کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الکهف آیه ۳۲-۴۶
۴- النوبه الاولى
(۱۸/ ۴۶- ۳۲)
قوله تعالى:
«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» مثل زن ایشان را بدو مرد،
«جَعَلْنا لِأَحَدِهِما» کردیم و دادیم یکى را از ایشان،
«جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ» دو رز از انگور،
«وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» گرد بر گرد آن خرماستان کردیم،
«وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (۳۲)» و میان آن دو رز کشت زار.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» آن هر دو رز بار خود بیرون داد،
«وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً» از چندان که هرگز تواند بود که از رز بر بیاید هیچ بنکاست،
«وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (۳۳)» و زیر آن رزها جویها راندیم.
«وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ» و او را جز از آن مالى بود و در آن رزان میوه،
«فَقالَ لِصاحِبِهِ» پس گفت آن مرد با یار خویش،
«وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت،
«أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا» من امروز از تو افزون مال ترم،
«وَ أَعَزُّ نَفَراً (۳۴)» و انبوه خادمتر.
«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» آن مرد در آن رز خویش رفت،
«وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» و او بر خویشتن ستمکار،
«قالَ ما أَظُنُّ» گفت نپندارم،
«أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً (۳۵)» که این جهان بسر آید هرگز.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَهَ قائِمَهً» و نه پندارم که رستاخیز هرگز خاستنى است،
«وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی» و اگر مرا باز برند با خداوند من [بانگیختن از خاک]
«لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (۳۶)» على حال آنجا باز بهتر یابم ازین دو رز ایدر.
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» او را گفت آن یار او،
«وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت،
«أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ» کافر شدى بآن آفریدگار که بیافرید ترا از خاکى،
«ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ» آن گه از آبى،
«ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا (۳۷)» آن گه ترا قد بر کشید و اندامها راست کرد تا مردى کرد.
«لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی» من بارى میگویم که اوست که اللَّه تعالى است خداوند من،
«وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (۳۸)» و با خداوند خویش انباز نگیرم هیچکس را.
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ» چرا نگفتى آن گه که در رز خویش آمدى،
«ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» این خداى خواست [و خداى کرد و خداى داد] توان و تاوست نیست مگر باللّه تعالى،
«إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً (۳۹)»اگر مرا مىبینى که منم اندک مال تر از تو و اندک فرزندتر.
«فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ» پس مگر که خداوند من مرا به از بهشت تو دهد [در آن جهان]،
«وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» و مگر که فرو گشاید اللَّه تعالى بر آن بهشت تو،
«حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» سنگ باران از آسمان،
«فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً (۴۰)» تا هامون شود هموارى سخت که پاى برو بخیزد.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» یا آب آن در زمین فرو شود،
«فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً (۴۱)» که نتوانى که بازجویى یا بر روى زمین آرى.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» تباه کردند و نیست آن میوه او و آن رز او،
«فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» بامداد کرد دست بر دست مىپیچید بنفریغ،
«عَلى ما أَنْفَقَ فِیها» بر آن مال که نفقه کرده بود بر آن رز خویش،
«وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها» و دیوارهاى آن بر بنا و درخت افتاده،
«وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً (۴۲)» و مىگفت او کاشک من با خداوند خویش انباز نگرفتمى.
«وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَهٌ» و نبود او را یارى دهى [و فریاد رسى]
«یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ» که آن روز با او گرائیدند تا او را یارى دادند فرود از اللَّه تعالى،
«وَ ما کانَ مُنْتَصِراً (۴۳)» و خود با اللَّه تعالى بر نیامد.
«هُنالِکَ» آنکه هن آنجا هن،
«الْوَلایَهُ لِلَّهِ الْحَقِّ» یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست،
«هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» او به است پاداش را،
«وَ خَیْرٌ عُقْباً (۴۴)» و به است بسرانجام.
