النساء - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النساء – آیه ۱۰-۱۴

۳- النوبه الاولى‏

(۴/ ۱۴- ۱۰)

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ‏ ایشان که مى‏خورند، أَمْوالَ الْیَتامى‏ مالهاى یتیمان، ظُلْماً به بیداد بیش از مزد کار، إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ‏ ناراً آن آتش است که در شکمهاى خویش مى‏خورند، وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً (۱۰) آرى رسند ایشان بآتشى افروخته.

یُوصِیکُمُ اللَّهُ‏ اندرز مى‏کند خداى شما را، فِی أَوْلادِکُمْ‏ در کار فرزندان شما، لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ‏ پسر را چند بهره دو دختر، فَإِنْ کُنَّ نِساءً اگر این دختران باشند، فَوْقَ اثْنَتَیْنِ‏ دو یا بیش از دو باشند، فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ‏ ایشانراست دو سیک از آنچه مرده گذاشت، وَ إِنْ کانَتْ واحِدَهً و اگر این دختر یکى باشد، فَلَهَا النِّصْفُ‏ ویراست نیمه مال، وَ لِأَبَوَیْهِ‏ و پدر و مادر راست، لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ‏ هر یکى را از آن شش یک، مِمَّا تَرَکَ‏ از آنچه مرده گذاشت، إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ اگر مرده را فرزندى بود، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ اگر مرده را فرزندى نبود، وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ‏ و پدر و مادر بود که از روى میراث برند، فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ‏ مادر را سیک بود، فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَهٌ اگر مرده را برادر است بیش از یکى، فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ‏ مادر را شش یک بود، مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ [این نصیبها] بعد از گزاردن وصیت است، یُوصِی بِها که مرده آن وصیت کرده بود، أَوْ دَیْنٍ‏ و بعد از گزاردن اوام‏[۱] که گذاشته بود، آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ‏ پدران شما و پسران شما، لا تَدْرُونَ‏ شما ندانید، أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً که از شما کیست شما را نزدیک منفعت‏تر و بکار آمده‏تر، فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ‏ این باز بریده ایست از خداى بر شما، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۱۱) که اللَّه دانایست راست دانش.

وَ لَکُمْ‏ شما راست [که شوهرانید]، نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ‏ نیمى از آنچه زنان شما گذارند، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ اگر ایشان را فرزندى نبود، فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ اگر ایشان را فرزندى بود، فَلَکُمُ الرُّبُعُ‏ شما را چهار یک است، مِمَّا تَرَکْنَ‏ از آنچه ایشان گذارند، مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِینَ بِها از پس وصیّتى که کرده باشند، أَوْ دَیْنٍ‏ یا گزاردن اوامى که ماند از ایشان، وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ‏ و ایشانراست [که زنان شمااند] چهار یک، مِمَّا تَرَکْتُمْ‏ از آنچه شما گذارید، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ اگر شما را فرزندى نبود، فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ اگر شما را فرزندى بود، فَلَهُنَّ الثُّمُنُ‏ ایشان را هشت یک، مِمَّا تَرَکْتُمْ‏ از آنچه شما گذارید، مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ تُوصُونَ بِها از پس گزاردن وصیّتى که کرده باشید، أَوْ دَیْنٍ‏ یا گزاردن اوامى که گذاشته باشید، وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ‏ و اگر مردى باشد که بمیرد، یُورَثُ‏ که از وى میراث برند، کَلالَهً که نه پدر بود در آن ورثه و نه فرزند، أَوِ امْرَأَهٌ یا زنى بود [آن مرده را] وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ‏ و او را برادرى ماند از مادر یا خواهرى از مادر، فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ‏ هر یکى را ازیشان باشد شش یک، فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ‏ اگر بیش از یکى باشند اولاد امّ، که دو باشند یا بیشتر، فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ‏ در سه یک همه شریک یکدیگر باشند، مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصى‏ بِها أَوْ دَیْنٍ‏ از پس تنفیذ وصیّت و قضاء دین‏ غَیْرَ مُضَارٍّ نه چنان که گزاردن وصیت گزند افکند بر ورثه، وَصِیَّهً مِنَ اللَّهِ‏ این از خداى اندرزى است در فرمان بشما، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ (۱۲) و اللَّه دانا است بردبار.

تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ‏ این اندرزهاى خدایست عزّ و جلّ، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ و هر که فرمان برد خداى را و رسول وى را، یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ‏ در آرد او را در بهشتهایى‏ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود از زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاویدان جاى ایشان، آن؛ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۳) و آنست پیروزى بزرگ.

وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ و هر که نافرمان آید در خداى و در رسول وى، وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ‏ و درگذرد از اندازه‏هاى وى، یُدْخِلْهُ ناراً در آرد وى را در آتشى‏ خالِداً فِیها جاویدان در آن، وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۴) و او راست عذابى خوار کننده و نومیدى پیش آرنده.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً الآیه …- این آیت در شأن قیّمان مستحلّ فرو آمد، ایشان که مال یتیمان خورند بناحق؛ و این آنست که قیّم بیش از آن مزد که وى را بود بمعروف. از مال یتیم بر گیرد. مقاتل حیان گفت: مردى بود از قبیله غطفان، او را مرثد بن زید میگفتند، پسر برادر وى یتیم بود، و مال آن یتیم در تحت ولایت و تصرّف وى بود. دست در نهاد و از آن مال یتیم آنچه خواست برگرفت و خورد و داشت. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد.

إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً- یعنى عاقبت و سرانجام خورنده مال یتیم آتش است. این همچنانست که مصطفى (ص) گفت کسى را که از پیرایه زرین یا سیمین آب خورد:

انّما یجرجر[۲] فى بطنه نار جهنّم،یعنى عاقبت وى آنست که بآتش رسد.

وقال (ص): البحر نار فى نار، اى عاقبته کذلک.

و ذکر بطون در آیت بسط سخن راست، و تعجیل وعید را، چنان که گویند: فلان چیز طوق کردند در گردن وى، و طوق خود در گردن بود؛ و چشم وى از چشم خانه برکشند، و چشم خود درچشم خانه بود، و این از مبسوطهاى قرآن است، چنان که‏ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ‏ و یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ‏ و لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ‏.

وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً- بضم یا قراءت شامى و ابو بکر است. میگوید: ایشان را درآرند بآتش، نظیره قوله: سَأُصْلِیهِ سَقَرَ، سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً. باقى قرّاء بفتح یاء خوانند، یعنى درشوند ایشان بآتش، نظیره قوله: إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ‏، جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها، لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى‏. یقال صلیت النّار اى دخلتها، و اصلیته النّار، اى القیته فیها. سدى گفت: روز قیامت هر قومى را نشانى است که خلق ایشان را بآن نشان بشناسند؛ و خورندگان مال یتیم را بناحق، نشان آنست که آتش از دهن ایشان و گوش و بینى و دو چشم ایشان مى‏تابد. هر کس که در ایشان نگرد، داند که ایشان مال یتیم بظلم خورده‏اند. و

قال النّبیّ (ص): «رایت لیله اسرى بى قوما لهم مشافر[۳] کمشافر الإبل، قد وکّل بهم من یأخذ بمشافرهم، ثمّ یجعل فى افواههم صخرا من نار یخرج من اسافلهم. قلت یا جبرئیل: من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً.

سَعِیراً نامى است آتش را که برافروخته باشند و گرم کرده، گویند: درکه ششم است از درکات دوزخ، یقال استعرت النّار تستعر، و سعرتها فهى مسعوره، و ناقه مسعوره، بها سعر اى جنون، و فلان مسعر حرب اذا کان یشعلها.

قوله تعالى: یُوصِیکُمُ اللَّهُ‏ الآیه- در صدر اسلام حکم میراث چنان بود که باسلام میراث مى‏بردند، هر که در دین اسلام آمدى از مسلمانان میراث بردى، اگر قرابت بودى و گرنه، پس این حکم بعقد سوگند برادرى با یکدیگر گفتن منسوخ گشت؛ و این آیت فرو آمد: وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ‏.

مصطفى (ص) میان مهاجر و انصار برادرى داد، و یکدیگر را میگفتند: دمى دمک و مالى مالک، و ذمّتی، ذمّتک، تنصرنى و انصرک، ترثنى و ارثک. این عقد میان ایشان برفتى، و از یکدیگر باین عقد میراث بردندى. پس این حکم منسوخ گشت بهجرت، و ناسخ این بود: ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا. پس هر که مهاجر بودى میراث بردى، و اگر چه خویشاوند نبودى، و هر که مهاجر نبود او را میراث نبود اگر چه خویشاوند نزدیک بود. پس این حکم نیز منسوخ گشت باین آیت که: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ‏. پس بیان و شرح این آیت را رب العالمین‏ یُوصِیکُمُ اللَّهُ‏ فرو فرستاد.

