النساء --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره نساء آیه ۸۲-۹۶

[سوره النساء (۴): آیات ۸۲ تا ۸۳]

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (۸۲) وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاَّ قَلِیلاً (۸۳)

 

ترجمه‏

آیا در باره قرآن نمى‏اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلافى فراوان مى‏یافتند. و هنگامى که ایشان را خبرى از امنیت یا ترس و ناامنى برسد، آن را منتشر مى‏سازد و اگر آن را به پیامبر و اولو الامر، رد مى‏کردند، آنهایى که از ایشان پرسش مى‏کنند، مى‏فهمیدند و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عده کمى، شیطان را پیروى مى‏کردند.

 

بیان آیه ۸۲- ۸۳

لغت‏

تدبر: نظر در سرانجام کارها و تدابر: تقاطع و دشمنى است. فرق میان تدبر و تفکر این است که: تدبر، نظر در سرانجام ولى تفکر، نظر در دلایل است.

اختلاف: امتناع دو چیز از اینکه جاى یکدیگر را بگیرند مثل سیاهى و سفیدى که این امتناع ذاتى آنهاست و مثل رفتن در جهات مختلف.

اذاعوا: از مصدر اذاعه بمعناى تفریق. تبع هنگام ورود به مدینه گفت،

و لقد شربت على براجم شربه کادت بباقیه الحیات تذیع‏

یعنى سرچشمه براجم، آبى نوشیدم که نزدیک بود باقى حیات را از من جدا گرداند چه زالویى در گلویش گیر آمده بود که نفس کشیدن را مانع مى‏شد. اذاعه و اشاعه و افشاء اظهار و اعلان و همه بیک معنى و ضد کتمان و اسرار و اخفاء هستند.

استنباط: استخراج، خارج کردن هر چیزى براى اینکه بدیده سر یا بدیده چشم مشاهده گردد و نبط آبى است که از چاه خارج مى‏گردد.

 

 

مقصود

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ‏: آیا یهود و منافقان در باره قرآن که در آن خلل و تناقضى نیست، نمى‏اندیشند، تا بدانند که حجتى قاطع است؟

برخى گویند: یعنى بیندیشند تا بدانند که برآوردن مثل آن قدرت ندارند و معتقد شوند که سخن خلق نیست.

برخى گویند: یعنى در باره آن اندیشه کنند تا پى برند که معناى آن منظم و احکام آن متناسب است و اجزاء آن بصدق یکدیگر گواهى مى‏دهند و عبارات آن دلنشین است.

برخى گویند: یعنى در باره آن دقت کنند تا بدانند که چگونه بر انواع حکمتها احاطه دارد و به نیکى‏ها امر و از بدیها نهى مى‏کند و دریابند که قرآن، خبرى است که مخبر آن راستگو است و انسانها را بسوى مکارم اخلاق فرا مى‏خواند و بر نیکى و زهد تشویق مى‏کند، الفاظ آن فصیح و نظم آن دلپسند و معناى آن درست است، بنا بر این با توجه به این مزایا در مى‏یابند که این کتاب مقدس، بر خلاف سخن بشر است.

بنظر ما بهتر این است که همه این معانى را گرد آوریم و آنها را یک جا از آیه، مستفاد بدانیم زیرا هر کس با تدبر در آیه بنگرد، همه این معانى را درک مى‏کند.

وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ‏: اگر قرآن کلام خدا نبود، یعنى اگر سخن پیامبر بود یا بشرى او را تعلیم مى‏داد، چنان که مخالفان مى‏ پنداشتند.

لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً: اختلاف بسیارى در آن مى ‏یافتند. در باره این جمله اقوالى است:

۱- قتاده و ابن عباس گویند: یعنى در قرآن تناقض و اختلاف از لحاظ حق و باطل مى ‏یافتند.

۲- زجاج گوید: یعنى در خبرهاى قرآن از اسرار درون ایشان، اختلاف مى‏ یافتند.

۳- ابو على گوید: یعنى سخن قرآن یک نواخت نمى‏یافتند بلکه مشتمل- مى‏یافتند بر سخن بلیغ و نارسا.

