كشف الاسرار و عدة الأبراریس - كشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره یس آیه ۵۵-۸۳

۴- النوبه الاولى‏

(۳۶/ ۸۳- ۵۵)

قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ‏ بهشتیان آن روز در ناپرداختند، فاکِهُونَ (۵۵) شادان و نازان میوه خواران.

هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ‏ ایشان و جفتان ایشان در زیر سایه‏هااند، عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ (۵۶) بر تختهاى آراسته و بر حجله‏هاى تکیه زده.

لَهُمْ فِیها فاکِهَهٌ ایشانراست در ان هر میوه، وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ (۵۷) و ایشانراست هر چه آرزو کنند و خواهند.

سَلامٌ قَوْلًا سلامى بگفتار، مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ (۵۸) از خداوند مهربان که خود گوید.

وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ (۵۹) و گویند فرا کافران که از هم جدا شوید[۱] امروز اى ناگرویدگان.

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ‏ نه پیمان بستم با شما اى فرزندان آدم، أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ‏ که دیو مپرستید، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۰) که او شما را دشمنى آشکار است؟

وَ أَنِ اعْبُدُونِی‏ و [نه پیمان بستم با شما که‏] مرا پرستید، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۱) که راه راست اینست؟

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ‏ بدرستى که بیراه کرد از شما، جِبِلًّا کَثِیراً گروهانى انبوه، أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ (۶۲) خرد نداشتید [که دیو بدشمن نداشتید]؟

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۶۳) این آن دوزخ است که شما را میگفتند و وعده میدادند.

اصْلَوْهَا الْیَوْمَ‏ بآتش آن در شوید[۲] امروز، بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۶۴) بآن که کافر شدید و ناسپاس.

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ‏ آن روز مهر نهیم بر دهانهاى ایشان، وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ‏ و دستهاى ایشان با ما بسخن آید، وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ‏ و پایهاى ایشان بر ایشان گواهى دهد، بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۶۵) بآنچه میکردند

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْیُنِهِمْ‏ ما اگر خواهیم چشمهاى ایشان ناپیدا کنیم‏ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ تا آهنگ راه کنند، فَأَنَّى یُبْصِرُونَ (۶۶) هرگز چون فرا راه ببینند؟

وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَکانَتِهِمْ‏ و اگر ما خواهیم ایشان را صورت بگردانیم بر جاى خویش، فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ (۶۷) تا نه از پیش توانند که روند و نه از بس.

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ‏ و هر کرا عمر دراز دهیم، نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ‏ خلق وى برگردانیم بپس، أَ فَلا یَعْقِلُونَ (۶۸) در نمى‏یابند؟

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ ما وى را شعر نیاموختیم، وَ ما یَنْبَغِی لَهُ‏ و او را خود نسزد شعر گفتن [و از وى بنه آید آن‏]، إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ [آنچه او میآورد] نیست آن مگر یادى [از خداوند]، وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ (۶۹) و قرآنى آشکارا پیدا کننده.

لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا تا بیم نماید و آگاه کند هر که زنده دل بود، وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۰) و عذاب واجب شود بر ناگرویدگان.

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ‏ نمى‏بینند که بیافریدیم ما ایشان را، مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا از آنچه ما کردیم و آفریدیم، أَنْعاماً چهار پایان شتران و گاوان و گوسپندان‏ فَهُمْ لَها مالِکُونَ (۷۱) تا ایشان را زیر دست میدارند و با ایشان مى‏تاوند.

وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ‏ و آن چهارپایان نرم کردیم ایشان را، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ‏

از ان لغتى بر نشستنى‏اند؛ بر ان مى‏نشینند، وَ مِنْها یَأْکُلُونَ (۷۲) و از ان لختى خوردنى‏اند از ان میخورند.

وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ‏ و ایشان را در ان سودهاست و بکار آمدها، أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۷۳) بآزادى نیند و سپاس دارى نکنند [باین نعمت که ما ایشان را دادیم‏]؟

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَهً کافران فرود از اللَّه خدایان گرفتند، لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ (۷۴) تا ایشان را بکار آیند و یارى دهند.

لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ‏ یارى دادن ایشان نتوانند، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (۷۵) این کافران فردا بتان را سیاهى‏اند حاضر کرده [و بهم کردنى در دوزخ‏]

فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ‏ سخن ایشان اندهگن مدارد ترا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۶) که آنچه میگویند بر ما پوشیده نیست، میدانیم آنچه نهان میدارند و آنچه آشکارا میدارند.

أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ‏ نمى‏بیند این مردم، أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَهٍ که ما بیافریدیم او را از نطفه‏اى، فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۷۷) آن گه با ما خصمى کند خصمیى آشکارا.

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا ما را مثل زد [و ما را با خود در ناتوانى هم سانى‏[۳] ساخت در سخن‏]، وَ نَسِیَ خَلْقَهُ‏ و آفرینش او [که اوّل آفریدیم و خود نبود] فراموش کرد، قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ‏ گفت آن کیست که استخوان را زنده خواهد کرد؟

وَ هِیَ رَمِیمٌ (۷۸) و آن ریزیده و تباه گشته.

قُلْ یُحْیِیهَا گوى زنده کند آن استخوانهاى پوسیده تباه گشته، الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ او که بیافرید نخست بار آن را، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ (۷۹) و او بهمه آفریده‏اى و همه آفرینش داناست‏

الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ‏ آن خدایى که شما را کرد و آفرید، مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً

از درخت سبز آتشى، فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (۸۰) که تا شما از ان آتش مى‏فروزید.

أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ نیست آن کس که آسمان.

و زمین آفرید توانا، عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ‏ بران که چون ایشان را آفریند؟ بَلى‏ وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ (۸۱) آرى اوست آن آفریدگار آسان آفرین دانا،

إِنَّما أَمْرُهُ‏ فرمان او آنست، إِذا أَرادَ شَیْئاً که چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۸۲) آن را گوید که باش و مى‏بود

فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ پاکى و بى‏عیبى او را که بدست اوست پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۳) و بازگشت همگان با اوست.

 

النوبه الثانیه

 

قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ‏- ابن کثیر و نافع و ابو عمرو «فى شغل» مخفّف خوانند و باقى قرّاء مثقّل خوانند، و هما لغتان مثل السّحت و السّحت، و تفسیر «شغل» بقول ابن عباس افتضاض ابکار است. مصطفى علیه الصلاه و السلام در تفسیر این آیه گفته:«انّ احدهم لیفتضّ فى الغداه الواحده مائه عذراء» قال: «ففى هذا شغلهم».

و قال عکرمه: فتکون الشهوه فى اخریهنّ کالشهوه فى اولیهنّ و کلّما افتضّها رجعت على حالها عذراء.

وقال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه انفضى الى نسائنا فى الجنّه کما نفضى الیهنّ فى الدنیا؟ قال: «و الذى نفسى بیده انّ المؤمن لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء».

گفته‏اند که در صحبت بهشتیان منى و مذى و فضولات نباشد چنانک در دنیا، بلى لذّت صحبت آن باشد که زیر هر تار مویى یک قطره عرق بیاید که رنگ رنگ عرق بود و بوى بوى مشک.

وعن عبد اللَّه وهب قال: انّ فى الجنّه غرفه یقال لها العالیه فیها حوراء یقال لها الغنجه اذا اراد ولىّ اللَّه ان یأتیها اتیها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعه آلاف وصیفه یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنهابمجامر بلانار.

کلبى گفت: «فى شغل» یعنى عمّا فیه اهل النار، اى لا یهمّهم امرهم فلا یذکرونهم، معنى آنست که: بهشتیان را چندان ناز و نعیم بود که ایشان را پرواى اهل دوزخ نبود نه خبر ایشان پرسند نه پرداخت آن دارند که نام ایشان برند. و گفته‏اند: قومى عاصیان امّت احمد در عرصات قیامت بمانند از دوزخ رسته و ببهشت نارسیده، ربّ العزه با ایشان خطاب کند که اهل دوزخ در عذاب و سخط ما گرفتاراند و از محنت خویش با کس نپردازند و اهل بهشت در ناز و نعیم غرق‏اند و بانعام و افضال ما مشغول، ایشان را چندان شغل است در ان ناز و نعیم خویش که با دیگرى نمى‏پردازند، فذلک قوله: «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ‏»، آن گه گوید: عبادى چون از هر دو فریق باز ماندید، اینک من با شما رحمت کردم و شما را آمرزیدم. ابن کیسان گفت: شغل ایشان در بهشت زیارت یکدیگر است این بزیارت آن میرود و آن بزیارت این میآید، وقتى پیغامبران بزیارت صدّیقان و اولیا و علما روند، وقتى صدّیقان و اولیا و علما بزیارت پیغامبران روند، وقتى همه بهم جمع شوند بزیارت درگاه عزت و حضرت الهیّت روند.

وفى الخبر عن ابن عباس رضى اللَّه عنه عن النبى (ص) قال: «انّ اهل الجنّه یزورون ربّهم عز و جل فى کلّ یوم جمعه فى رمال الکافور و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعه و ابکرهم غدوّا».

وعن انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینما اهل الجنّه على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لجامها من ذهب یتحدّثون تحت ظلّ الشجره عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربّهم عز و جل ان اجیبوا ربّکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض اتیح منابر من ذهب و منار من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضّه فیجلسون علیها فیقول الجبّار جلّ جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنّه ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اسقوهم فیسقونهم شرابا ما شربوا مثله فى الجنّه قطّ، ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قطّ فى الجنّه ثمّ یقول تبارک و تعالى: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى عطّروهم فیعطّرونهم بعطر ما عطروا بمثله فى الجنّه قطّ،

ثم یقول: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و کسوا و عطّروا و احق لى ان اتجلّى لهم فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فینظرون الى وجهه عز و جل فیغشاهم من نوره ما لولا انّ اللَّه عز و جل قضى ان لا یموتوا لاحترقوا ثم یقال لهم ارجعوا الى منازلکم فیرجعون الى منازلهم و قد خفوا على ازواجهم بما غشیهم من نوره تبارک و تعالى فیقول لهم ازواجهم لقد خرجتم من عندنا بصوره و رجعتم الینا بغیرها فیقولون تجلّى لنا ربّنا عز و جل فنظرنا الیه».

و قال بعض المفسرین: قوله «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ‏» یعنى فى ضیافه اللَّه عز و جل و سیاق الحدیث الذى اوردناه یدل علیه. خداى را عز و جل دو ضیافت است مر بندگان را یکى اندر ربض بهشت بیرون بهشت و یکى اندر بهشت و شرح این دو ضیافت از پیش رفت.

