ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره بقره ۵۱تا ۷۰
[سوره البقره (۲): آیه ۵۱]
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (۵۱)
ترجمه:
و هنگامى که به موسى وعده چهل شب دادیم (که پس از چهل شب عبادت احکام و شرایع بر تو نازل مىشود).
در این مدّت، شما گوساله را پرستیدید و در این کار به خود ستم کردید.
تفسیر:
«وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَهً»: موسى بن عمران، به بنى اسرائیل مىگفت: اگر خداوند براى شما گشایش عنایت فرماید، براى شما کتابى از سوى پروردگارتان خواهم آورد که شامل تمام نیازهاى شما در دینتان باشد. پس زمانى که خداوند- عزّ و جلّ- آن گشایش را عنایت فرمود، امر فرمود که در میعادگاه حاضر شده سى روز روزه بگیرد. چون به اواخر روزها رسید قبل از افطار، دندانهایش را مسواک کرد (تا دندانها تمیز شده از آلودگیهاى دهان پاک شود).
در این هنگام، خداى عزّ و جلّ وحى فرموده: که اى موسى! آیا نمىدانى که بوى بددهان روزه دار، براى من خوشبوتر از بوى مشک است؟ ده روز دیگر روزه بدار و در موقع افطار مسواک مکن. پس موسى (ع) چنین کرد. چون وعده خدا چنین بود که پس از چهل شب به او کتاب عنایت فرماید. پس، خداى تبارک و تعالى، به او کتاب عطا فرمود.
امّا سامرى، مستضعفان (منظور مستضعفان ایمان) بنى اسرائیل را فریفت و آنها را در اشتباه انداخته، گفت: موسى وعده کرد که پس از چهل شب بازگردد؛ اکنون بیست شب و بیست روز از آن زمان مىگذرد که در مجموع، چهل مىشود و اربعین موسى تمام گشته و موسى از وعده پروردگارش تخطّى نموده است. پروردگار موسى اشتباه کرده است.
اکنون خداى شما آمده است تا به شما نشان دهد که چگونه مىتواند خودش شما را به سوى خود فرا خواند. او قادر خواهد بود که شما را از جانب خودش به خود بخواند (به طور مستقیم و بدون واسطه، شما را به خداى خود دعوت نماید). و خدا نیازى ندارد که موسى را به سوى شما بفرستد.
آنگاه، سامرى گوساله اى را که ساخته بود، براى آنان ظاهر کرد.
آنان گفتند: چگونه گوساله، خداى ما تواند بود؟
وى گفت: پروردگار شما از داخل این گوساله با شما سخن مىگوید، همچنان که موسى از درخت صداى خدایش را شنید. پس خدا در گوساله است، همان طور که در درخت بود. پس، آن قوم گمراه شدند و گوساله را پرستیدند.
نقل شده است که صورت گوساله اى را ساخته و طورى آن را قرار داد که پشت آن به دیوار باشد. سپس یکى از مریدان خود را در پشت دیوار پنهان کرد، به طورى که دهان آن شخص مقابل نشیمنگاه گوساله باشد، و آنچه باید بگوید به آن شخص تعلیم داد. و آن فرد هم، کلماتى را که باید بگوید، اظهار مىداشت و آنان مىپنداشتند که گوساله، سخن مىگوید.
و نیز نقل شده است که سامرى، خاک زیر پاى اسب جبرئیل را در روز غرق فرعون برداشته، آن را در کیسه اى نزد خود نگاهداشت و با همان بر بنى اسرائیل فخر مىفروخت.
از آن جهت که موسى به آنها وعده کرده بود تا پس از سى روز، کتابى را براى آنان بیاورد، وقتى که سى روز به سر آمد، موسى بازنگشت.
شیطان به صورت پیرمردى بر آنان ظاهر شد و به آنها گفت: موسى گریخته است و دیگر نزد شما باز نمىگردد. زیورهایتان را بیاورید و نزد من جمع کنید، تا براى شما خدایى بسازم. سپس، براى آنان مجسمه اى به شکل گوساله ساخت و به سامرى گفت: آن خاکى که نزد تو است بیاور.
او هم آورد، آن را در درون گوساله ریخت. مجسمه گوساله به جنبش درآمد، صداى گاوى از آن شنیده شد و مو و پشم در بدن گوساله روییدن گرفت.[۱] «ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ»: نقل شده است که از این رو بنى اسرائیل، گوساله را خداى خویش گرفتند، که در صلوات بر محمد صلّى اللّه علیه و آله و آل طاهرین آن حضرت (ع)، سستى ورزیدند، و از توسّل به دامان آنان خوددارى نمودند.
[سوره البقره (۲): آیه ۵۲]
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۵۲)
ترجمه:
پس، درگذشتیم از شما آن عمل ناپسند را، تا شاید سپاسگزار شوید.
تفسیر:
«ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ»: پس از آن، به سبب توسّل به محمد صلّى اللّه علیه و آله و آلش (ع)، از گناهان شما درگذشتیم.
«لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»: شاید به جهت نعمت، عفو و نعمت توسّل به محمد صلّى اللّه علیه و آله و آلش (ع) که نصیب شما شد، سپاسگزار شوید.
[سوره البقره (۲): آیه ۵۳]
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۵۳)
ترجمه:
(و به یاد آورید) هنگامى که به موسى کتاب و فرقان دادیم، شاید شما هدایت شوید.
تفسیر:
«وَ إِذْ آتَیْنا»: و به یاد آورید هنگامى که دادیم.
«مُوسَى الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ»: به موسى کتاب و فرقان را.
فرقان، آن چیزى است که حقّ و باطل را از هم جدا کرده و تفاوت بین محقّ و مبطل را مشخّص مىنماید.
منظور از کتاب، نبوّت و تورات به صورت نبوّت و نمود آن است.
و منظور از فرقان، رسالت، یا مراد از کتاب نبوّت و رسالت است.
و منظور از فرقان، ولایت است، زیرا ولایت، تمیز بین خیر و شر بوده و نیکوکار و بدکار را از هم مشخص مىکند و تورات صورت این دو معنى است. از این رو، کتاب به تورات یا نبوّت تفسیر شده است، یعنى آنچه در موسى بوده است. فرقان به اقرار به محمد صلّى اللّه علیه و آله و آل طیّبین (ع) نیز تفسیر شده است. چون ولایت جداکننده حق از باطل است، مانند فرقان.
نقل شده است هنگامى که خداى تبارک و تعالى قوم بنى اسرائیل را با کتاب و ایمان به آن گرامى داشت، خدا به موسى (ع) وحى کرد: این کتابى است که باید به آن اقرار نموده و مقرّرات آن را پذیرا شوید. ولى فرقان که فرق بین مؤمنان و کافران را معلوم مىکند، باقى مانده است. و مجدّدا به آنها عهد ببند. من سوگند حتمى بر نفس خودم یاد کردم که از هیچ یک آنان، ایمان و عملى را جز با انجام این عهد و پیمان نپذیرم.
موسى گفت: اى پروردگار من، آن پیمان چیست؟
خداى تعالى فرمود: از آنها پیمان بگیر که محمد صلّى اللّه علیه و آله، بهترین پیامبران و سرور فرستادگان بوده، برادر و وصىّ او على (ع) هم از بهترین اوصیا است و دوستداران آنان سرور مردماند و شیعیان على (ع) که مطیع و منقاد وى و جانشینان اویند، ستارگان بهشت برین و پادشاهان بهشت عدن هستند.
موسى با این شروط از آنان بیعت گرفت. برخى از آنان، به حق معتقد شدند و بعضى به زبان پذیرفته ولى به دل پذیرا نشدند.
بنابراین، فرقان نور آشکارى است که از پیشانى مؤمنان به محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) و عترت و شیعه آنان ساطع مىشد. آنکه به زبان ایمان آورده، به دل مؤمن نیست، آن نور در پیشانىاش وجود نخواهد داشت.
من مىگویم: اقرار به این معانى و مراتب یاد شده، جز با قبول ولایت حاصل نمىشود و با ولایت، مراتب وجود، ظهور پیدا مىکند و ظاهر مىشود، که بعضى از این مراتب، برتر از مرتبه دیگر است.
و نیز مراتب پیامبران و جانشینان آنان، با ولایت آشکار مىشود و با ولایت است که برخى از آنان، کاملتر از بعضى دیگراند تا با چیز دیگرى غیر از ولایت.
«لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»: باشد که شما به مقامات پیامبران و فرستادگان و مراتب وجود و مراحل سلوک و جهانهاى برتر، هدایت شوید.
[سوره البقره (۲): آیه ۵۴]
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (۵۴)
ترجمه:
(و به یاد آر) هنگامى که موسى به قومش گفت: اى قوم! شما به خودتان ظلم کرده اید که گوساله را به جاى خدا گرفتید. باید به سوى پروردگارتان توبه کنید و خودهایتان را بکشید، که این عمل، نزد خداوند براى شما بهتر است و خدا توبه شما را مىپذیرد که او بسیار توبهپذیر و مهربان است.
تفسیر:
«وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ»: این بار، خداى تعالى نعمت دیگرى بر بنى اسرائیل بر مىشمارد، زیرا که توجه کردن موسى به آنها و یادآورى آنان به توبه و یاد دادنشان به راه و روش توبه، خود نعمت بزرگى است.
چنانچه پذیرفتن قول موسى (ع) و توبه آنان به سبب کشتن خودشان نیز، نعمت بزرگى بود.
«یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ»: اى قوم! به خود ستم کردید که گوساله را به جاى خدا قرار داده، پرستیدید.
«فَتُوبُوا»: پس توبه کنید و از ستمکارى و گمراهى خود را پاک و مبرّا نمایید.
«إِلى بارِئِکُمْ»؛ و به سوى پروردگارتان باز گردید.
علّت اینکه امر به توبه و بازگشت به سوى خدا معلّق بر وصف بارى به معنى آفریننده گشته است، آن است که افراد را به علّت توبه، آگاه کرده به این امر، که نهایت نادانى است که شخص از آفریدگار برگشته و به آفریده رو کند.
«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»: پس نفس خودتان را که موجب شد تا از آفریدگار به آفریده رو کنید، که آن نهایت حماقت است، بکشید.
منظور از «انفس» آن نفسى است که مقابل عقل است. یا منظور این است که انانیّت و خودیّت خود را بکشید که منجر به اندیشههاى ناپسند وامانده شما شد. یا برخى، بعضى دیگر را بکشید.
در اخبار آمده است که به آنان امر شد که خودشان را با شمشیر بکشند و آنها هفتاد هزار تن بودند و شمشیر به روى هم کشیدند، و این امر، بر همین دلالت دارد که یکدیگر را کشتند[۲].
مانند این روایت، که در آن آمده است: پرستندگان گوساله، ششصد هزار نفر بودند. تنها دوازده هزار نفر از آنان گوساله را نپرستیدند و خداوند دستور داد که آن دوازده هزار نفر که به پرستش گوساله تمکین نکرده بودند، شمشیر کشیده به جان دیگران افتند.
آنها گفتند، براى ما این مصیبت سختتر از پرستش گوساله است که باید پدران و خویشاوندان خود را با دست خود بکشیم.
پس، به موسى وحى نازل شد که به آنها بگو، به محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندانش (ع) با عرض درود و سلام توسل جویند، تا آن امر بر ایشان آسان شود. آنها نیز به آن بزرگواران متوسّل شدند و این امر بر آنان آسان گشت. و چون کشتار آن ششصد هزار نفر (دوازده هزار نفر که گوساله را نپرستیده بودند، از آن مورد مستثنى بودند) ادامه یافت، آنان تقاضاى عفو نمودند.
خداى تعالى، آنان را نیز آگاه کرد که مانند خداپرستان به محمد صلّى اللّه علیه و آله و آلش (ع) متوسّل شوند. آنان نیز چنان کردند و خداوند، توبه ایشان را پذیرفت و کشتار پایان یافت[۳].
نقل شده است، پس از آنکه دوازده هزار نفر از آنان کشته شدند، به توسل به محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندانش (ع) آگاهى یافتند و کشتار پایان یافت.
«ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ»: این کشتن بهتر است براى شما، نزد آفریدگارتان.
از این رو کلمه «بارى» تکرار شده است تا لذّت جان و تمکین دل باشد و حضور خدا را از این رو، با لفظ مخصوص «بارى» آورده است، تا تأکیدى بر نادانى آنان باشد که چگونه از بندگى آفریدگار به پرستش آفریده رو کردهاند.
اسم «اللّه» و سایر نامهاى خداى تعالى، در کتاب خدا بسیار تکرار شده است.
وجه کلى و عمومى این تکرار، این است که موجب جاى گرفتن در دل و لذّت و جان روح پذیرنده است که با شنیدن و یاد آن، لذت روحى مىبرد. و در بعضى جاها، انگیزههاى خاصى نیز وجود دارد، خواه انگیزهها نام ویژهاى را اقتضا کند یا نکند، مانند اقتضاى مقام تهدید در نامهاى قهر، که اقتضا مىکند بر غضب، انتقام و سرعت انتقام دلالت داشته باشد. چنانچه مقام وعده، نامهاى لطف را اقتضاء مىکند.
«فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»: و خداوند، توبه شما را پذیرفت که او بسیار توبهپذیر و مهربان است.
[سوره البقره (۲): آیه ۵۵]
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۵۵)
ترجمه:
(و به یاد آور) هنگامى را که گفتید، اى موسى هرگز به تو ایمان نمىآوریم، مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم. پس صاعقه شما را در ربود و شما به آن مىنگریستید.
تفسیر:
«وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ»: یعنى، اى موسى ما به پیامبرى تو اذعان نمىکنیم.
«حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَهُ»: مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم، لذا صاعقه شما را در ربود، صاعقه، به علت جسارتى بوده است که به پیامبر و خدایتان روا داشته و بىادبى نمودهاید.
«وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ»: و شما به صاعقه نگاه مىکردید که نازل مىشد و در نتیجه آن صاعقه مردید (صاعقهاى که بر شما نازل شده بود، موجب مرگ شما شد و آن را مشاهده کردید).
[سوره البقره (۲): آیه ۵۶]
ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۵۶)
ترجمه:
و آنگاه، پس از مرگتان شما را برانگیختیم، تا شاید شکرگزار شوید.
تفسیر:
«ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ»: اشاره به آن است که این بر انگیختن پس از مرگ بوده است، نه پس از اغما و بیهوشى و این آیه، دلالت بر امکان رجعت دارد. چنانچه اخبار به همین مضمون وارد شده و این مسئله، به عنوان یک امر ضرورى بین این امّت درآمده است.
امیر المؤمنین (ع)، در برابر ابن کواء که منکر این قضیه شده بود، به همین آیه استناد فرموده و دلیل آوردند[۴]
در اخبار آمده است، که از حضرت رضا (ع) پرسیدند: چگونه ممکن است حضرت موسى (کلیم اللّه) نداند که دیدن خدا جائز و ممکن نیست، تا آن پرسش را بنماید؟
آن حضرت فرمودند: موسى کلیم اللّه (ع) مىدانستند که خداى تعالى از رؤیت چشم (بصر) منزه و مبرّاست، امّا پس از آنکه با خدا سخن گفت، به او نزدیک و با او به مناجات پرداخت، به سوى قومش بازگشت.
به آنان درباره سخن گفتن و نزدیکى با خدا و مناجات با او آگاهى داد.
آنگاه گفتند: ما به تو ایمان نمىآوریم، مگر اینکه سخن خدا را مانند تو بشنویم و آن قوم هفتصد هزار نفر بودند.
پس حضرت موسى (ع)، هفتاد هزار از آنان را برگزید و از بین آن هفتصد نفر و بعد از میان هفتصد نفر، هفتاد مرد را انتخاب کرد، تا به محل ملاقات با پروردگارش ببرد. و آنگاه با آن عده عازم طور سینا شد. آنان را در دامنه کوه جاى داده، خود به بالاى کوه طور رفت و از خدا درخواست کرد که با او سخن بگوید، به طورى که آنان نیز بشنوند، خدا با او سخن گفت و آنان سخنش را از بالا و پایین و از راست و چپ و از پیش و پس شنیدند. چه خداى تعالى، در درخت سخن پدیدار کرد و از درخت به همه جا پخش شد که آن گروه، از همه جوانب شنیدند و پس از آن گفتند، ما با آنکه سخن خدا را شنیدیم، ایمان نمىآوریم که سخنى که شنیدیم کلام خداست، مگر اینکه او را آشکارا ببینیم. چون این گفتار سخت گران و سنگین را گفتند و استکبار و سرکشى ورزیدند[۵]، خداى تعالى بر آنان صاعقه فرستاد و به دلیل آنکه بر خود ستم روا داشته بودند، صاعقه آنان را در ربود و مردند.
موسى گفت: خدایا! وقتى که بازگشتم، به بنى اسرائیل چه بگویم؟
آنها خواهند گفت تو آنها را بردى و کشتى، زیرا تو در ادّعاى خود که با خدا مناجات مىکنى و سخن خدا را مىشنوى، راستگو نبودى.
پس خدا آنها را زنده کرد و برانگیخت.
آنها گفتند: اگر تو از خدا بخواهى که خود را به تو نشان دهد و تو او را ببینى، خدا اجابت خواهد کرد، آن وقت مىتوانى به ما خبر دهى که او چگونه است، تا خدا را آن گونه که سزاوار معرفت است، بشناسیم.
موسى گفت: اى قوم! البتّه خداوند بارى تعالى با چشم دیده نمىشود و چگونگى هم ندارد. خدا با نشانه هایش شناخته و با نمودهایش دانسته مىشود.
آنها گفتند: به تو ایمان نمىآوریم، مگر اینکه از او آنچه را که گفتیم درخواست کنى.
موسى گفت: بار پروردگارا! تو خود گفته هاى بنى اسرائیل را شنیدى و به مصلحت آنان داناترى.
سپس، خدا به او وحى نمود که یا موسى! آنچه آنها از تو درخواست کرده اند، از من بپرس و من تو را به جهل آنان مؤاخذه نخواهم کرد. در این هنگام بود که موسى گفت: پروردگارا! خود را به من بنما، تا تو را ببینم.
خداى تعالى فرمود: هرگز مرا نمى توانى ببینى، ولى به کوه نگاه کن.
اگر کوه در جاى خود باقى ماند، مرا خواهى دید، امّا در آن هنگام، کوه سقوط خواهد کرد.
چون خدا، با آیاتى از آیات خود به کوه تجلى کرد، کوه ریزریز شد و موسى بىهوش افتاد. وقتى که به هوش آمد گفت: خدایا تو از دیده شدن منزّهى، به درگاهت توبه مىکنم.
