کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النساء – آیه ۸۲-۸۵
۱۵- النوبه الاولى
(۴/ ۸۵- ۸۲)
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ در نیندیشند درین قرآن [و پس سخن فرا نروند باندیشه]؟ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ و اگر این قرآن از نزدیک جز از اللَّه بودى، لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (۸۲) درین قرآن اختلافهاى فراوان یافتندید[۱].
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ و هر گه که با ایشان آید چیزى، مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ از أمن یا از بیم، أَذاعُوا بِهِ آشکارا کنند آن را، و باز گویند، وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ و اگر [متدبّران در قرآن چون چیزى بر ایشان پوشیده مانید[۲]] باز برندید[۳] آن را با رسول خدا، وَ إِلى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ و [بعد از مرگ رسول] با فقهاء دین، لَعَلِمَهُ بدانید[۴] آن، الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ مستنبطان علم از میان ایشان، وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ و اگر نه فضل خدا بودى با شما، وَ رَحْمَتُهُ و بخشایش و مهربانى وى، لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ شما همه بر پى دیو ایستادید، إِلَّا قَلِیلًا (۸۳) مگر اندکى.
فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جهاد کن [با دشمنان خدا] از بهر خدا، لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ بر تو نیست و نفرمودند ترا مگر بتن تو، وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ و بینگیز و بر آن دار مؤمنان را، عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَ مگر که اللَّه باز دارد از شما، بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا زور و گزند ایشان که کافر شدند، وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً و زور گرفتن اللَّه مه است[۵] و گزند نمودن وى سختتر[۶]، وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا (۸۴) و باز دارندهتراست دشمن را از مؤمنان [از آنچه آدمیان دشمنان را از خود].
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً حَسَنَهً هر که شفاعت کند شفاعتى نیکو، یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها ویراست از مزد آن بهرهاى، وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً سَیِّئَهً و هر که شفاعت کند شفاعتى بد، یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها ویراست از وبال آن بهرهاى، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً (۸۵) و اللَّه بر همه چیز پادشاه است و گوشوان و توانا و دهنده باندازه.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ الآیه- التدبّر فى اللّغه النّظر فى ادبار الامور. تدبّر آنست که در آخر کارها نظر کنى، تا اوّل و آخر آن بهم سازى و راست کنى. ربّ العالمین میگوید درین آیت که: چرا نشنوند منافقان این قرآن را؟! و چرا در آن تفکّر و تأمّل نکنند؟! و در اوّل و آخر آن ننگرند؟! تا بدانند که آیات آن براستى و درستى و پاکى همه بیکدیگر ماند، و یکدیگر را تصدیق میکند، در آن تناقض و تفاوت نه، و اگر جهانیان همه بهم آیند، و عقلها و علمها همه درهم پیوندند، تا مثل آن بیارند، نتوانند، و عاجز شوند، چنان که ربّ العزّه گفت:قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُ الآیه.
مجاهد گفت: معنى آنست که چرا نیندیشند درین قرآن تا بدانند که مخلوق نیست، و بسخن مخلوق مانده نیست؟! مصطفى (ص) گفت:«فضل کلام اللَّه على غیره کفضل اللَّه على خلقه».
وروى انّه قال: «انّ فضل القرآن على سائر الکلام کفضل اللَّه على خلقه، و ذلک انّه منه».
عمران بن حصین گفت: عبد اللَّه مسعود را دیدم در کوفه، گفتم: یا عبد الرحمن! از علم تورات بنزدیک تو چیز هست؟ گفت: نعم، انّ اوّل ما انزل اللَّه على موسى فى التوریه:لا اله الّا اللَّه، محمد رسول اللَّه، القرآن کلام اللَّه.
وکیع بن الجراح گفت امام اهل سنّت: من زعم انّ القرآن مخلوق فقد زعم انّ القرآن محدث، و من زعم انّ القرآن محدث، فقد کفره. اسماعیل بن ابى اویس گفت: القرآن کلام اللَّه، و من اللَّه، و علم اللَّه، لیس بمخلوق، و من قال هو مخلوق فهو کافر، و من قال القرآن کلام اللَّه لا ادرى مخلوق هو أم غیر مخلوق، فهو کافر، و من قال لفظى بالقرآن مخلوق فهو کافر.
