ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره بقره ۱۴۱ تا ۱۶۳
[سوره البقره (۲): آیه ۱۴۱]
تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴۱)
ترجمه:
آن گروه پیشین از پیامبران و امّتان، همه درگذشتند، هر چه کردند براى خود کردند و شما نیز هر چه کنید به سود خویش کنید و شما مسئول کار آنان نخواهید شد.
تفسیر:
«تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ»: تکرار عبارت، از آن جهت است که هر چه بیشتر، آنان را از افتخار به پدران و اتّکا بر انساب نهى کند، زیرا این کار یعنى افتخار به اسلاف و پدران، از قدیم و جدید رسم عامّه مردم بوده، چنانچه احتجاج به آباء و تعصّب بر دین آنان نیز، رسم آنان بوده است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۴۲]
سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۴۲)
ترجمه:
مردم بى خرد خواهند گفت، که چه موجب آن شد تا مسلمانان از قبله اى که بر آن بودند، روى به کعبه آورند. بگو اى پیغمبر که مشرق و مغرب از آن خداست و هر چه را خواهد به راه راست هدایت مىکند.
تفسیر:
«سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ»: خداى تعالى خبر مىدهد از آنچه که از آنان واقع خواهد شد، و مقصود از سفها کسانى هستند که عقلشان سبک شده، به آنچه که از پدرانشان دیده اند، عادت کرده، با عقلهایشان نظر نکردند و فرمان آن گروه از منافقان و مشرکان و اهل کتاب را هم که با خرد به موضوع نگریستند، اطاعت نکردند.
«ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها»: چه موجب شد که مسلمانان از قبله اى که بر آن بودند، یعنى بیت المقدّس روى برتافتند؟
«قُلْ»: در پاسخ به آنان بگو:
«لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»: مشرق و مغرب از آن خداست و او هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى نماید، یعنى راه راست از جانب خدا چیزى است که حکمت خدا آن را اقتضا کند و از جانب خلق هم تسلیم شدن به امر خداست.
روایت شده که پس از انصراف محمّد صلّى اللّه علیه و آله به سوى کعبه، گروهى از یهود آمدند و گفتند: یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله این قبله بیت المقدّس را چهارده سال بود که به سوى آن نماز مىخواندى و الآن آن را ترک کردى، آیا آنچه که بر آن بودى بر حق بود که در این صورت حق را رها کردى و به باطل رو آوردى؟ چون آنچه که مخالف حق است، آن باطل است و اگر بگویى که قبلا بر باطل بوده اى، پس چگونه در طول این مدت بر باطل مانده بودى؟ بنابراین، چگونه مطمئن باشیم که اکنون بر باطل نیستى؟ پس رسول خدا فرمود: بلکه آن حق بود و این نیز حق است. خداى تعالى مىفرماید: بگو مشرق و مغرب از آن خداست و هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت مىکند. اى بندگان! اگر خدا صلاح شما را در رو کردن به مشرق بداند به آن امر مىکند و اگر صلاح شما را در استقبال مغرب بداند به آن امر مىکند … تا آخر حدیث[۱].
[سوره البقره (۲): آیه ۱۴۳]
وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَهً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۱۴۳)
ترجمه:
و همچنان شما مسلمانان را امّت متعادل قرار دادیم (و به اخلاق معتدل و سیرت نیکو بیاراستیم) تا گواه مردم باشید. تا نیکى و درستى را سایر ملل عالم از شما بیاموزند. چنانچه، پیامبر را گواه شما کردیم، تا شما از وى بیاموزید. اى پیغمبر! ما قبله اى که بر آن بودى، تغییر ندادیم، مگر بر اینکه بیازماییم و گروهى را که از پیغمبر خدا پیروى کنند، از آنان که به مخالفت او برخیزند، جدا نماییم و این تغییر قبله بسى بزرگ نمود، مگر در نظر هدایتیافتگان به خدا و خداوند اجر پایدارى شما را در راه ایمان ضایع نکند که خدا بر مردم، مشفق و مهربان است.
تفسیر:
«وَ کَذلِکَ»: یعنى همانند (مثل و مانند) آنچه خداوند شما را به ایمان هدایت کرد و مانند آنچه بر ابراهیم و اسماعیل نازل شده، و همانسان که خدایت تو را به راه راست هدایت نمود. البتّه این معنى از بیانات سابق استفاده شده است و به همین جهت کلام را با ادات عطف آورده، گویا که چنین فرموده است: ما شما را به ایمان به خدا و به آنچه که نازل شده است، و به راه راست هدایت کردیم.
«جَعَلْناکُمْ»: خطاب به ائمه (ع) و آل رسول، بر حسب ارتباط به مقام رسالت است و آنها ائمّه (ع) و آل رسول، بر حسب ارتباط به مقام رسالت است و آنها ائمّه (ع) و پیروان آنان هستند که به سبب قوّت تبعیّت، از جمله آنان شدهاند.
«أُمَّهً»: امّت بر کسى اطلاق مىشود که امامت دیگرى را به عهده مىگیرد. چه آن دیگرى یک نفر باشد یا گروهى، و نیز بر کسى که به او اقتدا شده و از او پیروى گشته، اطلاق مىشود، خواه شخص یک نفر، یا گروهى باشد.
در لغت «امّت» (با ضمّ)، مردى است که جامع خیر باشد و نیز بر امام و جماعتى که رسولى به سوى آنان فرستاده شده است، اطلاق مىشود. جماعت و گروه از هر طایفه را نیز امّت نامند. بر جنس قومى یا کسى که بر دین حق یا عالم به آن است نیز امّت گویند. مرد طایفه و قوم او را هم امّت مىنامند. امّا امّت در اینجا، یا به معنى مقصد خواهى و یا به معنى طالبان مقصد است.
«وَسَطاً»: یعنى متوسط باشد بین افراط و تفریطکنندگان، چنانچه وارد شده: ما راهنماى وسطى[۲] هستیم که عقب مانده، به ما ملحق مىشود، و جلو رفته و به سوى ما باز مىگردد.
«لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ»: و این دلالت مىکند بر اینکه مقصود از امّت، ائمّه (ع) و کسانى هستند که مانند و پیرو آنهایند. به امام باقر (ع)[۳] نسبت داده شده، که خداوند این آیه را نازل فرمود: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً». فرمود: گواهان بر مردم نیستند، مگر امامان و رسولان و اما امّت، پس جائز نیست که خداوند آنان را گواه قرار دهد و بین آنان کسانى هستند که گواهى آنان در دنیا حتّى بر علف سبزهاى جائز نیست.
و باز به امام باقر (ع) نسبت داده شده که فرمود: قسم به خدا که امر خدا حتمى شده که بین مؤمنان اختلافى نباشد و از این رو آنان را گواهان بر مردم قرار داد تا اینکه محمّد صلّى اللّه علیه و آله گواه بر ما و ما گواه بر شیعیان ما و شیعیان ما بر مردم گواه باشند.[۴] و «الشهداء» جمع شهید است و گاهى شین آن مکسور مىشود که در آن صورت، به معنى حامل شهادت یا اداکننده شهادت است که در این وجه بر وزن فعیل، به معنى فاعل خواهد بود. شهید به معنى کشته شده در راه خدا بر وزن فعیل، به معنى مفعول است. زیرا او کسى است که بر او شاهدانى بوده اند و او مورد مشاهده قرار گرفته است. یعنى ملایکه پیش او حاضر شده اند، یا اینکه خدا و ملایکهاش او را به بهشت شهادت داده اند.
«وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً»: مقصود از گواهى و شهادت دادن بر آنها این است که آنچه را که امّت از خیر و شرّ انجام دادهاند، رسول بر آنها شهادت دهد، بنابراین، اعمّ از شهادت به نفع یا به ضرر آنان است و عبارت با لفظ «على» متعدّى شده، به جهت آنکه گواهى آنان مانند گواهى مردم که بعضى بر برخى دیگر گواه مىشوند، نیست. بلکه، شهادت در آنجا عبارت از احاطه شاهد است به آنچه که شهادت مىدهد. خواه به نفع طرف یا به ضرر او باشد و هر دو طرف شهادت را نمایان مىکند، نه اینکه تنها با زبان خبر، اگر چه براى آنان اخبارى با زبان موافق آن عالم وجود دارد و این امر محقّق نمىشود مگر با تسلّط و احاطه شاهد که از لفظ «على» استفاده مىشود.
«وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها»: یعنى بیت المقدّس را که مدّت چهارده سال بر آن بودى نگردانیدیم.
«إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ»: مگر براى آنکه بدانیم چه کسى از دین محمّد برمىگردد، پس از آنکه به دین او گرویده بود.
و مرتدّ از دین را به کسى تشبیه کرد که به عقب باز مىگردد و نسبت دادن علم به نحو حدوث در مستقبل یا در حال به خدا یا به اعتبار مظاهر و جانشینانش است یا به اعتبار علمى است که همراه معلوم است، نه علمى که قبل از معلوم باشد، چنانچه به امام نسبت داده شده که فرمود[۵]:
معنى آیه این است، که ما مىدانیم این امر (مرتدّ شدن) در وجود آنها وجود پیدا خواهد کرد (ظاهر خواهد شد). پس از تعلیم (تعلیم و تغییر قبله از بیت المقدّس به مسجد الحرام) و متّصف شدن علمى که همراه معلوم است به حدوث به اعتبار تعلّق معلوم به آن است نه به اعتبار نسبت دادن آن به عالم، زیرا که واجب با لذّات از جمیع جهات واجب است. یا معنى آیه این است که علم ما ظاهر شود، یا متمیّز و مشخص و معلوم شود و قول خداى تعالى «مِمَّنْ یَنْقَلِبُ» دلیل بر این است، زیرا لفظ «من» در اینجا، پس از تمیز و تشخیص به کار مىرود. پس اگر نزول آیه پیش از برگرداندن آنان به سوى کعبه باشد، معنى چنین مىشود: و ما قرار ندادیم قبلهاى را که بر آن بودى در مکّه، مگر براى اینکه بدانیم چه کسى از رسول پیروى مىکند و چه کسى از هواى نفس پیروى مىکند، زیرا که اهل مکّه از جهت انس و الفتى که به مکّه دارند، دوست داشتند که قبله در مکّه باشد.
