ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الإسراء آیه ۹۰- ۱۱۱
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۹۰ تا ۹۵]
وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً (۹۰)
أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً (۹۱)
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ قَبِیلاً (۹۲)
أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (۹۳)
وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (۹۴)
قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَهٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً (۹۵)
ترجمه:
گفتند: ما هرگز بتو ایمان نمى آوریم، تا از این زمین براى ما چشمهاى ظاهر سازى. یا اینکه داراى باغى از درختان خورما و انگور باشى که در میان آنها جویهاجارى سازى. یا اینکه آسمان را- چنان که پنداشته اى- قطعه قطعه بر سر ما فرود آورى یا اینکه خداوند و فرشتگان را در مقابل ما آورى. یا اینکه براى تو خانه اى از طلا باشد. یا اینکه به آسمان بالا روى. ما هرگز به بالا رفتنت ایمان نمى آوریم مگر اینکه بر ما کتابى نازل کنى که بخوانیم. بگو: پروردگارم منزه است. مگر من بشرى پیام آور، بیشتر هستم؟! هنگامى که وسیله هدایت، بسوى مردم آمد، جز اینکه گفتند:
آیا خداوند، بشرى را بعنوان رسالت، فرستاده است، چه چیز آنها را از ایمان آوردن، منع کرد؟ بگو: اگر در این سرزمین، فرشتگانى بودند که با آرامش راه مىرفتند، از آسمان فرشتهاى بعنوان رسالت، بسوى آنها مىفرستادیم.
قرائت:
تفجر: کوفیان و یعقوب بفتح تاء و ضم جیم و دیگران بضم تاء و تشدید جیم (از باب تفعیل) خواندهاند.
قرائت دوم، بمعناى ایجاد چشمههاى بسیار در زمین است، مثلا «ضرب زید» یعنى: زید بسیار زد.
قرائت اول، بخاطر این است که: مقصود شکافتن یک چشمه است، نه چشمههاى بسیار، بنا بر این با «فتفجر الانهار» (آیه بعد) فرق دارد، زیرا در آنجا منظور بجریان درآوردن رودهاى بسیار است، از همین جهت است که به اتفاق همه قراء، در اینجا باید از باب تفعیل باشد.
کسفاً: ابو جعفر و ابن عامر، در اینجا بفتح سین و در جاهاى دیگر بسکون سین خواندهاند. حفص در همه جا- بجز در سوره طور- بفتح سین خوانده است. عراقیان و ابن کثیر در همه جا- بجز در سوره روم- به سکون سین خواندهاند. در سوره روم جز ابو جعفر و ابن عامر و ابن کثیر کسى به سکون سین قرائت نکرده است.
«کِسَف» جمع «کسفه» یعنى قطعه ها. به سکون سین نیز ممکن است جمع باشد.
مثل «سدره و سدر» برخى احتمال دادهاند که «کسف» (بفتح سین) به معناى چیز جدا شده باشد، زیرا «تسقط» بیشتر از یک مفعول، نمىگیرد، بنا بر این «کسفا» صفت و حال است. یعنى، آسمان را در حالى که پاره شده است، ساقط کنى.
قل سبحان ربى: همه قراء- بجز ابن عامر که «قال» قرائت کرده- بهمین صورت قرائت کردهاند.
بنا به قرائت ابن عامر، یعنى: پیامبر گفت: سبحان ربى … و بنا بر قرائت دیگران، یعنى: بگو …
لغت:
تفجیر: دریدن چیزى براى ظاهر شدن آب یا روشنى. به صبحدم «فجر» مى گویند، زیرا پرده شب شکافته مىشود و طلیعه صبح نمایان مىگردد. به کار زشت «فجور» مىگویند، زیرا بوسیله آن پرده حق، دریده مىشود.
ینبوع: جوشش آب.
قبیل: کفیل. ممکن است به معناى مقابل باشد و در این صورت، مصدر است و تثنیه و جمع بسته نمىشود.
زخرف: طلا و در اصل به معناى زینت.
ترقى: بالا بروى، با نردبان یا بىنردبان.
شأن نزول:
ابن عباس گوید: گروهى از قریش: عتبه و شیبه- پسران ربیعه- و ابو سفیان و اسود بن مطلب و زمعه بن اسود و ولید بن مغیره و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیه و امیه بن خلف و عاص بن وائل و نبیه و منبه- پسران حجاج- و نضر بن حارث و ابو البخترى ابن هشام، نزد کعبه جمع شده، گفتند:
– محمد را احضار کنید و با او به گفتگو و جدل بپردازید.
به او پیام فرستادند که اشراف قوم جمع شده اند و مىخواهند با تو گفتگو کنند.
پیامبر خدا نزد آنها شتافت، بگمان اینکه آنها تغییر فکر داده اند. بخصوص که بهدایت آنها زیاد علاقه مند بود. گفتند:
– اى محمد، ما ناچاریم کارمان را با تو یکسره کنیم. تو نسبت بقومت کارى کردى که احدى نکرده است. بخدایان ما بد گفتى دین ما را باطل شناختى و در میان مردم سنگ تفرقه افکندى. اگر مال مى خواهى بتو مىدهیم. اگر طالب مقام هستى ترا بر کرسى سیادت و سرورى مى نشانیم و اگر بیمارى، طبیبان را فرا مى خوانیم تا بدرمان تو پردازند.
فرمود:
– هیچ یک از اینها نیست. خداوند مرا به رسالت، بسوى شما فرستاده و کتاب آسمانى را بر من نازل کرده است. اگر سخنم را بپذیرید، در دنیا و آخرت، از آن بهرهمند خواهید شد و اگر نپذیرید، صبر مىکنم، تا خداوند میان ما حکم کند.
گفتند:
– سرزمین ما از همه جا تنگتر و خشکتر است. از خدایت بخواه تا این کوهها را از مکه بردارد و رودهایى همچون رودهاى عراق و شام براى ما جارى سازد و گذشتگان ما را- مخصوصاً «قصى» که پیرى راستگو بود- زنده کند، تا از آنها سؤال کنیم که تو راست مىگویى یا دروغ.