روایت کنند از احمد بن حنبل که جهمیان همین سه فرقتاند: قومى که گفتند: قرآن مخلوقست اینان را جهمى مطلق گویند، و قومى که گفتند: ندانیم که مخلوقست یا نه مخلوقست، اینان را واقفه گویند، و شکاک نیز گویند، و قومى که گفتند: لفظ ما بقرآن مخلوقست، اینان را لفظیه گویند، و هر سه متقارباند، و در کفر و بدعت یکسان. و احمد بن حنبل و یحیى بن منصور گفتند: اللّفظیّه شر من الجهمیّه، لأنّ قولهم و کفرهم اغمض. فرقتى دیگراند ازین جهمیان که میگویند: کلام از متکلّم جدا نیست، و در زمین از آن چیز نیست. و قرآن و سنّت.
ایشان را دروغ زن میکنند. ربّ العالمین گفت: وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا. جاى دیگر گفت:إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و جاى دیگر گفت:وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ،
و مصطفى (ص) گفت:«لیسرینّ لیله على القرآن فلا یبقى فى المصاحف و الصّدور منه شىء»
، وقال (ص): «لا یقرأ الحائض و لا الجنب شیئا من القرآن».
درین آیت و اخبار دلالت روشن است که قرآن بحقیقت در زمین موجود است. و در جمله سخن اهل سنت و معتقد ایشان در قرآن آنست که قرآن از حق بیامد، چنان که مصطفى (ص) گفت:«منه بدأ و الیه یعود، منه خرج و الیه یعود».
کلام اوست جلّ جلاله، و علم اوست، و صفت اوست، بحقیقت در زمین موجود است، متّصل باو، قائم باو، نه جدا ازو، هر جا که یابند، بر زبان خوانند، و در گوش شنونده، و در دل دانند، و در لوح نبشته، قائم است بحرف و صوت، یک حرف از آن مخلوق نه، جبرئیل از خدا گرفت و مصطفى (ص) از جبرئیل. گرفت، و امّت از مصطفى (ص) گرفتند، و قرآن خود یکى است، و آن عین کلام حق است، نه عبارت از آنست، چنان که مبتدعان گویند؛ و نه لفظ خواننده بآن مخلوقست، چنان که جهمیان گویند. و نه خود قرآن، که همه کتابهاى خدا که به پیغامبران فرو فرستاد، تورات در دل جهودان نه مخلوق، و انجیل در دل ترسایان نه مخلوق، و زبور در دل صابئان نه مخلوق، همچنین نامهاى خدا هیچ از آن نه مخلوق. اینست عقیده مسلمانان، و طریقت مؤمنان، و سخن اهل سنّت و جماعت. هر که برین نیست او را در دین هیچ بوى نیست، و بر راه راست نیست، و این هدایت جز از حق نیست، و بدست بنده هیچ چیز[۷] نیست.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً، وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً- این اختلاف مردمان است در قرآن، که هیچ وجه نیست از وجوه علم در قرآن مگر که خلق در آن مختلف اند، بلکه این اختلاف که در قرآن نیست اختلاف قرآن در خویشتن است، و این اختلاف تعارض است و تناقض. چنان که سخنى باشد ناهامتا[۸] و ناهموار، و یکدیگر را مضادّ. چنان که گفت: إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ اى قول غیر مستقیم. اختلاف در قول آنست که سخنى در جایى خاص بود، و در جاى دیگر همان سخن عام بود. چیزى جایى منفى بود، و جاى دیگر مثبت، و در قرآن این چنین اختلاف نیست. قرآن همه راست است و پاک است و خوش است و نیکو، در نظم متّسق، و در رسم متناسب، و در معنى مطّرد.
مصطفى (ص) گفت:«القرآن افضل من دون اللَّه، فمن وقّر القرآن فقد وقّر اللَّه، و من لم یوقّر القرآن فقد استخفّ بحقّ اللَّه. حرمه القرآن عند اللَّه کحرمه الوالد على ولده. حمله القرآن هم المحفوفون برحمه اللَّه، الملبسون نور اللَّه، المعلّمون کلام اللَّه، فمن والاهم فقد والى اللَّه، و من عاداهم فقد عادى اللَّه. یقول اللَّه تعالى: یا حمله القرآن! استجیبوا للَّه بتوقیر کتابه، یزدکم حبّا و یحببکم الى عباده.
