ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الإسراء آیه ۱- ۲۲
سوره بنى اسرائیل
(آغاز جزء پانزدهم) تمام این سوره مکى است، بجز، پنج آیه آن:
۱- لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ ….
۲- لا تَقْرَبُوا الزِّنى ….
۳- أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ ….
۴- أَقِمِ الصَّلاهَ …
۵- وَ آتِ ذَا الْقُرْبى …
این قول از حسن است.
قتاده و معدل- بنقل از ابن عباس- گویند: آیات مدنى سوره از وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ … تا وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ … (۷۳ تا ۸۰) یعنى هشت آیه است.
شماره آیات:
بنا بر شماره کوفیان، ۱۲۱ آیه و بنا بر شماره دیگران ۱۱۰ آیه است. بنا بر شمارش کوفیان لِلْأَذْقانِ سُجَّداً … (۱۰۷) یک آیه است.
فضیلت سوره:
ابى بن کعب، از پیامبر گرامى نقل کرده است که:
– هر کس سوره بنى اسرائیل را قرائت کند و هنگام خواندن آیه اى که درباره پدر و مادر است، دچار رقت قلب شود، در بهشت اجرى به او داده مىشود که برابر دو هزار و چهار صد پیمانه و هر پیمانهاى از تمام نعمتهاى دنیا بهتر است.
حسن بن ابى العلا از امام صادق (ع) روایت کرده است که:
– هر کس سوره بنى اسرائیل را در هر شب جمعه بخواند، نمىمیرد تا قائم (ع) را درک کند و از اصحاب و یارانش باشد.
تفسیر:
خداوند سوره نحل را بیادى از پیامبر گرامى اسلام، خاتمه داد. اکنون سوره بنى اسرائیل را بیاد او و شرح سفر ملکوتى وى به «مسجد الاقصى» آغاز کرده، مىفرماید:
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۱ تا ۳]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۱)
وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلاً (۲)
ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً (۳)
ترجمه:
منزه است کسى که شبى بنده خود را از مسجد الحرام به مسجد الاقصى- که اطرافش را مبارک ساختهایم- برد، تا آیات خود را نشانش دهیم. خداوند شنوا و بیناست. موسى را کتاب دادیم و کتابش را وسیله هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم که غیر از من ذریه کسانى را که با نوح سوار کردیم، مورد اعتماد قرار ندهند. نوح بندهاى سپاسگزار بود.
قرائت:
الا تتخذوا: ابو عمرو این کلمه را به یاء و دیگران بتاء خواندهاند. قرائت اول بخاطر این است که: آیه در مقام خطاب نیست و ضمیر آن به «بنى اسرائیل» باز- مىگردد. قرائت دوم، از باب انصراف از غیبت به خطاب است و از لحاظ معنى، با قرائت نخست تفاوتى ندارد.
اعراب:
سبحان: مفعول مطلق براى فعل محذوف.
أَلَّا تَتَّخِذُوا: در این باره، سه وجه محتمل است:
۱- «ان» ناصبه و معناى آن «کراهه ان یتخذوا من دونى وکیلا» است.
۲- «ان» بمعناى «اى» است، زیرا بعد از کلام تام آمده و معناى آن «اى لا تتخذوا» است.
۳- «ان» زایده و تقدیر آن «قلنا لا تتخذوا» است.
ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنا: ممکن است مفعول دوم «أَلَّا تَتَّخِذُوا» باشد، زیرا این فعل، دو مفعول مىگیرد، بنا بر این، کلمه «وکیلا» در معنى جمع است. مثل «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً».
احتمال دیگر این است که منادى باشد به تقدیر «یا ذریه من …» ممکن است این کلمه را مرفوع بخوانیم تا بدل از ضمیر «لا تتخذوا» یا مجرور بخوانیم تا بدل از «بنى اسرائیل» باشد.
شأن نزول:
گفته اند: این آیه درباره رفتن پیامبر، از مکه بمسجد الاقصى نازل شده است.
پس از آنکه پیامبر اسلام نماز مغرب و عشا را در مسجد الحرام خواند، معراجش آغاز گردید و همانشب مراجعت کرد و نماز صبح را نیز در مسجد الحرام خواند.
بر طبق این آیه، پیامبر اسلام، شبانگاه از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى برده مىشود. این قسمت مورد اتفاق همه مسلمانان است.
برخى احتمال دادهاند که سفر پیامبر، روحانى بوده و در خواب صورت گرفته است، لکن این احتمال باطل است، زیرا خواب دیدن، معجزه نیست و نمىتواند برهانى باشد.
روایات بسیارى وارد شده است که داستان معراج آسمانى پیامبر را به تفصیل شرح مىدهند. بسیارى از صحابه، مثل ابن عباس، ابن مسعود، جابر بن عبد اللَّه، حذیفه، عایشه، ام هانى و … این روایات را از پیشواى بزرگ اسلام نقل کردهاند. بعضى از راویان، مطالب بیشترى نقل کردهاند و برخى کمتر. این مطالب را مىتوان به چهار دسته تقسیم کرد:
۱- دسته اى از مطالب، بخاطر تواتر اخبار، قطعى و یقینى هستند.
۲- دسته اى دیگر، مطالبى است که مورد قبول عقل است و با اصول ناسازگار نیست. ما این مطالب را تجویز مىکنیم و قطع داریم که در بیدارى بوده است نه در خواب.
۳- پاره اى از مطالب با اصول دین سازگار نیست، لکن ممکن است آنها را طورى تأویل کنیم که مخالفتى نداشته باشد. بهتر این است که این مطالب را بنحوى که با اصول سازگار باشد، تأویل کنیم.
۴- پاره اى دیگر، بر حسب ظاهر نادرست بوده، به هیچ وجه قابل تأویل نیستند.
این مطالب را بهتر است قبول نکنیم.
دسته اول که قطعى و یقینى است، این است که فى الجمله، پیامبر گرامى اسلام مسافرتى کرده است.
دسته دوم این است که پیامبر، در آسمانها گردش کرد و پیامبران و عرش و سدره المنتهى و بهشت و جهنم و … را دید.
دسته سوم این است که: وى گروهى را دید که از نعمتهاى بهشت، برخوردارند و گروهى را مشاهده کرد که گرفتار عذاب آتش هستند. این دسته را اینطور توجیه مىکنیم که پیامبر صفت یا نام آنها را مشاهده کرده است.
دسته چهارم این است که او آشکارا با خداوند سخن گفت و خدا را بچشم دید و بر تخت خداوندى در کنارش نشست و … پذیرفتن این مطالب، موجب تشبیه خداوند بموجودات جسمانى است و خداوند منزه از تشبیه است. همچنین روایت شده است که: شکم پیامبر را شکافتند و او را شستشو دادند. بدیهى است که او از هر بدى و عیبى پاک است. وانگهى چگونه ممکن است قلب انسان را بوسیله آب، از آلودگیهاى معنوى و اخلاقى و اعتقادى پاک کرد.
یکى از روایاتى که درباره معراج پیامبر نقل شده، این است که پیامبر فرمود:
– من در مکه بودم. جبرئیل نزد من آمد و گفت:اى محمد، برخیز.
من برخاستم و بسوى در رفتم. دیدم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، دم در هستند.
جبرئیل، «براق» را که بزرگتر از الاغ و کوچکتر از قاطر و صورت او مانند صورت انسان و دمش مانند دم گاو و گردنش مانند گردن اسب و پاهایش مانند پاهاى شتر و بر او زینى از بهشت و از قسمت ران داراى دو بال بود، نزد من آورد و گفت:
– سوار شو.
من سوار شدم و رفتم تا به بیت المقدس رسیدم … در آنجا فرشتگانى دیدم که براى نوید و احترام من از جانب خداوند بزرگ، از آسمان آمده بودند. من در بیت المقدس نماز خواندم.
(در پارهاى از روایات آمده است که پیامبران نیز آمده بودند و ابراهیم و موسى و عیسى در میان آنها بودند).
آن گاه جبرئیل دستم را گرفت و مرا بر روى «صخره» نشانید و از همانجا معراج آسمانى من آغاز گردید. در آسمان اول، شگفتیها و ملکوت آن را مشاهده کردم. در آنجا فرشتگان بر من سلام کردند من هرگز جایى به نیکى و زیبایى آسمان اول ندیده بودم. سپس جبرئیل مرا به آسمان دوم برد. در آنجا عیسى بن مریم و یحیى بن زکریا را ملاقات کردم. سپس مرا به آسمان سوم برد. در آنجا یوسف را دیدم. سپس مرا به آسمان چهارم برد. در آنجا ادریس را دیدم. سپس مرا به آسمان پنجم برد. در آنجا هارون را دیدم. آن گاه مرا به آسمان ششم برد. در آنجا ارواحى دیدم که در یکدیگر موج مىزدند و کروبیان در میان آنها بودند. در آسمان هفتم مخلوقات و فرشتگان دیگرى دیدم.
در حدیث ابو هریره است که:
– در آسمان ششم موسى و در آسمان هفتم ابراهیم را دیدم.
