البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۷۷-۸۳

 

النوبه الاولى‏

قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ‏ نمیدانند ایشان‏ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ‏ که اللَّه میداند ما یُسِرُّونَ‏ آنچه نهان میدارند وَ ما یُعْلِنُونَ ۷۷ و آنچه آشکارا میکنند.

وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ‏ و هست از جهودان قومى که نویسنده نه‏اند لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ‏ توریه ندانند از نوشته، إِلَّا أَمانِیَ‏ مگر چیزى خوانند از فراشنیده، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ ۷۸ و نیستند مگر بر پنداره که مى‏پندارند و گمان مى‏ برند.

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ‏ ویل ایشان را یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ‏ که نوشته مى‏نویسند بدست خویش‏ ثُمَّ یَقُولُونَ‏ و آن گه میگویند هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏ این از نزدیک خداست عز و جل‏ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا تا بفروختن حق به بهاى اندک مى‏خرند، فَوَیْلٌ لَهُمْ‏ ویل ایشان را مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ‏ از آن دروغ که مى‏نویسند بدست خویش‏ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ ۷۹ و ویل ایشان را از آنچه میستانند از رشوت.

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ و گفتند که نرسد بکسى از ما آتش دوزخ فردا إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَهً مگر روزى چند شمرده‏ قُلْ‏ پاسخ کن ایشان را و گوى‏ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً نزدیک اللَّه پیمانى گرفته دارید؟ فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ‏ اگر دارید اللَّه عهد خود را خلاف نکند، أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏ یا بر خداى عز و جل چیزى مى‏گویید که ندانید.

بَلى‏ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً- آرى هر که بدى کند وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ‏ و در آید گرد بر گرد وى گناه وى‏ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشانند که‏ دوزخیانند هُمْ فِیها خالِدُونَ ۸۱ ایشان جاوید در آنند.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند و رساننده را استوار گرفتند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ و نیکیها کردند أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ ایشانند که بهشتیان‏اند هُمْ فِیها خالِدُونَ ۸۲ ایشان در آن بهشت جاودانند.

وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ‏ و عهد گرفتیم و پیمان ستدیم از فرزندان یعقوب‏ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ‏ که تا نپرستید جز از اللَّه‏ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و پدر و مادر را نوازند و با ایشان نیکویى کنند وَ ذِی الْقُرْبى‏ و با خویشان و نزدیکان‏ وَ الْیَتامى‏ و با کودکان پدر مردگان‏ وَ الْمَساکِینِ‏ و با درویشان‏ وَ قُولُوا- لِلنَّاسِ حُسْناً و مردمان را نیکویى گوئید، وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ و نماز بهنگام بپاى دارید وَ آتُوا الزَّکاهَ و زکاه مال خویش بدهید ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ‏ پس از آن وصیت که شما را کردیم برگشتید إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ‏ مگر اندکى از شما وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ ۸۳ و از وفا روى گردانیدید.

 

النوبه الثانیه

– قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ‏- این خطاب اگر خواهى منافقان را نه و اگر خواهى جهودان را، اگر منافقان را نهى معنى آنست که این منافقان که با مصطفى ع و با مؤمنان سخن دیگر میگویند و در دل دیگر دارند نمیدانند که اللَّه سر و آشکاراى ایشان میداند.

آن اندیشه که در دل دارند و بزبان جز زان میگویند یا آن سخن که با یکدیگر میگویند در خلوت پنهان از مسلمانان، اللَّه میداند اگر خواهد پیغامبر خود را و مؤمنان را از سرّ ایشان خبر کند، حدیث وهب بن عمیر ازین باب است با صفوان بن امیه- در حجره نشسته بود. وهب گفت «لو لا عیالى و دین علىّ لا حببت أن اکون انا الّذى اقتل محمدا لنفسى»- اگر نه عیال بودى و دینى که بر منست من قصد قتل محمد کردمى و شغل وى شما را کفایت کردمى. صفوان. گفت- این کار را چه حیلت سازى و چون بر دست گیرى؟

گفت- من مردى ام دلاور، او را بفریبم ضربتى زنم، آن گه بر گردم و بکوه بر شوم کس بمن در نرسد. صفوان گفت- عیالت با عیال من و دین تو بر من، هان تا چه دارى!- فخرج فشحذ سیفه و سمّه، ثم خرج الى المدینه، شمشیر تیز کرد و زهر آلود کرد و بقصد مدینه از مکه بیرون شد. چون در مدینه شد عمر خطاب وى را بدید اندیشه ‏ناک شد.

پیش مؤمنان و یاران باز رفت گفت- «انى رأیت وهبا قد قدم فرابنى قدومه و هو رجل غادر فاطیفوا بنبیّکم- گفت وهب آمد و از آمدن وى در دلم شک افتاد که وى مردى غدار است، نگر تا مصطفى را خالى نگذارید و یاران همه پیرامون مصطفى ع در نشستند.

