ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الإسراء آیه ۶۶- ۸۹
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۶۶ تا ۶۹]
رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (۶۶)
وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً (۶۷)
أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلاً (۶۸)
أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَهً أُخْرى فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً (۶۹)
ترجمه:
پروردگارتان همان است که کشتى را براى شما در دریا بحرکت درمىآورد. تا از فضل او طلب روزى کنید. او نسبت به شما رحیم است. همین که در دریا زیانى به شما رسد، همه آنها که جز خداى یکتا مىخوانید، فراموش شوند و چون شما را بخشکى رساند، اعراض مىکنید و انسان کفران پیشه است. آیا ایمن هستید که شما را در ناحیه خشکى فرو برد یا ریگهایى بر سر شما بفرستد؟! آن گاه براى خود نگهبانى نیابید. یا اینکه ایمن هستید که شما را یک بار دیگر بدریا بازگرداند و طوفانى کشتى شکن بر سر شما بفرستد و شما را بر اثر کفرانتان غرق سازد، آن گاه کسى نیابید که بر ضد ما خون شما را پیجویى کند؟!
قرائت:
ابن کثیر و ابو عمرو «نخسف، نرسل، نعیدکم، فنرسل علیکم، فنغرقکم» همه را بنون خواندهاند. ابو جعفر و یعقوب «فتغرقکم» بتاء و بقیه را بیاء خواندهاند. دیگران همه را بیاء خواندهاند.
آنها که همه را بیاء خواندهاند، بمناسبت این است که «نجّاکم. الا ایاه» سوم شخص است. آنها که همه را بنون خواندهاند ارتباط کلام را از سابق قطع کردهاند و بعلاوه، انتقال از غیبت بخطاب، جایز است. قرائت «فتغرقکم» بمناسبت عود ضمیر به «الریح» است.
لغت:
ازجاء: راندن تدریجى چیزى.
حاصب: سنگهایى که پى در پى افکنده شوند. قتیبى گوید: بادى که سنگریزه بیندازد. فرزدق گوید:
مستقبلین شمال الشام یضربنا | بحاصب کندیف القطن مندوف |
یعنى: ما به شمال شام روى آورده بودیم و او ما را همچون پنبه کوبیده، با سنگ مىزد.
قاصف: شکننده.
مقصود:
قبلا در باره شیطان، مشرکین و بتپرستان سخن گفت. اکنون با دلائل توحید و ایمان براى آنها استدلال کرده، گوید:
رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ: آفریننده و مدبر شما کسى است که:
کشتىها را در دریا بوسیله بادهایى که آفریده و با قرار دادن آب بنحوى که قابل کشتى رانى باشد، بحرکت در مىآورد.
لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ: تا بر کشتى سوار شوید و در دریا گردش کنید و کارهایى انجام دهید که به صلاح دنیاى شما یا دین شماست.
إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً: خداوند که این نعمتها را در دسترس شما قرار داده، نسبت به شما رحیم است.
وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ: هر گاه در دریا دچار زیانى بشوید و بادها از حرکت باز ایستند یا امواج دریا شما را تهدید کنند و … هر معبودى از یاد شما مىرود، جز خداوند یکتا. در این حالت، تنها از خداوند یکتا نجات، مىخواهید و بدرگاه او استغاثه مىکنید و بغیر او توجهى ندارید.
فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ: اما همین که شما را از دریا نجات داد و از غرق شدن، ایمن شدید، از ایمان به خدا و طاعتش اعراض و کفران نعمت مىکنید.
وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً: انسان، زیاد کفران نعمت مىکند.
أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ: این رفتار شما مثل رفتار کسى است که خیال مىکند، اگر از دریا به خشکى رود از خطرات، ایمن خواهد بود، از اینرو پس از نجات از دریا از شکر و طاعت خدا خوددارى مىکنید، ولى از کجا ایمن هستید؟ ممکن است شما را در جانب خشکى فرو برد و در زیر خاک پنهان سازد. اینکه مىگوید: جانب خشکى، منظور این است که: خداوند قادر است که آنها را در گوشهاى از کره پهناور زمین مدفون سازد. برخى گویند: آنها در ساحل دریا بودند و ساحل دریا کنار خشکى است. در آنجا آنها خود را از خطرات دریا مصون مىدانستند. خداوند آنها را تهدید کرده، مىگوید:
همانطورى که از دریا مىترسیدید، از خشکى هم بترسید.
أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً: آیا ایمن هستید از اینکه: خداوند بر شما سنگ ببارد؟
مقصود این است که او قادر است شما را در خشکى هلاک کند، همانطورى که مىتوانست شما را در دریا غرق و نابود سازد.
ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا: آن گاه کسى را نمىیابید که شما را از عذاب خداوند حفظ و در برابر او از شما دفاع کند.
أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَهً أُخْرى: یا اینکه آیا ایمن هستید که یک بار دیگر شما را بدریا باز گرداند؟! یعنى احتیاجى پیدا کنید یا رغبت یا ترسى شما را وادار کند که باز هم بدریا باز گردید؟!
فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ: همین که سوار کشتى شدید، بادى سخت و کشتى شکن، بفرستد و شما را غرق کند.
برخى گویند: حاصب، باد کشندهاى است که در خشکى مىوزد و قاصف، باد کشندهاى است که در دریا مىوزد.
فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ: تا شما را بر اثر کفران نعمت، غرق سازد.
ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً: آن گاه پس از شما کسى نخواهد بود که در طلب خون شما برآید و از ما بپرسد که چرا اینها کشته شدند و چرا آنها را هلاک کردى؟! مفسران قرآن کریم، تبیع را به معناى یاور و کسى که در صدد انتقام قتل کسى است، دانستهاند. معناى فوق نیز با نظر مفسران سازگار است.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۷۰ تا ۷۲]
وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً (۷۰)
یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (۷۱)
وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِیلاً (۷۲)
ترجمه:
ما بنى آدم را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا سوار کردیم و از چیزهاى پاکیزه، روزى دادیم و بر بسیارى از مخلوقات برترى بخشیدیم. روزى که هر گروهى را بنام پیشوایشان بخوانند. هر که نامهاش بدست راستش داده شود، نامهاش را- با شوق و لذت- بخواند و بقدر نخک هسته خورمایى ستم نبیند. و هر که در این جهان کوردل باشد، در جهان دیگر نیز کور و گمراهتر است.
قرائت:
اعمى: بصریان اولى را به اماله و دومى را به تفخیم خواندهاند. حمزه و کسایى هر دو را به اماله خواندهاند. دیگران هر دو را به تفخیم خواندهاند. «اعمى» دوم، صیغه تفضیل است. یعنى «فهو فى الآخره اعمى منه فى الدنیا» یعنى: او در آخرت،کورتر است و راههاى ثواب را نمىیابد. مؤید آن «اضل سبیلا» است. منظور این است که او در آخرت، گمراهتر است، زیرا گمراهى دنیا قابل علاج بود ولى گمراهى آخرت، قابل علاج نیست.
ندعو: زید- بنقل از یعقوب- به یاء و دیگران به نون خواندهاند.
مقصود:
در آیات پیش، بیان شد که شیطان نسبت به برترى آدم اعتراض کرد و در برابر او سجده نکرد، اکنون بیان مىکند که اولاد آدم را گرامى داشته و انواع نعمتها را در دسترس آنها قرار داده است. از اینرو مىفرماید:
وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ: ابن عباس مىگوید: یعنى بنى آدم را برترى بخشیدهایم.
