النمل - كشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النمل آیه ۹۳ – ۸۰

۶- النوبه الاولى‏

(۲۷/ ۹۳- ۸۰)

 

قوله تعالى: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ تو نتوانى که کران را شنوانى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ و کران آواز خواندن نشنوند إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ‏ (۸۰) [خاصّه‏] آن گه که پشت برگردانند و برگردند.

 

وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ‏ و تو آن نیستى که با راه آرى نابینایانرا از گمراهى ایشان‏ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا نشنوانى مگر آن کس که بگرود بسخنان ما فَهُمْ مُسْلِمُونَ‏ (۸۱) و ایشانند که مسلمانانند.

 

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ‏ و چون گفت- خداى و سخن او واجب گشته بریشان افتد [که مهلت بس و آزرم نیست‏]، أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ‏ بیرون آریم ایشان را جنبنده ‏اى از زمین‏ تُکَلِّمُهُمْ‏ فرا روى مردم میگوید أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ‏ (۸۲) که مردمان بآیات و سخنان ما و بوعد و وعید ما بنمى‏گروند و بى‏ گمان نمى ‏باشند.

 

وَ یَوْمَ نَحْشُرُ و آن روز که فراهم آریم‏ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً از هر امّتى جوکى‏[۱] مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا ازیشان که بدروغ میداشتند سخنان ما فَهُمْ یُوزَعُونَ‏ (۸۳) ایشان را فراهم میرانند و مى‏ باز دارند.

 

حَتَّى إِذا جاؤُ تا آن گه که آیند [باللّه‏] قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی‏ گوید سخنان من دروغ شمردید؟ وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً و آن را در نیافتید أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ (۸۴) تا آن خود چه بود که مى‏ کردید.

 

وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ‏ ایشان را بیفتاد آن گفت که وعید گفته بود ایشان را و واجب گشته رسیدن عذاب بر ایشان‏ بِما ظَلَمُوا بآن ستم که کردند [بر خویشتن‏] فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ‏ (۸۵) ایشان [آن روز] خاموش مانند هیچ سخن نگویند [از نومیدى و خوارى‏].

 

أَ لَمْ یَرَوْا نمى‏ بینند أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ‏ که ما شب تاریک کردیم تا آرام گیرند در آن‏ وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز روشن کردیم تا مى‏ بینند در آن‏ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ‏ در آن نشانى سخت پیداست [کردگار را بر توانایى و دانایى و یگانگى‏] لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‏ (۸۶) گروهى را که بگروند.

 

وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ آن روز که در دمند در صور فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ‏ بترسد اهل [هفت‏] آسمان و [هفت‏] زمین‏ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ‏ مگر آنکه خدا خواهد وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِینَ‏ (۸۷) و همه آمدنیند باو ناچار و ناکام.

 

وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَهً و کوه‏ها بینى پندارى که بر جاى است [ایستاده با سنگ‏] وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ‏ و آن میرود چنان که ابر رود [از بیم سست گشته و تباه و بى‏سنگ‏] صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ این صنع خداى است آن [توانا] که هر چه کرد محکم کرد و استوار إِنَّهُ خَبِیرٌ بِما تَفْعَلُونَ‏ (۸۸) او آگاه است و دانا بهر چه میکنید.

 

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ هر که نیکى آرد [فردا] فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها او راست به از آن‏ وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ‏ (۸۹) ایشان از بیم آن روز رستگارانند و بى‏ بیم.

وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ و هر که بدى آرد فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ نگون اندازند رویهاى ایشان در آتش‏ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ (۹۰) و ایشان را گویند شما را پاداش خواهند داد مگر آنچه میکردید.

 

إِنَّما أُمِرْتُ‏ [بگوى یا محمد] مرا فرمودند أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَهِ که خداى این شهر را پرستم‏ الَّذِی حَرَّمَها آن خداى که این را آزرم بزرگ نهاد وَ لَهُ کُلُّ شَیْ‏ءٍ و همه چیز او راست‏ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ‏ (۹۱) و مرا فرمودند تا از گردن نهادگان باشم.

 

وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ‏ و قرآن خوانم‏ فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ‏ هر که با راه آید خویشتن را با راه آید وَ مَنْ ضَلَ‏ و هر که بگمراهى رود فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِینَ‏ (۹۲) گوى من از آگاه کنندگانم.

 

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ گوى حمد و ثناء نیکو اللَّه را سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ‏ که بشما مى‏نماید نشانهاى خویش‏ فَتَعْرِفُونَها تا بشناسید آن را وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏ (۹۳) و خداوند تو ناآگاه نیست از آنچه میکنید.

