کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره مریم آیه ۱-۱۵
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
۱۹- سوره مریم- مکیّه
۱- النّوبه الاولى
(۱۹/ ۱۵- ۱)
قوله تعالى:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«کهیعص» (۱) اللَّه، خداوندى، بسنده کار راهنماى، زینهار دار داناى راست گوى،
«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ» این یادگار خداوند توست، بمهربانى خویش.
«عَبْدَهُ زَکَرِیَّا.» (۲) بنده خویش را زکریا.
«إِذْ نادى رَبَّهُ» بر خواند خداوند خویش را،
«نِداءً خَفِیًّا.» (۳) خواندنى نرم [نه بآواز بلند.]
«قالَ رَبِّ» گفت اى خداوند من،
«إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» من آنم که استخوان من و اندام من سست گشت،
«وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» و سر من در ایستید بسپیدى پیرى،
«وَ لَمْ أَکُنْ» و هرگز نبودم
«بِدُعائِکَ رَبِّ» بخواندن تو خداوند من،
«شَقِیًّا.» (۴) بدبختى [از اجابت محروم].
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ» و من میترسم از نیازادگان،
«مِنْ وَرائِی» از پس مرگ خویش،
«وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده است.
«فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» (۵) پس ببخش مرا از نزدیک خویش فرزندى.
«یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» فرزندى که میراث برد از من وز همه نژاد و فرزندان یعقوب،
«وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» (۶) و آن فرزند را اى خداوند من پسندیده کن [و پیامبرى را شایسته].
«یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ» اى زکریا ما ترا بشارت دهیم بپسرى،
«اسْمُهُ یَحْیى» نام او یحیى،
«لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» (۷) که او را پیش ازین هیچ همنام نکردیم.
«قالَ رَبِّ» زکریا گفت خداوند من،
«أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» چون بود مرا پسرى؟
«وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده
«وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا.» (۸) و من از پیرى بتباهى رسیده.
«قالَ» گفت [فریشته].
«کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» چنین گفت خداوند تو.
«هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» که آن بر من آسان و خوار است،
«وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» و بیافریدیم ترا پیش
«وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً.» (۹) و خود هیچ نبودى.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً» گفت خداوندا مرا نشانى بنماى،
«قالَ آیَتُکَ» [اللَّه تعالى] گفت نشان ترا آنست.
«أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» (۱۰) که سخن مگوى با مردمان سه شبانروز [و زبان بجاى هم چنان که بود راست]
«فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ» بیرون آمد [در آن سه روز] بر قوم خویش،
«مِنَ الْمِحْرابِ» از کوشک خویش
«فَأَوْحى إِلَیْهِمْ» و بایشان مینمود،
«أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَهً وَ عَشِیًّا» (۱۱) که نماز کنید بامداد و شبانگاه.
«یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ» اى یحیى پیغام و دین گیر بنیروى
«وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (۱۲) و را پیغام و حکم دادیم و نیز کودک.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاهً» و از نزدیک خویش او را نیکى دادیم و پاکى
«وَ کانَ تَقِیًّا» (۱۳) و پرهیزکار بود.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و نوازنده بود و نیکوکار با پدر و مادر خویش،
«وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» (۱۴) و جبارى نابخشاینده نبود [بر خلق] و نه عاصى [در من]
«وَ سَلامٌ عَلَیْهِ» و سلام بر یحیى
«یَوْمَ وُلِدَ» آن روز که زادند
«وَ یَوْمَ یَمُوتُ» و آن روز که میرد.
«وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا» (۱۵) و آن روز که بر انگیزانند وى را زنده.
النوبه الثانیه
این سوره مریم نود و هشت آیتست و نهصد و هشتاد و دو کلمه و سه هزار و هشتصد و دو حرف، جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت و آن آیت سجده است بقول بعضى مفسّران:
و بقول بعضى: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» تا آنجا که گفت «وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً». و گفتهاند درین سوره دو آیت منسوخ است: یکى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَهِ» معنى نذارت بآیت سیف منسوخ گشت، دیگر «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این قدر از آیت منسوخست بآیت سیف.
و در فضلیت سوره، ابىّ کعب روایت کرد از«مصطفى (ص) قال: «من قرأ سوره مریم اعطى من الاجر بعدد من صدّق بزکریا و کذّب به و بیحیى و مریم و عیسى و موسى و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل عشر حسنات و بعدد من دعا اللَّه ولدا و بعدد من لم یدع له ولدا» بسم اللَّه، این باء بسم اللَّه حرف الصاق است و الصاق را ملصق به در باید تا سخن تمام شود و محکم گردد، نبینى که اگر کسى گوید: «بالقلم، بالّسکین» سخن ناقص بود اما اگر گوید: کتبت بالقلم، قطعت بالّسکین- آن گه سخن تمام شود، و ملصق به اینجا ضمیر است چنان که ابن عباس گفت: معناه ابدأ بسم اللَّه مىگوید- بنام خدا آغاز کنم در همه کار و بوى تبرک گیرم بهمه حال، آن فراخ بخشایش بروزى دادن بر همه جانوران درین جهان، و مهربان بر مؤمنان در آن جهان.
اگر کسى گوید، باء بسم اللَّه چرا بلند کنند و بدیگر جایها بلند نکنند؟ جواب آنست که این در اصل چنان بوده که در «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ»، الف را از آن حذف کردند و طول آن بباء دادند تا دلیل بود بر حذف الف. مذکّران گویند این باء بلند کردند، لانّها صحبت اسم اللَّه فطالت و ارتفعت، اشار الى انّ من صحب اسم المولى طال و ارتفع فى الدارین. باء که با نام مولى صحبت کرد سر افراز با ها گشت.
مؤمن که همه عمر با نام مولى صحبت دارد چه عجب اگر سرافراز دو جهان گردد؟!. و اسم در اصل سمو بوده است این و او از آخر وى طرح کردند و الف در اول وى افزودند تمامى کلمه را، تا بوى ابتدا کنند. و اشتقاق آن از- سمت- است و سمت نشان است یعنى که اسم نشانى بود مسمى را. و گفتهاند اشتقاق اسم از سموّ است، «و هو الارتفاع و العلوّ،یعنى- ان الاسم یعلو. المسمى و الاسم ما علا و ظهر فصار علما للدلاله على ما تحته من المعنى.
اما اشتقاق نام- اللَّه- بر قول بیشترین مفسّران از- اله الاهه- است اى-. عبد عباده. و یقال تألّه الرجل اذا تنسّک، و المعنى هو المستحق للعباده، و ذو العباده الذی الیه توجّه العباد و بها یقصد. و قال ابو الهیثم الرازى: اللَّه اصله اله و قال اللَّه عز و جلّ: «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ، إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» و لا یکون الها حتى یکون لعباده خالقا و رازقا و مدبرا و علیه مقتدرا فمن لم یکن کذلک فلیس بآله. و ان عبد ظلما، بل هو مخلوق و متعبد.
