التوبة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره التوبه آیه ۷۰- ۶۰

۷- النوبه الاولى‏

(۹/ ۷۰- ۶۰)

قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ زکاتها که شرع واجب کرد درویشانراست که هیچ چیز ندارند، وَ الْمَساکِینِ‏ و ایشان را که کم از کفایت دارند، وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها و ایشان که صدقه مى‏ ستانند از متصدّقان، وَ الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ‏ و ایشان که مى ‏تألّف کنند ایشان را بر اسلام تا دل فرا اسلام دهند، وَ فِی الرِّقابِ‏ و در بردگان [که خویشتن را باز خریده‏اند از سیّد]، وَ الْغارِمِینَ‏ و اوام داران [از بهر مصالح مسلمانان‏]، وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ و در [غازیان‏] در سبیل خدا، وَ ابْنِ السَّبِیلِ‏ و راه گذریان که [در سفر مباح باشند و] روى بخانه دارند، فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ‏ این باز برنده اللَّه است و بخشیده و نامزد کرده او، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۶۰) و خداى دانائیست راست‏دان.

وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَ‏ و هم از ایشان است، ایشان که رسول را مى‏رنجانند بسخن، وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ‏ و میگویند وى همه گوش است، قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ‏ گوى اگر گوش است شما را به است، یُؤْمِنُ بِاللَّهِ‏ آنچه از خداى بوى آید بآن میگرود، وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ و مؤمنان را براست میدارد و راست گوى میداند، وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ‏ و رحمتى است گروندگان شما را، وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ‏ و ایشان که رسول خداى را مى‏رنجانند، لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. (۶۱) ایشان راست عذابى دردنماى.

یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ‏ سوگندان میخورند شما را بخداى، لِیُرْضُوکُمْ‏ تا شما را خشنود کنند بسخن، وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ‏ و خداى و رسول وى سزاتر است که خشنود کنند وى را، إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ. (۶۲) اگر گرویدگان‏اند.

أَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند؟!، أَنَّهُ مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ که هر که گرانى کرد از خدا و رسول وى، فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ‏ او راست آتش دوزخ، خالِداً فِیها جاویدان در آن، ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ. (۶۳) آنت رسوایى بزرگ.

یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ‏ مى‏ پرهیزند منافقان، أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَهٌ که فرو آید ور ایشان از آسمان سورتى، تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ‏ که ایشان را خبر کند از آنچه در دلهاى ایشان، قُلِ اسْتَهْزِؤُا گوى هم این افسوس میدارید، إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ. (۶۴) که خداى بیرون خواهد آورد از دلهاى ایشان آنچه مى‏ پرهیزند از آن.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ‏ و اگر پرسى از ایشان [که چرا بدى گفتند یاران را و افسوس داشتند]، لَیَقُولُنَ‏ گویند، إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ‏ ما در سخنى بودیم که بزبان میگفتیم و بازى میکردیم، قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ‏ گوى بخدا و بسخنان و دین وى و رسول او، کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ. (۶۵) مى‏افسوس دارید؟

لا تَعْتَذِرُوا خویشتن را عذر مگویید و خویشتن را باز مپوشید، قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ‏ که پس ایمان خویش کافر شدید، إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَهٍ مِنْکُمْ‏ اگر فرا گذارند لختى از اینان که درین سخن بودند، نُعَذِّبْ طائِفَهً فرو نگذارند و عذاب کنند لختى را از ایشان، بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ. (۶۶) از بهر آنکه خداوندان جرم بودند.

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ‏ مردان و زنان منافقان، بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ‏ همه از یکدیگراند، یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ یکدیگر را بنا پسندیده میفرمایند، وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ‏ و یکدیگر را از پسندیده باز میدارند، وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ‏ و دستهاى خود از نفقه فرو مى ‏بندند، نَسُوا اللَّهَ‏ طاعت خداى بگذاشتند فَنَسِیَهُمْ‏ تا خداى نواخت ایشان بگذاشت، إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ. (۶۷) که منافقان از ایمان راست بیرون‏اند.

وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ‏ وعده داد اللَّه منافقان را مردان و زنان، وَ الْکُفَّارَ و کافران را، نارَ جَهَنَّمَ‏ آتش دوزخ، خالِدِینَ فِیها جاویدند اندر آن، هِیَ حَسْبُهُمْ‏ آن بسنده است ایشان را، وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ‏ و لعنت خداى بر ایشان‏ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ. (۶۸) و ایشان را عذابى پاینده.

کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ‏ سرانجام اینان راست چون سرانجام ایشان که پیش از شما بودند، کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّهً از شما سخت نیروتر بودند، وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً و بیشتر بودند بمال و فرزندان، فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ‏ بکوشیدند بهره خود را از این جهان، فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ‏ و شما میکوشید بهره خود را ازین جهان، کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ‏ چنان که ایشان کوشیدند که پیش از شما بودند، وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا در گرفتید همان سخنان نابکار که ایشان در گرفتند و بر آن رفتند، أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ‏ ایشان آنند که کارهاى ایشان تباه گشت، فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ درین جهان و در آن جهان، وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ. (۶۹) و ایشان بمانند زیانکاران.

