هود - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره هود آیه ۱۲۳- ۱۰۳

۹- النوبه الاولى‏

(۱۱/ ۱۲۳- ۱۰۳)

 

قوله تعالى-: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً درین [حدیث‏] نشانى است، لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَهِ او را که از عذاب آن جهانى ترسان است، ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ‏ آن روز روزى است که آن را مردمان فراهم خواهند آورد، وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ (۱۰۳) و آن روز روزى است که داور و داده و دادخواه حاضر.

 

وَ ما نُؤَخِّرُهُ‏ با پس نمیداریم آن روز را، إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (۱۰۴) مگر هنگامى شمرده را.

 

یَوْمَ یَأْتِ‏ آن روز آید، لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ‏ سخن نگوید هیچ کس مگر بدستورى اللَّه، فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ (۱۰۵) از ایشان بود بد بخت و از ایشان بود نیکبخت‏[۱]

 

فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا امّا ایشان که بد بخت آیند، فَفِی النَّارِ ایشان در آتش ‏اند. لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ (۱۰۶) ایشان را در آن ناله‏اى زار و خروشى سخت‏.

 

خالِدِینَ فِیها ایشان‏اند جاویدان در آن، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ‏ همیشه تا آسمانها و زمینها برپایست، إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ مگر آنچه خداوند تو خواست‏ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ (۱۰۷) خداوند تو همه آن کند که خود خواهد.

 

وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا و امّا ایشان که نیکبخت آیند، فَفِی الْجَنَّهِ در بهشت ‏اند ایشان [فردا] خالِدِینَ فِیها جاویدان در آن، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ‏ همیشه تا آسمان بود و زمین، إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ مگر آنچه خداوند تو خواست، عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ (۱۰۸) [آن نیکبخت کردن و به بهشت رسانیدن‏] عطاى اوست و بخشیدنى هرگز نه بریدنى.

 

فَلا تَکُ فِی مِرْیَهٍ نگر که در گمان نباشى، مِمَّا یَعْبُدُ هؤُلاءِ از اینچه ایشان مى ‏پرستند [که روزگار بر آن دراز گشت و بر ایشان‏]، ما یَعْبُدُونَ إِلَّا کَما یَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ‏ نمى ‏پرستند مگر هم چنان که پدران ایشان مى ‏پرستیدند پیش فا[۲] وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ‏ و ما بایشان خواهیم سپرد بهره ایشان [از عذاب‏]، غَیْرَ مَنْقُوصٍ (۱۰۹) بهره ‏اى ناکاسته.

 

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ‏ موسى را دین دادیم و نامه تورات،فَاخْتُلِفَ فِیهِ‏ در آن دو گروه گشتند، وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ‏ و اگر نه سخنى پیش شده بودید[۳] از خداوند تو [که هیچ کس را بر عمر و رزق نفزایند[۴] و نکاهند،] لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ‏ [میان تو که رسولى و] میان ایشان [بعذاب عاجل‏] کار برگزارد آمدید[۵] وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۱۱۰) و مشرکان [در میان این دو گروه مختلف از اهل کتاب‏] در گمان مى‏ باشند از کار [محمد] گمانى دل شورنده.

 

وَ إِنَّ کُلًّا و نیست هیچ کس از همه [دشمنان هم کتابى و هم مشرک‏] لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ‏ مگر بایشان خواهد سپرد [پاداش‏] کردارهاى ایشان خداوند تو إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۱۱۱) که او بآنچه ایشان میکنند دانا است و از آن آگاه.

 

فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ‏ مى ‏پاى و یکسان مى ‏باش بر راستى و درستى چنان که فرمودند ترا، وَ مَنْ تابَ مَعَکَ‏ [ترا میگویند این سخن‏] و هر کس را که با مسلمانى آمد با تو، وَ لا تَطْغَوْا و نافرمان و اندازه در گذراننده مبید[۶] إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۱۲) که او بآنچه شما میکنید بینا و داناست.

 

وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا و با ستم کاران مچسبید[۷] و مگرائید فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ که آتش بشما رسد با ایشان‏ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ و نه شما را یار بود فرود از اللَّه، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۱۱۳) و نه آنکه شما را یارى دهند.

 

وَ أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ بپاى‏دار نماز برد و گوشه روز، وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ‏ و دو نماز شب فراهم نزدیک شام و خفتن، إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ‏ که کارهاى نیکو ناپیدا کند و ببرد کارهاى زشت، ذلِکَ ذِکْرى‏ لِلذَّاکِرِینَ (۱۱۴) این فرمان و این وعد یادگارى است یاد دار آن را.

 

وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۱۱۵) و شکیبایى کن که اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.

فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ‏ چرا نبود از گروهان که پیش از شما بودند، أُولُوا بَقِیَّهٍ هشیاران و زیرکان و دانایان، یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ‏ که باز زدند[۸] از تباهى کردن در زمین، إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ‏ مگر اندکى که بودند از آنکه ما رهانیدیم [از عذاب از پیشینیان‏] وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ‏ و بیدادگران را بر پى فراخ جهانى و فراخ توانى و توانگرى کردند تا بر پى آن ایستادند، وَ کانُوا مُجْرِمِینَ (۱۱۶) بدان بودند و در عذاب جرم ایشان را بود.

 

وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ‏ و خداوند تو هرگز آن را نبود و نخواست شهرهایى را که هلاک کرد که آن را ببیداد هلاک کند، وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (۱۱۷) و اهل آن شهرها نیک فعل و نیکوکار و بصلاح.

 

وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ‏ و اگر خداوند تو خواستید[۹] لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً واحِدَهً مردمان را همه یک دین و یک دل و یک راه کردید[۱۰] وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ (۱۱۸) و همیشه جدا جدا[۱۱] خواهند بود.

 

إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ‏ مگر ایشان که اللَّه ایشان را بر راه راست بداشت ببخشایش خویش، وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ‏ و ایشان آن را آفرید، وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ‏ و سپرى گشته برفت [و براستى بیشى کرد] سخن خداوند تو [بحکم‏]، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ‏ که حقا که‏[۱۲] پر کنم ناچاره دوزخ، مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۱۹) از پرى و آدمى اهل آن همه از ایشان.

 

وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ‏ و همه که بر تو میخوانیم از خبرهاى پیغامبران، ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ‏ آنست که دل ترا [از تنگى و ضعف و اندوه‏] بآن با جاى مى‏آریم و بر جاى بمیداریم، وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُ‏ و درین پیغام که بتو فرستادیم بتو همه راستى آمد و درستى، وَ مَوْعِظَهٌ وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ (۱۲۰) و پندى و یادگارى گرویدگان را.

وَ قُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ‏ و گوى‏[۱۳] ایشان را که به نمى‏گروند، اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ‏ که بر همان عادت خویش میکنید آنچه میکنید و بر همان خوى خویش مى‏زئید و مى‏باشید[۱۴] إِنَّا عامِلُونَ (۱۲۱) تا ما در آن خویش مى‏باشیم‏[۱۵] و مى‏ کنیم.