قوله: «فاکهون» و «فکهون» لغتان مثل الحاذر و الحذر و المعنى ناعمون فرحون. و قیل: الفاکه کثیر الفاکهه کاللّابن و التامر، قال الشاعر:

و دعوتنى و زعمت انّک لابن فى الضیف تامر[۴] و الفکه الّذى یتناول الفاکهه او الطّعام، قوله: «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ‏»- قرأ حمزه و الکسائى: «فى ظلل» بضمّ الظّاء من غیر الف جمع ظلّه. و قراءه العامّه «فى ظلال» بالالف و کسر الظّاء على جمع ظل نظیره قوله: «وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا» «وَ دانِیَهً عَلَیْهِمْ ظِلالُها». معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در زیر سایه‏هااند، همانست که فرمود: «وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ». و اگر «ظلل» خوانى معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در سایه‏وانهااند بناها و خیمه‏ها که از بهر ایشان ساخته‏اند، در بهشت خیمه- هاست از مروارید سپید چهار فرسنگ در چهار فرسنگ آن خیمه زده شصت میل ارتفاع آن و در ان خیمه سریرها و تختها نهاده هر تختى سیصد گز ارتفاع آن، بهشتى چون خواهد که بر ان تخت شود تخت بزمین پهن باز شود تا بهشتى آسان بیرنج بر ان تخت شود، اینست که رب العالمین فرمود: عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ‏ یعنى على السرر فى الحجال.

واحدتها اریکه، قال ثعلب: لا تکون اریکه حتّى تکون علیها حجال. و قیل: هى الوسائد و الفرش، «متّکئون» اى- جالسون. و قیل: «متّکئون» ذووا تکأه.

«لَهُمْ فِیها فاکِهَهٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ‏» یعنى ما یتمنون، تقول: ادّع علىّ، اى- تمنّ و قیل: «یدّعون» یفتعلون من الدّعاء، اى- لهم فیها ما یدّعون اللَّه به. و قیل:

للمؤمنین فى الجنّه ما یدّعون فى الدّنیا من الثّواب و الدرجات فیها و ینکره الکافرون.

«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ‏» گفته‏اند: آرزوى بهشتیان سلام خداوند رحیم است، معنى هر دو آیت درهم بسته و «سلام» بدل «ما یدّعون» است، میگوید: ایشانراست هر چه آرزو کنند و آرزوى ایشان سلام است، یعنى لهم سلام یقول اللَّه قولا ایشان را آرزوى سلام است و ایشانراست آن سلام که آرزوى ایشانست، سلامى که از گفتار خداوند مهربان است نه واسطه در میان و نه آنجا سفیر و ترجمانست، گفته‏اند: معنى سلام آنست که سلمتم عبادى من الحرقه و الفرقه، و آنچه گفت: «مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ‏» اشارت رحمت درین موضع آنست که ایشان را برحمت خویش قوّت و طاقت دهد تا بیواسطه کلام حق بشنوند و دیدار وى به بینند و ایشان را دهشت و حیرت نبود.

روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینا اهل الجنّه فى نعیمهم اذ سطع لهم نور فرفعوا رؤسهم فاذا الرّب عزّ و جلّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السّلام علیکم یا اهل الجنّه فذلک قوله: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ‏»- فینظر الیهم و ینظرون الیه فلا یلتفتون الى شى‏ء من النعیم ما داموا ینظرون الیه حتّى یحتجب فیبقى نوره و برکته علیهم فى دیارهم.

«وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ‏»- القول ها هنا مضمر، التأویل: و یقال للکفّار:«امْتازُوا الْیَوْمَ‏» یعنى تمیّزوا من المؤمنین. و فى معناه قوله تعالى: یَصَّدَّعُونَ‏ یَتَفَرَّقُونَ‏ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّهِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً- قال قتاده: معناه اعتزلوا عن کلّ خیر. و قال السدىّ: اى- کونوا على حده. و قال الضحاک: انّ لکل کافر فى النار بیتا یدخل فیه و یردم بابه بالنار فیکون فیه ابد الآبدین لا یرى و لا یرى،و کان النبى (ص) کثیرا یقول: «اللّهم انّى اعوذ بک من النّار ویل لاهل النّار».

قوله: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ‏» اى- الم آمرکم، الم اوصیکم‏ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ‏ عباده الشیطان طاعته، و کذلک تأویل قوله تعالى: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً یعنى اطاعوهم فى الباطل.

و قیل: معناه ان لا تعبدوا الاصنام، فاضاف الى الشیطان لانّهم عبدوها بامره فکانّهم عبدوه، و المراد بالعهد ما عهد الیهم فى قوله:وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ .. الآیه. و قیل: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ‏ بارسال الرسل و انزال الکتب؟ یقول اللَّه لهم هذا یوم القیمه، و یحتمل ان یکون هذا من خطاب اللَّه تعالى عباده فى الدّنیا، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ‏ ظاهر العداوه.

وَ أَنِ اعْبُدُونِی‏ اطیعونى و وحّدونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ‏ دین قیّم.

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً- نافع و عاصم‏ جِبِلًّا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند، یعقوب بضمّ جیم و با و تشدید لام. ابن عامر و ابو عمرو بضمّ جیم و سکون با. باقى قرّا بضمّ جیم و با و تخفیف لام. و الجبل- جمع الجبلّه، و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل، و کلها لغات معناها الخلق و الجماعه، اى- خلقا کثیرا جبله‏اى- خلقه. معنى آنست که شیطان از شما گروهانى انبوه بیراه کرد، و این بر طریق تسبّب است، یعنى سار الشیطان سببا لضلالتهم، کقوله تعالى للاصنام‏ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ‏، و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالى و تقدّس.

أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ‏- استفهام تقریع على ترکهم الانتفاع بالعقل.

و قیل:أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ‏ ما اتاکم من هلاک الامم الخالیه بطاعه ابلیس.

و یقال لهم لمّا دنوا من النّار: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏ بها فى الدنیا.

اصْلَوْهَا الْیَوْمَ‏ ادخلوها و الزموها و ذوقوا حرّها بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ‏- قال ابو هریره: اوقدت النّار الف عام فابیضّت ثمّ اوقدت الف عام فاحمرّت ثمّ اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم.

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ‏- روز قیامت عمل کافران بر کافران عرضه کنند و صحیفه- هاى کردگار ایشان بایشان نمایند آن رسواییها بینند و کرده‏ها بر مثال کوه‏هاى عظیم، انکار کنند و خصومت در گیرند و بر فریشتگان دعوى دروغ کنند گویند: ما این که در صحیفه‏هاست نه کرده‏ایم و عمل ما نیست و اللَّه ربّنا ما کنّا مشرکین، همسایگان بر ایشان گواهى دهند، همسایگانرا دروغ زن گیرند، اهل و عشیرت گواهى دهند و ایشان را نیزدروغ زن گیرند، پس رب العالمین مهر بر دهنهاى ایشان نهد و جوارح ایشان بسخن آرد تا بر کرده‏هاى ایشان گواهى دهند، اینست که ربّ العزه فرمود: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ‏. و اول چیزى از اعضاى ایشان که گواهى دهد استخوان ران چپ بود

لقول النبى (ص): ان اول عظم من الانسان ینطق یوم یختم على الافواه فخذه من رجله الشمال.

وقال (ص): انکم تدعون یوم القیمه مقدمه افواهکم بالقدام اى مشدده فاول ما یسئل عن احدکم فخذه و کفه.

وروى‏ انّهم یقولون لجوارحهم: ما شهادتکنّ هذه و عنکنّ کنّا نناضل، اى نجادل.

و فى کیفیّه هذا الکلام قولان: احدهما انّ اللَّه یمکنها من الکلام و یجعل لها خلقه تصلح للنطق، و الثّانی انّ المتکلّم هو اللَّه سبحانه الا انّه یسمع من جهتها فنسب الیها.

وفى الخبر عن جابر بن عبد اللَّه قال: لمّا رجعت مهاجره البحر قال رسول اللَّه (ص): الا تحدّثونى باعجب ما رأیتم بارض الحبشه قالوا بینما نحن جلوس اذ مرّت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل على رأسها قلّه من ماء فمرّت بفتى منهم فجعل احدى یدیه بین کتفیها ثمّ دفعها فخرّت على رکبتیها فانکسرت قلتها فلمّا ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر[۵] اذا وضع اللَّه الکرسى و جمع الاوّلین و الآخرین و تکلّمت الایدى و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امرى و امرک فقال رسول اللَّه (ص): صدقت ثمّ صدقت کیف یقدّس اللَّه قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم.

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ‏- قال ابن عباس معناه: لو نشاء لفقأنا[۶] اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیّهم و حولنا ابصارهم من الضلاله الى الهدى فابصروا رشدهم‏ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ‏؟ و لم نفعل ذلک بهم. معنى آنست که:اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند، آن گه فرمود: فَأَنَّى یُبْصِرُونَ‏ و لم افعل ذلک بهم. چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان.

زجاج گفت: معنى آنست که: ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند، و اگر این کنیم از کجا بینایى یابند و چون فرا راه بینند؟وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَکانَتِهِمْ‏- قرأ ابو بکر: على مکاناتهم یعنى:لو نشاء جعلناهم قرده و خنازیر فى منازلهم- اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جاى خویش بر منزل خویش مى‏باشند. و قیل لو نشاء لجعلناهم حجاره على المکان، اى- ساعتئذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع، و المکان و المکانه واحد.

و قیل: لو نشاء لاقعدناهم عن ارجلهم فلا یقدرون على ذهاب و لا رجوع. و قیل: فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا اى- ما قدروا ان یجاوزوا تکذیبهم، وَ لا یَرْجِعُونَ‏ اى- لا یتوبون.

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ‏ اى- من اطلنا عمره رددناه الى ارذل العمر شبّه الصّبی فى اول الخلق و قیل: نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ‏ اى- نصیّره الى الضّعف بعد القوّه و الى النقصان بعد الزّیاده. نُنَکِّسْهُ‏ بضمّ نون اول و فتح دوم و تشدید کاف قراءت عاصم و حمزه است، باقى بفتح نون اول و اسکان نون دوم و ضمّ کاف و تخفیف خوانند.

أَ فَلا یَعْقِلُونَ‏ بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب است، باقى بیا خوانند. میگوید: هر کرا عمر دراز دهیم؛ خلق وى برگردانیم به پس؛ و او را بشبه کودکان باز داریم، یعنى که پس از زیادت او را نقصان دهیم و پس از قوت او را ضعف دهیم، همانست که در ان آیت فرمود: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّهً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَهً … و قال سفیان: اذا بلغ الرّجل ثمانین سنه تغیّر جسمه. أَ فَلا یَعْقِلُونَ‏ فیعتبروا و یعلموا انّ الذى قدر على تصریف احوال الانسان یقدر على البعث بعد الموت.