 

 

 

النوبه الثانیه

 

 

قوله تعالى: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ، این آیت در شأن کفار قریش فروآمد، قومى مخصوص که علم اللَّه در حق ایشان سابق شده که هرگز ایمان نیارند و در کفر میرند. ربّ العالمین مصطفى را خبر داد که ایشان سخن تو نپذیرند و پند تو ایشان را سود ندارد که ما بر دلهاى ایشان مهر نهاده ‏ایم تا ایمان در آن نشود و کفر از آن بیرون نیاید. همانست که جاى دیگر گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ‏ و ایشان را مردگان نام کرد، که ایشان را نه در آنچه مى‏ شنوند نفعیست و نه بآن عمل میکنند، راست چون مردگانند که حس و عقل ندارند. میگوید یا محمد چنان که نتوانى تو که مردگان را شنوا کنى تا سخن بشنوند ایشان را هم نتوانى که شنوا کنى تا حق بشنوند.

ابن کثیر وَ لا تُسْمِعُ‏ بتاء مفتوحه خواند الصُّمَ‏ مرفوع میگوید کران آواز خواننده نشنوند إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ‏ خاصّه آن گه که پشت برگردانند بر خواننده و میروند، نه بگوش شنوند و نه برمز و اشارت بدانند.

 

وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ‏ قرأ حمزه تهتدى العمى عن ضلالتهم، و المعنى- هم کالعمى و ما فى وسعک ادخال الهدى فى قلب من عمى عن الحق فلم ینظر الیه بعین قلبه. إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ‏، اى ما تسمع الّا من اتّبع الحق طالبا له بالنظر فى آیاتنا و یسلک طریق القبول و هو من سبق من اللَّه العلم بانّه یوفقه و یؤمن. میگوید تو نتوانى که گمراهان را با راه آرى و نتوانى که کران را بشنوانى مگر کسى طالب حق بود بنظر و استدلال، و توفیق یافته که دعوت قبول کند و پند بشنود، و این کسى تواند بود که عنایت ازلى درو رسیده و بعلم اللَّه رفته که وى ایمان آرد و بسعادت ابد رسد.

 

روى‏ انّ النبى (ص) قام على منبره فقبض کفّه الیمنى فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل الجنه باسمائهم و انسابهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه»، ثمّ قبض کفه الیسرى فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل النار باسمائهم و اسماء آبائهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه فلیعملنّ اهل السعاده بعمل اهل الشقاء حتى یقال‏ کانّهم منهم بل هم هم، ثم یستنقذهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقه، و لیعملن اهل الشقاء بعمل اهل السعاده حتى یقال کانّهم منهم بل هم هم، ثم لیخرجنّهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقه. السّعید من سعد بقضاء اللَّه و الشقى من شقى بقضاء اللَّه و الاعمال بالخواتیم».

 

و قال (ص): «انّ العبد لیعمل عمل اهل النار و انّه من اهل الجنّه و یعمل عمل اهل الجنّه و انّه من اهل النّار و انّما الاعمال بالخواتیم».

 

و قالت عائشه دعى رسول اللَّه (ص) الى جنازه صبىّ من الانصار فقلت طوبى لهذا عصفور من عصافیر الجنّه لم یعمل سوا قال او غیر ذلک یا عائشه، انّ اللَّه خلق الجنّه و خلق النّار فخلق لهذه اهلا و لهذه اهلا خلقهم لها و هم فى اصلاب آبائهم.

 

بر وفق این اخبار آورده ‏اند که رسول خدا حکایت کرد که در بنى اسرائیل زاهدى بود دویست سال عبادت کرده و در آرزوى آن بود که وقتى ابلیس را به‏بیند تا با وى گوید الحمد للَّه که درین دویست سال ترا بر من راه نبود و نتوانستى مرا از راه حق بگردانیدن آخر روزى ابلیس از محراب خویشتن را باو نمود، او را بشناخت، گفت: اکنون بچه آمدى یا ابلیس؟ گفت دویست سالست تا میکوشم که ترا از راه ببرم و بکام و مراد خویش درآرم و از دستم برنخاست و مراد من برنیامد، و اکنون تو درخواستى تا مرا بینى دیدار من ترا بچه کار آید؟ که از عمر تو دویست سال دیگر مانده است. این سخن بگفت و ناپدید گشت زاهد در وساوس افتاد گفت از عمر من دویست سال مانده و من خویشتن را چنین در زندان کرده ‏ام؟ از لذّات و شهوات باز مانده و دویست سال دیگر هم برین صفت دشخوار بوده تدبیر من آنست که صد سال در دنیا خوش زندگانى کنم لذّات و شهوات آن بکار دارم آن گه توبت کنم و صد سال دیگر بعبادت بسر آرم که اللَّه تعالى غفور و رحیم است. آن روز از صومعه بیرون آمد سوى خرابات شد و بشراب و لذّات باطل مشغول گشت و بصحبت مؤمنات تن در داد، چون شب درآمد عمرش بآخر رسیده بود ملک الموت درآمد و بر سر آن‏ فسق و فجور جان وى برداشت. آن طاعات و عبادات دویست ساله بباد بر داد حکم ازلى درو رسیده و شقاوت دامن او گرفته. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.