 

انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (۱۲۲) و بودنى را بشما و بما[۱۶] چشم میدارید تا ما میداریم.

 

وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ و خدایراست علم همه گذشتها و بودنیها و نهانیها[۱۷] در آسمان و زمین، وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ‏ و با او خواهند گردانید همه کار تا با او گردد [همه آن بود که او خواهد آن گه که او خواهد]، فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ‏ او را پرست و کار با او[۱۸] سپار و پشت با او[۱۹] باز کن، وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۱۳۲) و خداوند تو ناآگاه نیست از آنچه [دشمنان‏] میکنند.

 

 

النوبه الثانیه

 

قوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً اى- انّ فى ذلک الّذى نزل بالامم المهلکه من انواع العذاب، لعبره لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَهِ اعتقد صحته و وجوده. و قیل:

«لآیه» اى- علامه انّ اللَّه ینجز وعده للمؤمنین و للانبیاء ان ینصرهم‏ ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ‏ یحشر الخلائق کلهم فیه و لیس یوم بهذه الصفه الا یوم القیمه وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یشهده اهل السماوات و الارضین. و فى تفسیر شاهد و مشهود ان الشاهد محمد (ص) و المشهود یوم القیامه قال مقاتل: یشهده الربّ عز و جلّ فى ملائکته لعرض الخلائق و حسابهم. 

و فى الخبر الصحیح عن ابى هریره قال قال رسول اللَّه (ص): «یجمع اللَّه الخلق یوم القیمه فى صعید واحد ثم یطلع علیهم رب العالمین فیقول یتّبع کل انسان ما کان یعبد و یبقى المسلمون فیطلع علیهم و یعرفهم نفسه، ثم: یقول انا ربکم فاتبعونى.

وَ ما نُؤَخِّرُهُ‏ الى الیوم المذکور إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ سنوه و شهوره و ایامه و ساعاته میگوید: ما روز قیامت با پس نمى داریم مگر هنگامى شمرده را یعنى که:

سالها و ماهها و روزها و ساعتها از آن روز که دنیا بیافریدیم تا وقت قیامت همه شمرده ‏ایم و دانسته، و در علم قدیم خود مقرر کرده، و نام زده شده، و از خلق پوشیده داشته، که چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت بخواهد گذشت تا پس قیامت بود، چون آن روزگار بسر آید قیامت بود که یک ساعت در پیش نیفتد و با پس‏[۲۰] نبود. و قیل: ان ذلک الوقت سبعه آلاف سنه منذ خلق اللَّه الدنیا الى ان تنقضى.

«یوم یأتى» اثبت‏[۲۱] الیاء مکى و یعقوب وصلا و وقفا، مدنى و ابو عمرو و الکسائى، وصلا و حذفها الباقون فى الحالین، و اثباتها و حذفها لغتان، تقول العرب:

لا ادر، فتحذف الیاء و تجتزى بالکسره و ذلک لکثره الاستعمال، و الاجود فى النحو اثبات الیاء. گفته ‏اند یَوْمَ یَأْتِ‏ این‏ یَوْمَ‏ بمعنى حین است، اى- حین یاتى ذلک الیوم الذى یجمع فیه الخلائق‏ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ‏ اى- لا تتکلم نفس فیه و لا تنفع من شفاعه او وسیله إِلَّا بِإِذْنِهِ‏ تبارک و تعالى. میگوید: روز رستاخیز روزى صعب است، و هول آن عظیم، هیچ کس زهره ندارد که سخن گوید در آن روز، و نه هیچ کس شفاعت کند، یا و سیلتى بر سازد مگر بدستورى اللَّه. همانست که جایى دیگر گفت: لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ‏ و روا باشد که از درازى روز قیامت در آن مواطن و مواقف بود در بعضى مواقف سخن گویند چنان که گفت: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ‏ و در بعضى نگویند چنان که گفت‏ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ‏.

لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ‏ و آن گه در آن روز خلق دو گروه باشند گروهى اهل شقاوت که در ازل شقى بودند و گروهى اهل سعادت که در ازل سعید آمدند فَمِنْهُمْ شَقِیٌ‏ کتبت علیه الشقاوه و منهم سعید کتبت علیه السعاده.

روى عن عمر قال: لمّا نزلت:

فمنهم شقى و سعید، قلت: یا رسول اللَّه فعلام نعمل اذا على شى‏ء قد فرغ منه ام على على شى‏ء لم یفرغ منه؟ قال: بل على شى‏ء قد فرغ منه یا عمر و جرت به الاقلام و لکن کلّ میسّر لما خلق له.

فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ‏ الزفیر اول نهیق الحمار و الشهیق آخره، شبّه اصواتهم فیها بانکر الاصوات قال ابو العالیه[۲۲] الزفیر فى الحلق‏ و الشهیق فى الصدر و الزفیر اصله من المزفور و هو الشدید الخلق، و الشهیق اصله الطول من الجبل الشاهق.

خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ‏ و گفته‏ اند سماوات اینجا اطباق دوزخ است و ارض ادراک آن. و در دیگر آیت سماوات اطباق بهشت است و ارض تربت آن، و مستقیم‏تر وجه آنست در هر دو که آن کنایت است از تابید بر مذهب عرب که گویند: لا اکلّمک و لا افعل ذلک ما ذرّ شارق، و طلع کوکب، و هبّت ریح، و حتى یعود اللبن فى الضرع، و حتى یعود امس، و یبیض الغراب، و حتى یرجع السهم على فوقه. و منه قول الشاعر:

ترجّى‏[۲۳] الخیر و انتظرى ایابى‏ اذا ما القارظ العنزى آبا

و قال امرؤ القیس: و انى مقیم ما اقام عسیب باین همه درازى روزگار خواهند و معنى ابد. آن گه گفت: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ این «ما» بمعنى من است یعنى- الّا من شاء ربک، و هم قوم موحدون یخرجون من النّار و یدخلون الجنه. میگوید: جاوید در دوزخ باشند همیشه مگر قومى موحدان گنه کاران که پس از آن که عذاب چشیدند اللَّه خواست که ایشان را از دوزخ بیرون آرد و ببهشت فرستد که شقاوت ایشان بحکم ازل ابدى نبود و بر وفق این خبر مصطفى است (ص).

