کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الاسراء آیه ۳۶-۴۹
۵- النوبه الاولى
(۱۷/ ۴۹- ۳۶)
قوله تعالى:
«وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» و پس هر ظنّى مرو بنادانى و آنچ ندانى مگوى،
«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ» که از نیوشیدن و نگرستن و اندیشیدن بدل،
«کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا (۳۶)» شما را بخواهند پرسید.
«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» و در زمین بکشّى مرو،
«إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» که نه در زمین فرو خواهى شد اگر فروتنى کنى،
«وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا (۳۷)» و نه با کوه هم سر خواهى شد اگر بر تنى کنى.
«کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ» آن همه بد است،
«عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (۳۸)» بنزدیک خداوند تو ناپسندیده.
«ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ» آن همه از آن پیغام است که اللَّه تعالى داد بتو،
«مِنَ الْحِکْمَهِ» از علم [راست بر جاى خویش]،
«وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و با اللَّه تعالى خدایى دیگر مخوان،
«فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ» که در او کنند ترا در دوزخ،
«مَلُوماً مَدْحُوراً (۳۹)» نکوهیده و رانده.
«أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ» باش خداوند بگزید شما را پسران،
«وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَهِ إِناثاً» و خود را از فریشتگان دختران گرفت،
«إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً (۴۰)» شما مىگوئید سخنى بزرگ.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» سخن روى بر روى گردانیدیم درین قرآن،
«لِیَذَّکَّرُوا» تا دریابند و پند پذیرند،
«ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً (۴۱)» و نمىفزاید ایشان را این سخن مگر رمیدن.
«قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَهٌ» گوى اگر با اللَّه تعالى خدایان دیگر بودى
«کَما یَقُولُونَ» چنانک شما مىگویید،
«إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا (۴۲)» آن گه آن خدایان اگر بودندى بخداوند عرش راه جستندى.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ» چون پاکست و برتر از آنچ مىگویند
«عُلُوًّا کَبِیراً (۴۳)» برتریى بزرگ.
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ» بپاکى مىستاید او را آسمان ها هر هفت و زمینها،
«وَ مَنْ فِیهِنَّ» و هر که در آنست،
«وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» و نیست هیچیز مگر که او را مى ستاید و بپاکى او را سخن میگوید بحمد اللَّه،
«وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما در نمىیابید ستودن ایشان،
«إِنَّهُ کانَ حَلِیماً» که اللَّه تعالى فرا گذارنده است دشمنان را ببردبارى،
«غَفُوراً (۴۴)» پوشنده است بر آشنایان بآمرزگارى.
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» و هر گه که قرآن در خواندن گرى،
«جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً (۴۵)» ما میان تو و میان ایشان که بنخواهند گروید برستاخیز پردهاى فرو گذاریم پوشیده.
«وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً» و بر دلهاى ایشان غلافها و پردهها او کنیم،
«أَنْ یَفْقَهُوهُ» تا در نیابند آنچ مىخواهیم،
«وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» و در گوشهاى ایشان گرانى [تا ایشان بنشنوند آنچ مىخوانى شنیدن پذیرفتارى]،
«وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» و هر گه که یاد کنى خداوند خویش را در قرآن به یگانگى،
«وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (۴۶)» مىرمند ایشان باز پس.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» ما مىدانیم که ایشان بچه مىنیوشند
«إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» آن گه که مىنیوشند بتو،
«وَ إِذْ هُمْ نَجْوى» و خدا داناست بایشان بآن راز که میکنند با یکدیگر،
«إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ» که کافران مىگویند،
«إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً (۴۷)» پى نمىبرید مگر بمردى جادویى کرده با او.
«انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ» در نگر که چند مثلها ترا زدند،
«فَضَلُّوا» [بى سامان ماندند در تو] و گمراه گشتند،
«فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا (۴۸)» نمىتوانند که فرا سامان راهى برند.
«وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» و گفتند باش که ما استخوان گردیم و خاک خرد،
«أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» باش ما برانگیختنى ایم،
«خَلْقاً جَدِیداً (۴۹)» آفریدهاى نو بآفرینش نو.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» اى لا تقولنّ فى شىء ما لم لا تعلم- مىگوید آنچ ندانى در آن سخن مگوى، چون رسول خدا (ص) را نهى میکنند از گفتن آنچ وى را در آن علم نبود با کمال حکمت او و توفیق اللَّه تعالى با او، پس با دیگران که در سخن ایشان گزاف و اسراف رود چتوان گفت؟!
یقال قفوت الرّجل اقفوه اذا اتّبعت اثره، فالتّأویل لا تتبعنّ لسانک من القول، «ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» و کذلک من جمیع العمل- میگوید از گفتار و کردار آنچ ندانى مگوى و مکن. قتاده گفت: این آنست که گوید دیدم و ندیده باشد، یا گوید شنیدم و نشنیده باشد، یا گوید دانستم و ندانسته باشد. مجاهد گفت: این نهى است از قذف و رومى، اى لا ترم احدا بما لیس لک به علم، و اصل القفو البهت و القذف بالباطل، یقال قفوت الرّجل اذا قذفته بریبه و منه
قول النّبی (ص): «نحن بنو النّضر بن کنانه لا نقفوا امّنا و لا ننتفى من ابینا.»
و قیل هو نهى عن شهاده الزّور، «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ» امر بحفظ اللّسان ثمّ اعقبه بحفظ البصر و السّمع و الفؤاد، «کُلُّ أُولئِکَ» اى کلّ هذه فاجراه مجرى العقلاء، «کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» تسأل هذه الاعضاء عمّا قاله و عمله و یستشهد بها کما قال تعالى: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» الآیه … و قیل یسئل اللَّه العباد فیما استعملوا هذه الحواسّ.
«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» یعنى بطرا مختالا فخورا لا ترى فوقک مزیدا، «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» اى لن تقطعها بکبرک حتى تبلغ آخرها، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» اى و لا ان تطاول الجبال یعنى انّ قدرتک لا تبلغ هذا المبلغ فیکون ذلک وصله الى الاختیال.
و قیل «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» متواضعا، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» متجبّرا- معنى آیت آنست که اى آدمى بکشى در زمین مرو که تو عاجزى و عاجز را نرسد که کشى کند و کبر آرد و بزرگى نماید، و نه آن کس که کبر آرد بکبر خود جایى مىرسد برتبت که دیگران که کبر ندارند آنجا مى نرسند.
مصطفى (ص) گفت:«یحشر المتکبرون یوم القیامه امثال الذر فى صور النّاس یعلوهم کلّ شىء من الصّغار یقادون الى سجن فى النّار. یقال له بولس تعلوهم نار الانیار یسقون من طینه الجبال عصاره اهل النّار.»
«کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ» قرأ ابن عامر و اهل الکوفه: «سَیِّئُهُ» على الاضافه، اى کان سیّئ ما ذکرنا و عددنا علیک، «عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً» قال الحسن انّ اللَّه ذکر امورا فى قوله: «وَ قَضى رَبُّکَ» الى هذا الموضع، منها حسن و منها سیّئ و السیئ من کلّ ذلک کان عند ربّک مکروها مىگوید آن همه که بردادیم و بر شمردیم بدانک شما را از آن باز زدند، بنزدیک خداوند تو ناشایست است و ناپسندیده، باقى قرّاء «سَیِّئُهُ» بتنوین خوانند یعنى کلّ ما نهى اللَّه عنه کان سیّئه عند ربّک مکروها، فیه تقدیم و تأخیر اى کلّ ذلک کان مکروها سیّئه. و قیل رجع الى المعنى و هو الذّنب و الذّنب مذکر.
«ذلِکَ» با کلّ شود یعنى آن همه که فرمودیم یا از آن باز زدیم و نهى کردیم، «مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ» از آن پیغام و وحى است که اللَّه تعالى بتو داد، «مِنَ الْحِکْمَهِ» از آن سخن درست راست و موعظه نیکو در قرآن.