اگر نزول آیه پس از برگرداندن آنان به سوى کعبه باشد، محتمل است که مقصود از قبله، کعبه و بیت المقدّس باشد و به امام (ع)، نسبت داده شده است[۶] که فرمود: این به آن جهت است که اهل مکّه، کعبه را دوست داشتند. پس خداوند خواست بیان کند که چه کسى از محمد پیروى مىکند و چه کسى مخالفت مىنماید. به این نحو که چه کسى متابعت قبلهاى را مىکند که دوست ندارد. ولى محمّد صلّى اللّه علیه و آله به آن امر مىکند و چون خواست اهل مدینه رو نمودن به سوى بیت المقدّس بود، آنان را امر به مخالفت نمود و توجّه به کعبه را واجب کرد تا واضح شود که چه کسى موافق محمد صلّى اللّه علیه و آله است و از او پیروى مىنماید در چیزى که دوست ندارد. پیامبر را تصدیق نموده، موافق او مىشود.
«وَ إِنْ کانَتْ»: یعنى قبله اى که بر آن بودى، یا نماز بر آن قبله که در آن وقت بود، «لَکَبِیرَهً إِلَّا عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ»: سخت و دشوار است مگر بر کسانى که خداوند آنان را هدایت کرده، نه کسانى که به جهت اغراض نفسانى بدون هدایت از جانب خدا، از پیامبر پیروى نمودند، و لفظ «ان» مخفّف انّ است (که مخفّف شده و ان بدون تشدید آمده است).
«وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ»: یعنى خداوند نمازتان را ضایع نمىکند. نماز ایمان نامیده شده است، زیرا که بزرگترین آثار ایمان نماز است و بدون نماز ایمان، ایمان نمىشود.
«إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ»: زیرا محقّقا خدا بر مردم دلسوز و مهربان است. این جمله تعلیل جمله قبلى است و «رأفه» بر وزن «رحمه» است و هر دو یک معنى دارند، پس مانند هم هستند و از ناحیه لفظ و معنى، رأفت در اینجا رحمت شدید یا رحمت لطیف و رقیق است، یا اثرى است که از رحمت ظاهر است.
در حدیثى آمده است:[۷] که مسلمانان پس از رو آوردن به سوى کعبه، به پیامبر گفتند: از نمازهایى که به سوى بیت المقدّس مىخواندیم، ما را خبر ده که حال ما نسبت به این نمازها چگونه است و حال کسانى که مرده اند و به سوى بیت المقدّس نماز خوانده اند، چیست؟ پس، خداوند این آیه را نازل فرمود که: خدا ایمان شما را ضایع نمىکند.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۴۴]
قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (۱۴۴)
ترجمه:
ما توجّه تو را بر آسمان در انتظار وحى و تغییر قبله بنگریم و البتّه روى تو را به قبله اى که خشنودت کند، بگردانیم. پس روى کن به سوى مسجد الحرام و شما مسلمانان نیز در هر کجا که باشید، وقت نماز روى به آن جانب کنید و گروه اهل کتاب به خوبى مىدانند که این تغییر قبله به حق و راستى از جانب خداست و خدا از کردار آنها غافل نیست.
تفسیر:
«قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ»: ابتدا، کلام است از جانب خداى تعالى براى ایجاد و اعلام حکمى، و به همین جهت، از ادات وصل چیزى نیاورده، گویا که پیامبر پس از آنکه از سوى یهود و گفته هایشان درباره او و در مورد توجّه به قبله آنان به هنگام نماز، ناراحت شده، از خداوند خواسته است تا قبله را تغییر دهد و از شأن کسى که با تضرّع چیزى را درخواست مىکند، این است که رویش را به آن جهتى بگیرد که مورد درخواستش در همان سمت است و گویا که پیامبر کعبه را مىخواسته. چون کعبه، قبله ابراهیم و بناى او بوده است و محلّ تولّد على علیه السلام و وطن او و نیز وطن خود پیامبر کعبه است.
«فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهً تَرْضاها»: ما روى تو را در نمازت به قبله اى مىگردانیم که راضى شوى و آن همان کعبه است و اینکه پیامبر به کعبه راضى بوده، از جهت میل فطرى است که انسان نسبت به وطن و زادگاه و وطن آباء و اجدادش دارد و از سوى دیگر، چون کعبه محل مراجعه و توجه عربها بوده، قبله بودن کعبه باعث مىشود که به دین اسلام رغبت بیشترى نشان دهند.
«فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»: پس رویت را بگردان به سوى مسجد الحرام. یعنى مسجدى که بى احترامى نسبت به آن حرام است و لفظ «حرام» یا مشترک بین مصدر و صفت است، یا در اصل مصدر است که در معنى صفت به کار مىرود.
مسجد الحرام جزیى از حرم است، چنانچه کعبه جزیى از مسجد است و کعبه قبله اهل حرم و حرم قبله اهل عالم است، چنانچه در روایت آمده است. پس مقصود از مسجد الحرام، یا تمام حرم است، از باب استعمال جزء در کلّ، یا خود مسجد است.
و اینکه نگفت به سوى کعبه، به آن جهت است که آنچه براى اشخاص دور لازم است، عبارت از استقبال سمت و جهتى است که خانه خدا در آن سمت قرار گرفته است، نه استقبال عین خانه، و این معنى از جمله «شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» استفاده مىشود. علاوه بر این، در این تعبیر تنزیل منطبق بر تأویل است و معنى آیه این است: بگردان صورت و بدنت را به سوى مسجد الحرام صورى و توجه بده خودت را به سوى مسجد الحرام که همان صدر منشرح است، یعنى سینهاى که به سبب اسلام باز شده که در آن سینه کعبه قلب قرار گرفته است، چه در حال نماز بدنى و چه در حال نماز نفسى که در هر حالى وجود دارد.
در خبر است[۸] که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پس از آنکه یهود مى گفتند محمّد صلّى اللّه علیه و آله تابع قبله ماست، اندوهناک گشت، پاره اى از شب را از خانه خارج شد و رو به آسمان کرد، چون بامداد فرا رسید، نماز بامداد گزارد و هنگام ظهر به نماز ایستاد، دو رکعت از نماز ظهر خوانده بود که جبرئیل آمد و به او گفت: مى بینیم که صورتت را به سوى آسمان گرفته اى، ما رویت را به قبله اى که موجب خشنودى تو است، برمىگردانیم. پس روى خویش را به سوى مسجد الحرام برگرداند. سپس دست پیامبر را گرفت و صورتش را به سوى کعبه برگردانید و صورت کسانى را هم که پشت سر پیامبر بودند، برگردانید، تا جایى که مردان جاى زنها و زنها جاى مردها را گرفتند. بنابراین، نخستین نمازهاى پیامبر به سوى بیت المقدّس و آخرین نمازهاى وى به سوى کعبه است. از آن پس، آن مسجد، مسجد القبلتین یعنى مسجد دو قبله نامیده شد.
«وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ»: اول پیامبر را مورد خطاب قرار داد تا اینکه تعظیم شأن او بوده و تنبیه بر این باشد که درخواست پیامبر اجابت شده و رغبت و میل او مراعات گشته است. اصولا، حکم از آن پیامبر است و بر امّت، از باب تبعیّت آنان از پیامبر حکم ثابت مىشود.
سپس، به اعتبار اینکه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیز یکى از مخاطبان است، حکم و خطاب را به تمام امّت و تمام مکانها عمومیّت داده است، یا اینکه ممکن است پس از خطاب به پیغمبر به سوى امّت رو آورده، آنان را مخاطب قرار داده است. خطاب به آنان، از آن جهت است که به عمومیّت حکم اشاره نموده، معلوم نماید که حکم مخصوص رسول صلّى اللّه علیه و آله نیست. و این وجه مناسبتر است، زیرا خداى تعالى این حکم را تکرار کرده و در هر یک از مراتب تکرار، رسول صلّى اللّه علیه و آله را تنها یاد کرده است. سپس، امّت را یاد نموده و آنگاه که رسول صلّى اللّه علیه و آله را نام برده و حکم را بیان داشته است، بر آنچه مناسب شأن رسول است وابسته گردانده. هنگامى که امّت را یاد کرده است، حکم را به چیزى منوط داشته که مناسب شأن آنان است، چنانچه یاد خواهیم کرد.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ»: مقصود از کتاب، شریعت الهى است از هر پیامبرى که بوده باشد، یا مقصود کتاب تورات و انجیل است و جمله حال یا عطف بر معنى است، گویا که گفته است: به درستى که این امر حق است، از پروردگار شما و کسانى که کتاب به آنها داده شده، مىدانند که این امر حق است.
«لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ»: یعنى تغییر قبله، یا توجّه، یا سوى مسجد، یا مسجد را از جهت توجّه مىدانند که حق است.
«الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»: و آن حق از سوى پروردگارشان است، زیرا آنان اهل شرایع الهى هستند و هر کس که داخل در شریعت الهى باشد، مىداند که احکام هر شریعتى مغایر با شریعت دیگرى است و برخى از احکام شریعتى با شریعت دیگر، نسخ مىشوند. علاوه بر این، اهل کتاب در کتابهایشان خوانده اند و از علمایشان شنیدهاند و انبیایشان خبر دادهاند که محمّد صلّى اللّه علیه و آله به هر دو قبله نماز خواهد خواند.
«وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ»: و خدا از آنچه مىکنید غافل نیست.