سپس هم چنان به سیر صعودى خود ادامه دادیم تا به «اعلى علیین» رسیدیم …
در اینجا من با خداى خویش به گفتگو پرداختم. بهشت و جهنم را دیدم. عرش و سدره- المنتهى را مشاهده کردم. آن گاه به مکه مراجعت کردم. بامدادان، درباره این سفر آسمانى براى مردم سخن گفتم. ابو جهل و مشرکین مرا تکذیب کردند. مطعم بن- عدى گفت:
– گمان مىکنى در یک ساعت، راه دو ماهه را پیمودهاى؟! چه دروغ عجیبى! سپس قریش گفتند:
– از دیدههاى خود براى ما تعریف کن.
فرمود:
– در راه بیت المقدس به کاروان بنى … برخوردم. آنها شترى را گم کرده و در جستجوى آن بودند و دربار آنها قدح بزرگ و ضخیمى پر از آب، بود. من آب را نوشیدم و کاسه را در جاى خود پنهان کردم. آنها تحقیق کردند و دانستند که راست مىگوید. گفتند:
– این یک نشانه! و فرمود:
– در راه به شتران بنى … رسیدم. بچه شتر ماده اى از آنها فرار کرده و دستش شکسته بود. آنها تحقیق کردند و دانستند که درست مىگوید. گفتند:
– این هم نشانى دیگر! گفتند:
– ما را از کاروان خودمان، خبر ده.
فرمود:
– کاروان شما را در تنعیم دیدم.
سپس نشانیها و خصوصیات کاروان را شرح داد و فرمود:
– در پیشاپیش کاروان، شترى خاکسترى رنگ حرکت مىکرد که بر پشت آن دو خم گرد بود و هنگام طلوع خورشید، کاروان بمکه خواهد رسید.
آنها رو به بیابان گذاشته، مىگفتند:
– محمد، در میان ما حکم آشکارى کرد و راستى و دروغى گفتارش معلوم خواهد شد.
آنها هم چنان در بیابان در انتظار طلوع خورشید، نشسته بودند، تا- بخیال خودشان- دروغ او را ثابت کنند. یکى از آنها گفت:
– بخدا خورشید طلوع کرد! دیگرى گفت:
– به خدا، اینک شتران آمدند و در پیشاپیش آنها شترى خاکسترى رنگ، در حرکت است.
آنها از این جریان حیران شدند و ایمان نیاوردند.
در تفسیر عیاشى از امام صادق (ع) روایت شده است که:
– همین که پیامبر را به آسمان اول بردند، بهر فرشته اى رسید، خوشحال شد.
سپس بفرشته اى برخورد که محزون و افسرده بود. به جبرئیل فرمود:
– بهر فرشته اى رسیدم، شاد شد، جز این فرشته! او کیست؟
گفت:
– این فرشته، مالک، خازن جهنم است. خداوند او را اینطور آفریده است.
پیامبر فرمود:
– اى جبرئیل، از او تقاضا کن که جهنم را بمن نشان دهد.
جبرئیل گفت:
– اى مالک، این است محمد، رسول خدا. او مىگوید بهر فرشته اى برخورده، شادى کرده است مگر تو.
مالک گفت:
– خداوند مرا اینطور آفریده است.
جبرئیل گفت:
– تقاضاى او این است که جهنم را به او نشان دهى.
مالک، طبقى از طبقات جهنم را به پیامبر نشان داد و دیگر تا وقت مرگ، خنده نکرد.
از ابو بصیر نقل شده است که امام صادق ع فرمود.
– جبرئیل پیامبر را به جایى از آسمان برد و او را رها کرده، گفت:
– هیچ پیامبرى تا کنون به جاى تو نیامده بود.
مقصود:
سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ: کلمه «سبحان» براى تنزیه و پاک ساختن خداوند از عیبهاست. گاهى هم این کلمه، براى تعجب بکار مىرود. یعنى: پاک و منزه است خداوندى که بنده خود محمد (ص) را ببرد! بدیهى است که این حادثه، یکى از شگفتیهاى قدرت خداوند است و آنان که قدر عظمت او را درک نکرده و براى او شریک، قائل شدهاند، باید تعجب کنند.
بدیهى است که: تعجب، سبب تسبیح است و مسبب به جاى سبب، نشسته:
بنا بر این «سبّح» یعنى «عجّب».
لَیْلًا: گویند معراج پیامبر به وقت شب، یک سال پیش از هجرت بود.
مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ: بیشتر مفسران گویند:
– پیامبر در آن شب، در خانه «ام هانى» خواهر على (ع) و همسر هبیره بن ابى وهب مخزومى، خوابیده بود و معراجش از همانجا آغاز گشت. در اینجا مقصود از مسجد الحرام مکه است. بدیهى است که مکه و حرم، سراسر مسجد است.
حسن و قتاده گویند:
– سفر پیامبر از خود مسجد الحرام آغاز گشت.
إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى: مبدء سیر پیامبر مسجد الحرام و پایان آن مسجد الاقصى یعنى بیت المقدس، شمرده شده است.
علت اینکه مسجد مذکور را «اقصى» (دور) گفتهاند، دورى مسافت آن تا مسجد الحرام است.
الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ: مسجد الاقصى جایى است که اطراف آن را با برکت ساختهایم و داراى درختان و میوهها و گیاهان و امنیت و فراوانى نعمت است و احتیاجى نیست که نیازمندیهاى مردم آن از جاهاى دیگر تأمین شود.
مجاهد گوید:
– یعنى اطراف آن را مبارک ساختیم، زیرا آنجا را مقر پیامبران و محل نزول فرشتگان گردانیدهایم. بدین ترتیب، از آلودگى شرک، پاک است و پیامبران در آنجا به پرستش خداوند یکتا پرداخته اند و مشرکان- که بازار خود را کساد دیدهاند- از آنجا رخت بربسته اند.
بنا بر این اطراف مسجد الاقصى هم از برکات دینى و هم از برکات دنیوى برخوردار است.
لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا: مقصود از بردن پیامبر این بود که شگفتىهاى دلائل ما را بنگرد. یکى از دلائل شگفت انگیز این است که ظرف یک شب از مکه بمسجد الاقصى رفت. دیگر دیدن انبیاء. دیگر معراج آسمانى و …
إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ: خداوند سخن مردمى که پیامبر را تصدیق یا تکذیب کنند، مىشنود و به سیر و معراج پیامبر، بصیر است.
وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ: ما بر موسى تورات نازل کردیم.
وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ: و تورات را وسیله ارشاد بنى اسرائیل قرار دادیم.
أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا: و به آنها امر کردیم که در موقع سختىها و گرفتاریها به کسى اعتماد نکنند و تنها بخداوند توجه داشته باشند.
برخى گفتهاند: یعنى به پروردگار خود توکل کنند.
ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ: معناى این جمله، بر حسب وجوه مختلف اعراب، تفاوت پیدا مىکند. بنا بر وجه اول، یعنى: به بنى اسرائیل دستور دادیم که ذریه کسانى را که با نوح بر کشتى سوار کردیم، مورد اعتماد قرار ندهند.
إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً: نوح یکى از بندگان خدا بود که همواره وى را سپاسگزارى مى کرد و مى گفت: الحمد للَّه. برخى گفته اند:
– او در آغاز خوردن و آشامیدن مى گفت: بسم اللَّه و در پایان آن مىگفت: الحمد للَّه.
از امام باقر و امام صادق (ع) روایت است که:
نوح، بامدادان و شامگاه، مىگفت:- خدایا تو را شاهد مىگیرم که نعمتهاى دینى و دنیوى من همه از تست. ترا شریکى نیست. بر من است که ترا سپاسگزارى کنم، تا از من خشنود شوى. پس از اینکه از من خشنود شدى، باز هم وظیفه من سپاسگزارى است.
این بود سپاسگزارى نوح.
نظم آیات:
وجه اتصال آیه وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ به سابق این است:
– یعنى: منزه است خدایى که محمد را ببرد و همه آیات را به او نشان داد، هم چنان که آیات و معجزات آشکار را به موسى نشان داد.
برخى گویند:
– یعنى: پیامبرى تو چیز تازهاى نیست. ما براى تو کتاب آسمانى و دلائل محکم فرستادهایم، همانطورى که تورات را بر موسى نازل کردیم. چرا اینان موسى را قبول دارند و ترا انکار مىکنند؟! در حالى که میان تو و او فرقى نیست.
برخى گویند:
– یعنى اینان همانطورى که مسافرت آسمانى و معراج ترا منکر مىشوند، موسى را هم مورد انکار قرار دادند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۴ تا ۸]
وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً (۴) فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولاً (۵)
ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً (۶)
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَهِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً (۷)
عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً (۸)
ترجمه:
به بنى اسرائیل، در تورات اعلام کردیم که دو بار در روى زمین فساد مىکنید و راه طغیان و برترى جویى پیش مىگیرید. همین که وعده نخستین فساد، فرا رسید، بندگانى از خویش، صاحب شوکت و نیرویى سخت، بر شما مسلط مىگردانیم، تا دیار شما را زیر پا گذارند (و شما را بقتل رسانند) این وعده، حتمى است. سپس بر ضد آنها دولت به شما دادیم و شما را بمالها و فرزندان مدد کردیم و جمعیت شما را بیشتر ساختیم. اگر نیکى کنید، براى خود نیکى کردهاید و اگر بدى کنید، براى خود بدى کردهاید و چون وعده دیگر فرا رسید، (دشمنان را بر شما مسلط مىسازیم) تا شما را دچار غم و اندوه سازند و مثل دفعه اول، داخل مسجد گردند و بهر چه تسلط یافتند، نابود سازند. ممکن است پروردگارتان، شما را رحم کند و اگر باز گردید، باز مى- گردیم. ما جهنم را زندان کافران قرار دادهایم.
