کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الانعام آیه ۱۱۱-۱۱۹
الجزء الثامن
۱۴- النوبه الاولى
(۶/ ۱۱۹- ۱۱۱)
قوله تعالى:
وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَهَ و اگر ما فرو فرستادیمى بایشان فریشتگان
وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى و پدران مردگان ایشان زنده شدى و با ایشان سخن گفتى
وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ و ما همه چیز زنده و گوینده انگیختیمى و پیش ایشان آوردیمى تا گواهى دادندى
قُبُلًا قبیل قبیل، جوگ جوگ
ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا ایشان آن نبودندى که بگرویدندى
إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ مگر که خداى خواسته بودى
وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ (۱۱۱) لکن بیشتر ایشان آنند که نمىدانند.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا هم چنان کردیم لِکُلِّ نَبِیٍ هر پیغامبرى را
عَدُوًّا دشمنانى
شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِ شوخان و ناپاکان آدمى و پرى
یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ فرا تن یکدیگر میدهند
زُخْرُفَ الْقَوْلِ آرایش سخن غُرُوراً بفرهیب
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ و اگر خواستى خداوند تو ما فَعَلُوهُ آنچه دشمنان وى کردند هرگز نکردندى
فَذَرْهُمْ گذار ایشان را وَ ما یَفْتَرُونَ (۱۱۲) و آن دروغها که مىساختند.
وَ لِتَصْغى إِلَیْهِ و تا بآن تکذیب و افترا چسبد و گراید
أَفْئِدَهُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ دلهاى ایشان که بنمى گروند بروز رستاخیز
وَ لِیَرْضَوْهُ و آن را تا بپسندند از خویشتن، آن افترا که در آناند
وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ (۱۱۳) و تا بکنند آنچه ایشان کننده آن در علم خدا و خواست او.
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً و من جز از خداى داورى و فرمان رانى جویم؟
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ و او آنست که فرو فرستاد بشما این نامه
مُفَصَّلًا باز گشاده و پیدا کرده احکام آن و حکم آن از یکدیگر
وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ و ایشان که ما ایشان را تورات دادیم
یَعْلَمُونَ میدانند أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ که این قرآن فرو فرستادهایست از خداوند تو
بِالْحَقِ براستى و سزا
فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (۱۱۴) تو که محمدى از در گمان افتادگان مباش.
وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ تمام شد و سپرى، و بیشى کرد و راست آمد سخن خداوند تو بودنیها را
صِدْقاً بر راستى
وَ عَدْلًا و هموارى بر راستى و داد
لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ نیست بدل کننده گفته اى وى را
وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۱۱۵) و اوست آن خداوند شنواى دانا.
وَ إِنْ تُطِعْ و اگر فرمان برى و مراد نگه دارى
أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ آن بیشتر کس که در زمین است
یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ترا از راه راست بیراه کنند
إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَ نیستند مگر بر پى برندهاى بپنداشت
وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۱۱۶) و نیستند مگر در دروغى که میسازند.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ خداوند تو میداند و او داناتر،
مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ بآنکس که گم گشته از راه او
وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۱۱۷) و او داناتر دانایى است بایشان که راه یافتگاناند بحق.
فَکُلُوا بخورید
مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از آنچه بر کشتن آن خداى را یاد کردند
إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ (۱۱۸) اگر بسخنان او گرویدگاناید.
وَ ما لَکُمْ و چه رسید شما را و چه عذر است؟
أَلَّا تَأْکُلُوا که نخورید
مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از آنچه بر کشتن آن اللَّه را یاد کردند
وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ و اللَّه خود تفصیل داد و گشاده باز نمود
ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ آنچه بسته و حرام کرد بر شما
إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ مگر آنچه بیچاره مانید فرا آن از خوردن مردار بوقت ضرورت
وَ إِنَّ کَثِیراً و فراوانى از مردمان
لَیُضِلُّونَ بیراه میشوند
بِأَهْوائِهِمْ بهواها و بایستهاى خویش
بِغَیْرِ عِلْمٍ بىهیچ دانش
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ خداوند تو است که داناتر از همه دانایان است
بِالْمُعْتَدِینَ باندازه در گذارندگان.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَهَ الایه- این علمها از آن است که اللَّه بآن متفرّد است، که این چیزهایى است نابودنى، و اللَّه میداند که اگر آن بودى چون بودى. و درین آیت جواب قومى است که از وى چیزهایى از معجزات درخواستند.