وهب آمد و گفت-أنعم صباحا یا محمد. قال- قد ابدلنا اللَّه خیرا منها- السلام. ما اقدمک؟

مصطفى ع گفت- خداى عز و جل ما را ازین بهتر تحیتى و سلامتى داده است، چه آورد ترا اینجا؟ گفت آمدم تا اسیرانرا باز خرم. مصطفى گفت-ما بال السیف؟

شمشیر چیست که در بر دارى؟ گفت یا محمد روز بدر نیز داشتیم و ما را در آن بس ظفرى و نجاحى نبود، مصطفى گفت-«فما شی‏ء قلت لصفوان و انتما فى الحجر؟»

آن چه سخن بود که در حجر با صفوان میگفتى- که‏ لو لا عیالى و دین علىّ؟- وهب گفت هاء! کیف قلت؟ فاعاده علیه. قال وهب- قد کنت تخبرنا بخبر اهل السّماء فنکذبک، فاراک تحدثنا بخبر اهل الارض. اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. ثم قال- یا رسول اللَّه اعطنى عمامتک، فاعطاه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عمامته، ثم خرج راجعا الى مکه.

فقال عمر لقد قدم وهب و انه لا بغض الىّ من الخنزیر و انه رجع و هو احبّ الى من بعض ولدى.

و اگر جهودان را نهى این خطاب که «أَ وَ لا یَعْلَمُونَ»- معنى آنست- که نمیدانند این جهودان که اللَّه میداند آنچه پنهان میدارند از عداوت، و آشکارا میکنند از جحود، در نهان دشمنى میدارند با مؤمنان و آشکارا مى‏باز نشینند از اقرار، گواهى پنهان میکنند و آشکارا دروغ زن میگیرند.

وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ‏ الآیه- قیل ان الامّى منسوب الى امّه‏اى تربّى معها و لم یفارقها، فیتعلم ما یتعلمه الرجال اى هم کما ولدوا لم یتعلموا. امّى نادبیر است که‏ نداند نبشتن و خواندن. مصطفى گفت-انّا امّه امیّه لا نکتب و لا نحسب.

و یقال- هو منسوب الى الامّه التی هى الخلقه. یقال فلان طویل الامه اى الخلقه و القامه. در معنى این آیت دو قول گفته‏اند: یکى آنست که از جهودان قومى‏اند که توریه ندانند نوشتن و خواندن آن، مگر چیزى شنوند از مهتران خویش از دروغها که بر مى‏سازند و میگویند- هذا من عند اللَّه- و ایشان را آن معرفت نیست که بدانند که آن دروغ است.

وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ‏- و انگه ظنى مى‏برند و یقین نمیدانند که آن حق است و بمجرد آن ظن بر خدا منکر میشوند. باین قول «امانىّ» بمعنى اکاذیب است. و بقول دیگر «امانىّ» بمعنى تلاوت و قراءه است، یعنى از جهودان قومى‏اند که از توریه جز تلاوت و قراءه ندانند، احکام شرعى و امور دینى که در آنست و دانستن آن بریشان لازم است مى‏ندانند و مى‏نشناسند، و حق تلاوت آن از تحلیل حلال و تحریم حرام مى‏بنگزارند، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ‏- آن گه ظن مى‏برند که بتصدیق موسى و قبول توریه با تکذیب محمد و ردّ قرآن رستگارى یابند.

یعنى که این قوم با ایشان که حق تلاوت آن بگزارند و احکام آن بشناسند و بدان کار کنند کى برابر باشند؟ اگر کسى گوید- امّیّت- نعت رسول خداست و آنچه نعت وى باشد دیگران را در آن چه ذم باشد و رب العالمین بر سبیل ذم جهودان را باین صفت یاد کرد؟ جواب آنست که نه هر چه صفت پیغامبر باشد دیگران را هم بران معنى بود، از براى آنکه اتفاق اسم اتفاق معنى اقتضا نمیکند، و نه هر صفتى که در غیر پیغمبر باشد در پیغامبر روا نبود.

نه بینى که اکل و شرب و نوم و نکاح و امثال این خصال که بر عموم مردم رود بر پیغامبر نیز رود، و وى را در آن هیچ عیب نه، و رب العالمین کافران را ذم کرد که بعثت پیغامبر را با وجود این صفات انکار کردند و آن را ضلالت شمرد ازیشان، فقال تعالى- وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ‏، الى قوله … فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا- پس میباید دانست که امّیّت در صفات پیغامبر از امارات نبوت است و دلائل رسالت، که با صفت امّیّت وحى حق میگزارد و بیان علم اولین و آخرین میکرد، و ز غیب آسمان و زمین خبر میداد، و خلق را براه حق دعوت میکرد و بر طریق راست میداشت، و تعلیم فرائض وشرایع و مکارم الاخلاق میکرد، پس امیّت در حق وى صفت کمال بود، و در حق دیگران نشان نقصان.

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ‏- مصطفى ع گفت «الویل واد فى جهنّم یهوى فیه الکافر اربعین خریفا قبل ان یبلغ قعره». قیل معناه- انّ الذین جعل لهم الویل هم المتبوّؤن لذلک الوادى- و قال ابن المسیب- لو سیرت فیه جبال الدّنیا لماعت من شدّه حرها، و گفته‏اند- که- ویل- آواز دادن کافرانست و زارى کردن ایشان در آن عذاب صعب و عقوبت سخت که بایشان میرسد.

محمد بن حسان گفت- آن چهار کلمه است که دوزخیان بپارسى گویند- «واى از نام واى از ننگ واى از نیاز واى از آز!» واى از نام- یعنى واى بر من که در دنیا نام طلب کردم، واى از ننگ که میگفتم- نار و لا عار- واى از نیاز یعنى درویشى که سر همه بلاست، واى از آز یعنى حرص که قاعده همه شهوات است.