«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاهِ الدُّنْیا» مثل زن ایشان را و جهان ایشان را و آرایش آن را،
«کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» چون آبى که فرو فرستادیم آن را از آسمان،
«فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ» بر رست از آمیغهاى گوناگون که از زمین روید بآن آب،
«فَأَصْبَحَ هَشِیماً» پس آنک رست و آراست خشک گشت و گفته،
«تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» باد آن را در هواى برد پراکنده،
«وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً (۴۵)» و اللَّه تعالى بر همه برد و آورد تواناست، فراخ توان.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» مال و پسران [که جهانیان مىخواهند] آن همه آرایش این جهانست،
«وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» و کارها و سخنان نیک که آن مؤمنان را بماند و پاداش آن او را پیش آید،
«خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» پاداش آن بنزدیک خداوند توبه،
«وَ خَیْرٌ أَمَلًا (۴۶)» و خداوند آن فردا امیدوارتر.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یعنى لابى جهل و لاخیه الحرث ابنى هشام بن المغیره بن عبد اللَّه بن عمرو بن مخزوم حین اسلم الحرث و ثبت ابو جهل على کفره. و قیل هما اخوان من اهل مکّه احدهما مؤمن و الآخر کافر و اسم المؤمن ابو سلمه عبد اللَّه بن عبد الاسد بن عبد باللیل زوج امّ سلمه قبل النّبی (ص)، و الآخر کافر و هو الاسود بن عبد الاسد- میگوید مثل زن این دو برادران را بآن دو مرد که در روزگار پیش بودند.
زجّاج گفت جهودان گفتند مشرکان مکه را که محمد را پرسید بر سبیل امتحان از قصّه آن دو مرد که در زمان پیش بودند، این آیت بجواب امتحان ایشان آمد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ» اى للّذین سألوک عن ذلک امتحانا اى حدّثهم بما فى مثله العبره- ایشان را بگوى قصّه آن دو مرد که در مثل آن قصّه عبرتست اگر عبرت مىگیرند:
دو برادر بودند در بنى اسرائیل یکى مؤمن نام او یهودا، دیگرى کافر نام او قطروس، همان دو برادرند که در سوره الصّافات وصف ایشان گفته: «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ، یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ».
دو برادر بودند هشت هزار دینار از پدر میراث برده هر یکى چهار هزار دینار، قطروس رفت و بهزار دینار بستانى خرید و آن را عمارت کرد و نیکو بپرداخت، یهودا در مقابل آن هزار دینار بدرویشان داد و گفت: اللّهم ان کان فلان قد اشترى ارضا بالف دینار فانّى اشترى منک ارضا فى الجنّه بالف دینار- بار خدایا اگر او بستانى خرید بهزار دینار من از تو بستانى مىخرم اندر بهشت بهزار دینار که بصدقه دادم.
قطروس بهزار دینار دیگر خانهاى بنا نهاد و در آن غرفه ها و منظره ها بساخت، یهودا هزار دینار دیگر بصدقه داد بدرویشان و گفت بار خدایا مرا خانهاى در بهشت مى باید از بهر من خانه اى در بهشت بساز. قطروس زنى بخواست و هزار دینار مهر وى کرد، یهودا هزار دینار دیگر بخرج درویشان و یتیمان و پیر زنان کرد و گفت بار خدایا این مهر زنان بهشتى است که تو مرا نام زد کنى.
قطروس هزار دینار دیگر که مانده بود بچاکران و خدمتکاران و لباس و تجمّل خویش خرج کرد، یهودا نیز هزار دینار دیگر که باقى مانده بود بر ارباب حاجات تفرقه کرد و از خداى تعالى لباس و تجمّل بهشتى و غلمان و ولدان جاودانى بخواست.
پس بروزگار یهودا درویش گشت و اختلال حال و اضطرار او را بر آن داشت که نیاز خویش به قطروس برداشت و از وى چیزى خواست، قطروس گفت: ما فعل مالک فقد اقتسمنا مالا واحدا فاخذت شطره و انا شطره- آن مال را چه کردى نه هر دو برادر بودیم و مال بهم قسمت کردیم؟- یهودا گفت آن همه بصدقه بدرویشان دادم، قطروس گفت: ائنّک لمن المصدقین- آرى تو مال بصدقه دادى اکنون آمده اى و از من میخواهى، اذهب فو اللَّه لا اعطیک شیئا فطرده. اینست که ربّ العالمین در بیان قصّه ایشان گفته: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ» اى بستانین، «مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» اى جعلنا النّخل محیطه بهما. و قیل «حففناهما» جعلنا حفافیهما اى جانبیهما نخلا، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً» یعنى جعلنا حول الاعناب النّخل و وسط الاعناب الزّرع.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» اى اعطت ثمرها و ادّت ریعها تاما اى کلّ واحده منهما، فلذلک لم یقل آتتا، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ» اى من اکلها، «شَیْئاً» اى لم ینقص ممّا عهد، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً» اى شققنا فى المکان المتخلل بینهما جنب الزّرع- اخبر اللَّه سبحانه و تعالى عن اتّصال عمارتهما و کمال تأدیه حملهما من نخلهما و اعنابهما و اخبر انّ شربهما کان من نهر جار و هو من اغزر الشرب.
