تفسیر بیان السعادة-الأنبياء

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الأنبیاء۷۴-۱۱۲

آیات ۷۴ الى ۷۶

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۷۴ تا ۸۶]

وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَهِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِینَ (۷۴) وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۷۵) وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۷۶) وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ (۷۷) وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ (۷۸)

فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ کُنَّا فاعِلِینَ (۷۹) وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ (۸۰) وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَهً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ (۸۱) وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِکَ وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ (۸۲) وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۸۳)

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ (۸۴) وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ (۸۵) وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ (۸۶)

 

ترجمه:

(۲۱/ ۸۶- ۷۴)

و به لوط حکمت و علم بخشیده و از شهرى که اهلش پلیدکارى مى‏کردند، نجاتش دادیم، که آنان مردمى پلید و نافرمان بودند.

و او را در جوار رحمت خود در آوردیم، که او از شایستگان بود.

و نوح را [نیز رهانیدیم‏] که پیش از آن ندا به دعا برداشته بود، دعایشان را اجابت کردیم و او و خانواده‏اش را از گرفتارى بزرگ رهانیدیم.

و او را در برابر قومى که آیات ما را دروغ مى‏انگاشتند یارى دادیم، که آنان قومى پلید بودند و همگیشان را غرق کردیم.

و داود و سلیمان را [یاد کن‏] که درباره‏ى کشتزارى که گوسفند کسانى شبانه در آن چریده بود، داورى کردند و ما شاهد داوریشان بودیم.

و آن را به سلیمان فهمانیدیم؛ به هر دو حکمت [ نبوّت‏] و علم بخشیدیم، و کوهها و پرندگان را تسخیر کردیم که همراه با داود تسبیح مى‏ گفتند، و تواناى آن کار بودیم.

و به او [داود] فن زره‏بافى براى شما آموخته بودیم تا شما را از آسیب‏ همدیگر محفوظ بدارد، آیا شما شاکرید؟

و براى سلیمان باد تندرو بودیم روان مى ‏شد و به هر چیزى دانا [و توانا] بیم.

و نیز بعضى از شیاطین را که براى غوّاصى مى ‏کردند و کارهایى جز این هم انجام مى‏دادند؛ نگاهبان آنان بودیم.

و ایّوب را [یاد کن‏] که پروردگارش را به دعا ندا داد که به من رنج رسیده است حال آنکه تو مهربان‏ترین مهربانانى.

سپس دعاى او را اجابت کردیم و رنجى را که به او رسیده بود، برطرف کردیم، و خانواده‏اش را [دیگر بار] به او بخشیدیم و همانند آنان را با آنان؛ که رحمتى از جانب ما بود، پندى براى عبادت ‏پیشگان.

و اسماعیل و ادریس و ذو الکفل را [یاد کن‏] که همگى از شکیبایان بودند.

و آنان را در جوار رحمت خویش در آوردیم؛ که آنان از شایستگانند.

 

 

 

تفسیر

وَ لُوطاً عطف بر «کلّا» یا بر مفعول «جعلناهم» است از قبیل عطف مفرد، یا منصوب از باب اشتغال است، و جمله معطوف بر جمله‏ى‏ «کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» است.

آتَیْناهُ حُکْماً حکمت عملى به او دادیم؛ وَ عِلْماً نکره آوردن حکم و علم براى اشاره به این است که آنچه را که خداوند به او داده است اندکى از بسیار است (و لوط را هم مقام علم نبوّت و حکم فرمایى عطا نمودیم).

وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَهِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ‏ در نسبت دادن کردار پلیدان به قریه مجاز عقلى است، یا در اطلاق قریه بر اهل آن مجاز لغوى است و ممکن است که مجاز در حذف باشد.

إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِینَ‏ لفظ «سوء» با فتح سین اسم از «مساءه» است، و اضافه‏ى قوم به «سوء» براى اشاره به مبالغه در بدى آن قوم است، گویا که آنان اصلا قومى بد، شرور و منسوب به بدى هستند.

وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا او را در دار رحمت خویش داخل کردیم، یا در رحمت ما که عبارت از ولایت است داخل نمودیم، بدین گونه که او را به ولایت محقّق نمودیم.

إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ‏ زیرا که او از شایستگان بود، مستعدّ و آماده‏ى دخول در رحمت پس کار ما گزاف (و بدون سبب) نبوده است.

وَ نُوحاً عطف بر «لوطا» یا بر مفعول «نجّینا» یا به تقدیر «سمعنا» یا «شرّفنا» یا «اذکر» یا «ذکّر» است.

إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ‏ تکرار لفظ «نجّینا» براى تأکید است، و براى عطف «أهله» بر مفعول، و براى تعیین آن چیزى است که از آن نجات پیدا کرده است، که او از مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ‏ بلاى عظیمى نجات‏ پیدا کرده که هیچ یک از انبیا به آن مبتلا نشده‏اند، و آن عبارت از غرق شدن تمام دنیا و اهلش مى‏باشد، یا مقصود شدّت اذیّت و آزار قوم اوست‏ وَ نَصَرْناهُ‏ او را با نصرت و یارى کردن نجات دادیم.

مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا از دست قومى نجات دادیم که آیات ما را تکذیب کردند، آیات بزرگ و کوچک آفاقى، آیات انفسى مانند واردات الهى، زجر و نهى‏هاى عقلانى و ملکى، خوابهاى ترساننده و بشارت‏ دهنده.

إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ‏ از این رو که مردمان بدى بودند همه آنان را غرق گردانیدیم‏ وَ داوُدَ لفظ «داود» عطف بر «نوحا» است، یا به تقدیر فعل محذوف است مانند «نوحا».

وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ‏ و نیز سلیمان که آن دو درباره‏ى زراعت یا درخت انگور به داورى پرداختند.

إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ‏ بدل از «إذ یحکمان» یا ظرف «یحکمان» است، یعنى چون گوسفند کسانى شبانه در آنجا چریده بود.

وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ‏ و ما شاهد داورى آنان بودیم این جمله، حالیّه است به تقدیر «قد» یا عطف بر «یحکمان»یا «نفشت».

آوردن مضارع بعد از «اذ» و در قضایایى که گذشته ‏اند براى این است که «اذ» را از ماضى منسلخ قرار داده یا ماضى به صورت حال مشهود تصویر مى‏ گردد …

و مقصود از قول خدا: وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ‏ عالم یا حاضر حکم آنان بودیم که حکم‏شان از ما پنهان نبوده تا حقّ از باطل نزد ما تمیز پیدا نکند، یا داود و سلیمان در حین حکم مى‏دانستند که در حضور و محل شهود ما هستند.

پس با آراى خود سخن نمى‏گویند، بلکه حکم آنها به واسطه وحى ما است، پس کسى نگوید که حکم آن دو به اجتهاد بوده و هر یک مخالفت دیگرى کرد چنانچه بعضى گفته‏اند.

و آوردن ضمیر جمع در قول خدا «لحکمهم» براى اشعار به این است که حکم‏کنندگان متعدّد بوده‏اند، زیرا داود جمیع اولادش را براى امتحان جمع کرد، و ممکن است ضمیر به متحاکمین و به مجموع حاکمین و متحاکمین برگرداند.

فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ‏ ما به سلیمان حکم کردن، یا گوسفندان را از جهت حکم اضرار بر حسب اقتضاء وقت وحى کردیم، پس حکم او ناسخ حکمى شد که سابقا بود، پس وحى و تفهیم ما به سلیمان تجهیل و نسبت جهل دادن به داود نیست و لذا فرمود:

وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً و به هر یک (از سلیمان و داود) مقام حکم فرمایى و دانشى عطا کردیم.

از امام صادق علیه السّلام است که فرمود: خداوند تعالى قبل از داود به پیامبران وحى کرد: هر گوسفندى که زراعتى را تباه کند پس براى صاحب زراعت است که خود گوسفندان را بابت خرابى مزرعه ‏اش بر دارد، و این حمله‏ى گوسفند و این حکم مخصوص شب است، چه بر صاحب زراعت است که روزها حافظ و نگهبان زراعتش باشد و بر صاحب گوسفند است که در شب گوسفندش را حفظ کند، پس داود حکم کرد به همان حکمى که انبیاى قبل از او حکم کردند.

پس خداوند به سلیمان وحى کرد: هر گوسفندى که زراعت کسى را نابود کند صاحب زراعت فقط مى‏تواند به مقدار زراعت از شیر گوسفندان استفاده کند.

و بعد از سلیمان نیز این چنین سنّت جارى شد، و این است قول خداى تعالى که فرمود: وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً پس حکم هر یک از آن دو به سبب حکم خداى تعالى است‏[۱].

در خبر دیگرى از امام صادق علیه السّلام آمده است: خداوند به‏ داود وحى کرد از اهل خود وصىّ اتّخاذ کن که مشیّت و علم من بر این تعلّق یافته که هیچ پیامبرى را مبعوث نکنم مگر اینکه از اهل خودش وصىّ داشته باشد، و داود فرزندان متعدّدى داشت و در بین آنان غلامى بود که مادرش پیش داود بود و داود او را دوست مى‏داشت و هنگامى که چنین وحى بر داود آمد بر آن زن داخل شد و به او گفت: خداوند به من وحى کرده و امر نموده که وصىّ از اهل خودم بگیرم، زنش به او گفت: پس آن پسر من باشد، داود گفت: من هم همین را مى‏خواهم.

