الانبیاء - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الانبیاء آیه ۱ -۱۸

۲۱- سوره الانبیاء- مکیه

۱- النّوبه الاولى‏

(۲۱/ ۱۸- ۱)

قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.

[الجزء السابع عشر]

«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» نزدیک آمد مردمان را حساب کردن با ایشان،

«وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ» (۱) و ایشان در بى آگاهى روى گردانندگانند. [از ساختن آن روز].

«ما یَأْتِیهِمْ» ناید بایشان،

«مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ» هیچ سخن از خداوند ایشان،

«مُحْدَثٍ» بنو فرستاده بایشان

«إِلَّا اسْتَمَعُوهُ» مگر میشنوند آن را،

«وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» (۲) و ایشان بازى میکنند.

«لاهِیَهً قُلُوبُهُمْ» دلهاى ایشان در کارى دیگر،

«وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى» و با یکدیگر گفتند بر از،

«الَّذِینَ ظَلَمُوا» ایشان که ستم کردند،

«هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردى همچون شما،

«أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ» شما خواهید شد و شما جادویى او خواهید پذیرفت،

«وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» (۳) و شما چشم دارید که مینگرید.

«قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» بگو خداوند من میداند هر گفت که در آسمان و زمین گویند،

«وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (۴) و او شنواست و دانا.

«بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» گفتند جادویى نیست که از خاشاک خوابست که‏ آدمى گوید،

«بَلِ افْتَراهُ» [اضعاث نیست‏] که این سخن خود میسازد و خود مینهد،

«بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده نیست که او شعر گویى است.

«فَلْیَأْتِنا بِآیَهٍ» تا نشانى آرد بما،

«کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (۵) چنان که فرستادگان پیشینیان آوردند.

«ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ» بنگرویدند پیش از ایشان،

«مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها» هیچ اهل شهرى که ایشان را هلاک کردیم،

«أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» (۶) [کاش قریش‏] بآن نشان که ازو میخواهند بخواهند گروید؟

«وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ» نفرستادیم پیش از تو پیغام را مگر مردانى که بایشان پیغام آمد.

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (۷) پرسید از اهل پیغام و سخن و دانش اگر نمیدانید.

«ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و ما فرستادگان پیشینیان را کالبدى ناخورنده نکردیم،

«وَ ما کانُوا خالِدِینَ» (۸) و پیشینیان فرستادگان جاوید نماندند.

«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» پس ایشان را وعده دادیم راست،

«فَأَنْجَیْناهُمْ» و ایشان را برهانیدیم،

«وَ مَنْ نَشاءُ» و هر که را بخواهیم رهانیم،

«وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» (۹) و هلاک کردیم گزاف کاران را و گزاف گویان را.

«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً» فرو فرستادیم بشما نامه‏اى،

«فِیهِ ذِکْرُکُمْ» که در آن آواى شما و شرف شماست،

«أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۱۰) این منت از من در نیابید و بآن بننازید؟

«کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَهٍ» و چند که پشت بشکستیم از شهر شهر،

«کانَتْ ظالِمَهً» از آن مردان که گناه ایشان را بود

«وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» (۱۱) و گروهى ساختیم از پس ایشان دیگران.

«فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» چون بجا آوردند گرفتن ما و بدیدند عذاب ما،

«إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ» (۱۲) تک و گریز در گرفتند از آن و پاى جنبانیدند.

«لا تَرْکُضُوا» مدوید و پاى مجنبانید

«وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» و باز گردید با ناز و تنعم خویش،

«وَ مَساکِنِکُمْ» و با نشستگاههاى خویش،

«لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» (۱۳) تا مگر پرسند شما را.

«قالُوا یا وَیْلَنا» گفتند اى واى بر ما،

«إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» (۱۴) گناه ما را بود و ظالم ما بودیم.

«فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» همان ویل میخواندند بر خود،

«حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ» (۱۵) تا ایشان را ریزیده کردیم چون کاه دروده.

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» (۱۶) و چون آسمان و زمین بیافریدیم و آنچه در میان آن است بازیگر نبودیم.

«لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً» اگر ما خواستیمى که باز گردیمى، و جفت و فرزند گیریمى،

«لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» ما آن از نزدیک خود گرفتیمى،

«إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» (۱۷) اگر ما خواستیمى که کنیمى.

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ» بل بازى کن نیستیم، راستى را بر کژى مى‏افکنیم،

«فَیَدْمَغُهُ» تا آن را فرو شکند، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» تا کژى از راستى مى‏رمد،

«وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ» (۱۸) ویل شما را و هلاک ازین صفت که خداوند خویش را میکنید [بزناشویى‏].

