ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره نساء آیه ۱ -۱۲
جلد پنجم
سوره نساء
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً
ترجمه اى مردم بپرهیزید از خدایى که شما را از یک تن آفرید و جفتش را از خودش خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیارى گسترانید.
و بترسید از خدایى که بنام وى از همدیگر، تقاضا مىکنید و از بریدن خویشاوندیها بپرهیزید، که خداوند مراقب شماست.
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
(رب اشرح لى صدرى و یسر لى امرى و اعنى على جمیع المهمات) سوره نساء تمام این سوره، مدنى است. برخى گفته اند: تمام آیات آن مدنى هستند به جز دو آیه: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها …» (آیه ۵۸) و «یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَهِ ..» (آیه ۱۷۶) که در مکه، نازل شدهاند.
تعداد آیات
بنا بر عدد شامى، تعداد آیات ۱۷۷ و بنا بر عدد کوفى ۱۷۶ و بنا بر عدد دیگران ۱۷۵ است. اختلاف در آیه: «أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ» (۴۴) و آیه: «فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً» (۱۷۳) مىباشد، که اولى بنا بر عدد کوفى و شامى یک آیه به حساب آمده است و دومى تنها بنا بر عدد شامى.
فضیلت
ابى بن کعب، از پیامبر گرامى نقل کرده است که: «هر کس این سوره را قرائت کند، گویى به هر مؤمنى که پس از وى بیاید، میراثى صدقه داده و اجر او به اندازه کسى است که: بنده اى را بخرد و آزاد کند و از شرک، برى میشود و در مشیت الهى، از کسانى است که از خطاى آنها چشمپوشى شده».
از عمر بن الخطاب روایت شده است که گفت: «سوره هاى بقره و مائده و حج و نور را بیاموزید که فریضه ها و واجبات در این سوره هاست» (۱) و عیاشى به اسناد خود خود از امیر المؤمنین (ع) نقل کرده است که: «هر کس سوره نساء را در روزهاى جمعه بخواند، از فشار قبر، ایمن خواهد بود».
تفسیر
خداوند سوره آل عمران را با امر به تقوى ختم کرد و این سوره را هم با امر به تقوى آغاز کرد، با این تفاوت، که در آنجا فقط مؤمنان را مخاطب ساخت و در اینجا همه مردم را.
[سوره النساء (۴): آیه ۱]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثِیراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (۱)
ترجمه
اى مردم، بپرهیزید از خدایى که شما را از یک تن آفرید و جفتش را از خودش خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیارى منتشر کرد و بترسید از خدایى که بنام وى از همدیگر، تقاضا مىکنید و از بریدن خویشاوندیها بپرهیزید، که خداوند مراقب شماست.
قرائت:
کوفیان «تسائلون» را به تخفیف سین و دیگران به تشدید خواندهاند.
و الارحام: حمزه، این کلمه را به جر و دیگران به نصب و برخى از قراء غیر معروف، به رفع خواندهاند.
فعل «تسائلون» از باب تفاعل است. بنا بر قرائت کوفیان یکى از دو تاى آن حذف شده و بنا بر قرائت دیگران، تاء دوم بخاطر اینکه با حرف سین، قریب المخرج هستند، در سین ادغام شده است.
در مورد کلمه «الارحام» نصب آن بخاطر این است که عطف بر محل جار و مجرور یا عطف بر «اللَّه» است. جر آن بخاطر این است که عطف بر ضمیر «له» باشد، لکن از لحاظ قیاس و استعمال ضعیف است. رفع آن بنا بر این است که مبتدا باشد و خبر آن محذوف. یعنى: «و الارحام و ما یجب ان تتقوه»
لغت
بث: نشر رقیب: مراقبى که هیچ چیز از او پنهان نمىماند
مقصود
خداوند متعال، این سوره را با موعظه و امر به تقوى آغاز کرده است.
یا أَیُّهَا النَّاسُ: خطاب به همه افرادى است که مکلف شده باشند. برخى گفتهاند:
در کتب آسمانى بمردم خطاب شده است: «اى مستمندان …» ولى در قرآن کریم، در سورههاى مکى، خطاب مىکند: «اى مردم …» و در سورههاى مدنى گاهى خطاب مىکند: «اى مردمى که ایمان آوردهاید …» و گاهى خطاب مىکند: اى مردم …
اتَّقُوا رَبَّکُمُ: از معصیت یا مخالفت پروردگارتان بپرهیزید و فرمانهاى او را زیر پا نگذارید.
برخى گفتهاند: یعنى بپرهیزید از این که حق خداوند را تضییع کنید. دیگرى گوید: یعنى از عقاب خداوند بپرهیزید، گویى منظور خداوند متعال این است که:
سزاوار است از کیفرهاى خدایى که بزرگترین نعمتها را به شما داده و شما را بزیور خلقت آراسته است، بپرهیزید، زیرا کسى که از نعمتهاى خداوند برخوردار است، به تقوى پیشه کردن، اولى است.
بعقیده برخى از مفسران، خداوند مىخواهد کمال قدرت خود را بیان کند.
یعنى کسى که بر خلقت شما از نفس واحد قادر است، بر عقاب شما قادرتر است، بنا بر این سزاوار است که از مخالفت او خوددارى کرده، از کیفر او بیمناک باشید.
الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ: بعقیده همه مفسران قرآن کریم، مراد از نفس واحده حضرت آدم (ع) است.
علت این که واحده را با تاء تانیث. آورده، این است که: لفظ نفس مؤنث است، اگر چه معناى آن مذکر است. بنا بر این، کلمه نفس نظیر کلمه خلیفه در شعر زیر است که به اعتبار معنى، مذکر و باعتبار لفظ مؤنث است:
أبوک خلیفه ولدته اخرى | و انت خلیفه ذاک الکمال | |
یعنى پدرت خلیفهاى بود که خلیفهاى دیگر، او را پدر بود و تو نیز خلیفه اى.
این است کمال! در این بیت، یک جا با خلیفه معامله لفظ مؤنث و یک جا معامله لفظ مذکر شده است. در مورد کلمه نفس هم هر دو وجه جایز است.
وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها: و همسرش حوا را از خودش آفرید. بیشتر مفسران بر آنند که حوا از یکى از دندههاى آدم آفریده شده. از پیامبر گرامى اسلام روایت کردهاند که: حوا از یکى از دندههاى آدم خلق شده است و نیز روایت کرده اند که:
زن از دنده آدم آفریده شده است، اگر بخواهید راستش کنید، شکسته میشود و اگر آن را به حال خود گذارید، از آن تمتع مىبرید از امام باقر (ع) روایت شده است که: خداوند حوا را از ما زاد خاکى که آدم را از آن آفریده بود، خلق کرد در تفسیر على بن ابراهیم است که: حوا از دندههاى پایین آدم خلق شد.
وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً: و خداوند زنان و مردان بسیارى از این زن و مرد نخستین، در روى زمین، منتشر کرد. در حقیقت، همه انسانها از یک تن، یعنى آدم آفریده شدهاند، زیرا همانطورى که گفتیم، حوا نیز از خود آدم متفرع است و این خود منتى است از خداوند بر همه انسانها تا با توجه به یگانگى اصل و مبدء خود، دست از نفاق و عداوت برداشته، در سایه دوستى و مهربانى و تعاون زندگى کنند، وانگهى یگانگى اصل و مبدء انسانهایى که امروز به رنگها و نژادها و ملتهاى گوناگون تقسیم شدهاند دلیلى است روشن بر علم و حکمت و قدرت خداوند.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ: در باره معناى این جمله دو قول است.
۱- مقصود این است که شما در تقاضاهایى که از یکدیگر دارید، نام خدا را مىبرید و مخاطب را براى کمک و ترحم، به یاد خداوند مىاندازید. این معنى از حسن و ابراهیم است و بنا بر این الارحام عطف بر محل جار و مجرور است. یعنى:
همانطورى که خدا را در گفتارتان تعظیم و احترام مىکنید، از راه طاعت نیز، تعظیم کنید.
۲- یعنى از خدایى بپرهیزید که حقوق و حوائج فردى و اجتماعى خود را بوسیله او طلب مىکنید و بترسید از قطع صله رحم. بنا بر این معنى، «الارحام» عطف بر اللَّه است. این معنى از ابن عباس و قتاده و مجاهد و ضحاک و ربیع است.
و از امام باقر (ع) نیز روایت شده و دلیل است بر وجوب صله رحم. مؤید آن روایتى است که از پیامبر نقل شده است: خداوند فرمود: من رحمانم و رحم را خلق و نام آن را از نام خود مشتق کردم. کسى که صله رحم کند، او را پاداش و کسى که قطع رحم کند، او را کیفر مىدهم این حدیث نمونههاى بسیارى دارد.
صله رحم، این است که انسان خویشاوندان را بخود بپذیرد یا اینکه به آنها کمک مالى کند یا کمکهاى دیگر. اصبغ بن نباته، از امیر المؤمنین (ع) روایت کرده است که: «یکى از شما خشم مىگیرد و خشنود نمیشود تا خشمش او را به آتش افکند.
هر گاه یکى از شما بر یکى از خویشان خود غضب کند، او را مس کند، زیرا هر گاه کسى رحم خود را مس کند، خویشاوندى آنها پایدار مىماند. خویشاوندى پیوسته عرش الهى است و گوید: خدایا هر که بمن نیکى کند در باره او نیکى کن و هر که مرا پاره کند، او را کیفر ده».
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً: خداوند مراقب و حافظ شماست. بعضى گفتهاند: رقیب یعنى عالم. در این جمله، خداوند بیان مىکند که او مراقب حال همه انسانها در همه زمانها بوده و هست و خواهد بود.
[سوره النساء (۴): آیه ۲]
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً (۲)
ترجمه
و اموال یتیمان را به آنها دهید و مال بد خود را با مال خوب آنان تبدیل نکنید و ثروت آنها را با اموال خود مخورید که اینکار گناهى بزرگ است.
بیان آیه دوم
لغت
حوب: گناه. این کلمه اسم مصدر از «حوب» بمعنى گناه کردن است. روایت کردهاند که حسن این کلمه را بصورت مصدر قرائت کرده است.
مقصود
نظر به اینکه خداوند در آیه قبل به تقوى و صله رحم امر کرده بود، در این آیه بخش دیگرى از تقوى را که عبارت از مراعات حقوق یتیمان است مورد توجه قرار داده، فرمود:
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ: مال یتیمان را به آنها دهید. این دستور براى کسانى است که سرپرستى و وصایت یتیمان را بر عهده دارند. آنها موظفند که مخارج اطفال یتیم را در دوره خردسالى از ثروتشان تامین کنند و پس از آن که بسن بلوغ رسیدند و براى حفظ مال داراى رشد فکرى شدند، مالشان را بآنها تسلیم کنند. بدیهى است که یتیم در حقیقت همان کودک خردسال و محتاج به سرپرستى است و اگر در این آیه بغیر کودک خردسال، اطلاق شده است، مجازى است، زیرا پیامبر گرامى فرمود: پس از احتلام، یتیمى نیست و اینکه پیامبر را پس از دوران کودکى هم چنان یتیم ابو طالب مىخواندند، بملاحظه این بود که وى تربیت شده ابو طالب بود.
نظیر این استعمال، این آیه شریفه است: فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ ساجِدِینَ (سوره شعراء ۲۶) یعنى کسانى که قبلا ساحر بودند، به سجده درآمدند.
وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ: یعنى اموال یتیمان را که خداوند بر شما حرام کرده است با اموال حلال خودتان عوض و بدل مىکنید. برخى گفتهاند: سرپرستان ایتام مال بد خود را با مال خوب آنها تبدیل مىکردند و خداوند آنها را از این کار منع کرد.
ابو صالح و مجاهد گفته اند: منظور این است که خداوند رزق شما را از راه حلال براى شما مقدر کرده است، بنا بر این عجله نکنید و با دستبرد به مال یتیمان رزق حلال خود را با رزق حرام معاوضه نکنید.
ابن زید گوید: منظور این است که مثل دوران جاهلیت که زنان و خردسالان را از ارث محروم مىکردند رفتار نکنید و زنها و خردسالان را با بزرگسالان بیک چشم نگاه کنید.
