البقرة - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه۱۵۸–۱۷۳

 [سوره البقره (۲): آیه ۱۵۸]

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ (۱۵۸)

[ترجمه‏]

صفا و مروه محل انجام عبادات خداست پس کسى که حج خانه کعبه یا عمره بجا بیاورد مانعى نیست که سعى بین صفا و مروه نیز بجا بیارد و هر کس اعمال خیر انجام بدهد خداوند پاداش او را عنایت خواهد کرد که او بهمه امور خلق آگاه است‏

شرح لغات:

صفا: سنگ صاف، سنگ خالص.

مروه: سنگ نرم بعضى آن را بمعناى سنگ ریز گرفته‏اند. اکنون صفا و مروه نام دو کوه معروف مکّه است و الف و لام در آنها براى تعریف است.

شعائر: جمیع شعیره بمعناى محلّى است که براى عبادت معین گردیده است.بمعناى علامت عبادت نیز گفته‏اند.

حج: در لغت قصدى که بطور مکرّر صورت میگیرد و در شرع عبارت است از قصد خانه کعبه بمنظور انجام عبادات مخصوصى از قبیل احرام و طواف سعى میان صفا و مروه و وقوف …

عمره: زیارت.

جناح: از حق میل کردن.

طواف: بر گرد چیزى گردیدن.

تطوّع: تبرّع بانجام نافله.

شاکر: سپاسگزار نعمت و این کلمه بر خداوند بطور «مجاز» اطلاق میشود زیرا او بر همه نعمت عنایت میکند و کسى باو نعمتى نمیدهد.

 

 

تفسیر:

چون پروردگار متعال امتحان مردم را که گاهى بوسیله تکالیف و وظائفى که مقرّر داشته است و گاهى بوسیله مصیبت‏ها و مشقتها صورت مى‏گیرد، تذکّر داد این این نکته را نیز بیان کرد که از جمله تکالیف الهى تکالیفى است که درباره حج مقرّر گردیده است:

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ …– یعنى «صفا» و «مروه» از جمله علائم عبادات خداوند است، بعضى گفته‏اند یعنى هر یک از صفا و مروه محلّ عبادت و اطاعت خداوند میباشد و بعضى گفته‏اند یعنى توجه بآنها جزء دین است برخى میگویند در این کلام حذف رخ داده است و مقصود این است که سعى میان صفا و مروه از شعائر خداست.

از حضرت صادق علیه السلام نقل شده است که آدم علیه السلام از بهشت بر «صفا» و حوّا بر «مروه» فرود آمد و باین مناسبت «صفا» بنام آدم مصطفى، و مروه بنام مرئه‏[۱] یعنى زن نامیده شد.

فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ …– کسى که بمنظور اعمال حج قصد خانه کعبه نماید.

أَوِ اعْتَمَرَ …– یا عمره بجا بیاورد.

فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما …– مانعى و اشکالى بر او نیست که سعى میان صفا و مروه نیز بجا بیاورد. حضرت صادق علیه السلام فرمود: «مسلمانان گمان میکردند که صفا و مروه از بدعت‏هاى اهل جاهلیّه است لذا خداوند این آیه را نازل فرمود».

شعبى و بسیارى از علماء میگویند علّت اینکه خداوند فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما– یعنى مانعى نیست که سعى بجا بیاورد- فرموده و حال آنکه سعى میان صفا و مروه یا واجب یا مستحبّ است «بنا بر اختلافى که میان فقهاء موجود است» این است که بالاى کوه «صفا» بتى بنام «اساف» و بالاى کوه «مروه» بتى بنام نائله نصب گردیده بود مشرکین هر موقعى که میان صفا و مروه سعى میکردند آنها را بعنوان تبرک مسح میکردند و لذا مسلمانان از سعى میان صفا و مروه بواسطه همان بت‏ها خوددارى میکردند، خداوند در این مورد این آیه را نازل و اعلام کرد که با وجود این بت‏ها مانعى از سعى بین صفا و مروه وجود ندارد. در اینصورت منظور این است که از لحاظ وجود آن بت‏ها مانعى و اشکالى نیست و الّا اصل سعى میان صفا و مروه معلوم بوده است که مانعى ندارد.

همانطور که اگر انسان در مکانى محبوس باشد که نماز خواندن در آن مستلزم توجّه بنقطه‏اى است که توجه بآن در حال نماز مکروه است و غیر از آن نقطه بجهت دیگر هم نماز خواندن ممکن نباشد، در این حال بوى بگویند «مانعى براى تو از نماز خواندن بآن جهت نیست» روشن است که عدم منع در این عبارت مربوط باصل نماز نیست بلکه فقط مربوط بنماز خواندن بآن جهت است.

در روایت دیگرى که از حضرت صادق نقل شده است میفرماید: «نزول آیه در «عمره قضا» بود و جریان آن باین شرح است که رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم با مشرکین شرط نموده بود که در حال عمره اصحاب، بت‏ها را از روى صفا و مروه بردارند ولى عمره یکى از اصحاب بواسطه اشتغال دیگرى که پیدا کرد بتأخیر افتاد بطورى که بت‏ها را مشرکین قبل از انجام عمره او بجاى خود برگرداندند، در این حال از آن حضرت پرسیده شد با اینکه آن صحابى هنوز عمره خود را بجا نیاورده است بت‏ها را بجاى خود برگردانده‏اند تکلیف چیست؟ در جواب، این آیه نازل گردید و سعى میان صفا و مروه را با وجود بتهایى که روى آنها بود، ترخیص کرد و از آن پس مردم با همان حال سعى میکردند تا هنگامى که پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله حجّ بجا آورد و آنها را بپائین افکند».

وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً …– در معناى آن سه قول است:

۱- ابن عباس و غیر او میگویند: «یعنى کسى که بعد از انجام طواف و سعى واجب طواف و سعى مستحبّ بجا بیاورد».

۲- اصمّ میگوید: «مراد این است کسى که پس از انجام حج و عمره واجب حج و عمره مستحبى بجا بیاورد».

۳- حسن میگوید «یعنى کسى که بانواع خیرات و طاعات اقدام کند».

مؤلّف: کسانى که سعى میان صفا و مروه را در حج و عمره اصلًا واجب نمیدانند این جمله را این طور تفسیر مى‏کنند که کسى که سعى میان صفا و مروه را بعنوان مستحبّ بجا بیاورد.

فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ …– خداوند باو پاداش عنایت مى‏کند و علّت اینکه خداوند نسبت بخود کلمه «شاکر» را ذکر کرد این بود که خواست نسبت ببندگان خود تلطّف نموده با آنها از روى لطف و بزرگوارى سخن گفته باشد چنان که فرمود مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً[۲] یعنى کیست آنکه بخداوند قرض نیکو بدهد. و حال اینکه مسلّم است که خداوند محتاج نیست تا قرض کند ولى این تعبیر را از روى تلطّف کرده است یعنى با بندگان خود نحوه معامله کسى که قرض بخواهد انجام میدهد در مورد این آیه نیز چون خداوند بمقتضاى کرم و بزرگوارى با بندگان خود معامله سپاسگزاران را انجام میدهد و براى بندگان خود در برابر عبادت و اطاعت ثواب و ثناء مقرّر میدارد لذا خود را «شاکر» نامیده است.

و اینکه خود را «به علیم توصیف کرده باین منظور است که او بافعال شما عالم است و بشما جزا و پاداش عنایت خواهد کرد بعضى میگویند «مراد این که خداوند بمقدار جزا علم دارد و از حق کسى چیزى فروگذار نمى‏کند.»

 

 

آیا سعى میان صفا و مروه واجب است؟

این آیه دلالت دارد بر اینکه سعى میان صفا و مروه عبادت است در این موضوع‏ اختلافى میان علماء نیست امّا آیا در ضمن حج و عمره آن، واجب است یا نه؟ باین شرح است:

در نزد ما امامیّه در ضمن اعمال حج و عمره واجب است و بهمین قول حسن و عائشه نیز قائل میباشند مذهب شافعى و اصحابش نیز همین است ولى شافعى میگوید وجوب سعى از سنّت پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله ماخوذ است زیرا آن حضرت فرمود: «کتب علیکم السعى فاسعوا» یعنى سعى کنید که آن بر شما نوشته و لازم شده است».

ابو حنیفه و اصحابش «سعى» را در حجّ و عمره مستحبّ میدانند اختیار جبائى نیز همین است از انس و ابن عبّاس نیز همین قول نقل شده است.

در نزد ما و شافعى کسى که از روى عمد سعى میان صفا و مروه را ترک کند حجّ او صحیح نیست.

و امّا سعى ابتدایى یعنى بدون حج و عمره ظاهره آیه دلالت بر مباح بودن آن دارد ولى شافعى و اصحابش آن را مکروه دانسته ‏اند.

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۵۹]

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدى‏ مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ (۱۵۹)

[ترجمه‏]

کسانى که آنچه از دلائل و براهین که ما نازل کرده‏ایم کتمان مى‏کنند و پس از اینکه آنها را در کتاب براى مردم بیان کرده‏ایم پنهان میدارند آنان را خدا و ملائکه و مردم لعن مى‏کنند.

 

شأن نزول‏

ابن عباس و مجاهد و حسن و قتاده و اغلب دانشمندان مى‏گویند: مراد از این آیه یهود و نصارى مانند کعب بن اشرف و کعب بن اسد و ابن صوریا و زید بن تابوه و غیر آنها از علماء نصارى است که امر پیغمبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و نبوّت آن حضرترا با اینکه در تورات و انجیل وارد گردیده بود کتمان کردند. ولى بعضى میگویند آیه شامل کلیّه کسانى است که کتمان مى‏کنند آنچه را از خداوند متعال نازل گردیده است. بلخى این قول را اختیار کرده است و اقوى هم همین است بدلیل اینکه عمومیّت دارد یهود و نصارى و غیر آنها را نیز شامل است.

تفسیر:

سپس خداوند متعال مردم را بر اظهار حق ترغیب نمود و از پنهان داشتن و کتمان آن جدّا نهى کرده و فرمود:

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ …– کسانى که پنهان میدارند.

ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ …– دلائلى را که در کتب آسمانى نازل کرده‏ایم.

وَ الْهُدى‏ …– و براهین را مراد از اول علوم شرعى و منظور از دوّم براهین عقلى است کتمان هر دو را مورد تهدید و نهى قرار داد.

بعضى گفته‏اند: مراد از «البیّنات» دلائل نبوت پیغمبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله و منظور از «الهدى» احکامى است که آن حضرت بمردم میرسانید».

برخى مى‏گویند: «البیّنات و الهدى» هر دو بمعناى ادلّه است و تکرار فقط بجهت اختلاف در لفظ است».

مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ …– یعنى اوصاف پیغمبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله و احکام الهى که در تورات و انجیل بیان گردیده است.

بعضى میگویند: مراد کلیّه مطالبى است که در کتب آسمانى از جانب خداوند نازل شده است».

برخى میگویند: «منظور از «ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ» کتبى که قبل از قرآن نازل گردیده است و مقصود از: «الکتاب «قرآن مجید است.

أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ …– آنان را خداوند از رحمت خود بواسطه ایجاب عذاب دور میکند چون لعن کسى که مستحق عذاب نیست جائز نیست.

وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ …– در معناى آن چند قول است:

۱- قتاده و ربیع میگویند «مراد از «لاعنون» ملائکه و مردم است» صحیح هم همین است بدلیل‏ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ[۳] که در این آیه ملائکه و مردم عطف بخداوند گردیده است.

۲- مجاهد و عکرمه میگویند: «مراد از آن جنبدگان روى زمین و حشرات است که مى‏گویند: ما بواسطه گناهان فرزندان آدم از باران محروم گردیده‏ایم».

۳- ابن عباس میگوید: «مراد از آن تمام موجودات غیر از جنّ و انس است».

۴- ابن مسعود گفته است: «چنانچه دو نفر بیکدیگر لعنت کنند، لعنت بر آن کسى که از آن دو مستحق لعن است برمیگردد و در صورتى که هیچیک مستحق آن نباشند بطائفه یهود که آنچه خداوند نازل کرده بود کتمان نمودند برمیگردد».

 

 

سؤال اگر گفته شود چگونه ممکن است مراد از «لاعنون» حیوانات باشد در حالى که این جمع (جمع با واو و نون و با یاء و نون) اختصاص بعقلاء دارد؟

جواب چون فعل عقلاء که لعن کردن است بآنها نسبت داده شده لذا با آنها مانند عقلاء رفتار شده است مانند وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ[۴] چون سجده که از افعال عاقلان است «به شمس و قمر» نسبت داده شده است لذا با آنها مانند عقلا رفتار شده است یعنى جمع بیاء و نون که مخصوص عقلاء است درباره آنها بکار رفته است.

و لعن کردن غیر عقلاء باین صورت میگیرد که خداوند بآنها لعن کردن را الهام مى‏کند و علّت لعن کردن آنها این است که این موضوع تأثیر بیشترى در جلوگیرى از گناهان دارد زیرا مردم وقتى بدانند که بواسطه ارتکاب معاصى مستحق لعن گردیده‏اند و حتى حیوانات روى زمین و حشرات آنها را لعن مى‏کنند انزجارى بیشترى از معاصى حاصل مى‏نمایند و از ارتکاب آنها خوددارى مى‏کنند. بعضى میگویند: «لعن کردن حیوانات در آخرت پس از اینکه خداوند بآنها عقل خواهد بخشید صورت خواهد گرفت».

یکى از بزرگترین گناهان کتمان حقیقت است‏

این آیه دلالت دارد بر اینکه کتمان حق در صورتى که مردم باظهار آن احتیاج داشته باشند از بزرگترین گناهان است و اینکه کسى که چیزى از علوم دین را مانند یهود و نصارى کتمان کند، مانند آنها مرتکب گناه بسیار بزرگى گردیده و مثل آنها مورد تهدید و عذاب الهى است.

 

از پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله نقل شده است که فرمود:«من سئل عن علم یعلمه فکتمه الجم یوم القیامه بلجام من نار»

یعنى هر گاه از کسى درباره علومى که میداند چیزى بپرسند و او کتمان کند و جواب نگوید روز قیامت بدهان او لجام آتشین زده خواهد شد».

آیه نیز دلالت بر وجوب دعوت مردم بتوحید و عدل دارد زیرا بر این دو موضوع علاوه بر اینکه برهان عقلى قائم است قرآن مجید نیز دلالت کامل دارد و آنچه در قرآن است طبق همین آیه اظهار و تبلیغ آن لازم و کتمان آن حرام است.

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۰]

إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (۱۶۰)

[ترجمه‏]

مگر کسانى که توبه کردند و باصلاح اعمال خود پرداختند و براى مردم آنچه را که کتمان میکردند بیان کردند پس توبه اینگروه را میپذیرم که منم توبه پذیر و رحیم‏

شرح لغات:

توبه: پشیمانى از گناه نسبت بگذشته و تصمیم بعدم ارتکاب آن در آینده.

اصلحوا: خالص قرار دادند.

بیّنوا: بیان کردند.

 

 

تفسیر

خداوند در این آیه افرادى را که توبه کرده باصلاح خود پرداختند و حقیقت را بیان کردند، از کسانى که مستحق لعن هستند استثنا کرده و فرمود:

إِلَّا الَّذِینَ تابُوا …– مگر کسانى که از آنچه انجام داده بودند پشیمان شدند.

وَ أَصْلَحُوا …– و نیّت خود را نسبت بآینده اصلاح کردند.

وَ بَیَّنُوا …– در معناى این جمله مفسّرین اختلاف کرده ‏اند:

۱- بیشتر مفسّرین مى‏گویند: «یعنى آنچه را که راجع ببشارت به بعثت پیغمبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در تورات و انجیل بود و کتمان کرده بودند بیان کردند».

۲- بعضى گفته ‏اند «منظور این است که توبه و پشیمانى خود را آشکار کردند زیرا کسى که بطور پنهانى مرتکب معصیت گردیده است کافى است که توبه خود را نیز پنهانى انجام بدهد ولى کسى که بطور آشکار معصیت کرده است باید توبه خود را نیز آشکارا بجا بیاورد».

۳- برخى میگویند: «مقصود این است که توبه خود را بسبب اخلاص عمل بیان کند و بثبوت برساند».

فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ …– توبه آنها را قبول مى‏کنم اصل در معناى کلمه «اتوب» این است که توبه میکنم الّا اینکه این کلمه هر گاه با حرف «على» متعدى شود معناى قبول توبه را میرساند.

لفظ «توبه» از این نظر میان فاعل و قابل یعنى توبه کننده و توبه پذیر مشترک است که معلوم شود که آن اختصاص بگناهکار ندارد و چنان که او بطرف پروردگار بعنوان توبه توجّه میکند و پروردگار نیز بعنوان توبه باو توجّه مینماید و این خود انعام و تفضّلى است که خداوند نسبت ببندگان خود نموده است تا بدانند که اتّصاف باین لفظ (لفظ توبه) که دلالت بر ارتکاب گناه دارد عیب نیست و چنان که آن وصف بندگان قرار میگیرد وصف خداوند نیز واقع میشود، بلکه آن از عالیترین اوصاف خداوند محسوب میگردد.

وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ …– کلمه «توّاب» براى مبالغه یا بجهت آنست که او توبه را زیاد و بطور مکرّر قبول مى‏کند یا بجهت اینکه تائب حقیقى را هرگز رد نمى‏کند و توصیف خداوند خود را به «الرّحیم» پس از توصیف به «التوّاب» دلالت دارد بر اینکه اسقاط عقاب پس از توبه تفضّل و رحمتى است از خداوند و از نظر عقل اسقاط عقاب بر او واجب نیست اصحاب ما نیز همین را معتقدند ولى معتزله اسقاط عقاب را بعد از توبه عقلا بر خداوند واجب میدانند.

سؤال اگر معتزله بگویند ممکن است اعطاء چیزى از جانب خداوند در عین حال که واجب است نعمت هم باشد تا با اتّصاف او به «رحیم» بودن منافات نداشته باشد چنان که بر خداوند لازم است عقلا در برابر اعمال نیک بندگان ثواب بدهد و در عین حال اعطاء آن نعمت هم محسوب میگردد و همچنین بر او عقلا لازم است که در برابر تحمّل دردها و امراض باشخاص پاداش بدهد و اعطاء آن، نعمت هم هست جواب در جواب مى ‏گوییم در مورد ثواب و پاداش ضرورت عقلى ایجاب کرده است که ما آن را واجب بدانیم ولى در مورد توبه ضرورتى ایجاب نمى‏کند که اسقاط عقاب از گناهکار را بر خداوند عقلا واجب بدانیم و لذا قول اصحاب ما که اسقاط عذاب از تائب فقط از روى تفضّل است صحیح است.

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیات ۱۶۱ تا ۱۶۲]

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۶۱) خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۱۶۲)

[ترجمه‏]

کسانى که کافرند و با عقیده کفر مردند لعنت خداوند و ملائکه و همه مردم بر آنان نازل میشود (۱۶۱) همیشه لعنت شامل آنها میشود و بر عذاب آنها تخفیف داده نشود و بآنان مهلت عذرخواهى داده نمیشود

شرح لغات‏

النّاس: مردم واحد آن در «معنا» انسان است ولى در لفظ واحد ندارد و مانند «نَفر» «و رهط» اسم جمع است.

خلود: لزوم همیشگى. فرق میان خلود و دوام این است که دوام همیشگى وجود است نسبت بگذشته هر چند در آینده منقطع شود ولى خلود همیشگى است نسبت بآینده.

عذاب: دردى که داراى امتداد است.

انظار: مهلت دادن.

 

 

تفسیر:

پس از آنکه خداوند حال کسانى را که کتمان حق کردند و وضع کسانى را که توبه نمودند بیان کرد ببیان حال افرادى که بدون توبه از آنها یا مطلق کفّار مردند پرداخت و فرمود:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ …– کسانى که کافر شدند و در حال اصرار بر کفر مردند و علّت اینکه در استحقاق لعن کفّار فرمود «وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ» یعنى در حال کفر مردند با اینکه هر کافرى در حال کفر- و لو در حال کفر نمیرد- ملعون است، این است که لعن در آیه مطلق است و لعن مطلق مخصوص کافرانى است که در حال کفر بمیرند و الّا «لعن» مشروط است به اینکه توبه نکنند.