النّوبه الثانیه

سوره الانبیاء مکّیست چهار هزار و هشتصد و نود حرفست و هزار و صد و شصت و هشت کلمتست، و صد و دوازده آیتست و درین سوره سه آیت منسوخست متصل یکدیگر:

«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» تا آنجا که گفت: «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» و ناسخ آن سه آیتست متصل یکدیگر: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏» تا آنجا که گفت: «الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»

و روى ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سوره اقترب للناس حسابهم، حسابه اللَّه حسابا یسیرا و صافحه و سلم علیه کل نبى ذکر اسمه فى القرآن».

و قال ابن مسعود: سوره بنى اسرائیل و الکهف و مریم و طه و الانبیاء من العتاق الاول و هن من تلادى.

قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» اى- یوم حسابهم و هو یوم القیامه. کقوله: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ». مفسران گفتند ناس اینجا اهل مکه‏اند و منکران بعث، و روا باشد که بر عموم رانند و بدان جمله مردمان خواهند، یعنى قرب و دنا محاسبه اللَّه ایّاهم و مجازاته لهم على اعمالهم و انّما قال ذلک لانّ ما هو آت قریب. مى‏گوید نزدیک آمد وقت محاسبت بندگان و مجازات ایشان بر اعمال نیک و بد ایشان، یعنى قیامت آمدنیست و آمدنى آمده گیر و نزدیک شده گیر، و گفته‏اند معنى اقتراب آنست که آنچه مانده است از دنیا باضافت آنچه بگذشت کمست و اندک.

مصطفى (ص) گفته: «اقتربت الساعه و لا یزداد الناس على الدنیا الّا حرصا و لا تزداد منهم الّا بعدا.

همانست که رب العالمین گفت: «وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ» اى- معرضون عن امر الآخره و الاستعداد للحساب و الجزاء. این واو حالست، و معنى آنست که خلق از کار آخرت غافلند، همچون ناآگاهان روى از آن گردانیده و بساز و برگ آن نامشغول شده تا آن گه که ناگاه آید بایشان و ایشان را در غفلت گیرد، چنان که گفت: «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَهً فَتَبْهَتُهُمْ». و اگر گوئیم آیت در شأن مشرکانست پس اعراض، اعراض از ایمانست، یعنى «وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ» عن الایمان و الهدى.

«ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ» ذکر اینجا قرآنست چنان که آنجا گفت: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ»، و در سوره الزخرف گفت: «أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً» یعنى القرآن و لفظ محدث با تنزیل مى‏شود نه با قرآن، که قرآن که فرو آمد نو بنو فرو آمد آیت پس از آیت و سوره پس از سوره بوقتهاى مختلف، چنان که حاجت بود، و المعنى ما یحدث اللَّه من تنزیل شی‏ء من القرآن یذکرهم و یعظهم به، «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» و مقاتل گفت یحدث اللَّه تعالى الامر بعد الامر، همانست که اللَّه گفت: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً»، حرب بن اسماعیل الحنظلى گفت امام اهل سنت: قدیم من رب العزه محدث الى الارض.

«إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» یعنى لا یستمعون الیه، استماع تدبر و تفکر و قبول و انقیاد، و انما یستمعون الیه استماع لهو و استهزاء. و گفته‏اند ذکر اینجا محمّد است صلّى اللَّه علیه و سلم. چنان که در سوره القلم گفت: «وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» یعنى محمّد (ص). دلیل برین تأویل آنست که بر عقب گفت حکایت از کفار: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» و اگر مراد قرآن بودى کافران گفتندى: «هل هذا الا اساطیر الاولین». و باین قول محدث به ما ارسال شود.

یعنى- ما یأتیهم من ذکر ربّهم محدث بالارسال الا استمعوه و هم یلعبون مستهزءون به. «لاهِیَهً» نصب على الحال، «قُلُوبُهُمْ» رفع لانّه فاعل، اى- ساهیه غافله قلوبهم، و قیل مشتغله بالباطل عن الحق، و باللّهو عن الذکر، تقول هى عن الشی‏ء یلهى، اذا اشتغل عنه بغیره. قوله: «أَسَرُّوا النَّجْوَى» صفت آن مستمعانست که قرآن بلعب و استهزاء شنیدند، یعنى. و هم یلعبون و اسروا النجوى. آن گه بیان کرد که ایشان که‏اند گفت: «الَّذِینَ ظَلَمُوا» یعنى- هم الّذین ظلموا. و روا باشد که الّذین در موضع نصب بود بر تقدیر، اعنى- الّذین ظلموا. کسایى گفت، درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى و الذین ظلموا اسروا النجوى. و گفته‏اند، الّذین در موضع خفض است، لانّه نعت الناس فى اوّل السوره، تقدیره اقترب للناس الّذین ظلموا حسابهم.

