کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۵-۱۲
النوبه الاولى
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا- ایشان که کافر شدند سَواءٌ عَلَیْهِمْ- یکسانست بریشان. أَ أَنْذَرْتَهُمْ- ایشان را بیم نمایى و آگاه کنى أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ یا بیم ننمایى و آگاه نکنى- لا یُؤْمِنُونَ نخواهند گروید.
خَتَمَ اللَّهُ مهر نهاد اللَّه عَلى قُلُوبِهِمْ بر دلهاى ایشان وَ عَلى سَمْعِهِمْ و بر گوش ایشان، وَ عَلى أَبْصارِهِمْ و بر چشمهاى ایشان غِشاوَهٌ پردهایست وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ و ایشانراست عذابى بزرگ.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ از مردمان کس است که میگوید آمَنَّا بِاللَّهِ بگرویدیم بخداى وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ و بروز رستاخیز وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (۸) و ایشان گرویده نیستند
یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا چنان مىپندارند که خداى را مىفریبند[۱] و مؤمنانرا وَ ما یَخْدَعُونَ و فریب نمیسازند.
إِلَّا أَنْفُسَهُمْ مگر با تنهاى خویش وَ ما یَشْعُرُونَ (۹) و نمیدانند که این فرهیب است که در آنند.
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى و گمان است فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- ایشان را بیمارى دل افزود وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و ایشانراست عذابى درد نماى درد افزاى بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (۱۰) بآنچه دروغ گفتند که رسول و پیغام دروغ است
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون که ایشان را گویند لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ تباهى مکنید در زمین قالُوا جواب دهند گویند- إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (۱۱) ما نیک کنندگانیم و با سامان آورندگان
«الا» آگاه بید[۲] إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ بدرستى که ایشان آنند که تباه کاراناند وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ (۱۲) و لکن نمیدانند که غایت آن فساد چیست.
النوبه الثانیه:
– قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا- حقیقت کفر در لغت عرب بپوشیدن است، و بیگانه را بآن کافر گویند که نعمتهاى خداوند عزّ و جلّ بر خود بپوشد.
و نعمتهاى اللَّه سه قسم است- یکى نعمت بیرونى چون مال و جاه، دیگر نعمت بدنى چون صحت و قوت، سدیگر نعمت نفسى چون عقل و فطنت. و نعمت نفسى تمامتر است و عظیمتر، فیها یتوصّل الى الطّاعات و الخیرات و استحقاق الثّواب. و بر حسب این تقسیم شکر و کفر نهادند. پس کفر عظیم آنست که مقابل نعمت نفسى است، و کافر مطلق بروى افتد که نعمت نفسى را کفران آرد که حاصل وى بجحود وجدانیّت و نبوت و شرایع باز می گردد، و این آیت هر چند که از روى ظاهر لفظ عامّ است اما معنى و مراد بآن خاصّ است که نه همگان کافران را حکم ازلى در شقاوت ایشان سابق بود و از انذار رسول خدا بى فایده ماندند، که بعد از نزول این آیت بسى کافران مسلمان گشتند و بانذار رسول منتفع شدند. بس معلوم گشت که این آیت قومى مخصوص را فرود آمد ضحاک گفت ابو جهل بود و پنج کس از اهل بیت وى. ابن عباس گفت قومى جهودان بودند که در عهد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در نواحى مدینه مقام داشتند و پس از آن که به نبوت مصطفى معرفت داشتند بوى کافر شدند. ربیع انس گفت مشرکان عرب بودند که روز بدر همه کشته شدند بدست مسلمانان و در شأن ایشان این آیت آمده بود که أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً..
ثم قال- سَواءٌ عَلَیْهِمْ- اى متساویا عندهم الانذار و ترکه. خداى را عزّ و جل صفت انذار گویند که جاى دیگر گفت- انّا انذرناکم عذابا قریبا- و معنى انذار مرکب است از دو صفت که خداوند قدیم جلّ جلاله بهر دو صفت موصوف است- یکى اعلام و دیگر تخویف. و به قال تعالى ذلک یخوّف اللَّه به عباده. و سواء لفظ واحد آن است و سواسیه جمع آن، و هو جمع على المعنى دون اللفظ.
أَنْذَرْتَهُمْ- بمدّ و تلیین همزه ثانى قراءه ابو عمرو و نافع و ابن کثیر است و لغت اهل حجاز است و تحقیق همزتین بى مدّ قراءه باقى و اختلاف قرءات از اختلاف لغات عرب است و بمعنى همه یکسان و ظاهر کلمه استخبار است اما بمعنى اخبار است.