فرمود:
– خدا مرا براى این کارها نفرستاده است.
گفتند:
– اگر این کارها را نمىکنى، از خدا بخواه که فرشته اى بفرستد تا ترا تصدیق کند و براى تو باغها و کاخها و گنجهایى از طلا خلق کند.
فرمود:
– من براى این کارها مبعوث نشده ام. خداوند مرا براى دعوت به دین توحید، فرستاده است. اگر بپذیرید، بسیار بجاست و اگر نپذیرید، خداوند میان من و شما حکم مىکند.
گفتند:
– بنا بر این آسمان را بر سر ما فرود آور. تو مدعى هستى که خدا هر چه بخواهد، مىکند.
فرمود:
– مرا در اینکار اختیارى نیست. اگر خداوند مصلحت بداند، انجام مىدهد.
یکى از آنها گفت:
– ما ایمان نمى آوریم، مگر اینکه خداوند و فرشتگان را بیاورى تا ضامن صدق گفتار تو باشند.
پیامبر برخاست. پسر عمه اش عبد اللَّه بن امیه مخزومى نیز برخاسته، گفت:
– محمد، بخدا، من هرگز بتو ایمان نمى آورم، مگر اینکه نردبانى نصب کنى و در برابر من، به آسمان بروى و گروهى از فرشتگان را همراه خود بیاورى که ترا تصدیق کنند و کتابى همراه داشته باشى که گواه تو باشد.
ابو جهل گفت:
– او براى قبول هیچ یک از این پیشنهادها حاضر نیست. من با خداوند عهد مى کنم که هر گاه به سجده رفت، سنگى بر سرش بکوبم.
پیامبر بر اثر دیدن این صحنه و شنیدن این سخنان با دلى افسرده، بازگشت. این آیات را خداوند، بهمین مناسبت نازل فرمود.
مقصود:
قبلا در باره اعجاز قرآن سخن گفت. اینک مىگوید: آنها جز کفر و سرکشى، چیزى نمى پذیرند و معجزاتى مى خواهند که نباید بخواهند. مىفرماید:
وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً: گفتند: ما نبوت و رسالت ترا تصدیق نمى کنیم، جز اینکه زمین مکه را- که کم آب است- بشکافى و براى ما چشمهاى ظاهر کنى که از آن آب بجوشد.
أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً: یا اینکه ترا باغى باشد، پوشیده از درختان خورما و انگور، و در میان آنها نهرها را بجریان آورى تا آب در زیر درختها گردش کند.
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً: ابن عباس و مجاهد و قتاده گویند: یعنى آسمان را قطعه قطعه کرده، بر سر ما فرود آورى، چنان که ما را به شکافته شدن آسمان تهدید کرده اى.
برخى گویند: یعنى تو گمان داشتى که پیامبر و صاحب معجزه هستى، بنا بر این آسمان را قطعه قطعه کرده، بر سر ما فرود آور.
أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ قَبِیلًا: ابن عباس و ضحاک گویند: یعنى خدا و فرشتگان را بیاورى که ضامن صحت گفتار تو باشند.
مجاهد گوید: یعنى خدا و فرشتگان را دسته دسته بیاورى. (یعنى قبیلا جمع قبیله است) جبائى و قتاده گویند: یعنى خدا و فرشتگان را در مقابل ما آورى که آنها را بچشم ببینیم و شهادت دهند که تو بر حقى و دعوتت راست است.
أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ: یا اینکه به آسمان بالا روى. تازه اگر هم بچشم خود ببینیم که این کار را انجام مىدهى، ایمان نخواهیم آورد، مگر اینکه براى هر یک از ما از پیش خدا کتابى بیاورى که شاهد نبوت تو باشد و ما آن کتاب را بخوانیم. این جمله، نظیر این آیه است: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَهً (مدثر ۵۲: بلکه هر یک از ایشان مىخواهند که کتابهایى گشوده، بدستشان داده شود).
قُلْ سُبْحانَ رَبِّی: بگو: خداوند از هر کار زشتى منزه و از هر چیز بدى بیزار است.
این جمله، پاسخ خواسته هاى ابلهانه آنهاست. یعنى: این شما هستید که معجزاتى را درخواست مىکنید، اما این کارها مربوط به خداوند است. اگر کارى را مصلحت نداند، انجام نمىدهد. بیهوده، چیزى که خلاف مصلحت الهى است، درخواست نکنید.
برخى گویند: منظور این است که خداوند برتر از این است که بندگان بر او حکمروایى کنند و خواسته هاى خود را بر او تحمیل نمایند، زیرا وظیفه بندگان است که حکم او را گردن نهند و در برابر خواست او تسلیم گردند.
برخى گویند: آنها معتقد بودند که: خدا جسم است، از اینرو مىگفتند: خدا و فرشتگان را در مقابل ما بیاور تا … فرمود: خداوند منزه از این مطالب پوچ و واهى است و داراى صفت اجسام نیست که از آسمان فرود آید و در مقابل شما قرار گیرد.
برخى گویند: یعنى او منزه از این است که معجزات را طبق میل شما ظاهر گرداند.
هل کنت الا بشراً رسولا: بگو: اینها از طاقت و قدرت انسان خارج است.
من بشرى بیشتر نیستم. گیرم بشرى که رسالت آسمانى دارم، بنا بر این از عهده انجام این کارها بر نمىآیم. همانطورى که پیامبران پیش از من نیز نمىتوانستند این کارها را انجام دهند. بله، خداوند اگر صلاح بداند معجزات را آشکار مىسازد. این کار را تا آنجا که صلاح دیده است، انجام داده، بنا بر این از من چیزى مطالبه نکنید که از قلمرو قدرت بشر، خارج است.
وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا: مردم مشرک، در برابر دلائل و معجزات روشن سر تسلیم فرو نمىآورند، زیرا مىگویند: چگونه ممکن است که خداوند بشرى را برسالت برانگیزد. فرستاده خدا باید از میان فرشتگان برانگیخته شود. این شبهه بىاساس، آنها را از ایمان آوردن به پیامبر، منع مىکند. همانطورى که در مورد پرستش ذات یگانه خدا، شبهه دیگرى پاسخ آنها شد و گفتند: پرستش ما شایسته خدا نیست، از اینرو سر بر آستان بتها سائیدند و به پندار خود، خداوند را عظمت و برترى دادند، در حالى که این کار تعظیم خدا نیست، بلکه بىاعتنایى بذات پاک خداوند است.
در اینجا منع را به معناى برگرداندن بکار برده و خواسته است در بیان مقصود، مبالغه بیشترى کرده باشد.
قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَهٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا: به آنها بگو: اگر ساکنان کره زمین، همگى فرشته بودند و بر روى زمین آمد و شد داشتند، ما هم فرشتهاى از جنس خودشان، برسالت مبعوث کرده،بسوى آنها مىفرستادیم. این معنى از حسن است.
جبائى گوید: یعنى اگر ساکنان زمین فرشتگانى بودند که بدنیا و لذات آن اطمینان داشتند و ترس و بیمى نداشتند و در برابر دینى تسلیم نبودند، بسوى آنها فرشته اى مىفرستادیم که آنها را رهنما باشد.
ابو مسلم گوید: یعنى اگر اهل زمین، فرشته بودند، ما هم فرشته اى بسوى آنها مىفرستادیم، تا گفته هاى او را بفهمند.
برخى گویند: عرب مى گفتند: ما در روى زمین، زندگى آرامى داشتیم. محمد آمد و زندگى ما را به نگرانى و آشوب کشانید. خداوند در پاسخ آنها فرمود: این که سهل است، آنها اگر فرشته هم بودند و زندگى آرام و بى سر و صدایى داشتند، باز هم ما رسولى از جنس خودشان بسوى آنها مىفرستادیم، زیرا مقتضاى حکمت، همین است، بنا بر این آرامش زندگى آنها مانع فرستادن پیامبر از جانب ما نیست، زیرا آنها بوجود پیامبر، سخت نیازمند هستند و بیخود و بیجهت، به انکار و ستیزه مىپردازند.
پرسش:
فرستادهاى که از جانب خداوند، بسوى پیامبر مىآید، فرشته است و از جنس پیامبر نیست. چه مانعى دارد که فرستاده خدا بسوى مردم نیز فرشته باشد و از جنس ایشان نباشد.
پاسخ:
پیامبر که صاحب معجزه است، کسى است که براى نبوت برگزیده شده و خوى فرشتگان پیدا کرده است. اما مردم دیگر داراى خوى فرشتگان نیستند، زیرا پیامبر فرشته را مىبیند ولى مردم او را نمىبینند. بدین ترتیب، او از جهتى شبیه فرشتگان و از جهتى شبیه مردم است و این خود مقام والایى است که نصیب هر کسى نمىشود.
علاوه بر این، پیامبر براى اثبات رسالت خود، نیازمند معجزه است. معجزه او دیدن فرشته وحى است. مردم هم براى اصلاح زندگى خود نیازمند پیامبر هستند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۹۶ تا ۱۰۰]
قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۹۶)
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً (۹۷)
ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً (۹۸)
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَیْبَ فِیهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ کُفُوراً (۹۹)
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَهَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (۱۰۰)
ترجمه:
بگو: همین بس که خداى یکتا میان من و شما گواه است، زیرا او به بندگان خود آگاه و بیناست. هر که را خداوند هدایت کند، هدایت یافته است و آنان که خداوند گمراهشان کند، براى ایشان جز خدا دوستانى نیابى و روز قیامت آنها را بر پیشانى ها محشور کنیم و کور و کر و لالند. جایگاهشان جهنم است که هر گاه فرو نشیند براى آنها آتشى افروخته بیفزاییم. این است جزاى آنها. زیرا به آیات ما کفر ورزیدند و گفتند: آیا وقتى که استخوان و خاک شدیم، با خلقت تازه، زنده خواهیم شد؟ مگر نمىدانند که خدایى که آفریدگار آسمانها و زمین است، قادر است که مثل آنها را خلق کند؟ براى ایشان مدتى قرار دادهایم که در آن تردیدى نیست. ولى ستمگران از هر چیزى جز کافر شدن، امتناع مىکنند. بگو: اگر شما خزانههاى نعمت پروردگارم را مالک بودید، از ترس انفاق، بخل مىورزیدید و انسان بخیل است.
لغت:
خبو: فرو نشستن آتش. شاعر گوید:
وسطه کالیراع او سرج المجدل | حیناً یخبو و حیناً ینیر |
یعنى: میان آن همچون مگس شب فروز یا چراغهاى قصر است که گاهى فرو مىنشیند و گاهى نور افشانى مىکند.
قتر: گرفتار تنگى کردن. قتور: صیغه مبالغه است.
اعراب:
کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً: باء زائده است. «اللَّه» فاعل و «شهیداً» تمیز. مفعول فعل محذوف است.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ: شرط، مانند «مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ» فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ: جواب شرط. در اینجا ضمیر، جمع و در جمله شرط مفرد است، زیرا در اینجا حمل بر معنى و در آنجا حمل بر لفظ شده است.
کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً: این جمله، در محل حال است از «جهنم» ممکن است محلى از اعراب نداشته باشد و حرف عطف از آن حذف شده باشد.
عَلى وُجُوهِهِمْ: حال.
أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ: «انتم» فاعل است براى فعل محذوف، زیرا پس از «لو» جز فعل در نمىآید، بنا بر این هر گاه بدنبال آن اسم در آید، فعلى در تقدیر است. شاعر گوید:
لو غیرکم علق الزبیر بحبله | ادى الجوار الى بنى العوام |
یعنى: اگر غیر از شما به پیمان زبیر پیوسته بود، به مجاورت بنى العوام در مىآمد.
