التوبة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره التوبه آیه ۸۹- ۷۹

۹- النوبه الاولى‏

(۹/ ۸۹- ۷۹)

قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ‏ ایشان که مى‏ طعن کنند، عیب جویند در فراخ بخشیدگان بخوش منشى، مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ از گرویدگان، فِی الصَّدَقاتِ‏ در زکاتها و صدقتها، وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ‏ و [عیب میکنند] ایشان را که نمى ‏یاوند و نمیدارند [که بخشند] مگر اندک خویش، فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ‏ از ایشان مى‏ افسوس دارند، سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ‏ جزاى ایشان داد بآن افسوس که میدارند، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. (۷۹) و ایشانراست عذابى دردنماى.

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ‏ آمرزش خواه ایشان را، أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ‏ یا مخواه آمرزش ایشان را، إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً اگر آمرزش خواهى ایشان را هفتاد بار، فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ‏ نیامرزد خداى ایشان را، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ این بآنست که ایشان کافر شدند بخداى و رسول او، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ. (۸۰) و خداى راه نماى و پیش برنده نیست قومى را که بنزدیک او از فاسقان‏اند.

 

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ‏ شاد گشتند با پس کردگان [خداى عز و جل از غزاى تبوک‏]، بِمَقْعَدِهِمْ‏ به نشست خویش، خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ‏ بر خلاف رسول خداى، وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ‏ و دشوار داشتند که باز کوشند بمال خویش و تن خویش، فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ از بهر خداى و در راه خداى، وَ قالُوا و یکدیگر را گفتند، لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ بیرون مشید، بجنگ درین گرما، قُلْ نارُ جَهَنَّمَ‏ گوى آتش دوزخ، أَشَدُّ حَرًّا توش آن سختتر است، لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ. (۸۱) اگر ایشان دریا بندید و دانندید.

 

فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا تا اندکى خندند از شادى خویش، وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً و فراوان گریند [فردا از پشیمانى خویش‏]، جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۸۲) بپاداش آنچه میکردند.

 

فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ‏ اگر باز برد ترا خداى [از تبوک‏]، إِلى‏ طائِفَهٍ مِنْهُمْ‏ با ایشان که زنده مانده ‏اند از ایشان و مصرّ، فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ‏ و از تو دستورى خواهند بیرون آمدن را [بغزاء خیبر با تو]، فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً گوى با من هرگز میائید [به خیبر]، وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا و با من هرگز جنگ مکنید با جهودان، إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّهٍ شما از خود بپسندیدید باز نشستن از جنگ پیشین، فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ. (۸۳) باز نشینید [ازین جنگ پسین‏]، با باز نشستگان دیگر.

 

وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏ و نماز مکن بر هیچکس از ایشان، ماتَ أَبَداً که بمیرد، هرگز، وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ‏ و باز مایست بر گور هیچکس از ایشان، إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ که ایشان کافر شدند بخداى و رسول وى، وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ. (۸۴) و بمردند از طاعت بیرون.

 

وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ‏ و خوش ما یاد ترا مالهاى ایشان و فرزندان ایشان، إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا خداى میخواهد که عذاب کند ایشان را بشغل آن [و گرد کردن آن و نگه‏داشتن آن و ترسیدن بر آن‏] درین جهان، وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ. (۸۵) و جانهاى ایشان بر آید و ایشان کافر.

 

وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ و چون (ج) فرو فرستاده آید از آسمان سورتى از فرقان، أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ‏ که بگروید بخداى، وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ‏ و باز کوشید [با دشمنان وى‏] با رسول او، اسْتَأْذَنَکَ‏ دستورى خواهد از تو باز نشستن را، أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ‏ اهل توان از ایشان، وَ قالُوا و ترا گویند، ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ. (۸۶) گذار تا نشینیم با نشستگان.

 

رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ‏ پسند دادند که با زنان در خانها بنشینند چون زنان، وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ و مهر نفاق بر دلهاى ایشان نهاده شد، فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ. (۸۷) تا ایمان راست در نیابند.

 

لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ‏ لکن رسول و گرویدگان که با وى‏ اند.جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ‏ او و ایشان بارى باز کوشیدند بمال خویش و تن خویش با دشمن خداى، وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ‏ همه نیکیها ایشانراست، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (۸۸) و ایشانند پیروز آمدگان جاوید.

 

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ‏ ساخته است خداى ایشان را بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ در زیر آن درختان جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاویدان ایشان در آن، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۸۹) آنست پیروزى بزرگوار.