أَ لَمْ یَأْتِهِمْ‏ نیامد بایشان، نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ‏ خبر ایشان که پیش از ایشان بودند، قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ وَ الْمُؤْتَفِکاتِ‏ قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و گروه‏هاى مدین و اهل شارستانهاى لوط، أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ‏ بایشان آمد رسولان خداى به پیغامهاى روشن و نشانهاى درست، فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ‏ و خداى ور ایشان هرگز بیدادگر نبود، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ. (۷۰) و لکن ایشان بر خود بیداد کردند.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ‏ یعنى- مال الزّکاه و الجزیه و سایر ما سبیله الى بیت المال. میگوید: مال زکاه و جزیت ذمّى و مالى که در شرع، مصرف آن بیت المال است هشت صنف است که رب العزه درین آیت بیان کرد و ملک ایشان‏ کرد تا بر ایشان قسمت کند بسویّت بهشت قسمى، هر قسمى ثمنى و هر صنفى باید که کم از سه کس نباشند، آن ثمن بر ایشان قسمت کند که ربّ العزّه بلفظ جمع یاد کرده و اقلّ الجمع ثلثه.

روى عن زیاد بن الحارث الصدائى قال: اتیت رسول اللَّه ص فبایعته فاتاه رجل فقال: اعطنى من الصدقه، فقال له رسول اللَّه: انّ اللَّه لم یرض بحکم نبى و لا غیره فى الصدقات حتّى حکم فیها هو فجزّاها ثمانیه أجزاء فان کنت من تلک الاجزاء اعطیتک حقّک.

و بدان که آن هشت صنف: اول فقرااند، و بمذهب شافعى فقیر آنست که هیچ چیز ندارد و راه بوجه معاش نبرد، پس اگر هیچ ندارد و کسب داند و قوّت کسب دارد در شمار فقرا نبود و او را سهم صدقات ندهند، که مصطفى علیه الصلاه و السلام گفت:

لا حظ فیها لغنى و لا قوى یکتسب. و اشتقاق فقر از فقار است، تقول:

فقرته، اى- اصبت فقاره، و هو اصل الظّهر کما تقول: رأسته و رجلته، اى- ضربت رأسه و رجله، فکانّه کسر ظهره.

و مساکین آنند که چیزى دارند، امّا کم از کفایت دارند و ایشان را دخلى بود، امّا دخل ایشان بخرج بهم وفا نکند و مسکن و فرش ضرورى و جامعه تجمّل که ناچار است و سبب ستر است، اسم مسکنت از ایشان سلب نکند و استحقاق بنبرد. قومى مفسران و فقها بعکس این گفتند، یعنى: مسکین اوست که هیچ چیز ندارد و فقیر او که دارد کم از کفایت، و قول اول درست‏تر است و مشهورتر، بدلیل آیت و خبر، امّا الایه فقوله: أَمَّا السَّفِینَهُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و امّا الخبر:

فکان ص یتعوّذ من الفقر و یسأل المسکنه فیقول: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمره المساکین،

این دلیل است که فقر صعب‏تر است و سخت‏تر، و نیز ابتدا بفقر کردن دلیل است که حال فقیر صعب‏تر است و حاجت وى بیشتر، و العرب لا یبدأ الا بالاهم فالاهمّ.

قومى مفسران گفتند: فقیر و مسکین دو نام است یک قوم را، فکلّ فقیر مسکین و کلّ مسکین فقیر، و دو نام بر ایشان نام نهاد تا دو سهم صدقات بایشان رسانند، و ذلک نظر من اللَّه لهم و رحمه علیهم. کلبى گفت: در عهد رسول خدا فقرا اهل صفه را میگفتند قرب چهارصد مرد بودند که هیچ چیز معلوم نداشتند، متعفّفان بودند که سؤال نمیکردند، و مساکین طوّافان را میگفتند که بدرسرایها میگشتند و سؤال میکردند.

و قومى بعکس این گفتند، و استدلّوا بما

روى ابو هریره قال: قال رسول اللَّه ص: لیس المسکین هذا الطّواف الّذى یطوف على النّاس، ترده اللقمه و اللقمتان و التمره و التمرتان، انّما المسکین الّذى لا یجد غنى یغنیه و یستحیى ان یسأل النّاس، و لا یفطن به، فیتصدّق علیه.