در آن هنگام، موسى مىگوید: خدایا از جهل قوم خود به معرفت تو واصل شدم و من از نخستین ایمانآورندگان آن قوم هستم به اینکه تو دیده نمىشوى[۶].
در اخبار، یاد شده است که موسى، از میان قومش که هفتصد هزار تن بودند، هفتاد مرد از آنان که مىپنداشت از برگزیدگان قوم هستند انتخاب کرد، در حالى که آنان فاسدتر از دیگران بودند، ولى او گمان مىکرد که شایسته ترین افراد قوم او هستند.
با اینکه حضرت موسى (ع) پیامبرى از پیامبران اولوالعزم بود، ولى بدترین افراد را به جاى بهترین آنها برگزیده بود. معلوم مىشود که اختیار مردم ربطى به تعیین امام، که شایسته است از بهترین خلق باشد، ندارد.
در خبر وارد شده است که، موسى چون اراده کرد که عهد فرقان را با آنان بر پا دارد، بین محقّین (راستان) و مبطلین (ناراستان) در پذیرش پیامبرى حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله و امامت على (ع) و امامان دیگر (ع)، فرق گذاشت. محقّین را که به پیامبرى حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله و امامت على (ع) و امامان دیگر (ع) اذعان نموده اند، از مبطلین که چنین ایمانى ندارند متمایز کرد. آنها گفتند: ما ایمان نمىآوریم که خداى تو در مورد محمد صلّى اللّه علیه و آله و على و سایر امامان (ع) سفارش کرده، مگر اینکه خدا را آشکارا دیده او ما را به این مسائل آگاه کند. پس صاعقه آنها را گرفت.
موسى به آنهایى که دچار صاعقه نشده بودند گفت: آیا شما مى پذیرید و اعتراف مىکنید؟ اگر چنین نکنید شما نیز به آنان ملحق مىشوید.
گفتند: ما نمىدانیم به آنها چه شد، اگر گرفتارى آنها به آن جهت بود که سخن تو را درباره محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندانش ردّ کردند، از خدا بخواه تا به حق محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندانش (ع) آنان را زنده گرداند، تا از آنان بپرسیم که چرا و چگونه این واقعه برایشان پیش آمد.
پس، موسى دعا کرد و خداوند آنان را زنده نمود.
پس، درباره صاعقه و چگونگى اش از آنها پرسیدند.
گفتند: آنچه که براى ما پیش آمد، به آن جهت بود که ما از اعتقاد به امامت على (ع) بعد از نبوّت محمد صلّى اللّه علیه و آله خوددارى مىکردیم. پس از مرگمان، آسمانها و حجابها و عرش و کرسى و بهشت و دوزخ و همه ممالک پروردگارمان را دیدیم و در جمیع این مملکتها، هیچ امر و سلطنتى را نافذتر از سلطنت محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) ندیدیم.
هنگامى که ما به علت صاعقه مردیم، ما را به دوزخ بردند. پس از آن، دیدیم که محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع)، مالکان دوزخ را صدا زدند و گفتند: دست از عذاب اینان بردارید، زیرا آنها براى پاسخ به مسائلى که به ما و خاندان پاک ما مربوط مىشود، از خدا زنده شدن آنها را خواسته شده و زنده مىشوند[۷].
در اینجا، خداوند به مردمان زمان محمد صلّى اللّه علیه و آله مىفرماید: به خاطر محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندان پاکش (ع) ستمى که پیشینیان شما بر خود کرده و صاعقه آنان را در ربوده بود، رفع شد. پس بر شما واجب است آن کارهایى را که موجب هلاکت آنان شده بود و خداوند آنان را دوباره زنده گردانید، انجام ندهید.
«لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»: در گذشته، علت نسبت دادن فعل پیشینیان را بر آیندگان شرح دادیم. و گفتیم این کار به دلیل سنخیّت بین آنان و ملاحظه رضایت فرزندان نسبت به عملى است که از پیشینیان سر زده است.
چون شکر، به معنى ملاحظه نعمت دهنده در نعمت است، یا به معنى مصرف نعمت در جهتى است که نعمت به خاطرش آفریده شده است. در دو معنى، کسى که در پس پرده انانیّت و دربند زندگى پست حیوانى خویش باشد، برایش ممکن نمىشود (که به معنى واقعى شکر نماید)، لذا خداى تعالى، پس از برانگیختن «بعثت» که حیات الهى است و بعد از مرگ دنیوى که خروج از خودیّت است، مرتبه شکر را بیان داشته است.
[سوره البقره (۲): آیه ۵۷]
وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۵۷)
ترجمه:
و ابر را بر شما سایهبان قرار دادیم «و منّ» و «سلوى»[۸] براى شما فرستادیم تا از روزیهاى پاکیزه اى که برایتان مقرر نمودیم بخورید.
آنان (با کفران آن)، به ما ستمى نکردند، بلکه بر خویشتن ستم روا داشتند.
تفسیر:
«وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ»: آنگاه که در سرزمین تیه[۹] سرگردان بودید، براى اینکه شما را از حرارت خورشید و سرماى ماه (حرارت روز و سرماى شب) نگاه داریم، ابر را براى شما، سایبان قرار دادیم.
«وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى»: «منّ» به ترنجبین تفسیر شده است.
و سلوى به عسل و پرنده بریان و نیز به «سمانى» که پرنده اى شبیه کبوتر است و ساق پا و گردنش از کبوتر بلندتر است، تفسیر شده است.
«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»: بخورید از آن غذاهاى پاک و پاکیزه اى که براى شما روزى قرار دادیم.
امر به (کلوا بخورید)، امر در امثال این گونه موارد، اعم از اباحه، وجوب و رجحان است و این تفاوت بر حسب شمار اشخاص و یا حالات یک فرد و یا مقدار خوردن براى یک نفر، در حال واحد است. اگر منظور از آنچه که خدا روزى داده در اینجا منّ و سلوى باشد، اضافه لفظ «طیّبات» به «ما رزقناکم» اضافه بیانیّه و براى تبیین است نه براى تقیید (یعنى ویژگیهاى روزى را بیان نموده، نه اینکه مقیّد کرده باشد).
اگر منظور از آیه، به طور مطلق باشد (آنچه خدا به عنوان روزى بر بندگان قرار داده است بخورید)، در آن صورت، اضافه براى مقیّد کردن مضاف الیه به مضاف است. یعنى: غذاهایى که پاک و پاکیزه هستند بخورید.
یا اینکه مى گوییم، اگر مقصود از آنچه که روزى داده شده «منّ» و «سلوى» باشد، پاک یا ناپاک بودن آن تنها به یاد یا عدم یاد نام خداى تعالى ارتباط دارد. و معنى آن چنین مىشود:
بخورید آنچه را که اسم خدا بر آن برده شده است و آنچه را نام خدا در آن یاد نشده است، نخورید.
در این صورت، اضافه شدن «طیّبات» به «ما رزقناکم» براى تقیید است.
در تفسیر قمى، آمده است: «هنگامى که موسى (ع) یارانش را از دریا عبور داد، در بیابانى فرود آمدند. بنى اسرائیل به او گفتند: ما را به هلاکت رساندى و از آبادى و شهر به بیابانى کشانیدى که نه سایهاى و نه درختى و نه آبى دارد. در این موقع، ابرى بر آنان سایه افکند تا از حرارت خورشید، در روز در امان باشند و بر آنان «منّ» (ترنجبین) نازل مىشد که تناول نمایند و شامگاهان پرنده بریان بر سفره هاى آنها قرار مىگرفت.
زمانى که مىخوردند و سیر مىشدند، آن پرنده به پرواز درمىآمد. و مىرفت.
با موسى (ع)، سنگى بود که وسط لشگریان قرار مىداد و با عصا به آن ضربهاى وارد مىکرد و آن سنگ شکافته مىشد و دوازده چشمه از آن جارى مىشد. هر چشمه به جانب یکى از گروهها جریان داشت و آنان دوازده گروه بودند.
مدتى این حالت ادامه داشت و آنان از این یکنواختى ملول گشتند و گفتند: یا موسى! هرگز نمىتوانیم با یک نوع طعام صبر کنیم[۱۰].
«وَ ما ظَلَمُونا»: و آنان با کفران نعمت، و بدل کردن آن غذاى بهتر و برتر به پستتر، به کسى ستم ننموده بلکه به خود ستم روا داشتند.
یا آنان با اعتراض به موسى (ع) و عدم رعایت عزّت و احترام نسبت به آن حضرت، به کسى ظلم نکردند، بلکه به خود ستم نمودند.
این کنایهاى است از امّت محمد صلّى اللّه علیه و آله، و کفران نعمت آنان، زیرا محمد صلّى اللّه علیه و آله و ائمّه (ع) را آنچنانکه شایسته وجودشان بود، بزرگ نشمردند و به آن نعمتهاى عظماى ولایت و هدایت، آنچنانکه باید، ارج ننهادند و شکر نعمت به جاى نیاوردند.
از حضرت باقر (ع) نقل است که: خداى تعالى بالاتر و والاتر و بلندمرتبهتر از آن است که به او ستم شود. ولى ما اهل بیت را، از خود دانسته و به خود وابسته و آمیخته مىداند و ظلم به ما را از ستم به خود و دوستى ما را دوستى به خود مىشمرد. از این رو است که مىفرماید:
«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا …»؛ یعنى ولىّ شما، خدا و رسول و ایمانآورندگان هستند که دوستى آنها دوستى خداست[۱۱]
«وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»: و شما با تبدیل کردن چیز پستتر، به آنچه خیر بوده است و یا با نابود کردن نعمت به سبب کفران آن، به خود ظلم کردهاید. یا به ائمه (ع) که روان خلایقاند و ذات آن بزرگواران حقیقت وجود است، ستم روا داشتید. در واقع، ستم به خود نمودهاید.
