ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره آل عمران ۶۰ تا ۷۹
[سوره آل عمران (۳): آیه ۶۰]
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (۶۰)
ترجمه:
سخن حقّ همان است که از جانب خدا به تو رسد مبادا هیچگاه در آن شکّ و ریب کنى.
تفسیر:
الْحَقُ یعنى اینکه ذکر شد از آفریدن عیسى بدون پدر و اینکه آن از زنا و از پدر نیست و اینکه او مخلوق خداست نه اله دیگرى، و حقّ از جانب خداست.
مِنْ رَبِّکَ «الحقّ» مبتداست و «من ربّک» خبر آن است، و معنى آن این است که جنس حقّ یا جمیع افراد حقّ از پروردگار توست، و از غیر خدا حقّ موجود نمىشود، و هر چیزى که مغایر امر پروردگار توست باطل مىباشد.
فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یعنى از کسانى که در توحید خدا شک مىکنند نباش که گفتند خدا سوّمى از سه خداوند است، و نه در رسالتت شکّ کن که آنها رسالت تو را انکار مىکنند، و نه در امر عیسى که مغرضین مىگویند که یا پدر داشته، یا بر اثر زنا بوده است، یا او خداست، یا فرزند خداست، باور مکن و هیچ شکّى نداشته باش که باطل است (و او از جنس حقّ است).
[سوره آل عمران (۳): آیه ۶۱]
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ (۶۱)
ترجمه:
بعد از آن که به وحى الهى و احوال عیسى (ع) آگاه شدى پس هر کس درباره او با تو در مقام مجادله برآمد بگو که بیایید ما و شما شخصا با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخیزیم (یعنى در حقّ یکدیگر نفرین کرده) در دعا و التجاء به خدا اصرار کنیم و دروغگویان را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.
تفسیر:
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ یعنى کسى که در مورد عیسى با تو به جدال برخیزد، یا در حقّى که از جانب پروردگار توست از قبیل توحید، و رسالت تو، و خلق عیسى، و اینکه او بهوسیله نفخ روح از جانب خدا بوده بدون زنا و بدون پدر، و در اینکه او بنده است نه خدا.
مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ «من» بیانیه است، یا تبعیضیّه است و نگفت بعد از آن که اخذ کردى یا علم را آموختى، [بلکه گفت: آنچه که از علم نزد تو آمد و برایت روشن شد]. این براى آن است که بفهماند علم والاتر و بالاتر از آن است که با کسب حاصل شود. بلکه آن نورى است که خداوند در قلب هر کسى که بخواهد مىاندازد[۱]. تفسیر به آوردن دلایل (و بیّناتى) که موجب علم مىگردد- همانطور که در تفسیر بعضى از عامّه آمده است- تفسیرى است که بىنیاز از آن است.
فَقُلْ پس از آن که حجّت و دلیل در بین آنان فایده نبخشید و بیان و برهان نیز رادع و مانع کفر آنها نشد، بگو تَعالَوْا بیائید به سوى ما یا بیائید به محلّ اجتماع مردم تا ما هم بیاییم به جهت حجّتى که بین حقّ و باطل فرق نهد، به نحوى که هر کس آن حجّت و دلیل را ببیند دیگر شکّ در غالب و مغلوب و در حقّ بودن یا باطل بودن نکند، و آن حجّت و دلیل عبارت از ابتهال است، و آن کوشش کردن در دعاست به خیر و شرّ. تا اینکه لعن و عقوبت خداى تعالى شامل کسى باشد که باطل است و بطلان او ظاهر گردد.
و فراخواندن دشمن به مانند این چنین کارى جز با علم بر راستى خود دعوت کننده و باطل بودن دعاى دشمن او یقین داشتن به اجابت دعا، از سوى پروردگار، ممکن نیست. زیرا کسى که در امرش شکّ داشته باشد جرأت مثل این کار را پیدا نمىکند، و کسى که شکّ در اجابت دعا داشته باشد مىترسد که با عدم استجابت دعا درخواست او باطل گردد.
و چون حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله یقین به مطلب داشت عزیزترین اهل خانه اش را براى این کار فرا خواند، چون انسان هیچ وقت اقدام به هلاک نمودن اهل خانه اش نمىکند، بلکه خود را براى خاطر آنها به خطر مىاندازد، و خود را در معرض بلاها و کشته شدن قرار مىدهد تا خانوادهاش محفوظ باشند، و لذا در این آیه به ترتیب هر کدام از عزیزان که مهمتر بود جلو انداخت، زیرا فرزندان عزیزترین کس هر فرد هستند، سپس زنها را ذکر نمود که غیرت ناموس اقتضا مىکند که براى حفظ آنان انسان در مهلکه ها داخل شود، و از همین جاست که در جنگها هودجهاى زن را جلو مى انداختند تا جلوگیرى از فرار سربازان بنمایند.
تحقیق شرافت کسانى که در مباهله با محمّد (ص) بودند.
نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ خداوند فرمود بیائید تا بخوانیم فرزندانمان و فرزندانتان را، این جمله مانند جمله اى است که قبلا ذکر شد که آمده بود «یهود باشید یا نصارى» وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ هر کدام از ما، در دعا کردن نسبت به دیگرى کوشش کند فَنَجْعَلْ پس با دعایمان قرار دهیم لَعْنَتَ اللَّهِ یعنى طرد خدا و دور کردن از رحمت او را، و آن کنایه از عقوبت عَلَى الْکاذِبِینَ بر دروغگویان است.
این آیه از بهترین دلیلها بر صدق نبىّ در نبوّتش است و دلیل بر شرافت و بزرگى کسانى است که پیامبر آنها را براى مباهله آورد، و اینکه آن عزیزان اهل بیت و اصحاب پیامبر مى باشند.
و خلافى بین دو فرقه (سنى و شیعه) نیست که پیامبر جز حسن (ع) و حسین (ع) و فاطمه (ع) و على (ع) کسى را براى مباهله نیاورد.
از امام صادق (ع) روایت شده است که که نصاراى نجران وقتى خدمت رسول خدا آمدند بزرگشان که «اهتم و عاقب و سیّد» نام داشتند با آنها بودند، و آنان به نماز مسلمانان حاضر شدند و در آنجا به نواختن ناقوس مشغول شدند، مسلمانان نماز خواندند، اصحاب پیامبر گفتند:
یا رسول اللّه در مسجد تو ناقوس مىزنند، فرمود آنان را به حال خود واگذارید، وقتى فارغ شدند نزدیک رسول خدا، آمدند و گفتند: ما را به چه چیز فرامى خوانى؟ پیامبر فرمود: به شهادت لا إله الّا اللّه و اینکه من رسول خدا هستم، و اینکه عیسى بنده اى است مخلوق که مى خورد و مى آشامید و حرف مىزد. گفتند: پدرش کیست، به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که به آنان بگو: در مورد آدم (ع) چه مىگوئید؟ آیا او بنده مخلوق نبود که مى خورد و مى آشامید و سخن مىگفت و نکاح مىکرد؟ پیامبر نیز از آنها همین را پرسید. آنان جواب دادند: بلى، پیامبر فرمود: پس پدر آدم چه کسى بود؟ مبهوت ماندند و خداوند این آیه را نازل فرمود که إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ … تا آنجا که فرمود: فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ.
پس رسول خدا فرمود: با من به مباهله برآیید اگر من راستگو بودم لعنت بر شما نازل مىشود و اگر من دروغگو بودم که بر من نازل مىشود، گفتند: انصاف کردى. پس وعده مباهله را گذاشتند، وقتى به خانههایشان برگشتند رؤساى نصارى گفتند: اگر به همراهى امّتش با ما مباهله کرد که ما مباهله مىکنیم که در این صورت او پیامبر نیست، و اگر با اهل بیت مخصوصش به مباهله آمد که مباهله نمىکنیم، زیرا کسى تا راستگو نباشد با اهل بیت خود به مباهله نمىآید.