ابن عباس گوید: در قرآن تناقض، بسیار مى‏دیدند زیرا کلام بشر، هنگامى که طولانى مى‏شود و متضمن معناهایى باشد که قرآن متضمن است از تناقض میان معانى و اختلاف میان الفاظ، خالى نخواهد ماند. لکن کلام خدا از همه این نقایص، مبرى است. چنان که مى‏فرماید: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (سوره فصلت ۴۲ یعنى دست باطل بدامن قرآن نمى‏رسد نه از پیش رو و نه از پشت سر).

معانى که از این آیه استفاده مى‏شوند.

۱- تقلید باطل است و در باره اصول دین نباید طوق تقلید را بگردن افکند زیرا این آیه مردم را تشویق به تفکر و تدبر مى‏کند.

۲- از این آیه مى‏فهمیم که قول «حشویه» که گمان مى‏کنند قرآن را جز به‏ تفسیر پیامبر نمى‏توان فهمید، اشتباه است و زیرا دعوت به تفکر و تدبر در باره قرآن، مستلزم این است که شخص بتواند مستقلا معناى آن را درک کند.

۳- این آیه دلالت دارد بر اینکه. اگر قرآن از جانب خداوند نبود، از اختلاف و تناقض خالى نبود.

۴- سخن متناقض، از فعل خداوند نیست زیرا اگر فعل او باشد، از جانب اوست نه از جانب غیر. اختلاف در کلام، بر سه قسم است:

اختلاف تناقض، اختلاف تفاوت، و اختلاف قرائت. نوع دوم اختلاف، یعنى اختلاف تفاوت، بمعناى نیکى و زشتى و خطا و صواب و … است سخنور حکیم،سخن خود را از خطا و زشتى دور، نگاه مى‏دارد. بدیهى است که در قرآن کریم، این نوع اختلاف، وجود ندارد، همانطورى که تناقض که نوع اول اختلاف است، نیز وجود ندارد. اما اختلاف قرائت و تلاوت، نظیر اختلافى که در وجوه قرآن است و اختلافى که در تعداد آیات و سوره‏ها وجود دارد و اختلافى که میان احکام، از لحاظ ناسخ و منسوخ وجود دارد، اینگونه اختلافات، در قرآن موجود است و همه آنها حق و صواب هستند.

برخى مى‏گویند: اینکه در قرآن، تناقضى وجود ندارد، دلیل است بر اینکه قرآن سخن خداست، زیرا اگر چنین نبود خداوند در این آیه به آن استدلال نمى‏کرد و اگر استدلال نکرده بود، ممکن بود کسى بگوید: چه مانعى دارد که گوینده سخن طورى دقیق شده باشد که آن را از تناقض، منزه کرده باشد. لکن واضح است که بنا- بر این استدلال، هنگامى مى‏توان عدم تناقض را جهت اعجاز قرآن دانست که یقین داشته باشیم که پیامبر راست گفته و قرآن سخن خداست.

پس از این آیه، خداوند مجدداً به شرح حال آنها پرداخته، مى‏فرماید:

وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ‏: هر گاه به منافقان یا بقولى مسلمانان ضعیف و زبون، خبرى برسد که حاکى از یورش دشمن به مدینه باشد و ایجاد ترس کند یا حاکى از پیروزى مؤمنان بر دشمن باشد و ایجاد امنیتى کند.

أَذاعُوا بِهِ‏: این خبر را در میان مردم منتشر مى‏کنند، بدون اینکه به صحت آن یقین داشته باشند.

خداوند از انتشار اینگونه اخبار کراهت دارد، زیرا خواه ناخواه منتشر کنندگان آن از دروغگویى مصون نخواهند بود و همچنین اخبار وحشت‏آور، مردم‏ مؤمن را دچار ترس و نگرانى مى‏سازد. سپس مى‏فرماید:

وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ‏: اگر سکوت مى‏کردند تا پیامبر و اولو الامر- که بقول امام صادق (ع) ائمه معصومین هستند- اظهار مى‏کردند، دیگران هم اطلاع حاصل مى‏کردند.

