ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه۲۵۴–۲۵۷
[سوره البقره (۲): آیات ۲۵۴ تا ۲۵۵]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّهٌ وَ لا شَفاعَهٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۲۵۴) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ (۲۵۵)[۱]
ترجمه:
اى کسانى که ایمان آوردهاید از آنچه روزى شما کردهایم انفاق کنید پیش از آنکه روزى بیاید که در آن، معامله و دوستى و شفاعت نباشد و کافران خود، ستمکارانند.
خدا یکتا است که خدایى جز او نیست زنده و پاینده است هرگز او را چرت و یا خواب نمیگیرد هر چه در آسمانها و زمین است از اوست آن کس که به نزد او جز به اشارهاش شفاعت میکند کیست؟ او میداند آنچه پیش رو و آنچه پشت سرشان هست و به چیزى از دانش و علم او احاطه ندارند مگر به آنچه او خواهد. قلمرو او آسمانها و زمین را فرا گرفته و نگهداریش بر او سنگینى نمىکند زیرا او دانا و بزرگ است.
بیان آیه ۲۵۴
شرح لغات:
بیع- فروش و تبدیل کالا به بها در مقابل شراء و خرید، که تبدیل بهاء است به کالا و کلمه «بیعان» بمعناى فروشنده و خریدار است.
خله- دوستى خالص و کلمه «خلل» بمعناى فاصلههاى بین دو چیز است و «اختلال حال» انحراف حال است بسبب فقر و نادارى و خلیل دوست خالص است و مناسبت با معناى لغوى کلمه اینست که گویا بین دو دوست خالص «اسرار آنها» فاصله است.
تفسیر:
وقتى خداوند داستان امتهاى گذشته را بیان کرد و ثابت شد رسالت و پیامبرى پیامبر اکرم، بدنبال آن مردم را به اطاعت و فرمانبرى وادار کرده میفرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ» اى کسانى که محمد را تصدیق کردهاید در وحى و رسالت و آنچه آورده، انفاق کنید از آنچه بشما دادهایم. گویند که مقصود از آن، زکاه واجب است و مانند آن نه صدقات مستحبه چون با تهدید همراه است (از حسن) و باضافه ظاهر امر اقتضاى وجوب میکند.
ابن عباس و بلخى میگویند این انفاق شامل صدقات واجب و مستحبّ هر دو مىشود و اقوى هم همین است زیرا در آیه قیدى نیامده و امر، عام و مطلق مىباشد و در آیه تهدیدى ذکر نشده که قرینه زکاه واجب باشد و آنچه در آخر آیه آمده صرفاً براى بیان عظمت ترس و وحشت روز قیامت و سختىهاى آن روز است.
«مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّهٌ» قبل آن روزى که (یعنى روز قیامت) نه تجارتى است در آن روز و نه دوستى زیرا همه مردم گناهکار در اثر گناه،دشمنان یکدیگرند و بعضى گویند که در آن روز هر کسى بفکر خود و سرنوشت خودش مىباشد و بفکر دیگرى نیست و از این جهت دوستى در آن روز نیست و این نظیر آیه کریمه است که میفرماید: «الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ»[۲] (در آن روز، دوستان، دشمنان یکدیگرند بجز پرهیزکاران).
«وَ لا شَفاعَهٌ» و در آن روز شفاعت و دستگیرى براى غیر مؤمنین مطلقا نیست و اما مؤمنان پس گاهى بعضى از آنها از بعض دیگر دستگیرى و شفاعت میکنند و پیامبران نیز از آنان شفاعت مىنمایند بمضمون آیات کریمه «وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى[۳]» شفاعت نمیکنند مگر آنکه خدا رضایت دهد. «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ[۴]» (آنکه به نزد او جز باجازهاش شفاعت نکند).
«وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» و کافران ستمکارانند، با اینکه کفر مهمتر و بالاتر از ظلم است علت اینکه خداوند کافران را بعنوان ستمکار وصف میکند دو جهت است:
۱- کافر بسبب کفرش بخود ظلم کرده و خود را براى همیشه در عذاب قرار داده است.