 

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ‏ هذا القول هو حکم العذاب و وقوع السخط و انقطاع المهله، کقوله: وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا، و ذلک حین لا یقبل اللَّه سبحانه من کافر ایمانه و لم یبق الّا من یموت کافرا فى علم اللَّه سبحانه و هذا عند اقتراب الساعه و منقطع الامال و هو خروج الدّابه، فاذا خرجت الحفظه و رفعت الاقلام و شهدت الاجساد على الاعمال و تبیّن الشقى من السعید و تشاهدت الالسن بالکفر و الایمان صراحا. قال ابو سعید الخدرىّ: اذا ترکوا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر وجب الغضب‏ وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ‏.

 

خلافست میان علماء تفسیر که شکل دابه چون است و از کجا بیرون آید.

حذیفه گفت از رسول خدا شنیدم که گفت طولها ستون ذراعا لا یدرکها طالب و لا یفوتها هارب، تسم المؤمن بین عینیه، و یکتب بین عینیه مؤمن، و تسم الکافر بین عینیه و یکتب بین عینیه کافر، و معها عصا موسى و خاتم سلیمان. و قال ابن عباس لها زغب و ریش و اربع قوائم. و قال ابن الزبیر رأسها رأس ثور و عینها عین خنزیر و اذنها اذن فیل و قرنها قرن ایّل و عنقها عنق نعامه و صدرها صدر اسد و لونها لون نمر و خاصرتها خاصره هرّ و ذنبها ذنب کبش و قوائمها قوائم بعیر بین کل مفصلین اثنا عشر ذراعا، تخرج و معها عصا موسى و خاتم سلیمان. فتنکت فى مسجد المؤمن بعصا موسى نکته بیضا، فیبیض وجهه، و تنکت فى وجه الکافر بخاتم سلیمان نکته سوداء فیسودّ وجهه، و ذلک قوله تعالى: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ‏. و هذا حین یغلق باب التوبه لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل. و قال وهب وجهها وجه رجل و سایر خلقها خلق الطیر، و قیل هى على صوره فرس.

 

امّا بیرون آمدن دابه الارض بدانکه علامتى است از علامتهاى مهین قیامت‏ و خاست رستخیز. و از رسول خدا (ص) پرسیدند که از کجا بیرون آید گفت‏

من اعظم المساجد- حرمه على اللَّه؛

یعنى- المسجد الحرام. قال و عیسى یطوف بالبیت و معه المسلمون این خبر دلیل است که نخست عیسى بیرون آید انگه دابه الارض. ابن عباس گفت وادییست در زمین تهامه از آنجا بیرون آید. عبد اللَّه بن عمر و در زمین طایف بود، آنجا پاى بر زمین زد گفت ازینجا بیرون آید. و گفته ‏اند از اجیاد مکه بیرون آید. ابن مسعود گفت از میان صفا و مروه. و قال ابن عمر تخرج الدابّه من صدع فى الصفا کجرى الفرس ثلاثه ایّام و ما خرج ثلثها. این خبر موافق آمد با قول حسن بصرى که گفت موسى (ع) از حق درخواست تا دابه الارض بوى نماید. گفتا سه روز و سه شب بیرون مى‏ آمد از زمین و بآسمان برمى‏ شد. موسى چون آن منظر عظیم قطیع دید طاقت نداشت، گفت: ربّ ردّها فردّها، خداوندا بجاى خود باز بر او را و بجاى خود باز شد. مقاتل گفت: لا یخرج منها غیر رأسها فیبلغ رأسها السحاب. و قول درست آنست که او را سه خرجه است یعنى که سه بار بیرون آید: اوّل از زمین یمن برآید چنان که اهل بادیه از وى خبر دارند و ذکر وى بایشان رسد امّا بمکه و دیگر شهرها نرسد، و در آن خرجه اوّل صفت عظمت و طول و عرض وى در چشمها نیاید و پیدا نگردد پس ناپدید شود روزگارى دراز چندان که اللَّه خواهد، پس دوم بار از زمین تهامه برآید و خبر وى به مکه رسد و بدیگر شهرها، باز پنهان شود روزگارى، آن گه سوم بار از میان مکه برآید. و گفته ‏اند که میان رکن اسود و باب بنى مخزوم بیرون آید بر ان صفت و آن عظمت که گفتیم و بر روى زمین همى‏ رود و هر کجا نفس وى رسد همه نبات و درختان خشک میشود تا در زمین هیچ نبات و درخت سبز نماند مگر درخت سپند که آن خشک نشود از بهر آن که برگه هفتاد پیغامبر با وى است و عصاى موسى و خاتم سلیمان با وى بود، هر مسلمانى را که بیند سر عصا بر پیشانى او نهد یک نقطه نور پدید آید، آن گه سر تا پاى وى همه نور شود و چون کافرى بیند انگشترى سلیمان بر پیشانى او نهد، یک نقطه ظلمت بر پیشانى وى پدید آید. آن گه سر تا پاى وى همه ظلمت و تاریکى گردد. و چون این دابه بیرون آید مسلمانان همه قصد مسجد کنند که وى البته تعرض مسجد نکند و با مردم بزبان ایشان سخن گوید بآن لغت که دریابند: با عربى بزبان عرب و با عجمى بزبان عجم، اینست که ربّ العالمین گفت: تُکَلِّمُهُمْ‏.