قومى گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَهُ»؟! قومى گفتند: «ائْتُوا بِآبائِنا». جواب داد ایشان را که: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَهَ فرأوهم عیانا وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى فشهدوا لک بالصّدق و النبوّه. همانست که در سوره الرعد گفت: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى، و این آن بود که کافران مکّه از مصطفى (ص) درخواستند که اگر پیغامبرى کوه صفا از جاى خویش روان گردان، تا زمین مکّه بر ما فراخ گردد، و زمین را بریده گردان تا چشمها بیرون دهد، و ما کشت زار کنیم، و پدران ما زنده گردان تا بر صدق تو گواهى دهند.
رب العالمین گفت: اگر من حکم کنم که قرآن بر کوه خوانند و روان گردد، یا بر زمین خوانند و چشمها پدید آید، یا بر مردگان خوانند تا زنده شوند، و سخن گویند، بهیچ حال ایشان ایمان نخواهند آورد، که ایشان در علم من همیشه کافران بودند، و در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته. این همچنانست که نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ اى: جمعنا علیهم کُلَّ شَیْءٍ قُبُلًا یکسر قاف بر قراءت مدنى و شامى یعنى معاینه و مواجهه، برابر، رویاروى، و منه حین سأله ابو ذر أ کان آدم نبیا؟ فقال: «نعم کان نبیا کلّمه اللَّه عز و جل».
«قبلا» اى عیانا و مواجهه. باقى بضمّتین خوانند. «قبلا» یعنى قبیل قبیل جوک جوک . قبل جمع قبیل است، و قبائل جمع قبیله. عرب ایشان را که از یک نژاد باشند قبیله گویند.
ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ- یعنى: الا ان یهدیهم اللَّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ- این جهل قدر است. ایشان نمیدانند که هدى و ضلالت بمن است.
هم چنان که آنجا گفت: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ» اى:من الجاهلین بالقدر.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا- اى اعداء، و هم فراعنه الانبیاء. هر پیغامبرى را فرعونى بود بروزگار وى، چون نمرود بروزگار ابراهیم، ولید مصعب بروزگار موسى، دیگرى بروزگار عیسى، بو جهل و امثال وى بروزگار محمد (ص).
رب العزّه ایشان را بر سر پیغامبران مسلط کرده، تا ثواب و درجات پیغامبران بیفزاید بآن رنجها که میکشیدند، و بلاها که ازیشان مىدیدند. و هیچ کس را آن رنج نبود که رسول عربى را بود صلى اللَّه علیه و سلم، میگوید:«ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»،و دشمنان وى از آن شیاطین الانس ولید مغیره بود و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث و الحارث بن قیس بن عدى و العاص بن وائل و ابو جهل بن هشام و العاص بن عمرو بن هشام و زمعه بن الاسود و النضر بن الحارث و الاسود بن عبد الاسود و عتبه و شیبه ابنا ربیعه و عقبه بن ابى معیط و الولید بن عتبه و ابىّ و امیّه ابنا خلف و نبیّه و منبّه ابنا الحجاج و عتبه بن عبد العزى و معتب بن عبد العزى. میگوید: یا محمّد! کما ابتلیناک بهؤلاء القوم، کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا. همانست که در فرقان گفت: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ.
آن گه بیان کرد که اعدا کهاند: «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»- شیاطین منصوب است بر بدل، و روا باشد که مفعول ثانى بود، اى: جعلنا شیاطین الانس و الجن اعداء للانبیاء.