کأنّه قال- سواء علیهم الانذار و ترک الانذار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا میگوید ایشان که حق بپوشیدند و بوحدانیت اللَّه اقرار ندادند و مصطفى را براست نداشتند و استوار نگرفتند و فرمان شرع ما را گردن ننهادند اگر بیم نمایى و آگاه کنى ایشان را یا نکنى یکسان است برایشان، نگروند و گردن ننهند، که ایشان را رقم شقاوت کشیدهایم در ازل، و حکم ما بحرمان ایشان سابق است.
عَلَیْهِمْ- از بهر آن درآورد که ایشان در حکم محروماند و پس ببلا محجوج.
فایده انذار بمصطفى ع باز میگردد از جهت استحقاق ثواب که کافران را بحکم حرمان ازلى از آن انذار فایده نیست و از اینجاست که سَواءٌ عَلَیْهِمْ گفت و- علیک نگفت تا مصطفى را فضل انذار و ابلاغ مى بود و بر کافران حکم حرمان خود روان نهاد.
آدم هنوز آب و گل بود که این رقم بیگانگى و حرمان در علم خدا و ایشان بود. خبر درست است. که سلمان فارسى گفت- یا عبد اللَّه مسعود انّ اللَّه تعالى خمرّ طین آدم اربعین یوما فضرب بیدیه، فخرج فى یمینه کلّ طیّب و خرج فى یده الأخرى کلّ خبیث.» آن روز که این قسمت میکرد حکم خداوند چنین بود که این بیگانه از قسم خبیث باشد.
از اینجا گفت- لا یُؤْمِنُونَ این همچنانست که نوح پیغمبر را گفت- انّه لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن- پس چون حکم شقاوت در حق ایشان برفت درهاى سعادت بریشان بسته شد و مهر بر دل ایشان نهاد تا نور هدى و روشنایى آشنایى بآن نرسد.
گفت- خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ- درین آیت رد قدریان روشن است و دلیل اهل سنه در اثبات قدر و نفى استطاعت قوى بحمد اللَّه و منّه. میگوید اول دلهاى ایشان را در کنّ بپوشید آن گه مهر کرد، و این مهر که نهند از بهر آن نهند تا از بیرون هیچ چیز درو نشود و از اندرون هیچ چیز بیرون نیاید. مهر بر دل کافران نهاد تا توحید و آشنایى در آن نشود و شرک و نفاق از آن بیرون نیاید. و نظیر این در قرآن فراوان است:- و طبع على قلوبهم فهم لا یفقهون، و طبع اللَّه على قلوبهم فهم لا یعلمون، بل طبع اللَّه علیها بکفرهم فلا یؤمنون الّا قلیلا، و نطبع على قلوبهم فهم لا یسمعون- و چنانک مهر بر دل نهاد تا حق در نیافتند نیز بر گوش نهاد تا حق نشنوند، چنانک گفت:- ام تحسب انّ اکثرهم یسمعون او یعقلون، ان هم الّا کالانعام، و لو علم اللَّه فیهم خیرا لاسمعهم، انّک لا تسمع الموتى و لا تسمع الصمّ الدّعاء و کانوا لا یستطیعون سمعا، کمثل الذی ینعق بما لا یسمع لو کنّا نسمع او نعقل و فى آذاننا وقرا أ فأنت تسمع الصّمّ، اولئک ینادون من مکان بعبد.- و چنانک مهر بر دل و بر گوش ایشان نهاد تا حق درنیافتند و نشنودند، دیده ایشان نیز در حجاب غفلت و پوشش کفر برد تا حق به ندیدند چنانک گفت-
وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ «أ فانت تهدى العمى- فعمیت علیکم و هو علیهم عمى»- فعموا و صمّوا حجابا مستورا- و من بیننا و بینک حجاب. این همه بستن راه آشنا ایست[۳] بریشان و برگردانیدن دلها از شناخت حق و بر گماشتن شیاطین بر ایشان و اسپر گذاشتن ایشان در دست هوا و پسند ایشان، و کژ گردانیدن دلها، و کژ نمودن راستیها، و دریغ داشتن آشنایى ازیشان. اعمش گفت «صفت آن ختم مجاهد ما را بحسّ بنمود گفتا کف دست خویش برگشاد و گفت این مثال دل آدمى است چون گناهى کند یک گوشه آن دل فرو گیرند و انگشت کهین خود فروگرفت بهم، گفت پس چون دیگر باره گناه کند پاره دیگر فرو گیرند، و یک انگشت دیگر در جنب آن فرو گرفت، همچنین میگفت تا آنکه ختم کرد بانگشت آخر و همه فرو گرفت. گفتا و آن گه مهرى بر آن نهند تا ایمان در آن نشود و کفر از آنجا بیرون نیاید. و مصداق این خبر مصطفى ص است
قال- اذا ذنب المؤمن ذنبا کانت نکته سوداء فى قلبه، فان تاب صقلت و ان زاد زادت حتى تغلق قلبه، فذلک الرّین الّذى قال اللَّه تعالى- کلّا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون.