قال ابن عباس هذه الثّمانی عشره آیه کانت فى الواح موسى التی کتب اللَّه سبحانه انزلها على محمّد (ص)، ابتداؤها: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و آخرها:«مَدْحُوراً» قوله تعالى: «وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً» تلوم نفسک و تستحقّ الملامه من غیرک، «مَدْحُوراً» مطرودا مبعّدا من رحمه- اللَّه، هذا خطاب للنّبى (ص) و المراد به غیره. و قیل تقدیر الآیه: قل یا محمّد للکافر: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً».
«أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ» این خطاب با مشرکان عربست که مىگفتند:الملائکه اناث و انّها بنات اللَّه لذلک سترهم، استفهامست بمعنى انکار و توبیخ، «أَ فَأَصْفاکُمْ» یعنى آثرکم، و الاصفاء الایثار و الاختیار تدخل الطّاء فیها کما تدخل فى الاصطبار و الاصطیاد، یقول تعالى آثرکم و اختصکم بالاجل و جعل لنفسه الادون، «إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً» یعظم الاثم فیه و العقوبه علیه.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» اى کرّرنا القول فى القرآن من المواعظ و الاخبار- ما درین قرآن سخن روى بروى گردانیدیم، توحید و صفات، حکم و آیات، وعد و وعید، امر و نهى، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، قصص و اخبار، حکم و امثال، حجج و اعلام، تنبیه و تذکیر، «لِیَذَّکَّرُوا» یعنى لیتذکر، آن را کردیم تا در یابند و پند پذیرند.
قرأ حمزه و الکسائى: «لِیَذَّکَّرُوا» بسکون الذال و ضمّ الکاف و تخفیفها، یعنى لیذکروا الادلّه فیؤمنوا به و قد یأتى الذّکر و المراد به التذکّر و التدبّر، کما قال تعالى: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ» اى تدبّروه و لیس یراد به ضدّ النّسیان- و قرأ الباقون «لِیَذَّکَّرُوا» بفتح الذال و الکاف و تشدیدهما و الاصل لیتذکّروا کما ذکرنا فادغم التّاء فى الذّال، و المعنى لیتدبّروا، کما قال تعالى: «وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا». و قال: «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» و اراد التدبّر لا ضد النّسیان.
و قیل: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» یعنى اکثرنا صرف جبرئیل الیک به لم ینزله مره واحده بل نجوما کثیره کقوله: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ»، «وَ ما یَزِیدُهُمْ» تصریفنا و تذکّرنا: «إِلَّا نُفُوراً» ذهابا و تباعدا عن الحق و عن النّظر و الاعتبار به، کقوله: «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً».
ایشان را نفرت از آن مى افزود که اعتقاد نداشتند در قرآن که کلام حقّ است راست و درست، بلکه اعتقاد داشتند که باطلست و افسانه پیشینیان، شبه حیل و دستان، پس هر چند که بیشتر مىشنیدند نفرت ایشان بیشتر مى بود.
«قُلْ» یا محمّد لهؤلاء المشرکین، «لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَهٌ کَما یَقُولُونَ» ابن کثیر و حفص: «یَقُولُونَ» خوانند بیا، اى کما یقول المشرکون من اثبات آلهه من دونه. باقى «تقولون» بتا خوانند، و قد ذکرنا وجهه، «إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا» این را دو وجه است از معنى: یکى لو کان فى الودّ آلهه لطلبوا مغالبه اللَّه و الاستیلاء على ذى العرش جلّ جلاله، اگر در وجود با اللَّه تعالى خدایان بودى چنانک شما مىگوئید که کافرانید ایشان بخداوند عرش که اللَّه است یکتا و معبود بى همتا راه جستندى، یعنى بهره خواستندى و مغالبه و کاویدن جستندى.
معنى دیگر لابتغوا الیه الوسیله لانّهم عرفوا قدرته و عجزهم، کقوله تعالى: «یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ» میگوید آن خدایان اگر بودندى بخداوند عرش تقرّب کردندى و نزدیکى جستندى از آنک قدرت اللَّه تعالى و عجز خویش شناختندى.