یدفع عن مستمع القرآن بلوى الدّنیا، و یدفع عن تالى القرآن شرّ الآخره، و لتالى آیه من کتاب اللَّه افضل ممّا تحت العرش الى اسفل النّجوم، و انّ فى کتاب اللَّه لسوره یدعى صاحبها الشّریف عند اللَّه، تشفع لصاحبها یوم القیامه باکثر من ربیعه و مضر»، قال رسول اللَّه (ص): هى سوره یس.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ- اى: حدیث فیه أمن او هزیمه، أَذاعُوا بِهِ افشوه. ذاع: فشا، و اذاع: افشى. این آیت در شأن منافقى آمد که رسول خدا (ص) در نهانى سخنى گفته بود در سگالش بیرون شدن غزا را بروزى از روزها، و مىخواست که ناگاه بسر دشمن رسد. آن منافق که آن سگالش شنفته بود[۹]، آشکارا کرد، و باز گفت. أَذاعُوا بِهِ- سخن اینجا سپرى شد.
وَ لَوْ رَدُّوهُ متدبّراناند در قرآن. میگوید: اگر چیزى برایشان پوشیده شود، چنان که بنزدیک ایشان باختلاف ماند، آن را بکتاب خدا برندید[۱۰]، و با رسول وى و با اولى الأمر. گفتهاند: اولى الأمر ابو بکر است و عمر و عثمان و على، و گفتهاند: امیراناند که بر لشکرها گماشته بودند، و گفتهاند: فقهاء دیناند و علماء اسلام، که راسخاناند در علم، خطا و صواب شناسند، و مواضع شکر و صبر دانند، و بمکاید حرب راه برند.
لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ- استنباط استخراج است، میگوید که: مستنبطان علم از میان ایشان بدانندید[۱۱]. آن گه گفت در آخر آیت: «إِلَّا قَلِیلًا» یعنى: لعلمه الّذین یستنبطونه منهم الّا قلیلا. یعنى مستنبطان تأویل بجاى آورندید[۱۲] آن را که بر ایشان پیچیده و پوشیده مانده، مگر اندکى. تأویل آن جز اللَّه کس نداند، از مبهمات قرآن چون حروف هجا در اوائل سور. معنى دیگر، گفتهاند: «لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» آن منافقان که تتبّع اسرار از رسول (ص) کردند، و سرّ وى آشکارا کردند، اگر خود را از آن حدیث باز داشتندید[۱۳]، تا آن گه که از رسول خدا گرفتندید[۱۴]، یا از اولى الامر، بدانستندید[۱۵] از رسول خدا و از اولى الامر که آشکارا میباید کرد، یا نمىباید کرد، و آنچه حق بود ایشان را معلوم گشتید[۱۶].
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ- فضل خدا اینجا اسلام است، و رحمت قرآن است، اگر نه اسلام و قرآن بودى شما بر پى دیو ایستادید. إِلَّا قَلِیلًا مگر اندکى که اسلام و قرآن در نیافتند، و بىکتاب و بىرسول خود راه یافتند، و عبادت بتان بگذاشتند چون زید بن عمرو بن نفیل و ورقه بن نوفل، و طلاب دین که پیش از مبعث رسول (ص) بودند. و روا باشد که إِلَّا قَلِیلًا استثناء از لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ نهند. میگوید: بر پى دیو رفتید، مگر اندکى که بر پى دیو نرفتند، و ایشان صحابه رسول خدااند در میان خلق. قولى دیگر آنست که الّا قلیلا متّصل است بآنچه گفت: لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و بیان این وجه از پیش رفت.
قوله: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ- این «فا» در اوّل آیت جواب آنست که گفت:وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً … فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
و گفتهاند متّصل است بآن آیت دیگر: وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. کلبى گفت: سبب نزول این آیت آن بود که بعد از وقعت احد رسول خدا (ص) با ابو سفیان وعده کرد که بموسم بدر صغرى با هم آیند، و قتال کنند. چون وقت آن میعاد بود رسول (ص) ایشان را گفت تا بجهاد شویم، و بسر وعده که دادهایم باز رویم. بعضى را از ایشان کراهیت آمد، و دشخوار گشت برایشان. ربّ العالمین در آن حال این آیت فرستاد: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى محمد! تو بیرون شو و جهاد کن. لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ که این جز بر نفس تو ننهادهاند. این نه بر آن معنى است که دیگران بقتال مأمور نهاند، یعنى که ترا الزام نمىکنند فعل دیگران، و ترا بآن مؤاخذت نیست. فعل تو است که تو را الزام میکنند، و ترا بآن مؤاخذت است. و قیل:لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ اى الّا فعل نفسک، على معنى انّه لا ضرر علیک فى فعل غیرک.