قومى نحویان گفتند این در لغت بعض عرب سائغ است که فعل پیش اسم بجمع گوید اکلونى البراغیث. و على هذا قوله. «ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ». قوله: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» این تفسیر نجوى است یعنى- و اسرّوا النجوى، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» معنى- آنست که کافران با یکدیگر براز میگفتند که این محمد بشرى است همچون شما آدمى مانند گوشت و پوست، چه تخصیص است او را که دیگران را نیست که اتّباع وى باید کرد و سخن وى باید پذیرفت؟ «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» اى- تقبلون سحره و انتم ترون انه رجل مثلکم. و قیل أ تقبلونه و انتم تعلمون انّه سحر؟ یعنى القرآن، و قیل أ تقبلونه و انتم عقلاء؟ او را مى‏پذیرید و سحر وى مى‏پسندید و شما عاقلان چشم دارید که مى‏نگرید.

: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» رب العزه مصطفى (ص) را خبر داد از آنچه ایشان با یکدیگر پنهان مى‏گفتند، آن گه گفت: اى محمد ایشان را جواب ده و بگوى خداوند من مى‏داند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین گویند پنهان یا آشکارا بر وى هیچ گفت پوشیده نه، آنچه با یکدیگر بر از گفتید میداند و آن گه صدق من و دروغ شما میداند. قرأ اهل الکوفه غیر ابى بکر: «قالَ رَبِّی» بالالف على انه اخبار عن الرسول صلّى اللَّه علیه و سلّم بالقول، و القول مسند الى الرسول و هو بشر فى قوله تعالى: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»، و قرأ الباقون: «قل ربّى» بغیر الالف، و الوجه انّه على الامر للرسول (ص) بان یقول لهم انّ ربى یعلم القول، یعنى السر و النجوى.

قوله: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» مبرّد گفت: بل در کلام عرب برد و وجه استعمال کنند: یکى آنست که از سخنى با سخنى گردد که دومى غلطى آید یا بر وى نسیانى رود، و این بر اللَّه تعالى روا نیست تعالى عن ذلک. دیگر وجه آنست که سخنى درست تمام بسر برد آن گاه ابتدا کند بسخنى دیگر، و این بر اللَّه تعالى جائز است و باین معنى رب العالمین گفت: «بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ‏ بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّهٍ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» حکایت از کافران مى‏کند که در قرآن سخنهاى مختلف‏ بباطل مى‏گویند و از بهر آن که سخن ایشان همه دروغست تناقض در آنست و صورت دروغ همین باشد که بر یک حالت و بر یک صفت بنایستد، یک بار گفتند سحر است: «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ»، پس گفتند سحر نیست.

اضغاث احلامست، اى- اباطیل یراها النائم فى نومه لیس لها حقیقه. پس گفتند اضغاث و احلام نیست: «بَلِ افْتَراهُ» این محمد مفتریست، از بر خویش مى‏نهد و اضافت باللّه تعالى مى‏کند. پس این نیز نقض کردند گفتند: «بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده و فریت نیست، که محمد شعر گوئیست، و الشعر معناه العلم، و انما سمّى شعرا لانّه خاص برأسه لاهله، لا یستطیعه غیرهم، یقال شعر بمعنى علم، و شعر اذا قال الشعر. آن گه گفتند اگر محمد بآنچه میگوید راست گویست «فَلْیَأْتِنا بِآیَهٍ» معجزه‏اى ظاهر نماید چنان که پیغامبران پیشین نمودند، چون ناقه صالح و عصا و ید بیضاء موسى و ابراء اکمه و ابرص و مرده زنده گردانیدن عیسى.

رب العالمین بجواب ایشان گفت: «ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَهٍ» اى- اهل قریه اتتهم الآیات اهلکناها، حکمنا باهلاکهم، «أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» استفهام تبعید و انکار یعنى فلا تأتیهم اذ قضینا فى السابق ان لا نعذب امّه محمد بالاستیصال، بل الساعه موعدهم، و الساعه ادهى و امر. معنى آیت آنست که اى محمد مشرکان قریش اقتراح آیات مى‏کنند و اگر آنچه مى‏خواهند از آیات بایشان نماییم ایمان نیارند و نگروند، چنان که جاى دیگر گفت: «أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» و آن گه چون نگروند عذاب استیصال ایشان را واجب آید چنان که پیشینیان را واجب آمد، و ما عذاب این امت با قیامت افکنده‏ایم، و حکمى که در ازل کرده‏ایم نگردانیم. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ».