و عن ابى سعید رضى اللَّه عنه قال- قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «القلوب اربعه- فقلب اجرد فیه مثل السّراج یزهر، و قلب اغلف مربوط بغلافه و قلب منکوس و قلب مصفّح- فامّا القلب الاجرد فقلب المؤمن و سراجه فیه نوره، و امّا القلب الاغلف فقلب الکافر، و امّا القلب المنکوس فقلب المنافق. عرف ثم انکر، و امّا القلب المصفّح فقلب فیه ایمان و نفاق، فمثل الایمان فیه کمثل البقله یمدّها الماء الطّیب، و مثل النّفاق فیه کمثل القرحه یمدّها القیح و الدّم، فاىّ المدّتین غلبت الأخرى غلبت علیه.»
مصطفى ع گفت دلها چهار است یکى برهنه یعنى از علایق در ان دل مانند چراغى افروخته، این دل مؤمن است از کفر و معاصى پاک و نور حق اندر وى تابان. دیگر دلى است پوشیده گرد وى غلافى در آورده تا ایمان و توحید در آن نشود، این دل کافر است. سدیگر دلى سرنگون اول در آن بود معرفت عاریتى پس از معرفت خالى شد و نکرت بجاى معرفت نشست، این دل منافق است. چهارم که درو هم ایمانست و هم نفاق، مثل ایمان در وى مثل سبزى است که آب خوش آن را مدد میدهد تا مى بالد و افزونى می گیرد و مثل نفاق در وى مثل جراحت است که خونابه آن را مدد میدهد و زان مى افزاید هر کدام که مدد وى غالبتر جانب وى قوى تر و بوى پاینده تر. معروف کرخى این دعا بسیار کردى:- «اللّهمّ قلوبنا بیدک لم تملّکنا منها شیئا، فاذ قد فعلت بها ذلک فکن انت ولیّها و اهدها الى سواء السّبیل.»
و عن ابى ذرّ رض قال قال رسول اللَّه- «انّ قلوب بنى آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن فاذا شاء صرفها و اذا شاء نکسها، و لم یعط اللَّه احدا من الناس شیئا هو خیر من ان یسلک فى قلبه الیقین، و عند اللَّه مفاتح القلوب فاذا اراد اللَّه بعبد خیرا فتح له قفل قلبه، و جعل قلبه وعاء واعیا لما یسلک فیه، و جعل قلبه سلیما و لسانه صادقا و خلیقته مستقیمه. و جعل اذنه سمیعه و عینه بصیره و لم یؤت احد من النّاس شیئا، هو شر من ان یسلک اللَّه فى قلبه الشکّ لدینه، و غلّق اللَّه الکفر على قلبه، و جعله ضیقا حرجا کانّما یصعّد فى السّماء».
اگر کسى از طاعنان گوید که اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد تا ایمان در آن نشود، و نیز جاى دیگر گفت- لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها- ایشان را چون عذرى است اگر نگروند؟ جواب آن از دو وجه است- یکى آنک ربّ العزه این ختم بر دل ایشان بر سبیل جزا نهاد، یعنى که چون کافر شدند و از پذیرفتن حق سروا زدند اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد و چشم و گوش حقیقى واستد، تا پس خود ایمان نتوانند آورد. جواب دیگر آنست که این در علم اللَّه سابق بود که ایشان هرگز در ایمان نیایند و نگروند- پس حکم کرد بحرمان ایشان بآنک خود دانسته بود که ایمان نیارند.
وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ- بنصب تا قرائت عاصم است بروایت مفضل بر اضمار فعل. چنانک جاى دیگر گفت- و جعل على بصره غشاوه- اگر کسى گوید چه معنى را قلب و سمع بختم مخصوص است و بصر بغشاوه؟ جواب آنست:- که فعل خاصّ دل دریافتن است و فعل خاص گوش سماع و این دریافت دل و سماع گوش بیک جهت مخصوص نیست بلکه جهتها همه در آن متساوىاند پس در منع دل و سمع از فعل خاصّ خویش لفظى بایست که از همه جهت منع کند و بیک جهت مخصوص نبود و آن جز لفظ ختم نیست.
امّا دیدار چشم بیک جهت مخصوص است و آن جهت مقابل است، و در منع بصر از دیدار که فعل خاصّ وى است لفظ غشاوه اولىتر که هم مخصوص است بجهت مقابله تا توازن لفظ و تناسب معنى در آیت مجتمع شود.
وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ- در قرآن پنج جایست اینجا و در آل عمران- یرید اللَّه الّا یجعل لهم حظّا فى الآخره و لهم عذاب عظیم- این هر دو منافقان راست. و در سوره نحل فعلیهم غضب من اللَّه و لهم عذاب عظیم- مشرکان قریش راست، و در سوره نور لعنوا فى الدنیا و الآخره و لهم عذاب عظیم- قذفه عایشه صدّیقه را است، و در سوره الجاثیه هم کافران قریش راست. و مفسّران گفتند- عذاب عظیم- قتل و اسر است در دنیا و عذاب جاوید در عقبى- قال الخلیل: العذاب ما یمنع الانسان من مراده و منه الماء العذب لأنّه یمنع من العطش، و قیل العذاب کلّ ما یعنّى الانسان و یشقّ علیه، و منه عذبه السّوط لما فیها من وجود الالم.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ …- در شأن منافقان فرو آمد عبد اللَّه بن ابى بن سلول و معتب بن قشیر، و جد بن قیس و اصحاب ایشان و بیشترین منافقان جهودان بودند.
ابن سیرین گفت- منافقان از هیچ آیت چنان نترسیدند که ازین آیت که پرده ایشان باین آیت برگرفته شد و سرّ ایشان آشکارا. و اللَّه تعالى گواهى بداد که این آن کلمت شهادت که به زبان میگویند ایشان را در عداد مؤمنان نیارد، و بگفت مجرّد ایمان ایشان درست نشود.
گفت وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ- بآنچه گویند بسر زبان که- آمنّا- کار بر نیاید و مؤمن نشوند تا دل با زبان راست نبود چنانک گفت ربّ العزّه جاى دیگر- الّذین قالوا آمنّا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم- جاى دیگر گفت- و یقولون آمنّا باللّه و بالرّسول و اطعنا ثم یتولّى فریق منهم من بعد ذلک و ما اولئک بالمؤمنین- یعنى که منافقان میگفتند بگرویدیم بخدا و به پیغامبران و فرمان برداریم، آن گه برگردند گروهى ازیشان از فرمان بردارى پس آن طاعت که بردند، آن گه گفت- و ما اولئک بالمؤمنین این منافقان هرگز گرویده نباشند، آن گه در صفت ایشان بیفزود- و اذا دعوا الى اللَّه و رسوله- تا آنجا که گفت- و اقسموا باللّه جهد ایمانهم- لئن امرتهم لیخرجنّ. منافقان سوگند یاد میکردند و مىگفتند مصطفى را اینما کنت نحن معک ان اقمت اقمنا و ان خرجت خرجنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا. پس اللَّه تعالى دیگر باره ایشان را فضیحت کرد و باطن ایشان را آشکار گردانید گفت قل لا تقسموا طاعه معروفه- اى هذه طاعه بالقول و اللّسان دون الاعتقاد فهى معروفه منکم بالکذب. همانست که جایى دیگر گفت و یحلفون باللّه أنّهم لمنکم و ما هم منکم- معویه الهذلى صحابى بود گفت «ان المنافق لیصلّى فیکذّبه اللَّه و یصوم فیکذّبه اللَّه و یتصدّق فیکذّبه اللَّه و یجاهد فیکذّبه اللَّه و یقاتل فیقتل فیجعل فى النّار» و عاقبت کار منافقان و ثمره طاعت ایشان در آن جهان آنست که مصطفى گفت-
اذا کان یوم القیمه امر باقوام الى الجنّه حتّى اذا نظروا الى نعیمها، و ما اعدّ اللَّه عزّ و جلّ فیها، نودوا ان اصرفوهم عنها فلا حقّ لهم فیها، فیقولون ربنا لو ادخلتنا النّار قبل أن ترینا الجنّه و ما اعددت فیها کان اهون علینا، فیقول هبتم الناس و لم تهابونى، اجللتم الناس و لم تجلّونى، ترکتم للنّاس و لم تترکوا الى، فالیوم اذیقکم الیم عذابى مع ما احرمکم من جزیل ثوابى.
وَ مِنَ النَّاسِ- در قرآن ده جایست چهار منافقان را و پنج کافران را و یکى مؤمنانرا:- امّا منافقان را یکى اینست، و دیگر- و من النّاس من یعجبک- در شأن اخنس منافق آمد حلیف بنى زهره شیرین سخن بود و منظرى نیکو داشت روز بدر- سیصد مرد از بنى زهره بفریفت تا از جنگ دشمن باز پس ایستادند. او را اخنس باین خوانند یعنى خنس بهم یوم بدر.
سدیگر در سوره الحج- و من النّاس من یعبد اللَّه على حرف- هو المنافق یعبد اللَّه بلسانه دون قلبه. چهارم در سوره العنکبوت- و من النّاس من یقول آمنّا باللّه- و آن پنج که مشرکان راست:- یکى در سوره البقره- و من یتخذ- دیگر در سوره لقمان- و من النّاس من یشترى لهوا الحدیث- و سه جایگاه- و من النّاس من یجادل فی اللَّه بغیر علم- دو در حج و یکى در لقمان در شأن نضر بن الحارث فرود آمد این سه- و کان کثیر الجدال، فکان یقول- الملائکه بنات اللَّه، و القرآن اساطیر الاوّلین، و یزعم انّ اللَّه غیر قادر على احیاء من عاد ترابا رمیما. و آن یکى که مؤمنانراست در سوره البقره در شان صهیب بن سنان الرومى- من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه.
