منظور از جمله: «أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ» نیز همین است. یعنى: آن کلمه را خداوند به مریم القا کرد و «القاى کلمه» یعنى گفتن آن.

أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ‏: جبایى گوید: یعنى خلق آن کلمه را در رحم مریم القا کرد.

وَ رُوحٌ مِنْهُ‏: و عیسى روحى است از خداوند

چرا عیسى را روح نامیده است؟

در این باره اقوالى است:

۱- علت این است که: عیسى با نفخه‏اى که جبرییل به فرمان خدا در گریبان مریم دمید، بوجود آمد. روح را به خداوند نسبت داده است به دو دلیل:

یکى اینکه جبرییل به امر او بود و دیگر بمنظور تعظیم شان حضرت عیسى ع. چنان که در باره روزه مى‏فرماید: روزه براى من است و من پاداش آن را مى‏دهم. به نفخه هم روح گفته مى‏شود. چنان که ذو الرمه در شعر خود گوید:

«و احیها بروحک» یعنى او را به نفخه خود زنده گردان.

۲- جبایى گوید: مقصود این است که همانطورى که مردم به وسیله روح، زنده مى‏شوند، به وسیله او نیز حیات پیدا مى‏کنند، بنا بر این معنى آیه این است که: خداوند عیسى را پیامبر گردانید تا مردم به او اقتدا کنند و سنتش را پیروى نمایند و به هدایتش راهنمایى شوند.

۳- ابو عبیده گوید: یعنى او انسانى است که خداوند او را به وسیله نطفه‏ هاى دو جنس مخالف و آمیزش آنها نیافریده است.

۴- یعنى او رحمت خداست. چنان که در جاى دیگر مى‏فرماید: «وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (مجادله ۲۲) یعنى آنان را برحمت خود تایید کرد. بنا بر این عیسى را براى مومنان و پیروانش، رحمت قرار داده است، زیرا آنان را به راه سعادت هدایت کرده است.

۵- یعنى او روح خداست که وى را آفرید و صورت بخشید، آن گاه او را به سوى مریم فرستاد و بوسیله مریم در میان مردم ظهور پیدا کرد. این قول از ابو العالیه و ابى بن کعب است.

۶- روح، در اینجا یعنى جبرییل. بنا بر این عطف است بر ضمیر مستتر در «القى» و مقصود این است که: خداوند و روح که از جانب اوست- یعنى جبرئیل- عیسى را به مریم القا کردند.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ‏- مردم کتابى را امر مى‏کند که به یکتایى خداوند و رسالت پیامبرانش اقرار کرده، او را بى شریک و بى رفیق و بى فرزند، بشناسند.

وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَهٌ: خطاب به مسیحیان است. زجاج گوید: یعنى نگویید:

خداى ما سه تاست.

برخى گویند: این معنى، صحیح نیست، زیرا آنان به سه خدا معتقد نیستند بلکه مى‏گویند: خدا یکى و داراى سه عنصر است: پدر، پسر و روح القدس. این مطلب، درست به این مى‏ماند که بگوییم: چراغ یکى است که از ماده سوخت و فتیله و شعله، تشکیل شده و خورشید یکى است که از جسم و نور و پرتو، تشکیل یافته.

اینها همه غلطند، زیرا نه چراغ در حقیقت یکى است و نه خورشید! درست مثل این است که عدد ده را یا ده چیز را «یک» فرض کنیم یا اینکه انسان را، یا خانه را، یک چیز بدانیم. حال آنکه هیچ یک از اینها در واقع یکى نیستند، بلکه از چند چیزى تشکیل یافته‏اند.

بنا بر این منظور ایشان از «خدا یکى است» یعنى- حقیقهً- یکى است،دیگر نمى‏توانند بگویند: «سه تاست» زیرا «یک» بودن با «سه تا» بودن، متناقض است و اگر منظور آنها از «خدا یکى است» مثل یکى بودن «چراغ، خورشید، خانه، انسان …» است، در این صورت، به توحید معتقد نیستند، بلکه خدا را شبیه مخلوقات، کرده‏اند، زیرا میان توحید و عدم توحید- که مربوط به مخلوقات است واسطه‏اى وجود ندارد.