یا با ظلم به ائمه (ع) که خود سبب آن بودهاید، موجب شدهاید تا خویشتن را به هلاکت بیندازید.
[سوره البقره (۲): آیه ۵۸]
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَهَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّهٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۵۸)
ترجمه:
و هنگامى که گفتیم در این قریه داخل شوید و از آنجا هر چه خواسته باشید، فراوان بخورید، و از در، سجده کنان وارد شوید و بگویید، بار گناهان ما را فرونه. و ما گناهانتان را بیامرزیم و به نیکوکاران شما فزونى مى بخشاییم.
تفسیر:
«وَ إِذْ قُلْنَا»: اى بنى اسرائیل! به یاد آرید هنگام بیرون شدن از سرزمین تیه را که به شما گفتیم:
«ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَهَ»: داخل این قریه، یعنى بیت المقدس، یا اریحا از سرزمینهاى شام شوید.
«فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ»: و هر چه بخواهید از این خوان گسترده بخورید که رنج و زحمتى براى یافتن آن ندارید.
«وَ ادْخُلُوا الْبابَ»: در آن قریه یا در گنبدى که در بیت المقدس است، وارد شوید- این گنبد جایى است که یهودیان به سوى آن نماز مىخواندند.
«سُجَّداً»: در حالى که خدا را سجده مىکنید. یا اینکه با نهایت خضوع و فروتنى همراه با شکر و سپاسى که در نتیجه خروج از سرزمین تیه برایتان حاصل شده است، وارد آن قریه شوید.
برخى گفته اند، خداى تعالى تمثال محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) را بر روى در نقش نمود و بنى اسرائیل را امر به سجده کرد، تا با سجده در آن جایگاه، نسبت به آن بزرگواران، تعظیم روا دارند و با آنان مجدّدا بیعت نمایند.
به این سبب، خداى تعالى دوستى آن بزرگواران را یاد آورده است و عهد و پیمانى که از آنان درباره محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) گرفته است، خاطر نشان مىکند.
«وَ قُولُوا حِطَّهٌ»: و با زبانتان بگویید: که این سجده و تعظیم، براى تمثال محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) است، تا به خاطر آنان، بار گناهان را از دوش ما بردارد. یا اینکه با زبان دل بگویید. یا اینکه به این امر معتقد شوید که توسل به آنان، وسیله آمرزش گناهان است.
ممکن است «حطّه» مصدر از فعل مجهول باشد، که در این صورت، معنى آن چنین مىشود: با زبان کالبدى یا دلهایتان بگویید، ما نسبت به تمثال آن دو بزرگوار، فروتر و پستتریم. لفظ «حطّه» بر وزن «فعله» به معنى پایین آمدن و افکندن است.
«حِطَّهٌ» به نصب هم خوانده شده است، در این صورت، مفعول فعل محذوف است.
در هر حال، این کلمه یا جزء جملهاى است که مبتدا یا خبر آن حذف شده است، یا قائم مقام جمله محذوف است. به هر حال، یا جمله انشایى دعایى و یا خبرى است.
«نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ»: ما گناهان و خطاهاى کسانى از شما که گناهکارند، مى بخشیم.
«وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ»: و نیکوکاران از شما را فزونى مىدهیم.
این عبارت، از نوع جمله مستأنفه است، تا حال باشد براى «محسن»، اعم از اینکه خطاکار باشد یا نباشد.
[سوره البقره (۲): آیه ۵۹]
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۵۹)
ترجمه:
پس از آن، ستمکاران آن گفتارى را که به آنان گفته شده بود، به سخنى غیر آن تبدیل کردند و ما نیز بر آنانى که ستم کردند، عذابى از آسمان فروفرستادیم، زیرا ایشان به فسق و فجور پرداخته بودند.
تفسیر:
«فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ»: آنان، آنچنانکه امر شده بود، سجده نکردند و آنچه را که امر شده بود بگویند، نگفتند، بلکه به پشت داخل آنجا شدند و به جاى اینکه بگویند، بار گناهان را فرونه. گفتند: «حنطه»، یعنى خوردن گندم سرخ که به ما قوّت مىدهد، براى ما دوستداشتنىتر از این کار و گفتار است. یا گفتند: دانه جو بهتر از این عمل است.
روایت شده است که اختلاف آنان در این بود که چون به در رسیدند و آن را درگاهى بلند یافتند، گفتند: لازم نیست ما در موقع داخل شدن به این درگاه، خم شویم و به حالت رکوع درآییم. مىپنداشتیم که آن در، کوتاه است و چارهاى جز خم شدن نداریم، در حالى که این درگاهى بلند است. تا کى موسى و یوشع بن نون، ما را مسخره و وادار مىکنند که به چیزهاى باطل سجده کنیم؟ و پشت به در کردند و به جاى کلمه «حطه» کلمه «حنطه» را به زبان جارى کردند، کلمه اى گفتند که به معنى گندم سرخ است. و این بود معنى تغییر و تبدیل گفتار.
«فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا»: در اینجا، به جاى ضمیر (هم)، اسم ظاهر (على الّذین ظلموا) را آورده است.
آوردن اسم ظاهر و تکرار موصول (الّذین)، براى آن است که زشتى و ستم، در دل شنونده کاملا ممکن و جایگزین شده و اشعار بر این باشد که ظلم، به سبب عذاب است. چنانچه تعلیق تبدیل بر موصول، براى اشعار به سبب بودن ظلم براى تبدیل قول نبىّ صلّى اللّه علیه و آله است، که فرمایش آن حضرت، همان فرمان خداست که آنها دگرگون کردند.
مقصود، کنایه از امّت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ستم آنان به اهل بیت (ع) و دگرگون کردن سخن پیامبر خداست.
به امام باقر (ع) نسبت داده شده است که فرمودند: جبرئیل با آیه «فبدل الذین ظلموا آل محمد صلى الله علیه و آله حقهم غیر الذى قیل لهم فانزلنا على الذین ظلموا آل محمد صلى الله علیه و آله …» یعنى ستمکاران بر آل محمد، حق آنان را تبدیل کردند به غیر آن چیزى که به آنها گفته شده بود، در نتیجه، بر ستمکاران آل محمد عذاب نازل کردیم. البته این گفتار به اعتبار کنایه و مقصود است، نه اینکه عینا آل محمد صلّى اللّه علیه و آله در آیه آمده باشد[۱۲].
«رِجْزاً مِنَ السَّماءِ»: «رجز» به کسر، و به ضم، هر دو آمده است و به معنى عذاب یا نجاست و یا مطلق چیزهایى مانند رجس و پلیدى که باید آنها را رها کرد، آمده است.
«بِما کانُوا یَفْسُقُونَ»: به دلیل آنکه از فرمان خدا و فرمانبردارى او بیرون رفته بودند، آن پلیدى بر ایشان فرود آمد.
اما نوع بدبختى و پلیدى که بر آنان فروفرستادهشد، برخى گفتهاند این گونه بود، که صد و بیست هزار نفر از آنان، به علّت ابتلا به بیمارى طاعون، در قسمتى از یک روز مردند.
بر کسانى که در علم الهى توبهکار بودند، یا از ذریّهشان نسل پاکیزهاى ظاهر مىشد، عذاب نازل نشد. آنان از آن دسته بودند که در علم خدا معلوم بود که ایمان نیاورده، توبه نمىکنند.
[سوره البقره (۲): آیه ۶۰]
وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۶۰)
ترجمه:
و به یاد آور هنگامى که موسى براى قوم خود آب طلب کرد. پس به او گفتیم، عصایت را به سنگ بزن. پس، دوازده چشمه آب از آن جوشید و آبشخور هر گروهى از اسباط معلوم شد و گفتیم بخورید و بیاشامید از روزى خداوند و در زمین فساد و فتنه انگیزى نکنید.
تفسیر:
«وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ»: نفرمود: «لکم» به صورت خطاب، چنانچه در سابق و لا حق به صورت خطاب به حاضران آورد، تا هم تجدید روش و اسلوب باشد و هم اشعار بر این باشد که طلب آب موسى براى بنى اسرائیل، از آن جهت بوده که آنها قوم او و موافق و همراه او بودند، تضرّع و زارى مىکردند و مستحقّ طلب رحمت بودند. افراد حاضر در زمان نزول آیه، از این جهت هم سنخ با آنها نبودند، تا از این ناحیه مورد خطاب قرار بگیرند، زیرا وقتى بنى اسرائیل در وادى تیه تشنه شدند، به موسى پناه بردند و گریه و زارى کردند و تسلیم امر او شدند و در نتیجه، موسى هم براى آنان آب طلب کرد.
«فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ»: و آن سنگ، سنگ خاصى بود، موسى عصایش را به آن سنگ زد، در حالى که محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندان پاکش (ع) را مىخواند. به امام باقر (ع) نسبت داده شده که فرمود: سه عدد سنگ از بهشت نازل شد که عبارتاند از مقام ابراهیم، و حجر بنى اسرائیل و حجر الاسود[۱۳] و نیز از امام باقر (ع) است که: آنگاه که قائم (ع) از مکّه خارج شود، منادى (جارچى) او ندا خواهد کرد، که آگاه باشید کسى طعام و شراب با خود حمل نکند، او با خود سنگ موسى بن عمران را حمل مىکند و آن به اندازه یک بار شتر است و در هیچ مکانى فرود نمىآید، مگر اینکه از آن چشمه ها بجوشد. پس هر کسى گرسنه باشد، سیر مىشود، و تشنه باشد، سیراب مىشود و چهارپایان آنها سیر مىشوند، تا اینکه از پشت کوفه در نجف فرود مىآیند[۱۴].
«فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ»: یعنى، هر یک از گروههاى دوازدهگانه از اولاد یعقوب، داراى چشمه مخصوص به خود گشتند.
«مَشْرَبَهُمْ»: به گونهاى بود که هیچ گروهى در محل آب خوردن مزاحم گروه دیگرى نبود، گویا که آبشخور هر یک معلوم و جدا از آبشخور دیگرى بود. در حالى که به آنها گفته مىشد «کلوا»، از منّ و سلوى بخورید، یا اینکه چشمهها طورى بود که غذا و آب از آنها مىجوشید، چنانچه در خبر سابق به آنها اشاره شده بود.
«وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»: لفظ «مفسدین» حال تأکیدى است، زیرا که «عثو» به معنى افساد است.
[سوره البقره (۲): آیه ۶۱]
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (۶۱)
ترجمه:
به یاد آورید زمانى را که گفتید اى موسى، ما به یک خوراک نمىتوانیم بسازیم. پروردگار خود را بخوان تا از آنچه از زمین مىرویاند، از سبزى و خیار و گندم و عدس و پیازش براى ما بیرون آورد.
گفت: چگونه پستتر را با بهتر عوض مىکنید؟ به شهر فرود آیید تا این چیزها که خواستید بیابید و ذلّت و مسکنت بر آنان مقرّر شد و به غضب خدا مبتلا شدند، زیرا آیههاى خدا را انکار مىکردند و پیامبران را به ناروا مىکشتند و این به آن جهت بود که نافرمان شده تعدّى مىکردند.
تفسیر:
«یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ»: به یاد بیاورید وقتى که گفتید:
اى موسى، ما به طعام واحد، شکیبایى نمىورزیم. یعنى، پدران شما در سرزمین تیه گفتند: اى موسى، ما بر «من» و «سلوى» نمىتوانیم صبر کنیم، ناچار باید غذاى دیگرى با آن باشد.
«فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها»: اى موسى! از خدا بخواه، که براى ما از زمین سبزى برویاند.
بقل (جمع آن بقولات)، گیاهان خوردنى است که از زمین مىروید و سبز است، مانند تره، نعناع، کرفس و نظیر آن.
به طور مطلق، گیاهى که از زمین مىروید و زمین را سبز مىنماید، بقل (سبزى) مىنامند.
«وَ قِثَّائِها»: با مدّ و تشدید «تاء» و کسر «قاف»، به معنى خیار است و بعضى بر نوعى از خوردنیها که شبیه خیار است، اطلاق کرده اند.
«وَ فُومِها»: گندم یا نان، یا هر دانه خوراکى دیگر.
گفته شده است که فوم «الثّوم» با «ثاء» خوانده شده است (به معنى سیر است).
«وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها»: و عدس و پیاز.
آنگاه، خداى تعالى با حضرت موسى (ع) فرمود:
«أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنى»: آیا آن را به چیزى که کمارزشتر و پستتر از «من» و «سلوى» است، مبدّل مىکنید؟
«بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ»: در حالى که «منّ» و «سلوى» لذیذتر و مقوّىتر و لطیفتر است.
«اهْبِطُوا»: از این سرزمین تیه خارج شوید.
«مِصْراً»: به شهرى از شهرها بروید.
یا منظور خود مصر (که اسم علم است) است، یعنى به خود مصر برگشته در آنجا سکونت کنید. و منصرف بودن آن، به جهت ساکن بودن حرف وسط است.
«فَإِنَّ لَکُمْ»: یعنى در آنجا (براى شما).
«ما سَأَلْتُمْ»: هر چه مىخواهید از سبزى و خیار و سیر و غیره وجود دارد.
«وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ»: و بر آنها خوارى و ذلت مقدر و مقرر گشت.
در مورد ذلت و خوارى، از آن جهت ضرب به معنى زدن استعمال شده، که ذلت را به گنبدى تشبیه کرده که از اتمام اطراف به آنها احاطه شده، یا ذلت تشبیه به گل شده که به دیوار زده مىشود.
«وَ الْمَسْکَنَهُ»: مسکنت و بیچارگى، از فقر و نادانى بدتر است و این عذاب آنان در زندگى دنیوى است. چون قوم یهود، هیچگاه از حرص و طمع که اسباب و لوازم خوارى است جدا نمىشوند و حالت آنها به ظاهر از نصارا بدتر است.
«وَ باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ»: از مقام پرسش، در حالى بازگشتند که غضب بزرگى از جانب خدا شامل حال آنها شد. یا مستحقّ غضب الهى در آخرت گشتند.
«ذلِکَ»: موارد یاد شده، از ذلّت و مسکنت و خشم الهى که بر آنان وارد شد، اشاره و کنایه از امّت محمد صلّى اللّه علیه و آله است و همه به آن جهت است که:
«بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ»: آنها کفر مىورزیدند.
فعل «کانوا» اشاره به آن است که، کفر از سجایاى اخلاقى و ذاتى آنها بوده، کشتن پیامبران هم براى آنها عادت بوده است.
«بِآیاتِ اللَّهِ»: آنها به آیات خدا کافر شدند. آیات خدا بر دو نوع است: آیات صغرى و آیات کبرى، در عالم صغیر و در عالم کبیر. آیات کبرى، پیامبران خدا صلّى اللّه علیه و آله و اولیاى الهى (ع) هستند.
«وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ»: منظور از «نبیّین»، آنهایى هستند که از خداوند خبر مىدهند. چه پیامبران باشند، چه جانشینان آنها و یا مقصود، به ویژه پیامبران است، غیر از اوصیا و جانشینان آنها.
«بِغَیْرِ الْحَقِّ»: کشتن این پیامبران، طبق موازین حقّ و حقیقت نبوده و برخلاف حقّ، به چنین اعمال ناپسندى دست زدند.
این عبارت، تنها براى بیان و توضیح است، وگرنه هیچ پیامبرى به حقّ کشته نمىشود.
«ذلِکَ»: آن کفر به آیات خدا و کشتن پیامبران.
«بِما عَصَوْا»: از آن جهت بوده است که به خدا و خلفاى او، عصیان ورزیدند.
«وَ کانُوا یَعْتَدُونَ»: و آنها به تعدّى و آزار خلفاى الهى روى آوردند. یا از فرمان خداى تعالى تجاوز کرده از امر خدا سرباز زدند.
تخلّل لفظ «کانوا» براى اشاره به آن است که آنها در تجاوز متمکن بوده اند و این اخلاق ناپسند، با وجود آنان عجین شده بود. مقصود آن است که، نافرمانى سبب تعدّى آنان شد، به طورى که در تعدى پایدار گشتند. چنان تجاوز و تعدّى در وجودشان مستقرّ شد که سبب کفر و کشتن پیامبران گشت.
این دو عمل زشت، باعث خوارى و بیچارگى آنان و خشم خداوند شد.
پس اى امّت محمد! از گناهان کوچک دورى گزینید، تا اینکه شما را به گناهان بزرگ نکشاند و به خوارى و بیچارگى در دنیا، و غضب الهى در آخرت، دچار ننماید. یا مقصود، هر یک از خوارى و مسکنت و غضب، در دنیا و آخرت است.
به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نسبت داده شده است که فرمودند: اى بندگان خدا، از لجاج در نافرمانى حق و آسان شمردن عصیان و گناه بپرهیزید، که نافرمانیها، خفّت و خوارى را نصیب صاحبش مىکند، تا آن وقت که او را در گناهى بزرگتر بیفکند.
پس، همواره عصیان ورزیده، سهل انگارى پیشه مىکند. و در مسیر خوارى و پستى گام برمىدارد. تا در جنایتى بزرگتر از جنایت پیش بیفتد. تا آنجا پیش مىرود که ولایت جانشین رسول خدا را ردّ کرده پیامبرى رسول خدا را هم منکر مىشود. آن قدر آن کار را ادامه مىدهد و در این مسیر پیش مىرود که توحید خدا را منکر شده و الحاد را در دین خدا جاى مىدهد. از امام صادق (ع) است که فرمود: به خدا سوگند که پیامبران را نه با دستهایشان مىزنند و نه با شمشیرهایشان مىکشند، بلکه احادیث آنها را مىشنوند و پخش مىکنند، سپس بر آن احادیث مؤاخذه شده و کشته مىشوند، که همین قتل ناشى از تجاوز و نافرمانى است[۱۵].
به این مضمون، اخبار بسیارى نقل شده است.
[سوره البقره (۲): آیه ۶۲]
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۲)
ترجمه:
به درستى آنان که گرویدهاند و آن کسانى که یهودى و نصرانى و صائبى هستند، هر کدام به خدا و دنیاى دیگر ایمان داشته باشند و کارهاى شایسته انجام دهند، پاداش آنها پیش پروردگارشان است، نه بیمى دارند و نه اندوهناک شوند.
تفسیر:
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»: آن کسانى که ایمان آوردند، به ایمان عام که نفس بیعت عامه یا حاصل بیعت عامّه است، یا شبیه به آن حالتى است که از بیعت عام حاصل مىشود، چنانچه به طور مفصّل گذشت.