بدیهى است که همه افراد بنى آدم از این خلعت برترى بر اندامشان پوشیده نشده است. اینکه همه را مىگوید، بخاطر آنهاست که برترى یافته و در میان جمع هستند. مثل کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ (آل عمران ۱۱۰: شما مسلمانان بهترین امتى هستید که براى مردم بیرون آورده شدهاید.) برخى گویند: با اینکه در میان اولاد آدم، افراد کافر و گمراه بسیارند، مع- الوصف همه را به خلعت کرامت، مفتخر ساخته، زیرا منظور این است که: آنها را به نعمتهاى دنیا و صورتهاى زیبا و تسخیر موجودات و وجود پیامبران، گرامى داشته شدهاند.
برخى گویند: یعنى رفتار ما با آنها احترام آمیز است.
این احترام و برترى، بگفته ابن عباس و ضحاک به قوت و عقل و نطق و تمیز است.
میمون بن مهران از ابن عباس روایت کرده است که: بخاطر این است که انسان با دست غذا مىخورد و حیوانات با دهان. عطا گوید: بخاطر اندام معتدل و قامت راست اوست.
از جابر بن عبد اللَّه روایت شده که: بواسطه انگشتان است، زیرا اگر انگشتها نبود بسیارى از کارها را نمىتوانستند انجام دهند. ابن جریر گوید: بواسطه این است که حیوانات در تسخیر و فرمان او هستند. محمد بن کعب گوید: بخاطر وجود پیامبرگرامى اسلام است. برخى گویند: بخاطر این است که انسان خدا را مىشناسد و او را فرمان مىبرد. برخى گویند: بخاطر همه اینها و نعمتهاى دیگرى است که به انسان اختصاص دارد. این قول، بهتر است.
وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ: ما بنى آدم را در خشکى سوار بر شتر، اسب، قاطر، الاغ و مرکبهاى دیگر و در دریا سوار بر کشتى کردیم.
وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ: و میوههاى گوارا و چیزهاى نیکو و لذتبخش را روزى ایشان کردیم. اینها اختصاص به انسان دارد و حیوانات را در آن سهمى نیست.
وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا: و ایشان را بر بسیارى از مخلوقات، برترى بخشیدیم. بعضى به این آیه، استدلال کردهاند که: فرشتگان برتر از پیامبرانند، زیرا از این جمله استفاده مىشود، که اولاد آدم بر همه مخلوقات برترى ندارند بلکه بر بسیارى از آنها. پس آنها بر حیوانات برترى دارند ولى بر فرشتگان برترى ندارند.
اما بچند دلیل، این عقیده باطل است:
۱- مقصود از این برترى، ثواب نیست، زیرا ثواب، چیزى نیست که بتوان ابتداء و بدون عمل به کسى بخشید و بدانوسیله، او را بر دیگران برترى داد. بلکه مقصود از این برترى، همان نعمتهایى است که پارهاى از آنها را شمردیم.
۲- مقصود، از «کثیر» جمیع است. یعنى: ما اولاد آدم را بر مخلوقات دیگر، که بسیارند، برترى دادهایم. نمونه آن در محاورات عرفى بسیار است. مثلا: جاه و مقام پهناور خود را به او بخشیدم و حریم منیع خود را براى او مباح کردم. مقصود این است که همه جاه و مقام خود را بخشیدم و همه حریم خود را مباح کردم، نه قسمتى از آنها را. شاعر گوید:
من اناس لیس فى اخلاقهم | عاجل الفحش و لا سوء الجزع |
یعنى: مردمى که در اخلاق آنها زشتى فورى و ناله بد نیست. بدیهى است که منظور این است که: در اخلاق آنها زشتى و ناله، بکلى وجود ندارد، نه اینکه زشتى غیر فورى و ناله خوب وجود دارد.
۳- هر گاه قبول کنیم که مقصود از برترى دادن، زیادى ثواب و «من» براى تبعیض است، چه مانعى دارد که جنس فرشتگان، بهتر از جنس بنى آدم باشد؟! زیرا فضیلت فرشتگان، مال همه یا اکثر آنهاست و فضیلت بنى آدم، بگروه کمى تعلق دارد، بنا بر این چه مانعى دارد که پیامبران برتر از فرشتگان باشند، اگر چه جنس فرشتگان، برتر از جنس بنى آدم است.
پرسش:
اگر معناى تفضیل و تکریم، یکى است، چرا تکرار شدند؟!
پاسخ:
تکریم، گرامى داشتن بوسیله نعمت است و مستلزم این نیست که کسى را که بوسیله نعمتها گرامى مىدارند، برتر هم باشد، از اینرو پس از ذکر تفضیل، تکریم را آورد، تا مطلب را تمام کرده باشد.
برخى گفتهاند: تکریم مربوط به نعمتهاى دنیا و تفضیل مربوط به نعمتهاى آخرت است.
برخى گفته اند: تکریم، به نعمتهایى است که باعث صحت تکلیف مىشوند و تفضیل، به تکلیفى است که بنى آدم را در معرض منزلتهاى عالى قرار مىدهد.
یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ: در این باره اقوالى است:
۱- مجاهد و قتاده گویند: یعنى روزى که مردم را بوسیله پیامبرشان دعوت کنیم، بنا بر این مقصود این است که: در روز قیامت، ندا مىکنند که: پیروان ابراهیم، پیروان موسى، پیروان محمد (ص) بیایند. آنها که اهل حقند و پیروى انبیا کردهاند، برخاسته، کتاب خود را بدست راست مىگیرند. سپس ندا مىکنند که: پیروان رؤساى گمراه و سرکش بیایند. مضمون این معنى را سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده است.
از على (ع) روایت است که: امامان بر دو قسمند: امامان هدایت و امامان گمراهى.
والبى نیز از آن بزرگوار روایت کرده است که: امامان ایشان، برخى براه خیرند وبرخى براه شر.
۲- یعنى: روزى که مردم را با کتابشان که بر آنها نازل شده و اوامر و نواهى خدا در آن است، دعوت کرده، گویند: اى اهل تورات، اى اهل قرآن …
این معنى از ابن زید و ضحاک است.
۳- جبایى و ابى عبیده گویند: یعنى مردم را با علما و پیشوایانشان که از آنها پیروى کردهاند، دعوت مىکنند.
جامع این اقوال، روایتى است که به سندهاى صحیح، خاص و عام از امام هشتم (ع) روایت کردهاند. حضرت رضا (ع) بنقل از امامان قبل از خود، از پیامبر گرامى نقل کرده است که:
– آن روز مردم به امام زمان خود و کتاب پروردگار و سنت پیامبرشان، دعوت خواهند شد.
از امام صادق (ع) روایت است که:
– آیا خدا را ستایش نمىکنید که چون قیامت فرا رسد، هر قومى را بسوى آنچه دوست مىداشتهاند، مىخواند و ما را بسوى پیامبر مىخواند؟ شما بسوى ما استغاثه و بهر سو نگاه مىکنید، لکن شما را به بهشت مىبرند. آن گاه سه بار فرمود: سوگند به خداى کعبه.
۴- ابن عباس- به روایتى دیگر- و حسن و ابو العالیه گویند: یعنى مردم را بنامه عملشان مىخوانند.