و گفته‏اند وجه احتجاج بر ایشان بآنکه پیشینیان بعد از ظهور آیات ایمان نیاورند آنست که اگر ظهور آیات سبب ایمان بندگان بودى، پیشینیان را بودى، چون پیشینیان را نبود پسینیان را هم نباشد، و اگر آیات سبب ایمان بودى قریش را آیات نمودیم، که ایشان را قرآن معجز فرستادیم فعجزوا ان یأتوا بسوره مثله، و انشقاق قمر نمودیم: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» الى غیر ذلک من الآیات و المعجزات.

«وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ». قرأ حفص عن عاصم نوحى بالنون و کسر الحاء على لفظ التعظیم لموافقه ما تقدمه من قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا». و قرأ الباقون یوحى بالیاء و فتح الحاء على بناء الفعل لما لم یسم فاعله، و معلوم انّ الموحى هو اللَّه تعالى على کل حال. این آیت جواب ایشانست که گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» علت ترک ایمان خویش بشریت مصطفى (ص) مینهادند که چرا بما بشرى فرستادند همچون ما نه فریشته‏اى؟ رب العالمین بر ایشان حجت آورد که رسول پیشینیان هم بشر فرستادیم از بهر آنکه هر کسى با جنس خویش انس گیرد، و بطبع وى نزدیکتر بود، و از وى سخن بهتر فهم کند، و لانّ الانسان کنفس واحده و لا یأنف الانسان من نفسه. آن گه گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى- اسئلوا کل من یقر برسول من اهل التوریه و الانجیل. «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ان الرسل بشر.

این خطاب با قریش است، مى‏گوید از اهل دانش بپرسید ایشان که کتب خوانده‏اند و اخبار پیشینیان دانسته‏اند و برسل اقرار داده‏اند، اگر شما نمى‏دانید که پیغامبران بشر بوده‏اند. قال ابن زید: اراد بالذکر القرآن، یعنى فسئلوا المؤمنین العالمین من اهل القرآن، و هذا ماقال على (ع) لمّا نزلت هذه الآیه نحن اهل الذکر یعنى المؤمنین.

وفى الخبر انما شفاء العىّ السؤال.

«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً» اکثر ما یقال الجسد لما لیس فیه روح، قال اللَّه تعالى: «عِجْلًا جَسَداً» و الجسد واحد ینبئ عن جماعه اى- ما جعلناهم ذوى اجساد. «لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و هذه جواب قولهم، ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ‏، و قولهم‏ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ، وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ‏. و قولهم: «إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ».

فاعلموا ان الرسل اجمعین یأکلون الطعام و انهم یموتون و هو قوله: «وَ ما کانُوا خالِدِینَ» و هذا جواب قولهم: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ»، و المعنى، هم من جمیع الوجوه کسائر بنى آدم الا فى رتبه النبوه و شرف المنزله.

«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» اى- صدقنا رسلنا الوعد الذى وعدناهم باهلاک من‏ کذّبهم، «فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ» من المؤمنین، «وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» اى- المشرکین.

و النجاه على وجهین: احدهما ان ینجى بعد الوقوع فى العذاب. و الثانى ان یمنع الوقوع فیه، و نجاه الانبیاء و المؤمنین من الوقوع فى العذاب.

«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر قریش، «کِتاباً» یعنى القرآن، «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى- شرفکم، فان القرآن نزل بلغتهم، و فى ارضهم و على رجل منهم، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» یعنى- ان هذا القرآن شرف لک و لقومک، و قال تعالى: «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» یعنى بشرفهم. و قیل معناه‏ «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى- شرفکم، ان عملتم بما فیه. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» انّ فیه شرفکم ان تمسّکتم بما فیه، و قیل أ فلا تعقلون ما فضّلتکم به على غیرکم.

«وَ کَمْ قَصَمْنا» کم فى موضع نصب بقصمنا، و معنى قصمنا اهلکنا و اذهبنا، یقال قصم اللَّه عمر الکافر اى- اذهبه، و قیل القصم- کسر الشی‏ء الصلب حتى یلین. و یقال للذاهبه قاصمه الظهر، «مِنْ قَرْیَهٍ کانَتْ ظالِمَهً»، یعنى من اهل قریه کانوا ظالمین.

«وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها» اى- و حدثنا بعد اهلاکها، «قَوْماً آخَرِینَ» یقال انشأه فنشأ، و هو ناشئ و الجمع نشأ کخدم و حرس. «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» اى- ادرکوا بحواسهم عذابنا. یعنى- اهل القریه المهلکه. «إِذا هُمْ مِنْها» اى- من القریه، «یَرْکُضُونَ» اى- یسرعون هاربین.

و یقول لهم الملائکه: «لا تَرْکُضُوا» اى- لا تهربوا فان هربکم لا ینفعکم و سعیکم لا یغنیکم من القدر. «وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» اى- الى تنعمکم الّذى لاجله عصیتم اللَّه فاحفظوه ان قدرتم علیه، هذا امر تبکیت على ما کانوا یکذّبون به من العذاب، او تنبیه على ان هربهم لا ینفعهم. «وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» یعنى تسئلون هل وجدتم ما وعد ربکم حقا. و قیل لعلکم تسئلون من دنیاکم شیئا. قالت الملائکه لهم هذا على طریق الاستهزاء بهم کانّهم قیل لهم ارجعوا الى ما کنتم فیه من المال‏ و النعمه لعلکم تسئلون فانکم اغنیاء تملکون المال.

قال الحسن: لعلکم تسئلون معناه لکى تعذبوا فیها و یحکى عن العرب انهم یقولون قدّم الىّ فلانا لا سأله، یعنى لا عذبه. کلبى گفت: این در شأن قومى آمد از اهل حصورا دیهى از دیههاى یمن، رب العزه بایشان پیغامبرى فرستاد و ایشان آن پیغامبر را دروغ زن داشتند و بکشتند تا رب العزه بخت‏نصر را بر انگیخت و قصد قتل و استیصال ایشان کرد، ایشان از بخت‏نصر و قصد وى آگاهى یافتند، همه از دیه بیرون شدند گریزان و ترسان، اللَّه تعالى فریشتگان را فرستاد تا ایشان را بقهر باز گردانیدند با خانها و مسکنهاى ایشان و فریشتگان مى‏گفتند: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ» و بخت‏نصر در پى ایشان نشست تا همه را بکشت، مردان و زنان ایشان خرد و بزرگ، و چهار پاى و مرغ ایشان تا در آن دیه ازیشان یک چشم نگرنده نماند و در آن حال منادى از هوا ندا میکرد: یا آل ثارات الانبیاء. یک قول آنست که ایشان خود گفتند با یکدیگر:لا تهربوا و ارجعوا الى منازلکم و اموالکم. «لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» مالا و خراجا یرضى به بخت‏نصر فلا یتعرض للقتل و القتال.

«قالُوا یا وَیْلَنا» آن گه که اعتراف ایشان سود نداشت بگناه خویش معترف شدند و گفتند: «یا وَیْلَنا» اى- هلکنا و وقعنا فى اشد البلاء. «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» اقرّوا على انفسهم بظلمهم بالاشراک باللّه و قتل نبیّه. چون بأس و بطش حق بدیدند گفتند اى ویل بر ما گناه ما را بود. «فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» یعنى فما زالت دعویهم بالویل.

و الدعوى و الدعا واحد. همه آن ویل مى‏خواندند بر خود که: «یا وَیْلَنا»، یعنى و قالوا للویل، تعال فهذا اوانک کقولهم یا عجبا، فیدعون العجب معناه یا عجب.

یقال فهذا اوانک، و کقولهم یا اسفا معناه یا اسف تعال و ربّما قلبوا یاء النداء واوا فقالوا وا اسفا، وا عجبا «حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً» محصودا بالسیف، مستأصلا بالعذاب «خامِدِینَ» میّتین حصدهم الموت حصدا قال الشاعر:

اذا الرجال ولدت اولادها و اضطربت من کبر اعضادها.
و جعلت اسقامها تعتادها فهى زروع قد دنا حصادها.

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» عبثا و باطلا. اللعب یدعو الیه الجهل یروق اوّله و لا ثبات له. و انما خلقنا هما لتجازى المحسن و المسی‏ء و یستدل بهما على وحدانیه اللَّه عز و جل و قدرته. و قیل ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما، لیأکل الناس و یشربوا و یتمتعوا و یفعلوا ما یریدون ثم، یموتوا و لا یحشروا. و قیل ما خلقنا هما لنتخذ الزوجه و الولد و الشرکاء.

