آل عمران - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره آل عمران آیه ۳۴-۳۱

۸- النوبه الاولى‏

(۳/ ۳۴- ۳۱)

قوله تعالى: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ‏ یا محمد ص فرا جهودان و ترسایان گوى: اگر دوست میدارید اللَّه را، فَاتَّبِعُونِی‏ بر پى من ایستید، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ‏ تا دوست دارد خداى شما را، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ‏ و بیامرزد شما را گناهان شما، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ (۳۱) و خدا آمرزگارست و عیب‏پوش و بخشاینده.

قُلْ‏ گوى‏ أَطِیعُوا اللَّهَ‏ فرمان برید خداى را بتوحید، وَ الرَّسُولَ‏ و پیغامبر را بتصدیق. فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر برگردید، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ‏ (۳۲) خداى دوست ندارد کافران را.

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ‏ خداى برگزید آدم ع را وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ‏ و نوح را برگزید و ابراهیم و کسان وى را برگزید وَ آلَ عِمْرانَ‏ و برگزید مریم دختر عمران و پسر وى عیسى، عَلَى الْعالَمِینَ‏ (۳۳) بر جهانیان روزگار ایشان.

ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏ ایشان را فرزندان و نجاد ساخت از یکدیگر نیکان از نیکان،- وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ‏ (۳۴) و اللَّه شنوائیست دانا.

 

النوبه الثانیه

قوله تعالى: إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ‏ الایه … سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص، کعب اشرف و اصحاب او را از جهودان با دین اسلام دعوت کرد، و سید و عاقب را از ترسایى با اسلام خواند. ایشان گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ‏- نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ‏ سخن ترسایانست، و أَحِبَّاؤُهُ‏ سخن جهودان- گفتند: ما خود پسران و دوستان اللَّه ‏ایم؛ بوى نزدیکتر از آنیم که تو ما را بآن میخوانى!- رسول خدا و مؤمنان گفتند: اگر آنک شما پسران و دوستانید، چرا بر شما غضب و لعنت است ازو؟ گفتند: این چنان است که پدر بر پسر خشم گیرد، یکبارگى ازو نبرد و دوستى برنخیزد. پس رب العالمین آیت فرستاد: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی‏. معنى آنست که: یا محمد ص! ایشان را گوى که اگر اللَّه را دوست میدارید، چنان که مى‏ گوئید پس مرا دوست دارید که نسبت وى دارم از روى نبوت و رسالت و محبت؛ و بر پى من باشید که من بر طاعت و عبادت وى میخوانم، و دوستى شما مر او را لا محاله از آنست که او نیز شما را دوست میدارد؛ و آن گه شما را دوست دارد که وى را طاعت دار و فرمان بردار باشید. پس واجب است بر شما که اتّباع من کنید در طاعت او، تا شما را دوست دارد.- درین آیت نشان دوستى و محبت اتّباع رسول ساخت؛ جاى دیگر آرزوى مرگ نشان دوستى کرد. إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏ میگوید: اگر راست مى ‏گوئید که اللَّه را دوست مى‏دارید، آرزوى مرگ کنید؛ که دوستى داعیه شوق است، و شوق‏زده را همان مراد وى دیدار دوست بود. و آن کس که همه مراد وى دیدار دوست بود، همیشه آرزوى آن باشد که بر دوست برسد؛ و راه رسیدن بر دوست جز مرگ نیست. پس چرا کراهیّت مى‏دارید مرگ را؟ و مرگ سبب وصال دوست است! اما گفتند: که این مرگ قومى را راحت است، و قومى را آفت. آن را که راحت است، از آن است که:

«من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقائه».

و آن را که آفت است، از آن است که:

«من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقائه»

زاهدى را گفتند که: مرگ را دوست دارى؟ توقف کرد. پس پرسنده گفت: اگر زهد تو با صدق تو بودى از مرگ کراهیت نبودى!-

سدیگر نشان در صدق محبت آنست که: همواره ذکر محبوب بر دل و بر زبان محبّ تازه بود. چنان که غفلت و نسیان بوى راه نبرد. و على هذا قال النبى ص‏ «من احبّ شیئا اکثر ذکره».

