کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النحل آیه ۶۸-۷۷
۶- النوبه الاولى
(۱۶/ ۷۷- ۶۸)
قوله تعالى:
«وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» خداوند تو آگاهى افکند زنبور عسل را [و دریافت را در دل ایشان داد]،
«أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً» که خانه گیرید در کوهها،
«وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ (۶۸)» و در درخت و در بنائى که سازند.
«ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» پس میخورید از گل هر میوهاى،
«فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ» در شوید در این راهها [خانه هاى خویش] که اللَّه تعالى شما را ساخت،
«ذُلُلًا» فرمانروا خویشتن بیفکنده و مسخّر شده،
«یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها» مى بیرون آید از شکمهاى ایشان،
«شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ» شرابى رنگارنگ،
«فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» در آن شرابست شفاى مردمان،
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۶۹)» در آن نشانست ایشان را که در اندیشند.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ» و اللَّه تعالى بیافرید شما را،
«ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ» پس هم او میراند شما را،
«وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ» و از شما کس است که او را به پس باز برند،
«إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» با بترینه عمر و بترینه زندگانى،
«لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً» تا بنداند و یاد ندارد هیچیز پس آنک یاد داشت و دانست،
«إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (۷۰)»که اللَّه تعالى داناست و توانا.
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» و خداى فضل داد و افزونى لختى را از شما بر لختى در روزى،
«فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ» هر- خداوندهاى چیزى از آنچ داده با پس نمىباید داد،
«عَلى ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ» با برده خویش، «فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ» تا برده و خداوند در آن یکدیگر را انباز باشند هم سان،
«أَ فَبِنِعْمَهِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (۷۱)» بکتاب من که اللَّه تعالىام مىمنکر شوند و جحود مىآرند.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» و اللَّه تعالى آفرید شما را و کرد شما را هم از شما جفتانى،
«وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ» و شما را آفرید و داد از جفتان شما،
«بَنِینَ وَ حَفَدَهً» پسران و فرزندزادگان،
«وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» و شما را روزى داد از پاکها و خوشها،
«أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ» پس به بیهوده و ناچیز مىگروند،
«وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ (۷۲)» و بخدایى اللَّه تعالى کافر مىشوند.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و مىپرستند جز از اللَّه تعالى،
«ما لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَیْئاً» چیزى را که ندارد ایشان را روزى از آسمان و زمین هیچ،
«وَ لا یَسْتَطِیعُونَ (۷۳)» و نه از آسمان آب توانند آورد و نه از زمین نبات.
«فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» خداى تعالى را انباز مگویید و او را همتا مسازید،
«إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۷۴)» خداى تعالى داند و شما ندانید.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» مثل زد اللَّه تعالى خویشتن را [و انباز خوانده را که دشمن گفت]،
«عَبْداً مَمْلُوکاً» بندهاى بود درم خریده، «لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» بر هیچیز از داشت و بند و گشاد نه پادشاه،
«وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا» و دیگرى که آزاد بود مرو را روزى دادیم،
«رِزْقاً حَسَناً» حالى فراخ و توانى فراخ و جهانى فراخ،
«فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً» و او مىبخشد از آن نهان و آشکارا [و آنچ خواهد در آن مال مىکند]،
«هَلْ یَسْتَوُونَ» ایشان هر دو یکسان باشند،
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» ستایش نیکو اللَّه تعالى را [که او آن دارنده تواننده بخشنده است بر مراد خود پادشاه، نه چنان ناتوان ناداشت]،
«بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۷۵)» [چنینست نه چنان که ایشان مىگویند] که بیشتر ایشان نادانانند.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» و اللَّه تعالى مثلى زد،
«رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ» دو مرد یکى از ایشان گنگ،
«لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» بر هیچیز نه پادشاه و توانا،
«وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ» و بر خداوند خویش بارى گران،
«أَیْنَما یُوَجِّهْهُ» هر جا که روى کند،
«لا یَأْتِ بِخَیْرٍ» وى را هیچ نیکى نیارد،
«هَلْ یَسْتَوِی هُوَ» یکسان بود او،
«وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» و آن سخن گوى بداد فرمان نیکو گوى،
«وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۷۶)» و او بر راه راست [و سزاى پاک و صفت تمام].