قرائت:
شامیان و کوفیان- بجز حفص- «لیسوء» و کسایى «لنسوء» و دیگران «لیسوؤوا» خواندهاند.
وجه قرائت اول این است که ضمیر فعل به خداوند برمىگردد. یا اینکه به «بعث»- که استفاده از «بعثنا» مىشود- برمىگردد.
وجه قرائت دوم این است که مشابه افعال پیشین: «رددنا، امددنا و …» است. در اینجا در حقیقت، بد آورى منسوب است به کسانى که در خانهها گشتهاند. اما علت اینکه:
به خداوند نسبت داده شده، این است که کار آنها با قوت و نیروى خداوندى صورت گرفته است.
وجه قرائت سوم، به تقدیر: «بعثناهم لیسوؤوا وجوهکم» است که بقرینه سابق حذف شده. این قرائت با مطالب سابق و مطالب بعد، سازگارتر است.
کلمه «وجوهکم» مفعول به براى «لیسوؤوا» است و مقصود از «وجوه» صاحبان وجوه است. مثل کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ (قصص ۸۸: هر چیزى هلاک شونده است
جز ذات خداوند) و مثل: «وجوه یؤمئذ ناضره و وجوه یؤمئذ مسفره. ضاحکه مستبشره» (قیامت ۲۲ و عبس ۳۸: چهرههایى آن روز شاداب است. و بعضى چهرهها آن روز روشن، خندان و شادان است).[۱]
لغت:
قضاء: داورى کردن. این کلمه به معناى خلقت و ایجاد نیز بکار رفته است.
مثل: «فقضاهن سبع سماوات» (فصلت ۱۲: آنها را هفت آسمان آفرید) به معناى واجب کردن نیز بکار رفته. مثل: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ (همین سوره ۲۳: خداوند واجب کرده است که جز او را نپرستید) همچنین به معناى اعلام و اخبار، بکار رفته است.
در اینجا همین معنى مقصود است.
علو: برترى.
جوس: گردش در خانهها. حسان گوید:
و منا الذى لاقى بسیف محمد | فجاس به الاعداء عرض العساکر |
یعنى: و از ماست کسى که با شمشیر محمد، لشکر انبوه دشمنان را شکست داد و خانههاى آنها را زیر پا گذاشت.
برخى گویند: این کلمه به معناى جستجو کردن چیزى است.
کره: بازگشت.
نفیر: گروهى از مردان. زجاج گوید: ممکن است جمع نفر باشد مثل عبید و عبد.
تتبیر: هلاک کردن.
حصیر: حبس. لبید گوید:
و قماقم غلب الرجال کأنهم | جن لدى باب الحصیر قیام |
یعنى: آنها بزرگانى هستند داراى گردنهاى سطبر که گویى بر در زندان ایستادهاند!
مقصود:
از آنجا که در آیه پیش در پیرامون فرمان خود به بنى اسرائیل سخن گفت، اکنون به بیان سرگذشت آنها پرداخته، مىفرماید:
وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ: ما در تورات به بنى اسرائیل اعلام کردیم که بطور قطع، نسلهاى شما در بلاد خود- یعنى بیت المقدس- دو بار فساد خواهند کرد.
مقصود از فساد، ستم و گرفتن مال مردم و کشتن انبیا و خونریزى است.
برخى گویند: فساد نخستین آنها کشتن زکریا و فساد دوم آنها کشتن یحیى است.
این قول از ابن عباس و ابن مسعود و ابن زید است. اینان اضافه مىکنند که: پس از قتل زکریا، خداوند شاپور ذو الاکتاف را- که یکى از سلاطین ایرانى بود- بر آنها مسلط کرد و پس از قتل یحیى، بخت نصر را که مردى بابلى بود بر آنها مسلط ساخت.
محمد بن اسحاق گوید: فساد اول ایشان قتل شعیا و فساد دوم ایشان، کشتن یحیى بود، ولى زکریا بمرگ طبیعى از دنیا رفت. بر اثر فساد اول گرفتار حمله بخت نصر و بر اثر فساد دوم گرفتار حمله مردى بابلى شدند.
قتاده گوید: فساد اول، حمله جالوت بود که بدست داود کشته شد و فساد دوم، حمله بخت نصر بود.
ابو على جبایى گوید: خداوند بیان فرموده است که آنها در روى زمین فساد مىکنند، اما چه فسادى مىکنند؟ معلوم نیست.
وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً: و راه سرکشى و گستاخى پیش مىگیرید و فرمان خدا را زیر پا مىگذارید و بمردم ستم مىکنید. در نتیجه سزاوار خشم خداوند خواهید شد.
فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ: در اینجا «وعد» مصدر و بجاى مفعول یعنى «موعود» قرار گرفته است. یعنى: همین که نخستین فساد شما صورت گرفت، بندگانى از خویش که صاحب شوکت و نیرو هستند، بر شما مسلط مىگردانیم تا شما را سر کوفت دهند و بکیفر کفر و سرکشى خود گرفتار شوید. این آیه، شبیه:
أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (مریم ۸۳: ما شیطانها را بسوى کافرها فرستادهایم و بر آنها مسلطشان ساخته ایم تا آنها را تحریم کنند) مىباشد. این معنى از حسن است.
جبائى گوید: یعنى مردمى مؤمن را فرمان دادیم که با شما بجنگ و جهاد پردازند، زیرا ظاهر «عبادا لنا و بعثنا» غیر از این نیست.
ابو مسلم گوید: ممکن است آنها مردمى مؤمن بودهاند که خداوند ایشان را مأمور جهاد با بنى اسرائیل کرده و ممکن است مردمى کافر بودهاند که یکى از پیامبران خدا آنها را تشویق بجنگ با بنى اسرائیل کرده، تا یکدیگر را تباه کنند، زیرا «ز هر طرف که شود کشته سود اسلام است!»
فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ: زجاج گوید: یعنى آنها دیار بنى اسرائیل را زیر پا گذاشتند و همه جا گردش کردند، تا اگر کسى باقى مانده است، او را بقتل رسانند.
وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا: آنچه وعده شده بود، قطعى و حتمى بود.
ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ: سپس دولت را به شما برگردانیدیم و شما را در برابر آنها مورد حمایت قرار دادیم و زندگى شما را بوضع سابق برگردانیدیم.
وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ: و مال و اولاد شما را زیاد کردیم و شما را صاحب نیرو و استعداد گردانیدیم.
وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً: و جمعیت شما را بیشتر از جمعیت دشمنانتان گردانیدیم.
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ: اگر در گفتار و کردارتان، نیکى پیشه کنید، فایده و پاداش آن بخود شما باز مىگردد. در دنیا بر دشمنان غالب مىشوید و در آخرت، پاداش نیکى خود را از خداوند مىگیرید.
وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها: و اگر بدى پیشه کنید، زیان آن بخود شما باز مىگردد. از آنجا که این جمله، در مقابل جمله پیش است، از این جهت، «فلها» گفته است. مثل «اساء الى نفسه» در مقابل «احسن الى نفسه»، بنا بر این «فلها» یعنى «فالیها» مثل «لهم اللعنه»(غافر ۴۰: علیهم اللعنه).
برخى گفتهاند: معناى این جمله، این است: اگر بدى کنید، جزا و کیفر براى شماست. هر گاه بتوان کلام را حمل بر معناى ظاهر کرد، بهتر آن است که از آن عدول نشود.
در هر صورت، این خطاب، متوجه بنى اسرائیل است، زیرا مقتضاى نظم کلام همین است. ممکن است خطاب بامت پیامبر ما باشد، بنا بر این، جمله معترضه خواهد بود. چنان که خطیب و واعظ در ضمن نقل داستان، مردم را موعظه مىکند، سپس بر سر نقل داستان مىرود. خداوند متعال، نخست داستان سرکشى بنى اسرائیل را گفت، سپس اشاره کرد که بر اثر سرکشى آنها گرفتار حملات کوبنده دشمنان شدند، آن گاه بیان کرد که آنها توبه کردند و توبه آنها را پذیرفت و آنها را بر دشمن مسلط گردانید.
بدنبال این مطالب، مسلمانان را مخاطب ساخته، فرمود: هر که نیکى کند، فایده نیکى بخودش باز مىگردد و هر که بدى کند، زیان آن دامنگیر خودش مىشود، تا آنها را به نیکى تشویق و از بدى ترسانیده باشد.
فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَهِ: همین که زمان دومین فساد و سرکشى شما فرا رسید، دشمنان شما به شما حملهور شدند و بر شما غالب گشتند و دیار شما را بتصرف درآوردند.
لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ: تا شما را بوسیله کشتار و اسیرى، دچار رنج و مشقت و حزن و اندوه گردانند.
برخى گویند: یعنى سران و بزرگان شما دچار حزن و اندوه گردند. بدیهى است که حزن و اندوه آنان موجب حزن و اندوه دیگران خواهد شد.
وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّهٍ: و داخل بیت المقدس و نواحى آن گردند. در اینجا مقصود از «مسجد» مسجد اقصى و کنایه از سرزمین بنى اسرائیل است.