– چهارم نشان در وفاء دوستى آنست که: هر چه با محبوب نسبتى دارد، آن را دوست دارد.

چنان که قرآن کلام وى، کعبه خانه وى، مصطفى ص رسول وى، مؤمنان دوستان وى.

مصطفى ص گفت:

«احبّوا اللَّه لما یغذوکم به من نعمه، و احبّونى لحبّ اللَّه ایّاى، و احبّوا اهل بیتى لحبّى»

آن گه گفت: وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ‏. درین تنبیه است که محبّت نه معلول است، نه باکتساب بنده؛ تا بتحصیل طاعت یا از اجتناب معصیت فرا دست آید.

یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ‏. پس آنچه گفت: یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ‏ که بنده باشد که گناهان دارد، آن گه خدا را دوست دارد- و اللَّه وى را دوست دارد. هم ازین بابست خبر نعمان که وى را بخمر خوردن چند بار حدّ زدند. پس یکى وى را لعنت کرد، رسول خدا گفت:

لعنت مکن که وى خدا و رسول او را دوست میدارد.- مفسران گفتند: چون این آیت فرو آمد، عبد اللَّه بن ابى سر منافقان با اصحاب خویش گفت: محمد طاعت خود در طاعت خدا بست، میخواهد تا چنان که خداى را طاعت داریم، وى را نیز طاعت داریم؛ و میفرماید تا وى را دوست داریم، چنانک ترسایان عیسى ع را دوست داشتند.

رب العالمین در جواب ایشان این آیت فرستاد، یعنى من که خدایم بطاعت دارى میفرمایم.

قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ‏- بگوى ایشان را که، فرمان بردار باشید، و او را یگانه و یکتا دانید، و بخداوندى و معبودى وى اقرار بدهید، و رسول وى را فرمان‏بردار باشید، و او را بنبوت و رسالت استوار دارید و در آیت اوّل اتّباع وى فرمود، و درین آیت طاعت وى فرمود، از بهر آنکه افتد طاعت دارى که اتّباع سیرت و افعال و اخلاق با آن نبود. و این جا هم طاعت دارى باید و هم اتّباع، تا بنده بر راه حق افتد و بر سنن صواب. آن راه که بنده در آن بکمال سعادت خویش رسد و قرآن مجید بآن اشارت میکند: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ، عَلى‏ بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی‏- بزرگان دین گفتند: این راه بر سه منزل نهادند:

منزل اول: شناخت احکام ظاهر شرع است و بآن کار کردن و شرط آن بجا آوردن. منزل دوم: شناخت علم و زهد و ورع است که حاصل آن شناختن عیب خویش است، و قمع شهوات، و مجاهدت نفس. و منزل سوم: شناخت خواطر است که آن توقیعات سلطان ربوبیت است. و خاطرى که توقیع ربوبیّت باشد، خطا در آن راه نبرد، و بلکه همه شکستگیها بوى درست شود.

مصطفى ص گفت:

«اتّقوا فراسه المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه».

این سه منزل که گفتیم، رسول بسه کلمه باز آورده و راه تحصیل آن باز نموده گفت:

«سائل العلماء و خالط الحکماء و جالس الکبراء».

آن گه گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ‏. اگر برگردند از طاعت خدا و رسول وى، خداى ایشان را دوست ندارد؛ هر چند که ایشان مى‏ گویند، وى را دوست داریم؛ آن گفت ایشان بى‏ حاصل است، و آن دعوى ایشان باطل.

