تفسیر بیان السعادة-الأعراف

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الاعراف ۳۸ تا ۴۸

[سوره الأعراف (۷): آیات ۳۸ تا ۴۱]

قالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ (۳۸)

وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (۳۹)

إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ (۴۰)

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (۴۱)

ترجمه:

خداوند گوید در زمره آن گروه از جنّ و انس که پیش از شما به دوزخ داخل شدند داخل شوید. و در آن وقت هر قومى از آنان که به دوزخ داخل شوند، قوم دیگر را لعن کنند تا آنگاه که همه را آتش دوزخ فرا گیرد. آنگاه زمره آخرین با فرقه اوّل (یا مرئوسان به رئیسان) گویند خدایا اینان ما را گمراه کردند پس عذابشان را در آتش دو برابر و افزونتر گردان. خدا گوید: همه را دو برابر عذاب است و لیکن شما نمى‏دانید. ۳۸

گروه مقدّم به طایفه مؤخّر پاسخ دهند که شما را بر ما برترى نباشد. (ما و شما در گناه یکسانیم) پس به آنها خطاب شود که: بچشید عذاب خدا را به کیفر اعمال ناشایستى که کرده ‏اید، ۳۹

همانا آنان که آیات خدا را تکذیب کنند و از کبر و نخوت سر به آن فرونیارند هرگز درهاى آسمان به روى آنان باز نشود و به بهشت درنیایند تا آنکه شتر از سوراخ سوزن خیاطى عبور کند که این محال باشد و این گونه گنهکاران متکبّر را مجازات سخت خواهیم کرد، ۴۰

براى آنان دردوزخ بسترها گسترده و سراپرده‏ها افراشته ‏اند و این است جزاى ستمکاران. ۴۱

 

 

تفسیر

قالَ ادْخُلُوا خداوند پس از بازگشت آنها از وحدت به مقرّ کثرت فرمود: داخل شوید.

فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ‏ و در زمره و همراه آن گروه از جن و انس که قبل از شما به دوزخ داخل شدند، یعنى آن گروه کسانى که از سنخ شما بودند و کسانى را مى‏خواندند که در فراخواندن آنها مجاز و مأذون نبودند.

فِی النَّارِ ظرف دخول است، و محتمل است که (فى امم) ظرف دخول و (فى النّار) بدل اشتمال از آن، یا حال از سابقش باشد.

کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها در آن زمان هر گروهى، گروه دیگر را لعن مى‏کند، امّا در مورد آن گروههایى که قبلا با هم الفت داشته و دوست هم بودند، واضح و ظاهر است زیرا همنشینى و مجالست بعضى با بعضى دیگر و انس گرفتن و سخن گفتن با هم، آنها را از ایمان به خلفاى خدا و پیروى اولیاى او منع کرده است، و امّا آن گروههاى با هم بیگانه و کسانى که شناخته‏ شده همدیگر نیستند از جهت این است که آنها نیز مثل گروه دیگر مستحقّ لعن هستند، و این رسم اهل دنیاست که در وقت راحتى و رفاه دوست و در موقع سختى و بلا، دشمن مى‏شوند، و همدیگر را لعن مى‏کنند، خصوصا اغلب زنان، یا مردانى که بر طبیعت زنان هستند.

و جمله یا حال است از فاعل (ادخلوا) یا از (امم) یا از فاعل (دخلت) یا از جنّ و انس، یا از (النّار) و در همه این‏ها ضمیر عاید مقدّر است، یا جمله معترضه تا ذمّ امّتها باشد.

حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً یعنى آن وقت که تابعین و مرئوسین با رؤسا در درک اسفل جمع شدند.

قالَتْ أُخْراهُمْ‏ دیگران یعنى تابعین که بعدا آمدند، گفتند:

لِأُولاهُمْ‏ درباره رؤسا و متبوعین خود.

رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ پروردگارا این‏ها ما را گمراه مى‏کردند، چون گمراه بودند، پس آنها را دو برابر عذاب کن.

قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ‏ گفت (خدا مى‏گوید): عذاب همه شما دو برابر است و این امر به اعتبار دو قوّه علم و عمل، یا به اعتبار تجسّم عمل در نفس است و به دنبال آوردن مثل آن عمل، در جهنّم یا به اعتبار گمراهى و مهمل گذاردن تمیز، یا به اعتبار هر یک از صفحه علّامه و عمّاله (دو زمینه انفعالى انسان از لحاظ علم و عمل) مى‏باشد.

وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ‏ امّا شما نمى‏دانید که همه را عذاب دو برابر است که این امر و سبب آن بر شما مخفى است.

وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ‏ در حالى که آنها را مخاطب قرار مى‏دهند مى‏گویند.

فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ‏ شما بر ما برترى نداشتید، چون شما استحقاق عذاب دو برابر را داشتید، لفظ (فاء) را آورد تا قول آنها فرع بر قول خدا باشد تا گفته خود را اثبات نمایند.

فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ‏ یا از قول خداست از باب سرزنش و ملامت و استهزا، یا از قول رؤساست.

إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها تفصیل مطلب در مثل این آیه گذشت.

لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ درهاى آسمان بر آنها گشوده نمى‏شود، منظور از آن آسمان ارواح است زیرا که در آن قلب است و باز شدنش با ولایت تکلیفى است که آن را تکذیب کرده ‏اند.

وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ و آنان داخل بهشت نمى‏شوند مگر این که شتر از سوراخ سوزن عبور کند! تعلیق بر چیزى است که شدنى نیست، یا مقصود این است که انانیّت آنها مانع از دخول بهشت است، پس داخل بهشت نمى‏شوند مادام که شتر انانیّتشان باقى است و هرگاه انانیّتشان از بین رفت و ذوب شد داخل بهشت مى‏شوند.

وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ‏ و این است جزاى گنهکاران.

آوردن لفظ (مجرمین) یا از قبیل گذاشتن اسم ظاهر به جاى ضمیر است تا اظهار وصف دیگرى براى آنها باشد که مشعر به ذمّ آنان شود و از جهت دیگرى اظهار استحقاق عقاب گردد، و یا این که مقصود از مجرمین غیر از مکذّبین است و همچنین است مطلب در قول خدا: نَجْزِی الظَّالِمِینَ‏ لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ‏ براى آنان بسترى از دوزخ و پوششى از آتش است حال است یا استیناف، جهت بیان حال آنها، و غواشى جمع غاشى به معنى بى‏هوش است یا جمع غاشیه به معنى غطاء یا اغماء است، و در لفظ (مهاد) و (غواش) به معنى ستر و پوشش استهزاى به آنان است.

وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ‏ و بدین‏سان ستمکاران را کیفر مى‏دهیم.

 

 

ترجمه و تفسیر آیات ۴۴- ۴۲

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۴۲)

وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۴۳)

وَ نادى‏ أَصْحابُ الْجَنَّهِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (۴۴)

ترجمه:

و خوشا به حال آنان که ایمان آوردند و به قدر وسع در کار نیک و شایسته کوشیدند که ما کسى را بیش از وسع تکلیف نمى‏کنیم آنها اهل بهشت هستند و جاودان در آن متنعّمند، ۴۲

وزنگار کینه و حسد و هر خوى زشت را از آیینه دل بهشتیان مى‏زدائیم و در بهشت به زیر قصرهایشان نهرها جارى شود و گویند ستایش خداى را که ما را بر این مقام راهنمایى کرد اگر هدایت الهى نبود ما خود به خود در این مقام راه نمى‏یافتیم، همانا رسولان خدا ما را به حق رهبرى کردند آنگاه بر اهل بهشت ندا کنند که این است بهشتى که از اعمال صالح خود به ارث یافتید، ۴۳

و آنگاه بهشتیان دوزخیان را ندا کنند که آنچه پیامبران از مقامات بهشتى به ما وعده دادند، ما به حق و حقیقت یافتیم. آیا شما نیز بدانچه از عذاب دوزخ وعده دادند به حقیقت رسیدید؟ گویند بلى ما هم به سزاى خود رسیدیم و آنگاه میان آنها منادیى ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد.۴۴

تفسیر

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ مثل این آیه گذشت، و این که مقصود از ایمان اگر اسلام باشد که با بیعت نبوى و قبول دعوت ظاهرى حاصل مى‏شود پس مقصود از عمل صالح ایمان خاصّ است که با بیعت ولوى و قبول دعوت باطنى و دخول ایمان در قلب و توابع آن از قبیل اعمال قلبى که متتبّع اعمال قالبى است، حاصل مى‏شود.