همانطورى که «مسجد الحرام» را کنایه از «حرم» و سرزمین مکه بکار مىبرند. مراد، این است که: دشمنان بر سرزمین بنى اسرائیل تسلط پیدا مىکنند، زیرا داخل شدن آنان در آن سرزمین، بدون تسلط، امکان ندارد. از این جمله استفاده مىشود که:
دشمنان تنها در بار دوم، وارد مسجد نشدند، بلکه در بار اول نیز وارد شده بودند. این مطلب را قبلا بیان نکرده بود.
وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً: دیگر اینکه سرزمین مغلوب شما را درهم بکوبند و تباه سازند. ممکن است «ما» مصدریه و با فعل بعدى تأویل مصدر و مضاف حذف شده باشد. یعنى: «لیتبروا مده علوهم» در مدت تسلط خود شما را سرکوفت دهند و هلاک سازند.
عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ: اى بنى اسرائیل، اگر باز هم توبه کنید و خدا را فرمان برید، ممکن است بعد از انتقام و کیفر، به شما رحم کند.
وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا: اگر باز هم راه فساد پیش گیرید، شما را کیفر مىدهیم و دشمن را بر شما مسلط مىسازیم، چنان که پیش از این انجام دادیم. این معنى از ابن- عباس است. وى گوید: آنها پس از کیفر اول و دوم، بار دیگر، بسوى فساد بازگشتند و خداوند مؤمنان را بر آنها مسلط گردانید تا آنها را بکشند و تا روز قیامت از آنها جزیه بگیرند.
وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً: ابن عباس گوید: یعنى ما جهنم را زندان مردم کافر قرار داده ایم.
داستان:
مفسران قرآن کریم، در باره این ماجرا اختلافات سختى دارند. بهتر این است که مهمترین و بهترین مطالب آنها را در اینجا بطور اختصار، بیاوریم:
همین که براى بار اول، بنى اسرائیل سرکشى کردند، خداوند پادشاه ایران را- و بقولى بخت نصر و بقولى پادشاه بابل- بر آنها مسلط گردانید. وى آنها را محاصره کرد و بیت المقدس را گشود. برخى گفته اند: بخت نصر پس از «سخاریب» پادشاه بابل و از دست نشانده هاى نمرود و از زنى بدکاره تولد شده بود. او بر بیت المقدس غالب شد و مسجد را ویران کرد و تورات را سوزانید و لاشه هاى مردار را در مسجد افکند و در مقابل خون یحیى (ع) هفتاد هزار نفر بکشت و فرزندان آنها را اسیر کرد و خانه هاى آنها را غارت کرد و اموال ایشان را برد و هفتاد هزار نفر به اسیرى گرفت و آنها را به بابل برد و مدت یکصد سال در بردگى مجوسیان به سر بردند. آن گاه خداوند آنها را مشمول فضل و رحمت خود قرار داد و پادشاهى ایرانى- که خداشناس بود- مأمور ساخت تا آنها را به بیت المقدس بازگرداند. آنها مدت یکصد سال، در بیت المقدس اقامت کردند و در این مدت، براه راست مىرفتند و وظایف خود را انجام مىدادند.
بار دیگر بسوى فساد و طغیان رفتند و یکى از پادشاهان روم، بنام «انطیاخوس» بسوى آنها شتافت و بیت المقدس را ویران کرد و مردم آن را به اسیرى گرفت.
حذیفه گوید: پادشاه رومیه با آنها جنگید و آنها را اسیر کرد.
محمد بن اسحاق گوید: بنى اسرائیل خدا را معصیت مىکردند. در میان آنها جوانانى بودند و خداوند از آنها درمىگذشت. اولین بلائى که بر اثر گناهکارى بر آنها نازل شد، این بود که خداوند پیش از حضرت زکریا، شعیا را بسوى آنها فرستاد. او کسى بود که بشارت ظهور حضرت عیسى (ع) و بعثت حضرت محمد (ص) را بایشان داد.
آنان را پادشاهى بود که شعیا او را ارشاد و راهنمایى مىکرد. شاه بیمار شد و «سخاریب» با ششصد هزار پرچم بسوى بیت المقدس آمد. شعیا براى شاه، بدرگاه خدا دعا کرد و بهبود یافت. لشکریان سخاریب، همگى مردند، جز پنج نفر ایشان که خود سخاریب هم از این عده بود و فرار کردند. بنى اسرائیل به تعقیب آنها پرداختند و سخاریب را اسیر کردند. خداوند دستور داد، او را آزاد کنند، تا برود و قوم خود را از واقعه با خبر گرداند. آنها وى را رها کردند و هفت سال بعد، از دنیا رفت. هنگام مرگ پسر زاده خود بخت نصر را جانشین خود گردانید.
پس از هفده سال، پادشاه بنى اسرائیل مرد و اوضاع زندگى آنها دیگرگون شد.
دعوی داران سلطنت، به جان یکدیگر افتادند و بکشتار یکدیگر پرداختند. شعیا در میان آنها سخنرانى کرد و در ضمن پندها و اندرزها آنها را از عواقب این کارها بر حذر داشت. خواستند وى را بکشند. فرار کرد و در تنه درختى مخفى شد. آنها درخت رابریدند و شعیا را دو نیم کردند. خداوند، سبط هارون، ارمیا را بسوى ایشان فرستاد.
او همین که ناپسند آنها را مشاهده کرد، از میان ایشان برفت و ایشان را بحال خود گذاشت.
بخت نصر و لشکریانش داخل بیت المقدس شدند و کردند آنچه کردند و همراه اسیران بنى اسرائیل به بابل بازگشتند. این، نخستین بار بود.
برخى نیز گفتهاند: سبب آن کشتن یحیى بن زکریا بود. زیرا پادشاه شهوت- پرست بنى اسرائیل مىخواست با دختر زنى زناشویى کند و یحیى او را منع کرد. این خبر به مادر دختر رسید و کینه یحیى را در دل گرفت و شاه را وادار بقتل وى کرد.
گویند: خون پاک یحیى هم چنان مى جوشید، تا وقتى که بخت نصر هفتاد هزار نفر از ایشان بقتل رسانید، یا هفتاد و دو هزار نفر. پس از آن خون یحیى از جوشش بیفتاد.
همه گفته اند: یحیى بن زکریا در فساد دوم کشته شده است.
مقاتل گوید: فاصله میان فساد اول و فساد دوم دویست و ده سال بود.
برخى گویند: دفعه اول بخت نصر و دفعه دوم پادشاهان ایران و روم، با بنى- اسرائیل جنگیدند و این هنگامى بود که یحیى را شهید کردند. از آنها یکصد و هشتاد هزار نفر کشته شدند و بیت المقدس ویران گردید و هم چنان ویران بود تا عمر بن الخطاب آن را بنا کرد و دیگر هیچ رومى بدون ترس وارد آن نشد.
برخى گویند: دفعه اول جالوت و دفعه دوم بخت نصر با آنها جنگید.
و اللَّه اعلم
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۹ تا ۱۲]
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً (۹)
وَ أَنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۰)
وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (۱۱)
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَهَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَهَ النَّهارِ مُبْصِرَهً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلاً (۱۲)
ترجمه:
این قرآن، بسوى راستترین راهها هدایت مىکند و مؤمنان را نوید مىدهد که: مردم نیکوکار برایشان اجرى بزرگ است و آنان که بجهان دیگر ایمان ندارند، براى آنها عذابى دردناک، مهیا کردهایم. انسان همانطورى که دعاى خیر مىکند، دعاى شر، مىکند و موجودى شتابزده است. شب و روز را دو آیت قرار دادیم و آیت شب را محو کردیم و آیت روز را وسیله دیدن قرار دادیم تا از فضل پروردگارتان طلب روزى کنید و شماره سالها و حساب را بدانید و هر چیزى را بطور کامل تفصیل داده ایم.
لغت:
مبصره: درخشان و روشنى بخش. ابو عمرو گوید: مقصود این است که نور روز وسیله دیدن است. چنان که مىگویند: «لیل نائم» یعنى شبى که وسیله خواب مردم است و «سرّ کاتم» یعنى رازى که مردم آن را کتمان کنند.
کسایى گوید: «ابصر النهار» یعنى: روز، روشن است. برخى گویند: «مبصره» یعنى: چیزى که در وقت آن مردم مىبینند. مثل «رجل مخبث» یعنى: مردى که اهلش خبیث و «رجل مضعف» یعنى: مردى که اهل او ضعیف است.
یدع: این کلمه در معنى داراى واو است، لکن واو آن را نمى نویسند.
اعراب:
أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً: به تقدیر: «بأن لهم اجراً کبیرا» است.
وَ أَنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ …: عطف بر أَنَّ لَهُمْ أَجْراً … اگر «ان» را بنا بر استیناف به کسر بخوانیم جایز است، لکن قرائت نشده.
اعتدنا: در اصل «اعددنا» است، که دال تبدیل به تاء شده تا تضعیف نشود.
کُلَّ شَیْءٍ: منصوب به فعل مقدر که بوسیله «فصلناه» تفسیر شده است.
مقصود:
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ: این قرآن مردم را بدیانت و طریقتى هدایت مىکند که راستترین راهها و دیانتهاست. از لحاظ استعمال، گفته مىشود:«هداه الطریق و للطریق و الى الطریق».
برخى گویند: یعنى: بسوى کلمه اى هدایت مىکند که معتدلترین و صحیح ترین کلمات است، یعنى: کلمه توحید.
