حکایت حضرت سلیمان علیه السلام و هدهد کشف الأسرار و عده الأبرار
وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ [سلیمان] مرغ [هدهد] را باز جست و [نیافت] فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ گفت چیست مرا که هدهد را نمى بینم أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ (۲۰) یا از نادیدگان شد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً حقّا که او را عذاب کنم عذابى سخت أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ یا گلوى او ببرم أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۱) یا عذرى آرد بمن آشکارا و حجّتى روشن.
فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ ….
اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهاى مختلف گفته اند درین قصّه هدهد، و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناخته اند و دانسته آنست که سلیمان (ع) چون از بناى «بیت المقدس» فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه، و با وى انس و جنّ و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد، تا رسیدند بزمین حرم و مدّتى آنجا مقام کردند چندان که اللَّه خواسته بود، هر روز قربان کردى پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند، و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبرى عربى بیرون آید که بر خداى عزّ و جلّ هیچ پیغامبر گرامى تر از وى نیست سیّد انبیاء است و خاتم رسولان و نام وى در کتب پیشینان، هر که با وى کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وى بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد، و نشست وى در مدینه باشد و دین وى دین حنیفى باشد، طوبى او را که وى را دریابد و بوى ایمان آرد و اتّباع سیرت و سنّت وى کند.
آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وى قریب هزار سال بود. سلیمان (ع) بعد از آن مدّتى انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد، بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینى و هوایى خوش دید
آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند. طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وى و دلیل وى بر آب هدهد بود. منقار بر زمین نهادى و بدانستى که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر. آن گه دیوان را فرمودى تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند. سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصّه میگفت و نافع ازرق قدرى حاضر بود، گفت: یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همى دید چونست که دام فرا کرده نمى بیند و نمى داند تا آن گه که دام گردن وى افتد؟ ابن عباس گفت: ویحک، انّ القدر اذا جاء حال دون البصر.
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): «انهاکم عن قتل الهدهد فانّه کان دلیل سلیمان على قرب الماء و بعده و احبّ ان یعبد اللَّه فى الارض حیث یقول: وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ الایه … آن ساعت که سلیمان در زمین صنعاء نزول کرد هدهد برپرید سوى هوا تا در عرصه دنیا نظاره کند چشمش بر ناحیه سبا افتاد در زمین یمن. مرغزار و درختان و سبزى فراوان دید. در آن نواحى پرید.
هدهدى را دید در ان زمین یمن- نام وى عنفیر- و هدهد سلیمان نام وى یعفور، آن عنفیر مرین یعفور را گفت از کجا میایى و چه میخواهى گفت من از شام مى آیم و صاحب من سلیمان بن داود است، پادشاه جنّ و انس و شیاطین و طیور و وحوش. عنفیر گفت: ملک سلیمان عظیم است لکن نه چون بلقیس که همه دیار و نواحى یمن بفرمان اوست. دوازده هزار سرهنگ دارد زیر دست هر سرهنگى صد هزار مقاتل. خواهى تا طرفى از ملک وى ببینى؟ یعفور گفت: ترسم که بازگشت من دیر شود و سلیمان بر من خشم گیرد. عنفیر گفت: اگر تو مملکت بلقیس را ببینى و احوال وى بدانى و آن گه چون بازگردى و سلیمان را از آن خبر کنى، او را خوش آید و بر تو حرج نکند. یعفور برپرید و بلقیس را و حشم وى را بدید و احوال وى را نیک بدانست، آن گه بازگشت و نماز دیگر با سلیمان رسید و سلیمان آن ساعت که نزول کرد وقت نماز پیشین درآمد، طلب آب کرد و هدهد را نیافت که بر آب دلالت میکرد و دیگران از جنّ و انس و شیاطین راه بآب نمى بردند.
سلیمان بر هدهد خشم گرفت گفت: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ، عقاب برپرید تا هدهد را طلب کند، روى سوى یمن نهاد. هدهد را دید که مى آمد. هدهد دانست که عقاب در خشم است از آنکه سلیمان را خشمگین دیده بتواضع فرا پیش آمد، گفت: بحقّ اللَّه الّذى قوّاک و اقدرک علىّ الّا رحمتنى، فولّى عنه العقاب و قال: ویلک انّ نبىّ اللَّه حلف ان یعذّبک او یذبحک. عقاب گفت: اى ویل ترا، پیغامبر خدا. سلیمان- سوگند یاد کرده که ترا عذاب کند. هدهد گفت سلیمان هیچ استثناء کرد در سخن؟
عقاب گفت: بلى استثنا کرد، گفت: أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. هدهد گفت: پس چون استثنا کرد باکى نیست. آمدند تا بنزدیک سلیمان، و هدهد ترسان و لرزان.
سلیمان گفت: ما الذى بطّأک عنّى؟
فقال الهدهد: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ هذا
آورده اند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ، سلیمان گفت: سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. آرى بنگریم تا این عذر که مى آرى راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابى سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنى که باش تا در کار تو بنگرم که راست مى گویى یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغى ضعیف بعذرى ضعیف چرا بسنده نکنى و بدرخواست صدق از وى چه تهدید کنى؟ چرا از ما نیاموزى معاملت با بندگان؟ آن کافر بینى که در دریا نشیند در کشتى و باد کژ برآید و آن کشتى در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وى ننگرم و آن عذر دروغ وى بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغزن، عذر دروغ مى پذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویى مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً گفته اند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همى کشید بتواضع سلیمان سر وى بخود کشید گفت: این کنت لاعذّبنک عَذاباً شَدِیداً. هدهد گفت یا نبى اللَّه اذکر وقوفک بین یدى اللَّه عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبرى ترا بحضرت اللَّه برند و از تو سؤال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفته اند که با هدهد گفت: چگویى که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنى که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرّم. گفت دانم که نکنى، که این کار قصّابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنى که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوى که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنى و در گذارى و دانم که کنى، که عفو کار پیغامبران و کریمان است
کشف الأسرار و عده الأبرار، ج۷ سوره نمل