فلا تهتمّ بتخلّف من تخلّف عن الجهاد. ربّ العزّه وى را بجهاد فرمود، گرچه تنها بود، بىحشم و بىسپاه، از بهر آنکه وى را ضمان کرده بود بنصرت. ابو بکر هم از اینجا گفت در قتال اهل ردّت: لو خالفتنى یمینى لجاهدتها بشمالى.
وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ- میگوید: مؤمنانرا بر جهاددار، و از ثواب جهاد ایشان را سخن گوى، و بزرگى وبال از پیش دشمن گریختن ایشان را باز نماى.
مصطفى (ص) بر وفق این فرمان برفت، و مؤمنانرا از ثواب جهاد خبر داد، و گفت:«جاهدوا فى اللَّه القریب و البعید، فى الحضر و السّفر، فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّه، و انّه ینجى صاحبه من الهمّ و الغمّ»،
وقال (ص): «رباط یوم فى سبیل اللَّه خیر من قیام شهر و صیامه، و من مات مرابطا فى سبیل اللَّه کان له اجر مجاهد الى یوم القیامه»
و قال (ص): «من غزا غزوه فى سبیل اللَّه ثمّ استشهد فیها حرّم اللَّه جسده على النّار، و ادخله الجنّه بلا حساب و لا عذاب، و یشفع فى اربعین انسانا، کلّهم ممّن وجب له النّار». ثمّ قال: «و الّذى نفسى بیده، الغزوه فى سبیل اللَّه افضل عند اللَّه من الدّنیا و ما فیها، انّ اللَّه اشترى من المؤمنین الآیه».
«عسى اللَّه» عسى اینجا نه تشکّک است از اللَّه، یا در علم وى تردّد، و نه بمعنى رجاء در نعمت وى، امّا خواست که امید آدمى بنبرد از نصرت و ظفر بر دشمن، امید در وى افکند تا بر امید کار کند، که آدمى بر نومیدى کار نکند، هم چنان که موسى و هارون را گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً- لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى، موسى و هارون را گفت: که با فرعون سخن نرم گوئید، تا مگر پند پذیرد، و حق دریابد. این «لعلّ» نه تشکّک است از اللَّه، و نه تردّد است در علم وى، که امید است که در موسى و هارون افکند، تا رنج توانند کشید بر آن امید.
أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا- دو موقع است این را: یکى آنکه آن غزا که این تحریض آن را آمده، بأس آن دشمنان در آن غزا از مسلمانان بازداشت، و دیگر آنست که عیسى (ع) بزمین آید، و دجال و سپاه وى را بکشد، و حرب اوزار خویش بنهد، آن وقت است که بأس کفّار از سر مؤمنان بازداشته آید.
و نیز گفته اند:مراد باین جهودانند و ترسایان، که ربّ العزّه بأس ایشان از مؤمنان باز داشت، تا بترک محاربت بگفتند، و بخوارى و فروتنى جزیت در پذیرفتند.
وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا- تنکیل نامى است بازداشتن را، یعنى که من بازدارندهترم دشمن را از مؤمنان، از آنچه آدمیان دشمنان را از خود، از «نکل» گرفتهاند، و نکل بند است بر پاى، و هم از آنست: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً.
میگوید: نزدیک ما پایهاى دوزخیان را بندها است، و نکال هم از آن گرفته اند:
فَجَعَلْناها نَکالًا. و نکول هم ازین گرفتهاند، که کسى باز نشیند از پیش قاضى از سوگند خوردن، یا از گواهى دادن، هم چنان که پاى بسته باز نشیند از رفتن، و باز ماند.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً حَسَنَهً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها- میگوید: هر که شفاعت نیکو کند، وى را از مزد آن بهره ایست، آن عفو کننده را مزد است، و این شفاعت کننده را بهرهایست. و شفاعت نیکو آنست که رسول (ص) گفت:«من یشفع الى ذى سلطان فى فکاک رقبه، او تیسیر عسیر ثبّت اللَّه قدمه على الصراط یوم تدحض علیه الأقدام».