«وَ کانَ لَهُ» اى لصاحب الجنّتین، «ثَمَرٌ» بفتحتین قراءه عاصم و یعقوب بروایه روح و بن حسّان و کذلک: «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» على انّه جمع ثمره کبقره و بقر و المعنى کان له من النّخیل و الاعناب ثمر کثیر، و قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر و حمزه و الکسائى: و کان له ثمر- و احیط بثمره بضم الثّاء و المیم فیهما، وافقهم رویس فى «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» و الثّمر صنوف الاموال من الذّهب و الفضّه و غیرهما، یعنى و کان له مال سوى الجنتین، و یجوز ان یکون جمع ثمار ککتاب و کتب و یجوز ان یکون جمعا لثمره کبدنه و بدن و خشبه و خشب و یجوز ان یکون واحدا کعنق و طنب، و قرأ ابو عمرو وحده ثمر و بثمره بضم الثّاء و تسکین المیم فیهما جمیعا و الوجه انّه مخفف من ثمر بالضّم على اىّ وجه یحمل علیه، و الثّامر الرّجل الغنىّ و الثّامر الشّىء الکثیر، قال الشّاعر:
ایّاک ادعو فتقبّل ملقى | و اغفر خطایاى و ثمّر ورقى |
اى کثر ابلى و غنمى، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» المؤمن، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» اى یراجعه فى الکلام مشتق من- حار- اذا رجع، مراجعت در سخن میان ایشان آن بود که قطروس بجفا و زشتى با وى مىگفت که مال را چه کردى؟ و کجا بردى؟ و چرا از دست بدادى؟ تا چنین درویش و درمانده گشتى، وى مىگفت مال در وجوه خیرات و صدقات خرج کردم، از پیش خویش فرستادم تا فردا بثواب آن برسم، قطروس گفت: مال خویش ضایع کردى بظنّى محال و بعثى و ثوابى که نخواهد بود، اکنون من از تو افزون ترم بمال و انبوهترم بخدمتکار و یار، اینست که اللَّه تعالى گفت: «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً» یعنى انا ذو مال کثیر و نفر عزیز، العزّه ها هنا هى الکثره و النّفر الخدم و النّفیر الاعوان، منه قوله تعالى: «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» اى خدما و خولا، آن گه دست برادر مسلمان گرفت و او را در آن بستان خویش برد از روى مفاخرت تا بوى نماید آن عمارت و زراعت و درختان و ثمار، اینست که ربّ العالمین گفت:
«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» وحد الجنّه لاتصال کلّ واحده منهما بالآخرى، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى کافر بربه، قال النّابغه: الحمد للَّه لا شریک له من اباها فنفسه ظلما، «قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ» اى تهلک، «هذِهِ» الجنّه، «أَبَداً» انکر ان اللَّه یفنى الدّنیا و انّ القیامه تکون.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَهَ قائِمَهً» کائنه، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی» نشرت بعد موتى الى ربّى، یعنى ان یک بعث و دار اخرى کما زعمت، «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها» اى من جنّته، قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر: «خیرا منهما» بزیاده میم للتّثنیه، و الوجه انّه على تثنیه الجنّتین المذکورتین فیما تقدّم من قوله تعالى: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ، کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ».
و قرأ الباقون: «خَیْراً مِنْها» بغیر میم و الوجه انّه على الانفراد لتقدّم ذکر جنّه مفرده فى قوله تعالى: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» فافراد الضّمیر یرجع الیها، «مُنْقَلَباً» اى انقلابا. و قیل موضع انقلاب یقول کما اعطانى و اکرمنى فى الدّنیا یعطینى فى الآخره و یکرمنى هناک، این همانست که عاص وائل گفت خباب أرت را: «لَأُوتَیَنَّ مالًا وَ وَلَداً».
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» المسلم، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» هذه المحاوره کنایه عن الصّلابه فى الدّین و شدّه الصریمه و ترک المبالاه فى اللَّه، آن برادر مسلمان گفت از قوّت ایمان و یقین و صلابت در دین: «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ» یعنى اباک آدم، «مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ» اى خلقک من نطفه ابیک فى رحم امّک، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا» جعلک معتدل الخلق و القامه ذا عقل و تمییز، ثمّ جهلت امر الاعاده و لم تستدل بالمبدإ على المعاد.