بعضى مفسران گفتند: این آیت على الخصوص در شأن سعد بن الربیع فرو آمد که روز احد کشته شد. زن وى آمد بر مصطفى (ص)، و گفت: یا رسول اللَّه من زن سعد بن الربیع ام، که روز احد در معرکه با تو بود و شهید گشت؛ و اینک دو دختر بمن بگذاشت. اگر ایشان را مال نباشد کس ایشان را بزنى نخواهد، و من درمانم، و آن مال پدر ایشان چندان که بود برادر وى که عمّ این دختر کان است بر گرفت.

رسول خدا گفت آن زن را: که انتظار کن و گوش دار که اللَّه تعالى در کار شما آیت فرستد و حکم کند. آن زن رفت و دیگر بار باز آمد و میگریست. تا درین بودند.

جبرئیل آمد و آیت آورد: یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ … رسول خدا آن عمّ ایشان را بر خواند و گفت: از آن مال که بر گرفتى دو سیک دختران سعد راست، و هشت یک زن وى را، و باقى که بماند ترا؛ و اول میراث که در اسلام قسمت کردند این بود.

آن گه رسول خدا (ص) گفت: انّ اللَّه تعالى لم یرض بملک مقرّب و لا نبىّ مرسل حتّى تؤتى قسمه التّرکات، و اعطى کلّ ذى حقّ حقّه، الا لا وصیّه لوارث.

یُوصِیکُمُ اللَّهُ‏- وصیت که از جهت اللَّه آید فرض محکم بود. میگوید: یفرض اللَّه علیکم فى اولادکم بعد موتکم. میفرماید اللَّه تعالى، و بر شما مى فرض کند در کار فرزندان شما پس مرگ شما. لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ‏ درین آیت بیان میراث پسران و دختران است، و میراث پدر و مادر. اما پسران که میراث برند بطریق تعصیب برند؛ و معنى تعصیب آنست که چون وارث خودى باشد تنها، مال همه وى را بود، اگر صاحب فرض با وى بود هر چه از سهام ذوى الفرض بسر آید وى را باشد، و پسر را هرگز از میراث محروم و محجوب نکنند، الّا اگر مانعى از موانع میراث چون کفر و رق و قتل در وى موجود بود؛ و تا پسر در جاى بود فرزند پسر را در میراث نصیب نیست، و چون پسر نماند فرزندان وى بجاى او باشند در میراث. امّا دختران صاحب فرض باشند؛ و معنى فرضیّت آنست که ایشان را از میراث بهره معین نامزد بود. اگر دو دختر بودند یا بیشتر، فرض ایشان دو سیک است، چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ‏، و اگر یکى باشد دختر، فرض وى نیمه مالست، چنان که گفت: وَ إِنْ کانَتْ واحِدَهً فَلَهَا النِّصْفُ‏.

نافع «واحده» برفع خوانده و باین قراءت کان معنى حدوث و وقوع دارد که آن را خبر نگویند؛ و دختران را این فرض که گفتیم نامزد است مگر در آن حال که با ایشان پسران باشند، که پس بسبب پسران «عصبه» شوند، و بطریق تعصیب گیرند؛ چنان که گفت ربّ العالمین: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ‏؛ و چنان که پسران نیوفتند دختران هم نیوفتند، الّا بمانع کفر و رقّ و قتل. اما فرزندان دختران ذو و الارحام، به مذهب شافعى و مالک و داود ذو و الارحام وارثان نباشند؛ و بمذهب احمد و ابو حنیفه، اگر از وارثان عصبه و صاحب فرض هیچ کس نباشد ایشان را در میراث نصیب بود. امّا پدر گاه عصبه باشد و گاه صاحب فرض، و گاه هم عصبه و هم صاحب فرض: اگر با وى پسر میّت بود یا پسر پسر میت، آن گه صاحب فرض بود، فرض وى‏ سدس بود.