مقصود:
اکنون به پیامبر خود مىفرماید:
قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ: اى محمد، به این مشرکین بگو: همین بس که خداوند میان من و شما گواه است و او برسالت من گواهى مىدهد. معناى این جمله، در سوره رعد گذشت.
إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً: هیچ یک از حالات مردم، بر خداوند پوشیده نیست. مقصود این است که در تهدید ایشان، اصرار ورزد.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ: هر کس اهل اخلاص و طاعت باشد و بواسطه آن خداوند، بهدایتش حکم کند، اهل هدایت است.
وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ: و هر کس اهل گناه باشد و خداوند بگمراهیش حکم کند او را یاورى نیست که گمراهى را از او دور گرداند.
ما در باره وجوه هدایت و گمراهى در سوره بقره، گفتگو کردهایم.
وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَلى وُجُوهِهِمْ: بروز قیامت، آنها را بر پیشانى بسوى آتش مىکشیم. همانطورى که در دنیا هر گاه بخواهند، کسى را شکنجه دهند و به او توهین کنند، با او همین طور رفتار مىکنند.
انس بن مالک روایت کرده است که:
– مردى عرض کرد:
– یا رسول اللَّه. چگونه در روز قیامت، کافر را بر پیشانى محشور مىکنند؟! فرمود:
– همان کسى که در دنیا او را بر دو پا راه مى برد، مى تواند در روز قیامت، او را بر پیشانى ببرد.
این روایت را بخارى و مسلم، در صحیح خود آورده اند.
عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا: ابن عباس گوید: یعنى از دیدن منظرههاى شادى بخش نابینا و از گفتن مطالب مفید، گنگ و از شنیدن صداهاى لذت بخش کرند. گویا این اعضا را از کف دادهاند.
برخى گویند: بکیفر سکوت از حق، گنگ و بکیفر ندیدن حق، کور و بکیفر ترک شنیدن حق و گوش دادن به باطل، کر محشور مىشوند.
مقاتل گوید: این در آن هنگامى است که خدا به آنها مىگوید: دور شوید و با من تکلم نکنید.
حسن گوید: آنها کور و کر و گنگ، محشور مىشوند، سپس چشم و گوش و زبان آنها بکار مىافتد.
مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً: جاى آنها در جهنم است.
هر گاه شعله آن فرو نشیند، بر اشتعال آن مىافزاییم و آن را روشن مىسازیم.
ممکن است گفته شود: در چنین حرارت شدیدى، انسان چگونه زنده مىماند؟! گوییم: خداوند قادر است که آنها را در چنین شرایطى زنده نگه دارد و از رسیدن آتش به جاهاى خطرناک بدنشان جلوگیرى کند.
ذلِکَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا: این است جزاى آنها، زیرا آیات ما را تکذیب کرده، بآن کفر ورزیدند.
وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً: معناى این قسمت، در همین سوره گذشت.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ:آیا نمىدانند که آفریدگار آسمانها و زمین قادر است که مثل آنها را خلق کند؟ زیرا کسى که قادر بر چیزى باشد، مثل و نظیر آن را هم مىتواند خلق کند. البته، این در صورتى است که آن چیز، داراى مثل و شبیهى از جنس خود باشد. هر گاه بتواند مثل آنها را خلق کند، قادر است که خود آنها را هم بازگرداند. زیرا باز گرداندن از انشاء، آسانتر است.
برخى گویند: یعنى قادر است که دو باره آنها را خلق کند و منظور از مثل آنها، خود آنهاست، زیرا مثل هر چیزى با آن چیز بیک حال و برابر است. بدین ترتیب چه مانعى دارد که: مثل چیز، بگویند و خود آن چیز را اراده کنند. مثل «مثلک لا یفعل» یعنى: تو چنین کارى نمىکنى و مثل: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ یعنى: هیچ چیز، مثل خدا نیست.
در اینجا این قسمت را تمام کرده، مىفرماید:
وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَیْبَ فِیهِ: براى باز گرداندن آنها مدتى قرار داده است که در باره آن تردیدى نیست و حتماً وقوع پیدا مىکند.
برخى گویند: یعنى براى آنها مدتى معین کرده است که در باره آن بیندیشند و دریابند که هر کس قادر بر خلق چیزى باشد، بر بازگرداندن و زنده کردن آن نیز قادر است.
برخى گویند: یعنى براى آنها مدتى قرار داده است که زندگى کنند. همین که این مدت سپرى شد، مىمیرند.
فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً: ولى مردمى که بخود ستم کرده و با معصیت، حق خود را ضایع ساختهاند، کارى جز انکار آیات و نعمتهاى خدا ندارند.
دلالت آیه:
از این آیه بر مىآید که هر گاه کسى قادر بر چیزى باشد، قادر بر مثل آن نیز هست. در صورتى که مثل داشته باشد. همچنین برمىآید که بر ضد آن نیز قادر است. همچنین دلالت دارد بر اینکه مىتواند آن چیز را پس از مرگ، زنده سازد.
در صورتى که قابل زنده کردن باشد.
سپس مىفرماید:
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَهَ الْإِنْفاقِ: به این کافران بگو: اگر شما مالک خزانه هاى روزى پروردگار بودید، از ترس فقر و تهیدستى از انفاق آن خوددارى مىکردید. این معنى از ابن عباس و قتاده است.
برخى گویند: یعنى اگر شما مالک نعمتهاى پروردگار بودید، زیرا خداوند را خزانهاى نیست که رحمت خود را در آنجا ذخیره کند. آن گاه از آنجا خارج سازد.
این کارها از مردم است.
وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً: ابن عباس و قتاده گویند: یعنى انسان بخیل است.
این آیه پاسخ این است که: مى گفتند: هرگز ایمان نمى آوریم، جز اینکه از زمین چشمهاى ظاهر سازى.