این سخن براى اعترافکننده و انکارکننده، وعده و وعید (پاداش و جزا) است و ضمنا «تعملون» به صورت «یعملون» به صیغه غایب نیز خوانده شده است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۴۵]
وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ بِکُلِّ آیَهٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَهَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ (۱۴۵)
ترجمه:
و تو اى پیغمبر! محقّقا بدان که اگر هر قسم معجزه براى اهل کتاب بیاورى، پیرو قبله تو نشوند و تو نیز پیرو قبله آنان نشوى.
بعضى از ملل، پیرو قبله برخى دیگر نشدند، اگر تابع هوسهاى جاهلانه آنها بشوى، پس از آنکه از جانب خدا علم یافتى، در این صورت از ستمکاران خواهى بود.
تفسیر:
«وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ بِکُلِّ آیَهٍ»: مقصود معجزه اى است که آنان پیشنهاد کرده یا از سوى آنان پیشنهاد نشده است.
«ما تَبِعُوا قِبْلَتَکَ»: آنان پیرو قبله تو نمىشوند، زیرا آنها از یاران نفس هستند و نفس مانند شیطان است که فطرتا نافرمانى مىکند و طلب نشانه و معجزه جز براى فرار از اطاعت پیشنهادى آنان تحقق نپذیرد و باز هم آنها مطیع نمىشوند و بهانه دیگر مىآورند، و معجزه دیگرى پیشنهاد مىکنند. این گفتار براى این است که مؤمنان طمع نکنند که اهل کتاب از آنان پیروى نمایند.
«وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ»: این جمله نیز براى قطع طمع اهل کتاب است که طمع داشتند پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از قبله آنان تبعیّت کند. زیرا آنان به پیامبر مىگفتند: اگر تو بر قبله ما ثابت مىماندى، ما امیدوار مىشدیم که تو همان دوست ما باشى که منتظرش بودیم.
«وَ ما بَعْضُهُمْ»: و برخى از آنان مانند نصارى «بِتابِعٍ قِبْلَهَ بَعْضٍ»، پیرو قبله برخى دیگر یعنى قبله یهود نیستند، چنانچه گفته شده یهود، صخره (تخته سنگى که در مسجد اقصى است، همان صخره که مشهور است پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از روى آن به معراج رفت و زیر آن جایگاهى است به نام مسجد صخره) و ترسایان، محلّ طلوع آفتاب را پیش رو داشتند (قبله مىساختند).
«وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ»: و اگر تو از خواسته هاى آنان پیروى کنى …
این سخن خطاب به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است، ولى مقصود امّت، مانند آیه پیشین، پیامبر است زیرا که مؤمنان از باب اینکه مایل به اسلام آوردن اهل کتاب بودند، دوست داشتند که پیامبر نیز بر قبله آنان باقى بماند تا آنها اسلام بیاورند.
«مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ»: پس از آنکه دانش یافتى، در آن صورت از ستمکاران خواهى بود. این جمله، طمع مؤمنان را از اینکه پیامبر بر قبله اهل کتاب باقى بماند، قطع مىکند و مىگوید که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از خواستههاى آنان پیروى نمىکند.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۴۶]
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۱۴۶)
ترجمه:
گروهى که ما بر آنها کتاب فرستادیم (یهود و نصارى)، محمّد صلّى اللّه علیه و آله و حقّانیت او را به خوبى مىشناسند، همان گونه که فرزندان خود را، امّا گروهى از آنان از راه عناد، حق را کتمان کردند، در صورتى که علم به آن دارند.
تفسیر:
«الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ»: پاسخ پرسش مقدّر است و به همین جهت، ادات وصل نیاورده، گویا که گفته شده است: آیا کسى از اهل کتاب محمد صلّى اللّه علیه و آله و قبلهاش را نمىشناسد؟ پس فرمود: کسانى که ما به آنها کتاب دادیم، یعنى علماى اهل کتاب، محمّد صلّى اللّه علیه و آله را مىشناسند.
در اینجا، خداوند از جهت بزرگداشت علماى اهل کتاب، فعل را به خود نسبت داده و مخفى کردن شناخت محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به گروهى از آنان نسبت داده است.
«یَعْرِفُونَهُ»: یعنى آنها محمد را یا تغییر قبله را در نمازش به خوبى مىشناسند.
«کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ»: به گونهاى که فرزندانشان را در خانههایشان بدون شک و شبهه مىشناسند.
«وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ»: مقصود کسانى هستند که در عین اینکه حق را مىدانند، نسبت به حق عناد دارند و این به سبب لجاجت محض است.
«لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»: یعنى حقّ را مىدانند یا اینکه به نبوّت محمّد علم دارند و مقصود این است که آنها علما هستند.
بنابراین، که مفعول[۹]، فراموش شده است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۴۷]
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (۱۴۷)
ترجمه:
حق همان است که از جانب خدا به سوى تو مىآید و دیگران بر باطلند، هیچ شبهه به دل راه مده.
تفسیر:
«الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ»: مبتدا و خبر است و پاسخ پرسش مقدّر، که گویا پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گفته: پس چه کنم؟ خداوند مىفرماید: حق از جانب پروردگار تو است و با کتمان اهل کتاب، به خودت غم راه مده. کلمه «حقّ» به نصب خوانده شده تا مفعول «یعلمون» باشد.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۴۸]
وَ لِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۱۴۸)
ترجمه
هر کسى را راهى است به سوى حق (و یا قبله اى است در دین خود) که به آن راه یابد و به آن قبله روآورد، پس بشتابید به خیرات و عبادات که هر کجا باشید همه شما را خداوند به عرصه محشر خواهد آورد، محقّقا خدا بر هر چیز تواناست.
تفسیر:
«فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ وَ لِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیها»: ضمیر «هو» به خدا یا به (کلّ) باز مىگردد و «تولیه» به معنى اقبال و ادبار (رو کردن و پشت کردن) است و به معنى توجیه (روى آوردن) نیز آمده است.
«لِکُلٍّ وِجْهَهٌ»: کلّ بدون تنوین و به صورت اضافه خوانده شده. «هُوَ مُوَلِّیها» با الف به صورت اسم مفعول خوانده شده است.
و معنى تنزیل آیه، ردّ کردن کسانى از اهل کتاب و ضعیفان از مسلمانان است که توجه به کعبه را در نماز انکار کرده اند و معنى آیه این است که هر امّتى قبله مخصوص به خود را دارد که خداوند آنان را به آنسو برمىگرداند، پس به سوى خیرات بشتابید و در امر قبله به گفتار مشغول نشوید.
و معنى تأویل آیه، ردّ کردن کسانى است که ولایت را منکراند و توجّه نفوس به قلب و صاحب قلب را قبول ندارند، همانند عامّه. و نیز ترغیب است به اینکه توجّه باید از جهات نفسانى فانى به جهت قلبى اخروى و لوى باقى تغییر یابد. و معنى آیه این است که هر صنفى یا فردى یک جهت دارد که به آنجا توجه پیدا مىکند و هیچ یک از شما از توجّه به جهتى از جهات جدا نیست. بنابراین، توجّه کنید به چیزى که به شما سود برساند و با شما باقى بماند و آن عبارت از جهت قلب است که توجّه به آن ممکن نیست مگر با قبول ولایت. پس بشتابید به سوى ولایت که آن اصل جمیع خیرات است و روى همین جهت خیرات در خبر به ولایت تفسیر شده. درباره معانى خیر و اینکه اصل خیر و حسن و حق و صلاح همان ولایت است، پس از این بیانى خواهد آمد و هر چیزى که با ولایت ارتباط پیدا کند خیر است و نیک، هر چه که مىخواهد باشد و هر چیزى که با ولایت ارتباط پیدا نکند، هر چه که باشد خیر نیست.
«أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً»: جمله مستأنفه و در مقام تعلیل است، یعنى هرجا که باشید از جهات نفس و مقامات انسان و شیطان و درندگان و چهارپایان، خداوند همه را یکجا جمع مىکند و این مطلب اقتضا مىکند به سبقت گرفتن در خیرات یا امر به پیشى جستن، تا اینکه خدا از شما خشنود باشد و در اخبار بسیارى وارد شده[۱۰] که مقصود یاران حضرت قائم (عجّ) هستند که هنگام ظهور حضرت از بین فرشها و رختخوابهایشان مىروند و در مکّه در حضور حضرت صبح مىکنند و این معنى وجهى از وجوه تأویل آیه است.
«إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»: یعنى خداوند قدرت دارد که شما را در یک جا و یک مقام و یک محشر جمع کند، با اختلافى که در مکان و مقام دارید.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۴۹]
وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۱۴۹)
ترجمه:
و از هر کجا و به سوى هر دیار که بیرون شدى، روى به سوى کعبه کن، چون این دستور قبله بر حق، صواب و به امر خداست و خدا غافل نیست از آنچه مىکنید.
تفسیر:
«وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ»: هرگاه خارج شدى براى سفر در شهرها و براى حرکت در شئون و کارها و تغییر و تحوّل در حالتها.
«فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ»: سوى مسجد یا خود مسجد از جهت توجّه به آن یا توجّه به سوى مسجد روآور که آن «لَلْحَقُّ» ثابت است.
«مِنْ رَبِّکَ»: یعنى از پروردگارت حقّى باطل نیست، بنابراین که جمله حالیّه باشد و معنى وصفیّت در آن اعتبار نشود و یا اینکه عطف است بر مقدّر یا عطف به اعتبار معنى[۱۱]، و تقدیر چنین است: رو کردن به مسجد الحرام بر تو واجب است و آن حق بوده از جانب پروردگارت. که این معنى از آیه قبلى استفاده مىشود.
«وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»: که خدا از آنچه مىکنید، غافل نیست.