۵- محمد بن کعب گوید: مردم را بنام مادرانشان مىخوانند.
فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ: هر کس که نامه عملش را بدست راستش دهند، با شادى و سرور. نامه عمل خود را مىخواند و از خواندن آن بدش نمىآید، زیرا ملاحظه مىکند که برایش پاداش ثبت شده است.
وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا: از پاداش اعمال آنها پشیزى کم نخواهد شد. قتاده گوید:
فتیل، آن فتیلهاى است که در شکاف هسته خورما است. حسن گوید: فتیل در شکم هسته و نقیر در پشت هسته و قطمیر پوست هسته خورما است.
خداوند، دادن کتاب بدست راست را نشان خشنودى و نجات و دادن کتاب بدست چپ از پشت سر را نشان خشم و هلاک، قرار داده است.
وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِیلًا: در باره معناى آن نیز اقوالى است:
۱- ابن عباس گوید: این جمله اشاره به نعمتهایى است که ذکر آنها گذشت.
یعنى: هر کس نسبت به این نعمتهاى عبرت آموز و حکمت آمیز، کور است، نسبت به نعمتهاى آخرت، که از او غایبند، کورتر خواهد بود.
۲- این آیه، اشاره بدنیاست. یعنى: هر کس در این جهان از دیدن آیات خدا نابینا و از راه حق، گمراه و از دین، دور باشد، در آخرت، گمراهتر و از بهشت دورتر و از پاسخ سؤالات، ناتوانتر خواهد بود، زیرا هر کس در دنیا از شناسایى خدا، گمراه باشد، در آخرت مبهوت است و براى تبرئه خود دلیلى ندارد. بنا بر این «اعمى» اول، اسم و دوم فعل است. این قول، از ابن عباس، مجاهد و قتاده است.
۳- ابو مسلم گوید: یعنى هر کس در این جهان کوردل است، در آخرت با چشم نابینا محشور مىشود و این عقوبت گمراهى او در دنیاست. مثل: وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى (طه ۱۲۴: روز قیامت، او را کور محشور مىکنیم) معناى: فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ (ق ۲۲: امروز چشم تو تیز است) این است که: معرفت شخص در آن روز قوى و عارف بمقام والاى خداوندى مىشود. عرب مىگوید: «فلان بصیر بهذا الامر» یعنى: او به این کار معرفت دارد، نه اینکه این کار را بچشم مىبیند.
بنا بر این جمله: فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمى براى مبالغه و تعجب نیست، بلکه به معناى عدم معرفت و کودنى شخص در آخرت است و بدین ترتیب، وَ أَضَلُّ سَبِیلًا به تقدیر:
و هو اضل سبیلا است، تا جمله کامل و عطف بر جمله: فهو فى الآخره اعمى باشد. یعنى:
هر کس در این جهان کوردل است، در آن جهان کور محشور مىشود و گمراهتر است.
ممکن است مقصود از کورى، اندوه بىپایان باشد.
۴- حسن گوید: یعنى هر که در دنیا گمراه است، در آخرت، گمراهتر است، زیرا توبه او قبول نمىشود. زجاج هم این قول را اختیار کرده است و گوید: مقصود این است که: هر کس در این جهان کور باشد و از هدایت خداوند، استفاده نکند و تائب نگردد، در آخرت کورتر و گمراهتر است، زیرا راهى بسوى هدایت، نمىیابد.
نظم آیات:
در باره اتصال یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ وجوهى گفته اند:
۱- در آیه پیش در باره تفضیل بنى آدم، سخن گفت. در این آیه بیان کرد که این تفضیل، در روز قیامت است، زیرا آن روز، اهل هدایت، به ثواب خود مىرسند.
۲- این آیه متصل است به إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً یعنى: بترسید از روزى که هر امتى را بنام پیشوایش بخوانند.
۳- متصل است به «یعیدکم» یعنى: شما را روزى باز مىگرداند که …
۴- سابقاً در باره اهل ایمان و اهل کفر، سخن گفته بود. در این آیه، بیان کرد که: چه پاداشهایى براى اهل ایمان و چه کیفرهایى براى اهل کفر مهیا کرده است.
این کیفرها و پاداشها مطابق آن چیزى است که در کتابهاى آسمانى، ثبت شده است.
این وجه، از ابو مسلم است.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۷۳ تا ۷۵]
وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً (۷۳)
وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً (۷۴)
إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاهِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً (۷۵)
ترجمه:
نزدیک بود ترا از آنچه بتو وحى کرده بودیم منحرف کنند که غیر آن را به ما بدروغ نسبت دهى. آن گاه ترا بدوستى مىگرفتند. اگر ترا ثابتقدم نکرده بودیم، نزدیک بود که اندکى به آنها تمایل پیدا کنى. اگر چنین میکردى دو برابر در دنیا و دو برابر در آخرت، عذابت مىکردیم براى خود در برابر ما یاورى نمىیافتى.
اعراب:
لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ: لو لا تثبیتنا ایاک و «ان ثبتناک» مبتدا و خبر آن در تقدیر است.
شأن نزول:
در باره سبب نزول این آیه، اقوالى است:
۱- سعید بن جبیر گوید: قریش به پیامبر گفتند: اگر خدایان ما را تعظیم نکنى، ترا از لمس حجر الاسود، منع مىکنیم. پیامبر گرامى پیش خود گفت: گناهى بر من نیست، زیرا من میلى به این کار ندارم. از اینرو این آیه نازل شد.
۲- به پیامبر گفتند: دست از بدگویى خدایان ما بردار و به ما نسبت نادانى مده و این بردههاى کثیف و آدمهاى بد بو را از خود دور کن، تا با تو بنشینیم و سخنان ترا گوش کنیم. پیامبر امیدوار شد که آنها اسلام را بپذیرند. از اینرو این آیه نازل شد.
۳- پیامبر گرامى بتها را از مسجد خارج کرد. قریش تقاضا کردند که یکى از بتها را باقى بگذارد. او نخست تصمیم گرفت که بتى را در مسجد گذارد، سپس دستور داد که بت را بشکنند. از اینرو این آیه نازل شد. این مطلب را عیاشى روایت کرده است.
۴- این آیه در باره گروهى از ثقیف نازل شد که خدمت پیامبر گرامى رسیدند و گفتند: با تو بیعت مىکنیم به سه شرط: یکى اینکه در نماز خم نشویم، دیگر اینکه بتهایمان را نشکنیم. سوم اینکه یک سال دیگر از بت «لات» استفاده بریم.
پیامبر فرمود:
– دینى که رکوع و سجود، ندارد، خیرى در آن نیست. اما شکستن بتها بدست خودتان، اختیار بدست شماست. (یعنى بتها را ما مىشکنیم) اما اینکه یک سال دیگر از بت «لات» استفاده کنید، من چنین اجازهاى به شما نمىدهم.
سپس برخاست و وضو گرفت. عمر بن خطاب، به آنها گفت: شما پیامبر را آزردید.
او هیچ بتى را در سرزمین عرب باقى نمىگذارد. ولى آنها دست از سماجت خود برنداشتند، تا این آیات نازل شد. این وجه از ابن عباس است.