و در معنى این آیت علماء تفسیر مختلفاند. عکرمه و ضحاک و سدى و کلبى گفتند: شیاطین در جناند نه در انس، و شیاطین الانس یعنى التی مع الانس، و شیاطین الجنّ اى التی مع الجن، و این آنست که ابلیس لشکر خویش که فرزندان وىاند دو گروه کرد: گروهى به انس فرستاد و گروهى بجن، و هر دو گروه دشمنان رسول خدا (ص) و دشمنان دوستان اوأند، و آن گه هر زمان بر یکدیگر رسند، شیطان که بر انس مسلط کرده با آن شیطان گوید که بر جنّ مسلّط کرده که: من صاحب خود را بیراه کردم بفلان کار و فلان معصیت که بر وى آراستم، تو نیز همچنین کن، و شیطان الجن با شیطان الانس همین سخن گوید بابتدا چون بر وى رسد. اینست که اللَّه گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. قومى دیگر گفتند که: در انس شیاطیناند چنان که در جن، و معنى شیطان متمرد است ازین شوخ ناپاک، بر معصیت دلیر، و بر خدا عاصى. چون شیطان الجن از اغواء مؤمن درماند، و عاجز گردد، دست در شیطان الانس زند، و فرا سر مؤمن کند، تا او را در فتنه افکند،
چنان که رسول خدا (ص) گفت فرا بو ذر که «یا با ذر! هل تعوذ باللّه من شر شیاطین الجن و الانس»؟ قال: قلت یا رسول اللَّه! و هل للانس من شیاطین؟ قال: «نعم، هم شرّ من شیاطین الجن»،
و قال مالک بن دینار: ان شیطان الانس اشدّ علىّ من شیطان الجن، و ذلک انى اذا تعوذت باللّه ذهب عنّى شیطان الجن، و شیطان الانس یجیء فیجرّنى الى المعاصى عیانا.
یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً- زخرف القول باطله الذى زیّن و وشى بالکذب، و المعنى انهم یزیّنون لهم الاعمال القبیحه، فیغرّونهم غرورا.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ- اى یمنع الشیطان عن الوسوسه للجن و الانس، و اللَّه یمتحن عباده بما یعلم انه الأبلغ فى الحکمه، و الاجزل فى الثواب، و الاصلح للعباد. «فَذَرْهُمْ» یعنى خلّ عنهم، «وَ ما یَفْتَرُونَ» من التکذیب. قیل: نسختها آیه السیف.
وَ لِتَصْغى إِلَیْهِ- اى: اراد اللَّه لتصغى الى التکذیب و الافتراء، «أَفْئِدَهُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ» اللَّه خواست که دلهاى ناگرویدگان بآن تکذیب و افترا گراید، «وَ لِیَرْضَوْهُ» و تا آن افترا از خویشتن بپسندند، «وَ لِیَقْتَرِفُوا،» اى لیکتسبوا ما هم مکتسبون. و گفتهاند: «وَ لِتَصْغى» معطوف است بر آیت پیش، تقدیره: یوحى بعضهم الى بعض لیغرّوهم و لتصغى الیه، و برین معنى لام ناصبه است نه لام امر بر معنى تهدید چنان که قومى گفتند. یقال: صغوت الیه صغوا و صغوّا، و صغیت أصغى بالیاء ایضا، و أصغى یصغى اصغاء. و أصله المیل الى الشیء لغرض من الاغراض. و معنى الاقتراف الاکتساب، یقال: خرج یقترف اهله، اى: یکتسب، و قارف فلان هذا الامر، اذا وقعه و عمله، و قرفتنى بما ادّعیت علىّ، اى: رمیتنى بالریبه، و قرف القرحه، اذا قشر منها، و اقترف کذبا، اى اختلقه.