بلکه تعملون به دو وجه «یعملون» با یاء و «تعملون» با تاء خوانده شده است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۰]
وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّهٌ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵۰)
ترجمه:
و اى رسول از هرجا و هر دیار که بیرون شدى رو به سوى کعبه کن. و شما مسلمانان نیز هر کجا بودید، روى به آن جانب کنید تا مردم به حجّت و مجادله بر شما زبان نگشایند. جز گروه ستمکار و معاند با اسلام که از جدل و گفتگوى آنان نیندیشید و از نافرمانى من بترسید و به فرمان من باشید تا نعمت و رحمت خود را براى شما به حدّ کمال برسانم و باشد که به طریق حقّ و ثواب راه یابید.
تفسیر:
«وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ»: با توجّه به آیات پیش و این آیه، معلوم مىشود که مقام سخن، مقام خشم است، زیرا اهل کتاب وصف محمّد صلّى اللّه علیه و آله و زادگاه و محلّ هجرت و دو قبله محمّد صلّى اللّه علیه و آله را کتمان کردند و از سویى ترک کردن قبلهاى که چهارده سال و چند ماه به سوى آن نماز مىخواندند از جانب مسلمانان که داراى ایمان ضعیف بودند، مورد انکار واقع مىشد، و همین امر مىتوانست موجب شود تا عقلهاى ضعیف معاندان و مسلمانان، به آن راضى شود، بنابراین، این دلایل موجب شد که تأکید و تکرار و گذاشتن اسم ظاهر به جاى ضمیر، مناسب مقام باشد. چنانچه خداوند تعالى این کار را با تکرار امر به برگشتن قبله به مسجد الحرام و تکرار قول خداى تعالى: «مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ» و «حَیْثُ ما کُنْتُمْ» و «مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» و تکرار آگاهى اهل کتاب و اخفاى آن … انجام داد.
و آنگاه که خداى تعالى رسول صلّى اللّه علیه و آله را امر به تغییر قبله به مسجد نمود، فرمود: «مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ» هرگاه خارج شدى، ولى وقتى که امت را چنین امر کرد، فرمود: «حَیْثُ ما کُنْتُمْ» یعنى هرجا که بودید.
این تغییر در تعبیر، اشاره به این امر است که محمّد صلّى اللّه علیه و آله در جایى نمىماند و توقف نمىکند، بلکه دایم در سیر و حرکت است و اینکه امّت محمّد نسبت به او گویا که حرکتى ندارند و از جایى به جایى سیر نمىکنند و از همین جا معلوم مىشود که خطاب در قول خدا «وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ»، مخصوص امت است، بدون اینکه پیامبر با آنان مشارکت داشته باشد.
«لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّهٌ»: تعلیل امر به رو گرداندن به سوى مسجد الحرام یا تعلیل خود تغییر قبله است و معنى آیه این است که ما شما را امر کردیم که به سوى کعبه توجّه پیدا کنید تا معاندان شما با حجّت و دلیل صحیح بر شما ایراد نتوانند بگیرند، یعنى بگویند که از علامات و نشانههاى پیامبرى که در آخر الزمان برانگیخته شده، نماز خواندن به سوى کعبه یا به هر دو قبله است و همچنین نتوانند با دلیل فاسد بر شما ایراد بگیرند، یعنى بگویند: اگر محمّد پیامبر بود، از قبله غیر تبعیّت نمىکرد، و اگر دین ما باطل بود، باید قبله ما نیز باطل مىبود.
«إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ»: یعنى چیزى را در غیر موضع خودش قرار دادند، چون آنان با دلیل باطل بر شما ایراد مىگیرند، به این نحو که مىگویند: اگر نماز خواندن به سوى بیت المقدّس باطل بود، پس باید نماز مسلمانان در مدّت زمان گذشته باطل باشد و اگر نماز به سوى آنجا صحیح است که باید نماز خواندن به سوى کعبه باطل باشد.
«فَلا تَخْشَوْهُمْ»: از آنها نترسید، چون دلیلشان واهى و طعنههایشان به شما زیانى نمىرساند.
«وَ اخْشَوْنِی»: پس نظر به امر و نهى من توجّه نمایید و به غیر من نگاه نکنید.
«وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ»: یعنى با رو آوردن به سوى کعبه که آن ظهور و صورت قلب است، نعمتم را بر شما تمام کنم، چنانچه بعدا خواهد آمد انشاءالله، و رو آوردن به سوى کعبه، خود نمایانگر و آگاهاننده توجّه به قلب است که سر انجام این کعبه، به آن کعبه قلب منتهى مىشود. پس کامل شدن نعمت در رو آوردن به قلب است و لذا فرمود:
«لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»: یعنى باشد که از اقبال به کعبه که صورت دل است، به سوى قلب هدایت شوید که آن عرش رحمان است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۱]
کَما أَرْسَلْنا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (۱۵۱)
ترجمه:
چنانکه رسول گرامى خود را فرستادیم که آیات ما را براى شما تلاوت کند و نفوس شما را از پلیدى و آلودگى جهل و شرک پاک و منزّه گرداند و به شما تعلیم حکمت و شریعت دهد و از او هر چه را که نمىدانید، بیاموزید.
تفسیر:
«کَما أَرْسَلْنا»: یعنى تمام کنم نعمتم را، تمامکردنى مانند فرستادن رسول، یا اینکه هدایت یابید، هدایتیافتنى مانند هدایت یافتن به سبب ارسال رسول، یا اینکه متعلّق است به قول خداى تعالى: «فَاذْکُرُونِی» یا «أَذْکُرْکُمْ» و فاء زاید است. یا اینکه متعلّق به محذوف است، به این نحو که آنچه یاد شده، محذوف را تفسیر مىنماید و معنى چنین است: یادآورى کنید مرا، آنچه شایسته یاد آوردن است که آن موازى و مساوى نعمت فرستادن فرستاده خدایى باشد که جمیع خیرات را به دنبال مىآورد. یا اینکه معنى چنین باشد که من شما را به یاد مىآورم، همچنان که شما ارسال رسول ما را به یاد مىآورید.
«فِیکُمْ»: یعنى رسول صلّى اللّه علیه و آله بین شماست نه در غیر شما.
«رَسُولًا مِنْکُمْ»: یعنى از لحاظ بدنى و بشر بودن مشابه شماست و از غیر شما از اصناف ملایکه و غیر آنها نیست، تا اینکه از او وحشت کنید. این پیامبر نعمتهاى بزرگى را به دنبال دارد، زیرا او «یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا»، آیات تدوینى ما را براى شما مىخواند، پس شما را از آنها آگاه مىکند و به وسیله آنها آیات آفاق و انفس را به شما مىآموزد. یا اینکه آیات تدوینى و احکام شرعى را براى شما مىخواند و نیز آیات آفاق و انفس ما را بر شما مىخواند و به یادتان مىآورد.
«وَ یُزَکِّیکُمْ»: یعنى شما را از اخلاق پست و نقایص بشرى پاک مىکند تا اینکه به سبب برقرار نمودن آداب نظافت شما را بر طاهر بودن از نجاستهاى شرعى و پلیدیهاى عرفى وادار کند. یا اینکه به ذات و صفات شما رشد و نموّ بخشد، یا شما را بر ادا کردن زکات مالها و بدنهایتان وادارد، یا شما را اصلاح کرده، در نعمت قرار دهد، یا شما را نسبت به امور آخرت تشنه کند.
«وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ»: و به شما کتاب و حکمت مى آموزد، (پیش از این درباره چیستى کتاب و حکمت سخن به میان آمد) و شما را امور غیب مىآموزد.
«ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»: آن چیزهایى را که با نیروى بشرى و فکر و نظر و تعلّم بشرى نمىتوانستید یاد بگیرید، از قبیل اوصاف بهشتهاى صورى که اکثر فلاسفه آن را انکار کردند و از دقایق و نکتههاى حکمتها که در احکام شرعى عبادات و معاملات نهاده شده است، مانند کیفیّت ارتباط اعمال بدنى با امور غیبى و اخلاق روانى. چه ادراک این امور براى بشر، جز از طریق وحى ممکن نیست. از این رو، بیشتر فلاسفه که خود را دانشمند مى پندارند، اغلب عوالم غیبى و احکام شرعى را انکار مىکنند، و دهرى[۱۲] و طبیعى، کلیّه علوم شرعى و عوالم غیبى را انکار مىکند.
چنانکه مىبینید، در این آیه خداى تعالى تزکیه را بر تعلیم کتاب و حکمت مقدّم مىدارد و نیز در سوره آل عمران (آیه ۱۶۴) که مىفرماید:
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ …» و در سوره جمعه (آیه ۲) که مىفرماید: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ».
ولى در دعاى ابراهیم که سابقا گذشت، مطلب به عکس بود (اوّل علم و سپس تزکیه بود) و این از آن جهت است که اشاره به استجابت دعاى ابراهیم و تفضّل و لطف بر او باشد، به این گونه که زیادتر از درخواست و دعاى ابراهیم به او عطا نموده باشد، زیرا تعلیم که قبل از تزکیه است، حاصل نمىشود مگر با علم تقلیدى که براى عالم به آن یک امر عادى است. به خلاف تعلیم که پس از تزکیه قرار مىگیرد که حتما باید با علم تحقیقى باشد با جمیع مراتبش از علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین[۱۳]. از این رو، خداى تعالى بر دعاى ابراهیم (ع)، «ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» را اضافه نمود.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۲]
فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ (۱۵۲)
تحقیق ذکر و مراتب و فضائل آن
ترجمه:
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و سپس شکر نعمت من به جاى آرید و کفران نعمت نکنید.
تفسیر:
«فَاذْکُرُونِی»: یعنى مرا به یاد آورید به وسیله زبان بلند و آهسته و به وسیله جنان و دل سرّى و هنگامى که فعلى را بهجا مىآورید به وسیله یادآورى امر و نهى و هنگام نعمت به وسیله شکر و سپاس.
«أَذْکُرْکُمْ»: «ذکر» با کسر ذال، حفظ کردن چیزى در خاطر و ذهن است و به معناى اجراى آن به زبان و شهرت و آوازه و شرف استعمال مىشود و قول خداى تعالى: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ»، هر دو معنى را در بر مىگیرد، اطلاق ذکر بر هر سه معنى به مناسبت یادآورى در حافظه است، و آیات و اخبارى که دلالت بر فضیلت یاد خدا مىکند، بسیار است، در فضیلت یاد، همین بس که این آیه دلالت مىکند بر اینکه یادآورى بنده، یادآورى خدا را به دنبال دارد و هیچ شرفى از این بالاتر و شریفتر نیست و نیز در شمارى از اخبار قدسى وارد شده که خداوند مىفرماید: من همنشین کسى هستم که مرا به یاد آورد و به ذکر من بپردازد[۱۴]. این سخن، بیانگر آن است که هیچ شرافتى شریفتر از ذکر نیست.
از امام صادق (ع)، روایت شده است که فرمود: کسى که با حقیقت به یاد خدا بپردازد، او مطیع خداست، و کسى که غافل از یاد خدا باشد، گناهکار است و طاعت و مطیع بودن، نشانه هدایت یافتن و معصیت و نافرمانى، نشانه گمراهى است. پس اصل طاعت و معصیت، ناشى از ذکر و غفلت است.
این خبر دلالت مىکند بر اینکه طاعتها با یاد خدا طاعت مىشوند و اگر خالى از یاد خدا باشد، معصیت است. به این نحو که اگر عابدى در حین عبادت از خدا غافل باشد، کار او نافرمانى است (نه فرمانبردارى) و از امام باقر روایت شده که فرمود: همیشه این چنین است. مادامى که مؤمن به یاد خدا باشد[۱۵]، چه ایستاده یا نشسته، مانند آن است که در حال نماز است[۱۶]. چنانکه خداى تعالى مىفرماید[۱۷]: صاحبان خرد هستند که در یاد خدا باشند، ایستاده و نشسته و خوابیده، و در آفرینش آسمانها و زمین مى اندیشند و مىگویند خدایا! این را باطل و بیهوده نیافریدى، خدایا! تو منزّه هستى پس ما را از عذاب آتش حفظ کن.
در ضمن این روایت بر این امر دلالت دارد که یاد خدا خود نماز است، یا اینکه ذکر حقیقت و روح نماز است و نماز قالب آن، لذا ذکر بزرگتر از نماز است.
آیاتى که بر نهى از خوردن چیزهایى که اسم خدا بر آن ذکر نشده، اشاره دارند، یا به خوردن یا مباح بودن چیزهایى که اسم خدا بر آنها برده شده، امر مىکنند، در صورتى که آن را به خوردن و خورنده و خورده شده تعمیم دهیم، بر این امر دلالت دارد که یاد خدا همان حلال کننده و مباح کننده اشیا و افعال است و بدون ذکر، هیچ یک از آن دو حلال نمى شود.
پس یاد خدا، در حقیقت عبارت است از طاعتها و غایت آنها، که آن تصحیح کننده عبادتها و حلال کننده اشیا و مباح کننده فعلهاست.
غایت ذکر، ظهور مذکور (ذکر شده)، در ملک ذاکر (ذکرکننده) و فانى شدن ذاکر (ذکرکننده) در مذکور (ذکر شونده) است. به نحوى که از گوینده ذکر نه ذاتى مى ماند و نه ذکرى، تنها مذکور (ذکر شونده) باقى مىماند در ملک ذکر گوینده، در حالى که مىگوید: امروز مالک چه کسى است؟ جواب مىدهد: خداى واحد قهّار[۱۸].
مراتب ذکر:
ذکر بر حسب نزدیکى و دورى به غایت، مراتبى دارد که مهمترین و امّهات آنها چهار مرتبه است و براى هر یک از آنها نیز مراتب و درجاتى است.
۱) نخستین مرتبه از مراتب چهارگانه، ذکر زبانى است. و آن عبارت از جارى کردن ذات با اسما و صفات مذکور است بر زبان و مراتب این ذکر در صورتى که غلاف براى شیطان نباشد، زیاد است و آن بر حسب غافل بودن ذکر گوینده از ذکر شونده و یا یادآورى ذکر گوینده از ذکر شونده، در درجات مختلف تذکّر متفاوت است و نیز از جهت حضور ذکر شونده در قلب ذاکر و حضور ذاکر نزد ذکر شونده، به نحوى که مذکور بر ذاکر مستولى شود، تا آنجا که او اصل و ذاکر تابع و فرع باشد، درجات مختلف است. بر حسب اتحاد ذاکر با مذکور و فناى تام و کامل در او تا جایى که مذکور تنها باقى بماند و ذاکر پس از فنا، به سبب بقاى ذکر شونده باقى باشد، مراتب تفاوت مىکند و نیز بر حسب اقتران ذکر زبانى با ذکر قلبى و درجات هر مرتبه اى از این مرتبه ها نیز، مراتب و درجات بسیارى وجود دارد.
۲) مرتبه دوم، ذکر قلبى است که مصطلح صوفیّه است و آن را ذکر خفى مىنامند، که مقابل ذکر زبانى است و آن را ذکر جلّى مىگویند. ذکر قلبى بر حسب اینکه با ذکر زبانى همراه باشد یا نباشد و ذاکر، ذکر شونده را یادآور باشد یا نباشد و حضور و اتّحاد و فنا در ذکر شونده بشود و بعد از فنا باقى بماند یا نه، مراتب و درجاتى دارد.
۳) سوم از مراتب ذکر، ذکر نفسى است و آن یادآورى ذکر شونده در نفس است، و آن نیز مراتب و درجاتى به حسب مواردى از همراهى (با ذکر زبانى و قلبى) که ذکر شد، دارد.
۴) چهارم از مراتب ذکر، یادآورى مذکور (خدا) است و در هر کار و هر نعمت به سبب یادآورى امر و نهى او و شکر بر وى، که آن نیز مراتب و درجاتى دارد.
ذکر زبانى و قلبى چون از جمله عبادات اند و عبادت را باید حتما از صاحب اجازه شرعى گرفت، اگر عبادت کننده مجاز به نوع عبادت نباشد، عبادت او قبول نخواهد شد، چه موافق واقع باشد و چه مخالف، چنانچه در فقه ثابت شده است. پس ذکر را باید از صاحب اجازه گرفت که اگر زبانى و قلبى بدون اجازه صادر شود، اثرى بر آن مترتب نمىشود.
بلکه مىگوییم: عابد و ذاکر اگر از صاحب اجازه، اجازه نگرفته باشند، شیطان مترصّد در کمین آنان است، پس اسماى الهى را که بر زبان آنان جارى مىشود، از معناى اصلى نهى کرده و خود را در جاى آن مىگذارد. در این صورت، ذاکر، ذاکر شیطان مىشود و گمان مىکند که ذکر خدا مىگوید و زبانش را با الفاظى مىچرخاند که خیال مىکند اسماى خداست، در حالى که آنها اسماى خدا نیست، بلکه اسماى شیطان است. پس سبب ذکر از درگاه خداى بخشنده طرد گشته و رانده مىشود، در حالى که این چنین ذکر گوینده اى مىپندارد که کار خوبى را انجام مىدهد.
پس آنچه که سزاوار و شایسته عابد است، این است که اولا به تصحیح تقلیدش اهمیت بدهد و سپس روى به عبادت آورد. و اما نوع دیگر آن، احتیاط است که شرائط صحّت عمل به احتیاط بسیار زیاد است (پس امرى دشوار است).
با وجود اینکه مادام که خدا از بنده اش یاد نکند، بنده نمىتواند از خدا یاد کند، یاد بنده از خداوند، موجبى براى یاد خدا از بنده شده است. چنانچه از آیه و اخبار فهمیده مىشود، آن سببیّت مرتبه اى از ذکر خدا براى بنده است، مانند آنچه که در توّابیت خدا بیان شد. به این ترتیب، یاد آوردن بنده از سوى خداى تعالى، توفیق دادن به او است که به ذکر خدا مشغول شود و ذکر عبد خدا را سبب ذکر خداست عبد را به پاداش و جزا دادن، و ذکر خدا عبد را به پاداش، سبب شدت گرفتن ذکر عبد است خدا را، و شدت گرفتن ذکر عبد خدا را سبب ذکر دیگرى از خداست و همچنین …
و قوام ذکر عبد خدا را ذکر خداست عبد را، پس آن ذکر است از خدا براى عبد، امّا در مقام عبد، در اخبار و کلمات نیکان (ائمه اطهار) از تفاوت بین ذکرهاى جلى و خفى، مطالبى یاد شده است. پس باید دانسته شود که برترى گاهى به اعتبار نسبت دارد. ذکرها به اشخاص و احوال مختلف در مورد یک شخص و گاهى مقایسه و سنجش بین خود ذکرها حاصل مىشود، لذا گاهى ذکرى خود فى نفسه برتر است و نسبت به شخصى برتر و بهتر به حساب نمىآید و چون بناى دین و بناى سلوک بر تبرّى و تولّى است، ذکرى که مشتمل بر نفى و اثبات باشد، خود برتر از ذکر دیگر است و بالاترین ذکرها که مشتمل بر نفى و اثبات است «لا اللّه الّا اللّه» است که جامع نفى و اثبات و حافظ جمیع مراتب وجود است و در عین حال، استقلال وجودى را از آن مراتب نفى مىکند و واحد احد را با جمیع صفاتش اثبات مىنماید و این نیست مگر شأن نبىّ صلّى اللّه علیه و آله که خاتم است. چنانکه فرموده است: «اوتیت جوامع الکلم»[۱۹] به من کلمات جامعى داده شده. نقل گردیده است که «لا إله الّا اللّه» مخصوص این امّت است.
