الشعراء - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الشعرا آیه ۱۹۱ – ۱۰۵

۴- النوبه الاولى‏

(۲۶/ ۱۹۱- ۱۰۵)

 

قوله تعالى: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ‏ (۱۰۵) دروغ‏زن شمرد قوم نوح فرستادگان را [بایشان‏].

 

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ‏ آن گه که فرا ایشان گفت مرد ایشان نوح‏ أَ لا تَتَّقُونَ‏ (۱۰۶). بنپرهیزید؟

 

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‏ (۱۰۷) من شما را فرستاده ‏اى استوارم.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ (۱۰۸) بپرهیزید از عذاب خداى و مرا فرمان برید.

 

وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ نمیخواهم از شما هیچ مزدى‏ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ (۱۰۹) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ (۱۱۰) بپرهیزید از [عذاب‏] خداى و مرا فرمان برید.

 

قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ‏ گفتند: بگرویم بتو ایمان آریم ترا؟، وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ‏ (۱۱۱) پس روان تو که نبوده ‏تر از مردمانند.

 

قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ (۱۱۲) گفت: من چه دانم؟ [چه دانش مرا] بآنچه ایشان میکنند؟ [که بآن پسندیده مى ‏آیند].

 

إِنْ حِسابُهُمْ‏ نیست شمار ایشان [و جزاى شایستگى ایشان‏]، إِلَّا عَلى‏ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ‏ (۱۱۳) مگر بر خداوند من اگر میدانید.

 

وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ‏ (۱۱۴) و من راننده گرویدگان نیستم.

 

إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ‏ (۱۱۵) نیستم من مگر ترساننده ‏اى آشکارا.

 

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ‏ گفتند اى نوح اگر باز نه ‏ایستى ازین سخن، لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ‏ (۱۱۶) ناچار از راندگان باشى و کشتگان بسنگ.

 

قالَ رَبِ‏ گفت خداوند من، إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ‏ (۱۱۷). این قوم مرا دروغ‏زن گرفتند.

 

فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً برگشاى میان من و میان ایشان [کار] برگشادنى‏ وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ (۱۱۸) و باز رهان مرا و ایشان که با منند از گرویدگان.

 

فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ‏ برهانیدیم او را و هر که با او بود، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ‏ (۱۱۹) در آن کشتى گران بار کرده پر.

 

ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ‏ (۱۲۰) آن گه بآب بکشتیم پس همه بازماندگان را از کشتى.

 

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً [در آن کرد و] درین [گفت‏] نشانى [و عبرتى پیداست و پندى آشکار] است.

 

وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ‏ (۱۲۱) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.

 

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏ (۱۲۲) و خداوند تو است آن تواناى مهربان [با همه تاود امّا مى ‏بخشاید].

 

کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ‏ (۱۲۳) دروغ‏زن گرفتند عاد فرستادگان ما را.

 

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان هود أَ لا تَتَّقُونَ‏ (۱۲۴) بنترسید از [عذاب‏] خداى؟

 

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‏ (۱۲۵) من شما را رسولى استوارم.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ (۱۲۶) بپرهیزید از [عذاب‏] خداى و مرا فرمان برید.

 

وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمى ‏خواهم از شما برین [پیغام رسانى‏] هیچ مزدى. إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ (۱۲۷) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.

 

أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ‏ مى ‏سازید و برمى ‏آرید بر هر بالایى، آیه کبوتر خانه ‏اى؟[۱] تَعْبَثُونَ‏ (۱۲۸): بازى میکنید و کبوتردارى.

 

وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ‏ و مى ‏کنید کارگاهها [و بازى گاهها از سنگ خاره‏] لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ‏ (۱۲۹) تا مگر جاوید مانید.

 

وَ إِذا بَطَشْتُمْ‏ و چون برمیکوبید، بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ‏ (۱۳۰) نابخشاینده برمیکوبید.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ (۱۳۱) بپرهیزید از [عذاب‏] خداى و مرا فرمان برید.

 

وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُونَ‏ (۱۳۲). بترسید از آن [خداى‏] که شما را در هم پیوست، اینچه میدانید.

 

أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ‏ (۱۳۳) شما را پیوسته داد ستوران و پسران.

 

وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ‏ (۱۳۴) و رزان و چشمه ‏ها [ى روان‏].

إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ‏ (۱۳۵) که من مى ‏ترسم بر شما از عذاب روزى بزرگ.

 

قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا گفتند یکسانست [در خوارى و سستى‏] بر ما.أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ‏ (۱۳۶) که پند دهى یا از پند دهندگان نباشى.

 

إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ‏ (۱۳۷) نیست این [که تو آوردى‏] مگر دروغ ساختن پیشینان.

 

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ‏ (۱۳۸) و هرگز ما را عذاب نخواهند کرد.

 

فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ‏ دروغ‏زن گرفتند او را و هلاک کردیم ایشان را.

 

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً [در آن کرد و] درین گفت نشانى و عبرتى پیداست و پندى آشکارا، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ‏ (۱۳۹) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.

 

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏ (۱۴۰) و خداوند تو آن تواناى مهربان [با همه تاود امّا مى‏ بخشاید].

 

کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ‏ (۱۴۱) دروغ‏زن گرفت ثمود پیغامبران را.

 

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ‏ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان صالح: أَ لا تَتَّقُونَ‏ (۱۴۲) که از [عذاب‏] خداى بنپرهیزید؟

 

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‏ (۱۴۳) من شما را فرستاده استوارم.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ (۱۴۴) بپرهیزید از [عذاب‏] خداى و مرا فرمان برید.

 

وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمى‏ خواهم از شما برین [پیغام رسانیدن‏] هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ (۱۴۵) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.

 

أَ تُتْرَکُونَ‏ شما را میخواهند گذاشت‏ فِی ما هاهُنا در اینجه اندرست درین جهان، آمِنِینَ‏ (۱۴۶) [جاوید] بى‏ بیم.