وقتى که صبح شد خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند، در حالى که امیر المؤمنین، فاطمه و حسن و حسین (ع) با حضرت بودند. نصارى گفتند، اینان چه کسانى هستند؟ جواب داده شد: این پسر عمو و وصىّ و داماد پیامبر علىّ بن ابى طالب است، و آن دخترش فاطمه (ع) و آن دو فرزندانش حسن و حسین مىباشند.
آنها متفرق شدند و به رسول خدا گفتند ما تو را راضى مىکنیم و ما را از مباهله (نفرین گوئى به هم) معاف دار، رسول خدا نیز با آنها به جزیه مصالحه نمود و رفتند[۲].
در کشّاف روایت شده که پیامبر وقتى آنها را به مباهله فراخواند گفتند بر مىگردیم و فکر مىکنیم، وقتى که رفتند و تنها شدند، به «عاقب» که خردمند آنها بود گفتند: اى بنده مسیح چه مىبینى؟ گفت:
اى گروه نصارى به خدا قسم که شما خود دانستید که محمّد نبىّ مرسل است و او از جانب صاحب امر شما با فاصله آمده است، به خدا قسم هرگز هیچ قومى با پیامبرى مباهله نکرد مگر اینکه بزرگشان هلاک و کوچکشان از بین رفت و تولید مثل نکرد، اگر مباهله کنید ما هلاک مىشویم، اگر حتما مىخواهید در دین خود باقى بمانید، با این مرد خداحافظى کرده به شهرهایتان برگردید.
لذا خدمت رسول خدا آمدند در حالى که صبح شده بود، و پیامبر حسین را به بغل و دست حسن را گرفته بود، فاطمه پشت سر پیامبر و على پشت سر فاطمه راه مىرفتند، و پیامبر مىگفت: من هر وقت دعا کردم شما آمین بگوئید.
پس اسقف نجران گفت: اى گروه نصارى من صورتهایى مىبینم که اگر از خدا درخواست کنند که کوه را از جایش بکند، خواهد کند، پس مباهله نکنید که هلاک مىشوید، و در روى زمین تا روز قیامت نصرانى باقى نمىماند. پس گفتند یا ابا القاسم رأى ما بر این قرار گرفت که مباهله نکنیم، و تو را بر دینت اقرار کنیم و ما بر دین خود بمانیم.
پیامبر فرمود: حال که از مباهله ابا دارید پس اسلام آورید و آنچه که از نفع و ضرر بر مسلمانان است بر شما هم باشد، ولى آنها خوددارى کردند.
پیامبر فرمود: پس من با شما جنگ مىکنم، گفتند: ما طاقت جنگ عرب را نداریم، ولى با شما مصالحه مىکنیم که تو با ما جنگ نکنى و ما را از دین خودمان بر نگردانى و ما هم هر سال دو هزار حلّه، هزار در ماه صفر، و هزار در ماه رجب همراه با سى عدد زره آهنى به شما مىدهیم.
پیامبر با آنان بر همین جزیه مصالحه نمود و فرمود: قسم به کسى که جانم در دست اوست هلاک و نابودى بر اهل نجران نزدیک شده بود و اگر مباهله مىکردند به صورت بوزینه و خوک مىشدند، و بیابان بر آنها آتش مىشد، و نجران و اهلش همه از بیخ و بن برکنده مىشدند حتّى پرندهها بر فراز درختان از بین مىرفتند.
و از عایشه است که رسول خدا خارج شد در حالى که بر او گلیم یا چادرى (کساى یمانى) که از موى سیاه بافته شده بود، پس حسن (ع) آمد زیر آن چادر داخلش کرد، سپس حسین (ع) آمد او را هم داخل چادر نمود، سپس فاطمه، سپس على (ع). آنگاه گفت: خداوند مىخواهد از شما اهل بیت پلیدى را ببرد[۳].
اگر گفته شود: فراخواندن پیامبر نصارى را جهت مباهله جز براى این نبود که دروغگو بین او و خصمش معلوم شود، و این امرى است که مختصّ پیامبر و کسانى بود که او را تکذیب مىکردند، پس انضمام زن و فرزندان چه معنى دارد؟
جواب گوئیم: این امر، تأکید بیشترى بر اطمینان به حال و یقین به راستى سخن گوینده آن دارد. چون به خود جرأت داده، و عزیزان و جگرگوشه ها و محبوبترین اهل خانه خود را در معرض نفرین قرار داد، و دراینباره اکتفا به خودش نکرده است. اضافه بر آن که به کذب دشمن اطمینان داشت، و این بدان جهت بود که در صورت واقع شدن مباهله به همراهى با عزیزان و دوستانش دشمن را نابود کرده از بن و بیخ برکند. و خصوصا فرزندان و زنان را آورد زیرا آنان عزیزترین و دلچسبترین اهل خانه هستند، و چه بسا مرد خود را فداى آنها مىکند و براى دفاع از آنها جنگ مىکند تا کشته شود، و از همین جهت در جنگها کجاوههاى زنان را با خودشان مىبردند تا از فرار سربازان جلوگیرى شود.
و در ذکر آنها را بر خود (انفسنا و انفسکم) مقدّم داشت تا به لطف مکان آنها و قرب منزلتشان توجّه دهد، و اعلام کند که آنان مقدّم بر خودشان هستند و خودشان فداى آنها مىشوند.
و این روایت دلیل است- و هیچ دلیلى قوىتر از این نمىتواند باشد- بر فضیلت اصحاب کساء (ع) و در آن برهان واضحى است بر صحّت نبوّت نبىّ صلّى اللّه علیه و آله. (آنچه از کشّاف گفته شد، به پایان رسید). و همه آن را نقل کردیم تا دانسته شود که خود آنها به فضل اصحاب کسا اعتراف دارند، و اینکه اصحاب کسا، على و فاطمه و حسن و حسین (ع) هستند، و اینکه کسى عزیزتر از اینها براى پیامبر نبود و اینکه هر کس حقّ آنان را منع کند یا به آنها آزار رساند شدیدتر از این است که منع حقّ پیامبر کند و به او آزار رساند. و الحمد للّه.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۶۲]
إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۶۲)
ترجمه:
این داستان به حقیقت سخن حقّ است و جز آن خداى یکتا خدایى نیست و او بر همه کار توانا و به حقایق امور داناست.
تفسیر:
إِنَّ هذا یعنى آنچه که ذکر شد از اخبار عیسى و حمل مریم و تولّد او تا آخر، همه حقّ است.
لَهُوَ الْقَصَصُ مصدر «قصصت الحدیث و اقصصته» یعنى روایت کردم آن را بر جهتى که هست، و آن به معنى مصدرى است یعین روایت شده است، و این مفید حصر است خواه ضمیر، ضمیر فصل یا اسم باشد و مبتداى دوّم، و مقصود حصر اضافى است یعنى نسبت به آنچه که آنان در حقّ عیسى گفتهاند- گفته آنان خالى از شائبه باطل نیست- بر عکس، آنچه که در قرآن [درباره آن حضرت] ذکر شده است، قصّههاى «الحقّ» حقّ است که شائبه باطل در آن نیست، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ تصریح به بعضى از چیزهائى است که از حصر سابق استفاده مىشود، یعنى این فقط حقّ است نه آنچه که آنها در حقّ عیسى گفته اند، و از جمله چیزهائى که در حقّ عیسى گفته اند این است که عیسى خداست و او از سه (اقنوم[۴] قدیم) (پدر، روح القدس، پسر که عیسى باشد) سوّم است، در حالى که خدایى جز خداى یکتا نیست.
وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ یعنى خداست که غالب است و از مرادش هیچ مانعى منع نمىشود.
الْحَکِیمُ حکیم است در علم و عملش، و آن عطف است در معنى تعلیل، یعنى اینکه خدا باید عزیز و حکیم باشد تا غایات امور را آن طور که شایسته است بداند، و در عمل، آن طور که شایسته است تمکّن داشته باشد، و در مرادش مغلوب نگردد. و این اوصاف، منحصرا در خداست.
پس جز اللّه خدایى نیست، عیسى نه خداست و نه شریک خدا.
[سوره آل عمران (۳): آیه ۶۳]
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ (۶۳)
ترجمه:
پس اگر روى از حقّ بگردانند بترسند که خدا از کار تبهکاران آگاه است.