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و خداى تعالى راست دانش پوشیدههاى آسمان و زمین [و علم هر بودنى که خواهد بود در آسمان و زمین]،
«وَ ما أَمْرُ السَّاعَهِ» و نیست کار خاستن رستاخیز که هنگام آید،
«إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ» مگر چون تاوش چشم و از آن نزدیکتر،
«إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۷۷)» اللَّه تعالى بر همه چیز تواناست و پادشاه.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» وحى اینجا بمعنى الهام است چنانک آنجا گفت: «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ» و معنى الهام آنست که ربّ العزّه در دل جانور افکند تا در طلب منافع خویش برود و آنچ مضرّت وى در آنست بپرهیزد و گفتهاند که در آفرینش وى خود بر آن حالست و بر آن طبع چنانک زنبور عسل که در طباع وى نهاده خانه ساختن و از گل هر میوهاى خوردن.
و النّحل اسم جنس یذکّر و یؤنّث و واحد النّحل نحله مثل نخل و نخله، «أَنِ اتَّخِذِی» اى بان اتّخذى، «مِنَ الْجِبالِ» اى فى الجبال- من- اینجا بمعنى- فى- است کقوله: «فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ» اى فى حیث امرکم اللَّه، و کقوله: «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» اى فى الارض، و احتمال کند که «مِنَ الْجِبالِ» من تبعیض بود، لانّ ذلک یوجد فى بعض الجبال، «بُیُوتاً» زنبور خانه را بیوت خواند از بهر آنک بخانهها که ساخته آدمیان بود نیک ماند از حسن صنعت که در آنست و صحّت قسمت بر شکل مسدّس ساخته بالهام ربّانى، «وَ مِنَ الشَّجَرِ» یعنى فى الغیاض و الجبال و الصّحارى، «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ» یرید منازل النّاس اى ما یبنون من السّقوف فیرفعونه و المعنى الهمها اللَّه ان تجعل بیوتها امّا فى جبل او شجر او فى منازل النّاس و ما یبنونه.
و گفته اند زنابیر عسل کار ایشان از دو حال بیرون نیست یا فرا گذاشته در کوه و صحرا که ایشان را خداوند و مالک نبود، خانه اى که سازند در کوه سازند و در درخت، در بیشه ها و صحرا چنانک گفت: «مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ» و اگر ایشان را خداوند و مالکى بود خانهاى که سازند در سقوف و ابنیه خداوندان خود سازند، چنانک گفت: «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ». قرأ شامى و ابو بکر: «یعرشون» بضمّ الرّاء و قرأ الباقون: «یعرشون» بکسر الرّاء و هما لغتان.
«ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» یعنى من نور الثمرات کلّها و النّحل لا تأکل من الثّمرات الا وردها و هو السّبب فى العسل للشّفاء، «فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ» اى طرق ربّک تطلبین فیها الرّعى، «ذُلُلًا» جمع ذلول اى منقاده مسخّره مطیعه للَّه عزّ و جلّ، باین قول- ذللا- حال نحل است و صفت وى و روا باشد که ذللا نعت- سبل- باشد، اى هى مذلله للنّحل سهله السّلوک. قال مجاهد لا یتوعّر علیها مکان سلکته، «یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ» هو العسل تلقیه من افواهها لکنّه قال من بطونها لان استحاله الاطعمه لا تکون الّا فى البطن، فالنّحل یخرج العسل من بطونها الى افواهها.
قول درست آنست که عسل از راه دهن بیرون آید بر مثال لعاب که از دهن آدمى روان شود، از اینجا گفت حسن بصرى رحمه اللَّه علیه: لعاب البرّ بلعاب النحل بخالص السّمن ما عابه مسلم فجعله لعابا یخرج من الفم، «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ» ابیض و اصفر و احمر. و قیل ان الأبیض من العسل یلقیه الشّباب من النّحل، و الاصفر یلقیه الکهول منها، و الاحمر یلقیه الشّیب منها، «فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» جمهور مفسران بر آنند که- فیه- کنایت از عسلست یعنى که در عسل شفا است، و شفاء بنکره گفت یعنى که بعضى دردها را شفا است نه همه:
روى ابو سعید الخدرى انّ رجلا اتى النبى (ص) فقال: انّ اخى یشتکى بطنه، فقال اسقه عسلا، فذهب، ثمّ رجع فقال قد سقیته فلم یزل ما به، فقال (ص) اذهب و اسقه عسلا فقد صدق اللَّه و کذب بطن اخیک فسقاه ثانیا فبرأ کانّما انشط من عقال.
وقال (ص): لو کان شىء ینجى من الموت لکان السّنا و السّنّوت و السّنوت العسل.
و گفتهاند «فِیهِ شِفاءٌ» این ضمیر با قرآن شود، اى فى القرآن شفاء للنّاس من شبه القلوب، و روا باشد که ضمیر با هر دو برند که مصطفى (ص) گفته:«علیکم بالشفائین العسل و القرآن»
و عن عبد اللَّه قال العسل شفاء من کلّ دواء و القرآن شفاء لما فى الصّدور. و قیل الضّمیر یعود الى ما بیّن اللَّه من الدّلائل و الاعتبار فى البخل فیکون الشّفاء لداء الجهل یقوّ به، قوله تعالى: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».