۲- چون قبلا بیان کرد که در روز قیامت براى کفار، معامله و شفاعت و رفاقتى نیست بدنبال آن میگوید این، ظلمى است که خود آنها نسبت به خود نمودهاند و کارهایى در دنیا انجام دادهاند که سبب محرومیت آنان شد و از ناحیه خدا بآنها ظلم نشده است.
در بیان این مطلب که کافران، ایشانند ستمکاران، نکتهایست که بالاترین درجه ظلم همانست که کافر نسبت به خود انجام داده است و اگر فردى از مؤمنان نسبت به خود و یا دیگرى ظلم کند بدرجه ظلم کافر نسبت به خودش نمیرسد و این نکته از کلمه «هم» استفاده میشود مانند این جمله که میگویند «فلان هو الفقیه» یعنى تنها فقیه فلان مرد است که از دیگران در فقه بالاتر است.
بیان آیه ۲۵۵
شرح لغات:
حى: زنده و کسى که قدرت و علم برایش امکان دارد.
قیوم: نگاهدارنده و پاینده اصل آن قیووم بوده است بر وزن «فیعول» اما روى قاعده ادبى که دو حرف واو و یاء اگر در یک جا جمع شوند و اولى ساکن باشد واو به یاء قلب شده و در یاء ادغام میگردد بصورت «قیوم» شده است.
سنه: خواب سبک و بقول ما «چرت».
نوم: خواب عادى و معمولى.
وسع: فرا گرفته و طاقت و توانایى دارد مىگویند: «لا یسعک هذا» یعنى توانایى و طاقت آن را ندارى.
کرسى: هر پایه و شالودهاى که بر آن اعتماد و تکیه شود.
لا یؤوده: بزحمت و سختى نمیاندازد او را.
على: بالا است در اقتدار و نفوذ و خداوند عالى متعالى است یعنى قادر قاهر مىباشد و هیچ چیز او را ناتوان نمىکند.
عظیم: بزرگ و در اینجا معنایش عظیم الشأن است.
تفسیر:
پس از آنکه خداوند داستان امتهاى گذشته و اختلاف آنان را با پیامبرانشان در مسئله توحید بیان کرد اینک به بیان توحید مىپردازد.
«اللَّهُ»: یعنى کسى که پرستش سزاوار اوست بعلت قدرت و توانایى اش بر اصول نعمتها و در آغاز سوره فاتحه اقوال مختلف را درباره اصل و معناى کلمه «اللَّه» ذکر کردیم.
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»: احدى جز او سزاوار پرستش و خدایى نیست.
«الْحَیُّ الْقَیُّومُ»: زندهاى که قائم است به تدبیر خلق از آفرینش ابتدایى مردم و سپس روزى دادن به آنها همانطور که میفرماید: «وَ ما مِنْ[۵] دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» هیچ جانورى در روى زمین نیست مگر اینکه روزیش با خداست.
این وجه را «قتاده» گفته است.
بعضى «قیوم» را بمعناى عالم و داناى به امور گرفتهاند مثل اینکه میگویند «هذا یقوم بهذا الکتاب» یعنى این شخص به این کتاب عالم و دانا است.
سعید بن جبیر و ضحاک میگویند «قیوم» بمعناى دائم و جاوید است.
«حسن» قیوم را باین معنا گرفته او قائم بر هر فردى است که بدانچه عمل کند پاداش دهد و خود، آگاه و عالم به کردار آنها است.
لفظ «قیوم» با تمام این معانى سازگار است.
«لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ» او را نه چرت و نه خواب سنگین میگیرد بعضى گویند یعنى او غافل از مردم نمیگردد و آنها را فراموش نمینماید و همانطور که بشخص غافل میگویند تو خوابى یا چرت مىزنى و منظور بیان غفلت آنها است.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» براى اوست سلطنت و تصرف آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است.
«مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» کیست که شفاعت کند نزد او جز به اجازهاش این جمله استفهامى است که معناى انکار و نفى دارد یعنى شفاعت نمیکند در روز قیامت کسى براى دیگرى جز به اجازه خدا و امر خدا چون مشرکان مى- پنداشتند که بتها براى آنان شفاعت میکنند. «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» میداند آنچه روبرو و آنچه پشت سر ایشان است. در تفسیر و بیان این آیه وجوهى گفته اند:
۱- میداند آنچه در مقابل آنها است یعنى چیزهایى که در دنیا واقع شده و آنچه پشت سر آنها است یعنى امور آخرت (از: مجاهد، سدى).
۲- میداند غیب مربوط به گذشته (ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ) و غیب مربوط به آینده (وَ ما خَلْفَهُمْ) (از ابن جریح).
۳- میداند آنچه هنوز نیامده و نشده و در پیش رو است (ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ) و آنچه گذشته و واقع شده و پشت سر قرار گرفته است (ما خَلْفَهُمْ) (از ضحاک).
«وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ» به چیزى از دانش او احاطه ندارند. مقصود از کلمه «علم» در اینجا «معلوم» است یعنى به معلومات او احاطه ندارند و احاطه، ادراک و دانستن چیزیست بآن صورت که در واقع هست.
«إِلَّا بِما شاءَ» مگر آنچه را که خود او بخواهد که دیگران بدانند و آنان را آگاه کند.
«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» در معناى «کرسى» چند قول است:
۱- علم و آگاهى خدا آسمانها و زمین را فرا گرفته است (از ابن عباس) و از حضرت امام باقر و امام صادق علیهما السلام نیز همین وجه نقل شده است و به دانشمندان کلمه «کرسىها» گفته شده است زیرا قوام دین و دنیا بدانها بستگى دارد.
۲- کرسى همان عرش است (از حسن).
۳- مراد از «کرسى» پادشاهى و سلطنت و قدرت است همانطور که میگویند:
«اجعل لهذا الحائط کرسیاً» براى این دیوار ستونى قرار بده که کرسى بمعناى ستون استعمال شده است و معناى آیه اینست که قدرت و عظمت او آسمانها و زمین را فرا گرفته است.
۴- «کرسى» تختى است غیر از «عرش» و نقل شده که از ابى عبد اللَّه و نزدیک بآن نقل شده از «عطا» که آسمانها و زمین در مقابل «کرسى» نیست جز چون حلقهاى در یک بیابان و «کرسى» نسبت به عرش نیز مانند حلقهاى است در بیابان.
«وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» یعنى بر خداوند حفظ آسمانها و زمین سنگین و سخت نمىباشد.
«وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»– او بالاتر است از مانندها و ضدها و مثلها و از آنچه نشانه نقص و دلیل حدوث است و او توانا است و عظیم الشأن که هیچ چیز او را ناتوان نمیکند و دانایى است که هیچ چیز بر او پوشیده نیست و براى مقدورات و معلومات او نهایت و پایانى نیست.
على بن ابراهیم از پدرش و او از حسین بن خالد نقل کرده که حضرت رضا (علیه السلام) این آیه را چنین قرائت کرد:
اللَّه لا اله الا هو الحى القیوم لا تأخذه سنه و لا نوم له ما فى السماوات و ما فى الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى عالم الغیب و الشهاده الرحمن الرحیم من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه …
[سوره البقره (۲): آیات ۲۵۶ تا ۲۵۷]
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۵۶) اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۵۷)
ترجمه:
اکراه در این دین نیست راه هدایت از گمراهى روشن شد هر کس به طغیانگران (طاغوت) کفر ورزد (یعنى نافرمانى آنان کند) و به خدا ایمان آورد به رشته محکمى دست زده که گسستنى نیست و خدا شنوا و داناست.
خدا یار کسانیست که ایمان آوردهاند آنان را از تاریکیها بیرون آورده و بسوى نور مىبرد و کسانى که کافر شدند یارانشان شیطان و طغیانگراناند که آنها را از عالم نور به ظلمات و تاریکیها مىبرند اینان اهل آتش و در آن براى همیشه خواهند بود.
بیان آیه ۲۵۶
شرح لغات:
رشد- بمعناى هدایت و راه صحیح در مقابل «غى» که گمراهى و ضلالت است.