بعضى گفته ‏اند «شرط مرگ در حال کفر» در خلود لعن اعتبار دارد نه در اصل لعن و آیه هم بدلیل‏ «خالِدِینَ فِیها» خلود لعن را مى‏گوید».

أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ …– بر آنان لعنت خداوند یعنى دورى از رحمت او.

وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ …– و لعنت ملائکه و همه مردم است.

اگر گفته شود: چگونه خداوند لعنت همه مردم را فرموده است و حال آنکه در میان مردم کسانى هستند که کافر را لعن نمى‏کنند؟

در جواب آن چند وجه گفته شده است:

۱- ابو العالیه میگوید هر فردى از افراد مردم، کافر را یا در دنیا یا در آخرت یا در دنیا و آخرت لعن مى‏کند چنان که خداوند فرمود یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً[۵] یعنى چون روز قیامت شود شما (خطاب بکفّار است) هر یک دیگرى را کافر بدانید و بیکدیگر لعن کنید.

۲- قتاده و ربیع میگویند مراد از «النّاس» مؤمنین هستند گویا خداوند بغیر آنها اعتنا نکرده و کفّار را بحساب نیاورده است چنان که مى‏گوییم المؤمنون هم‏ النّاس یعنى مردم منحصر در مؤمنین است.

۳- سدى میگوید: هیچ فردى از لعن کردن بر ظالم خوددارى نمیکند و کافر هم جزء ظالمین است ضمناً باید توجه داشت که همیشه لعنت از مردم بصورت دعا و از خداوند بصورت حکم واقع میشود.

خالِدِینَ فِیها …– زجاج و جبائى مى‏گویند ضمیر به «لعنت» برمیگردد یعنى همیشه در لعنت خواهند بود بعضى گفته ‏اند ضمیر بر «نار» برمیگردد و آن هر چند در کلام مذکور نیست ولى بواسطه اشتهارى که نسبت باهل عذاب دارد مثل اینکه مذکور است و دیگر اینکه لعنت یعنى دورى از رحمت و ایجاب عقاب و عقاب هم بآتش خواهد بود و امّا خلود لعنت داراى دو احتمال است:

۱- استحقاق لعنت همیشگى است ۲- عاقبت و نتیجه لعنت که عذاب و آتش است همیشگى است.

لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ …– عذاب آنها تخفیف داده نشود منظور این است که عذاب آنها همیشه بر یک حال است و اینطور نیست که گاهى تخفیف پیدا کند و گاهى تشدید شود.

وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ …– ابو العالیه میگوید یعنى بآنها مهلت عذرخواهى داده نمیشود چنان که فرمود: وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ[۶] یعنى بآنها اذن نمى‏دهند که عذرخواهى کنند بعضى میگویند مراد این است که عذاب آنها بتأخیر افکنده نمیشود بلکه آن حاضر و آماده است‏.

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیه ۱۶۳]

وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (۱۶۳)

[ترجمه‏]

خداى شما خداى یکتا است و الوهیت محصر در اوست که بخشاینده و مهربان است.

شرح لغات‏

واحد: چیزى که قابل قسمت نیست.

شأن نزول‏

ابن عبّاس مى‏گوید: کفّار قریش به پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مى‏گفتند اى محمّد! پروردگار خود را براى ما توصیف کن در این حال خداوند این آیه و سوره اخلاص را نازل فرمود.

تفسیر:

وَ إِلهُکُمْ …– آفریننده شما و آنکه بشما نعمت‏هایى عنایت کرده است که غیر او از اعطاء آنها عاجز است و آن کسى که شایسته عبادت است.

على بن عیسى مى‏گوید «آله» یعنى کسى که فعلًا مستحق عبادت است ولى این تفسیر درست نیست زیرا لازمه این قول آن است که خداوند قدیم از اوّل اله نباشد زیرا او در ابتداء امر فعلى که بواسطه آن شایستگى عبادت را داشته باشد انجام نداده بود و حال اینکه او همیشه و از اوّل امر بالهیّت متّصف بوده است و منظور ما از اینکه «آله» را «به شایسته عبادت» معنا کردیم این است که او قادر است بر انجام فعلى که اگر او را انجام دهد استحقاق فعلى عبادت را پیدا مى‏کند و این وصف براى او از اوّل تحقّق داشته است.

إِلهٌ واحِدٌ …– خداى واحدى است.

 

باید توجّه داشت که: اتّصاف خداوند بوحدت بر چهار قسم است.

۱- انقسام و تجزیه پذیر نیست یعنى «بسیط» است و اصلًا جزء ندارد.

۲- یکى است یعنى نظیر و شبیهى ندارد.

۳- او در شایستگى براى عبادت یعنى الوهیّت یکى و منحصر است.

۴- در صفاتى که بر او اطلاق میشود نیز واحد است یعنى آن صفات بر غیر او اطلاق نمیگردد زیرا معناى «قدیم» که بر خداوند اطلاق میگردد این است که او قدیم ذاتى است‏[۷] و دیگرى در این وصف با او شرکت ندارد و مراد از اینکه باو «عالم و قادر» مى‏گوییم این است که تنها او مخصوص این دو وصف است باین معنا که منظور از «عالم» این است که او بجمیع معلومات عالم است و جهل بر او اصلًا جائز نیست و مقصود از «قادر» که او بر همه چیز قدرت دارد و ابداً عجز بر او جائز نیست و مراد از «حىّ و باقى» این است که مرگ و فنا بر او هرگز روا نیست در این صورت این نوع صفات و کیفیت اتّصاف بآنها مخصوص خداوند است.

اگر در اجسام فوق قسّم اوّل را توحید در ذات و دوّم را توحید در نفى شریک و سوّم را توحید در عبادت و چهارم را توحید در صفات بگوئیم بسیار مناسب خواهد بود.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ …– معناى این کلمه این است که: اللَّه هو الأله وحده یعنى الهیّت منحصر در اوست علماء اختلاف کرده‏اند که آیا این کلمه دلالت بر «نفى مثل» از خداوند دارد یا نه؟ محقّقین میگویند مفاد این کلمه «نفى مثل» از خداوند نیست زیرا خداوند مثل ندارد تا با این کلمه آن را نفى کنیم ولى بعضى گفته‏اند مفاد آن نفى مثل است یعنى در عالم تصوّر مثلى براى خدا میتوان فرض کرد و این کلمه آن را نفى مى‏کند.

الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ …– از این نظر وصف‏ «الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ» را پس از «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» ذکر کرد که علّت استحقاق عبادت را بیان کرده باشد یعنى او از این جهت شایستگى عبادت را دارد که از روى رحمت خود نعمت‏هاى بزرگى که غیر او قدرت اعطاء آنها را ندارد ببندگان خود بخشیده است زیرا رحمت بمعناى نعمت بخشى بر محتاجان است و ما معناى «رحمن و رحیم» را قبلًا بطور مشروح بیان کرده‏ایم.

 

 

 

نظم کلام‏

این آیه با قبل و بعد خود ارتباط کامل دارد و امّا ارتباط آن بما قبل خود نحوه ارتباط حسنه با سیّئه است که اثر آن را محو مى‏کند زیرا خداوند پس از ذکر شرک و احکام و آثار آن بذکر توحید و احکام آن پرداخت و امّا ارتباط آن با ما بعد آن مانند ارتباط دلیل با مدّعا و مدلول است چون مطالبى که در آیه بعد ذکر فرموده است دلیل بر صحّت توحید و خداشناسى است.

 

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۴]

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّهٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۱۶۴)

[ترجمه‏]

در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت منظم شب و روز و کشتى‏هایى که براى تأمین منافع مردم بروى آبهاى دریاها در حرکت است و بارانى که خداوند آن را از آسمان نازل کرد و بآن وسیله زمین را پس از مرگ زنده گردانید و انواع جانورانى که در روى زمین آنها را پراکنده و در وزیدن بادها و ابرهایى که میان آسمان و زمین مسخر است آیات توحید براى عاقلان پدیدار است‏

شرح لغات‏

خلق: ایجاد بطور ابتکار با اندازه‏گیرى و محاسبه مخصوص و لذا این «وصف» مخصوص خداوند است چون غیر از او کسى نیست که افعال او بطور ابتکار صورت بگیرد.

سماوات: جمع سماء هر چیزى که در جهت بالا قرار بگیرد «سما» است و هر چیزى که در سمت پائین واقع شود «ارض» است ولى هنگامى که «سماوات» اطلاق شود مراد از آن آسمان هفتگانه است و علّت اینکه «سماوات» بطور جمع و «ارض» بطور مفرد در قرآن بکار برده میشود این است که در جمله‏ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ[۸] و «خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ»[۹] علاوه بر اینکه تصریح به جمع و تعدّد سماء شده است بطور جمع نیز بکار رفته است ولى در جمله‏ «مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»[۱۰] که دلالت بر هفت زمین دارد «ارض» مانند «سماوات» بطور جمع بکار نرفته است. بعلاوه چون زمین‏ها مانند هم بوده و یک جنس میباشند درباره آنها کلمه «ارض» بطور جنس بکار برده میشود ولى آسمانها متفاوت هستند لذا احتیاج بجمع بستن هست.

اختلاف لیل و نهار: از مادّه خَلَف باعتبار اینکه هر یک از شب و روز جانشین دیگرى میگردد مأخوذ است ولى بعضى اختلاف را بمعناى تفاوت و تباین آنها گرفته ‏اند چون نور و ظلمت با هم تباین دارند.

لیل: شب واحد آن لیله مثل تمر و تمره است.

نهار: روز.

فلک: کشتى بر مفرد و جمع هر دو اطلاق میشود.

بحر: دریا.

احیا: زنده کرد.

بثّ: پراکنده کرد.

تصریف: گرداندن.