 

فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۴۷) وَ زُرُوعٍ‏ در رزان و چشمه‏ها و کشت‏زارها، وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ‏ (۱۴۸) و خرما بنان خوشه آن نرم و پخته.

 

وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ‏ و مى ‏تراشید از کوه‏ها و سنگ خاره‏ بُیُوتاً خانه ‏هایى‏ فارِهِینَ‏ (۱۴۹) استادان و تیزکاران.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ (۱۵۰) بپرهیزید از [عذاب‏] خداى و فرمان برید مرا .

 

وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ‏ (۱۵۱) و فرمان بردار مباشید[۲] گزاف‏کاران را .

 

الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ‏ ایشان که بزمین به تباه‏کارى میروند وَ لا یُصْلِحُونَ‏ (۱۵۲) و کار و کرد خویش نیک نمى ‏دارند.

 

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ‏ (۱۵۳) گفتند چه اى تو مگر یکى از خورندگان کرده‏[۳] و از آشامندگان.

 

ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا نیستى مگر مردمى همچون ما فَأْتِ بِآیَهٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ‏ (۱۵۴) بیار نشانى اگر [از] راست‏گویانى.

 

قالَ هذِهِ ناقَهٌ [صالح‏] گفت اینک آن‏[۴] ماده شتر [آن نشانى که مى‏ خواستید]. لَها شِرْبٌ‏ او را آبشخور [روزى‏] وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ‏ (۱۵۵) و شما را آبشخور روزى [هر دو نوبت‏] دانسته.

 

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و هیچ بد مرسانید باو فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ‏ (۱۵۶) که بگیرد شما را عذابى روزى بزرگ.

فَعَقَرُوها پى‏زدند او را و بکشتند فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ‏ (۱۵۷) پس بامداد کردند پشیمانان.

 

فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ‏ فرا گرفت ایشان را عذاب [بانگى کشنده‏]، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً [در آن کرد و] درین [گفت‏] نشانى [و عبرتى پیدا] ست [و پندى آشکارا] وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ‏ (۱۵۸) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏ (۱۵۹) و خداوند تو توانا است مهربان [با همه مى‏تاود امّا مى ‏بخشاید].

 

کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ‏ (۱۶۰) دروغ‏زن گرفتند قوم لوط پیغامبران را.

 

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ آن گه که گفت ایشان را[۵] مرد ایشان لوط أَ لا تَتَّقُونَ‏ (۱۶۱) بنپرهیزید از [عذاب‏] خداى؟

 

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‏ (۱۶۲) من شما را پیغامبرى استوارم.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ (۱۶۳) بپرهیزید از [عذاب‏] خداى و مرا فرمان برید.

 

وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمى‏خواهم برین [پیغام رسانیدن‏] هیچ مزدى‏ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ (۱۶۴) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.

 

أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ‏ (۱۶۵) گرد مى ‏آیید با نران از مردمان‏ 

 

وَ تَذَرُونَ‏ و میگذارید ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ‏ آنچه آفرید خداوند شما از جفتان شما؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ‏ (۱۶۶) نیستید شما مگر قومى از اندازه در گذارندگان.

 

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ گفتند اى لوط اگر باز نشوى و باز نه‏ایستى‏[۶] ازین سخن‏ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ‏ (۱۶۷) ناچاره که از بیرون کردگان باشى‏[۷]،

 

قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ‏ (۱۶۸) لوط گفت: من کرد شما را از زشت‏دارانم،

 

رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ‏ (۱۶۹) خداوند من باز رهان مرا و کسان مرا از آنچه ایشان میکنند.

 

فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ‏ (۱۷۰) باز رهانیدیم او را و کسان او را همگان.

 

إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ‏ (۱۷۱) مگر پیر زنى از بازماندگان در شارستان [پس‏ بیرون شدن لوط و کسان او از آن‏].

 

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ‏ (۱۷۲) آن گه دمار برآوردیم و نیست کردیم دیگران را.

 

وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً بر ایشان ببارانیدیم بارانى، فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ‏ (۱۷۳) چون بد بارانى ترسانیدگان و تهدید نیوشندگان را.

 

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً [در آن کرد و] و درین [گفت‏] نشانى [و عبرتى پیدا] ست [و پندى آشکارا]، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ‏ (۱۷۴) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.

 

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏ (۱۷۵) خداوند تو تواناست مهربان [با همه تاود امّا مى ‏بخشاید].

 

کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ الْمُرْسَلِینَ‏ (۱۷۶) دروغ‏زن گرفت مردمان ایکه پیغامبران را

 

إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ‏ آن گه که شعیب گفت ایشان را أَ لا تَتَّقُونَ‏ (۱۷۷) بنپرهیزید از عذاب خداى‏

 

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‏ (۱۷۸) من شما را رسولى استوارم‏

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ (۱۷۹) بپرهیزید از عذاب خداى و فرمان برید مرا.

 

وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمى ‏خواهم برین [پیغام رسانیدن‏] از شما هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ (۱۸۰) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.

 

أَوْفُوا الْکَیْلَ‏ تمام پیمایید [بر مردمان‏] وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ‏ (۱۸۱) و از کاهندگان و زیان نمایندگان مباشید[۸]

وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ‏ (۱۸۲) و بقپان راست سنجید.

 

وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ‏ و چیزهاى مردمان مکاهید، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ‏ (۱۸۳) و به تباه‏کارى در زمین مروید دلیروار.

وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ‏ و بپرهیزید از عذاب آن خداى که شما را بیافرید، وَ الْجِبِلَّهَ الْأَوَّلِینَ‏ (۱۸۴) و گروهان پیشینیان [آفرید].

 

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ‏ (۱۸۵) گفتند تو نیستى مگر آفریده ‏اى خوردن و آشامیدن را

 

ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا و نیستى مگر مردمى همچون ما وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ‏ (۱۸۶) و نمى ‏پنداریم ترا مگر از دروغ‏زنان.