روى جابر بن عبد اللَّه قال‏ قرأ رسول اللَّه (ص): فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا الى قوله: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ فقال (ص): «ان شاء اللَّه ان یخرج اناسا من الّذین شقوا من النّار فیدخلهم الجنه فعل»

و قال (ص): «یخرج قوم من النّار بعد ما یصیبهم منها سفع فیدخلون الجنه فیسمیهم اهل الجنه الجهنمیین»

و در دیگر آیت باین قول معنى آنست که: نیکبختان جاوید در بهشت باشند إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ من قدر مکث المعذبین فى النّار من الموحدین من لدن دخولها الى ان دخلوا الجنّه، مگر قومى از موحّدان که مدتى در آتش باشند و خداوند تو خواست که ایشان را بیرون آرد و ببهشت فرستد فهؤلاء لم یشقوا شقاء من یدخل النار على التابید و لا سعدوا سعاده من لا تمسّه النّار. و فى ذلک ما روى عن ابن عباس قال: قوم من اهل الکبائرمن اهل هذه القبله یعذّبهم اللَّه بالنار ما شاء بذنوبهم ثم یأذن لهم فى الشفاعه فیشفع لهم المؤمنون فیخرجهم من النار فیدخلهم الجنه فسماهم اشقیاء حین عذّبهم فى النار. فقال:

فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ حین اذن لهم فى الشفاعه اخرجهم من النّار و ادخلهم الجنّه و هم، هم قال:

وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا یعنى- بعد الشقاء الّذى کانوا فیه‏ فَفِی الْجَنَّهِ خالِدِینَ فِیها (ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ) إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ یعنى- الّذین کانوا فى النّار. قولى دیگر گفته ‏اند که آسمانها و زمین آسمان دنیا و زمین دنیا است و «الا» بمعنى سوى است چنان که کسى گوید لو کان معنا رجل الا زید یعنى- سوى زید لقاتلنا، اگر با ما مردى بودى بیرون ازین زید ما قتال کردیمى‏[۲۴] همچنین معنى آیت آنست که ایشان جاوید در آن باشند ما دام که این آسمانها و زمین بر پاى است که نهایت دیدار شما است که از ابد خود همین دیدید بیرون از آن ابد جاودانه که در علم ما است و بخواست ما است که علم مخلوق بدان نرسد و هرگز منقطع نشود. و قال قتاده: تبدل هذه السماء و هذه الارض فالمعنى: خالدین فیها ما دامت السماوات تلک السماء و تلک الارض المبدلتان من هاتین.

 

و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ من زیاده اهل النار فى العذاب و اهل الجنه فى النعیم. و قیل:

إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ من کونهم فى مهله الدنیا و فى التراب على طول البلى و فى الموقف حتى تظهر النّار. و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ‏ و هو لا یشاء ان یخرجهم، یعنى- لو شاء ان یرحمهم لقدر و لکنّه، لکنّه اعلمنا انهم خالدون ابدا.

روى ابو هریره قال، قال رسول اللَّه (ص): «یؤتى بالموت یوم القیمه فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنه فیطلعون خائفین وجلین بان یخرجوا من مکانهم الذى هم به، ثم یقال: یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین ان یخرجوا من مکانهم الذى هم به، فیقال لهم: هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم، ربنا هذا الموت فیامر به فیذبح على الصراط، ثم یقال للفریقین خلود لا تجدون فیها موتا ابدا.

 

وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا قرأ حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم: سُعِدُوا  بضم السین، و الوجه انه مبنى للمفعول به من قولهم: سعدت الرجل اسعده سعدا فهو مسعود، و یکون متعدیا لسعد کما یقال: خزنته فخزن هو، و قرأ الباقون‏ سُعِدُوا بفتح السین، و الوجه انه فعل لازم مبنى للفاعل على وزن فعل یقال سعد فلان یسعد سعاده فهو سعید، کما یقال شقى یشقى فهو شقى و السعد سبب الخبر کما ان ضده من النحس سبب الشر خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ اى- غیر مقطوع عنهم. عطاء نصب على المصدر، اى- اطلعوا عطاء، قال وکیع کفرت الجهمیه باربع آیات من کتاب اللَّه عز و جل فى وصف نعیم الجنه قوله: لا مَقْطُوعَهٍ وَ لا مَمْنُوعَهٍ قالوا تقطع و تمنع. و قوله: أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها قالوا: لا یدوم. و قوله: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ‏ قالوا: لا یبقى. و قوله: عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ قالوا: یجذ و یقطع.

 

فَلا تَکُ فِی مِرْیَهٍ المریه، الشک، و الفعل منه: امترى و تمارى و مارى غیره مماراه و مراء، در معنى این آیت سه قول گفته ‏اند: یکى آنست که لا تشک ان عباده ما یعبدونه ضلال، اى محمد نگر بگمان نباشى که پرستش این بتان که قریش آن را مى ‏پرستند ضلال است و گم‏راهى. دیگر معنى لا تشکّ انها تقلید لآبائهم و اقتداء منهم بهم، بگمان مباش که ایشان باین عبادت بتان تقلید پدران خویش میکنند و بر پى اسلاف خویش مى ‏روند. قول سوم‏[۲۵] آنست که کفار دو فرقت ‏اند، فرقتى نفى صانع میکنند، و بوجود صانع بهیچ حال اقرار نمى ‏دهند، و فرقتى بوجود صانع اقرار میدهند اما با وى انباز مى ‏گیرند و بتان و طواغیت را مى ‏پرستند، میگوید:

لا تشک فى انّ هؤلاء فى الکفر کهؤلاء- نگر بگمان نباشى که اینان همه در کفر یکسان‏ اند و هر دو فرقت گمراهند[۲۶] ما یَعْبُدُونَ إِلَّا کَما یَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ‏ اى- هم کآبائهم فى الکفر و التقلید. و قوله: کَما یَعْبُدُ یعنى- کما کان یعبد فحذف لانّ‏ قَبْلُ‏ یدل علیه‏ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ‏ حظّهم‏ غَیْرَ مَنْقُوصٍ‏ یعنى- حظهم من الرزق. و قیل: من الخیر و الشرّ. و قیل: من العذاب.

 

روى اوسط بن عمرو البجلى قال: قدمنا المدینه فالفیت ابا بکر على المنبر یخطب الناس فسمعته یقول‏ قام فینا رسول اللَّه (ص) قال سألوا اللَّه العافیه فانّه لم یعط احد افضل من معافاه بعد یقین و ایاکم و الریبه فانه لم یؤت احد اشد من ریبه بعد کفر.