قوله: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً- اینجا قول مضمر است، یعنى: قل لأهل مکّه:أ فغیر اللَّه ابتغى حکما قاضیا بینى و بینکم؟ معنى آنست که: اهل مکّه را گوى: هیچ کس را روا باشد که از حکم اللَّه برگردد، و آن را نپسندد، و بدان رضا ندهد؟ یا هیچ کس دانید که حکم وى برابر حکم اللَّه آید، تا با حکم وى گردیم در آنچه میان من و شما است؟ کلبى گفت: یعنى اطلب ربا اعبد، چنان که جاى دیگر گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا؟! جاى دیگر گفت: «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ»؟! مقاتل گفت: ا فغیر اللَّه ابتغى حکما فى نزول العذاب؟! وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ- اى القرآن مفصّلا مبیّنا فیه امره و نهیه.
وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ و ایشان که تورات و انجیل دادیم ایشان را «یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ»- شامى و حفص منزّل بتشدید خوانند، من التنزیل. باقى بتخفیف خوانند، من الانزال، و هر دو یکسانند. یقال: نزّلته و انزلته. میگوید: اهل کتاب از جهودان و ترسایان میدانند که: این قرآن منزل است از نزدیک خداوند تو.
آن گه گفت:فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ- «امتراء» تردّد است در رأى و در سخن، یعنى: لا تکونن من الشّاکّین انهم یعلمون ذلک. عطا گفت: «وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» سران و مهتران اصحاب رسول خدااند: ابو بکر و عمر و عثمان و على و ابو عبیده و سعید بن زید و عبیده بن الحارث و طفیل بن الحارث و مسطح بن اثاثه و وهب الغامدى و ابو سلمه بن عبد الاسد و الارقم بن ابى الارقم و عمار بن یاسر و سعد بن ابى وقاص و طلحه و الزبیر و عبد الرحمن بن عوف و سالم مولى ابى حذیفه و ابو حذیفه بن عتبه بن ربیعه و ابن مظعون و معمر بن الحارث الجمحى و حبش بن حذافه و اخوه و بلال و صهیب بن سنان رضى اللَّه عنهم.
وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ- این قراءت کوفى و یعقوب است. باقى «کلمات ربک» خوانند بجمع، و معنى هر دو یکسانست. میگوید: تمام شد و راست آمد قول خداوند تو که: پیغامبران را و مؤمنان را بر عموم نصرت دهم، چنان که گفت: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا، و محمّد را على الخصوص نصرت دهم روز بدر، و دشمنان وى را هلاک کنم. این وعده که داده بود راست کرد، و آنچه گفته بود تمام شد و بسر برد، و آن وعید که دشمن را داده بود، و حکم تعذیب که برایشان کرد عدل بود، اینست که گفت:«صِدْقاً وَ عَدْلًا» یعنى: صدقا فیما وعد، و عدلا فیما اوعد و حکم، لا تبدیل لقوله فى نصر محمّد لأن قوله حق. و قیل: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا مغیّر لحکمه، و لا خلف لموعده. «وَ هُوَ السَّمِیعُ» لتضرع اولیائه، و لقول اعدائه، «الْعَلِیمُ» بما قلوب الفریقین.
روى عن النبى (ص) انه قال: «سبق القضاء و جفّ القلم بالسعاده لمن آمن و اتقى، و الشقاوه لمن کفر و عصى. و کان قتاده یقول: هو کتاب اللَّه لا یزید فیه المقرون و لا ینقصون.
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ- گفتهاند که: این در شأن دانشمندان جهودان است، و بیشتر ساکنان آن زمین در آن وقت ایشان بودند، و ایشان دو قوم بودند. بیشتر ایشان بودند که بر پى هواء خود بر پنداشتى میرفتند، و ظنى مىبردند، و دروغها برمىساختند، و قومى در کار رسول خدا یقین بودند، و صدق وى میشناختند، اما بمعاندى برخاسته بودند. اینست که اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ.
اگر کسى گوید ایشان که بر ظن بودند، و یقین نمىدانستند، تعذیب ایشان بر ظن روا باشد یا نه؟ جواب آنست که: رب العزه بر ظن تعذیب میکند، که میگوید جل جلاله: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ. وجه حجّت آنست که: ایشان را بر ظنّ تعذیب از آن کرد که در طلب بصیرت از موضع خویش تقصیر کردند، و بر پى هواء خود رفتند، و التماس بصیرت و طلب حقیقت و یقین بگذاشتند، و بر ظنّ و جهل اقتصار کردند، لا جرم مستوجب عذاب گشتند.