سدّى گفت: تُکَلِّمُهُمْ‏ ببطلان الادیان سوى دین الاسلام و گفته ‏اند سخن گفتن وى آنست که کافر و مسلمان از هم جدا کند، روى فرا قومى کند گوید: ایّها الکفّار مصیرکم الى النار و روى فرا قومى دیگر کند، گوید: ایّها المؤمنون مصیرکم الى الجنه. و قیل‏ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ‏ فرا روى مردم میگوید، که این مردمان یعنى اهل مکه به بیرون آمدن من گرویده نبودند و ذلک لانّ خروجها من آیات اللَّه قال ابو الجوزاء: سألت ابن عباس‏ تُکَلِّمُهُمْ‏ او تُکَلِّمُهُمْ‏؟ فقال کلّ ذلک یفعل تکلم المؤمن و تکلم الکافر اى تسمهم انّ الناس بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است یعنى تکلّمهم بانّ الناس و بکسر الف قرائت باقى، و تقدیره- تُکَلِّمُهُمْ‏ فتقول‏ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ‏.

 

وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً، اى- من کل اهل عصر جماعه کثیره مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ‏ اى- یحبس اوّلهم على آخرهم لیجتمعوا ثم یساقون الى النار و من فى قوله ممّن یکذّب للتبیین لا للتبعیض، اى الفوج من المکذّبین لانّه لا یحشر بعض المکذّبین دون بعض، و انّما خصّ المکذّبین بالحشر دون المؤمنین لانّه یرید وصف حالهم خاصّه دون المؤمنین. و قال المبرّد: لا یقال للمؤمنین حشروا لانّ الحشر لا یستعمل الّا فى الجمع على وجه الاذلال.

 

حَتَّى إِذا جاؤُ یعنى- اذا حضروا المحشر. قال اللَّه تعالى لهم: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها علما. فى هذا تقدیم و تأخیر: یعنى لم تحیطوا بآیاتى علما فکذّبتم بها. کقوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ‏، وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ‏  هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ‏ قوله: أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ هذا توهین لقولهم و فعلهم، یقال ذلک علىّ ابلغ اذ کان. و قیل هذا توبیخ و تبکیت اى- ما ذا کنتم تعملون حین لم تبحثوا عنها و لم تتفکّروا فیها. وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ‏ اى وجب علیهم الوعید، و حلّ بهم العذاب و السخط من اللَّه یوم یحشرون بما ظلموا بسبب کفرهم و تکذیبهم بآیات اللَّه‏ فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ‏ بحجج یدفعون بها عن انفسهم و قیل فهم لا ینطقون بعذر و لا شفاعه، کما قال: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ‏. و قیل‏ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ‏ اى- لزمتهم حجه اللَّه‏ فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ‏ فلم یجدوا جوابا. و قیل‏ لا یَنْطِقُونَ‏ لانّ افواههم مختومه. و قیل وقوع القول علیهم وقوع السّخط، و حکم العذاب علیهم فى الدنیا؛ و ذلک ما روى عن عبد اللَّه بن مسعود قال: اکثروا زیاره هذا البیت من قبل ان یرفع و ینسى الناس مکانه و اکثروا تلاوه القرآن من قبل ان یرفع قالوا یا با عبد الرحمن هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرجال قال یصبحون فیقولون قد کنّا نتکلّم بکلام. و نقول قولا فیرجعون الى شعر الجاهلیه و احادیث الجاهلیه، و ذلک حین یقع القول علیهم.

 

ثم ذکر الدلیل على قدرته و الاهیّته سبحانه فقال: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ‏ من حرکات النصب فیستریح بذلک ابدانهم عدّه للغدو النهار مبصرا لینتشروا فیه فى الارض و یتوصّلوا بذلک الى قضاء حوائجهم و طلب معاشهم. قوله: وَ النَّهارَ مُبْصِراً اى- ذا ابصار، کقوله: عِیشَهٍ راضِیَهٍ اى- ذات رضى. و قیل مبصرا اى یبصر فیه کما یقال:

لیل نائم اى- ینام فیه. إِنَّ فِی ذلِکَ‏ اى- فیما بیّناه من الآیات فى اللیل و النّهار لدلالات صادقه تورث الایمان باللّه و توجب الاعتراف بتوحیده على کل عاقل متدیّن‏ وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ، اى- اذکر یوم ینفخ اسرافیل فى الصّور و هو شبه قرن. قال مجاهد: الصّور کهیئه البوق، و قیل هو جمع صوره کصوفه و صوف یعنى تنفخ الارواح فى الاجساد و الاوّل اصوب و هو المعتقد، و الدلیل علیه‏

قول النبى (ص): کیف انعم و صاحب القرن قد التقمه و حتى جبهته ینظر متى یومر فینفخ.