 

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ‏ هذا تسلیه للنّبى (ص) ب: موسى و ما کان یلقاه من قومه من تکذیبهم ایّاه و اختلافهم فى التوریه- میگوید: موسى را تورات دادیم و اهل تورات در آن دو گروه گشتند قومى بوى ایمان آوردند و استوار گرفتند و قومى کافر شدند و دروغ زن گرفتند، ایشان با تورات همان کردند که قوم تو با قرآن. گفته ‏اند: این اختلاف ایشان بعد از بعثت مصطفى است یعنى- اختلف من بعد ما اتاهم محمد، فى تصدیق ما نزّل فیها من خبر نبوّه محمد وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ‏ بتأخیر العذاب عن امّه محمد الى یوم القیامه لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ‏ یعنى- لاهلکوا فى الدّنیا و فرغ من عذابهم. و قیل: وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ‏ بتأخیر العذاب عن اهل الکتاب لاهلکوا حین اختلفوا فى التوریه وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ‏ اى- من التوریه. و قیل: من القرآن‏ مُرِیبٍ‏ ذى ریب موقع فى الرّیب و التّهمه وَ إِنَّ کُلًّا لَمَّا بتشدید إِنَ‏ و تخفیف «لما» قرائت بو عمر و کسایى و یعقوب است و باین قرائت «ما» بمعنى من است چنان که اهل حجاز گویند: سبحان ما سبّح له الرّعد، اى- من سبّح الرّعد و لام در «لما» لام تأکید است که در خبر «ان» شود و لام‏ لَیُوَفِّیَنَّهُمْ‏ لام قسم محذوف مضمر است، و التقدیر: و اللَّه لیوفینهم. میگوید: همه که دشمنان ‏اند کتابى و مشرک همه آنست که حقّا که بایشان خواهد سپرد جزاى کردارهاى ایشان خداوند تو. و روا باشد که «ما» زیادت باشد زیدت بین اللّامین لیفصل بینهما کراهه اجتماعها. ابن کثیر و نافع‏ إِنَّ کُلًّا لَمَّا هر دو بتخفیف خوانند و این هم بر معنى قرائت اوّل است و اصل ان «ان» بوده فخففت و بقى عملها. شامى و حمزه و حفص‏ إِنَّ کُلًّا لَمَّا نون و میم هر دو بتشدید خوانند، و الوجه انّ الاصل فیه: و انّ کلّا لمن ما لیوفینّهم، فوصلت «من» الجاره بما فانقلبت النّون میما للادغام فاجتمعت ثلاث میمات فحذفت احدیهنّ فبقى‏ لَمَّا بالتشدید و «ما» بمعنى من کما ذکرنا و اسم لجماعه النّاس کما قال تعالى: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ اى- من طاب. و المعنى: و انّ کلّا لمن الّذین‏ لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ‏ و قرائت‏ ابو بکر از عاصم‏ إِنَّ کُلًّا بتخفیف نون است و «لما» بتشدید میم، و الوجه انّ «ان» على ما سبق من انها مخفّفه من الشدیده و لما على ما ذکرنا من انّ اصله من ما و اللّام هى الّتى تدخل على خبر «ان» و اللّام فى‏ لَیُوَفِّیَنَّهُمْ‏ هى اللام القسم على ما سبق فى الجمیع، و التّقدیر: و ان کلّا لمن ما و اللَّه‏ لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ‏ و «ما» بمعنى «من» کما ذکرنا. و یجوز ان یکون «ان» للجحد، بمعنى: «ما» و انتصاب‏ کُلًّا بنزع الخافض، و التّقدیر: و ان من کلّ، و «لما» بمعنى: الّا، و المعنى:

ما کلّ من المؤمن و الکافر و البرّ و الفاجر الّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ‏ کقوله: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ اى- ما کلّ نفس الّا علیها حافظ إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ یعلم الصّالح منهم و غیر الصّالح.

 

فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ‏ هذا الکلام هاهنا و فى سوره حم شامل کلّ امر خوطب به رسول اللَّه (ص) فى القرآن و خارجه، یقول: استقم یا محمد کما امرک ربّک و بلّغ الرّساله و ادع النّاس الى الایمان باللّه، میگوید: راست باش و راست زى بر بردبارى و هشیارى و مردى و مردمى و جوانمردى و خدا ترسى و خدا پرستى پیغام برسان و خلق بر دین حقّ خوان. و قیل: استقم على القرآن و لا تشرک بى شیئا و توکّل علىّ فیما ینوبک.

قال: السدى الخطاب للنبىّ و المراد به امّته و قال ابن عبّاس: ما نزلت على رسول اللَّه (ص) فى جمیع القرآن آیه کانت اشد و لا اشقّ علیه من هذه الایه، و لذلک قال لاصحابه، حین قالوا لقد اسرع الیک الشیب، فقال: شیّبتنى سوره هود وَ مَنْ تابَ مَعَکَ‏ یعنى- من اسلم و آمن بک فلیستقیموا وَ لا تَطْغَوْا اى- لا تجاوزوا امر اللَّه‏ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ یعلم اعمالکم فیجازیکم علیه.

 

وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا اى- لا تمیلوا الیهم و لا تطمئنّوا الى قولهم و لا تداهنوهم من قوله: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ‏ و قیل: الرّکون الى الظلمه الرّضا بعمل الظّلمه، اى- لا ترضوا باعمالهم‏ فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ و یقال: لا تصاحب الاشرار فانّ ذلک یحرمک صحبه الاخیار. تقول: رکن الیه یرکن رکنا و رکن یرکن رکونا.

 

و قال قوم: رکن یرکن، و هى شاذّه نادره و افصح اللّغات: رکن یرکن، و الرّکن ناحیه من الجبل او الحائط قویّه. و بدانکه مسّ در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى‏ اصابت چنان که درین آیت گفت: فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ اى- یصیبکم لفحها. و در سوره الاعراف گفت: مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى- اصاب آباءنا الشدّه و الرّخاء.

و در سوره ص گفت: مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ‏ اى- اصابنى- و در سوره الحجر گفت:

لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ‏ اى- لا یصیبهم. و در آل عمران گفت: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ‏ اى- ان تصبکم. وجه دوم مسّ بمعنى جماع، کقوله: فى البقره ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ‏ یعنى- ما لم تجامعوهن‏ وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ‏. و فى الاحزاب‏ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ‏ یعنى- من قبل ان تجامعوهنّ. وجه سوم مسّ است بمعنى خبل، و ذلک فى قوله تعالى: الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِ‏، قوله:

وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ اعوان یمنعونکم من عذاب اللَّه‏ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ‏ حال و لیس بعطف اى- حالکم حینئذ هذا.

 

وَ أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ میگوید: بپاى دار نماز بر دو گوشه روز یک طرف نماز بامداد و یک طرف نماز دیگر وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ‏ یعنى نماز شام و خفتن. این قول حسن است، مجاهد گفت: طَرَفَیِ النَّهارِ نماز بامداد است و پیشین و دیگر وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ‏ شام و خفتن تا هر پنج نماز جمع کند، مقاتل گفت:

صلاه الفجر[۲۷] و الظّهر طرف و صلاه العصر و المغرب طرف‏ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ‏ العشاء الآخره.