طاغوت- طغیانگرى یا طغیانگر و از «طغیان» گرفته شده است که در مورد مفرد و جمع یکسان بکار میرود و همین جهت را دلیل مصدر بودن آن دانستهاند[۶]. جمع طاغوت، طواغیت، طواغت و طواغ آمده است.
عروه- ریسمان از نظر ارتباط و بستگى که بدان حاصل میشود و «عرته الحمى» یعنى تب بآن عارض شد و اصل در این کلمه همان «تعلق» است.
وثقى- مؤنث «اوثق» بمعناى محکم.
انفصام- بمعناى انقطاع و جدایى و بریدن.
شأن نزول:
میگویند آیه درباره مردى از انصار نازل شد که داراى غلامى سیاه رنگ بنام «صبیح» بود و این مرد غلامش را به پذیرفتن اسلام مجبور میکرد (از مجاهد). سدى میگوید: این آیه درباره مردى از انصار که نامش «ابا الحصین» بود نازل گشت و این مرد دو پسر داشت و تجار شام به مدینه آمدند و روغن آورده بودند وقتى خواستند از مدینه بازگردند دو پسر ابى الحصین نزد آنها رفتند و آنها این دو پسر را بکیش خود که نصرانیت بود دعوت و تبلیغ کردند و هر دو پسر، نصرانى شدند و بشام رفتند خبر به پدر آنها رسید و او رسول اکرم را در جریان گذاشت پس این آیه نازل شد و رسول اکرم فرمود: «خداوند آن دو پسر را دور کناد که آنان اول دستهاى هستند که پس از هدایت باسلام، کافر شدند» ابو الحصین از اینکه پیامبر اکرم بدنبال آنها نفرستاد ناراحت شد تا این آیه نازل شد:
«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ- الایه» (نه، قسم بخداى تو که اینان ایمان نمىآورند) و این حکم قبل از آن بود که پیامبر مأمور به جنگ و قتال با اهل کتاب شود ولى این حکم نسخ شد و آیات براءه دستور جنگ با مشرکان را برسول اکرم داد و همچنین ابن مسعود و ابن زید میگویند که آیه قتال و وجوب جهاد این آیه را نسخ کرد، ولى بعقیده دیگران آیه نسخ نشده است بعضى میگویند: زنى از انصار بچهاش نمیماند و پس از بدنیا آمدن میمرد این زن کودکان یهودى را شیر میداد پس از آنکه اسلام آمد در میان یهودیان جمعیتى از انصار بودند و وقتى یهودیان بنى النضیر کوچ کردند در آنها جمعى از انصار بود مردم گفتند یا رسول اللَّه پدران ما و برادران ما با اینانند پس این آیه کریمه نازل شد و حضرت فرمود خویشاوندان و دوستانتان را مخیر کنید اگر خواستند شما را انتخاب کنند پس بمانند و اگر یهودیان را انتخاب کردند پس باید بروند.
تفسیر:
پس از آنکه اختلاف امتها را قرآن بیان کرد و اینکه اگر خدا میخواست به جبر و قهر آنها را وادار به پیروى از دین میکرد و سپس دین توحید و حق را بیان داشت در این آیات میفرماید: حق، واضح و آشکار شد و مردم، آزادند و اکراه و الزام در دین نیست.
«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» در اینکه این آیه درباره چه دستهاى است ۵ قول است:
۱- درباره اهل کتاب فقط که از آنها «جزیه» گرفته میشد (از: حسن، قتاده و ضحاک)
2- درباره همه کفار ولى پس از آن با آیه قتال نسخ شد (از سدى)
۳- مراد اینست که اگر کسى پس از جنگ وارد اسلام شد نگوئید که به اکراه، اسلام را پذیرفته است زیرا پس از جنگ وقتى به میل و رضاى خودش مسلمان شد اسلامش درست است و او مجبور نبوده است (از: زجاج)
4- این آیه درباره دستهاى معین از انصار نازل شد همانطور که از ابن عباس نقل کردیم.