 

اختلاف در باره اولو الامر

۱- سدى و ابن زید و ابو على و جبایى گویند: اولو الامر، فرماندهان سریّه‏ها- جنگهایى که پیامبر در آنها حضور نداشت- و والیان هستند.

۲- حسن و قتاده و دیگران گویند: اولوا الامر، علما و فقهاى ملازم پیامبر بوده‏اند، زیرا آنان اگر از حقیقت آن اخبار وحشتناک از پیامبر سؤال مى‏کردند، علم پیدا مى‏کردند. زجاج نیز همین نظر را اختیار کرده است.

ابو على جبایى گوید: این نظر صحیح نیست، زیرا اولو الامر به کسانى گفته مى‏شود که زمامدار مردم باشند.

لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ:

۱- زجاج گوید، یعنى آنان که در پى استخراج خبر هستند، مى‏فهمند.

۲- ابن عباس و ابو العالیه گویند: یعنى آنان که در تجسس آن هستند.

۳- ضحاک گوید: یعنى آنها که در جستجوى خبر هستند.

۴- عکرمه گوید: یعنى آنان که از اخبار سؤال مى‏کنند. وى گوید: استنباط خبر، یعنى سؤال کردن آن از پیامبر.

بدیهى است که همه این معانى به یکدیگر نزدیک هستند.

مِنْهُمْ‏: این ضمیر، بقولى به اولو الامر برمى‏گردد، چنان که ظاهر کلام همین است و بقولى به منافقان یا مسلمانان ضعیف برمى‏گردد.

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ‏: اگر الطاف خداوند و رحمتش شامل حال شما نمى‏شد.

 

اقوال‏

۱- ابن عباس گوید: فضل خدا اسلام و رحمتش قرآن است.

۲- ضحاک و سدى و جبایى گویند، فضل خدا پیامبر و رحمتش قرآن است.

۳- از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روایت شده است که: فضل و رحمت خدا یعنى پیامبر (ص) و على (ع).

لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلَّا قَلِیلًا: جز گروه کمى، از شیطان پیروى مى‏کردید.

گفته‏اند: در این باره اقوالى است:

۱- در این کلام، تقدیم و تاخیر، روى داده است و استثناء از «أَذاعُوا بِهِ» است.

یعنى: اذاعوا به الا قلیلا (جز عده کمى سایرین اخبار را نسنجیده و نفهمیده، در میان مردم منتشر مى‏سازند) این قول از ابن عباس است. مبرد و کسایى و فراء و بلخى و طبرى نیز همین قول را اختیار کرده و گفته‏اند: این قول بهتر است زیرا شایع کردن نیز بیشتر از استنباط است.

۲- استثنا از: «لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» است، یعنى آنهایى که در صدد استنباط خبر هستند- جز کمى از آنان- مى‏دانند این قول را اکثر اهل لغت، اختیار کرده‏اند.

۳- این جمله را باید طبق ظاهر آن معنى کرد، بدون اینکه تقدیم و تاخیرى در آن اتفاق افتاده باشد. منظور قرآن این است که: اگر لطف و رحمت خداوند شامل حال مردم نشده و بوسیله پیامبر و قرآن، آنان را براه راست دعوت نکرده بود، جز عده کمى از آنان، بقیه پیرو شیطان مى‏شدند، چنان که پیش از بعثت پیامبر، چنین بود و اشخاص معدودى مثل: قس بن ساعده و زید بن عمرو بن نفیل و ورقه بن نوفل و براء شنى و ابو ذر غفارى و طالبان دین، در برابر توده شیطان، اهل هدایت و خداپرستى بودند، این قول از انبارى است.

۴- اگر فضل خدا و رحمتش به وسیله یارى و پیروزیهاى پى در پى شامل حال شما نمى‏شد، از وسوسه‏هایى که شیطان به شما القا مى‏کند و اندیشه‏هاى فاسدى که به ضعف و سستى و سستى اراده و کمى بصیرت، مى‏انجامند، پیروى مى‏کردید. تنها قلیلى از برجستگان اصحاب پیامبر که اهل بصیرت کامل و عزم راسخ هستند، از رحمت خدا مأیوس نمى‏شوند و در یارى خدا و درستى وعده‏اش تردید نمى‏کنند، اگر چه در تحقق آن گذشت زمان باشد. و خداوند داناتر است‏.