قوله: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ‏ الایه … صفوت از هر چیز بهینه آنست. میگوید اللَّه برگزید آدم ع را بمحبّت و ولایت و نبوّت، او را رسول کرد بفرزندان خویش و بفرشتگان. و لهذا قال تعالى: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ‏.- در خبر است که مردى گفت:

«یا رسول اللَّه! أ نبیّا کان آدم؟ قال: نعم، مکلّم»

– و برگزید نوح ع را و ابراهیم ع را، و آل وى اسماعیل و اسحاق و لوط و یعقوب و انبیاء فرزندان او. ابراهیم را خلّت داد و امام ملّت کرد، و ایشان را که برشمردیم از خاندان وى اهل رسالت کرد، و بریشان درود پیوست تا جاوید. آل مرد کسان وى باشند از نزدیکان و خاصگان قبیله و عشیره و موافقان در دین. پس هر که در دین موافق نباشد و در اتّباع درست نیاید، او را آل نگویند؛ اگر چه نسب دارد. و با موافقت و اتّباع در دین آل گویند، اگر چه نسب ندارد. و الیه الاشاره بقوله:

«فمن تبعنى فانّه منّى»

و قال تعالى: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏. و پسر نوح که نه موافق نوح ع بود در دین، از آل وى نشمرد و گفت: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ‏. و آل فرعون را گفت: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ‏ که در ملت کفر همه یکسان بودند و بر پى یکدگر رفتند.

مصطفى (ص) خویشان کافر را گفت:

«انّ آل ابى لیسوا لى باولیاء، انّما ولیّى اللَّه و صالح المؤمنین، و لکن لهم رحم ابلّها ببلالها».

روى‏ أنّ النبى (ص) مرض فاتى‏ اهل قبا یعودونه و قالوا: یا رسول اللَّه لم نعلم بمرضک الّا الآن، فجئنا فادعوا اللَّه لنا.

فقال سوف ادعولکم و لآل محمد. قالوا: یا رسول اللَّه و من آل محمد؟ قال:

سألتمونى عن شی‏ء ما سألنى عنه احد غیرکم، المسلمون، آل محمد ص کلّ مؤمن تقىّ‏

و گفته‏ اند که: اهل دین که نسبت ایشان با رسول خداست بر دو قسم‏ اند: گروهى خاصیگان وى‏اند. و متبعان وى، بعلم متقن و عمل محکم شرائط شرع او بجا آورند و براه دین وى راست روند. ایشان را «آل» گویند. قسم دیگر گروهى‏ اند که با وى نسبت دارند و عمل ایشان بر سبیل تقلید باشد و با تقصیر و تفریط بود، نه ایشان را علم متقن است نه عمل محکم؛ ایشان را امّت گویند نه آل. پس آل پیغامبر همه امّت اواند، نه همه امّت او آل اواند. اینجاست که جعفر بن محمد (ع) را گفتند:

چه گویى باین مردمان که مى‏ گویند مسلمانان همه آل محمداند؟ جواب داد که:

کذبوا و صدقوا. گفتند: این چه معنى دارد، دروغ و راست هر دو جمع کردن؟- گفت: دروغ است آنچه میگویند که مردمان با این همه تقصیر در دین آل محمداند، و راست است چون شرائط شریعت او بجاى آرند و براه اتّباع او تمام روند، و راست روند.

وَ آلَ عِمْرانَ‏- و برگزید آل عمران یعنى موسى ع و هارون ع. مقاتل گفت:

این عمران پدر موسى و هارون است. هو عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب ع.

و گفته‏ اند: آل عمران مریم است و پسر وى عیسى ع- و آن عمران بن ماثان است النّجار، نیک مردى بود از نیک مردان زمین مقدس.

عَلَى الْعالَمِینَ‏- اى عالمى زمانهم. گفته‏ اند: که: عالم نامى است از هر چه در موجودات است، از زمین و آسمان، و هوا و فضا، و برّ و بحر؛ و حیوانات و جمادات. و چون عقلاء از آدمیان و فریشتگان در جمله آن بودند، جمع بنام ایشان‏ باز کرد که در آفرینش ایشان اصل ‏اند، و دیگر چیزها تبع ایشانست. و گفته‏ اند که: هر جنسى از موجودات که هست، آن را- عالمى- گویند. چنان که جنس آدمیان، و جنس فریشتگان، و جنس پریان، و جنس مرغان، و غیر ایشان. و گفته‏ اند که: اهل هر عصرى را عالمى گویند. اهل تحقیق گفتند: عالم- دو است: عالم کبیر و عالم صغیر.