برخى گویند: یعنى بسوى حالتى هدایت مىکند که معتدل ترین حالات است.
یعنى: توحید و ایمان به خدا و پیامبران و عمل نیکو. این معنى از زجاج است.
وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً: و مردم مؤمن و نیکوکار را نوید مىدهد که در برابر طاعات ایشان را پاداشى بزرگ است.
وَ أَنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً: و نیز ایشان را نوید مىدهد که براى مردمى که به عالم آخرت، ایمان ندارند، عذاب دردناک جهنم، مهیا کرده ایم.
علت اینکه عذاب را اجر مىنامند، این است که همچون اجرت، در برابر عمل قرار مىگیرد. دادن پاداش بنفع مردم مؤمن و بر خداوند واجب است، زیرا از راه فضل و کرم، بر خویشتن واجب کرده است که پاداش نیکان را عطا کند.
وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ: در باره معناى این جمله اقوالى است:
۱- گاهى که انسان دچار خشم شده است، در باره خود و بستگان و مال خود دعایى مىکند که نباید مستجاب شود. همانطورى که در حال عادى بسود خود دعا مىکند.بدیهى است که اگر چنین دعایى مستجاب شود، موجب بیچارگى و هلاک دعا کننده، خواهد شد، لکن خداوند چنین دعایى را بفضل و رحمت خود مستجاب نمىکند. این معنى از ابن عباس و حسن و قتاده است.
۲- مقصود این است که: انسان گاهى براى اینکه زودتر منفعت بدست آورد، طلب شر مىکند.
۳- یعنى همانطورى که انسان امور مباح را بوسیله دعا مسألت مىکند، چیزهاى حرام را هم درخواست مىکند.
وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا: یعنى انسان شتابزدگى مىکند و همانطورى که در باره خود دعاى خیر مىکند، دعاى شر، مىکند.
ابن عباس گوید: یعنى انسان بر هیچ یک از غم و شادى صبر نمىکند و بىتاب است.
نیز از وى روایت شده است که منظور آدم است که چون نفخه الهى بنافش رسید، عجله کرد و خواست برخیزد، ولى نتوانست. در اینجا خداوند فرزندان آدم را در شتابزدگى تشبیه به آدم کرده است. مقصود از شتابزدگى، خواستن چیزى است که وقت آن نرسیده است.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ: شب و روز را دو دلیل قرار دادیم که بر یگانگى آفریدگار خود، دلالت دارند، زیرا هر یک از آنها داراى فایدههایى هستند: روز براى کسب و کار و شب براى آسایش و کم و زیاد شدن مدت آنها. دیگر اینکه هر کدام سپرى شود، دیگرى فرا مىرسد، و این خود دلیل است بر حادث بودن آنها، زیرا قدیم نباید به سر آید. هر گاه چیزى حادث باشد، نیازمند خالق و احداث کننده است. شب و روز دلالت دارند که آفریدگار آنها توانا و داناست. ما یقین داریم که بشرى آفریننده شب و روز نیست، زیرا بشر از چنین کارى عاجز است. پس آفریننده شب و روز، قدیم و قادر و عالم است. علم و قدرت او از ذات اوست و او را مثل و مانندى نیست و هر کارى براى او مقدور است.برخى گویند: مقصود از «آیتین» خورشید و ماه است.
فَمَحَوْنا آیَهَ اللَّیْلِ: ابن عباس گوید: یعنى نور شب را با پرده سیاهى مىپوشانیم.
وَ جَعَلْنا آیَهَ النَّهارِ مُبْصِرَهً: و آیت روز، یعنى خورشید را روشنى بخش عالم هستى قرار دادهایم تا مردم اطراف خود را ببینند.
برخى گویند: یعنى شب را ظلمانى ساختهایم تا چشمها اطراف خود را نبینند، همانطورى که نوشته محو شده، قابل دیدن نیست و روز را روشن ساختهایم تا چشمها اطراف خود را بنگرند و چیزها ادراک شوند، بنا بر این «آیت لیل» خود شب و «آیت نهار» خود روز است. و این از شگفتیهاى بلاغت قرآن کریم است.
برخى گویند: «آیت لیل» ظلمت شب و «آیت نهار» نور روز است. مقصود این است که: ظلمت شب را بنور روز محو مىکنیم و نور روز را با ظلمت شب، جز اینکه یکى از آنها بقرینه دیگرى حذف شده است.
اکنون به بیان اینکه مقصود از ظلمت شب و روشنایى روز چیست، پرداخته، مىفرماید:
لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ: براى اینکه شب استراحت کنید و روزها از راههاى مختلف، طلب روزى کنید. در اینجا جمله: «لتسکنوا فى اللیل» را بخاطر اینکه در جاهاى دیگر، بیان شده، حذف کرده است.
وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ: دیگر اینکه: بوسیله حساب شب و روز، شماره سالها و ماهها و سرآمد بدهیها و قراردادها را ضبط کنید و خوبی هاى ایام عمر را بدانید و به پایان زندگى خود توجه داشته باشید. بدیهى است که اگر وجود شب و روز نبود، هیچ یک از این حسابها براى شما روشن نبود.
وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا: ما هر چیزى را بطور واضح و روشن تفصیل و تمیز مىدهیم و با بیان رسا، بیان مىکنیم، تا اشتباه نشود و مخفى نماند.
نظم آیات:
آیه نخست، متصل است به: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ، زیرا چون بنى اسرائیل را امر کرد که براه راست باز گردند و توبه کنند و اسلام را بپذیرند، بیان کرد که: این راه راست، همانا قرآن است که مردم را به بهترین دین هدایت مىکند.
برخى گویند: متصل است به: وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ یعنى: همانطورى که تورات را بر موسى نازل کردیم قرآن را- که هادى مردم به بهترین و راستترین راه است- بر محمد نازل کردیم.
برخى گویند: متصل است به: سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى مقصود این است که: خداوند بنده خود را بمعراج برد و کتاب خود قرآن را بر او نازل کرد.
آیه وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ به آیه سابق که در پیرامون بشارت کفار است به عذاب، متصل است. بدنبال آن آیه، مىگوید: اهل کفر، از روى جهل و عناد، در فرا رسیدن عذاب، شتاب مىکنند، لکن خداوند به خواسته شتاب آمیز آنان توجهى نمىکند و آنچه بصلاح انسان است، به او مىدهد. در آیه بعد مىگوید: خداوند نعمتهاى گوناگونى از قبیل شب و روز و … براى انسان آفریده است، گو اینکه سپاس این نعمتها را بجا نمىآورد.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۱۳ تا ۱۵]
وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً (۱۳)
اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً (۱۴)
مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (۱۵)
ترجمه:
هر انسانى عملش را بگردنش افکندهایم و روز قیامت برایش کتابى بیرون مىآوریم که آن را در برابر خود گشوده مىبیند. کتاب را بخوان. امروز خودت براى حسابگرى اعمالت کافى هستى. هر که هدایت شود، فایده هدایت براى خود او و هر که گمراه شود، زیان گمراهى متوجه خود اوست. هیچ کس بار دیگرى را بدوش نمى کشد و عذاب نمى کنیم، جز اینکه پیامبرى مبعوث کنیم.
قرائت:
نخرج: ابو جعفر «یخرج» بضم یاء و فتح راء و یعقوب بفتح یاء و ضم راء و دیگران بضم نون و کسر راء خواندهاند.
قرائت نخست، یعنى: عملش بیرون آورده مىشود. در این صورت «کتاباً» حال است. قرائت دوم، یعنى: عملش بیرون مىآید. طبق این قرائت، نیز «کتاب» حال است.
طبق قرائت سوم، «کتاب» مفعول به است. ممکن است تمیز یا حال باشد. کلمه «منشوراً» طبق هر سه قرائت حال است.
یلقاه: ابو جعفر و ابن عامر «تلقّیه» بضم تاء و فتح لام و تشدید قاف خواندهاند.
شاهد قرائت متن، آیه وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (تکویر ۸: هنگامى که نامه ها گشوده شوند) و شاهد قرائت «تلقّیه» آیه: وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّهً وَ سَلاماً است (فرقان ۷۵: در آنجا به تحیت و سلام برمىخورند.)
لغت:
انسان: این کلمه هم بمردم گفته مىشود، هم بزن. هر گاه بخواهند زن و مرد را مشخص کنند، مىگویند: «رجل و امرأه». اشتقاق این کلمه، بنظر بصریان از «انس» یا «انس» و بر وزن «فعلان» است. کوفیان این کلمه را از «نسیان» مشتق مىدانند و گویند:
اصل آن «انسیان» بوده و یاء حذف شده است. مىگویند: دلیل این مدعى این است که:عرب در تصغیر آن «انیسیان» مىگوید.
طائر: در اصل به معناى پرنده و در اینجا مقصود عمل انسان است. همانطورى که مردم پرندگان را بفال نیک یا بد مىگیرند، عمل نیز بفال بد و نیک، گرفته مىشود.
بنا بر این «طائر» استعاره است براى عمل انسان.
رسم عرب این بود که در وقت سفر، اگر پرنده از راست به چپ مىرفت، بفال بد مىگرفتند و اگر از سمت چپ براست مىرفت، بفال نیک مىگرفتند، زیرا هر گاه بطرف راست مىرفت، براى تیر انداز ممکن بود که او را صید کند و هر گاه بطرف چپ مىرفت، ممکن نبود.