ثم قال تعالى: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» بحیث لا یطلع علیه احد لانّه نقص و ستره اولى، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» یعنى من السماء من الحور العین فانهن اطهر و اطیب، لا من الارض، و هذا رد على النصارى اذ جعلوا له مریم بزعمهم زوجه، و قیل اللهو الولد فى لغه حضرموت، فیکون ردا على من قال عیسى ابنه، «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» کقوله:

«لَاصْطَفى‏ مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» معنى آنست که ما آسمان و زمین که آفریدیم نه بدان آفریدیم تا جفت و فرزند و انباز گیریم، آن گه گفت اگر ما خواستیمى که جفت و فرزند گیریم از نزدیک خود گرفتیمى چنان که کس را بر ان اطلاع نبودى و از خلق خویش آن برگزیدیم که خود خواستیم «إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» اگر ما خواستیمى چنین کردیمى لکن نخواستیم و نکردیم و از جفت و فرزند و انباز پاکیم و منزه و مقدس، «تعالى اللَّه عن ذلک علوا کبیرا» و ان شئت. جعلت ان کلمه نفى، یعنى ما کنّا فاعلین، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» اى- عندنا بحیث لا یصل الیه علمکم. قال ابن بحر: لیس فى الایه ذکر الولد و الزوجه، انّما هى عطف على الایه الاولى، اى- لو کان اللعب یلیق بنا لاتخذنا منه ما یکون فى علمنا و قدرنا.

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ» نفى اللهو و اللعب بقوله بل. نه نه بازى کن نیستیم و فرزند گیر و جفت گیر و انباز گیر نه‏ایم. آن گه گفت نقذف بالحق على الباطل یعنى بالاسلام على الشرک و بالحجه على الشبهه و بالوعظ على المعاصى. و قیل الحق القرآن و و الباطل ابلیس، و التقدیر فى اللغه على ذى الباطل، «فَیَدْمَغُهُ» فیکسره فیبلغ ام دماغه‏ فلا یحیى و لا یبقى بعده، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» اى- هالک ذاهب و المعنى نرمى بالحق على الباطل بالانبیاء و الکتب فیبطله حتى لا بقاله بعدها. «وَ لَکُمُ الْوَیْلُ» اى شده العذاب «مِمَّا تَصِفُونَ» اللَّه به مما لا یلیق به من الصاحبه و الولد.

النوبه الثالثه

قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسم من له الثبوت الاحدى و الکون الصمدى، اسم من له البقاء الازلى و البهاء الأبدى، اسم من له العلم و الحلم و الاراده و الطول و العز و السیاده، اسم من له القدره و الحیاه و الاسامى و الصفات، اسم من له الوجه ذو الجمال و القدر ذو الجلال، سبحانه هو اللَّه الکبیر المتعال. بنام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل بانوال، صانع بى احتیال، قیوم بى‏گشتن حال، در ذات و صفات متعال، موصوف بوصل جمال، منعوت بنعت جلال، کردگارست و بزرگوار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز است و بى‏نیاز از یار، خود بى‏یار و همه عالم را یار، آنجا که دورست دیده یقین پر دودست، و آنجا که ناپیداست روى توحید گرد آلودست، پس آن را که بکرم نزدیکست روزگار او همه سور و سرور است، و آن را که بفضل پیداست کار او نور على نور است.

یا حبیبى و مونسى و عمادى‏ و غیاثى و معقلى و رجائى.
یا ملاذى و مأملى و مرادى‏ ارحم الیوم ذلتى و بکایى‏

اى خداوند اعلم! اى مهیمن اکرم، اى صمد ارحم، هر انس که نه با تو همه در دست و غم، صحبت که نه در جوار تو همه اندوهست و ماتم. جز یاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزى که باز رهم از لوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزاد شوم از بند وجود و عدم، از دل بیرون کرده حسرت و ندم، در مجلس انس قدح‏ شادى بر دست نهاده دمادم.

بداود وحى آمد که یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و کفایتى للمتوکلین و زیادتى للشاکرین، و رحمتى للمحسنین و انسى للمشتاقین، و انا خاصه للمحبین. اى داود هم طالبان و قاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج کسى ضایع نکنیم هر کس را آنچه سزاى اوست و همت او بدو دهیم، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء، ذاکران را گفتیم سلام و تحیت شما را، مطیعان را گفتیم نعمت جنت شما را متوکلان را گفتیم کرامت کفایت شما را، شاکران را گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقان را گفتیم انس و سلوت شما را، محبان را گفتیم شما مرا من شما را. من آن خداوندم که ببنده خود بفضل خود نزدیکم، ناخوانده بوى نزدیکم، ناجسته و نادر یافته بوى نزدیکم، بعلم نزدیکم و از وهمها دور، بهره محبان خودم و بهره رسان من دور، یاد من عیشست و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح است و قرب من نور.

قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» قال یحیى بن معاذ: حان لک ان تحاسب نفسک فقد مضى اکثر عمرک و تنزجر عن الغفله، فقد نودیت و دعیت الى الانتباه نداء لم یبق لاحد معه عذر. و هو قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» فرحم اللَّه عبدا حاسب نفسه قبل ان یحاسب، و وزن اعماله قبل ان توزن و انتبه من غفلته قبل ان ینتبه.

اولئک هم الأبرار. نزدیک آمد وقت حساب بندگان، و بندگان در خواب غفلتند اینک رستاخیز با هیبت روى نهاد بآفریدگان و ایشان مست شهوت، نه دیده آن که صورت روزگار خویش به بینند، نه همت آن که روزى شمار خود برگیرند، نیکمردان و جوانمردان بحقیقت ایشانند که از عرض گاه و خطرگاه قیامت بترسند، و از بیم حساب فردا امروز حرکات و سکنات خود بشمارند، لباس مراقبت در پوشند و گوش باقوال و اعمال و احوال خود دارند و ساحت سینه خود را از لوث غفلت مطهر دارند، چون میدانند که اللَّه تعالى محصى انفاسست، و عالم بحواسست و آن را روز شمار باز خواستست، بى‏اجازت شریعت یک دم نزنند. و بى‏اذن حقیقت یک قدم ننهند، و فقر و فاقت اختیار کردند، و این کلمات را مطالعت کردند، که طوبى للفقیر فى الدنیا و الآخره، اما فى الدنیا فلا مؤنه علیه و لا خراج، و اما فى الآخره فلا عتاب معه و لا حساب.

مى‏گوید خوشا عیشا که عیش درویشانست هم در دنیا و هم در آخرت، در دنیا شغل طلب خراج و مؤنت نه، و در عقبى اندوه حساب و باز خواست نه، و ازین عجیبتر و بزرگوارتر که ایشان را لذت اعتذار است از حضرت ذى الجلال، چنان که در خبر مى‏آید: یؤتى بالرجل یوم القیامه فیقول اللَّه عز و جل له عبدى لم ازو عنک الدنیا لهوانک زویتها عنک لصلاحک و صلاح دینک، «وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ» الغفله على قسمین: غافل عن حسابه لاستغراقه فى دنیاه و هواه. و غافل عن حسابه لاستهلاکه فى مولاه فالغفله الاولى سمه الهجر، و الغفله الثانیه صفه الوصل، فالاولون لا یستفیقون من غفلتهم الا فى عسکر الموتى و هؤلاء لا یرجعون من غیبتهم ابد الابد، لفنائهم فى وجود الحق جل و علا.

غافلان دواند: یکى در کار دنیا و هواى نفس مستغرق، از شغل دنیا با کار دین نپرداخته و در غرقاب شهوت بمانده، یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُونَ‏. دیگر مردیست در مشاهدت جلال و جمال حق چنان مستهلک شده که از وجود خود بى‏خبر گشته حق او را از بود خود بیزار کرده نفایه حدث بینداخته و صفت قدم برداشته، یحول بین المرء و قلبه. این حالت مصطفى (ص) است شب قرب و کرامت که او را بر گلشن بلند خرام دادند چون بمنزل قاب قوسین رسید و کبریا و عظمت آلهیت دید گفت:ااحصى ثناء علیک.

این عجب نگر همه ثناء اللَّه تعالى از وى مى‏آموزند و او بعجز خود از ثناء وى مقر آمد، این چگونه باشد چنانستى که سید گفتى ما چون با خلق باشیم علم ایشان در جنب علم ما جهل نماید، ایشان را شرط خاموشى باشد و مرا شرط گفتن، باز چون بحضرت عزت ذو الجلال رسیم، علم ما و علم عالمیان در جنب علم قدیم حق جهل نماید، آنجا مرا خاموشى سزد و اقرار بعجز دادن. فرمان آمد که اى محمد لا احصى اقرار بعجز است چنان که اعوذ بک منک: لا احصى ثناء علیک: هنوز در بند صفات خویش مانده‏اى و تا از نظر صفات خویش پاک برنخیزى ما را نیابى. آن گه سید گفت:انت کما اثنیت على نفسک.