حاصل سخن اینکه، مراد از ایمان در اینجا، همان معنى اسلام است.
«وَ الَّذِینَ هادُوا»: «هاد» و «تهوّد» و دیگر تصرّفات، از مشتقّات جعلى است که از «یهود» اخذ شده است، و آن به معنى کسى است که داخل در یهودیّت شده یا یهودیّت را به خودش بسته است.
کلمه «یهود» اگر عربى باشد، از «هاد» است، به معنى کسى که توبه کرد. چون به دست پیامبرشان توبه کردند، یا چون از عبادت گوساله توبه نمودهاند، به این نام خوانده شدند. مىتوان «یهود» را، معرّب یهودا، که بزرگترین اولاد یعقوب بوده دانست، که این قوم به نام او نامیده شدند.
«وَ النَّصارى»: یعنى «و الّذین تنصّروا»، به معنى آن کسانى که نصرانیّت اتخاذ کردند. در اینجا از موصول وصله که به صورت فعل است عدول کرده، زیرا فعل «نصر» از مصدر نصرانیّت استعمال نشده، و معنى لغوى هم در اینجا مقصود نیست. فعل «تنصّروا»، اگر چه از مشتقّات جعلیّه است و از نصرانیّت گرفته شده، امّا بیشتر مواقع، در تظاهر به نصرانیّت- نه داخل شدن در آن- استعمال شده است.
«نصارى» جمع نصران، مانند «سکارى» و سکران وصفى است که از «نصر» گرفته شده است و آنها را از این رو نصارى نامیدهاند که آنان حضرت عیسى (ع) را یارى کردند. ممکن است مشتقّ جعلى از «ناصره»- محل تولّد حضرت عیسى (ع)[۱۶] یا از نصرانه که قریهاى بوده است که مریم و عیسى (ع)، پس از بازگشت از مصر، به آنجا فرود آمدند و پیروان در آنجا جمع شدند، گرفته شده باشد.
«یا» در «نصرانى» براى مبالغه آمده است، یا بنا بر معنى اخیر به معنى «یا» ى نسبت است.
«وَ الصَّابِئِینَ»: «صائبین»، کسانى بودند که ستارگان را مىپرستیدند[۱۷]. از این جهت به آنها «صائبین» گفته شد، که آنها به دین خدا متمایل شدند. یا از دین خدا برگشتند، زیرا که «صب» بدون همزه به معنى میل است.
اگر با همزه بخوانیم (صبئوا) به دو وجه متناقض آمده است. یا «صبوا عن»، یعنى از دین خدا خارج شدند. یا «صبئوا الى»، یعنى داخل دین خدا شدند. اینجا نیز به همان علّت که در «النّصارى» گفتیم، از موصول عدول کرده است.
«مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»: از آنان، هر کدام که متّصف به ایمان خاص حاصل از بیعت خاصه شده باشند و با قبول دعوت باطنى و دخول ایمان در دل، در سراى ایمان وارد شده و قبول ولایت و احکام دل نمودند، آنها مأجورند.
ممکن است ایمان به معنى لغوى آن منظور نظر باشد، در آن صورت، اذعان به خداى تعالى، یا على (ع)، معنى مىدهد. از این جهت که على (ع)، مظهر خداى تعالى است.
یا منظور از ایمان، اسلام خواهد بود، یعنى کسى که بیعت عامه نموده، دعوت ظاهر اسلام را پذیرفته باشد.
«وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً»: و کسانى که به روز باز پسین ایمان داشته و عمل شایسته مىکنند، نزد خدا پاداش دارند.
عمل صالح، به اعمالى گفته مىشود که در همان بیعت، نسبت به آن اعمال پیمان و عهد بسته است، و این در صورتى است که ایمان به معنى اوّل باشد، ولى طبق دو معنى اخیر، ایمان منظور از عمل صالح بیعت خاصّ و لوى است، زیرا که آن اصل اعمال صالحه و پایه و بنیان آن است و بدون آن هرگز عمل شایستهاى نخواهد بود.
«فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ»: و آنان را پاداشى است که شایسته آن هستند و شناخت آن پاداش ممکن نیست، مگر اینکه به خود آنها اضافه شود.
«عِنْدَ رَبِّهِمْ»: و این پاداش نزد پروردگارشان است.
قید اینکه پاداش، نزد خدایشان است، براى بزرگ نشان دادن اجر است.
مقصود آن است که اسلام، یهودیّت، نصرانیّت و صائبیّت، در دریافت آن پاداش بزرگ برابرند، در صورتى که کارشان به ولایت و قبول دعوت باطنى و دخول ایمان در دل انجامد.
اگر کارشان به ولایت نیانجامد، در این صورت، عبارت «عند ربّهم» طبق مفهوم مخالف، بر این امر دلالت مىکند که اجرى از سوى پروردگارشان براى آنان نخواهد بود. چه اجر و پاداشى نباشد، یا اگر باشد، از سوى خدا نباشد.
تفصیل این اجمال، آن طورى که از آیات خدا و اخبار مستفاد مىشود، چنین است که، هر که منکر ولایت باشد، عقوبت خواهد شد. و هر که منکر ولایت نباشد، اذعان به آن هم نداشته باشد و اعتراف نکند، امیدوار به لطف خدا خواهد بود (اگر خدا بخواهد عذاب کند و یا به او حال توبه عنایت فرماید). حال، آن منکر چه مسلمان چه غیر مسلمان باشد، فرقى نمىکند.
کسى که منکر نباشد و اذعان و اعتراف به ولایت هم نکند، امّا در زمان رسول خدا باشد و بر بیعت عامه توقف نماید، به همان بیعت عامه که به پیامبر خدا داشته است، نجات مىیابد و خدا چیزى از اعمال او را فروگذار نخواهد کرد.
«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»: ترس و اندوهى براى آنان نیست. در گذشته درباره این آیه سخن گفته شد و دوباره به شرح آن نمىپردازیم.
[سوره البقره (۲): آیه ۶۳]
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۶۳)
ترجمه:
به یاد آرید آن زمانى را که از شما پیمان گرفتیم، در حالى که کوه را بالاى سر شما بالا برده بودیم (در آن حال از شما پیمان گرفتیم) که آن کتابى را که به شما دادهایم، محکم بگیرید و آنچه در آن است به خاطر آرید، شاید پرهیزگارى پیشه کنید.
تفسیر:
«وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ»: و به یاد آرید پیمانى را که به دست پیامبرانتان و یا جانشینان آن بزرگواران بستید.
منظور از پیمان، همان عهدى است که با بیعت عامّه و یا خاصّه بسته شده است و اضافه لفظ «میثاق» براى معهود و معلوم بودن پیمان است، یعنى پیمانى که به نبوّت محمد و ولایت على (ع) بستید.
با عهد و پیمان مربوط به توحید و نبوّت و اقرار به آن چیزى که بر پیامبرشان نازل شده است، از آن جمله، نبوّت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) بوده است، که باید این پیمان و سفارش را به فرزندان و نسلهاى بعدیشان برسانند. لذا در اخبار، تفسیر عهد و پیمان، به نبوّت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) شده است، یا از باب اینکه آن دو، به صراحت در پیمان یاد شدهاند، یا اینکه اقرار به نبوّت هر پیامبر و ولایت هر ولىّ، مستلزم اقرار به نبوّت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) است.
زیرا، نبوّت انبیا و ولایت اولیا، صورت رقیق شده و مختصرى از نبوّت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) است. این رقیقه (نبوت و ولایت سایر انبیا)، نسبت به حقیقت کلیّه، جزئى است، چنانکه نسبت به آن حقیقت محل است و اقرار به جزئى، اقرار به کلّى است. همان طور که، اقرار به کلّ، اقرار به جزء است.
«وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ»: و بر فراز شما کوه طور را قرار دادیم.
خداى تعالى، به جبرئیل فرمان داد، تا از کوه فلسطین قطعهاى بهاندازه لشگریان بنى اسرائیل برکند. جبرئیل نیز اطاعت امر نموده آن را در بالاى سر آنان برافراشت. آن کوه، به زبان پیامبرمان گویا بود که:
«خُذُوا ما آتَیْناکُمْ»: آنچه از احکام به طور مطلق یا احکام قالبى و قلبى که در پیمان عرضه کردیم، بگیرید.
یا آن عهدى که از تورات، یا از نبوت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) از شما گرفتیم و با قوّت تمام در دلها و بدنهایتان جا دادیم، آنها را گرفته در نظر آرید.
گفته شده است که موسى (ع) به آنها گفت: یا آنچه به شما گفتم، بپذیرید، یا اینکه کوه بر شما افکنده مىشود.
پس، آن را با کراهت پذیرفتند، جز آنان که خداوند آنها را نگهداشت. پس از آنکه قبول کردند، سجده کردند و سر بر خاک مالیدند.
بسیارى از آنان چانههایشان را به خاک نهادند، نه به نیّت خضوع و خشوع در برابر خدا، بلکه به کوه نگاه مىکردند که آیا به پایین سقوط مىکند یا نه؟
«وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ»: و به یاد آرید آنچه در آن است، یعنى، آنچه از شروط پیمان، یا از احکام قالبى یا قلبى، یا از ثواب موافق احکام و عقاب مخالف آن. یا به یاد آرید، آنچه را که در بالا بردن کوه طور و سقوط آن بود یا آنچه از ثواب و عقاب و احکامى که به شما دادیم، یاد آورید.
