شرحى در صلح حدیبیّه ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه»
شرحى در صلح حدیبیّه
بعضى گفتهاند: فتح و پیروزى بزرگتر از صلح حدیبیّه وجود نداشت.
تفصیل مطلب چنین است که مشرکین با مسلمانان اختلاط و معاشرت کردند کلام و سخنان مسلمین را شنیدند و اسلام در دلهاى آنان راه یافت به نحوى که در سه سال عدّهى زیادى اسلام آوردند.
بعضى گفته اند: در حدیبیّه با محمّد صلّى اللّه علیه و آله به نام بیعت رضوان بیعت کردند، درختان خیبر میوه داد، روم بر فارس غلبه کرد و مسلمانان با غلبه کردن روم که اهل کتاب بودند بر فارس که مجوس بودند خوشحال شدند، چون قول خداى تعالى در اینجا راست در آمد که فرموده بود:
وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ از امام صادق علیه السّلام آمده است که فرمود: سبب نزول این سوره و این فتح و پیروزى بزرگ این است که خداى تعالى به رسولش در خواب دستور داد که داخل مسجد الحرام شده، طواف نماید و با حلق کنندگان حلق نماید، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این موضوع را به اصحابش خبر داد، آنان را امر به خروج نمود و خارج شدند، وقتى به ذى الحلیفه رسیدند آنجا براى عمره احرام بستند و شترها را براى قربانى بردند و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شصت و شش قربانى فرستاد، هنگام احرام اعلام داشت تا ذى الحلیفه احرام بستند، در حالى که براى عمره تلبیه مى گفتند، هر کس از آن عدّه که قربانى سوق مى کرد (روانه براى ذبح) قربانى خوب و مجلّل سوق مى نمود.
هنگامى که این موضوع به گوش قریش رسید خالد بن ولید را با دویست سواره فرستادند او کمین گرفت تا رسول خدا را استقبال کند، خالد بن ولید در کوهها با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را زیر نظر داشت در قسمتى از راه وقت نماز ظهر رسید که بلال اذان گفت و رسول خدا با مردم نماز خواند، خالد بن ولید گفت: اگر ما در حال نماز به مسلمانان حمله مىکردیم بر آنها غالب مىشدیم، چه آنان نمازشان قطع نمىکنند، ولى الآن آنها نماز دیگرى در پیش دارند که آن را از نور چشمشان بیشتر دوست دارند، صبر مىکنیم هر وقت مشغول نماز شدند حمله مىکنیم.
در این موقع بود که جبرئیل بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نازل شد و نماز خوف را آورد.
روز دوّم که شد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به حدیبیّه رسید، آن بر کنار حرم واقع شده، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در بین راه که مىآمد از اعراب مى خواست که حرکت کنند و کسى پیروى او نمى کرد، مى گفتند: محمّد و اصحابش توقّع دارند داخل حرم شوند در حالى که قریش در خانهى اینها به اینان حمله کردند و آنان را کشتند، دیگر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و اصحابش هیچ وقت به مدینه باز نمى گردند.
وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به حدیبیّه رسید قریش بیرون مى آمدند و به لات و عزّى قسم مى خوردند که تا در میان آنان یک چشم وجود داشته باشد که پلکهایش حرکت کند نگذارند پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله داخل مکّه شود.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به قریش پیام فرستاد که من براى جنگ نیامده ام، بلکه آمده ام مناسک انجام دهم و شترهایم را ذبح کنم و گوشتهایشان را به شما واگذارم.
قریش عروه بن مسعود ثقفى را فرستادند، که مردى عاقل و فهمیده بود و این آیه وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ دربارهى او نازل شده بود.
وقتى او با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مواجه شد آن را بزرگ شمرد و حضرت صلّى اللّه علیه و آله احترام کرد، گفت: یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله تو قوم خودت را رها کردى در حالى که قریش همهى شتران قوى و جوان را براى جنگ با تو بیرون آورده اند و به لات و عزّى قسم مى خوردند که نگذارند تو داخل مکّه و حرم آنها بشوى مادامى که یک نفر از آنها زنده است، آیا مى خواهى اهل خویش و قومت را نابود سازى یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله؟
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من براى جنگ نیامده ام، فقط آمده ام مناسک به جاى آورم و شترانم را نحر کنم و گوشتهایشان را به شما واگذارم.