 

النوبه الثانیه

 

قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ‏- مفسّران گفتند: چون رسول خدا خواست که بغزاء تبوک بیرون شود یاران را تحریض کرد بر صدقات، تا عدّت غزا و لشکر اسلام بسازد و ساز راه کند، صحابه رفتند و هر کس بر اندازه طاقت خویش صدقه مى‏ آورد. عبد الرحمن عوف چهار هزار درم آورد گفت: یا رسول اللَّه، هشت هزار درم داشتم، یک نیمه آوردم و یک نیمه عیال و فرزندان را بگذاشتم. رسول خدا گفت:

بارک اللَّه لک فیما انفقت و فیما امسکت.

از برکت دعاء رسول خدا مال وى بدان رسید که چون از دنیا بیرون شد، دو زن داشت، ثمن مال وى که بایشان رسید صد و شصت هزار درم بر آمد. عمر خطاب همى آمد و چهار هزار درم آورد، رسول خدا گفت:

ما ذا ابقیت لاهلک و عیالک؟

عیال خود را چه گذاشتى؟ گفت: اللَّه و رسوله. گفت‏ انّ ما بین صدقتیکما کما بین کلمتیکما.

عثمان عفان آمد و صد سر شتر آورد و صد سر است.

رسول گفت‏ : ما ضرّ ابن عفان بعد الیوم.

عاصم بن عدى العجلانى آمد و صد وسق خرما آورد. بو عقیل انصارى نام وى صحاب مردى پیر بود و درویش، آمد و یک صاع خرما آورد گفت: یا رسول اللَّه همه شب آب کشیده‏ ام کشت زار فلان را و دو صاع خرما استده ‏ام یک صاع آورده‏ ام و یک صاع عیال و فرزندان را بگذاشته ‏ام. منافقان گفتند ابو بکر و عمر و عثمان و عبد الرحمن مى‏ بخشند از مال فراخ، دانیم که مى‏ نام جویند این صاع خرماى بو عقیل بارى خداى بوى چه نیاز دارد مگر که خویش را بیاد خدا و رسول میدارد، توانگران را بریاء متهم کردند و بر اندک بو عقیل طنز میکردند تا رب العالمین آیت فرستاد، الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ‏ اى- یعیبون المطوعین المتنفّلین من المؤمنین، فِی الصَّدَقاتِ‏ التطوع من الصدقه ما لا یلزمه لزوم الزکاه.

وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ … الآیه الجهد- بالضم غایه ما یقدر علیه الانسان و بالفتح مصدر جهد فى الامر اذا بالغ، و قیل- هما لغتان فبالضم لغه اهل الحجاز و بالفتح‏ لغه اهل نجد. جهد هر کس طاعت اوست، نامى است توان اندک مرد را، یقال: فلان جهید العطاء، زهیده. بو عقیل آن صاع خرما بیاورد. مصطفى فرمود: تا بر سر هم مال صدقات بپاشیدند آن گه- لمز- منافقان تفسیر کرد، گفت:

فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ‏ اى- یستهزءون بهم، سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ‏ جازاهم جزاء سخریّتهم حیث صاروا الى النار.

وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏ اى- مولم. مصطفى را از ایمان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت:

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ‏. صیغت صیغت امر است و معنى- معنى شرط، اى- ان شئت فاستغفر لهم و ان شئت فلا تستغفر لهم، یعنى- استغفارک لهم و ترک الاستغفار سواء إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ‏. میگوید یا محمد اگر آمرزش خواهى از بهر ایشان و اگر نخواهى همه یکسان است اگر هفتاد بار آمرزش خواهى از بهر ایشان، ایشان را نیامرزم. مصطفى گفت:

لازیدن على السهمین لعل اللَّه یغفر لهم.

بر هفتاد بیفزایم مگر که بیامرزد. آیت آمد، که‏ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ‏. و مقصود از این هفتاد، نه عددى موقت است بلکه مقصود کثرت است. چنان که گویند: قد قلت لک مائه مره و نهیتک عنه الف مرّه. عرب گویند:

سبّع اللَّه لک الاجر، اى- اکثر لک، اراد التضعیف و لهذا جاء فى الاخبار: فله سبع و له سبعون و له سبع مائه. قال الازهرى: ان السبعین فى هذه الآیه جمع السبعه التی تستعمل فى الکثره لا السبعه التی فوق الستّه، الا ترى انه لو ازداد على السبعین لم یغفر.