سحاب: ابر

 

 

تفسیر

پس از اینکه خداوند در جواب سؤالى که از طرف کفّار در زمینه اوصاف خداوند صورت گرفت، گفت خداى شما یکى است آنها براى این مطلب دلیل خواستند لذا بمنظور ذکر دلیل فرمود:

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ …– در ایجاد آسمانها و زمین که بنحو ابتکار و اختراع صورت گرفته است.

وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ …– آمد و رفت منظم شب و روز که هر یک از آنها جایگزین دیگرى میشود و اختلافى که با هم از لحاظ روشنى و تاریکى و طولانى و کوتاه بودن دارند.

وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ …– کشتى‏هایى که کالاهاى مورد احتیاج را از یک نقطه بنقطه دیگر حمل مى‏کنند.

بِما یَنْفَعُ النَّاسَ …– علّت اینکه منفعت را تذکر داد با اینکه گاهى وسیله ضرر نیز واقع میشوند این است که کلام در بیان ذکر نعمت‏ها است بعلاوه هر کس‏ که آنها را وسیله ضرر و خسارت دیگرى قرار میدهد منفعت خود را قصد میکند[۱۱] منفعت کشتى‏ها، مسافرت و حمل و نقل کالاها در کسب و تجارت است.

وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ …– جمیع مفسرین مى‏گویند مراد این است:

«آنچه از جانب آسمان نازل مى‏کند» ولى بعضى گفته ‏اند منظور از «سماء» در اینجا «ابر» است.

فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها …– یعنى زمین را پس از خزان و خرابى آن، آباد مى‏کند، چون زمین هنگامى که باران بآن میرسد گل و گیاه و میوه و محصول میرویاند و وقتى که باران بآن نمیرسد پژمرده میشود و چیزى نمیرویاند از این نظر تشبیه آن بزنده و مرده مناسب است.

ولى بعضى گفته‏اند مراد از زنده کردن زمین، زنده کردن اهل زمین است بوسیله قوت و غذایى که براى آنها فراهم میگردد.

وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّهٍ …– انواع جنبندگانى که در روى زمین در مناطق مختلف آنها پراکنده ساخته است.

وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ …– در گرداندن بادها به اینکه بعضى از آنها شمالى و بعضى جنوبى برخى از شرق بغرب و بعضى بعکس آن میوزند.

قتاده میگوید: مراد این است که بعضى از باد رحمت و برخى وسیله عذاب است.

روایت شده است که در زمان ابن عبّاس باد تندى وزید بعضى از مردم آن را دشنام دادند.

ابن عباس در این حال گفت: باد را هرگز دشنام ندهید و لکن بگوئید: خداوندا آن را وسیله رحمت قرار بده و وسیله عذاب مگردان.

وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ …– ابرهایى که میان آسمان و زمین مسخّر و مطیع فرمان پروردگار است و آبها را از شهرى بشهر دیگر از نقطه‏اى بنقطه‏اى حمل میکند.

لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ …– در اینها علائم و دلایلى براى عاقلان موجود است بعضى گفته ‏اند این‏ها دلائلى است که براى همه عاقلان- چه اینکه کسى بآنها استدلال بکند یا کند- قرار داده شده است ولى بعضى میگویند: مراد از عاقلان افرادى است که باین امور استدلال کنند یعنى فکر خود را در راه استدلال باینها بکار بیندازند و گرنه کسانى که باین ادلّه استدلال و توجّه نمى‏کنند مانند این است که اصلًا عقل ندارند و جزء عقلاء نمیباشند، در این صورت این کلام نظیر إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها[۱۲] و «هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» است‏[۱۳].

 

 

دلائل توحید

خداوند متعال در این آیه هر چند دلائلى را ذکر کرد ولى بیان نفرمود که این دلائل بر چه چیز دلالت دارند، بعبارت روشنتر «مدلول علیه» این دلائل را ذکر نکرد و لیکن عدم ذکر آن بواسطه معلوم بودن آن است لذا دانشمندان بتفضیل آن پرداخته و گفته ‏اند:

۱- آسمان‏ها و زمین از لحاظ اینکه در حال تغیّر و تحوّل میباشند و از لحاظ اینکه زیاده و نقصان در خصوصیّات آنها ممکن بوده است در حدّ و اندازه معیّنى بوجود آمده ‏اند، دلالت بر حدوث خود دارند و حدوث و خلقت آنها، دلیل روشنى بر وجود آفریننده ‏اى که بآنها شباهت ندارد و آنها نیز شبیه او نیستند، زیرا بر خلقت اجسام غیر از مبدء قدیمى که جسم و عرض نیست قادر نیست چون اشیایى که داراى اوصاف اجسام و اعراض است حادث است و هر حادثى احتیاج بمُحدث دارد و گرنه تسلسل لازم میآید و بطلان آن روشن است.

و از نظام متقن و مستحکم و دقیقى که در آسمانها و زمین بکار رفته است این نکته نیز روشن میگردد که پدید آورنده آنها عالم و حکیم است.

۲- آمد و رفت منظم شب و روز از لحاظ اینکه داراى نظام مخصوصى است و از هر یک از آنها که کاسته میشود بهمان مقدار بطور منظم بر دیگرى افزوده میشود و هیچگاه در این نظام اختلال و هرج و مرج راه پیدا نمیکند این موضوع که با حرکت منظم خورشید و ماه‏[۱۴] ارتباط کامل دارد، دلیل بزرگى بر وجود مبدء دانا و توانایى است که با تدبیر و حکمت خود آنها را اداره میکند و هرگز غفلت و نسیان بر او عارض نمیگردد.

۳- کشتى‏هایى که بمنظور تأمین منافع مردم در روى آبها در جریان است از لحاظ اینکه آب در خلقت خود داراى لطافت و رقّت مخصوصى است که اگر اینطور نمیبود جریان کشتى‏ها بر روى آن ممکن نمیشد و از لحاظ اینکه بادها طورى منظم و مسخّر گردیده‏اند که بر خلاف جهت جریان آب هم میوزند، دلالت کامل بر وجود پروردگار نعمت بخش و مهربانى که براى تأمین منافع بشر این تدبیرها را بکار برده و این خواص را براى آب و باد و موادّى که کشتى‏ها را از آنها میسازند قرار داده است، دارد و بر این نکته نیز ضمناً دلالت دارد که آن پروردگار از جنس بشر و از قبیل اجسام نیست زیرا اجسام هرگز نمیتواند این تدبیرها را بکار برده، این خواصّ را ایجاد کنند.

۴- امّا اصل وجود آب در روى زمین و از لحاظ اینکه آن، از آسمان قطره‏ قطره فرو میریزد و قطرات آن در فضا با یکدیگر برخورد نمیکنند و از اجتماع آنها جویها و نهرها تشکیل میشود و گاهى سیلهاى مهیبى براه میافتد و از جهت اینکه در اوقات مخصوصى و با اندازه معیّنى نازل میگردد همه اینها بر وجود مدبّر عالم و حکیمى که بر هر چه بخواهد، قدرت و توانایى دارد، دلالت کامل دارند.

۵- زنده شدن زمین پس از مرگ از نظر روئیدن انواع گیاهان و تکوّن میوه‏ها و محصولات و تأمین نیازمندیهاى غذایى و دوائى انسانها و فراهم شدن قوت و غذاى جانوران دیگر و از نظر اختلافى که میان میوه‏ها و محصولات نباتى از لحاظ طعم و رنگ و بو و منافع و مضارّ موجود است دلیل کمال قدرت و بدایع حکمت آفریدگار جهان است.

۶- وجود جانورانى که در سطح پهناور گیتى پراکنده شده‏اند از لحاظ تنوّعى که در خلقت آنها بکار رفته و از لحاظ اعضاء و دستگاههاى مختلفى که از گوشت و استخوان و پوست و اعصاب و رگها و غیر آنها پدید آمده و هر یک از آنها براى هدف مخصوصى قرار داده شده است، دلیل بزرگى بر علم و قدرت و انعام و حکمت آفریننده این عالم است.

۷- بادها از جهت اینکه داراى نظام مخصوصى میباشند، زمانى از جهت شمال و مدّتى از طرف جنوب، زمانى از مشرق و گاهى از مغرب گاهى گرم و گاهى سرد زمانى تند و شدید و گاهى ملایم و فرح بخش میوزند و در «لقاح گیاهان» نیز تأثیر شایانى دارند بر وجود آفریدگارى که قادر بر انجام کارهایى است که جز او هیچکس بر آنها قادر نیست دلالت دارند.

زیرا اگر تمام مردم روى زمین جمع شوند هرگز نمیتوانند جهت وزش باد را تغییر بدهند مثلًا باد شمالى را جنوبى، و جنوبى را شمالى بگردانند!! ۸- تسخیر ابرها از جهت نگاه داشتن آنها در فضا یکى از دلائل و براهین وجود خداوند است چون هیچکس جز او بر نگاه داشتن اجسام سنگین در فضا بدون ستون قادر نیست.

اینها دلائل و براهینى است که بطور روشن دلالت دارند بر اینکه خداوند صانعى است غیر مصنوع توانایى است که از انجام هیچ کارى ناتوان نیست دانایى است که هیچ چیزى بر او مخفى نیست زنده ‏اى است که هرگز آفات باو نمیرسد و حوادث در وجود او تغییرى نمیدهد. ذرّه ‏اى از امور زمین و آسمان از او غائب نیست و او بجمیع امور دانا و بینا است.

خداوند متعال، از راه حدوث امور نامبرده بر ازلیّت و قدیم بودن خود و از ناتوانى و مسخّر بودن آنها بر قدرت و از شگفتیهایى که در وجود آنها بکار رفته بر خلقت شگرف خود استدلال کرده است.

در این امور نیز دلالتى هست بر اینکه خداوند نسبت ببندگان خود انعام و احسان فراوانى کرده است و نعمت‏هایى بآنها عنایت نموده است که غیر از او هیچکس قدرت اعطاء آنها را ندارد.

و از ارتباطى که امور مذکور با هم دارند این مطلب نیز ثابت میشود که او یکى است و تنها او شایسته عبادت است و جز او هیچکس استحقاق عبادت را ندارد.