ولى آنچه که در علم خدا گذشته و نزد او حتمى است این بود که سلیمان (پس دیگر از زن دیگر) وصىّ داود باشد.

پس خداى تعالى به داود وحى کرد: تا امر و دستور من نیامده عجله نکن، پس چیزى نگذشت که دو مرد بر داود وارد شدند که در گوسفند و درخت انگور نزاع مى‏کردند.

خداى تعالى به داود وحى کرد: فرزندانت را جمع کن پس هر کس در این قضیّه قضاوت کرد و در قضاوتش مصیب بود او وصىّ تو بعد از توست.

پس داود فرزندانش را جمع کرد و داستان آن دو نفر را که با هم نزاع مى‏کردند به آنان گفت، سلیمان گفت: اى صاحب باغ انگور گوسفندان این مرد چه وقت داخل باغ تو شده‏اند؟

گفت: شب داخل باغ شده ‏اند، سلیمان علیه السّلام گفت: اى صاحب گوسفند حکم کردند که اولاد گوسفندانت و پشمهاى آنها امسال مال صاحب باغ باشد.

سپس داود گفت: چرا حکم نکردى که خود گوسفندان مال صاحب باغ باشد، در حالى که علماى بنى اسرائیل چنین قیمت مى ‏گذاشته ‏اند و قیمت باغ در مقابل قیمت گوسفندها قرار مى ‏گرفت.

سلیمان گفت: درخت انگور از ریشه که کنده نشده، بلکه بار و میوه‏ى آن خورده شده و آن سال آینده بر مى‏ گردد.

پس خداى تعالى به داود وحى کرد که حکم در این قضیّه همان است که سلیمان حکم کرده، اى داود تو چیزى را خواستى و ما چیز دیگرى را خواستیم.

پس داود پیش زنش رفت و گفت: ما چیزى خواستیم و خداى تعالى چیز دیگر اراده کرد و جز آنچه که خدا اراده کرده محقّق نشد و ما هم به امر خدا راضى شدیم و تسلیم او گشتیم.

همچنین است حال اوصیاى آنان نیز نمى ‏توانند در این امر تعدّى کنند و از وصىّ مورد نظر تجاوز به غیر آن بکنند[۲].

و غیر از این‏ها اخبار دیگرى با اختلاف در لفظ و معنا وارد شده است.

وَ سَخَّرْنا در سوره‏ى بقره گذشت که مسخّر کردن اراده‏ى تسخیر شده در اراده تسخیرکننده است.

مَعَ داوُدَ الْجِبالَ‏ لفظ «مع داود» ظرف لغو، و متعلّق به «سخّرنا» است، یا ظرف مستقرّ است و حال از «الجبال» و امّا تعلّق آن به «یسبحن» بعید است.

چون لازم مى‏ آید وارد شدن غیر بین معمول مقدّم و عامل و تعلّق آن به «سخّرنا» دلالت مى ‏کند بر اینکه داود مانند کوهها تحت تسخیر خداى تعالى است و قرار دادن آن حال از «الجبال» مشعر به این است که کوهها تحت تسخیر داود علیه السّلام مى ‏باشند.

یُسَبِّحْنَ‏ حال یا مستأنف است، برخى گفته ‏اند ممکن است از تسبیح و از سباحت باشد.

وَ الطَّیْرَ عطف بر «الجبال» یا مفعول معه است، و با رفع خوانده شده که مبتداى محذوف الخبر باشد، یا عطف بر مرفوع متّصل است بنا بر قول ضعیف.

وَ کُنَّا و ما پیش از این امثال این گونه کارها را انجام داده‏ ایم.

فاعِلِینَ‏ پس بعید نیست که در مورد داود نیز از این کارها انجام بدهیم.

وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَکُمْ‏ به او صنعت زره سازى براى شما را یاد دادیم، یعنى چیزى که پوشیده مى‏ شود که مقصود زره است به قرینه‏ى قول خداى تعالى:

لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ‏ لفظ «بأسکم» بدل از «لکم» است به نحو بدل اشتمال و «لیحصنکم» با «یا» تحتانى خوانده شده که ضمیر در این هنگام به داود، یا به لبوس یا به اللّه به طریق التفات بر مى‏گردد و با «تا» فوقانى خوانده شده و ضمیر به «صنعه» یا به «لبوس» به اعتبار معنا بر مى‏گردد که معناى آن زره است و با نون نیز خوانده شده است.

فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ‏ اگر مطلب بر همین منوال باشد پس باید جهت آن نعمت بزرگ شکرگزار باشید.

وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَهً و مسخّر کردیم براى سلیمان باد تند را که شدید مى ‏وزد به نحوى که در یک شبانه روز به مقدار دو ماه راه مى ‏رود در عین اینکه خیلى آرام و آسوده و بدون حرکت است.

تَجْرِی بِأَمْرِهِ‏ که باد به امر سلیمان حرکت مى‏ کند.

إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا و مى‏ رود به سوى زمینى که آن را مبارک گردانیدیم، که مقصود شام است.

بعضى گفته ‏اند: سلیمان صبح از شام حرکت مى‏ کرد و عصربه آنجا بر مى‏گشت.

فِیها وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ‏ پس عطاى ما به هر کس و هر چه که باشد، امساک ما از هر کسى و هر چه که باشد از علم به اعطا، امساک و مصالح مترتّب بر آن دو ناشى مى‏شود.

وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ‏ اظهار نعمت دیگرى براى سلیمان است و آن تسخیر شیاطین و جنّ براى سلیمان است.

و لفظ «من» معطوف بر «الرّیح» یا مبتداست، خبر آن «من الشّیاطین» است.

و شیاطین در دریاها غوّاصى مى‏کردند تا براى سلیمان علیه السّلام جواهر نفیس و گران قیمت بیرون آورند.

وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ‏ و کارهاى دیگرى نیز غیر از غوّاصى انجام مى‏دادند، مانند بناى شهرها، قصرهاى عجیب و ساختن کاسه ‏هاى بزرگ مانند دلو، اختراع صنایع غریب، دیگر چیزهایى که سلیمان خواستار آن بود از قبیل وسایل جنگى، تندیسها و غیره.

وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ‏ ما نگهبان و حافظ آنان بودیم تا از امر سلیمان خارج نشوند (و ملک و اهل) مملکتش را فاسد نکنند.

وَ أَیُّوبَ‏ این لفظ عطف است یا به تقدیر فعل است،مانند «نوحا».

إِذْ نادى‏ رَبَّهُ‏[۳] أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ[۴] گفت پروردگارا به من رنج و بیمارى و سختى رسیده، لفظ «انّى» با کسره همزه خوانده شده، که قول در تقدیر باشد، یا نداى متضمّن معناى قول باشد.

وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ‏ اکتفا به اظهار حال خودش نمود که مقتضى رحمت و ترحّم است و پروردگارش را به غایت رحمت و مهربانى از درخواست عافیت توصیف کرد، که آن در مقام طلب رساتر، به حیا نزدیکتر و در حفظ حرمت کسى که از او سؤال و درخواست کرده کامل‏ترست.

بعضى گفته ‏اند: ایّوب رومى بود از فرزندان عیص (عیسو) بن اسحاق بود، خداوند او را براى نبوّت اختیار کرد، و مال و اولادش را از یاد گردانید.

پس خداوند او را آزمایش نمود بدین گونه که فرزندانش را با خراب کردن خانه به سرشان کشته و اموالش را از بین برد و او را به بیماریهایى در جسم به مدّت هیجده یا سیزده و یا هفت‏ سال یا هفت ماه مبتلا گردانید، زن او «رحمه» دختر افراییم بن یوسف بود.

در خبرى آمده است که زن او دختر یوسف بن یعقوب بود.

بعضى گفته‏اند: ایّوب در زمان یعقوب زندگى مى‏کرد و با «لىّ» دختر یعقوب ازدواج کرد، روزى زنش به او گفت: چرا دعا نمى‏کنى بلا از ما بر طرف شود؟

گفت: رفاه و راحتى ما چند سال بود؟ گفت: هشتاد سال.

ایّوب گفت: من از خدا حیا مى‏کنم دعا بکنم، زیرا مدّت ابتلا و بلاى ما هنوز به مدّت راحتى و رفاه ما نرسیده است و در سوره یونس تفصیل حال او خواهد آمد.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ دعاى او را مستجاب گردانیدیم و دردها و مرض‏ها را از او برداشتیم.

وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ‏ و خانواده همانند آنچه از بین رفته بود به او باز بخشیدیم که خداى تعالى کسانى را از اهل او که در زمان بلا مرده بودند و کسانى را که قبلا با اجل‏هایشان مرده بودند همه را زنده گردانید و همچنین خداوند عین اموال و حیوانات او را به او برگردانید و مثل آنها را نیز همراه با خود آنها به او عطا کرد.

و بعضى گفته‏اند: خداى تعالى ایّوب را مخیّر گردانید و او اختیار کرد که خداوند اهل او را در آخرت زنده کند، مثل و مانند آن در دنیا، پس آنچه که اختیار کرده بود به او داده شد.

و بعضى گفته ‏اند: دو برابر آنچه که از بین رفته بود از او به دنیا آمد و بعضى گفته ‏اند: فرزندانش را خداوند زنده گردانید و از آنان نوه‏ها زاده شوند.