مفسران گفتند که علماء جهودان از مهتران خویش که اعداء رسول خدا بودند رشوت مى‏ستدند و عامه خویش را از رسول مى‏برگردانیدند، بآن دروغ که مى‏برساختند و بآنک صفت و نعمت مصطفى ع مى‏بگردانیدند، که در توریه صفت مصطفى ع چنان بود- که- «حسن الوجه جعد الشعر اکحل العین ربعه»- ایشان بگردانیدند گفتند طویل ازرق سبط الشعر» و عامه ایشان که توریه ندانستند چون این بشنیدند گفتند پیغامبر نیست که در وى این صفتها نیست. گفته ‏اند- که قومى از قریش به مدینه آمدند و از علماء جهودان صفت پیغامبر آخر الزمان پرسیدند، جواب همچنین دادند بر خلاف آنک خوانده بودند.

رب العالمین گفت‏ فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ‏- ویل ایشان را بآنچه بدست خویش مى‏نویسند از تغییر و تبدیل در صفت وى در انکار نبوت و رسالت وى، وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ‏- دیگر باره ویل مر ایشان را از آنچه مى‏ستانند از رشوت.

گفته‏اند- که «یکسبون»- بلفظ مستقبل اشارت است که تا بقیامت هر کس که بر نهاد و سنت ایشان رود بآنچه نبشتند و گفتند گناه آن بایشان باز گردد. و الیه‏ اشارالنبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏ «من سنّ سنّه سیئه فله وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمه»-

سعید جبیر گفت- این آیت دلیل است که علما را در نشر علم بهایى طلب کردن روا نیست، و یشهد لذلک ما روى ابن عباس- قال قال رسول اللَّه- علماء هذه الامه رجلان:- رجل اتاه اللَّه علما فطلب به وجه اللَّه و الدار الآخره و بذله للناس و لم یأخذ علیه طمعا و لم یشتر به ثمنا قلیلا، فذلک یستغفر له ما فى البحور و دواب البرّ و البحر و الطیر فى جوّ السماء، و یقدم على اللَّه سیّدا شریفا. و رجل اتاه اللَّه علما فیبخل به على عباد اللَّه و اخذ علیه طمعا و اشترى به ثمنا قلیلا، فلذلک یلجم بلجام من نار. و سئل بعضهم «ما الذى یذهب بنور العلم من قلوب العلماء؟ قال- الطمع.» قومى بحکم این آیت مصحف نبشتن بمزد و فروختن آن کراهیت داشتند.

قال عبد اللَّه بن شقیق- کان اصحاب النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یکرهون بیع المصاحف. قال سعید بن المسیب «ابتعها و لا تبعها.» و قومى بر عکس این گفتند و بیع مصاحف بحکم این آیت روا داشتند، یعنى که این وعید آن کس را گفت که از بر خویش چیزى نهد و بر کتاب حق بندد و دعوى کند که این از نزدیک حق است جل جلاله، تا چنانک نبشتن کتاب حق و اکتساب در آن رواست و مباح، این فراهم نهاده و از بر خویش بگفته نیز روا دارد و مباح کند، پس رب العالمین و عید فرستاد بآن اختلاف که مى‏کردند نه بعین اکتساب.

و اگر چنان بودى که اکتساب به بیع توریه و کتب حق محرّم بودى اختلاف اباطیل ایشان در وجوه مکاسب بنزدیک ایشان هم محرم بودى، و در آن شروع نکردندى. و نیز دلیل است این آیت که هر کتابى که در آن سحر دروغ است و ترهات پیشینیان و اباطیل دروغزنان، و هر چه خلاف حق و راستى است مبایعت در چنین کتب روا نباشد، و بهاى آن جز حرام نبود.

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَهً.- چونک جهودان را بیم دادند از آتش دوزخ، ایشان گفتند آتش بما نرسد مگر چند روز شمرده. یعنى آن چهل روز که گوساله پرستیدند که خداى عز و جل سوگند یاد کرده است که ایشان را عذاب کند، چون آن چهل روز عذاب کرد سوگند وى راست شد، از آن پس از دوزخ بیرون آئیم و قومى دیگر بجاى ما، و اشارت بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و یاران کردند- یعنى شما بجاى ما نشینید مصطفى گفت:-«بل انتم خالدون فیها مخلّدون لا نخلفکم فیها ان شاء اللَّه ابدا».

پس رب العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت:- قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً- یا محمد گوى ایشان را که بآنچه مى‏گویید پیمانى دارید از حق جل جلاله؟ اگر دارید اللَّه پیمان خود نشکند، پس ایشان را دیگر باره دروغ زن کرد گفت:- أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏- این ام در موضع بل است، یعنى شما بر خداى عز و جل چیزى مى‏گویید که ندانید.

ابن عباس گفت- روز قیامت که ایشان را در دوزخ چهل سال عذاب کرده باشند هر روزى را از آن چهل روز سالى، خازنان دوزخ گویند:- «یا معشر الیهود أما انقضت الایام التی قلتم فى دار الدنیا؟ قالوا ما ندرى. قالت الخزّان- فقد عذّبناکم مقدار اربعین سنه، یا معشر الاشقیاء، فبم تخرجون منها، قالوا- کیف نخرج و انت خازن جهنم، فیقول لهم- أ کنتم اتخذتم عند اللَّه عهدا بل کذبتم و انتم فیها خالدون-» آن گه ایشان را جواب داد «بَلى‏ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً»- این بلى بمعنى آرى است میگوید- آرى آنچه ایشان میگویند که نیست هست. «مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً …»- هر که یدى کند یعنى شرک آرد «وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ» اى أحاط عمله به فمات على کفره- و در آن شرک و کفر خویش بمیرد.

