البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۱۲۶-۱۳۰

النوبه الاولى‏

قوله تعالى- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ‏۱۲۶- گفت ابراهیم‏ رَبِ‏ خداوند من‏ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً این جاى را شهرى کن بى بیم، وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ‏ و روزى ده کسان آن را از میوه‏ها، مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ‏ الْآخِرِ هر که استوار گیرد ترا بیکتایى و رستاخیز را به بودنى، قالَ وَ مَنْ کَفَرَ گفت و ناگرویده را هم، فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا او را برخوردار کنم اینجا درنگى اندک، ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ پس وى را فرا نپاوم‏[۱] تا ناچاره رسد بعذاب آتش، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و بد جایگاهست و شدن گاه.

وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ‏- و مى‏برآورد ابراهیم‏ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ‏ بناهاى خانه را وَ إِسْماعِیلُ‏ و فرزند وى اسماعیل‏ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا مى‏گفتند- خداوند ما فرا پذیر از ما إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏ که تویى شنوا و دانا

رَبَّنا- خداوند ما وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ‏ ما را هر دو مسلمان گردن نهاده کن ترا وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ‏ و از فرزندان ما گروهى کن مسلمانان- گردن نهادگان- ترا وَ أَرِنا مَناسِکَنا و رد ما آموز و با ما نماى مناسک حج ما وَ تُبْ عَلَیْنا و باز پذیر ما را و با خود میدار إِنَّکَ أَنْتَ‏ که تو که تویى‏ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ‏ توبه ده و باز پذیرى بخشاینده و مهربان.

رَبَّنا خداوند ما وَ ابْعَثْ فِیهِمْ‏ بفرست در میان ایشان‏ رَسُولًا مِنْهُمْ‏ رسولى هم ازیشان، یَتْلُوا عَلَیْهِمْ‏ تا بریشان خواند آیاتِکَ‏ سخنان تو وَ یُعَلِّمُهُمُ‏ و در ایشان آموزد الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ نامه و دانش کتاب تو و حکمت خود، وَ یُزَکِّیهِمْ‏ و ایشان را روز به و هنرى افزاى و پاک کند إِنَّکَ أَنْتَ‏ که تو که تویى‏ الْعَزِیزُ تاونده و تواننده بهیچ هست نماننده. الْحَکِیمُ‏ داناى راست دان نیکو دان.

وَ مَنْ یَرْغَبُ‏- آن کیست که باز گراید و باز نشیند عَنْ مِلَّهِ إِبْراهِیمَ‏ از کیش ابراهیم و دین وى‏ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ‏ مگر در خویشتن سبک خردى نادان خویشتن ناشناس، وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا و خود بر گزیدیم وى را و پاک کردیم پیشوایى دین را درین جهان، وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ‏ ۱۳۰و وى در آن جهان از نیکان شایستگانست.

النوبه الثانیه

– قوله تعالى-: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ … الآیه … این آن وقت بود که ابراهیم کودک خود را اسماعیل و مادر وى را هاجر برد و بفرمان حق ایشان را در آن وادى بى زرع بنشاند، آنجا که اکنون خانه کعبه است، پس ازیشان باز گشت تا آنجا که خواست که از دیدار چشم ایشان غائب گردد، خداى را عز و جل خواند و گفت‏ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً- همانست که در آن سوره دیگر گفت- رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ‏- خداوند ما بنشاندم فرزند خود را بهامونى بى بر نزدیک خانه تو، خانه با آزرم با شکوه و بزرگ داشته، خداوندا تا نماز بپاى دارند، و آن خانه نماز را قبله گیرند. آن گه ایشان را روزى فراوان خواست و همسایگان خواست که وادى بى زرع و بى نبات بود، و بیابانى بى اهل و بى کسان بود، گفت- فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ‏ خداوندا دل قومى را از مردمان چنان کن که مى‏شتابد باین خانه و بایشان‏ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ‏ و ایشان را از میوه‏هاى آن جهان روزى کن. خداى عز و جل دعاء وى اجابت کرد- فما مسلم الّا و یحب الحجّ- هیچ مسلمان نبود که نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه، و در هیچ دیار چنان میوه که آنجا برند به نیکویى و لطیفى و بسیارى نیست. قال اللَّه تعالى‏ یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا- و ابراهیم در آنچه خواست از روزى مؤمنانرا از دیگران جدا کرد و مستثنى، و گفت- مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ از بهر آنک در باب هدایت‏ فرزندان را بر عموم دعا کرده بود، و گفته که:

وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی‏- و او را از تعمیم با تخصیص آوردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی- الظَّالِمِینَ‏ پس چون این دعا کرد تخصیص نگه داشت، و مؤمنانرا از کافران جدا کرد، رب العالمین آن تخصیص وى با تعمیم برد و کافران را نیز در آورد، گفت- وَ مَنْ کَفَرَ نعمت دنیا از کس دریغ نیست آشنا و بیگانه همه را از آن نصیب است، عرض حاضر یاکله البرّ و الفاجر کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً پس در آخر آیت کافر از مؤمن باز برید بنواخت دنیا و عطاء آن جهانى گفت- فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ- او را بر خوردار کنم زمانى اندک که این گیتى‏اند کست برسیدنى. و برسیدنى اندک بود و آمدنى نزدیک، و بعاقبت او را ناچاره بعذاب رسانیم، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و بد جایگاهى که دوزخ است، شدن گاه کافران. شامى‏ فَأُمَتِّعُهُ‏ خواند بجزم میم و تخفیف تا، باقى بفتح میم و تشدید تا و هر دو قراءت بمعنى یکسانند.

آن گه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت گفت:- وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ‏ الآیه …

و قصه آنست که عبد اللَّه بن عمرو بن العاص السهمى گوید- کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود، کفى خاک آمیز، سرخ رنگ بر روى آب گردان. دو هزار سال، تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید، ازینجاست که کعبه را ام القرى خوانند و گویند- ما در زمین- که زمین را از آن آفریده ‏اند، پس چون اللَّه تعالى زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود، بالا یکى ریک آمیز سرخ رنگ، پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایى داشت بمقدار هواء دنیا فرق وى بآسمان رسیده بود، و آدم بآواز فریشتگان می نیوشیدى، و از وحشت دنیا مى‏ آسودى و انس می گرفتى، اما جانوران جهان از وى مى ‏بترسیدند و مى ‏بگریختند.

و در بعضى اخبار آمده است که فریشته بوى آمد کارى را و از وى بترسید، پس اللَّه سبحانه و تعالى او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالاى وى بشصت گز باز آورد، و آدم ع ازشنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد، و بخداوند عز و جل نالید، جبرئیل آمد و گفت اللَّه میگوید که مرا در زمین خانه ایست، رو کرد آن طواف کن، چنانک فریشتگان را در آسمان دیدى که گرد بیت المعمور طواف میکردند. آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وى آنجا بود و بدریاى عمان بر آمد بحج، و این دلیل است که آن گز که بالاى وى شصت گز بود نه این گز ما بود، پس چون به مکه رسید، فرشتگان باستقبال وى آمدند و گفتند- یا آدم برّ حجک طف فقد طفنا قبلک بالفى عام. اى آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو! اى آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال. و گفته‏ اند که آدم پنجاه و چند حج کرد.و همه پیاده که در روى زمین بارگیرى نبود که آدم را بر توانستى داشت.

و گفته‏ اند- میان دو گام وى سه روزه راه بود، هر جا که پاى بر زمین مى ‏نهاد آنجا شهرى است آبادان، و هر چه میان دو گام وى بود دشت است و بیابان، چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وى خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در، و آن را بر موضع کعبه زدند، یک دراز سوى مشرق و یکى از سوى مغرب، و قندیل در آویختند، و کرسى آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند، تا آدم بر آن مى ‏نشست. پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانیان بوى تبرک می کردند، و بوى از آفتها و عاهتها و دردها شفا مى‏ جستند، از بس که دست کافران و حائضان و ناشستگان بوى رسید سیاه شد. پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا مى ‏بود تا روزگار ابراهیم ع.