چنان که ربّ العالمین گفت: وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ؛ و اگر با وى دختر بود یا دختر پسر، او هم سدس است بفرضیت و هم باقى بتعصیب؛ و اگر با وى هیچ فرزند نبود پس عصبه باشد، و بطریق تعصیب میراث برد؛ و چنان که فرزندان را حجب و حرمان نیست الّا بمانع رقّ و کفر و قتل، پدر و مادر هم چنان است. امّا مادر صاحب فرض است، و فرض وى گاه سدس است و گاه ثلث: اگر با وى فرزند میّت بود یا فرزند پسر میّت، فرض وى سدس بود، چنان که اللَّه گفت: وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ، و اگر با وى فرزند میت و فرزند پسر میت نباشد پس فرض وى ثلث باشد،

چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ‏؛ مگر در دو مسأله و هما زوج و ابوان، و زوجه و ابوان، که درین دو مسأله، اول نصیب صاحب فرض که با وى است بیرون کنند، پس ثلث آنچه بماند بمادر دهند، نه ثلث همه مال؛ و اگر با مادر دو برادر یا دو خواهر میّت بود از هر جهت که باشد فرض وى سدس باشد؛ چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَهٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ‏ این اخوه اینجا هم اخوان است و هم اخوه، که عرب دو چیز جمع شمارند، چنان که گفت: قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ، و نگفت طائعین، فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما، و نگفت «قلباکما؛ و المعنى فیه: انّ الجمع انّما سمّى لأنّه یجمع بعضه الى بعض، فاذا جمع انسان الى انسان فهو جمع؛ یدلّ علیه الخبر،و هو قوله (ص): اثنان فما فوقها جماعه.

حمزه و کسایى فلامّه بکسر الف خوانند، از بهر آنکه ضمه میان دو کسره ثقیل دارند. باقى بضم الف خوانند، رجوعا فیها الى الأصل. مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِی بِها- قراءت مکى و شامى و ابو بکر بهر دو جایگه بفتح صاد است بر فعل مجهول، باقى بکسر صاد خوانند، و اختیار بو عبیده و بو حاتم کسر است، از آنکه ذکر میّت از پیش رفت، و اسناد فعل با وى است. و مؤیّد این قراءت آن دو حرف دیگر است:

یوصین و توصون، و معنى آیت آنست که این میراث پس از آن قسمت کنند که‏ وصیّتى که میّت کرده باشد بجاى آورده باشند، و اوامى که بر وى بود گزارده باشند.

و ترتیب این احکام چنانست که: چون کسى را فرمان حق در رسد، از اصل مال وى ابتدا بتجهیز و تکفین وى کنند بمعروف، چنان که اسراف نکنند، و بر وارثان اجحافى و ضررى نیارند، پس اگر دینى باشد بر وى، بگذارند، و ذمّت وى از آن برى کنند؛ و اگر دین و ترکه هر دو برابر آیند پس نه تنفیذ وصیت بود آنجا، و نه قسمت مواریث؛ که قضاء دیون و حقوق مردم بر هر دو مقدم است؛ و همچنین حقوق خداى عزّ و جلّ چون زکاه و کفّارت و نذر و حجّ بمذهب شافعى بر وصیت و میراث مقدّم است. امّا بمذهب مالک و ابو حنیفه این حقوق خداى عزّ و جلّ اگر در آن وصیّت کند از ثلث مال بیرون کنند، و اگر وصیت نکند خود اصلا بیوفتد، و دلیل شافعى (رض) خبر خثعمیه است،

قالت: یا رسول اللَّه! انّ ابى شیخ کبیر لا یستمسک على الرّاحله، ا فأحجّ عنه؟ قال: أ رأیت لو کان على ابیک دین أ کنت تقضینه؟

قالت: نعم. قال: دین اللَّه احقّ، قالها ثلاثا.

آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً- این ترجیح پدران و مادران است بر دیگر وارثان. میگوید: شما ندانید که از ایشان کیست شما را بهتر و بکار آمده‏تر، یعنى که ایشان شما را در جدا[۴] و منفعت متکافى‏اند، هر دو بکار آمده و نزدیک منفعت. معنى دیگر گفته‏اند که: شما ندانید که از ایشان کدام یکى در دنیا شما را بکار آمده‏تر است تا میراث بوى دهید، و استحقاق در وى شناسید، و لکن اللَّه خود این فرائض بنهاد، و این قسمتها یاد کرد، و باز برید بحکمت و دانش خویش، و اگر بشما باز گذاشتى شما ندانستید که از ایشان که سودمندتر است شما را؟ و کار بر شما تباه گشتى، و مال ضایع؛ و گفته‏اند معنى آنست که: شما ندانید که فردا در قیامت از ایشان کدام یکى شما را با نفع‏تر باشد، و بکار آمده‏تر.