 

ازهرى گفت: طَرَفَیِ النَّهارِ، غدوّه و عشیّه فصلاه الفجر فى احد الطّرفین و صلاه الظّهر و العصر فى الطّرف الآخر و تسمّیان صلوتى العشى‏[۲۸] وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ‏، اى- ساعات اللّیل من اوله و فیها المغرب و العشاء الآخره، و انما سمّیت الساعات التی فى اوّل اللیل زلفا، لقربها من النّهار واحدتها زلفه مثل غرفه و غرف و رکبه و رکب. و نصب طرفى و زلفا على الظّرف کما تقول: جئت طرفى النّهار و اوّل اللّیل. و قیل: یعنى- صلوتى العشاء لزلفه احدیهما من الأخرى و قربها منها.

 

إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ‏ یعنى- ان الصلوات الخمس. یکفّرن ما بینهنّ من الخطایا الصغائر. و عن ابى عثمان قال: کنت مع سلمان تحت شجره فاخذ غصنا منها یابسا فهزّه حتّى تحاتّ‏[۲۹] ورقه. ثم قال لى سلمان: الا تسئلنى لم افعل هذا؟

فقلت: و لم تفعله؟ قال: انّ المسلم اذا توضأ ثمّ احسن الوضوء ثمّ صلّى الصلوات الخمس تحاتّ خطایاه کما تحاتّ هذا الورق. ثمّ تلا هذه الآیه: وَ أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ الآیه. 

و روى‏ انّ ابا الیسر عمرو بن غزیه الانصارى کان یبیع التمر، فاتته امراه تبتاع تمرا، فقال: انّ فى البیت تمرا اجود منه فهل لک فیه؟ قالت: نعم. فذهب بها الى بیته، فضمها الى نفسه و قبّلها. فقالت: اتّق اللَّه. فترکها و ندم على هذا[۳۰] فاتى النبى (ص) و قال: یا رسول اللَّه ما تقول فى رجل راود امرأه عن نفسها. و لم یبق شیئا مما یفعل الرّجال بالنّساء الّا رکبه غیر انه لم یجامعها. فقال: عمر لقد سترک اللَّه لو سترت على نفسک، و لم یرد علیه رسول اللَّه (ص) و قال: انتظر فیه امر ربى، و حضرت صلاه العصر فصلى النبى ص العصر فلمّا فرغ اتاه جبرئیل ع بهذه الآیه فقال النبى (ص) این ابو الیسر؟ فقال:

ها انا ذا یا رسول اللَّه، قال: أ شهدت معنا هذه الصلاه؟ قال: نعم. قال: اذهب فانّها کفّاره لما عملت. فقال عمر: یا رسول اللَّه أ هذا له خاصه ام لنا عامّه؟ فقال: بل للنّاس عامه.

وروى‏ انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یقول: اللّهم اغفر لى و ما اراک تغفر، فقال النبى ص: ما اسوء ظنّک بربّک. فقال: یا رسول اللَّه انّى اذنبت فى الجاهلیه و الاسلام فقال: (ص) ما فى الجاهلیه فقد محاه الاسلام و ما فى الاسلام تمحوه الصلوات الخمس، فانزل اللَّه تعالى‏ وَ أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ‏

وروى عن النبى (ص) قال: مثل الصلوات الخمس مثل نهر جار غمر على باب احدکم یغتمس فیه کلّ یوم خمس مرّات فما ذا یبقین من درنه.

و قیل: الْحَسَناتِ‏ فى هذه الایه قول العبد «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» ذلِکَ‏ اى- هذا الّذى ذکرنا.

و قیل: القرآن‏ ذِکْرى‏ لِلذَّاکِرِینَ‏ وعظ للمتّعظین.

وَ اصْبِرْ یا محمد على ما یصیبک من اذى قومک و استعن على ما امرت به بالصبر فانّ بالصبر تنال درجه المحسنین. و قیل و اصبر على الصلاه فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ‏ اى- المصلّین. هو کقوله: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها.

 

فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ‏ اى- هلّا کان، و هو موضوع للتحضیض و یختص بالفعل‏ أُولُوا بَقِیَّهٍ البقیّه الباقى من الشی‏ء اى- من بقیت له بقیه من الرأى و العقل‏ و التمییز و البصیره فیعرف الحقّ من الباطل و الصواب من الخطأ. و قیل: أُولُوا بَقِیَّهٍ اصحاب جماعه تبقى من نسلهم، و المعنى: لو کان منهم من هذه صفته لما نزل بهم العذاب‏ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ‏ این استثناء منقطع است اى- لکن قلیلا منهم انجیناهم لانهم کانوا بهذه الصفه. میگوید: هر قرنى از پیشینان و هر قومى که در میان ایشان زیرکان بودند که مى‏باز زدند[۳۱] از فساد آن قوم را عذاب نکردیم و آن اندک قوم بودند چرا آن دیگران قومها که عذاب کردیم در میان ایشان هم زیرکان نبودند که ایشان را باز زدندى‏[۳۲] از فساد تا ما ایشان را عذاب نکردیمى‏[۳۳] وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ‏ اى- اتّبع الظلمه ما نعموا فیه من لذات الدنیا و آثروه و نسوا الآخره.

و معنى اترفوا مکّنوا من التّرفه و هى التنعّم، اى- آثروا ذلک على طاعه اللَّه فهلکوا وَ کانُوا مُجْرِمِینَ‏ کافرین.

 

وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ‏ اى- بظلم من اللَّه‏ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ‏ مؤمنون محسنون، این یک قول آنست که در نوبت اول رفت. معنى دیگر: وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ‏ منهم، اى- بعضهم و الاکثر على الصلاح، خداوند تو بر آن نیست که اهل شهرى هلاک کند بآنکه قومى از ایشان ظلم کنند چون بیشترین ایشان بر صلاح باشند. سه دیگر[۳۴] قول آنست که‏ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ‏ بشرک منهم‏ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ‏ فى المعاملات فیما بینهم یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و لا یظلم بعضهم بعضا، میگوید: خداوند تو آن را نیست و نخواهد که اهل شهرى را هلاک کند بشرک و کفر ایشان چون در معاملات با یکدیگر انصاف و عدل نگه دارند و بر یکدیگر ظلم نکنند و امر معروف و نهى منکر بپاى دارند از بهر آنکه مکافات کفر و شرک آتش دوزخ است و مکافات ظلم و تعدى در شرک اهلاک و عذاب دنیا. و لهذا قال ابن عباس: لم یهلک اللَّه قریه بالشرک حتى انضاف الیه ظلم بعضهم بعضا.

و قال بعضهم: الصلاح فى ثلاثه اشیاء؛ فى اکل الحلال و اتّباع السنن و مخالفه الهوى.

وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً واحِدَهً مسلمین کلّهم و لکن لم یشاء کذلک، اگر اللَّه خواستى‏[۳۵] خلق همه مسلمانان بودندى‏[۳۶] بر دین راست و ملت درست. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ اگر اللَّه خواستید همه را راه نمودید و هدایت دادید لکن نخواست و این حکم در ازل نکرد که ایشان را مختلف آفرید بر ملّتها و دینهاى پراکنده‏[۳۷] جدا جدا خواهند بود از جهودى و ترسایى و گبرکى.