النَّاسِ جمع انسانست. و مردم را انسان بآن نام کردند که فراموش کارست- لقوله تعالى و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى- اللَّه تعالى آدم را فراموش کار خواند و این عیب در سرشت آدم و فرزندان نهاد، و از خود جلّ جلاله نفى کرد و گفت- و ما کان ربّک نسیّا. و گفتهاند انسان بآنست که انس ایشان بمشاهدت یکدیگر بود چنانک آدم را بیافرید و آدم مستوحش میشد از وحدت، حوا را بیافرید تا بوى مستانس شد و قیل سمّى بذلک لظهوره و ادراک البصر ایّاه من قولک انست کذا اى ابصرت.
وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ- روز رستاخیز را روز پسین خواند از بهر آن که آن روز را نه کرانست و نه شب.
وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ- پیدا کرد که اقرار بتصدیق محتاج است از دل و از کردار این آیت ردّ است بر مرجیان که میگویند ایمان اقرارست مجرّد بى تصدیق، و ردّ است بریشان که میگویند ایمان قول است بىعمل که منافقان را قول و اقرار بود بى تصدیق و بى عمل و اللَّه تعالى ایشان را مؤمن نخواند. و در جمله بباید دانست که مردم درین مسئله بر چهار گروهاند سه بر باطل و یکى بر حق:- امّا آن سه گروه که بر باطلاند یکى جهمیان اند که میگویند ایمان معرفت است بى اقرار و بى عمل و اگر چنین بودى جهودان همه مؤمنان بودندى که ایشان را معرفت بود لهذا قال تعالى- یعرفونه کما یعرفون ابناءهم-. گروه دیگر مرجیاناند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق بى عمل و این مذهب اصحاب راى است، و اول کسى که این گفت جماد بن ابى سلیمان الکوفى بود، و اگر چنین بودى ابلیس مؤمن بودى که وى را هم اقرار بود و هم تصدیق لکن چون عمل نبود مؤمن نبود.
سوّم گروه جماعتى اند هم از مرجیان که میگویند ایمان اقرار مجرّد است بى تصدیق و بى عمل و اگر چنان بودى منافقان مؤمن بودندى. و ربّ العالمین ایشان را میگوید- ما هم بمؤمنین- چهارم گروه اهل سنت اند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق وعمل بر وفق سنّت، یزید بالطّاعه و ینقص بالمعصیته- جماعتى از مصطفى ص پرسیدند که «اىّ الاعمال افضل؟ قال ایمان باللّه قیل ثم ما ذا؟ قال ثم الجهاد فى سبیل اللَّه قیل ثم ما ذا؟
قال ثمّ حج مبرور»
از عمل پرسیدند و جواب داد که ایمان باللّه این دلیل است که ایمان عین عمل است.
و عن انس بن مالک قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یقبل قول الّا بعمل و لا یقبل قول و عمل الّا بنیّه و لا یقبل قول و عمل و نیّه الّا باصابه السنّه»
و عن على بن ابى طالب ع قال «سألت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الایمان ما هو؟ قال- معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان.»
ازینجا بعضى علما گفتند ایمان خصلتى است بسه قسم کرده یکى شهادت دوم عقیدت سیم عمل- در شهادت حقن دماء و عصمت اموال است، و در عمل ثبوت عدالت، و در عقیدت حصول معرفت. اما شهادت و عمل ظاهراند و احکام ان ظاهر و عقیدت غیبى است و حکم آن در آخرت، ترک عقیدت نفاق است، و ترک عمل فسق، و ترک شهادت کفر.
یُخادِعُونَ اللَّهَ- معنى آن از دو وجه:- است یکى آنست که قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را فرهیبند. جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را اذى نمایند و نه بفریب او رسند و نه اذى او توانند که اللَّه تعالى از درک هر دو پاک است. معنى دیگر تعظیم رسول را نام خویش در پیش نهاد میگوید رسول مرا مىفریبند و مؤمنانرا، و هر که فرهیب رسول میجوید فرهیب من جوید و نرسد، و انجا که گفت یؤذون اللَّه و رسوله میگوید رسول مرا اذى مىنمایند و هر که رسول مرا اذى نماید چنانست که مرا اذى نماید. و در خبرست که من اذى ولیا من اولیائى فقد بارزنى بالمحاربه
این همچنانست که گفت فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ و قال تعالى إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و در خبر مىآید که- عبدى مرضت فلم تعدنى اى مرض عبدى، همه از یک باب است.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا- و مؤمنانرا مىفرهیبند یعنى میگویند با مؤمنان که انّا معکم و على دینکم.