فصل
اعلم انّ النحل خلق یسوقه اللَّه حیث یشاء فاذا اتّخذت بیتا فى ملک بشر کان ما یخرج من بطونها رزقا له لحدوثه فى ملکه، فاذا تحوّلت الى ملک غیره لم یکن له المطالبه بها و کان ما تحدثه فى ملک من تحوّلت الیه من العسل له کما کان ما احدثته فى ملک الاوّل له، ثمّ کذلک کلما انتقلت فان اتّخذت فى ارض موات لا مالک لها کان عسلها لمن بادر الى اخذه و تحصیله بالحیازه و النّقل، و نفس النحل لا یصلح فیها البیع و الشرى و لا یقع علیها ملک لعدم الوصول الى احرازها بوجه من الوجوه، و لیست کالصّید من الطیر و الدّواب الّذى اذا صید احرز و حبس حیث شاء صاحبه بقصّ اجنحه الطائر و منع الصید من الخروج باغلاق باب او حافظ او تشکیل و النحل لا یمکن فیها هذا و اللَّه اعلم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ» اى اوجدکم و لم تکونوا شیئا- معنى آنست که شما هیچیز نبودید که اللَّه تعالى شما را بیافرید و از عدم در وجود آورد، «ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ» پس بمیراند شما را چون روزگار عمر شما برسد و اجل در رسد، کس باشد که مرگ وى در حال طفولیّت بود و کس باشد که در جوانى و کس باشد که در ابتداى پیرى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و کس باشد از شما که او را با ارذل العمر برند، و ارذل العمر أرداه یعنى الى الخرف الّذى ینقص عقله.
وکان من دعاء النبى (ص):«و اعوذ بک ان أرد الى ارذل العمر»
قتاده گفت: ارذل العمر آنست که عمر وى بنود سال رسد و گفتهاند که هشتاد سال و گفته اند هر چه بالاى هفتاد و پنج بود ارذل العمر است و العمر و العمر و العمر واحد.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): المولود حتّى یبلغ الحنث ما عمل من حسنه اثبت لوالده اولو الدیه فان عمل سیّئه لم تکتب علیه و لا على والدیه، فاذا بلغ الحنث و جرى علیه القلم امر الملکان اللذان معه ان یحفظاه و یسدّداه، فاذا بلغ اربعین سنه فى الاسلام آمنه اللَّه من البلایا الثّلث: من الجنون و الجذام و البرص، فاذا بلغ الخمسین ضاعف اللَّه حسناته، فاذا بلغ ستین سنه رزقه اللَّه الانابه الیه فیما یحبّ، فاذا بلغ سبعین سنه اجابه اهل السّماء، فاذا بلغ ثمانین سنه کتب اللَّه حسناته و تجاوز عن سیّئاته، فاذا بلغ تسعین سنه غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر و شفعه فى اهل بیته و کان اسمه عند اللَّه اسیر اللَّه فى ارضه، فاذا بلغ ارذل العمر لکى لا یعلم بعد علم شیئا کتب اللَّه له مثل ما کان یعمل فى صحّته من الخیر و ان عمل سیّئه لم تکتب علیه.
«لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً» اى حتّى یعود بعد العلم جاهلا و یصیر کالصّبىّ الّذى لا عقل له- گفتهاند این در شأن کسیست که مؤمن نبود امّا مؤمن اگر چه پیر شود علمى که او را دادهاند وا نستانند. و قیل معناه لئلّا یعمل بعد عمله شیئا اى یفتر عن العمل بالعلم لانّ تأثیر الکبر فى العمل اکثر منه فى العلم. و گفتهاند گردش احوال بنده آن راست که تا خلق بنظر عبرت نگرند و بدانند که آن خداوند که قادرست که بنده را از حال علم با حال جهل برد، قادر است که او را بمیراند و باز او را زنده گرداند، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ» که وى جلّ جلاله داناست و تواناست بهر چه خواهد.