ابو زید مىگوید: کلمه طائر را تنها در مورد پرندگان بکار نمىبردند، بلکه به آهو و … نیز طائر مىگفتند.
علت اینکه: مىگوید طائره فى عنقه یعنى عملش در گردنش هست و نمىگوید:
در دستش، این است که: مىخواهد بفهماند که عمل همچون طوقى بر گردن انسان است و هرگز از انسان جدا نمىشود. عرب کلمه «عنق» را بمعناى ذات شخص بکار مىبرد. مثلا هر گاه به بردهاى بگویند: «عنقک او رقبتک حر» (یعنى گردن تو آزاد است) آزاد مىشود. چنان که ابو حنیفه گفته است، زیرا گردن، بجاى همه بدن است. ولى اگر بگوید: «یدک او شعرک حر» (یعنى دست یا موى تو آزاد است) برده آزاد نمىشود، زیرا دست یا مو به جاى همه بدن بکار نمىرود. شافعى مىگوید: اینها فرقى ندارند و در هر دو صورت، برده آزاد مىشود.
اعراب:
بنفسک: در محل رفع و فاعل است براى «کفى» حسیباً: تمیز.
ابو بکر سراج گوید: یعنى: «کفى الاکتفاء بنفسک» بنا بر این فاعل محذوف و جار و مجرور در محل نصب و «حسیباً» حال است.
مقصود:
از آنجا که قبلا مردم بدکار را تهدید کرده بود، در اینجا در صدد بیان کیفیت آن بر آمده، مىفرماید:
وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ: ابن عباس، مجاهد و قتاده گویند: یعنى هر انسانى عمل نیک و بدش را بگردنش افکندهایم. یعنى: همچون طوقى در گردن اوست و هرگز از او جدا نمىشود. علت اینکه: عمل را طائر گفته، این است که عرب چنین کرده، گوید: «جرى طائره بکذا» یعنى عملش اینطور جارى شد. نظیر آن در قرآن اینهاست: قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ (یس ۱۹: گفتند: عملتان با خودتان است) و إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ (اعراف ۱۳۱: همانا عملشان پیش خداست).
حسن گوید: «طائر آدمى» یعنى چیزهاى با میمنت و شوم او. مقصود هر چیزى است که انسان بفال بد یا نیک مىگیرد.
ابو عبیده و قتیبى گویند: طائر انسان یعنى: بهره او از نیک و بد. علت اینکه:
گردن را ذکر کرده، این است که این عضو، محل طوق طلایى است که بگردن نیکوکاران افکنده مىشود و محل زنجیرى است که بگردن بدکاران.
برخى گویند: منظور از طائر، نامه عمل است.
برخى گویند: یعنى براى هر انسانى از وجود خودش دلیلى قرار دادهایم. او اگر نیکوکار است، طائرش نیکو و اگر بدکار است، طائرش بد است.
وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً: روز قیامت که فرا رسید، کتابى را برایش بیرون مىآوریم که فرشتگان نگهبان، عمل او را در آن ثبت و ضبط کردهاند. این کتاب، بطور سرگشاده، به او عرضه مىشود، تا بخواند و بمضمون آن آگاه گردد. ممکن است ضمیر «له» بانسان یا به عمل باز گردد.
اقْرَأْ کِتابَکَ: و به او گفته مىشود: کتابت را بخوان. قتاده گوید: کسانى که در دنیا خواندن بلد نبودند در آنجا مىتوانند بخوانند.
جابر بن خالد بن نجیح از امام صادق (ع) روایت کرده است که:
– انسان با خواندن آن کتاب، تمام اعمال خود را بخاطر مىآورد، گویى همه را در همان ساعت، انجام داده است. از اینرو مىگوید: یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها (کهف ۴۹: واى بر ما! این چه کتابى است که هیچ کار کوچک و بزرگى را فرو گذار نکرده و همه را بحساب آورده است.)
کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً: امروز خودت براى حسابگرى اعمالت، کافى هستى. علت اینکه: انسان را براى حسابگرى اعمال خود کافى دانسته، این است که: چون انسان در روز قیامت، اعمال خود را بنگرد که ثبت شده و توجه کند که سزاى کردار خود را بطور عادلانه، بدون کم و زیاد، مىبیند، اعتقاد پیدا مىکند و از روى خضوع و تضرع، بدرگاه خدا اعتراف مىکند و هیچ راهى براى انکار او باقى نمىماند.آن روز براى اهل محشر ثابت مىشود که کسى ظلم نمىبیند.
حسن گوید: اى پسر آدم، چقدر خداوند نسبت بتو منصف و عادل است که ترا حسابگر اعمال خودت قرار داده است!
مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ: هر کس در دنیا براه دین هدایت شود، نتیجه آن بخودش باز مىگردد.
وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها: و هر کس از راه دین گمراه گردد، زیان و کیفر گمراهى دامنگیر خودش خواهد شد.
وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى: هیچ کس بار دیگرى را بدوش نمىکشد. یعنى هر کس مسئول گناهان خودش هست و هیچ کس بکیفر گناهان دیگرى عذاب نخواهد شد.
از پیامبر گرامى اسلام روایت شده است که:
– دست راست تو بدرد دست چپ تو نمى نالد! (لا تحن یمینک على شمالک) این فرمایش پیامبر مثلى است عالى و دلنشین! برخى مىگویند: اطفال کفار، همراه پدرانشان در آتش جهنم هستند. لکن این آیه، بر بطلان این سخن، دلالت دارد.
وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا: ما هیچ کس را دچار عذاب نخواهیم کرد، مگر اینکه پیامبرى بفرستیم و اتمام حجت کنیم و راه عذر و بهانه را ببندیم. این خود دلیل عدالت پروردگار است.
پارهاى از امور، باید بوسیله پیامبران بمردم گفته شود و جنبه دینى دارند، لکن پارهاى از امور، جنبه عقلى دارند و مردم بوسیله عقل خود مىتوانند تشخیص دهند و به نیکى و بدى آنها پى برند. کیفر مردم در برابر این دسته از امور آنهم در دنیا خلاف عدالت خدا نیست، لکن لحن آیه، عمومیت دارد و نشان مىدهد که: بدون فرستادن پیامبران، خداوند مردم را نه در برابر امور شرعى کیفر مىدهد و نه در برابر امور عقلى. نه در دنیا و نه در آخرت.
بیشتر مفسران قرآن مىگویند: مقصود این است که خداوند، پیش از بعثت پیامبران نه در دنیا کسى را عذاب مىکند و نه در آخرت. بدیهى است که بعثت پیامبران براى بیان امورى است که عقل مردم از ادراک آنها قاصر است، بنا بر این، آیه، اختصاص دارد به امورى که جنبه شرعى دارد، نه امور عقلى، زیرا امور عقلى از قبیل ایمان به خدا، اگر ترک شوند، در برابر آنها کیفر، جایز است، هر چند پیامبرى از جانب خداوند، مبعوث نشود. البته این مطلب، در صورتى صحیح است که- بنا بگفته بعضى- امور عقلى و شرعى را بتوانیم از یکدیگر جدا کنیم.
وانگهى گروهى از محققان گویند: اگر چه کیفر، در برابر این امور، جایز است، لیکن خداوند پیش از ارسال پیامبران، از راه فضل و کرم و احسان، کسى را در برابر ترک امور عقلى کیفر نمى دهد.
خلاصه اینکه: خداوند پیش از فرستادن پیامبران کسى را کیفر نمىدهد، بلکه باید پیامبران بیایند و حقایق را براى مردم روشن کنند و آنچه را مردم با عقل خود تشخیص مىدهند، به سمع آنها برسانند، تا اعتقاد آنها کامل شود و شک و تردید از میان برود.
این آیه، همین مطلب را بیان مىکند. از آیه برنمىآید که: اگر خداوند پیامبرى نفرستاد، نیکو نیست که مردم بدکار را کیفر دهد، مگر اینکه فرض کنیم که در بعثت پیامبر، لطفى است، زیرا در این صورت، سزاوار نیست که خداوند کسى را عقاب کند، مگر اینکه لطف خود را- بوسیله بعثت پیامبر- شامل حال او گرداند و عذر او را بدینوسیله، قطع کند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۱۶ تا ۲۲]
وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً (۱۶)
وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ کَفى بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۱۷)
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَهَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (۱۸)
وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَهَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً (۱۹)
کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً (۲۰)
انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَهُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلاً (۲۱)
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (۲۲)
ترجمه:
و چون بخواهیم قریهاى را هلاک کنیم عیاشانش را بسیار کنیم تا در آن سرکشى کنند و گفتار خداوند بر آنها راست گردد و ویرانش کنیم. پس از نوح مردم بسیارى را هلاک کردهایم و همین بس که پروردگارت بگناهان بندگان آگاه و بیناست. هر که جهان گذران را خواهد، در این جهان هر چه خواهیم بهر که اراده کنیم، زود دهیم. سپس جهنم را نصیبش کنیم که با سرزنش و دورى از رحمت حق، وارد آن شود و هر کس آخرت را بخواهد و براى آن کوشش کند و اهل ایمان باشد، کوشش آنان مورد سپاسگزارى است و پاداش دارد. و همه را، آن گروه و این گروه را، از بخشش پروردگارت کمک دهیم و بخشش پروردگارت، منع شدنى نیست. ببین چگونه برخى را بر برخى برترى دادهایم و درجات آخرت بزرگتر و برترى آن بیشتر است. با خداوند یکتا، خدایى دیگر قرار نده که نکوهیده و سرشکسته خواهى شد.