ضمناً این آیه باین نکته نیز دلالت دارد که «براى خداشناسى و تحصیل ایمان، استدلال و تحقیق واجب و تقلید در آن باطل است.

و راه پى بردن بوجود خداوند، و مطالعه در موجودات اسرار آمیز اینجهان است و استدلال نیز باید از همین راه انجام بگیرد».

 

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۵]

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ (۱۶۵)

[ترجمه‏]

بعضى از مردم غیر خدا را مانند خدا اتخاذ مى‏کنند و چنان که خدا را باید دوست داشت با غیر خدا دوستى میورزند و لیکن آنها که اهل ایمانند نسبت بخدا محبت بیشترى دارند ستمکاران هنگامى که عذاب خدا را مشاهده مى‏کنند و میدانند که همه قدرت‏ها و قوّت‏ها مخصوص خداوند است آن وقت ضرر و بدى عاقبت کار خود را درک مى‏کنند، و عذاب خدا بسیار سخت است.

شرح لغات:

انداد: جمع ندّ یعنى مثل.

محبّت: دوست داشتن.

لو یرى: اگر ب‏بینند.

 

 

تفسیر

وَ مِنَ النَّاسِ …– «من» در اینجا براى تبعیض است یعنى بعضى از مردم.

مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً …

1- مجاهد و قتاده و بیشتر مفسرین میگویند مراد از «انداد» بتهایى است که مشرکین آنها را مى‏پرستیدند یعنى بعضى از مردم بت‏ها را (که غیر خداست) مانند خدا قرار میدهند.

۲- حضرت باقر علیه السلام فرمودند: منظور از آن، پیشوایان ستمکار است «سدى» نیز همین قول را قائل است.

و جمله‏ یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ …– یعنى آنها را مانند خدا دوست میدارند بر قول دوّم دلالت بیشترى دارد زیرا بعید بنظر میرسد که آنان بت‏ها را با اینکه میدانستند آنها نفع و ضررى بانسان نمیرسانند مانند خدا دوست داشته باشند و بر این قول گفتار خداوند «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا» که در آیه بعد ذکر خواهد شد، نیز دلالت دارد و منظور از «یُحِبُّونَهُمْ» این است که بندگى آنها را یا تقرّب بآنها را یا اطاعت و انقیاد آنها را یا همه اینها را دوست میدارند و باین امور علاقه میورزند.

 

 

و در معناى‏ «کَحُبِّ اللَّهِ» سه قول هست:

۱- تقدیر کلام این است که «کحبّکم اللَّه» یعنى مانند دوست داشتن شما مؤمنین خداوند را این قول را ابن عباس و حسن اختیار کرده ‏اند.

۲- ابو على و ابو مسلم میگویند تقدیر این است «کحبّهم اللَّه» یعنى مشرکین که بت پرست بودند و در عین حال خدا را نیز میشناختند بت‏هاى خود را مانند خدا دوست میداشتند باین معنا که محبّت آنها نسبت بخدا و بت مساوى بود.

۳- مراد این است که: آن طور که باید خدا را دوست داشته باشند بت‏ها را دوست مى‏داشتند.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ …– محبّت مؤمنین نسبت بخدا شدیدتر و بیشتر از محبّتى است که کفّار نسبت بمحبوب خود (بت‏ها یا پیشوایان ستمکار) دارند. و شدّت محبت مؤمنین نسبت بخدا در سه موضوع ذیل کاملًا جلوه‏گر بود.

۱- با کمال اخلاص او را عبادت و تعظیم میکردند و در ستایش او فوق العاده مى‏کوشیدند.

۲- او را از روى علم و یقین به اینکه بدون سؤال نعمت‏ها بخشیده است و اینکه او در جمع احوال آنچه را که خیر و صلاح آنها را تأمین میکند تقدیر و تدبیر کرده است، دوست میداشتند و او را از روى سپاسگزارى عبادت مى‏کردند و برحمت و کرم او از روى بصیرت و یقین امیدوار بودند و لذا محبّت آنها نسبت بخداوند شدیدتر بود.

۳- میدانستند که صفات عالى‏تر و اسماء نیکوتر فقط مخصوص خداوند است و او حکیم و خبیرى است که مثل و مانند ندارد و منفعت و ضرر و ثواب و عقاب تنها در قبضه اختیار اوست و بازگشت همه بسوى اوست.

 

 

در معناى‏ «أَشَدُّ حُبًّا»: دو وجه است.

۱- ابن عباس میگوید «اشدّ» بمعناى ثابت ‏تر و دائمى‏ تر است چون مشرکین در دلبستگى و محبّت خود ثابت و پایدار نبودند و محبّت خود را از این بت بآن بت منتقل میکردند ولى مؤمنین در محبّت خدا پایدار میباشند.

۲- حسن میگوید: اشدّ بمعناى محکم‏تر است زیرا مؤمنین خدا را بدون واسطه عبادت میکردند ولى بت‏پرستان او را با واسطه (بواسطه بت‏ها) مى‏پرستیدند.

وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا …– اگر ستمکاران به بینند یا بدانند احتمال اوّل صحیح‏تر است زیرا «رؤیت» در اینجا بمعناى دیدن است چنان که در جمله‏ «إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ» نیز بهمین معنا است.

إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ …– هنگامى که عذاب را مى‏بینند این معنا در صورتى‏ است که «یرى» را با یاء بخوانیم ولى اگر آن را «ترى» با تاء چنان که حسن خوانده است بخوانیم خطاب متوجّه پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خواهد بود- هر چند مراد واقعى غیر آن حضرت یعنى افراد امّت است- بعضى گفته‏اند مخاطب بآن «سامع» یا انسان است یا «انسان» یعنى اگر تو شنونده یا انسان، ستمکاران را به بینى.

أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً …– از این کلام کلمه‏اى حذف گردیده است و مراد این است «لرأیت انّ القوه للَّه جمیعا» یعنى در آن وقت خواهى دید که همه قدرتها مخصوص خداوند است. در صورتى که «ترى» را بصیغه مخاطب بخوانیم جمله مزبور جواب «لو» خواهد بود ولى اگر «یرى» بخوانیم تقدیر کلام چنین خواهد بود و لو یرى الظالمون اذ یرون العذاب ان القوه للَّه جمیعا لرأوا مضره فعلهم. یعنى اگر ستمکاران به بینند- هنگامى که عذاب را مشاهده مى‏کنند- که تمام قدرتها مخصوص خدا است آن وقت ضرر و بدى عاقبت کار خود را خواهند دید.

و معناى‏ «أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً» این است که خداوند قدرت آن را دارد که آنان را مؤاخذه و عقوبت کند در این کلام اشاره است که این جبّاران هر قدر که داراى عزّت ظاهرى و مادّى باشند، هنگام حشر روز قیامت ذلیل و پست خواهند گشت.

در آیه جواب «لو» بهر تقدیر- چه اینکه «یرى یا «ترى» بخوانیم- محذوف است.

وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ …– توصیف عذاب به «شدّت» مجاز و از روى مبالغه است زیرا شدّت از صفاتى است که مخصوص اجسام میباشد.

 

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیات ۱۶۶ تا ۱۶۷]

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (۱۶۶) وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّهً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ (۱۶۷)

[ترجمه‏]

هنگامى که رؤسا و پیشوایان باطل از پیروان خود بیزارى بجویند و عذاب را مشاهده کنند و هر گونه وسائل و اسباب قطع شود.

آن گاه پیروان آن پیشوایان باطل از روى پشیمانى و حسرت مى‏گویند کاش ما بدنیا بازمی گشتیم و از اینها بیزارى مى ‏جستم چنان که اینها از ما بیزارى جستند، اینگونه خداوند کردار آنها را مایه حسرت و پشیمانى آنها قرار میدهد و آنها هیچگاه از عذاب آتش خارج نخواهند شد

 

 

شرح لغات‏

تبرّء: بیزارى جستن.

اتّباع: پیروى کردن.

تقطّع: بریده شدن.

کرّه: بازگشت.

حسرات: جمع حسرت یعنى ندامت شدید

 

 

تفسیر

پس از اینکه خداوند وضع کسانى را که براى او مثل و شریک قرار دادند تذکر داد بشرح حال آنها در روز قیامت پرداخت و فرمود:

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا …– هنگامى که پیشوایان بیزارى بجویند.

قتاده و ربیع و عطا میگویند: «منظور، پیشوایان و رؤساء مشرک از نوع انسان است» «سدى» میگوید «مراد از آنها شیاطین است که مردم از وسوسه آنها متابعت کردند» بعضى گفته‏اند «از آن شیاطین جنّ و انس است» ولى قول اوّل ظاهرتر است.

مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا …– از پیروان پست خود.

وَ رَأَوُا الْعَذابَ …– یعنى پیشوایان و پیروان آنها عذاب را هنگامى که داخل آتش میشوند به بینند.

وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ …– در معناى آن چند وجه است:

۱- مجاهد و قتاده و ربیع میگویند «یعنى وسائل ارتباطى که در دنیا میان آنها برقرار بود قطع شود».

۲- ابن عباس میگوید: اسباب خویشاوندى که بوسیله آن عاطفه و ترحّم نسبت بهم داشتند قطع گردد».

۳- ابن عباس در قول دیگر میگوید: «یعنى پیمانهاى الفت و مودّت که با هم بسته بودند منقطع شود».

۴- ابن زید و سدى میگویند «مراد این است که علل و اسباب اعمال و افعالى که بوسیله انجام آنها با یکدیگر ارتباط و تقرّب برقرار میساختند قطع شود».

۵- ابو على میگوید منظور این است که «وسائل نجات از عذاب الهى بکلّى منقطع گردد».

مؤلّف: ظاهر آیه احتمال همه این اقوال را دارد و لذا حمل آن بر عموم شایسته ‏تر است بنا بر این مثل اینکه فرموده است تمام اسبابى که در دنیا بوسیله آنها ارتباط حاصل میکردند از قبیل منزلت و مقام، خویشاوندى، دوستى، پیمان و قسم همه اینها از آنها قطع میگردد و این نهایت یأس و نومیدى است.

وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا …– پیروان آنها گفتند.

لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّهً …– اى کاش براى ما بازگشت بدنیا فراهم مى‏شد!

فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ …– تا ما در دنیا از این پیشوایان بیزارى مى‏جستیم.

کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا …– چنان که آنها در آخرت از ما بیزارى جستند.

کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ …– اینگونه خداوند کردار زشت آنها را مایه حسرت آنان میگرداند و در تفسیر آن چند وجه است:

۱- ربیع و ابن زید میگویند «حسرت بر گناهانى میخورند که در دنیا مرتکب شدند و این قول اختیار جبائى و بلخى نیز میباشند».

۲- سدى میگوید «یعنى حسرت میخورند که چرا در دنیا اطاعت پروردگار نکردند و عبادات را ضایع گذاشتند».

۳- اصحاب ما از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده ‏اند که آن حضرت فرمود:

«مراد این است که شخص اموالى را بدست میآورد ولى آن را در راه خیر صرف نمیکند و پس از اینکه او مرد و دیگرى آن را بعنوان «ارث» مالک گردید آن را وسیله اعمال نیک و سعادت خود قرار میدهد پس اوّلى چون نتیجه زحمات خود را در میزان اعمال دیگرى مى‏بیند شدیداً متاسف میشود و حسرت میخورد».

۴- خداوند در روز قیامت مقدار پاداشهایى که اگر اعمال نیک انجام میدادند بآنها داده میشد بآنان نشان میدهد از دیدن این وضع فوق العاده متاسف میشوند و حسرت میخورند که چرا در دنیا آن پاداشها را تحصیل نکردند.

مؤلف: آیه احتمال تمام این وجوه را دارد و لذا حمل آن بر عموم بهتر است.

وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ …– آنان همیشه در آتش خواهند بود و از آن خارج نخواهند گشت.

خداوند در این آیه حال کسانى را که در موقعى پشیمان میشوند و حسرت میخورند که پشیمانى در آن، سود ندارد بیان فرموده است و این خود ترغیبى است که افراد گناهکار باید وقتى پشیمان شوند که پشیمانى آنها نتیجه بخش باشد.

بیشتر مفسرین میگویند این آیه درباره کفّار نازل گردیده است.

این آیه بر این مطلب نیز دلالت کامل دارد که انسان بر اطاعت و معصیت قدرت دارد زیرا پشیمانى و تأسف همیشه بر افعالى است که مقدور انسان باشد و لذا معقول نیست که انسان بر ترک فعلى که نمیتوانست آن را انجام دهد یا بر انجام فعلى که نمیتوانست آن را ترک کند حسرت بخورد. از همین جهت است که انسان- مثلًا- چون بدون وسیله قدرت بالا رفتن بآسمان را ندارد بر ترک آن هرگز تأسّف نمیخورد.

 

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیه ۱۶۸]

یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۱۶۸)

[ترجمه‏]

اى مردم! از آنچه در زمین است بطور حلال و پاکیزه تناول کنید و از گامهاى شیطان پیروى نکنید که او براى شما دشمن آشکاریست‏

 

شرح لغات:

کلوا: بخورید.

حلال: جائز.

طیّب: خالص از عوامل ناگوارى، پاکیزه.

خطوه: گام و جمع خُطُوات است خُطُوات شیطان یعنى آثار آن.

 

شأن نزول‏

ابن عبّاس میگوید: «این آیه درباره ثقیف و خزاعه و بنى عامر بن صعصعه و بنى مدلج هنگامى که قسمتى از زراعت و چهارپایان خود را بعنوان «بحیره و سائبه و وصیله‏[۱۵]» بر خود حرام کردند نازل گردید و خداوند بوسیله این آیه آنها را از این عمل نهى کرد».

 

 

تفسیر

خداوند پس از اینکه توحید و اهل آن و شرک و مشرکین را ذکر کرد، نعمت‏ها و احسانهایى که نسبت بهر دو گروه اعطا کرده است خاطر نشان ساخت و آنان را از پیروى شیطان که موجب کفران نعمت‏ها است نیز نهى کرد و فرمود:

یا أَیُّهَا النَّاسُ …– این خطاب عمومیت دارد و شامل همه افراد بشر مى‏گردد یعنى اى مردم!

کُلُوا …– این لفظ امر است ولى معناى آن اباحه است یعنى جائز و مباح است که بخورید.

مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالًا طَیِّباً …– پس از اینکه خداوند تناول کردن را مباح گردانید ببیان اینکه آن خوردنى باید داراى چه وصفى باشد پرداخت چون در میان خوردنیها حلال و حرام هر دو وجود دارد و حرام موجب هلاکت و حلال باعث نیرومندى بر انجام عبادت است و در صورتى غذاى انسان حلال خواهد بود که جز محرّمات ذاتى نباشد و حقّ غیر بر آن تعلّق نگرفته باشد و «طیّب» را بعضى بمعناى حلال‏ گرفته و اجتماع این دو لفظ (حلال و طیّب) را فقط براى تاکید دانسته‏اند ولى برخى آن را بمعناى چیزى که در دنیا و آخرت لذّت بخش و پاکیزه است گرفته‏اند.

وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ …– در معناى آن اختلاف است ابن عبّاس «خطوات شیطان» را باعمال شیطان مجاهد و قتاده بگامهاى شیطان «سدى» باطاعت هاى شیطان قاضى بوسوسه ‏ها و خواطر شیطان و خلیل بآثار شیطان تفسیر کرده است.

ماوردى میگوید: «خطوات بمعناى گامها است و چنان که انسان بوسیله گام برداشتن خود از مکانى بمکان دیگر منتقل میشود منظور در آیه هم این است که شیطان شما را از معصیتى بمعصیت دیگر منتقل نکند تا به این وسیله همه معاصى را مرتکب شوید».

حضرت باقر علیه السلام و حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «از جمله خطوات شیطان است بطلان قسم خوردن و نذر در راه معصیت و هر گونه قسمى که بغیر خدا باشد».

إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ …– او براى شما دشمن آشکاریست که دشمنى خود را بوسیله دعوت شما بمعصیت آشکار میکند.

 

 

اصل اولى در اشیاء چیست؟

مردم درباره خوردنیها و اشیاء مفیدى که بر هیچکس ضرر آن معلوم نیست اختلاف کرده‏اند که اصل اوّلى در آنها چیست؟ بعضى گفته‏اند که اشیاء ذاتاً ممنوع و حرام هستند تا دلیلى بر اباحه آنها قائم گردد و برخى میگویند تا هنگامى که دلیل بر حرمت اشیاء قائم نگردیده است شرعاً مباح میباشند این قول را سیّد مرتضى (ره) اختیار کرده است بعضى در این مسأله توقّف کرده از اظهار نظر خوددارى نموده‏اند.

این آیه دلالت بر قول دوّم دارد، در اینصورت مفاد آن تاکید حکم عقل است.

 

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۹]

إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۱۶۹)

[ترجمه‏]

او شما را بکارهاى بد و ناپسند دعوت مى‏کند و همچنین شما را وادار مى‏کند که از روى نادانى نسبتهایى بخداوند بدهید.

شرح لغات‏

امر شیطان: دعوت او.

سوء: کار بدى که عقل یا شرع انسان را از ارتکاب آن منع مى‏کند.

فاحشه: کارى که با حقّ مطابق نیست.

 

 

تفسیر

خداوند پس از اینکه از شیطان نام برد و از پیروى از آثار او نهى کرد ببیان اعمال او که او مخالف دین است پرداخت و فرمود:

إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ …– سدى و قتاده میگویند: یعنى شما را بمعاصى دعوت مى‏کند بعضى گفته‏اند: مراد این است که شما را بانجام عملى که زیان بخش است دعوت مینماید این معنا با معناى اول در نتیجه، یکى است.

وَ الْفَحْشاءِ …– بعضى گفته‏اند مراد از آن زنا است ابن عباس میگوید: فرق میان «سوء و فحشاء» این است که سوء گناهانى است که حدّى براى آنها معیّن نشده است بخلاف فحشاء که براى آنها کیفر معیّنى در شرع مقرّر شده است.

وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ …– ابو مسلّم میگوید: «مراد این است که شیطان مردم را وادار مى‏کند که براى خداوند، شریک و فرزند قرار بدهند و کارهاى خلاف عقل را باو نسبت بدهند». بعضى گفته‏اند این جمله شامل جمیع مذاهب فاسد و اعتقادات باطل مى‏گردد.

 

 

دعوت شیطان چگونه صورت مى‏گیرد؟

از جمله سؤالهایى که اینجا پیش میآید این است که شیطان چگونه انسان را امر مى‏کند و حال آنکه ما او را اصلًا نمى‏بینیم و حرف او را نمیشنویم.

جواب آن این است که معناى «امر شیطان» دعوت شیطان است چنان که مى‏گوییم: «نفسى تأمرنى بکذا» و مراد این است که نفس من مرا بفلان چیز دعوت مى‏کند.

بعضى گفته ‏اند: «شیطان انسان را حقیقهً بمعصیت امر میکند و گاهى انسان‏ این معنا را درک میکند و مى‏بیند که انجام بعضى از طاعت‏ها بر او سنگین و او بر بعضى از معاصى میل دارد و این، همان «امر شیطان» و وسوسه شیطان است زیرا وسوسه چیزى جز صوت آهسته نیست و شیطان اعمالى را با صوت بسیار آهسته در گوش انسان مى‏خواند».

 

 

اگر کسى سؤال کند که فرق میان وسوسه شیطان و آنچه که نفس انسان، بآن دعوت میکند چیست؟ و با چه علامتى انسان میتواند این دو را از هم تشخیص بدهد؟

در جواب مى‏گوییم: عدم قدرت ما بتشخیص این دو از یکدیگر، اشکالى بمطلب نمیرساند زیرا هر موقعى که در خاطر انسان میل بمعصیت و ترک طاعت پدید آمد، احتمال میدهد که این از وساوس شیطان باشد و از طرفى هم میداند که او دشمن سرسخت انسان است بنا بر این لازم است که از اقدام بآن معصیت و ترک اطاعت جداً خوددارى کند تا یقین حاصل نماید که از شیطان اطاعت نکرده است.