 

فَأَسْقِطْ عَلَیْنا فرو افکن بر ما کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پاره ‏اى از آسمان، چنان که برستخیز خواهد بود، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ‏ (۱۸۷) اگر از راست‏گویانى.

 

قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ‏ گفت خداوند من به داند آنچه شما میکنید از [افسوس‏].

 

فَکَذَّبُوهُ‏ دروغ‏زن گرفتند او را فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّهِ فرا گرفت ایشان را عذاب روز ظله[۹] [میانه آن میغ که ایشان را بکشت از تف‏].

 

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً [در آن کرد] و درین [گفت‏] نشانى [و عبرتى‏] بود [پیدا و پندى آشکارا وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ‏ (۱۹۰) و بیشتر آنانند که گرویده نبودند.

 

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏ و خداوند تواناست [آن تواناى‏] مهربان [با همه مى ‏تاود امّا مى ‏بخشاید].

 

 

 

 

النوبه الثانیه

 

 

قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ‏،- اى کذّبت جماعه قوم نوح، فانّث للجماعه کقوله: قالَتِ الْأَعْرابُ‏، و قال المبرّد انّث لانّ القوم و القبیله واحد، فترک اللفظ و اعمل المعنى و عنى بالمرسلین نوحا وحده، نظیره: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ‏.

 

حسن بصرى را پرسیدند: چونست این که ربّ العالمین میگوید: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ‏، کَذَّبَتْ عادٌ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ‏ و رسول بایشان زیادت از یکى نبود؟ گفت: پیغامبر که بایشان آمد، و نفى شرک و تصدیق رسل چون او را دروغ‏زن گرفتند چنانست که همه را دروغ‏زن گرفته ‏اند، که همه را باین معنى فرستادند. و قیل: کذّبوا آدم و ادریس و نوحا. و انّما قال «اخوهم» لانّه کان على لسانهم و من جنسهم لا من طریق الدّین. حقّ تعالى هر پیغامبر که بقومى فرستاد هم از عشیره و قبیله ایشان فرستاد و بر زبان و لغت ایشان، از بهر آنکه چون بوى معرفت دارند و صدق و امانت وى شناسند آن بقبول نزدیکتر باشد و سخن او به درگیرد. أَ لا تَتَّقُونَ‏ یعنى- أ فلا تتّقون عقاب اللَّه بعد وضوح الحجّه و انتفاء الشبهه؟

 

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‏ انّى رسول اللَّه الیکم و قد یضاف الرّسول الى المرسل الیه و الى المرسل کقوله: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ‏ و قوله: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ‏ و قوله‏ أَمِینٌ‏ یعنى- على الوحى و الرساله لانّکم عرفتمونى قبل هذا فیما بینکم بالصّدق و الامانه. معنى آنست که مرا پیش ازین در میان قوم خویش بصدق و امانت شناخته ‏اید چون با شما در کار شما راست گویم پس بدانید که بر وحى و رسالت حقّ هم راست گویم.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ فیما آمرکم به فانّى لا اخونکم و لا ارید بکم سوء وَ ما أَسْئَلُکُمْ‏ على ما ادعوکم الیه‏ مِنْ أَجْرٍ و ثوابا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ‏، و ذلک اریده.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ‏ کرّر لانّ الاوّل متصل بقوله‏ أَمِینٌ‏ و الثّانی بقوله‏ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ فهما سببان. و قیل کرّر لانّه فى الانذار ابلغ.

 

قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ‏ الاقلّون مالا و جاها: الرّذیله- هى الخصله الذمیمه الّتى یمتنع عنه العقل و الشّرع-، و ضدّه الخصله الحمیده الّتى یدعو الیها العقل و الشّرع. قرأ یعقوب و اتباعک الارذلون اى- لا نؤمن لک و من اتّبعک الارذلون، اى- و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و اصحابک السّفله، اى- و السّفله اصحابک، و قرأ الباقون و اتّبعک على الفعل الماضى، اى- لا نؤمن لک- و قد اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و صحبک السّفله. و الاتباع جمع تبع و التبع جمع تابع مثل طالب و طلب و حارس و حرس، و یجوز ان یکون جمع تابع کصاحب و اصحاب.

 

ارذلون بقول مفسّران پیشه ‏ورانند: کفشگر و جولاه و حجّام و امثال ایشان، معنى آنست که بتو چون ایمان آریم و پسروان تو اهل صناعت و پیشه‏ورانند نه خواجگان و محتشمان، و این سخن از روى جهل و حماقت گفتند از بهر آنکه صناعت و حرفت چون مباح باشد در باب دیانات پسندیده است و قدحى در مردم نیارد، و گفته ‏اند ارذلون سفله ‏اند اهل خساست و مکاسب دنى.

 

نوح گفت: وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ انّما لى منهم ظاهر امرهم و علىّ ان ادعوهم و لیس علىّ من خساسه احوالهم و دنائه مکاسبهم شی‏ء و لم اکلّف ذلک انّما کلّفت ان ادعوهم. معنى آنست که از خساست احوال و دنائت مکاسب ایشان بمن چه باز مى ‏گردد و مرا چه مى‏ باید دانست که نه دانش آن مرا تکلیف کرده‏اند، مرا تکلیف آن کرده ‏اند که ایشان را دعوت کنم بتوحید و مردم که بر یکدیگر تفاضل دارند بایمان و توحید و طاعت دارند نه بآنچه شما مى ‏گویید. پس خواستند که نوح را بر اتباع خود بیرون آرند و اغراء کنند، گفتند: انّهم یضمرون الکفر و یظهرون لک الایمان. ایشان منافقانند، در دل بیرون از آن دارند که بزبان میگویند، بزبان ایمان مى‏آرند و بدل کافر مى ‏شوند[۱۰].