نافع تنها- خطیئاته- خواند بر لفظ جمع. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏- ایشان در دوزخ شوند و جاوید در آن بمانند. این همانست که جایى دیگر گفت- «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ». و مصطفى ع آتش دوزخ را صفت کرده و گفته‏ «لنار بنى آدم الّتى توقدون جزء عن سبعین جزء من نار جهنم، فقال رجل- یا رسول اللَّه ان کانت لکافیه- قال فانّها فضّلت علیها بتسعه و ستّین جزء حرا فحرّا اوقدت الف عام فابیضّت، ثم اوقدت الف عام فاحمرّت، ثم اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم»

و عن ابى سعید الخدرى قال- «یخرج عنق من النار یوم القیمه یتکلم یقول- انى وکّلت بثلثه: بکلّ جبار، و بمن ادّعى مع اللَّه الها آخر، و بمن قتل نفسا بغیر نفس، فتنطوى علیهم فتطرحهم فى غمرات جهنم.»

قومى معتزله بظاهر این آیت تمسک کردند و بر عموم براندند و گفتند اهل کبائر و فسق جاوید در دوزخ بمانند بحکم این آیت. و جواب اهل حق آنست که ظاهر آیت عام است اما بمعنى خاص است. که جاى دیگر میگوید:- وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ- اینان که در تحت مشیّت‏اند اصحاب کبائر و فسق و معاصى‏اند لا محاله، اگر ایشان گویند- اینان که در تحت مشیّت‏اند تائبان‏اند، این تأویل درست نیست که تائبان را چنین وعید نیاید، از بهر آنک ایشان بى گمان رستگارانند. و اگر گویند- که اصحاب صغائرند، هم درست نیست، از بهر آنک صغیره بمذهب ایشان بشرط اجتناب کبائر مغفور است، پس حمل آیت بر آن بعید است.

و اگر گویند که منافقان‏اند، منافق خود در درک اسفل است، چنانک قرآن از آن خبر میدهد و صحابه رسول بکفر ایشان گواهى میدهند. و اگر گویند که کافران و مشرکان‏اند این کافران على القطع جاوید و در آتش‏اند و آن کس که جاوید در آتش است نگویند او را که در تحت مشیّت‏اند، بماند اینجا در تحت آیت اصحاب کبائر و اهل فسق و معاصى که هم ایمان دارند و هم فسق، ایشانند که در تحت عدل و فضل حق‏اند اگر بایشان بفضل نگرد ایشان را بفسق و معصیت خویش بآتش فرستد، اما جاوید در آتش بنمانند، که بشفاعت رسول ایشان را آخر بیرون آرد.

و دلیل بر آنک بنده بفسق و معاصى از ایمان بیرون نشود آنست که رب العالمین گفت:- فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ کفاره قتل را واجب کرد که گردنى مؤمنه آزاد کند پس اگر آن گردن فاسقه باشد هم رواست. و کفارت را بجاست و اگر بفسق ایمان نماندى روا نبودى. و گفته‏اند که اگر بافسق و معصیت ایمان بنماندى با خدمت و طاعت کفرهم نماندى، پس اتفاق است که بخدمت و طاعت از بنده حکم کفر بر نخیزد، همچنین بفسق و معصیت باید که از بنده حکم ایمان بر نخیزد. پس معلوم شد که آیت مخصوص است و سیّئه و خطیئه درین آیت بمعنى کفر و شرک است چنانک جایى دیگر گفت‏ وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ‏- یعنى انواع الکفر فکذلک هاهنا.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏- پس از ذکر کافران و رسیدن ایشان‏ در سرانجام به عقوبت جاویدان، ذکر مؤمنان در گرفت و ناز و نعیم ایشان در آن بهشت جاودان، تابنده مؤمن را میان هر دو آیت در خوف و رجا بگرداند. چون صفت بیگانگان شنود و خشم و عذاب خدا در حق ایشان، در خوف افتد، گهى زارد گهى نالد، گهى از آتش فریاد میکند- چنانک مصطفى از پس هر نماز بگفتى‏ «اللهمّ انى اعوذ بک من نار جهنّم»

– پس چون صفت مؤمنان شنود، و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان، حال در وى بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید، دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد، و حال بنده همیشه همچنین باید که بود، گهى با ترس و گداز، گهى با انس و ناز، گهى از بیم دوزخ فریادکنان، گهى بامید بهشت شادان و نازان.

در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنى بود، و همه شب بیخواب و بى آرام بودى و از بسیارى سهر نزار و ضعیف شده بود، آن سیده وى او را گفت- «افسدت على نفسک.» اى صهیب تو تن خویش بزیان بردى و از خدمت من باز ماندى، این چیست که تو بدست دارى؟ صهیب جواب داد که «انّ اللَّه تعالى جعل اللیل سکنا لصهیب، انّ صهیبا اذا ذکر الجنّه طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه.» وَ الَّذِینَ آمَنُوا- یعنى صدّقوا بتوحید اللَّه و رسوله. وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ یعنى الطاعات فیما بینهم و بین ربّهم.

أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏- مقیمون فى الجنّه لا یموتون و لا یخرجون منها ابدا.

وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ‏- یعنى فى التوریه، اى امرناهم بذلک فقبلوه. این همانست که در سوره المائده گفت: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً میگوید- اللَّه میثاق بست و پیمان ستد از فرزندان یعقوب و دوازده نقیب فرستادیم، از هر سبطى نقیبى، اسباط بسیار بودند فراوان هزاران، پس از هر سبطى نقیب برگزید موسى با وى بیعت کردى و با وى آن عهد بستى. تا آن نقیب از دیگران بیعت ستدى و با ایشان عهد بستى. اینست که اللَّه میگوید- وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ …- پیمان ستدیم از بنى اسرائیل در توریه، و با ما عهد کردند لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ‏- مکى و حمزه و کسایى بیاء خوانند یعنى تا نه پرستند جزز اللَّه باقى بتا خوانند، و معنى آنست که ایشان را گفتیم در پیمان که- لا تعبدون الا اللَّه- تا نه پرستید مگر اللَّه. معاذ جبل مصطفى را گفت:«یا رسول اللَّه اوصنى. فقال- اعبد اللَّه و لا تشرک به شیئا. قال- یا رسول اللَّه زدنى، قال اذا اسأت فاحسن، قال یا رسول اللَّه زدنى قال- استقم و لیحسن خلقک.»

وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏ «یقول اللَّه تعالى یا ابن آدم، انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس کلّ منهم بدّ و لیس لک منى بدّ».

وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً- و در پیمان وصیت کردیم ایشان را بنواختن پدر و مادر، نواخت مادر و پدر در توحید پیوست ایدر و جایهاى دیگر در قرآن. قال اللَّه تعالى‏ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً. وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً- و رضاء خود در رضاء ایشان بست در سنت. چنانک در خبر است:-

رضاء اللَّه فى رضا الوالدین‏

و عقوق ایشان از کبائر کرد، چنانک مصطفى را از کبائر پرسیدند فقال‏- الشرک باللَّه و قتل النفس و عقوق الوالدین و قول الزور-و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت:- نیکى کردن با مادر و پدر فاضلتر است از نماز و روزه و حج و عمره و غزاء، و گفت- چه زیان دارد اگر کسى صدقه دهد و بمزد مادر و پدر دهد تا ایشان را ثواب باشد و از ثواب وى چیزى نکاهند.

و مردى در پیش مصطفى ع شد گفت:- یا رسول اللَّه من گناهى عظیم کرده ‏ام مرا توبه هست یا نه؟ مصطفى گفت:- مادر دارى؟ گفت نه. گفت خواهر مادر دارى؟ گفت دارم گفت شو با وى نیکى کن.

وَ ذِی الْقُرْبى‏- و ایشان را وصیت کردیم بنواختن خویشان و نیکویى کردن با نزدیکان. در خبرست که- هر که عمر دراز خواهد و روزى فراخ با خویشاوندان نیکویى کند- و

قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «لمّا خلق اللَّه تعالى الرحم قامت فاخذت بحق الرحمن، فقال لها مه- قالت هذا مقام العائد بک من القطیعه- قال الا ترضین ان اصل من وصلک و اقطع من قطعک.»

وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏ حکایه عن اللَّه تعالى- انا الرحمن و هى الرحم شققت لها اسما من اسمى، فمن‏ وصلها وصلته و من قطعها بتته».

وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ‏- و ایشان را وصیّت کردیم در آن پیمان بنواختن یتیمان و درویشان، یتیم پدر مرده است از آدمیان یا نابالغ است. مصطفى ع گفت:لا یتم بعد حلم.

و از جانوران یتیم آنست که مادر ندارد، و ذلک لان کفاله الولد فى النّاس على غالب الامر و فى الحکم الى الأب، و فى البهائم الى الام. و معنى یتیم انفراد است، و منه- الدرّه الیتیمه- یعنى المنفرده التی لا شبیه لها، و یتامى جمع جمع است یقال یتیم و ایتام و یتامى کأسیر و اسرى و اسارى. وَ الْمَساکِینِ‏- و مسکین اوست که چیزى دارد کم از کفایت قوام عیش، او را چیزى مى‏درباید.

روى ابو ذر رض قال- اوصانى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بحبّ المساکین و الدنّو منهم، و اوصانى ان انظر الى من هو دونى، و لا انظر الى من هو فوقى، و اوصانى ان اقول الحق و ان کان مرّا، و اوصانى ان اصل رحمى و ان ادبرت، و اوصانى ان استکثر من قول- لا اله الا اللَّه، و لا حول و لا قوه الا باللّه- فانّه من کنوز الجنه.

و سلیمان پیغامبر با آن پادشاهى و مملکت چون در مسجد درویشى را دیدى پیش وى بنشستى، گفتى- مسکین جالس مسکینا.

وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً- و ایشان را وصیت کردیم که مردمان را سخن نیکو گوئید. حسنا و حسنا بفتحتین و بتخفیف هر دو خوانده‏اند: بفتحتین قراءه حمزه و کسایى و یعقوب و خلف است، و بضم و تخفیف قراءه باقى. و تقدیره:- قولوا للنّاس قولا حسنا و قولا ذا حسن- ابن عباس گفت و مقاتل- «معناه قولوا للناس حقا و صدقا فى شأن محمد فمن سالکم عنه فبیّنوا له صفته و لا تکتموا امره و لا تغیّروا نعته»- در کار محمد با مردمان راستى گوئید و درستى، و صفت وى بمگردانید و کار وى از پرسنده پنهان مکنید. سفیان ثورى گفت- معناه مروهم بالمعروف و انهوهم عن المنکر

قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «مروا بالمعروف و ان لم تعملوا کله، و انهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه کله.»

بعضى مفسران گفتند وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً- سیاق این هم بر آن وجه است که‏ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا الى غیر ذلک من امثاله.پس این همه بآیت سیف منسوخ گشت.

وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ- و نماز بهنگام بپاى دارید، و شرائط و حقوق آن بجاى آرید و زکاه از مال بیرون کنید. زکاه را دو معنى گفته‏اند یکى پاکى و پاکیزگى، که بنده مؤمن مال خود را بزکاه دادن پاکیزه گرداند و تن خود را از وبال مال پاک گرداند، و دیگر معنى زکاه زیاد نیست- یعنى که مال چون زکاه وى بدهى زیادت گردد.

هر چند ظاهر وى نقصان نماید، اما در باطن زیاد نیست. پس بمعنى پاکیزگى هم چنان است که چاهى را نجاست اندر افتد چند دلو از آن بر کشى چاه و آب آن پاک شود، همچنین مال را شبهت اندر آید چون زکاه بدهى باقى مال پاک شود، و پاک بماند، چنانک آنجا آب چاه روان شود حکم پاکى گیرد، و این مرد که زکاه بدهد دست وى چشمه جود شود مال وى حکم پاکى گیرد، بجمع کردن مرد باشد بدادن زکاه جوانمرد گردد.

و بمعنى دیگر- زیادتى و برکت اندر مال پیدا آید، مانند آن که درختى را به پیرایند از وى شاخه‏هاى نیم خشک ببرند، بظاهر نقصان نماید لکن درخت بآن سبب تازه گردد و زیادتى پیدا آید، هم اندرین جهان ببرکت و هم در آن جهان برحمت.

عبد اللَّه مسعود گفت:- من اقام الصلاه و لم یؤت الزّکاه فلا صلاه له- سلمان فارسى گفت:- «انّ الصّلاه مکیال فمن وَفّى وُفّى له و من طفّف فقد علمتم ما قیل فى المطفّفین. و قال عبد العزیز بن عمیر- الصّلاه تبلغک باب الملک، و الصدقه تدخلک علیه، و کان عمر بن الخطاب یقول- اللهم اجعل الفضل عند خیارنا لعلهم یعود و اعلى اولى الحاجه منا.

ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ‏- این پیمان از بنى اسرائیل گرفتند، و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجاى آرند و پیمان نشکنند. رب العالمین گفت:- بوفاء آن عهد باز نیامدند- یعنى پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روى بگردانیدند. پس گفت:وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ‏- و امروز شما بر پى پدران رفتید و فرمان توریه بگذاشتید، چنانک ایشان گذاشتند، مگر اندکى از شما که فرمان بجاى آوردید و به نبوت مصطفى اقرار دادید، و هم من کان ثابتا على دینه ثم آمن بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏

 

النوبه الثالثه

– قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ‏- کلام خداوندیست معبود موحدان، پاسخ کننده خوانندگان، عالم بحال بندگان، داننده آشکار و نهان، باز خواننده بر گشتگان. یکى را بعبارت صریح باز خواند و پروردگارى خود بروى عرضه کند گوید- وَ أَنِیبُوا إِلى‏ رَبِّکُمْ‏، یکى را باشارت عزیز خود بخواند و روى دل وى از اغیار بخود گرداند، و خداوندى و پادشاهى خود بروى عرضه کند و گوید:- أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ‏- عارفان را اشارتى کفایت باشد، چون رب العالمین گفت من سرها دانم و بر نهانیها مطّلعم ایشان سرّ خویش از غبار اغیار بیفشاندند هیچ پراکندگى در دل خود راه ندادند، و چون گفت من آشکارا دانم، ایشان در معاملت ظاهر با خلق خداى صدق بجاى آوردند، از اینجاست که اهل اشارت گفته ‏اند:- یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ‏ امر بالمراقبه بین العبد و بین الحق‏ وَ ما یُعْلِنُونَ‏ امر بالصّدق فى المعامله و المحاسبه مع الخلق.

و در بعضى کتب خدا است- ان لم تعلموا این اراکم فالخلل فى ایمانکم، و ان علمتم انى أراکم فلم جعلتمونى اهون الناظرین الیکم؟- و نظیر این آیت آنست که رب العزه گفت:- یَعْلَمُ خائِنَهَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ- اللَّه نگریستن چشمها بخیانت میداند، و آنچه در دلها پنهان دارند میداند، و خیانت چشم نگرندگان بتفاوت است از آنک روندگان بتفاوت‏اند. خیانت چشم متعبدان آنست که در شب تاریک چون وقت مناجات حق باشد در خواب شوند تا انس خلوت بریشان فوت شود.