ابن عباس گفت: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» در شأن مشرکان عرب آمد که با رسول خدا و مؤمنان جدال درگرفتند در خوردن مردار، و گفتند: تأکلون ما قتلتم و لا تأکلون ما قتل ربکم! اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَ یعنى فى تحلیل المیته، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یکذبون فى تحلیل ما حرم اللَّه. میگوید: ایشان بر پى ظن میروند در تحلیل مردار، که مىپندارند که این مردار حلال است، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان دروغ میگویند، و حرام کرده خدا هرگز حلال نبود.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ- زجاج گفت: موضع «من» رفع است بابتداء، و لفظ آن لفظ استفهام است، یعنى: هو أعلم اىّ النّاس یضل عن سبیله،کقوله: لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا، و بقول بصریان موضع «من» نصب است بر نزع خافض، تا اوّل و آخر مقابل یکدیگر بود، یعنى: هو أعلم بالضال عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین. قراءت نصیر از کسایى «یضلّ» بضم یاء است، اى: هو أعلم بالمضل عن سبیله.
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ- این در جواب قومى است از عرب که چیزهایى از جانوران مىحرام کردند خوردن آن از بحیره و سائبه و وصیله و حامى.
رب العالمین میگوید: بخورید اگر مؤمناناید، آنچه اللَّه حلال کرده است، و در کشتن آن نام خدا یاد کردند. آن گه تاکید را گفت:وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ- چه عذر آرید که نخورید آنچه اللَّه حلال کرد و بر کشتن آن اللَّه یاد کردند؟ و اللَّه خود تفصیل محرمات داد، و آن مفصل در سوره البقره گفت، و در صدر سوره مائده، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ الایه.
آن گه گفت: إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ اى: من اکل المیته عند المخمصه و المجاعه من غیر بغى و لا عدوان او تجانف لاثم، و قد مضى شرحه فى المائده. نافع و حفص از عاصم «فصّل» بفتح فا و «حرّم» بفتح حا خوانند. ابن کثیر و ابو عمرو و ابن عامر بضمّ فا و ضمّ حا خوانند. ابو بکر از عاصم و حمزه و کسایى فصّل بفتح فا خوانند و حرّم بضمّ حا. «إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ»- یعنى دعتکم الضروره الى اکله مما لا یحلّ عند الاختیار.
وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ- عاصم و حمزه و کسایى بضم «یا» خوانند، و معنى آنست که: فراوانى از مردمان یعنى کفار مکّه بیراه میکنند بهواها و بایستهاى خویش. باقى «لیضلّون» بفتح «یا» خوانند یعنى بىراه میشوندخویش، نه بر بصیرتى و بر علمى که ایشان را در آن است. إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ- این اعتدا ایدر آنست که آنجا گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ. میگوید:خداوند تو است که دانا است باندازه درگذارندگان.
النوبه الثالثه
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَهَ الایه- مردودان حضرت را میگوید، و مطرودان قطیعت را که: اگر ما فریشتگان آسمان را ازین مقرّبان و کروبیان، و سفره و بر ره، و رقباء قضا و قدر و امناء درگاه عزّت بزمین فرستیم، تا آن مهجوران را بما دعوت کنند، و از ما خبر دهند، و مردگان زمین را حشر کنیم، تا بر درگاه ما ارشاد کنند، و جمله حیوانات و جمادات و اعیان و اجرام مخلوقات، و صورت ذات مقدرات، و آحاد و افراد معلومات، همه را منطبق گردانیم، و بایشان فرستیم، تا آیت الهیت ما و اعلام ربوبیت ما بر ایشان عرضه کنند، و هر چه خبر بود همه ببینند و بدانند تا من که خداوندم نخواهم، و ایشان را راه ننمایم، ایمان نیارند، و راه بشناخت ما نبرند. مشتى خاک را چه رسد که حدیث قدم کند اگر نه عنایت قدیم و خواست آن کریم بود!