نوح جواب داد که: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ‏ یعنى- الىّ‏ ظاهرهم و اللَّه یحاسبهم على ما فى قلوبهم- بر من نیست که دل ایشان بازجویم و بدانم بر من آنست که ظاهر ایشان قبول کنم و اللَّه تعالى خود مطلع است بر دلهاى ایشان و خود حساب باطن و اسرار ایشان کند. همانست که مصطفى (ص) گفت در آن خبر معروف:

فاذا شهدوا ان لا اله الا اللَّه عصموا منّى دماءهم و اموالهم الا بحقّها و حسابهم على اللَّه عزّ و جل.

و قال سفیان الثورى: لا نحاسب الاحیاء و نحکم على الاموات.

وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ‏ یعنى لا اطردهم بقولکم- انهم یضمرون الکفر إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ‏ اى ما انا الا معلم بمواضع المخافه لتحذروها و لم اکلّف ما فى الضّمائر.

 

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ‏ عن هذه المقاله لتکوننّ من المرجومین. یعنى- المشتومین و قیل من المقتولین بالحجاره.

قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ‏ تکذیبا لا یرجى معه ایمانهم و لا اجابتهم.

 

فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً اى- اقض بینى و بینهم قضاء تنجینى به منهم و نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ‏ من العذاب الّذى تهلکهم به.

 

فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ‏ اى- خلّصناه مع المؤمنین‏ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ‏ المملوّ من الانس و الجنّ و السّباع و الطیور من کلّ صنف ذکر و انثى.

 

ثُمَّ أَغْرَقْنا بعد انجاء نوح و من معه‏ الْباقِینَ‏ من قومه. و فى الآیه تنبیه على انّ نوحا (ع) کان مبعوثا الى من على وجه الارض. الا ترى انّه قال فى قصّه موسى و فرعون: ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ‏ و قال هاهنا: ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ‏ و کذلک تبیّن فى دعائه حیث قال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً و قال سبحانه:

وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ‏.

 

إِنَّ فِی ذلِکَ‏ اى- فى الّذى فعل بقوم نوح لعبره لمن بعدهم من هذه الامّه، فیحذرون مثل عقوبتهم و ما کان اکثر قومک مصدّقین.

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى انتقام من کفر به‏ الرَّحِیمُ‏ بعباده المؤمنین. و قیل‏ وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ‏ یعنى قوم نوح یقول کان اکثرهم کافرین بالتّوحید و لو کان اکثرهم مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.

 

قوله: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ‏ عاد اسم قبیله، و لهذا انّث و هو فى الاصل اسم رجل هو ابو القبیله.

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ‏ یعنى- فى النّسب لا فى الدّین- أَ لا تَتَّقُونَ‏ عقاب اللَّه على کذبکم به.

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‏ على وحى اللَّه و رسالاته.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ‏ بطاعته و الانتهاء الى ما یأمرکم به و ینهاکم عنه‏ وَ أَطِیعُونِ‏ فیما آمرکم به من تقوى اللَّه و الحذر من سطوته.

وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، اى- اطلب منکم- على امرى ایّاکم بتقوى اللَّه جزاء و ثوابا. فان جزائى و ثوابى على ربّ العالمین. لانّه هو الّذى ارسلنى فکان اجرى علیه. و قیل انّما قال ذلک لانّ المستحقّ على تبلیغ الرساله ثواب دائم و لم یکن ذلک الیهم.

 

أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَهً تَعْبَثُونَ‏ الرّیع- المرتفع من الارض و جمعه اریاع، و الریع بالفتح فیه لغه و اصله فى اللغه الزیاده- و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک. و قیل هو الطریق الّذى یکون بین الجبلین، «آیه» یعنى بناء متمیزا عن سایر الأبنیه و قیل آیه اى علامه یجتمعون الیها للعبث بمن یمرّ فى الطریق و قیل هو برج الحمام، تَعْبَثُونَ‏ یعنى عابثین و هذا کقول القائل: خرج فلان من البلد یقول کذا یعنى قائلا کذا. خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که مى‏کردند؟ قومى گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجه قصرهاى عظیم و منظرهاى بلند، و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجه همه عبث بود. قومى گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولى نبود. قومى گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوائب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد، قومى گفتند که کبوتر خانه بود که مى‏ کردند و کبوتردارى- و این خود بازى کودکان باشد-، و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث. مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه مى ‏بردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهاى عظیم و بناهاى بلند بساختند تا علمى باشد ایشان را و نشانى در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنى فلان، اینست که ربّ العالمین گفت: آیَهً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ‏ اى- حصونا و کلّ بناء مصنعه و قیل المصنعه البناء على الماء و لعلّکم تخلدون اى کانّ هذه الأبنیه تخلّدکم فى الدّنیا و انتصب آیه على انّه مفعول له، و مفعول «أَ تَبْنُونَ» غیر مذکور لدلاله الکلام علیه، فدلّ «تبنون» على البناء و دلّت «آیه» على عظم البناء.

 

وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ‏ اى- اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبّارین بلا رأفه و لا ابقاء. و قیل معناه‏ إِذا بَطَشْتُمْ‏ بمن دونکم‏ بَطَشْتُمْ‏ متکبّرین قتلا بالسّیف و ضربا بالسوط و الجبّار الّذى یقتل و یضرب على الغضب، و اصل الجبّار ممتنع، مشتق من جبّار النخل، هو الّذى قد ارتفع عن ان تناله ید. و قیل الجبّار هو الغالى بالقدره و هو مدح للَّه عزّ و جل لانّه حقیقه فیه و ذمّ لغیره لانّه کذب.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ‏ بترک هذه الاشیاء وَ أَطِیعُونِ‏ فیما ادعوکم الیه.

وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ‏ اى اعطاکم ما تعلمون. و الامداد- اتباع الثانى بما قبله شیئا بعد شى‏ء على انتظام-. ثمّ فسّر فقال: أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ‏ فى الدّنیا و قیل فى الآخره باصرارکم على ما انتم علیه.