«سبحانه و تعالى عما تقولون» بتاء مخاطبه حمزه و کسایى خوانند، على مخاطبه القائلین، باقى «عَمَّا یَقُولُونَ» بیا خوانند، و وجهه ما ذکرناه فى قوله «کَما یَقُولُونَ» و یجوز ان یکون قوله: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ» تنزیه اللَّه نزّه تعالى نفسه عن دعویهم فقال: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ» اى هو منزّه عن الشّرکه فى الالهیّه و عمّا ادعوا من الباطل «عُلُوًّا کَبِیراً» و کان القیاس تعالیا لکن ردّه الى الاصل کقوله: «أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» قرأ ابو عمرو و یعقوب و حمزه و الکسائى و حفص بتاء التّأنیث لانّ الفاعل مؤنث و قرأ الباقون «یسبح» بالیاى لانّ فاعله غیر حقیقى التّأنیث لانّه جمع و مع ذلک فالفعل مقدّم، و المعنى قامت السّماوات و الارض بالدّلاله على قدرته و الالاحه الى حکمته فصار قیامها للصّانع تسبیحا، ثمّ هى سبّحت له ناطقه بکلمات التّسبیح انطقها اللَّه عزّ و جلّ بها مقتدرا على انطاقها نطقا مؤیسا للعقول عن فهمها- هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن دلیلند بر کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت و وحدانیّت آفریدگار، همه او را طاعت دار و ستاینده، و ربوبیّت او را گواهى دهنده، هر چه مؤمنست زبان او و دل او بپاکى اللَّه تعالى گواهى مىدهند، و آنچ کافرست صورت او و دولت او و رزق او و کار و بار او بر توانایى و دانایى اللَّه تعالى راه مى نماید، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» قومى گفتند این در حیوانات که ذوات الارواحاند مخصوص است، و قول درست آنست که عامّ است در حیوانات و نامیات و جمادات، همه اللَّه تعالى را مى ستایند و تسبیح مى کنند و بپاکى وى سخن مى گویند، و آدمى را بدر یافت آن راه نه، و بدانستن بخود هیچ سامان نه، اینست که ربّ العزّه گفت: «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لانّه بغیر لسانکم و لغتکم. و قیل هذه مخاطبه للکفّار لانّهم لا یستدلون و لا یعرفون، و کیف یعرف الدّلیل من لا یتأمّله. و قیل «لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لانّها تتکلّم فى بعض الحالات دون بعض.
قال ابو الخطّاب کنّا مع یزید الرقاشى عند الحسن فى طعام فقدّموا الخوان فقال: کان یسبّح مرّه، فذلک قول النّبی (ص) :«ما عضهت عضاه الّا بترکها التّسبیح».
و عن خالد بن معدان عن المقدام بن معدى کرب قال: انّ التّراب یسبّح ما لم یبتل فاذا ابتلّ ترک التّسبیح، و انّ الورق لتسبّح ما دامت على الشّجر فاذا سقطت ترکت التّسبیح، و انّ الماء لیسبّح ما دام جاریا فاذا رکد ترک التّسبیح،و انّ الثوب لیسبّح ما دام جدیدا فاذا وسخ ترک التّسبیح، و انّ الوحش اذا صاحت سبّحت و اذا سکتت ترکت التّسبیح، و انّ الطّیر لتسبّح ما دامت تصیح فاذا سکتت ترکت التّسبیح، و انّ الثّواب الخلق ینادى فى اوّل النّهار: اللّهم اغفر لمن نقّانى و قیل صریر الباب و خفیف الرّیح و رعد السّحاب من التّسبیح للَّه عزّ و جلّ.و قال عکرمه الشّجره تسبّح و الاسطوانه تسبّح و الطّعام یسبّح.
وعن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص) الا اخبرکم بشىء امر به نوح ابنه: ان نوحا قال لابنه یا بنىّ آمرک ان تقول سبحان اللَّه و الحمد للَّه، فانّها صلاه الخلق و تسبیحهم و بها یرزقون، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».