و یقال: اصل اله- ولاه- فقلبت الواو الهمزه کما قالوا للوشاح- اشاح- و معنى الولاه ان الخلق یولهون الیه بحوایجهم و یتضرّعون الیه فى ما ینوبهم، و یفزعون الیه فى کلّ ما یصیبهم کما یوله کلّ طفل الى امه. و از خاصیتهاى نام اللَّه یکى آنست که هر حرفى که از وى بیفکنى باقى که بماند تمام بود:- الف بیفکنى للَّه بماند تمام باشد و فایده دهد: چنان که گفت «لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ.» اگر لام اوّل بیفکنى له بماند تمام بود و معنى دهد کقوله تعالى: «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» و اگر لام دوّم بیفکنى هو بماند: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ».
اما رحمن و رحیم هر دو مشتقاند از رحمه. لکن رحمن رحمت و روزى و نعمت فایده دهد، و رحیم رحمت و عفو و مغفرت فایده دهد، و روزى و نعمت جداست و عفو و مغفرت جدا، پس این تکرار بىفایده نیست، و اشتقاق رحمت از رحم است یعنى- کما انّ الرحم تشتمل على الجنین بالوقایه و الحمایه فکذلک الرّحمه تشتمل على العبد بالرعایه و الکفایه. و گفته اند میان رحمن و رحیم فرق نیست از روى معنى، چنان که گویند ندمان و ندیم، و جمع میان هر دو تأکید راست چنان که گویند فلان جاد مجدّ.
و در شأن نزول آیت تسمیت مفسّران را دو قول است: گروهى گفتند: این آیت بسه نجم آمده و سبب آن بود که مصطفى (ص) پیش از وحى عادت داشت که «باسمک اللّهم»گفتى بر عادت عرب در جاهلیت، چون آیت آمد که «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» رسول خدا بفرمود تا- بسم اللَّه- مىنوشتند، بعد از آن چون آیت آمد. «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بفرمود تا- بسم اللَّه الرحمن- مىنوشتند، پس از آن چون آیت آمد. «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بفرمود، تمام بنوشتند و گفتند «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.» قول دوّم آنست که بیکبار از آسمان فرو آمد در بدو بعثت، ابن عباس گفت جبرئیل (ع) مصطفى (ص) را تلقین کرد بر کوه حرا و او را گفت: بگوى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» و این قصه در سوره علق گفته آید انشاء اللَّه.
مذهب شافعى و اصحاب حدیث آنست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در هر سر سورتى آیتى است از آن سوره، جبرئیل از آسمان فرو آورده و بر مصطفى (ص) خوانده و خبر درست است که ابن عباس گفت: کان رسول اللَّه (ص) لا یعرف ختم سوره حتى ینزل علیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
و در فضیلت آیت تسمیت آورده اند از مصطفى (ص) که گفت: اگر آدمى و پرى همه بهم آیند چهار هزار سال تا تفسیر و فضیلت آن بدانند چهار هزار سال بآخر برسد و از فضل آن و تفسیر آن عشرى ندانسته باشند. و هر که یک بار بصدق دل بگوید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اللَّه تعالى بهر حرفى چهار هزار نیکى در دیوان وى باز کند و بنویسد، و چهار هزار بدى از دیوان وى محو کند و چهار هزار درجه در بهشت بنام وى باز کند.
قوله عز و جل: «کهیعص»- در بعضى تفسیرها آورده اند که رب العزه این حروف تهجى در اوایل سور بدان فرستاده است تا خلق را دلالت کند بر مدت بقاء اسلام، یعنى که این حروف بحساب جمل بر گیرند بىتکرار چندان که بر آید روزگار اسلام و بقاء این امت چندان باشد و این مدت ششصد و نود و سه سالست چون این مدت بسر آید قیامت برخیزد و رستاخیز پدید آید، و این قول بنزدیک اهل تحقیق ضعیف است از سه وجه: یکى آنکه این دعوى علم قیامتست و علم قیامت نزدیک خلق نیست، اللَّه تعالى میگوید: «قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ». دیگر وجه آنست که عرب هرگز حساب جمل نشناختهاند و عادت ایشان نبوده، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا».
جایى دیگر گفت: «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ». سه دیگر وجه آنست که رب العزه این حروف در اوایل سور مکرر باز گفته و ایشان این حساب نه مکرّر بر گرفته و اگر مکرّر کنند اضعاف آن باشد. و بدانکه این حروف مقطعه در قرآن بر پنج وجه است: وحدانى:- چون ص، ق، ن، و ثنائى:- چون طه، یس، حم، و ثلاثى:- چون الم، الر، طسم، و رباعى:- چون المص، المرو خماسى- چون کهیعص و لَحْمَ عسق. قومى گفتند: نام سورتهااند و گفتهاند:- نامهاى قرآنند و گفتهاند: نامهاى اللَّه تعالىاند و لهذا
روى عن على انه کان یقول: یا کهیعص، اغفر لى.
و کان یحلف بکهیعص، امیر المؤمنین على (ع) باین حروف سوگند یاد کرد از آن که اعتقاد داشت که این حروفها نامهاى خدااند یا صفات وى، و معلوم است که سوگند جز بنام و صفت اللَّه بسته نشود. و درست است از ابن عبّاس که گفت: الکاف من کاف، و الهاء من هاد و الیاء من حلیم، و العین من علیم، و الصاد من صادق. و بروایتى دیگر از ابن عباس:کبیر، هاد، امین، عزیز، صادق.
معنى آنست که خلق را بسنده کارست و ایشان را راه نما است، بگفتار و کردار از ایشان دانا و در وعد و گفت خود راست گوى، در صفت بزرگوار و در وعد استوار، راست گوى و راست کار، کلبى گفت: کاف لخلقه، هاد لعباده، یده فوق ایدیهم، عالم بتربیته، صادق فى وعده. مهمها را کافى است و وعده را وافى و راه نماى بندگان و دل گشاى ایشان، بقدر از همه برتر، بذات و صفات زور، عالم باسرار بندگان و سازنده کار ایشان در دو جهان، راست گوى و راست کار و راست دان.