ظاهر این است که این جمله، عموم است. یعنى همه انسانها بخیلند، حال آنکه مى بینیم برخى از انسانها بخیل نیستند. لکن از آنجا که اکثر انسانها بخیل هستند، جایز است که جانب اکثر را غلبه دهیم و بگوییم: همه انسانها بخیلند.
علاوه بر آن، انسان هر اندازه هم بخشنده و سخى باشد، بخشش او در برابر بخشش خداوند ناچیز و سخاوت او بخل است، زیرا انسان، چیزى را مىبخشد که مورد احتیاجش نباشد. اما آنچه که مورد احتیاجش هست، براى خود نگه مىدارد و از بخشش آن خوددارى مىکند ولى خداوند احتیاجى ندارد، بنا بر این نعمتهاى خود را به مطیع و عاصى مىبخشد و ترسى از احتیاج و فقر ندارد.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۱۰۱ تا ۱۰۵]
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى مَسْحُوراً (۱۰۱)
قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (۱۰۲)
فَأَرادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً (۱۰۳)
وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَهِ جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً (۱۰۴)
وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۱۰۵)
ترجمه:
موسى را نه معجزه آشکار دادیم. از بنى اسرائیل بپرس از آن هنگامى که موسى نزد ایشان آمد و فرعون به او گفت: اى موسى، من ترا جادو شده مى پندارم. گفت: تو مى دانى که این معجزات را جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نکرده است که راهنماى مردم باشند و ترا اى فرعون، هلاک شده مىبینم. فرعون خواست آنها را از آن سرزمین خارج گرداند. ما او و همراهانش را- همگى- غرق کردیم. سپس به بنى اسرائیل گفتیم.
که در آن سرزمین ساکن شوند، و همین که وعده آخرت فرا رسد، شما را با هم بیاوریم.
قرآن را به حق نازل کردهایم و بحق نازل شده است و ترا جز بشارت دهنده و ترساننده نفرستادهایم.
قرائت:
لقد علمت: کسایى بضم تاء و دیگران بفتح خواندهاند.
وجه فتحه تاء این است که: فرعون و تابعانش بدرستى گفتار موسى پى برده بودند. مثل: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ (اعراف ۱۳۴: فرعونیان گفتند: اگر بلا را از ما دور گردانى، بتو ایمان مىآوریم) و مثل: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ (نمل ۱۴: منکر آن شدند، در حالى که به صحت آن یقین داشتند).
اما اگر بضمه تاء بخوانیم، ممکن است گفته شود: علم موسى براى فرعون، چه فایدهاى دارد؟ فرعون به علم خود مىتواند اعتماد کند نه به علم موسى. لکن از آنجا که در باره موسى گفته بودند: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ (شعراء ۲۷:پیامبرى که بسوى شما فرستاده شده، مجنون است) از موسى- بواسطه دیوانگیش- سلب علم کرده بودند، زیرا مجنون، علم ندارد. موسى مىگوید: من دیوانه نیستم و به صحت گفتار خود علم دارم و این علم من از روى عقل و ادراک صحیح است، بنا بر این عقل داشتن خود را دلیل بر دیوانه نبودن خود مىگیرد.
برخى گمان کردهاند که این قرائت از على (ع) نیز نقل شده است.
لغت:
ثبور: هلاک کردن. رجل مثبور: مردى که از خیرات محروم شده است.
شاعر گوید:
اذا جارى الشیطان فى سنن الغى | و من قال مثله مثبور |
یعنى: در راه و رسم گمراهى موافق شیطانم و هر که چنین سخنى بگوید،هلاک مىشود.
لفیفا: جمع شدن. زجاج گوید: جماعتهایى که از قبایل مختلف هستند.
مقصود:
اکنون بنقل داستان آموزنده موسى پرداخته، مىفرماید:
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ: ما نه معجزه، به موسى کرامت کردیم.
در باره این نه معجزه، اختلاف است:
ابن عباس و ضحاک گویند: دست موسى، عصا، زبان، دریا، طوفان، ملخ. شپش، قورباغه و خون است.
محمد بن کعب گوید: طوفان، ملخ، شپش، قورباغه، خون، دریا، عصا، دعا و سنگ است.
ابو على جبائى نیز قول محمد بن کعب را پذیرفته، لکن بجاى دعا، دست موسى را گذاشته است.
قتاده و مجاهد و عکرمه و عطا نیز همین را پذیرفته اند، لکن بجاى دریا و دعا و سنگ، دست موسى و گرفتارى چند ساله بنى اسرائیل و کمبود محصولات گذاردهاند.
حسن گرفتارى چند ساله و کمبود و محصولات را یکى بحساب آورده، در عوض بلعیده شدن آنچه ساحران درست کرده بودند، بوسیله عصا، معجزهاى دیگر به حساب آورده است.
برخى گویند: منظور، نه آیه در باره احکام دین است که بر موسى نازل شد.
عبد اللَّه بن سلمه، از صفوان بن عسال نقل کرده است که یهودیى به رفیق خود گفت:
– بیا نزد این پیامبر رویم و از او سؤال کنیم.
سپس نزد پیامبر گرامى اسلام حضور یافتند و در باره همین آیه، سؤال کردند.
فرمود:
– منظور از نه آیه موسى این است که: براى خدا شریک قرار ندهید، دزدى نکنید، زنا نکنید، خون بیگناه نریزید، پیش سلطان از بیگناهى بدگویى نکنید که او را بکشد، سحر نکنید، ربا نخورید، نسبت ناروا بزنهاى پاکدامن ندهید و در روز جنگ، از میدان جنگ فرار نکنید. ولى وظیفه شما یهودیان است که در روز شنبه، تجاوز نکنید و حکم خدا را در مورد آن روز، زیر پا نگذارید.
یهودى دست پیامبر را بوسه زد و گفت:
– گواهى مىدهم که تو فرستاده خدا هستى.
فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جاءَهُمْ: در اینجا به پیامبر دستور مىدهد که از بنى اسرائیل سؤال کند، تا بهتر بتواند در آنها نفوذ کند و منطق خود را بر کرسى بنشاند.