تفسیر:
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى کسانى که با تو یا با دین تو به جدل و خصومت برخاسته اند، یا درباره داستانهاى عیسى، طبق آنچه که ذکر شد جدل کنند پس بترسند که: فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ خداوند نسبت به مفسدان آگاهى دارد. و گذاشتن اسم ظاهر به جاى ضمیر (به جاى فانه گفته شده فان اللّه) به این امر اشعار دارد که آنها در رو گردانیدن از حقّ در عالم صغیر و کبیرشان، افساد کرده اند.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۶۴]
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۶۴)
ترجمه:
بگو اى اهل کتاب بیایید از آن کلمه حقّ که میان ما و شما یکسان است پیروى کنیم که به جز خداى یکتا هیچ کس را نپرستیم و چیزى را شریک او قرار ندهیم و برخى، برخى را به جاى خدا به ربوبیّت تعظیم نکنیم پس اگر از حق روى گردانند بگویید شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.
تفسیر:
قُلْ اى محمّد پس از آن که اتمام حجّت براى آنها کردى بدین گونه که حال عیسى را به آنها تقریر کردى و مخلوق بودن و بنده بودن او را از بیان احوالش اثبات نمودى و بعد از آن که دیدى دلیل بیانى در آنها فایده نکرد و آنها را فرمانبردار ننمود و بر دین خودشان باقى ماندند و آنان را ملزم به مباهله نمودى، حال به عموم اهل کتاب از یهود و نصارى به طریق لطف در احتجاج و مدارا نمودن در دلیل بگو: یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَهٍ اى اهل کتاب بیایید از اختلاف و جدایى دست بردارید و به یک کلمه که همان توحید خدا در عبادت و الوهیّت و اطاعت است.
سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ و قبول آن بین ما و شما یکسان است اتّفاق و اجتماع کنیم. و لفظ «سواء» مصدر است به معنى اسم فاعل براى زمان آینده.
أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ که جز خدا را عبادت نکنیم به خلاف عبادتکنندگان عزیر از یهود که معتقدند عزیر فرزند خداست، و به خلاف عبادتکنندگان مسیح از نصارى که معتقدند او خدا یا فرزند خداست. و این جمله یا خبر مبتداى محذوف است یا بدل از «کلمه».
وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً و شرک به خدا در الهیّت نداشته باشیم، به خلاف نصارى که گفتند خدا سوّمى از سه تا است.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى در طاعت فقط خدا را ربّ خود بدانیم به خلاف کسانى که دانشمندان یهود و رؤسا و راهبها را به ربوبیّت اتخاذ کرده و از آنها فرمانبرى و اطاعت مىکنند در حالى که برخى از آنها از غیر خدایند، یا ربوبیّت آنها ناشى از غیر خداست، یا بدون اذن خداست.
پس لفظ «من» براى تبعیض است، و ظرف مستقرّ است و وصف است براى «اربابا» یا لفظ «من» براى ابتدا است و ظرف لغوست، یا مستقرّ است و صفت «اربابا».
و فرمانبردارى مخلوق در دین بدون اجازه خدا و بدون امر او یک نوع عبادت نسبت به فرمان دهنده محسوب مىشود اگر چه اطاعت کننده این احساس را نداشته باشد و لذا در سوره توبه فرمود: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً یعنى اینکه اطاعت آنها از علماى یهود و لو بدون توجّه به اجازه و امر خدا براى آنان عبادت است و آنها امر نشدند مگر اینکه فقط خداى واحد را عبادت کنند.
روایت شده است: وقتى که آیه اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ نازل شد عدىّ بن حاتم گفت: ما که آنان را عبادت نمى کردیم یا رسول اللّه؟! پیامبر فرمود: آیا چنین نبود که براى شما حلال مىکردند و حرام مىکردند و آنچه آنان مىگفتند شما مىگرفتید (و انجام مىدادید؟). گفت: بلى. فرمود: این همان است[۵].
فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر از اتّفاق کلمه با شما روى گردانیدند با اینکه انبیا و امّتهاى پیشین آنها در آن کلمه اتّفاق داشتند.
فَقُولُوا پس بگوئید، در اینجا امّت با پیامبر مجموعا مورد خطاب قرار گرفته اند، زیرا این کلام امر به وداع با آنهاست بعد از اتمام حجّت و الزام آنان.
و این معنى براى جمیع امّت است به خلاف کلمات سابق که دعوت و احتجاج و فقط در شأن پیامبر، بود. لذا خطاب سابق متوجّه پیامبر و مخصوص به او بود.
اشْهَدُوا یعنى شاهد باشید و افتخار کنید به اینکه مطیع آن کلمه هستید و به کسى که از اطاعت رو گردانیده است بگویید بر ما شهادت بدهید که بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ما فرمانبردار و مطیع آن کلمه هستیم.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۶۵]
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراهُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۶۵)
ترجمه:
اى اهل کتاب چرا در آیین ابراهیم با یکدیگر مجادله مىکنید در صورتى که تورات و انجیل شما بعد از او نازل شده است، آیا تعقّل نمى کنید.
تفسیر:
یا أَهْلَ الْکِتابِ ندا، از محمّد و امت اوست به اهل کتاب بر سبیل شادمانى. و ما بعد این جمله نیز از کلام محمّد و امت او مىباشد یا اینکه جمله استینافیه و کلام از خداى تعالى است، یا خداوند اهل کتاب را ندا مىکند. و به هر حال آوردن ادات ندا و بعید دلالت مىکند بر کمال غفلت اهل کتاب و احتیاج آنها به نداى بعید.
لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ یعنى چرا جدل و محاجّه مىکنید در شریعت و ملّت ابراهیم و اینکه ابراهیم بر چه دینى بوده است بنا بر آنچه که گفته شده که دانشمندان یهود و نصاراى نجران نزد رسول خدا جمع شدند و درباره ابراهیم نزاع مىکردند. پس یهود مىگفت ابراهیم یهودى بود و نصارى مىگفتند نصرانى بود، پس خداوند این آیه را نازل فرمود[۶].
وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراهُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ یعنى ملّت یهود و شریعتش از تورات بود و شریعت نصارى هم از انجیل بود، و تورات تقریبا هزار سال بعد از ابراهیم نازل شده و انجیل دو هزار سال بعد او نازل شده است.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ آیا اندیشه نمىکنید که ادّعاى شما ادّعایى است که دلیل بطلان آن با خودش است، و مثل آن را عاقل ادّعا نمىکند.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۶۶]
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۶۶)
ترجمه:
گیرم در آنچه مىدانید، شما را مجادله روا باشد؛ چرا در آنچه عالم نیستید باز جدل و گفتگو به میان آرید و خدا همه چیز را مىداند و شما نمىدانید.
تفسیر:
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ منادى است یا بدل است یا خبر، و آوردن دو حرف تنبیه، به این عبارت اشعار به این امر است که آنها آن قدر احمق و کند ذهن هستند که بدون تأکید در تنبیه و بدون ندا آگاهى حاصل نمى کنند. و «هؤلاء» وقتى بدل باشد یا خبر مانند تصریح به کند ذهنى و نافهمى آنان مىشود، زیرا معنى آن این است: شما این احمقانى هستید که ادّعایى کردید که دلیل بطلان آن با خودش است.
حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ از امر موسى و شریعت او، و کار عیسى و شریعتش یعنى شما در این مورد یک علم اجمالى داشتید، و عادتا باید این مطلب بر شما معلوم باشد، پس احتجاج کردید و در آن مغلوب شدید.
فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ چرا در امر ابراهیم و شریعتش احتجاج مىکنید که بدان آگاهى ندارید، یعنى شخص عاقل وقتى در چیزى که معلوم است یا در شأن آن این است که معلوم باشد و در حین جدل مغلوب مىشود، دیگر باید از جدل کردن در چیزى که علم به آن ندارد دورى کند و کسى که در چنین جایى از جدل دورى نکند، سفیه است و غیر عاقل.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ خدا مى داند و پیامبرش را نیز مىآموزد وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما نمىدانید، پس احتجاج و جدل شما با پیامبر جدل جاهل با عالم است، و کار آدم عاقل نیست.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۶۷]
ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۶۷)
ترجمه:
ابراهیم به آیین یهود و نصارى نبود و لیکن به دین حنیف توحید و اسلام بود، و هرگز از آنان که به خدا شرک آرند نبود.