«کهیعص». کسایى و ابو بکر هاء و یاء هر دو بامالت خوانند ابو عمرو هاء بامالت خواند و یاء نه، ابن عامر و حمزه یاء بامالت خوانند و هاء نه، نافع هر دو بین الفتح و الکسر خواند على مذهبه فى الاماله، باقى همه به تفخیم خوانند بى امالت.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ» خبر مبتداء محذوفست و در آیت تقدیم و تأخیر است، اى- هذا الّذى نتلوه علیک ذکر ربک عبده زکریا برحمته. باین قول رب فاعل ذکر است و عبده مفعول است مىگوید:
این قصه که بر تو میخوانیم یاد کرد خداوند تو است بنده خود را زکریا برحمت خویش، یعنى که- برحمت خویش ذکر وى کرد و قصه وى گفت. و روا باشد که تمامى سخن در «إِذْ نادى رَبَّهُ» بود، اى- دعاء زکریا ربه کان من رحمه ربک و الهامه ایّاه، مىگوید: دعاء زکریا و اجابت که از حق یافت رحمتى بود که خداوند تو بر وى کرد، و الهام که وى را داد. انگه قصه در گرفت و گفت:
«إِذْ نادى رَبَّهُ»- اى دعا ربه فى محرابه،. «نِداءً خَفِیًّا» اى- دعا سرّا- بر خواند خداوند ود را در سرّ، بآوازى نه بلند. بجاى آورد که در دعا اخفاء سنت است: فرموده و پسندیده اللَّه تعالى است که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً» و پیغامبر (ص) گفته:«خیر الدعا الخفى و خیر الرزق ما یکفى»
و خبر درستست که قومى دعا کردند بآواز بلند و پیغامبر (ص) گفت:«انکم لا تدعون اصمّ و لا غایبا، انکم تدعون سمیعا قریبا.
و گفته اند- زکریا از بهر آن در سرّ دعا کرد از قوم خود پنهان داشته که از ایشان شرم داشت که گویند به پیرانه سر فرزند میخواهد از زنى نازاینده. و گفته اند:- زکریا دانست که آواز بلند و آواز نرم بنزدیک حق سبحانه و تعالى یکسانست، اما آواز نرم بخضوع و خشوع نزدیکترست و از ریا دورتر، از آن نرم گفت، آن گاه تفسیر دعا کرد و باز نمود که دعاء چه کرد و چه خواست:«قالَ رَبِّ» و این آن گاه بود که در محراب پیش مریم در زمستان میوه تابستانى دید نه بوقت خویش، گفت آن خداوند که قادرست که در زمستان میوه تابستانى دهد نه بوقت خویش، قادرست که پیرانه سر فرزند دهد، آن روز رغبت فرزند خواستن بوى پدید آمد، بمحراب باز شد و نماز کرد و در اللَّه تعالى زارید، و در سرّ این دعا کرد: «رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» اى- ضعف بدنى لکبر سنّى، بار خدایا، تن من از پیرى ضعیف گشت و استخوان من سست شد! خص العظم بالذکر لانه اقوى ما فى الانسان و اذا وهن لا یرجى عود القوّه الیه. و گفتهاند استخوان کنایتست از دندان. شکا ذهاب اضراسه. گفتهاند: زکریا آن وقت هفتاد و پنج ساله بود. یقال- وهن یهن و وهن یوهن وهنا و وهنا- اذا ضعف. و قیل:- وهن بمعنى وهى.
«وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» رأس اینجا کنایتست از موى سر و محاسن. چنان که در قصه موسى (ع) و برادر گفت: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ» یعنى- اخذ بشعر رأسه و لحیته، و الاشتعال انتشار شعاع النار، اى- اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار. این بر سبیل استعارت گفت. چنان که شعلهاى آتش در وقت التهاب متفرّق شود و پیدا گردد، هم چنان سپیدى پیرى در موى سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد «شیبا» نصب على التمییز.
و قال عطاء: اول من شاب رأسه ابراهیم (ع) فقال: یا رب ما هذا؟ قال هذا الوقار، قال رب زدنى وقارا.
«وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا» اى- کنت مستجاب الدعوه قبل الیوم سعیدا به غیر شقى فیه. و السّعاده- ادراک الخیر- و الشّقاوه حرمانه. و قیل معناه: انا ممن دعاک مخلصا موحدا و من دعاک مخلصا موحدا لم یکن بعبادتک شقیّا. و قیل: الدعاء مصدر یضاف مرّه الى الداعى و مرّه الى المدعوّ، فاذا اضیف الى الداعى فالمعنى لم اکن بدعایى ایّاک خائبا، لانک وعدتنى الاجابه، و إذا اضیف الى المدعوّ فالمعنى لم اکن بدعائک ایّاى و هدایتک لى و معونتک ایّاى شقیا.
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی.» موالى اینجا- عصبه- اند چنان که در سوره النساء گفت: «وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ»- یعنى- العصبه، و المولى- الناصر- و المولى- الزوج- و المولى کل من یلیک نسبه و کل من یلیک جانبه، و المولى ما لا یفارقک. قال اللَّه تعالى: «مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» و «اللَّه تعالى مولى الذین آمنوا» اى- ربهم و سیدهم. «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» مىگوید: من مىترسم از قرابات و عصبات خویش که بعد از وفات من شایستگى خلافت من ندارند و کار دین ضایع فرو گذارند، و بنا خلفى ایشان علم و نبوت از خاندان ما بریده شود.
و زکریا این سخن از بهر آن مىگفت که بنى اسرائیل را دیده بود که تبدیل دین مىکردند. و انبیاء را مىکشتند، و در زمین فساد و تباه کارى مىکردند، ترسید که نیازادگان وى همان کنند و همان راه سپرند ازین جهت فرزندى خواست که شایسته نبوت و خلافت باشد، و در شواذ خواندهاند «و انى خفت الموالى من ورائى».
و این قراءت ضد قرءات اول است مىگوید:- قلّ بنو عمى اى- ماتوا و لم یبق لى ابن عم یرثنى النبوه من ورائى. و «کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» یعنى- فیما مضى من الزمان کانت عاقرا لم تلد لی. مىگوید: زن من همیشه عاقر بود که هیچ فرزند نیاورد. در ضمن این سخن سؤال است یعنى که آن علت از وى زایل گردان تا بفرزند بار گیرد. و گفتهاند «وَ کانَتِ امْرَأَتِی» این کون حال است یعنى که اکنون عاقر گشت از پیرى.و العقر- انقطاع الولاده.
«فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» پس ببخش مرا از نزدیک خویش یارى یعنى فرزندى، «مِنْ لَدُنْکَ» یعنى- من قدرتک و فضلک. و این از بهر آن گفت که در معقول و عادت مستبعد بود فرزند از زکریّا که او را هفتاد و پنج سال از عمر گذشته و زن وى عاقر بود، و در چنین حال اگر فرزند آید بقدرت و فضل اللَّه تعالى آید. «وَلِیًّا» یعنى ابنا صالحا تقیا.
«یَرِثُنِی» این وراثت نبوت است نه وراثت مال. فان الانبیاء لا یورثون.
قال النبى (ص): «نحن معشر الانبیاء لا نورّث ما ترکنا صدقه،»
و معنى وراثه النبوه ان تقوم مقامه فیها الا انّها تنتقل الیه بالموت کما ینتقل المال، یقال ورث فلان شرف ابیه اذا قام مقامه فیه، و ذلک معنى قوله (ص): «العلماء ورثه الانبیاء»
و معلوم: انّ العلم لا یورث کما یورّث المال و انه لا یوصل الیه الا بکسب و جهد و توفیق. و لکن معناه انهم قاموا مقام الانبیاء فى علمهم و حکمهم. ابو عمرو و کسایى «یَرِثُنِی وَ یَرِثُ» بجزم خوانند، و باقى برفع خوانند، جزم بر جواب دعا و رفع بر نعت. ولى بمعنى آنست که:- مرا فرزندى بخش که از من و از همه نژاد اولاد یعقوب میراث علم و نبوّت و حکمت برد.
بیشترین مفسّران گفتند:- این یعقوب بن اسحاق است پدر یوسف، و زکریا از آل یعقوب بود از نژاد و فرزندان وى. کلبى گفت این نه یعقوب بن اسحاق است بلکه یعقوب بن ماثان است برادر زکریا. «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» اى- مرضیا ترضاه انت. و قیل راضیا بحکمک، و قیل- اجعله نبیا کما جعلت آبائه نبیا.
«یا زَکَرِیَّا» ممدود و مقصور هر دو خواندهاند، مقصور قراءت حمزه و کسایى و حفص است، و ممدود قراءت باقى. و اینجا اضمارست یعنى- فاجیب یا زکریا، دعاء وى اجابت کردند و گفتند: «یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» رب العزه در این آیت یحیى را دو تشریف داد که او را بدان دو تشریف گرامى کرد و بر وى منت نهاد، یکى آنست که نام وى حق نهاد جل جلاله، و با پدر و مادر نگذاشت، دیگر آنست که او را نامى نهاد که پیش از وى در دنیا هیچکس را آن نام ننهاد، و هو المعنى بقوله: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا». اى- لم نسم یحیى احدا قبله. و روى عن ابن عباس انه قال: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» اى- مثلا و شبها، لانه لم یعص و لم یهم بمعصیه قط. و به
قال النبى (ص): «ما اذنب یحیى بن زکریا ذنبا و لا هم بامرأه»
و قیل لم تلد العواقر مثله. و قیل: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ» اى- لزکریا من قبل سمیا اى- ولدا- و العرب تسمى الولد سمیا.
ذکره النقاش فى تفسیره و قیل:- معناه سمیناه قبل العلوق و قبل الولاده و لم تسم احدا قبله على هذا الوجه. و روى عن وهب قال: نادى مناد من السماء ان یحیى بن زکریا سید من ولدت النساء، و ان جرجیس سید الشّهداء! و سمى یحیى لانه یحیى به دین اللَّه و قیل- لان رحم امه حى به، و قیل- لان اللَّه احیاه من بین مسنین فى حکم الولاده، و قیل- لانه استشهد و الشّهداء احیاء. پس چون فرشتگان او را بشارت دادند بفرزند گفت:
«رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» و انا شیخ کبیر لم یولد لى و انا شاب قوى «وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ» لم تلد فى حال شبابها ؟ خداوندا مرا فرزند چون بود؟ و من مردى پیر بزاد در آمده و زن من نازاینده؟ و در جوانى هرگز از ما هیچ فرزند نیامده؟ این سخن نه بر سبیل استنکار و استبعاد گفت که وى از قدرت اللَّه تعالى بعید میداشت که به پیرى فرزند تواند داد! لکن بر سبیل تعجب و تعظیم قدرت اللَّه باز گفت. و از بس که شادى بدل وى رسیده بود تعجیل کرد بشناخت کیفیت آن فرزند دادن، و نشان و علامت آن در خواستن.
و گفته اند نیز که سیاق این سخن بر وجه استفهام است نه بر وجه استنکار، میخواست تا بداند که این فرزند هم از این زن عاقر خواهد بود؟ بر هیأت پیرى ایشان خواهد بود؟ یا ایشان را با حال جوانى بر دو فرزند دهد؟ و قیل: لما سمع نداء جبرئیل بالبشاره وسوس الیه الشیطان انه لیس من اللَّه و انما هو من الشیطان. فذکر ذلک- دفعا للوسوسه. «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا» اى- یبسا و انتهاء فى السن. یقال- عتا یعتو عتوا عتیا و عسى یعسو عسوا و عسیا- اذا یبس شیبا. و قیل- معناه «بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ» حاله جفّ الماء فى صلبى- قرأ حمزه و الکسائى و حفص عتیا بکسر العین و الباقون بالرفع و هما لغتان.
«قالَ کَذلِکَ» اى- قال جبریل کذلک انت و امرأتک شیخان کبیر ان على هذه الحاله ترزقان الولد و لا تردّان الى حاله الشباب. جبریل (ع) گفت- اکنون چنین است که شما را فرزند دهد در حال پیرى و ضعیفى چنین که هستند «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» اى- اعطاء الولد على هذه الحاله منکما، علىّ هیّن- سهل- لا یلحقنى فیه نصب و لا تعب و لا مشقه.
و قیل- تقدیره «کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» یعنى کما قیل لک قال ربّک «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». یقال- هان یهون هونا فهو هاین و هیّن و هین.
و فى خبر: المؤمنون هیّنون لیّنون.
قرأ حمزه و الکسائى و قد خلقناک بالنون على الجمع و الباقون بالتاء على الوحده، و المعنى واحد لان الفعل فیهما اللَّه عزّ و جلّ لانّه خالق کل شیء. یقول تعالى: «وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» اىمن قبل یحیى. «وَ لَمْ تَکُ» اصلا فاوجدتک من العدم، کذلک اقدر على خلق الولد و انتما على هذه الحاله، لان الایجاد من العدم ابلغ فى القدره من ایجاد الولد من الشیخین الکبیرین.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً» اى- قال زکریا، رب اجعل لى علامه اعرف بها حدوث الولد قبل الولاده فافرح به. این باز سؤالى دیگر است که از شادى بشارت بیرون داد و گفت: خداوندا مرا علامتى نماى بر حدوث و علوق این فرزند تا مر شادى افزاید و یقین، که اجابت دعا کردى. «قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» اى- آیه ذلک ان لا تقدر على مکالمه الناس «ثَلاثَ لَیالٍ» مع ایامها «سَوِیًّا» صحیحا سلیما من غیر بکم و لا خرس، فتعلم بذلک ان اللَّه وهب لک الولد. و «سَوِیًّا» نصب على الحال و فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره- الا تکلم الناس سویّا ثلاث لیال.
و عن ابن عباس «ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» اى- ثلث لیال متتابعات، جعله وصفا لثلاث. در قرآن- آیت- برد و معنى آید: یکى بمعنى عبرت، چنان که در سوره المؤمنین گفت: «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَهً» اى- عبره. و در سوره العنکبوت گفت: «وَ جَعَلْناها آیَهً لِلْعالَمِینَ» اى- عبره للعالمین و در سوره القمر گفت: «وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَهً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» اى- عبره و در سوره النحل گفت:
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ». اى- لعبره. دیگر بمعنى علامتست. چنان که درین سوره گفت: «رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً، قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» و در سوره یس گفت: «وَ آیَهٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ» «وَ آیَهٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ». یعنى- و علامه لهم، و در سوره الرّوم گفت: «وَ مِنْ آیاتِهِ» اى- و من علامات الرّب انه واحد. «أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ» و امثال این در قرآن بسیارست.
«فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ» اى- فخرج فى تلک الایّام الّتى اراه اللَّه تعالى فیها تلک الایه، من المحراب. اى- من المصلى- و قیل- نزل من الغرفه، و المحراب اشرف موضع فى البیت. و قوله- «عَلى قَوْمِهِ» یدل على انه اشرف علیهم. «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ».
الوحى فى کلام العرب- الاعلام- کلاما کان او ایماء و کتابه، و هو فى قصه النحل- الهام، یقال وحى و اوحى اذا اشار بحاجب أو ید، «أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَهً وَ عَشِیًّا» فى ذکر البکره دلیل على انّ اللیالى کانت مع الایّام، و السبحه الصلاه النافله، و البکره اول النهار، یقال بکر و بکّر و ابتکر، و العشیّ ما بعد قائم الظهیره. و فى الایه تقدیم و تأخیر، تقدیره «فخرج على قومه من المحراب بکره و عشیّا» فى اللیالى الثلاث فاشار الیهم ان صلوا»، زکریا را عادت بود که هر روز بامداد و شبانگاه قوم خود را پند دادى و ایشان را بتسبیح و نماز و تهلیل فرمودى، تا در هر دو طرف روز ایشان را بر طاعت و عبادت و ذکر اللَّه تعالى داشتى، پس در این سه روز که او را از سخن گفتن باز داشتند، با مردم هم چنان بر عادت بامداد و شبانگاه همى آمد و باشارت همى نمود که، بر سر ذکر و تسبیح و نماز خود باشید. و گفتهاند که وحى اینجا بمعنى- کتابت- است، اى- کتب لهم فى کتاب، و قیل على الارض، مفسّران را خلافست، که سخن ناگفتن زکریا با مردم بر چه وجه بود؟
قومى گفتند: بر سخن گفتن توانا بود، اما نمىگفت، از بهر آنکه او را نهى کرده بودند از آن، و مىخواستند که آن سه روز بکلیت با عبادت اللَّه تعالى پردازد، و دلیل بر این قول آنست، که زبور مىخواند و تهلیل و تسبیح مىکرد و بوى خطاب آمد: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ». و قومى گفتند، سخن با مردم نمىتوانست گفت، که زبان وى دربسته بودند، بعقوبت آن که بعد از مشافهه فریشتگان، سؤال کرد و آیت خواست.
«یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ» قال کعب الاحبار، کان یحیى بن زکریا نبیا حسن الصّوره و الوجه، لیّن الجناح، قلیل الشعر، قصیر الاصابع، طویل الانف، مقرون الحاجبین، رقیق الصوت، کثیر العباده، قویّا فى طاعه اللَّه عز و جلّ. و کان قد ساد الناس فى عباده ربه و طاعته.
روى ابو هریره قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ ابن آدم یلقى اللَّه عز و جلّ بذنب قد أذنبه، یعذّبه علیه ان شاء او یرحمه الا یحیى بن زکریا.
فانه کان سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین.
«خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ». در قرآن قوّه بر پنج وجه آید: یکى بمعنى- عدد. چنان که در سوره هود گفت: «وَ یَزِدْکُمْ قُوَّهً إِلى قُوَّتِکُمْ» اى- عددا الى عددکم، همانست که در سوره الکهف گفت، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ» اى- بعدد من الرّجال، و در سوره النمل گفت: «نَحْنُ أُولُوا قُوَّهٍ» اى- عدد کثیر. وجه دوم قوّه بمعنى- بطش- است، چنان که در سوره المصابیح گفت: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّهً» یعنى- بطشا، و در سوره هود گفت:«لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّهً» اى- بطشا.
وجه سوم قوّه بمعنى- شدّت- است، چنان که در سوره هود گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ» اى- الشدید الذى لا یضعف، جاى دیگر گفت: «یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ»، و در سوره القصص گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی الْقُوَّهِ» یعنى- اولى الشده-، وجه چهارم قوه بمعنى- سلاح و رمى- چنان که در سوره الانفال گفت: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ» یعنى- السّلاح و الرّمى، وجه پنجم قوّه بمعنى- جدّ و مواظبت- است، چنان که در سوره البقره و در سوره الاعراف گفت: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ» یعنى خذوا ما فى التّوراه بالجد و المواظبه علیه، همانست که درین سوره گفت: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ» اى- بالجد و المواظبه، علیه «خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ» هاهنا التوریه. و قیل الوحى و الدّین و الحکم.
قال رسول اللَّه (ص) للّذین تحاکم الیه فى حدّ الزنا: «نعم اقضى بینکما بکتاب اللَّه» ثمّ امر بالرّج،و لیس فى القرآن ذکر الرّجم و لکن فى القرآن تولیه الرّسول و حکم رسول اللَّه (ص) و منه قوله تعالى: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ» یعنى الدّین و الحکم و کذلک قوله: «وَرِثُوا الْکِتابَ.» یحیى زکریا پیغامبرى بود مرسل به بنى اسرائیل. هفت ساله بود که او را نبوّت دادند و بوى وحى آمد، بر انجمن بنى اسرائیل بییستاد و ایشان را بر پنج چیز دعوت کرد:- بر توحید و بر نماز و بر روزه و بر صدقه و بر ذکر خداى عزّ و جل. در خبرست که کودکان با وى گفتند:اذهب بنا نلعب، فقال ما للعب خلقت.
اینست که رب العالمین گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»، در کودکى او را دین و حکمت و نبوّت دادیم. الحکم و الحکمه واحد، کالقلّ و القله و قیل الحکم- الفهم بکتاب اللَّه، و- الحکمه- الاصابه بالرأى و وضع الاشیاء موضعها. و قال ابن عباس- من قرأ القرآن قبل ان یحتلم فهو ممن اوتى الحکم صبیا.
و روى ان اللَّه عزّ و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا. یا یحیى اذا والیت عبدى انبتت الحکمه فى صدره لم یسکن الى غیرى و کیف یسکن و انا جلیسه، یا یحیى اذا والیت عبدى، انیتت الحکمه فى صدره، فنبت الاصل فى القلب و نطق الفرع باللسان.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا» یعنى- و اعطیناه مع الحکمه رحمه و عطفا من عندنا. و قیل معناه- جعلناه رحیما على الخلق، یدعوهم الى الهدى، و یعلمهم العلم. الحنان- العطف و الشّفقه- مشتق من حنّ الیه حنینا، اذا مالت الیه نفسه حتى اظهر الجزع من انقطاع رؤیته عنه و اشتیاقه الیه. و الحنّان- المترّحم- و المنّان- المعتق. قال الشاعر:
حنانک ذا الحنان |
اى- ارحم یا رحیم- و قد یثنى فى الدعاء کقول طرفه:
ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا | حنانیک بعض الشّراهون من بعض. |
کانه قال- تحنن مرّه بعد اخرى، و مثله فى التثنیه «لبیک و سعدیک» اى- اقامه بامرک بعد اقامه، و اسعادا لک بعد اسعاد.
«وَ زَکاهً» اى- اعطیناه طهاره و صلاحا، فلم یعمل بذنب. قال الکلبى: صدقه تصدق اللَّه بها على ابویه، و قیل برکه و نماء. و نصب «حنانا و زکاه» عطفا على الحکم، و قیل نصب على المفعول له و الواو زائده. «وَ کانَ تَقِیًّا». مسلما مخلصا مطیعا.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» اى- بارّا بهما یتعطّف و لا یخالفهم. و در شواذ خواندهاند بکسر باء، معطوفا على قوله «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ … وَ حَناناً … وَ زَکاهً … وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و البرّ- الحبّ- و قیل- الاسراع الى الطاعه و المبالغه فى الخدمه. «وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» الجبار الذاهب فى نفسه، العاتى فى فعله، الغلیظ على غیره. و قیل الجبار الّذى یقتل و یصرب على الغضب و العاصى و العصى واحد، و العصى فى المعنى اکثر و ابلغ.
«وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ» اى- سلام له منّا حین ولد- این ثنائیست که اللَّه تعالى بر یحیى زکریا کرد، و کرامتى که او را بدان مخصوص کرد، و او را در زینهار و پناه خود گرفت، در سه جایگاه بسه وقت: یکى بوقت زادن او را نگاه داشت از همز و طعن شیطان، دیگر بوقت وفات از هول مطلع و ضغطه قبر، سدیگر روز قیامت از فزع اکبر. قال سفیان بن عیینه: اوحش ما یکون المرء فى ثلاثه مواطن: یوم ولد، فیرى نفسه خارجا مما کان فیه.
و یوم یموت، فیرى قوما لم یکن عاینهم و احکاما لیس له عهد، و یوم یبعث، فیرى نفسه فى هول عظیم. فخص اللَّه یحیى بن زکریا بالکرامه و السّلام و السّلامه فى المواطن الثلاثه.
و گفتهاند یحیى و عیسى بهم رسیدند، یحیى گفت:- اى عیسى از بهر من آمرزش خواه از حق جلّ جلاله که تو از من بهى! عیسى گفت:- لا، بل تو از من بهى، آمرزش خواه از حق جلّ جلاله تو از بهر من، نه بینى که رب العزّه بر تو ثنا کرد، و من بر خود ثنا کردم، من خود را گفتم: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و رب العزّه از بهر تو گفت: «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا»
النوبه الثالثه
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». بسم اللَّه احسن الاسماء، رب الورى و الارض و السّماء، مسخر الظلمه و الضیاء، مالک الاموات و الاحیاء، الواحد الفرد بلا اکفاء، الدّائم الباقى بلا فناء. نام خداوندى که محدثات و مکوّنات نمودگار فطرت او، جهانیان و جهانداران پرورده نعمت او، گردنهاى گردنکشان در کمند جلال و قهر او، دلهاى دوستان و آشنایان در روضه جمال و لطف او، مسبحان عالم علوى بر درگاه عزّت در حجب هیبت، کمر بسته و گوش بفرمان او، اگر جن است و اگر انس محکوم تکلیف و مقهور تصریف او، در آسمان سلطان او، در زمین برهان او، پاکست و بزرگوار و بىعیب، خداوندى که این همه صنع از او جمله قطرهایست از دریاى کبریاء و عظمت او، فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک عزّته و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله، و وصف جماله. دیدههاى عقول در ادراک جلال او خیره، آبهاى روى متعزّزان در آب جمال او تیره، فهمهاى خداوندان فطنت در بحار عظمت او غریق، زبانهاى اهل فصاحت از استیفاء مدح جلال و وصف جمال او کلیل، در هر گوشه هزاران جریح است و قتیل. اى عزّ تو همه عزیزان را نعت دل کشیده، اى جلال تو همه جلالها را داغ صغر بر نهاده، اى کمال تو همه کمالها را رقم نقصان برزده، اى الهیت تو همه عالم را طراز بندگى بر کشیده، اى ارادت و مشیت و قضاى تو از آلایش افهام و اوهام خلق پاک، اى صفات و نعوت قدم تو از ادراک هواجس وخواطر و ضمایر آب و گل منزّه، اى همه عالم جانها بر من یزید عشق نهاده و جز حسرت و حیرت سود ناکرده، همه عالم را ببوى و گفت و گوى خشنود کرده، و جرعهاى از جام عزّت به کس ناداده:
اى گشته اسیر در بلاى تو | آن کس که زند دم ولاى تو |
عشّاق جهان همه شده واله | در عالم عزّ و کبریاى تو |
بر قصه عاشقان خود بر زن | توقیع نعم و گرنه لاى تو |
«بسم اللَّه» الباء- بقاء اللَّه رب العالمین. السّین- سلام اللَّه على المؤمنین. المیم- محبه اللَّه بعباده التائبین و المتّطهرین. باء اشارتست ببقاء اللَّه تعالى، خداوند جهان و جهانیان، و دارنده همگان، یقول اللَّه تعالى: «وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ»، سین اشارتست بسلام اللَّه بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان، یقول اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ». میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان، که بلطف خود مهر و محبت خود داد ببندگان، یقول اللَّه تعالى:
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ». اینست شگرف کارى، و بزرگ حالى، که قاصد بمقصود رسد، و عابد بمعبود، و طالب بمطلوب، و محبّ بمحبوب، نسیم وصال از مهبّ اقبال دمیده، و دوست بدوست رسیده، طغراى عزّت بر منشور دولت کشیده، گوى انتظار بپاى میدان ابد انداخته، علم قبول و وصول بر افراخته، رسول مقصود بدر آمده، روزگار فراق بسر آمده، سلام و کلام حق بىواسطه و ترجمان، ببنده ضعیف پیوسته:
«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» قوله تعالى: «کهیعص»، سماع هذى الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیائه، فاذا شربوا طربوا، و اذا طربوا طلبوا، و اذا طلبوا طاروا، و اذا طاروا و صلوا، اذا و صلوا اتصلوا، فعقولهم مستغرقه فى لطفه، و قلوبهم مستهلکه فى کشفه، سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات، شرابى است در قدح فرح ریخته، در کاس استیناس کرده، جلال احدیّت بنعت صمدیّت دوستان خود را داده، چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند، چون در طرب آیند، در طلب آیند، قفس کون بشکنند، به پر عشق بر افق غیب پرواز کنند، تا بکعبه وصل رسند، چونسیدند، در خود برسیدند، عقلهاشان مستغرق لطف گشته، دلهاشان مستهلک کشف شده، نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده خود را گم کرده و او را یافته.
پیر طریقت گفت روزگارى او را مىجستم، خود را مىیافتم، اکنون خود را میجویم او را مىیابم، اى حجت را یاد، و انس را یادگار. چون حاضرى این جستن بچه کار، الهى یافته میجویم، با دیدهور میگویم، که دارم چه جویم، که مىبینم چه گویم، شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم، اى پیش از هر روز، و جدا از هر کس، مرا در این سور هزار مطرب نه بس.
«کهیعص» ثنائى است که حق جلّ جلاله بر خود میکند، باین حروف اسماء و صفات خود با یاد خلق میدهد، و خود را مىستاید، میگوید که: انا الکبیر، انا الکریم.
منم خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، نامدار رهى دار. کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیّت، کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت. عارفان در مکاشفه جلالاند، محبّان در مشاهده جمالاند، چون بجلالش نظر کنى جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر کنى راحت دلهاى محزونست. آن یکى آتش عالم سوزست، این یکى نور جهان- افروز است، آن یکى غارت دلهاست، این یکى راحت جانهاست.
پیر طریقت گفت نامش زاد رهى، سخن آئین زبان، خبر غارت دل، عیان راحت جان. بناء محبّت که نهادند برین قاعده نهادند، اوّل خطر جان و آخر سرور جاودان، اول خروش و ناله و زارى، آخر سلوت و خلوت و شادى. باش اى جوانمرد تا این سیل بدریا رسد، و این بضاعت بخریا رسد، ابر برّ گریان شود و گل قبول خندان شود، و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که: عبادى بندگان من، رهیگان من، دوستان من، «یعینى ما تحمّل المتحمّلون من اجلى» آن رنجها که بشما رسید من میدیدم، آن نالههاى شما را مىشنیدم، پیغامبر (ص) گفت:
«تملأ الأبصار من النظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرجل جلیسه، ها- انا اللَّه الهادى منم
خداى راهنماى، دلگشاى حق آراى، منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم، منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم، منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم، منم که ترا در ازل پیش از تک و پوى عمل بنواختم، منم که بى تو کار تو بساختم، منم که دل تو براى خود از کونین پرداختم، قوله تعالى: «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».
خرقانى گوید: او در تو آویخته است نه تو در وى آویخته. فسطاط کرم زده، و بساط نعم گسترده، و ندا در داده که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». اى گدایان بمن آئید، نه بشما نیازى دارم، بلکه با شما رازى دارم.
آن عزیزى گوید: در بادیه مىشدم یکى دیدم بیک پا مىجست در غلبات وجد خویش.
گفتم تا کجا؟ گفت: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ». گفتم ترا چه جاى حج است، تو معذورى. گفت: «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». گفتم همانا سوداش رنجه مىدارد. چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده. گفتم چگونه رسیدى پیش از من؟ گفت:
ندانستهاى که تو آمدى بتکلف کسبى، و من آمدم بجذبات غیبى. کسبى بغیبى هرگز کى رسد. یا بقول ربیع انس معنى آنست که: «یا من یجیر و لا یجار علیه» اى خداوندى که بر همه زینهار دارى و کس بر تو زینهار ندارد، از همه برهانى و کس از تو نرهاند، همه در امان تواند و تو در امان کس نه، همه مقهورند و تو قهار، همه مجبورند و تو جبّار، همه کرده و تو کردگار- عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک.
«عین» میگوید «انا العزیز و انا العلى» منم تاونده با هر کاونده، بهیچ هست نماننده، بصفات خود پاینده، بزرگوارى برتر از هر چه خوردنشان داد، و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد. فرد فى وصفه تضل الافکار، وتر عن ذاته تکلّ الأبصار، ما من شیء الّا و فیه آثار، تشهد بانّه العزیز الجبّار، پایندهاى بى زوال، فردى بىیار، داننده هر چه در ضمایر و اسرار، گرداننده چرخ دوار، خالق اللیل و النّهار، قهار و قوى و عزیز و جبّار.
«صاد» میگوید، «انا الصّادق انا المصوّر» منم خداى راست گوى، راست حکم، راست کار، نگارنده رویها، آراینده نیکوئیها. یقول اللَّه تعالى: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که: «فَأَحْسَنَ وَرَکُمْ» مگر این مشتى خاک را، تا بدانى که خاکیان نواختگان لطفند، بر کشیدگان عطفند، نرگس روضه جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حکمتند، نور حدقه عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بىنظیر، او خالق بىنظیر، خود را گفت:أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». ایشان را گفت: «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
پیر طریقت گفت: الهى بعنایت ازلى تخم هدایت کاشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق پروردى، بنظر خود ببر آوردى، خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز دارى، و کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا» اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش، اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانى خویش، رحمتى که گمان بوى راه نبرد، لطفى که اندیشه در وى نرسد، رحمتى عطائى بفضل الهى، بعنایت ربانى، نه بعبادت و کسب بندگى، هر چند بنده بمعصیت میکوشد، او جلّ جلاله بستر خود مىپوشد و از فضیحت مىکوشد، و نعمت خود بر وى میریزد. اینست که آن پیر طریقت گفته: اصبحت و فى من نعم اللَّه ما لا احصیه من کثره ما اعصیه، فلا ادرى على ما ذا اشکره، على جمیل ما یسرّ او على قبیح ما ستر.
در خبر است که پیش رسول (ص) این آیت بر خواندند: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». رسول (ص) گفت:«بلى و لا یبالى» ثم قال: «لعن اللَّه المنفّرین ثلاثا»یعنى الّذین یقنطون النّاس من رحمه اللَّه.
آوردهاند که زاهدى در روزگار گذشته در صومعهاى صد سال عبادت کرد پس هوى بر وى غلبه کرد. معصیتى بر وى برفت و پس از آن پشیمان شد، خواست که بسرورد خود بمحراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت: اى مرد شرم ندارى؟ که چنان کار کردى؟ و اکنون بحضرت جلال حق مىآیى؟ خواست که او را از حق نومید گرداند تا نومیدى زیادت گناهان وى باشد، در آن حالت ندایى شنید که: «عبدى انت لى و انا لک قل للفضولى ما لک».
وله: «إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا». نشان اجابت دعا ثباتست بر دعا، چون بر دعا ثبات کردى اگر از اجابت که نصیب تست محروم مانى، بعبادت که حق اللَّه تعالى است مشرّف گردى، و این قدم وراى آن قدم است، و این مقام مه از آن مقام.
پیغامبر (ص) گفت:«الدعاء هو العباده».
و بدان که در دعا اضطرار باید، که حق تعالى میگوید: «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ». استغاثت باید که میگوید: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ». تضرّع باید که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً». رغبت و رهبت باید که مىگوید: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». پیوسته باید نه گسسته که میگوید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ». اخلاص باید که میگوید: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ».
و در خبر است:«ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
لقمه حلال باید که گفت:«و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانّى یستجاب له».
بنده چون شرایط دعا بجاى آرد، مرغ قفصى است که رب العالمین آواز وى دوست دارد. عادت خلق چنانست که مرغى بگیرند و او را قفسى سازند و آب و علف معدّ دارند، تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید، همچنین رب العزه عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیّا کرد و کارهاشان راست کرد، آن گه در محکم تنزیل گفت: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ». بنده بعجز خود در وقت سحر مىزارد، و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و مىنیوشد.
قوله: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت، این کلمات دعوى پختگى است که از نهاد زکریا بیامد، جلال عزت احدیت آن نقد دعوى وى بر محک بلازد، تا سرّ معنى در آن دعوى پدید آید، آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود. زکریا چون بلا روى بوى نهاد پناه وا درخت داد، چنان که در قصه است، غیرت درگاه عزّت در رسید، ریشه طیلسان وى بیرون بماند، نشانى شد تا قوم وى بدانستند که درخت پناهگاه وى شد. بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادى و پناه با وى بردى، نگر که چه بلا بر تو گماریم، اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند. تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد، اژدهاى غیرت حق دمار از جان وى برآرد. اى مسلمانان در راه آئید تا حسرت آدم بینید، نوحه نوح شنوید، بى کامى خلیل بینید، مصیبت یعقوب بینید، چاه و زندان یوسف بینید، ارّه بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیى بینید، جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربى (ص) بینید، زخمهاى بدان سختى و عشقهاى بدان تیزى.
گر زهر دهى بنوش بردارم | بى راى خودم من از براى تو |
جز جان و دل و جگر نمىبینم | در گردش چرخ آسیاى تو |
قوله: «إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالى فرزند خواست، و حق تعالى دعاء وى اجابت کرد و او را فرزندى داد، شایسته، پسندیده، هنرى، به روز، پیغامبر، نام او یحیى. پیغامبر (ص) در حق وى گفته:
«لا ینبغى لاحد ان یکون خیرا من یحیى بن زکریا». قیل یا رسول اللَّه و من این؟
قال: الم تسمعوا کیف وصفه اللَّه فى القرآن: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».
آن گه پیغامبر (ص) سیرت و زهد وى حکایت کرد، گفت: در مسجد بیت المقدس شد، احبار و رهبان را دید، پشمینها پوشیده و کلاههاى صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهاى مسجد بسته، باین ریاضت و مجاهدت خداى را عبادت مىکردند، یحیى چون ایشان را دید، بخانه باز گشت مادر را گفت: براى من پشمینهاى ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خداى را عبادت کنم. مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وى دستورى خواهم. آن گه چون حال و قصه یحیى با زکریا گفت، زکریا یحیى را خواند و گفت: یا بنیّ ما یدعوک الى هذا و انت صبى صغیر؟ این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکى نارسیده، روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافتهاى. یحیى گفت:
اى پدر بکودکى من چه بسته است، مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند، زکریا چون این سخن از وى بشنید مادرش را گفت: کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست. یحیى بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد. چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وى نحیف گشت و ضعیف و نزار، و از بس که بگریست پوست از روى وى برفت و بر رخسار وى مغاکها پدید آمد. زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست، گفت: اى پسر، من ترا از حق تعالى بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم، اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشتهاى؟ یحیى گفت: اى پدر تو مرا بدین فرمودى. گفت کجا بدین فرمودم؟ یحیى گفت: الست القائل انّ بین الجنّه و النار لعقبه یجوزها الا البکّاءون من خیفه اللَّه. نه تو مىگویى عقبهایست میان بهشت و دوزخ، که جز گریندگان و زارندگان از بیم خداى تعالى آن عقبه باز نگذارند.
آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وى بیامد، پنبه پارهاى بر روى وى نهاد و اشک وى با خون آمیخته، در آن پنبه میگرفت و مىفشارد اشک و خون از آن پنبه مىچکید.
زکریا در آن نگریست دلش بسوخت، روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهمّ انّ هذا ابنى و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین» بار خدایا بر این بیچاره ببخشاى که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوى راه نیست، تویى بخشایندهتر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان. گفتهاند که خطاب آمد: اى زکریا! تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود.
از و لذت دوستان ما جایى دگر خواهد بود، فردا در «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و همان ساعت یحیى را وحى آمد که: «یا یحیى أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزّتى و جلالى لو اطّلعت على النّار اطّلاعه لتدرعت مدرعه من الحدید فضلا عن المنسوج». و گفتهاند مادر وى وى بوى خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد، یحیى مدرعهاى از موى بافته پوشیده بود، آن از وى بر کشید و مدرعهاى از صوف در وى پوشید. گفت: آخر این یکى نرمتر باشد، چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایى. و عدسى پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد، در خواب نداء هیبت آمد که: یا یحیى اردت دارا خیرا من دارى و جوارا خیرا من جوارى. یحیى از خواب در آمد، گفت:
«یا رب اقلنى عثرتى فو عزتک لا استظل بظل سوى بیت المقدس». فلبس مدرعه الشعر و وضع البرنس على رأسه و اتى بیت المقدس فجعل یعبد اللَّه مع الاحبار حتى کان من امره ما کان.
و روى ان اللَّه عز و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا: یا یحیى انّى قضیت على نفسى ان لا یحبّنى عبد من عبادى اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الّذى یتکلم به، و قلبه الّذى یعى به، و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیرى و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطّلع الیه فى کل یوم سبعین الف مرّه، یتقرب منى و اتقرّب منه، اسمع کلامه و احبّ تضرعه، فو عزتى و جلالى لا بعثنه یوم القیامه مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون.
و روى انّ عیسى و یحیى علیهما السلام یمشیان، فصدم یحیى امرأه، فقال عیسى: یا ابن خالتى لقد اصبت الیوم خطیئه ما ارى اللَّه تعالى یغفرها لک ابدا. قال: و ما هى یا ابن خالتى؟ قال: امرأه صدمتها، قال: و اللَّه ما شعرت بها. قال: سبحانک اللَّه! بدنک معى فاین روحک؟ قال: معلق بالعرش و لو ان قلبى اطمأن الى جبرئیل لظننت انى ما عرفت اللَّه تعالى طرفه عین قط.