 

قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ‏ اى- لا نقبل کلامک و دعوتک‏ و عظت ام سکتّ.

 

إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ‏ بفتح خا و سکون لام قرائت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و على، معنى آنست که ما هذا الّذى جئتنا به الا کذب الاوّلین الّذین ادّعوا النبوّه و لم یکونوا انبیاء، و باین قول خلق بمعنى اختلاق است- و هو الکذب. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ‏، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ‏، و روا باشد که خلق بمعنى آفرینش بود و وجه این قرائت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیى کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث، کما قالوا:

إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ‏، باقى قرّاء: إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ‏ بضمّتین خوانند: ضمّ خا و ضمّ لام و آن قراءه را دو وجه است: یکى آنست که نیست این که تو آوردى مگر خوى و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند، و وجه دیگر آنست که ما هذا الّذى نحن فیه الّا عاده الاوّلین من تشیید البناء و البطش على وجه التّکبّر فلا نترک هذه العاده بقولک.

 

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ‏ على ما نحن علیه من الاقوال و الافعال‏ فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ‏، بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَهٍ، انّ فى ذلک لآیه اى- فى اهلاکنا ایّاهم مع شدّه قوّتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الرّیح لدلاله على وحدانیّتنا و صدق نبوّته، و ما کان اکثرهم مؤمنین‏ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏. کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ‏ مقاتل گفت:

عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند، عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود. قومى گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود، و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز. مسکن عاد و فرزندان وى یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وى حجاز و شام بود و مسکن طسم، عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطائف الى جبال طیئ و مسکن جاسم ما بین الحرم الى سفوان و مسکن وبار زمینى است که آن را وبار گویند، بنام وى بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربى داشتند، و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل.

 

إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏ الى قوله: إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ‏.

 

أَ تُتْرَکُونَ‏ یعنى- أ تظنّون ان ربّکم یترککم فى هذه الدّنیا آمنین من الموت و الحدثان؟ تأکلون و تشربون و تتمتّعون لا تخافون شیئا ثمّ تموتون و لا تبعثون.

 

فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ‏. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ‏ کانوا یسکنون الحجر و هى ذات نخل و زرع و میاه‏ طَلْعُها هَضِیمٌ‏ اختلفوا فیه قال ابن عباس: هضیم اى- لطیف فى جسمه ما دام فى کفّراه و منه هضیم الکشح و الحشا، اى- ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الى مشاکله البدن. قال المبرد: الطّلع- ما دام فى کفّراه هضیم، لانّ الهضیم اللاصق بعضه ببعض. فاذا خرج منها فلیس بهضیم اى- نضیج مدرک یانع. و قال مقاتل: هضیم، اى- متراکم حتّى هضم بعضه بعضا و اصله الکسر، و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواه.

 

و تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً و مى تراشید از کوه‏هاى سنگ خاره خانه ‏ها.

گفته ‏اند که در وادى حجر دو هزار بار هزار سراى و هفتصد سراى تراشیدند از سنگ سخت در میان کوه‏ها، ربّ العالمین ایشان را در آن کار باستادى و تیزکارى وصف کرد گفت‏ فارِهِینَ‏ تیزکارانند و استادان. فرهین، چست‏کاران و زیباکاران. فارهین، بالف قرائت کوفى است و شامى و فرهین بى الف قرائت باقى و هما لغتان، مثل حاذر و حذر. و قیل: الفاره- الحاذق العالم، و الفره الاشر البطر. و قیل الفره- القوىّ.

 

فَاتَّقُوا اللَّهَ‏ اى- احذروا عقابه، و اطیعون فى نصحى.

وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ‏ على انفسهم فى تمادیهم فى معصیه اللَّه و اجترائهم‏ على سخطه و هم الرّهط التسعه‏ الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ‏.

 

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ‏ اى انت من المعلّلین بالطعام و الشّراب فلا نؤمن بک اخذ من السّحر و هو الرّئه و المعنى- انت بشر مثلنا و لست من الملائکه.

 

و قیل انت من المسحّرین اى- ممّن سحر مرّه بعد اخرى حتّى اختلّ عقله و اضطرب رأیه، و یقول العرب هو مسحور و مجنون و مطبوب. و قیل من المسحّرین اى- من المخدوعین یعنى تخدع من السّحر.

 

ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا سوقه لا فضل لک علینا فَأْتِ بِآیَهٍ إِنْ کُنْتَ‏ صادقا فى قولک انّى مرسل، فأتنا بدلاله و حجّه على ذلک.

 

و در تفسیر آورده ‏اند که ایشان از صالح درخواستند که هر پیغامبر که آمد بقوم خویش با وى معجزتى بود که دلالت کرد بر صدق وى و ما از تو مى‏ خواهیم که ازین سنگ معروف- و اشارت بآن سنگ کردند- بیرون آرى ماده شترى آبستن. صالح ایشان را نزدیک آن سنگ جمع کرد و دعا کرد، و ربّ العزّه دعاء وى اجابت کرد. لیجعل تلک النّاقه فتنه لهم. ایشان در آن سنگ نظر میکردند که همچون زن آبستن شکم باز کرد درد زه خاست و ناقه از آن بیرون آمد بر آن صفت که ایشان میخواستند، حمراء دعجاء عشراء. از سه روى معجزه بود: یکى آنکه ناقه از سنگ بیرون آمد- و این معتاد نیست، دیگر آن که بى‏فحل آبستن گشت، سوم آنکه ناقه بر آن صفت که ایشان میخواستند بیرون آمد. یقال کان عاد الاوّل مرّ بتلک الصّخره یوما راکبا فسمع من جوف الصّخره: جز بی فانّ فىّ هلاک خلق من ولدک.

پس آن ناقه را نیز درد زه خاست و بچّه آورد.