به حضرت صادق (ع) منسوب است که فرمود: آنچه را که ترک آن موجب عقوبت بوده، به یاد آرید[۱۸]
«لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»: با یادآورى و انجام آنچه به شما امر شد، شاید از مخالفت پرهیز نمایید و تقوى پیشه گیرید.
[سوره البقره (۲): آیه ۶۴]
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ (۶۴)
ترجمه:
پس باز هم به آن پیمان پشت کردید. اگر فضل و بخشش خدا بر شما نبود (شامل حال شما نمىشد)، از زیانکاران شده بودید.
تفسیر:
«ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ»: و سپس، شما از یاد خدا، یا از اخذ عهد، یا از حفظ پیمان و یا از وفاى شرطهاى پیمان روى گردان شدید.
«فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ»: اگر فضل و بخشش و رحمت الهى شامل حال شما نمىشد، هرآینه از زیانکاران بودید.
فضل، همان رسالت، و نبوت در همان طریق رسالت است.
کلمه رحمت در اینجا، همان ولایت و نبوّتى است که در طریق ولایت است.
از این رو، مفسّرین در برخى از آیات، فضل و رحمت را به محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) تفسیر کردهاند، چون فضل و رحمت با محمد صلّى اللّه علیه و آله متّحد است و چون نبى و ولى، در مردم سبب نزول رحمت و برکت خدا و رفع عذاب مىشوند.
[سوره البقره (۲): آیه ۶۵]
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ (۶۵)
ترجمه:
هرآینه دانستید آن کسانى را که در روز شنبه تعدّى کردند، به ایشان گفتم: (در نتیجه تعدّى و عدم اجراى فرمان) بوزینگانى رانده و زبون شوید.
تفسیر:
«وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ»: و هرآینه محققا دانستهاید، آنان که در روز شنبه از حدود الهى تجاوز کردند، به صورت میمون درآمدند. پس اى یهود و اى امّت محمد صلّى اللّه علیه و آله، شما نیز در صورت تعدّى و بیرون شدن از حکم الهى، مانند آنان به عقوبت گرفتار مىشوید.
«فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ»: پس با امر تکوینى، آنان را به صورت میمونهایى درآوردیم که از هر خیرى به دور باشند.
«خاسِئِینَ» دور از خیر یا خوارشدگان، یا مقصود معنایى است اعمّ از هر دو.
[سوره البقره (۲): آیه ۶۶]
فَجَعَلْناها نَکالاً لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقِینَ (۶۶)
ترجمه:
پس این را (داستان یا عذاب را) مایه عبرت حاضران و آیندگان و پندى براى پرهیزگاران قرار دادیم.
تفسیر:
«فَجَعَلْناها» ما این مسخ، یا عذاب، یا امّت مسخ شده را چنانچه در خیر آمده است مایه عبرت قرار دادیم[۱۹].
«نَکالًا»: این زجر، عبرتى بود تا مانع از تجاوز و مخالفت آنان شود.
و «لِما بَیْنَ یَدَیْها»: یعنى امّتهاى گذشته که در جلوى این امّت مسخ شده قرار دارند. زیرا امّت مسخ شده، به سبب توجّهشان به آخرت و وجود امّتهاى گذشته، در آخرت و عالم مثال، به امّتهاى پیشین توجّه دارند و آنها در برابر قرار گرفتهاند و عبرت بودن اینها نسبت به امّتهاى پیشین، به آن اعتبار است که پیامبرانشان از امّتهاى آینده و تجاوزشان خبر داده بودند. بنابراین، معنى قول خداى تعالى «وَ ما خَلْفَها» عبارت از امّتهاى موجود در زمان امّتهاى مسخ شده و امّتهاى آینده است، زیرا که امّت مسخ شده به سبب توجه فطرى که به آخرت دارد، به دنیا و آنچه که در آن است و آنچه که در آن پدید خواهد آمد، پشت کرده است. اگر چه مختار و آزاد بوده به دنیا توجّه داشته باشد. یا مقصود از «لِما بَیْنَ یَدَیْها» امّتهاى حاضر در زمان مسخ و امّتهاى آینده است. چون امت حاضر که معلوم است و بین دو دست آنان حاضر است و امّتهاى آینده هم به اعتبار اینکه به استقبال امّت مسخ شده بر زمان مرور مىکند، گویا که بین دو دست آنها حاضر است. بنابراین، قول خداى تبارک و تعالى «وَ ما خَلْفَها» عبارت از امّتهاى پیشین است و ممکن است مقصود از «لِما بَیْنَ یَدَیْها» امّتهاى حاضر در زمان مسخ باشد یا اینکه قریههاى نزدیک و دور مقصود است.
و مقصود از «نکال»، همان عقوبت است که معنى حقیقى آن است، یعنى آن مسخ شدن را عقوبت گناهان حاضران و گذشتگان قرار دادیم.
«وَ مَوْعِظَهً»: و آن همه مجازات و مسخ براى یادآورى و آگاهاندن عواقب کارشان و یا عبرت، یا نصیحت، یا برانگیختن آنان به تقوى و فرمانبردارى یا ترساندن از گناهان و فریفته شدن به دنیاست.
«لِلْمُتَّقِینَ»: همه آن موارد، تنها براى پرهیزگاران سودبخش است، زیرا غیر آنان متنبّه نشده، پند نمىگیرند و سودى هم نمىبرند. از این رو، خدا به آنان خطاب نفرموده و توجّه هم نداشته است.
داستان تجاوزکنندگان از حدّ الهى، که برخلاف فرمان خدا، شنبه را به کار پرداختند، در پیش خواهد آمد (در گذشته نیز در اوّل سوره معنى تقوى بیان گردید).
[سوره البقره (۲): آیه ۶۷]
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (۶۷)
ترجمه:
و یاد آورید وقتى را که موسى به قوم خود گفت: هرآینه خدا امر مىکند شما را به اینکه بکشید گاوى را. قوم او پاسخ دادند او را، که ما را مسخره مىکنى؟ موسى گفت: پناه مىبرم به خدا (که سخن به افترا بگویم)، که از نادانان باشم.
تفسیر:
«وَ»: اى بنى اسرائیل یا اى امّت محمد صلّى اللّه علیه و آله! به یاد آورید، یا به بنى اسرائیل یا به امّت خودت اى پیامبر یادآور شو، داستان آن کشتهاى را که به دست موسى (ع) زنده شد، تا اینکه بدانند آنچه موسى (ع) فرمود، حق بود و آن اخبارى است که درباره نبوّت محمد صلّى اللّه علیه و آله و ولایت على (ع) بیان داشت و اینکه آن اخبار چیزى نیست که به آن اهمیّت نداد.
«إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ»: وقتى موسى (ع) به قومش گفت که خداوند به شما فرمان مىدهد، که کشته را زنده کنید تا او درباره قاتلش به شما خبر بدهد.
«أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً»: یعنى گاوى را بکشید و بعضى از قسمتهاى بدن او را به کالبد این مقتول بزنید.
داستان آن چنین است که: در بنى اسرائیل زن زیبایى- با اصل و نسب- وجود داشت که خواستگاران زیادى هم داشت. او را سه پسر عمو بود که او را مىخواستند. او راضى شد تا با برتر از همهشان ازدواج کند.
ولى پسرعموهاى دیگر، به او شدیدا حسد برده وى را دعوت کردند و کشتند و او را به محلى که اکثر قبایل بنى اسرائیل در آنجا بودند، برده و شب هنگام، او را در همان جا انداختند و رفتند.
بامدادان، مردم آن کشته را دیده شناختند. آن دو پسر عمو هم آمده جامه دریدند و بر آنان ندبه کرده از آن افراد که در آن محل بودند کینهخواهى کردند.
موسى (ع) آنها را احضار کرد و درباره آن کشته پرسید. آنها کشتن آن جوان را انکار کردند.
موسى (ع) پنجاه تن از فرمانروایان بنى اسرائیل را وادار کرد که به خدا و به خداى بنى اسرائیل و برترىدهنده محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندان طیبین آن حضرت، سوگند شدید خورده و بگویند، که ما او را نکشتهایم و نمىدانیم که قاتل او کیست.
اگر سوگند خوردند، باید دیه مقتول را بدهند. اگر از آن سر باززنند، باید قاتل را معرفى کنند و یا قاتل را به اقرار واداشته او را قصاص کنند.
اگر سوگند نخورند، باید در جایگاهى تنگ زندانى شوند تا سوگند بخورند، یا اقرار به قتل کنند و یا شهادت دهند که قاتل کیست.
آنان گفتند: اى پیامبر خدا، آیا نمىشود به جاى سوگند اموالمان را بدهیم؟ و آیا اموال ما به جاى سوگند قبول نمىشود؟
موسى (ع) گفت: نه، این حکم خداست.
پس گفتند: اى پیامبر خدا این تصمیم سخت سنگین است و ما جنایتى مرتکب نشدهایم و چنین سوگندى سزاوار ما نیست و بر گردن ما حقى نیست که سوگند بخوریم.
از خداى- عز و جلّ- بخواه که قاتل را به ما بشناساند تا حقیقت امر براى خردمندان روشن شود و از سوى خدا آیهاى نازل شود که چه کسى مستحق مجازات است.
پس موسى گفت: خدا به این کار فرمان داده است و من نمىتوانم براى خدا از پیش خود امرى را پیشنهاد کنم، باید تسلیم حکم خدا شویم. باید همّت کرد تا حکم خدا در این مورد اجرا شود.