 

 نظم آیه:

در باره وجه اتصال: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ..» به سابق اختلاف شده است:

۱- این آیه متصل است به‏ «یَقُولُونَ طاعَهٌ» زیرا خداوند بر اسرار باطنى منافقان، آگاه است و این آگاهى بخاطر این است که او «علام الغیوب» است و اگر بخاطر چیزى دیگر بود، خبر با واقع مطابقت نمى‏کرد.

۲- این آیه متصل است به‏ «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً» (آیه ۷۹) در آن آیه، بیان داشت که پیامبر فرستاده خداست و در این آیه، دستور مى‏دهد که در باره معجزه‏اش یعنى قرآن، تامل کنند.

 

[سوره النساء (۴): آیات ۸۴ تا ۸۵]

فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلاً (۸۴) مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً حَسَنَهً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً سَیِّئَهً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقِیتاً (۸۵)

 

ترجمه

پس در راه خدا جنگ کن، تکلیفى جز نسبت به نفس خود ندارى. و مؤمنان را تشویق کن. شاید خداوند از فشار کافران جلوگیرى کند و خداوند عذاب و کیفرش سخت‏تر است.

کسى که شفاعتى نیکو کند، برایش بهره‏اى از آن است و کسى که شفاعتى ناپسند کند، برایش سهمى از آن است و خداوند بر هر چیزى تواناست.

 

بیان آیه ۸۴

لغت‏

نکول: خوددارى کردن از کارى بجهت ترس. نکال، چیزى که عبرت براى دیگران قرار گیرد و تنکیل: عقوبت و کیفر.

مقصود

در این آیه، مجدداً امر بجهاد کرده، مى‏فرماید:

فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏: در راه خدا جهاد کن.

در باره «فاء» گفته‏اند: دو قول است:

۱- جواب است از: «وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ …» (آیه ۷۴) پس معنى این است: اگر اجر عظیم مى‏خواهى، در راه خدا جهاد کن.

۲- متصل به: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ … (آیه ۷۵) این قول از زجاج است. یعنى در ترک جهاد، بهره‏اى نصیب تو نمى‏شود که آن را ترک کنى. این خطاب تنها متوجه پیامبر است و خداوند خود او را بجهاد در راه خدا امر مى‏کند.

لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ‏: تو مسئول کار خود هستى و از کارهاى دیگران ضررى بتو نخواهد رسید، پس تخلف منافقان از جنگ، ناراحت مباش که ضرر آن دامنگیر خودشان مى‏شود.

وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ‏: مؤمنان را به جهاد تشویق کن.

عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا: شاید خداوند از سختگیرى کافران منع کند.

حسن گوید: وقتى خداوند در کلام خود «عسى» (شاید) بگوید، منظورش وجوب و لزوم است زیرا هر گاه کریم مردم را نسبت بنویدى به طمع بیندازد، در حقیقت‏ وعده قطعى بآنها مى‏دهد. بنا بر این تطمیع خداوند به معناى تقویت یکى از دو طرف احتمال است نه بمعناى مساوى بودن دو طرف احتمال. نظیر آیه شریفه این جمله است:

اطع ربک فى کل ما امرک به و نهاک عسى ان تفلح بطاعتک یعنى: از اوامر و نواهى خدا اطاعت کن، شاید رستگار شوى. (بدیهى است که «عسى» (شاید بمعناى شک نیست، بلکه وجوب و لزوم را افاده مى‏کند.) وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا: و خداوند داراى عذاب و کیفرى سختتر است. این معنى از حسن و قتاده است. ابو على جبایى گوید: تنکیل به معناى رسوایى است. برخى گفته‏اند: تنکیل کارهایى است که بدست مسلمین نسبت بآنان انجام شد، مثل اسیرى، کشتن. خراب کردن خانه‏ها. و برخى گفته‏اند: بمعناى انتقام و هلاک کردن است.