ابن عباس گفت: اطوعکم للَّه عزّ و جلّ من الآباء و الانبیاء ارفعکم درجه یوم القیامه، هر که امروز در دنیا خداى را فرمان بردارتر، فردا در قیامت درجه وى برتر، و منزلت وى نزدیک حق بزرگوارتر. اگر پدر را درجه برتر از درجه فرزند بود، ربّ العالمین وى را شفیع فرزند کند، تا بشفاعت پدر درجه فرزند بدرجه پدر رسد، و اگر فرزند را درجه برتر بود، از بهر پدر شفاعت کند، تا او را بدرجه فرزند رساند. یعنى که شما امروز ندانید که فردا درجه کدام یکى برتر بود، و نفع از کدام یکى طلب باید کرد.

فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً- علیما بالاشیاء قبل خلقها، حکیما فیما دبّر من الفرض. فریضه نصب على الحال المؤکّده من قوله: و لأبویه، اى و لأبویه و لهؤلاء الورثه ما ذکرنا مفروضا، ففریضه مؤکّده لقوله تعالى: یُوصِیکُمُ اللَّهُ‏ …

وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ‏- درین آیت بیان میراث شوهران است و جفتان ایشان، و میراث اولاد امّ. امّا شوهر صاحب فرض است، و فرض وى گاه نیمه باشد و گاه چهار یک: اگر با وى فرزند زن نبود و نه فرزند پسرش، فرض وى نیمه باشد، چنان که اللَّه گفت: وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ؛ و اگر با وى فرزند بود از وى یا از شوهرى دیگر، یا با وى فرزند پسر زن بود، فرض وى چهار یک باشد، چنان که گفت: فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ‏.

اما زنان منکوحه اگر یکى باشد تا چهار، فرض ایشان ربع است یا ثمن میان ایشان بسویّت: اگر با ایشان فرزند شوهر نبود و نه فرزند پسرش، فرض ایشان ربع است یعنى چهار یک. چنان که اللَّه گفت: وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ؛ و اگر با زن فرزند شوهر باشد، از وى، یا از زنى دیگر، یا فرزند پسرش،فرض وى ثمن باشد یعنى هشت یک، چنان که گفت: فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ‏.

وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَهً أَوِ امْرَأَهٌ الآیه- تقدیر آیت آنست که: و ان کان رجل او امرأه یورث. کلاله. هر وارث که نه پدر باشد و نه فرزند او را کلاله گویند، و هر مورث که از وى نه پدر ماند و نه فرزند او را کلاله گویند. پس کلاله نامى است هم وارث و هم مورث را. اگر گوئیم که مورث است اشتقاق آن از کلّ نسبه است، و هو اذا لم یبق من قطب نسبه احد. و اگر گوئیم که وارث است اشتقاق آن از اکلیل است، و هو الّذى یتکلّل بالرّأس، اى یحیط به، فکأنّ الکلاله تکلّلوا بالمیّت من جوانبه و حوالیه، و الولد خارج من ذلک و کذلک الوالد. و درین آیت کلاله میّت است مورث، و منصوبست بر حال.

معنى آنست که: اگر مردى یا زنى بمیرد که از وى میراث برند در حال کلاله، که ازو نه پدر ماند و نه فرزند؛ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ‏ و او را برادرى بود یا خواهرى، یعنى از مادر.

اجماع امّت آنست که این برادر و خواهر هر دو از جهت مادراند، و دلیل برین قراءت سعد بن ابى وقاص است: و له اخ او أخت من امّ، فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ‏ هر یکى ازین برادر و خواهر هم مادر شش یک مال است. فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ‏ اگر دو باشند این اولاد امّ، یا بیشتر از دو، چندان که باشند نصیب ایشان سه یک باشد، قسمت کنند میان ایشان این سه یک، بسویّت، نرینه و مادینه یکسان؛ و اگر با اولاد امّ پدر میّت باشد یا پدر پدر، یا فرزند میت، یا فرزند پسرش، پس ایشان را میراث نبود و بیوفتند.

مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصى‏ بِها أَوْ دَیْنٍ‏-

قال على بن ابى طالب (ع): «انّکم تقرّون الوصیّه قبل الدّین و بدأ رسول اللَّه بالدّین قبل الوصیّه»،

هر چند که اللَّه تعالى ابتدا بوصیت کرد آن گه دین گفت، امّا رسول خدا که مبیّن احکام شریعت بود، و امین درگاه عزّت ابتدا بدین کرد در مال میّت، آن گه بوصیت. یعنى که آیت اقتضاء جمع‏ میکند نه اقتضاء ترتیب. و اجماع علما و فقها آنست که در ترکت نخست قضاء دین است، پس تنفیذ وصیّت، پس تقویم سهام و قسمت مواریث.

غَیْرَ مُضَارٍّ- یعنى من غیر ادخال الضّرر على الورثه بالوصیّه. میگوید آن وصیّت که موصى کنى نباید که گزند افکند بر ورثه، یا زیانى آرد که میراث در ایشان لاغر و تنگ کندو مفسّران گفتند: این ضرر آنست که وصیت کند بدینى که برو نیست، یا اقرار دهد از بهر کسى که هیچ چیز از وى برو نباشد، و مقصود وى در آن اقرار وصیّت، اضرار ورثه بود.

مصطفى (ص) گفت:«لا ضرر و لا اضرار فى الاسلام».

من قطع میراثا فرضه اللَّه قطع اللَّه میراثه من الجنّه.

وَصِیَّهً مِنَ اللَّهِ‏- این استقصا است و تشدید عظیم، و از اللَّه تأکید بر مسلمانان میان دو وصیّت، باوّل گفت: یُوصِیکُمُ اللَّهُ‏، و بآخر گفت: وَصِیَّهً مِنَ اللَّهِ‏.

وَ اللَّهُ عَلِیمٌ‏- فیما دبّر من هذه الفرائض. حَلِیمٌ‏ عمّن عصاه بتأخیر عقوبته.

تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ‏ الآیه …- این تعیین سهام و قطع انصبا و اندازها است از خداى عزّ و جلّ. آن گه وعده‏دار ایشان را که فرمان خدا و رسول بجاى آرند، و از اندازهاى وى درنگذرند، ببهشت باقى و ناز نعیم جاودانى.

گفت: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏- یدخله بیا، و ندخله بنون هر دو خوانده‏اند. بنون در هر دو آیت قراءت مدنى و شامى است على خطاب الملوک، و این اخبار بنون، مع تقدّم ذکر اللَّه همچنانست که جاى دیگر گفت: بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ سَنُلْقِی. باقى قرّا در هر دو آیت بیا خوانند بلفظ غیبت، زیرا که ذکر اللَّه متقدّم است و المعنى: یدخله اللَّه. میگوید: در آریم ایشان را در آن بهشتها، با ناز و نعیم، و فوز عظیم، که هر بهشتى را در ده انگشت انگشترى بود. نقش نگین آن انگشتریها یکى آنست که: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ‏. دوم‏ ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ. سیوم‏ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏. چهارم رفعت عنکم الهموم و الأحزان. پنجم البسناکم الحلل و الحلّى. ششم زوّجناکم الحور العین. هفتم لکم‏ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ‏. هشتم رافقتم النبیّین و الصّدّیقین. نهم صرتم شبّانا لا تهرمون. دهم سکنتم فى جوارى لا یوذى الجیران. این سرانجام ایشانست که خدا و رسول را طاعت دارند، و اندازهاى شرع بجاى آرند.

و سرانجام ایشان که نافرمان آیند، و از اندازها گذارند، آنست که بسخط و نقمت حق رسند، چنان که گفت: جلّ جلاله: وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ‏، عذاب مهین عذاب خوار کننده است، و آن خوارى نومیدى است. در میان سلاسل و انکال و زقّوم و غسلین چنان بمانند که یکبارگى نومید شوند، نعوذ باللَّه من سوء القضاء و درک الشّقاء.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً الآیه- جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، رهى‏دار، نام‏دار، کریم بردبار، وفادار، عظیم، که هر کس را خداوند است، و هر چیز را پیش برند است، و ضعیفان را دستگیر و مهر پیوند است. درین آیت ضعیفان را مینوازد، و یتیمان را مهر مینماید، و آن ظالمان که از جگر یتیمان کباب میکنند، وز خون مفلسان شراب میخورند، ایشان را بیم میدهد، و بعقوبت خوفشان میترساند، و درماندگان را نیابت میدارد، و با ظالمان از بهر ایشان خصمى میکند، از آنکه یار ضعیفانست، و فریادرس نومیدانست، و مجیب دعاء مضطرّانست،و نیوشنده آواز لهیفانست. دوست دارد بنده‏اى را که از سرشکستگى و عجز و مفلس نفسى سرد برآرد، و اشکى گرم فروبارد، و دو دست تهى بوى بردارد، و عذرى باز خواهد.

