المائدة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره المائده آیه ۴۳- ۳۵

۶- النوبه الاولى‏

(۵/ ۴۳- ۳۵)

قوله تعالى‏ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، اتَّقُوا اللَّهَ‏ بپرهیزید از خشم و عذاب خداى، وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ و بوى نزدیکى جویید، وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ‏ و باز کوشید با دشمن وى از بهر وى، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ‏ (۳۵) تا مگر بر راه پیروزى بمانید.

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، لَوْ أَنَّ لَهُمْ‏ اگر ایشان را بود، ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً هر چه در زمین چیز است همه، وَ مِثْلَهُ مَعَهُ‏ و هم چندان با آن، لِیَفْتَدُوا بِهِ‏ و خواهندى که خود را بآن باز خریدندى ، مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَهِ از عذاب روز رستاخیز، ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ‏ نپذیرندى از ایشان، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏ (۳۶) و ایشانراست عذابى درد نماى.

یُرِیدُونَ‏ میخواهند، أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ که بیرون آیندى از آتش، وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها و ایشان از آتش بیرون آمدنى نه‏اند، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ‏ (۳۷) و ایشانراست عذابى پاینده.

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ دزد اگر مرد است و اگر زن،أَیْدِیَهُما دست ایشان ببرید [که دزدى کنند]، جَزاءً بِما کَسَبا پاداش بآن دزدى که کردند، نَکالًا مِنَ اللَّهِ‏ نکالى است از اللَّه [که دیگران را بآن تنکیل از دزدى مى‏ بازدارد]، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‏ (۳۸) و خدا تواناى است داناى راست دان.

فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ‏ هر که توبه کند پس از آن دزدى که کرد، وَ أَصْلَحَ‏ و کار خود راست کند [و حق که برده است باز دهد]، فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ‏ اللَّه وى را توبت دهد و از وى توبت پذیرد، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ (۳۹) که خداى آمرزگار است مهربان.

أَ لَمْ تَعْلَمْ‏ نمیدانى، أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ که اللَّه را است پادشاهى آسمان و زمین، یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ عذاب کند او را که خواهد، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ و بیامرزد او را که خواهد، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۴۰) و اللَّه بر همه چیز تواناست.

یا أَیُّهَا الرَّسُولُ‏ اى پیغامبر! لا یَحْزُنْکَ‏ اندوهگن مکناد ترا، الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اینان که میشتابند بکفر، مِنَ الَّذِینَ قالُوا ازین منافقان که گفتند بزبان، آمَنَّا بگرویدیم، بِأَفْواهِهِمْ‏ این گفت زبان است بدهنهاى ایشان، وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ‏ و دلهاى ایشان هنوز ناگرویده، وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا و ازینان که جهود شدند، سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ‏ دروغ شنوان‏اند، و دروغ پذیران، سَمَّاعُونَ‏ جاسوسان و سخن‏گیران و سخن‏جویان، لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ‏ سخن میبرند با غایبان خویش که بتو نمى‏ آیند، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ‏ سخن مى‏ بگردانند، مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ‏ پس آنکه اللَّه نهاد آن را بجاى خود، یَقُولُونَ‏ میگویند [با یکدیگر بیائید تا بر محمد شویم و حکم زنا از دین وى طلب کنیم‏]، إِنْ أُوتِیتُمْ هذا اگر شما را درین حکم حد دهند نه رجم، فَخُذُوهُ‏ گیرید و پذیرید آن حکم را، وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ‏ و اگر چنانست که شما را حد ندهند فرود از رجم، فَاحْذَرُوا از پذیرفتن آن پرهیزید، وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ‏ و هر که اللَّه فتنه دل وى خواهد، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً بدست تو [که رسولى‏] از خداى وى را هیچ چیز نیست، أُولئِکَ الَّذِینَ‏ ایشان آنند، لَمْ یُرِدِ اللَّهُ‏ که اللَّه مى نخواهد، أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ‏ که دلهاى ایشان پاک کند، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ‏ ایشانراست در دنیا رسوایى و فرومایگى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ‏ (۴۱) و ایشانراست در آخرت عذابى بزرگوار.

سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ‏ دروغ نیوشان و دروغ پذیرانند از یکدیگر، أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ‏ رشوت‏خواران، فَإِنْ جاؤُکَ‏ اگر بتو آیند [بتحکیم، و از تو حکم خواهند]، فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ‏ حکم کن میان ایشان، أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ‏ یا روى گردان از ایشان [و مکن اگر نخواهى‏]، وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ‏ و اگر روى گردانى از ایشان [و نکنى‏]، فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً نگزایند[۱] ترا هیچ چیز، وَ إِنْ حَکَمْتَ‏ و اگر حکم کنى میان ایشان، فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ حکم کن براستى و داد، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ‏ (۴۲) که اللَّه راستکاران و داد دهان دوست دارد.

وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ‏ و ترا حاکم چون پسندند، وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراهُ و کتاب تورات بنزدیک ایشان، فِیها حُکْمُ اللَّهِ‏ حکم خدا براستى در آن، ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ‏ و مى‏برگردند از کار کردن بآن، وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ‏ (۴۳) و هرگز گرویدگان نه‏اند بآن.

______________________________
(۱)- گزاییدن: گزیدن، آفت رسانیدن، آسیب رساندن، صدمه زدن (فرهنگ نظام).

النوبه الثانیه

قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ- معنى توسل تقرب است، یقال: توسلت الى فلان اى تقربت الیه، و گفته ‏اند: معنى وسیلت محبت است، ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ اى تحبّبوا الى اللَّه، میگوید: اى شما که مؤمنانید، دوست خدا باشید، و بوى تقرب کنید، و نزدیکى جویید باخلاص اعمال، و اجتناب محارم، و احسان با خلق، و گفته ‏اند: وسیلت درجه عظیم است در بهشت ساخته از بهر مصطفى (ص)، و فى ذلک‏ یقول النبى (ص): «سلوا اللَّه لى الوسیله، فانها درجه فى الجنه، لا ینالها الا عبد واحد، و أرجو ان اکون انا هو»،

وعن على بن ابى طالب (ع)، قال: «ان فى الجنّه لؤلؤتین الى بطنان العرش، واحده بیضاء، و الأخرى صفراء، فى کل واحده منهما الف غرفه، فالبیضاء هى الوسیله لمحمد (ص) و اهل بیته، و الصفراء لابراهیم (ع) و اهل بیته.

و نظیر هذه الایه قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ‏. یقال: و سل یسل وسیله، فهو واسل، و جمع الوسیله وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ‏- اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ‏ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ‏- اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ‏ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَهِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ‏.

قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامه: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول:نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».

یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها- همانست که جاى‏ دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ‏.

جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ‏ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند،

لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبه، ثم یدخلهم اللَّه الجنه بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».

وفى روایه اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»

وروى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکه أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاه. فینبتون کما تنبت الحبّه فى حمیل السیل».

این اخبار صحاح دلیلهاى روشن‏اند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.

گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّه گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.

آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمى ‏بینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکه، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضه من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّه، یقال له نهر الحیاه، فیخرجون کما تخرج الحبه فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنه هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنه بغیر عمل عملوه.

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما- این در شأن طعمه بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سوره النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى:

من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقه فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن‏ شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمه، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانه ‏هاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى‏ از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مى ‏نگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.

و حجّت شافعى خبر صحیح است،قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»

، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بى‏شریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما روى ابو هریره أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».

پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.

رسول خدا گفت:«فهلّا قبل أن تأتینى به»؟

و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگرقطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما روى عن عائشه ان قریشا اهمّهم شأن المرأه المخزومیّه التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامه بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامه، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمه بنت محمد سرقت لقطعت یدها»،

وروى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».

جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ‏- این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبت‏پذیر و بخشاینده.

و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مى‏ بازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت:

یا رسول اللَّه هل لى من توبه؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این‏ آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏.

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفره.

یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ- اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ‏- این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بى‏تصدیق دل.

رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.

وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا- این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که‏ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ‏ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.

سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ‏ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ‏- سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند:

سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ‏. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مى‏ آیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمى‏ آیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ‏، وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ‏.

یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ‏- یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ‏- این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.

رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریه تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.

رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن‏ شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مى ‏یاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.

آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟

مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت:«تنام عینى و قلبى یقظان».

قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شی‏ء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شی‏ء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت:

«ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»

هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأه منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت:

«اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأه، و العظم و العصب و العروق للرجل».

قال: صدقت.

ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزه گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ‏- اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّه ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ‏- اى یصلح قلوبهم و یهدیهم،لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ‏ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ‏ دائم کثیر.

سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ‏- یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ‏- حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن ساده خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ‏ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.

آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس:

«السحت خمسه عشر: الرشوه فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القرده و الخمر و الخنزیر و المیته و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحه و المغنّیه و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیه الشفاعه»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنه اللَّه على الراشى و المرتشى».

فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ‏- این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلف ‏اند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض‏ نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى:

وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ‏، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ‏ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.

إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ‏- معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و

صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامه على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.

مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت:

«ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».

وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراهُ- سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراهُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ‏! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مى‏ نپذیرند.

اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ‏. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ‏ این از آنست که ایشان مؤمن نه‏اند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».