و بعضى گفته ‏اند: او داراى هفت دختر و سه پسر بود و بعضى هفت دختر و هفت پسر گفته ‏اند.

رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا رحمت و مهربانى از نزد ما بر اوست، نه از ناحیه‏ى استحقاق او، نه از نزد مظاهر، بلکه از نزد خود ماست.

وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ‏ تا این مطلب تذکره و یاد آورى براى عبادت ‏کنندگان باشد و این مطلب را یاد آورى کنند که صبر بر عبادت در راحتى و سختى همان‏طور که ایّوب در هر دو حالت صبر کرد موجب نعمت‏هاى دنیوى، اخروى، موجب فرج و سرورست.

وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ‏ و نیز یادآور حال اسماعیل و ادریس و ذا الکفل عطف به تقدیر فعل است مثل آنچه که گذشت.

کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ‏ همه‏ى این‏ها از صبرکنندگان هستند، زیرا اسماعیل از اوان بچّگى در سرزمین بى‏ آب و علف‏ شکیبایى ورزید و هیچ انیسى نداشت، ادریس علیه السّلام بر دعوت قوم به سوى خدا صبر کرد در حالى که آن قوم در انکار شدید بودند، چه ادریس اوّلین کسى بود که به سوى آنان مبعوث مى‏شد.

و امّا ذو الکفل که درباره شخصیت او و اختلاف نظرات به امام رضا علیه السّلام نسبت داده شده که او یوشع بن نون است.

و برخى گفته ‏اند او الیاس است و بعضى او را زکریّا مى‏دانند.

و بعضى گفته ‏اند او مرد صالحى بود و نبىّ نبود، ولى به نبىّ وقتش قول داد که روزها را روزه بگیرد و شبها را عبادت کند، خشم نورزد و به حقّ عمل نماید به قول خودش وفا کرد.

بعضى گفته ‏اند: او نبىّ بود و خداوند داستان او را بازگو نکرده است، بعضى گفته‏اند: او «یسع» است که با الیاس بود، امّا او آن «یسع» نیست که خداوند او را در قرآن ذکر کرده است که او براى پادشاه ستمگرى تعهّد کرد که اگر توبه کند داخل بهشت مى‏شود.

و نامه‏اى هم در همین مورد به او داد که گفته ‏اند: اسم او کنعان بوده و به همین جهت او ذا الکفل یعنى صاحب کفایت نامیده شد.

به خبر نسبت داده شده که او از پیامبران مرسل بود.و بعد از سلیمان بن داود بود و «کفل» به معناى ضعف و دو برابر بودن است، چون ثواب او به جهت شرافتش در مقایسه با اهل زمانش دو برابر بود، به معناى نصیب و کفالت هم مى‏آید و همه‏ى این معانى در اینجا مناسب است.

وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ‏ و آنان را در جوار رحمت خویش در آوردیم، که آنان از شایستگان بودند.

 

 

 

آیات ۸۷ الى ۸۸

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۸۷ تا ۸۸]

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (۸۷) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (۸۸)

ترجمه:

(۲۱/ ۸۸- ۸۷)

و ذو النّون [/ صاحب ماهى/ یونس‏] را [یاد کن‏] که خشمگینانه به راه خود رفت، و گمان کرد هرگز بر او تنگ نمى‏گیریم؛ آنگاه در دل تاریکى ندا در داد خدایى جز تو نیست، پاکا که تویى، من از ستمکاران بودم.

آنگاه دعاى او را اجابت کردیم و او را از اندوه رهانیدیم، و بدین‏سان مؤمنان را مى‏ رهانیم.

 

 

 

تفسیر

وَ ذَا النُّونِ‏ و تقدیر مانند گذشته است.

و «نون» به معناى ماهى است زیرا او به جهت گرفتار شدن او در شکم ماهى به این اسم نامیده شد ولى اسم او یونس بن متّى است.

إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً[۵] او در حالى رفت که قوم خود یا پروردگارش را به غضب آورده بود چون «غاضبنى فلان» به معناى غضبناک کرد مرا و غضبناک کردم او را آمده است.

حال او با قومش این چنین بود، که او سى‏ساله بود که به سوى قومش مبعوث گشت و او سى و سه سال آن مردم را به خدا دعوت کرد امّا چون تندخو بود و جز تنوخاى عابد و روبیل حکیم کسى دعوت او را نپذیرفت.

از این رو غضبناک شد و بر قومش نفرین کرد، و خداوند بعد از امر به تأنّى و صبر، وعده‏ى نزول عذاب بر قوم او را داد امّا یونس علیه السّلام قبول نکرد و اصرار بر نفرین نمود و بعد از مشورت با روبیل به قومش خبر نزول عذاب داد و روبیل از او درخواست مى ‏کرد که به پروردگارش مراجعه کند و دفع عذاب از قومش را بخواهد ولى یونس از مراجعه‏ى به پروردگار خوددارى ورزید.

آنگاه که موعد عذاب فرا رسید مردم یونس و تنوخا را از شهرشان اخراج کردند و اسم آن شهر نینوا از توابع موصل بود، یونس دید که عذاب بر آنان نازل نشد به همین جهت به خشم آمد و بر قوم یا پروردگارش خشمگین شد.

بنا بر آنچه که در اخبار وارد شده خداوند او را در یک چشم بر هم زدن به خودش واگذار نمود.

فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ‏ پس گمان کرد که ما بر او سخت نخواهیم گرفت، یا فرمان خود را درباره‏ى او اجرا نخواهیم کرد، یا قدرت بر اخذ او نداریم.

چنانچه وارد شده که او را خدا به خودش واگذارد) و این گمان در دلش راه پیدا کرد که هرگز بر او سخت گرفته نمى‏ شود چنانچه در خبر هم این چنین است که، خداوند او را به حال خودش رها کرد پس به ذهنش این چیزها خطور کرد درست هم همین است.

این خطور ذهنى منافى مقام نبوّت نیست، زیرا که توبه‏ى انبیا علیهم السّلام از جهت ولایتشان است و توبه‏ى اولیا علیهم السّلام از خطورات ذهنى و قلبى.

خلاصه پس از بیرون رفتن در راه بر او عرصه را تنگ کردیم که داخل کشتى شد، اهل کشتى قرعه انداختند به اسم یونس در آمد و او را به دریا انداختند و ماهى او را بلعید.

فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ‏ در تاریکى شب، یا تاریکى دریا یا تاریکى شکم ماهى، ندا داد.

بعضى گفته‏اند، آن ماهى را که یونس را بلعیده بود، ماهى دیگرى بلعید و او در آن تاریکى گفت:

أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ‏ اى خدایى که جز تو معبودى نیست لفظ «ان» مخفّف از مثقّله یا تفسیریّه است.

سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ‏[۶] تو منزّهى از هر خطا و اشتباه و این من بودم که از ستمکاران بوده ‏ام اوّلا از انانیّت خودش تبرّى جست پس از آنکه انانیّت وراى او سبب هلاکت خودش شد، الوهیّت و رأى را براى خدا اثبات نمود.

سپس خدا را از هر چه که موجب نقض در رأى و وجود اوست تنزیه کرد، سپس اعتراف کرد به اینکه نفرین او بر قومش و انانیّت او در مقابل انانیّت خدا ظلم بر قومش و خودش بوده است و چون این اعتراف از یونس کنایه از درخواست نجات بود خداى تعالى فرمود:

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِ‏ و آنگاه دعایش را اجابت کردیم او را از شکم ماهى نجات دادیم، یا از غم خطا و غضبناک شدن نجات دادیم.

وَ کَذلِکَ‏ و این چنین ما نجات مى‏دهیم، یعنى نجات دادن از شکم ماهى به سبب تبرّى از انانیّت و استقلال به رأى، اثبات انانیّت براى خدا و تنزیه او از معرفت بشر و اعتراف به ظلم در اثبات انانیّت و معرفت براى نفس، این‏چنین مؤمنین را نجات مى‏دهیم.

نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ‏ لفظ «ننجى» با دو نون از باب افعال‏ خوانده شده و با یک نون و تشدید جیم و سکون یا خوانده شده است.

بنابراین که مضارع از باب افعال باشد، نون دوّم در جیم ادغام شده باشد.

یا بنابراین که از باب تفعیل باشد، و نون فاء الفعل حذف شده است.

یا بنابراین که ماضى مجهول منسوب به مصدر باشد و سکون آن به نیّت وقف است چنانچه بعضى گفته ‏اند.

از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود: هیچ اندوهناکى نیست که این دعا را بخواند مگر آنکه براى او استجابت گردد[۷].

زیرا مؤمن وقتى از انانیّتش در جنب انانیّت خدا خارج شد و اعتراف کرد که رؤیت انانیّت در جنب انانیّت خدا ظلم است و در این حال خدا را بخواند حتما دعاى او مستجاب مى‏شود، چه او در این هنگام مصداق قول خداى تعالى: أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ‏ مى ‏شود.

و در خبرى از امام صادق علیه السّلام آمده است: تعجّب مى‏کنم از کسى که مغموم باشد چگونه فزع نمى‏کند و پناه نمى‏برد به قول خداى تعالى: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ‏ که من شنیدم خداوند به دنبال آن مى‏گوید:«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ‏[۸]».