عروه گفت: به خدا سوگند تا کنون کسى را ندیدم از داخل شدن به مکّه و حرم منع گردد همانطور که تو منع شدى.
سپس عروه پیش قریش برگشت و جریان را به آنها بازگو نمود.
قریش گفتند: به خدا سوگند اگر محمّد صلّى اللّه علیه و آله داخل مکّه شود و عرب آن را بشنود همهى ما ذلیل مى شویم و عرب بر ما جرأت پیدا مى کنند.
پس حفص بن احنف و سهیل بن عمر را فرستادند، وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به آن دو نظر کرد فرمود: واى بر قریش، به اینان چه شده است؛ جنگ شما را ضعیف کرده و از بین برده، چرا نمى گذارند بین من و عربها خودمان کار را تمام کنیم و بین من و عرب مانع مى شوند، که اگر من راست بگویم ملک و نبوّت را هم زمان به سوى عرب مى کشانم و اگر دروغ بگویم شجاعان عرب کافى است.
مردى از عرب امروز چیزى درخواست نمى کند مگر آنکه من جواب مثبت مى دهم اگر خشم خدا در آن نباشد.
پس وقتى خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند گفتند: یا محمّد تو امسال از عمره صرف نظر کن تا ما ببینیم کار تو به کجا مى کشد و کار تو با عرب چگونه مى شود؟ چون عرب شنیدند که تو تا اینجا آمده اى و مسیر تو را فهمیدند و متوجّه شده اند، تو اگر داخل شهرها و حرم ما بشوى ما پیش عرب ذلیل مى شویم و آنان بر ما جرأت پیدا مى کنند، ما خانهى خدا را در سال آینده در همین ماه سه روز در اختیار شما قرار مىدهیم تا مناسک را انجام دهى و برگردى.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن را قبول کرد، قریش به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گفتند: هر یک از مردان ما که پیش تو آمد بر مى گردانى، یکى از مردان تو پیش ما آمد ما بر مى گردانیم.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اگر از مردان ما کسى پیش شما آمد او دیگر به درد ما نمى خورد و احتیاجى به او نداریم.
ولى شرط ما این باشد که مسلمانان در مکّه اگر اظهار اسلام کردند مورد آزار و اذیّت قرار نگیرند، آنان را ناخوش ندارند و از شرایع اسلام عملى را که انجام مى دهند بر آنها انکار نشود، قریش نیز این مطلب را قبول کردند.
وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله صلح را با این شرائط قبول کرد بیشتر اصحاب و یاران رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله انکار کردند و کسى که بیشتر از همه ناراحت بود و شدیدتر از همه انکار مى کرد عمر بود که گفت: یا رسول اللّه آیا ما بر حقّ نیستیم و دشمن ما بر باطل نیست؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چرا، همین طور است.
عمر گفت: پس ما در دین ذلیل مى شویم.
حضرت صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خداى عزّ و جلّ به من وعده داده و خلف وعده نخواهد کرد.
عمر گفت: اگر چهل مرد با من بود با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مخالفت مى کردم با قریشیان مکّه مى جنگیدم.
سهیل بن عمر و حفص بن احنف به سوى قریش برگشتند و خبر صلح را به آنان دادند.
عمر گفت: یا رسول اللّه آیا تو به ما نگفتى داخل مسجد الحرام مى شویم و با حلق کنندگان حلق مى کنیم؟ حضرت صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آیا همین امسال را گفتم؟ من به تو گفتم خداى تعالى به من وعده داده که مکّه را فتح کنم و طواف و سعى به جاى آرم و با حلق کنندگان حلق کنم.