تفسیر:
ما کانَ متعلّق به «یعلم» و «لا تعلمون» است بر سبیل تنازع و لفظ «ما» آن دو را باز داشته است (یعنى نتوانستند عمل کنند)، یا ابتداى کلام است از جانب خدا براى ردّ یهود و نصارى و مشرکین در ادّعاهاى باطل آنان، چون خداى تعالى بعد از آن که آنها را به اشاره یا آشکارا سفیه خواند در اینجا به مدّعى تصریح کرد و دعوى آنها را ابطال نمود، پس فرمود: نبود «ابراهیم یهودیّا و لا نصرانیّا و لکن کان حنیفا» یعنى ابراهیم مستقیم بود یا مایل به دین حقّ بود از بین ادیان باطل. به جهت مناسبت یکى از دو معنى حنیف به خالص نیز تفسیر شده است. این آیه کنایه به یهود و نصارى است.
مُسْلِماً یعنى مطیع خدا یا صبرکننده و سالم از عیوب نفس و به این معنى تفسیر به «مخلص» شده است که آن نیز کنایه به آنهاست.
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ردّ بر مشرکین است، زیرا مشرکین مکّه ادّعا مىکردند که دینشان دین ابراهیم (ع) است.
و چون نفى شرک ورزیدن خارج از مورد بحث و جدل بود نفى و فعل (ما کان) را تکرار نمود تا اشعار به این باشد که آن خود نفى دیگرى است.
به امیر المؤمنین (ع) نسبت داده شده است که فرمود: ابراهیم نه یهودى بود که به سوى مغرب نماز بخواند و نه نصرانى بود که به مشرق نماز بخواند ولى حق گراى مسلمى بر آئین محمّد صلّى اللّه علیه و آله بود.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۶۸]
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (۶۸)
ترجمه:
نزدیکترین مردم به ابراهیم کسانى هستند که از او پیروى کنند و این پیامبر و امّت اوست که اهل ایمانند و خدا دوستدار مؤمنان است.
تفسیر:
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ جواب سؤال مقدّر است گویا که گفته شده است:
اگر یهودیّت و نصرانیّت و ملّت شرک (مشرکان مکّه)، منسوب به ابراهیم نیست پس چه کسى نزدیکترین خلق به ابراهیم است؟ پس خداوند فرمود: نزدیکترین مردم و سزاوارترین آنها بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ به ابراهیم کسانى هستند که پیروى از ابراهیم کردند چه در زمان ابراهیم و چه بعد از آن تا زمان بقاى امّتش.
وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا و این پیامبر و کسانى که ایمان آوردند یعنى با بیعت عامّ به دست نبى اسلام آوردند. این کنایه به آنها و نفى اولویّت آنها به ابراهیم است، زیرا آنان ادّعاى اولویّت خودشان را به ابراهیم کردند، هر کدام از جهتى پس خداى تعالى فرمود: آن که در زمان ابراهیم اولویّت به او دارد امّت او مىباشد و در این زمان محمّد (ص) و امّت او هستند، زیرا اینها هستند که ملّت و دین ابراهیم را احیا کردند و در اصول عقائد با او مخالفت نکردند.
البتّه سزاوارترین مردم به انبیا عملکننده عمل کنندهترین آنهاست به آنچه که انبیا آورده اند، از امام صادق (ع) است که آنان امامان و کسانى هستند که پیرو امامان باشند[۷]، یعنى کسانى که ایمان آوردند، که خدا از ایمان، ایمان خاصّ را اراده کرده است. آن ایمانى که بر اثر بیعت خاصّ و لوى و قبول دعوت باطنى حاصل مىگردد که همان موجب دخول ایمان در قلب و باعث معرفت و شناخت این امر و دخول در امر آنها مىشود. (بر اثر بیعت به امام، ایمان در دل وارد و حبّ امام حاصل مىشود).
و از عمر بن یزید از امام صادق (ع) است که فرمود: شما به خدا سوگند از آل محمّد هستید. پس گفتم فدایت شوم از خودشان هستیم؟
فرمود: آرى به خدا قسم از خودشان، سه مرتبه این جمله را گفت سپس به من نگاه کرد و من به او نگاه کردم، پس فرمود یا عمر خداوند در کتابش مىفرماید: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ … تا آخر آیه[۸].
و از امیر المؤمنین (ع) است که سزاوارترین اشخاص به انبیا عملکننده عملکنندهترین آنهاست به آنچه که پیامبران آورده اند. سپس این آیه را تلاوت نمود و آنگاه فرمود: دوستدار محمّد کسى است که خدا را اطاعت کند اگر چه از نظر قرابت و خویشى دور باشد، و دشمن محمّد کسى است که نافرمانى خدا کند اگر چه خویشیش نزدیک باشد[۹].
وَ اللَّهُ وَلِیُ الْمُؤْمِنِینَ و خدا ولىّ مؤمنان است، این مطلب بزرگداشت است براى مؤمنان و کنایه به اهل کتاب است که مىگفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۶۹]
وَدَّتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (۶۹)
ترجمه:
گروهى از اهل کتاب انتظار و آرزوى آن دارند که شما را گمراه کننده و جز خود را گمراه نمىکنند (به آرزو نخواهند رسید) و این را نمىدانند.
تفسیر:
وَدَّتْ کلام منقطع از سابق است گویا که پس از سفیه خواندن اهل کتاب و بزرگداشت مؤمنین، خداوند خواست مؤمنین را تهییج کند تا اینکه به سبب کوشش اهل کتاب براى گمراه کردن آنها فریب نخورند و مغرور نشوند.
طائِفَهٌ گروه اندکى از اهل کتاب، زیرا بیشتر آنها مانند چهار پایان اصلا گمراهى و گمراه کردن و هدایت را نمىفهمند.
مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ یعنى گمراه کردن شما را دوست دارند وَ ما یُضِلُّونَ با اینکه اراده کردهاند که مؤمنان را گمراه کنند امّا نمىتوانند.
إِلَّا أَنْفُسَهُمْ مگر خودشان را گمراه مىکنند، چون شخص گمراه اگر بخواهد دیگرى را گمراه کند گمراهى خودش شدّت پیدا مىکند، پس او با گمراه کردن دیگران خودش را گمراه مىکند.
وَ ما یَشْعُرُونَ یعنى آنها در گمراه کردن دیگران و منع دیگران از خیر خودشان را گمراه مىکنند و نفسهاى خود را از خیر منع مىکنند، یا اینکه گمراه نمىکنند از مؤمنین، مگر هم سنخ خودشان را، زیرا از مؤمنین کسانى که سنخیّت با کفّار نداشته باشند، با اغواى آنها، گمراه نمىشوند، و کسى که با اغواى کفّار گمراه شود از سنخ آنان خواهد بود، زیرا او هم کافرى مانند آنهاست و ایمان یک چیز عرضى است که عارض بر آنها شده است، یا اینکه معنى این است که آنها با اغوا و گمراه نمودن مؤمنین گمراه نمىکنند و یا گمراهى را تشدید نمىکنند مگر کفّارى مانند خود را، زیرا کافر وقتى ببیند و بشنود که کسى نظیر خودش مؤمنین را گمراه مىکند، گمراهیش تشدید مىشود.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۷۰]
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (۷۰)
ترجمه:
اى اهل کتاب چرا به آیات خدا کافر مىشوید و حال آن که شما به صدق آن گواهى مىدهید؟
تفسیر:
یا أَهْلَ الْکِتابِ با نداى بعید آنان را ندا کرد به جهت کوچک شمردن و دور نمودن آنها از ساحت حضور الهى و آگاهاندن بر کمال غفلت آنها.
لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ چرا کافر مىشوید به آیات تدوینى که ثابت است در تورات و انجیل و قرآن در وصف محمّد صلّى اللّه علیه و آله و وصىّ او (ع) و در احکامى که براى شما در آیات تدوینى تشریع شده است؟
یا اینکه مقصود، آیات تکوینى است که در عالم کبیر، ثابت است از موسى و عیسى و محمّد صلّى اللّه علیه و آله و یا ثابت است در عالم صغیر، از عقولى که آزاردهنده و مانع از پیروى هوا است (وجدان عملى ملامتگر) یا وارداتى که آزاردهنده یا ترغیب کننده است.
وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ یعنى مىدانید آیات خدا را، یا حامل شهادت به آیات خدا هستید، و کفر و کتمان پس از علم شدیدتر است، یا اینکه شما وقتى با امثالتان تنها مىشوید شهادت مىدهید به صدق آیات، یا اینکه شما مشاهده مىکنید و مىبینید نشانهها را از جهت اینکه آنها آیات الهى هستند.
این آیه مانند آیه اى که مىآید کنایه از امّت محمّد و کفر آنها به آیات تکوینى و تدوینى خداست با اینکه به قبول خلافت على (ع) شهادت دادند.
[سوره آل عمران (۳): آیه ۷۱]
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۷۱)
ترجمه:
اى اهل کتاب چرا حقّ را به باطل مشتبه سازید تا چراغ حق را به باد شبهات خاموش کنید در صورتى که به حقّانیّت آن آگاهید.
تفسیر:
یا أَهْلَ الْکِتابِ ندا را تکرار کرد به همان علّتى که از آوردن نداى بعید ذکر شد.
لِمَ تَلْبِسُونَ یعنى چرا مخلوط مىکنید الْحَقَّ بِالْباطِلِ حق را با باطل، مقصود کارى است که آنها انجام مىدادند از قبیل تحریف تورات و انجیل و کتمان آنچه که در آن دو کتاب از نعت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و وصىّ اوست، و از قبیل اظهار اسلام در اوّل روز و برگشت از آن در آخر روز از باب تدلیس بر مؤمنین و به شک انداختن آنان، و از قبیل اظهار کفر به محمّد و در دل نگهداشتن تصدیق به او، و اظهار تصدیق موسى و عیسى و در دل نگهداشتن (آنچه که درباره محمّد صلّى اللّه علیه و آله در آن دو کتاب آمده است) و انکار، از نعت محمّد صلّى اللّه علیه و آله (که در کتابهاى آنان آمده است).
و این آمیزش حقّ و باطل و کتمان حقّ در اهل کتاب از کسانى که به دست محمّد صلّى اللّه علیه و آله اسلام آوردند با بیعت عامّ یا ایمان آوردند با بیعت عامّ و یا ایمان آوردند با بیعت خاصّ، جریان دارد. گویا به آنان نیز گفته مىشود: چرا عقائد حقّه را با آراء فاسد نفسانى، و نزدیکىها و تماسهاى الهى را با تماسهاى شیطانى، و بازدارنده هاى ملکى را با شهوات حیوانى، و عبادات قالبى و قلبى را با اغراض فاسد مىپوشانید اگر چه آن اغراض، نزدیکى خدا یا رضایت خدا از عابد یا انعام خدا بر او باشد.
وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ شما پوشیدن حقّ و کتمان آن را مىدانید، یا اینکه با وجودى که شما از علما هستید، حقّ را مىپوشانید و کنایه زدن آیه به این امّت ظاهر است.
[سوره آل عمران (۳): آیه ۷۲]
وَ قالَتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۷۲)
ترجمه:
گروهى از اهل کتاب گفتند: که به دین و کتابى که براى مسلمانان فرستاده شده است، اوّل روز ایمان آورید و آخر روز کافر شوید. شاید بدین حیله آنها نیز از اسلام باز گردند.
تفسیر:
وَ قالَتْ طائِفَهٌ و گروه اندکى گفتند، و علّت اندک بودن گروه در سابق ذکر شد که بیشتر آنان مانند چهار پایان هستند و حیلههاى شیطانى را بلد نیستند.
مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا یعنى گفتند ایمانتان را اظهار کنید.
بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ اوّل روز ایمان بیاورید تا بتوانید انکار کرده و شبهه در قلوب مؤمنین بیندازید، زیرا کسى که اقرار به چیزى مىکند هرگاه آن چیز را انکار کند انکار او واقعىتر و تأثیر آن شدیدتر است، از انکار کسى که از آن چیز، هیچ نمىداند، زیرا شنونده گمان مىکند که منکر آن چیز خلل و نقصى در آن دیده است که انکار مىکند.
وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ و آخر روز کافر شوید.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ درباره شأن نزول آن روایت شده است که رسول خدا وقتى به مدینه آمد به طرف بیت المقدّس نماز مىخواند و این معنى قوم یهود را پسند آمد و بدان عجب مى ورزیدند، پس وقتى که خداوند پیامبر را از بیت المقدّس به سوى بیت اللّه الحرام برگرداند از این کار ناراحت شدند، و بر گرداندن قبله در نماز ظهر بود. پس یهود گفتند:
محمّد صلّى اللّه علیه و آله نماز صبح را خواند در حالى که به قبله ما روى نمود پس ایمان بیاورید به آنچه که بر محمّد اوّل روز نازل شده است، و در آخر روز کافر شوید. مقصودشان از آخر روز این است که به نماز خواندن رسول خدا در حالى که رو به مسجد الحرام نموده است کافر شوند تا شاید مسلمانان به قبله ما برگردند[۱۰].
[سوره آلعمران (۳): آیه ۷۳]
وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۷۳)
ترجمه:
و ایمان نیاورید مگر به آن کسى که پیرو دین شما باشد. بگو اى پیغمبر (با یهود و نصارى) که راه سعادت راهى است که خدا مى نماید، و مانند شریعت و کتاب شما به امّتى دیگر عطا مىکند نه آن که با شما نزد پروردگار احتجاج کنند. بگو اى پیغمبر که فضل و رحمت به دست خداست به هر که خواهد عطا کند. و خدا را فضل و رحمت بى منتهاست.
تفسیر:
وَ لا تُؤْمِنُوا از کلام همان طایفه است و عطف بر «آمنوا» است و معنى آن این است که ایمان ظاهرى و زبانى را با در دل نگهداشتن یهودیّت و یا نصرانیّت اظهار نکنید.
إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ یعنى مگر بر کسى که قبل از اسلامش بر دین شما باشد که آنها به قبول قول شما نزدیکترند، و آنها باز نمى گردند مگر به دین شما، و بدینوسیله دین شما و اهل دین شما تقویت مىشود، به خلاف کسانى که قبلا به دین شما نبودند که در آنان قبول و انکار شما اثر نکند، و اگر هم اثر کند از برگشت آنها از دین اسلام، شما بهرهمند نمىشوید چون در دین شما داخل نمىشوند.
یا معنى آیه این است که تصدیق نکنید مگر کسى را که تابع دین شما باشد یا ظاهر نکنید اقرارتان را به اینکه به کسى داده شود مثل آنچه که به شما داده شده است (کتاب الهى تورات)، مگر به کسى که تابع دین شما باشد.
و ممکن است قول خدا وَ لا تُؤْمِنُوا خطاب باشد از خدا براى مؤمنین یعنى اى مؤمنین فریفته نشوید به قول اهل کتاب به محض اظهار ایمان، و تصدیق کسى را نکنید مگر اینکه تابع دین شما باشد تا جایى که راستى گفتارش به سبب آثار فعلش ظاهر شود.