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» این آیت ردّى بلیغ است بر مشرکان که خداى را جلّ جلاله انباز گفتند، مىگوید اللَّه تعالى افزونى داد لختى را از شما بر لختى یعنى مالک را بر مملوک، مالک آنچ خورد از مال خود خورد که ملک دارد و دست رس دارد و مملوک آنچ خورد از غیر وى خورد که نه ملک دارد و نه دست رس، «فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا» و هم المالکون، «بِرَادِّی رِزْقِهِمْ» بجا على رزقهم لعبیدهم حتّى یکون عبیدهم معهم فیه سواء- معنى آنست که مالک را آن افزونى رزق و مال که او راست چیزى با بنده درم خریده خویش نمىباید داد تا پس بنده وى با وى در آن یکسان باشد و این مثلى است که ربّ العالمین زد مشرکان را که آفریده وى را انباز وى مى گویند، یعنى که شما نمى پسندید و نه سزا مى بینید که بردگان شما با شما در ملک یکسان باشند چونست که بندگان مرا با من در ملک یکسان مى کنید؟! «أَ فَبِنِعْمَهِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» استفهام بمعنى الانکار، أ فبأن انعم اللَّه علیهم جحدوا نعمه و جعلوا ما رزقهم لغیره اى اتوصلوا بنعمته الى الکفر به. قرأ عاصم: «تجحدون» بالتّاء على الخطاب، لقوله: «وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ» و الباقون بالیاء على الغیبه، لقوله: «فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ». ابن عباس گفت: این آیت در شأن ترسایان نجران آمد که در کار عیسى و مادر غلوّ کردند و گفتند آنچ گفتند.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» یعنى النساء- مىگوید اللَّه تعالى بیافرید از تنهاى شما زنان. قتاده گفت یعنى حوّا که او را از نفس آدم بیافرید از استخوان پهلوى وى. و قیل معناه جعل ازواجکم بشرا من جنسکم لتأنسوا بها انس الشبیه بالشّبیه الموافق، شما را جفتانى آفرید از جنس شما، بشرى همچون شما تا با وى انس گیرید که جنس بجنس گراید و شکل با شکل بیارامد.
و در قرآن ازواج بسه معنى آید: یکى زنانند چنانک اینجا گفت و در سوره البقره و آل عمران و النساء: «أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ» یعنى الحلائل، همانست که در سوره الزّخرف گفت: «أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ» و کذلک قوله: «وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ» یعنى امرأه الرّجل.
وجه دوم ازواجست بمعنى اصناف چنانک در سوره الشّعراء گفت: «کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ» یعنى من کلّ صنف حسن، و دریس گفت:«سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها» اى الاصناف کلّها، و فى الانعام: «ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ» اى اصناف، و فى هود: «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ» اى من کلّ صنفین، و فى الرّعد: «جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» اى صنفین اثنین.
وجه سوم ازواجست بمعنى قرناء چنانک در سوره الصّافات گفت: «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» یعنى قرناءهم من الشّیاطین، و قال تعالى: «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» اى قرنت نفوس الکفّار بالشیاطین.
… «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَهً» علماء تفسیر مختلفاند در معنى- حفده- ابن عباس گفت و ضحّاک و حسن و جماعتى مفسران که حفده چاکرانند و خدمتکاران، حفد یحفد حفدا و حفدانا اذا اسرع فى الخدمه و الحافد الخادم و الحفده جمع کالسّفره. و منه قول الشاعر:
حفد الولائد بینهنّ و اسلمت | باکفّهنّ ازمّه الاجمال |
و منه ما جاء فى دعاء الوتر: و الیک نسعى و نحفد، اى نسرع الى العمل بطاعتک.
مقاتل گفت:- بنین- پسران خردند که پدر را با ایشان انس بود و- حفده- پسران بزرگاند که پدر را خدمت کنند، و گفتهاند حفده دخترانند لانّهنّ یخدمن فى البیوت اتمّ خدمه. و قیل هم اولاد الاولاد، و قیل هم ازواج البنات و هم الاختان، و قیل هم اولاد المرأه من زوج قبله، «وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من الحلال. و قیل من اللذیذ کاللّبن و العسل و الثّمار. و قیل هو ما یأتیک عفوا صفوا من غیر مسئله و فى ذلک ما
روى عبد اللَّه بن السّعدى و کان من بنى مالک بن حسل انّه کان یحدّث قال: قدمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال لم رددتها فقلت انا عنها غنى و ستجد من هو احوج منّى فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه (ص) اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنى و ستجد من هو احوج الیه منّى، فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه.
… «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ» و هو الاصنام، «وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» حیث اضافوا النّعم الى الاصنام و لم یضیفوها الى المنعم بها علیهم. قال ابن حریر: یصدّقون اولیاء الشّیطان بما یحرمونه من البحیره و اخواتها، «وَ بِنِعْمَهِ اللَّهِ» اى بما احلّ اللَّه لهم من ذلک، «هُمْ یَکْفُرُونَ» اى ینکرون تحلیله.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى و یعبد هؤلاء الکفار من دون اللَّه اصناما، «لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى من جهه السّماوات و الارض لانّها لا تقدر على انزال قطر من السّماء و لا تقدر على اخراج شىء من نبات الارض، «وَ لا یَسْتَطِیعُونَ» اى لیس لها الآن ملکه و لا فى استطاعتهم ان یملکوا ابدا و انتصاب «شَیْئاً» على انّه بدل من قوله رزقا او على انّه مفعول لقوله رزقا.
«فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تجعلوا له مثلا و لا تصفوا فیه شبها فانّه واحد لا مثل له و لا شبه- خداى تعالى را انباز مگویید و او را همتا مسازید که او را مثل و مانند نیست، شریک و انباز نیست، آن گه گفت: «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خداى تعالى داند و شما ندانید یعنى جز از آنک اللَّه تعالى خویشتن را گفت صفت مکنید که بآن شناخت که وى خود را شناسد شما وى را نشناسید.
و قیل «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تشبهوه بخلقه و لا تقیسوه على شىء من خلقه و ذلک انّ ضرب المثل انّما هو لتشبیه ذات بذات او وصف بوصف و تعالى اللَّه عن ذلک، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» ما یکون قبل ان یکون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قدر عظمته حیث اشرکتم به.
قال الضحّاک: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تعبدوا من دونه مالا ینفعکم و لا یضرّکم و لا یرزقکم، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» خطاء ما تضربون من الامثال و صوابه، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خطاء ذلک من صوابه. و قیل انّ اللَّه یعلم انّ ما عبد من دونه باطل و انتم جهله لا تعلمون.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا»- ضرب- اینجا بمعنى وصف است، اى وصف اللَّه شبها فیه بیان للمقصود، همانست که گفت: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَهً» و کذلک قوله:«فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تصفوا فیه الاشباه: «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ» اى نصفها فنبیّنها، «وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ- یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ- إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا» این همه بمعنى متقاربند.
و در قرآن ضرب است بمعنى سیر کقوله: «إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ- إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ- وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ» یعنى یسیرون. و در قرآن ضربست بمعنى زخم زدن کقوله: «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ» یعنى الضّرب بالیدین بالسّلاح، و کقوله: «فَضَرْبَ الرِّقابِ» یعنى الضّرب بالسّلاح بالیدین، و در حقّ زنان گفت: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ» یعنى بالیدین ضربا غیر مبرّح.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً» مفسّران را درین آیت دو قول است: یکى آنست که ربّ العزّه خود را مثل زد با معبود باطل که کافران وى را انباز گفتند، مىگوید بندهاى عاجز مملوک که بر هیچیز پادشاه نه و او را توان انفاق نه با آن خواجه که ملک دارد و او را توان انفاق بود تا چنانک خواهد فراخ مىزید و فراخ نفقه مى کند، ایشان هر دو برابر و یکسان نهاند، اگر چه خلق ایشان یکسانست بمعنى یکسان نهاند که یکى عاجز است و دیگرى قادر، پس چون برابر و یکسان دارند در عبادت خداى تعالى که قادرست و توانا و دانا بهمه چیز، خلق را دارنده و ایشان را روزى دهنده با بتى مرده از سنگ تراشیده، نه او را حرکت و قوّت، نه ازو نفع و ضرّ، آن گه گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى لیس الامر کما یفعلون و لا القول کما یقولون، ما للاوثان عندهم من ید و لا معروف فتحمد علیه انّما الحمد الکامل للَّه خالصا لانّه هو المنعم و الرّزاق، و لکنّ «أَکْثَرُهُمْ» یعنى جمیع الکفره «لا یَعْلَمُونَ»، انّ الحمد لى لانّ جمیع النّعم منّى. و قوله: «هَلْ یَسْتَوُونَ» ذکره بلفظ الجمع و هما اثنان لانّ ما عدا الواحد جمع.- قول دیگر آنست که ربّ العزّه درین آیت مثل زد کافر را و مؤمن را: «عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» مثل کافر است ربّ العزّه او را روزى داد و مال جمع کرد و وى را از آن مال هیچ خیر و نفع نه.
… «وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً» این مثل مؤمنست که ربّ العزّه او را مال و نعمت داد و در طاعت و رضاء حق تعالى آن مال نفقه کرد نهان و آشکارا تا سعادت آخرت و نعیم باقى خود را حاصل کرد، «هَلْ یَسْتَوُونَ» اى هل یستویان هذا الفقیر البخیل و الغنىّ السخىّ فلذلک لا یستوى الکافر العاصى المخالف لامر اللَّه و المؤمن المطیع له. عطاء گفت «عَبْداً مَمْلُوکاً»: بو جهل هشام است، و «مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً»: ابو بکر صدّیق.