۵- عطیه از ابن عباس روایت کرده است که: فرستادگان ثقیف گفتند:
– ما را یک سال مهلت ده تا هدایایى که براى بتها مىآورند، دریافت کنیم، سپس آنها را بشکنیم و مسلمان شویم. پیامبر خواست آنها را مهلت دهد که این آیه نازل شد.
مقصود:
اکنون ضمن حکایت از کفار مىفرماید:
وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ: «ان» مخففه از مثقله است. یعنى: مشرکینى که وصف آنها در این سوره گذشت، مىخواهند ترا منحرف و گمراه کنند و از حکم قرآن خارج گردانند.
لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ: تا آنچه بتو وحى نکردهایم، انجام دهى و به ما نسبت دروغ داده، افترا ببندى، زیرا تو خبر دادهاى که جز از روى وحى خدا سخن نمىگویى.
پس اگر از هوى و هوس آنها پیروى کنى یا فکر کنى که خواسته آنها را طبق دستور خدا انجام مىدهى، مثل این است که بخدا افترا بستهاى و دروغ گفتهاى.
وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا: بدیهى است که اگر طبق میل آنها رفتار کنى، ترا دوست مىدارند و بتو نزدیک مىشوند، زیرا انتظار آنها این است که با آنها موافقت کنى.
برخى گویند: یعنى در این صورت محتاج آنها خواهى شد، زیرا کلمه «خلیل» از «خله» به معناى حاجت است.
لکن معناى اول بهتر است.
وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا: اگر نه این بود که، قلب ترا بوسیله نبوت و عصمت و معجزات- و بقولى الطاف پنهانى- محکم ساختهایم، کمى به آنها اعتماد مىجستى. یعنى: چیزى نمانده بود که کمى به آنها توجه کنى و به آنها مایل شوى و پارهاى از خواستههاى آنها را عملى کنى. لکن خداوند ترا حفظ کرد.
«کدت ان افعل کذا» یعنى: نزدیک بود که فلان کار را بکنم و نکردم.
در حدیث صحیح از پیامبر بزرگوار اسلام نقل شده است که: چیزى که امت من در دل خود بیندیشد و بکار نبندد و بر زبان نیاورد، گناهش از او برداشته شده است.
ابن عباس گوید: منظور خداوند این است که پیامبر، در جواب آنها ساکت شد و سکوت او حاکى از تمایل او بود.
اکنون او را بیم مىدهد. تا بداند که اگر بخواسته آنها عمل کرده بود، چه عواقب ناگوارى داشت. مىفرماید:
إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاهِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ: اگر چنین کارى کرده بودى، دو برابر عذاب مشرکین، در دنیا و آخرت، بتو مى چشاندیم، زیرا گناه تو بزرگ است.
برخى گویند: منظور عذابى است که ناراحتى آنها زیاد و دو چندان باشد.
یعنى: عذاب دنیا و عذاب آخرت، با المى بسیار و دو چندان، بتو مىرساندیم. این معنى از ابان بن تغلب است. شاعر گوید:
لمقتل مالک اذ بان منى | ابیت اللیل فى ضعف الیم |
یعنى: براى کشته شدن مالک، شب را با عذابى دردناک، مىخوابم.
ابن عباس گوید: پیامبر خدا از گناه، معصوم است، منظور این است که امت او را تهدید کند، تا احدى از مؤمنین در هیچ یک از احکام الهى به احدى از مشرکین اعتماد نکند.
ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً: آن گاه یاورى نمىیافتى که از تو در برابر ما حمایت کند.
چون این آیه نازل شد، پیامبر بدرگاه خدا عرض کرد:
-اللهم لا تکلنى الى نفسى طرفه عین ابداً
. یعنى: خدایا هرگز به اندازه یک چشم بهم زدن، مرا بحال خود مگذار.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۷۶ تا ۷۷]
وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلِیلاً (۷۶)
سُنَّهَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلاً (۷۷)
ترجمه:
نزدیک بود که ترا از این سرزمین دور کنند که ترا از آن خارج سازند. اگر چنین کرده بودند، پس از رفتن تو، جز مدت کمى باقى نمىماندند. روش ما نسبت به پیامبرانى که فرستادهایم، همین است و روش ما را تغییر پذیر نخواهى یافت.
قرائت:
اهل حجاز و ابو عمرو و ابو بکر «خلفک» و دیگران «خلافک» قرائت کردهاند.
از یعقوب، هر دو روایت شده است.
گفتهاند: خلف و خلاف، هر دو بمعناى بعد و مضاف محذوف است. یعنى: «بعد خروجک». شاعر گوید:
له واجف بالقلب حتى تقطعت | خلاف الثریا من اریک مآربه |
(اى بعد طلوع الثریا) یعنى: قلب او نگران و پریشان بود، تا اینکه بعد از طلوع ثریا به حاجتهاى خود نائل آمد.
اگر «خلاف» را اسم جهت و به معناى پشت سر بگیریم، باز هم مضاف در تقدیر است. گویا مىگوید: «در وراى خارج شدن پیامبر».
و اگر «خلاف» را مصدر بگیریم، اضافه به مفعول به شده است.
اعراب:
لا یَلْبَثُونَ: این فعل مرفوع است، زیرا «اذا» بعد از واو واقع شده و ملغى شده است. هر گاه این کلمه در وسط کلام واقع شود، جایز است که عمل نکند و هر گاه در آخر، واقع شود بطور حتم عمل نمىکند.
سنه: نصب این کلمه به معناى «لا یَلْبَثُونَ» است. یعنى: «سننا هذه السنه فیمن ارسلناهم قبلک» مقصود این است که: ما آنها را هلاک خواهیم کرد، زیرا این سنت همیشگى ماست، که در میان مردم پیشین، اعمال کردهایم.
شأن نزول:
مجاهد و قتاده گویند: این آیه، هنگامى نازل شد که اهل مکه خواستند پیامبر را اخراج کنند.
ابن عباس گوید: این آیه، در باره یهود مدینه نازل شد. آنها گفتند: مدینه، سرزمین پیامبران نیست. سرزمین پیامبران شام است. تو هم به شام برو.
مقصود:
اکنون این مطلب را بیان مىکند که چون کافران از اینکه پیامبر، خواسته آنها را اجابت کند، مأیوس شدند، تصمیمات دیگرى گرفتند. مىفرماید:
وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها: مشرکین تصمیم گرفتند که ترا از سرزمین مکه، خارج کنند. این معنى از قتاده و مجاهد است. ابن- عباس گوید: یعنى یهود مىخواستند ترا از مدینه بیرون کنند. جبائى گوید: منظور این است که: عرب مىخواستند ترا از سرزمین خود خارج سازند. حسن گوید:
یعنى مىخواستند ترا بکشند.
وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلَّا قَلِیلًا: اگر ترا اخراج مىکردند، پس از خروج تو، جز مدت کوتاهى باقى نمىماندند. ضحاک گوید: این مدت، فاصله میان بیرون رفتن پیامبر از مکه و جنگ بدر است.
برخى گویند: آنها پیامبر را اخراج کردند و جز افرادى که در جنگ بدر نجات یافتند و ایمان آوردند، همگى هلاک شدند.
سُنَّهَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا: اگر ترا اخراج کرده بودند، آنها را دچار بلا مىکردیم. چنان که روش ما در باره گذشتگان، اینطور بوده است.