میگوید: هر کس که شفاعت کند ضعیفى را بخداوند ملکى، اللَّه تعالى قدم او بر صراط نگه دارد، آن روز که قدمها از صراط در گردد، و بلرزد. و خبر دیگرى است از مصطفى (ص) که گفت:«اشفعوا توجروا، و یقضى اللَّه على لسان نبیّه ما شاء».
بمن یکدیگر را شفیع باشید، تا مزد یابید، و اللَّه خود بر زبان رسول خویش از اجابت و اباء آن راند که خود خواهد.
وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً سَیِّئَهً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها- و هر که شفاعت بد کند وى راست از وبال آن بهرهاى شفاعت بد. آنست که رسول خدا گفت:«من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضادّ اللَّه فى ملکه»
، معنى آنست که هر که شفاعت وى حدّى از جانى باز دارد که نزدیک سلطان جنایت او درست شده بود، و حدّ بروى واجب شده، این شفیع با خداى عزّ و جلّ در پادشاهى او برابرى جست.
و گفتهاند:شفاعت نیکو آنست که از بهر مردم سخن نیکو گوید، و در اصلاح ذات البین بکوشد، و شفاعت بد آنست که در مردمان سخن بد گوید، و میان ایشان سخن چینى کند، تا ایشان را درهم افکند. و گفتهاند: شفاعت نیکو و شفاعت بد درین آیت آنست که مصطفى (ص) گفت:«من سنّ سنّه حسنه فله اجرها و أجر من عمل بها، من غیر ان ینتقص من اجورهم شىء، و من سنّ سنّه سیّئه فله وزرها و وزر من عمل بها من غیر ان ینتقص من اوزارهم شىء».
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً- اى: مقتدرا، مجازیا بالحسنه و السّیّئه.
یقال: اقات على الشّىء اذا اقتدر علیه، و قیل: المقیت هو الشّاهد للشىء و الحافظ له،من قتّ فلانا اقوته: اى اعطیته قوّه و حفظته به.
وفى الخبر: «کفى بالمرء اثما ان یضیع من یقوت»،
ویروى: من یقیت. فالقوت ما به استقلال النّفس، و یکون قواما لها، و سبب بقائها.
النوبه الثالثه
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ الآیه- اظهار عزّت قرآن است، و نشر[۱۷] بساط توقیر کلام خداى جهانست، کلامى که دلهاى عارفان را شفا است، اسرار آشنایان را ضیا است، جانهاى دوستان را غذا است، درد درماندگان را درمان و دواست، کلامى که سناء الهیّت مطلع قدم اوست، قرآنى که بتیسیر ربوبیّت تنزّل اوست، یادگارى که قبّه حفظ حق مأمن اوست، کلامى که جانها را تذکرت است، و دلها را عدّتست، امروز وسیلت، و فردا را ذخیرتست. مصطفى (ص) گفت:«لو کان القرآن فى اهاب ما مسّه النّار»،
اگر چنان بودى که این قرآن در پوستى نهاده بودى، آن را فردا بنسوختندى. پس چون در دل بنده مؤمن یابند با معرفت ایمان، هم اولىتر که نسوزند. امّا کسى باید که بقرآن راه جوید، تا قرآن او را بر راه دارد، که قرآن راه جویان را راهست، و یار خواهان را یار است، مؤمن که راه میجوید، او را میراند بزمام حق، در راه صدق، و رسن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات، وادى بوادى، منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ، و بیگانه که راه جوى و بارخواه نیست، لا جرم قرآن او را روشنایى و راه نیست، وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
محمد بن اسحاق گفت: در خواب نمودند مرا که قیامت برخاسته بود، و حق را دیدم در خواب جلّ جلاله که مرا گفتى: ما تقول فى القرآن؟ گفتم: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: ترا که گفت که کلام منست؟ گفتم: که احمد بن حنبل.