ابو هریره روایت کند از مصطفى (ص)، گفت: ربّ العالمین آسمانها و زمین بیافرید آن گه بعد از آفرینش آسمان و زمین صور بیافرید و به اسرافیل داد اسرافیل صور در دهن گرفته و چشم فرا عرش داشته منتظر آن تا کى فرمایند او را که در دم. بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن صور چیست گفت مانند سروى عظیم‏

و الّذى بعثنى بالحق انّ عظم داره فیه کعرض السّماء و الارض فینفخ فیه ثلاث نفخات:

الاولى نفخه الفزع، و الثانیه نفخه الصعق، و الثالثه نفخه القیام لربّ العالمین.

یقال بین کلّ نفختین اربعون یوما من ایام الدّنیا و قیل اربعون سنه فاذا تمّت الاربعون نفخ نفخه الصعق و هو الموت و در خبر است که بو هریره گفت: یا رسول اللَّه‏ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ‏ این استثنا مر که راست؟

گفت: اولئک الشهداء و هم‏ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‏ وقاهم اللَّه فزع ذلک الیوم و آمنهم و هو عذاب یبعثه اللَّه على شرار خلقه و هو الّذى یقول اللَّه عزّ و جل: إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ‏ الى قوله: وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ.

 

و قیل‏ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ‏ یعنى اهل الجنّه من الحور و الغلمان و الخدم بعد از نفخه فزع چهل سال گذشته فرمان آید، اسرافیل که انفخ نفخه الصعق فیصعق من فى السماوات و من فى الارض الّا من شاء اللَّه. و در خبر بو هریره است‏

فاذا اجتمعوا جاء ملک الموت الى الجبار فیقول قد مات اهل السماء و الارض الّا من شئت فیقول اللَّه سبحانه- و هو اعلم- من بقى؟ فیقول اى ربّ بقیت انت الحى الذى لا تموت و بقیت حمله العرش و بقى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و بقیت انا. فیقول جلّ و عزّ فیموت جبرئیل و میکائیل فینطق اللَّه العرش فیقول اى ربّ یموت جبرئیل و میکائیل، فیقول: اسکت انّى کتبت الموت على کل من تحت عرشى، فیموتان. ثمّ یأتى ملک الموت الى الجبار فیقول اى ربّ قد مات جبرئیل و مکائیل فیقول- و هو اعلم-: فمن بقى؟ فیقول: بقیت انت الحى الذى لا تموت، و بقیت حمله عرشک و بقیت فیقول لیمت حمله عرشى فیموتون فیامر اللَّه العرش فیقبض الصور من اسرافیل ثمّ یقول لیمت اسرافیل فیموت ثمّ یأتى ملک الموت، فیقول یا ربّ قد مات حمله عرشک فیقول- و هو اعلم- فمن بقیها فیقول بقیت انت الحىّ الذى لا تموت، و بقیت انا. فیقول انت خلق من خلقى خلقتک لما رأیت.، فمت، فیموت، فاذا لم یبق احد الّا اللَّه الواحد الاحد الصمد الذى‏ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ و کان آخرا کما کان اولا طوى السماوات کطىّ السّجل للکتاب ثمّ قال انا الجبّار لمن الملک الیوم؟ فلا یجیبه احد ثم یقول تبارک و تعالى جلّ ثناؤه و تقدّست اسماؤه: للَّه الواحد القهار یوم تبدّل الارض غیر الارض و السماوات فیبسطها بسطا ثم یمدّها مدّ الادیم العکاظى لا ترى فیها عوجا و لا امتا ثم یزجر اللَّه الخلق زجره واحده فاذا هم فى هذه الارض المبدّله فى مثل ما کانوا فیها من الاوّل: من کان فى بطنها کان فى بطنها، و من کان على ظهرها کان على ظهرها. ثم ینزل اللَّه عزّ و جلّ علیهم ما من تحت العرش کمنى الرجال ثم یامر اللَّه عزّ و جلّ السحاب ان یمطر اربعین یوما حتى یکون فوقهم اثنا عشر ذراعا و یامر اللَّه سبحانه الاجساد ان تنبت کنبات الطراثیث او کنبات البقل حتى اذا تکاملت اجسادهم کما کانت، قال اللَّه تعالى لیحیى حمله العرش فیحیون ثم یقول اللَّه عزّ و جلّ لیحیى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون اللَّه اسرافیل فیاخذ الصّور فیضعه على فیه ثم یدعوا اللَّه الارواح فیعطى بها تتوهج ارواح المؤمنون نورا و الأخرى ظلمه فیقبضها جمیعا ثم یلقیها فى الصور ثم یامر اللَّه عزّ و جلّ اسرافیل ان ینفخ نفخه للبعث فتخرج الارواح کانّها النحل قد ملأت ما بین السماء و الارض فیقول اللَّه عزّ و جلّ لیرجعن کل روح الى جسده، فتدخل الارواح الخیاشیم ثم تمشى فى الاجساد او کما یمشى السّمّ فى اللّدیغ.

 

ثم تنشق الارض عنهم سراعا فانا اوّل من تنشق عند الارض فتخرجون منها الى ربکم تنسلون عراه حفاه غرلا مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ.