و اگر مقصود از ایمان، ایمان خاصّ باشد پس مراد از اعمال صالح چیزهایى است که این ایمان به دنبال مى‏آورد.

و چون لفظ صالحات با لام استغراق معرفه شده و موهم آوردن جمیع صالحات است، و در وسع و طاقت افراد بشر نیست که جمیع صالحات را به‏جا بیاورد، لذا مردم را متوجّه ساخت و فرمود:

لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها هیچ کس را جز به اندازه وسع تکلیف نمى‏کنیم، این عبارت جمله معترضه است بین مبتدا و خبر.

أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏ آنان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود. این که مبتدا اوّل به وسیله اسم اشاره (اولئک) و سپس با ضمیر (هم) تکرار شده است براى تاکید حکم و آوردن مبتدا به عنوان وصفش مى‏باشد که ذکر شد، و نیز جهت بزرگداشت شأن آنهاست تا با اشاره به دور و تکرار، موجب و تثبیت در اذهان گردد.

وَ نَزَعْنا و بیرون کشیدیم در دنیا یا در بهشت.

ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ‏ غل را از سینه‏ هایشان، (غلّ) با کسره به معنى حقد و کینه است و تشبیه غلّ به لباس (که لباس کینه را بیرون کشیدیم) و استعمال نزع به معنى کندن لباس در آن استعاره تخییلیّه و ترشیح استعاره است.[۱]

و مقصود این است که خداى تعالى سینه ‏هاى مؤمنین را از موجبات غلّ از قبیل کدورات دنیوى و صفات رذیله نفسانى پاک مى‏کند تا این که سینه‏ هایشان از حقد و حسد صاف شود خصوصا نسبت به برادران مؤمنشان، و همچنین از خودپسندى و ریا و شکّ و شرک خفىّ پاک مى‏کند، پس در سینه ‏هایشان جز دوستى خالص و راستى تامّ چیزى باقى نمى‏ماند.

تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ در حالى نهرها در زیر پاى آنها جارى است. این عبارت جمله حالیّه یا مستأنف است و جواب سؤال مقدّر، یا خبر بعد از خبر مى‏باشد.

وَ پس از آنکه سینه‏ هایشان از چیزهایى که آنها را اذیّت مى‏کند صاف شد، و مقام آنها از چیزهایى که با آنها سازگار نیست امن گشت، و همنشینان آنها از بدى رسیدن به آنها فارغ و خاطر جمع شدند.

قالُوا از باب خوشحالى و تشکّر گفتند:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا سپاس خداى را که ما را به این مقام یا به این فضل رهنمون گشت، و مراد از هدایت رسیدن به راه مطلوب یا به راه مطلوب است با تهیّه اسباب سلوک و پیمودن آن راه.

وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِ‏ این سخن را گفتند چون آنها ایمان به غیب داشتند و آن‏ را نمى‏دیدند، وقتى آنچه را که ایمان به آن آورده بودند دیدند خوشحال شدند، و آن را از نهایت خوشحالى اظهار نمودند.

وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ آنچه که عمل مى‏کردید سبب از طرف مقابل است نه این که آن سبب فاعلى باشد (به واسطه عمل خودتان به آن بهشت رسیدید) بدان که انسان با انسانیّتش داراى قوّه وصول به بهشت است، و با فطرتش داراى نسبتى است به عقل کلّى و مظهر آن، که عبارت از نبىّ و ولىّ است و با همین نسبت صحیح مى‏شود نسبت پدرى و فرزندى بین آن دو، تکوینا، و لذا نسبت برادرى بین همه مردم از جهت تکوین، درست است.

پس آنگاه که این نسبت به سبب بیعت عام نبوى یا بیعت خاصّ ولوى متّصل به نسبت تکلیفى شد، آن نسبت قوى و ظاهر مى‏شود به نحوى که فرزند به مقام پدرى رسد (منظور این است که ممکن است خداوند تفضّل فرماید، فرزند به مقام عالى روحانى و مرادى رسد در این صورت فرزند، پدر روحانى پدرش مى‏شود) و پدر فرزند مى‏شود و با همان نسبت و به مقدار ظهورش فرزند قسمتى از ملک پدر یا همه ملک او را به ارث مى‏برد.