و اشتقاق مسکین از سکون است سمّى مسکینا لانّ الفقر اسکنه لا یتحرّک الى ما یتحرّک الیه الغنى. و گفته‏ اند معنى مسکنت ذلّت است شکستگى و خوارى، و این ذلّت بر دو وجه است: ذلّت فقر و ذلّت حال. و ذلّت جهودان که ربّ العزّه گفت: ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ ذلّت حال است، و کذلک قوله: لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و کذلک‏

قول على ع: مسکین ابن آدم ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم مستور لاجل مکنون العلل محفوظ العمل تؤلمه البقه و تقتله الشّرقه و یمیته الغرقه.

این فقرا و مساکین، بحکم آیت دو سهم ایشان راست چندان که بدو سهم بر آید بایشان دهند که بآن بازرگانى کند و کسب بآن بخرد تا حاجت وى بر آید و فقر وى زائل گردد، و اختلف العلماء فى حدّ الغنى الّذى یمنع اخذ الصدقه، فقال الاکثرون: حدّه ان یملک مائتی درهم و قال قوم: من ملک خمسین درهما لا یحلّ له الصدقه، لقول النبى ص: من سأل النّاس و له ما یغنیه جاء یوم القیمه و مسئلته فى وجهه خموش او خدوش قیل و ما یغنیه قال خمسون درهما او قیمته من الذّهب، و هو قول الثورى و ابن المبارک و احمد و اسحاق.

وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها و هم السّعاه الّذین یجمعون المال و یجبون الخراج الى بیت المال. ایشان که صدقات از متصدقان ستانند و به بیت المال جمع کنند، و قاضى که آن را فرماید ازین بیرون است که این حقّ عاملان است و اعوان ایشان و آنکه استحقاق ایشان بقدر عمل است، اگر اجرت ایشان کم از ثمن بود که سهم ایشان است فاضل بر ارباب سهام که باقى‏اند قسمت کنند و اگر اجرت زیاده از ثمن باید از سهام هفت‏گانه که باقى‏اند تمام کنند بیک قول و از سهم مصالح بقولى دیگر و توانگر و درویش در آن یکسان‏اند.

وَ الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ‏- این مؤلّفه در عهد رسول خدا بودند. سادات عرب سروران قبائل از بنى امیه، بو سفیان حرب و از بنى مخزوم، الحارث بن هشام و از بنى جمح صفوان بن امیه و از بنى عامر، سهیل بن عمرو و از بنى اسد، حکیم بن حزام و از بنى نضر، مالک بن عوف و از بنى سلیم، عباس بن مرداس و از بنى ثقیف، العلاء بن حارثه و از بنى سهم، عدى بن قیس. اینان در اسلام آمدند، رسول خدا استمالت دلهاى ایشان کرد و سهمى در صدقات از بهر ایشان پیدا کرد تا اسلام بر دل ایشان شیرین گردد و نیّت ایشان در اسلام قوى شود و دیگران نیز باسلام رغبت کنند. و در خبر است که روز حنین ایشان را هر یکى صد اشتر بداد. امّا این سهم مؤلّفه بعد از وفات مصطفى ص صحابه ندادند و امروز نیست که اسلام در عزّ و کثرت و در منعه از آن بى‏ نیاز است، و الحمد للَّه رب العالمین. و عمر خطاب گفت: انّا لا نعطى على الاسلام شیئا فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر. و ذهب بعض اهل العلم انّ للامام ان یعطى من یتألّفه على الاسلام و لا یدفع الى الکفّار.

وَ فِی الرِّقابِ‏ و هو المکاتب الّذى یشترى نفسه من مولاه فیعان على فکاک رقبته.

وَ الْغارِمِینَ‏ وام‏داران‏اند و ایشان دو فرقت‏ اند: فرقتى درویشان‏اند که قرض گرفته‏ اند نه بر معصیت، از بهر مصلحت نفس خویش و قوت عیال خویش، و فرقتى توانگران‏ اند که قرض گرفته ‏اند از بهر مصالح مسلمانان و تسکین فتنها. این هر دو فرقه غارمان ‏اند، سهمى حقّ ایشان است ایشان را از آن سهم چندان دهند که آن قرض بگزارند اگر چه توانگر باشند تا از عهده آن بیرون آیند.

وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ غازیان‏ اند ایشان که بساز و برگ خویش و نشاط خویش روند و بر دیوان سلطان اقطاعى و مرسومى ندارند، ایشان را چندانى دهند که نفقه و برگ راه و آلت جنگ از اسب و سلاح اگر سوار باشند از آن بسازند، و درویش و توانگر در آن یکسان که مصطفى گفت:

لا تحلّ الصدقه لغنىّ الا لغاز فى سبیل اللَّه او لعامل علیها او لغارم،

و هم ازین باب است بناء مصانع و عمارت قناطر که در راه غزا بود.

و قال ابن عباس: یجوز ان یصرف سهم سبیل اللَّه الى الحج، و هو قول الحسن و احمد و اسحاق.