«لکِنَّا» بالالف فى الوصل قرأها ابن عامر و رویس و ابن حسّان و قرأ الباقون و روح بغیر الف فى الوصل و اتّفقوا على الوقف بالالف و اصل الکلمه:- لکن انا- فحذفت الهمزه طلبا للخفّه لکثره استعمالها و ادغمت احدى النّونین فى الأخرى و اثبتت الف لکنّا کما اثبتت فى الوقف على لغه من یقول انا بالالف فى الوقف و الوصل، «هُوَ اللَّهُ رَبِّی» القول ها هنا مضمر معناه: لکن انا اقول هو اللَّه ربّى، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً».
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ»- لولا- ها هنا للتّحضیض و یختصّ بالفعل اى هلا اذ دخلت جنّتک، «قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ» اى ما شاء اللَّه کان فهو رفع بالابتداء و الخبر مضمر. و قیل معناه الامر ما شاء اللَّه فیکون المبتدا مضمرا و المعنى الامر بمشیّه اللَّه، «لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» لا یقوى احد على ما فى یدیه من ملک و نعمه الّا باللّه. و قیل هى معاذ من لقع العین، و فى ذلک ما روى انس انّ النّبی (ص) قال من رأى شیئا فاعجبه فقال ما شاء اللَّه لا قوّه الّا باللّه لم یضرّه.
وقال (ص): من اعطى خیرا من اهل و مال فیقول عند ذلک ما شاء اللَّه لا قوّه الّا باللّه لم یرفیه ما یکره،
فهذه الآیه توبیخ من المسلم للکافر على مقالته و تعلیم له ما یحبّ ان یقول، ثمّ رجع الى نفسه فقال: «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً»- انا- فى الآیه عماد فلذلک نصب اقلّ.
«فَعَسى رَبِّی» فلعلّ ربّى، «أَنْ یُؤْتِیَنِ» فى الآخره او فى الدّنیا، «خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» اى على جنّتک، «حُسْباناً» عذابا، «مِنَ السَّماءِ» یرمیها به من برد او صاعقه. قال ابن عباس: «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» اى نارا، و قیل قضاء من اللَّه یقضیه. قال الزجاج: الحسبان فى اللّغه الحساب لقوله: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» فالمعنى و یرسل علیها عذاب حسبان و ذلک الحسبان حساب ما کسبت یداک، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً» الصّعید التّراب، و قیل وجه الارض و الزّلق المکان الذى لا یثبت علیه قدم بل تزل عنه.
و قال الزجاج الصّعید و الزّلق الطریق الّذى لانبات فیه. و قیل الزّلق الخراب، و المعنى یصبح جنّتک هذه ارضا ملساء لا شیء فیها قد ذهب ما فیها من غرس و نبت.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» اى غابرا ذاهبا فى الارض لا تناله الایدى و الرّشاء، الغور مصدر وضع موضع الاسم کما یقال رجل نوم، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً» لا یتأتى منک طلبه، و قیل لن تستطیع ردّ الماء الغائر، و قیل لن تستطیع طلب غیره بدلا منه.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» اختلاف قراء درین کلمت و شرح قرءات و وجوه آن از پیش رفت، «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» اى افسدوا هلک، کقول یعقوب لبنیه: «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» اى الّا ان تهلکوا، «فَأَصْبَحَ» اى الکافر، «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» یصفق بیده على الأخرى و «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» ظهرا لبطن، «عَلى ما أَنْفَقَ فِیها» اى علیها، «وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها» اى وقعت الحیطان على الأبنیه و الشّجر، و قیل «خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها» کنایه عن الخراب، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً» تمنى انّه کان غیر مشرک حین لم ینفعه التّمنّى.
«و لم یکن له فئه» بالیاى قرأها حمزه و الکسائى لتقدّم الفعل علیه، و قرأ الباقون بالتّاء لانّ الفئه مؤنثه لفظا اى جماعه و المعنى لم ینصره النّفر الّذى قال فیهم مفتخرا و اعزّ نفرا، و الفئه الجماعه تکون ردّا للعسکر یفیء الیها اللّاجى، و قیل هى جماعه فى تفرقه، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً» اى بنفسه لم یقدر على دفعه و لا له اعوان نصروه.