معنى اول از بقیه معانى بهتر است، زیرا این جمله پس از ذکر «اموال یتیمان» آمده است. پس معنى آن این است که اموال خوب و با ارزش یتیمان را برمدارید و بجاى آن اموال بد و بى ارزش خود قرار مدهید. چه با این کار اموال یتیمان را از نظر تعداد و کمیت حفظ مىکنید ولى از لحاظ ارزش و کیفیت، تباه مىکنید.
وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ: یعنى اموال آنان را به اموال خود اضافه مکنید و بمصرف شخصى خود مرسانید. ممکن است معنى جمله این باشد که مال خوب آنها را با مال بى ارزش خود مخلوط مکنید و بمصرف شخصى مرسانید که این کار به آنها اجحاف است پس اگر در اینکار ضررى و اجحافى متوجه آنان نشود، مخلوط کردن مال آنها با مال خود عیبى ندارد. روایت شده است که پس از نزول این آیه، مردم از آمیزش و خلط مال خود با مال یتیمان، کراهت پیدا کردند و کار بر یتیمان دشوار گردید و پیش پیامبر گرامى شکایت کردند، از این رو این آیه نازل گردید:
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ …
(سوره بقره ۲۲۰) یعنى از تو در باره یتیمان سؤال مىکنند، بگو: اصلاح حال آنان بهتر است و اگر با آنها درآمیزید، برادران دینى شما هستند.
إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً: بعقیده حسن و طبق روایتى که از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل شده، معنى جمله این است که: این کار گناهى بزرگ است.
[سوره النساء (۴): آیات ۳ تا ۴]
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَهً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ذلِکَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا (۳) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَهً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً (۴)
ترجمه
و اگر بترسید که در باره یتیمان عدالت نکنید، با دو یا سه یا چهار زن، که براى شما نیکو هستند، ازدواج کنید و اگر بترسید که عدالت نکنید، با یک زن یا با کنیزان ازدواج کنید، این کار به ترک ظلم نزدیکتر است. و مهر زنان را که بخششى خدایى است بدهید. اگر چیزى از آن را با طیب خاطر به شما دهند، بگیرید و بخورید که گوارا و حلال است.
بیان آیه سوم و چهارم
تبصره- به اتفاق همه مفسران «أَلَّا تَعُولُوا» ختم آیه است و این از مشکلات قرآن است.
قرائت
فواحده: ابو جعفر این آیه را به رفع و دیگران به نصب خواندهاند. قرائت نصب، بنا بر این است که مفعول به براى فعل محذوف باشد. یعنى «فانکحوا واحده» و قرائت رفع بنا بر این است که مبتدا باشد و خبر آن محذوف. یعنى فواحده کافیه» مثل: «فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ» (سوره بقره ۲۸۲ یعنى در موقع شهادت اگر دو مرد نباشد، یک مرد و دو زن کافى است)
لغت
اقساط: عدل و انصاف.
تقسطوا: عدالت و انصاف کنید.
مثنى و ثلاث و رباع:
این کلمهها باین صورتها استعمال شدهاند: ثناء، مثنى، مثلث، رباع، مربع.
به معناى دو تا دو تا، سه تا، سه تا، چهار تا چهار تاست و بالاتر از چهار، استعمال نشده است، جز کلمه «عشار» (ده تا ده تا) که در شعر کمیت بکار رفته است:
و لم یستر یثوک حتى رمیت | فوق الرجال خصالا عشاراً | |
یعنى: ترا از تیراندازى باز نداشتند تا اینکه ده تا ده تا، تیرها را افزون از مردان دیگر به هدف زدى.
دیگرى گوید:
و لقد قتلتکم ثناء و موحداً | و ترکت مره مثل امس الدابر | |
یعنى: شما را دو تا دو تا و یکى یکى کشتم و مره را مانند دیروز که پشت کرده است، ترک کردم.
عول، ستم و انحراف. «عول فرایض» هنگامى است که سهام کم آید و نقص بر آنها وارد شود. ابو طالب گوید: «بمیزان قسط وزنه غیر عائل» یعنى: با میزان عدل که وزن آن ستمکارانه نیست. فعل این کلمه: «عال یعول» است و «عال یعیل» مصدر آن «عیله» بمعناى احتیاج است. شاعر گوید:
فما یدرى الفقیر متى غناه | و ما یدرى الغنى متى یعیل | |
یعنى: فقیر نمىداند که کى غنى مىشود و غنى نمىداند که کى محتاج مىشود.
برخى گفتهاند: «الا تعولوا» یعنى «که احتیاج پیدا نکنند» لکن اشتباه رفته اند برخى هم گفتهاند: یعنى «نانخورهاى شما زیاد نشوند» این هم اشتباه است زیرا این معنى با «الا تعیلوا» مناسب است که اسم فاعل آن «معیل» مىآید.
صداق و صداق و صدقه و صدقه: مهر نحله: بخشش.
زنبور عسل را «نحل» گویند، زیرا خداوند بوسیله او بمردم عسل مىبخشند.
هنیئى: گوارا مریء: شفا بخش
اعراب
ما طابَ: فراء گوید «ما» مصدرى است یعنى «الطیب» از مجاهد روایت شده است: «فانکحوا النساء نکاحاً طیباً» مبرد گوید: «ما» بمعناى جنس است و برخى گفتهاند: بمعناى مبهم است، زیرا موقعیت، با ابهام تناسب دارد.
مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ: بدل از «ما طاب» و منصوب هستند. این کلمات، غیر منصرف هستند، زیرا از نه علت عدم انصراف، عدول و صفت، در آنها وجود دارند، ابو على گوید: کلمات مذکور براى «ما طابَ لَکُمْ» حال هستند و منظور این است که نکاح باید در یکى از این حالات باشد: حالت دو همسرى، حالت سه همسرى و حالت چهار همسرى. کسانى که بدل گرفته اند مى گویند: ذکر واو عطف براى این است که دلالت کند بر این که: سه همسر بدل از دو همسر و چهار همسر بدل از سه همسر.
حال آنکه اگر بجاى واو «او» آمده بود، کسى که دو همسر داشت نمىتوانست سه همسر و کسى که سه همسر داشت، نمىتوانست چهار همسر اختیار کند.
نحله: مفعول لاجله نفسا: تمیز نسبت. این کلمه در اینجا بمعناى جنس است و بهمین جهت، جمع نیامده است. مثل:
بها جیف الحسرى فاما عظامها | فبیض و اما جلدها فصلیب | |
یعنى. در آنجا مردهایى هستند که استخوانشان سفید و پوستشان متلاشى شده است. در اینجا شاعر «جلدها» گفته، نه «جلودها» با اینکه مقصود معناى جمع است. علت این است که «جلد» به معناى جنسى استعمال شده. در آیه شریفه، اگر «انفساً» هم گفته بود روا بود. این موضوع در آیه «بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا» (سوره کهف ۱۰۳) رعایت نشده، تا عمل هر کس به خود او نسبت پیدا کند نه اینکه: یک عمل، به همه آنان.
عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ: «من» براى بیان جنس است نه براى تبعیض، زیرا اگر زن همه مهر خود را هم ببخشد، جایز است.
هَنِیئاً مَرِیئاً: حال.
شان نزول و نظم
در سبب نزول آیه و کیفیت نظم آن اقوالى است:
۱- این آیه در باره دختر یتیمى نازل شد که سرپرستش بمال و جمال او چشم دوخته بود و تصمیم داشت بدون دادن مهر با او ازدواج کند.
از این رو خداوند دستور داد که با دختران یتیم ازدواج نکنند مگر اینکه نسبت به آنها عادلانه رفتار کنند و مهر آنها را مطابق شؤونشان بپردازند یا اینکه با زنان دیگر ازدواج کنند و گرفتن زنان متعدد، تا چهار زن در صورت رعایت عدالت، براى آنها بلا مانع است. این مطلب، از عایشه نقل شده و در تفاسیر ما هم آمده است. در توجیه آن گفته اند: این آیه، با آیه «وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ» که آیه (۱۲۸) همین سوره است ارتباط دارد و اگر آنها را کنار هم بگذاریم، نظم آنها کاملا طبیعى خواهد بود، به این صورت «و یستفتونک فى النساء قل اللَّه یفتیکم فیهن و ما یتلى علیکم فى الکتاب فى یتامى النساء اللاتى لا تؤتونهن ما کتب لهن و ترغبون ان تنکحوهن فان خفتم الا تقسطوا فى الیتامى فانکحوا …» یعنى: در باره زنان از تو فتوى مىخواهند، بگو خداوند و آیاتى که در کتاب بر شما تلاوت مىشود، در باره یتیمانى که مهر و حقوق لازم آنها را ادا نمىکنید و میل دارید با آنها ازدواج کنید، بعدالت حکم مىکنند، پس اگر ترسید که در باره آنها عدالت نکنید، نکاح کنید با … این مطلب از حسن و جبائى و مبرد است.
۲- این آیه در باره مردى نازل شده که با زنان بسیارى افزون از آنچه اسلام تجویز کرده است، ازدواج کرده بود و مىگفت چه مانعى دارد که من هم مثل فلان شخص با زنان متعددى ازدواج کنم. این افراط، سبب شد که مالش از بین برود و بمال یتیمى چشم بدوزد که تحت سرپرستى او بود، از این رو خداوند مردم را از گرفتن بیشتر از چهار زن نهى کرد تا بر اثر تهیدستى احتیاج بمال یتیمان پیدا نکنند، حتى اگر با گرفتن چهار زن هم بیم تجاوز بمال یتیم آنها را تهدید کند، باید به یک زن اکتفاء کنند. این مطلب از ابن عباس و عکرمه است.
۳- مردم، در مورد مال یتیمان سخت گیرى مىکردند ولى در مورد زنان مسامحه مىکردند و در میان آنها عادلانه رفتار نمیکردند از اینرو خداوند فرمود:
همانطورى که در مورد یتیمان بیم دارید که گرفتار بى عدالتى شوید، در مورد زنان نیز چنین باشید. به شما اجازه داده شود که با رعایت عدالت، از یک تا چهار همسر داشته باشید.
این مطلب، از سعید بن جبیر و سدى و قتاده و ربیع و ضحاک و بروایتى از ابن عباس است.
۴- مردم، سرپرستى یتیمان را براى خود دشوار مىپنداشتند و از شدت ایمان به خدا از آن کار وحشت داشتند، از اینرو خداوند به آنها دستور داد که همانطورى که از اینکار وحشت دارید، از زنا هم وحشت داشته باشید و بطور مشروع یک تا چهار همسر براى خود انتخاب کنید. این قول از مجاهد است.
۵- حسن مىگوید معنى آیه این است: اگر از دختر یتیمى که تحت سرپرستى شماست، بیم دارید، با دختران یتیم دیگر ازدواج کنید. جبائى نیز همین احتمال را داده و گفته است که خطاب به ولى دختر یتیم است.
۶- فراء مىگوید: مقصود این است که اگر از خوردن مال یتیمان مىترسید، از جمع میان زنان و بى عدالتى نسبت بآنان نیز بترسید و با زنانى ازدواج کنید که نسبت به آنها از ستمکارى ایمن باشید.
قاضى ابو عاصم مىگوید قول اول، بهتر و با نظم و الفاظ آیه مناسبتر است.
مقصود
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى: اگر مىترسید که از رعایت انصاف و عدالت، نسبت به یتیمانى که تحت سرپرستی شما هستند، سرباز زنید … بحث در باره یتیمان در شان نزول، گذشت.
فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ: با آنچه براى شما حلال است، نکاح کنید (علت اینکه.