پس در بیان بیفزود و دیگر مثل زد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» من الکلام لانّه ولد اخرس اصمّ لا یسمع و لا یبصر و لا یعقل، «وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ» اى ثقل و وبال على ولیّه و سیّده، «أَیْنَما یُوَجِّهْهُ» یرسله، «لا یَأْتِ بِخَیْرٍ» لانّه عاجز لا یفهم ما یقال له و لا یفهم عنه، این مثل بت است که نشنود و نگوید و نداند و نکند وانگه بارى گران است بر عابد خویش برداشتن را و فرو نهادن را و خدمت کردن وى را، «هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» یعنى اللَّه قادر متکلم یأمر بالتّوحید سمیع یسمع دعاءنا بصیر یرى احوالنا، «وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى یدلّکم على صراط مستقیم- مىگوید آن بت بر آن صفت کى برابر و یکسان بود با خداوند قادر متکلّم گویا و دانا و شنوا و بینا، کردگار روزى گمار بنده نواز ره نماى.
و بقول بعضى مفسّران این مثل کافر و مؤمنست، یعنى کافر که خیر نگوید و نکند و نفرماید و مؤمن که بتوحید فرماید و بر دین حق خواند و بر منهاج شریعت و حقیقت راست رود هرگز کى برابر باشد و یکسان؟!- عطاء گفت «ابکم» ابى بن خلف است و کان کلّا على قومه لانّه کان یؤذیهم، «وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»: حمزه بن عبد المطلب است. و گفتهاند ابکم: اسید بن ابى العاص است و من یأمر بالعدل: عثمان بن عفّان. و قیل ضرب اللَّه هذه الامثال لیعلم انّه اله واحد و انّا لا ینبغى ان یشبّه به غیره.
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و المعنى و للَّه ایّها النّاس ملک ما غاب عن ابصارکم فى السّماوات و الارض دون آلهتکم الّتى تدعونها من دونه و دون کلّ ما سواه. و قیل تقدیره و للَّه علم غیب السّماوات و الارض. و- الغیب- ها هنا ما لا یدرک بالحسّ و لا یفهم بالعقل. و قیل هو ما فى قوله: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ» الآیه …
«وَ ما أَمْرُ السَّاعَهِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» این جواب کفّار قریشست که درخاست رستاخیز استعجال مىنمودند، بر طریق استهزاء مىگفتند: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ- أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ- أَیَّانَ مُرْساها» ربّ العالمین گفت: «ما أَمْرُ السَّاعَهِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» لیس یرید انّ السّاعه تأتى فى اقرب من لمح البصر و لکنّه یصف سرعه القدره و الإتیان بها- مىگوید در قدرت ما آوردن آن و نمودن آن آسانست و سهل و نزدیک، آن گه هنگام آن آید چون لمح البصر بود: تاوش چشم، که اللَّه تعالى گوید کن: باش تا مىبود، و- السّاعه- اسم لوقت النّشور سمّى ساعه لانّه جزء یوم من یوم القیامه و اجزاء الزّمان سمّیت ساعات.
و یقال لمح فلان ببصره اذا طرف طرفا وحیا، «أَوْ هُوَ أَقْرَبُ» کلمه- او- وردت فى القرآن فى مواضع مضافه الى اللَّه عزّ و جلّ ما هى منه فى شىء من الشکّ و انّما هى لتوهم على الخلق فیها فکان قیام السّاعه فى وحائها کلمح البصر لقوم من النّاظرین و هو اقرب منه لقوم آخرین، و هکذا فى قوله: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ»، هم مائه الف عند قوم من العادّین و یظنّهم آخرون یزیدون، و قوله: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» فى القسىّ تفاوت و فى قیاس القامه اختلاف و قول من قال انّ- او- بمعنى- بل- فى هذه المواضع قول مرغوب عنه، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
النوبه الثالثه
قوله تعالى: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» قال ابو بکر الورّاق: النّحله لمّا اتّبعت الامر و سلکت سبلها حتّى ما امرت جعل لعابها شفاء للنّاس، کذلک المؤمن اذا اتّبع الامر و حفظ السرّ و اقبل على ربّه جعل رؤیته و کلامه و مجالسته شفاء للخلق فمن نظر الیه اعتبر و من سمع کلامه اتّعظ و من جالسه سعد- زنبور عسل جانوریست احکام شریعت بروى روان نه و سزاى خطاب و تکلیف نه و آراسته عقل و تمییز نه، امّا از روى الهام و تسخیر بوى فرمانى رسید منقاد فرمان گشت، طاعت دار و فرمان بردار، متواضع وار پیش آمد تا ربّ العالمین لعاب وى شفاء خلق ساخت، بنده مؤمن را در این اشارتى و بشارتیست، اشارتى پیدا و بشارتى بسزا، مىگوید مؤمن که اتّباع فرمان کند و سرّ خود از مواضع نهى بپرهیزد و دل را با مشاهده حق پردازد و بتواضع پیش فرمان باز شده و نظر حق پیش چشم خویش داشته و باطن خود را از ملاحظت اغیار پاک کرده، ربّ العالمین این چنین بنده را سبب نجات و سعادت خلق گرداند، دیدار وى شفاء دردمندان و سخن وى پند مؤمنان و مجالست وى زیادت درجه عابدان. اینست که مصطفى (ص) گفت:«الانبیاء قاده و الفقهاء ساده و مجالستهم زیاده»
وقال (ص): «مثل المؤمن مثل النّحله تأکل طیّبا و تضع طیّبا».