«هُنالِکَ» اى فى تلک الحال یعنى یوم القیامه، «الْوَلایَهُ لِلَّهِ» بکسر واو قراءت حمزه و کسایى است مشتق از والى، اى اللَّه منفرد بالملک و السّلطان یومئذ، پادشاهى و فرمان روایى آن روز اللَّه تعالى را راستست و درست، باقى «الْوَلایَهُ» بفتح واو خوانند مشتق از ولىّ و مولى، و معنى آنست که یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست، و گفته اند که از موالاتست یعنى: یتولّون اللَّه یومئذ و یؤمنون به و یتبرّءون ممّا کانوا یعبدون، «الْحَقِّ» برفع قراءت ابو عمرو است و کسایى على انّه صفه للولایه- یعنى که ولایت اللَّه تعالى را راستست و درست، باقى بخفض خوانند بر نعت اللَّه تعالى یعنى که ولایت خداى حق راست اللَّه آن خداى براستى و «لِلَّهِ الْحَقِّ» اى للَّه ذى الحق کما قالوا رجل عدل و رضى اى ذو عدل و ذو رضى، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» اى هو افضل ثوابا ممّن یرجى ثوابه، «وَ خَیْرٌ عُقْباً» اى طاعه- اللَّه خیر عقبا من طاعه غیره، سکن عاصم و حمزه القاف على ان یکون مخفّفا من المثقّل لانّ ما کان على فعل جاز تخفیفه نحو العنق و الطّنب و العنق و الطّنب و الباقون بالضّم على الاصل و العقب العاقبه، یقال هذا عاقبه کذا و عقباه و عقبه و عقبهاى آخره.
«وَ اضْرِبْ» یا محمد، «لَهُمْ» اى لقومک، و قیل لهؤلاء المنکرین المترفین الّذین سألوک طرد فقراء المؤمنین، «مَثَلَ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» یعنى المطر، شبّه اللَّه تعالى الدّنیا بالماء لانّ الماء لا یستقرّ فى موضع کذلک الدّنیا لا تبقى على احد و لانّ الماء لا یبقى فکذلک الدّنیا تفنى و لا تبقى و لانّ الماء لا یقدر احد ان یدخله و لا یبتل فکذلک الدّنیا لا یسلم من آفتها و فتنتها احد و لانّ الماء اذا کان بقدر کان نافعا مبقیا و اذا جاوز المقدار کان ضارّا مهلکا فکذلک الدّنیا الکفاف منها ینفع و فضولها تضرّ، «فَاخْتَلَطَ بِهِ» یعنى فنبت بالماء، «نَباتُ الْأَرْضِ» مختلطا، «فَأَصْبَحَ» اى النّبات، «هَشِیماً» جافا مهشوما مکسورا متفتّتا بعد تمام النّبات و تزیّن الارض به او قبل تمامه بانقطاع المطر عنه، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» قرأ حمزه، و الکسائى: «تذروه الریح» بغیر الف اى تنسفه فتفرقه، یقال ذرته الرّیح و اذرته اذا نسفته و طارت به، «وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ» من الانشاء و الافناء، «مُقْتَدِراً» قادرا انشاء النّبات و لم یکن ثمّ افناه.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» یتزین بهما الانسان فى دنیاه شقیّا کان او سعیدا. و قیل «الْمالُ وَ الْبَنُونَ» التی یفخر بها عیینه و اصحابه من الاشراف و الاغنیاء، «زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» ممّا یتزین به فى الحیاه الدّنیا لا ممّا ینفع فى الآخره، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» ما یأتى به سلمان و صهیب و فقراء المسلمین من الصّلوات و الاذکار و الاعمال الصّالحه و کل عمل یبقى ثوابه، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» افضل ثوابا، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا» اى خیر ما یأمله الانسان، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» فى قول ابن عباس و عکرمه و مجاهد و الضحاک قول العبد: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.
روى انّ النّبی (ص) أخذ غصنا فحرّکه حتّى سقط ورقه و قال انّ المسلم اذا قال سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر تحاتت خطایاه کما تحات هذا خذهنّ الیک ابا الدّرداء قبل ان یحال بینک و بینهنّ فهنّ من کنز الجنّه و صفایا الکلام و هنّ الباقیات الصّالحات.