در آثار بیارند که مردى میگفت: یا ربّ یا ربّ! انت کتبت و أنت قدّرت و أنت قضیت، بار خدایا که هر چه بود و هست و خواهد بود همه تو میخواهى، و تو میرانى، و بر خلق تو مینویسى. از تقدیر تو، بار خدایا، بیرون نیست، و بى قضاء تو هیچ نیست.

گفتا بسرّ وى ندا آمد که: هذا التّوحید، فأین العبودیّه، آنچه گفتى عین توحید است، و سزاى خدایى ماست. نشان بندگى خویش بیار تا چیست؟ فقال الرّجل یا ربّ یا ربّ، انا عصیت، انا اذنبت، انا سألت. بار خدایا از من آن آید که از من سزد! بار خدایا بد عهد و بیوفاء و جفاکار و هر چه بتر هستیم.

قصّه چکنم حیلت و رنگیم همه‏ وز رفتن راه راست لنگیم همه‏
از آز در آویخته چنگیم همه‏ با قسمت قسّام بجنگیم همه‏

إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً صعب است مال یتیمان خوردن، و درخواسته ایشان طمع بیهوده کردن. آورده‏اند از آن اعجوبه مملکت عیسى پاک (ع) که وقتى بگورستانى بگذشت، گفت: بار خدایا! یکى را ازین بندگان خود زنده کن. در حال پاره خاک فروشد، و شخصى بلند بالا ازین خاک بر آمد و بایستاد، عیسى (ع) ازو بسهمید، گفت: ایّها الفتى من انت؟ قال: انا ابن تغلب. قال: متى متّ؟ قال: الفین و سبعمائه عام، چند است تا بدین خاک فرو رفتى؟ گفت: دو هزار و هفتصد سال. گفت: بگو تا مرگ را چگونه یافتى؟ گفت: از آن وقت باز که باین خاک فرو رفته‏ام تا اکنون هنوز تلخى مرگ با منست. گفت: بگو تا خدا با تو چه‏ کرد؟ گفت: یا روح اللَّه از دو هزار و هفتصد سال باز هنوز در مطالبت حساب نیم دانک سیم‏ام که یتیمى را در گردن من بوده است، و هنوز ازین مطالبت فارغ نگشته‏ام، این بگفت و بخاک فروشد.

یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ‏- ربّ العالمین استحقاق ورثه در میراث از دو روى پدید کرد، و فرمود: یکى از روى فرض، و دیگر از روى تعصیب و استحقاق. از جهت تعصیب قوى‏ تر است از آنکه از جهت فرض، نه‏ بینى که غایت میراث عصبه استغراق مال است بکلیّت، و غایت فرض تا دو سه یک بیش نیست؟آن گه شرع میفرماید که: در حال قسمت ابتدا بر فرض کنید که اصحاب قروض در استحقاق ضعیف‏ترند. و ذلک فى‏

قوله (ص): «ما ابقت الفرائض فلأولى عصبه ذکر».

اینست سنّت خداوند جلّ جلاله در آن آیت که گفت: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا. کتاب و دین خویش که بنده‏اى را داد بلفظ میراث گفت، از آنکه میراث عطیّتى الهى باشد بى‏رنج و کسب بنده، پس «ظالم» فرا پیش «سابق» داشت، و ظالم لا محاله از سابق ضعیف‏تر است و بى‏مایه‏تر، امّا شکسته دل است و نومید رنگ، وقت وى مدافعت بر نمیدارد، و کرم ربوبیّت اقتضاء ضعیف نواختن و بى وى کار وى ساختن میکند، سبحانه ما ارأفه بعبده.

امّا آنچه گفت: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ‏، اشارت میکند که این کار نه بقیاس بندگان است، و نه حدّ اوهام و افهام ایشان است، که اگر قیاس بودى حظّ مادینه دو چند نرینه بودى که عجز و ضعف و انوثت از روى قیاس اقتضاء تفضیل میکند، لکن حکم او جلّ جلاله نه علّت را در آن جاى است، و نه چون و چرا را در آن راه. نه کس را بر آن اعتراض، و نه خلق را از آن اعراض.