پس اللَّه تعالى خواست که کعبه را بر دست وى آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامى کند، و آیین آن مؤمنان را تازه کند، فرمود وى را که مرا خانه ‏ایست در زمین رو آن را بنا کن، ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وى و جبرئیل با وى، به مکه آمد، اسماعیل را دست باز گرفت، و جبرئیل کار فرماى بود، و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ، چهار سوى و آواز میداد- که «ابن علىّ-» بنا بر من نه- ابراهیم بر سایه وى اساس نهاد و بنیاد ساخت. اسماعیل سنگ مى‏ آورد و بدست پدر میداد، و جبرئیل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامى نهاد.

اینست که اللَّه گفت جل جلاله:- وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ‏- ابراهیم دیوار مى ‏برآورد و اسماعیل ساخت در دست مى‏ نهاد، چون بجاى رکن رسید آنجا که حجر اسود نهاده است، گفت یا اسماعیل اذهب فابغ لى حجرا اضعه هاهنا لیکون علما للنّاس. رو مرا سنگى جوى که برینجا نهم تا جهانیان را علمى باشد.

اسماعیل شد تا سنگ جوید جبرئیل آمد بکوه بو قبیس و آن سنگ سیاه، که آنجا پنهان کرده بود و یاقوت رخشان بود از اول بیاورد، و در دست ابراهیم نهاد. ابراهیم بر آن موضع نهاد، چون اسماعیل باز آمد و سنگ دید گفت- این از کجا آمد اى پدر؟

گفت- جاء به من لم یکلنى الى حجرک- این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت.

پس چون فارغ شدند خداى را عز و جل خواندند- ابراهیم و اسماعیل و گفتند رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ‏- خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان، مسلمان کار، مسلمان خوى، مسلمان نهان، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ‏- و از فرزندان ما امتى بیرون آر، گردن نهاده ترا و فرمان بردار، و ایشان مؤمنان عرب‏اند، من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان.

یقال لم یکن نبى الّا قصر بدعائه لنفسه و لامّته و دونه الامم، و انّ ابراهیم دعا لنفسه و لامّته و لمن بعده من هذه الامه. اگر کسى گوید- چه حکمت است که ابراهیم قومى را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت- وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ‏ و بر عموم دعا نگفت؟ جواب آنست که حکمت الهى اقتضاء آن کند که در هر روزگارى و در هر قرنى قومى باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد، و قومى که اشتغال ایشان بعمارت دنیا، و اگر نه چنین بودى عالم خراب گشتى، ازینجا گفتند- لو لا الحمقى لخربت الدنیا- حمقى ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند: و خداى عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته:- وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها و این عمارت دنیا به چیز است یکى زراعت و غرس، دیگر حمایت و حرب، سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن ازشهر بشهر. و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکارى دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغول‏اند- پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود، و اللَّه اعلم.

وَ أَرِنا مَناسِکَنا- بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خوانده ‏اند:- سکون قراءت مکى و یعقوب است، و اختلاس قراءت ابو عمرو، و کسر راء قراءت باقى، و معنى آنست که با ما نماى و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم، و ترا بآن چون پرستیم، مناسک جمع است و یکى از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین، چون بفتح گویى عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعى و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن. «منسک» بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات، و وقوف را عرفات، و نحر را منا و سعى را صفا و مروه و طواف را خانه، و رمى جمار را سه جاى بسه عقبه، چون ایشان دعا کردند اللَّه تعالى اجابت کرد دعاى ایشان، و جبرئیل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت.

آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان. فذلک قوله تعالى‏ وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ …- ابراهیم گفت- خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند؟ و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف. اللَّه گفت- علیک النداء و على الاسماع و الإبلاغ- یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانى و بر من آنست که برسانم و بشنوانم. فعلا ابراهیم جبل ابى قبیس و نادى- ایها الناس، الا انّ ربکم قد بنى بیتا فحجّوه فاسمع اللَّه تعالى ذلک فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر، ممن سبق فى علم اللَّه سبحانه انه یحجّ الى یوم القیمه، فاجابه لبیّک، اللهم لبّیک گفته‏اند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم اللَّه چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد، دو بار حج کند، و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر، پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت، و کس بود که آن را بتلبیه اجابت نکرد حکم خداى عز و جل چنانست که وى در عمرخویش حج نکند.