صالح آن گه ایشان را گفت: هذِهِ ناقَهٌ لکم آیه بانّى رسول اللَّه لها شرب یوم و لکم شرب یوم- اى-، نصیب یوم معلوم. فکان للنّاقه یوم و لهم یوم. فاذا کان یوم‏ شرب النّاقه من الماء کانوا فى لبن ما شاءوا و لیس لهم ماء و اذا کان یومهم لم یکن للنّاقه ماء. قال ابن عباس: اذا کان یوم وردها اعطتهم من اللّبن ما شاءوا.

 

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى- قال لهم صالح: لا تعقروها و لا تتعرّضوا لها بمکروه و لا تمنعوها من الماء و الرّعى فیحلّ بکم‏ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ‏ فى الدنیا. «فَعَقَرُوها» یرید به المسرفین الّذین سبق ذکرهم فى قوله: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ‏. و قیل العاقر قدار بن سالف و نسب الفعل الى جماعتهم لانّهم رضوا بذلک، و کان قدار رجل ازرق اشقر الى القصر ما هو. ثمّ رجع الیها هو و صاحب له بالسّیف فقتلاها. و یقال عقروها یوم الاربعا.

 

فماتت‏ فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ‏ على عقرهم ایّاها بعد ظهور العذاب لانّهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک.

فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ‏ یوم السّبت من صیحه جبرئیل. فماتوا اجمعین، و اصل العقر- ضرب الساق بالسّیف و ما یجرى مجراه. و قیل العقر- الجرح.

 

إِنَّ فِی ذلِکَ‏ اى- فى اخراج النّاقه من الصخره على تلک الصفه و فى اهلاکهم، لعبره لمن بعدهم من هذه الامّه. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ‏.

 

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏. و قیل اتاهم صالح بالمعجزات فآمنوا به فلمّا مات ارتدّوا فبعثه ثانیا الیهم فکذّبوه فاتاهم بالنّاقه.

 

کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ‏ الى قوله‏ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ‏. أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ؟ یعنى- أ تصیبون الذکور من النّاس حراما وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ‏ حلالا؟ بیّن اللَّه انّه لا عذر لهم فیه. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ‏ متجاوزون عن الحدّ فى الظلم باختیار الحرام على الحلال. و قیل من العالمین اى- من الغرباء.

 

وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ‏ یعنى و تذرون فروج ازواجکم‏ و کانوا یأتون ادبار النساء. ایضا و فى الخبر: ان من اتى امرأه فى دبرها فهو برى‏ء مما انزل على محمد (ص) و لا ینظر اللَّه الیه.

و قال بعض الصحابه: قد کفر، و قال بعضهم هل یفعله الا الکافر؟

 

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ عن دعواک النبوّه و الانکار علینا و عن تقبیح فعلنا لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ‏ من بلدنا.

 

قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ‏ اللّواط من القالین المبغضین، و القالى- التارک للشی‏ء بغضا له. رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ‏ اى- من عذاب عملهم، و قیل اخرجنى من بینهم حتّى لا اراهم و لا ارى عملهم و نجّنى من مقاساه مخالطتهم.

 

فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ‏ یعنى بناته و من آمن معه.

 

إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ‏ هى امرأه لوط غبرت فلم تخرج مع لوط. و قیل غبرت فلم تهلک مع قومها ثمّ اصحابها الحجر بعد ما خرجت من القریه. و انّما اهلکت لانّها تدلّ المشرکین على اضیافه.

 

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ‏ الدّمار- الهلاک على وجه هائل عجیب. و اختلفوا فى سبب اهلاکهم: فقال بعضهم انّ اللَّه تعالى خسف بهم الارض، و قال بعضهم انّ جبرئیل رفعهم ببلادهم على قوادمه. و قیل على ریشه واحده حملهم بامر اللَّه الى السّماء حتّى سمع اهل السّماء صوت الطیر و نباح الکلاب. ثمّ نکسهم على رؤسهم کما قال:

فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها.

 

وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً یعنى على الغائبین منهم فى البلاد. مطرا، یرید به مطر الحجاره کما بیّن فى قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَهً. قال وهب‏ وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً اى- کبریتا و نارا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ‏ اى- بئس مطر الکافرین الّذین کذّبوا نبیّهم.

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً اى- فى اهلاکنا ایّاهم لدلاله لمن بعدهم مزجرهم عن‏ قبیح فعلهم‏ وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ‏ و لو کانوا مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.

 

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى نقمته من اعدائه‏ الرَّحِیمُ‏ بالمؤمنین من عباده.

 

کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ الْمُرْسَلِینَ‏ الایکه- غیضه، تنبت ناعم الشّجر کالسّدر و الاراک. و قال الزّجاج: الایکه- الشّجر الملتفّ یقال ایکه و ایک کما یقال اجمه و اجم. و کان اصحاب الایکه اصحاب شجر ملتفّه، و شجرهم الدّوم و هو المقل، و قرأ حرمىّ و شامىّ «ایکه» بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینه و البقعه.

 

إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ‏. اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالى: وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً. مدین پسر ابراهیم خلیل بود. ابراهیم بعد از ساره زنى بخواست از کنعانیان، و مدین از وى بود و مدین جدّ شعیب بود، هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم (ع).

 

روایت کردند از ابن عباس که گفت: اصحاب ایکه و اصحاب مدین هر دو یکى‏ اند، امّا جمهور مفسّران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر؛ و حقّ جلّ جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبرى. قال ابن زید: بعث اللَّه عزّ و جل شعیبا الى قومه اهل مدین و الى البادیه و هم اصحاب الایکه.

 

إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ‏ الى قوله: رَبِّ الْعالَمِینَ‏ انّما کانت دعوه هؤلاء و الانبیاء کلّهم فیما حکى اللَّه عنهم عن صیغه واحده للاخبار، بانّ الحقّ الّذى یدعون الیه واحد و انّهم متّفقون على الامر بالتّقوى و الطّاعه و الاخلاص فى العباده و الامتناع من اخذ الاجر على الدّعوه و تبلیغ الرّساله.