شهریست بزرگ و من بدو در میرم‏ تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم‏

لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ‏.

آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ‏- این چنانست که کسى دو برادر دارد، هر دو مشفق و مهربان، هر دو او را بکار آمده، و هر دو بکارى برخاسته، و هر دو او را شایسته. خواهد تا ایشان را بستاید و آزادى کند، گوید: خود ندانم که از ایشان کدام یکى بهتر و کدام مهربان‏تر است! یعنى که هر دو بغایت اشفاق و مهربانى رسیده‏ اند، پدران و فرزندان همچنان‏اند. اگر پدران‏اند بخدمت فرزندان منتفع‏اند، و اگر فرزندان‏اند بحرمت پدران منتفع‏اند. اگر پدران‏اند در بدایت عمر تو در ضعف طفولیّت ترا بکار آیند، و گر فرزندان‏اند در نهایت عمر تو در ضعف پیرى ترا بکار آیند. این خود نفع این جهانى است، و نفع آن جهانى آنست که مصطفى (ص) گفت: مردى را در بهشت بدرجات على رسانند، و هرگز خود را بآن مثابت ندانسته بود، و نه عملى کرده که مستحقّ آن شده بود، گوید: بار خدایا از کجا یافتم این منزلت و این مرتبت؟ او را گویند، بدعاء ولدک لک.

و هم ازین بابست‏ خبر انس مالک (رض) قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامه نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم، فیخرجون من قبورهم، فینادى فیهم ان امضوا الى الجنّه زمرا، فیقولون: یا ربّنا و والدونا معنا؟ فیبسم الرّبّ تعالى، فیقول: و والدوکم معکم فیثب کلّ طفل الى ابویه، فیأخذون بایدیهم و یدخلونهم الجنّه، فهم اعرف بآبائهم و أمّهاتهم یومئذ من اولادکم الّذین فى بیوتکم.

وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ‏ الآیه- ثبوت میراث و استحقاق آن یا از جهت سبب است یا بحکم نسب، سبب نکاح است و نسب قرابت، و نکاح سبب مودّت‏ است، چنان که اللَّه تعالى گفت: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً، و نسب استظهار است و قوّت، چنان که در خبر است: المرء کثیر بأخیه، پس کسى را که ازین خویشان نسبى یا نزدیکان سببى یکى بمیرد آن داغى باشد بر دل وى، و دردى بر جان وى.

ربّ العالمین آن درد را مرهمى بر نهاد، و از پس آن مقاسات مواساتى فرمود در مال آن گذشته، تا چون درد از فوت وى بود، مرهم هم از مال وى بود. اینست سنّت خداوند جلّ جلاله با دوستان خویش. اگر بر ایشان رنجى نهد بحکم تکلیف از پس آن رنج، گنجى پدید کند بنعت تخفیف.

شیخ الاسلام انصارى قدّس اللَّه روحه گفت: «من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و در زیر یک ناکامى هزار گنج است؟ من چه دانستم که آرزو برید وصالست؛ و زیر ابر جود، نومیدى محالست؟! من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبار است که لطف و مهربانى او گنهکار را بیشمار است؟! من چه دانستم که آن ذو الجلال چنان بنده نواز است، و دوستان را برو چندین ناز است؟! من چه دانستم که آنچه من میجویم میان روح است، و عزّ وصال تو مرا فتوح است؟!.

اندر همه عمر من شبى وقت صبوح‏ آمد بر من خیال آن راحت و روح‏
پرسید ز من که چون شدى اى مجروح؟ گفتم که ز عشق تو همین بود فتوح‏

[۱] ( ۱)- اوام، بر وزن عوام، قرض و وام را گویند( برهان).)

[۲] ( ۱)- جرجر الشراب: آواز کرد، و جرجره: شراب با آواز خورانید او را، جرجره آواز کردن گلو( منتهى الارب).

[۳] ( ۱)- مشافر ج مشفر بالفتح و یکسر: لفج شتر، و آن از شتر بمنزله لب انسان است، و گاهى بطرز استعاره در مرد هم آیه( از منتهى الارب).

[۴] ( ۱)- الجد و الجداء: النفع و العطاء( المنجد)

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=