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۰]

وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ (۱۷۰)

[ترجمه‏]

هنگامى که بکافران گفته میشود از آنچه خداوند نازل فرموده است پیروى کنید جواب میدهند که ما از آئینى که پدران خود را در آن یافته‏ایم پیروى مى‏کنیم آیا بایست آنها تابع پدران خود باشند در صورتى که آنان بیعقل و نادان بودند و هرگز براه حقّ نرسیده بودند؟

شرح لغات‏

الفینا: یافتیم.

آباء: جمع اب یعنى پدر.

اهتداء: از روى علم براه حق رسیدن.

 

 

شأن نزول‏

ابن عبّاس میگوید: «پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یهود را بدین اسلام دعوت کرد آنان در پاسخ گفتند ما از پدران خود که از ما داناتر بودند پیروى مى‏کنیم و از دین پدران‏ خود هرگز دست برنمیداریم در این حال این آیه نازل گردید».

از ضحاک نقل شده است که «این آیه درباره کفّار قریش نازل گردیده است»

 

 

تفسیر

چون در آیات گذشته ذکر کفّار بمیان آمد خداوند حال آنها را از لحاظ تقلید و قبول نکردن اسلام و نپذیرفتن حقایقى که به پیغمبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در قرآن مجید نازل گردیده است تذکّر داد و فرمود:

وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ …– در مرجع ضمیر اختلاف است بعضى گفته‏اند که آن به «من» در گفتار خداوند «وَ مِنَ النَّاسِ «مَنْ» «یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً»[۱۶] برمیگیرد که مراد از آن مشرکین عرب است برخى میگویند به «ناس» در قول خداوند یا أَیُّهَا النَّاسُ‏[۱۷] برمیگردد بنا بر این از «خطاب» به «غیبت» عدول شده است چنان که در «حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ»[۱۸] نیز این عدول بعمل آمده است بعضى گفته‏اند مرجع ضمیر کفّار است زیرا ذکرى از آنها قبلًا بمیان آمده است بعلاوه، جائز است که ضمیر بکفّار برگردد هر چند قبلًا ذکرى از آنها بمیان نیامده باشد زیرا ضمیر همانطور که بمذکور در کلام برمیگردد بمعلوم نیز برمى‏گردد و قائل پیغمبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمانان بودند که بآنها مى ‏گفتند:

اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ …– یعنى از قرآن و شرایع اسلام پیروى کنید بعضى گفته‏اند مراد این است که در حلال و حرام از آنچه خداوند نازل فرموده است پیروى کنید.

قالُوا …– کفّار مى‏گفتند.

بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا …– بلکه ما از آئینى که پدران خود را در آن یافته ‏ایم پیروى مى ‏کنیم. اگر خطاب بمشرکین باشد معناى این جمله این است که از پرستش بت‏ها صرف نظر نمى‏کنیم و اگر مخاطب در «اتّبعوا» یهود باشند منظور این است که از تمسّک بدین یهود دست برنمیداریم.

أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً …– آیا این طور نیست که پدران آنها چیزى از امور دین را تعقّل نمیکردند.

وَ لا یَهْتَدُونَ …– و براه حق نرسیده بودند مراد این است که اگر براى شما معلوم شود که پدران شما چیزى از آنچه معرفت بآن لازم است نمیدانستند آیا در این صورت شما از آنها پیروى خواهید کرد یا از پیروى آنها صرف نظر خواهید نمود وقتى که ثابت شد که باید از پیروى آنها در صورتى که گمراه باشند دست بردارید پس معلوم و مسلّم میگردد که لازم است از دلیل و برهان پیروى کنید نه از پدران خود

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیه ۱۷۱]

وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (۱۷۱)

[ترجمه‏]

مثل کافران در شنیدن سخن پیغمبر (ص) و درک نکردن معناى آن چون حیوانى است که آوازش کنند که از آن آواز معنایى درک نمى‏کند و فقط صدایى میشنود کفار هم از شنیدن و گفتن و دیدن حق کر و گنگ و کورند زیرا عقل خود را بکار نمى‏بندند.

شرح لغات‏

مثل: گفتارى که دلالت دارد بر اینکه دوّمى مانند اوّلى است.

نعق: بانگ زدن بر حیوان.

دعاء: خواندن.

نداء: صدا زدن.

 

 

 

تفسیر

خداوند مثلى براى کفّار از لحاظ اینکه کسى که آنها را دعوت بتوحید مى‏کند نمیپذیرند و بتحقیق نمیپردازند و تنها بتقلید تمسّک مى‏جویند میزند و میفرماید:

وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ …– مثل کسى که کافران را بتوحید مى‏خواند. چون کسى است که بانک بزند.

بِما لا یَسْمَعُ …– بحیوانى که نمیشنود و درک نمیکند.

إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً …– چیزى جز خواندن و صدا.

 

مفسرین در تقدیر و تأویل این کلام بر چند وجه اختلاف کرده‏اند.

۱- تشبیه پیغمبر (ص) بشبان‏

مراد این است که مثل تو اى پیغمبر! که کفّار را بایمان و توحید دعوت میکنى چون آواز دهنده چهارپایان است باین معنا، همانطور که چهارپایان تنها صداى چوپان را میشنوند ولى معناى آن را درک نمى ‏کنند کفّار نیز از دعوت تو فقط آوازى میشوند ولى معنا و حقیقت را درک نمینمایند[۱۹] و علّت این امر آنست که آنها از سخنان تو اعراض مى ‏کنند و در آن دقّت و مطالعه بکار نمیبرند.

این وجه از حضرت باقر علیه السلام نقل شده است و ابن عباس و مجاهد و قتاده و حسن نیز همین وجه را گفته و جبائى و رمّانى و طبرى نیز آن را اختیار کرده‏اند.

۲- تشبیه پیغمبر و کفّار بچوپان و چهار پایان‏

منظور این است که مثل کافران و ما «یعنى خداوند یا تو اى پیغمبر! مانند چهارپایان و چوپان است همانطور که چهار پایان جز صداى شبان چیزى نمیشنوند و حقیقت را درک نمیکنند کافران نیز از دعوت بسوى توحید و ایمان جز آوازى نمیشنوند.

بنا بر این وجه، بواسطه ذکر یک مثل، مثل دیگر حذف گردیده است زیرا در آیه دو چیز بدو چیز تشبیه است.

۱- کفّار بچهارپایان تشبیه گردیده است.

۲- خواننده کفّار بسوى توحید بچوپان تشبیه شده است. و از تشبیه اوّل چهارپایان و از تشبیه دوّم خواننده کفّار بسوى توحید حذف گردیده است و این حذف بجهت آنست که محذوف از مدلول کلام بدست میآید نظیر گفتار خداوند.

«وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ»[۲۰] که مراد این است تقیکم الحرّ و البرد یعنى خداوند براى شما لباس قرار داد تا از گرما و سرما شما را حفظ کند. این وجه را اخفش و زجّاج گفته‏اند.

۳- تشبیه کفار به چوپان و وجه تشبیه جهالت کفار و چوپان‏

مقصود این است که مثل کافران در خواندن بت‏ها مانند چوپانى است که چهارپایان را با کلماتى مى ‏خواند و حال آنکه آنها چیزى از آن کلمات نمى ‏فهمند یعنى همانطور که کسى که چهارپایان را به این وصف مى‏ خواند نادان شمرده میشود کافران که بت‏هاى سنگى را مى‏خوانند نادان‏تر میباشند زیرا چهارپایان آواز را میشنوند هر چند معناى آن را نمى ‏فهمند ولى بت‏ها اصلًا چیزى را نمیشنوند این وجه را ابو القاسم بلخى و غیر او گفته ‏اند.

۴- تشبیه کفّار بچوپان و وجه تشبیه عدم فهم بت‏ها و چهارپایان‏

مراد این است که مثل کافران در اینکه بت‏هاى بى عقل و فهم را مى‏خوانند، مانند شبانى است که چهارپایان را بانگ میزند و مى‏خواند حال آنکه چهارپایان چیزى از آن نمى‏فهمند.

بنا بر این این وجه، دعاءً و نداءً منصوب به «ینعق» است و «الّا» زاید و فقط براى تأکید کلام است.

۵- تشبیه کفّار بچهارپایان‏

مقصود این است که مثل کافران مانند گوسفندى است که آواز بانگ زننده را نمى ‏فهمد، بنا بر این وجه هر چند خداوند مثل دوّم را بناعق اضافه کرده است ولى مراد از آن «معوّق به» یعنى چهار پا است پس از آن خداوند کافران را مورد توبیخ قرار داد و فرمود:صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ.

«ابن عباس و قتاده و سدى» مى‏گویند: یعنى آنان از شنیدن دلیل کر و از تکلّم بحق گنگ و از دیدن آن کورند[۲۱].

فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ …– یعنى آنان چون از عقل خود بهره‏بردارى نکردند بمنزله بیخردان میباشند.

 

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۲]

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۷۲)

[ترجمه‏]

اى اهل ایمان روزى حلال و پاکیزه‏اى که ما نصیب شما کردیم بخورید و خدا را سپاسگزارى کنید اگر منحصراً او را میپرستید

شرح لغات‏

شکر: اعتراف بنعمت که با نوعى از تعظیم مقرون باشد و آن بر دو نوع است:

۱- اعتراف بنعمت در هر زمانى که منعم علیه متذکر آن شود.

۲- اطاعت و فرمانبردارى از منعم بر حسب بزرگى نعمت نوع اول در هر حالى از احوال که انسان متذکر نعمت گردد لازم است و نوع دوم در حالى لازم است که قیام بحق در آن حال لازم باشد.

عبادت نیز نوع مخصوصى از شکر است که با خضوع خاصى توأم است و علّت اینکه کسى غیر از خدا استحقاق عبادت را ندارد این است که اصول نعمت‏ها را که حیات و قدرت و شهوت و انواع منافع دیگر میباشند تنها او بانسان عنایت کرده است و جز او هیچکس قدرت اعطاء آنها را ندارد.