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ‏- این جواب مشرکان قریش است که میگفتند:رسول خدا شاعر است و آنچه میگوید و میخواند شعر است، و ذلک فى قوله تعالى:أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ‏ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏.

رب العالمین فرمود: ما او را شعر نیاموختیم و او شاعر نیست، شعر گفتن شبهت آر و در وى شبهت نیست و در گفتار وى تهمت نیست‏ وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ‏ اى- بمتّهم.

او در هر چه خبر داد از غیب متّهم نیست و پیغام که آورده جز وحى پاک نیست‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏. وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ‏.

روى عن الحسن‏ انّ النبى (ص) کان یتمثّل بهذا البیت: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. فقال: کفى بالاسلام و الشیب للمرء ناهیا.

فقال ابو بکر: یا نبى اللَّه انّماقال الشاعر: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. ثمّ قال ابو بکر او عمر اشهد انّک رسول اللَّه یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ‏. و عن قتاده قال:

بلغنى انّ عائشه سئلت: هل کان النبى (ص) یتمثّل بشى‏ء من الشعر؟ قالت: کان الشعر ابغض الحدیث الیه، قالت: و لم یتمثّل بشى‏ء من الشعر الّا ببیت اخى بنى قیس طرفه:

ستبدى لک الایّام ما کنت جاهلا و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد[۷]

فجعل یقول (ص): و یأتیک من لم تزوّد بالاخبار. فقال ابو بکر: لیس هکذا الشعر انّما هو: و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد، فقال (ص): ما علمت الشعر و ما ینبغى لى.

إِنْ هُوَ یعنى القرآن‏ إِلَّا ذِکْرٌ اى- موعظه وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ‏ فیه الفرائض و الحدود و الاحکام.

لِیُنْذِرَ- قرأ اهل المدینه و الشام و یعقوب: لتنذر بتاء المخاطبه و کذلک فى الاحقاف وافقهم ابن کثیر فى الاحقاف، اى- لتنذر یا محمد. و قرأ الآخرون بالیاء، اى- لینذر القرآن‏ مَنْ کانَ حَیًّا یعنى مؤمنا حىّ القلب لانّ الکافر کالمیّت فى انّه لا یتدبّر و لا یتفکر. وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ‏ اى- تجب حجّه العذاب على الکافرین. حى اینجا بمعنى عاقل و مؤمن است و خصّه بالذکر لانتفاعه به کقوله:إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ.

و معنى آنست که: تو کسى را توانى که آگاه کنى که عاقل بود و مؤمن تا سخن دریابد و انذار تو در دل وى اثر کند و پند تو وى را سود دهد، امّا کافر و جاهل دلهاى مرده دارند و در شمار مردگان‏اند؛ نه پند تو ایشان را سود دارد نه انذار تو در دل ایشان اثر کند، این حکم ما در ازل کردیم و در لوح چنان نبشتیم که زنده دلان را پند تو سود دارد و بر مرده دلان عذاب ما واجب آید، اینست که ربّ العزه فرمود: وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ‏ اى- و یجب العذاب على الکافرین- واجب شد و درست گشت بر کافران سخن اللَّه در ازل که اهل عذاب‏اند.

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا اى- تولینا خلقها بابداعنا من غیر اعانه احد، و ذکر الایدى ها هنا یفید ان اللَّه تعالى خلقها بذاته سبحانه من غیر واسطه.

معنى خلق بحقیقت آفریدن است؛ از نیست هست کردن و از نبود بود آوردن و از آغاز نو ساختن، و حقیقت این فعل جز کردگار قدیم و خداوند حکیم را نیست که کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت جز وى را نیست. و در قرآن خلق بچند معنى بیاید: خلق است بمعنى تصویر کقوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ‏ اى- تصویر، و خلق است بمعنى دروغ کقوله: وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و خلق است بمعنى دین کقوله: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ‏ اى- لدینه، و خلق است بمعنى ابداع و اختراع کقوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ و کقوله: أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا- قال القتیبىّ: الْأَیْدِی‏ هاهنا القدره و القوّه و قوله: عَمِلَتْ أَیْدِینا حکایت عن الفعل و ان لم یباشر الفعل بالید، هذا کقوله: جرى بناء هذه القنطره و هذا القصر على یدى فلان.

وفى الخبر: على الید ما اخذت حتى تؤدیه فالأمانه مؤداه و ان لم تباشر بالید.

و تقول: ما لى فى ید فلان، و الیتیم تحت ید القیّم فالید یکنى بها عن الملکه و الضبط.

أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ‏ ضابطون قاهرون، اى- لم نخلق الانعام وحشیّه نافره من بنى آدم لا یقدرون على ضبطها بل هى مسخّره لهم، و هى قوله: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ‏ سخّرناها لهم، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ‏- الرکوب و الرکوبه- ما یرکب من الإبل، و کذلک الحلوب و الحلوبه ما یحلب منها بالهاء و بحذف الهاء قیل: الرکوب جمع و الرکوبه واحد. وَ مِنْها یَأْکُلُونَ‏ اى- سخّرناها لهم لیرکبوا ظهرها و یأکلوا لحمها.

وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ‏- المنافع الاصواف و الاوبار و الاشعار و الاولاد، و المشارب اللبن، أَ فَلا یَشْکُرُونَ‏- استفهام بمعنى الامر.