وَ ابْنِ السَّبِیلِ‏ راه‏گذریان‏ اند که در سفراند یا بر عزم سفراند در سفر طاعت نه در سفر معصیت و در سفر مباح دو وجهى است چندان بوى دهند که بآن مقصد خویش رسد آنجا که روى دارد، و گفته‏ اند: ابن السبیل کسى است که در سفر راه بر وى بزنند و منقطع شود، عاجز و محتاج نفقه. و قیل: هو الضیف ینزل علیک. و نسب الى السبیل لملابسته ایّاها.

فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ‏- نصب على الحال. و قیل: نصب على المصدر و معناه- قطیعه من اللَّه، اى- هذه السهام قطایع اللَّه على اربابها.

وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ‏ یضع الصدقات مواضعها. علماء دین در قسمت این سهام مختلف‏ اند، قومى گفتند: از صحابه و تابعین که اگر این هشت صنف بدست نیایند چندان که بدست آیند اگر همه یک صنف بود بایشان دهند رواست و از آن صنف اگر همه یک تن بدست آید صدقه خویش بوى دهى رواست و هو مذهب ابى حنیفه رحمه اللَّه علیه. امّا جماعتى چون عمر عبد العزیز و عکرمه و زهرى و شافعى و بیشترین اصحاب حدیث بر ظاهر آیت برفتند مگر سهم مؤلّفه که امروز ساقط است باجماع بر هفت صنف که باقى‏اند قسمت کردند بسویّت و از هر صنفى کم از سه کس روا نباشد که بایشان دهند، و یبدأ باهله ثمّ باهل بلده و یردّ حصه من لم یوجد على من وجد منهم. و اختلفوا فى نقل الصدقات عن بلد المال الى موضع آخر مع وجود المستحقین فیه، فکرهه اکثر اهل العلم لما

روى‏ انّ النّبی ص بعث معاذا الى الیمن فقال: انّک تأتى قوما من اهل الکتاب فادعهم الى شهاده ان لا اله الا اللَّه و انّى رسول اللَّه فان هم اطاعوا لذلک فاعلمهم انّ اللَّه افترض علیهم صدقه اموالهم تؤخذ من اغنیائهم و تردّ الى فقرائهم فان هم اطاعوا لذلک فایّاک و کرائم اموالهم و اتّق دعوه المظلوم فانها لیس بینها و بین اللَّه حجاب، فهذا یدلّ على انّ صدقه اغنیاء کلّ قوم تردّ على فقراء ذلک القوم.

وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَ‏- این آیت در شأن نبتل بن الحارث فرو آمد 

مردى منافق، کریه المنظر، مشوّه الخلقه. مصطفى گفت:

«من اراد ان ینظر الى الشیطان فلینظر الى نبتل بن الحارث.

بد زبان بود و سخن چین، اسرار مصطفى و مؤمنان بر منافقان بردى و آنچه شنیده بودى و دیده، باز گفتى و طعن کردى. او را گفتندى چنین مگوى و مکن، جواب داد: انّما محمد اذن، من حدّثه شیئا صدّقه نقول ما شئنا ثمّ نأتیه فنحلف له فیصدّقنا. محمد همه گوش است هر چه گویند همه شنود و پذیرد. ربّ العالمین گفت: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ‏ گوى ار همه گوش است بهتر گوش است که مستمع خیر است نه مستمع شرّ.

یُؤْمِنُ بِاللَّهِ‏ آنچه از خداى بوى آید بآن میگرود و آن مى‏ پذیرد.

وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ و مؤمنانرا راست گوى میدارد و سخن ایشان میپذیرد.

این لام زیادت است هم چنان که آنجا گفت: مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ‏ و کقوله‏ رَدِفَ لَکُمْ‏ اى- ردفکم، و یقول العرب: آمنته و آمنت له، اى- صدّقته. و در شواذّ خوانده ‏اند: اذن خیر لکم منوّن مرفوع، معنى آنست که اگر همه گوش است چنان که میگویند، پس شما را به است که آنچه مى‏ گویید مى‏ شنود و عذر که مى ‏گویید راست و ناراست مى ‏پذیرد.

وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ‏- قرائت عامّه رفع است اى- هو رحمه فى سهوله خلقه و سلامه معاملته و لین جانبه. حمزه خواند: و رحمه بخفض، معطوف بر أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ‏ یعنى- که او رحمتى است گرویدگان شما را، یخالص المؤمنین و یدارى المنافقین.

وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ‏ بالقول و الفعل. لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏.

یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ‏- جماعتى منافقان بهم بودند، خلاس بن سوید و ایاس بن قیس و عبید بن هلال ودیعه بن ثابت و جماعتى دیگر همه گفتند: لئن کان ما یقول محمد حقّا فنحن شرّ من الحمیر. غلامى از آن انصاریان حاضر بود نام وى عامر بن قیس؛ این سخن بشنید خشم گرفت گفت: و اللَّه انّ ما یقول محمد لحقّ و انتم شرّ من الحمیر- و بخداى که آنچه محمد میگوید راست است و شما از خر بترید، پس آن غلام پیش مصطفى آمد و قصه باز گفت. ایشان آمدند و سوگند خوردندکه عامر دروغ‏زن است. رسول خداى ایشان را راست گوى داشت، عامر دل تنگ گشت گفت: اللّهم صدّق الصادق و کذّب الکاذب، فانزل اللَّه هذه الایه.