تفسیر:

پس از آن خداوند مؤمنان را مورد خطاب قرار داده نعمت‏هاى آشکار و احسانهاى خود را بآنها تذکر داد و فرمود:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا …– اى اهل ایمان بخورید. ظاهر آن امر است و لیکن مراد اباحه است زیرا تناول آنچه مورد تمایل و اشتهاء انسان است قابل اطاعت و تعبّد نیست و امر همیشه بچیزى تعلق مى‏گیرد که قابل تعبّد و اطاعت باشد ولى قاضى آن را از دو جهت امر دانسته است:

۱- اینکه انسان از حلال بخورد.

۲- فقط در مورد احتیاج بخورد تا ضررى متوجّه او نشود.

مؤلف: این قیود و شرائط در بعضى از مواقع پیش میآید و حال اینکه آیه مخصوص اینها نیست لذا آن باید بر عموم حمل شود.

مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ …– یعنى از روزیهایى که پاکیزه و لذّت بخش است «بلخى» و غیر او میگویند: «این جمله دلالت بر نهى از اکل پلیدیها دارد مثل اینکه فرموده است از روزیهاى پاکیزه بخورید و از خوردن پلیدیها خوددارى کنید همانطور که اگر میگفت از حلال بخورید دلالت بر خوددارى از حرام میکرد.

مؤلّف: این بیان در مواردى صحیح است که چیزى که مورد امر واقع شده است داراى ضدّ قبیح مفهومى باشد و امّا در غیر این مورد این کلام دلالت بر تقبیح ضدّ مورد امر، ندارد مثلًا اگر قائلى بگوید از مال زید بخورید این کلام اصلًا دلالت بر تحریم مال غیر زید ببیان دیگرى محتاج است امّا چیزى که ضدّ آن قبیح باشد عقلًا در این صورت کلام دلالت بر تحریم و تقبیح آن ضدّ دارد.

إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ …– یعنى اگر او را از روى علم به اینکه تنها او نعمت بخش است عبادت میکنید بعضى گفته‏اند مراد این است: اگر او را از روى اخلاص عبادت مى‏نمائید.

ذکر این شرط بمنظور اقامه حجیّت بر لزوم شکر است بعلاوه، آن یکى از محسّنات بیان است و خلاصه کلام این است که اگر عبادت خدا را از نظر اینکه او خالق شما است لازم میدانید شکر او هم از نظر اینکه احسان و انعام نسبت بشما کرده است لازم است‏

 

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیه ۱۷۳]

إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۷۳)

[ترجمه‏]

خداوند بر شما منحصرا میته و خون و گوشت خوک و هر حیوانى که آن را بغیر اسم خدا کشته باشند حرام گردانید پس هر کس که بخوردن آنها اضطرار حاصل کند در صورتى که بر امام مسلمانان خروج نکرده و قاطع طریق نباشد بر او گناهى نیست زیرا خداوند بخشنده و مهربان است.

شرح لغات:

اهلال در ذبیحه: رفع صوت به بسم اللَّه گفتن مشرکین در موقع ذبح نام بت‏ها و مسلمانان نام خدا را میبردند.

اضطرار: کارى که خوددارى از آن ممکن نیست.

باغى: طلب کنند.

عادى: تجاوز کننده.

 

 

 

تفسیر

خداوند پس از ذکر اباحه طیّبات ببیان تحریم محرّمات پرداخت و فرمود:

إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ …– خداوند تنها میته را بر شما حرام گردانید و آن هر حیوانى است که خود بخود بمیرد.

وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ …– و خون و گوشت خوک علّت اینکه گوشت آن را تذکّر داد با اینکه کلّیه قسمتهاى بدن آن حرام است این است که گوشت مهمترین قسمتهاى بدن را تشکیل میدهد و بعلاوه آن مقصود از این حیوان است.

وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ …– در معناى آن دو قول است:

۱- ربیع و بیشتر مفسرین میگویند «یعنى در موقع ذبح غیر نام خدا بر آن ذکر شود».

۲- مجاهد و قتاده میگویند «یعنى براى غیر خدا (بت و امثال آن) کشته شود».

مؤلّف: قول اوّل بهتر است.

فَمَنِ اضْطُرَّ …– کسى که اضطرار بخوردن محرّمات نامبرده پیدا کرد.

بیشتر مفسّرین میگویند: «مراد اضطرارى است که از روى گرسنگى عارض میگردد ولى مجاهد میگوید: منظور اضطرارى است که از روى اکراه و اجبار پیش میآید، تقدیر کلام این است کسى که از گرسنگى بر جان خود بترسد و چیزى که وسیله «سدّ رمق» است پیدا نکند.

غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ …– در معناى آن سه قول هست:

۱- حسن و قتاده و مجاهد میگویند: «یعنى از محرّمات مزبور بقصد طلب لذّت نخورد و از مقدارى که بآن رفع گرسنگى میشود تجاوز نکند.»

2- زجّاج میگوید: «غیر باغ» یعنى افراط و زیاده ‏روى نکند و لا عاد یعنى نسبت باندازه لازم تقصیر و کوتاهى ننماید.

۳- از حضرت باقر علیه السلام و حضرت صادق نقل شده است که «مراد از «باغى» کسى است که بر امام مسلمانان خروج کرده باشد و منظور از «عادى» کسى است که قطع طریق کند یعنى راهزن باشد». این قول را سعید بن جبیر و مجاهد نیز گفته ‏اند.

علىّ بن عیسى بر این قول ایراد کرده است که خداوند متعال بر هیچکس اجازه خودکشى نداده است و خود را در معرض قتل قرار دادن در «دین اسلام» در حکم خودکشى است بعلاوه ترخیصى که در این مورد نسبت با کل محرّمات بعمل آمده است بجهت آن است که از خطر گرسنگى جلوگیرى شود نه بجهت سفر طاعت تا گفته شود کسى که بقصد راهزنى اقدام بمسافرت کرده است سفر او سفر معصیت است. پس ترخیصى براى او نیست».

مؤلّف: ایراد علىّ بن عیسى درست نیست زیرا کسى که بر امام مسلمانان خروج‏ کرده است خود را در معرض قتل درآورده است و براى چنین شخصى ارتکاب محرّمات الهى حلال نمیشود. چنان که براى او جائز نیست که دیگرى را براى حفظ جان خود بکشد[۲۲].

و اینکه میگوید: «چون این ترخیص براى رفع خطر گرسنگى است لذا براى هر فردى که در این خطر قرار بگیرد آن ثابت است» این مطلب نیز مسلّم نیست زیرا میتوان گفت ترخیص مخصوص کسانى است که خود را در معرض کشته شدن قرار ندهند و کسى که اقدام براهزنى کرده است خود را در معرض کشته شدن در آورده است.

فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ …– یعنى گناهى بر او نیست، عبارت «لا اثم» علیه را از اینجهت ذکر کرد که معلوم کند که اینها ذاتاً مباح نیستند و تنها در موقع ضرورت مباح گردیده‏اند.

إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ …– مغفرت پروردگار را در این مورد بعلّت یکى از این دو جهت ذکر کرد:

۱- این نکته را بیان کرده باشد که خداوندى که معصیت را مى‏ بخشد، بچیزى که خود ارتکاب آن را ترخیص کرده است حتماً مؤاخذه نخواهد کرد.

۲- با این تعبیر نسبت بکسانى که اشیایى را که خداوند حرام نکرده بود از قبیل «سائبه» و غیر آن‏[۲۳] بر خود حرام کرده بودند، بشرط توبه و انابه، وعده مغفرت داده است.

_______________________________________

[۱] شاید مراد این است که مروه با کلمه مرئه مناسبت لفظى دارد یا باعتبار اینکه داراى علامت تأنیث است.

[۲] آیه ۲۴۵ سوره البقره و آیه ۱۱ سوره الحدید

[۳] آیه ۱۶۱ سوره البقره و آیه ۸۷ آل عمران

[۴] آیه ۴ سوره یوسف

[۵] آیه ۲۵ سوره عنکبوت

[۶] آیه ۳۵ سوره المرسلات

[۷] قدیم ذاتى یعنى ذاتى که« مسبوق بعدم» نیست.

[۸] آیه ۲۹ سوره بقره

[۹] آیه ۱۲ سوره طلاق و آیه ۳ سوره الملک

[۱۰] آیه ۱۲ سوره طلاق

[۱۱] این وجه صحیح بنظر نمیرسد همان وجه اول صحیح است بعلاوه منظور اصلّى از خلقت کشتى‏ها منفعت مردم است.

[۱۲] آیه ۴۵ سوره النازعات معناى آیه این است که فقط کسانى را انداز میکنى که از قیامت مى‏ترسند انذار پیغمبر( ص) با اینکه عمومیت داشته مثل اینکه غیر آنها را اصلا انذار نکرده است.

[۱۳] آیه ۲ سوره بقره یعنى قرآن وسیله هدایت براى پرهیزکارانست باین معنا چون غیر از پرهیزکاران کسى از آن بهره‏اى نمیبرد لذا فقط براى آنها وسیله هدایت محسوب گردیده است.

[۱۴] حرکت ماه در این موضوع دخالت ندارد بلکه همانطور که امروز ثابت شده است« حرکت وضعى و انتقالى زمین» که طبق نظام معینى صورت میگیرد علت تفاوت منظم شب و روز و پیدایش فصول سال است.

[۱۵] تفصیل این موضوع در ضمن تفسیر آیه ۱۰۳ سوره مائده ذکر گردیده است.

[۱۶] این جمله در آیه ۱۶۵ گذشت.

[۱۷] در آیه ۱۶۸ همین سوره

[۱۸] آیه ۲۲ سوره یونس یعنى تا آن گاه که در کشتى باشید و باد ملائمى آن را بحرکت درآورد شما شادمان گردید.

[۱۹] بنا بر این وجه در کلام، مضاف حذف گردیده است و تقدیر این است مثل داعى الذین کفروا …

[۲۰] آیه ۸۱ سوره نحل

[۲۱] معناى این جمله در اوائل سوره بطور مشروح بیان گردید.

[۲۲] کشتن شخصى براى حفظ جان خود براى هیچکس در هیچ حال جائز نیست.

[۲۳] تفصیل آن در آیه ۱۰۳ سوره مائده ذکر گردیده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=