به داود پیغامبر وحى آمد که- یا داود کذب من ادعى محبتى اذا جنه اللیل نام عنى، أ لیس کل حبیب یحب خلوه حبیبه؟. و خلیل را باین خصلت بستود گفت:-فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ‏ چون شب درآمدى خواب از چشم وى برمیدى، و همه نظر وى بآثار صنع ما بودى و تسلى بدان یافتى، و بر مؤمنان ثنا کرد و بشب خاستن ایشان بپسندید و گفت:- تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ‏- بیدارانند و شبخیزان، جهانیان در خواب شوند و ایشان با ما راز کنند و اندوه و شادى خویش بگویند. بدهیم ایشان را هر چه خواهند، و ایمن گردانیم ایشان را از هر چه ترسند.

و خیانت چشم عارفان آنست که در غم نایافت وصل دوست اشک خونین نریزند. مردى دعوى دوستى مخلوقى کرد و ایشان را مفارقتى بیفتاد و آن ساعه که از یکدیگر مى‏برگشتند. یک چشم این عاشق آب ریخت، و آن چشم دیگر نریخت، هشتاد و چهار سال بر هم نهاد آن یک چشم و برنگرفت. گفت چشمى که بر فراق دوست نگرید عقوبت آن کم ازین نشاید- و فى معناه انشدوا:

بکت عینى غداه البین دمعا و اخرى بالبکا بخلت علینا
فعاقبت الّتى بخلت بدمع‏ بان غمّضتها یوم التقینا
یک چشم من از فراق یارم بگریست‏ و آن چشم دگر بخیل گشت و نگریست‏
چون روز وصال شد جزایش کردم‏ کارى نگرستى و نباید نگریست

گفته‏اند- در فراق دوست چندان گریستن باید که و همت چنان افتد که دوست با اشک آمیخته است و با قطرات اشک در کنارت خواهد افتاد.

تا با دل من گرفتى اى جان تو قرار من دیده خویش کرده‏ام لؤلؤ بار
باشد که بصحبت سر شکم یک بار از راه دو دیده‏ام در آیى بکنار

و خیانت چشم صدیقان آنست- که در کلّ کون چیزى در چشم ایشان نیکو آید تا بدان نگرند. هر که دوستى حق او را حقیقت بود چشمش از دیگران دوخته شود، ازینجا گفت محمد-«حبّک الشی‏ء یعمى و یصمّ»

و لقد قالوا:

یا قره العین سل عینى هل اکتحلت‏ بمنظر حسن مذ غبت عن عینى.

وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ‏- صفت امّیّت درین آیت بیگانه را ذم است و نشان نقصان‏ وى، و در آن آیت که گفت‏ «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ» مصطفى راع مدح است و نشان کمال وى، اشارت است که با هام نامى هام سانى نبود، و اتفاق اسامى اقتضاء اتفاق معانى نکند. و مذهب اهل سنّه در اثبات صفات حق جل جلاله برین قاعده بنا نهادند که از موافقت نام با نام موافقت معانى نیاید. اللَّه را صفت و نعت بسزاى خدایى است و خلق از آن دور، و مخلوق را بصفت مخلوقى است و اللَّه از آن پاک، نبینى؟

که اللَّه را عزیز نام است، و یوسف را عزیز خواند؟ عزّت اللَّه بر سزاى خویش و عزت مخلوق بر سزاى خویش، و باتفاق مسلمانان و با قرار بیشتر کافران- اللَّه موجود است و خلق موجود اما خلق موجود است بایجاد اللَّه، و اللَّه موجود است بقیام خویش و بهستى و بقاء خویش. و باتفاق مسلمانان اللَّه زنده است، و زنده در آفریده فراوانست، اما آفریده بنفس و غذا باندازه و هنگام زنده است، و اللَّه بحیاه و بقاء خویش باوّلیّت و آخریّت خویش، بى کى و بى چند و بى چون، و همه خصمان اهل سنت میگویند- اللَّه صانع است و مخلوق صانع است، امّا مخلوق صانع است بحلیت و آلت و کوشش و اندازه، و اللَّه صانع است بقدرت و حکمت، هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد. و نظائر این در قرآن فراوانست و بر جمله اللَّه داند که خود چون است چنانک خود گفت چنانست، و بنده دانستن چونى وى را ناتوانست، آنچه اللَّه خود را گفت قبول آن از بن دندانست، و تصدیق آن از میان جانست، و ز هام نامى هام سانى پنداشتن راه بى راهان است و عین طغیانست. و امید داشتن که اللَّه را بتوهم و جست و جوى دریابم محال است، و آنچه ازین حاصل آید و بال است سلامت دین در پیغام پذیرفتن است و رساننده بپسندیدن و گردن نهادن، و جست و جوى بگذاشتن.

هر که این اعتقاد گرفت و بر طریق راست رفت سرانجام کار وى آنست که رب العزه گفت- وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏- و گفته‏اند که‏ وَ الَّذِینَ آمَنُوا اشارتست بدرخت ایمان و نشاندن آن در دل مؤمنان، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏- اشارتست بشاخه‏هاى آن درخت و پروردن وبالیدن آن، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ اشارتست ببار آن درخت و رسیدن میوه آن.