اللَّه گفت وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ- و فرهیب نمىسازند مگر با خویشتن یعنى اذا کانوا غدا على الصّراط حیث یصیرون فى ظلمه، و یطلبون من المؤمنین النّور، فیقولون انظرونا نقتبس من نورکم فقد کنّا معکم، فتردّ علیهم الملائکه المؤمنون ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا بما خدعتم فى دار الدّنیا المؤمنین. و ما یخدعون و ما یخادعون هر دو خواندهاند بالف قرائت حجازى و بو عمرو ست، و بى الف قراءه باقى. و آن کس که بالف خواند گوید اصل این یخدعون است لکن در معرض یخادعون افتاد که در پیش است.
وَ ما یَشْعُرُونَ- و نمیدانند که آن فرهیب است که در آنند و جز با خویشتن نمیکنند- و گفتهاند منافقان از بهر آن نفاق میکردند با مسلمانان و خود را بریشان مىآراستند تا اسرار مسلمانان بدانند و با کافران یکى شوند در بد خواست مسلمانان، اللَّه تعالى وبال آن بایشان در رسانید و مؤمنانرا خبر داد در ضمیر ایشان تا نعمت دنیا و صحبت مؤمنان بریشان منغّص شد، و در عقبى با عذاب جاوید بماندند. و حقیقت مخادعت در لغت عرب آنست که بزبان آن گوید که در دل ندارد و بعمل مىنماید آنچه قصد بخلاف آن دارد. مصطفى ص را پرسیدند درست کارى در چیست؟ گفت در آنک باللّه مخادعت نکنى- گفتند یا رسول اللَّه مخادعت باللّه چون بود؟ گفت-ان تعمل بما امر اللَّه ترید به غیر اللَّه- یعنى آن کین که اللَّه فرمود لکن نه آن خواهى بآن عمل که اللَّه از تو خواست.
و عن ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه ص- اوحى اللَّه الى بعض انبیائه- قل للّذین یتفقّهون لغیر دین و یتعلّمون لغیر العمل و یطلبون الدنیا بعمل الآخره و یلبسون مسوک الضّأن، قلوبهم کقلوب الذّئاب، السنتهم احلى من العسل، و قلوبهم امرّ من الصبر، ایّاى یخادعون ام بى یستهزءون؟ فبى حلفت لامتحن لهم فتنه تدع الحکیم حیران.»
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ- در دلهاى ایشان بیمارى است یعنى شک و نفاق. شک را بیمارى خواند که نه قبول محض است و نه رد محض، همچنانک بیمار نه مرده است و نه زنده تمام.
فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- اللَّه بیمارى در دل ایشان بیفزود بما انزل اللَّه من کتابه و ما فیه من الحدود، چندان که میدیدند که کتاب و وحى از آسمان بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روانست و حدود شرع در افزونى، ایشان را بیمارى دل مىافزود. و در سوره توبه گشادهتر کرد و گفت:وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَهٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً … الى قوله فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ- و در سوره المائده گفت- وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً- معنى دیگر فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ- در دلهاى ایشان بیمارى است که کار مصطفى مىبینند روى در اقبال و مسلمانان در افزونى، و اسلام هر روز آشکاراتر و قوىتر فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- این بیمارى دل ایشان بیفزود بزیادت نصرت و قوت مسلمانان، تا هر روز که برآمد اسلام در افزونى بود و کلمه حق عالىتر و کفر نگونسارتر. این آیت بر اهل قدر و اعتزال ردّ است که ایشان منکر نهاند که این مرض نه مرض اوجاع است بل که مرض کفر و نفاق است. و قد قال اللَّه تعالى فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.- یبلغ ألمه الى القلب.
بِما کانُوا یَکْذِبُونَ.- بتخفیف و تثقیل هر دو خواندهاند، تخفیف قرائت کوفى است و تثقیل قرائت باقى. بتخفیف دو معنى دارد:- یکى آنست که ایشان را عذابى دردنماى است بآنچه دروغ گفتند که رسول و پیغام حق دروغ است. معنى دیگر بآن دروغ که میگفتند با مؤمنان که ما گرویدگانیم و در باطن خلاف آن داشتند. و بتثقیل معنى آنست که ایشان را عذاب است بآنچه رسول را دروغ زن گرفتند و قرآن را بدروغ داشتند. و گفتهاند «من کذب على اللَّه فهو کفر و من کذب على النبىّ فهو کفر و من کذب على النّاس فهو خدیعه و مکر»
وقال النبیّ (ص). «ایّاکم و الکذب مجانب الایمان.»
وقال-: «اذا کذب العبد کذبه تباعد منه الملک میلا من نتن ما جاء به.»
وقال- «برّ الوالدین یزید فى العمر و الکذب ینقص الرّزق، و الدعاء یرد القضاء.»