 

 

 

آیات ۸۹ الى ۹۱

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۸۹ تا ۹۱]

وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ (۸۹) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى‏ وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ (۹۰) وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَهً لِلْعالَمِینَ (۹۱)

ترجمه:

(۲۱/ ۹۱- ۸۹)

و زکریّا را [یاد کن‏] که پروردگارش را به دعا ندا داد که پروردگارا مرا تنها مگذار، حال آنکه تو بهترین بازماندگانى.

آنگاه دعاى او را اجابت کردیم، به او یحیى را بخشیدیم و همسرش را براى او شایسته گرداندیم، اینان به نیکوکارى مى‏ شتافتند، ما را از روى امید و بیم مى‏ خواندند، در برابر ما فروتن بودند.

و همچنین آن زن که پاکدامنى ورزید آنگاه از روح خویش در او دمیدیم و او و پسرش را پدیده‏ى شگرفى براى جهانیان گردانیدیم.

 

 

تفسیر

وَ زَکَرِیَّا در عطف و تقدیر مانند گذشته است.

إِذْ نادى‏ پروردگار را ندا داد در حالى که مى‏گفت:

رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ‏[۹] بار پروردگارا مرا تنها مگذار، یعنى بدون فرزند و ذریّه که وارث مى‏باشند نگذار» که تو بهترین بازماندگانى.

از این دعا این توهّم حاصل مى‏شود که زکریّا با خواستن فرزند با جمله‏ى‏ «لا تَذَرْنِی فَرْداً» از خدا و همراهى خدا با خود صرف نظر کرده است.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى‏ خواستش را اجابت کرده و به او یحیى را دادیم.

وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ‏ و همسرش را شایسته پذیرش فرزند قرار دادیم با وجود اینکه، همسر زکریّا به جهت پیرى حیضش قطع شده بود، قبل از پیرى نیز عقیم و نازا بود.

پس خداوند رحم او را اصلاح نمود و حیض و حمل پدیدارشد، یا پیر شده بود خداوند او را جوان زیبا و با اشتها قرار داد، یا بداخلاق بود و خداوند او را خوش ‏اخلاق کرد.

إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ‏ استیناف در مقام تعلیل است، ضمیر به زکریّا و همسرش، یحیى علیه السّلام بر مى‏گردد، یا به پیامبران بر مى‏گردد که از اوّل داستانها نامشان ذکر شد، که همه‏ى آنان در کارهاى خیر بین خودشان و خدایا بین خودشان و بین خلق در عالم صغیر و کبیر سرعت و سبقت مى‏جستند.

وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً صاحبان رغبت بودند، یا دعا با رغبت، یا راغب بودند یا به جهت رغبت و ترس.

و لفظ «الرغب» در حالى که حرکت داشته باشد از «رغب الیه» است، یعنى در دعایش کوشش کرد یا تضرّع نمود و این نظیر قول خداى تعالى‏ ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً است.

ممکن است مقصود از این عبارت این باشد که بعضى از انبیاى خدا را از باب رغبت و امید مى‏خوانند و بعضى از ترس و بیم مى‏خوانند.

یا مقصود این است در بعضى وقتها با رغبت و امّید خدا را مى‏خوانند، در وقت دیگرى با ترس.

و آن انبیا علیهم السّلام (ذکر شده) در حالى که جامع هر دو وصف‏ هستند خدا را مى‏خوانند، این معنا در اینجا مقصود است، زیرا شخص کامل پیوسته بین خوف و رجا، ترس و شوق است.

 

 

خوف و رجا

بدان که انسان، بلکه مطلق حیوان از اوّل استقرار نطفه و مادّه‏ى وجودش در مقرّ خود بین قوّه‏ى قبول فنا و بقا، تنزّل و استکمال، نقصان و زیاده واقع شده است.

هر موجودى از ناحیه‏ى فطرت وجودش به بقا و استکمال و از دیارش راغب است و از فنا، تنزّل و نقصان فرار مى‏کند و اگر موجودى به سبب شعور بسیط احساس داشته باشد مانند اکثر انواع حیوانات، به واسطه‏ى شعور ترکیبى احساس داشته باشد مانند افراد انسان، اگر با وجود شعورش غافل نباشد، از منافیات خود گریزان است، به ملایمات و سازگارهاى خود رغبت دارد و کامل آنست که از منافیات و ملایمات خود غافل نباشد.

و کسى که از آنچه که ذکر شد غافل نباشد پیوسته در بیم و امید، فرار و طلب، ترس و رغبت، خیفه و تضرّع، فرار و التجا، توبه و انابه و تبرّا و تولّا مى ‏باشد.

گاهى انسان بر حسب شعور ترکیبى از وجود و کمال وجود خود و نقصان آن غافل مى‏شود و گاهى مغرور مى‏ شود و گاهى‏ ناامید، که هر سه مذموم است، آنچه که ممدوح است عبارت از سیر و سلوک بین خوف و رجاء است و کمال عبارت از مساوى بودن خوف و رجاست به نحوى که یکى بر دیگرى فزونى نیابد، چنانچه در خبر آمده است.

وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ‏ براى ما خاشع هستند، نه براى غیر ما در سوره‏ى بقره در ضمن تفسیر قول خداى تعالى: وَ إِنَّها لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ‏ معناى خشوع و فرق خضوع و تواضع گذشت.

وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها عطف یا بتقدیر فعل است مانند گذشته ‏ها، مقصود مریم است که خودش را از نظر به عوراتش و از اینکه در عوراتش به حلال و حرام تصرّف شود حفظ مى‏ کرد.

فَنَفَخْنا فِیها و چون فرج خویش را حفظ مى‏ کرد از روح خود در آن دمیدیم، بدین گونه که رسول (جبرئیل، یا روح الهى متمثّل به شکل جوان) که به منزله‏ى خود ماست در جیب پیراهن او دمید؛ چنانچه در خبر است.

مِنْ رُوحِنا بعضى از روحمان را دمیدیم.

که آن عبارت از ربّ نوع انسان است، نسبت به خداى تعالى جهت بزرگداشت آنست، یا مقصود این است که نفخ شده‏ ناشى از روح ماست.

وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَهً مریم و فرزندش را نشانه‏اى قرار دادیم که دلالت بر علم و قدرت و حکمت ما مى ‏کند.

بدین گونه که او بدون شوهر آبستن شد و بدون اینکه بکارت او زائل گردد، جنین در رحم او در عرض یک ساعت کامل شد مانند کمال جنین در نه ماه، فرزندش سخن گفت و گواهى بر پاک بودن مادرش داد، در اوّل تولّدش گواهى داد که از زنان زاده نشده و در همان زمان شهادت بر نبوّتش داد.

لِلْعالَمِینَ‏ مریم و فرزندش را آیت و نشانه براى همه‏ى عالم قرار دادیم، چون احتیاج به عقل، تذکّر، تأمّل و نظر یا تسلیم و انقیاد، یا تطهیر یا عقل و یا اعتبار ندارد.

 

 

 

آیات ۹۲ الى ۱۰۳

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۹۲ تا ۱۰۴]

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (۹۲) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ (۹۳) فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ (۹۴) وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ (۹۵) حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ (۹۶)

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِیَ شاخِصَهٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ (۹۷) إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (۹۸) لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَهً ما وَرَدُوها وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ (۹۹) لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ (۱۰۰) إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ (۱۰۱)

لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (۱۰۲) لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۱۰۳) یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ (۱۰۴)

 

ترجمه:

(۲۱/ ۱۰۴- ۹۲)

این امّت شماست که امتى یگانه است و من پروردگار شما هستم،پس به سوى ما باز مى‏گردند.

پس هر کس که از کارهاى شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، در برابر کوشش او ناسپاسى نخواهد شد، ما نویسنده‏ى [کار و کردار] او هستیم.

و بر اهل هر شهرى که ما نابودش کردیم حرام است که باز گردند.

تا آنگاه که یأجوج و مأجوج رها شوند و آنان از هر پشته‏اى بشتابند.

و وعده‏ى راست و درست نزدیک شود؛ به ناگاه دیدگان کافران خیره گردد [و گویند] واى بر ما که از این حقیقت غافل بودیم، بلکه ستمگر بودیم.

[گویند] شما و آنچه به جاى خداوند مى‏ پرستید.

هیزم جهنّمید و شما وارد آن خواهید شد.

و اگر اینان خدایان حقیقى‏ بودند، وارد آن [جهنّم‏] نمى ‏شدند؛ همه در آن جاویدانند.

آنان در آن فریاد دارند و در آن [هیچ چیز] نمى‏ شنوند.

کسانى که از پیش جانب ما در حقّ آنان نیکى مقرّر شده است، آنان از آن دور داشته شوند.

آواز آن را نشنوند و ایشان در [بهشت‏] دلخواهشان جاویدانند.

بیم بزرگ آنان را اندوهگین نکند و فرشتگان به استقبال آنان آیند [و گویند] این همان روزتان است که به شما وعده داده شده بود.

 

 

 

تفسیر

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ‏ جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: به پیامبران یا بندگان بعد از بعثت انبیا چه گفتى؟

پس فرمود: به آنان گفتم: این امّت شما یک امّت است، یا این جمله حال از افعال گذشته بر سبیل تنازع است، هر دو وجه به تقدیر قول است، یعنى به انبیا بعد از قبول امر آنان و جمع شدن عدّه ‏اى بر شریعتشان گفتیم: این امّت شما به شما اقتدا کرده ‏اند.