۵- هدف، دسته مخصوصى نیست بلکه بطور کلى معناى آیه اینست که در دین که یک مسئله اعتقادى و قلبى است، اکراه و اجبار نمیباشد و بنده، آزاد و مخیر است و اگر کسى را به گفتن شهادتین مجبور نمایند و او هم بگوید این گفتن، دین نیست و متقابلا کسى را مجبور کنند و کلمه کفر آمیز بگوید، کافر نخواهد بود زیرا ایمان و کفر مربوط بزبان نیست و به قلب و باطن بستگى دارد و مقصود از دین هم همان دین معروف یعنى اسلام است یعنى دینى که خدا، آن را برگزیده است.
«قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» ایمان از کفر و حق از باطل بوسیله دلیلها و آیات زیاد که دلالت عقلى و نقلى دارند و نیز به سبب معجزات که بدست رسول اکرم آشکار شد واضح و روشن گردید.
«فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» در معناى «طاغوت» ۵ قول است:
۱- شیطان: از مجاهد، قتاده و از حضرت صادق علیه السلام نیز روایت شده است.
۲- کاهن: از سعید بن جبیر.
۳- ساحر: از ابى العالیه.
۴- طغیانگران از جن و انس.
۵- بتها و بر آنچه غیر از خدا مورد پرستش و عبادت قرار گیرد.
خلاصه و جامع همه این معانى اینکه هر کس کافر شود به آنچه مخالف امر وفرمان خداست.
«وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ» و خدا را و آنچه پیامبرانش آوردهاند تصدیق کند.
«فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى» به ریسمان محکم دست زده و از دین براى خود چنان گرهاى زده که هیچ شک و شبهه اى آن را از هم باز نمیکند.
مجاهد میگوید: این رشته محکم همان ایمان به خدا و پیامبر اوست که از باب تشبیه یک حقیقت غیر قابل حس به امر محسوس آمده است.
«لَا انْفِصامَ لَها» انقطاع و بریدن برایش نیست.
«وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» خدا نسبت به گفته هاى شما شنوا و نسبت به باطن و آنچه در درون دارید آگاه میباشد.
بیان آیه ۲۵۷
شرح لغات:
ولى: نزدیک بلافاصله و کسى که اولى و احق و سزاوارتر از دیگران است در اداره امور شخص کلمه «والى» بمعناى حاکم از این باب است که امور جمعیت را اداره میکند و به صاحب بنده «مولى» میگویند باین مناسبت که به کار او میرسد و نیز به بنده مولى میگویند زیرا اطاعت ما فوق کرده و بکارهاى او میرسد و فرمان مىبرد و استیلاء بر چیزى، تسلط بر آن و از همین باب است.
و اینکه خداوند «ولى» مؤمنان است روى سه جهت مىباشد:
۱- براى آنها دلیل و حجت آورده تا هدایت شوند مانند مضمون این آیه:
«وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» کسانى که هدایت یافتهاند خدا زیاد میکند آنان را در هدایت و روشنى.
۲- خدا ولى مؤمنین است در کمک دادن به آنها براى پیروزى بر دشمنان و غلبه دین آنها بر دین مخالفان.
۳- خدا ولى آنها است که عهدهدار دادن پاداش بر نیکوکاران مى باشد.
تفسیر:
پس از آنکه خداوند دو دسته مؤمنین و کفار را بیان کرد در اینجا «ولى» و کمک هر کدام را ذکر میکند.
«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا»: یعنى خدا یار و کمک مؤمنان است در آنچه نیاز دارند و در آنچه صلاح و مصلحت ایشان است در امور مربوط به دین و دنیا و آخرتشان.
«یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» خداوند ایشان را از تاریکیهاى کفر و گمراهى به نور هدایت بیرون میآورد و همانطور که تاریکى مانع دیدن اشیاء است کفر، هم جلو درک حقایق را میگیرد و چون خداوند مؤمنان را هدایت و دلیلها و حجتها براى آنان اقامه نموده است پس آنان را از تاریکیها بنور بیرون آورده است و بدیهى است که اگر هدایت و تشویقها و تهدیدهاى الهى نبود مردم از کفر به ایمان- درنمىآمدند همانطور که اگر کسى را بداخل شدن شهرى تشویق کنیم و آن قدر باو بگوئیم تا او داخل گردد صحیح است که بگوئیم: ما فلان شخص را به آن شهر وارد نموده و از جایى که بود بیرون آوردیم.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» و کسانى که کفر ورزیدند دوستان و یارانشان و آنکه عهدهدار امور آنان است طاغوت مىباشد و کلمه طاغوت در اینجا مفرد ولى بمعناى جمع است و مراد از آن بقول ابن عباس، «شیطان» و بقول مقاتل «رؤساء و رهبران گمراهى» مىباشد.
«یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» آنان را از نور ایمان و اطاعت و هدایت بسوى تاریکیهاى کفر و معصیت و گمراهى خارج مینمایند.
و چون «طاغوت» ها (هر چه اراده شود از آن) سبب گمراهى این دسته از مردم بوده و آنان را دعوت و تشویق به گناه و کفر کرده و گناهان را در نظرشان جلوه دادهاند از این جهت بیرون آمدن آنها از نور به تاریکى به طاغوت نسبت داده شده است.
دفع توهم:
بعضى پنداشته اند که چون خداوند بیرون آمدن مؤمنان را از تاریکى به نور، به خودش نسبت داده است پس ایمان، کار و فعل خداست.
ولى اضافه و نسبت دادن بیرون آمدن کفار از نور به تاریکى به «طاغوت» این پندار و توهم را دفع و باطل میکند زیرا مسلماً کفر، فعل طاغوت نیست و بعقیده اینان ایمان و کفر هر دو فعل خداست باضافه اگر ایمان فعل خدا باشد که اینان پنداشته اند نباید خداوند ناصر و کمک مؤمنان و رسوا و خوار کننده کفار باشد زیرا وقتى ایمان و کفر هر دو فعل خدا باشد پس مردم، تقصیر و گناه یا فضیلت و برترى ندارند و فرقى بین آنها از نظر خودشان نخواهد بود.
اشکال آیه میگوید طاغوت، کفار را از نور بیرون می آورد در حالى که کفار، از اول داخل در نور نبودهاند.
پاسخ در پاسخ از این اشکال دو وجه گفته شده است:
۱- این جمله مانند اینست که میگویند: پدرم مرا از ارث برندگان بیرون کرد با اینکه مانع از داخل شدن او شده است یا در داستان یوسف میفرماید:
«إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» (من رها کردم آئین مردمى را که به خدا ایمان نیاوردهاند) در حالى که یوسف از آغاز داخل در آن جمعیت نبوده است.
۲- این آیه مربوط بآن دسته از کفار است که قبلا مسلمان بودند و سپس مرتد شدند (از مجاهد) و وجه اول بهتر است.
«أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ» اینان اهل آتش و براى همیشه در آن خواهند بود.
___________________________________________________________________________
[۱] – سوره بقره آیه ۲۵۴ و ۲۵۵ جزء ۳ سوره ۲
[۲] – آیه ۶۷ از سوره زخرف
[۳] – آیه ۲۸ از سوره انبیاء
[۴] – آیه ۲۵۵ از سوره بقره
[۵] – آیه ۶ از سوره هود
[۶] – کلمه« طاغوت» در قرآن کریم در هشت مورد آمده است که در برخى موارد، ضمیر جمع بآن برگشته است مانند همین آیه یخرجونهم … و در بعضى موارد ضمیر مؤنث که ظاهر در جماعت است مانند آیه ۱۹ از سوره زمر: الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها( کسانى که دورى میکنند از طاغوت که پرستش کنند آن را) و در بعضى ضمیر مفرد برگشته مانند آیه ۵۹ از سوره نساء« … یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ»( میخواهند محاکمه به طاغوت برند در حالى که فرمان یافته بودند که بدان کافر شوند).
و گاهى ضمیر« هؤلاء» بآن برگشته مانند این آیه« … یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا» ایمان به بت و طاغوت آورده و میگویند درباره کافران که اینان از مؤمنین هدایت یافته ترند، در هر موردى از قرآن کلمه طاغوت مناسب با معنایى است و مناسب با این آیه: بتها، دعوت کنندهگان به شرک یا شیطان میباشد.مترجم