و قیل فى قوله تعالى- بِما کانُوا یَکْذِبُونَ- یعنى یکذّبون بالقدر- و فى ذلک ماروى عن النبی ص إنّه قال- ثلثه لا یقبل اللَّه منهم صرفا و لا عدلا عاق و منّان و مکذّب بقدر»
وقال «یکون فى امّتى و فى آخر الزّمان رجال یکذّبون بمقادیر الرّحمن عزّ و جلّ، یکونون کذّابین، ثمّ یعودون مجوس هذه الامّه و هم کلاب اهل النّار.».
وعن عائشه قالت قال رسول اللَّه ص «ستّه لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبیّ مجاب. الزّائد فى کتاب اللَّه، و المکذّب بقدر اللَّه، و المتسلّط على امّتى بالجبروت لیذلّ من اعزّه اللَّه و یعزّ من اذلّه اللَّه،و المستحلّ محارم اللَّه، و التّارک لسنّتى و المستحل من عترتى ما حرم اللَّه.»
وَ إِذا قِیلَ- قرائت کسایى و یعقوب اشمام ضمّ است در فاء الفعل یعنى که تا دلالت کند بر واو منقلبه و بر اصل کلمه که اصل آن قول بوده است، و نیز فاصل بود میان صدر و مصدر وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى لهؤلاء المنافقین و قیل للیهود. میگوید چون مؤمنان منافقان اوس و خزرج را گویند تباه کارى مکنید در زمین- و تباه کارى ایشان آن بود که دلهاى ضعیف ایمانان در مىشورانیدند و طعنها در رسول و در دین در سخنان خویش مىتعبیه کردند، و مردمان را از غزا دل میگردانیدند و از سخاوت مىفروداشتند، و چون ایشان را گویند این فساد مکنید جواب دهند که ما مصلحانیم یعنى میخواهیم که صلح دهیم مؤمنانرا و اهل کتاب را.
و قیل: إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ- اى الّذى نحن علیه صلاح عند انفسنا و ذلک لانّ الشّیطان زیّن لهم سوء اعمالهم کقوله تعالى أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً. چون ایشان گفتند ما مصلحانیم و در طلب صلاح میکوشیم ربّ العالمین باطن ایشان را آشکارا کرد و مؤمنانرا از ضمیر ایشان آگاه گردانید گفت:
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ الا حرف تنبیه است و اصله- لا- دخل علیه الف الاستفهام فاخرجته الى معنى التحقیق. میگوید آگاه بیداى مسلمانان که ایشانند مفسدان و تباه کاران وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ- لکن نمیدانند که رسول و مؤمنان از سرّ ایشان و تباهکارى ایشان خبر دارند. معنى دیگر- لکن نمیدانند که غایب آن فساد چیست و آن عذاب که ایشان را ساختهاند چونست. و گفتهاند فساد درین آیت بمعنى معصیت است و صلاح بمعنى طاعت- چنانک در سوره الاعراف گفت وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در سوره النّمل گفت- یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. یعنى یعلمون بالمعصیه فى الارض و لا یطیعون اللَّه فیها.
و در قرآن فساد است بمعنى هلاک چنانک گفت- لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا اى لهلکتا. و فساد است بمعنى قتل- چنانک گفت: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ و فسادست بمعنى خراب چنانک گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و بمعنى سحر- إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ و بمعنى قحط باران ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ، و فساد بمعنى تضییع در خبرست- و ذلک فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا کما بدأ، فطوبى للغرباء، قیل یا رسول اللَّه و من الغرباء؟ قال الّذین یصلحون ما افسد الناس بعدى من سنتى.
النوبه الثالثه
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیه. از اول سوره تا اینجا اشارت است بفضل و لطف خداوند عزّ و جل با آشنایان و دوستان و این آیت اشارت است بقهر و عدل او با بیگانگان و دشمنان. و خداى را عزّ و جلّ هم فضل است و هم عدل، اگر عدل کند رواست ور فضل کند از وى سزاست، و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزاست که هر چه از فضل سزاست در عدل رواست. یکى را بفضل بخواند و حکم او راست، یکى را بعدل براند و خواست او راست. نیک آنست که فضل بر عدل سالارست و عدل در دست فضل گرفتارست، عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش.
نه بینى که عدل او را هام راه است و شاد آن کس که فضل او را پناه است. ثمره فضل سعادت و پیروزى است، و نتیجه عدل شقاوت و بیگانگى. هر دو کارى است رفته و بوده- جفّ القلم بما هو کائن الى یوم القیمه. حکمى است ازلى و کارى انداخته و از آن پرداخته من قعد به جدّه لم ینهض به جدّه.