این آن درخت است که رب العالمین گفت و جاى دیگر از آن خبر داد که‏ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها ثمره این درخت نه چون ثمره دیگر درختان است که از سال تا بسال یک بار میوه آرد، بلکه این درخت هر ساعتى بلکه هر لحظه نو میوه آرد، هر یکى برنگى دیگر و بطعمى دیگر و بویى دیگر. حلاوت عابدان از بار این درخت است، سور دل مریدان از بار این درخت است، صفاء وقت عارفان از بار این درخت است. امروز در سراى خدمت بر بساط طاعت ایشانراست بهشت عرفان لا مصروفه عنهم و لا محجوبه، و فردا در سراى وصلت بر بساط ولایت ایشانراست بهشت رضوان‏ لا مَقْطُوعَهٍ وَ لا مَمْنُوعَهٍ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَهٍ.

وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ‏- آن عهد و پیمان که با بنى اسرائیل رفت و در تحصیل این خصال پسندیده و تعظیم شرائط درین معظم آن در آیت مذکور است.

در شرع ما همان عهد است و با مؤمنان این امت همان پیمان، و حاصل آن دو کلمه است:التعظیم لامر اللَّه و الشفقه على خلق اللَّه- فرمان خداى را تعظیم نهادن، و بر خلق خداى شفقت بردن، وانگه در آن تعظیم صدق بجاى آوردن، و درین شفقت رفق کردن.

و حقیقت عبودیت همین است. چنانک گفته‏اند- حقیقه العبودیه الصدق مع الحق و الرفق مع الخلق- مصطفى ع دانست که این صدق و آن رفق کارى عظیم است و بارى گران، و آدمى در تحصیل آن نکوشد و رغبت ننماید مگر که در آن ثواب بیند و بفلاح و نجات رسد، لا جرم بتفصیل ثواب آن یک یک باز گفت و مؤمنان را بآن ترغیب داد، و ذلک فیما

روى سعید بن المسیب عن عبد الرحمن بن سمره قال- قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: لقد رأیت اللیله عجبا، رأیت رجلا من امتى اتاه ملک الموت لیقبض روحه فجاءه برّه بوالدیه فدرأه عنه، و رأیت رجلا من امّتى قد استوحشه الشیاطین فجاءه ذکر اللَّه عز و جل فخلّصه من بینهم، و رأیت رجلا من امّتى قد بسط علیه عذاب القبر فجاءه وضوئه فاستنقذه منه و رایت رجلا من امّتى قد أخذته الملائکه العذاب فجاءه صلوته فاستنقذته من ایدیهم، و رأیت رجلا من امتى یلهث عطشا کلّما أتى حوضا منع، فجاءه صیام شهر رمضان‏ فاخذ بیده فسقاه و ارواه، و رأیت رجلا من امّتى و النبیّون قعود حلقا حلقا، کلّما اتى حلقه طرد منها، فجاءه اغتساله من الجنابه فاخذ بیده فاقعده الى جانبى، و رأیت رجلا من امتى من بین یدیه ظلمه و عن یمینه ظلمه و عن شماله ظلمه و من فوقه ظلمه و من تحته ظلمه، فهو متحیر فى الظلمات، فجاءته حجّته و عمرته فاستخرجتاه من الظلمه و ادخلتاه فى النّور، و رأیت رجلا من امتى یکلّم المؤمنین و لا یکلّمه المؤمنون، فجاءته صله الرحم.

فقال یا معشر المؤمنین ان هذا وصول لرحمى فکلّمه المؤمنون، و صافحوه و کان معهم، و رأیت رجلا من امتى یتقى وهج النار و شررها بیده و وجهه، فجاءته صدقته فصارت ظلا على رأسه و سترا على وجهه، و رأیت رجلا من امتى قد اخذته الزبانیه فجاءه امره بالمعروف و نهیه عن المنکر، فاستخرجاه و سلّماه الى ملائکه الرحمن- فکان معهم، و رأیت رجلا من امّتى جاثیا على رکبتیه بیّنه و بین اللَّه حجاب، فجاء، حسن خلقه فاخذه بیده فادخله على اللَّه عز و جل، و رأیت رجلا من امّتى قد هوت صحیفته تلقاء شماله فجاءه خوفه من اللَّه فأخذه صحیفته فجعلها فى یمینه، و رأیت رجلا قائما على شفیر جهنم فجاء وجله من اللَّه فاستنقذه من ذلک، و رأیت رجلا من امّتى قد یهوى فى النّار، فجاءه بکاءه و دموعه فاستخرجاه من النار و مضى على الصّراط، و رأیت رجلا من امتى قد خفّت میزانه، فجاءه افراخه یعنى اولاد الصغار فثقلوا میزانه، و رأیت رجلا من امتى قائما على الصراط یرتعد کما ترتعد السعفه فى یوم ریح عاصف فجاءه حسن ظنّه باللّه فسکنت روعته و جاوز على الصراط، و رأیت رجلا من امتى على الصراط یرجف احیانا و یجثوا احیانا، فجاءته صلوته علىّ فاقامته على قدمیه و مضى على الصّراط، و رأیت رجلا من امتى انتهى الى ابواب الجنه و قد غلقت کلها دونه، فجاءته شهادته ان لا اله الا اللَّه ففتحت له ابواب الجنه، فدخل.» رواه ابو عبد البر و ابو موسى فى کتاب الترغیب و ابن الجوزى فى الوفاء

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=