«وَ اشْکُرُوا لِی»: شکر عبارت از ملاحظه کردن انعام منعم است در نعمت، و ملاحظه حق منعم است در نعمت دادن و لذا به تعظیم منعم به جهت نعمت دادن، تفسیر شده است و لازم است ملاحظه کردن حق منعم در نعمت دادن و در خور نعمت به اینکه نعمت را در همان غایتى که به خاطر آن نعمت داده شده، صرف کند و لذا گاهى شکر تفسیر مىشود به صرف کردن و استفاده از نعمت در آن چیزى که به خاطر آن آفریده شده است.
«وَ لا تَکْفُرُونِ»: مراد از کفر در اینجا، کفر نعمتها است و آن عبارت از مخفى کردن و پوشیده نگهداشتن نعمت و دادن حق منعم است در مورد نعمت. و اینکه شکر کردن موجب ازدیاد نعمتها و کفران آن موجب زوال نعمت است. از مواردى است که آیات و اخبار و حکایات و امثال در این زمینه زیاد است، پس عاقل باید به شکر کردن مداومت داشته، از کفران نعمت بپرهیزد.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۳]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (۱۵۳)
ترجمه:
اى اهل ایمان! در پیشرفت کار خود صبر و مقاومت پیشه کنید و به ذکر خدا و نماز توسّل جویید که خدا یاور بردباران است.
تفسیر:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»: اى کسانى که گرویدهاید! این سخن به خاطر بزرگداشت و احترام مؤمنان است که بعد از اظهار امتنان بر آنان به سبب نعمت رسول و نعمتهاى بزرگ دیگرى که به دنبال داشت، مورد خطاب قرار مىگیرند.
«اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ»: در ذکر و شکر من از صبر و نماز کمک بگیرید، یا در جمله چیزهایى که یاد شد، از قبیل ترک قبله اى که به آن عادت داشتید و رو گردانیدن به سوى قبله اى که عادت نداشته اید و ثبات بر حق و سبقت گرفتن در خیرات و نترسیدن از مردم و ترسیدن از خدا و هدایت یافتن و ذکر کردن و شکر گزاردن. یا در جمله چیزهایى که براى شما اهمیت دارد، از معاش و معادتان و جمله چیزهایى که شما را اندوهناک و بى تاب مىکند، از شکیبایى و نماز یارى جویید.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»: که خدا همراه شکیبایان است. همراه بودن خداوند با مؤمنان، همراهى با رحیمیّت مخصوصى است که به خواص مؤمنان اختصاص دارد. مقصود، معیّت و همراهى رحمانى قیّومى نیست که براى هر موجودى حاصل است، و نیز همراهى رحیمى و معیّت رحیمیّه عمومى نیست که براى هر مؤمن پیرو ولىّ امر خودش یا هر مسلمانى که با پیامبر زمانش بیعت کرده باشد تحقق پذیرد، چون انسان هر قدر به خدا نزدیکتر باشد، قرب او به خدا زیادتر مىشود و از سوى خدا نسبت به او یک معیّت و همراهى غیر از معیّت و همراهى قبلى پدید مىآید و آنچه در این شعر فارسى گفته شده است:
بیزارم از آن کهنه خدایى که تو دارى | هر روز مرا تازه خدایى دگرستى | |
اشاره به تجدّد و تازه شدن معیّت و تعدّد آنهاست، مقصود تازه شدن و تجدّد خدایان نیست.
از امام صادق (ع) روایت شده که در ضمن کلامى فرمود[۲۰]: کسى که با اکراه و ناراحتى صبر کند و شکایت به خلق نبرد و با پاره شدن پردهاش بىتابى نکند، پس او از عوام است و نصیب و بهرهاش همان است که خداوند فرموده: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»، یعنى آنان را مژده بهشت ده. و کسى که بلایا را با خوشحالى و خوشامدگویى استقبال نماید و با آرامش و سنگینى صبر نماید، پس او از خواص است و بهره اش آن است که خدا فرموده: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»، خداوند همراه صابران است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۴]
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ (۱۵۴)
ترجمه:
کسى را که در راه خدا کشته شده است، مرده نپندارید، بلکه او زنده جاوید است، امّا شما این حقیقت را در نخواهید یافت.
تفسیر:
«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»: هر عملى که انسان به وسیله آن به خداى تعالى منتهى شود، آن سبیل (راه) خداست و هر عملى که به وسیله آن به شیطان منتهى شود، راه شیطان است. و به وجهى و بر حسب تنزیل مىتوان گفت که راه شیطان نیز راه خداست (چون خالقى جز خدا نیست).
و مراد به ظرف (فى سبیل اللّه) ظرفیت مجازى است، یا ظرفیت حقیقى است با تقدیر مضاف، مانند زمان و یا مکان. به این گونه که بگوییم:
فى زمان سبیل اللّه یا فى مکان سبیل اللّه.
نقل شده است که آیه در مورد شهداى بدر نازل شده و آنان چهارده نفر بودند که شش نفر آنها از مهاجرین و هشت تن از انصار بودند، چون آنان همیشه مىگفتند فلانى مرد، فلانى مرد. لذا این آیه نازل شد.
و معنى آیه به حسب تأویل این است که سبیل الى اللّه عبارت از ولایت و طریق قلب است، بنابراین، معنى آیه چنین مىشود:
نگویید به کسى که از حیات حیوانى کشته شده- در حالى که در سبیل خدا بوده- او مرده است، یا کسى را که از انانیّت و زندگانى شیطانى در راه خدا کشته مىشود، نگویید مرده است. و این معنى اخیر بنابراین است که فى سبیل اللّه متعلق به این نوع قتل باشد.
«أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ»: زیرا زندگانى آنان زندگانى اخروى است و احساس و شعور شما احساس دنیوى است و سنخیّتى بین مدرکات دنیوى و مدرکات اخروى نیست.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۵]
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ (۱۵۵)
ترجمه:
و البتّه شما را به سختیهایى چون ترس و گرسنگى و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازماییم و بشارت و مژده آسایش از آن سختیها صابران راست.
تفسیر:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ»: یعنى شما را بیازماییم، به شما برسانیم و بدهیم.
«بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»: به على (ع) نسبت داده شده که فرمود: خداوند بندگانش را به هنگام اعمال بد و زشت به نقص میوهها و حبس برکات و بستن خزینه هاى خیرات مبتلا مىنماید، تا اینکه توبه کننده اى توبه کند و دست کشنده اى از گناه، دست بکشد و یادآورنده اى یادآور شود و نهى شونده اى از عملش بازایستد.
از امام صادق (ع) است[۲۱]، که این مطلب علامت قیام قائم (ع) است که براى مؤمنان حاصل مىشود و فرمود: خداوند مبتلا مىکند به چیزى از ترس از پادشاهان بنى امیّه در آخر سلطنتشان و به گرسنگى با گرانى قیمتهایشان و نقص اموال به جهت فاسد شدن تجارتها و اندک بودن نفع و نقص نفوس به وسیله مرگ سریع و نقص میوه ها به سبب اندک بودن محصول آنچه که مى کارند، و در این هنگام، صابران را مژده ده به تعجیل خروج قائم (ع). سپس فرمود، این معنى تأویل است و خداوند تعالى فرموده: تأویلش را نمىداند، جز خدا و کسانى که در علم ثابت و راسخ هستند.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۶]
الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ (۱۵۶)
ترجمه:
آنان که چون به حادثه سخت و ناگوار دچار شوند صبورى پیش گرفته گویند ما به فرمان خدا آمده، به سوى او رجوع خواهیم کرد.
تفسیر:
«الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ»: یعنى به چیزى دچار شوند که موجب اذیّت آنان شود و اقلّ آن این است که اگر شوکت الهى بر آنان وارد آید، از انانیّت خود خارج شده، تسلیم خالقشان مىشوند.
«قالُوا»: با زبان بدنشان و زبان حالشان مىگویند:
«إِنَّا لِلَّهِ»: یعنى ما از حیث مبدأ و ملک از آن خداییم.
«وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»: یعنى سر انجام نهایت کار ما به سوى خدا باز مىگردد.
و اخبار در فضیلت صبر بر مصیبت و استرجاع، یعنى گفتن «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» به هنگام مصیبت، زیاد است.
و چون مصیبتهایى که بر انسان وارد مىشود اختیار و دخالتى از نفس در آنها نیست، تا اینکه بخواهد غرضهاى نفسانى را غایت آن مصائب قرار دهد. از این رو، نمونه اجر صبر براى مصیبت دیده مشهود است، از قبیل شکستن انانیّت، کبریا، تکبّر و تضرّع به سوى پروردگارش و پناه بردن به خدا و نزدیکى به او و این برخلاف عبادات است که انسان به آنها علم دارد و با اختیار خود آنها را انجام مىدهد و در آنها به غرضهاى خود نظر مىکند و در این صورت، اجر و قرب و لذّتى در آنها نمىیابد.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۷]
أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (۱۵۷)
ترجمه:
آن گروه، به درود و الطاف الهى و رحمت خاص خداوند مخصوص اند و آنها به حقیقت هدایت یافتگاناند.
تفسیر:
«أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ»: صلوات جمع «صلاه» به معنى ثنا از جانب خدا و بزرگداشت و احترام از ناحیه او است، یعنى بزرگداشتها و برتریها، و این مربوط به ظاهر مطلب و مزد پذیرش رسالت است.
«وَ رَحْمَهٌ»: و این مربوط به باطن است و پاداش قبول ولایت.
«أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»: یعنى هدایت یافته اند به سوى آنچه که شایسته است به آن هدایت شوند، یا اینکه به آسان کردن مصیبت به سبب تسلیم امر خدا، هدایت یافته اند.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۸]
إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ (۱۵۸)
ترجمه:
صفا و مروه از شعائر دین خداست، پس کسى که حج خانه کعبه یا اعمال مخصوص عمره را به جاى آورد، پس باکى نیست بر او که سعى صفا و مروه را نیز به جاى آورد و هر کس به راه نیکى شتابد، خدایش پاداش خواهد داد که او به همه امور خلق، عالم و داناست.