قرائت:
امرنا: عموم این کلمه را بفتح همزه و میم خواندهاند. یعقوب «آمرنا» خوانده.
قرائت على ع و حسن و ابو العالیه و قتاده و جماعتى نیز همین است. ابن عباس و ابو عثمان نهدى «امّرنا» خواندهاند. حسن و یحیى بن یعمر «امرنا» بفتح همزه و کسر میم خواندهاند.
ابو عبیده گوید: «امرنا» یعنى «اکثرنا» (زیاد کردیم) شاعر گوید:
ان یغبطوا یهبطوا و ان امروا | یوماً یصیروا للهلاک و النفد |
یعنى: اگر غبطه خورند، کم مىشوند و اگر بسیار شوند، سر انجام بهلاکت و نیستى نزدیک مىشوند.
ابو على گوید: «امرنا» یا به معناى «اکثرنا» (فراوان ساختیم) است، یا به معناى امر کردیم و فرمان دادیم. و بنا بر این مقصود این است که چون بخواهیم مردم قریهاى را هلاک کنیم، به افراد ثروتمند آنها فرمان مىدهیم و آنها نافرمانى مىکنند و هلاکشان مىکنیم.
قرائت «آمرنا» نیز به معناى «اکثرنا» است. همچنین «امّرنا»، بدیهى است که اگر به معناى دستور بگیریم، لازم مىآید که تنها افراد متنعم، از جانب خداوند مکلف باشند، در حالى که همه مردم مکلف هستند. جایز نیست که این کلمه را به معناى امارت دادن بگیریم، زیرا در هر قریهاى یک امیر بیشتر نیست.
در مورد قرائت اخیر نیز، گفتهاند: همان معناى بسیار کردن را مىدهد.[۲] از جاهایى که امر به معناى کثرت آمده، این شعر است:
و الاثم من شر ما یصال به | و البر کالغیث نبته امر |
یعنى: گناه، بدترین چیزهایى است که انسان را دچار کیفر مىسازد و نیکى، همچون باران، گیاهش فراوان است.
همچنین در حدیث است که:«خیر المال سکه مأبوره و مهره مأموره»
یعنى:
بهترین مال زراعتى است که اصلاح شده باشد و کره اسب مادهاى است که بزاید و فراوان شود. آنها که «امر» را به معناى فراوانى نمى گیرند، مىگویند: کلمه «مأموره» به معناى «مؤمره» است و علت اینکه: «مأموره» گفته، این است که اجزاى کلام با یکدیگر جفت باشند. مثل «الغدایا و العشایا» در حالى که جمع «غداه» «غدایا» نیست.
لغت:
ترفه: نعمت. برخى گویند: «مترف» یعنى کسى که بحال خود واگذارده شده است، تا هر چه خواهد بکند.
تدمیر: هلاک کردن.
مذموم و مذؤوم: مورد مذمت و سرزنش.
مدحور: مطرود و دور شده. گویند: «اللهم ادحر عنا الشیطان» یعنى: خدایا شیطان را از ما دور کن.
اعراب:
کَمْ أَهْلَکْنا: «کم» منصوب است به «اهلکنا».
کَفى بِرَبِّکَ: باء براى زینت است. مثل «جاء بثوبک ثوباً» و ما بعد آن در محل رفع و فاعل است. شاعر گوید:
و یخبرنى عن غائب المرء هدیه | کفى الهدى عما غیب المرء مخبرا |
در اینجا «الهدى» بعد از «کفى» مرفوع شده است. یعنى: سیره شخص از نهان او خبر مىدهد و کافى است که سیره اشخاص معرف باطن آنها باشد.
یصلیها: جمله حالیه.
لِمَنْ نُرِیدُ: بدل از «له».
مذموماً: حال از ضمیر مستتر در «یصلیها».
کلا نمد: «کلا» منصوب است به «نُمدّ».
هؤلاء: بدل از «کلا» یعنى: «نمد کل واحد من هؤلاء و هؤلاء».
مقصود:
وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً: از آنجا که عقلا جایز نیست که خداوند پیش از ارتکاب معصیت، اراده عذاب کند، زیرا عذاب عقوبت است و عقوبت، نتیجه گناه است و هر گاه گناهى انجام نگرفته باشد، دادن کیفر روا نیست و هر گاه دادن کیفر روا نباشد، اراده آن هم روا نیست، از اینرو در تأویل و تقدیر این آیه، اختلاف کرده و وجوهى گفتهاند:
۱- یعنى: هر گاه پس از اتمام حجت و فرستادن پیامبران، بخواهیم اهل قریهاى را هلاک کنیم، رؤساى قریه را به طاعت و پیروى پیامبران امر مىکنیم و این امر را همواره تکرار مىکنیم و دلایل بىشمارى براى آنها آماده مىسازیم، تا بر معصیت- کاران اتمام حجت شود و ترسانیده شوند، ولى آنها هم چنان در معصیتها غوطه ور مىشوند و از فرمانبردارى ما امتناع مىکنند. در این وقت، واجب مىشود که به تهدید خود جامه عمل بپوشانیم و آنها را هلاک سازیم.
علت اینکه: فقط «مترفین» یعنى طبقه متنعم و مرفه را ذکر مىکند، این است که: دیگران تابع آنها هستند و هر امرى که به آن طبقه شود، براى همه مردم است.
بنا بر این، جمله أَمَرْنا مُتْرَفِیها جواب «اذا» است.
بازگشت آنچه از ابن عباس و سعید بن جبیر، روایت شده- که مقصود این است که آنها را امر بطاعت مىکنیم و آنها معصیت مىکنند- به همین معنى است. مثل: «امرتک فعصیتنى» یعنى: ترا امر به طاعت کردم و تو مرا معصیت کردى.
شاهد درستى این معنى، آیه هاى پیش است: مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَ … وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.
۲- أَمَرْنا مُتْرَفِیها صفت «قریه» است. یعنى: هر گاه بخواهیم قریهاى را- که طبقه مرفه آن را امر کردهایم و آنها نافرمانى کردهاند، هلاک کنیم- … بنا بر این جواب «اذا» محذوف است و نیازى هم به آن نیست، زیرا ظاهر است. مثل: حَتَّى إِذا جاءُوها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها … فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (زمر ۷۴، ۷۳: تا وقتى که آمدند و درهاى آن گشوده شد … و اجر صاحبان عمل نیکوست) در این آیه، جواب «اذا» حذف شده است. شاعر گوید:
حتى اذا سلکوهم فى قتائده | شلا کما تطرد الجماله الشردا |
یعنى: هنگامى که آنها را به گردنه «قتائده» رسانیدند، آنها را طرد مىکردند، همانطورى که شتربان شتران نافرمان را طرد مىکند. در این شعر نیز جواب «اذا» حذف شده است.
۳- در این آیه، تقدیم و تأخیر است. یعنى: هنگامى که افراد متنعم قریهاى را امر به طاعت کنیم و آنها نافرمانى کنند، اراده هلاکشان مىکنیم. ممکن است شاهد این وجه، این آیه باشد:
– وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاهَ فَلْتَقُمْ طائِفَهٌ مِنْهُمْ مَعَکَ (نساء ۱۰۲:هر گاه تو در میان ایشان باشى و نماز بپا دارى، باید گروهى از ایشان با تو به نماز بایستند) بدیهى است که جمله «فلتقم …» قبل از جمله «فاقمت …» مىباشد، زیرا اقامه نماز، آوردن نماز بطور کامل است.
شاهد دیگر، این آیه است:
– إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ (مائده ۶: هر گاه بنماز بایستید، صورتتان را بشویید) بدیهى است که شستن صورت (و گرفتن وضو) پیش از ایستادن بنماز است.
۴- کلمه اراده، در معناى حقیقى خود بکار نرفته، بلکه منظور معناى مجازى یعنى: نزدیک بودن هلاک است نه اراده هلاک. مثل این جمله ها:
– اذا اراد المریض ان یموت خلط فى ما کله و یسرع الى ما تتوق نفسه.
یعنى: هر گاه مرگ بیمار نزدیک شود، غذاهاى مضر مىخورد و زندگیش دشوار مىشود.
– اذا اراد لتاجر ان یفتقر اتاه الخسران- یعنى: هر گاه دوران فقر تاجر نزدیک شود، زیان مىبیند.
بدیهى است که بیمار اراده مرگ و تاجر اراده فقر نمىکند، لکن از آنجا که معلوم است بیمار در شرف مرگ و تاجر در شرف فقر است، چنین استعمالى صحیح است.
در کلام عرب، مجاز، استعاره، اشاره و کنایه فراوان است و بخاطر همین مزایاست که زبان آنها در عالیترین درجه فصاحت و بلاغت، قرار دارد.
بنظر ما وجه اول، از تمام وجوه دیگر، صحیحتر و به صواب نزدیکتر است. این وجه در صورتى صحیح است که «امر» را در آیه بمعناى «دستور دادن» و ضد «نهى» بدانیم.
لکن بنا بر قرائتهاى دیگر، این وجه صحیح نیست و باید یکى از سه وجه اخیر را اختیار کرد.