(من طاب لکم نگفته) اینست که «ما» حروف مصدر است و معنى جمله این است فانکحوا الطیب) مِنَ النِّساءِ: از زنانى که نکاح با آنها براى شما حرام نیست زنانى که نکاح با آنها حرام است طى آیه «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ …» (آیه ۲۳) ذکر شدند بنا بر قول اول معناى جمله این است: اگر مىترسید که در ازدواج با یتیمان بعدالت رفتار نکنید، با دختران و زنان بالغ ازدواج کنید، زیرا اگر در باره زنان بالغ ستمى اتفاق افتد، ممکن است از آنها عذر خواهى کرد و رضایت و خوشنودى آنها را فراهم ساخت، چه آنها صلاحیت حلال کردن حق خود را دارند ولى دختران یتیم که هنوز رشد مالى و اجتماعى کافى پیدا نکردهاند، چنین صلاحیتى ندارند.
مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ: مقصود این است که دو زن یا سه زن یا چهار زن بگیرید، نه اینکه دو و سه و چهار زن که مجموع آنها نه تاست بگیرید. بدیهى است که از این تعبیر معناى اول استفاده مىشود. مثلا هر گاه بگویند: افراد، دو تا دو تا سه تا سه تا و چهار تا چهار تا وارد شدند، معنى آن این است که دو بدو و … وارد شدند، در آیه نیز استعمال کلمات:
«مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» به همین صورت است. وانگهى اگر منظور این بود که با «نه زن» ازدواج کنید هر کلمه «بتسع» در آیه بکار مىرفت.
امام صادق (ع) فرمود: «براى مرد حلال نیست که با بیشتر از چهار زن آزاد، درآمیزد» فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا: اگر بترسید که از لحاظ نفقه و تقسیم شبها و سایر حقوق، بى عدالتى کنید.
فَواحِدَهً: با یکى نکاح کنید.
أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ: یا اینکه به کنیزان اکتفاء کنید. زیرا آمیزش با کنیزان، مقررات ازدواج با زنان آزاد را ندارد و بنا بر این خطر بى عدالتى شما را تهدید نمىکند.
ذلِکَ: اشاره است به ازدواج با یک زن، با ترس از بى عدالتى در صورت ازدواج با چند زن.
أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا: به عدالت و ترک ستم نزدیکتر است، این معنى از ابن عباس و حسن و قتاده است. برخى گفتهاند مقصود این است که اگر با یک زن ازدواج کنید، عائله شما زیاد نمىشود. لکن این معنى از یک طرف از نظر لغت مناسب نیست و از طرف دیگر با خود آیه هم سازگار نیست، چه بحکم جمله: «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» افراد مجازند که بجاى زنان آزاد، از کنیزان استفاده کنند و اگر مقصود از «أَلَّا تَعُولُوا» این باشد که عائلهمند نشوید، بین دو جمله تناسب نخواهد بود و استفاده از کنیزان نیز سر از عائلهمندى بیرون مىآورد. برخى گفتهاند: پیش از نزول این آیه، مردان هر چه مىخواستند ازدواج مىکردند و این آیه از این کار منع کرد.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَهً: مهر زنان را که بخششى است از جانب خداوند، بآنها بدهید. بدیهى است که زن و مرد هر دو از یکدیگر تمتع مىبرند و زن در برابر تمتعى که بشوهر مىرساند، خود نیز متمتع مىشود:
بنا بر این حق مهر ندارند، لکن خداوند متعال مهر را براى زن قرار داد تا از این عطیه الهى برخوردار گردد.
برخى گفته اند مقصود از کلمه «نحله» این است که فریضهاى است معین که مرد باید در برابر زن با پرداخت مهریه انجام دهد این عقیده از قتاده و ابن جریج است.
برخى گفته اند: مقصود از «نحله» دینى است. این قول از زجاج است.
در اینکه مخاطب، کیست، اختلاف است. برخى گفتهاند: خداوند شوهران را مخاطب ساخته و به آنها دستور داده است که مهر زنان مدخوله را بطور کامل و مهر زنان غیر مدخوله را نصف، بپردازند و چیزى از آنها مطالبه نکنند و کار را به مرافعه نکشانند زیرا پولى که با مرافعه وصول شود، نمىتواند صورت عطا و بخشش داشته باشد.
این نظر از ابن عباس و قتاده و ابن جریج است و طبرى و جبایى و رمانى و زجاج نیز بر آنند.
برخى معتقدند که منظور سرپرستان ایتام است. زیرا هر گاه دخترى ازدواج مىکرد مهرش را سرپرست مىگرفت و چیزى بخود دختر داده نمىشد.
خداوند از این کار نهى فرمود. ابو صالح بر این عقیده است و ابو الجارود هم آن را از امام باقر (ع) نقل کرده است. لکن نظر اول بهتر است.
فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ: این خطاب متوجه شوهران و منظور این است که اگر زنان با طیب خاطر چیزى از مهریه را بشما ببخشند، از آن بخورید و استفاده کنید.
هَنِیئاً مَرِیئاً.
«هنیئى» چیز پاکیزه گوارایى است که کمبودى ندارد.
«مریء» چیزى است که از لحاظ هضم و نتایج بحدى بىضرر و بحال انسان مفید باشد.
در کتاب عیاشى از امیر المؤمنین نقل شده است که: «مردى خدمت آن بزرگوار عرض کرد که بدرد شکم مبتلاست. فرمود: زن دارى؟ عرض کرد: آرى. فرمود، از او بخواه که با طیب خاطر چیزى بتو ببخشد. سپس با آن چیز مقدارى عسل خریدارى کن و با آب باران مخلوط کن و بنوش. چه از خداوند شنیدهام که: «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً» (سوره ق ۹) یعنى از آسمان آبى مبارک نازل کردیم و نیز فرموده است: «یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» (سوره نحل ۶۹) یعنى از شکم زنبور عسل نوشابهاى برنگهاى مختلف خارج مىشود که در آن شفاى مردم است و نیز فرموده است: «فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» پس هر گاه شفا و برکت و گوارایى جمع شد، بخواست خدا شفا مىیابى.
آن شخص بر طبق این دستور عمل کرد و بهبودى یافت» برخى به این آیه بر وجوب زناشویى استدلال کردهاند، زیرا امر «فانکحوا» مقتضى وجوب است. لکن دلایلى داریم که ازدواج (بخصوص اگر خطر معصیت نباشد) واجب نیست.
[سوره النساء (۴): آیه ۵]
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (۵)
ترجمه
و اموالتان را که خداوند قوام زندگى شما را به آن قرار داده است، به سفیهان مدهید و آنها را از آن اموال روزى دهید و بپوشانید و براى آنها سخن نیکو بگوئید
بیان آیه ۵
مقصود
نظر به اینکه خداوند قبلا دستور داد که مال یتیمان را به آنها بدهند، در اینجا دستور مىدهد که اشخاصى که صلاحیت ندارند، از دادن مالشان به آنها خوددارى کنند وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ: اموالتان را به سفیهان مدهید. در باره اینکه سفیه چه کسى است؟ عقاید مختلفى وجود دارد:
۱- برخى گفته اند منظور زنان و کودکان است. این عقیده از ابن عباس، سعید بن جبیر، حسن، ضحاک، ابى مالک و قتاده است. ابو جارود هم از امام صادق (ع) نقل کرده است. ابن عباس مىگوید: هر گاه مرد بداند که زن و فرزندش سفیهند و مال خود را تباه مىکنند، نباید مالشان را در اختیارشان قرار دهد.
۲- مجاهد و ابن عمر گفته اند: منظور فقط زنان است. از انس بن مالک روایت شده است که: زنى سیاه و نمکین و خوش سخن خدمت پیامبر گرامى آمد و عرض کرد:
یک بار هم در سخنان خود خیر ما را بیان کن. شنیدهام که آنچه در باره ما مىگویى شر ماست. فرمود: چه گفتهام؟ گفت: ما را سفیه نامیدهاى. فرمود: خداوند در قرآن شما را سفیه نامیده است: گفت: ما را ناقص خواندهاى. فرمود: در نقصان شما همین بس که در هر ماهى پنج روز از خواندن نماز ممنوع شدهاید. آن گاه فرمود: آیا براى شما کافى نیست که وقتى باردار مىشوید مانند سربازى هستید که در راه خدا مىجنگد و مرزهاى مملکت را در برابر بیگانگان حفظ مىکند و هنگامى که وضع حمل مىکنید مانند کسى هستید که در راه خدا بخون خود غوطه ور شود و چون بطفل خود شیر دهید، در برابر هر جرعهاى اجر آزاد کردن بندهاى از فرزندان حضرت اسماعیل دارید و هنگامى که از خواب بیدار مىشوید، در برابر هر بیدار شدنى نیز همان اجر را دارید این است پاداش زنان با ایمان و خدا ترس و شکیبایى که خود را به مشقت نمىافکنند.
زن گفت: اگر این شرط بدنبال نداشت چه مقام والایى زنان داشتند! ۳- کلمه سفیه، عمومیت دارد و شامل مىشود هر طفل یا مجنون یا کسى که بخاطر زیادهروى و بىبند و بارى در خرج مال، از تصرفات مالکانه ممنوع شده باشد. از امام صادق (ع) روایت شده است که: سفیه، شارب الخمر و کسى است که بمنزله او باشد.
این عقیده از دو عقیده بالا بهتر است، بخاطر اینکه عمومیت دارد و هر سبک عقلى را شامل مىشود.
الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً: اموالى که خداوند قوام زندگى دنیا و آخرت شما قرار داده است و زندگى خود را بوسیله آن رواج مىدهید.
برخى گفتهاند: منظور این است که آنچه از مال خود بفرزند سفیهتان بدهید، تباه مىشود، زیرا او در راههایى مصرف مىکند که به زیان شما و بر خلاف مصالح شماست.
وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ: برخى گفتهاند: منظور این است که اموال شخصى خود را به آنها واگذار مکنید بلکه اگر نفقه آنها بر شماست، مخارج و پوشاک آنها را تامین کنید. این نظر از ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد است.
عقیده دیگر این است که: خداوند دستور مىدهد که مالتان را در اختیار زن و فرزندتان قرار مدهید، تا آنها به شما انفاق کنند و شما نیازمند آنها باشید و خوراک و پوشاک آنها را از مال خود تأمین کنید. این عقیده از سدى و ابن زید است.
در هر صورت وظیفه انسان این است که مال خود را با تدبیر نگهدارى کند و از افراط و تفریط خوددارى نماید. چنانچه که مىفرماید: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» (همین سوره آیه ۲۹) یعنى مالتان را بباطل مخورید. پیامبر گرامى فرمود:«نعم المال الصالح للرجل الصالح»
یعنى مال حلال براى مرد نیکو خوب است.
در این حدیث نیز بصلاحیت مال و صلاحیت صاحب مال اشاره شده است.
برخى گفتهاند: منظور از «اموالکم» اموالهم است یعنى اموال سفیهان را به ایشان مدهید. چنان که در قرآن گفته است: «لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» و منظور این است که ایشان را مکشید. این نظر از سعید بن جبیر است.
بهتر این است که آیه را بمعنى عمومىترى حمل کنیم. بنا بر این مقصود این است که مال را بدست سفیهى که آن را فاسد مىکند و همچنین طفل یتیم غیر بالغ و طفل بالغى که براى حفظ مال رشد کافى ندارد، نباید داد. خواه مال از خود این افراد باشد یا از خودشان نباشد و اینکه گفته است: «اموالکم» (اموالتان) نوعى مجاز است که مال این افراد را متعلق به سرپرست ایشان دانسته است یا اینکه منظور این است که مالى که قسمتى از آن از شما و قسمتى از آن از سفیهان است بدست آنها مدهید که آن را تضییع مىکنند. از امام صادق (ع) پرسیدند: که چگونه اموال آنها اموال ماست؟ فرمود:شما وارث ایشان هستید.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً: با آنها در سخن مهربانى و از خشونت خوددارى کنید و با آنها طورى سخن بگوئید که آنها را در راه رشد و صلاح زندگى دنیا و آخرت، رهنمون باشید، بطورى که وقتى بالغ مىشوند، براى یک زندگى مستقل، آمادگى یافته باشند. از این آیه چنین استفاده مىشود که هر گاه طفل یتیم، پس از بلوغ، رشد کافى براى اداره مال و امور زندگى نداشته باشد، مىتوان جلو تصرفات او را گرفت، زیرا خداوند از دادن مال به سفیهان منع فرموده است. دیگر اینکه لازم است شخصى که داراى وارثانى سفیه است، وصیت کند و براى آنها سرپرستى تعیین کند، چه اگر وصیت نکند و از تعیین سرپرست خوددارى کند، مثل این است که اموال خود را به سفیهان واگذار کرده است. علت اینکه «ناقص العقل» را سفیه نامیدهاند این است که سفیه یعنى کسى که دچار کمى حلم و کم حوصلگى است. از همین جهت است که شخص فاسق هم سفیه نامیده شده است زیرا پیش مردم دیندار، وزنى ندارد.