پس به هر تقدیر قول خداى تعالى قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ جمله معترضه است و قول خداى تعالى: «ان یؤتى» متعلّق به «لا تؤمنوا» است یعنى باور نکنید مثل آنچه که به شما داده شده است به کسى داده شود، یا اینکه قُلْ إِنَّ الْهُدى ابتداى کلام است از جانب خدا، و هُدَى اللَّهِ بدل از «هدى» است یا خبر «هدى» است، بنا بر نظر اوّل «أن یؤتى» خبر آن است و بنا بر نظر دوّم خبر بعد از خبر است، و معنى آن این است که هدایت آن است که اعتقاد داشته باشید که أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ به یکى دیگر هم از کتاب و شریعت مثل آنچه به شما داد، بدهد أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ به اینکه با شما محاجّه کنند یا تا اینکه با شما محاجّه کنند، و ضمیر «یحاجّوکم» به «احد» بر مىگردد چون در معنى عمومیّت دارد، و «أن یؤتى» با مدّ و همزه استفهام و تخفیف همزه «أن» خوانده شده است، و معنى آن این است که آیا به یاد مىآورید، که داده شود به کسى مانند آنچه که به شما داده شده است تا اینکه با شما نزد پروردگارتان احتجاج کنند و با کسر همزه «إن» خوانده شده است، که معنى نفى مىدهد.
قُلْ به اهل کتاب بگو فضل و کرم خدا به دست شما نیست تا با حیله آن را برسانید یا رسیدن آن را مانع شوید.
إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ و مقصود از فضل اعمّ از کتاب و حکمت و رسالت و نبوّت و هدایت و سعه صدر و دنیاست که به دست خداست.
یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ که فضلش تمام شدن ندارد و با عطا کردن به موسى و عیسى و امّت آن دو تمام نمىشود تا بگوئى فضل به غیر آن دو داده نمىشود، آنطور که شما گمان کردید و ادّعا نمودید.
عَلِیمٌ دانا و آگاه است به کسى که اهلیّت داشته مشمول فضل خدا باشد، پس هرگاه خدا ببیند که کسى اهلیّت دارد به او عطا مىکند اگر چه شما آن را ناخوش داشته باشید.
[سوره آل عمران (۳): آیه ۷۴]
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (۷۴)
ترجمه:
هر که را که مشیّت او تعلّق گیرد مخصوص به فضل و رحمت خود گرداند که خداوند را فضل و رحمت بى منتهاست.
تفسیر:
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ یعنى به رحمت خودش کسى را که بخواهد امتیاز مىدهد، و چون فضل عبارت است از رسالت و قبول رسالت با بیعت عامّه نبوى و قبول دعوت ظاهرى، و رحمت عبارت است از ولایت و قبول ولایت با بیعت خاصّ و لوى و قبول دعوت باطنى، لذا در جانب فضل لفظ «ایتاء» آورد که دلالت بر مطلق اعطا مىکند چون دعوت رسالت و قبول آن عمومى است، ولى در جانب رحمت لفظ اختصاص آورد که مشعر به امتیاز و اختیار است.
وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ به نحوى که فضل او تمام نمىشود و بخل در اعطاى او نیست.
[سوره آل عمران (۳): آیه ۷۵]
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۷۵)
ترجمه:
بعضى از اهل کتاب (از نصارى) چنانند که اگر مال بسیارى به آنها امانت بسپارى ردّ امانت کنند و برخى دیگر اهل کتاب (یهود) چنانند که اگر به آنها یک دینار امانت دهى ردّ نکنند جز آن که بر مطالبه آن سخت گیرى کنى از این رو که گویند براى ما، پیروان کتاب تورات به هر وسیله خوردن مال غیر اهل تورات گناهى ندارد و این سخن را به کتاب تورات نسبت دهند در صورتى که مىدانند که به خدا نسبت دروغ مىدهند.
تفسیر:
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ عطف به اعتبار معنى است گویا که گفته است:
از اهل کتاب کسانى هستند که با حیله هاى شیطانى حیله گرى مىکنند و بعضى از آنها از حیله گرى سالمند. و از اهل کتاب در مقام امانت و خیانت مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ باء براى تعدّى است و قنطار چهل وقیه از طلا یا نقره است یا هزار دینار، یا به مقدار پوست گاو، پر از طلا یا نقره، یا یک هزار و دویست وقیه، یا هفتاد هزار دینار، و مقصود مدح بعضى از اهل کتاب است که اگر مال بسیارى به او امانت دهى خیانت نمىکند.
یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ یعنى امانت را ادا مىکند، برخى گفته اند مقصود از این گونه اشخاص بعضى از نصارى مىباشند.
وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ اصل دینار «دنّار» است به دلیل اینکه جمع آن دنانیر است، و مقصود این است که بعضى از آنها حتّى در مال اندک هم خیانت مىورزند.
لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلَّا ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً آن را به تو بر نمى گرداند مگر اینکه از نظر او غایب نشوى، برخى گفتهاند: مقصود بعضى از یهودان است و حقّ این است که هیچ کدام از امانت و خیانت اختصاصى به یک گروه ندارد.
ذلِکَ یعنى آن ادا نکردن امانت از آن جهت است بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ که گفتند در حقّ غیر اهل کتاب بر ما عقوبتى نیست یعنى اگر ما در حقوق غیر اهل کتاب کوتاهى کنیم گناهى نداریم.
مقصود از «امّیّین» یا اهل مکّه است یا اهل اسلام از باب اینکه اسلام منسوب به محمّد است که از مکّه مبعوث شده، یا مقصود محمّد صلّى اللّه علیه و آله است که نخوانده و ننوشته است، یا مقصود هر کسى است که کتاب و شریعت و دین الهى نداشته باشد. و این گفتار اهل کتاب از آنجا ناشى مىشود که آنان ظلم کردن به مخالفین خودشان را حلال دانسته اند و گفته اند: در تورات براى آنها حرام نشده است. و از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله است که وقتى این آیه را خواند فرمود: دشمنان خدا دروغ گفته اند هیچ چیزى در جاهلیّت نبود مگر اینکه آن زیر پاى من است جز امانت که باید آن را ادا کرد، خواه امانت مال شخص نیکوکار باشد و خواه مال فاجر و بدکار[۱۱].
وَ یَقُولُونَ یعنى با این گفتار عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ بر خدا دروغ مى بندند، و آنها مىدانند که دروغ است. و این کنایه به امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله است و به آنچه که پدید آوردند بعد از وفات رسول صلّى اللّه علیه و آله از اختلاف و انکار هر گروهى گروه دیگر را، چنانکه این معنى در زمان ما، بین کسانى که خود را به شیعه مى بندند و بین کسانى که به امامت ائمّه دوازدهگانه (ع) اقرار دارند نیز موجود است که بعضى، بعضى دیگر را لعن و تکفیر مى کنند، و مالها و خون و زنان با عفت آنها را بر خود حلال مىشمارند و هر یک از گروههاى متقابل، ادّعا مىکند که مخالف ما حرمتى ندارد؛ نه خودش، نه مالش و نه ناموسش.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۷۶]
بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (۷۶)
ترجمه:
آرى هر کس به عهد خود وفا کند و خدا ترس باشد محبوب خداست که خدا پرهیزکاران را دوست دارد.
تفسیر:
بَلى آنها گناهکارند زیرا خداوند داد خواهى بندگان را وانمىگذارد.
مَنْ أَوْفى ابتداى کلام است و تعلیل جمله اى است که «بلى» متضمّن آن است، یعنى آنها گناهکارند، زیرا هر کس که «بعهده» به عهدش وفا کند، آن عهدى که با نبىّ یا وصىّ نبىّ با بیعت عامّ یا خاصّ بسته است، و وفاى به سایر عهدها نیز از همین عهد اخذ شده است و از وفاى به همین عهد محسوب مىگردد.
وَ اتَّقى یعنى بپرهیزد از مخالفت آنچه که در بیعتش به آن عهد بسته است، پس رعایت امانت دارى جزء چیزهایى است که به آن عهد بسته است؛ خواه امّى باشد و خواه از اهل کتاب.
فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ نهادن اسم ظاهر به جاى ضمیر جهت اشعار به علّت حکم است، پس گویا که گفته است: خداوند پرهیزکاران را دوست دارد و هر کس که محبوب خدا را ظلم کند، خداوند انتقامش را از او مىگیرد.