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَهً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ‏ یعنى لعلّ اصنامهم تنصرهم اذا حزنهم امر و تمنعهم من ذلک و لا یکون ذلک قط.

لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ‏ و منعهم من العذب، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ‏ اى- الکفّار جند للاصنام یغضبون لها و یحضرونها فى الدنیا هى لا تسوق الیهم خیرا و لا تستطیع لهم نصرا. و قیل: هذا فى الآخره یؤتى بکلّ معبود من دون اللَّه و معه اتباعه الّذین عبدوه کأنّهم جند محضرون فى النّار.

فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ‏- فیه قولان: احدهما قولهم فى اللَّه انّ له شریکا و ولدا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ‏ فنجازیهم على اقوالهم و افعالهم، و الثّانی قولهم فیک‏ یا محمد انّک شاعر و مجنون و ساحر.

و قیل: قَوْلُهُمْ‏ اى- تهدیدهم ایّاک بالقتل و وعیدهم، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ‏ فنحول بینک و بینهم.

أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ‏ جدل بالباطل مبین بیّن الخصومه، یعنى انّه مخلوق من نطفه ثمّ یخاصم فکیف لا یتفکر فى بدو خلقه حتّى یدع الخصومه- نمى‏بینند مردم که ما بیافریدیم او را از آبى مهین در قرارى مکین، چهل روز او را در طور نطفه نگه داشتیم تا علقه گشت و آن گه در طور علقه چهل روز بداشتیم تا مضغه گشت. مصطفى علیه الصلاه و السلام فرمود:ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیله ثم یکون علقه مثل ذلک ثم یکون مضغه مثل ذلک ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا با ربع کلمات فیقول: اکتب اجله و رزقه و شقى او سعید.

آن گه تقطیع هیکل او و صورت شخص او در ظهور آوردیم و او را کسوت بشریت پوشانیدیم و از آن قرار مکین باین فضاى رحیب آوردیم و از پستان پر از خون او را شیر صافى دادیم و بعقل و فهم و سمع و بصر و دل و جان او را بیاراستیم و بقبض و بطش و مشى و حرکات او را قوّت دادیم، با این همه نعمت و کرامت که با وى کردیم و از ان نطفه باین رتبه رسانیدیم همى با ما خصمى کند، اینست که رب العالمین فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ‏- خصیم درین موضع ابىّ بن خلف الجمحى است و این آیت در شأن وى آمده، استخوانى ریزیده کهن گشته برداشت، گفت: یا محمد أ ترى یحیى اللَّه هذا بعد ما رمّ؟

فقال علیه الصلاه و السلام: نعم و یبعثک و یدخلک النّار، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ‏ اى- خلقنا ایّاه، مصدر مضاف الى المفعول‏ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ‏- یقال: رمّ الشی‏ء و رممته فهى رمیم، ککفّ خضیب و عین کحیل.

قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها خلقها أَوَّلَ مَرَّهٍ ابتداء حین وجد، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ‏ لا یخفى علیه أجزاؤه و ان تفرّقت فى البرّ و البحر فیجمعه و یعیده خلقا کما کان یقال العلم هاهنا مشتمل على سعه الاقتدار على الامر فانّ العلم بالخلق اعجب من القدره على الخلق.

الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً- قال ابن عباس: هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخرى العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السوّاکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر على العفار و هى اثنى فتخرج منهما النار باذن اللَّه، و تقول العرب: فى کلّ شجر نار و استمجد المرخ و العفار[۸].

و یقال: فى کلّ عود نار الاعود العناب و الشجر یذکّر و یؤنّث، ففی قوله: وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ‏ مذکر، و فى قوله: مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ‏ مؤنّث.

فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ‏ اى- تقدحون و توقدون النّار من ذلک الشجر، این آیت از روى اشارت حجت است بر منکران بعث، آن خداوند که آتش در درخت سبز بیافرید قادر است که زندگى در استخوان پوسیده ریزیده بیافریند و بر وى دشوار نیاید و قدرت بر وى تنگ نبود.

پس در حجّت بیفزود و آفرینش آسمان و زمین بر ایشان حجّت آورد فرمود: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ‏- قرأ یعقوب: یقدر بالیاء على الفعل، اى- یقدر على ان یخلق مثلهم، ثمّ قال: بَلى‏ اى- قل بلى هو قادر على ذلک إذ لیس له جواب غیر ذلک، وَ هُوَ الْخَلَّاقُ‏ یخلق خلقا بعد خلق، الْعَلِیمُ‏ بجمیع ما خلق.

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً- فرمان او آنست که چون چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ‏ اى- لذلک الشی‏ء: کُنْ فَیَکُونُ‏ اى- فهو یکون على ما قدّر و اراد. آن چیز را گوید که: باش، هر چند که آن چیز حاضر نبود امّا معلوم حق بود و آنچه معلوم حقّ است بمنزلت حاضر است و خطاب با وى درست. در بعضى اخبارست که حقّ جلّ جلاله فرمود:انى جواد ماجد عطایى کلام و عذابى کلام و اذا اردت شیئا فانما اقول له کن فیکون.

فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ- کلمه تعظیم است و اجلال حق جل جلاله و تنزیه و تقدیس وى از ان که در قدرت وى نقصانى آید یا از عجز و عیب در وى نشانى بود، و الملکوت هو الملک با بلغ الالفاظ فلا یکون الّا للَّه وحده. و در قرآن سبحان بدو معنى آید: یکى بمعنى تنزیه، دیگر بمعنى تعجّب، آنچه بمعنى تنزیه است با ذات‏ احدیّت گردد جلّ جلاله، و آنچه بمعنى تعجب است با افعال وى گردد عزّ شأنه، تنزیه آنست که فرمود: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُ‏ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً و هم ازین باب است حکایت از قول موسى و عیسى و یونس: سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ‏ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍ‏ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ‏ و آنچه بمعنى تعجّب است: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ‏، و هم ازین باب است: سُبْحانَهُ إِذا قَضى‏ أَمْراً، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ- پاکى و بى‏عیبى خداى را که بدست اوست و بداشت او پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏ و بازگشت همه خلق با اوست و بازگشت همه کار با خواست او و بازگشت هر بودنى با حکم او، و قیل: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏ امّا الى الجنّه و امّا الى النار.

اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سوره یس مفرد جمعى کرده‏ام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست،

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ‏- وکیع بن الجرّاح گفت: شغل ایشان در بهشت سماع است، همانست که جاى دیگر فرمود: فَهُمْ فِی رَوْضَهٍ یُحْبَرُونَ‏ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ‏ فهذا الخبر هو السّماع فى الجنّه، بنده مؤمن در بهشت آرزوى سماع کند، ربّ العزه اسرافیل را فرستد تا بر جانب راست وى بیستد و قرآن خواندن گیرد، داود بر چپ وى بایستد زبور خواندن گیرد، بنده سماع همى کند تا وقت وى خوش گردد، جان وى فرا سماع آید، دل وى فرا نشاط آید، سرّ وى فرا کار آید، از تن زبان ماند و بس، از دل نشان ماند و بس، از جان عیان ماند و بس، تن در وجد واله شود، دل در شهود مستهلک شود، جان در وجود مستغرق گردد، دیده آرزوى دیدار ذو الجلال کند، دل آرزوى شراب طهور کند، جان آرزوى سماع حق کند، رب العزه پرده جلال بردارد، دیدار بنماید، بنده را بجام شراب بنوازد، طه و یس خواندن گیرد جان بنده آن گه بحقیقت در سماع آید. اى جوانمرد! از تن سماع نیاید که در بند برترى است، از دل سماع نیاید که رهگذرى است، سماع؛ سماع جانست که نه ایدرى است.

تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرد است.

جوینده تو همچو تو فردى باید آزاد زهر علّت و دردى باید

و گفته ‏اند: شغل بهشتیان ده چیز است: ملکى که در و عزل نه، جوانیى که با او پیرى نه، صحتى بر دوام که با او بیمارى نه، عزّى پیوسته که با او ذلّ نه، راحتى که با او شدّت نه، نعمتى که با او محنت نه، بقایى که با او فنا نه، حیاتى که با او مرگ نه، رضایى که با او سخط نه، انسى که با او وحشت نه.

پیر طریقت گفت: این شغل عامّه مؤمنان است که مصطفى (ص) در حق ایشان گفته:اکثر اهل الجنه البله.

امّا مقرّبان مملکت و خواصّ حضرت مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همى گویند:

روزى که مرا وصل تو در چنگ آید از حال بهشتیان مرا ننگ آید

چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جاى بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو على سیاه گفت: او را کسانى‏اند که اگر یک لحظه‏شان بى او میباید بود؛ زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.

امیر المؤمنین على (ع) فرمود:لو حجبت عنه ساعه لمت.

لَهُمْ فِیها فاکِهَهٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ، سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ‏- سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است: یکى بسفیر و واسطه، یکى بى سفیر و بیواسطه. امّا آنچه بواسطه است اوّل سلام مصطفى است، و ذلک فى قوله: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ‏ اى محمد چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، توبنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ، باز چون روزگار حیاه بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایى و درگاه مایى بفرمان ما قبض روح بنده همى کنى، نخست او را شربت شادى ده و مرهمى بر دل خسته وى نه بروى سلام کن و نعمت بر وى تمام کن.

اینست که رب العزه فرمود: تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً. آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموت‏اند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند:

«سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». اى بنده مؤمن بخوش دلى ودیعت جان تسلیم کردى نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سراى حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو. و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ»- سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگى کردید، اکنون در روید درین سراى جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ».

چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوى دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که: اى معدن ناز من نیاز من تا کى؟ اى شغل جان من این شغل جان من تا کى؟ اى هم راز دل من این انتظار دل من تا کى؟ اى ساقى سرّ من این تشنگى من تا کى؟ اى مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کى؟ خداوندا! موجود دل عارفانى، در ذکر یگانه، آرزوى جان مشتاقانى، در وجود یگانه، هیچ روى آن دارد خداوندا که دیدار بنمایى و خود سلام کنى برین بنده. فیتجلّى اللَّه عزّ و جلّ و یقول.

سلام علیکم یا اهل الجنه فذلک قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ‏.

قوله تعالى: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ … الآیه- گفته‏اند: هم چنان که اندام دشمن گواهى دهد بر دشمن بر کرده‏هاى بد؛ اندام دوست هم گواهى دهد دوست را برکرده‏هاى نیک در آثار آورده‏اند که بنده مؤمن را خطاب آید که چه آوردى؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات. ربّ العزّه دست وى بسخن آرد تا گوید: چندین صدقه داد، پاى وى گوید: چندین نماز کرد، انگشتان وى گواهى دهند بر تسبیحات و تهلیلات.