تفسیر:
«إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ»: ابتدا، کلامى است که ظاهرا از کلام قبلى منقطع است و حکمى از احکام تکلیفى را بیان مىکند و لذا آن را از کلام قبلى جدا و منقطع مىنماید. صفا و مروه دو کوه هستند در مکّه، بین آن دو سعى انجام مىگیرد، مثل هروله. سعى بین این دو، از مناسک حج است و «صفا» سنگ درشت است که در حالت مذکر و مؤنث هر دو مىآید و به صورت مفرد و جمع به کار مىرود.
و «مروه» سنگ سفید و برّاقى است، یا سختترین سنگهاست. در خبر است که صفا را صفا نامیده اند، زیرا آدم که برگزیده خدا (مصطفى) بوده، بر آن سنگ فرود آمده (یعنى صفا مشتق از صفو است و مصطفى که لقب آدم است از صفو مشتق مىشود). پس بر آن کوه اسمى مشتق از اسم آدم نهاده شد و حوّا بر کوهى دیگر هبوط نمود که «مروه» (مأخوذ از امرأه یعنى زن) نامیده شد، چون زن بر آن هبوط کرده بود، براى کوه اسمى از اسم زن بریدند[۲۲] و این معنى مناسب تأویل است. زیرا چنانچه در سوره آل عمران در تفسیر «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» خواهد آمد، صفا جهت والا و بلندى نفس است و مروه جهت سفلى و پایین نفس، که در ردیف حیوانیت و طبیعت است و هر دو به یک اعتبار محل هبوط آدم و حوّاست و به اعتبارى دیگر با آن دو متّحد است و از جهت همین اتّحاد، اسمى براى آن دو کوه از اسم آدم و حوّا گرفته شده و به اعتبار این تأویل، آیه مربوط به آیه پیشین مىشود.
سعى در محل سعى، کنایه است از لزوم تردد و رفت و آمد انسان در حالت اضطراب بین صفاى نفس انسانى و مروه نفس حیوانى. زیرا انسان به وسیله تردد بین آن دو و گذراندن حاجت و نیاز آن دو قوّه در این بنیان باقى مىماند و با این بقا کامل مىشود در ذات و صفات و پیروى از خدا، و با این کامل شدن استحقاق حضور نزد رحمان و دوستى و امامت را پیدا مىکند. پس چنانچه صفا و مروه و سعى بین آن دو از مناسک حجّ خانهاى است که از سنگ بنا شده، صفا و مروه نفسانى و تردّد مضطربانه بین آن دو نیز، به جهت اصلاح حال اهل آن دو و برآوردن حاجت آنان است.
«مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ»: شعائر جمع شعار با کسر شین به معنى علامت است، یا جمع شعار با کسر و فتح به معنى لباسى است که به بدن مىچسبد، یا جمع شعار به کسر شین به معنى مناسک است، یا جمع شعیره است به معنى معظم و عمده مناسک که خداوند به سوى آنها خوانده است.
«فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ»: حجّ به معنى قصد، خود نگهدارى، گام نهادن، تردد و قصد مکّه براى انجام مناسک آمده است و در شرع، نام مناسک خاصى است که در مقابل عمره قرار دارد و با هر یک از معانى لغوى آن مناسبت دارد و عمده زیارت است و در شرع، نام مناسک خاصّى است که در مقابل حجّ قرار دارد.
«فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما»: برخى گفتهاند: که بر روى صفا و مروه دو بت براى قریش بود که در جاهلیت هرگاه که سعى بین صفا و مروه مىنمودند، آن بتها را مسح مىکردند. وقتى مسلمانان آمدند و بتها را شکستند، دیگر سعى در آنجا براى آنها دشوار شد، به همین جهت، آیه نازل گشت. این آیه، دلالت بر نفى وجوب نمىکند، زیرا که آیه مفید جواز است و جواز أعمّ از وجوب است و وجوب از اخبار استفاده مىشود. پس تمسّک کردن به آیه براى نفى وجوب، چنانچه برخى از عامّه این کار را کردهاند، درست نیست.
به امام صادق (ع) نسبت داده شده که از او پرسیدند: آیا سعى بین صفا و مروه واجب است یا مستحب؟ فرمود، واجب است.
به امام عرض شد: مگر خداوند نفرموده، «فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما»، یعنى باکى نیست که سعى بین صفا و مروه انجام پذیرد؟ فرمود:
بلى، امّا این مطلب در عمره قضا بود که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بر آنان شرط نمود که بتها را از صفا و مروه بردارند، پس مردى مشغول به کار شد و سعى انجام نداد، تا اینکه آن روزها سپرى گشت و دوباره بتها را به جاى خود برگرداندند. پس خدمت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله رسیدند و عرض کردند: یا رسول اللّه! فلانى سعى بین صفا و مروه را انجام نداد و بتها به جاى خود بازگشتند. در آن هنگام خداى تعالى این آیه را نازل فرمود که باکى نیست سعى بین صفا و مروه انجام پذیرد، در حالى که بتها نیز آنجا باشند[۲۳].
و نیز به امام صادق (ع) نسبت داده شده[۲۴] که مسلمانها گمان مىکردند سعى بین صفا و مروه چیزى است که مشرکان آن را ساخته و پرداخته اند، پس خداوند براى رفع ابهام، این آیه را نازل فرموده است.
بعید نیست گفته شود: سعى بین صفا و مروه به صورت هروله، امرى است که عقلهاى جزئى آن را قبیح مىشمارند و نفوس محترمه از آن سرباز مىزنند. پس گمان آنانى که جز ظواهر اشیا را درک نمىکنند، این بود که اینجا جاى اشکال و ایراد و منع الهى است، پس خداوند بهوسیله این آیه آن ایراد خیالى را برداشت.
«وَ مَنْ تَطَوَّعَ»: و هر که میل نمود از باب نافله و استحباب «خَیْراً»، خیرى را. خیر صفت مفعول مطلق است که حذف شده است، یا معنى «تطوع بخیر» و یا بنا به تجرید است، یعنى از عملى که آن عمل خیر است. یا اینکه مراد به خیر، طواف و سعى است، یا مطلق مناسک حج و عمره، یا مطلق کارهاى نیک واجب یا مستحب است.
«فَإِنَّ اللَّهَ»: خداوند به او پاداش خیر مىدهد، زیرا خداى تعالى «شاکِرٌ»: شکرگزار است و عمل خیر بندگان را بدون پاداش رها نمىکند، «عَلِیمٌ»: عمل هیچ عمل کننده اى از خدا مخفى نمىماند.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۹]
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ (۱۵۹)
ترجمه:
آن گروه از اهل کتاب که آیات واضحهاى را که براى راهنمایى خلق فرستادیم کتمان کردند و پس از آنکه براى هدایت مردم در کتاب بیان نمودیم، پنهان داشتند، آنها را خدا و تمام جنّ و انس و ملک، لعن مىکنند.
تفسیر:
«إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ»: به آن که امثال این آیات، چه آن آیاتى که گذشت و چه آیاتى که مىآید، در شأن على (ع) و ولایت او نازل شده، خواه نزول آیات در مورد اهل کتاب باشد یا در مورد غیر آنان، زیرا مقصود از آنها اشاره به ولایت على (ع) است. پس معنى آیه چنین مىشود: کسانى که پنهان مىدارند آنچه را که بر محمّد صلّى اللّه علیه و آله نازل کردیم، از دلایل ولایت على (ع) دلیلهایى که پس از وفات محمّد صلّى اللّه علیه و آله بر کسى مخفى نماند.
«وَ الْهُدى»: هدایت مطلق که عبارت از ولایت على (ع) است که آن حقیقت هدایت است و هر چیزى که دلالت بر ولایت بکند آن هدایت است از باب اینکه به هدایت مطلق منتهى مىشود.
«مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ»: یعنى هدایتى را که عبارت از ولایت است.
«لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ»: یعنى قرآن و اخبار رسول.
«أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»: یعنى کسانى که از آنان صدور لعن ممکن است، مانند ملایکه و جنّ و انس، کافران را لعن مىکنند. حتى اگر کافر از خودشان باشد، چون آنها مىگویند خدا لعنت کند کافران را. چنانچه در تفسیر امام (ع) موجود است، و ممکن است مقصود لعن کنندگان از هر چیزى باشد. زیرا همه چیز به اعتبار شعورى که به اندازه وجودشان دارند، ملعونان را لعنت مىکنند و این منافاتى با جریان مطلب در مورد اهل کتاب ندارد که امر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) را پنهان داشتند و همچنین، در سایر علمایى که مطلق حق را کتمان کنند یا هر کسى که چیزى از حق را بداند و کتمان کند، موضوع لعن در آنجا جریان دارد[۲۵].
به ابى محمّد (ع) نسبت داده شده که فرمود[۲۶]: به امیر المؤمنین (ع) گفتند که بهترین خلق خدا پس از ائمه هدى که چراغهاى روشنى بخش تاریکى اند چه کسانى هستند؟ فرمود: علما هستند، در صورتى که علماى صالح باشند. گفته شد: بدترین خلق خدا پس از شیطان و فرعون و نمرود و بعد از کسانى که نامهاى شما را روى خود[۲۷] مىگذارند و به لقبهاى شما ملقب مىشوند و جاهاى شما را مىگیرند و در مملکتهاى شما حکومت مىکنند، چه کسانى هستند؟ فرمود: علما هستند، در صورتى که فاسد باشند، آنان کسانىاند که باطلها را ظاهر مىکنند و حقایق را کتمان مىنمایند. خداوند تعالى درباره آنها فرموده است: «آنان را خدا و هر لعنتکنندهاى لعن مىکند». به امام باقر (ع) نسبت داده شده است که فرمود[۲۸]: مردى خدمت سلمان فارسى (ره) رسید و عرض کرد، مرا حدیث کن. پس سلمان ساکت ماند. دوباره گفت و باز ساکت ماند.