وقتى بیشتر به پیامبر اصرار کردند به آنان فرمود: اگر صلح را قبول ندارید بروید و جنگ کنید، آن عده به سوى قریش رفتند در حالى که آنها آمادهى جنگ بودند و بر اینان حمله کردند و اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شکست بدى خوردند و خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بازگشتند و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تبسّم نمود، سپس فرمود: یا علىّ شمشیر را بگیر و با قریش مقابله کن، امیر المؤمنین شمشیرش را برگرفت و بر قریش حمله کرد، همینکه قریش به امیر المؤمنین علیه السّلام نگریستند عقب نشینى نمودند و گفتند: یا علىّ براى محمّد صلّى اللّه علیه و آله در آنچه که به ما وعده داده بود بدان حاصل شد؟
على علیه السّلام فرمود: نه، اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرمسار و خجلت زده برگشتند و از آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله عذر خواهى مى نمودند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به آنان فرمود: آیا در روز بدر اصحاب من نبودید که خداوند دربارهى شما این آیه را نازل فرمود: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُرْدِفِینَ[۱]؟
آیا در روز احد اصحاب من نبودید که نازل شد: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ[۲]؟ آیا اصحاب من در فلان روز نبودید؟ آیا اصحاب من در چنان روز نبودید؟ … اصحاب از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عذر خواهى کردند و بر کارى که انجام داده بودند پشیمان شده و اظهار ندامت کردند و گفتند: خدا و رسولش بهتر مى داند آنچه خودت مى خواهى انجام بده.
حفص بن احنف و سهیل بن عمرو از سوى قریش خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بازگشتند و گفتند: یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله آنچه که تو راجع به اظهار اسلام شرط کردى مبنى بر آنکه کسى بر دینش مورد اکراه و اجبار قرار نگیرد مورد موافقت قریش قرار گرفت.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پى آن شد که قرار داد نوشته شود، امیر المؤمنین على علیه السّلام را خواست و به او فرمود: بنویس، نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل بن عمرو گفت: ما رحمن را نمى شناسیم. بنویس «باسمک اللّهم» همانطور که پدران تو مى نوشتند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بنویس «باسمک اللّهم» که آن اسمى از اسماء خداست، سپس نوشت: این قرار دادى است که محمّد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و جماعتى از قریش آن را خواسته اند سهیل بن عمرو گفت:
اگر مى دانستیم تو رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هستى با تو محاربه نمى کردیم، بنویس این چیزى که محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه علیه و آله خواسته است.
یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله از نسب خود خوددارى مى ورزى؟ و از آن ننگ دارى؟! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هستم اگرچه شما اقرار نکنید.
سپس فرمود: یا علىّ آن نوشته را پاک کن و بنویس محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه علیه و آله امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد: من اسم تو را از نبوّت هرگز پاک نمىکنم.
پس حضرت صلّى اللّه علیه و آله با دست خود آن را پاک کرد، سپس على علیه السّلام نوشت[۳]: این چیزى است که محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه علیه و آله و جماعتى از قریش و سهیل بر آن توافق توافق نمودند که ده سال جنگ نباشد و از جنگ با یکدیگر دست برداریم و بین ما نه دزدى باشد و نه خیانت و به یکدیگر کارى نداشته باشیم، هر کس دوست داشته باشد عهد و بیعت محمّد داخل شود بتواند این کار را انجام دهد، هر کس دوست داشته باشد در بیعت و پیمان قریش وارد شود بتواند و هر کس بدون اجازهى ولىّ خود نزد محمّد صلّى اللّه علیه و آله بیاید محمّد صلّى اللّه علیه و آله او را به ولىّ او بر مىگرداند و اگر از اصحاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله کسى به سوى قریش برود لازم نیست او را به محمّد صلّى اللّه علیه و آله باز گردانند.
و اسلام در مکّه ظاهر و آشکار باشد و هیچ کس بر دینش اجبار و اکراه نشده و مورد آزار و اذیّت و سرزنش قرار نگیرد، محمّد صلّى اللّه علیه و آله و اصحابش امسال را بر مىگردند و در سال آینده وارد مکّه مى شوند و سه روز در مکّه مى مانند، با سلاح داخل مکّه نمى شوند مگر سلاح عادى مسافر و شمشیرها در غلاف. این پیمان نامه را علىّ بن ابى طالب علیه السّلام نوشت، مهاجرین و انصار شاهد این نوشته بودند.
سپس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: یا على علیه السّلام تو نخواستى اسم مرا از نبوّت پاک کنى، ولى سوگند به خدایى که مرا به حقّ به نبوّت مبعوث نمود چنین موردى براى تو پیش خواهد آمد که به فرزند آنان همین افراد جواب مثبت دهى در حالى تو دلتنگ و ناراحت و مظلوم هستى.