یا به مردم و پیروان انبیا گفتیم: این انبیا مأموم‏هاى شما هستند، یا به انبیا و پیروان گفتیم: این طریقه که همان طریقه‏ى توحید و تسلیم است طریقه‏ى شماست.

یا این جمله جواب سؤال مقدّرست، یا حال به تقدیر قول و خطاب به حاضرین در زمان محمّد صلّى اللّه علیه و آله مى‏باشد.

و معناى آن این است که این جماعت انبیا که ذکر شد امامان و اسوه‏هاى شما هستند، یا این طریقه، طریقه‏ى شماست.

أُمَّهً واحِدَهً جماعت واحدى هستند از حیث راه و روش، یا یک راه هستند و پراکنده نیستند.

وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ‏[۱۰] و من پروردگار شمایم پس (از همه بازآیید و) مرا بپرستید.

وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ‏ عطف بر قول مقدّرست، یعنى گفتیم که این امّت شما یک امّت است ولى آنان امر دینشان، یا امر امامتشان را قطعه قطعه کردند، بدین گونه که هر یک براى خود دین، طریق، امام و مقتدایى قرار دادند، یا امر پیروى و تبعیّت را قطعه قطعه کردند به اینکه هر کدام از آنان پیرو هواهاى متعدّدى شدند.

کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ‏ جواب سؤال مقدّر و وعده و وعید است، گویا که گفته شده: حال آنان چگونه مى‏شود؟

فرمود: همه‏ى آنان به سوى ما باز مى‏گردند، یا حال است و مفید این معناى، یعنى بازگشت همه به سوى ماست.

پس آنان را بر حسب کار و راهشان جزا مى‏دهیم و صیغه‏ى «تقطّعوا» براى مبالغه در فعل است.

و لفظ «بینهم» ظرف لغو، متعلّق به «تقطّعوا» است، یا ظرف مستقرّ و حال از «امرهم» است.

معناى آن این است: امر دینشان یا امر امامتشان یا امر پیروى کردن و اتّباعشان را بین خودشان پراکنده و متفرّق کردند.

فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ‏ لفظ «فاء» براى ترتیب در اخبار است یعنى هر کس بعضى و مقدارى از اعمال صالح و نیک انجام دهد.

وَ هُوَ مُؤْمِنٌ‏ در حالى که مؤمن باشد به سبب ایمان عامّ و بیعت عامّ نبوى، یا به سبب ایمان خاصّ و بیعت خاصّ و لوى.

فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ‏ کوشش او ضایع نخواهد شد.

چه، کفران سعى عبارت از ضایع کردن سعى و کوشش است، ضایع نشدن سعى و کوشش را معلّق بر عمل کردن مقدارى از اعمال صالح نمود که به سبب آن بریدن یا بر نفس اثر ایمان ظاهر مى‏ شود و آن را مقیّد به قبول دعوت ظاهرى یا دعوت باطنى کرد.

و با توجّه به مفهوم هر دو قید معناى آیه چنین مى‏ شود:کسى که هیچ عمل صالح انجام ندهد.

اعمّ از اینکه چیزى از گناهان را عمل کرده باشد، یا بعضى از گناهان را عمل کرده، یا همه‏ى گناهان را.

اعمّ از اینکه مؤمن باشد یا کافر و کسى که مقدارى از اعمال صالح را یا همه‏ى آن را انجام داده باشد ولى مؤمن نباشد،سعى این دو طایفه ضایع و هدر است و مطلب هم چنین است، چنانچه اخبار بر آن دلالت مى‏کند.

بنابراین مطلب آن طور نیست که قلندریّه مى‏گوید که اگر معرفت حاصل کردى هر عملى مى‏خواهى انجام بده؛ پس اى برادران من به گفتارهاى پوچ صوفى نمایان و قلندریّه بیکار گوش ندهید.

و به لوازم ایمان خود هر اندازه که مى‏توانید عمل کنید تا ان‏شاءالله به سبب نتایج ایمان و اعمالتان، رستگار شوید.

وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ‏ و ما همان مقدار کم از اعمال صالح یا سعى او را مى ‏نویسیم، یا به خاطر کسى که مقدارى از اعمال صالح را انجام مى‏ دهد در صحیفه‏ى عمل او آنچه را که عمل مى‏ کند مى ‏نویسیم.

وَ حَرامٌ‏ لفظ «حرام» با فتح فا و مدّ و «حرم» با کسر حا و سکون را و «حرم» به صورت فعل مجهول خوانده شده است.

عَلى‏ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ‏ و اهل دیارى را که ما هلاک گردانیدیم دیگر زندگانى بر آنان حرام و هرگز به دنیا (یا به ایمان) باز نخواهند گشت.

لفظ «أنّهم» با فتحه‏ى همزه و کسره‏ى آن خوانده شده، «حرام» خبر مقدّم یا مبتداست که با مرفوعش از خبر بى ‏نیاز شده است و لفظ «انّهم» مبتداى مؤخّر یا فاعل بى‏نیازکننده‏ى از خیر است، یا «حرام» مبتداى محذوف است.

و مقصود از قریه اهل آن قریه است به طریق مجاز در حذف، یا مجاز در لفظ، و معناى آن این است: اهل قریه‏اى که ما آنان را نسبت به حیات انسانى هلاک و نابود کردیم محال است که به جزا و عقوبت ما برنگردند، یا محال است که به ثواب و پاداش ما بازگردند بنابراین که لفظ «لا» زایده باشد.

یا مقصود بازگشت به انسانیّت یا به دنیاست، یا آنچه که ذکر شد مبنى بر اینکه سعى و کوشش ضایع نمى‏ شود حرام و ممتنع است بر قریه‏اى که اهل آن را هلاک کردیم.

زیرا آنان به انسانیّت یا به دار ثواب باز نمى‏ گردند، یا آنان را هلاک کردیم براى اینکه از گمراهى شان باز نمى ‏گردند.

بنا بر اینکه‏ «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» تعلیل «أهلکناها» باشد و تقدیر گرفتن لام در «أنّهم» در معنى موافق با کسره‏ى همزه‏ى «انّ» است، آنچه که به مقابله‏ى فقره‏ى اوّل بر حسب ظاهر موافق‏ترست این است که چنین گفته شود: هر کس مقدارى از گناهان را مرتکب شود یا هر کس که هیچ عمل صالح انجام ندهد.

اعمّ از اینکه مؤمن باشد یا نباشد یا کسى که ایمان ندارد اعمّ از اینکه عمل صالح انجام بدهد یا ندهد سعى او مشکور نیست و لکن از این عبارت عدول نمود.

مطلب را طورى ادا کرد که مفید همین معنا باشد با یک چیز زاید و آن هلاکت آنان از انسانیّت و هلاک کردن خداست و امتناع بازگشت‏شان به انسانیّت یا دار ثواب.

حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ‏ تا روز که راه یأجوج و مأجوج باز شود.

این جمله غایت عمل صالحات یا عدم کفران سعى یا حرمت رجوع، یا حرمت عدم رجوع، یا عدم رجوع از گمراهى مى‏ باشد.

و مقصود از انفتاح یأجوج مأجوج باز شدن سدّ آنان است و در سوره‏ى کهف بیان یأجوج و مأجوج و تأویل آن دو، و وجه منع صرف آن گذشت.

وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ‏ و آنان از هر جانب پستى و بلندى لفظ «حدب» جاى بلند از زمین است.

یَنْسِلُونَ‏ مى ‏شتابند (که روز قیامت یا قیامت ولى عصر مقصود است) شتاب مى‏کنند و ضمیر به یأجوج یا به مردم برمى‏گردد، «مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ‏» خوانده شده و آن مؤیّد برگشت ضمیر به مردم است، چه «جدث» به معناى قبر است.

بدان که امثال این کلمات از رموز و اسرار و علاماتى است که انبیا و حکماى پیشین قرار داده ‏اند، منظور از حکایت‏هاى آنان‏ جز آگاهاندن حقایق رمز چیزى نیست زیرا نظر خداى تعالى و جانشینان خدا در زمین افسانه ‏سرایى نیست.

با این وصف باید گفت: مقصود از یأجوج و مأجوج در عالم صغیر لشگریان ابلیس است که از جنّ وجود فرزند آدم زاده شده است ولایت، صاحب ولایت سدّى بین آنان و بنى ‏آدم که از حورا متولّد گشته که براى فرزند دیگر آدم آورده شده است قرار مى‏دهد.

و آنگاه که ساعت نزدیک شود سدّ باز مى‏شود، یأجوج و مأجوج خارج مى‏شوند و تمام صفحه‏ى نفس را مى‏گیرند، هر چه در آن بیابند مى ‏بلعند و بنى ‏آدم از صفحه‏ى نفس مى ‏گریزند تا از آنان فرار کنند.

پس تپّه و بلندى و درّه ‏اى باقى نمى ‏ماند مگر اینکه یأجوج و مأجوج در آن به سرعت مى‏روند و مردم نیز به سرعت از آن دور مى‏شوند.

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُ‏ و چون وعده‏ى حقّ نزدیک شده، (ساعت احتضار و مرگ)، یا ظهور قائم عجّل اللّه فرجه و قیامت صغرى) نزدیک شود.

فَإِذا هِیَ‏ در این هنگام، آوردن فا و «اذا» که براى مفاجات است براى تأکید اتّصال و چسبیدن جزا به شرط است.