و گفته ‏اند اوّل خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است، و در ماه ذى الحجه بنا نهادند، و مناسک از جبرئیل هم درین ماه آموختند، و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود، و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست، که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوى شرق و دیگر در از سوى غرب، پس بروزگار باد آن را مى‏زد و آفتاب آن را مى‏سوخت و سنگ از آن مى ‏ریخت، تا زمان جرهم، جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند، هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم.

و هم چنان میبود تا زمان عمالقه. ملک ایشان باز آن را نو کرد، و تبع آن را باز عمارت کرد، و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت، تا زمان قریش. قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عزّ خویش بسبب آن خانه، و خانه از کهنگى مى‏ ریخت، مشاورت کردند عمارت آن را، و باز نو کردن آن را، قومى صواب دیدند و قومى از آن مى ‏ترسیدند و احتراز میکردند.

بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد، تا مصطفى ع بیست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را، کشتى جهودى بازرگان بشکست در دریاى جده، چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند، حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند، بناز داشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند، چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جاى نهد؟ هر قبیله میگفت ما بنهیم، و بآن سبب جنگى بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسى که از در مسجد در آید، سنگ او بر آنجا نهد. بنگرستند، اول کسى که درآمد مصطفى بود. گفتند- محمد الامین آمد، وى ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردى را گفت که ازین ردا کرانه گیر، برداشتند و مى‏بردند تا آنجا که اکنون است. پس مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم دست فرا کرد و حجر را برگرفت، و بر جاى نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش.

هم چنان مى‏بود بر آن بنا تا بروزگار عبد اللَّه بن الزبیر بن العوام. عبد اللَّه آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در، تا روزگار عبد الملک مروان، حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند، و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد، و آن را بالا داد.اکنون بر آن بناست. و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند، علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را مى ‏باز کند و مى ‏فراکند. دست از آن بازداشتند.

و پیش از قیامت حبشى سیاه بزرگ اشکم باریک ساق از گوشه برآید و بیستد ور کعبه تا آن را به تبر باز کند، سنگ سنگ بتمامى، که هرگز پس آن روز فراجاى نکنند و بعد از آن بر روى زمین خیر نبود، و نه در زندگانى شد، و ذلک فیما روى ابو هریره و ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم- قال-« یخرّب الکعبه ذو السویقین من الحبشه کانى به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا»

قوله تعالى: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ‏ الآیه …- تمامى دعاء ابراهیم و اسماعیل است بعد از بناء کعبه، گفتند- خداوند ما! در میان این امت مسلمه از فرزندان ما و خاصّه از میان عرب سکان حرم تو، پیغامبرى فرست هم از نژاد ایشان، از فرزندان اسماعیل، یعنى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. اللَّه تعالى دعاء ایشان اجابت کرد، و مصطفى را بخلق فرستاد و بریشان منت نهاد و گفت- هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ‏- او خداوندى است که پیغامبرى امّتى فرستاد، نادبیر و ناخواننده بقویم عرب نادبیران و ناخوانندگان، تا بریشان خواند سخنان خداوند خویش و در ایشان آموزد قرآن و بیم و سنّت خویش.

و مصطفى بیان کرد که ابراهیم بدعا او را خواست گفت-«انا دعوه ابى ابراهیم و بشاره اخى عیسى، و رأت امّى فى منامها نورا اضاء لها اعناق الإبل ببصرى»

یعنى بدعوه ابراهیم.