اکنون به بیان نمونه هایى که در قرنهاى گذشته، نسبت بمردم قریه ها انجام شده است، پرداخته، مىفرماید:
وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ: ما امتهاى بسیارى را پس از نوح تا زمان تو هلاک کردهایم. آنها مردمى بودند که حقیقت را تکذیب مىکردند.
کلمه «کم» به معناى تکثیر و «رب» به معناى تقلیل است.
عبد اللَّه بن ابى اوفى مىگوید: قرن یکصد و بیست سال و محمد بن قاسم مىگوید:
یکصد سال و کلبى مىگوید هشتاد سال و برخى گفتهاند چهل سال است.
وَ کَفى بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً: علم و آگاهى خداوند به گناهان بندگان، براى آنها کافى است. او مردم گناهکار را کیفر مىدهد و هیچ یک از گناهان آنها را فراموش نمىکند.
اکنون این نکته را بیان مىکند که او با بندگان خود بمقتضاى مصلحت، رفتار مىکند:
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَهَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ: عاجله، نعمتهاى دنیاست که فورى و زودگذر است. هر کس در طلب نعمتهاى دنیا باشد، در حدودى که خواست ما باشد، آنهم براى هر کس که خودمان اراده کنیم، در همین جهان فراهم مىسازیم. در اینجا فراهم شدن نعمتهاى دنیا تابع خواست انسان نیست، بلکه تابع خواست خداوند است، زیرا ممکن است انسان چیزى بخواهد که در آن مفسده باشد، بنا بر این هر چه انسان بخواهد، ممکن است خداوند نخواهد. وانگهى از جمله لِمَنْ نُرِیدُ استفاده مىشود که بسا انسان از روى حرص و آز، اراده دنیا مىکند، لکن خداوند دنیا را باو نمىدهد و اگر هم بدهد، کمى مىدهد! ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً: آن گاه براى او جهنم مهیا مىکنیم که در شعله آن مىسوزد و گرفتار ملامت و دورى از رحمت پروردگار است.
از ابن عباس روایت است که پیامبر فرمود:
– معناى آیه، این است: هر کس بوسیله انجام دستورات دینى بخواهد منافع دنیوى بدست آورد و قصدش تحصیل خشنودى خدا و خانه آخرت نباشد، خداوند تا حدودى که بخواهد از نعمتهاى دنیا در دسترس او قرار مىدهد و در عالم آخرت، او را بهرهاى نیست، زیرا خداوند نعمت دنیا را به افرادى مىدهد، که بوسیله آن راه طاعت بپیمایند ولى آنها بسوى معصیت مىروند، بنا بر این خداوند آنها را کیفر مىدهد.
وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَهَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً:
هر کس خیر آخرت و نعمت بهشت بخواهد و در این راه سعى کند- یعنى خدا را فرمان برد و از معصیتها دورى کند- و در عین حال به یگانگى خداوند و رسالت پیامبران معتقد باشد، سعى آنها و عبادات آنها بدرگاه خداوند مقبول است.
قتاده گوید: معناى مشکور بودن سعى آنان این است که: خداوند حسنات آنها را افزایش مىدهد و از بدیهاى آنها در مىگذرد. مقصود این است که: سعى آنها در خور سپاسگزارى است و پاداش دارد.
از حسن روایت شده است که:
– آخرت را طلب کنید، زیرا ندیدم کسى را که طالب آخرت باشد، و به آن نرسد.
طالب آخرت، ممکن است بدنیا هم برسد و ندیدم کسى را که طالب دنیا باشد و به آخرت برسد. گاهى چنین افراد بدنیا هم نمىرسند! کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ: هر یک از این دو گروه را: آنها که دنیا را مىخواهند و آنها که آخرت را مىخواهند، از بخشش پروردگارت، بهرهمند خواهیم کرد.
حسن گوید: یعنى از نعمتهاى دنیا مردم نیک و بد را برخوردار خواهیم کرد.
بنا بر این مقصود این است که: در این دنیا نعمتهاى خود را در دسترس افراد مؤمن و کافر قرار مىدهیم، اما در عالم آخرت، فقط مردم متقى از نعمتهاى ما بهرهمند مىشوند.
وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً: آرى، بخشش پروردگارت از کافر- بخاطر اینکه کافر است- و از فاسق- بخاطر اینکه فاسق است- منع نمىشود.
پرسش:
آیا جایز است که انسان از عمل خود، هم دنیا را بخواهد و هم آخرت را؟
پاسخ:
بله، جایز است، به شرطى که دنیا را تابع آخرت قرار دهد. مثل اینکه سرباز مجاهد، هدفش زنده کردن دین باشد و در ضمن غنیمتهاى جنگى را هم تابع این هدف قرار دهد.
انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ: اى محمد، بنگر که چگونه بعضى را بر بعضى برترى بخشیدهایم. گروهى را غنى و گروهى را فقیر ساختهایم. گروهى را ارباب و گروهى را برده، قرار دادهایم. گروهى را تندرست و گروهى را بیمار گردانیدهایم.
همه اینها تابع مصلحت مىباشند.
وَ لَلْآخِرَهُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا: درجات و مراتب آخرت، عالیتر و برتر است. لکن درجات و مراتب آخرت، تابع اعمال انسان است، بنا بر این سزاوار است که رغبت مردم و کوشش آنها براى آخرت بیشتر باشد.
در روایت است که:
– ما بین عالیترین درجات بهشت و پایینترین درجات آن، به اندازه فاصله میان زمین تا آسمان است.
دلالت آیه:
از این آیه، بر مىآید که: طاعت خداوند باعث افزایش روزى دنیا نمىشود،بلکه باعث افزایش درجات آخرت مىشود.
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ: برخى گویند: این خطاب متوجه پیامبر عالیقدر اسلام و منظور امت اوست: برخى گویند: یعنى اى شنونده یا اى انسان، در اعتقاد و اقرار و رغبت و تمایل خود، با خداوند یکتا خدایى قرار مده.
فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا: زیرا اگر چنین کنى، در تمام عمر مورد ملامت عقلا هستى و دچار خوارى مىشوى و کسى یارى تو نمىکند. دیگر خداوند هم ترا بحال خود مىگذارد و کمک خود را از تو باز مىدارد، تا همان کسى که شریک خدا پنداشتهاى از تو یارى کند! برخى گویند: «قعود» به معناى نشستن نیست، بلکه به معناى خوارى و زیانکارى و ناتوانى است. چنان که وقتى مىگویند: «قعد به الضعف من القتال» یعنى: از جنگ، عاجز شد.
نظم آیات:
آیه اول، متصل است به آیه حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا یعنى: خداوند، جز بعد از فرستادن پیامبران، و صادر کردن امر و نهى و تمام کردن نعمت و ظهور سرکشى از مردم کافر و فاجر، عذاب نمىکند.
برخى گویند: متصل است بداستان بنى اسرائیل و کیفرى که در مرحله اول و مرحله دوم، گریبانگیر آنها کرد. در اینجا بیان مىکند که کار خداوند، بر طبق سنت دائمى و همیشگى صورت گرفته است، زیرا او هنگامى مردم قریهها را هلاک مىکند که «مترفین» و رؤساى متنعم قریهها را امر بطاعت کند و آنها سرکشى کنند، بنا بر این هلاک شدن آنها از راه استحقاق است و بى سبب نیست.
________________________________
[۱] – بدیهى است که مثالهاى اخیر، نمىتواند شاهد براى مدعى باشد، زیرا کلمه« وجوه» در معناى اصلى خود بکار رفته است.
[۲] – چنان که در متن آمده است، براى همه قراءتها دو معنى ممکن است: ۱- امر را به معناى فرمان دادن بگیریم ۲- به معناى زیاد کردن.
لکن معناى اول را بدو جهت، نمىتوانیم بپذیریم: یکى اینکه از خود آیه، استنباط مىشود که متعلق امر، فسق است و معلوم است که خداوند کسى را امر به فسق نمىکند. دیگر اینکه: اگر امر به معناى فرمان دادن است، چرا فقط به مترفین قریه، امر بشود و سایر ساکنین قریه، از امر خداوند خارج باشند؟! در مورد معناى دوم، این اشکالها وارد نیستند و بنا بر این منظور این است که مترفین را از لحاظ مال و اولاد، در قریه زیاد مىکنیم و مهلتشان مىدهیم تا مرتکب فسق و فجور شوند، آن گاه هلاکشان سازیم.
اشکالى که در مورد معناى اول ذکر کردیم از صاحب کشاف است. لکن ممکن است گفته شود که: از آیه، بر نمىآید که متعلق امر، فسق است، بلکه منظور این است که خداوند آنها را امر به طاعت کرده و آنها نافرمانى کردهاند. اما اینکه چرا فقط بمترفین قریه، امر کرده، بخاطر این است که آنان رئیس و بزرگ مردم قریهاند و سایر مردم تابع و پیرو آنها هستند. پیامبر گرامى فرمود:
« الناس على دین ملوکهم»یعنى: مردم بدین پادشاهان هستند.
با این همه، بهتر این است که« امر» را به معناى مجازى حمل کرده، گوئیم: مقصود این است که خداوند نعمت خود را براى آنها فراوان ساخت و آنها بجاى شکر گزارى و وظیفه شناسى راه فسق و فجور را پیشه کردند.