قال بعض العلماء یشبه عمل المؤمن عمل النّحل من وجوه: احدها انّ النّحل یتنزّه عن الانجاس و القذرات کذلک المؤمن یتورّع عن المعاصى و الحرام الثّانی انّ جمیع الطّیر اذا جنّ علیها اللّیل تأوى الى او کارها و تستریح بالنّوم عن السّعى و النّحل یعمل باللّیل اکثر ممّا یعمل بالنّهار، کذلک النّاس اذا جنّ علیهم اللّیل اضطجعوا على فرش الغفله و المؤمن ینصب قدمیه و یقوم من محرابه بین یدى مولاه یشکو الیه بلواه. الثّالث انّ النّحل لا یعمل بهواه بل یتّبع امیره و لا یخرج عن طاعته، کذلک المؤمن لا یعمل بهواه بل یقتدى بائمه الدّین و آثار السّلف.
الرّابع انّ النّحل یخاف من اذى اجناس الطّیر و یکف اذاه عنها، کذلک المؤمن یصل الیه اذى الخلق و لا یصل اذاه الى الخلق. الخامس انّ النّحل لا یتمکّن من عمله حتّى یسدّ على نفسه باب البیت، کذلک المؤمن لا یجد حلاوه الطّاعه الّا فى الخلوه حیث لا یراه الّا اللَّه عزّ و جل.
سفیان ثورى گفت: راهبى دیدم در دیرى نشسته، کسى از وى پرسید که روزگارت چونست و حالت چیست؟ گفت روزگار خود در نماز مستغرق دارم، یک ساعت نخواهم که بمن در گذرد که نه در نماز باشم، آن گه گفت نپندارم که کسى ذکر بهشت و دوزخ بسمع وى رسد وانگه اوقات خود و روزگار خود نه همه بنماز بسر آرد که نماز سبب سعادت است و پیرایه شهادت است و مظنّه مشاهدت است، آن مرد گفت راهب را که از امل مى پرسم، امل تو در دنیا تا کجاست و چند است؟
راهب گفت هرگز گامى برنداشته ام و ننهاده که نه گمان برده ام که میان هر دو مرگ در رسد. راهب گفت آن مرد را که تو نیز حال خود با من بگوى و از بهینه اعمال خود مرا خبر ده، گفت من سر بر خاک نهم در سجود و همىگریم تا آن گه که از آب چشم من گیاه از زمین برآید، راهب گفت: ان تضحک و انت معترف بخطیئتک خیر لک من ان تبکى و انت مدلّ بعملک- راهب در وى چنان دید که با آن گریستن عجبست و ادلال، گفت اى جوانمرد خنده و شادى و اعتراف بگناه اولیتر از گریه و زارى و آن را بنزدیک اللَّه تعالى کارى دانى و عملى پندارى و خود را بر اللَّه تعالى حقّى بینى، آن گه راهب در پند بیفزود گفت: اتّق اللَّه و ازهد فى الدّنیا و لا تنافس اهلها فیها فکن فیها کالنّحله ان أکلت أکلت طیّبا و ان وضعت وضعت طیّبا و ان وقعت على عود لم تکسره.- در دنیا چون نحل عسل باش که جز پاک نخورد و جز پاک ننهد و بى رنج و بى آزار رود، و اذا مرّوا باللّغو مرّوا کراما.
و یقال انّ اللَّه سبحانه اجرى سنّته ان یخفى کلّ شىء عزیز فى شىء حقیر، جعل الأبریسم فى الدّود و هو اصغر الحیوانات و اضعفها و العسل فى النّحل و هو اضعف الطّیور و جعل الدّرّ فى الصّدف و هو اوحش حیوان من حیوانات البحر، و کذلک اودع الذّهب و الفضّه الحجر و الفیروزج الحجر، کذلک اودع المعرفه به و المحبّه له فى قلوب المؤمنین و فیهم من یعصى و فیهم من یخطى.