پس آنگاه که روز صفّین فرا رسید و به دو نفر حکم راضى شدند على علیه السّلام نوشت این قرار دادى است بین امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب و معاویه بن ابى سفیان، عمر عاص گفت: اگر مى دانستیم تو امیر المؤمنین هستى که با تو جنگ نمى کردیم، باید بنویسى: این قراردادى است بین علىّ بین ابى طالب علیه السّلام و معاویه بن ابى سفیان.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: راست گفت خدا، راست گفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن حضرت این مطلب را به من خبر داده بود.
به هر حال وقتى قرارداد بین حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و قریش را نوشتند خزاعه بلند شد و گفت: ما در پیمان و عهد و بیعت محمد صلّى اللّه علیه و آله هستیم و فرزندان بکر بلند شدند و گفتند: ما در بیعت قریش و پیمان آنان هستیم.
این قرارداد را در دو نسخه نوشتند، یک نسخه نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ماند، یک نسخه نزد سهیل بن عمرو. و سهیل بن عمرو، حفص بن احنف به سوى قریش بازگشتند، جریان را به آنها خبر دادند.
اصحاب به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عرض کردند: شترهایمان را نحر کنیم و حلق نماییم در حالى که طواف خانهى خدا نکردیم. و سعى بین صفا و مروه انجام ندادیم؟
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از این موضوع غمناک شد و به امّ سلمه درد دل کرد، امّ سلمه گفت: یا رسول اللّه تو نحر کن و حلق نما. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نحر و حلق نمود، قوم نیز در میان یقین و شکّ (تردید) نحر نمودند[۴].
پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جهت تعظیم قربانى ها فرمود: خدا رحمت کند حلق کنندگان را و گروهى که قربانى و شتر نحر نکرده بودند گفتند: یا رسول اللّه خدا تقصیر کنندگان را نیز رحمت کند.
چون کسى که قربانى نکشد حلق بر او واجب نیست رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله براى دوّمین بار فرمود: خدا رحمت کند حلق کنندگانى را که قربانى نکشتند.
باز اصحاب گفتند: یا رسول اللّه خدا رحمت کند تقصیرکنندگان را پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خدا رحمت کند تقصیرکنندگان را.
پس از آن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به طرف مدینه حرکت کرد و به تنعیم که رسید و در زیر درخت فرود آمد، اصحاب که صلح را انکار کرده بودند آمدند و عذر خواهى کردند و اظهار ندامت نمودند و از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله درخواست کردند که براى آنان استغفار نماید که آیهى رضوان نازل شد.
بدان که خلاف اقوال و اخبار در بیان این فتح و تعلیل آن به بخشیده شدن گناهان گذشته و آینده پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و گفتار رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بعد از نزول این آیه و این سوره مبنى بر اینکه «بر من آیه نازل شده که محبوبتر از دنیا و آنچه که در دنیاست و تعقیب غفران او به اتمام و کامل کردن نعمت و هدایت، نصر، نزول سکینه و آرامش همه و همه دلالت مى کند بر اینکه مقصود از این فتح، فتح مکّه یا فتح خیبر یا فتح سایر شهرها نیست، بلکه مقصود فتح و پیروزى است که اصل همهى فتوحات است، آن عبارت از فتح در ارواح به جبروت، بلکه به لاهوت است.
و در این فتح است که جمیع فتوحات محقّق مىشود، از قبیل شهرها، رساندن نعمتهاى صورى و معنوى، غلبهى بر دشمنان، حکم بین او و دشمنانش، چگونگى حکومت بین خلق، علم به اشیاء … و خلاصه این فتح است که سبب بخشیده شدن گناهان کسى است که به او متّصل شده باشد و در زیر پرچم او داخل گردد، هر کس که مىخواهد باشد، گناهانش هر اندازه که مىخواهد باشد، اگرچه گناهان او بعدد قطرات دریاها و دانههاى ریگها و شنها باشد.
و روى همین جهت است که على علیه السّلام فرمود: دینتان را، محکم بگیرید که گناه در آن بخشیده شود و ثواب در غیر آن دین قبول نگردد.
و این فتح همان فتحى است که براى صاحب آن نقص و قصورى باقى نمىماند و با این فتح است که صاحب آن خاتم کلّ در کلّ مىشود.
و این فتح است که براى صاحبش محبوبتر از همهى اشیاست.
[لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ] بدان که گناه هر انسان بر حسب مقام و منزلت اوست.