داستان‏

کلبى گوید: چون در روز احد، ابو سفیان بمکه بازگشت، با پیامبر وعده گذاشت که در موسم بدر صغرى که در بازارى در ماه ذى القعده بود، همدیگر را ملاقات کنند: چون روز موعود نزدیک شد، پیامبر دستور داد که مسلمانان به میعاد بروند و آنها سستى ورزیدند و به سختى کراهت نشان دادند، از اینرو خداوند، این آیه را فرستاد. پیامبر مردم مؤمن را براى جنگ بسیج کرد ولى کسى جز ۷۰ سوار با پیامبر حرکت نکرد. این عده به «بدر» آمدند و خداوند ایشان را از شر دشمن نجات داد و ابو سفیان ایشان را در نیافت و جنگى روى نداد و پیامبر اسلام و همراهان سالم بازگشتند.

 

بیان آیه ۸۵

لغت‏

شفاعت: اصل این کلمه از شفع است که به معناى جفت و ضد وتر مى‏باشد، چه در حقیقت کسى که براى دیگرى وساطت مى‏کند، خود را رفیق و دوم او قرار داده است.

شفیع به کسى گویند که ملک دیگرى را ضمیمه ملک خود سازد.

 

شفاعت پیامبر

مسلمین در باره کیفیت شفاعت پیامبر در روز قیامت، اختلاف کرده‏اند:

معتزله و پیروان ایشان گویند: پیامبر، اهل بهشت را شفاعت مى‏کند تا خداوند بر درجات ایشان بیفزاید.

دیگران گویند: پیامبر آن عده از گنهکاران امت را که خداوند از دینشان راضى است، شفاعت مى‏کند تا بدان وسیله کیفر آنها ساقط شود.

کفل: بهره و نصیب. این کلمه از «اکتفلت البعیر» است (یعنى بر کوهان شتر گلیمى افکنده و بر او سوار شوند) در حقیقت در موقع سوار شدن بر شتر، از همه پشت شتر استفاده نمى‏شود بلکه از قسمتى از آن، استفاده مى‏شود.

ازهرى گوید: کفل یعنى کسى که بخوبى سوار بر اسب نمى‏شود و اصل این کلمه «کفل» بمعناى عجز است و کفالت به نفس و مال نیز از همین است و کفل بمعناى مثل است.

مقیت: اصل این کلمه از «قوت» است و قوت، وسیله‏اى است که جان انسان را حفظ کند و مقیت، کسى است که بر حفظ جان و دادن قوت قدرت داشته باشد. چنان که شاعر گوید:

و ذى ضغن کففت النفس عنه‏ و کنت على مساءته مقیتاً

یعنى: صاحب کینه‏اى که خود را از او حفظ کردم و بر بدى او مقتدر بودم.

 

مقصود

مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً حَسَنَهً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها: کسى که شفاعتى نیکو کند، برایش بهره‏اى از آن است.

وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً سَیِّئَهً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها: و کسى که شفاعتى ناپسند کند، براى او گناهى از آن است.

 

معناى شفاعت‏

۱- کلبى و ابن عباس گویند: مقصود اصلاح میان دو نفر است و هر کس میان دو نفر اصلاح بدهد، از اینکار پاداش مى‏برد و اگر کسى میان دو نفر سخن چینى کند، از اینکار گناه مى‏برد.

۲- مجاهد و حسن گویند: شفاعت نیکو و شفاعت ناپسند، وساطت‏هایى است که مردم براى یکدیگر انجام مى‏دهند. گویند: هر چه که وساطت در باره آن از نظر دین جایز باشد، شفاعت نیکو و هر چه از نظر دین، شفاعت و وساطت در باره آن جایز نباشد، شفاعت ناپسند خواهد بود و اضافه مى‏کنند که: اگر کسى شفاعت نیکو کند، اجر مى‏برد اگر چه شفاعتش پذیرفته نشود زیرا خداوند فرموده است: «وَ مَنْ یَشْفَعْ …» و نفرموده است: «و من یشفع …» (کسى که شفاعتش قبول شود …) مؤید آن، این دو حدیث است:

۱-«اشفعوا تؤجروا»یعنى: شفاعت کنید تا پاداش بگیرید.