و در استغفار رسول از بهر ایشان دو قول است: یکى آنست که نفاق ایشان نمى‏ شناخت، و یقین نبود، از آن دعا کرد و آمرزش خواست. قول دیگر آنست که جماعتى مؤمنان که خویش و پیوند منافقان بودند از مصطفى در میخواستند تا از بهر ایشان آمرزش خواهد بامید آنکه باستغفار مصطفى مخلص شوند و از نفاق توبه کنند تا از عذاب و عقوبت برهند. تا رب العزه مصطفى را باز زد و ایشان را از ایمان ایشان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت:

ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏، این بسبب آن کردم که ایشان بخداى‏ و رسول کافر شدند و الکافر لا یغفر له، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ‏ المتمردین فى الکفر.

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ‏ الفرح بالذنب اعظم من الذنب. شادى بگناه صعب‏تر است از عین گناه. فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ‏ اى- المتروکون تخلفهم عن رسول اللَّه ص. این عبد اللَّه ابى بود با هشتاد مرد منافق که بى ‏عذرى تخلف کردند و با یکدیگر گفتند: «لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ»، درین گرماى گرم و صمیم صیف بیرون مروید بجنگ. و المعنى: فرحوا بقعودهم فى المدینه و التخلف و ان لم ینلهم حر الصیف خلاف رسول اللَّه فیکون نصبا لانه مفعول له، و قیل- على المصدر و هو مصدر خالف یخالف مخالفه و خلافا، و قیل- معناه خلاف رسول اللَّه، اى: بعد خروجه، فیکون خلاف بمعنى خلف و نصبه على الظرف.

 

وَ کَرِهُوا اى- لم یریدوا، أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ اى- قال بعضهم لبعض، و قیل: قالوا للمؤمنین: لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ. قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا و قد اخترتموها بهذه المخالفه و التخلف. لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ‏ ان مصیرهم الیها.

 

فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا یعنى- فى الدنیا و هى قلیله، وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً فى الآخره یعنى- فى النار التی لا نهایه لها و التقدیر: فلیضحکوا قلیلا فسیبکون کثیرا جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ‏ جزاء مفعول له. یعنى- و لیبکوا لهذا الفعل. قال ابو موسى الاشعرى: انّ اهل النار لیبکون الدموع فى النار حتى لو اجریت السفن فى دموعهم لجرت ثم انهم لیبکون الدم بعد الدموع. قال ابن عباس: انّ اهل النفاق لیبکون فى النار عمر الدنیا فلا یرقى لهم دمع و لا یکتحلون بنوم. وعن انس قال: قال رسول اللَّه ص‏ لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.

فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلى‏ طائِفَهٍ مِنْهُمْ‏ یعنى- المتخلفین طائفه منهم. از بهر آن گفت که نه هر که تخلف کرده بودند همه منافق بودند بل که ایشان سه گروه ‏اند که باز نشستند و تخلف کردند گروهى بعداوت باز نشستند و شادى کردند چنان که خداى گفت:فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ‏.

گروهى بر معذرت باز نشستند و بگریستند چنان که خداى گفت:وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ‏.

قومى بر غفلت باز نشستند، پشیمان شدند چنان که گفت: ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ‏.

 

فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ‏ اى- یردک اللَّه الى المدینه من غزوه تبوک و فیها طائِفَهٍ مِنْهُمْ‏ یعنى- الّذین تخلفوا بغیر عذر.

فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ‏ الى غزوه اخرى، قیل- هى غزوه خیبر.

فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا لقعودکم عن تبوک و لنفاقکم.

إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّهٍ اى- عن الوقت الّذى تستأذنون فیه فانّ غزوه تبوک لم یکن باول غزوه غزاها علیه السلام. و قیل- اول مره دعیتم و قیل- اول مره قبل الاستیذان.

فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ‏ مع من تخلف بعذر، و قیل- مع النساء و الصبیان، و قیل- مع اهل الفساد الّذین لا خیر فیهم، و قیل- للرجل الذى هو شر اهله: هو خالف بنى فلان.

 

وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏ اى- من المنافقین. اجماع مفسران است که این آیت در شأن عبد اللَّه ابى فرو آمد که رسول خدا بر وى نماز کرد یا خواست که بر وى نماز کند چنان که اختلاف روایات است پسر وى آمد، و کان مؤمنا مخلصا، و از رسول خدا درخواست تا پیراهن که بر تن رسول است کفن وى سازد و بر وى نماز کند و بر سر گور وى بایستد و دعا کند. بروایتى دیگر گفته‏ اند عبد اللَّه ابى در بیمارى مرگ کس فرستاد بمصطفى و بخواند او را چون آمد گفت: اى بیچاره‏ اهلکک حب الیهود؟

دوستى داشتن با جهودان ترا هلاک کرد. گفت: مرا سرزنش مکن که نه از بهر سرزنش خواندم، استغفر لی و اعطنى ثوبک الّذى یلى جسدک. آمرزش خواه از بهر من و جامه خویش بمن ده تا مرا کفن سازند و بر من نماز کن و بر سر گور من بایست و مرا دعا کن.