و ضمیر ضمیر قصّه و شأن است، یا ضمیر مبهم است که لفظ «ابصار».

شاخِصَهٌ خیره گردد این لفظ مبتداست که به سبب مرفوع از خبر بى‏ نیاز شده است، یا خبر مقدّم است.

أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا چشم کافران از حیرت باز مى ‏ماند، نه چشم مؤمنین.

زیرا مؤمنین از ترس و وحشت آن روز ایمن هستند، ولى کفّار از ترس آن روز و انس نداشتن به آن چشمهایشان باز مى‏ ماند و پلک نمى ‏زنند، امّا مؤمن به جهت أنسى که به آخرت و به آنچه در آن روز مى‏ بیند دارد مثل این است که امر ترسناک و غریبى نمى‏ بیند.

و مؤمن اگر کامل باشد براى او هیچ امر ترسناکى وجود ندارد و غیر کامل گاهى ترسهاى آن روز را مى‏ بیند، ولى نه از جهت ایمانش بلکه از جهت کفرش.

یا وَیْلَنا اینجا «قول» در تقدیر است، یعنى کفّار در حالى که مى‏گویند: واى بر ما.

قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا ما از این وعده و از این روز غافل بودیم، فکر آن را نمى‏کردیم و آن را قبول نمى‏کردیم که آماده‏ى آن شویم.

بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ‏ بلکه ما ظالم بودیم، ما تنها به غافل بودن هم اکتفا نکردیم، بلکه بر ضدّ آن عمل مى‏کردیم، در حالى که خداوند ما را براى عمل به آن و انس به آن خلق کرده است.

إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ‏ جمله مستأنف و جواب سؤال مقدّر به تقدیر قول است گویا که گفته شده: به آنان چه گفته مى ‏شود؟

پس خداى تعالى فرمود: به آنان گفته مى‏ شود: شما و آنچه را که جز خدا عبادت مى‏کنید هیزم جهنّم هستید.

مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ در حالى که آنچه را که شما عبادت مى‏ کنید بعضى از غیر خداست، یا آنچه را که عبادت مى‏ کنید.

بدون اذن خداست.

و فایده تقید به «مِنْ دُونِ اللَّهِ‏» اخراج کسانى است با اذن خدا مطاع و مورد اطاعت قرار مى‏گیرند، مانند انبیا و جانشینان آنان.

حَصَبُ جَهَنَّمَ‏ «حصب» به معناى هیزم و مطلق چیزى است که در آتش مى‏اندازند، یا هیزم آنگاه حصب مى‏شود که با آن آتش افروخته شود.

أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ‏ و در آن آتش وارد مى ‏شوید لام «لها» زایده است جهت تقویت، و این جمله تأکید جمله‏ى اوّل است، در مقصود از خطاب مخاطبین و معبودهاى آنانست به‏ طریق تغلیب.

لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَهً ما وَرَدُوها اگر این بتان که شما مى‏پرستید به راستى که خدایان بودند جمله مستأنف است، جواب سؤال مقدّر که ناشى از ما قبلش مى‏باشد، گویا که گفته است: پس چگونه است حال آن خدایان؟

پس فرمود: اگر آنها خدا بودند که وارد آتش نمى‏شدند.

یا جمله مستأنف است و در لفظ و معنا از ما قبلش منقطع است، و ردّ بر مخاطبین حاضر است بعد از مسجّل شدن بر خدایان که وارد آتش مى‏شوند.

یا جواب سؤال مقدّر است به تقدیر قول، گویا که گفته شده:

در حین ورود و کفّار به آتش چه گفته مى‏شود؟

پس خداى تعالى فرمود: به آنان گفته مى‏ شود: اگر معبودهاى شما خدا بودند وارد آتش نمى ‏شدند.

وَ کُلٌ‏ هر یک از عبادت‏ کنندگان و معبودها.

فِیها خالِدُونَ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ در آتش تا ابد مى‏مانند و از شدّت خستگى نفس‏هاى بلند مى‏ کشند.

وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ‏ از جهت شدّت ترس و عدم احساس صداها نمى‏ شنوند، یا به دلیل کر بودن، نمى‏ شنوند.

یا آنچه را که به سود آنانست و آنان را راحت مى ‏کند نمى ‏شنوند و این اشکال که همه‏ى معبودهاى غیر خدا مستحقّ آتش نیستند، چه خورشید، ماه، سایر ستارگان، ملایکه و عیسى علیه السّلام معبود و مورد پرستش واقع شده‏اند، در حالى که آنان مستحقّ به اینکه خطاب به عبادت ‏کننده ‏هاى بت‏هاست.

یا آن معبودهایى که طبق آیه بعد از این حکم مستثناست آنجا که خداى مى‏فرماید: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ‏ که این جمله به منزله‏ى «الّا الذین سبقت» (جز کسانى که پیش از این در حقّ آنان نیکى مقرّر شده است) مى‏باشد؛ چنانچه در خبر به این وجه اشاره شده است.

یا در جواب اشکال چنین گفته مى‏شود که معبود حقیقى در این عبادت‏ها شیطان معنوى و جنّى است که همراه عبادت‏ کننده در عبادتش مى ‏باشد.[۱۱] چنانچه خداى تعالى به ملایکه فرمود: أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ قالُوا سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ‏.

إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ جواب سؤال مقدّرست و لذا آن را از باب استحسان تأکید کرد.

یعنى آنان که در گذشته (پیشاپیش) از جانب ما در حقّ آنان نیکى مقرّر شده است‏ أُولئِکَ‏ تکرار مبتدا به وسیله‏ى اسم اشاره‏ى بعید جهت بزرگداشت شأن آنانست.

عَنْها مُبْعَدُونَ‏ آنان از عذاب آتش و رسیدن رنج و درد آن دور هستند، تا منافى قول خداى تعالى: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها نباشد و آنچه که گفته شده که این آیه ناسخ آن آیه است جدّا بعید است.

لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها آنان هرگز آواز جهنّم را نخواهند شنید «حسیس» صدایى است که احساس مى‏ شود، جمله حال یا مستأنف و جواب سؤال مقدّر یا خبرست.

وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ مقصود فزع و بى ‏قرارى قیامت کبیر است که آن ناراحت‏ کننده و بى ‏تاب‏ کننده‏ تر از قیامت صغراست.

و برخى گفته ‏اند: فزع اکبر موقعى است به عبد امر مى‏شود که داخل آتش شود و بازگشت این دو معنا به همان معناى اوّل است.

و بعضى گفته‏ اند: آن عذاب آتش است وقتى که اهل آتش را فرا گیرد و آن پشت سر قیامت کبراست.

وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ و ملایکه آنان را ملاقات کرده‏ و مى‏ گویند:

هذا یَوْمُکُمُ‏ این روز دولت و روز ثواب شماست که‏ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏ به آن وعده داده مى ‏شدید.

بدان که حسن و زیبایى مطلق عبارت از ولایت مطلقه است، هر چیزى که متّصل به ولایت یا منتهى به آن گردد به وسیله‏ى زیبایى و حسن ولایت نیکو و زیبا مى‏ شود، اعمّ از اینکه فعل، یا قول، یا اخلاق یا حال یا علم، یا اعتقاد، یا وجدان و یا شهود باشد.

پس معناى قول خدا: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ این است: کسانى که فعلیّت ولایت که عبارت از «حسنى» است بر فعلیّت‏هاى آنان، تفوّق و غلبه پیدا کند، بر همه‏ى فعلیّت‏هایشان مقدّم گردد از آتش دور هستند.

یا معناى آن این است: کسانى که وعده‏ى نیکوى ما «حسنى» براى انتفاع و بهره‏مندى آنان بر وجود طبیعى‏شان در عوالم بالا سبقت گرفته است.

و «حسنى» عبارت از ولایت است، بدین گونه که ما ولایت را بر آنان تقدیر کردیم؛ لفظ «منّا» لغو، متعلّق به «سبقت» مى‏ باشد، یا مستقرّ و حال از «حسنى».

و بنا بر معناى اوّل آن کس محکوم به دورى از عذاب و آتش است که فعلیّت ولایت بر تمام فعلیّت‏هاى او غالب باشد، نه‏ آن کسى که فعلیّت ولایت در وجودش غالب نباشد.

و این معناست که موافق اعتقاد شیعه و مذهب آنانست، زیرا کسى که ولایت بر فعلیّت‏هاى او غالب نباشد در برزخ‏ها بر آتش دنیا برگردانده مى‏ شود و به تقدیر مقصود کسى است که دوستدار على علیه السّلام بوده و تولّاى او را داشته باشد و بر این معنا اخبار بسیارى است.

پس از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله وارد شده است که به على علیه السّلام فرمود: یا على تو و شیعه‏ ات بر حوض هستید آب مى‏ دهید هر کس را که دوست دارید، از آن منع مى‏ کنید هر کس را دوست ندارید، شما هستید که در روز فزع اکبر در سایه‏ى عرش ایمن هستید، مردم بى‏ تابى مى‏ کنند و شما نمى کنید، مردم محزون و اندوهناک مى‏ شوند و شما نمى‏ شوید و در شما نازل شده است این آیه: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ … تا آخر» و در شما نازل شده است: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ[۱۲].