دل کیست که گوهرى فشاند بىتو | یا تن که بود که ملک راند بىتو |
و اللَّه که خرد راه نداند بىتو | جان زهره ندارد که بماند بىتو |
اعتقاد اهل سنت آنست که تا رب العزه خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دل بنده ثبت نکند، بنده بشناخت وى راه نبرد. ازینجا گفتهاند علماء سنت و ائمه قدوت که: المعرفه تجب بالسّمع، و تلزم بالبلاغ، و تحصل بالتعریف.
آرى! شمعیست تا خود کجا برافروزد! جوهریست تا کجا ودیعت نهد!
یقول اللَّه عز و جل: «سرّ من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى».
شناختى باید و آشنایى هر دو بهم، تا نشانه این کار شود، و شایسته این خلعت گردد. دعوى آشنایى بىشناخت جحد است، چنان که از آن بیگانگان خبر میدهد که: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ. و شناخت بىآشنایى عین مکر است، چنان که آن مهجور درگاه و سر اشقیا ابلیس که شناخت بود او را، و آشنایى نه، نهایت و بدایت او هر دو از عین مکر در قعر کفر بپوشیده بودند.
بظاهر صورت ملکى داشت، و نقاب تقدیس بر بسته، و باطنى خراب. هزاران سال بساط عبادت بپیموده بر امید وصل، چون پنداشت که دیده املش گشاده شود، یا نفحه وصال درونش وزد، از سماء سموّ بر خاک لعنت افتاد که: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی»:
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود | مستوجب شکر و آفرین خواهد بود |
باللّه که گمان نبردم اى جان و جهان | که امید مرا فذلک این خواهد بود |
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا- هر که رتبت وى عالىتر بلاء وى تمامتر! هر که بحق نزدیکتر و دل وى صافىتر، نفس وى بدست دشمن گرفتارتر! آرى بىغصه محنت قصه محنت نتوان خواند! بىزهر بلا شهد و لا نتوان یافت! بنگر که آدم صفى آن غرس تکریم حق، و پرورده تقدیس، چه دید از آن دشمن خویش ابلیس! یقول تعالى:
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ، و آن دیگر شیخ پیغامبران و پدر جهانیان نوح (ع) از قوم خویش بنگر که چه دید! نهصد و اند سال ایشان را دعوت کرد. هر روز او را چندان بزدند که بیهوش شدى، و فرزندان خود را بر معادات او وصیّت کردندى و آن مهتر برین بلیت صبر میکرد، و امید بایمان ایشان میداشت، تا او را گفتند:«لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». گفت: بار خدایا! چون امید بریده گشت، و روى صلاح پدید نیست، بودن ایشان در دنیا جز زیادت فساد و سبب خرابى نیست. «لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». و از آن پس ابراهیم پیغامبر که شجره توحید بود، شب و روز بزانو درافتاده، و شیبت سفید در دست نهاده که: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ».
بنگر که او را از آن نمرود طاغى چه رسید! و از معانده و مکابره وى چه مقاساه کشید! و على هذا پیغامبران یکان یکان هود و صالح و لوط و زکریا و یحیى و عیسى و موسى، از دست جباران و متکبران و متمردان همه بفریاد آمدند، و در حق زاریدند، و در آخر همگان محمّد عربى و مصطفى هاشمى بلاء وى تمامتر، و اذى وى از دشمنان بیشتر، تا میگویدصلى اللَّه علیه و سلم: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»!
آن بیگانگان و بیحرمتان قدر وى مهتر ندانستند، و دیده شناخت او نداشتند، قصد جان او کردند، و جفاء وى را میان دربستند. پیران استهزا کردند، و شاعران هجو گفتند، و کودکان سنگ انداختند، و زنان از بامها خاک ریختند، و آن گه اتفاق کردند، و با یکدیگر عهد بستند که او را برداریم، و نصرت خدایان خود کنیم، تا جبرئیل آمد و گفت: اى سیّد! خیز و شهر بایشان بگذار. آهنگ غربت کن که: طلب الحق غربه.