قوله: وَ کُلٌّ أَتَوْهُ‏ قرأ حمزه و حفص‏ أَتَوْهُ‏ مقصورا على الفعل، بمعنى جاءوه عطفا على قوله: فَفَزِعَ‏ و اتوه، و قرأ الباقون: آتَوْهُ‏ بالمدّ و ضمّ التاء على مثال فاعلوه کقوله: وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ فَرْداً اى- یأتون اللَّه سبحانه داخرین صاغرین.

و ترى الجبال یا محمد تحسبها جامده قائمه واقفه مستقره مکانها، وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ‏ حتى تقع على الارض فتستوى بها.

 

صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ، اى- صنع اللَّه- ذلک صنعه فهو نصب على المصدر. و قیل معناه- هذا من صنع اللَّه الذى خلق الاشیاء على وجه الاتقان و الاحکام انّه خبیر بما یفعلون عالم بافعال عباده قادر على مجازاتهم علیها بما یستحقون قرأ مکى و بصرى و حماد: بما یفعلون بالیاء لقوله آتوه انّما هو خیر عنهم.

 

قوله: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ یعنى من جاء بالتوحید یوم القیامه و هو شهاده ان لا اله الّا اللَّه، فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها اى- ثواب اجود منها. ان قیل فاذا کانت الحسنه: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏ و هى التوحید فما معنى: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها و هل شى‏ء خیر من لا اله الّا اللَّه فالجواب عنه من وجهین: احدهما انّه على التقدیم و التأخیر، و المعنى- فله منها و من اجلها خیر، و الجواب الثانى انّ قوله: خَیْرٌ مِنْها یعنى- به الثواب لانّ الطاعه فعل العبد و الثواب فعل اللَّه و فعل اللَّه اشرف من فعل العبد و خیر منه، و قیل‏ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ یعنى با الاخلاص فى التوحید فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها اى- خیر له منها الجنه.

 

وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ یعنى بالشرک‏ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ و فى ذلک ما

روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص):- یجی‏ء الاخلاص و الشرک یوم القیامه فیجثوان بین یدى الرب تبارک و تعالى فیقول الرب للاخلاص انطلق انت و اهلک الى الجنه و یقول للشرک انطلق انت و اهلک الى النار- ثم تلا هذه الایه من جاء بالحسنه فله خیر منها الى قوله‏ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.

و  عن ابى عبد اللَّه الجدلىّ قال: دخلت على على بن ابى طالب (ع) فقال:

«یا ابا عبد اللَّه أ لا أنبّئک بالحسنه التی من جاء بها ادخله اللَّه الجنّه و السیّئه التی من جاء بها کبّه اللَّه فى النّار و لم یقبل معها عملا؟ قلت بلى. قال: الحسنه حبّنا و السّیّئه بغضنا».

 

و قیل: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى رضوان اللَّه کقوله تعالى: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ، و قیل‏ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى الاضعاف، و هذا تأویل حسن لانّ للاضعاف خصائص؛ منها ان العبد یسأل عن عمله و لا یسأل عن الاضعاف؛ و منها انّ للشیطان سبیلا الى عمله و لیس له سبیل الى الاضعاف و لانّه لا مطمع للخصوم فى الاضعاف؛ و لانّ دار الحسن فى الدنیا و دار الاضعاف الجنّه؛ و لانّ الحسنه على استحقاق العبد و التضعیف کما یلیق بکرم الرّب.

 

قوله: وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ‏ بالتنوین، یَوْمَئِذٍ بفتح المیم قراءه اهل الکوفه و قرأ سائر القرّاء مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ بالاضافه و هذا اعمّ لانّه آمن من جمیع الفزع.

 

قال ابن عباس: اذا اطبقت النار على اهلها فزعوا فزعه لم یفزعوا مثلها و هو فزع الاکبر و اهل الجنّه آمنون من ذلک. وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ، یعنى- من جاء یوم القیامه مشرکا باللّه فان اللَّه سبحانه یأمر خزنه جهنم ان یطرحوه على وجهه فى النار و یقال لهم هل تجزون الّا ما کنتم تعملون یقال کببته على وجهه فأکبّ، نظیره: قشعت الرّیح السحاب فاقشع، و هذا من الفعل الغریب بعکس سایر الافعال، و منه‏

قول النبى (ص): و هل یکب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم، و مثله: قلعته فاقلع.

 

إِنَّما أُمِرْتُ‏، یعنى- قل للعرب یا محمد انّما امرنى اللَّه ان اعبد ربّ هذه البلده یعنى- مکه التی تفتخر بها العرب و یسمون بسببها سکان حرم اللَّه‏ الَّذِی حَرَّمَها اى جعلها حرما آمنا یأمن فیها السباع و الوحوش فلا یعدو الکلب فیها على الغزال و لا ینفر منها الغزال و یکف الناس عن اهلها و عن من‏  لاذ بها[۲]. و قیل‏ حَرَّمَها اى- عظّم حرمتها من ان یسفک بها دم او یظلم بها احد او یصطاد صیدها او یختلى خلاها فاعبدوه انتم ففیه عزّکم و شرفکم، و قیل‏ حَرَّمَها على الجبابره حتى لا یتملّکها جبّار و یدّعیها لنفسه. وَ لَهُ کُلُّ شَیْ‏ءٍ اى- و لربّ هذه البلده کلّ شى‏ء مع هذه البلده فانّه مالک الدنیا و الآخره و ربّ العالمین کلّهم و انّما خصّ هذه البلده باضافتها الیه تشریفا لها کما قال: ناقَهُ اللَّهِ‏ و بیت اللَّه و رجب شهر اللَّه. وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ‏ اى- و امرنى ربّى بان اکون مسلما على دین ابراهیم منقادا لامره مستسلما له متوکّلا علیه.