کبیر آنست که گفتیم، و صغیر هر آدمى بنفس خویش عالمیست- و هر چه در عالم کبیر است نمودگار آن در عالم صغیر است، از زمین و کوه و نبات و جوى روان و باد و آب و آتش و سرما و گرما و پیشه‏وران و فریشتگان و چهارپایان و غیر آن. ازین جاست که ربّ العالمین در نفس آدمیان همان نظر فرمود که در عالم کبیر فرمود و گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟. و در آیت دیگر هر دو در هم بست، گفت: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ‏.- مصطفى (ص) گفت:

اعلمکم بنفسه، اعلمکم بربه-

و جاى دیگر گفت: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ‏ تنبیها، على انهم لو تفکروا فى انفسهم لما خفى معرفته علیهم.

ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ‏- ذرّیه نصب است بر حال، و گفته‏ اند بر بدل و گفته‏ اند بر تکریر. اى: اصطفى ذریّه- و اشتقاق ذریّت از «أذرأ اللَّه الخلق» است، فترکت همزته، کبریّه و نبى.- و گفته‏ اند: هى- فعلیه من الذرّ- و چنان که نسل را ذرّیت گویند، اصل را نیز گویند، و ذلک فى قوله: وَ آیَهٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ‏ اى آباءهم. و زنان را ذرارى گویند. مصطفى (ص) گفت:حجوا بالذرارى و لا تأکلوا مالها و تذروا ارباقها فى اعناقها

باین ذرارى زنان خواهد بود نه کودکان، که کودکان را در شرع حج کردن درست نیاید.

بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏- اى من ولد بعض، فکلهم من ذریه آدم ع ثم ذریه نوح ع ثم ذریه ابراهیم ع- و قیل بعضهم من بعض یعنى فى الموالاه الدینیه لقوله تعالى:

وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ‏ و قوله تعالى: الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ‏- اهل معانى گفتند: تعلق این آیت که‏ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ‏ الخ بآیت پیش از دو وجه است: یکى آنکه: ایشان همه مقرّ بودند که اتّباع این پیغامبران که بر شمردیم واجب است؛ میگوید: چرا اتّباع محمد ص نمیکنید و ایشان همه یکسانند؟

آنچه اتّباع این پیغامبران واجب کرد، نبوت و رسالت است؛ و آن در محمد ص موجود است، پس او را متبع باشید. وجه دیگر آنست که: اصطفائیّت این پیغامبران از آنست که خداى را فرمان‏بردار شدند تا مستحق محبت او گشتند، یعنى شما نیز این طاعت بجاى آرید تا بآن محبت رسید.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی‏.- این آیت از روى حقیقت رمزى دیگر دارد و ذوقى دیگر. میگوید: هر کرا ازین حدیث سودایى در سینه مى‏ بود، بگوى بر پى ما بیرون آى که کارها همه در قدم ما تعبیه کردند. دل خود را بعقل در مبند که عقل پاسبانیست، راهبر نیست، تا عنان باو دهى؛ و راه نیست، تا روى در وى آرى. آنچه طلب کنى از عقل طلب مکن از نبوّت طلب کن. عقل غاشیه کش احکام دین است، عزت و کبریاء دین در میزان عقل نگنجد، و در حیّز جوهر و عرض نیاید. دین ما همان دین است که صد هزار و بیست و چهار هزار انبیاء و رسل را بوده است، و شهادت عزّت قرآن برین سخن شامل است که میگوید: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً الایه- مرتبت‏دار دین ما دو چیز است: قال اللَّه و قال رسول اللَّه و گر آنچه مایه دین اهل بدعت است از جواهر و اعراض و فصول متکلمان و تصرفات عقول ایشان در آفرینش یک بار نیست گردد و متلاشى شود، و با کتم عدم رود. یک ذرّه نقصان در آستانه عزّت دین و سدّه عظمت سنّت نیاید. تا از رب العزّت بحکم اقبال بأهل سنت این خطاب مى‏آید که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اینجا نه کلام متکلمان در گنجد، نه فصول متفلسفان، نه بیان عرض و جوهر ایشان.