وَ ابْتَلُوا الْیَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً (۶)
ترجمه
و یتیمان را آزمایش کنید تا وقتى که بالغ شوند. پس اگر در آنها رشد و قابلیت سرپرستى اموال یافتید، اموالشان را به آنها بدهید و به اسراف و عجله مال آنها را حیف و میل مکنید که مبادا بزرگ شوند و از شما مطالبه کنند و هر کس که غنى است از تصرف در مال یتیم خوددارى کند و هر کس که فقیر است، در مقابل سرپرستى مال یتیم، بقدر متعارف ارتزاق کند و هنگامى که مال ایشان را به آنها سپردید، از آنها گواه بگیرید و خدا براى محاسبه خلق کافى است.
بیان آیه ۶
لغت
ایناس. بمعنى ابصار یعنى دیدن و «آنستم» یعنى دیدید. عبد اله بجاى «آنستم» «احستم» قرائت کرده یعنى احساس کردید.
اسراف: تجاوز از حد مباح، اعم از اینکه در طرف افراد و زیادهروى باشد یا در طرف تفریط و تقصیر. لکن در مورد افراط، اسراف (مصدر باب افعال) و در مورد تقصیر و تفریط، سرف (مصدر ثلاثى مجرد) بکار مىرود. شاعر عرب گوید:
اعطوا هنیده تحذوها ثمانیه | ما فى عطائهم من و لا سرف | |
یعنى: هشت نفر عطا کردند به رمه شتران تا با ایشان آوازهخوانى کنند. در عطاى آنها نه منتى است و نه قصورى.
بدار: مبادرت. اصل این کلمه بمعنى استهلالست و بدر قمر بملاحظه این است که از لحاظ نور بحد پرى و استهلال رسیده است. بدره بمعنى کیسه است بملاحظه اینکه از مال پر مىشود و بیدر بر وزن حیدر بملاحظه این که از طعام پر میشود.
حسیب: کافى. وقتى بافراد گفته شود: حسیب، منظور این است که نسبشان عالى است. برخى گفتهاند: حسیب بمعنى محاسب است.
مقصود
بنا بدستور قرآن کریم، انسان موظف است که اموال یتیمان را به آنها رد کند و از دادن مال کسانى که سفیه هستند، به آنها خوددارى کند اکنون براى اینکه ولى تکلیف خود را بداند و متوجه باشد که چه موقع وظیفه او دادن مال و چه موقع وظیفه او ندادن مال است مىفرماید:
وَ ابْتَلُوا الْیَتامى: بنا بر این سرپرستان ایتام، موظفند که عقل یتیمان را از لحاظ فهم و صلاحیت دینى و اقتصادى آزمایش کنند و در صورتى که عقلشان بمرحله کمال رسیده باشد، ثروتشان را در اختیارشان بگذارند. قتاده و حسن و سدى و مجاهد و ابن عباس چنین گفتهاند.
حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ: تا بمرحلهاى برسند که از نظر بلوغ جسمى و روحى بمرحله کمال رسیده باشند و بتوانند تشکیل خانواده دهند و از عهده وظائف خانوادگى برآیند. منظور از این جمله این نیست که فقط محتلم شوند زیرا نه احتلام دلیل رشد کامل جسم و روح است و نه عدم احتلام، دلیل عدم رشد کامل جسم و روح است، چه افرادى هستند که محتلم نمىشوند یا اینکه احتلام آنها به تاخیر مىافتد. عقیده بیشتر مفسران همین است.
برخى از آنها گفتهاند: وقتى عقل یتیم کامل و از رشد کافى برخوردار شد، مالش بخودش داده مىشود و همین هم صحیحتر است. برخى دیگر گفتهاند: تنها کمال عقل کافى نیست بلکه سن او نیز نباید کمتر از پانزده سال باشد. عقیده اصحاب با این است که حد بلوغ یا پانزده سال (در مورد پسر) یا آمادگى براى ازدواج و احتلام یا روییدن موى زهار است.
فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً: اگر رشدى در آنها یافتید یا شناختید … در باره معناى «رشد» اختلاف کردهاند. قتاده و سدى گفتهاند: منظور داشتن عقل و دین و صلاحیت است. حسن و ابن عباس گفتهاند: مقصود صلاحیت در دین و آمادگى براى اصلاح مال است. مجاهد و شعبى گویند: منظور عقل است. بعقیده اینان نباید مال یتیم را به او سپرد مگر اینکه رشد عقلى پیدا کند، حتى اگر بسن پیرى برسد و از رشد عقلى برخوردار نباشد، نباید مالش را به او سپرد. اقوى نظر حسن و ابن عباس است.
روایتى هم از امام باقر (ع) به همین مضمون وارد شده است و بنا بر اجماع علما، کسى که صلاحیت دینى و آمادگى براى اصلاح مال دارد، نباید او را از تصرف در مالش منع کرد، اگر چه از لحاظ دینى بىبند و بار باشد. بنا بر این هنگامى که کودک بالغ شد و از صلاحیت دینى و استعداد سرپرستى مال برخوردار بود، باید مالش را به او سپرد.
از این آیه چنین استفاده مىشود که هر گاه عاقلى مفسد مال خود باشد، مىتوان او را از تصرف در مال خود منع کرد. بدلیل اینکه هر گاه موظف باشیم که مال طفل بالغ غیر رشید (یعنى مفسد مال) را باو نسپاریم، موظفیم که شخص بالغ غیر رشد را هم از تصرف در اموال خود منع کنیم این مطلب، در میان اخبار مشهور است.
(فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ:) خطاب به سرپرستان ایتام است و دادن مال را به یتیمان مشروط بدو شرط مىسازد: بلوغ و رشد. بنا بر این پیش از بلوغ و پیش از رشید، سپردن مال بدست آنها صحیح نیست.
وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً: مال آنها را از غیر راهى که خداوند براى شما مباح کرده، مخورید و مصرف مکنید. برخى گفتهاند: یعنى بیشتر از حد احتیاج از مال یتیم مخورید چه ولى یتیم حق دارد که در صورت احتیاج بعنوان اجرت، از مال یتیم باندازه قوت خود استفاده کند. دیگرى گفته است: هر گونه استفاده شخصى از مال یتیم، اسراف است و جایز نیست. لکن معناى اول با مذهب تشیع سازگارتر است.
محمد بن مسلم از یکى دو امام باقر و صادق (ع) نقل کرده است که: از وى در باره مردى سؤال کردم که نزد او گوسفندى است از یتیم برادرش که تحت سرپرستى اوست، آیا مىتواند مدخل آن گوسفند را با مدخل گوسفند خود مخلوط کند؟ فرمود اگر سرپرستى کند و زحمت آن را متحمل شود و از فرار آن جلوگیرى کند، مىتواند از شیر آن بنوشد، به شرطى که در دوشیدن آن اسراف نکند.
(وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا) یعنى در خوردن مال آنها مبادرت مکنید، چه ممکن است وقتى به بلوغ و رشد رسیدند، مال خود را از شما مطالبه کنند.
(وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ:) آن عده از سرپرستان و اولیا که احتیاجى ندارند، دامن خود را از صرف مال یتیم پاک نگه دارند و نه کم و نه زیاد، از آن مصرف نمى- کنند. استعفاف بمعنى امتناع و ترک است، وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ: و سرپرستى که فقیر است مىتواند باندازه کفایت و نیازمندى خود از مال یتیم بعنوان قرض بردارد و بعد پس بدهد. این معنى از سعید بن جبیر، مجاهد، ابو العالیه، زهرى و عبیده سلمانى است. از امام باقر (ع) نیز روایت شده است ولى عطاء (بن ابى ریاح و قتاده و جماعتى معتقدند که مىتواند به- اندازهاى که رفع احتیاجش از لحاظ خوراک و پوشاک بشود، از مال یتیم برگیرد لکن اجازه ندادهاند که اجرت محافظت مال را بردارد، چه ممکن است، اجرت از حد احتیاج، افزونتر باشد. از روایت ما چنین استفاده مىشود که ولى حق دارد، اجرت زحمات خود را بردارد، خواه باندازه کفایتش باشد یا نباشد. از ابن عباس سؤال شد که: آیا ولى یتیم مىتواند از شیر شتر استفاده کند؟ پاسخ داد: اگر سرپرستى کنى و زخم آن را روغن بمالى، مىتوانى از شیر آن بخورى، به شرطى که بفرزندش صدمه نزنى و در دوشیدن شیر، اسراف نکنى.
فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ: به اولیاى یتیمان دستور مىدهد که هر گاه یتیمان صلاحیت پیدا کردند و مالشان را بآنها سپردید، احتیاط را از دست مدهید و از آنها شاهد بگیرید تا بعدا منکر نشوند و دچار تهمت نشوید.
در این آیه خداوند متعال کمال لطف و رحمت و انعام خود را هم نسبت به یتیمان و هم نسبت به سرپرستان آنها آشکار ساخته و براى هر کدام دستورى صادر فرموده است که صلاحش در آن است.
بطور کلى نظر پروردگار متعال این است که تمام انسانها از نظر امور معاش و معاد راهنمایى شوند و بخطا نیفتند.
وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً: شهادت خداوند و علم او به اینکه مال یتیمان را به آنها سپردهاید، کافى است. برخى گفتهاند: منظور این است که: همانطورى که بیم دارید که یتیم بالغ شود و از شما حساب بخواهد، از حساب آخرت نیز بیمناک باشید.
[سوره النساء (۴): آیات ۷ تا ۸]
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً (۷) وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (۸)
ترجمه
براى مردان از ترکه پدر و مادر و خویشاوندان سهمى است و براى زنان از ترکه پدر و مادر و خویشاوندان سهمى است، از آن مالى که کم باشد یا بسیار. نصیبى است مفروض و معین.
و هنگامى که در موقع تقسیم ترکه، خویشاوندان میت و یتیمان و مستمندان، حضور یابند، از آن مال بآنها روزى دهید و بآنها سخن نیکو بگویید.
بیان آیه ۷
لغت
مفروض: از فرض است. فرق میان مفروض و واجب، این است که: مفروض را با فرض کنندهاى لازم است، ولى واجب چنین نیست، زیرا گاهى چیزى واجب و لازم است بدون اینکه کسى آن را واجب کرده باشد، از اینرو صحیح است بگوئیم دادن پاداش بر خداوند واجب است ولى صحیح نیست بگوئیم مفروض است.
اعراب
نصیبا مفروضا: حال موکد است یعنى: «فرض للرجال نصیب نصیبا مفروضا برخى گفتهاند که اسمى است جانشین مصدر.
شان نزول.
قتاده و ابن جریج و ابن زید گویند: عرب در دوران جاهلیت، دختران را از ارث محروم مى کرد و این آیه براى رد این روش ناپسندیده، نازل گردید.
برخى گفته اند: آنها به کسى ارث مى دادند که نتواند نیزه برگیرد و از حریم و مال، دفاع کند، از اینرو خداوند متعال حکم اموال را پس از مرگ، بیان کرد، هم- چنان که حکم آن را در حال حیات بیان کرده بود.
مقصود
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ: مردان را بهرهاى است.
مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ: از ترکه پدر و مادر و خویشاوندان.
وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ- زنان را نیز از ترکه پدر و مادر و خویشاوندان سهمى است.
مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً: از مال کم یا بسیار، بهرهاى است که خداوند واجب کرده است که حتما به مستحقین داده شود.