انْتَهُوا: از این گفتار شنیع دست بردارید.

خَیْراً لَکُمْ‏: و کارى کنید که براى شما بهتر باشد إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ: نه چنان است که شما مى‏گوئید، عیسى را از خدایى بهره و نصیبى نیست، او نه خداست، نه شریک خدا، نه پسر خدا.

آرى خداوند، یکتاست، زیرا کسى که داراى فرزند یا همدم باشد، شایسته پرستش نیست. لکن از آنجا که او شایسته خدایى و پرستش است، یکتاست، او را نه فرزندى است، نه شبهى. نه همدمى نه شریکى. سپس خود را از آنچه پیروان باطل گویند، منزه ساخته، فرمود:

سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ: لفظ «سبحان» بمعناى تنزیه ذات بارى تعالى از عیوب است. یعنى خداوند منزه است از اینکه وى را فرزندى باشد.

لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏: او راست پادشاهى، مالکیت و آفرینش آنچه در آسمانها و زمین است و مى‏تواند هر گونه تصرفى در آنها بکند. از جمله آنها عیسى و مادر اوست. چگونه مملوک و آفریده، فرزند مالک و خالق خویش است؟

وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا: و کافى است که خداوند، قیم، مدبر و رازق همه موجودات زمینى و آسمانى است.

بقولى یعنى: کافى است که خداوند حافظ اعمال بندگان است و آنها را بر اعمالشان جزا مى‏دهد. بنا بر این جمله اخیر، تسلیتى است براى پیامبر گرامى اسلام و تهدیدى است براى آنهایى که در باره خداوند مطالبى مى‏گویند که در خور ذاتش نیست‏

 

 

[سوره النساء (۴): آیات ۱۷۲ تا ۱۷۳]

لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لا الْمَلائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً (۱۷۲) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۷۳)

ترجمه‏

مسیح و فرشتگان مقرب، از اینکه بنده خدا باشند، استنکاف ندارند. آنان که از عبادتش استنکاف و تکبر کنند بزودى بسوى خود محشورشان مى‏کند. اما آنان که ایمان آورده، کارهاى شایسته کنند، پاداش آنها را مى‏دهد و از فضل و کرم خود بر پاداششان مى‏افزاید و اما آنان که استنکاف و تکبر کنند، آنان را عذابى دردناک کند و جز خداوند براى خویش دوست و یاورى نیابند.

 

بیان آیه ۱۷۲- ۱۷۳

عدد آیات‏

بنا بر عدد شامى سه آیه و بنا بر عدد دیگران دو آیه است.

 

لغت‏

استنکاف: خوددارى از چیزى. اصل این کلمه «نکفت الدمع» است. یعنى اشک را از گونه‏ام دور ساختم. شاعر گوید:

فبانوا فلو لا ما تذکر منهم‏ من الخلف لم ینکف لعینک مدمع‏

یعنى: آنها جدا شدند و اگر بخاطر سوگندى که بیاد آوردند نبود، اشکى از دیده تو پاک نمى‏شد.

استکبار: فزونى طلبى بدون شایستگى. فرق آن با تکبر، این است که در تکبر ممکن است شایستگى باشد، از اینرو خداوند را «متکبر» گوییم، نه «مستکبر»

 

شان نزول‏

روایت است که مسیحیان نجران، از پیامبر پرسیدند: چرا سرور ما را عیب مى‏کنى؟

فرمود: سرور شما کیست؟

گفتند: عیسى فرمود: در باره او چه گفته‏ام؟

گفتند: مى‏گویى بنده و فرستاده خداست! از اینرو این آیات، نازل گردید.

 

مقصود

قبلا در پیرامون مسیح و عقاید مسیحیان در باره وى، سخن گفت. اکنون به رد آنها پرداخته، مى‏فرماید:

لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ‏: مسیح استنکاف و امتناع ندارد که بنده خداوند باشد.

وَ لَا الْمَلائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ‏: همچنین فرشتگان مقرب، از اینکه به بندگى خدا اقرار و اعتراف کنند، ابا ندارند. مقربان درگاه خدا آنانند که خداوند آنان را بخود نزدیک ساخته و از میان سایر آفریدگان، مقام و منزلت آنان را برترى داده است.

وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً: آنان که از عبادت خداوند خوددارى کرده، تکبر کنند و بطاعتش معتقد نباشند، در روز قیامت همه آنها را مبعوث و در وعده‏گاهشان گرد مى‏آورد.

منظور از کلمه «الیه» جایگاهى است که هیچکس جز خداوند متعال بر آن فرمانروایى ندارد و در آنجا سروکار همه مردم با اوست. چنان که وقتى گویند: «سروکار فلان به امیر افتاد» منظور این است که تنها امیر در کار او صاحب نظر است.

 

 

مقام فرشتگان‏

برخى به این آیه استدلال کرده‏اند، بر اینکه فرشتگان، برتر از پیامبرانند، زیرا نام ملائکه را بعد از انبیاء ذکر کرده و در چنین مقامى مقتضى برترى فرشتگان است، زیرا عادت بر این جارى است که بگویند: «وزیر و امیر از اینکار استنکاف ندارند، نه اینکه امیر و وزیر …» پس همانطورى که در موارد دیگر نخست آنکه مقامش پایینتر و سپس آنکه بترتر است، ذکر مى‏کنند، در این مورد نیز چنین است.

اصحاب ما پاسخ داده ‏اند: استدلال فوق صحیح است. لکن آیه دلالت دارد بر اینکه: مقام «فرشتگان مقرب» جمعاً بر مقام عیسى برتر است، ولى دلالت ندارد بر اینکه: یکا یک آنان نیز بر عیسى برترى دارند و این خود همان مطلب مورد اختلاف و مورد بحث است.

دیگر اینکه: ما معتقدیم که پیامبران بر فرشتگان برترى دارند، لکن این برترى موجب چندان فاصله‏اى نمى‏شود که نتوان در استعمالات، افضل را بر غیر افضل، مقدم داشت. درست مثل اینکه بگوییم: فلان امیر و فلان امیر از فلان کار، استنکاف‏ ندارند. با اینکه امیر اول بر امیر دوم برترى دارد، لکن با اشتراک در امارت، از یک سو و کمى فاصله، از سوى دیگر، این نوع استعمال، صحیح است. حال آنکه صحیح نیست بگوییم: از اینکار نه امیر استنکاف دارد، نه وزیر! زیرا امیر و وزیر، در امارت شرکتى ندارند و فاصله آنها زیاد است.

فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ‏: آنان که ایمان آورده، کارهاى شایسته کنند، خداوند متعال پاداش آنها را مى‏دهد. در اینجا خداوند، مردمى را که اهل ایمان و طاعتند، وعده مى‏دهد که پاداش اعمال نیکوى آنها را- بطور کامل و وافى خواهد داد.

وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ‏: و آنها را بیشتر از آنچه وعده کرده است، از فضل و کرم خود، پاداش مى‏دهد، پاداشى که آنها به اندازه آن پى نمى‏برند، زیرا وعده داده است که در برابر هر کار نیکى ده تا هفتاد تا هفتصد برابر و … اجر خواهد داد. بدیهى است که این زیادت‏ها ناشى از تفضل خداوند است.

وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً: آنان که از اقرار به یکتایى خداوند، خوددارى کردند و از اطاعت و پرستش کبر ورزیدند، گرفتار عذاب دردناک خداوند خواهند شد.

وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً: آنان را نه دوستى است که از عذاب، نجات بخشد و نه یاورى که از عقاب، خلاص گرداند.

 

[سوره النساء (۴): آیات ۱۷۴ تا ۱۷۵]

یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً (۱۷۴) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَهٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۱۷۵)

ترجمه‏

اى مردم، از جانب پروردگارتان، برهانى بسوى شما آمد و ما نورى آشکار بر شما نازل کردیم. اما کسانى که به خدا ایمان آورده، به او متوسل شوند، ایشان را در رحمت و فضل خود، داخل و براه راست خود هدایت مى‏کند.

 

بیان آیه ۱۷۴- ۱۷۵

لغت‏

برهان: شاهد حق. برخى گویند: برهان یعنى بیان مطلب از روى دلیل.