و درین غربت فرمودن با او سرّى بود که جوانمردى در آن قافیه شعر خویش باز آورده و گفته:
اى یتیمى کرده اکنون با یتیمان کن تو لطف | اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا |
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم | تو همان کن اى کریم از خلق خود با خلق ما |
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف | خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا. |
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً- جز از اللَّه معبودى گیرم؟ کلّا! جز از اللَّه خدایى را دانم؟ حاشا! معبود بىهمتا اوست، که یگانه و یکتا خود اوست. در کردگارى و جبارى بىنظیر اوست. در کاررانى و کار خدایى بىشبیه اوست. در بنده نوازى معروف اوست. در مهربانى و مهر نمایى موصوف اوست.
پیر طریقت گفت: «الهى! موجود عارفانى. آرزوى دل مشتاقانى. مذکور زبان مدّاحانى». چونت نخواهم که نیوشنده آواز داعیانى! چونت نستایم که شاد کننده دل بندگانى! چونت ندانم که زین جهانى! چونت دوست ندارم که عیش جانى! وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایه- وفد خداى از روى عدد اندکىاند، اما با وزن و با خطراند، و اهل باطل بسیاراند، لکن بىوزن و بى معنى اند. یک جهان مجاز را یک ذره حقیقت بس. یک عالم بیهوده و باطل را یک نفس خداوندان یافت بس.
یک تبانجه شیر و زین مردار خواران یک جهان | یک صداى صور و زین فرعون طبعان صد هزار! |
یا محمّد! اگر تو ایشان را از روى عدد و کثرت بینى، ترا بفتنه افکنند، و اگر با ایشان بسازى، ترا از حق باز دارند. فرمان ما را گردن نه، و از ایشان روى گردان: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ».
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ- این در حکم تفسیر بذبایح مخصوص است، و از روى اشارت منع است از خوردن بر غفلت، و بر شره. هر چه بغفلت و شره خورند جز در طبع سبعى قوّت نیفزاید، و جز هواجس نفس و وساوس شیطان از آن نروید. اصل مسلمانى پاکى سینه است، و روشنایى دل، و راه این پاکى و روشنایى پاک داشتن بشره است. چنان باید که حواس ظاهر چون چشم و گوش و زبان پاک بود، و جمله حرکات بوزن شرع بود، و راه پاکى حواس پاکى پوست، و گوشت بود، چنان که از حلال رسته باشد، و راه پاکى پوست و گوشت لقمه حلال است، و چون لقمه حلال بود، مرد حلال خوار باید. ما دام تا شره و آرزوى غفلت در سینه وى بود، حلال خوار نبود، و راه اسیر کردن آز و شره آنست که چون خورد بر سر ذکر بود، و با آگاهى بود، و بادب طریقت و شرط سنت خورد. اینست که اللَّه گفت: فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ.
شافعى (رض) گفت که: دوازده مسئله بباید دانست، تا یک لقمه بشرط دین بتوان خورد. چهار فریضه، و چهار سنت، و چهار ادب. آنچه فریضه است حلال خوردن، و پاکیزه خوردن، و روزى گمار خداى را دانستن، و شکر وى گزاردن. و آنچه سنت است اول «بسم اللَّه» گفتن، و پیش از طعام دست بشستن، و بآخر «الحمد للَّه» گفتن، و از کرانه قصعه خوردن، و آنچه ادب است بر پاى چپ نشستن، و در لقمه کس ننگرستن و از پیش خود خوردن، و پس از طعام دست بشستن. چون خوردن باین شرط بود، فردا در آن حساب نباشد، و او را در آن ثواب دهند، چنان که در خبر است که: مؤمن را بر هیچ چیز ثواب دهند، تا آن لقمه که در دهن خویش نهد، یا در دهن عیال خویش، و الیه الاشاره بقوله تعالى: کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۳