سفیان بن عیینه گوید: یعنى پیش از تو پیامبرى نفرستادیم که مردم اخراجش کنند، جز اینکه هلاکشان کردیم. این است سنت همیشگى ما در باره پیامبرانى که پیش از تو فرستادهایم.
وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلًا: و راهى براى تبدیل روش ما نمىیابى. یعنى:
هیچکس نمىتواند سنت خدا را تغییر دهد و باطل گرداند.
سنت: عبارت است از روش و عادت جارى.
حقیقت این است که منظور، از این آیه، مشرکین مکه است. آنها پیامبر را از مکه خارج نکردند، بلکه تصمیم داشتند که او را اخراج کنند. چنان که مىفرماید: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ (انفال ۳۰: هنگامى که در باره تو نیرنگ مىکنند که ترا نگه دارند یا بکشند یا اخراج کنند) مهاجرت پیامبر، هم بخاطر این بود که مىخواستند او را بقتل رسانند. آنها میل نداشتند که پیامبر از مکه خارج شود. وقتى که خارج شد، براى بازگرداندنش بتلاش و تکاپو افتادند و براى کسى که او را بیابد، جایزهاى سنگین در نظر گرفتند. با اینهمه، نتوانستند او را برگردانند. اگر آنها پیامبر را اخراج کرده بودند، طبق همان سنت دیرینه الهى دچار عذاب مىشدند و همگى مىمردند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۷۸ تا ۸۱]
أَقِمِ الصَّلاهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً (۷۸)
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً (۷۹)
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً (۸۰) وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (۸۱)
ترجمه:
نماز را از زوال خورشید تا تاریک شدن شب، بپادار و همچنین نماز خواندن هنگام صبح را بپادار که نماز خواندن صبحدم، مورد نظر است. و قسمتى از شب را به نماز خواندن بیدار باش که براى تو فضیلت است. شاید پروردگارت ترا در مقامى ستوده، بپاى دارد. بگو: پروردگارا، مرا داخل کن، داخل کردنى نیک و خارج کن خارج کردنى نیک و براى من از جانب خود دلیلى یارى بخش قرار ده. بگو: حق آمد و باطل نابود شد. باطل نابود شدنى است.
لغت:
دلوک: رسیدن خورشید بوسط نصف النهار. برخى گویند: از ظهر تا غروب.
برخى گویند: غروب. اصل این کلمه، از «دلک» به معناى مالیدن است، زیرا هنگام ظهر، هر کس بخورشید، نگاه کند، بر اثر شدت شعاع آن چشمش را مىمالد. به غروب هم «دلوک» گویند، زیرا کسى که هنگام غروب بر آن نگاه کند، براى یافتن آن چشمش را مىمالد.
غسق: تاریکى شب.
التهجد: بیدار ماندن. هجود، یعنى: خواب. تهجید: به خواب کردن.
لبید گوید:
قلت هجدنا و قد طال السرى | و قدرنا ان خنا الدهر غفل |
یعنى: گفتم بخواب کردیم او را و شب روى طول کشید و اگر آفت روزگار، دست از ما بدارد، ما قدرت داریم. مبرد گوید: تهجد، یعنى بیدار ماندن براى نماز یا بیاد خدا.
نافله: نفل، غنیمت.
اعراب:
قُرْآنَ الْفَجْرِ: منصوب، به تقدیر «و اقم قرآن الفجر».
نافله: حال.
مقصود:
اکنون پس از اقامه دلائل و بیان وعد و وعید، به اقامه نماز امر مىکند. در اینجا اگر چه خطاب به پیامبر است، اما منظور عموم است. مىفرماید:
أَقِمِ الصَّلاهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ: مفسران قرآن کریم در باره «دلوک شمس» اختلاف دارند.
ابن عباس، ابن عمر، ابو العالیه، حسن، شعبى، عطا، مجاهد و قتاده گویند:
مقصود هنگام ظهر است. از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نیز چنین روایت شده است.
لِدُلُوکِ الشَّمْسِ یعنى «عند دلوک الشمس» یعنى: نزد زوال خورشید تا فرا رسیدن تاریکى شب، نماز را بپاى دار.
نخعى، ضحاک و سدى گویند: مقصود، غروب خورشید است، بنا بر این مقصود، نماز مغرب است. این مطلب از ابن مسعود و ابن عباس نیز نقل شده است.
قول اول، بهتر است، زیرا در این صورت، آیه شریفه، شامل نمازهاى پنجگانه مىشود. نمازهاى زوال خورشید، نماز ظهر و نماز عصر و نمازهاى تاریکى شب، نماز مغرب و نماز عشا و مقصود از «قرآن فجر» نماز صبح است. قول حسن نیز همین است.
ابن عباس و قتاده گویند: «غسق لیل» یعنى: آغاز شب. مجاهد گوید: یعنى غروب خورشید. جبائى گوید: یعنى سیاهى و تاریکى شب. از امام باقر ع و امام صادق ع روایت است که منظور، نیمه شب است.
گروهى از اصحاب، به آیه استدلال کردهاند که: وقت نماز ظهر تا آخر روز ادامه دارد، زیرا خداوند، اقامه نماز را از زوال خورشید تا آغاز شب واجب کرده است.
مقتضاى این بیان، این است که نماز ظهر را مىتوان ما بین ظهر و غروب، بجاى آورد.
شیخ ابو جعفر این بیان را نپسندیده است، زیرا کسى که «دلوک» را به معناى غروب مىداند، بنظر او آیه، دلالتى بر این مطلب ندارد، بلکه منظور این است که: نماز مغرب را از غروب خورشید تا پنهان شدن سرخى از افق مغرب، مىتوان انجام داد. کسانى که دلوک را به معناى ظهر گرفتهاند، ممکن است بگویند: آیه در صدد بیان وجوب نمازهاى پنجگانه است، نه بیان وقت نماز ظهر. چنان که حسن، چنین گفته است.
بنظر ما خداوند از ظهر تا پنهان شدن سرخى شب، از افق. وقت نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشا قرار داده است، لکن ظهر و عصر وقتشان از ظهر تا غروب و مغرب و عشا وقتشان از غروب تا پنهان شدن سرخى شب از مغرب است.
وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ: نماز فجر را جداگانه ذکر کرده است. بنا بر این آیه شریفه، حکم وجوب نمازهاى پنجگانه و وقتهاى آنها را بیان کرده است. مؤید آن روایتى است که عیاشى از عبید بن زراره از امام صادق ع، در باره این آیه نقل کرده است. طبق این روایت، امام فرمود:
– خداوند چهار نماز را واجب ساخته است که اول وقت آن ظهر و آخر آن نصف شب است. دو نماز، اول وقتشان از ظهر تا غروب و یکى قبل از دیگرى است و دو نماز، اول وقتشان از غروب خورشید، تا نصف شب و یکى قبل از دیگرى است.
همین مطلب مورد قبول مرحوم سید مرتضى است.
زجاج گوید: در قُرْآنَ الْفَجْرِ فایده بزرگى است، زیرا دلالت دارد بر اینکه:
نماز بدون قرائت، ممکن نیست. قبلا گفته است: نماز را بپاى دار. در اینجا مىگوید:
قرآن فجر را بپاى دار. نتیجه این است که: نماز نیز قرائت قرآن است. زیرا نماز قرآن نامیده شده است. پس نماز بدون قرائت، ممکن نیست.
إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً: همه گفتهاند: یعنى: نماز صبح را فرشتگان شب و فرشتگان روز، هر دو مشاهده مىکنند. پیامبر گرامى فرمود:
– نماز جماعت، برابر است با بیست و پنج نماز فرادى و فرشتگان شب و روز، در نماز فجر جمع مىشوند.
این حدیث را بخارى در صحیح خود آورده است.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ: ابن عباس گوید: یعنى اى پیامبر، شب را نماز بخوان.
مجاهد و اسود و علقمه گویند: تهجد، بعد از خواب شب است. بیشتر مفسران همین طور گفتهاند. برخى گفتهاند: نماز نافلهاى که در شب خوانده شود، تهجد است. متهجد کسى است که خواب را از خود دور سازد.
نافِلَهً لَکَ: نمازهایى که در شب مىخوانى، افزون از واجبات و براى تو غنیمتى است. البته نماز شب، بر پیامبر واجب بود ولى براى دیگران مستحبّ است. برخى گفتهاند: بر پیامبر واجب بود و با این آیه نسخ شد.
برخى گویند: یعنى نماز شب، براى تو فضیلت و براى دیگران کفاره است، زیرا انسان بیم دارد که نمازهاى واجبش قبول نشود، بنا بر این نماز مستحبش کفاره است. ولى پیامبر نیازى به کفاره ندارد. این مطلب از مجاهد است.
برخى گویند: یعنى نماز شب، براى تو و دیگران، نافله است. علت اینکه فقط پیامبر را مخاطب ساخته، این است که: دیگران را تشویق کند که بحضرتش اقتدا و سنتش را پیروى کنند.
عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً: هر گاه خداوند، «عسى» را بکار برد، معناى آن وجوب و لزوم است. «مقام» نیز به معناى «بعث» و بنا بر این مفعول مطلق است.
یعنى: اگر این دستورات را انجام دهى، خداوند در روز قیامت، به نحوى شایسته و پسندیده، ترا مبعوث مىکند.
ممکن است «بعث» را به معناى «اقامه» بگیریم، مثل «بعثت بعیرى» یعنى:
شترم را بپا داشتم. بنا بر این معناى آیه، این است: خداوند ترا در مقامى ستوده، وامىدارد که اولین و آخرین ترا ستایش کنند. این مقام، همان مقام شفاعت است که پیامبر در آن مقام، بر تمام خلائق، شرافت و برترى پیدا مىکند. در این مقام، هر چه از او سؤال کنند، عطا مىکند و هر کس از او شفاعت بخواهد، شفاعتش مىکند، مفسران قرآن کریم، اتفاق دارند که: «مقام محمود» همان مقام شفاعت است. در این مقام، پیامبر گرامى مردم را شفاعت مىکند. در این مقام، پرچم حمد، بدست او برافراشته مىشود و پیامبران و فرشتگان در زیر آن جمع مىشوند، بنا بر این او اول شفاعت کننده و اول کسى است که شفاعت او بدرگاه خدا قبول مىشود.
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ: کلمه هاى «مدخل» و «مخرج» در اینجا مصدرند. یعنى: «ادخال صدق و اخراج صدق». در باره معناى آن اقوالى است:
۱- مجاهد گوید: یعنى مرا بهر چه رسالت دادهاى، براستى داخل کن و خارج گردان. مقصود این است که در راه وحى و رسالت مرا یارى کن.
۲- ابن عباس، حسن، قتاده، و سعید بن جبیر گویند: یعنى مرا داخل مدینه کن و براى فتح مکه، از آن خارج گردان.
۳- ابو مسلم گوید: او مأمور شد که هر گاه داخل کارى مىشود یا از آن خارج مىگردد، این دعا را بخواند. مقصود این است که: مرا از روى صدق و راستى داخل در آن کار گردان.
۴- عطیه بروایت از ابن عباس گوید: یعنى هنگام مرگ مرا از روى صدق، داخل قبر گردان و هنگام قیامت، از روى راستى از قبر خارج گردان. داخل شدن از روى راستى، این است که عاقبت آن از لحاظ دین و دنیا پسندیده باشد.
در اینجا داخل کردن را به خدا نسبت مىدهد، اگر چه کار بنده است، زیرا از خداوند درخواست مىکند که لطف خود را شامل حالش گرداند و او را به خیر دین و دنیا نزدیک گرداند.
وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً: مرا نیرویى عطا کن که دشمنان دین به من دسترسى نداشته باشند و بتوانم برنامههاى دینى را بمردم یاد دهم و خود بوظائف دینى عمل کنم.
برخى گویند: یعنى بمن قدرتى ببخش که نیروى معصیت کاران را درهم بکوبم.
از همین جهت بود که رعب او در دل مخالفین افتاد و یک ماه راه مىرفتند، تا از او دور باشند.
مجاهد گوید: یعنى بمن دلیل روشنى عطا کن که بر ادیان باطل غالب گردم. این دلیل را «نصیر» نامیده است: زیرا او را در مقابل دشمنان دین یارى مىکند.
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ: اى محمد، بگو حق- یعنى دین اسلام- آشکار شد و باطل- یعنى شرک- از میان رفت. این معنى از سدى است.
مقاتل گوید: حق، توحید و خدا پرستى و باطل، بت پرستى است.
قتاده گوید: حق، قرآن و باطل، شیطان است که شکست خورده است.
از عبد اللَّه بن مسعود روایت است که:
– پیامبر داخل مکه شد و اطراف کعبه ۳۶۰ بت بود. او بتها را مورد طعنه قرار داد و فرمود: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً.
این روایت را بخارى در صحیح خود نقل کرده است.
کلبى گوید: همین که این آیه را تلاوت کرد، بتها برو در افتادند. اهل مکه، گفتند: ما مردى ساحرتر از او ندیدهایم.
إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً: باطل، ثبات ندارد و سرانجام تباه مىشود.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۸۲ تا ۸۴]
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَساراً (۸۲)
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً (۸۳)
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلاً (۸۴)
ترجمه:
از این قرآن آیهها نازل مىکنیم که شفا و رحمت است، براى مؤمنان. و ستمکاران را جز زیانکارى نیفزاید. و چون انسان را نعمت دهیم روى بگرداند و خود را دور سازد و چون دچار سختى شود، نومید گردد. بگو: هر کس بر طینت خویش عمل مىکند. پروردگارتان داناتر است که چه کسى براه راست، هدایت یافته تر است.
قرائت:
ابو جعفر و ابن عامر «ناء» (همچنین در سوره حم) و حمزه- بنا بروایتى- و ابو بکر- بروایت حماد- و یحیى و عباس و ابو شعیب سوسى از یزیدى و نصیر از کسایى «نَئِىَ» و حمزه بروایتى دیگر و خلف و کسایى «نِئِىَ» و دیگران «ناى» خواندهاند.
«ناء» مقلوب «ناى» است مثل «راء» مقلوب «راى» شاعر گوید:
فکل خلیل راءنى فهو قائل | من أجلک هذا هامه الیوم او غد |
یعنى: هر دوستى مرا ببیند، مىگوید: بخاطر تو امروز یا فردا، این مىمیرد.
وجه دو قرائت دیگر، اماله فتحه به کسره است.
لغت:
شاکله: طریقه و مذهب. مىگویند: «هذا طریق ذو شواکل» این است راهى که از آن راهها منشعب مىشود.