 

إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ‏ الا من عصم ربک برحمته فهداه الى الایمان فانه ناج من- الاختلاف بالباطل، مگر کسى که اللَّه برحمت خویش او را ازین اختلاف باطل معصوم دارد، و او را براه حقّ و دین اسلام راه نماید، آن گه گفت: وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ‏ یعنى- اهل الاختلاف للاختلاف و اهل الرحمه للرحمه، خلق که آفرید اختلاف را و رحمت را آفرید، قومى رحمت را آفرید، نیکبختان‏اند سزاى بهشت، قومى اختلاف باطل را آفرید، بدبختان‏اند سزاى دوزخ، ایشان را چنین آفرید تا درست شود آنچه گفت:

فَرِیقٌ فِی الْجَنَّهِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ‏ اى- حکمه السابق فى اهل النار انه یملأ جهنم‏ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ‏ اى- منهما لا من احدهما و لیس ذلک للاحاطه، و قیل: من عصاه الجنّه و الناس اجمعین فیکون للاحاطه.

 

وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ‏ کلا منصوب بنقصّ‏ ما نُثَبِّتُ‏ موضعه نصب لانه بدل عن کلّ، یعنى- نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ‏ و نقوى به قلبک فتطیب به و تصبر صبرهم، اى- فلا تجزع من تکذیب قومک و اسلک سبیل الرسل قبلک فى الصّبر على امر ربک. میگوید: اى محمد قصه‏ هاى پیشینیان، و آئین رفتگان و اخبار پیغامبران، بر تو خواندیم تا بدانى که آن پیغامبران همه بر بلا و اذاى قوم خویش چون صبر کردند و در آخر نصرت و قوّت ما چه دیدند آن را کردیم و بر تو قصه ‏ها خواندیم تا دل قوى دارى و از اذاى دشمنان و طعن بیگانگان بس ننالى و بر تکذیب ایشان صبر کنى و گوش بنصرت دارى که ما در ازل حکم کرده ‏ایم که پیغامبران خود را نصرت دهیم‏ إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ‏ و در بیان این قصه‏ها حجت روشن است، و دلالت تمام بر صحت نبوت و صدق رسالت‏ مصطفى (ص) که وى پیغامبر امّى بود هرگز بمعلمى نارفته، و مؤدّبى ندیده، و هیچ کتاب ناخوانده‏[۳۸] و نه هیچ چیز[۳۹] نوشته، و آن گه اخبار پیشینیان و سیر ملوک و اقاصیص امم چنان بیان میکرد و از همه خبر میداد و آنچه در طوق بشر نباشد که از ذات خود بر سازد اظهار میکرد و بر زبان مى‏راند و فصحاى عرب و زیرکان عالم همه از آن عاجز گشته، عاقل چون در نگرد داند که این صنعت بشر نیست، جز وحى پاک نیست، و جز رسالت خداوند و نامه وى بر زبان جبرئیل نیست، و رسالت و نبوت وى جز صدق و راستى نیست، صفت امّى در حقّ عالمیان نقص بود در حق وى هنر آمد تا لا جرم او را باین صفت جلوه کردند که: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَ‏، قوله: ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ‏ این تثبیت و تسکین دل مصطفى (ص) نه از آن است که در وى شکى بود لکن هر جاى که دلالت قوى‏تر و برهان بیشتر آن کار و آن حکم در دل ثابت‏تر، و دل بوى آرمیده‏تر، هم چنان که‏[۴۰] ابراهیم گفت (ص): وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی‏ وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُ‏ اى- ما جاءک فى هذه السوره الحق مع ما جاءک من الحق فى سائر القرآن هر چه بمصطفى فرو آمد. از قرآن و پیغام همه حقّ است و راست و پاک و نیکو، امّا این سورت بذکر مخصوص کرد که درین سورت اقاصیص انبیا است و مواعظ فراوان و ذکر بهشت و دوزخ و تحقیق تأکید را گفت: درین سورت همه راستى آمد بتو و درستى و این دلیل نیست که بیرون ازین حقّ نیست هم چنان که کسى سخن شنود از کسى گوید: هذا حقّ، فلیس یجب من هذا ان یکون ما سواه باطلا. فکذلک فى قوله: وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُ‏. و قیل: جاءک فى هذه الدّنیا، اى- النبوّه. وَ مَوْعِظَهٌ وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ عبره لمن اعتبر[۴۱] تذکّر لمن تذکّر.

 

وَ قُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ‏ قرأ ابو بکر «مکاناتکم» بالجمع‏ إِنَّا عامِلُونَ‏.

وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ‏ هذا امر تهدید و وعید، اى- اعملوا ما انتم عاملون على غیر ما انتم علیه و انتظروا ما یعدناکم الشیطان انّا منتظرون ما یعد ربّنا من النّصر.

قیل: هو منسوخ بآیه السّیف.

 

وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ خزائنهما، و قیل: جمیع ما غاب عن العباد، و قیل:

غیب نزول العذاب من السّماء، و قیل: ما اشتملت علیه السّماوات و الارض‏ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ‏ فى المعاد فلا یبقى لاحد فیه ملک و لا امر. قرأ نافع و حفص‏ یُرْجَعُ الْأَمْرُ بضمّ الیاء و فتح الجیم اى- یرد، فاعبده وحده و اطعمه لانّه مستحقّ العباده و الطّاعه، و توکّل علیه، ثق به، و فوّض امرک الیه‏ وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ‏ یقول: هو عالم بما یعمل الخلق اجمعون یجزى المحسن باحسانه و المسی‏ء باساءته. قرائت مدنى و شامى و حفص و یعقوب‏ تَعْمَلُونَ‏ به تاء است میگوید: اللَّه ناآگاه نیست از آنچه شما مى‏کنید نیکى از نیکان شما مى‏داند، و آن را پاداش دهد، و بدى از بدان شما مى‏داند، و مى‏بیند و آن را جزا دهد. باقى به یاء خوانند معنى آنست که: اللَّه غافل نیست از آنچه دشمنان مى‏کنند، این آیت از جوامع الکلم است، در آن ایجاز لفظ است، و حسن نظم، و کثرت معانى، و اشارت ببدایت و نهایت. میگوید: علم آسمان و زمین و هر چه در آن، و علم همه گذشتها و بودنیها خدایراست در بدایت و نهایت، ملک و ملک همه ویراست قدرت وى همه را شامل و حکم وى بر همه نافذ، آفریدگان همه رهى و بنده او، بر همه واجب است و لازم عبادت و طاعت که مالک همه بحقیقت او، بازگشت همه کار و همگان بدو، کردار بندگان نیک و بد امروز بمشیّت و خواست او، فردا هر کسى را جزاى کردار از ثواب و عقاب او، روى عن کعب الاحبار انّه قال:

خاتمه التوریه هذه الآیه.