سنّت خداوند است جلّ جلاله که هر آنچ عزیزتر و شریف تر پنهان کند در بى قدرى محقّر: عسل با حلاوت در نحل حقیر نهاده، ابریشم با لطافت در آن کرمک ضعیف پنهان کرده، درّ شب افروز در صدف وحش تعبیه کرده، مشک با قیمت از ناف آهوى دشتى پدید آورده، از روى اشارت مى گوید: اى محمّد ما آن روز که امّت ترا ستودیم و گفتیم: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ» آن دراز عمران بسیار طاعت را مى دیدیم، آن روز که نحل ضعیف را عسل دادیم آن بازان با قوّت مى دیدیم، آن روز که آن کرمک را ابریشم دادیم آن ماران با هیبت مى دیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم آن شیران با صولت مى دیدیم، آن روز که صدف را مروارید دادیم آن نهنگان با عظمت مى دیدیم، آن روز که عندلیب را آواز خوش دادیم طاووسان با زینت را مى دیدیم، آن روز که این مشتى خاک را ثنا گفتیم ملائکه صف زده را در راه خدمت مىدیدیم.
زان پیش که خواستى منت خواستهام | عالم ز براى تو بیاراستهام |
در شهر مرا هزار عاشق بیش اند | تو شاد بزى که من ترا خاستهام |
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» بر لسان اهل معرفت و بر ذوق جوانمردان طریقت ارذل العمر آنست که بنده را در عنفوان شباب وقتى خوش بود و ارادتى تمام و روزگارى مساعد و صحبتى نیکو، چون روزگارى در استقامت برین صفت برود آن گه ناگاه او را فترتى افتد و آن عقد ارادت فسخ کند و روى در دنیا آرد و از حطام دنیا جمع کند، سالکان راه حقیقت آن را ارذل العمر دانند و در طریقت خویش آن را ردّت شمرند. ابو بکر صدّیق از اینجاگفته: طوبى لمن مات فى النأنأه- خنک مر آن بنده اى که در ابتداء ارادت با تازگى دل و صفاى وقت و روزگار مساعد از دنیا برود که در درنگ روزگار تغییر احوال مىافتد و در صفا کدر مى آمیزد: و اىّ نعیم لا یکدّره الدّهر، و انشدوا فى معناه:
کان لى مشرب یصفوا برؤیتکم | فکدّرته ید الایّام حین صفا |
بو محمد جریرى وقتى مجلس میداشت، یکى برخاست گفت اى شیخ دلى داشتم تازه و روشن و وقتى صافى و روزگارى با نظام، آه که بر من بشورید و آن وقت از من برفت، حیلت چیست؟- جریرى گفت: اى جوانمرد بنشین که ما همه درین ماتم نشسته ایم، آن گه این ابیات بر خواند:
تشاغلتم عنا بصحبه غیرنا | و اظهرتم الهجران ما هکذا کنّا |
و اقسمتم ان لا تحولوا عن الهوى | بلى و حیاه الحبّ حلتم و ما حلنا |
لیالى بتنا نجتنى من ثمارکم | فقلبى الى تلک اللّیالى قد حنّا |
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهى این چه بتر روزى است؟ ترسم که مرا از تو جز از حسرت نه روزیست، الهى مىلرزم از آنک نه ارزم، وز آنک نه ارزم چه سازم جز از آنک مىسوزم تا ازین افتادگى برخیزم، الهى از بخت خود چون پرهیزم و از بودنى کجا گریزم و ناچاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم؟
الهى کان حسرتست این دل من، مایه درد و غم است این تن من، نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من:
مرا تا باشد این درد نهانى | ترا جویم که درمانم تو دانى |
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» رزق نفس دیگرست و رزق دل دیگر و رزق روح دیگر، اما رزق نفس قومى را توفیق طاعتست و قومى را خذلان معصیت، و رزق دل قومى را حضور دلست با دوام ذکر و قومى را صفت غفلت با دوام قسوت، و رزق روح قومى را کمال معرفتست و صفاى محبّت و قومى را حبّ دنیا و شغل علاقت. و قال الفضیل: اجل ما رزق الانسان عمل یدلّه على رشده و معرفه تورث مشاهده ربّه.
قال النّبی (ص): «انى اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى».
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»- قال النّهر جورى: الحقّ تعالى ستر غیبه فى خلقه و ستر اولیاءه عن عباده فلا یشرف على غیبه الّا خواصّ اولیائه و لا یشرف على اولیائه الّا الصدّیقون من عباده، فالاشراف على الغیب عزیز و الاشراف على الاولیاء اعزّ منه.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