قول:- رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا الآیه …- و کتاب درین آیت قرآن است، و حکمت فهم قرآن و مواعظ آن و بیان احکام حلال و حرام در آن، و هر سخن راست درست که شنونده را از زشتى باز دارد و بر نیکى دارد آن را حکمت گویند، و گوینده‏ آن حکیم. و این حکمت بر دل و زبان کسى رود که خود را فا دنیا ندهد، و آلوده علائق نشود، چنانک مصطفى ع گفت-«من زهد فى الدّنیا اسکن اللَّه الحکمه قلبه و انطق بها لسانه»

وقال على بن ابى طالب ع. «روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها طرایف الحکمه، فانّها تملّ کما تملّ الأبدان»

و قال الحسین بن منصور:- «الحکمه سهام، و قلوب المؤمنین اهدافها، و الرّامى اللَّه، و الخطاء معدوم»، و قیل لحاتم الاصم:- «بم اصبت الحکمه؟ فقال- بقلّه الاکل و قلّه النّوم و قلّه الکلام، و کلّ ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و قیل- «الحکمه کالعروس تطلب البیت خالیا، و هى النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. فذلک قوله تعالى- إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً- و هى الخیر الکثیر على الجمله، قال اللَّه تعالى- وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ یُزَکِّیهِمْ‏- اى یطهّرهم من الشرک و الذّنوب، و قیل- یأخذ زکاه اموالهم.

ایشان را پاک گرداند از نجاست کفر و معاصى، و پاک کند از اوضار بخل بانه زکاه مال ازیشان فراستاند. قال اللَّه تعالى- خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها فراستان زکاه مال ایشان تا از اوصاف بخل و اخلاق نکوهیده پاک شوند، که این زکاه طهور باطن است چنانک آب مطلق طهور ظاهر است، ازینجاست که صرف زکاه باهل بیت نبوّت روا نیست در شرع، فانها اوساخ الناس. و قد قال تعالى‏ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.

قال ابن کیسان‏ وَ یُزَکِّیهِمْ‏ اى و یشهد لهم یوم القیمه بالعداله اذا شهدوا للانبیاء بالبلاغ، این چنان است که در مجلس قضات و حکام عدالت، گواهان بتزکیه عدول و معتمدان درست کنند، فردا بقیامت امت محمد گواهى دهند پیغامبران را بابلاغ و مصطفى ع تزکیه ایشان کند و بعدالت ایشان گواهى دهد، و ذلک فى قوله تعالى- لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.

إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‏- هو العزیز فى نفسه و المعزّ لغیره، فله العزّه کلّها امّا ملکا و خلقا و امّا وصفا و نعتا، فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه. فذلک قوله- مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً- فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحارعظمته، و حارت الالباب دون ادراک نعته، و کلّت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله، و کلّ من اغرق فى نعته اصبح منسوبا الى العىّ.

قوله تعالى- وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْراهِیمَ‏ الآیه …- سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر. عبد اللَّه ایشان را باسلام دعوت کرد گفت:- نیک دانسته‏اید شما و خوانده‏اید در توریه که خداى عز و جل گفت- انى باعث من ولد اسماعیل نبیّا اسمه احمد، فمن آمن به فقد اهتدى و رشد، و من لم یؤمن به فهو ملعون. گفت- من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبرى فرستم بخلق نام وى احمد، هر که پیغام وى بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد، و هدایت یافت، و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته. پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد. و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپائید. اللَّه تعالى در شأن وى آیت فرستاد که- وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْراهِیمَ‏- اى لا یرغب عنها و لا یترکها. إِلَّا مَنْ سَفِهَ …- از کیش ابراهیم و دین و سنّت وى روى نگرداند مگر سفیهى جاهل، نادانى خویشتن ناشناس، که نه اندیشد و تفکر نکند در خود، که او را از بهر چه آفریده‏ اند و چه کار را در وجود آورده‏اند، و قد قال تعالى- وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ‏.

وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا- اخترناه للنبوّه و الرساله و الذریه الطّیّبه- او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنرى، درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم، و در پیوندیم- ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏ وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ‏- اى مع آباده المرسلین فى الجنه- و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست- تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ‏- گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان. و قیل فیه تقدیم و تأخیر- تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخره و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم‏ و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت، و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان. قال اللَّه تعالى‏ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ- اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود، در این آیت گفت‏ وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ‏- جاى دیگر گفت بر عموم‏ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ‏.