 

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَهِ ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یحیى معاذ گفت: روزها پنج است، یکى روز مفقود دیگر روز مشهود سیوم روز مورود[۴۲] چهارم روز موعود پنجم روز ممدود، امّا روز مفقود روز دینیه‏[۴۳] است که بر تو گذشت وفایت شد و با تو جذر[۴۴] حسرت و تلهّف‏ در فوات آن نماند، دریافت آن را درمان نه، و با پس آوردن آن ممکن نه، و اگر[۴۵] گویى امروز تدارک کنم امروز را خود حقّى است که جز حقّ خویش را در آن جایگیر[۴۶] نه، با تو جز ازین‏[۴۷] نماند که گویى‏ «یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» و ربّ العزّه آن کند که خود خواهد، اگر بیامرزد فضل آن دارد، و فضل از وى سزا است، و اگر عقوبت کند بعدل کند، و عدل وى راست. امّا روز مشهود این روز است که تو در آنى، اگر خود را دریابى و عمل کنى، و سفر آخرت را زادى برگیرى، و مقام رستاخیز را عدّتى بسازى، وقت آن یافته‏اى بغنیمت‏دار، و ببیدارى و هشیارى کار خود بساز پیش از آنکه روز بسر آید، و وقت در گذرد و کوش‏[۴۸] تا امروز از دى ترا به بود که مصطفى (ص): گفته مغبون کسى است که دى و امروز او را یکسان است‏

«من استوى یوماه فهو مغبون».

و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشه آن نبرى، و دل در آن نبندى، و وقت خویش بامّید فردا ضایع نکنى که فرداى ناآمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که:

گفتى بکنم کار تو بنوا فردا آن کو که ترا ضمان کند تا فردا

مصطفى (ص) فرا عبد اللَّه عمر گفت‏

«کن فى الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فى الموتى‏[۴۹] و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدرى ما اسمک غدا».

 

و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار، عمر بآخر رسیده، و جان بچنبر گردن مانده، و در غرقاب حیرت افتاده، و آب حسرت گرد دیده در آمده، و آن روى ارغوانى زعفرانى گشته.

سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابى‏ رخ گلرنگ‏[۵۰] شاهان را چو شاخ زعفران یابى‏

هشیار کسى بود که آن روز را پیوسته برابر چشم خویش دارد و یک ساعت از یاد کردن آن نیاساید، مصطفى (ص) گفت:

«ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا، الا و انّ من علامات العقل التجافى عن دار الغرور، و الانابه الى دار الخلود، و التزوّد لسکنى القبور، و التأهّب لیوم النشور».

 

و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین‏[۵۱] حشر کنند، و ایشان را دو گروه گردانند، گروهى نیکبختان، و گروهى بدبختان، چنان که رب العزّه گفت: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» ابو سعید خراز[۵۲] را گفتند چه معنى دارد آنچه مصطفى (ص) گفت:

شیّبتنى سوره هود؟

قال معناه: شیّبتنى ذکر اخبار اللَّه تعالى عن اهلاک الامم السالفه، فورد علیه من ذلک هیبه السطوه و فیه الاخبار عمّا حکم على عباده فى الاول بقوله: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» گفت: درین سورت دو کار عظیم بیان کرده، و سطوت عزت الهیّت بخلق نموده، یکى بطش قهارى و سیاست جبروت عزت، که بر قومى رانده، و از خانه اشان بر انداخته و دمار از همه برآورده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته، گروهى را بداغ خود گرفته، و با عیب شان خریده، و بى وسیلت طاعت نامشان در جریده سعدا کرده، و گروهى را بى جرم از درگاه خود برانده، و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده، و در وهده نبایست افکنده، آن سعید پیش از عمل رسته، و کارش بر آمده، و این شقى بتیر قطعیت خسته، و بمیخ ردّ وابسته، چه توان‏[۵۳] کرد اللَّه چنین خواسته، و حکم عدل حکم این رانده، نه مشک خود بوى خریده، نه عسل بخود شیرینى یافته، کاریست در ازل بوده و رفته، نه فزوده و نه کاسته، اینست که اللَّه گفت جل جلاله: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ خراز گفت رسول خدا (ص) از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت:

«شیّبتنى هود».

پیر طریقت را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان، و فرق میان ایشان، گفت: نفس بدبخت دود چراغیست کشته، در خانه‏اى تنگ بى‏در، و نفس نیکبخت چشمه‏ایست روشن و روان در بوستانى آراسته با بر.

شقیق بلخى گفت: علامت سعادت پنج چیز است: لین القلب، و کثره البکاء و الزهد فى الدنیا، و قصر الامل، و کثره الحیاء، دلى نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن، و از بیم عقوبت بسیار گریستن، و در دنیا زاهد بودن، و امل کوتاه کردن،و بر حیا و شرم زیستن. گفتا: و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است: قساوه القلب، و جمود العین، و الرغبه فى الدّنیا، و طول الامل، و قلّه الحیاء.

 

فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ‏ در کلّ عالم و در فرزند آدم کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وى کنند، که: فَاسْتَقِمْ‏؟ و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصله محمد عربى که بالطاف کرم آراسته، و بانوار شهود افروخته، و بتأیید رسالت مؤید گردانیده، و آن گه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وى بسته، که‏ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ‏ و آن گه بر بساط انبساط نشسته، و در خلوت‏ أَوْ أَدْنى‏ از حق شنیده، و آیات کبرى دیده، و اگر نه این قوّت و کرامت و الطاف عنایت بودى، طاقت کشش بار عزت‏ فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ‏ نداشتى، نبینى که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند، از نتاوست‏[۵۴] ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد، گفت: استقیموا و لن تحصوا، اى- لن تطیقوا الاستقامه التی امرت بها. و قال ابو على الجوزجانى: کن طالب الاستقامه، لا طالب الکرامه، فان نفسک متحرکه فى طلب الکرامه، و ربک تعالى یطلب منک الاستقامه.

و معنى استقامت هموار بودن است بى‏ تلون، هر که از مقام تلوین بهیئت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد، و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق. در فعل آنست که ظاهر بر موافقت دارى و باطن در مخالصت. و در خلق آنست که اگر جفا شنوى، عذر دهى، و اگر اذى نمایند، شکر کنى. و یقال: استقامه النفوس فى نفى الزله، و استقامه القلوب بنفى الغفله، و استقامه الارواح بنفى الملاحظه، وَ أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ‏ اوقات و ساعات شبانروز که نام زد کرده‏اند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کرده‏اند، تا بنده روزگار و اوقات خویش لا بل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتى را وردى ساخته دارد و بداند که واردات الهى در اوراد بندگى بسته، هر که را ورد طاعات بیشتر، او را واردات مکاشفات قوى‏تر و تمامتر، پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم، قسمى تذکر زبان و عبادت ارکان، و قسمى تفکر دل و مراقبت جان، تا این کرامت ثناء حقّ بوى رسد که میگوید عز جلاله: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏.