برخى گویند: یعنى اى شنونده، در باره بنى اسرائیل هر چه مىخواهى بپرس، زیرا خداوند از حال آنها خبر داده و نیازى نیست که به اهل کتاب رجوع شود.
حسن گوید: معناى سؤال این است که انسان در قرآن بنگرد و اخبار بنى اسرائیل را بدست آورد.
در روایت است که: ابن عباس قرائت مىکرد: «فسال بنى اسرائیل» یعنى: موسى از فرعون خواست که بنى اسرائیل را با وى بفرستد.
فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى مَسْحُوراً: ولى هنگامى که موسى نزد فرعونیان آمد، فرعون به او گفت: چنین گمان مىکنم که تو داراى سحر هستى، زیرا کارهاى عجیبى که از تو سر زده، حاکى از ساحرى توست.
برخى گویند: یعنى به گمان من تو ساحرى (اسم مفعول بجاى اسم فاعل بکار رفته است) برخى گویند: یعنى تو سحر کردهاى، زیرا دلگرمى تو به سحر است و سحر خود را دلیل درستى مدعاى خود به حساب آوردهاى.
ابن عباس گوید: یعنى: اى موسى تو جادو شدهاى.
قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ: موسى گفت:تو خوب مىدانى که این معجزات را خداوند متعال فرستاده است تا براى مردم دلائلى روشن باشد و بوسیله آنها دین خود را بشناسند.
برخى گویند: یعنى تو مىدانى که اینها دلایل نبوت من هستند، زیرا میدانى که اینها سحر نیستند. روایت شده است که على ع فرمود: «بخدا آن دشمن خدا، فرعون نفهمید، بلکه موسى بود که فهمید و گفت: «لقد علمت»
وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً: قتاده و حسن گویند: یعنى: چنین تصور مىکنم که تو بخاطر کفر و انکار، بهلاکت خواهى رسید.
ابن عباس مىگوید: یعنى ترا ملعون مىشناسم.
ابن یزید گوید: یعنى ترا بىخرد مىدانم.
فراء گوید: یعنى ترا از خیر، دور مىدانم.
برخى گویند: منظور این است که به گمان من، تو هلاک خواهى شد، نه اینکه:
یقین دارم، زیرا هلاکت، مشروط بر این است که فرعون، در راه خود اصرار ورزد و تا آخر هم تسلیم حق نشود. این حقیقت را احدى جز خداوند نمىداند.
فَأَرادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ: فرعون تصمیم گرفت که موسى و همراهانش را از مصر، فلسطین و اردن خارج سازد.
برخى گویند: یعنى فرعون مىخواست آنها را بکشد.
فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً: ما هم فرعون و همه لشکریانش را غرق کردیم و هیچ یک از آنها را نجات ندادیم. اما از بنى اسرائیل، احدى هلاک نشد.
وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ: سپس به بنى اسرائیل گفتیم که شما در سرزمین مصر و شام، ساکن شوید.
فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَهِ جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً: بیشتر مفسران گویند: یعنى همین که قیامت فرا رسید، شما را براى حساب و جزا، از قبر بیرون مىآوریم، در حالى که اطراف یکدیگر گرد آمدهاید و یکدیگر را نمىشناسید و به قبیله خود تمایلى نشان نمىدهید. برخى گویند: منظور از وَعْدُ الْآخِرَهِ وعده بعد است. کلبى و قتاده گویند:
منظور نزول عیسى است. ابن عباس و مجاهد گویند: «لفیف» یعنى: در حالى که اول و آخر شما با هم جمع مىشوید.
وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ: ما قرآن را بحق بر تو نازل کردیم و قرآن بحق نازل شد. یعنى: مقصود ما از فرستادن قرآن این است که مردم ایمان آورند و به دستورات آن عمل کنند. منظور از اینکه قرآن، به حق نازل شد، این است که: مطالب آن حق است و مردم را دعوت بحق مىکند. بلخى گوید: ممکن است: منظور موسى باشد.
مثل: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ (حدید ۲۵: و آهن را فرستادیم) ممکن است منظور فرستادن آیات باشد. در این صورت، ممکن است گفته شود: چرا ضمیر مذکر به مؤنث بازگشته است؟ لکن نمونه آن در ادبیات عرب یافت مىشود. چنان که، ابو عبیده مىگوید: رؤبه این شعر را براى من قرائت کرد:
فیه خطوط من سواد و بلق | کأنه فى العین تولیع البهق |
یعنى: خطهاى سیاه و سفیدى در آن وجود دارد و همچون چشم است که برنگ سیاه و سفید است.
گفتم: اگر مرجع ضمیر، «خطوط» است، بگو: «کأنها» و اگر «سواد و بلق» است بگو: «کأنهما» گفت: «کأن ذا ویلک تولیع البهق».
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً: ما ترا باین منظور فرستادهایم که مؤمنین را به بهشت بشارت دهى و گنهکاران را به آتش.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۱۰۶ تا ۱۱۱]
وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلاً (۱۰۶)
قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً (۱۰۷)
وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (۱۰۸)
وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً (۱۰۹)
قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلاً (۱۱۰)
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً (۱۱۱)
ترجمه:
و قرآن را جدا جدا ساختیم تا آن را بتدریج بر مردم بخوانى و آن را بتدریج نازل کردهایم. بگو: به قرآن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید. کسانى که پیش از این علم داشتهاند، وقتى که قرآن بر آنها خوانده شود، به سجده افتاده، مىگویند:
پروردگار ما منزه است که وعده پروردگارمان شدنى است. گریهکنان به سجده افتند و قرآن بر تواضع آنها مىافزاید. بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را. هر کدام را بخوانید، نامهاى پسندیده، از آن اوست. نمازت را بلند مکن و آهسته مخوان بلکه میان آن راهى بجوى. بگو: ستایش خدایراست که فرزندى نگرفته، در پادشاهى شریکى ندارد و او را دوستى براى رفع مذلت نیست و او را تعظیم کن، تعظیمى کامل.