ربّ العزّه گفت که: الحمد للَّه. پس احمد را بخواند و با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ احمد گفت: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا دانستى که کلام منست؟ احمد دو و رق از هم باز کرد، در یک و رق نبشته بود: شعبه، و در یک و رق عطا عن ابن عباس، شعبه را خواند، و با وى همان گفت، و همان جواب داد، و گفت: شنیدم از عطا بن ابى رباح از ابن عباس، گفت: عطا را نخواندند اما ابن عباس را خواندند، و حق با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ فقال: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا مىگویى؟ گفت: اخبرنا محمد رسول اللَّه، رسول خدا محمد ما را خبر کرد. رسول را بخواندند، و ربّ العزّه با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟گفت: اخبرنا جبرئیل عنک. آن گه گفت ربّ العزّه: «صدقت و صدقوا».
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ- ابو عثمان مغربى گفت: تدبّر سه قسم است:یکى اندیشه کردن در نفس خود و حال خود، آن را تدبّر موعظه گویند. دوم اندیشه کردن در …، آن را تدبّر … گویند[۱۸]. سه دیگر اندیشه کردن در قرآن، آن را تدبّر حقیقت و مکاشفه گویند. اوّل صفت عامّه مسلمانان است، دوم صفت زاهدان است، سوم صفت عارفان است. ایشان را دیده مکاشفه دهند، تا هر حجاب که بود میان دل ایشان و میان حق برداشته شود. همه آرزوهاشان نقد شود. آب مشاهدت شان در جوى ملاطفت روان شود. دل از ذکر پر، و زبان خاموش! سر از نظر پر، و خود را فراموش! وقار فریشتگان دیده، و ثبات ربّانیان یافته، و بسکینه صدّیقان در رسیده؛ و مرد تا اینجا نرسد نشاید او را در بحر جلال قرآن شدن، و استنباط جواهر مکنون آن کردن، لا بل که هر ساعتى و هر لحظهاى بریدى از هیبت و بىنیازى قرآن دست رد بسینه وى باز نهد، که این علم سرّ حقّست، و این مردان صاحب اسرار. پاسبان را با راز ملک چه کار! اگر از ایشانى، دوست را وفادارى بر دل نگار، و اگر نه از ایشانى، ترا با رفتن با دوستان چه کار؟!
رو گرد سرا پرده اسرار مگرد | کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد |
و اگر بتعریف ازلى و توفیق ربّانى بنده بآن مقام رسد که جلال عزّت قرآن او را بخود راه دهد، و اسرار لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ پرده غموض از روى اشکال فرو گشاید، پس اگر استنباط کند او را رسد که مصطفى (ص) او را دستورى داده، و فتوى کرده که:«انّ من العلم کهیئه المکنون، لا یعرفه الّا العلماء باللَّه، فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل العزّه باللَّه».
______________________________
[۱] ( ۱)- نسخه ج: یافتندى.
[۲] ( ۲)- نسخه ج: پوشیده ماندى.
[۳] ( ۳)- نسخه ج:بازبرندى.
[۴] ( ۴)- نسخه ج: بدانندى.
[۵] ( ۵)- نسخه ج: بزرگترست
[۶] ( ۶)- نسخه ج: سختر.
[۷] ( ۱)- نسخه ج: هیچیز.
[۸] ( ۲)- نسخه ج: ناهمتا.)
[۹] ( ۱)- نسخه ج: شنیده بود.
[۱۰] ( ۲، ۳)- نسخه ج: برندى. بدانندى.
[۱۱] ( ۲، ۳)- نسخه ج: برندى. بدانندى.
[۱۲] ( ۱، ۲، ۳، ۴، ۵)- نسخه ج: همه این افعال بىدال در آخر آنها، آمده است.
[۱۳] ( ۱، ۲، ۳، ۴، ۵)- نسخه ج: همه این افعال بىدال در آخر آنها، آمده است.
[۱۴] ( ۱، ۲، ۳، ۴، ۵)- نسخه ج: همه این افعال بىدال در آخر آنها، آمده است.
[۱۵] ( ۱، ۲، ۳، ۴، ۵)- نسخه ج: همه این افعال بىدال در آخر آنها، آمده است.
[۱۶] ( ۱، ۲، ۳، ۴، ۵)- نسخه ج: همه این افعال بىدال در آخر آنها، آمده است.
[۱۷] ( ۱)- نسخه ج: نثر.)
[۱۸] ( ۱)- در همه نسخ پس از حرف اضافه در و کلمه تدبر جاى خالى و ننوشته مانده است.)
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دوم