و به این مضمون اخبار متعدّدى است و در بعضى از اخبار آمده است که حسنه عبارت از ولایت على علیه السّلام است.

در خبرى از امام صادق علیه السّلام آمده است: شیعه‏ى ما در روز قیامت برانگیخته مى‏شود با همه‏ى گناهان و عیب‏ها در حالى که‏ صورتهاى آنان باز و سفید و عورت‏هاى آنان مستور و از ترس ایمن هستند، راهها بر آنان هموار و شدائد و سختى‏ها از آنان مى‏رود … تا آخر حدیث‏[۱۳].

در حدیثى طولانى از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله در حالى که على علیه السّلام را مخاطب قرار و فرمود: درباره‏ى شما این آیه نازل شده: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏[۱۴].

یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ[۱۵] ظرف «لا یحزنهم» یا «تتلقّیهم» یا «توعدون» یا حال از «الیوم» یا حال از عایدى است که از «توعدون» حذف شده است، یا معمول «اذکر» مقدّرست.

کَطَیِّ السِّجِلِ‏ صحیفه‏اى که در آن حساب نوشته مى‏شود، یا ملایکه‏اى است که کتابهاى اعمال به سوى او بالا برده مى‏شود، یا اسم کاتب نبىّ صلّى اللّه علیه و آله است و لفظ «السّجلّ» مانند «دلو» و «السّجل» مانند «عتلّ» خوانده شده که هر دو لغتى در «السّجلّ» است.

لِلْکُتُبِ‏ لفظ «کتب» به صورت مفرد و جمع خوانده‏ شده، و لام براى تعلیل است؛ یعنى به خاطر کتابت و نوشتن، یا براى تقویت است، یعنى نوشته و مکتوب یا چیزى که در آن نوشته شده و طىّ آسمان عبارت از نابود کردن آن یا پیچیدن آن مانند پیچیدن طومار.

کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ‏ و به حال اوّل که آفریدیم یا به حال اوّل برگردانیم لفظ «ما» کافّه یا مصدریّه است، فرقى بین آن دو در معنا نیست.

و لفظ «خلق» به معناى مصدرى یا به معناى مخلوق است و مقصود از خلق یا مخلوق یا فرد غیر معیّن نیست، بلکه مقصود جنس خلق یا جمیع افراد خلق است.

و «اوّل خلق» مفعول «بدأنا» یا «نعید» مقدّرست که «نعید» مذکور آن را تفسیر مى ‏کند، یا ظرف «بدأنا» یا ظرف «نعید» مؤخرست.

و معناى آیه این است: ما آغاز کردیم خلق و آفرینش را در اوّل مراتب خلق، یا اعاده مى ‏کنیم خلق را در اوّل مراتب خلق و مقصود اوّل مراتب خلقت، اوّل افراد خلق است.

و اوّلین مراتب خلقت در همه‏ى عوالم مرتبه‏ى مشیّت است، اوّل خلق آنست که در مشیّت باشد که فرد لاهوتى نامیده مى‏شود و اوّل خلق در عالم خلق در مقابل عالم امر مادّه‏ى مستعدّ متمیّز است از بین موادّ جهت شى‏ء مخصوص، مانند نطفه که در رحم مستقرّ مى‏شود.

و ضمیر «نعیده» به خلق بر مى‏گردد، اگر خلق به معناى مخلوق باشد، یا به مخلوق بر مى‏گردد که از لفظ «خلق» استفاده مى‏شود، یا لفظ «ما» موصوله و عاید محذوف است، «اوّل خلق» حال از عاید محذوف است، یا مفعول به یا مفعول فیه براى «بدأنا» یا براى «نعید» مقدّرست.

و معناى آن این است: مثل آن چیزى که آن را آغاز کردیم در حالى که آن اوّل خلق بود، یا مثل چیزى که آن را آغاز کردیم در اوّل مراتب خلق، یا مانند کیفیّتى که در اوّل خلق آن را آغاز کردیم اعاده مى‏کنیم.

و منظور تشبیه اعاده به آغاز خلقت است در جواز اراده و امکان، یا تشبیه آنچه که اعاده شده است به آنچه که ابتدا شده است در اینکه هر دو عارى و خالى هستند از چیزى که خداوند به آنان داده است.

وَعْداً مفعول مطلق فعل محذوف است‏ عَلَیْنا انجاز آن بر ما است، یا بر عهده‏ى ما ثابت و محکم است.

إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ‏ جواب سؤال مقدّر است که از باب استحسان تاکید شده است.

 

 

آیات ۱۰۵ الى ۱۱۲

[سوره الأنبیاء (۲۱): آیات ۱۰۵ تا ۱۱۲]

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ (۱۰۵) إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ (۱۰۶) وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ (۱۰۷) قُلْ إِنَّما یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۱۰۸) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى‏ سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ (۱۰۹)

إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ (۱۱۰) وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ (۱۱۱) قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ (۱۱۲)

ترجمه:

(۲۱/ ۱۱۲- ۱۰۵)

روزى که آسمان را همچون در نور دیدن طومار کتابها درنوردیدیم؛ همچنان‏که آفرینش نخستین را آغاز کرده‏ایم، آن را باز مى‏گردانیم؛ بر وفق وعده‏اى که بر عهده‏ى ماست، و ما انجام‏دهنده‏ى آنیم.

و به راستى در زبور، پس از تورات نوشته ‏ایم که زمین را بندگان شایسته‏ى من به ارث مى‏ برند.

در این براى اهل عبادت، کفایتى هست.

و ما تو را جز مایه‏ى رحمت براى جهانیان نفرستاده ‏ایم.

بگو همین به من وحى مى‏ شود که‏ خداى شما یگانه است، پس آیا شما پذیرنده ‏اید؟

پس اگر روى ‏گردان شدند بگو همه ‏تان را یکسان آگاه کردم، خود نمى ‏دانم که آیا آنچه به شما وعده داده شده است نزدیک است یا دور؟

به راستى که او هم سخن آشکارا مى‏ داند و هم آنچه پنهان مى ‏دارید مى ‏داند.

و نمى ‏دانم شاید آن آزمودنى براى شما باشد، برخوردارى تا زمانى معیّن.

گفت پروردگارا به حقّ حکم فرما؛ و پروردگار ما، خداى رحمان، در آنچه مى ‏گویید مددکار [ما] است.

 

 

 

تفسیر

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ‏ زبور کتاب داود، کتاب آسمانى، مطلق کتاب و الواح عالى از قبیل لوح محفوظ و لوح محو و اثبات است.

و ذکر مصدر است به معناى تذکّر، هر چیزى که موجب تذکّر است از اقلام عالى، الواح روحانى، جسمانى، کتب آسمانى، انسان کامل، ولایت، نبوّت و تورات.

مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ متعلّق به کتبنا، یا ظرف مستقرّ و حال است از «زبور» یا خبر مقدّم است، «إنّ الأرض» تا آخر آیه مبتداى مؤخّر و جمله مفعول «کتبنا» است؛ چون «کتبنا» به معناى قول است، این احتمال جدّا بعید است و وجوه اعتبار معنا در هر یک از احتمالات اعتبار لفظ بر حسب اعتبار لفظ مى‏ باشد.

بندگان صالح شیعه‏ى على علیه السّلام مى‏باشند، زیرا که آنان مالک زمین عالم صغیر در هنگام ظهور قائم علیه السّلام هستند با مرگ اضطرارى یا اختیارى.

و همچنین مالک زمین فردوس نیز مى‏شوند، مالک زمین عالم کبیر مى‏شوند با تصرّف کردن آن زمین پس از ظهور قائم علیه السّلام هر طور که بخواهند و لذا این آیه به یاران قائم علیه السّلام تفسیر شده است.

إِنَّ فِی هذا در این وعده‏ى وارث شدن زمینى، یا در این قرآن، یا در این زبور یا در این وعده و وعید که ذکر شد لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ‏ کفایت است، یا رسیدن به مقصود است.

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ‏ اى رسول ما ترا نفرستادیم مگر آنکه رحمت براى اهل عالم باشى جمله‏ى‏ وَ ما أَرْسَلْناکَ … تا آخر» عطف یا حال است، در آن معناى استدراک نیز هست، زیرا از قول خدا لِقَوْمٍ عابِدِینَ‏ این توهّم پیش مى‏آید که کتاب و پندها و موعظه‏ ها مخصوص عبادت ‏کنندگان است.

پس خداى تعالى این توهّم را با این استدراک دفع نمود که فرمود: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ‏ پس هر کس‏ که روى به آن رحمت آورد سهمى از آن را مى‏ گیرد، و هر کس از آن روى گرداند محروم مى‏ شود و عاید متعرّض آن رحمت و روى ‏آورنده به آنست.

و در اخبار (در وجه) رحمه للعالمین بودن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمده است که او مبعوث شد به کنایه و اشاره نه به تصریح، قوم او مهلت داده شدند و وعده‏ى عذاب به آنان داده نشد.

و تصریح به امرى براى آنان نشد که مخالفت بکنند و در نتیجه معذّب، باشند مانند ولایت على علیه السّلام و از این امّت مسخ و خسف برداشته شده است.

تحقیق مطلب این است که وجود جانشینان خدا در زمین رحمت از جانب خدا بر اهل زمین و برکت و رفع بلا از آنانست.