قرائت:
فرقناه: مشهور به تخفیف قرائت کردهاند. از على (ع) و ابن مسعود و ابى کعب و شعبى و حسن، بخلاف نقل شده است. قتاده و عمر بن فائد به تشدید خواندهاند.
وجه تشدید، این است که قرآن بتدریج و آیه آیه، یا سوره سوره، نازل شده است «على مکث» نیز مؤید آنست. و مُکث مَکث، داراى یک معنى هستند.
اعراب:
قرآنا: منصوب است به فعل مقدر. یعنى «فرقنا قرآناً فرقناه» علت اینکه جمله فعلیه آورده، این است که: قبلا نیز جمله فعلیه آورده، گفته بود: وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ …
عَلى مُکْثٍ: حال. یعنى متمهلا، متوقفاً غیر مستعجل.
یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ: در محل رفع و خبر «ان».
سجدا: حال.
إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا: «ان» مخفف از «ان» است. «ان» و لام براى تأکیدند.
أَیًّا ما تَدْعُوا: این فعل مجزوم است، زیرا «اى» متضمن معناى شرط است.
«ایاً» نیز منصوب و مفعول است براى «تدعوا» «ما» زایده و براى تأکید است.
مقصود:
اکنون بدنبال مطالب پیش، در باره قرآن کریم مىفرماید:
وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ: ما قرآن را بر تو نازل کردیم و آیات و سورههاى آن را از یکدیگر جدا کردیم. این معنى از ابو مسلم است.
حسن گوید: یعنى قرآن را قسمت قسمت کردیم، قسمتى را امر، قسمتى را نهى، قسمتى را خبر، قسمتى را وعده و قسمتى را تهدید قرار دادیم و یک جا نازل نکردیم، زیرا بیست و سه سال طول کشید، تا مجموع آن نازل شد.
لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ: تا بتدریج بر مردم قرائت کنى. براى اینکه بهتر در دلهاى مردم قرار گیرد و آنها بهتر بتوانند در باره آن تأمل کنند. قرآن را با عجله مخوان که چیزى از آن نمىفهمند. این معنى از ابن عباس و مجاهد است.
برخى گویند: یعنى قرآن را قسمت قسمت، براى آنها قرائت کنى نه یک جا و یکباره.
وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا: قرآن را بمناسبت احتیاجات و حوادث، به تدریج نازل کردیم.
ابن عباس مىگفت: اگر سوره بقره را با دقت و واضح بخوانم برایم بهتر از این است که همه قرآن را به سرعت بخوانم.
ابن مسعود مىگفت: قرآن را در کمتر از سه روز نخوانید، بلکه در هفت روز بخوانید.
قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا: اى محمد، به این مشرکین بگو: بقرآن ایمان بیاورید یا نیاورید، یکسان است، زیرا ایمان شما فقط بنفع خود شماست، نه دیگران. همانطورى که ایمان نیاوردن شما، بزیان خود شماست.
منظور تهدید آنها و پاسخ این است که مىگفتند: تا چشمهاى در زمین ظاهر نسازى بتو ایمان نمىآوریم.
إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً:کسانى که پیش از نزول قرآن، بوسیله تورات، علم پیدا کردهاند مثل عبد اللَّه سلام و … که وصف پیامبر را پیش از ظهورش، در تورات دیده بودند، اینان همین که قرآن را بشنوند، بخاک افتاده، سجده مىکنند، این معنى از ابن عباس و قتاده است.
برخى گویند: منظور علماى اهل کتاب است. حسن گوید: منظور امت اسلام است.
علت اینکه مىگوید: زنخ را بخاک مىافکنند، این است که در وقت سجده، زنخ انسان از اعضاى دیگرى بخاک نزدیکتر است.
وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا: و مىگویند: پروردگار ما از نسبتهاى ناروایى که مردم مشرک به ایشان مىدهند، منزه است و وعدههاى او، به یقین، حق و شدنى است.
وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ: و سر به سجده مىگذارند، در حالى که از ترس تقصیر در عبادت و از شوق ثواب و از بیم عقاب، اشک مىریزند.
وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً: و پندهاى آموزنده و دلنشین قرآن بر تواضع آنها در پیشگاه خدا مىافزاید و بیشتر از پیش در برابر امر خدا و طاعتش سر تسلیم فرو مىآورند.
سپس فرمود:
قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ: به این مشرکین منکر نبوت بگو:
«اللَّه» را یا «رحمان» را بخوانید. در باره این جمله، اقوالى است.
۱- شبى پیامبر در مکه، به سجده افتاده، مىگفت: «یا رحمان یا رحیم» مشرکین گفتند: او چنین مىپندارد که داراى یک خداست، در حالى که دو خدا را مىخواند.
این قول از ابن عباس است.
۲- میمون بن مهران گوید: مشرکین گفتند: ما رحیم را مىشناسیم ولى رحمان را نمىشناسیم.
۳- ضحاک گوید: یهودیان گفتند: نام رحمان در قرآن کم و در تورات زیاد است.
أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى: خدا را نامهایى نیکوست. هر کدام رابخوانید، بجا و صحیح است.
«ما» در اینجا زایده است. مثل عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ (مؤمنون ۴۰) برخى گویند: یعنى «اى شىء» تکرار آن با «اى» بخاطر اختلاف لفظى است.
حرف «او» در آیه به معناى اباحه و تخییر است. یعنى هر کدام از نام «رحمان» و «رحیم» را بخوانید، رواست. زیرا اسماى الهى، از صفات و کارهایى نیکو خبر مىدهند. این اسماء بر دو قسمند: اسماى صفات ذات و اسماى افعال ذات.