و اگر نسبت تکوینى به نسبت تکلیفى متّصل نشد، نه به وسیله بیعت و نه در حال احتضار، لا محاله منقطع مى‏شود، و آنگاه که نسبت او از پدر که عقل کلّى و مظهر اوست منقطع شد، چیزى از او به ارث نمى‏برد، و هر چه که بنا بود او به ارث برد برادرش که در بعضى جهات با او مناسب است وارث مى‏شود، پس صحیح است که گفته شود:

شما بهشت را از خدا یا از عقل یا از مظهر عقل به ارث بردید، و صحیح است که گفته شود که آن را از اهل جهنّم به ارث بردید، چنانکه صحیح است گفته شود که اهل جهنّم منازل اهل بهشت را به ارث گذاشتند (منظور این است که دوزخیان چون لیاقت پذیرش بهشت را نداشتند براى بهشتیان باقى ماند و آنان بهره‏مند شدند). تحقیق ارث گذاشتن و کیفیت آن گذشت.

وَ نادى‏ أَصْحابُ الْجَنَّهِ أَصْحابَ النَّارِ و بهشتیان دوزخیان را صدا مى‏زنند تا اظهار نعمت و خوشحالى کرده و اصحاب آتش را سرزنش نمایند.

أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ‏ یعنى از جانب خدا مؤذّن ندا مى‏کند و مؤذّن عبارت از صاحب مرتبه جمع است، و او کسى است که بر اعراف ایستاده و ندا مى‏کند، و لذا تفسیر به امیر المؤمنین علیه السّلام شده که فرموده است: آن مؤذّن من هستم.

أَنْ لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ‏ و چون ظلم حقیقى عبارت از پوشیدن جهت الهى قلب است که همان ولایت تکوینى باشد پس ظلم خوددارى از ولایت تکلیفى است.

زیرا به وسیله ولایت تکلیفى در قلب باز مى‏شود و طریق قلب به سوى خدا روشن مى‏گردد. و به سبب این دو ظلم، راه بر آن قوایى، که مادّه اتّصال به صاحب ولایت هستند بسته مى‏شود.

چون آن قوا به سبب اتّصال به صاحب ولایت تکوینا از اهل بیعت رسول مى‏شود، پس بستن آن راه ظلم بر قواست و به وجهى ظلم بر اهل بیت و عترت و بر صاحب ولایت نیز هست.

سپس انکار ولایت و استهزا به صاحب ولایت، و سپس بستن طریق بندگان از ولایت که همه این‏ها ظلم است و به همان وجوهى که گفته شد، ظلم بر عترت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم است، روى همین جهات بود که ظلم در کتاب خدا، به ظلم بر آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم تفسیر شده است، و خداى تعالى ظالمین را چنین توصیف نمود:

 

ترجمه و تفسیر آیات ۴۹- ۴۵

الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ کافِرُونَ (۴۵)

وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ (۴۶)

وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۷)

وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ (۴۸)

 

ترجمه:

آنان که بندگان خدا را از راه باز مى‏دارند و راه کج را مى‏ طلبند (و به شبهه راه مردم را کج مى‏کنند) آنها به قیامت ایمان ندارند، ۴۵

و میان این دو گروه (بهشتیان و دوزخیان) پرده ‏اى است‏ از سرشت نیک و بد که مانع دیدار آن دو گروه از یکدیگر نیست ولى مانع رسیدن آنها به یکدیگر است. و بر اعراف مردانى هستند که همه را به سیماشان مى‏شناسند و اهل اعراف اهل بهشت را ندا کرده گویند: سلام بر شما باد. در حالى که آنان هنوز داخل بهشت نشده ‏اند، لیکن آرزوى دخول آن را دارند ۴۶

چون نظر آنها بر اهل دوزخ افتد (از وحشت به خدا پناه برند) گویند پروردگارا منزل ما را با این ستمکاران به یک جاى قرار مده، ۴۷

و اهل اعراف مردانى را که (زمانى از بزرگان کفّار بودند) و آنها را به سیمایشان مى‏شناسند آواز دهند و گویند: دیدید که جمع مال و جاه و آنچه بر آن فخر و تکبّر مى‏کردید به حال شما اصلا سودمند نبود. ۴۸

تفسیر

الَّذِینَ یَصُدُّونَ‏ کسانى که اعراض کنند یا دیگران را منع کنند.

عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏ از راه خدا، این عبارت تفسیر ظلم است (زیرا ظالم مردم را از راه خدا باز مى‏دارد).

وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ کافِرُونَ‏ و مى‏خواستند در آن راه کژى ایجاد کنند، در حقیقت به آخرت کافر مى‏باشند زیرا که راه خدا تکوینا همان وجهه قلب است و ولایت امام از ناحیه تکلیف با همان وجهه محقّق مى‏شود، و کفر به آخرت عبارت از کفر به ولایت تکوینى و تکلیفى است یا نتیجه ‏اى از آن است.

وَ بَیْنَهُما یعنى بین دو گروه، یا بین بهشت و دوزخ، حِجابٌ‏ حجابى است مقصود از حجاب برزخ اخروى است که واسطه بین دو ملکوت است و باید اهل هر گروه بر آن عبور نمایند، چنانکه مقصود از (سور) در قول خدا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ[۲] آنگاه در بین آنها حصارى ایجاد مى‏شود که داراى دروازه‏ اى است که در باطنش رحمت و در ظاهرش عذاب است، همین برزخ مى‏باشد.

درباره این که دنیا همان برزخ است و این برزخ اخروى واسطه بین دو ملکوت است و این که ملکوت سفلى سایه ظلمانى دنیا و ملکوت علیا عکس نورانى آن است، قبلا بیان شد و یادآور شدیم که براى رهایى از عالم طبع هر گروهى باید از برزخ اخروى که به وجهى جهنّم است عبور کند، چنانکه عالم طبع نیز به وجهى جهنّم است.

برزخ اخروى عبارت از حجاب است که ظاهرش پشت سر ملکوت سفلى مى‏آید که عذاب ملکوت سفلى از جانب آن است، و باطنش که پشت سر ملکوت علیا مى‏آید داراى رحمت است که نعمت‏هاى بهشت صورى و ظاهرى است، سپس نعمت‏هاى بهشت مجرّد از صورت و اندازه قرار دارد. البتّه این‏ها اجمالا گفته شد، و در سوره حدید نیز مى‏آید.

وَ عَلَى الْأَعْرافِ‏ اعراف جمع (عرف) به معنى بلندى از زمین است و از همین قبیل است «عرف دیک» (تاج خروس) «عرف فرس» (یال اسب) و اعراف الحجاب (بلندى‏ هاى پرده) از همین واژه است.

رِجالٌ‏ یعنى مردان مخصوصى هستند، که بقاى بعد از فنا را درک کرده و به مقام جمع رسیده ‏اند و از حضور به سوى خلق برگشته ‏اند تا آن را تکمیل نمایند، و آنان انبیا و اولیا هستند که پس از برگشتن به سوى خلق با ملکوتشان برزخ مى‏ایستند، ولى بر جهاتى مى‏ایستند که در آنها رحمت است و آن بلندیهاى برزخ است، تا بتوانند احاطه و اتّصال به ملک هر دو ملکوت را داشته باشند.

زیرا که آنان با شأن جبروتى خود بالاتر و بزرگتر از آن هستند که مراقب کثرت باشند، زیرا که عالى ذاتا التفاتى به دانى ندارد، و با شأن ملکى سعه و احاطه‏ اى ندارند تا براى آنها مراقبت دادن حقّ هر صاحب حقّى ممکن و آسان باشد، بلکه این کار با شأن ملکوتى آنها که به سبب آن از ملکوت علیا به بلندیهاى برزخ تنزّل مى‏کنند و صورت مى‏گیرد و در نتیجه مراقب اهل ملک و ملکوت علیا و سفلى مى‏شوند و حقّ هر کسى را به او مى‏دهند.

و چون نبوّت‏ها و ولایت‏هاى جزئى سایه‏ هایى از ولایت کلّى است و متحقّق به ولایت کلّى، على علیه السّلام و اولاد طاهرین او مى‏باشد، لذا تفسیر رجال به آنها و حصر رجال در آنها صحیح مى‏شود، و چون برزخ مرتبه‏ اى از مراتب و شأنى از شئون آنهاست على علیه السّلام فرمود: ما اعراف هستیم.