 

إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ‏ الحسنات ما یجود به الحق، و السیئات ما یذنب به العبد، فاذا ادخل حسنات عفوه على قبایح العبد و جرمه، محاها و ابطلها. و یقال: حسنات التوبه تذهب سیآت الزلّه، و حسنات العنایه تذهب سیّآت الجنایه. قال یحیى بن معاذ:

انّ اللَّه عز و جل لم یرض للمؤمن بالذنب حتى ستر، و لم یرض بالسّتر حتى غفر، و لم یرض بالغفران حتى بدّل، و لم یرض بالتبدیل حتى اجره علیه. فقال: إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ‏.

 

وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ‏ خداوندان معانى و ارباب معارف بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کرده‏اند تا مقصود از آن که قصه‏هاى انبیا و امم با مصطفى عربى گفتند چه بود[۵۵] قومى گفتند مقصود آن بود تا شرف امّت وى و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزّت قرآن خبر چنین داده که‏ کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ‏ مناقب دیگران، و آیین روزگار ایشان، و وصف شرایع ایشان، با این امّت گفتند، تا این امّت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند، و آن گران بارى ایشان در احکام تکلیف بدانستند، و تخفیف خود اندرین معنى بشناختند، و بر وقف این رب العزّه جلّ جلاله گفته: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ‏ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ‏ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً. قال بعض المفسرین: النّعمه الظّاهره تخفیف الشّرائع و النّعمه الباطنه تضعیف الصّنائع. پس مصطفى (ص) چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوى پیوست، و بامّت وى خواست تا بشکر آن قیام کند، از قیام شب و صیام روز، کارى و مجاهده ‏اى عظیم بر خود نهاد،

کان یصلّى باللّیل حتّى تورّمت قدماه، فقیل: یا رسول اللَّه أ لیس «قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: أ فلا اکون عبدا شکورا؟

 

ثم افتخر فقال: بعثت بالحنیفیّه السهله،

بدان اى جوانمرد که شاه راهى بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین‏[۵۶] ره دادند، هر یکى را بکسوتى دیگر بپوشیدند، و هر یکى را بخلعتى دیگر بیاراستند همه که‏[۵۷] بودند مقدّمه لشکر سید اوّلین و آخرین مصطفى عربى (ص) بودند با همه حدیث وى کردند، و سیرت و سنّت وى گفتند و نام وى بردند، چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیه انبیا در بستند، قصه آن عزیزان همه با وى گفتند، و او را خبر دادند، که:

وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ‏ اى مهتر ساکن باش، و دل بر جاى دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصه تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نه‏اند، و تو بدانى که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.

 

از اینجا گفت سیّد ولد آدم و مهتر عالم (ص):

«انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد، آدم و من دونه تحت لوائى، یوم القیمه. نحن الآخرون السابقون».

و روى عن ابى بکر الکتانى قال: سالت الجنید عن مجازاه الحکایه فقال:

هى جند من جنود اللَّه فى ارضه یقوى به احوال المریدین. فقلت: اله اصل فى الکتاب؟

قال: نعم، قوله: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ‏.

______________________________

[۱] ( ۱) نیک بخت.( الف)

[۲] ( ۲) از پیش( ج)

[۳] ( ۱) بودى

[۴] ( ۲) نیفزایند( ج)

[۵] ( ۳) آمدى( ج)

[۶] ( ۴) مباشید( ج).

[۷] ( ۵) مخسپید( الف) رکن الیه، مال الیه و سکن.( المنجد) رکن الیه، میل کرد بسوى وى و آرمید.

( منتهى الارب) چسبیدن … میل کردن.( برهان). بر حسب صورت نسخه( ج) که در متن است مرادف مگرایید، و بر حسب نسخه الف ظاهرا ترجمه« سکن» یا آرمید است.

[۸] ( ۱)- باز زدندید( الف).

[۹] ( ۲)- خواستى( ج).

[۱۰] ( ۳)- کردى( ج).

[۱۱] ( ۴)- جدا جدا( ج).

[۱۲] ( ۵)- که حق پر کنم( الف).

[۱۳] ( ۱)- و بگو( ج).

[۱۴] ( ۲) مى‏بید( الف).

[۱۵] ( ۳)- مى‏بیم( الف).

[۱۶] ( ۴)- و ما( ج).

[۱۷] ( ۵)- و نهانها( ج).

[۱۸] ( ۶، ۷)- باو( الف).

[۱۹] ( ۶، ۷)- باو( الف).

[۲۰] ( ۱)- واپس( ج)

[۲۱] ( ۲)- اثبات( الف)

[۲۲] ( ۳)- ابو المعالیته( الف)

[۲۳] ( ۱)- فرجى( الف)

[۲۴] ( ۱)- کردید( الف)

[۲۵] ( ۱)- سیوم( الف)

[۲۶] ( ۲)- گم‏راهند( الف)

[۲۷] ( ۱)- العشاء( الف).

[۲۸] ( ۲)- العشاء( الف).

[۲۹] ( ۳)- تحات الورق( از ح ت ت)، من الشجر: تناثر.

( از المنجد).

[۳۰] ( ۱)- ذلک( الف)

[۳۱] ( ۱)- باز مى‏زدند( ج)

[۳۲] ( ۲)- باز زدندید( الف)

[۳۳] ( ۳)- نکردید( الف)

[۳۴] ( ۴)- سدیگر( ج)

[۳۵] ( ۱)- خواستید( الف).

[۳۶] ( ۲)- بودید( الف)

[۳۷] ( ۳)- پرکنده( الف)

[۳۸] ( ۱)- کتابى نخوانده( ج).

[۳۹] ( ۲)- هیچیز( ج).

[۴۰] ( ۳)- هم چنان که( الف).

[۴۱] ( ۴)- اتّبع( الف)

[۴۲] ( ۱)- سوم روز موعود چهارم روز مورود.( الف)

[۴۳] ( ۲)- دینه( ج).

[۴۴] ( ۳)- جز حسرت( ج).

[۴۵] ( ۱)- و گر( ج).

[۴۶] ( ۲)- جاى گیر.( الف)

[۴۷] ( ۳)- جذ زین( الف).

[۴۸] ( ۴)- بکوش( ج).

[۴۹] ( ۵)- من اصحاب القبور( ج).

[۵۰] ( ۶)- گل رنگ( الف)

[۵۱] ( ۱)- و آخرین را( ج)

[۵۲] ( ۲)- بو سعید( ج)

[۵۳] ( ۳)- چتوان( الف)

[۵۴] ( ۱)- بى طاقتى( ج).

[۵۵] ( ۱) چبود( ج)

[۵۶] ( ۲)- بدین( ج)

[۵۷] ( ۱)- همه کى( ج) همه که( الف).

کشف الأسرار و عده الأبرار، ‏ج‏۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=