رسول خدا پیراهن خویش بوى داد. مؤمنان گفتند:

یا رسول اللَّه لم وجّهت الیه بقمیصک یکفن فیه و هو کافر؟ فقال: ان قمیصى لن یغنى عنه من اللَّه شیئا و انى آمل ان یدخل فى الاسلام خلق کثیر. لهذا السبب فیروى انه اسلم الف من الخزرج لما رأوه یطلب الاستشفاء بثوب رسول للَّه ص،و همت کرد مصطفى ص که بر وى نماز کند که ظاهر وى‏ اسلام بود اگر چه در باطن نفاق داشت. عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه بر وى نماز میکنى و قد فعل کذا و کذا. رسول گفت: یا عمر دست از من بدار که اگر دانمى که خداى بر وى رحمت کند هفتاد بار از بهر وى استغفار کردمى، تا در این حدیث بودند، جبرئیل آمد و آیت آورد بر وفق قول عمر: وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏ اى- من المنافقین، یرید صلاه الجنازه. صلاه درین آیت نماز جنازه است و نماز جنازه فرض کفایت است و آن را نه رکن است: اول نیت است و چهار تکبیر در آن چهار رکن‏ اند اگر بر چهار بیفزایند نماز باطل شود و خواندن فاتحه الکتاب، از پس تکبیر اول، رکن است و هم چنین درود دادن بر رسول خدا از پس تکبیر دوم و دعاء مرده پس تکبیر سوم، و پس از تکبیر چهارم ذکرى مفروض نیست و رکن نهم سلام باز دادن است ان شاء تسلیمه واحده و ان شاء تسلیمتین.

قوله: وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ‏ اى- لا تقف على قبره حتّى یفرغ من دفنه و فى الخبر کان رسول اللَّه ص اذا دفن المیّت وقف على قبره و دعا له.

إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ‏ فما صلّى رسول اللَّه ص بعدها على احد منهم و لا قام على قبره حتى قبض.

 

وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ … الآیه- سبق تفسیرها و لیست بتکرار لانّها فى جماعه و هذه فى الأخرى، قال ابن جریر: اراد اولاد عبد اللَّه و امواله‏ وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ یعنى- من القرآن و هذا دلیل على انّ السوره کانت مسوّره على عهد رسول اللَّه لا کما زعم المبتدعه انّها سوّرت بعد رسول اللَّه و کذلک قوله‏ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ‏ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ‏ این خطاب با منافقان است، اى- آمنوا سرّا کما آمنتم جهرا.

و روا باشد که خطاب با مؤمنان نهند، اى- دوموا على الایمان.

وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ‏ فى التأخر أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ‏ ذو القدره و السعه فى المال.

وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ‏ یعنى الزمنى.

رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ‏ النساء اللاتى تخلفن فى البیت.

وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ‏ استوثق منها فلا یدخلها الایمان. حجه على المعتزله و القدریه فى اثبات القدر و نفى الاستطاعه و احتیاج الخلق الى توفیق به‏ یؤمنون و لو کان کما ذهبوا الیه لقال تطبعت و لم یقل و طبع على قلوبهم و له فى القرآن نظائر کثیره.

 

لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ‏ اهل الیقین من اصحاب رسول اللَّه ص، جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ‏ فى الانفاق‏ وَ أَنْفُسِهِمْ‏ فى سبیل اللَّه بالقتال.

وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ‏ جمع خیره و المراد بهنّ: الحور، لقوله‏ فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ‏ و یجوز ان یکون عاما فى جمیع الملاذ من الاطعمه و الاشربه و المنازل و الجوارى و الغلمان، و قیل الخیرات: الغنائم.

وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏ الباقون فى النعیم، أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏ لفظ- اعد- دلیل على انها مخلوقه معده. این آیت گواهى میدهد که اصحاب رسول خداى ص که اهل یقین و اخلاص بودند و با مصطفى در غزاء تبوک بودند و رسول خدا از ایشان خشنود بود، ایشان قطعى در بهشت‏ اند بر هر چه بودند از عمل، هم چنان که رسول خدا عشره را گواهى داد که قطعى در بهشت‏ اند آنان هم چون اینانند بشهادت آیت از بهر ایشان.