 

قوله: أَوْفُوا الْکَیْلَ‏، اى- أتمّوه‏ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ‏ حقوق النّاس، تقول خسر حقّه و اخسره.

 

وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ‏ القسطاس- اقوم الموازین، و هو الشّاهین، و قیل القبان، و قیل المعیار، و قیل المیزان. و قیل هو رومىّ، و قیل هو عربىّ و اصله من‏ القسط. قال المبرّد: اراد بالقسطاس العدل و الوفاء، مکیلا کان او موزونا، صغیرا او کبیرا.

 

وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ‏ حقوقهم، و ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القافه و الوزّان و النخّاس و المحصى و الصیرفىّ، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ‏ العثى- اسراع الفساد، اى- لا تفسدوا فى معاملتکم بینکم و بین النّاس فتکونوا فى الارض مفسدین بذلک، و قیل اراد لا تغیّروا على ما حولکم نهبا و قتلا.

 

وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّهَ الْأَوَّلِینَ‏. اى- اتّقوا عقاب ربّکم الّذى خلقکم و خلق الجبلّه الاوّلین، و فى الجبلّه للعرب لغتان: کسر الجیم و الباء و تشدید اللام، و کذلک ضمّ الجیم و الباء و تشدید اللام، فاذا نزعت الهاء من آخرها کان الضمّ فى الباء و الجیم کما قال تعالى: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً. و ربّما سکنوا الباء من الجبل، و قیل الجبلّه- الخلق المتجسّد الغلیظ- مأخوذ من الجبل. و معنى ذکر الجبلّه إنذارهم ما اوقع اللَّه بهم من العقوبات، اى- خلقکم و خلق الاوّلین و قد رأیتم وقایعه بهم- روى عن ابن عباس انّه قال: الجبلّه عشره الاف.

 

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ‏. وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ‏. اى- ما نظنّک الّا کاذبا.

 

فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً بفتح سین قرائت حفص است، و الکسف- القطع. یقال کسفه و کسف، نظیره قوله: أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً. و یقال کسفت له کسفه من المال اى- قطعه. باقى قرّاء کسفا بسکون سین خوانند، و الکسف- الجانب اى- اسقط علینا جانبا من السّماء. این سخن بر سبیل استهزاء گفتند و تکذیب، هم چنان که جاى دیگر گفت: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ‏.

 

شعیب ایشان را جواب داد که: رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ‏، اى- ربّى اعلم بعملکم و ما تستحقّون من العذاب و بوقت الاستحقاق: فینزل بکم العذاب على ما یوجبه الحکمه.

 

فَکَذَّبُوهُ‏، اى- کذّبوا شعیبا بعد وضوح الحجّه و انتفاء الشّبهه، فَأَخَذَهُمْ‏

عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّهِ اصابهم فى بیوتهم غمّ و حرّ فخرجوا الى الصحراء یتنفّسون فلجاؤا الى حضیض جبل یستظلّون بسحابه عرضت به. فلمّا دخلوا تحتها انضجتهم، و قیل سلّط اللَّه علیهم الحرّ سبعه ایّام و لیالیها حتى غلت انهارهم ثمّ رفع لهم جبل من بعید تحته ماء بارد فاستظلّوا به فسقط علیهم. قال قتاده: بعث اللَّه شعیبا الى امتین: اصحاب الایکه و اهل مدین، و امّا اصحاب الایکه فاهلکوا بالظّله، و امّا اهل مدین فاخذتهم الصّیحه صاح بهم جبرئیل فهلکوا. و عن ابن عباس قال: من حدّثک ما عذاب یوم الضلّه فکذّبه، لعلّه اراد لم ینج منهم احد فیخبر به. إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ‏، انّما عظم اللَّه ذلک الیوم لعظم العذاب فیه.

 

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ‏.

 

 

 

النوبه الثالثه

 

 

قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ‏،- إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ‏. مضمون این آیت بیان کیفیّت دعوت است و بیان صفت داعى. هر آن کس که دعوت کند و دیگرى را بر اللَّه خواند راه وى آنست که نخست او را بتقوى فرماید چنان که ربّ العزه گفت حکایت از پیغامبران که گفتند که: أَ لا تَتَّقُونَ‏. آن گه سخن که گوید بغایت تلطّف گوید تا سخن در ایشان گیرد و بقبول نزدیکتر بود. نه‏بینى که ربّ العزّه موسى و هارون را که بر فرعون فرستاد ایشان را بتلطّف فرمود، گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏. و مصطفى (ص) هم چنین فرمود که: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ … الآیه، و پیغامبران درین قصه‏ ها که با امّت خویش بلطف گفتند که‏ أَ لا تَتَّقُونَ‏ نگفتند: اتّقوا اللَّه و اتّقوا عقابه، که در آن نوعى خشونت است و دلهاى قومى از آن نفرت گیرد. این چنان است که گوید فرا دیگرى که: افعل کذا! فرمانى است جزم از رفق و لطف خالى، چون گوید: الا تفعل کذا همان فرمانست امّا بلطف و رفق آمیخته و در دل شنونده آویخته‏[۱۱]. أَ لا تَتَّقُونَ‏ فرمانست بتقوى، و تقوى اصل همه هنرهاست و مایه همه طاعتها، خداوندان یقین را میعاد معاد را جز از تقوى زاد نیست، وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ و عورت پوش قیامت را جز لباس تقوى لباسى نیست، وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ. لباسها انواع است، آن لباس که خود در توان پوشید و خود بیرون توان کرد سهل است، کار لباس تقوى دارد که حقّ تعالى در کسى پوشد: یکى را بلباس اسلام پوشند، گه افتان بود و گه خیزان، آخر بعاقبت رسته شود، یکى را لباس ایمان دهند[۱۲] هم افتد و هم خیزد، امّا کم افتد و بیش خیزد و زود رسته شود، یکى را لباس تقوى پوشند شاد زید و شاد میرد و شاد خیزد، یکى را لباس مهر پوشند بى‏قرار زید مشتاق میرد و مست خیزد.