مقاتل و کلبى گفتند: قومى منافقان بودند که از غزاى تبوک تخلّف کردند بى‏عذر، چون رسول خدا از غزا بیرون آمد ایشان پیش مؤمنان آمدند و عذرهاى ناراست میدادند بمؤمنان و سوگندان میخوردند، ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ‏ یعنى- للمؤمنین‏ لِیُرْضُوکُمْ‏ بحلفهم.

وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ‏ اى- ان کانوا على ما یظهرون فکان ینبغى ان لا یعیبوا النّبی ص فیکونوا بتولّیهم النّبی ص و ترک عیبه، مؤمنین. قال الزّجاج: لم یقل یرضوهما لانّ المعنى یدلّ علیه فحذف استخفافا، المعنى- و اللَّه احقّ ان یرضوه و رسوله احقّ ان یرضوه. قال الشاعر:

نحن بما عندنا و انت بما عندک راض و الرّأى مختلف‏

أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ‏ اى- انّ الامر و الشّأن.

مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ اى- من یحارب اولیاء اللَّه و رسوله.

فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ‏ اى- الامر انّ له نار جهنّم.

خالِداً فِیها فى النّار.

ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ‏ الاهلاک الدّائم.

یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ‏- این عبد اللَّه بن ابىّ منافق است کان یعلم انّ الوحى على رسول اللَّه من السماء صادق و لکنّه حمله حسده على النّفاق فنافق بین عمله و حسده.

کلبى گفت: مردى منافق گفت: و اللَّه لوددت انّى قدّمت فجلّدت مائه و لا ینزل فینا شی‏ء یفضحنا، فانزل اللَّه هذه الآیه. و روا باشد که‏ یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ‏ اگر چه بلفظ خبر گفت، بمعنى امر باشد، یعنى- لیحذر المنافقون.

أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ‏ اى- تنزّل على المؤمنین.

سُورَهٌ تُنَبِّئُهُمْ‏ تخبرهم‏ بِما فِی قُلُوبِهِمْ‏- ابن کیسان گفت: این دوازده مرد منافق بودند که لیله العقبه در آن غزاى تبوک قصد رسول خدا کردند و در دل داشتند که در شب تاریک بر سر عقبه فرا پیش مصطفى روند و زحمت کنند و در میان‏ زحمت او را هلاک کنند، جبرئیل از آسمان آمد و مصطفى را از آن حال و از آن اندیشه ایشان خبر داد و او را بر حذر داشت، چون شب در آمد و آن منافقان نزدیک عقبه در آمدند متنکروار عمار یاسر در پیش راحله مصطفى ایستاده و حذیفه از پس ایستاده و مرکب مصطفى مى‏راندند، مصطفى گفت:

یا حذیفه اضرب وجوه رواحلهم.

آن قوم که مى ‏آیند راحله ‏هاى ایشان بر وى باز زن تا باز گردند. حذیفه ایشان را بزد و ایشان را باز گردانید، پس چون بمنزل فرو آمدند رسول خدا گفت:

یا حذیفه من عرفت من القوم؟ آن قوم را هیچ شناختى؟ گفت: نه یا رسول اللَّه. رسول خداى گفت: انّه فلان و فلان و فلان تا هر دوازده بر شمرد. حذیفه گفت: الّا تبعث الیهم فیقتلهم. فقال: اکره ان تقول العرب لما ظفر باصحابه اقبل یقتلهم بل یکفیناهم اللَّه بالدّبیله. فقیل: یا رسول اللَّه! و ما الدّبیله؟ قال: شهاب من جهنّم یضعه على نیاط فؤاد احدهم حتّى تزهق نفسه. و روى ان النبى ص قال: فى امّتى اثنا عشر منافقا لا یدخلون الجنّه و لا یجدون ریحها حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ، ثمانیه منهم یکفیهم الدّبیله سراج من النّار تظهر فى اکتافهم حتّى تنجم من صدورهم و کان کذلک.

پس ایشان ترسیدند که اگر آیت از آسمان آید، ایشان را فضیحت رسد تا جبرئیل آمد و آیت آورد و نفاق و کفر ایشان آشکارا کرد و رسوا گشتند، تا قتاده میگوید: کانت هذه السوره تسمّى: فاضحه المنافقین.

قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ‏ این از خداى تهدید است و معنى آنست که گوى که همین افسوس میدارید که خداى بیرون خواهد آورد از دلهاى شما آنچه میترسید که آشکارا گردد، هم چنان که جایى دیگر گفت: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ‏.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَ‏- این در شأن مردى آمد که چون مصطفى ص بغزاى تبوک بیرون رفت، وى گفت: أ یظنّ محمد انّ قتال بنى الاصفر کقتال من لقى من غیرهم؟ مى ‏پندارد محمد که قتال رومیان و هم بنو الاصفر هم چون قتال دیگران است؟ و مى‏ طمع دارد که سرایهاى روم و قصرهاى شام بدست آرد و در آن نشیند، هیهات له من ذلک، این نتواند بود و دیر باین رسد. زید بن اسلم و محمد بن کعب‏ گفتند: مردى منافق گفت در آن غزاى تبوک: ما رأیت مثل قرّائنا هؤلاء ارغب بطونا و لا اکذب لسانا و لا اجبن عند اللقاء. یعنون رسول اللَّه و اصحابه. گفت: ندیدم قومى ازین شکم خوارتر و دروغ زن‏تر و بد دل‏تر ازین قرّایان یعنى مصطفى و مؤمنان.

عوف بن مالک این سخن بشنید، گفت: کذبت و لکنّک منافق لاخبرنّ رسول اللَّه (ص) و تو مردى منافقى و من مصطفى را ازین سخن خبر دهم. عوف بیامد تا مصطفى را خبر دهد و جبرئیل پیش از وى آمده بود و آیت آورده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ‏ اگر تو پرسى ایشان را یعنى آن مرد را که آن سخن گفت که چرا گفتى؟

لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ‏ جواب دهد و گوید: آن سخنى بود که بزبان میگفتیم و بازى‏[۱] مى‏کردیم- خوض- اسمى است در قرآن رفتن را در سخن نابکار چنان که گفت: ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ‏ و خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا همه از یک باب است.

ضحاک گفت: این در شأن عبد اللَّه ابى و اصحاب وى آمد که در رسول خدا ناپسند و ناسزا گفت:

قال ابن عمر: رأیت عبد اللَّه بن ابى یشتد قدام رسول اللَّه و الحصى و الحجاره ینکب رجلیه یقول: یا رسول اللَّه‏ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ‏، و النبى ص یقول: أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ؟ ما یلتفت الیه و ما یزید علیه.

ابن عباس گفت: چون مصطفى ص از تبوک باز گشته بود براه در که مى‏ آمد چند کس را دید که سخنى در میان افکنده بودند و مى‏ خندیدند. جبرئیل آمد از آسمان در آن حال و گفت یا رسول اللَّه آن قوم را بینى؟ یستهزءون باللّه و رسله و کتبه، عمار یاسر را فرستاد بایشان گفت:

ادرکهم قبل ان یحترفوا

رو ایشان را پرس که بچه مى‏ خندند یا عمار! و ایشان جواب دهند که ما در سخنى بودیم چنان که کاروانیان گویند و بازى کنند تا راه بر خود پدید کنند. عمار بایشان رسید و از آن ضحک و استهزاء پرسید جواب همان دادند که رسول خدا گفت: عمار گفت صدق اللَّه و بلّغ رسوله احترفتم لعنکم اللَّه گفتا و یکى دیگر بصحبت ایشان بود که سخن نمى‏گفت و نمى‏ خندید و ایشان را از آن نهى نمیکرد پیش مصطفى آمد این یک تن و گفت یا رسول اللَّه و الّذى انزل علیک الکتاب ما آلیتهم و لا نهیتهم، رب العالمین این آیت فرستاد در کار ایشان.

لا تَعْتَذِرُوا ایشان را گوى که خویشتن را عذر مگویید و خویشتن باز مپوشید، قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ‏ قد ظهر کفرکم بعد اظهارکم الایمان. پس از آن که اظهار ایمان کردید کفر از شما ظاهر گشت و کافر شدید.

إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَهٍ مِنْکُمْ‏ بضم یا و فتح فا، تعذب بضم تا طائفه برفع این قرائت عامّه است و عاصم تنها ان نعف بفتح نون خواند نعذب بضمّ نون و کسر ذال طائفه بنصب و این طائفه یک تن است هم چنان که گفت: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَهٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ و عرب یک تن طائفه خوانند و پاره از جامه، طائفه خوانند، یقال: ذهبت الریح بطائفه من ثوبه. فعفى عن الطائفه الاولى. آن مرد که با ایشان بود و خاموش بود نه استهزاء کرد و نه نهى، رب العالمین از وى فرا گذاشت و عفو کرد و هو مخشى بن حمیر لما نزلت هذه الآیه برئ من النفاق و سأل اللَّه ان یقتله شهیدا لا یعلم بمکانه فقتل یوم الیمامه فلم یوجد له اثر. و آن دیگران که سخن بانکار گفتند و استهزاء کردند خداى تعالى هلاک کرد ایشان را و عذاب کرد، اینست که گفت:

نُعَذِّبْ طائِفَهً یعنى باقامتهم على النّفاق‏ بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ‏ اى- نعذّب بسبب‏ بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ‏.