و قال وهب ان تبنى بیت مسجد الّا و قد کان یسبّح اللَّه ثلاثمائه سنه وعن انس بن مالک قال کنّا عند النّبی (ص) فاخذ کفّا من حصا فسبّحن فى ید رسول اللَّه (ص) حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبهنّ فى ید ابى بکر فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ید عمر فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ید عثمان فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ایدینا فما سبحت فى ایدینا.
وعن جعفر بن محمد (ع) قال مرض رسول اللَّه (ص) فاتاه جبرئیل بطبقه فیها رمّان و عنب، فاکل النّبی (ص) فسبّح ثم دخل الحسن و الحسین فتناولا منه فسبّح العنب و الرّمّان، «إِنَّهُ کانَ حَلِیماً» عن جهل العباد، «غَفُوراً» لذنوب المؤمنین.
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً» در معنى این آیت دو وجه گفته اند: یکى آنست که قومى کافران رسول خداى را اذى مىنمودند چون قرآن خواندى، و او را منع میکردند از رفتن بنماز، ربّ العالمین ایشان را از وى در حجاب کرد و رسول (ص) را از چشم ایشان بپوشید تا او را نمىدیدند چون بیرون آمدى یا قرآن خواندى، و آن حجاب بسه آیت است از قرآن چنانک کعب گفت در تفسیر این آیت،قال: کان رسول اللَّه (ص) یستتر من المشرکین بثلث آیات، الآیه الّتى فى الکهف:
«إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً»، و الآیه الّتى فى النحل: «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ»، و الآیه الّتى فى الجاثیه: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَهً». قال کعب فحدّثت بهنّ رجلا بالشّام فاسر بارض الروم فمکث فیهم ما شاء اللَّه ان یمکث ثمّ قرأ بهنّ و خرج هاربا فخرجوا فى طلبه حتّى یکونوا معه على طریقه و لا یبصرونه.
و روى عن عطاء عن سعید قال لمّا نزلت: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ»
جاءت امرأه ابى لهب الى النبى (ص) و معه ابو بکر فقال یا رسول اللَّه لو تنحیت عنها الّا تسمعک فانّها بذیه، فقال النّبی (ص) انّه سیحال بینى و بینها فلم تره، فقالت لابى بکر هجانا صاحبک، فقال و اللَّه ما ینطق بالشعر و لا یقوله، قالت انّک لمصدّق فاندفعت راجعه. فقال ابو بکر یا رسول اللَّه اما رأتک؟- قال لا لم یزل ملک بینى و بینها یسترنى حتّى ذهبت.
و قوله: «حِجاباً مَسْتُوراً» یعنى ساترا، مفعول بمعنى فاعل، کقوله: «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» اى آتیا. و قیل مستورا عن اعین النّاس فلا یرونه.
وجه دیگر در معنى آیت آنست که: «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» یا محمّد «جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ» لا یقرّون بالبعث و الثواب و العقاب، «حِجاباً» یحجب قلوبهم عن فهم ما تقرأه علیهم، باین قول تأویل حجاب مهر است که اللَّه تعالى بر دل ایشان نهاد تا حق را در نیابند و بندانند.
و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت:«وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً» جمع- کنان- و هو ما ستر، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى ان لا یفقهوه او کراهه ان یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» اى ثقلا یمنع عن الاستماع، «وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» یعنى و اذا قلت لا اله الّا اللَّه فى القرآن و انت تتلوه، «وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ» رجعوا على اعقابهم، «نُفُوراً»من استماع التّوحید، و النّفور مصدر- نفر- اذا هرب و یجوز ان یکون جمع- نافر- مثل قاعد و قعود و جالس و جلوس.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» سبب نزول این آیت آن بود که امیر المؤمنین على (ع) اشراف قریش را بر طعامى خواند که ایشان را ساخته بود و رسول خدا (ص) حاضر بود آن ساعت بر ایشان قرآن خواند و بر توحید دعوت کرد ایشان با یکدیگر براز مى گفتند: هذا ساحر، یکى مى گفت شاعر، یکى مىگفت کاهن، یکى مى گفت مجنون، ربّ العالمین آیت فرستاد در آن حال که: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» یسمع بعضهم بعضا، «إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» یصغون الیک یسمعوا القرآن، «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى» النّجوى اسم للمصدر، اى و اذ هم ذووا نجوى یتناجون بینهم بالتّکذیب و الاستهزاء، «إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِنْ تَتَّبِعُونَ» اى ما تتّبعون، «إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً» قال ابو عبیده المسحور الذى سحر فزال عقله و صار مجنونا.