اعتصام: خوددارى از شر. «اعتصم باللَّه» یعنى بکمک خداوند، از شر خوددارى کرد. عصمت این است که خداوند بنده‏اى را از شر حفظ کند. چنین بنده‏اى را «معصوم» گوییم. این عصمت، از دو راه ممکن است:

۱- اینکه خداوند بنده‏اى را از نیرنگ مکاران حفظ کند، چنان که پیامبر فرمود: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» (سوره مائده ۶۷ یعنى خداوند ترا از شر مردم حفظ خواهد کرد).

۲- اینکه بنده خود را طورى مورد لطف، قرار دهد که از ارتکاب معاصى خوددارى کند.

 

اعراب‏

صراطاً: مفعول دوم براى «یهدى» و جایز است که حال باشد از ضمیر «الیه»

 

مقصود

در این سوره مبارک، خداوند، پاره‏اى از احکام و وظائف فردى و اجتماعى را بیان کرد. اکنون بمنظور اینکه اعتماد و یقین مردم را به واقعیت این احکام، جلب کند، مى‏فرماید:

یا أَیُّهَا النَّاسُ‏: این آیه خطاب به پیروان ادیان دیگرى است که در این سوره، به بیان سر گذشت و افکار و عقاید آنها پرداخت.

قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ‏: اى مردم، بر شما از جانب خداوند، حجتى نازل گردید که بر صحت گفتار پیامبر گرامى اسلام، دلیلى روشن هست: این حجت، بقولى‏ حضرت محمد و معجزاتش و بقولى قرآن کریم است.

وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً: و با او بسوى شما نورى آشکار فرستادیم که حجت او را پرتو افکنى کند و شما را براه نجات، راهنمون گردد. این نور، بقول مجاهد، قتاده و سدى، قرآن، و بنا بروایتى از امام صادق (ع) ولایت على ع است.

فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَهٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ‏، آنان که به یگانگى خداوند اعتراض و پیامبرش را تصدیق کنند و به نورى که بر پیامبرش نازل کرده، تمسک جویند، خداوند آنان را در رحمت و نعمت خود- یعنى بهشت- و فزونى پاداش که تفضل خداوند و زاید بر استحقاق ایشان است، داخل خواهد کرد.

وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً: و آنان را توفیق مى‏دهد تا به فضل خداوند که مخصوص اولیاست، برسند و راه آنان که از نعمتهاى الهى برخوردار شده‏اند، پیموده دنباله‏رو ایشان باشند و از هدایت ایشان استفاده کنند و دین و سنت آنها را پیروى نمایند. این همان، صراط مستقیمى است که خداوند راضى شده است که راه تکامل بندگانش باشد.

 

[سوره النساء (۴): آیه ۱۷۶]

یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَهِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَهً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۱۷۶)

ترجمه‏

از تو در باره خواهران و برادران سؤال کنند. بگو: خداوند حکم ایشان را بیان مى‏کند. اگر مردى بمیرد که داراى فرزند نیست و خواهرى داشته باشد، براى او نصف مال است و اگر زنى بمیرد که تنها داراى برادرى باشد، همه مال از اوست.

اگر میت داراى دو خواهر باشد، براى آنها دو ثلث است و اگر داراى چند خواهر و برادر باشد، مرد را دو برابر سهم زن است. خداوند این احکام را بیان مى‏کند که گمراه نشوید و خدا بهر چیزى داناست.

 

بیان آیات ۱۷۶

لغت‏

کلاله: در باره این کلمه در اول سوره بحث شد استفتاء: سؤال از حکم‏

 

اعراب‏

یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَهِ: در اینجا تنازع دو فعل بر سر «فى الکلاله» است. بهتر این است که فعل دوم عمل کند و براى فعل اول «فى الکلاله» را مقدر بدانیم. در قرآن، عمل فعل دوم، اولى است بدلیل: «إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ» (منافقون ۵) در اینجا فعل دوم در «رسول اللَّه» عمل کرده نه اول، زیرا اگر اول عمل کرده بود چنین گفته مى‏شد: «تعالوا یستغفر لکم الى رسول اللَّه» در ادبیات عرب نظایر آن بسیار است مثل:

و کمتاً مدماهً کان متونها جرى فوقها و استشعرت لون مذهب‏

یعنى اسبهاى سرخى که گویى بر پشت آنها پارچه‏هاى زربفت افکنده‏اند. در این بیت، مورد نزاع «لون» است که فعل دوم در آن عمل کرده و فعل اول عمل نکرده است.

إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ‏: این اسم مرفوع است بفعل مقدر که فعل ظاهر آن را تفسیر کرده است و اظهار آن جایز نیست‏ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ‏: در اینجا اگر کلمه «اثنتین» ظاهر نمى‏شد، الف «کانتا» بر آن دلالت مى‏کرد. علت ظهور آن: تاکید ضمیر یا بیان این مطلب است که منظور دو نفر بودن است و صغر و کبر، در آن اثرى ندارد.

رِجالًا وَ نِساءً: بدل از «اخوه»

أَنْ تَضِلُّوا: در باره «ان» سه قول است: ۱- یعنى «ان لا تضلوا» مثل:

راینا ما یرى البصراء فیها فآلینا علیها ان تباعا

یعنى «ان لا تباعا» هر چه دیگران در او مى‏بینند ما هم دیدیم و سوگند یاد کردیم که فروخته نشود. بنا بر این حرف جر در تقدیر است.

۲- یعنى «کراهه ان تضلوا» و مفعول لاجله خواهد بود. برخى گفته‏اند حذف «لا» جایز نیست ولى زایده بودن آن جایز است مثل: «لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ أَلَّا یَقْدِرُونَ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» سوره حدید ۲۹) یعنى «لیعلم …» ۳- یعنى: «یبین اللَّه لکم الضلال لتجتنبوه» خداوند گمراهى را براى شما بیان مى‏کند که از آن اجتناب کنید.

 

شان نزول‏

در باره شان نزول این آیه اختلاف است، از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل است که گفت: من بیمار شدم و داراى نه یا هفت خواهر بودم. پیامبر نزد من آمد و در صورت من دمید و بهوش آمدم، عرض کردم: آیا براى خواهرانم بدو سوم مال وصیت کنم؟

گفت نیکى کن عرض کردم: به نصف؟ فرمود: نیکى کن. سپس خارج شد و مرا ترک کرد. مجددا بازگشت و فرمود: خدایت شفا دهد! خداوند در باره خواهرانت دستور دو ثلث داد. مى‏گویند: جابر مى‏گفت: خداى این آیه را در باره من نازل کرده است.

قتاده گوید: صحابه، در باره «کلاله» زیاد فکر مى‏کردند، از اینرو خداوند این آیه را نازل کرد.

براء بن عازب گوید: آخرین سوره‏اى که بطور کامل نازل گردید، برائت و آخرین آیه‏اى که نازل شد، پایان سوره نساء «یَسْتَفْتُونَکَ …» بود. این مطلب را بخارى و مسلم در صحیح خود نقل کرده ‏اند.

جابر گوید: این آیه، در مدینه نازل شد. ابن سیرین گوید: در سفرى که صحابه نیز در حضور پیشواى گرامى اسلام، بودند، نازل گردید.

این آیه را «تابستانى» (آیه صیف) گویند، زیرا خداوند در باره «کلاله» دو آیه نازل کرد: یکى در زمستان (آیه ۱۲ همین سوره) و دیگرى در تابستان، که همین آیه است. از خلیفه دوم روایت است که: از پیامبر، در باره «کلاله» سؤال کردم فرمود: «آیه صیف» ترا بس است.

 

مقصود

خداوند متعال در اوایل این سوره، برخى از سهام ارث را بیان کرد. اکنون در پایان سوره، دنباله این مطلب را بیان مى‏دارد:

یَسْتَفْتُونَکَ‏: از تو در باره میراث خواهران و برادران (کلاله) سؤال مى‏کنند.

قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَهِ: بگو: خداوند، حکم میراث خواهران و برادران را براى شما بیان مى‏کند. حسن مى‏گوید: مقصود از کلاله، خواهران و برادرانند.

از ائمه ما نیز چنین نقل شده است، ابو بکر و جماعتى از مفسران گویند: کلاله، سواى پدر و فرزند است.

إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ: سدى گوید: یعنى شخصى بمیرد و داراى فرزند ذکور و اناث نباشد. این مطلب را مذهب امامیه، موافق است پس مقصود این است که میتى که داراى پدر و مادر و فرزند نباشد … علت اینکه ما پدر و مادر را هم مى‏افزایم اجماع است. و انگهى لفظ «کلاله» هم از این معنى خبر مى‏دهد، زیرا کلاله نام آن خویشاوندانى است که میت را احاطه کنند نه آنهایى که به میت چسبیده‏اند. حال آنکه پدر و مادر- مثل فرزند- چسبیده میت هستند بنا بر این تنها خواهران و برادران، میت را احاطه مى‏کنند.

وَ لَهُ أُخْتٌ‏: این میت که داراى فرزند و والدین نیست، خواهرى دارد- اعم از پدرى و مادرى یا پدرى. البته در باره کلاله امىّ در اول سوره، بحث شده است.

فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ‏: خواهر را از ترکه میت، یک دوم است. (این یک دوم بالفیض است باقى را هم بنا بر بطلان تعصیب به او رد مى‏کنند) وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ: هر گاه میت، زنى باشد که داراى فرزند و والدین نباشد و برادرى داشته باشد از پدر و مادر یا پدر، همه مال، براى اوست.

فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ‏: اگر میت، داراى دو خواهر باشد، خواه میت مرد باشد یا زن، البته به شرطى که داراى پدر و مادر و اولاد نباشد.

فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ‏: براى آن دو خواهر، ۳/ ۲ مال است. (باقى را هم بالقرابه بآنها رد مى‏کنند زیرا تعصیب باطل است) وَ إِنْ کانُوا إِخْوَهً رِجالًا وَ نِساءً: اگر میت، فقط داراى چند خواهر و برادر پدر و مادرى یا پدرى باشد.

فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ‏: سهم برادر دو برابر سهم خواهر است.

 

دلالت آیه‏

جمله‏ «إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ» دلالت دارد بر اینکه برادر یا خواهر با بودن دختر ارث نمى‏برند، زیرا خداوند متعال، شرط ارث بردن خواهر و برادر را نبودن «ولد» دانسته است.

بدیهى است که کلمه «ولد» هم شامل پسر مى‏شود و هم شامل دختر و همه اهل لغت بر بر آن اتفاق دارند.

روایتى نقل کرده‏اند که: «خواهران و برادران با دختران، عصبه‏اند» (یعنى باید ما زاد بر سهم یک دختر که ۲/ ۱ است و ما زاد بر سهم دو دختر و بیشتر که ۳/ ۱ است به خواهران و برادران داد) لکن این خبر، واحد است و با نص قرآن سازگار نیست ابن عباس نیز بر همین عقیده است و از ائمه اهل بیت (ع) نیز چنین روایت شده. یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا: خداوند مسائل ارث را براى شما بیان مى‏کند که در احکام مربوط بارث، بخطا نیفتید. ابو مسلم گوید: یعنى خداوند، همه احکام دین را براى شما بیان مى‏دارد تا در راه دین هدایت شوید.

وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏، خداوند به تمام امورى که مربوط به معاش و معاد مردم‏ است، داناست.

در آغاز این سوره، نخست حکم میراث والدین و فرزند، سپس حکم میراث زن و شوهر و خواهران مادرى را بیان داشت. در این آیه هم حکم میراث خواهران و برادران پدرى و مادرى یا پدرى بیان کرد و سوره را خاتمه داد. بدیهى است که خواهر و برادر پدرى هنگامى ارث مى‏برند که خواهر و برادر پدرى و مادرى وجود نداشته باشند.

جمله: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ» (احزاب ۶ یعنى خویشاوندان برخى نسبت به برخى برترى دارند) این نکته را بیان مى‏دارد که: نزدیکى خویشاوندان به میت، سبب ارث آنها مى‏شود، بنا بر این هر کس به رحم نزدیکتر و از لحاظ خویشاوندى قریبتر است، از آنکه دور یا دورتر است ترجیح دارد. این مسائل، میان فقیهان مورد اختلاف نیز هست و در کتابهاى فقهى بیان شده است.

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۶، ص: ۱۷۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=