دلالت آیه
این آیه دلالت دارد بر اینکه قول به تعصیب باطل است، زیرا خداوند متعال،میراث را براى زنان و مردان واجب شمرده است و اگر جایز باشد که زنان را در موردى از ارث منع کنیم، جایز است که مردان را نیز منع کنیم. دیگر اینکه: همان طورى که ابو حنیفه نیز معتقد است، خویشاوندان میت از میت ارث مىبرند و تفاوتى نیست که میت، از انبیاء باشد یا غیر انبیاء. عقیده شیعیان نیز همین است (و منع فاطمه زهرا (ع) از ارث پدر صحیح نبوده است).
بیان آیه ۸
مقصود
در آیه پیش خداوند، در باره ارث زنان و مردان از ترکه پدر و مادر و خویشاوندان نزدیکتر سخن گفت. اینک در باره کسانى سخن مىگوید که ارث نمىبرند. در باره مقصود این آیه، دو عقیده است:
۱- ابن عباس و سعید بن جبیر و حسن و ابراهیم و مجاهد و شعبى و زهرى و سدى بر آنند که این آیه منسوخ نیست، از امام باقر (ع) نیز روایت شده و مختار بلخى و- جبایى و زجاج و اکثر مفسران و فقیهان همین است.
۲- سعید بن مسیب و ابو مالک و ضحاک معتقدند که این آیه بوسیله آیات دیگرى که در باره تقسیم ارث و تعیین کسانى که ارث مىبرند، نازل شده، نسخ شده است.
کسانى که آیه را منسوخ نمىدانند نیز اختلاف کردهاند:
۱- مجاهد مىگوید: رعایت دستورى که در آیه ذکر شده، واجب است و باید خویشاوندان میت و یتیمان و مستمندان را از ارث محروم نکرد، بشرطى که در موقع تقسیم حضور داشته باشند. ورثه باید مقدارى از آن را با طیب خاطر بانها دهند.
۲- سایرین مىگویند، رعایت این دستور مستحبّ است.
(وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ:) در موقع قسمت میراث حضور داشته باشند و مشاهده کنند أُولُوا الْقُرْبى: فقرایى که با میت خویشاوندى دارند.
وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینُ: یتیمان و مستمندانى که خویشاوند میت هستند و انتظار دارند که به آنها توجهى بشود.
فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ: پیش از آنى که ترکه را قسمت کنید چیزى بآنها بدهید. در اینکه مخاطب، چه کسانى هستند، اختلاف شده است:
۱- مخاطب، ورثه هستند. بعقیده ابن عباس و ابن زبیر و حسن و سعید بن جبیر و اکثر مفسران، مقصود این است که: اگر اینها ارث نمىبرند ورثه باید، چیزى به آنها بدهند و آنها را محروم نسازند.
۲- مخاطب، کسى است که مرگش نزدیک شده و مىخواهد وصیت کند. او موظف است که براى این اشخاص، در صورتى که از ارث محرومند، چیزى وصیت کند. این عقیده از ابن عباس و سعید بن مسیب و مختار طبرى است.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً: براى آنها سخن نیکو و نرم بگوئید، نه سخن خشن.
سعید بن جبیر مىگوید: منظور این است که هر گاه وارث صغیر باشد، ولى او باید به این عده بگوید: این مال متعلق به صغیر است و شما حقى ندارید و ما نمىتوانیم، چیزى از آن را به شما بدهیم. مىگویند: منظور این است که شخصى که وصیت مىکند باید در حق این عده دعا کند که خداوند آنها را بىنیاز گرداند. ابن عباس و سعید بن مسیب معتقدند: که آیه در باره وصیت نازل شده است و منظور این است که وصیت کننده، باید براى خویشاوندان خود وصیت کند و با غیر خویشاوندان سخن نیکو بگوید. از این آیه استفاده مىشود که انسان گاهى بغیر خود روزى مىدهد و او را مالک مىسازد. بنا بر این حجتى است در مقابل جبرى مذهبان. (که انسان را مملوک و مقهور دانسته و براى او ملکى و اختیارى قائل نیستند.)
[سوره النساء (۴): آیات ۹ تا ۱۰]
وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّهً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً (۹) إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً (۱۰)
ترجمه
و باید بترسند کسانى که اگر کودکانى ناتوان از خود باقى گذارند، بر آنها بیمناک هستند، پس در برابر خداوند تقوى کنند و سخن درست بگویند. آنان که مال یتیمان را بظلم میخورند، در حقیقت آتش در شکم خود میکنند و به زودى به آتش دوزخ مىافتند
بیان آیه ۹ و ۱۰
قرائت
ابن عامر و ابو بکر به نقل از عاصم «سیصلون» (بضم یاء) و دیگران «سیصلون» (بفتح یاء) خواندهاند. اگر بفتح یاء بخوانیم نظیر «جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها» (سوره ابراهیم ۲۹) خواهد بود یعنى وارد جهنم میشوند و اگر بضم یاء بخوانیم نظیر «فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً» (سوره نساء آیه ۳۰ یعنى بزودى او را وارد آتش خواهیم کرد) خواهد بود.
یعنى: آنها را داخل جهنم میکنند.
لغت
ضعاف: جمع ضعیف سدید: سالم از خلل و فساد. اصل این کلمه از «سد خلل» یعنى بستن روزنه و شکاف است.
یصلون: از «صلى» بمعنى بستگى داشتن و ملتزم بودن است و «یصلون» از اصلاء یعنى مقید ساختن و ملزم کردن سعیر: بمعنى مسعور و از سعر بمعنى شعلهور شدن آتش است، شعلهور
اعراب
کلمه «ظلماً» منصوب است بنا بر مصدریت، یعنى «یاکلون اموال الیتامى یظلمونهم» یا اینکه منصوب است بنا بر حالیت. یعنى ظالمانه اموال یتیمان را میخورند.
مقصود
چون خداوند متعال امر کرده که با خویشان و یتیمان و مستمندان سخن نیکو گفته شود، در این آیه دستور میدهد که مردم سخن سنجیده بگویند و کارهاى نیکو انجام دهند.
وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّهً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ: درباره مقصود این جمله، عقایدى است:
۱- اصحاب پیامبر گرامى در موقع مرگ افراد، نزد او جمع میشدند و میگفتند فکرى بحال خودت بکن. فرزندان تو برایت کارى نمیکنند و خیرى ندارند. وى قسمت عمده مال خود را بذل میکرد: از اینرو خداوند دستور داد که: کسانى که اولاد صغیرى از خود بجاى مىگذارند از فقر و بىنوایى آنها بترسند. بنا بر این طبق این دستور، انسان نباید طورى وصیت کند که نسبت بوارثان اجحافى بشود، کسانى که در موقع وصیت حاضرند موظفند که وصیت کننده را تشویق کنند تا مال خود را براى ورثه حفظ کند و آنها را محتاج دیگران نکند. آنان وظیفه دارند که همانطورى که ورثه خود را دوست مىدارند، ورثه دیگران را نیز دوست دارند. این عقیده از ابن عباس، سعید بن جبیر، حسن، قتاده، مجاهد و ضحاک است.
۲- منظور این است که سرپرستان و اولیاء ایتام، در مال آنان امانتدارى کنند و در حفظ آن کوتاهى نورزند. همانطورى که نسبت به بازماندگان خود، دلسوزى مىکنند و به آنها خیانت نمیکنند، نسبت به یتیمان نیز چنین باشند. این معنى نیز از ابن عباس است. بنا بر این مقصود این است که سرپرست یتیم، باید طورى با یتیم رفتار کند که میخواهد دیگران با یتیم خودش رفتار کنند. روایتى هم قریب بهمین مضمون از امام موسى (ع) نقل شده است که: «خداوند در مال یتیم دو عقوبت تعیین کرده است. یکى از آنها عقوبت دنیاست چنان که فرموده است: وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ …
فرمود، منظور این است که باید بترسد از اینکه مبادا همان رفتارى که با یتیمان کرده است گریبانگیر اولاد خودش گردد.
۳- این آیه درباره کسى است که خویشاوندان را در موقع وصیت، محروم مىسازد و بگفته حاضرانى که به او مىگویند: براى خویشاوندانت وصیت مکن و همه را براى ورثه بگذار، گوش میکند. بنا بر این منظور از «خافُوا عَلَیْهِمْ» این است که: بترسند از اینکه بر ذریه ایشان ظلمى یا جفایى یا بدبختى برسد.
فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ: باید این افراد از خدا بترسند و نسبت به یتیمان دیگران ظلمى روا ندارند و طورى با آنها رفتار کنند که دلشان میخواهد دیگران پس از مرگشان با یتیمان خودشان رفتار کنند. برخى گفتهاند: منظور این است که از خدا بترسند و به مؤمنان ضررى وارد نکنند.
وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً: سخن صواب و عادلانه و موافق شرع بگویند. بعقیده برخى یعنى سخن محکم و خالى از فساد و خلل بگویند. بنا بعقیدهاى دیگر، یعنى یتیمان را نیکو مخاطب سازند و بهمین معنى روایتى از پیامبر گرامى نقل شده است که: «کسى که دلش میخواهد از جهنم دور شود و داخل بهشت گردد، باید با شهادت به یگانگى خدا و رسالت حضرت پیامبر و دوست داشتن براى مردم، آنچه را براى خود دوست میدارد، دیده از جهان فرو بندد» پیامبر گرامى نهى کرده است از اینکه کسى به بیشتر از ثلث مال وصیت کند و فرموده است: ثلث زیاد است. به سعد فرمود: «اگر وارثانى غنى بجاى گذارى پیش من محبوبتر از این است که آنها فقیر و محتاج دست مردم باشند» در آیه بعد خداوند خورنده مال یتیم را از آتش جهنم بیم داده و فرموده است إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً: کسانى که از اموال یتیمان سود مىبرند و تصرفات ناحق و ظالمانه در ثروت ایشان مىکنند. منظور از اکل مال یتیم تنها خوردن و بلعیدن آن نیست. علت اینکه از میان منافع مال، تنها خوردن را ذکر کرده است، این است که این فایده غالبتر و مهمتر است و فواید دیگر تابع آنند.
نظیر آن: لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ (سوره بقره آیه ۱۸۸ یعنى اموالشان را به باطل مخورید) و همچنین «لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا» (سوره آل عمران آیه ۱۳۰ یعنى ربا مخورید) است. علت اینکه خوردن مال یتیم را مقید ساخته است به اینکه ظالمانه باشد». این است که گاهى خوردن آن از روى استحقاق است و بعنوان اجرت یا قرض میباشد چنان که گذشت و بنا بر این ظلم نیست و عیبى ندارد ممکن است گفته شود هر گاه مال یتیم را بعنوان اجرت یا قرض، بردارد، دیگر مال یتیم را نخورده بلکه مال خودش را خورده است و آیه را با آن سر و کارى نیست. گوئیم: خیر، بلکه مال یتیم را خورده است، لکن نه از راه ظلم، و اگر فرض کنیم که مال خودش را خورده است باز هم ذکر کلمه «ظلم» در اینجا براى تاکید و بیان این است که خوردن مال یتیم، تنها از راه ظلم و ستم ممکن است. از امام رضا (ع) سؤال کردند: کمترین مقدارى که بواسطه آن انسان خورنده مال یتیمى شمرده میشود، و مصداق تهدید قرآن قرار میگیرد، چه اندازه است؟ فرمود: کم و زیاد آن یکسان است به شرطى که نیت شخص این باشد که آن را برنگرداند.
إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً: در این جمله دو وجه است:
۱- روز قیامت، آتش از دهان و گوش و بینى ایشان زبانه میزند تا مردم بدانند که آنها مال یتیمان را خوردهاند. امام باقر (ع) از پیامبر گرامى روایت کرده است که روز قیامت مردمى سر از قبر بیرون مىآورند که آتش از دهانشان زبانه مىزند پرسیدند اینها چه کسانى هستند؟ حضرت همین آیه را قرائت کردند.