قال النبى (ص) لبعض النّساء: «علیکنّ بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهنّ مسئولات مستنطقات».

آن یکتا موى مژگان چشم بنده را گواهى دهد، یقول اللَّه تعالى: تکلمى یا شعره جفن عین عبدى فاحتجى عن عبدى- اى موى مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجّت از بهر بنده من، گوید: بار خدایا گواهى دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوى دیدار تو بسیار گریست، اللَّه گوید: راست مى‏گویى و من مى‏دیدم، آن گه گوید: این بنده را بگواهى یک تا موى آمرزیدم و منادى ندا کند هذا عتیق اللَّه بشعره، این سخن گفتن اندامهاى بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمى پوشیده است و بر خواست اللَّه حوالت است و در توان وى آن را جاى است، نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهى بر کردار وى دهد، و ذلک فى قوله: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» اى- تشهد على کلّ عبد و امه بما عمل على ظهرها و هم ازین باب است که اللَّه در قرآن دوزخ را خشم گفت‏ «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ»، و آسمان و زمین که اللَّه را پاسخ داد: «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن؛ این همه آنست که عقل مى‏نپذیرد و دل از ان مى‏شورد و دین آن را مى‏پذیرد و اللَّه آن را گواهى میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته مى‏پذیرند کما قال تعالى:امرنا لنسلم لرب العالمین.

قوله: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ‏- این آیت بندگان را تنبیهى است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنى که خود را دریا بید و روزگار جوانى و قوّت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید.

قال النبى (ص): «اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل‏ موتک و فراغک قبل شغلک».

پس اگر روزگار جوانى ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیرى و عجز عذرى باز خواهد هم نیکو بود.

قال النبى (ص): «اذا بلغ الرّجل تسعین سنه غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّر و کتب اسیر اللَّه فى الارض و شفع فى اهل بیته، و اذا بلغ مائه سنه استحیى اللَّه عزّ و جلّ منه ان یحاسبه».

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ‏ اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزه مصطفى است و برهان نبوّت و رسالت وى، هر پیغامبرى که آمد برهان نبوّت وى از راه دیده‏ها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها در آمد، هر پیغامبرى را معجزه‏اى ظاهر دادند: معجزه ابراهیم آتش بود که وى را نسوخت و همچون بستان گشت، معجزه موسى عصا و ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود، اینهمه ظاهر بود محل اطّلاع دیده‏ها، معجزه مصطفى عربى بوستان دوستان با صفوت بود، گلستان مستان شربت محبّت بود «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیده‏ها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن. امّا مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد، عیسى تحدّى باحیاء موتى کرد، مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه تحدّى بکلام اللَّه کرد:

«فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ»، عصاى موسى هر چند که در و صنعت ربّانى تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم عیسى هر چند که در و لطف الهى تعبیه بود امّا ودیعت سینه بشر بود، اى محمد تو که میروى دمى و چوبى با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر. کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکى میگفت: «سحر مستمرّ» دیگرى میگفت: «اساطیر الاوّلین، ان هذا الّا افک افتراه» و مصطفى را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزه تسکین دل وى آیت فرستاد که: فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ‏ اى- تکذیبهم و اذاهم- اى محمد نباید که سخن بیگانگان‏ و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوّت تو گواهى مى‏ندهند ترا چه زیان و چه باک؟

من که خداوندم ترا گواهى میدهم که محمد رسول اللَّه اگر ایشان ترا بطعن مى‏گویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیر و نذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور[۹] است، من میگویم شفا و رحمت و نور است. اى محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوى؟ ترا این شادى نه بس که همه عالم مرا مى‏ستانید و من ترا مى‏ستایم‏ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً الآیه همه عالم ثناى من میگویند و من ثناى تو میگویم که‏ إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِ‏ همه رضاى من مى‏جویند و من رضاى تو میجویم که‏ وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «لعمرک»، بر پیشانى عرش نبشته: «محمد رسول اللَّه»، بر کرسى نبشته: «محمد حبیب اللَّه»، بر لوح نبشته:

«محمد صفىّ اللَّه»، بر لواى حمد نبشته: «محمد خیره اللَّه».

اى محمد اینجهانى و ان جهانى نیستى‏ لا جرم اینجا ندارى صدر و آنجا متّکا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین‏ هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما
و الضّحى میخوان و میدان قصد آن چندان حسود و الضّحى میخوان و مى‏بین شکر آن چندان عطا

______________________________

[۱] ( ۱) نسخه الف: شید.

[۲] ( ۱) نسخه الف: شید.

[۳] ( ۱)- نسخه الف: هام سانى.

[۴] ( ۱)- این بیت از حطیئه متوفى ۵۹ هجرى است.

[۵] ( ۱)- غدر( بضم اول و فتح دوم) بمعنى غادر.

[۶] ( ۲)- فقأنا قلعنا.

[۷] ( ۱) این شعر از معلقه طرفه بن العبد بن سفیان البکرى است.

[۸] ( ۱)- استمجد المرخ و العفار استکثرا من النار( قاموس المحیط)

[۹] ( ۱)- الصنبور: مرد فرد بى برادر و فرزند و ضعیف و خوار و بى‏مونس و بى‏یار و منه الحدیث: کانت قریش تقول ان محمدا صنبور، اى- لا ولد له و لا اخ.( منتهى الارب)

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=