پس خداى تبارک و تعالى به موسى (ع) وحى کرد، خواهش آنها را اجابت کن و از من بخواه تا اینکه قاتل را برایت روشن کنم و مشخّص نمایم. چون من تصمیم دارم به آن وسیله، به یکى از مردان خوب امّت تو که دین او بر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و خاندان پاکش درود و سلام فرستادن است با وسعت روزى قسمتى از ثواب آن را به او بپردازم، آن پاداشى است که با بزرگ شمردن محمد صلّى اللّه علیه و آله و خاندانش، نصیب وى مىشود.
به حضرت صادق (ع) نسبت داده شده است که فرمود: آن شخص مردى بود که کالایى داشت و عده اى آمدند که آن را از او بخرند، ولى کلید اطاق در آن موقع زیر سر پدرش بود و او هم خواب بود. پسر دوست نداشت او را بیدار کند و خوابش را ناگوار نماید، لذا آن گروه از خرید کالا منصرف شدند و کالاى او را نخریدند. وقتى پدرش بیدار شد، گفت: پسرم کالایت را چه کردى؟
پسر گفت: جاى خودش است و آن را نفروختهام، زیرا کلید آن زیر سر شما بود و من دوست نداشتم شما را ناراحت کرده از خواب بیدار و خوابت را خراب کنم.
پدرش به او گفت: این گاو را در عوض سودى که باید از کالایت مىبردى و اکنون از دست دادهاى، به تو مىدهم.
خداى تعالى هم از این فرزند که چنین پایدار رفتار نموده بود، تشکّر کرد. و به موسى (ع) امر نمود: به بنى اسرائیل دستور دهد تا گاوى را که عین گاو پسر باشد، بکشند تا قاتل آن مرد صالح، معلوم شود.
پس چون بنى اسرائیل نزد موسى (ع) جمع شدند و از او درباره حکم سؤال نمودند، حضرت فرمودند: خدا امر مىکند که باید گاوى بکشید تا آن مقتول زنده شود[۲۰]. آنها شگفت زده شده گفتند:
«قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً»: اى موسى ما را مسخره مىکنى؟
«قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ»: گفت: به خدا پناه مىبرم که از جاهلین باشم.
معلوم مىشود که استهزا از صفات نادانان است. و نسبت دادن امرى به خدا که لایق مقام او نیست و نباید به او نسبت داد، از اوصاف عاقل نیست.
[سوره البقره (۲): آیه ۶۸]
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (۶۸)
ترجمه:
قوم موسى گفتند: از خدا بخواه تا براى ما معین فرماید که آن گاو چگونه است.
موسى گفت: خدا مىفرماید گاوى است نه پیر از کار افتاده و نه جوان کار نکرده، بلکه بین این دو است. پس اکنون به آنچه مأمور هستید، عمل کنید.
تفسیر:
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ»: گفتند، از خدا بخواه که چگونگى آن را بر ما روشن کند.
منظور از کلمه «ما هى» پرسش از وصف است، زیرا لفظ «ما هو» و «ما هى»، همان طور که براى پرسش از حقیقت و ماهیت چیزى است، براى پرسش از اوصاف و ممیزههاى عرضى نیز به کار برده مىشود.
«قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ لا فارِضٌ»: گفت: آن گاو پیرى نیست.
«فارض» را از جهت غلبه جنبه اسمى بودن آن مذکّر آورده است و به آن «تاء تأنیث» اضافه نشده است.
«وَ لا بِکْرٌ»: کوچک و خردسال نیست.
«عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ»: بین پیر و جوان است.
«فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ»: پس، آنچنانکه به شما امر شده است، انجام دهید و زیاد در مورد آن پرسش نکنید که بر شما سختتر شود.
[سوره البقره (۲): آیه ۶۹]
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (۶۹)
ترجمه:
(باز) قوم موسى گفتند: از خدایت بخواه تا براى ما روشن کند که رنگ آن گاو چگونه است؟ موسى گفت: که خدا مىفرماید آن گاو زرد زرّینى است که رنگ آن موجب شادکامى و مسرت بینندگان است.
تفسیر:
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها: گفتند، از خدا بخواه رنگ آن را بیان کند. موسى گفت: خدا مىگوید: آن گاوى است که کاملا زرد است، به طورى که سیاهى و سفیدى نمىزند.
«تَسُرُّ النَّاظِرِینَ»: آنچنانکه زیبایى و درخشش آن بیننده را شادىافزاست.
[سوره البقره (۲): آیه ۷۰]
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (۷۰)
ترجمه:
گفتند از خدا بخواه چگونگى آن گاو را بر ما معین فرماید که هنوز براى ما اشتباه وجود دارد (تا رفع اشتباه شود). البته اگر خدا بخواهد (با اطاعت امر)، از هدایتیافتگان باشیم.
تفسیر:
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ»: گفتند، از خدا بخواه وصف بیشتر آن را بگوید که ما اشتباه نکنیم.
«إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ»: زیرا گاو مورد نظر بر ما مشتبه شده و با بیان تو اى موسى، اگر خدا بخواهد، به آن راهنمایى مىشویم.
روایت شده است که اگر انشاءالله نمىگفتند براى همیشه برایشان مشخص نمىشد (که چه کنند و کدام گاو را بکشند).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] شرح تاریخ گاوپرستى: گاو، بین اکثر ملل و ادیان مقدّس و محترم بوده، زیرا همزاد و همدوش و همراه انسان محسوب مىشده است. در ایران باستان و نزد هندوها و مصریها، بسیار معزز بوده است، چنانکه درو ندید او، فرگرد ۲۱، فقره ۱، مىگوید: درود به تو اى گاو مقدس( گنوسیغت). در چندین جاى گاتها از فرشته گوشورون یا روان، نخستین ستور که براى حفاظت چهارپایان نیک گماشته شده، یاد گشته است و در سایر قسمتهاى اوستا نیز، به روان و کالبد این فرشته، درود فرستاده شده است. در مصر براى گاو احترام خاصى قایل بودند و مقدّسترین گاوها، گاو آپیس بود که سیاه رنگ بود و پیشانى سفید و عقابى شکل داشت. این گاو، در جایگاه مخصوصى در ممفیس نگاهدارى مىشد. این گاو، نباید بیش از ۲۵ سال عمر مىکرد و اگر بیشتر مىشد، کاهنان پنهانى آن را مىکشتند.
[۲] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۱۸.
[۳] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۱۸.
[۴] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۹۶.
[۵] در سوره فرقان آیه ۲۱، به همین مسئله اشاره دارد که مىفرماید: و قال الذین لا یرجون لقائنا لو لا انزلنا علینا الملائکه او نرى ربّنا لقد استکبروا فى انفسهم و أتوا عتوّا کبیرا.
[۶] تفسیر صافى، ج ۲، ص ۲۳۲.
[۷] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۱۹.
[۸] چون مفسر محترم در متن،« منّ» و« سلوى» را شرح فرمودهاند لذا در این قسمت توضیح بیشترى داده نشد.
[۹] در معجم البلدان آمده است که: تیه موضعى است که در آن موسى بن عمران و قوم او گم شدند و آن زمینى است میان ایله، مصر، دریاى قلزم( دریاى سرخ) و کوههاى سراه از سرزمین شام.
[۱۰] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۲۰.
[۱۱] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۲۰.
[۱۲] تفسیر عیاشى، ج ۱، حدیث ۴۹، ص ۴۵
[۱۳] تفسیر عیاشى، ج ۱، حدیث ۹۳، ص ۵۹.
[۱۴] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۲۴.
[۱۵] تفسیر عیاشى، ج ۱، حدیث ۵۱، ص ۴۵.
[۱۶] در معانى الاخبار، از این نقال روایت شده است که گفت: از حضرت رضا( ع) پرسیدم، چرا نصارى را نصارى نامیدند؟
فرمود: چون ایشان اهل قریهاى بودند به نام ناصره که یکى از قراى شام است، که مریم و عیسى( ع)، پس از مراجعت از مصر، در آن قریه منزل کردند.
[۱۷] در تفسیر قمى آمده است که امام فرمود: صائبیها قومى جداگانهاند، نه مجوسند، نه یهود، نه نصارا و نه مسلمان، آنها ستارگان و کواکب را مىپرستیدند.
أبو ریحان بیرونى، صائبیان را پیرو بوذاسف( بودا) مىداند که چون در حران مىزیستند، به آنها حرانیها مىگفتند.
برخى هم، آنها را پیروان حضرت یحیى( ع) دانستهاند، که به آب تعمید مىیافتند.
( هم اکنون در حدود کارون و دجله هستند و همه اعمال مذهبى خود را در آب انجام مىدهند).
نظر بعضى از محققان آن است که صائبه فرشتگان را مىپرستیدند. در مقابل حنفاء که به فطرت توحیدى مىخواندند، و معتقد بودند چون خدا را نمىتوان چنانکه باید شناخت، پس باید با وسایل روحانى به خدا تقرب جست و مىگفتند این وسایل روحانى که از ماده و عوارض آن برترند، به هیاکل قدسیه ستارگان ظهور نموده و تدبیر کار جهان را مىنماید. ولى آنچه مسلم است، این آیین چون در ردیف یهود و نصارى آمده است، باید آیین التقاطى از یهودیت و مجوسیّت( آئین مغیک، مزداپرستى) و غیره باشد.
[۱۸] تفسیر عیاشى، ج ۱، حدیث ۵۳، ص ۴۵.
[۱۹] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۲۴.
[۲۰] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۲۶.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۲، ص: ۹۰