و قیل مسحورا ذو سحر یأکل و یشرب کسایر النّاس و السّحر الرّئه. و قیل مسحورا مخدوعا مغرورا مکذوبا و قیل نزل فى قوم اجتمعوا فى دار النّدوه و کانوا اذا ارادوا مشوره اجتمعوا هناک، یعنى و إذ هم نجوى فى دار النّدوه فبعضهم یقول انّه ساحر و بعضهم یقول انّه مجنون و بعضهم یقول انّه کاهن، فقال تعالى:
«انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ» یعنى نصبوا لک الالقاب و تخرصوا لک الاسماء و بینوا لک الاشباه حتّى شبهوک بالسّاحر و الکاهن و الشّاعر و المجنون، «فَضَلُّوا» عن الحقّ- بى سامان ماندند در کار تو و فرو ماندند، اگر ترا جادو گفتند جادوان را دیدند و جادو نیافتند ترا، و گر دیوانه گفتند دیوانگان را دیدند و دیوانه نیافتند ترا، و گر شاعر گفتند شاعران را دیدند و شاعر نیافتند ترا، و گر دروغ زن خواندند دروغ زنان را دیدند و دروغ زن نیافتند ترا، «فَضَلُّوا» نه فرا راستى راه مىیابند نه با باطل کردن تو مىتاوند در ماندند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا» نمىتوانند که فرا سامان راهى برند «وَ قالُوا» یعنى منکرى البعث، «أَ إِذا کُنَّا عِظاماً» بعد الموت، «رُفاتاً» اى ترابا، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً» نبعث و نخلق خلقا مجددا حین صرنا عظاما و رفاتا حطاما، و کلّ مدقوق مبالغ فى الدّق رفات و مرفوت. و قیل العظم اذا تحطم فهو رفات.
النوبه الثالثه
قوله تعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» الآیه … در این آیت هم موعظت است هم تذکرت هم تهدید، موعظه بلیغ و تذکرت بسزا و تهدید تمام، پند میدهد تا بنده از کار دین غافل نماند، در یاد میدهد تا بنده حق را فراموش نکند، بیم مىنماید تا بنده دلیر نشود، مىگوید آدمى زبان گوشدار آنچ ندانى مگوى، سمع گوشدار بشنیدن باطل مشغول مکن، دیده گوشدار بناشایست منگر، بدل هشیار باش اندیشه فاسد مکن که فردا ترا از آن همه خواهند پرسید، زبان را شاهراه ذکر حق گردان تا بفلاح و پیروزى رسى که می گوید جلّ جلاله: «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» گوش را بر سماع کلام حق دار تا از رحمت بهره یابى که مىگوید: «فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»، چشم را بر نظر عبرت گمار تا برخوردار باشى: «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»، دل را با مهر او پرداز و غیر او فرو گذار: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ».
بو سعید خرّاز گفت: من استقرّت المعرفه فى قلبه لا یبصر فى الدّارین سواه و لا یسمع الّا منه و لا یشتغل الّا به- هر آن دل که معرفت درو جاى گرفت اندیشه هر دو سراى ازو برخاست، بهر چه نگرد حق را بیند و هر چه شنود از حق شنود، یکبارگى دل با حق پردازد و بمهر وى نازد، از اینجا آغاز کند خدمت در خلوت و مکاشفت حقیقت و استغراق در مواصلت، خدمت در خلوت از آدمیان نهان، مکاشفت حقیقت از فریشتگان نهان، استغراق در مواصلت ازخود نهان.