 

النوبه الثالثه

– قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً- این دعاء خلیل هم از روى ظاهر بود هم از روى باطن:- از روى ظاهر آنست که گفت- بار خدایا! هر که درین شهر باشد وى را ایمن گردان بر تن و بر مال خویش، و دشمن را بر وى مسلط مکن، و از روى باطن گفت- بار خدایا! هر که درین شهر شود او را از عذاب خود ایمن گردان، و بآتش قطیعت مسوزان. رب العالمین دعاء وى از هر دو روى اجابت کرد، و تحقیق آن را گفت- وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ‏ و قال تعالى‏ جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ‏- میگوید سکّان حرم خود را ایمن کردم از آنچه میترسند، و دست ظالمان و دشمنان ازیشان کوتاه کردم، و تسلط جباران و طمع ایشان چنانک بر دیگر شهرهاست ازین شهر بازداشتم، و جانوران را از یکدیگر ایمن گردانیدم تا گرگ و میش آب بیکدیگر خورند، و وحشى با انسى بیکدیگر الف گیرند. این خود امن ظاهرست، و امن باطن را گفت- وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً- ابو نجم صوفى قرشى گفت- شبى از شبها در طواف بودم فرا دلم آمد که- یا سیّدى قلت- وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً- من اىّ شى‏ء؟- خداوندا تو گفتى هر که در حرم آید ایمن شد، از چه چیز ایمن شد؟ گفت- هاتف آواز داد که- من النار- از آتش ایمن گشت- یعنى نسوزیم شخص او را بآتش دوزخ و نه دل او بآتش قطعیت، این از بهر آنست که خانه کعبه محل نظر خداوند جهان است هر سال یک بار. و ذلک فیما

روى عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال- «انّ اللَّه عز و جل یلحظ الى الکعبه فى کل عام لحظه»

و ذلک فى لیله النصف من شعبان فعند ذلک تحنّ القلوب الیه و یفد الیه الوافدون»- یک نظر که رب العالمین بکعبه کرد چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت، و مأمون خلقان، پس بنده مؤمن که‏ بشبانروزى سیصد و شصت نظر از حق جل جلاله نصیب وى آید شرف و امن وى را خود چه نهند؟ و چه اندازه پدید کنند؟

وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ‏- در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند، و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند، آن را بیت المعمور گویند و فریشتگان روى بدان دارند و این یکى را کعبه نام نهادند و آدمیان روى بدان دارند. سید انبیا و رسل صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت- شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت، که ما را درین گلشن روشن خرام دادند، چون بچهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشیدست، و منبع شعاع جرم شاه ستارگانست، بزیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرب دیدم در جانب بیت المعمور همه از شراب خدمت مست و مخدور، از راست مى‏آمدند و بجانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند، گویى عدد ایشان از عدد اختران فزونست، وز شمار برک درختان زیادت، و هم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت.

گفتم- یا اخى جبرئیل که اند ایشان؟ و از کجا مى‏آیند؟ گفت- یا سیّد و ما یعلم جنود ربک الّا هو- پنجاه هزار سال است تا همچنین مى‏بینم که یک ساعت آرام نگیرند هزاران ازین جانب مى‏آیند و میگذرند، نه آنها که مى‏آیند پیش ازین دیده ‏ام نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان باز بینم. ندانیم از کجا آیند ندانیم کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانیم، نه نهایت کار ایشان شناسیم. یکى شوریده گفته است- «آه این چه حیرت است! زمینیان را روى فراسنگى! آسمانیان را روى فراسنگى! بدست عاشقان بیچاره خود چیست؟ هزار شادى ببقاء ایشان که جز از روى معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند!!

یا من الى وجهه حجّى و معتمرى‏ ان حجّ قوم الى ترب و احجار
هر کسى محراب دارد هر سویى‏ باز محراب سنایى کوى تو

کعبه کجا برم چه برم راه بادیه؟ کعبه است روى دلبر و میل است سوى دوست‏[۲] جوانمرد آنست که قصد وى سوى کعبه نه نهاد، احجار راست که وصل‏ آفریدگار راست!