 

وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ‏ یعنى- و امرنى ربّى ان اقرأ علیکم القرآن و اعرفکم حلاله و حرامه و ما لکم و علیکم فیه. فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ‏، اى- من سلک طریق الرشاد و آمن بالقرآن فلنفسه عمل لانّه لا ینال نعیم الآخره و لا یأمن العذاب فى الدارین من ترک قصد السبیل بتکذیبه ایّاى و کفره بالقرآن فانّما انا منذر انذر سخط اللَّه و عذابه و نقمته. و هذا کان قبل فرض القتال ثم نسخه الامر بالقتال و قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ یعنى قل یا محمد للقائلین لک من مشرکى قومک متى هذا الوعد الحمد للَّه «على توفیقه ایّانا للحق الّذى انتم عنه عمون‏ سَیُرِیکُمْ‏ ربکم آیات عذابه و سخطه فتعرفون بها حقیقه نصحى لکم و صدق ما دعوتکم الیه و قیل سیریکم اشراط الساعه فتعرفون بها حقیقتها بوقوعها و قیامها و قیل سیریکم آیاته الدّاله على ربوبیّته و وحدانیّته‏ فَتَعْرِفُونَها فى انفسکم و فى الافاق کقوله‏ سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ‏ قوله: و ما …

 

تعملون‏ وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏ بالتاء مدنى و شامى و حفص و یعقوب و الوجه انّه على اضمار القول و التقدیر قل لهم و ما ربک بغافل عما تعملون امر علیه السلم بمخاطبه الکفّار بذلک على سبیل التهدید و قرا الباقون یعملون بالیاى و الوجه انه على وعید المشرکین اى و ما ربّک بغافل عمّا یعمله الکفار و عما یستوجبونه علیها من العقاب و لکنّه جعل لهم اجلاهم بالغوه فاذا جاء ذلک الاجل لا یستأخرون عنه ساعه و لا یستقدمون و هذه تسلیه للنّبی (ص) فیقول لا یحزنک تکذیبهم ایّاک فانّى من وراء اهلاکهم فاهلکهم اللَّه؛ بدر و ضربت الملائکه وجوههم و ادبارهم و عجلهم اللَّه الى النّار.

 

 

 

النوبه الثالثه

 

 

قوله: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ زندگانى بحقیقت سه چیز است و هر دل که از آن سه چیز خالى بود مردار است و در شمار موتى است: زندگانى بیم با علم، و زندگانى امید با علم، سوم زندگانى دوستى با علم. زندگانى بیم دامن مرد پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست، زندگانى امید مرکب مرد تیز دارد و زاد تمام و راه نزدیک، زندگانى دوستى قدر مرد بزرگ دارد و سرّ وى آزاد و دل شاد. بیم بى‏علم بیم خارجیان است، امید بى ‏علم امید مرجیانست. دوستى بى ‏علم دوستى اباحتیان است هر کرا این سه خصلت با علم درهم پیوست بزندگى پاک رسید و از مردگى باز رست.

 

ربّ العالمین میگوید: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً زنده‏شان دارم بزندگانى پاک از خود بیزار و از همه عالم آزاد.

بیزار شو از هر چه بکون اندر تا باشى یار غار آن دلبر

این جوانمردان آنند که چون عیان بار داد ایشان ساخته بودند. چون حجاب برخاست از همه خلق پرداخته بودند. دامن حقایق از دست علایق با خود گرفته بودند

اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى‏ فصادف‏[۳] قلبى خالیا فتمکنّا

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ‏ آن روز که آن دابه از زمین برآید دوست از دشمن پیدا شود و آشنا و بیگانه از هم جدا شود یکى را قهر جلال ازلى فرو گیرد و داغ نومیدى بر پیشانى وى نهند. آنت فضیحت و رسوایى و مصیبت جدایى که درخت نومیدى ببرآید و اشخاص بیزارى بدرآید از هدم عدل گرد نبایست برآید. از سر نومیدى و درد واماندگى گوید:

من پندارم که هستم اندر کارى‏ اى بر سر پنداشت چو من بسیارى‏

یکى را لطف جمال الهى در رسد بعنایت ازلى و فضل ربّانى نقطه نور بر پیشانى او پدید آید سر تا پاى وى همه نور گردد. آن دل پاک وى را مرکب صفا گردانند، لگام تقوى بر سر وى کنند که: التّقى ملجم، از عمل صالح زینى برنهند رکاب وفا در آویزند تنگ مجاهدت بر کشند او را بسلطان شریعت سپارند و از خزانه رسالت خلعتى او را پوشانند که: وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ، پس عمامه از استغناء ازل بر فرق همت او نهند، نعلین صبر در پایش کنند طیلسان محبّت بر دوش افکنند، صفات او را به پیرایه علم بیارایند و در شاه راه شرع روان کنند و هر چه اقبال و افضال بود بحکم استقبال پیش وى فرستند که:

من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا الحدیث.