و ممکن است به احتمال ترجیح داشتن «بلى» تقریر جمله سابق، بر خودش باشد و معنى آن این است: بلى بر مؤمن پیمان بسته گناهى نیست به شرط اینکه به عهد وفا کرده از مخالفت به آنچه در عهد و پیمانش وصف نموده پرهیز نماید. زیرا کسى که به عهدش وفا کند و از مخالفت با عهد پرهیز نماید محبوب خدا مىشود، و محبوب را از طرف محبّ مکروه و ناراحتى نمىرسد، و محبّ او را در مورد افراطى که به دشمنش کرده، مؤاخذه نمىکند.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۷۷]
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۷)
ترجمه:
همانا آنان که عهد خدا و سوگند خود را به بهاى اندک فروشند اینان را در آخرت از بهشت حقّ بهره اى نیست، و خدا با آنها سخن نگوید و به نظر رحمت در قیامت بدانها ننگرد و از پلیدى گناه پاکیزه نگرداند و آنان را در جهنّم عذاب دردناک خواهد بود.
تفسیر:
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ مقابله اقتضا مىکرد که چنین گفته شود: کسى که به عهدش وفا نکند و پرهیزکار نباشد مورد بغض خداوند است ولى خداى تعالى این معنى را در صورت جواب سؤال مقدّر ابراز نمود تا اینکه در نفوس بهتر جا بیفتد. و آن را با تأکیدات مؤکّد نمود و در کلام، بسط و تفصیل داد چون مقام خشم و غضب چنین اقتضا مىکند، پس گویا که گفته شده است: حال کسى که به عهد وفا کند و پرهیزکار باشد دانسته شد، چگونه است حال نقض کنندگان عهد و کسانى که پیمان را مىشکنند؟ پس خداوند فرمود: کسانى که مىفروشند بِعَهْدِ اللَّهِ عهد خدا را که در بیعت، به آن پیمان بسته اند وَ أَیْمانِهِمْ جمع یمین است به معنى قسم. و قسم را یمین از آن جهت نامیده اند که آنان در حین قسم خوردن، قسم را با دست راست عقد مىکردند. یا مقصود عقدهاى بیعت است، زیرا بیعت بسته نمىشود مگر با دست راست.
ثَمَناً قَلِیلًا بهاى اندک، منظور از بهاى اندک جنبه هاى ظاهرى دنیا و عرضهاى دنیوى است، زیرا دنیا با هر چه که در آن هست، براى کسى که به دنیا رضایت داده است، ثمن ناچیزى است. و امّا کسى که متوجّه به آخرت است و به لذائذ آن متلذّذ، پس او از دنیا کمال نفرت را دارد و از آن کاملا منزجر است، و چنین کسى اگر در دنیا به امر خدا توقّف کند مانند کسى است که در مزبله اى زندانى شده است و در آن حشرات موذى و پلید، فراوان وجود دارد.
أُولئِکَ به کار بردن اسم اشاره به دور به علّت تکرار مبتداست به جهت تأکید و احضار به اوصاف ناپسند و دور بودن از پیشگاه حضور الهى.
لا خَلاقَ لَهُمْ بهره اى ندارند.
فِی الْآخِرَهِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ سخن نگفتن و نظر نکردن خدا کنایه از خشم خداى تعالى بر آنهاست.
وَ لا یُزَکِّیهِمْ بر آنها ثنا نمى کند و آنها را به خیر و خوبى ذکر نمىکند، یا اینکه از گناهانشان پاکیزه نمىکند.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ پس از آن که اوصافى را که در آنها بزرگداشت و شرف هست به ترتیب درجات شرف از آنان نفى کرد، استقرار عذاب دردناک را براى آنها اثبات کرد.
به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نسبت داده شده است[۱۲]، که هر کس با سوگندى عهد کند که مال برادرش را قطع کند خدا را در حالى ملاقات مىکند که بر او غضبناک است، و خداوند تصدیق این مطلب را در کتابش نازل فرموده است: إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ … تا آخر آیه.
[سوره آلعمران (۳): آیه ۷۸]
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۷۸)
ترجمه:
و همانا برخى از اهل کتاب قرائت کتاب آسمانى را تغییر و تبدیل مىدهند تا آنچه از پیش خود خواندهاند، شما آن را از کتاب خدا محسوب دارید و هرگز آن مطلب تحریف شده از کتاب خدا نخواهد بود و گویند آن آیات از جانب خدا نازل شده است، در صورتى که از جانب خدا نیست درحالىکه خود مىدانند (تحریف خود آنهاست) که به خدا دروغ مى بندند.
تفسیر:
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ عطف است بر قول خدا: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ و در معطوف دو ادات تأکید آورده شده است، (انّ ل)، زیرا آوردن این (دو تأکید) رساتر است در ذمّ، و راه و شکّ و انکار در آن (در نوشتن کتابهاى مذهبى یهود و امثالهم) بسته مىشود، و «لواه» یعنى آن را تافت و پیچید و دولا کرد. و این کلام شباهت به آن دارد که سخن، دگرگون (قلب) شده باشد و معناى تقدیرى جمله چنین است:
«یلوون الکتاب بألسنتهم» و مانند این قلب (دگرگونى) زیاد است. یا اینکه در اصل بنابراین است که زبان به مفتول (نخ یا رشته فلزى باریکى که تابیده شده باشد) و کتاب به آلت مفتول تشبیه شده است.
یا اینکه معنى آیه این است، که حرکت مىدهند زبانهایشان را با کتاب. و مقصود این است که آنان کتاب را تحریف مىکنند به حسب لفظ، با زیاد کردن و کم کردن و تبدیل نمودن، و به حسب معنى، از معنى اصلى تغییر داده و حمل بر معنى غیر مقصود مىکنند، یا معنى آن این است که کتاب را، با زبانهاى خودشان تاب مىدهند و مىپیچانند نه با زبان خدا، یا اینکه زبانهایشان را با کتاب حرکت مىدهند نه اینکه زبان خدا را حرکت دهند.
لِتَحْسَبُوهُ تا شما گمان کنید که آنچه بر زبان آنان جارى مىشود مِنَ الْکِتابِ از کتاب است، چون از نظر صورت، مشابه آن چیزى است که در کتاب است، یعنى آنها با آراء و انانیّتهایشان چیزى از تورات و انجیل را مىخوانند یا چیزى از احکام شریعت موسى و عیسى را، بنابراین که کتاب، اختصاصى به صورت تورات و انجیل نداشته باشد، براى شما ذکر مىکنند تا شما گمان کنید اى شنوندگان که آنچه که خوانده شده از تورات و انجیل است یا آنچه که ذکر شده از شریعت موسى و عیسى است.
تحقیق تاب خوردن و چرخیدن کتاب به سبب زبانى که به نفس نسبت داده شده است.
وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ و آنچه که آنها بر زبان جارى مىکنند از کتاب نیست، زیرا کتاب، آن است که بر زبانى که زبان خدا گشته است جارى شود، بدان جهت که صاحب این زبان از نسبت وجود به خودش خالى گشته است و تمام وجود و اعضاى او آلات و ادوات خدا شده است.
و چیزى که اهل کتاب مىخوانند، اگر چه به صورت کتاب است، ولى بر زبان کسى جریان دارد که هیچ نسبتى بین او و خدا نیست، و نقوش و حروف کتاب، اگر چه کلى است و اختصاص به نقش کتاب مخصوص و به حرف زدن زبان مخصوص ندارد، ولى شرط صدق کتاب بر آن، این است که از دستى که منسوب به خداست صادر شود، یا زبانى که منسوب به خدا باشد، مانند دست و زبان انبیا، نهایت این است که نسبت تابع و پیرو ضعیفتر است از نسبت نبىّ که متبوع است.
و نظیر این آیه است، قول خداى تعالى: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ یعنى واى بر آنان که کتاب را با دستهاى خودشان مىنویسند، نه با دست خدا.
ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا …. تا آخر آیه و این آیه اشاره به این مطلب است که شایسته است، زبان بنده در حین خواندن کتاب و دستش در حین نوشتن، زبان و دست خدا باشد. خداوند بندگانش را به تلاوت قرآن امر کرده است، و معصومین را امر کرده است، که هرگاه خطاب یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا را در قرآن مىخوانند بگویند لبّیک اللّهم لبّیک. و همچنین هر وقت سوره توحید را مىخوانند بگویند
(کذلک الله ربى) و هر وقت سوره إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ را خواندند تسبیح و حمد خدا و استغفار خدا نمایند، و نظیر اینها از چیزهائى که دلالت مىکند بر اینکه شایسته است زبان قارى زبان خدا فرض شود، همین طور که در مورد قارى عمل شد (که زبانش، زبان خدا فرض شود) در مورد مقروء (آنچه که خوانده شده است) نیز همان طور عمل مىشود (یعنى آن هم باید در حکم بیان الهى باشد) و این همانند آن معامله اى است که گفته شده است خدا را بسیار بخوانید.
وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مىگویند، آنچه را که ما مىخوانیم از نزد خداست، در حالى که آن از نزد خدا نیست بلکه از نزد خودشان و از نزد شیطان است.
وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ یعنى با این گفتارشان بر خدا دروغ مىبندند، وَ هُمْ یَعْلَمُونَ مىدانند که دروغ مىگویند. یا آنان خودشان را از علما حساب مىکنند، یا معنى آن این است که بر خدا دروغ مىبندد و دروغ مىگویند و آنچه در دل دارند غیر از آن است که زبانشان به آن مىچرخد و آنها مىدانند که گفته هایشان دروغ است.
[سوره آل عمران (۳): آیه ۷۹]
ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (۷۹)
ترجمه:
هیچ بشرى که خدا، وى را به رسالت برگزیند و به او کتاب و حکمت بخشد او را نرسد که به مردم گوید مرا به جاى خدا پرستید.
بلکه پیغمبران بر حسب وظیفه خود، به مردم گویند خداشناس و خداپرست باشید چنانکه شما در کتاب، به دیگران این حقیقت را مىآموزید و خود نیز مىخوانید.
تفسیر:
ما کانَ جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده است: آیا جائز است که، پیامبرى مردم را دعوت به خودش بکند؟ یا جواب سؤالى است که ذکر شده بوده ولى براى ما حکایت نشده است، طبق آنچه که گفته شده: ابا رافع قرظىّ و سیّد نجرانى گفتند: یا محمّد آیا مىخواهى ما تو را عبادت کنیم و تو را پروردگار خود بدانیم پیامبر فرمود: معاذ اللّه که ما غیر خدا را عبادت کنیم و امر، به عبادت غیر خدا نماییم، خداوند به این کار فرمان نداده و مرا به آن مبعوث نفرموده است[۱۳]، سپس این آیه ما کانَ …. نازل گردید که نادرست بودن عبادت براى پیامبر ذکر شده است.
لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ مقصود از کتاب، رسالت و احکام آن است و کتاب تدوینى صورت آن است و مقصود از حکم، ولایت و آثار آن است و نبوّت برزخ بین آن دو است و لذا آن را تأخیر انداخت.
ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی زیرا مادام که از انانیّت خارج نشود و باقى، به خدا نباشد کتاب به او داده نمىشود، و هرگاه از انانیّت خارج شد دیگر خودنگرى، براى او نمىماند تا بگوید: کُونُوا عِباداً لِی بنده من شوید. مِنْ دُونِ اللَّهِ از غیر خدا، بلکه اگر هم بگوید بندگان من باشید یا اینکه بگوید بندگان خدا باشید یکى و متّحد است، زیرا اگر او در این صورت «أنا» «من» بگوید از طرف خدا این «أنا» بر زبان او جارى شده است، نه از خودش. چنانکه مولوى (ره) به آن اشاره کرده است:
گفت فرعونى انا الحق گشت پست | گفت منصورى انا الحقّ و برست | |
این انا هو بود در سرّ اى فضول | ز اتّحاد نور نز راه حلول | |
بود انا الحق در لب منصور نور | بود انا اللّه در لب فرعون زور | |
آن انا بىوقت گفتن لعنت است | وین انا در وقت گفتن رحمت است | |
و چنانکه جائز نیست اگر از انانیّت، چیزى در داعى باقى مانده باشد، مردم را به خود دعوت کند هم چنین اگر کسى که مورد دعوت قرار گرفته است در حجابى باشد که حقّ تعالى را در مظاهرش نبیند دعوت او جائز نیست، زیرا شخص محجوب، اگر به سوى مظاهر دعوت شود گمراه کردن و دعوت به اسم است نه معنى.
به همین جهت است که امام صادق (ع) ابو الخطّاب را طرد کرد بعد از آن که ابو الخطّاب مریدهایى را که خدا را در مظاهر نمى دیدند، دعوت به خدا بودن صادق (ع) مى کرد، و اگر دعوت کننده از انانیّتش خارج شود و در انانیّت خدا باقى بماند دعوت کننده در این صورت همان خداست، زیرا دعوت از طرف خداست، به وسیله زبان داعى، و اگر مدعوّ (دعوت شده) نیز در مظهر نبىّ صلّى اللّه علیه و آله جز خدا نبیند نبىّ محض مىشود، بدون اینکه شائبه مسمّى بودن داشته باشد.
پس وقتى که این داعى، دعوت به خودش کرد، دعوت به خدا مىشود، و اگر مدعوّ در مظهر داعى جز خدا نبیند توجّه او فقط به مسمّى است نه اسم، و عبادتش نیز، فقط براى مسمّى است به سبب منطبق بودن اسم بر او، و به همین معنى در فارسى گفته شده است:
اگر کافر ز بت آگاه، بودى | چرا در دین خود، گمراه بودى | |
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۳، ص: ۳۰۷
اگر مؤمن بدانستى که بت چیست | یقین کردى که دین، در بتپرستى است | |
وَ لکِنْ امّا مىگوید: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ «ربّانیّین» منسوب به ربّ است با زیاد شدن الف و نون، و این زیادى دلالت مىکند بر مبالغه در نسبت به ربّ، و آن کسى است که همیشه منتسب به ربّ است، که در مظاهر، جز ربّ کسى را نبیند و خصوصا در مظاهر فانى از قبیل خود وجودى. زیرا در این صورت دیگر دعوتکننده، خودى ندارد تا اینکه دعوت به خودش باشد، پس نبىّ صلّى اللّه علیه و آله مىگوید از حجاب انانیّت خود خارج شوید تا خدا را در همه مظاهر ببینید.
بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ اگر «تعلّمون» (با لام مشدّد) باشد، یعنى کتاب را آموزش مىدهید و درس مىگوئید، تا اینکه به خاطر آموزش به امثال خود، از جمله ربّانیّون باشید.
وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ اگر «تدرسون» با تخفیف راء (نداشتن تشدید) باشد، به معنى آن است که شما کتاب را مىخوانید، زیرا اشتغال به کتب آسمانى و تدبّر در شرایع الهى و تذکّر آن، شما را تدریجا از تاریکىهاى انانیّت خارج و در نور ظهور عبودیّت و بروز ربوبیّت داخل مىکند. «تعلمون» با تخفیف لام، و «تدرّسون» (از باب تفعیل) و «تدرسون» نیز (از باب افعال) خوانده شده است.
______________________________
[۱] العلم نور یقذفه اللّه فى قلب من یشاء
[۲] صافى: ج ۱/ ص ۳۱۸
[۳] صافى: ج ۱/ ص ۳۱۸
[۴] اتنبه اقنوم( نه جوهر مجرّد یا سه گوهر قدیم) در بسیارى از ادیان پیش از مسیح( ع) وجود داشته است و الهیّات مسیح تحت تأثیر آن قرار گرفته است. و خداى واحد را در سه مظهر قدیم باور داشتهاند.
[۵] صافى: ج ۱/ ص ۳۲۰
[۶] صافى: ج ۱/ ص ۳۲۰
[۷] برهان: ج ۱/ ص ۲۹۲
[۸] عیاشى: ج ۱/ ص ۱۷۷/ ح ۶۱
[۹] صافى: ج ۱/ ص ۲۲۱
[۱۰] برهان: ج ۱/ ص ۲۹۲
[۱۱] نور الثقلین: ج ۱/ ص ۲۹۴/ ح ۱۹
[۱۲] برهان: ج ۱/ ص ۲۹۲
[۱۳] صافى: ج ۱/ ص ۳۲۴
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۳، ص: ۳۰۶