دردم نه ز کعبه بود کز روى تو بود مستى نه ز باده بود کز بوى تو بود

یحکى انّ عارفا قصد الحجّ و کان له ابن فقال ابنه- الى این تقصد؟ فقال- الى بیت ربّى. فظن الغلام انّ من یرى البیت یرى ربّ البیت. فقال- یا ابه لم لا تحملنى معک؟ فقال- انت لا تصلح لذلک قال- فبکى، فحمله معه. فلمّا بلغا المیقات، احرما و لبیّا الى ان دخلا بیت اللَّه. فتحیّر الغلام و قال- این ربّى؟ فقیل له- الرّبّ فى السّماء، فخرّ الغلام میتا- فدهش الوالد- و قال- این ولدى این ولدى؟ فنودى من زاویه البیت- «انت طلبت البیت فوجدت البیت، و انّه قد طلب ربّ البیت فوجد ربّ البیت- قال فرفع الغلام من بینهم، فهتف هاتف انّه لیس فى القبر و لا فى الارض و لا فى الجنه بل هو فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و لقد انشدوا:

الیک حجّى لا للبیت و الاثر و فیک طوفى لا للرّکن و الحجر
صفاء ودّى صفایى حین اعبره‏ و زمزمی دمعه تجرى عن البصر
زادى رجائى له و الخوف راحلتى‏ و الماء من عبراتى و الهوى سفرى.

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ‏- تا آخر ورد دو آیت است:- یکى در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل، و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته، و باکرام و افضال ربانى آراسته، امّا فرق است میان حبیب و خلیل. خلیل مرید است و حبیب مراد. مرید خواهنده، و مراد خواسته، مرید رونده و مراد ربوده، مرید بر مقام خدمت در روش خود، مراد بر بساط صحبت در کشش حق، او که در روش خود بود راه او از مکر خالى نباشد، اینجاست که خلیل ع با بزرگى حال او راه وى از مکر خالى نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت- هذا رَبِّی‏ و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمین‏گاه مکر هر ساعت بر مى‏گشاد، تا عصمه عنان خلّت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت- إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و مصطفى ع که در کشش حق بود، کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردى، بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوى استعاذت خواستند.

و ازمکر و تراجع بانوار شرع او مى التجا کردند، و او صلى اللَّه علیه و آله و سلّم در کشش حق چنان مؤید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست، «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏»- چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب- خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده، که‏ وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته، که «التحیات المبارکات و الصلوات الطیّبات للَّه» این نشستن جاى ربودگان، و آن ایستادن مقام روندگان، خلیل در روش خود بود که گفت- «وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» حبیب در کشش حق بود که با وى گفتند «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ». خلیل گفت- «وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ»- خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن- و حبیب را گفتند: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ» ما خود او را شرمسار نکنیم. خلیل گفت‏ «حَسْبِیَ اللَّهُ» حبیب را گفتند «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ». خلیل گفت‏ «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» حبیب را گفتند «أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ» و شتّان ما بینهما! خلیل اوست که عمل کند تا اللَّه ازو راضى شود، حبیب اوست که اللَّه آن حکم کند که رضا و مراد او بود. و لذلک یقول تعالى‏ وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ و یشهد لک. قصه تحویل الکعبه الى آخرها.

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ‏- الآیه … اهل معانى گفته ‏اند- در وجه ترتیب کلمات این آیت- که اول منزلى از منازل نبوت مصطفى ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند، و کتاب خداى عز و جل بریشان خواند. ازینجاست که اول گفت- یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ‏ پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید، یعنى که حقایق و معانى کتاب در خلق آموزد تا دریابند و بآن عمل کنند، پس بتعلیم کتاب ایشان را بحکمت رساند، که آن کس که کتاب بر خواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لا محاله علم حکمت او را روى نماید. پس بعلم حکمت پاک شود و هنرى. و شایسته مجاورت حق، اینست وجه ترتیب آیت- که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت. و اللَّه اعلم.

____________________________________

[۱] ( ۱) فرا نپاوم:- کذا فى نسختین الف و ج

[۲] ( ۱) این بیت را نسخه الف فاقد است.

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=