 

و بدان که وجوه تقوى در قرآن بسیار است و مرجع آن با پنج معنى است: اوّل تقوى است بتوحید از شرک، چنان که اللَّه گفت با موسى کلیم: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ‏ فسأوحیها یعنى- الرّحمه فى الآخره للّذین یتّقون الشّرک، دیگرى تقوى است باخلاص از نفاق چنان که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ‏ اى شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید، یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شکّ بیامیزید، از آزار من گریزید، قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ‏ با راستان و راستگویان باشید، سدیگر تقوى است بصدق از ریا چنان که ربّ العزّه گفت در قصّه هابیل: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ‏. آرى کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته. چه پسندیده آید از مجتهدى که او را نخواهند؟! کجا رسد او که پاى او به بند نبایست‏ ببندند؟! نه مشک بوى خریده و نه عسل حلاوت جسته. حنظل و خرما در یک تربت و بیک آب رسته، پس کار در عنایت بسته، نه در طاعت بسته، آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد، ارادت ارادت اوست و مشیّت مشیّت او: یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ، چهارم تقوى است بسنّت از بدعت، چنان که ربّ العزّه گفت: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ خالص کرد و پاک اللَّه دلهاى سنّیان پرهیزگارى را، دلهایى از بدعت زدوده و بسنّت آراسته، بخشیت دباغت داده، بشرم زنده کرده، باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را، پنجم تقوى است باجتناب از معاصى چنان که در قصّه یوسف گفت: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ. این تقوى اشارت است بروز خلوت راعیل و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن یوسف، هر که از معاصى بپرهیزد و بر محنت صبر کند، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ‏ اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.

 

قوله: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‏ در قصه پیغامبران گفت که ایشان صفت امانت و استوارى خویش بر امّت اظهار کردند هر یکى ازیشان گفت با قوم خویش: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‏، زیرا که شرط داعى آنست که در میان قوم خویش بامانت و دیانت معروف باشد تا دلها بوى گراید و آن راستى و استوارى وى ایشان را بر قبول پیغام دارد. نه‏بینى مصطفى (ص) پیش از مبعث وى او را محمد الامین میخواندند؟ از آن که او را بامانت و دیانت شناخته بودند و براستى و استوارى معروف گشته امانتها بنزدیک وى مى‏نهادند و در همه کارها اعتماد بر کرد و گفت وى داشتند. بلى بعد از مبعث قومى که زخم خورده عدل ازل بودند ازو برگشتند نه از آنکه در راستى و استوارى وى بشک افتادند که ربّ العزه میگوید: یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ‏.

 

لکن من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق. هر که در وهده «نبایست» افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وى همه هوا بود. یقول اللَّه تعالى: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ‏،- خبر عن کلّ واحد من الانبیاء: انّه قال: ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ لیعلم الکافّه انّ من عمل للَّه فلا ینبغى ان یطلب الاجر من غیر اللَّه، هر که در راه خدا روزى قدمى بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردارد. بموسى وحى آمد که:

یا موسى حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهى از من خواه حتى ملح عجینک و علف شاتک. این خود درجه مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند، باز عارفان را حال دیگرست و کار دیگر. ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روى عمل تاش دانند.

 

پیر طریقت گفت: شمار على کلّ حال با مزدوران است با عارف چه شمارست؟

عارف خود مهمان است. مزد مزدور و نزل مهمان در خور، میزوانست. مایه مزدور حیرت و مایه عارف عیانست. جان عارف در سر مهر او تاوانست جان او همه چشم و سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست، مزدور را نور امید در دل تاود و عارف را نور عیان در جان، مزدور در میان نعمت گردان و از عارف خود عبارت نتوان. نفس عارف را قیمت پیدا نیست، دانى چرا؟، که آن نفس از حضرت جدا نیست. قالب چون صدف است و نفس چون جوهر، مبدأ ان از حضرت است و مرجع آن با حضرت، گر آن نفس ازینجا بودى نفسانى بودى، و اگر نفسانى بودى حجاب تفرّق بسوختى. آنچه نفس عارف سوزد آتش دوزخ نسوزد از بهر آن که آن آتشى است که دوستى آن را مى ‏افروزد.

 

ففى فؤاد المحبّ نار هوى‏ احرّ نار الجحیم ابردها.

عارف کى بود؟ او، که از آواز صور آگاه شود یا هول رستخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد یا نعیم بهشت برو آویزد امروز همه جهان در شغلند و ایشان با یکى، و فردا همه خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکى.

تسبیح رهى وصف جمال تو بسست‏ و ز هشت بهشتمان وصال تو بسست‏
اندر دل هر کسى جدا مقصودیست‏ مقصود دل رهى خیال تو بسست‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] ( ۱) نسخه: الف: کوترخانه.

[۲] ( ۱) نسخه الف: مبید.

[۳] ( ۲، ۳) نسخه ج: آنک این.

[۴] ( ۲، ۳) نسخه ج: آنک این.

[۵] ( ۱) نسخه الف: ایشان را گفت.

[۶] ( ۲) نسخه الف: اگر بازنشى و با نه‏ایستى

[۷] ( ۳) نسخه الف.

[۸] ( ۱) نسخه الف: مبید.

[۹] ( ۱) اینجا بقیه این آیه:\i إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ‏\E( 189) از هر دو نسخه افتاده است.

[۱۰] ( ۱) نسخه الف مى‏ شند.

[۱۱] ( ۱) نسخه ج: و اویخته.

[۱۲] ( ۲) نسخه ج: یکى را بلباس ایمان بیارایند.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=