تو چنانى که خود خود را ستایى، مر ترا وصف کردن هم تو توانى، آنى که خود گفتى و چنان که خود گفتى. انى لا احصى تجریدست، انت کما اثنیت على نفسک، تفرید است. و تا بنده از غیر حق مجرد نگردد حق را فرد نگردد.

جوینده تو همچو تو فردى باید آزاد زهر علت و دردى باید.

«قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، در هفت آسمان و هفت زمین خداست خوانندگان را پاسخ کننده و آوازها را نیوشنده و بشنوایى خود برازها رسنده، و خواهندگان را بخشنده- یکى نعمت دنیا خواست یکى نعمت دین، دنیا چهار چیز است: صحت و عافیت، و امن و فراغت، نعمت دین هم چهار چیزست: در تن طاعت، بر زبان شهادت، در دل معرفت، در سر محبت، رب العزه بفضل و کرم خویش این نعمتها از تو دریغ نداشت، تو نیز بطمع زیادت شکر از وى دریغ مدار، که میگوید جل جلاله‏ «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست بعلم شریعت که آدمیان بآن مکرمند و دانایان در دو گیتى عزیز، از حق شنیده در تنزیل، وز مصطفى شنیده در بلاغ. و زاستادان آموخته بتلقین، و گذشت از علم شریعت علم حقیقتست که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». علم شریعت آموختنى است. علم حقیقت یافتنى، علم شریعت بتلقینست، علم حقیقت از نور یقینست، این علم حقیقت آفتابى است که مرد بنور عزت از آفاق دل بیند، و ذات نبوت و صفات رسالت بشناسد، چون این شناخت پدید آمد جلال نبوت دامن ذرّاعه وى در گوشه پرده خود بندد که «العلماء خلفاء الانبیاء» و گفته ‏اند اهل الذکر اهل قرآنند، ایشان که در معانى و مبانى قرآن نظر کردند، و بلطایف و حقایق آن راه بردند و باحکام و مواعظ و زواجر آن کار کردند، تا رب العزه دلهاى ایشان بنور حکمت روشن گردانید و چراغ معرفت‏ در باطن ایشان بیفروخت و مؤمنانرا بچراغ علم ایشان راه دین حق نمود، تا اعلام قدرت و شواهد عزت و دلائل حکمت بر ایشان کشف گشت، و باین تشریف و اعزاز حق رسیدند که رب العزه گفت: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» این آیت اهل قرآن را تشریفى است بزرگوار و تهنیتى مهربار و بعزت عزیز که خاک جهان غلام اقدام اهل قرآنست، عرصه قیامت و صعید سیاست در آرزوى روى اهل قرآنست، اقداح شراب کوثر مشتاق لبان اهل قرآنست، درجات جنات مأوى و حور عین و اشجار و انهار سلسبیل و زنجبیل، در بند انتظار اهل قرآنست، و ازین همه عزیزتر و بزرگوارتر ذات صمدى و صفات سرمدى در اشتیاق دیدار اهل قرآنست، خود مى‏گوید جل جلاله:

الا طال شوق الأبرار الى لقایى‏ و انّى الیهم لا شد شوقا.

«وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَهٍ کانَتْ ظالِمَهً» نتیجه ظلم خرابى وطنست، مصطفى (ص) گفت: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّه لسلط اللَّه علیه الخراب»

و ظلم صعب آنست که بنده بر خویشتن کند که بجاى طاعت معصیت نهد تا رب العزه باطن وى خراب کند، بجاى توفیق خذلان نشیند، شواهد معرفت رخت بردارد وسواس شیطان بجاى وى رخت فرو نهد، اینست که رب العزه گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» و گفته‏اند درین آیت محو و اثباتست، محو آنست که گفت: «وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَهٍ کانَتْ ظالِمَهً» اثبات آنست که گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» قومى جهان داران را زین جهان مى‏برند آن محو است، دیگران را بجاى ایشان مى‏نشانند، آن اثباتست. و ذلک معنى قوله: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» فى قول بعض المفسرین، و قیل یمحو ما یشاء من الباطل، و یثبت ما یشاء من الحق. کقوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ» اى- ندخل نهار التحقیق على لیالى الاوهام، فیتقشع سحاب الغیبه و ینجلى صباب الإبهام و تبرز شمس الیقین عن خفاء الظنون.

پیر طریقت باین معنى اشارت کرده گفته بر خبر همى رفتم جویان یقین، ترس،مایه و امید قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند و از دوست چنین.

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=