طریق الکلام طریق الظلام‏ و شرّ الظلام ظلام الکلام‏
علیک بمنهاج اهل الحدیث‏ و ناهیک بالمصطفى من امام‏
دع الخبط، فالدین دین العجوز علیکم بذاک و دین الغلام‏

قوله: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی‏ پیش از وجود عالم و خاک آدم ع بهزاران سال، ارواح خلائق جمع کردیم؛ و عهدى بر ارواح انبیاء و رسل گرفتیم که:

قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی‏ هر که خدمت در گاه آن صدر مملکت و نقطه دولت میخواهد، از امروزینه بخدمت او کمر بندد و بچاکرى وى اقرار دهد. اینست که ربّ العالمین ازیشان حکایت کرد: «قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا»- پس همه را بیکبار بکتم عدم بردیم، تا در میدان قدرت و قضاء ربوبیت یک چند نفسى بر زدند، پس یک یک را ازیشان سر باین عالم در دادیم- آدم ع آمد و رفت، ابراهیم ع آمد و رفت، موسى ع آمد و رفت، عیسى ع آمد و رفت و على هذا چندین هزاران پیغامبران بخاک فرو- شدند. پس ندا کردیم که یا محمد ص اکنون میدان خالى است. و وقت وقت تست.

سید قدم در مملکت بنهاد، چهارده کنگره از قصر کسرى بیفتاد؛ و در کعبه سیصد و شصت بت بود، همه در روى در افتادند. و از چهار گوشه عالم بانگ برآمد که: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ‏. گوهر نبوت بر بساط عزّت قرار گرفت، و سرا پرده رسالت بر عرصه زمین زدند، و اطناب آن از شرق عالم تا غرب عالم برسید: نقاب از چهره جمال برگرفته شد، جهان از نثار لفظ شیرین پر درّ و جوهر گشت؛ و از مکارم اخلاق‏ کریم آراسته و پیراسته گشت. و على هذا

قوله، (ص) «بعثت بجوامع الکلم، و لأتمم مکارم الاخلاق».

تا نقاب از چهره جان مقدّس برگرفت‏ هر که صاحب دیده بود آنجا دل از جان در گرفت‏
مهره کس را ندید اندر همه دریاى مهر یک صدف بگشاد و دریاها همه گوهر گرفت‏

قوله: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ‏- ابتداء این آیت بزبان اهل طریقت بجمع و تفرقت باز مى ‏گردد- تُحِبُّونَ اللَّهَ‏ تفرقت است، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ‏ جمع است. تُحِبُّونَ اللَّهَ‏ خدمت شریعتست، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ‏ کرامت حقیقت است؛ خدمت از بنده بخداى بر شود، و الیه الاشاره بقوله: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ‏. کرامت از خداى به بنده فرو- آید، و هو المشار الیه بقوله: وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏. هر چه از بنده شود تفرقت است بفرض معلول، بپراکندگى موصول. هر چه از خداى آید جمع است، پاک باشد بى‏غرض، آزاد باشد از هر علت. نظیر این آیت و معناى جمع و تفرقت آنست که رب العالمین گفت: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ‏- جاءَ مُوسى‏ عین تفرقت است و کَلَّمَهُ رَبُّهُ‏ حقیقت جمع. تفرقت صفت اهل تکوین است، و جمع صفت اهل تمکین. موسى ع در مقام تکوین بود. نه‏بینى که چون خداى با وى سخن گفت از حال بحال گشت، و تغیّر و تلوّن در وى آمد؟! تا کس در روى وى نتوانست نگرستن! و مصطفى (ص) اهل تمکین بود، و در عین جمع؛ لا جرم بوقت رؤیت و مکالمت در حال استقامت و تمکن بماند، و یک موى بر اندام وى متغیر نگشت. ثمره روش موسى ع با تفرقت این بود که: وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا. ثمره کشش مصطفى ص در عین جمع این بود که:

«دنى فتدلى» اى دنا منه الجبّار ربّ العزّه فتدلّى- هکذا فسّره رسول اللَّه.