و روى انّ النّبی (ص) خرج على قومه فقال خذوا جنّتکم، قالوا یا رسول اللَّه من عدوّ حضر؟ قال بل من النار، قالوا و ما جنّتنا من النار؟ قال الحمد للَّه و سبحان اللَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّه الّا باللّه فانّهنّ یأتین یوم القیامه مقدمات و مجنبات و معقّبات و هنّ الباقیات الصّالحات.
و عن ابى سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال استکثروا من الباقیات الصّالحات. فقیل و ما هنّ یا رسول اللَّه؟ قال التّکبیر و التّهلیل و التّسبیح و لا حول و لا قوّه الّا باللّه و قال سعید بن جبیر هى الصّلوات الخمس و هنّ الحسنات یذهبن السّیئات.
و عن ابن عباس قال هى الکلام الطیّب و الاعمال الصّالحه. و قیل کلمه الشّهاده للَّه و البراءه من الشرک، لقوله: «وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ».
و سئل الحسن عن الباقیات الصّالحات، فقال النّیّات و الهمّات لانّ بها تقبل الاعمال و ترفع. و قال ابن جریر الصّلاه الى الصّلاه و الجمعه الى الجمعه و شهر رمضان الى شهر رمضان و الحجّ الى الحجّ.
النوبه الثالثه
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» الآیه … حاصل این آیت و این قصّه از روى فهم بر ذوق اهل ارادت اشارتست بدو مرد که در ابتداء ارادت بر بساط کرامت از روى مکاشفت نشانى بینند از لطف حق، دلى تازه و وقتى خوش و کارى بنظام و امیدى قوى، ازین دو یکى صاحب آرزو بود، دولت حقیقت میخواهد و کار بر نظام، بى رنج و بى ریاضت تمام، راست چون کسى که آرزوى در شب افروز کند، صعوبت دریاى مخطر نادیده و زفرات نهنگان جان رباى ناشنیده هرگز کى صورت بندد که بى رنج و بى خطر دست او بمروارید مراد رسد، همچنین این مرد صاحب آرزو در راه پندار خود افسرده بمانده هیچ ریاضت ناکرده و هیچ رنج نابرده و بآن وقت خویش و وجد خویش نقدى که در بدو ارادت روى بوى نموده غرّه شده و تکیه بر آن کرده و نفس خود را با هواء و شهوت الف داده تا بسر انجام از آن وقت و وجد نیز بیفتاده و مرتد طریقت گشته و او را در رشته مهجوران و مردودان کشیدند و با وى گفتند: «فارقت من تهوى فعز الملتقى» در صحبت چنین کس سود نیست، و بهره او از آتش جز دود نیست، و بر پى او رفتن جز تاریکى و حسرت نیست.
باز مرد دیگر طالب استقامت است، عنایت ازلى درو رسیده و توفیق الهى همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصى الامانى رسیده، صحبت این مرد همه سود است و آتش او بى دود است و آب او روشن است و بر پى او رفتن امید زندگانى است.
آن مرد اول از غافلانست، زینت و آرایش وى مال و فرزندانست، و این مرد دیگر از عارفانست، زینت و آرایش وى امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است، اینست که ربّ العالمین گفت:
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا»- شب معراج چون سیّد (ص) خواست که باز گردد گفتند اى سیّد سلام ما بکسانى رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداخته اند، یاد مرگ و قناعت بقوّت و صحبت با درویشان اختیار کرده اند، یعنى بلال و سلمان و خباب و عمار و بو ذر و صهیب و عبد اللَّه مسعود و امثال ایشان، جوانمردانى که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده، دیدهشان کحل تجلّى یافته، جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند، گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده، تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستى و درستى نگویند، دست و پاى ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود، اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است: کنت له سمعا و بصرا، چنانک دوستى مر دوستى را گوید تو دیده منى و جان منى و تن منى، همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضاى دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود، آن گه مر او را از درگاه عزت این خلعت دهند که هر چه وى میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند،
نبینى که مصطفى- (ص) را گفت در تنزیل مجید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى»، فعل از رسول (ص) حاصل آمد از روى صورت، لکن چون رسول اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وى جز بفرمان نبود، اللَّه تعالى مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد که صادقان عاشقان پى جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند، نام خداوند مونس ایشان، و ذکر خداوند پیشه ایشان، و رضاء خداوند قبله ایشان، و مهر خداوند در دل ایشان، اینست که ربّ العالمین بفضل خود گفت با ایشان که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا».
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