 

وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ‏ الایه، فردا که صبح قیامت بدمد و سرا پرده عزّت به صحراء قدرت بزنند و بساط عظمت بگسترانند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند و ترازوى عدل بیاویزند و از فزع آن روز صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت بزانو درآیند و زبان تذلّل بگشایند که‏ لا عِلْمَ لَنا، سه فزع بود آن روز اوّل فزع از نفخه اسرافیلى که میگوید:

فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ‏، دیگر فزع از زلزله ساعت که میگوید:

إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ‏، سدیگر فزع اکبر که میگوید: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ‏، از فزع آن روز زبانهاى فصیح گنگ گردد و عذرها باطل و ان نداء سیاست در آن عرصه کبرى دهند که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ‏ بسى پرده‏ها دریده گردد بسى نسبها بریده شود بسى سپیدرویان سیه‏روى شوند بسى کلاه دولت‏ که در خاک مذلّت افکنند بسى خلقان پاره که دولتخانه بهشت را آئین بندند از سیاست آن روز آدم پیش آید گوید: بار خدایا آدم را برهان و با فرزندان تو دانى که چکنى نوح نوحه میکند که بار خدایا فزع قیامت صعب است هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى؟ ابراهیم خلیل، موسى کلیم، عیسى روح الامین همه بخود درمانده و زبان عجز و بیچارگى بگشاده که: بار خدایا بر ما رحمت کن که ما را طاقت سیاست این فزع نیست. همى در آن میانه سالار و سید قیامت مایه فطرت و نقطه دولت مصطفاى عربى هاشمى (ص) گوید بار خدایا مشتى ضعیفان و گنه‏کارانند امّت من، بریشان رحمت کن و با محمد هر چه خواهى میکن. از جناب جبروت و درگاه عزت ذو الجلال خطاب آید که یا محمد هر آن کس که بخدایى ما و رسالت تو اقرار داد حرمت شفاعت ترا بر فتراک دولت تو بستیم. یا سیّد با تو و با امّت تو بکرم خود کار مى‏ کنم نه بکردار ایشان. هر که بوحدانیّت ما و نبوّت تو اقرار داد و باخلاص و صدق کلمت شهادت گفته او را از فزع اکبر ایمن کردیم و گناهان وى بمغفرت خود بپوشیدیم و بفضل خود او را طوبى و زلفى و حسنى دادیم اینست که ربّ العالمین گفت:

فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ‏ قوله: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَهِ الایه، خنک آن بندگانى که دین حنیفى ایشان را در پذیرفت و در طاعت و عبادت دست در متابعت محمد مرسل زدند و حق را گردن نهادند بر مقتضى این فرمان که: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ‏ ایشانند که مقبول درگاه بى‏نیازى شدند و علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه‏هاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و حائطى از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت غوغاى لشگر عاصیان بساحات ایشان راه نیافت و سطوات احداث پیرامن دلهاى ایشان نگشت و لواء عزّ ایشان تا ابد در عین ظهور مى‏ کشند، که: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ‏، آرى‏ از آن راه بردند کشان راه نمودند، و این شمع عنایت و رعایت در راه ایشان برافروختند که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها و این راه بسه منزل توان برید: اوّل نمایش، پس روش، پس کشش. نمایش اینست که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها، روش آنست که گفت: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً، لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ‏، کشش آنست که گفت:

 

دَنا فَتَدَلَّى‏ نمایش در حق خلیل گفت: نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ روش از موسى باز گفت: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ‏. کشش در حق مصطفاى عربى (ص) گفت: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ‏. اى مسکین تو راه گم کرده در خود بمانده راه براه نمى‏برى عمرها در خود برفتى هنوز جایى نرسیدى. روش تو چنانست که آن پیر عزیز گفت:

برنا بودم که گفت خوش باد شبت‏ در عشق شدم پیر و شبم روز نشد

اى جوانمرد از خود قدمى بیرون نه تا راه بر تو روشن شود و هام راهت پدید آید.

 

نشنیده آن کلمه پیر طریقت که گفت: اى رفته از خود نانرسیده بدوست دل تنگ مدار که در هر نفسى همراه تو او است عزیز اوست که بداغ اوست. بر، راه اوست که با چراغ اوست. اینست که ربّ العالمین گفت: فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ‏.

 

———————————————————————————————————————————————-

[۱] ( ۱) نسخه ج: جوقى

[۲] ( ۱) لارنها( ج)

[۳] ( ۱) قلبا فارغا( ج)

 

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=