مرتبه سوم گفت و باز هم چیزى نگفت. مرد پشت به سلمان کرد و این آیه را خواند: آنان که حق را کتمان مىکنند … تا آخر آیه. سلمان به او گفت:
جلو بیا. ما اگر شخص امینى پیدا مىکردیم به او حدیث مى کردیم و حقایق را مىگفتیم … تا آخر حدیث.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۰]
إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (۱۶۰)
ترجمه:
مگر آنان که توبه کردند و به اصلاح مفاسد اعمال خود پرداختند و آنچه را براى مردم کتمان مىکردند، بیان نمودند. پس توبه این گروه را مىپذیرم که من توبه پذیر گنهکاران و مهربان به خلق هستم.
تفسیر:
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»: یعنى از کتمان حقایق توبه کردند.
«وَ أَصْلَحُوا»: آنچه را فاسد کرده بودند جبران نمودند و اصلاح کردند.
«وَ بَیَّنُوا»: و آنچه را که مخفى کرده بودند، بیان نمودند.
«فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۱]
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۶۱)
ترجمه:
آنان که کافر شدند و به عقیده کفر مردند، البته خدا و همه فرشتگان بر آن گروه و آن مردمان لعنت مى فرستند.
تفسیر:
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»: مقصود از این جمله که در مقام تعلیل استیناف است و رابطه آن با جمله قبلى بریده شده، کفر اصیل به ولایت على (ع) است. پس آن کسانى که به ولایت على (ع)، کافر شدند و «وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ» و هنگام مرگ به حالت کفر بودند، در آن هنگام على (ع)، بر آنان ظهور مىکند و ولایت بر آنان عرضه مىشود. پس بعضى آن را قبول نموده، برخى دیگر ردّ مىکنند. پس کسى حال کافر را پس از مرگ نمى داند، مگر آن کسى که بر حالات پنهانى آگاه باشد، پس لعن کردن کافر پس از مرگ جائز نیست، مگر براى کسى که از حال او آگاه باشد، یا از کسى که از حال کافر آگاه است. جواز لعن را بشنود و چون این حکم در مقابل تعلیل آیه پیشین و از متعلّقات آن است و از سویى متکلّم در مقام خشم و غضب است و هر چه که بیشتر شخص مورد غضب را ذمّ کند، غضب او شدیدتر مىشود و هر اندازه که غضبش شدیدتر باشد، در بسط کلام و غلظت حکم و تأکید آن مى افزاید … به همین جهت خداى تعالى کلام را بیشتر باز کرد و گسترد و تأکید نمود. پس فرمود:
«أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ»: یعنى آنها از جمله کسانى هستند که لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۲]
خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۱۶۲)
ترجمه:
همیشه در جهنّم به عذاب و شکنجه اند، نه از عذاب آنان بکاهد و نه به نظر رحمت به آنان بنگرند.
تفسیر:
«خالِدِینَ فِیها»: یعنى در لعنت مخلّد هستند یا در آتش جهنّم مخلّدند.
«لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ»: مقصود اینکه، پس از دخول در عذاب، تخفیفى بر آنان نیست.
«وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ»: یعنى قبل از دخول عذاب، مهلت داده نمىشود یا اینکه در حال عذاب مهلت داده نمىشود به اینکه عذاب برداشته گشته یا تخفیفى حاصل شود، تا عذر بیاورند یا اینکه نظرى به آنان متوجه نمىشود.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۳]
وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (۱۶۳)
ترجمه:
خداى شما خداى یکتاست، نیست خدایى مگر او که بخشاینده و مهربان است.
تفسیر:
«وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ»: جمله مستأنفه است، براى اظهار کردن حکمى دیگر، بنا بر اینکه «واو»، به منظور استیناف آمده باشد یا اینکه جمله حالیه است و معنى آیه این است که آنها جاودانه و مخلّد در عذاب اند. نه تخفیفى در عذاب داده مىشود و نه مهلتى خواهد بود، در حالى که معبود و خدایى غیر او نیست و جز همان خدایى که عذاب مىکند، خداى دیگرى وجود ندارد تا عذاب را از آنان دفع نماید یا آنان را از دست خداى عذاب کننده رهایى بخشد. «إله» از «أله» به فتح عین الفعل، به معنى «عبد» عبادت کرد، گرفته شده است. پس آن بر وزن فعال است، به معنى مفعول یعنى معبود، و «اله» بر وزن «فرح» یعنى بىتابى کرد و پناه برد، و «ألهه» یعنى به او پناه داد و نیز صحیح است که آن را مشتق از جمیع آنها قرار دهیم و معنى «الهکم إله» این است: آنچه را که معبود قرار دادید مستحق عبادت است، نه اینکه او مستحق عبادت نباشد.
«واحِدٌ»: او یکى است نه متعدّد.
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»: یعنى جز او کسى مستحق عبادت نیست تا اینکه معبود غیر شما باشد یا در مقابل خدایتان از شما دفاع کند.
«الرَّحْمنُ»: کسى که وجود را بر هر چیزى بخشیده، برپادارنده آنهاست و هر چه که آنها در بقا به آن احتیاج دارند به آنها مىدهد.
«الرَّحِیمُ»: کمالات اختیارى بشرى را افاضه مىکند. در این آیه، نخست الوهیّت را براى آن خدایى که به مخاطبان نسبت داده اثبات مىنماید (خداى شما). سپس توحید را ثابت مىکند و پس از آن، خدایان را در یکى منحصر نموده و براى او مبدأ و منتهى و مالک بودن را ثابت مىکند. این صفات، از امّهات اوصاف خداوند تعالى است.
______________________________________________________________
[۱] نور الثّقلین، ج ۱، ح ۴۰۰، ص ۱۱۲.
[۲] در تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۴۷، آمده است وسط را قمى واسطه بین رسول و مردم یاد کرده و من مىگویم معصومان( ع) هستند. به ویژه با توجه به بقیه آیه … زیرا در کافى و تفسیر عیاشى آمده که امام باقر( ع)، فرمودند:« ما امت میانه هستیم و ما گواهان بر مردمیم و حجت خدا در زمین و آسمانیم».
[۳] در مناقب حضرت باقر( ع)، روایت شده است. تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۴۷.
[۴] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۴۷. بنا بر حدیث لیله القدر از امام باقر نقل شده است.
[۵] در تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۴۸. این حدیث را از احتجاج و تفسیر امام یاد کرده است.
[۶] این حدیث در تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۴۸، با اندکى تفاوت یاد شده است.
[۷] تفسیر عیاشى، ج ۱. زیر تفسیر آیه یاد شده و تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۴۸.
[۸] این خبر را فیض کاشانى در تفسیر صفى، ج ۱، ص ۱۴۹، به نقل از کتاب الفقیه یاد کرده است و نیز در نور الثّقلین، ج ۱، ح ۴۱۷، ص ۱۱۵، آمده است.
[۹] مفعول به چهار قسم است: مفعول صریح، مضمر، متعدّد و منسى. منظور از مفعول منسى( فراموش شده)، مفعولى است که به مناسبت قرینه معنوى یاد نشود.
[۱۰] در تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۵۰ نیز، این خبر از اهل بیت یاد شده و در تفسیر عیاشى، ج ۱، ص ۶۶، به نقل از حضرت صادق( ع) آمده است.
[۱۱] عطف بر دو قسم است: عطف ظاهر و عطف باطن، یا عطف به معنى که به قرینه معنوى عطف مىشود.
[۱۲] دهرى به کسى گویند که قایل به قدیم بودن دهر یعنى زمان است و حوادث را به زمان نسبت مىدهد. به عبارت دیگر، کسى که به خداى مدبّر جهان اعتقاد ندارد، دهرى گویند و یا بر کسانى که به حس اعتماد مىکنند( حسیّون) دهرى گویند. اما طبیعى به کسى گویند که حوادث جهان را به طبیعت نسبت مىدهد و به نیروى ما فوق طبیعت اعتقادى ندارد.
[۱۳] علم الیقین علمى است که با برهان و دلیل حاصل مىشود و آن علمى است که صاحب آن را در آن شکّى نباشد و براى عاقلان است. عین الیقین با حکمت حاصل مىشود و آن براى اصحاب علوم است و حق الیقین به دیدن است و آن مخصوص صاحبان معرفت است.
[۱۴] کافى، ج ۲، ص ۴۹۶.
[۱۵] اشاره به آیه ۲۳ سوره معارج، که مىفرماید: الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ.( آنها که همیشه در حال نمازاند بر نماز مداومت دارند).
[۱۶] عیاشى، ج ۱، ح ۱۸۵، ص ۲۱۴.
[۱۷] سوره آل عمران، آیه ۱۹۱.
[۱۸] سوره فاطر، آیه ۱۶.
[۱۹] مسند احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۲۱۲.
[۲۰] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۵۲.
[۲۱] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۵۳.
[۲۲] عبارت مفسّر مفهوم نبود، عینا ترجمه شد، به نظر مىرسد که منظور این باشد که اسم قسمتى از کوه صفا نامیده شد و قسمتى مروه.
[۲۳] برهان، ج ۱، ص ۱۶۹.
[۲۴] تفسیر صافى، جلد ۱، ص ۱۵۴، به نقل از اصول کافى.
[۲۵] نور الثقلین، ج ۱، ح ۴۷۹، ص ۱۲۵.
[۲۶] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۵۵.
[۲۷] یعنى خود را امیر المؤمنین و خلیفه و اولیالامر معرفى مىکنند.
[۲۸] تفسیر صافى، جلد ۱، ص ۱۵۵ و برهان، ج ۱، ص ۱۷۰.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۲، ص: ۳۱۷