قوله تعالى: فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ‏- بسا فرقا میان این کلمه که حبیب ص گفت، و میان آن کلمه که خلیل ع گفت: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی‏. چندان که میان محبت و خلّت است، همچندان میان کلمتین است. خلیل ع گفت: هر که بر پى ماست، او از ماست.

حبیب ع گفت: هر که بر پی ماست، دوست خداست. و برتر از حال دوستى حالى نیست، خوشتر از ایام دوستى روزگارى نیست.

دوستى سه منزل است: هوى- صفت تن، محبت- صفت دل، عشق- صفت جان.

هوى بنفس قائم، محبت بدل قائم، عشق بجان قائم. نفس از هوى خالى نه، و دل از محبت خالى نه، و جان از عشق خالى نه؛ عشق مأواى عاشق است، و عاشق مأواى بلاست.

عشق عذاب عاشق است و عاشق عذاب بلا.

در عشق تو، گبر ناب من دانم بود! دل سوخته، جان کباب، من دانم بود!
در آتش تیز و آب من دانم بود! روز و شب در عذاب من دانم بود!

این عشق که صفت جان آمد، نیز بر سه قسم است: اول- راستى، میانه- مستى، آخر- نیستى. راستى عارفانراست، مستى والهان راست، نیستى بى‏ خردان راست.

راستى آنست که آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهی باشى.

مستى بى ‏قرارى و وله‏زدگى است. گه نظر مولى دائم گردد، دل هاؤم گردد؛ گه عطا بزرگ گردد، از طاقت یافت برگذرد.

مستى هم نفس راست، هم دل را، هم جان را. چون شراب بر عقل زور کند، نفس مست گردد. چون آشنایى بر آگاهى زور کند، دل مست شود. چون کشف بر انس زور گیرد، جان مست شود. چون ساقى خود متجلّى گردد، هستى آغاز کند و مستى صحو شود.

من نیستم اى نگار، تو هستم کن‏ یک جرعه شراب وصل بر دستم کن‏
با من بنشین بخلوت و مستم کن‏ گر سیر شوى بنکته‏اى پستم کن‏

اما نیستى آنست که در سر دوستى شوى، نه بدین جهان با دید آیى، نه در آن جهان. دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نمى ‏یارم گفت که منم، نمى ‏یارم گفت که اوست!

از دیده و دوست، فرق کردن نه نکوست‏ یا اوست بجاى دیده، یا دیده خود اوست‏

آن پیر طریقت گفت: خداوندا! یافته میجویم، با دیده‏ور میگویم: که دارم چه جویم؟ که بینم چه گویم؟ شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفتگویم. خداوندا! خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود خود افروزانیدم! از دوستى آواز دادم، دل و جان فرا ناز دادم. مهربانا! اکنون که در غرقابم، دستم گیر که گرم افتادم:

زین بیش مزن تو اى سنایى غم عشق‏ کآواره چو تو بسند، در عالم عشق‏
بپذیر تو پند و گیر یک ره کم عشق‏ کز آب روان گرد برآرد غم عشق‏

آرى! مشتاق کشته دوستى است، هر چند که سر ببالین است. نیکوتر آنست که کشته دوستى به از کشته شمشیر است، نه از کشته دوستى خون آید و نه از سوخته آن دود! کشته بکشتن راضى، و سوخته بسوختن خشنود!

کم تقتلونا و کم نحبّکم‏ یا عجبا لم نحبّ من قتلا

هر چند بر آتشم نشاند غم تو غمناک شوم، گرم نماند غم تو

ابو الفضل رشید الدین میبدى، کشف الأسرار و عده الأبرار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=