زیرا آنان با فنا از انانیّت‏ها و بقا به سبب وجود الهى اخروى عین رحمت الهى گشته‏ اند و در زمین بودن آنان عبارت از وجود آن رحمت در زمین بر همه‏ى موجودات است.

قُلْ إِنَّما یُوحى‏ این جمله از حیث لفظ از ما قبلش منقطع ولى از نظر معنا به آن مرتبط مى‏باشد، گویا که گفته است:

حالا که تو رحمت براى عالمین هستى پس به آنان بگو که به من وحى مى‏ شود.

إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ و توحید را به آنان ابلاغ‏ کن که آن اصل جمیع انواع رحمت است، حصر در اینجا اضافى و نسبى یا ادّعایى است، گویا که سایر اقسام وحى، وحى محسوب نمى ‏شود.

فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏ پس آیا شما عبادت را براى خداى تعالى از شریک قرار دادن خالص مى ‏کنید؟

البتّه در قرائت اهل بیت «مسلّمون» با تشدید لام خوانده شده، یعنى تسلیم ‏کننده‏ى وصیّت به على علیه السّلام و بنابراین جائز است در تفسیر آیه گفته شود: خداى شما بر حسب ظاهر و جانشینانش خداى واحد، بدون تعدّد و شراکت غیر خداست.

پس آیا شما تسلیم ‏کننده‏ى ولایت به این إله واحد که عبارت از على علیه السّلام است هستید.

فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر آنان از توحید، یا از وصیّت تو و ولایت خلیفه‏ى تو روى گرداندند؛ فَقُلْ‏ پس به آنان بگو:

آذَنْتُکُمْ‏ به شما اعلان جنگ مى‏ کنم.

عَلى‏ سَواءٍ در حالى که شما با ما در اعلام جنگ مساوى هستید، تا شما هم مثل ما آماده‏ى جنگ شوید، یا اعلام توحید یا ولایت مى‏کنم در حالى که شما در این اعلام با ما متساوى هستید، و اختلاف تنها از جانب شما ناشى شده است، نه از مساوى نکردن من بین شما، یا من شما را به سبب اعلام ولایت‏ بر راه راست وادار کردم، یا شما را به امرى واداشتم که نسبت آن به جمیع امور مساوى است و آن ولایت است.

وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ‏ نمى‏دانم جنگى که وعده مى‏دهید یا قیامت یا عذاب آخرت، یا وارث شدن زمینى نزدیک است یا دور.

إِنَّهُ یَعْلَمُ‏ جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: آیا خداوند این مطلب را نمى‏داند؟ پس فرمود: او مى‏داند.

الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ‏ خداوند آشکار از گفتار را مى‏داند، و آنچه را که در نفسهایتان پنهان مى‏کنید نیز مى‏داند، یا این جمله جواب سؤال مقدّر از علّت عدم علم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است، یعنى بدان جهت پیغمبر نمى‏داند که فقط خدا، نه غیر خدا آشکار و پنهان از گفتار را مى‏داند، و این مطلب از امور غیبى مخفى و پنهان است.

مقصود از قول آشکار سخن آشکار علنى است، قول مکتوم ضدّ آنست، یا مقصود آشکار مطلق گفتارى است که بر زبان ظاهر مى‏شود و مکتوم از قبیل حدیث نفس و با خود سخن گفتن است، یا قول آشکار مطلق چیزهایى است که بر صفحه‏ى نفس ظاهر مى‏شود، خواه به طریق حدیث نفس باشد، یا بر زبان جارى گردد.

و مکتوم آنست که هنوز بر صفحه‏ى نفس ظاهر نشده باشد،یا آشکار مطلق چیزهایى است که بر اعضا ظاهر مى‏شود از افعال و اقوال.

و مکتوم چیزى است که بر اعضا ظاهر نمى‏شود از قبیل احوال و اخلاق و علوم؛ یا آشکار مطلق چیزهایى است که بر نفس ظاهر مى‏شود از قبیل افعال و اقوال و صفات و احوال و علوم و مکتوم آنست که هنوز بر نفس ظاهر نشده، مانند امور مخفى و پنهان که انسان از آنان اطّلاعى ندارد.

وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکُمْ‏ شاید امر ولایت، یا علىّ علیه السّلام یا آنچه که به آن وعده داده مى‏شوید، یا تأخیر عذاب امتحان براى شما است، یا گمراهى یا رسوایى، یا اذابه‏[۱] و تخلیص است.

وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ‏ لذّت و تمتّع موقّت است، یا چیزى است که از آن لذّت برده مى‏شود.

یعنى آن جامع بین دو صفت است، صفت فتنه و آزمایش، صفت تمتّع و لذّت، یا براى بعضى فتنه و امتحان است و براى بعضى دیگر متاع و تمتّع؛ تا وقتى که مشیّت خدا آن را اقتضا کند، و آن مدّت بودن شما در حجاب‏هاى تعیّنات و قید زندگى دنیاست.

قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِ‏ از مشیّت و خواست خودت‏ خارج شو، و کارهایت را به پروردگارت واگذار، و از او طلب اصلاح به حقّ کن و بگو پروردگار را حکم به حقّ بنما.

و لفظ «قل» و «قال» به صورت ماضى و «ربّ» با ضمّه‏ى با و «احکم» به صورت صیغه‏ى تفضیل و به صورت فعل ماضى خوانده شده است.

وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ‏ پروردگار ما رحمان است که رحمت او نسبت به کوچک و بزرگ و بر (نیکوکار) و فاجر متساوى است.

الْمُسْتَعانُ‏ خدایى که جامد و نامى، با شعور و بى‏شعور و مطیع و عاصى همه در جمیع امور از او کمک مى‏گیرند.

عَلى‏ ما تَصِفُونَ‏ مخصوصا بر آن چیزى که شما وصف مى‏کنید از خدا کمک گرفته مى‏شود، از قبیل تکذیب من، شمردن کتاب من از افسانه‏ها، یا شرک آوردن به خدا، یا انکار برانگیخته و زنده شدن روز قیامت، یا انکار ولایت و اتّفاق شما بر اینکه امر خلافت را به على واگذار نکنید و «یصفون» به صورت مضارع غایب خوانده شده است.


[۱] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۴۸ و الکافى ج ۵ ص ۳۰۲ ح ۳

[۲] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۴۸ و الکافى ج ۱ ص ۲۷۸ باب ۶۰ ح ۳

[۳] مصطفى فرمود: سخت‏ترین مردم از حیث بلا، نخست پیغمبران و پس از آنان اولیا، پیروان حقّ و سپس به درجه اختلاف و مقام، سایر بندگان خدایند. کشف الاسرار

[۴] لطیفه نوشته‏اند چون خداوند، نبوّت را صابر خواند با جزع و فزع که پیوسته مى‏گفت: مسّنى الضّرّ منافات داشت و این را بر او خرده گرفتند لیکن این دعا بود نه شکایت چون ایّوب ترک صبر نکرد و به درگاه خداوند هم جزع و فزع ننمود. کشف الاسرار خواجه عبد اللّه انصارى

[۵] خداوند را دوستانى است که اگر یک چشم به هم زدن لشکر بلا از ایشان دور شود، چنانکه مردم دنیا از حرمان نعمتى، غریوناک شوند و ناله سر دهند، دوستان خدا از بى‏بلایى به فریاد آیند! و هر قدر آسیب روزگار و بلاى دهر بیش بینند، بر بلاى خویش عاشق‏ترند! و هر چند زبانه‏ى آتش شمع ایشان تیزتر شود، دوستان چون پروانه بر فتنه و فناى خویش هر روز عاشق‏ترند. کشف الاسرار

[۶] دعایى که در آن سه چیز باشد دعاى مقرون به اجابت است: ۱- توحید ۲- تنزیه ۳- اعتراف به گناه و چون دعاى یونس هر سه شرط داشت از حضرت الهیت خطاب آمد که: دعاى تو را اجابت کردیم. کشف الاسرار

[۷] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۳۵۳

[۸] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۵۳

[۹] بر مذاق عارفان و اشارت محقّقان معناى آیه این است که خدایا خداوندا، پرده عصمت از منت باز مگیر، بر یاد کرد و یادداشت خود مى‏دار و مرا از خود بر مگیرى مشغول مدار.

کشف الاسرار

[۱۰] پیر طریقت گفت: ایمان ما از راه سمع است نه حیلت عقل، به قبول و تسلیم نه به تأویل و تصرّف، دل اگر گوید چرا؟ گویى من امر را سر افکنده‏ام، عقل اگر گوید که چون؟ پاسخ ده که من بنده‏ام! ظاهر قبول کن و باطن بسپار. کشف الاسرار

[۱۱] به قول مولانا:

مادر بتها بت نفس شماست‏ چونکه آن بت مار و این بت اژدهاست‏

مترجمان

[۱۲] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۵۶ و امالى الصّدوق ص ۴۵۱ ح ۲

[۱۳] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۵۷ و المحاسن ص ۱۷۸ ح ۱۶۶

[۱۴] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۵۷ و امالى الصّدوق ص ۴۵۱ ح ۲

[۱۵] آسمان گنبد بلندى است که دوستان خدا زیر آنند و زمین فرش گسترده‏اى است که روى آن قرار دارند و چون از دنیا رفتند آسمان هم در نور دیده مى‏شود. کشف الاسرار

[۱] اذابه یعنى ذوب کردن و خالص نمودن فلزّات.

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۹، ص: ۴۴۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=