پیر طریقت گفت: الهى از آنچه نخواستى چه آید؟ و آن را که نخواندى کى آید؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نابایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوارست؟ و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنارست؟ قسمى رفته نفزوده و نکاسته توان کرد، قاضى اکبر چنین خواسته، شیطان در افق اعلى زیسته، و هزاران عبادت برزیده چه سود داشت که نبود بایسته. اذا کان الرضا و الغضب صفه ازلیه فما تنفع الاکمام المقصره و الاقدام المؤدیه. عمر خطاب روزى بر ابلیس رسید گریبان وى بگرفت گفت- دیر است تا من در طلب توام ترا بخانه برم تا کودکان بر تو بازى کنند. ابلیس گفت- اى عمر پیرانرا حرمت دار در هفت آسمان خداى را عبادت کرده ام بهر آسمان صد هزار سال همى بالا گرفتم پنداشتم که آن بالا گرفتن من کرامتى است و نواختى چون نیک نگه کردم معنى آن بود که تا هر چند بالا بیش چون بیفتم سختتر و صعبتر افتم، اى عمر تو هفصد هزار ساله عبادت من ندیده و من ترا پیش بت بسجود دیدهام. عمر دست از وى بداشت و زبان حال ابلیس از سر مهجورى میگوید:
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود | مستوجب شکر و آفرین خواهد بود |
باللّه که گمان نبردم اى جان جهان | کامّید مرا فذلک این خواهد بود. |
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ- یکى را مهر بیگانگى بر دل نهادند تا در کفر بماند، یکى را مهر سرگردانى بر دل نهادند تا در فترت بماند، آن بیگانه است رانده و سر راه گم کرده، و این بیچاره در راه بمانده و بغیر دوست از دوست باز مانده.
بهرچ از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان | بهرچ از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا |
نه هر که از کفر برست او بحق پیوست که وى از خود برست، او که از کفر برست بآشنایى رسید و او که از خود برست بدوستى رسید، و از آشنایى تا دوستى هزار منزل است و از دوستى تا بدوست هزار وادى.
ما زلت أنزل من ودادک منزلا | یتحیّر الالباب عند نزوله |
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ- این قصّه منافقانست و سرّ نفاق منافقان بشرف مصطفى باز میگردد از دو وجه- یکى از روى غیرت دیگر از روى رحمت. چون مصطفى محبوب حق بود و جمال و کمال از حدود افهام و اوهام او در گذشته اللَّه تعالى او را بحکم غیرت در پرده عصمت خویش گرفت، و نفاق منافقان نقاب جمال وى ساخت، وز عالمیان در حجاب شد تا کس او را بحقیقت بنشناخت و چنانک بود او را بکس ننمود، وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ اگر نه نفاق منافقان نقاب آن طلعت بودى خلایق همه خاک در نور غیب انداختندى. آن چنان آفتابى و نورى و ضیائى را چنین نفاقى که نفاق عبد اللَّه ابى سلول و مانند او بود بکار باید، و اگر نه شعاع آن جمال بآدمیان بیش از آن کردى که جمال عیسى کرد تا گفتند- المسیح ابن اللَّه.
و این را بمثالى بتوان گفت:- این قرص آفتاب که شعاع وى از آسمان چهارم میتابد روى در آسمان پنجم دارد و اللَّه تعالى فریشتگان آفریده و بر وى موکّل کرده و در پیش آن فریشتگان بیابانهاى پر برف مىآفریند، و ایشان از آن برف چندانک کوه کوه بر میدارند و در قرص آفتاب میزنند تا حرارت آن شکسته میشود و اگر نه از تبش و حرارت وى عالم بسوختى- هم چنان نفاق منافقان در حضرت آن آفتاب دولت انداختند و گرنه خلایق همه زنّار شرک بستندى. و لکن آن مهتر عالم همه لطف و رحمت بود- چنانک گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم«انا رحمه مهداه»
و قال تعالى وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا.- خود کردند و خون خود بدست خود ریختند و داغ حسرت بر جان خود نهادند، که قصد فرهیب حق داشتند. و سرانجام آن کار نشناختند. شوخى آمدى را چه پایانست، و بى شرمى وى را چه کرانست. تقصیر را روى بود و شوخى را روى نه، تقصیر از ضعف است و ضعف در خلقت آدمى، و شوخى ستیزست و ستیز نشان بیگانگى.
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- اینت بیمارى که آن را کران نه، و اینت دردى که آن را درمان نه، و اینت شبى که آن را بام نه، بزارتر از روز منافق روز کیست؟ که از ازل تا ابد در بیگانگى زیست، امروز در عذاب نهانى، و فردا در حسرت جاودانى. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ- اذا راوا اشکالهم الّذین صدّقوا کیف و صلوا، و راوا انفسهم کیف خسروا.
______________________________
[۱] ( ۱) مى فریبند- کذا فى الاصل
[۲] ( ۲) بید: در نسخه الف. باشید در نسخه ج.
[۳] ( ۱) کذا فى نسخه الف
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول