الانبیاء - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الانبیاء آیه ۳۴- ۵۰

۳- النّوبه الاولى‏

(۲۱/ ۵۰- ۳۴)

قوله تعالى:

«وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» هیچ مردم را پیش از تو پایندگى و جاویدى ندادیم ایدر.

«أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (۳۴) که تو بمیرى ایشان جاوید مانند.

«کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» هر کسى چشنده مرگست و هر تنى،

«وَ نَبْلُوکُمْ» مى‏آزمائیم شما را [تا زنده‏اید]،

«بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً» ببد این جهان و نیک این جهان برسیدن را از شما،

«وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» (۳۵) و پس شما را با ما آرند.

«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه که کافران ترا بینند،

«إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» ترا جز بافسوس فرا نمى‏دارند،

«أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ» مى‏گویند اینست که خدایان شما را بزبان مى‏آرد،

«وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» (۳۶) و ایشان بنام رحمن و سخن او کافرند.

«خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» مردم را از شتاب آفریدند،

«سَأُرِیکُمْ آیاتِی» با شما نمائیم باز نمودنى نشانهاى خویش،

«فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» (۳۷) مشتابانید مرا.

«وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» (۳۸) و مى‏گویند که بودن این وعده کى، اگر راست گویند؟

«لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» اگر مى‏دانستندى کافران حال خویش،

«حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» در آن هنگام که باز نمى‏توانند برد از رویهاى خویش آتش،

«وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» و نه از پس پشتهاى خویش.

«وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» (۳۹) و نه ایشان را یارى دهند و فریاد رسند.

«بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَهً» بلکه آتش بایشان آید ناگاه،

«فَتَبْهَتُهُمْ» تا در آن درمانند،

«فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» نه باز پس برد آن توانند،

«وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» (۴۰) و نه در ایشان و زارى ایشان نگرند.

«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» افسوس کردند برسولانى پیش از تو،

«فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ» فرا سر نشست ایشان را که آن افسوس کردند از آن افسوس کنندگان،

«ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (۴۱) سرانجام آن افسوس که مى‏کردند و پاداش آن.

«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» بگوى آن کیست که شما را نگاه مى‏دارد بشب و روز،

«مِنَ الرَّحْمنِ» از رحمن و عذاب او،

«بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ» (۴۲) بلکه ایشان روى گردانیده‏اند از سخن خداوند خویش.

«أَمْ لَهُمْ آلِهَهٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» یا ایشان را خدایانست که ایشان را نگاه دارد جز از ما؟

«لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» آن خدایان خود خویش را بکار نیایند.

«وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» (۴۳) و نه از ما بایشان صحبت و نگاه داشت و یارى.

«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ» نه جز آنکه ما ایشان را درین جهان بر خوردار کردیم، و پدران ایشان را یک چند،

«حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» تا بودن درین جهان و رایشان دراز گشت،

«أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» نمى‏بینید که فرمان ما بزمین مى‏آید،

«نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» کم مى‏کنیم و میکاهیم از کرانهاى آن [شهر شهر و گروه گروه‏]،

«أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» (۴۴) کفره قریش ما را ور خود کم توانند آورد.

«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» بگوى من به پیغام آسمان شما را آگاه مى‏کنم و مى‏ترسانم،

«وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» و کران باز خواندن نشنوند،

«إِذا ما یُنْذَرُونَ» (۴۵) آن گاه که ایشان را ترسانند.

«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَهٌ مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» و اگر بایشان رسد زخمى از عذاب خداوند تو،

«لَیَقُولُنَّ یا وَیْلَنا» سخن این گویند که این هلاک بر ما،

«إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» (۴۶) گناهکار بودیم و ستمکار بر خویشتن.

«وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ» و ترازوهاى داد و راستى روز رستاخیر بنهیم،

«فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» از هیچ کس هیچ چیز نکاهد از کردار او،

«وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها» اگر همه همسنگ یک دانه خردل بود از کردار آریم آن را بترازو،

«وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ» (۴۷) و بسنده شمارندگان که مائیم کردار خلق را ذرّه ذرّه.

«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» و دادیم موسى و هارون را نامه که در آن جداست میان راستى و کژى.

«وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» (۴۸) و روشنایى و یادگارى پرهیزکاران را،

«الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» ایشان را که خداوند خویش را مى‏دانند نادیده و از وى میترسند،

«وَ هُمْ مِنَ السَّاعَهِ مُشْفِقُونَ» (۴۹) و از رستاخیز بر بیم مى‏باشند،

«وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ» و این قرآن سخنى است برکت بر وى پیوسته،

«أَنْزَلْناهُ» فرو فرستادیم آن را،

«أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۵۰) شما بآن ناگرویده‏اید.

النوبه الثانیه

قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» اى- دوام البقاء فى الدنیا، «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» اى- فهم الخالدون ان متّ، این جواب مشرکان قریش است که هلاک پیغمبر بآرزو میخواستند میگفتند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ» چشم نهاده‏ایم بآن که او بمیرد و باز رهیم ازو، رب العزه گفت تو بمیرى نه ایشان خواهند بود که ایشان هم بمیرند. همانست که گفت: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ». یعنى که در مرگ شماتت نیست که بهمه کس خواهد رسید و هر کسى خواهد چشید، اینست که گفت جل جلاله: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» اى- کلّ ذى جسد و روح سیذوق و یقاسى مراره الموت، در آفرینش کسى نیست که شربت مرگ نچشد هم فریشته مقرب و هم پیغامبر مرسل.

قضیت تحنبى فسرّ قوم‏ حمقى بهم غفله و نوم‏
کانّ یومى علىّ حتما و لیس للشامتین یوم‏

آن روز که‏ «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» از آسمان فرو آمد یعنى که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است، فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا، ایشان را بقا باشد بر دوام، تا آیت آمد که: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند، و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسى را از قهر مرگ خلاص بودى مصطفى عربى بودى که سیّد و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود، و بنزدیک اللَّه تعالى عزیز و مکرم بود، و با وى میگوید انّک میّت. عائشه روایت میکند از مصطفى که گفت: «من اصیب منکم بمصیبه بعدى فلیتعز بمصیبته بى»

هر کرا بعد از من مصیبتى رسد بوفات عزیزى تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد. از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفى (ص) چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن عباس که گفتند: که آن روز که جبرئیل امین پیک حضرت، برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفى گفت:یا جبرئیل نفسى قد نعیت‏

اى جبرئیل ما را از قهر مرگ خبر داده‏اند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید، جبرئیل گفت: یا محمّد «وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى‏ وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏» آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاه جامعه. مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد، رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبه ‏اى بلیغ خواندن گرفت چون کسى که وداع کند گفت: «یا ایّها الناس اىّ نبى کنت لکم؟»

چگونه پیغامبرى بودم شما را وحى حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم؟ یاران گفتند جزاک اللَّه من نبى خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادّیت رسالات اللَّه و بلغتنا وحیه و دعوت الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه.

اى سید چه گوئیم بکدام زبان تو را ستائیم و ثناء تو بسزاى تو کى توانیم، تو ما را چون پدر مهربان‏ بودى و چون برادر مشفق نصیحت کردى، مهجوران را شفیع بودى مریدان را دلیل بودى، درویشان را مونس بودى، وحى پاک و رسالت حق بشرط و رمّت گزاردى، خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندى.

آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگى خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصى است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت، و این سخن سه بار گفت آخر پیرى برخاست از میان قوم، نام وى عکاشه پاى بسر مردم در مى ‏نهاد تا نزدیک مصطفى رسید گفت یا رسول اللَّه اگر نه آن بودى که سه بار سوگند دادى و درخواستى من برنخاستمى، پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمى، وقتى من با تو در غزائى بودم و اللَّه ما را نصرت داد و فتح بر آمد، چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پاى مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختى و بر پهلوى من زدى، ندانم مرا بقصد زدى یا بقصد ناقه زدى و بر من آمد.

رسول خدا گفت:یا عکاشه اعیذک بجلال اللَّه ان یتعمدک رسول اللَّه بالضرب.

آن گه بلال را فرمود تا بسراى فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد، بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خداى از نفس خویش قصاص میدهد، آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت اى دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده، فاطمه گفت، اى بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد؟ و امروز نه روز حج است و نه روز عزا.

بلال گفت: یا فاطمه ما اغفلک عمّا فیه ابوک انّ رسول اللَّه یودّع الدّین و یفارق الدّنیا و یعطى القصاص من نفسه. اى فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بى خبر مانده ‏اى که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد، و از نفس خود قصاص میدهد، فاطمه گفت اى بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد؟

اى بلال اگر ناچارست بارى حسن و حسین را گوى تا حوالت آن قصاص با خود گیرند، و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا. بلال قضیب آورد و بدست رسول داد، و رسول بدست عکاشه داد، ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند: یا عکاشه ها نحن بین یدیک فاقتص منّا و لا تقتص من رسول اللَّه. رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت‏ امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف اللَّه مکانکما و مقامکما،

على بن ابى طالب (ع) برخاست گفت‏:یا عکاشه انا فى الحیاه بین یدى رسول اللَّه و لا تطیب نفسى ان تضرب رسول اللَّه فهذا ظهرى و بطنى اقتص منّى بیدک و اجلدنى مائه و لا تقتص من رسول اللَّه.

رسول خدا او را گفت‏ یا على اقعد، فقد عرف اللَّه مقامک و نیّتک‏، حسن و حسین بزارى پیش آمدند و خویشتن را بر عکاشه عرض کردند و گفتندیا عکاشه أ لیس تعلم انّا سبطا رسول اللَّه فالقصاص منّا کالقصاص من رسول اللَّه.

هم چنان رسول خداى ایشان را دلخوشى داد و ساکن کرد و گفت:اقعدا یا قرّتى عینى لانسى اللَّه لکما هذا المقام.

پس گفت اى عکاشه بزن اگر میزنى، عکاشه گفت یا رسول اللَّه آن روز که آن قضیب بر من آمد پهلوى من برهنه بود، رسول جامه از پهلو باز گرفت چنان که خورشید شعاع و نور خود بر زمین افکند تا تلألؤ نور از پهلوى رسول بر قوم افتاد یاران همه فریاد و غریو در گرفتند.

عکاشه برجست و روى بر پهلوى رسول مالید و میگفت فداک ابى و امّى، پدر و مادر من فداى تو باد چه جاى آنست که من از تو قصاص خواهم و کرا خود دل دهد که از تو قصاص خواهد عکاشه را هزار جان بایستى که فداى این ساعت کردى، رسول خدا گفت:اما ان تضرب و اما ان تعفو؟ فقال قد عفوت عنک رجاء ان یعفو اللَّه عنّى فى القیامه.

فقال النبى (ص): «من اراد ان ینظر الى رفیقى فى الجنّه فلینظر الى هذا الشیخ»

فقام المسلمون یقبلون ما بین عینى عکاشه و یقولون طوباک ثم طوباک نلت الدرجات العلى و مرافقه رسول اللَّه. پس رسول خدا همان روز بیمارى بوى در آمد هژده روز بیمار بود. در بیمارى بلال بانگ نماز گفت آن گه بدر حجره آمد گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه و رحمه اللَّه الصّلاه یرحمک اللَّه- رسول خدا آواز بلال شنید، فاطمه (ع) گفت یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه.

رسول خداى امروز بخود مشغول است، بلال در مسجد شد چون اسفار صبح ببود گفت و اللَّه که من اقامت نگویم‏ و نماز نکنم تا از سید خود رسول خداى دستورى نخواهم، باز گشت و بر در بایستاد و ندا کرد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللَّه و رحمه اللَّه الصّلاه یرحمک اللَّه. رسول آواز بلال بشنید گفت:ادخل یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه، مرّ أبا بکر یصلّ بالنّاس.

اى بلال بگو تا قوم نماز کنند و ابو بکر پیش رود بجاى من، که من طاقت بیرون آمدن ندارم، بلال بیرون آمد دست بر سر نهاده و مى‏گوید وا غوثاه باللّه، وا انقطاع رجائى، وا انقصام ظهرى، لیتنى لم تلدنى امّى و اذ ولدتنى لم اشهد من رسول اللَّه هذا الیوم.

پس گفت یا ابا بکر رسول خداى فرمود تا تو بجاى وى نماز بجماعت بگزارى و ابو بکر مردى رقیق دل بود چون پیش شد و مقام رسول دید از رسول خالى، بیفتاد و بیهوش گشت، یاران همه گریستن در گرفتند خروش و زارى عظیم در مسجد افتاد، آواز ایشان بسمع رسول رسید گفت این چه آشوب و شور و چه خروش و زارى است؟ گفتندصیحه المسلمین لفقدک یا رسول اللَّه.

پس رسول خداى على را و ابن عباس را بخواند، و تکیه بر ایشان کرد تا بمسجد آمد و نماز جماعت بگزارد دو رکعت سبک، آن گه روى ملیح با یاران کرد و گفت:

«معاشر المسلمین استودعکم اللَّه انتم فى رجاء اللَّه و امانه و اللَّه خلیفتى علیکم، معاشر المسلمین علیکم باتّقاء اللَّه و حفظ طاعته من بعدى فانّى مفارق الدنیا هذا اول بوم من الآخره و آخر یوم من الدنیا».

پس رسول خدا بخانه باز شد و روز دوشنبه کار بر وى سخت شد و کان صلّى اللَّه علیه و سلّم ولد یوم الاثنین و بعث یوم الاثنین و قبض فى یوم الاثنین، و اوحى اللَّه عز و جل الى ملک الموت ان اهبط الى حبیبى و صفیّى محمّد. فى احسن صوره و ارفق به فى قبض روحه.

ملک الموت از آسمان فرو آمد مانند اعرابى بر در حجره رسول بایستاد، پس گفت:

السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّه و معدن الرّساله و مختلف الملائکه أ ادخل؟ عایشه گفت یا فاطمه اجیبى الرّجل. مردى بر در است او را جواب ده و باز گردان، فاطمه گفت‏ آجرک اللَّه فى ممشاک یا عبد اللَّه انّ رسول اللَّه مشغول بنفسه.

یک بار دیگر همان ندا کرد و همان جواب شنید، سوم بار ندا کرد و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّه و معدن الرساله و مختلف الملائکه أ ادخل فلا بدّ من الدخول؟ در آیم که ناچارست در آمدن، رسول خدا آواز ملک الموت بشنید گفت اى فاطمه کیست که بر در است؟ گفت یا رسول اللَّه مردى بر در است که دستورى در آمدن میخواهد و ما یک بار و دو بار او را جواب دادیم سوم بار آوازى داد که از آن موى بر اندام من برخاست و شانه‏ام بلرزید، رسول خدا او را گفت اى فاطمه اى جان پدر دانى کیست که بر در است؟

هذا هادم اللّذات و مفرّق الجماعات، هذا مرمّل الازواج و مؤتم الاولاد هذا مخرب الدور و عامر القبور، این شکننده کامهاست جدا کننده جمعها است، قطع کننده پیوندها است، زنان را بیوه کند طفلان را یتیم کند خانه‏ها را خراب کند گورها را آباد کند، دوستان را از یکدیگر جدا کند این ملک الموت است.

آن گه گفت‏ : ادخل یرحمک اللَّه یا ملک الموت.

ملک الموت در آمد رسول خدا چون او را دید گفت:جئتنى زائرا ام قابضا؟

بزیارت آمدى یا بقبض روح؟ گفت جئت زائرا و قابضا، هم بزیارت آمده ‏ام و هم بقبض روح اگر دستورى دهى که اللَّه تعالى مرا چنین فرمود که بحضرت تو آیم بدستورى تو آیم و قبض روح بدستورى تو کنم اگر دستورى دهى اگر نه باز گردم و بحضرت خداوند خویش باز شوم.

رسول گفت:یا ملک الموت این خلفت حبیبى جبرئیل.

آن دوست من را جبرئیل کجا گذاشتى گفت در آسمان دنیا و فریشتگان او را تعزیت مى‏دهند، تا درین سخن بودند جبرئیل در آمد و بر بالین مصطفى بنشست.

رسول (ص) گفت:یا جبرئیل هذا الرحیل من الدنیا فبشّرنى بمالى عند اللَّه.

اى جبرئیل اینک طومار عمر ما در نوشتند و گوشوار مرگ در گوش بندگى ما کردند و سفر قیامت در پیش ما نهادند از لطف الهى و ذخایر غیبى ما را نشانى ده و در آن نشان ما را بشارتى ده تا بخوشدلى ما ودیعت غیبى بسپاریم. قال ابشرک یا حبیب اللَّه انّى ترکت ابواب السماء قد فتحت و الملائکه قد قاموا صفوفا بالتحیّه و الریحان یحیّون روحک یا محمّد. گفت یا حبیب اللَّه درهاى آسمان جمله‏ گشاده و مقربان صف صف ایستاده با نثار روح و ریحان و تحف رضوان و انتظار روح پاک تو مى‏کشند، اى محمّد فقال‏ لوجه ربّى الحمد فبشّرنى یا جبرئیل.

گفت حمد خداوند مرا که با من این همه کرامت کرد و عطا داد نه ازین مى‏پرسم، مرا بشارت ده. گفت بشارت مى‏دهم ترا بآن که درهاى دوزخ استوار ببستند و درهاى بهشت گشادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را بیاراستند و آذین بستند و جویهاى آن مطرّد گشت و درختان آن متدلى شد و حوران خویشتن را بیاراستند قدوم روح ترا اى محمّد.

قال‏ لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.

گفت اى جبرئیل خداى را ثنا میگویم و سپاس دارى میکنم بر نعمتهاى ریزان و نواختهاى بى‏کران، اما نه ازین مى‏پرسم، مرا بشارت ده. گفت اول کسى که از خاک بر آید تو باشى و اول کسى که در حضرت عزت بندگان را شفاعت کند تو باشى و اول کسى که شفاعت او قبول کنند و مرادش در کنار نهند تو باشى.

قال‏ لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.

گفت اى جبرئیل حمد خداى را بر نعمتهاى وى نه ازین پرسم مرا بشارت ده. قال جبرئیل یا حبیبى عمّا تسئلنى؟ گفت اى دوست مرا از چه مى‏پرسى؟

قال‏ اسئلک عن غمّى و همّى فمن لقرّاء القرآن من بعدى، من لصوّام شهر رمضان من بعدى، من لحجّاج بیت اللَّه الحرام من بعدى، من لامّتى المصطفاه من بعدى.

اى جبرئیل ترا از غم و اندوه خود مى‏پرسم اندوه من همه براى امّت است، مشتى درویشان و بیچارگان که در متابعت ما کمر وفادارى بر میان بستند حلقه بندگى شرع در گوش فرمان بردارى کردند دین اسلام و ملت شریعت بپاى داشتند و بجان و دل پذیرفتند و بدوستى ما و امید شفاعت ما روز بسر آوردند، گویى سرانجام کار ایشان بچه رسد و فردا با ایشان چه کنند؟ جبرئیل گفتا، ابشر یا حبیب اللَّه فان اللَّه عز و جل یقول قد حرّمت الجنّه على جمیع الانبیاء و الامم حتى تدخلها انت و امتک یا محمّد.

قال‏ الآن طابت نفسى ادن یا ملک الموت فانته الى ما امرت‏

على (ع) حاضر بود گفت: یا رسول اللَّه از ما که زهره آن دارد که ترا شوید و بر تو کفن کند و بر تو نماز کند و ترا در خاک نهد مگر که تو دستورى دهى و آنچه فرمودنى است فرمایى، ما را خبر کن که چون روح تو مقبوض شود که ترا شوید و در چه جامه ترا کفن کند و بر تو که نماز کند و که در قبر شود؟

گفت یا على شستن تو و آب ریختن فضل بن عباس و جبرئیل سوم شما باشد، آن گه چون از غسل فارغ شوید مرا در سه جامه نو کفن کنید و حنوط بهشتى که جبرئیل از بهشت آورد بر ان پراکنید آن گه چون فارغ شوید مرا در مسجد بر سریر نهید و شما همه از مسجد بیرون روید،

فانّ اول من یصلى علىّ الرّب من فوق عرشه ثمّ جبرئیل ثمّ میکائیل ثمّ اسرافیل ثمّ الملائکه زمرا زمرا ثمّ ادخلوا فقوموا صفوفا لا یتقدّم علىّ احد.

فاطمه آن ساعت بر فراق پدر زار بگریست و گفت‏ الیوم الفراق فمتى القاک؟

فقال لها یا بنیّه تلقیننى یوم القیامه عند الحوض و انا اسقى من یرد على الحوض من امتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقینى عند المیزان و انا اشفع لامّتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقیننى عند الصراط و انا انادى ربّ سلم امّتى من النار.

پس چون کار تمام شد و قبض روح پاک او کردند و وصیت او چنان که فرموده بود بجاى آوردند سریر در میان مسجد بنهادند خالى و خود بیرون رفتند. على (ع) گفت:

لقد سمعنا فى المسجد همهمه و لم نر لهم شخصا فسمعنا هاتفا یهتف و هو یقول، ادخلوا رحمکم اللَّه فصلّوا على نبیّکم فدخلنا و قمنا صفوفا کما امرنا رسول اللَّه فکبّرنا بتکبیر جبرئیل و صلّینا على رسول اللَّه بصلاه جبرئیل، ما تقدّم منا احد على رسول اللَّه و دخل القبر ابو بکر الصدّیق و على بن ابى طالب و ابن عباس.

و دفن رسول اللَّه فلمّا انصرف الناس قالت فاطمه لعلى: یا ابا الحسن دفنتم رسول اللَّه؟

قال نعم، قالت فاطمه کیف طابت انفسکم ان تحثوا التراب على رسول اللَّه اما کان فى صدورکم لرسول اللَّه الرحمه اما کان معکم الخیر؟ قال بلى یا فاطمه و لکن امر اللَّه الّذى لا مردّ له، فجعلت تبکى و تندب و هى تقول یا ابتاه الآن انقطع عنّا جبرئیل و کان یأتینا بالوحى من السّماء.

روى ابو الاشعث الصنعانى عن اوس بن اوس قال: قال‏ رسول اللَّه (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعه فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخه و فیه الصعقه، فاکثروا من الصلاه علىّ فیه فانّ صلوتکم معروضه على قالوا یا رسول اللَّه و کیف تعرض صلاتنا علیک و قد ارمت؟ قال اللَّه عز و جل حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء.

قوله: «ارمت» اصله ارممت فادغمت احدى المیمین فى التّاء، یقال رمّ العظم اذا بلى، و ارم الرجل اذا صارت عظامه بالیه، قوله: «وَ نَبْلُوکُمْ» اى نختبرکم، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ» اى- بالشدّه و الرخاء و الصّحه و السقم و الغنى و الفقر و بما تحبّون و ما تکرهون، «فِتْنَهً» ابتلاء و امتحانا لننظر کیف شکرکم فیما تحبّون و صبرکم فیما تکرهون، یعنى ما دمتم احیاء.

معنى آنست که تا زنده‏اید شما را مى‏آزمائیم گاه بیمارى و گاه تندرستى و گاه درویشى و گاه توانگرى، گاه بلا و شدت و گاه آسانى و راحت، گاهى با نشاط و شادى همه آن بینید که دل شما خواهد، گهى با خروش و زارى همه آن بینید که شما را کراهت آید، این همه بآن کنیم تا بنگریم که از شما صابر بر بلا و شاکر بر عطا کیست. و آن گه از همه بپرسیم، شاکر را بر شکر جزا دهیم و صابر را بر صبر، اینست که اللَّه تعالى گفت: «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» یعنى للحساب و الثواب و العقاب. قرأ یعقوب وحده ترجعون بفتح التّاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون ترجعون بضم التّاء و کسر الجیم.

«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل و ابو سفیان در انجمن قریش نشسته بودند رسول خدا بایشان بر گذشت بو جهل باستهزاء گفت بابو سفیان: انظر الى نبىّ بنى عبد مناف. درنگر باین پیغامبر بنى عبد مناف، بو سفیان گفت چه بود اگر پیغامبرى از بنى عبد مناف بود.

رسول خداى سخن هر دو بشنید، آن گه روى به ابو جهل کرد و گفت:ما اریک تنتهى حتى ینزل بک ما نزل بعمّک الولید بن المغیره،و بابو سفیان نگریست و گفت:انّما قلت الّذى قلته حمیّه.

فانزل اللَّه عز و جل «وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» اى- ما یتخذونک الّا بالاستهزاء، و قیل تقدیره و اذا رأوک داعیا الى رفض آلهتهم‏ اتخذوک هزوا و قالوا: «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ‏ اى- یعیب آلهتکم. یقال فلان یذکر الناس، اى یغتابهم و یذکرهم بالعیوب.

و یقال فلان یذکر اللَّه اى- یصفه بالعظمه و یثنى علیه و یوحّده. «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ» اى- باسم الرّحمن، «هُمْ کافِرُونَ» یعنى الّذین قالوا، و ما الرّحمن، لا نعرف الرّحمن الّا رحمن الیمامه مسیلمه، و قیل ذکر الرحمن هاهنا القرآن و التوحید، یعنى هم بالتوحید و القرآن کافرون.

معنى آیت آنست که رب العزه گفت اى محمد چون تو ایشان را گویى که بتان را مپرستید که ایشان سزاى پرستش نیستند و خدایى را نشایند، ایشان با یکدیگر گویند بر طریق استهزاء، اینست که عیب بتان ما میکند و ایشان را بزبان مى‏آرد و مى‏گوید ایشان را سزاوارى الهیت نیست، تا ما را از پرستش ایشان باز دارد.

آن گه رب العزه گفت: «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» این بر سبیل تعجب گفت و تنبیه بر جهل ایشان، یعنى که بر رسول ما انکار کردند که عیب بتان گفت و ایشان را از آنان منع کرد، و آن گه خود بنام رحمن و سخن وى کافر میشوند، و رسول را بر عبادت اللَّه تعالى عیب مى‏کنند، این غایت جهل و حماقت است.

قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» هذا من الامثال، کما تقول خلق فلان من الغضب، و عجن فلان من الجود، و قطع فلان من القمر. و انّما اراد بهذا استعجال الکفار بالعذاب، و هو قولهم: «ائْتِنا بِما تَعِدُنا» «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ» و کذلک استعجل طائفه من المؤمنین بالعذاب للکفّار، فقال للطائفتین: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» یعنى خلق الانسان عجولا.

کما قال فى سوره بنى اسرائیل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا»، و قیل المراد به آدم، (ع) قال مجاهد: لمّا خلق اللَّه آدم فى آخر ما خلق عند آخر النهار فصار الروح فى لسانه و عینیه، رأى الشمس قاربت الغروب، فقال: یا رب عجل تمام خلقى قبل ان تغیب الشمس، فقیل له خلق الانسان من عجل.

و قال سعید بن جبیر: لمّا دخل الروح فى رأس آدم و عینیه نظر الى ثمار الجنّه فلمّا دخل فى جوفه اشتهى الطعام فوثب قبل ان تبلغ الروح الى رجلیه عجلان‏ الى ثمار الجنّه فذلک قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» و قیل معناه خلق الانسان بسرعه، و تعجیل على غیر ترتیب، خلق سائر الآدمیّین من النطفه و العلقه و المضغه و غیرها، و قیل العجل الطین بلغه الحمیر، یعنى خلق الانسان من طین قوله: «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» یعنى ما توعدون به من العذاب، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» این در شأن النضر بن الحارث فرو آمد که عذاب بتعجیل میخواست باستهزاء مى‏گفته، اللّهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجاره من السّماء او ائتنا بعذاب الیم.

و همچنین جماعتى مؤمنان که عذاب کافران بتعجیل میخواستند، ربّ العزّه گفت مرا مشتابانید بعذاب فرو گشادن بر ایشان که ما بوقت خویش مواعید خویش بشما نمائیم، پس آن بود که روز بدر ایشان را هلاک کرد، و گفته ‏اند که استعجال قیامت میکردند مى ‏گفتند:

«مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: «لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» جواب لو محذوفست یعنى لو علموا ما استعجلوا و لا قالوا متى هذا الوعد، و قیل لو علموا لما اقاموا على کفرهم و لسارعوا الى الایمان.

«حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» اى- حین تلفح وجوههم النّار فلا یدفعونها عن وجوههم، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» یعنى السیاط، «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» اى- و لا هم یمنعون من عذاب اللَّه. و قیل معناه لیت الّذین کفروا یعلمون حین لا یکفّون. کاشک بدانند کافران حال خویش در آن هنگام که باز نمى‏توانند برد از رویهاى خویش آتش، و نه از پس پشتهاى خویش چنان که جاى دیگر گفت: «وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ.لَوَّاحَهٌ لِلْبَشَرِ».

قوله: «بَلْ تَأْتِیهِمْ» اى- السّاعه، «بَغْتَهً» اى- فجأه، و قیل تأتیهم العقوبه بغته على غرّه منهم. «فَتَبْهَتُهُمْ» فتحیّرهم، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» اى- لا یقدرون على دفعها، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» یمهلون.

«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزى بهذا نبیّه، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوامِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» اى- فحل بهم جزاء استهزائهم، و عاد علیهم ما ارادوا بالرّسل.

باین آیت پیغامبر را تسلى میدهد میگوید، این کفره قریش با تو همان مى‏کنند که کافران پیش با پیغامبران کردند، اى محمّد تو دل بتنگ میار و ضجر مشو از ایذا و استهزاء ایشان که ما هم چنان که پیشینیان ترا جزاء استهزاء بدادیم ایشان را هم جزاء خود بدهیم، کافران پیش را آن بد که پیغامبران را خواستند خود فراسر ایشان نشست، اینان را هم آن بد که بتو میخواهند فراسر ایشان نشیند.

«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ» قل لهم یا محمّد من یحفظکم، «بِاللَّیْلِ» اذا نمتم، «وَ النَّهارِ» اذا تصرفتم، «مِنَ الرَّحْمنِ» اى- من بأس الرّحمن، و من عذابه، و قیل من امره هذا کقوله: «فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ»، و قیل هذا استفهام معناه النفى، اى- لا کالى لکم من عذابه ان اتاکم لیلا او نهارا، نقول کلاه کلاه اى- حفظه.

«بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ» اى- عن علم قدرته علیهم معرضین و قیل عن مواعظ ربّهم «مُعْرِضُونَ» لا یلتفتون الیها، و قیل عن القرآن معرضون لا یتدبّرونه.

«أَمْ لَهُمْ آلِهَهٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» معناه ام لهم آلهه تجعلهم فى منعه و عزّ من ان ینالهم مکروه و عذاب من جهتنا، و قال ابن عباس: فیه تقدیم و تأخیر، و المعنى ام لهم آلهه من دوننا تمنعهم، ثمّ وصف الآلهه بالضّعف، فقال: «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» اى- لا یستطیعون دفع ذباب عنها فکیف یرجون نصرها، «وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» قیل الکنایه للآلهه اى- و لا یصحبها اللَّه معونه على النصر، و قیل الکنایه للکفار، یعنى و لا الکفار منّا یجارون اى- یحفظون، من قولهم صحبک اللَّه اى- حفظک و نصرک.

«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» اى- لیس لهم آلهه یرجون نصرها بل وسّعنا علیهم ما یعیشون به و على آبائهم من قبلهم و طوّلنا اعمارهم فغرهم ذلک و ترکوا تدبّر آیاتنا فصاروا کفارا. معنى آیت آنست که این کافران که بتان را مى‏پرستند ایشان را از آن بتان عزى و نصرتیست و بازداشتى از عذاب، تا ایشان را بطمع آن نصرت و معونت پرستند، آن بتان از ضعیفى چنانند که یک مگس از خوددفع نتوانند کرد، و خود را بکار نیایند دیگران را چون بکار آیند و نصرت کنند. آن گه گفت نه که ایشان را امید نصرت و منعت بتان نیست لکن ما ایشان را و پدران ایشان را در دنیا برخوردارى و نعمت و عمر دراز دادیم، تا بدان غرّه شدند و دلهاشان در تنعم سخت گشت تا در آیات و سخنان ما تفکر نکردند و در دلایل وحدانیت و قدرت ما نظر نکردند و کافر شدند.

و فى الخبر الصحیح: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه یدعون له الولد ثمّ یعافیهم و یرزقهم».

«أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نفتحها لمحمّد و یخرجها من ایدى المشرکین. و یزیدها فى ارض المسلمین، و قیل «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نمیت الواحد بعد الواحد و القرن بعد القرن. قال ابن عباس: نقصانها موت العلماء و الفقهاء و خیار النّاس لانّ عماره الارض بحیاه العلماء و الخیار، و المعنى اذا لم یبق الخیار و العلماء لم یبق، الاشرار و الکفار. و قیل نقصانها جور ولاتها، و قیل نقصانها ذهاب البرکه عن ثمارها و نباتها. «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» ام محمّد و اصحابه، و المعنى لیس ذلک کما یظنه المشرکون بل حزبنا هم الغالبون.

«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى- أنذرکم عذاب اللَّه بامره و بما اوحى الىّ.

«وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» قرأ ابن عامر وحده و لا تسمع الصم بالتّاء و ضمّها و کسر المیم من تسمع و نصب الصم و الوجه انه على مخاطبه النّبی حملا على ما قبله و هو خطاب له، و ذلک قوله. «قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى- انّک لا تقدر على اسماع الصم، و المراد انهم معاندون فاذا اسمعتهم لم یعلموا بما سمعوا کانّهم صم لم یسمعوا، و قرأ الباقون یسمع بالتّاء مفتوحه، الصم رفعا، و الوجه انه على الذّم و التوبیخ بترک استماع ما یجب علیهم استماعه، فکانّهم صم لا یسمعون. و ارتفاع الصم بانه فاعل و تذکیر الفعل من اجل تقدمه، و یکون التأنیث غیر حقیقى. دعا اینجا نداست چنان که در سوره الملائکه گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ» یعنى ان تنادوهم لا یسمعوا نداءکم.

همانست که گفت: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» اى- ینادیکم جبرئیل.

جاى دیگر گفت: «یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ» اى- ینادى المنادى. «إِذا ما یُنْذَرُونَ» اى- یخوفون.

«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَهٌ» اى- ضربه «مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» من قولهم نفحت الدابه اذا رمحت، و قیل النفحه الدفعه الیسیره من الشی‏ء، من قولهم نفح فلان لفلان، اذا اعطاه قدرا یسیرا من المال، و قیل النفحه الزمهریر، و معنى الآیه لو عاینوا ادنى عذاب من اللَّه دلوا و خضعوا و دعوا بالویل على انفسهم مقرّین بانهم کانوا «ظالِمِینَ».

قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ» هذا الوضع یراد به النصب. یقال وضع صاحب الدیوان المیزان، اذا اخذ فى اخذ الخراج و المراد بالموازین المیزان کقوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» و المراد به النّبی (ص) وحده، و العرب تذکر الجمع و ترید به الواحد، کما قال الاعشى:

و وجه نقى اللون صاف یزینه‏ مع الجید لبات لها و معاصم‏

اراد بذلک لبه و معصما. قال الزّجاج: القسط، العدل، و هو مصدر یوصف به الواحد و الجمع، یقال میزان قسط، اى- ذات قسط، و موازین قسط، اى ذوات قسط. «لِیَوْمِ الْقِیامَهِ» اى- لاهل یوم القیامه، و قیل فى یوم القیامه، و قیل لجزاء یوم القیامه، و فى الخبر المیزان له لسان و کفّتان، توزن به صحایف الحسنات و السیّئات فیثقل و یخیف على قدر الطاعات و المعاصى. و عن ابن عباس قال: ینصب المیزان فیکون العمود منه کما بین المشرق و المغرب.

و گفته‏اند: کطباق الدنیا جمیعا فى طولها و عرضها، فاحدى کفتیه من نور و هى الکفه التی توزن بها الحسنات و موضعها عن یمین العرش، و الکفّه الأخرى من الظلمه و هى الکفه التی توزن بها السیئات و موضعها عن یسار العرش. «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» اى- لا ینقص من ثواب حسناته و لا یزاد على سیآته.

«وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ» قراءت اهل مدینه مثقال حبّه برفع لام است و باین قراءت کان بمعنى وقع است، یعنى و ان وقع و حصل للعبد مثقال حبّه «مِنْ خَرْدَلٍ» مى‏گوید از کردار هیچکس هیچ چیز نکاهند و اگر آن چیز همسنگ یک دانه خردل‏ بود، و اگر بنصب خوانى بر قراءت باقى، تقدیر آنست که، و ان کان العمل مثقال حبّه من خردل زیرا که کان برین قراءت ناقص بود و محتاج اسم و خبر باشد مثقال که منصوب است خبر کان است و اسم در وى مضمر، و اگر این سخن مستأنف نهى، رواست گویى: و ان کان مثقال حبّه من خردل. «أَتَیْنا بِها» یعنى و اگر همسنگ یک دانه خردل بود از کردار او بترازو آریم آن را و وى را بدان پاداش دهیم، «وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ» اى- محصلین و قیل عالمین حافظین لانّ من حسب شیئا علمه و حفظه، قیل دخلت الباء لان معناه معنى الامر، کانّه قال اکتفوا باللّه محاسبا، و انتصابه على التمییز.

روى‏ انّ رسول اللَّه (ص) صلّى صلاه الصبح یوما فقرأ فیها هذه السوره فلمّا بلغ قوله «وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ» اخذته سعله فرکع.

«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» یعنى الکتاب المفرق بین الحق الباطل و هو الترویه، و قال ابن زید الفرقان، النصر على الاعداء. کما قال: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ» یعنى یوم بدر. و لانّه قال: «وَ ضِیاءً» ادخل الواو فیه اى- آتینا موسى و هارون النصر و الضّیاء، و هو التوریه، و من قال المراد بالفرقان التوریه، قال الواو فى قوله «وَ ضِیاءً» زائده معجمه، معناه آتینا هما التوریه ضیاء، و قیل هو صفه اخرى للتوریه، مثل قوله فى سوره المائده فى صفه الانجیل: «فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» خصّ المؤمنین بالذکر لانّهم هم المنتفعون به و المتبعون له، ثمّ فسّر فقال: «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» اى یخافونه و لم یروه بعد، و قیل یخشون ربّهم اى- یطیعونه فى خلواتهم مستترین عن اعین الخلق. «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَهِ» اى- من القیامه. «مُشْفِقُونَ» خائفون. «وَ هذا» یعنى القرآن «ذِکْرٌ مُبارَکٌ» کثیر الخیر دائم النفع یتبرک به و یطلب منه الخیر، «أَنْزَلْناهُ» على محمّد «أَ فَأَنْتُمْ» یا اهل مکّه، «لَهُ مُنْکِرُونَ» جاحدون؟ و هذا استفهام توبیخ و تعییر.

النوبه الثالثه

قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» آن را که در دل یک نقطه صدق پیدا گردد حقیقت عشق مرگ سر از جان وى بر زند زیرا که وعده لقا آنجاست، آن چه جانى بود که وعده لقا فراموش کند یا چه دلى بود که ارتیاحى که جز بمشاهده حق نتواند بود جایى دیگر طلب کند، لا راحه للمؤمن دون لقاء ربه.

اى درویش هیچ دولت عزیزتر از مرگ نیست، دین داران را تاج کبریا و کرامت بدروازه مرگ بر سر نهند بر خورداران شریعت توقیع دولت بدر مرگ خواهند یافت، مرگ حرم لا اله الا اللَّه است، مرگ آستانه دار الملک قیامت است، و ممر زوار حق است، مرگ مرکز عزّ عارفانست، و مظنه ارواح مقربان، مرگ طلیعه عنایت ازلست و مقدمه رعایت ابد، در دو عالم هیچکس را آن راحت نیست که مرد موحّد در لحد با احد، علم اسلام و کوس ایمان بقیامت با خود بخاک برد، تا با علم اسلام و کوس ایمان بقیامت در آید، چنان که پادشاهان بشهر خویش در آیند.

داود طائى از کبار فقها بود در علم ظاهر، و در صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که یا اهل الارض انّ داود الطائى قدم على ربّه، و هو عنه راض. مریدى از آن وى میگوید داود را دیدم در حال نزع در خانه خراب در شدت گرما بر خاک افتاده و نیم خشتى در زیر سر نهاده و قرآن میخواند. گفتم یا داود لو خرجت الى الصحراء ما ذا کان.

چه بود اگر این ساعت با خود رفقى کنى و و بصحرا بیرون شوى تا این گرما در تو اثر کمتر کند گفت: یا فلان انّى لأشتهیه و لکن استحیى من ربّى، ان انقل قدمى الى ما فیه راحه نفسى. هرگز این نفس را بر من دست نبوده است درین حال اولیتر که نباشد، و هم در آن حال بر آن خاک کالبد خالى کرد رحمه اللَّه. قال الجنید کلّ من کانت حیاته بربّه فانه ینقل من حیاه الطبع الى حیاه الاصل و هو الحیاه على الحقیقه. قال اللَّه تعالى: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً».

قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» عجله دیگرست و مسارعه دیگر، عجله ناپسندیده است و نکوهیده و در آن نهى آمده که: «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ». و مسارعه پسندیده است و ستوده و بدان امر آمده که: «سارِعُوا». عجله استقبال کارى است نه بوقت خویش و مسارعه شتافتن است بکارى فرموده باوّل وقت خویش، عجله نتیجه وسواس شیطان است و مسارعه قضیه توفیقست و تعظیم فرمان، از عجله ندامت آید و شور دل، و از مسارعه سکینه پیوندد بجان و دل.

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ‏. حق جلّ جلاله آرامى فرو فرستد بر دل مؤمنان تا او را بشناسند نادریافته و دوست دارند نادیده، از کار خود با کار وى پرداخته و از یاد خود با یاد وى آمده و از مهر خود با مهر وى شده، همه یادها جز باد وى همه سهو است. همه مرادها جز مراد وى همه لهو است، همه مهرها جز مهر وى همه لغو است.

«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» ارباب طریقت و اهل معرفت بر زبان اشارت در معنى این آیت گفته‏اند: من یأخذکم عن تصاریف القدره و من یحجبکم عن سوابق القضیه و من یمنعکم من تنفیذ ما قدّره و اجراء ما قضاه فسائر یسیر بانوار رحمته و آخر یسیر بنیران سخطته، برداشتن تهمت از سوابق قسمت در دین رکنى غظیمست تکیه بر تقدیر حق و اعراض از تدبیر خود صراط مستقیمست، بگذاشتن اختیار بصدق افتقار نقطه پرگار طریقتست، خویشتن را باو سپردن و دست اعتماد بضمان وى زدن مدار اسرار حقیقت است، دار و گیر و نواخت و سیاست و تاج و تاراج همه بدست اوست و بحکم اوست، یکى را در صدر عزّت بنعت رفعت مى‏نشاند، یکى را در صف نعال در عین مذلّت مى‏دارد، یکى را بر بساط لطف مى‏نشاند، یکى را در زیر سیاط قهر مى‏آورد، آدم خاکى را از خاک مذلّت بر مى‏کشد و بحکم افضال بر هامه همّت مى‏نهد، ابلیس مهجور را از عالم علوى در مى‏کشد و بر سر چهار سوى ارادت بى‏علت از عقابین عقوبت مى‏آویزد، قومى را میگوید: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» قومى را میگوید:

«قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ». موسى عمران چون بطلب آتش مى‏شد شبانى بود با گلیم، چون باز آمد پیغامبرى بود کلیم، بلعام باعور که با آن کوه برمى‏شد ولیّى بود بحکم صورت، چون باز آمد سگى بود بحکم صفت، او جلّ جلاله اسرار ربوبیّت خود جایى آشکار کند که عنقاء عقول آنجا پر وهم نزند، ترازوى عدل درید اوست و حکم عدل اوست.

«وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ» حکم کرد بر آن که خواست بآنچه خواست، حکمى بى‏مثل و قضایى بى‏جور که همه اعزه طریقت را از خوف این مقام زهره‏ها آب گشت، و جگرها خون شد و دلها بسوخت از نهیب این حکم که: «انّ الرّجل لیعمل بعمل اهل الجنّه و هو عند اللَّه من اهل النّار، و انّ الرّجل لیعمل بعمل اهل النّار و هو عند اللَّه من اهل الجنّه» سابقه‏اى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته: قوم طلبوه فخذلهم، و قوم هربوا منه فادرکهم، قومى شب و روز در ریاضت و مجاهدت گذاشته: و الطلب ردّ و الطریق سدّ، در گوش ایشان فرو خوانده.

قومى در بتکده معتکف گشته لات و هبل را مسجود خود کرده و نداء عزّت پیاپى شده که انا لکم شئتم ام ابیتم و انتم لى شئتم ام ابیتم.

اى جوانمرد اگر مددى از غیب بنام تو فرستاده‏اند و نظرى از نظرهاى لطف بتو رسیده غازى آن رومى را چنان اسیر نبرد که آن نظر ترا برد، لکن مى‏دان که بهیچ علت فرو نیاید و در هیچ سبب نیاویزد، نظر عزّت چون در آمد بیک لحظه از گبرى صاحب صدرى کند، و از راهزنى راهروى سازد «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ».

بدان که آدمیان دو گروهند مؤمنانند و کافران، فرداى قیامت که عالمیان را حشر کنند چنان که ربّ العزّه گفت: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ‏ أَحَداً» کافران را یکسر بدوزخ برند و اعمال ایشان در ترازو نهند که اعمال ایشان هباء منثور بود، و هباء منثور در تحت وزن نیاید، فذلک قوله: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً» اما مؤمنان، هم مطیعان را و هم عاصیان را در مقام ترازو بدارند قومى را حسنات بر سیئات افزون آید ایشان را ببهشت فرستند و قومى را سیئات بر حسنات افزون آید ایشان را بدوزخ فرستند چنان که گفت: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» الى قوله: «بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ»، و قومى را حسنات و سیئات در ترازو برابر آید ازیشان کس باشد که در دین برادرى دارد که در دنیا با یکدیگر صحبت و در دین موافقت داشتند ربّ العزّه آن برادر را بر گمارد تا از حسنات خویش چیزى بوى بخشد چندان که کفه حسنات وى بر سیئات راجح شود و باین سبب اللَّه تعالى او را ببهشت رساند و کس باشد که در دنیا در میانه شب وقتى بیدار بود و مصطفى را علیه الصّلاه و السّلام درود داده چنان که اللَّه تعالى از وى دانست و دیگر هیچکس از وى آن حال ندانست و از آن خلوت وى خبر نداشت، ربّ العزّه آن درود وى برداشت و در خزینه غیب بنهاد تا روز قیامت آن ساعت که او را حاجت بود از غیب آن صحیفه در آید و کفه حسنات بدان راجح آید، ربّ العزّه گوید عبدى این امانت تو بود بنزدیک من بوقت حاجت با تو رسانیدم، فادخل الجنّه سالما.

و از ایشان کس باشد که نه آن برادر دارد که بوى طاعت بخشد، و نه او را ودیعت بنزدیک اللَّه تعالى بود، او را در آن مقام سیاست و هیبت رستاخیز بدارند تا بیم و ترس و اندوه وى بغایت رسد آن بیم و ترس و اندوه کفاره لختى گناهان وى شود، آن کفه سیئات وى بآن کفاره سبک گردد و کفه حسنات راجح شود فرمان آید که در بهشت شو که کفه حسنات راجح گشت و بحکم ازلى و عنایت سرمدى کار تو سره شد زبان حال وى این ساعت این گوید، من چه دانستم که آرزو برید وصالست و زیرا بر جود نومیدى محالست، من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبارست که که لطف و مهربانى او بگناهکار بى‏شمارست.

کشف الأسرار و عده الأبرار ج‏۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=