قوله: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» خیلا و تبختر و تکبر از نتایج غفلتست و دوام غفلت از شهود حق باز ماندن است، مصطفى (ص) گفت:«ان اللَّه تعالى اذا تجلى لشىء خشع له»
اگر تجلّى جلال حق بدل بنده پیوسته بودى، بنده بر درگاه عزّت کمر بسته بودى، و بندهوار بنعت انکسار پیش خدمت بودى، چون تجلّى سلطان ذو الجلال بر سر بنده اطلاع کند، زبان در ذکر آید و دل در فکر، حکم هیبت غالب گردد و نعت مرح ساقط آراسته خلعت بندگى گشته و از تجبر و تکبّر باز رسته، یقول اللَّه تعالى: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ».
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا» الآیه … اتبعنا دلیلا بعد دلیل و اقمنا برهانا بعد برهان و ازحنا کلّ علّه و اوضحنا کلّ حجّه فما ازدادوا فى تمرّدهم الّا عتوا و فى طغیانهم الّا علوّا و من قبول الحق الّا نبوّا، چه دریابد او که بصارت حقیقت ندارد، چه بیند او که دیده بینا ندارد، چون رود کسى که بر دست و پاى انکال و سلاسل دارد، اگر گویى چرا در حکم خداى تعالى چون و چرا نیست؟ و اگر خواهى که باز خواست کنى، روى واخواست نیست: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» الآیه … جاى دیگر گفت: «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» بستود اللَّه تعالى را و بپاکى یاد کرد و به بى عیبى گواهى داد و بکمال بر وى ثنا گفت و خداى خواند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین چیز است، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» نیست هیچیز مگر که وى را مى ستاید و حمد مى کند و از وى آزادى می کند و بخدایى وى گواهى مى دهد، «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما آن را در نیابید، مؤمنانرا وا تسلیم سپرد و از ایشان توقف نپسندید، و گردن نهادن و پذیرفتن نادریافته ایشان را درین شمرد گفت شما نتوانید که تسبیح باد و خاک و آتش و آب دریابید: صریر الباب تسبیحه، خریر الماء تسبیحه، دوىّ الجوّ تسبیحه، معمعه النّار تسبیحها.
جاى دیگر گفت: «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» همه آنند که تسبیح آن خالق مىداند و سجود آن مى بیند، مى داند که خود میراند، مى بیند که خود مى کند، مى بندد که خود مى گشاید، همه چیز پرداخته، و همه کار ساخته، جز از آن که آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، عقلها از دریافت آن دور، مسلمانان این نادریافته بجان و دل پذیرفتند و تهمت بر عقل و خرد نهادند و عیب از سوى خود دیدند، و اللَّه تعالى را بآنچ گفت استوار گرفتند، و این طریق را دین دانستند و پسندیدند تا ببرکت آن بنور هدى و سکینه یقین رسیدند.
یحیى معاذ گفت: تلطّفت لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک، عبهر لطف و نسرین انس و ریحان فضل خود در روضه دلهاى دوستان خود برویانیدى تا بآن لطائف بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند، اگر با بیگانگان و دشمنان همین کردى و همین احسان بودى دار الاسلام و دار الکفر یکسان بودى:
قومى بفلک رسیده قومى بمغاک | فریاد ز تهدید تو با مشتى خاک |
شیخ بو سعید گفت: هر که بار از بستان عنایت بر گیرد بمیدان ولایت فرو نهد، هر کرا چاشت آشنایى دادند امید داریم که شام آمرزش بوى رسانند، العنایات تهدم الجنایات، شمّهاى از آن نسیم بود که نصیب خاک آدم- آمد- ادبار باقبال بدل گشت و هجران بوصال خاکى که معدن ظلمت بود منبع زلال لطائف اسرار و مطلع شموس و اقمار انوار گشت: «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» باین درجه رسید که: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً».
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً» من تحصّن بالحقّ او تحصّن بکتابه فهو فى حصن حصین و المضیّع لوقته من یتحسن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