دسته اول مثل: قادر، عالم، حى، سمیع، و بصیر و قدیم. دسته دوم مثل: خالق، رازق، محسن، مجمل، منعم، رحمان و رحیم. دستهاى از اسماء، حاکى از معانى نیکویى هستند. مثل: صمد، معبود و مشکور. مقصود از این اسماء این نیست که خداوند متعال داراى صفت صمدیت و عبادت و شکر است. اینها صفات ذاتند و نه صفات افعال. در حقیقت، بازگشت اینها بکارهاى مردم است. این مردمند که در وقت نیاز و گرفتارى قصد بارگاه با عظمت خداوندى مىکنند و از ذات بىنیاز او کمک مىخواهند. (معناى صمد) و این مردمند که خدا را عبادت و شکر مىکنند. بنا بر این اگر خدا را «صمد، معبود و مشکور» مىنامند بخاطر توجه مردم، در وقت نیازمندى و عبادت و شکر آنهاست.[۱] در این آیه، خداوند متعال به یگانگى خود اشاره کرده، مىفرماید: اختلاف صفات و اسماء، با یکتایى او مخالف نیست.
دلالت آیه:
از این آیه استفاده مىشود که: اسم با صاحب اسم یکى است. همچنین مستحبّ است که انسان در موقع دعا و خواستن حاجت، اسماى نیکوى خدا را بر زبان آورد.
همچنین از آیه استفاده مىشود که: خداوند، کارهاى زشت، از قبیل ستم و … را انجام نمىدهد، زیرا اگر مرتکب کار زشت شود، دیگر اسماى او نیکو نیستند، گاهى اسمها را از کردار شخص مىگیرند، بنا بر این اگر خداوند ظلم کند، از این کردار نام «ظالم» روى او مىگذارند و اگر عدالت کند، نام «عادل»
وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا: در باره معناى آن اقوالى است:
۱- حسن و سعید بن جبیر گویند: یعنى: نمازت را پیش کسى که ترا اذیت مىکند، آشکار مکن و پیش کسى که از تو جانبدارى مىکند و خواستار آن است، پنهان مکن.
در روایت است که هر گاه پیامبر نماز را بلند مىخواند و مشرکین مىشنیدند، از او بدگویى کرده، به آزارش مىپرداختند. خداوند دستور داد که نماز را آهسته بخواند. این جریان در مکه و در آغاز بعثت بود.
از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نیز همین طور روایت شده است.
۲- مجاهد و عطا و مکحول گویند: یعنى: هنگامى که دعا مىکنى، نه بلند دعا کن، نه آهسته، بلکه بطور متوسط، دعا کن، بنا بر این منظور از «صلاه» دعاست.
از ابن عباس نیز چنین روایت شده است.
۳- ابو مسلم گوید: یعنى نه همه نمازها را آهسته بخوان و نه همه آنها را بلند.
بلکه نمازهاى شب را بلند و نمازهاى روز را آهسته بخوان.
۴- جبائى گوید: نماز را چندان بلند مخوان، که اگر کسى نزدیک تو مشغول نماز باشد، بتو مشغول گردد و چندان آهسته مخوان که صداى خود را نشنوى.
قریب به همین مضمون از امام صادق (ع) نیز روایت شده است. فرمود:
– بلند خواندن نماز یعنى با صداى بلند خواندن و آهسته خواندن آن یعنى طورى که گوش خود شخص صدا را نشنود. باید طورى قرائت کرد که در حد وسط باشد.
نمىگوید: «و ابتغ بین ذینک سبیلا» (یعنى میان بلند و آهسته راهى انتخاب کن) زیرا مقصود و مشار الیه، خود فعل است. مثل عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ (بقره ۶۸).
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً: بگو: ستایش خداى راست که فرزندندارد تا نیازمند باشد، زیرا او «رب الارباب» است.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ: و او را در پادشاهى شریکى نیست، تا عاجز و محتاج باشد، زیرا عجز و احتیاج، شایسته خدا نیست.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِ: دوست و هم پیمانى ندارد که در سختىها و گرفتاریها او را کمک کند، زیرا آدم ضعیف، بکمک دوست احتیاج دارد و خدا ضعیف نیست.
مجاهد گوید: یعنى او ناتوان نیست که بدیگران محتاج باشد و بوسیله آنها کسب عزت کند. او قادر است و معبودهاى دیگر ذلیل و ناتوانند.
برخى گویند: در میان مردم ذلیل او را دوستى نیست، زیرا مردم کافر و فاسق، دوست خدا نیستند.
وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً: خدا را آن طور تعظیم کن که در خور مقامش باشد.
از ابن عباس و مجاهد و سعید بن جبیر روایت شده است که پیامبر، این آیه و آیه قبل از آن را به خانواده خود یاد مىداد.
محمد بن کعب قرظى گوید: این آیه، رد است بر یهود و نصارى که مىگفتند:
خداوند داراى فرزند است و همچنین رد است بر مشرکین عرب که مىگفتند: خدایا اجابت کردیم. ترا شریکى نیست، جز شریکى که مخصوص تست و همچنین رد است بر صابئین و مجوس که مىگفتند: اگر اولیاى خدا نبودند، خدا ذلیل و ناتوان بود.
پرسش:
حمد، در برابر کارهاى پسندیده خداست. چرا در این آیه، خدا را باید بخاطر نداشتن فرزند و شریک، حمد کرد؟!
پاسخ:
در این آیه، حمد در برابر نداشتن فرزند و شریک نیست، بلکه بخاطر کارهاى نیکوى اوست. یعنى: کسى را حمد کنید که بىشریک و بىفرزند است. مثل اینکه گفته شود: «انا اشکر فلاناً الجمیل» مقصود نیست که او را بخاطر جمالش شکر مىکنم. بلکه مقصود این است که: او را که صاحب جمال است، بخاطر کارهاى نیکویش شکر مىکنم.
________________________________
[۱] – مؤلف بزرگوار،« صمد» را به معناى کسى که در موقع نیازمندى به او توجه مىکنند، گرفته و بنا بر این از ردیف صفات ذات و صفات افعال. آن را خارج کرده است. لکن اگر صمد را به معناى کامل و بىنیاز و خلل ناپذیر بگیریم، در این صورت، جزء صفات ذات خواهد بود.