النوبه الثالثه

قوله تعالى و تقدّس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا- اینت نداء کرامت، و اینت خطاب با لطافت. اینت نظم بر آفرین، و بر دلها شیرین، آشنایى را سبب، و روشنایى را مدد. ایمن کردن از دورى، و اجابت را دستورى. میگوید: اى شما که مؤمنانید، و رسالت را شنیدید، و گردن نهادید، و واسطه پسندیدید، اتَّقُوا اللَّهَ‏ بترسید از خداى، بپرهیزید از خشم او، و بیندیشید ازو، که همه ازو: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏. در عالم بمهربانى و بنده‏نوازى که چنو امید عاصیان بدو، درمان بلاها ازو، فخر کردن نه مگر بنام او، و بر آسودن نه مگر بنشان او، رستگى و پیوستگى نه مگر بهدایت و رعایت او، اینست که گفت جلّ جلاله: وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ وسیلت نزدیکیست، و نزدیکى سبب پیوستگى و رستگى است. وسیلت آن وسائط است که میان بنده و مولى دوستى را نشانست، و سبب اتصال میان ایشان عیانست. آن چیست که وصلت و اتصال بآنست؟

بزرگ داشتن امر، و شکوه داشتن نهى، و شفقت بر خلق، و خدمت حق، و کوشیدن در ابواب نوافل، و عمارت کردن جان و دل. کوشیدن در ابواب نوافل بسه چیز توان: یکى نظر اللَّه بیاد داشتن، دوم روزگار خود از ضایعى دریغ داشتن، سیوم درویشى خویش در موقف عرض بشناختن. و چون نظر اللَّه یاد دارى از متقیانى. چون روزگار خود را از ضایعى دریغ دارى از عابدانى. چون درویشى خویش در موقف عرض بشناسى از خاشعانى.

عمارت دل بسه چیز توان: بشنیدن علم، و کم آمیختن با خلق، و کوتاهى امل. تا در سماع علمى در حلقه فریشتگانى. تا از خلق برکنارى، در شمار معصومانى. تا با کوتاهى املى از جمله صدیقانى.

وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ- میگوید: بخداى نزدیکى جویید شما که عابدانید

بفضائل، شما که عالمانید بدلائل، شما که عارفانید بترک وسائل، وسیلت عابدان چیست:التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ‏ الى آخره. وسیلت عالمان چیست: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏. وسیلت عارفان چیست: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ‏. وسیلت عابدان معاملت است. وسیلت عالمان مکاشفت است. وسیلت عارفان معاینت است. وسیلت عابدان راستى است. وسیلت عالمان دوستى است. وسیلت عارفان نیستى است. وسیلت عابدان یادى است بنیاز.وسیلت عالمان یادى است بناز. وسیلت عارفان یادى است نه بنیاز نه بناز، و قصه آن دراز.

پیر طریقت ازینجا گفت: «الهى! اگر کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. گر کسى ترا بذکر کردن یافت، من ترا بفراموش کردن یافتم. گر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. الهى! وسیلت بتو هم تویى. اول تو بودى و آخر تویى. همه تویى و بس، باقى هوس».

و گفته‏ اند: وسیلت سبق عنایت است، که ربّ العزّه گفت: سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏، و رحمت که در ازل بر خود نبشت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ. بى ‏رهى رهى را بنواخته، و سپاه عنایت در پیش داشته، و رحمت بر خود نبشته.

پیر طریقت گفت: «الهى! آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودى، و من نبودم.تا باز بآن روز نرسم میان آتش و دودم. اگر بدو گیتى آن روز یابم من بر سودم. ور بود تو خود را دریابم، به نبود تو خود خشنودم».

وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ‏- این خطاب با غازیان است، و آنجا که گفت: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ‏ خطاب با عارفان است. جهاد غازیان بتیغ است با دشمن دین. جهاد عارفان بقهر نفس است با خویشتن. ثمره غازیان فردا حور و قصور، و عارف در بحر عیان غرقه نور. جهاد غازیان از سر عبادت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ابد کنند، لا جرم ایشان را گفت: لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ‏ یعنى فى الابد، و جهاد عارفان از سر معرفت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ازل کنند، تا ربّ العزه در حق ایشان میگوید: هُوَ اجْتَباکُمْ‏.

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً الایه- الیوم یقبل من الاحباب مثقال ذره وعدا، لا یقبل من الاعداء مل‏ء الارض ذهبا، کذا یکون الامر.

یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ الآیه- آتشیان دو قسم‏ اند: قسمى ایشان که هرگز از آتش بیرون نیایند، و درشدن ایشان بآتش تعذیب راست نه تطهیر را، و این آیت در شأن ایشان است. قسم دیگر آنست که در شدن ایشان بآتش تطهیر راست نه تعذیب را، و حال ایشان بر تفاوت است: قومى زودتر بیرون آیند، و قومى دیرتر، بر حسب حال، و بر اندازه کردار، و باز پسین کسى که بیرون آید، هنّاد است، و قصه وى معروف، و فى ذلک ما

روى ان النبى (ص) قال: «آخر من یخرج من النار رجل اسمه هنّاد، و هو ینادى من قعر جهنم یا حنان یا منان»،

گفت باز پسین کسى که از دوزخ بیرون آید، مردى بود نام وى هناد. گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید، و بروایتى به پانصد سال. حسن بصرى گفت کاشک من او بودمى در آن قعر دوزخ.

هناد میگوید: یا حنان یا منان، معنى منان آنست که اى خداوند منت بسیار، ترا بر من منت فراوان است، و مهربانى تمام. عجبا کارا! مردى که چندین هزار سال در دوزخ است گویى از نعمت مواصلات در آن درکات بجان او چه مى ‏پیوست که این تسبیح میگفت: یا حنان یا منان. اسرار این لطائف بمثالى بیرون توان داد. آن طباخه که تو او را بخانه برى، تا از بهر تو نان پزد، آن خمیر خام در تنور گرم کند، و در آن استوار نگیرد[۴]، اما دل وى همه بآن قرصکها بود، هر ساعتى رود، و در آن نگرد، که نباید که بسوزد. گوید این پختن را در تنور آوردم نه سوختن را، که خام شایسته خوردن‏ نیست، و سوخته سزاى خوان نیست. پس چون روى آن قرصها سرخ گردد، و باطن آن پخته شود، زود فرو گیرد، و بر دست عزیز نهد، و تا خوان ملوک مى ‏برد، و تحت هذا لطیفه حسنه. پس جمله امم که اهل سعادت باشند در سراى سعادت حلقه بندند، و انبیا و اولیا همه آرزوى دیدار کنند، و جمله ملائکه در نظاره، و میگویند: بار خدایا! کریما! مهربانا! وعده دیدار کى است؟

صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار و ان جمال اندر حجاب و وعده دیدار نیست.

و جلال لم یزل و لا یزال گوید: از امت محمد یک گدا در قعر حبس مالک مانده، تا وى نیاید رؤیت شرط نیست، تا آن گدا هنّاد نیاید دیدار ننمایم. حسن بصرى که گفت: کاشک من او بودمى، علما در آن مختلف‏ اند که حسن چرا گفت؟ قومى گفتند که: هناد را بیرون آمدن یقین است، و حسن میگوید: آن من یقین نیست. قومى گفتند: حسن بصرى در نگرست، انبیا و اولیاء و صدیقان را دید، دست بر مائده عزّت دراز کرده، و در انتظار بداشته، و انتظار هنّاد میکنند، گفت: بارى بایستى که من او بودمى تا انتظار من کردندى‏[۵]. پس فرمان آید از جناب جبروت که یا جبرئیل! رو در میان آتش، و هنّاد را بجوى. گفته ‏اند که: جبرئیل چهل سال در میان آتش وى را میجوید، و نیابد. مالک گوید: کرا میجویى؟ گوید: هنّاد را. گوید: یا جبرئیل هو هاهنا کالحممه، او اینجایست همچون آلاس سیاه. بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم.

جبرئیل آید، و وى را بیند، سر بزانوى حسرت نهاده.

اگر بدوزخ آتش چو عشق بودى تیز گرفته بودى آتش ز تف خویش گریز.

جبرئیل یک دو بار گوید: یا هنّاد! جوابش ندهد، و با خود میگوید: اهل غرفه‏ ها را گوئید که با حور و قصور ممتع باشید، که ما را در این زاویه اندوه با نام دوست خوش است. جبرئیل گوید: یا هنّاد سر از زانو برگیر، و از من بشنو که من پیک ملک‏ام. آخر سر برگیرد و سلام را علیک گوید. آن گه گوید: یا جبرئیل! دیدار نمودند؟

جبرئیل گوید: نه، هنوز دیدار ننمودند. گوید: رو بسلامت. و سر وا زانو نهد، گوید:

ما را درین گوشه سراى اندوه با نام او خوش است، و همى گوید: یا حنان یا منان! و هر بار که از سر سوز خویش این کلمت گوید، آتش دویست ساله راه ازو بگریزد، و اللَّه المنجى من عذاب الجحیم.

 

 

[۱]  گزاییدن: گزیدن، آفت رسانیدن، آسیب رساندن، صدمه زدن( فرهنگ نظام).

[۲]  نسخه الف: هام سنگ.

[۳]  نسخه ج: درست

[۴]  نسخه الف: بگیرد.

[۵]  نسخه الف: کردندید.

 

ابو الفضل رشید الدین میبدى، کشف الأسرار و عده الأبرار،ج۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=