و چون جهت برزخ علیا جهتى است که هر کس در آن جهت باشد به وسیله آن غیر خودش را از اهل ملک و هر دو ملکوت مى‏شناسد، و همین جهت است که راه شناخت خدا براى کسانى است که بر آن جهت نیستند لذا صحیح است قول معصومین علیهم السّلام‏[۳]: ما بر اعراف هستیم، یاران خود را از سیمایشان مى‏شناسیم، و ما اعراف هستیم که خداوند شناخته نمى‏شود مگر از راه شناخت ما، و ما اعراف هستیم که خداى تعالى در روز قیامت ما را بر صراط مى‏ایستاند، پس کسى داخل بهشت نمى‏شود مگر این که ما را بشناسد و ما او را بشناسیم، و داخل آتش نمى‏شود مگر این که ما را انکار کند و ما او را انکار کنیم.

و چون مقصود از اعراف بلندى‏هاى برزخ است صحیح مى‏شود تفسیر اصحاب اعراف به کسانى که اصحاب برزخ هستند از کسانى که حسنات و سیئات آنها مساوى است.

زیرا که اصحاب برزخ هستند، و همراه و مصاحب اعراف بودن، غیر از همراه و یاران کسانى هستند که بر اعراف مى‏باشند، زیرا اینان به وجهى مالک اعراف بوده و به آن محقّق مى‏شوند به خلاف کسانى که حسنات و سیّئاتشان مساوى است که ایستادن آنها در برزخ و زیر اعراف به جهت محاسبه و رسیدن به حساب است.

یَعْرِفُونَ کُلًّا هر یک از اهل جهنّم و بهشت را مى‏شناسند. بِسِیماهُمْ‏ با علامتى که از سرشتهایشان بر ظواهر آنان است. پس ضمیر به (کلّا) بر مى‏گردد نه به (رجال).

وَ نادَوْا و ندا کردند ضمیر به اصحاب اعراف از شیعیان علىّ بن أبی طالب بر مى‏گردد که حسنات و سیّئاتشان مساوى است، گویا که آنها بالتزام ذکر اعراف ذکر شده ‏اند.

أَصْحابَ الْجَنَّهِ کسانى که از برزخ گذشتند و همراه و یاران جنّت شدند.

أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ‏ از باب تحیّت به آنها و امید رسیدن به حضور آنان مى‏گویند سلام بر شما باد.

لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ‏ درحالى‏که اهل اعراف هنوز داخل بهشت نشده ‏اند ولى آرزوى دخول بهشت را دارند.

وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ و هنگامى که چشم آنان به دوزخیان مى‏افتد.

قالُوا از باب پناه بردن به على علیه السّلام گویند:

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ‏ پروردگارا ما را با ستمگران قرار مده و آنها که بر اعراف ایستاده ‏اند، ندا مى‏کنند.

رِجالًا مردانى از اهل آتش را. یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ‏ که آنها را به سیمایشان مى‏شناسند مى‏گویند:

که جمع شدن شما در اینجا خدا را از عذاب شما بى ‏نیاز نکرده است، این بر حسب مفهوم لغوى است و مقصود این‏ است که جمع شما عذاب را از شما دفع نمى‏کند.

وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ‏ و تکبّر و غرورتان براى شما سودى نبخشید. (ما) موصوله یا مصدریه است.

___________________________

[۱] استعاره استعمال لفظ باشد در معانى که شبیه به معناى اصلى آنست مانند اینکه( رأیت اسدا یرمى) یعنى شیرى را دیدم که تیر مى‏انداخت و معانى استعارت در علم معانى و بیان مفصّل است که این مختصر گنجایش آن را ندارد. و امّا استعاره تخییلیّه: عبارت است از اثبات صفتى باشد که مخصوص مشبّه به است براى مشبّه، در موقع حذف مشبّه به، که تشبیه در نفس متکلّم مقدّر است مانند این جمله( ماهى را دیدم سر از دریچه بیرون کرد) ماه در این جمله به جاى کلمه محبوب و معشوق بکار رفته است چنانکه در این آیه براى لفظ کنیه که مشبّه به است جمله بیرون کشیدن لباس آمده است. و استعاره مرشّحه یا ترشیحیّه تنها ملایمات مشبّه به در آن ذکر مى‏شود. مانند( أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَهَ بِالْهُدى‏ فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ) که در اینجا اشتراء استعاره است براى استبدال که مستعار له است و ربح و تجارت از ملایمات مستعار منه است …

[۲] حدید( ۵۷)، آیه ۱۳

[۳] تفسیر الصّافى ۲: ص ۱۹۸- الکافى ۱ ص ۱۸۴/( ط- دار الکتب الإسلامیه)

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۵،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=