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ‏. ابن عباس گفت: مردان منافق سیصد بودند و زنان منافقات صد و هفتاد، بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ‏ اى- هم ید واحده و صنف واحد فى اظهار الایمان و استسرار الکفر. میگوید همه از یک دست بودند چون یک تن بودند در اظهار ایمان و استسرار کفر و نفاق یتشابهون فى هذه الاخلاق المعدوده فى الآیه در امر منکر و نهى معروف و قبض دست هم چون هم‏اند و بهم مانند.

یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ اى- بالکفر و العصیان و البخل و التخلف عن الجهاد وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ‏ اى- عن الایمان و النفقه على اصحاب رسول اللَّه چنان که جایى دیگر گفت: لا تُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ‏ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ‏ عن اخراج الزکاه و النفقه فى الجهاد، باین معنى قبض ید کنایت است از بخل، و اصله ان المعطى یمدّ یده و یبسطها بالعطاء و الممسک یقبض یده و لا یمدّها، و قیل- یقبضون ایدیهم عن رفعها فى الدعاء الى اللَّه و فى الحوائج، کما روى عن النبى ص انه رأى فى الموقف و یده على صدره کاستطعام المسکین، و قیل- یقبضون ایدیهم عن معونه المسلمین.

نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ‏ اى- ترکوا اطاعته فترک تطهیرهم، و قیل- نسوا نعم اللَّه عندهم فانساهم اللَّه شکر النعم‏ إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏ الخارجون عن دین اللَّه.

وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها هِیَ حَسْبُهُمْ‏ اى- النار حسبهم فیها کفایه لجزاء کفرهم‏ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ‏ ابعدهم عن رحمته‏ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ‏ دائم لا ینقطع‏ کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ‏ موضع کاف رفع است اى- انتم کالّذین من قبلکم. و قیل- محله نصب اى- وعد اللَّه المنافقین وعدا کما وعد الذین من قبلکم‏ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّهً بطشا و سعه وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا فتمتّعوا و انتفعوا بِخَلاقِهِمْ‏ بنصیبهم من الدنیا. الخلاق التام الوافر من النصیب مشتق من الخلق و هو التقدیر.

فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ‏. قال الحسن:

دانوا بما ارادوا من الادیان و لم یدینوا بدین اللَّه، وَ خُضْتُمْ‏، فى الباطل اى- فى الطعن على النبى ص‏ کَالَّذِی خاضُوا اى- کالّذین خاضوا فحذف النون او اجرى مجرى من.

أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا لانّهم احترفوا عنها، وَ الْآخِرَهِ لانهم یدخلون النار.

وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ‏- خسروا الدنیا و الآخره. رب العالمین میگوید فرا منافقان، که شما همان کردید که پیشینیان و گذشتگان کردند، آیات و سخنان ما دروغ شمردند و بر پیغامبران طعن زدند و ایشان را دروغ زن داشتند و بمؤمنان استهزاء کردند و در دنیا بباطل کوشیدند و بر پى هوا و مراد خود ایستادند و دیندارى بدل خواست و هواى خویش کردند نه بفرمان و رضاء حق و دنیا را بعقبى خریدند شما نیز همان کردید، لا جرم سر انجام همان یافتید لعنت خدا و سخط و نقمت وى و دورى از رحمت و آتش دوزخ.

روى ابو هریره عن النبى ص: لتأخذنّ کما اخذت الامم من قبلکم ذراعا بذراع و شبرا بشبر و باعا بباع حتى لو انّ احدا من اولئک دخل حجر الضبّ لدخلتموه.

قال ابو هریره: فاقرؤا ان شئتم‏ کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّهً … الآیه،

قالوا: یا رسول اللَّه کما صنعت فارس و الرّوم و اهل الکتاب؟ قال: فهل النّاس الّا هم.

و قال ابن مسعود: انتم اشبه امم الانبیاء ببنى اسرائیل سمتا و هدیا تتبعون عملهم حذو القذه بالقذه غیر انّى لا ادرى أ تعبدون العجل ام لا، ثمّ‏ ذکر نبأ من قبلهم.

فقال: أَ لَمْ یَأْتِهِمْ‏ یعنى- المنافقین و الکافرین، نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ‏ اغرقوا بالماء، وَ عادٍ اهلکوا بالرّیح، وَ ثَمُودَ اهلکوا بالرّجفه، وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ‏ بسلب النعمه و هلاک نمرود ببعوضه، وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ‏ اهلکوا بالحرّ و النّار یوم الظلّه، وَ الْمُؤْتَفِکاتِ‏ قریات قوم لوط اهلکت فجعل عالیها سافلها و امطروا علیها حجاره من سجیل، و المعنى- ائتفکت بهم اى- انقلبت. قال مقاتل: المؤتفکات المکذّبات.

أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ‏ فکذبوهم و عصوهم کما فعلتم یا معشر الکفّار فاحذروا تعجیل النقمه.

فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ‏ لیعذّبهم قبل مبعث الرّسول ص.

وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ‏ بتکذیب الرّسل، اعلم اللَّه عزّ و جل ان تعذیبه ایّاهم باستحقاقهم و انّ ذلک عدل منه.

 

النوبه الثالثه

قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ … الآیه. اى هرگز روزى دلت همراه درد فقرى نابوده و در همه عمر یک ساعت یعقوب وار در بیت الاحزان فقر نانشسته. اى هرگز روزى صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق، جان فدا ناکرده، گمان بردى که بى‏ آنکه امروز شربت فقر چشى و لباس ریاضت پوشى، فردا با فقراء صحابه و مردان راه فقر منازل علیّین برى، گمانت خطاست و تدبیرت ناراست. ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشق‏تر از آن بودند که تو بر خواجگى خویش. عبد الرحمن عوف مهترى بود از مهتران صحابه امّا جمال فقر از وى روى پوشیده بود. روزى بحضرت مصطفى در آمد و سعد معاذ درویش صحابه آنجا حاضر بود، از عبد الرحمن سخنى بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد. پس از آن عبد الرحمن یک نیمه مال خویش فداى آن رنج دل وى میکرد و وى مى ‏نپذیرفت. رسول خدا گفت:

یا سعد چرا نمیپذیرى؟ گفت: یا رسول اللَّه گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلّى‏ دنیا بتوان فروخت. صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفى را بحکم عنایت ازلى دیده آن دهند که جمال فقر ببیند و عزّ فقر بشناسد، دردى باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند  و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمه حرام از سر معده پدید آید، درد دین و دیدار این طلب از طبقه جگر آزاد مردان خیزد و عزّ فقر که در دلهاى طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید، هر آن دلى که آن پر دردتر و سوخته‏تر بود عزّ فقر در آن بیشتر نماید. مصطفى دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت:

ما لى و للدنیا،

عقبى برو عرضه کردند درو ننگرید، او را گفتند: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، فقرا را پیش دیده و دل وى در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد، ربّ العزّه او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ‏ یا سیّد چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشان را گرامى دار، یا سید من که خداوندم در دل ایشان مى‏نگرم؛ ننگرى بدو که من پیوسته بدو مى‏نگرم.

گفته‏ اند که فقر بر سه رتبت است: اوّل حاجت، دوم فقر، سوّم مسکنت.

خداوند حاجت سر بدنیا فرو آورد تا دنیا سدّ فقر وى کند، و خداوند فقر دل بدنیا ندهد امّا بعقبى گراید و با نعیم بهشت بیاساید و خداوند مسکنت جز مولى نخواهد، نه ناز خواهد نه نعمت بلکه راز ولى نعمت. مصطفى ص مسکنت خواست گفت:

اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمره المساکین‏

و از فقر استعاذت خواست گفت: اعوذ بک من الفقر یعنى- که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وى بقیّتى مانده فهو ببقیّته عن ربّه محجوب.

پیر طریقت گفت: اینجا سه مقام است: اوّل برقى تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد، پس نسیمى دمید از هواى مسکنت تا ترا آشنا کرد، پس درى گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتى پوشانید تا بستاخ کرد. الهى! آتش یافت با نور شناخت آمیختى و از باغ وصال نسیم قرب انگیختى باران فردا نیت بر گرد بشریّت ریختى، بآتش دوستى آب و گل سوختى تا دیده عارف را دیدار خود آموختى. 

آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السّبیل و ابن السّبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذلّ غربت و رنج سفر، روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان، اوست که از عادات و مألوفات هواى خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگى دل بر گیرد، با دلى پر درد و جانى پر حسرت غریب وار کنجى گیرد و بر نواى تحسّر و تحیّر پیوسته مى‏زند که: الهى! همه بتن غریب‏اند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریب‏اند و من در حضر غریبم، الهى! هر بیمارى را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهره‏اى و من بى‏نصیب‏ام هر دل شده‏اى را یارى و غمگسارى است و من بى‏یار و بى‏قریبم.

همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم‏ غنوده هر کسى با یار و من بى‏یار چون باشم‏

وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ … الایه. منافقان زبان عداوت دراز کردند خواستند که در شمائل مصطفى عیب جویند آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردى بود بطعن بیرون دادند گفتند: انه لحسن خلقه یسمع ما یقال له.

مصطفى ص ایشان را بر فور جواب داد گفت:

(المؤمن غرّ کریم و الفاجر خبّ لئیم)

قال اللَّه تعالى: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ‏ قیل: من العاقل قالوا: الفطن المتغافل.

قال الشاعر:

و اذ الکریم اتیته بخدیعه فرأیته فیما تروم یسارع‏
فاعلم بانّک لم تخادع جاهلا ان الکریم بفضله متخادع‏

 

[۱] ( ۱) در نسخه الف: باز مى‏ کردیم؟

 

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=