۲- این مطلب بعنوان مثل، ذکر شده است. چه کسى چنین کارى را انجام دهد به جهنم مىرود و بخاطر خوردن مال یتیم، درونش پر از آتش مىگردد. شاعر گوید:
و ان الذى اصبحتم تحلبونه | دم غیر ان اللون لیس باحمرا | |
یعنى آنچه دوشیدهاند خون است. جز اینکه رنگ آن سرخ نیست. گوینده شعر، مردى را وصف مىکند که بعنوان دیه، شتر گرفته بودند. به آنها مىگوید:
شیرى که از شتر مىدوشید، خون مقتول است که مىدوشید و مىخورید.
وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً: بزودى گرفتار آتشى مىشوید که براى سوزانیدن، برافروخته شده است.
اینکه در آیه، کلمه «بطون» (شکمها) ذکر شده و چنین افاده کرده است که:
مال یتیم خوردن و شکم را به آن انباشتن. برافروختن آتش در شکم است، بعنوان تاکید است و گرنه خوردن براى پر کردن شکم است. اینگونه تاکیدها در محاورات مردم معمول است. مثلا مىگویند: بچشم دیدم. بزبانم گفتم بپایم رفتم و … حلبى از امام صادق (ع) نقل کرده است که: در کتاب على بن ابى طالب است که خوردن مال یتیم به ستم، بزودى شخص را بکیفر خود گرفتار میکند هم در دنیا و هم در آخرت. در دنیا کیفرش همان است که خداوند میفرماید: «وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا …» و در آخرت آن است که، «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ …»
[سوره النساء (۴): آیه ۱۱]
یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَهً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَهٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۱۱)
ترجمه.
خداوند درباره فرزندان شما را دستور مىدهد که پسر را باندازه سهم دو دختر بدهید. اگر همه فرزندان دختر و از دو به بالا باشند، سهم آنها دو سوم ترکه میت است و اگر وارث، فقط یک دختر باشد، سهم او نصف است و با بودن فرزند، براى هر یک از پدر و مادر میت، یک ششم است و اگر میت را فرزندى نیست و پدر و مادر وارث او باشند براى مادرش یک سوم است و اگر میت را برادران و خواهرانى است، براى مادرش یک ششم است، بعد از اجراى وصیت میت یا اداى دینش. شما نمىدانید که کدامیک از پدران و مادران و فرزندانتان نفعشان به شما نزدیکتر است. فریضهاى است که از جانب خدا تعیین شده. خداوند دانا و حکیم است.
بیان آیه ۱۱
قرائت
اهل مدینه «واحده» را برفع و دیگران به نصب خواندهاند. حمزه و کسایى «فلامه» را بکسر حمزه خواندهاند در جاهاى دیگرى هم که کلمه «ام» آمده است بکسر حمزه قرائت کردهاند. کلمه «یوصى» را ابن عامر و ابن کثیر و ابو بکر از عاصم در هر دو مورد بفتح صاد خواندهاند. حفص اولى را بکسر صاد و دومى را بفتح صاد خوانده است. دیگران هر دو را بکسر صاد خواندهاند.
بهتر این است که «واحده» را منصوب بخوانیم تا خبر «کان» باشد یعنى:
«ان کانت الورثه واحده» علت اینکه کلمه «فلامه» را بکسر حمزه خواندهاند این است که همزه حرفى ثقیل است و بهتر است که از لحاظ حرکت تابع ما قبل خود باشد و مؤید آن این است که «همزه» با «هاء» متقارب است و نظیر همین عمل نسبت بهاء نیز انجام میشود مثل «به، علیه». «یوصى» دوم را اگر بکسر صاد بخوانیم، بملاحظه این است که میت در «فان کان له اخوه فلامه السدس» ذکر شده است و ضمیر «یوصى» عاید بآن است و اگر «یوصى» را بفتح صاد بخوانیم باعتبار این است که میت معینى مورد نظر نیست.
اعراب
«لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ» جمله مبتدا و خبر و تفسیر جمله «یُوصِیکُمُ اللَّهُ» است و علت اینکه «مثل» منصوب نشده تا مفعول «یوصى» باشد، این است که این جمله حکایت از جمله قبل است یعنى: «قال اللَّه فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین» کلمات «ثلث و ربع و سدس» را بضم حرف دوم و سکون آن میتوان تلفظ کرد چه ضمه ثقیل است. زجاج مىگوید: کسى که مىگوید اصل در این کلمات تخفیف بوده،سپس ثقیل شدهاند، خطاست زیرا بناى کلام بر ایجاز است نه بر ثقل.
علت اینکه «اب و ام» را «ابوان» گفته، تغلیب است. براى «اب» ولى در «ابن و ابنه» نمیتوان «ابنان» گفت، زیرا تولید اشتباه مىکند و اگر اشتباه نشود مانعى نیست. این عقیده از زجاج است. «فریضه» منصوب است بنا بر اینکه حال تاکیدى براى «فلابویه» باشد و در عین حال فعل «یُوصِیکُمُ اللَّهُ» را تاکید مىکند، ممکن است نصب آن بنا بر مصدریت و ناصب آن «یُوصِیکُمُ اللَّهُ» باشد زیرا معناى آن «یفرض علیکم فریضه» است
شان نزول
محمد بن منکدر از جابر بن عبد اللَّه نقل کرده است که وى گفت: «من بیمار شدم و پیامبر گرامى با ابو بکر از من عیادت کردند. من بىهوش شدم. پیامبر گرامى آبى طلبید و به آن دعا خواند و وضو گرفت و بر من ریخت و من بهوش آمدم. گفتم: یا رسول اللَّه، با مالم چه کنم؟ پیامبر گرامى ساکت شد و آیه مواریث درباره من نازل گردید.
برخى گفتهاند: این آیه درباره عبد الرحمن برادر حسان، شاعر معروف، نازل شده است. هنگامى که وى از دنیا رحلت کرد، یک همسر و پنج برادر داشت. وارثان آمدند و مال را تصرف و زن را محروم کردند. زن پیش پیامبر گرامى شکایت کرد و آیه مواریث نازل گردید.
این مطلب از سدى است.
ابن عباس مىگوید: ارث براى اولاد بود و براى پدر و مادر و خویشاوندان از راه وصیت ممکن بود چیزى قرار بدهند. خداوند این حکم را نسخ کرد و آیه مواریث را نازل فرمود. پیامبر گرامى فرمود: خداوند راضى نشد که ملک مقربى یا نبى مرسلى این کار را بر عهده بگیرد، بلکه خود متولى تقسیم ترکهها شد و حق هر کسى را باو واگذارد.
مقصود
قبلا خداوند بطور اجمال، فرمود: «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ …»اکنون آن مطلب مجمل را در اینجا تفصیل مىدهد و مىگوید:
یُوصِیکُمُ اللَّهُ: امر مىکند شما را و بر شما واجب مىسازد، زیرا وصیت خداوند چیزى غیر از امر و الزام نیست. در جاى دیگر میفرماید: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ» (سوره اسراء ۳۳) یعنى نفسى را که خدا کشتن آن را حرام کرده است جز به حق مکشید، این است امر و دستور خداوند به شما …
پس آنچه خداوند در این آیه بیان مىکند بر ما فرض و حکم قطعى است.
فِی أَوْلادِکُمْ: در میراث اولادتان یا در میراث دادن به اولادتان. برخى گفتهاند:
یعنى در امور اولادتان هنگامى که مىمیرید. آن گاه آنچه خداوند به آن وصیت کرده بیان مىکند و مىگوید:
لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ: نصیب پسر از میراث، برابر نصیب دو دختر است. آن گاه نصیب دختر را ذکر کرده مىگوید:
فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ: اگر بازماندگان تعدادى دختر بیشتر از دو تن باشند.
فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ: براى آنها از ترکه، دو سوم است. ظاهر این کلام این است که دو دختر، دو سوم مال نمىبرند. لکن امت اسلامى بر آن است که: حکم ارث دو دختر با حکم ارث بیشتر از دو دختر یکى است. براى توجیه این مطلب، وجوهى ذکر کردهاند:
۱- آیه در صدد بیان حکم دو دختر به بالا است و معناى آن این است که:
«فان کن اثنتین فما فوقها فلهن ثلثا ما ترک» یعنى اگر دو دختر ببالا باشند براى آنها دو ثلث ترکه است. جز اینکه کلمه «فوق» را پیش از «اثنتین» ذکر کرده است.
از پیامبر گرامى روایت شده است که:
«لا تسافر المراه سفرا فوق ثلاثه ایام الا و معها زوجها او ذو محرم لها»
یعنى «لا تسافر سفرا ثلاثه ایام فما فوقها» زن از سه روز به بالا مسافرت نکند جز اینکه همراه او شوهر یا محرمش باشد.
۲- ابو العباس مبرد مىگوید: آیه دلالت مىکند بر اینکه دو دختر را از ترکه دو سوم است، زیرا وقتى که گفته شود: براى پسر سهم دو دختر است و اولین عدد، یک پسر و یک دختر است و براى پسر دو سوم و براى دختر یک سوم است، معلوم میشود که براى دو دختر دو سوم است. سپس خداوند حکم بیشتر از دو دختر را بیان کرده است.
۳- سهم دو دختر، دو سوم است بدلیلى که براى آن دو چیزى فرض نمیکند.
این دلیل عبارت است از: «یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَهِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ …» (سوره نساء آیه ۱۷۶- اگر مردى بمیرد که فرزندى ندارد، براى خواهرش نصف و براى دو خواهر دو سوم ترکه است) بنا بر این یک خواهر را مثل یک دختر یک دوم ترکه است و همانطورى که براى دو خواهر دو سوم است براى دو دختر نیز دو سوم است. چنان که بیشتر از دو خواهر نیز با بیشتر از دو دختر فرقى ندارند و سهم آنها هم دو سوم است. اجماع نیز گواه است بر اینکه حکم دو دختر با حکم دو خواهر یکى است. جز اینکه از ابن عباس روایت شده است که: «سهم دو دختر نصف است. و دو سوم سهم سه دختر است» نظام در کتاب از ابن عباس حکایت کرده است که: «سهم دو دختر نصف و یک دانگ است، چه یک دختر را نصف و سه دختر را دو ثلث است» بنا بر این سزاوار است که سهم دو دختر، ما بین سهم یک دختر و سه دختر باشد.» وَ إِنْ کانَتْ واحِدَهً: اگر وارث یک دختر باشد.
فَلَهَا النِّصْفُ: براى او نصف ترکه میت است. سپس بذکر میراث پدر و مادر پرداخته، میفرماید:
وَ لِأَبَوَیْهِ: ضمیرى که مضاف الیه است، کنایه از میت است که ذکر نشده، یعنى براى پدر و مادر میت.
لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ: پس با بودن فرزند براى هر یک از پدر و مادر یک ششم ترکه میت است. خواه فرزند، پسر یا دختر، یکى یا بیشتر باشد.
پس از دادن سهم پدر و مادر، اگر وارث یک پسر یا چند پسر باشد، بقیه، براى آنهاست و بطور مساوى تقسیم مىکنند و اگر وارث، پسر و دختر باشد، سهم پسر دو برابر سهم دختر خواهد بود و اگر وارث، دخترى باشد، سهم او نصف ترکه است و سهم پدر و مادرهر کدام یک ششم و باقى نیز به برأى ائمه ما به نسبت سهام به دختر و پدر و مادر رد میشود.
بدلیل: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ» (سوره انفال ۸) یعنى خویشاوندان، در کتاب خدا برخى بر برخى برترى دارند و ثابت شده است که قرابت والدین و فرزند، مساوى است زیرا همانطورى که فرزند، بلافاصله با میت، خویشاوند میشود پدر و مادر نیز بلاواسطه خویشاوندى پیدا مىکنند. فرزند زاده جاى فرزند را میگیرد و با پدر و مادر شریک مىشود و هر فرزندى جانشین کسى میشود که بواسطه او با میت، قرابت پیدا مىکند. دربارهاى از این مسائل میان فقها اختلاف است.
فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ: اگر براى میت فرزندى و فرزند زادهاى نباشد. بملاحظه اینکه کلمه «ولد» شامل فرزند و فرزند زاده هر دو میشود.
وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ: و فقط پدر و مادر وارث میت باشند، سهم مادر یک سوم است و ظاهر آن این است که بقیه براى پدر خواهد بود. این مساله اجماعى است. در همین فرض اگر میت شوهر داشته باشد، سهم شوهر نصف و سهم مادر یک سوم و سهم پدر بقیه است. مذهب ابن عباس و ائمه ما همین است. کسانى که معتقدند که: براى مادر ثلث باقى است نه ثلث اصل، ظاهر آیه را ترک کردهاند در همین فرض، اگر میت، داراى زنى باشد، سهم زن یک چهارم و سهم مادر یک سوم و بقیه سهم پدر است.
فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَهٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ: بعقیده اصحاب ما با بودن «اخوه» در صورتى بمادر یک ششم داده میشود که میت پدر داشته باشد. جمله «و ورثه ابواه» نیز مؤید همین مطلب است و تقدیر جمله این است که: «فان کان له اخوه و ورثه ابواه فلامه السدس» یعنى اگر میت داراى برادران و خواهران باشد و پدر و مادر هر دو وارث او باشند، سهم مادر یک ششم است. برخى از اصحاب ما معتقدند که حتى اگر پدر هم نباشد، سهم مادر یک ششم است. فقهاى اهل تسنن نیز بر همین عقیده اند.
این مساله اتفاقى است که دو برادر، سهم مادر را از یک سوم به یک ششم تنزل مىدهند. از ابن عباس روایت شده است که مادر بکمتر از سه برادر و خواهر، سهمش به یک ششم تنزل پیدا نمىکند. مقتضاى ظاهر آیه نیز همین است چه کلمه «اخوه»جمع است و اقل جمع سه تاست. اصحاب ما مىگویند: دو برادر یا سه خواهر و برادر یا چهار خواهر حاجب مادر قرار مىگیرند و سهم او را به یک ششم تنزل مىدهند، بشرطى که اینها با میت از یک پدر و مادر یا لا اقل از یک پدر باشند. بنا بر این مورد اختلاف، این است که «اخوه» هر گاه دو برادر باشند حاجب میشوند و بعقیده ابن عباس باید سه نفر باشند. گفتهاند: عرب بعدد دو نیز اطلاق جمع مىکند. سیبویه حکایت کرده است که مىگویند «وضعا رحالهما» یعنى بارهاى خود را گذاشتند و منظور از «رحال» بیشتر از دو تا نیست. خداوند متعال میفرماید: «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ» (سوره انبیاء آیه ۷۸) یعنى ما گواه حکم ایشان بودیم و منظور از «ایشان» سلیمان و داود است و ضمیر جمع «هم» به دو نفر اطلاق شده است.
قتاده مىگوید، با اینکه «اخوه» خود ارثى نمىبرند از ارث مادر مانع میشوند و به پدر کمک مىکنند، زیرا وظیفه پدر است که مخارج آنها را تامین کند و هزینه زناشویى آنها را بدهد نه مادر. از اینجا بر مىآید که قتاده معتقد است که اخوه مادرى حاجب مادر نمیشوند و عقیده اصحاب ما نیز همین است زیرا پدر عهدهدار تامین مخارج اخوه مادرى میت نیست.
مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ: چنان که گفتهایم، تقسیم ترکه پس از پرداخت دین و اجراى وصیت میت است، در این مطلب خلافى نیست که اداى دین بر وصیت و میراث مقدم است، اگر چه دین همه مال را فرا گیرد. برخى گفتهاند: وصیت هم بر میراث مقدم است و برخى گفتهاند: «موصى له» (یعنى کسى که براى او وصیت شده است) با سایر ورثه شرکت مىکند- یک سوم مال براى او و دو سوم مال براى ورثه است.
از امیر المؤمنین (ع) روایت شده است که شما در این آیه وصیت را پیش از دین قرائت مىکنید و پیامبر گرامى ۶ دستور داد که اداى دین پیش از وصیت باشد. علت اینکه در آیه «وصیت» بر «دین» مقدم شده، این است که لفظ «او» (یعنى یا) براى یکى از دو چیز یا یکى از چند چیز است و دلالتى بر ترتیب ندارد. گویى چنین مىگوید:
بعد از یکى از این دو، ارث را باید تقسیم کرد. خواه دین و وصیت هر دو باشند و خواه فقط یکى از آنها باشند. مثل اینکه مىگویند: «جالس الحسن او ابن سیرین» یعنى با حسن یا ابن سیرین یا هر دو مجالست کن.
آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً: در معنى این قسمت وجوهى ذکر شده است:
۱- شما نمىدانید کدامیک از پدر و مادر و اولاد در دنیا براى شما نافعترند تا مطابق استحقاقش به او ارث دهید ولى خداوند بر طبق حکمت خود سهم آنها را تعیین مىکند. این وجه از مجاهد است.
۲- شما نمىدانید کدامیک از ایشان در سعادت دنیا و دین شما مؤثرترند ولى خداوند مىداند و مال را بر طبق مصلحت خود میان ایشان قسمت مىکند- این وجه از حسن است.
۳- شما نمىدانید که نفع پدران و مادران که به تربیت شما همت گماشتهاند براى شما بیشتر است یا نفع شما براى پدران و مادران که خدمتگزارى آنها مىکنید، بیشتر است. این وجه از جبایى است.
۴- مقصود این است: پدران و مادران و فرزندانى که در برابر خداوند مطیعتر باشند، در روز قیامت درجه ایشان والاتر است و از آنجا که خداوند مقام برخى از مؤمنان را بوسیله برخى دیگر بالا مىبرد، هر گاه مقام پدر بالاتر باشد. مقام فرزند را هم بخاطر او بالا مىبرد تا چشم او را روشن سازد و هر گاه مقام فرزند بالاتر باشد، مقام پدر و مادر را بخاطر او بالا مىبرد تا چشم ایشان را روشن سازد این وجه از ابن عباس است.
۵- شما نمىدانید کدامیک از شما مىمیرید تا دیگرى از آنکه مرده است ارث ببرد. بنا بر این در آرزوى مرگ دیگرى مباشید و مرگ او را تعجیل مکنید. این وجه از ابو مسلم است.
فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ: این است فریضهاى که خداوند تعیین فرموده است.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً: او همواره بمصالح شما داناست و قوانین او در مورد ارث مال، حکیمانه است.
زجاج مىگوید: در کلمه «کان» (فعل ماضى است یعنى: بود) سه قول است:
۱- سیبویه مىگوید: مردم مشاهده میکردند که خداوند داراى علم، حکمت، مغفرت و تفضل است: از اینرو بآنها گفته شد مشاهده شما صحیح بوده و خدا هم چنان بود که شما مشاهده کردهاید.
۲- حسن مىگوید: خدا پیش از خلقت چیزها به آنها دانا و در تدبیر و تقدیر چیزها کارش حکیمانه بود.
۳- برخى گویند: تعبیر از این چیزها بزمان گذشته مثل تعبیر به حال و آینده است و در حقیقت، زمان در اینجا ملغى است و پیش خدا همه چیزها بر یک حالند، خواه گذشته باشد یا حال یا آینده
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲]
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَهً أَوِ امْرَأَهٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّهً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ (۱۲)
ترجمه:
و براى شماست نصف ترکه زنانتان اگر فرزندى نداشته باشند و اگر داراى فرزند باشند براى شما یک چهارم است بعد از اجراى وصیتى که کردهاند اداى دینى که دارند و براى زنان شما یک چهارم ترکه بر شماست اگر براى شما فرزندى نباشد، پس اگر داراى فرزند هستید، براى ایشان یک هشتم ترکه شماست بعد از اجراى وصیتى که کردهاید یا اداى دینى که دارید و اگر مردى یا زنى وارث کلالهاى دارد و داراى برادر یا خواهر مادرى است، سهم هر کدام از آنها یک ششم و اگر بیشتر از یکى باشند در یک سوم بطور مساوى شریکند، بعد از وصیتى که شده است یا دینى که موجود است، حال آنکه نباید طورى وصیت کنند که بوارث زیانى برسد این است دستورى از جانب خداوند و خدا دانا و حکیم است.
بیان آیه ۱۲
قرائت
بنا به روایت شواذ، حسن «یورث» را به کسر راء خوانده است و عیسى بن عمر ثقفى «نورث» به تشدید راء قرائت کرده است و حسن نیز قرائت کرده است: «غیر مضار وصیه» به اضافه «مضار» به «وصیت» «یورث» (بفتح راء و کسر راء) و «یورث» (بفتح را و تشدید آن) از ماده «ورث» هستند اولى از باب افعال و دومى از باب تفعیل است و هر دو از افعالى هستند که احتیاج بدو مفعول دارند و هر گاه بصیغه معلوم قرائت شوند یکى از مفعولهاى آنها محذوف است یعنى «یورث وارثه ماله» (بارث مىدهد مال خود را بوارث خود) نه تنها حذف یک مفعول جایز است بلکه گاهى هر دو مفعول هم حذف مىشود مثل:
باى کتاب ام بأیه سنه | ترى حبهم عاراً على و تحسب | |
یعنى: بکدام کتاب یا بکدام سنت، محبت ایشان را بر من ننگ دیده و ننگ مىپندارى. فعل «تحسب» هر دو مفعولش حذف شده است.
اگر «غیر مضار وصیه» (باضافه) بخوانیم معنى آن این است که: از جهت وصیت، یا هنگام وصیت، ضرر زننده نباشید، چنان که طرفه گوید: «بضه المجرد» یعنى نرمى پوست در موقع تجرد و چنان که گفته مىشود: «شجاع حرب و کریم مسأله» یعنى دلیر در موقع جنگ و بزرگوار و صاحب کرم در موقع سؤال.
لغت
کلاله: اصل این کلمه احاطه و فرا گرفتن است چنان که «اکلیل» سر را احاطه مىکند و «کل» عدد را فرا مىگیرد و کلاله، اصل نسب را که از نسب پدرى و فرزندى است فرا مىگیرد و (منظور از آن خواهران و برادران میت هستند) ابو مسلم، این کلمه را از «کل» گرفته است چه کلاله میت، در حقیقت کل بر ورثه مىشوند. حسین بن مغربى مىگوید: اصل این کلمه بمعنى پشت (از اکل) است. عرب مىگوید:
«و لانى فلان اکله» یعنى مرا پشت سر گذاشت. عرب وقتى کلمه کلاله را بکار مىبرد از آن جمله نسب و وراثت، اراده مىکند. عامر بن طفیل گوید:
و انى و ان کنت بن فارس عامر | و فى السر منها و التصریح المهذب | |
فما سودینى عامر عن کلاله | ابى اللَّه ان اسمو بام و لا اب | |
یعنى: اگر چه من از قبیله عامر هستم و در این قبیله اصالت دارم، ولى قبیله من بمن از راه وراثت، سیادت نبخشیده است. خداوند امتناع دارد که من بوسیله پدر و مادر، شانى و مقامى پیدا کنم (بجاى «عن کلاله» عن وراثه روایت شده است).
زیاده بن زید عذرى مىگوید:
و لم ارث المجد التلید کلاله | و لم یان منى فتره لعقیب | |
یعنى: من بزرگى قدیم را از راه وراثت، بدست نیاوردهام و ضعف و سستى از جانب آنان که بعد آیند، دامنگیر من نشده است.
اعراب
نصب کلاله بنا بر مصدر بودن است که جانشین حال شده. «کان» فعل تام است و جمله «یورث کلاله» صفت رجل است یعنى: «اگر مردى یافت شود که ارث او به نسب کلالهاى برسد» عامل حال «یورث» است و ذو الحال ضمیر مستقر در آن است. ممکن است نصب کلاله باعتبار بودن خبر براى «کان» و کان فعل ناقص باشد. زجاج گوید:
کسى که «یورث» (بکسر راء) قرائت کرده، کلاله را مفعول مىگیرد و کسى که «یورث» (بفتح راء) قرائت کرده، کلاله را حال مىگیرد.
«غیر مضار» حال است «وصیه» مصدر منصوب است یعنى: «یوصیکم اللَّه بذلک وصیه.»
مقصود
خداوند شوهران را مخاطب ساخته مىفرماید:
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ: اگر همسرانتان داراى فرزند یا فرزند زادهاى نباشند، نصف ترکه آنها به شما مىرسد.
فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ: اگر آنها داراى فرزند یا فرزند زاده باشند، یک چهارم ترکه مال شماست.
مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ: در باره وصیت و دین، قبلا بحث شد.
وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ: اگر داراى فرزند نباشید، همسرانتان یک چهارم ترکه را خواهند برد.
فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ: اگر داراى پسر یا دختر یا نوهاى باشید، سهم ایشان از ترکه شما یک هشتم است.
مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ: در این باره قبلا بحث شده است. سپس در صدد بیان میراث فرزند مادر برآمده، مىفرماید:
وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَهً: در باره معناى کلاله اختلاف شده است:
۱- بعقیده جماعتى از صحابه و تابعین که ابو بکر و عمر و ابن عباس (بنا بر یکى از دو روایت) و قتاده و زهرى و ابن زید از ایشانند، کلاله غیر از پدر و فرزند است.
بنا بر روایتى دیگر، بعقیده ابن عباس کلاله غیر از پدر است.
۲- ضحاک و سدى گویند: کلاله اسم است براى میتى که از او ارث برده مىشود.
۳- بنا به آنچه از ائمه علیهم السلام روایت شده، کلاله خواهران و برادران میت هستند. آنچه در این آیه ذکر شده است خواهران و برادران مادرى میت هستند.
در آخر همین سوره، آنهایى ذکر شدهاند که خواهران و برادران مادرى و پدرى یا تنها پدرى میت هستند.
أَوِ امْرَأَهٌ: عطف است بر «وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ» بنا بر قول کسى که خود میت را کلاله مىنامد مقصود این است:
اگر مرد کلالهاى یا زن کلالهاى مالش به ارث برده شود … و بنا بر قول کسى که وارث زنده را کلاله مىنامد، مقصود این است:
اگر مردى یا زنى مالش به ارث برده شود و وارث او کلاله باشد … عقیده ابن عمر و اهل کوفه همین است و مؤید آن روایتى است که از جابر نقل شده است: «پیامبر گرامى نزد من آمد و من بیمار بودم، گفتم: میراثم را چکار کنم؟ وارثان من همه کلالهاى هستند. از این رو آیه ارث نازل شد (و تکلیف کلاله را روشن کرد). بنا بر این کلاله کسانى هستند که میت را احاطه کرده و بر او کل شدهاند مثل خواهران و برادران. لکن پدر و مادر و فرزند کلاله نیستند، زیرا اصل خویشاوندى همان رابطه پدر و مادرى و فرزندى است و آنها با این رابطه با میت، پیوند مىخورند و کسانى که رابطه پدر مادرى و فرزندى با میت ندارند، از اصل خویشاوندى خارج هستند، مع الوصف برادران و خواهران از غیر جهت ولادت و رابطه مذکور با میت ارتباط پیدا مىکنند و این رابطه را فرا مىگیرند. بنا بر این کلمه «کلاله» نظیر «اکلیل» است (تاج) که سر را فرا مىگیرد و آن را احاطه مىکند ولى خود سر نیست. چه پدر و مادر در یک طرف و فرزند در طرف دیگر میت قرار دارند و هر گاه شخصى بمیرد و پدر و مادر و فرزند نداشته باشد، دو طرف او خالى مانده است و این خالى بودن دو طرف «کلاله» نامیده مىشود و چنین میتى بنحو کلالهاى از او ارث برده مىشود.وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ: یعنى میت داراى خواهر یا برادر مادرى باشد.
فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ: خواهر و برادر امّى هر گاه منحصر بفرد باشند یک ششم مىبرند و اگر بیشتر از یک نفر باشند، یک سوم مال را بطور مساوى میان خود تقسیم مىکنند. امت اسلامى متفقند که خواهران و برادران مادرى در ارث مساوى هستند.
مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ: بیان آن گذشت.
غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّهً مِنَ اللَّهِ: در اینجا از ضرر زدن در موقع وصیت، منع کرده است یعنى نباید وصیتى کنند که بحال ورثه مضر باشد قتاده گوید: منظور این است که به میراث نباید ضرر زد. خداوند نه در حال حیات، باین ضرر راضى است نه بعد از مرگ یعنى نباید وارثان به یکدیگر ضرر وارد کنند.
برخى گفتهاند: منظور این است که نه باید وصیت کند به دینى که بر ذمهاش نیست و مقصودش این باشد که بوارث ضرر بزند. بنا بر این وصیتش مضر بمیراث است و بموجب آن همه مال یا قسمتى از آن به بیگانهاى تعلق مىگیرد. یا بدینى اقرار مىکند که حقیقتى ندارد. براى این که وارث را از میراث منع کند یا در حال مرض، دستور مىدهد که دینش را ادا کنند یا مالش را بفروشند و قیمت آن را دریافت و مصرف کند تا چیزى نصیب وارث نشود. در حدیث است که: «ضرر زدن در موقع وصیت، از گناهان کبیره است».
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ: خداوند بمصالح بندگانش آگاه است و دستورش در مورد قسمت میراث و وصیت و … حکیمانه است.
حَلِیمٌ: نسبت به عقوبت معصیتکاران، عجله نمىکند و بوسیله مهلت و انتظار، بر آنها منت مىگذارد.
این دو آیه، در مورد تعیین سهام وارثان است، و ما قسمت مختصرى از احکام ارث را بالهام از ائمه اهل بیت، ذکر مىکنیم و از آنجا که در این مساله اختلافات، بسیار است، از ذکر اموال دیگران خوددارى مىکنیم، چه باعث طول سخن خواهد شد. کسانى که طالب تفصیل باشند به کتبى که در اینباره نگاشته شده، رجوع کنند.
باید دانست که استحقاق ارث از دو راه ممکن است: نسب و سبب. سبب عبارت از زوجیت و ولاء است. میراث زوجیت، همواره با نسب همراه است ولى میراث ولاء در صورتى است که نسبى موجود نباشد. نسب بر دو قسم است: ۱- پدر و مادر و کسانى که به آنها نسبت دارند ۲- فرزند و فرزند فرزند و …
سه چیز باعث مىشوند که انسان از ارث محروم گردد: کفر، رقیت (بنده بودن) و قتل وارث، کسى را که از او ارث مىبرد. غیر از این سه مانع، مانع دیگرى نمىتواند پدر و مادر و فرزند و شوهر و زن را از اصل ارث منع کند.
وارثان بر سه قسمند: ۱- فرزند از ارث بردن فرزند زاده و برادرزاده و خواهر زاده، منع مىکند، همچنین از ارث بردن خویشاوندان پدرى و مادرى نظیر عمو و عمه و خال و خاله جلوگیرى مىکند. همچنین از ارث بردن پدر و مادر میت نسبت بمازاد از یک ششم منع مىکند، مگر این که میت داراى یک دختر یا دو دختر باشد که در این صورت آنچه زیاد مىآید مجددا سهمى هم به پدر و مادر داده مىشود.
۲- پدر و مادر خویشاوندان خود را از ارث بردن مانع میشوند. مثل برادر و خواهر و پدر و مادر خود را …
۳- زن و شوهر هیچگونه منعى در راه ارث بردن دیگران ایجاد نمىکنند.
فرزند زادگان در صورت نبودن فرزند، جانشین فرزند مىشوند و از لحاظ منع نیز کار فرزند را انجام مىدهند و آنهایى که نزدیکترند با آنهایى که دورترند تقدم دارند. فرزند برادر و خواهر نیز در صورت نبودن خواهر و برادر جانشین ایشان- مىشوند و با جد و جده، شریک مىشوند.
میراث نسب، دو نوع است:
۱- به فرض ۲- به قرابت. فرض آن مقدارى است که خداوند در قرآن کریم براى هر وارثى تعیین کرده است. کسانى در فرض اجتماع مىکنند که قرابتشان نسبت به میت یکسان باشد مثل دختر یا دخترانى که با پدر و مادر یا یکى از آنها همراه باشند چه هر یک از آنان مستقیماً با میت، قرابت پیدا مىکنند. هر گاه یکى از آنها به- تنهایى وارث میت باشد، همه مال نصیب او مىشود، منتهى قسمتى را بفرض و قسمتى را بقرابت مىبرد و هر گاه همگى با هم جمع شوند، هر کدام سهم خود را مىبرند و باقى مال را به نسبت سهامشان به آنها رد مىکنند و اگر ترکه بواسطه مزاحمت زن یا شوهر، از سهام کم بیاید، ضرر متوجه دختر یا دختران مىشود نه پدر و مادر و زن و شوهر.
ممکن است کلاله پدرى و مادرى یا فقط پدرى با کلاله مادرى جمع شوند بخاطر اینکه قرابت آنها نسبت به میت یکسان است. اگر ترکه از سهام ایشان زیاد بیاید ما زاد را بکلاله پدرى و مادرى یا فقط پدرى مىدهند نه به کلاله مادرى.
زن و شوهر هرگز از سهمشان چیزى کم نمىشود. بنا بر این هر گاه کلاله پدرى با کلاله مادرى جمع شود، براى کلاله مادرى تنها، یک ششم و براى کلاله مادرى متعدد یک سوم است و باقى براى کلاله پدرى و با وجود کلاله پدرى و مادرى، کلاله پدرى ارث نمىبرد.
کسانى که فقط بقرابت ارث مىبرند، مهمترین آنها پسر، سپس فرزند یا فرزندان اوست که جانشین او مىشوند، بطن اول و نسل اول همیشه از بطنها و نسلهاى بعدى جلوگیرى مىکنند. پس از پسر، پدر نیز در صورت نبودن فرزند بقرابت ارث مىبرد و همه مال در صورتى که تنها باشد به او تعلق مىگیرد. پس از پدر، کسانى که بوسیله پدر با میت، قرابت پیدا مىکنند مثل فرزند پدر یا پدر پدر یا عمو یا عمه، ارثشان بقرابت است. بنا بر این جد (که پدر پدر است) یا برادرى که فرزند پدر است، در یک درجه است همچنین جده با خواهر در یک درجه است و مال را بقائده «دو سهم بجاى پسر و یک سهم براى دختر» تقسیم مىکنند. کسانى که نسبت به میت، دو سبب قرابت دارد از کسى که فقط یک سبب دارد.
مانع مىشود، فرزندان خواهر و برادر، جاى پدر و مادر خود را مىگیرد و با جد و جده در تقسیم مال شریک مىشوند، چنان که فرزند زاده جاى فرزند را مىگیرند و با پدر و مادر در تقسیم مال شرکت مىکند همچنین جد و جده هر چند دور باشند، یا خواهران و برادران میت و اولاد ایشان در تقسیم ارث، شریکند. از خویشاوندان مادرى، جد و جده مادرى و خویشاوندان آنها مثل خال و خاله، بقرابت ارث مىبرند و اولاد مادر بفرض وارث هستند نه قرابت پس جد و جده مادرى با برادر و خواهر مادرى هم سهمند و هر گاه خویشاوندان پدرى و خویشاوندان مادرى با هم جمع شوند و از لحاظ درجه خویشاوندى مساوى باشد براى خویشاوندان مادرى یک سوم بطور مساوى است و براى خویشاوندان پدرى باقى مال و سهم پسران دو برابر دختران است و هر گاه یکى از خویشاوندان پدرى و مادرى از دیگرى دورتر باشد و دیگرى نزدیکتر، آنکه دورتر است سقوط مىکند، خواه از طرف پدر باشد، خواه از طرف مادر به جز در یک مساله و آن مساله این است که پسر عموى پدرى و مادرى با عموى پدرى جمع شوند که در اینجا پسر عمو بر عمو مقدم است و ارث را مىبرد. این بود اصل مسائل ارث و براى فروع آن شرحى مفصل است که علما در کتابهاى فقهى شرح دادهاند و اگر میت را کلاله بنامیم بملاحظه این است که اطراف او از پدر و مادر و فرزند خالى است و عدم وجود اینها او را احاطه کرده و کلاله است. قسمتهاى اول کلام مؤلف، نظر اول را تأیید مىکند و قسمتهاى اخیر آن مخصوصاً از مثال اکلیلى به بعد، نظر دوم را تأیید مىکند که چندان محکم به نظر نمىرسد.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۵، ص: ۶۰