 

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ .. اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر، خادمان راه شرع جدااند، خلوتیان قرب و مشاهدت جدا، اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند. فرمان برداران‏ اند و حق شرع گزاران‏ اند و پسندیدگان‏ اند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که خلیل وار، دست توکّل از آستین رضا بیرون کردند و بر روى اسباب و علائق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لا جرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشان را نو تشریفى و تخصیصى مى ‏آید، آن‏ منافقان دون همت مختصر دیده یک صاع خرماى بو عقیل مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد وى را این طعن منافقان، و رب العالمین او را مى‏نوازد و میگوید: وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ‏، و مصطفى تسلى دل وى را آن صدقه از وى پذیرفته و اکرامى کرده و بر سر همه صدقه‏ها ریخته و این خبر بیرون داده که:

افضل الصدقه جهد المقلّ.

آن صدقه‏ها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگ‏وارتر که با وى درد عشقى است و سوزى و نیازى که با دیگران نیست و وزنى که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتى نباشد دل وى محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلى باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وى جز مهر حق نماند و بر زبان وى جز ذکر حق نماند و بارکان وى جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوى انس بود وى را از آن وحشت آید هر چه خلق روى بوى آرند وى روى از آن بگرداند تا بر خاطر وى جز حق نگذرد و از خلق فانى گردد و با حق باقى شود، آرى صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولى گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند، آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وى مستولى گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود. این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند. در عهد موسى کلیم صدّیقى بود که خلق پیوسته برنجانیدن وى مشغول بودند شبى در مناجات گفت: الهى دانى که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومى نه داده‏اى که آن را در رضاى تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایى کنند و بر ما بهتانى نهند تو ایشان را نگیرى رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالى مباد.

چنین مى‏ آید که در مسجد شونیزیه، جنید و شبلى و ثورى و رویم و خلدى و جماعتى نشسته بودند وقتى خوش و سماعى خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته، درویشى در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهى پشمینه بر سر نهاده و پلاسى سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وى آگاهى نبود چون از آن خود وا پرداختند، شبلى گفت: ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوه؟ این کلاه و پلاس بچند خریدى؟ گفت یا شبلى بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلى بستاخى مکن که خداى را بندگان‏ اند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود. شبلى گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همى‏ گرفت و آن درویش مى ‏گفت بحال خود باش که بتو مثلى میزنیم.

پیر طریقت گفت: الهى نه دیدار ترا بهاست و نه رهى را صحبت سزاست و نه از مقصود ذرّه ‏اى در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست؟ پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزى با این خار خرماست.

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ … الآیه- این آیت دلیل است که منتهاى استغفار که گناه از بنده فرو نهد و امید بمغفرت قوى گرداند هفتاد بار است همان است که مصطفى گفت:

«ما اصرّ من استغفر و لو عاد فى الیوم سبعین مرّه»

آن گه گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ …. تهدید کافران است اما بشارت مؤمنان است. میگوید از آن نیامرزم ایشان را که کافران‏ اند، إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ‏، دلیل است که آنجا که شرک نیست بیامرزد اگر چه گناه‏کار است که خداى تعالى آمرزگار است و بنده مؤمن را فروگذار است و از وى در گذار است. خبر درست است که وى گفت جل جلاله: عبادى انکم الذین تخطئون باللیل و النهار و انا الذى اغفر الذنوب و لا ابالى فاستغفرونى اغفر لکم. بندگان من رهیگان من بروز و شب جفا کارى و گنه‏کارى و سزاى من که خداوندم آمرزگارى و بردبارى، آمرزش خواهید تا بیامرزم، و از آئید تا بپذیرم و بخوانید تا بنیوشم، شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ‏ هیچ جاى بگزاف نیامرزند مگر اینجا، باز آئید هیچ جاى عذر نپذیرند چنان که اینجا، عذر خود بگوئید ما را از عیب پذیرفتن عار نیست و از آمرزیدن باک نیست و زبان حال بنده بنعت و انکسار و ذلت و افتقار میگوید: الهى از کرم تو همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلوده ‏ایم بکرد خویش، بس درمانده ‏ایم بوقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزاى خویش، دست گیر ما را بفضل خویش، باز خوان ما را بکرم خویش، بارده ما را باحسان خویش.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار،ج۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=