چه حسنات و خوبى هاى نیکان سیّئات و بدیهاى مقرّبین است.
و توبهى انبیا از التفات و توجّه به غیر خداست، در حالى که توبهى اولیا از خطورات ذهنى.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در آنچه که به او نسبت داده شده فرموده اند: گناه بر قلب من خطور مى کند و من خدا را استغفار مى کنم هر روز هفتاد مرتبه.
و بدان که رسول چون پدر همهى امّت خویش مىباشد و پدر روحانى بودن چنانچه در سورهى بقره گذشت عبارت از تنزّل پدر به مقام فرزند پسر و دختر و فعلیّت اخیر آن دو گشتن است بدون آنکه مقام عالى خودش را خالى کند.
و از سوى دیگر چون شیئى بودن شیئى به وسیلهى فعلیّت اخیر است … لذا رسول شیئیّت همهى امّتش و فعلیّت اخیر آنها مىشود.
بنابراین آنچه از گناهان به امّت رسول نسبت داده مىشود صحیح است که به وجهى به خود رسول نسبت داده شود و آنجا که گناهان امّت را خداوند مىبخشد صحیح است که گفته شود: خداوند با بخشیدن گناهان امّت گناهان رسول را بخشید.
چون رسالت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خاتم و آخر رسالتهاست و همهى انبیا زیر پرچم او و تحت رسالتش مىباشند؛ کما اینکه همهى شرایع تحت شرایع او مىباشند.
صحیح است گفته شود: هر کس که بر دینى بوده از آدم علیه السّلام و امّتش تا انقراض عالم همه امّت پیامبرند.
و در نتیجه صحیح است که خداى تعالى بفرماید: ما بر تو فتح کردیم این فتح بزرگ را تا خداى تعالى ببخشد گناهان گذشته تو را، گناهانى که مقدّم بر این فتح بودهاند و لایق و شایستهى شأن تو مى باشند و گناهان آیندهى تو را نیز مى بخشد.
و نیز صحیح است که خداى تعالى بفرماید: تا خداوند ببخشد براى تو آنچه که گذشته است از گناهان امّتهاى پیشین تو از زمان آدم علیه السّلام و آنچه از گناهان امّتهایى که بعدا مى آیند تا انقراض عالم.
و صحیح است که خداوند بفرماید: ما براى تو مکّه را فتح کردیم تا خداوند ببخشد براى تو آن گناهانى را که به زعم مشرکین مقدّم برزمان فتح بود و آن گناهانى که بعد از زمان فتح پدید مىآیند، چه گناه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نزد مشرکین بزرگتر از هر گناهکارى بوده، یا مقصود تقدّم بر زمان هجرت و تأخّر از آن زمان است.
چنانچه از امام رضا علیه السّلام روایت شده است.
و نیز صحیح است گفته شود معناى آیه چنین است: ما تو را بر امّتها پیروز گردانیدیم، یا به تو علم دادیم، یا با نعمتهاى صورى و معنوى بر تو افزونى بخشیدیم تا گناهان گذشته و آیندهى تو بخشیده شود.
از همین جا وجه التفات از تکلّم به غیبت روشن مى شود، چه گناهان امّت جز در غیبت خداى تعالى نیست، همچنین است مغفرت امّت و گناه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که همان التفات به غیر خداست جز به وسیلهى غفلت از خدا نیست، غفلتى که لایق و شایستهى شأن او باشد.
و مغفرت و بخشش خدا که وجود پیدا نمى کند مگر براى مذنب و گناهکار در غیبت او محقّق مى شود، زیرا لطیفه اى که نزد خدا حاضر است که گناه ندارد و لطیفهى گناهکار نزد خدا حاضر نیست.
و نیز غفران ذنوب و اتمام نعمتها و سایر آنچه که در آیه ذکر شده جز با اسم جامع خدا محقّق نمى شود و آن اسم جامع چیزى است که از آن به «اللّه» تعبیر مى شود.
[وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ] اتمام نعمت نیست مگر براى کسى که باب لاهوت براى او باز شده، از ملکوت و جبروت که هر دو از عالم امکان مىباشند به عالم لاهوت که فوق امکان است عروج کرده باشد و این معنا ممکن نیست مگر با همین فتح که ذکر شد.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۳، ص:۳۳۱ سوره فتح