مقصود:
اکنون، در باره قرآن کریم مىفرماید:
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ: قرآن از چند جهت، براى مردم شفاست:
۱- با راهنمایىهاى خود کورى جهل و حیرت شک، را زایل مىسازد.
۲- داراى چنان نظم و تألیف و فصاحتى اعجاز آمیز است که راستى مدعاى پیامبر را اثبات مىکند، از این جهت، مردم را از بیمارى جهل و شک و کوردلى در راه دین، شفا مىبخشد.
۳- قرآن وسیلهاى است که به آن تبرک مىجویند و براى رفع بیماریها قرائت مىکنند و خداوند بوسیله قرآن، به مقتضاى مصلحت خود، بسیارى از زیانها و امور ناپسند را از مردم دور مىسازد.
۴- قرآن مشتمل است بر دلائل توحید و عدالت و احکام دین و پندها و اندرزها و ضرب المثلها، بنا بر این شفاى دردهاى دنیوى و اخروى مردم است.
اینکه مىگوید: براى مؤمنین، رحمت است، یعنى: نعمت است. علت اینکه شفا و رحمت بودن قرآن را به مؤمنان اختصاص مىدهد، این است که فقط آنها هستند که از قرآن بهرهمند مىگردند.
وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً: مردم ستمکار، بوسیله قرآن، نه تنها بهرهاى نمىبرند، بلکه بر زیانکارى آنها افزوده مىشود. آنها سزاوار پاداش نمىشوند، بلکه لایق کیفر مىگردند، زیرا کافرند و در باره قرآن، فکر نمىکنند. نظیر: فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً (نوح ۶: دعوت من جز بر فرار آنها نیفزود).
ممکن است مقصود این باشد که: قرآن پلیدى باطنى آنها را آشکار مىکند و پرده از روى مکرها و نیرنگهاى آنها نسبت به پیامبر برمىدارد و آنها را رسوا مىکند.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ: هنگامى که به انسان نعمت ببخشیم، از یاد ما اعراض مىکند، بطورى که گویى بدرگاه ما دعا و استغاثه نکرده است و از انجام وظائف و اداى حقوقى که در برابر نعمتهاى ما بعهده دارد، خود را دور مىسازد و سپاسگزارى نمىکند. چنان که از نعمت قرآن نیز اعراض مىکند.
مجاهد گوید: یعنى از ما دور مىشود، بنا بر این، مقصود این است که دچار کبر و خودپسندى مىشود، زیرا آدم خودپسند، از مردم فاصله مىگیرد.
وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً: اما همین که دچار محنت و تهیدستى شد، بىصبرى مىکند و دچار نومیدى مىشود. در حالى که مؤمن، چنین نیست و همواره در امیدوارى و نشاط است، بنا بر این، آیه مخصوص مردم غیر مؤمن است، اگر چه ظاهر آن عمومیت دارد.
علت اینکه بیماریها و بلاها را شر نامیده، این است که: اینها از نظر کافر، شرند، زیرا کافر در برابر آنها امید پاداش و عوض ندارد و بعلاوه، طبیعت انسان از آنها متنفر است. و الا، بیماریها و بلا در حقیقت، صلاح و حکمت و نیکویند.
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ: اى محمد، به آنها بگو: مؤمن و کافر. طبق طبیعت و خوى و منش خود رفتار مىکنند. این معنى از ابن عباس است. فراء و زجاج گویند:
یعنى هر کسى طبق روش و عادت خود، رفتار مىکند. جبائى گوید: یعنى هر کسى کارى مىکند که به نظرش پسندیدهتر و با حق همانندتر است. از این جهت است که مىفرماید:
فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا: ولى خداوند داناتر است که کدامیک اهل هدایت و کدامیک، گرفتار گمراهى است. برخى گویند: یعنى خدا بهتر مىداند که کى براه بهتر و نیکوتر است.
برخى از ارباب ادب گویند: این آیه، امیدوار کنندهترین آیات قرآنى است، زیرا آنچه بکرم او لا یقتر است، عفو است، بنا بر این مردم را عفو مىکند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۸۵ تا ۸۹]
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً (۸۵)
وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلاً (۸۶)
إِلاَّ رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً (۸۷)
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (۸۸)
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً (۸۹)
ترجمه:
ترا از روح، سؤال مىکنند. بگو: روح از امر پروردگار من است و از علم، جز بهرهاى اندک، به شما داده نشده است. اگر بخواهیم، آنچه را بتو وحى کردهایم، مىبریم و آن گاه در باره آن بر ضد ما مدافعى نخواهى یافت، جز رحمت پروردگارت که فضل او نسبت بتو بزرگ است. بگو: اگر انس و جن جمع شوند که مانند این قرآن را بیاورند، نخواهند آورد، اگر چه بعضى از آنها پشتیبان بعضى شوند.
براى مردم، در این قرآن از هر مثلى آوردهایم، ولى بیشتر مردم، جز انکار و مخالفت، کارى نکردند.
لغت:
ظهیر: پشتیبان و یاور.
تصریف: گردانیدن چیزى به اطراف. تصریف سخن این است که بوسیله آن معانى مختلف، خواسته شود.
اعراب:
إِلَّا رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ: استثناى منقطع. یعنى: «و لکن اللَّه تعالى رحمک فاثبت ذلک فى قلبک …»[۱] لا یأتون: این فعل مرفوع است، زیرا هر گاه شرط و قسم، هر دو در کلام باشند، غلبه با قسم است و جواب براى قسم آورده مىشود. یعنى: «و اللَّه لا یأتون بمثله» شاعر گوید:
لئن عادلى عبد العزیز بمثلها | و امکننى منها اذاً لا اقبلها |
یعنى: اگر عبد العزیز، مثل آن را بمن باز گرداند و بدان دست یابم بخدا صرف نظر نخواهم کرد. یعنى: «و اللَّه لا اقیلها».
مقصود:
اکنون به پیامبر خود مىفرماید:
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی: اى محمد، از تو در باره روح سؤال مىکنند. اختلاف است که آیا مقصود از این روح، چیست؟ اقوالى در این باره وجود دارد:
۱- ابن مسعود و ابن عباس و جماعتى گویند: آنها از روحى که در بدن انسان است،سؤال کردند و پیامبر آنها را پاسخ نداد. سؤال کنندگان، گروهى از یهودیان بودند.
جبائى هم این نظر را اختیار کرده است.
علت اینکه پیامبر از جواب آنها خوددارى کرد، این بود که مىدانست به صلاح آنهاست، زیرا نمىخواستند، چیزى بفهمند بلکه قصدشان مزاحمت و بحث و جدال بود و اگر به آنها جواب مىداد، بر عناد آنها افزوده مىشد.
گفتهاند: یهودیان به کفار قریش گفتند: از محمد، در باره روح سؤال کنید.
اگر شما را پاسخ داد، پیامبر نیست و اگر پاسخ نداد، پیامبر است، زیرا ما در کتابهاى خود، اینطور خواندهایم. خداوند به پیامبر خود دستور داد که به آنها پاسخ نگوید و حل این معمى را به عقل و فکر خودشان واگذار کند، تا دلیلى بر صدق گفتار و نبوتش باشد.
۲- آنها سؤال کردند که: آیا روح، مخلوق و حادث است، یا نه؟ خداوند فرمود: به آنها بگو: روح، آفریده پروردگار من است.
بنا بر این، آنچه را سؤال کرده بودند، به آنها پاسخ داد. ممکن است مقصود از این روح- بنا بر گفته ابن عباس و دیگران- روان انسان و- بنا بر گفته حسن و قتاده- جبرئیل یا فرشتهاى باشد که از عجایب مخلوقات است و داراى هفتاد هزار صورت و هر صورتى هفتاد هزار زبان است و همه زبانها به تسبیح خدا مشغولند. مطلب اخیر از على (ع) روایت شده است. ممکن است مقصود عیسى (ع) باشد، زیرا او را هم روح نامیدهاند.
۳- مشرکین از پیامبر سؤال کردند که: روح، یعنى قرآن، چگونه بوسیله فرشته وحى به او القا مىشود یا اینکه چگونه، معجزه مىباشد و نظم و ترتیب آن با گفتهها و سرودههاى ایشان مخالف است؟! خداوند متعال در این آیه: وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا (شورى ۵۲: ما روحى از امر خود بتو وحى کردیم) قرآن را روح نامیده است، بنا بر این، خداوند به پیامبرش دستور داد که بگوید: قرآن، از امر پروردگار من است. او قرآن را بر من نازل کرده است تا دلیل نبوت من باشد. قرآن، سخن بشر نیست و هیچکس هم نمىتواند مثل آن را بیاورد. این جواب نیز طبق سؤال است.
بنا بر قول اول، معناى قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی این است که: روح از امرى است که تنها خداى من داند و احدى را بر آن راز، آگاهى نیست.
دانشمندان در باره ماهیت روح، اختلاف دارند:
بیشتر متکلمان از جمله سید مرتضى مىگویند: روح، جسمى رقیق و هوایى است که در بدن حیوان وارد مىشود.
على بن عیسى گوید: جسمى هوایى است به شکل حیوان و در هر جزئى از آن حیات است، بنا بر این، هر حیوانى داراى روح و بدن است. با این تفاوت که: در پارهاى از حیوانات، روح غالب است و در پارهاى بدن.
برخى روح را عرض دانستهاند. اینان نیز اختلاف کردهاند:
شیخ مفید مىفرماید: روح، حیاتى است که محل خود را شایسته قدرت و علم و اختیار مىکند. برخى و جماعتى از معتزله بغداد نیز همین نظر را پذیرفتهاند.
اسوارى گوید: روح، انسان است و حیات و تکلیف، براى اوست.
برخى از علما گویند: خداوند، روح را از شش چیز آفریده است: نور، خوشبویى، بقا، حیات، علم و برترى. مىبینید که مادامى که روح در بدن است، بدن نورانى است، مىبیند، مىشنود و خوشبو است. اما همین که روح از بدن خارج مىشود، بدن بدبو مىشود و همین که از آن مفارقت کرد، فرسوده و متلاشى مىشود و همه مزایا را از دست مىدهد. روح، موجودى علوى و لطیف است، زیرا خداوند، در باره شهیدان راه حق، مى- فرماید: بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ (آل عمران ۱۷۰: بلکه آنها پیش خداى خود زنده هستند و روزى مىبرند و شاد هستند) در حالى که اجسام آنها در خاک، پوسیده است.
وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا: برخى گویند: خطاب به پیامبر و دیگران است. یعنى: بهره شما از علم منصوص، ناچیز است، زیرا همواره مجهولات انسان،در برابر معلوماتش، بیشتر است و علم خدا نامتناهى است.
برخى گویند: خطاب به یهود است که این سؤال را کرده بودند. از اینرو یهودیان گفتند: چگونه علم ما کم است در حالى که تورات، پیش ماست؟! پاسخ داد: تورات، در برابر علم خداوند، ناچیز است.
سپس مىفرماید:وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ: اگر بخواهیم، همین قرآن را که بتو وحى کردهایم، از پیش تو مىبریم. یعنى: من قدرت دارم که آنچه بتو دادهام، از تو باز گیرم. لکن رحمت خود را شامل حال تو کردم و آنچه مورد نیازت بود بتو دادم و آنچه به آن نیازمند نبودى از تو دریغ داشتم. اگر چه برخى فکر مىکنند که مورد نیاز تست، بنا بر این بهر چه خداوند براى تو پسندیده، راضى باش.
ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا: اگر ما چنین کارى بکنیم و قرآن را از تو باز گیریم کسى نیست که از تو دفاع کند و قرآن را از ما پس بگیرد.
برخى گویند: یعنى اگر بخواهیم قرآن را از سینه تو و امتت محو مىکنیم تا اثرى از آن باقى نماند. اگر چنین کارى بکنیم، کسى نیست که بتواند آن را حفظ کند و بیاد تو آورد. این معنى از حسن و ابو مسلم و اصم است. گویند: از این آیه، برمىآید که سؤال در باره قرآن بوده است.
إِلَّا رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ: لکن خداوند برحمت بیکران خود، دانشهایى بتو عطا و قرآن را بر صفحه دلت ثبت کرد و مؤمنین را بحفظ قرآن توفیق بخشید، چیزهایى هم که لازم نبود به تو نیاموخت.
إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً: فضل خداوند، نسبت بتو بزرگ است، زیرا ترا به نبوت برگزید و قرآن را بتو بخشید. پس از شکرش غفلت مکن.
ابن عباس گوید: مقصود این است که ترا سید اولاد آدم گردانید و پیامبرى را بتو ختم کرد و بتو مقام محمود، بخشید.
اکنون در باره اعجاز قرآن با مشرکین سخن مىگوید:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ:
اى محمد، به این کافران بگو: اگر جن و انس به یکدیگر کمک کنند که مثل این قرآن را- از لحاظ فصاحت و بلاغت و نظم- بیاورند، بطورى که از هر لحاظ با آن برابرى کند و از تناقض و الفاظ رکیک خالى باشد و شنوندگان نتوانند میان آنها فرقى گذارند، از عهده برنمىآیند و شکست مىخورند.
وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً: ابن عباس گوید: یعنى اگر چه همانطورى که شاعران در ساختن بیتى از اشعار به یکدیگر کمک مىکنند، اینها نیز یکدیگر را کمک کنند.
نضر بن حارث مىگفت: اگر بخواهیم مثل قرآن را مىگوییم.
این آیه، ادعاى وى را تکذیب کرد.
ابو مسلم گوید: این آیه دلالت مىکند که سؤال آنها از روح، در باره قرآن بوده است، زیرا این آیه، دنباله پاسخ پیامبر به سؤال آنهاست.
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ: ما در این قرآن، براى مردم، هر نوع مثلى بیان کردهایم و هر چه مورد احتیاج آنها بوده، از قبیل: دلیلها، مثلها، پندها، احکام مربوط بدین و دنیا و … آوردهایم تا بیندیشند و پند گیرند.
فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً: بیشتر مردم راه انکار پیش گرفتند و از آن بهرهاى نگرفتند.
مثل، گاهى خود چیز و گاهى صفت آن و گاهى شبیه آن است.
________________________________________
[۱] – ممکن است استثناى متصل و مستثنى منه محذوف باشد. یعنى: این نعمتها بتو اختصاص نیافت، مگر بخاطر رحمت پروردگارت. ممکن است استثناى متصل از جمله لا تَجِدُ لَکَ بِهِ … باشد. یعنى: براى خویش در باره آن، جز رحمت پروردگارت، مدافعى نخواهى یافت.