۲-«من حالت شفاعته دون حد من حدود اللَّه فقد ضاد اللَّه فى ملکه و من اعان على خصومه بغیر علم کان فى سخط الله حتى ینزع»

یعنى: کسى که شفاعتش جلو یکى از حدود الهى، حایل شود، با خداوند در سلطنتش مخالفت کرده است و کسى که بدون علم بر نزاعى کمک کند، در غضب خداست تا وقتى که از اینکار جدا شود.

۳- ابو جبایى گوید: شفاعت نیکو دعاى خیر براى مردم مؤمن و شفاعت ناپسند دعاى بد در باره ایشان است. وى اضافه مى‏کند که: یهودیان در باره مردم مؤمن دعاى بد مى‏کردند و خداوند ایشان را از این کار، ترسانید.

۴- برخى گویند: شفاعت در اینجا این است که انسان در جهاد با دشمن، جفت و پشتیبان رفیق خود گردد، از این شفاعت، بهره دنیویش غنیمت و پیروزى اخرویش‏ اجر و پاداش است. و اگر در معصیتى با او جفت گردد، بهره دنیویش سرزنش و بهره اخرویش کیفر خواهد بود.

کلمه کفل بمعناى وزر است بقول حسن و قتاده، و بمعناى بهره و نصیب است بقول سدى و ربیع و همه اهل لغت. در هر صورت مراد این است که شفاعتهاى ناپسند، براى انسان بهره‏اى از شر فراهم مى‏آورند.

وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقِیتاً: خداوند بر هر چیزى تواناست‏

 

معانى مقیت از نظر مفسران‏

۱- سدى و ابن زید گویند: مقیت بمعناى مقتدر است.

۲- ابن عباس گوید: مقیت، کسى است که هر چیزى را از روى حساب مى‏دهد و حساب آن را حفظ مى‏کند.

۳- مجاهد گوید: بمعناى گواه است.

۴- نیز مجاهد گوید: بمعناى حساب کننده است.

۵- ابو على جبایى گوید: مجازات کننده است زیرا خداوند جزاى هر نیک و بدى را مى‏دهد.

 

 نظم آیه‏

وجه اتصال این آیه، به سابق این است که: خداوند در آیه قبل فرمود: تو مسئول کار خود هستى و مسئولیت دیگران بگردن تو نیست از اینرو در اینجا مى‏فرماید: مع الوصف تو بخاطر دعوت مؤمنان بسوى حق، همان اجر را دارى که انسان از اینکه شفاعتى نیکو در باره کسى کند، بهره‏مند مى‏شود. تا توهم نشود که اگر انسان بعمل دیگران مؤاخذه نمى‏شود، از عمل نیکوى دیگران هم بى‏بهره مى‏ماند. این وجه از على بن عیسى است.

و گفته شده است که: وجه اتصال این است که: هر گاه کسى خیرى براى دیگرى طلب کند و به او برسد، نصیبى هم بخودش مى‏رسد و از آنجا که تو بر اثر دعوت بجهاد و تشویق مومنان نسبت به آن، براى ایشان طلب خیر کرده‏اى، بى نصیب نخواهى ماند.

قاضى گوید: بهترین وجهى که در اینباره گفته شده، همین است‏.

 

 

[سوره النساء (۴): آیات ۸۶ تا ۸۷]

وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَسِیباً (۸۶) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً (۸۷)

 

ترجمه‏

هر گاه شما را تحیت بگویند، شما به نیکوتر از آن تحیت بگویید یا خود آن تحیت را رد کنید، که خداوند بر هر چیزى حساب کننده است.

خداوند که جز او خدایى نیست، شما را تا روز قیامت که شکى در آن نیست، جمع مى‏کند و کى راستگوتر از خداست؟

 

بیان آیه ۸۶

لغت‏

تحیت: سلام. شاعر گوید:

انا محیوک یا سلمى فحیینا و ان سقیت کرام الناس فاسقینا

یعنى: اى سلمى، ما ترا درود مى‏فرستیم، پس تو هم بر ما درود بفرست. و اگر مردمان کریم را سیرآب مى‏گردانى ما را سیرآب گردان.

حسیب: نگه دارنده هر چیزى بطورى که هیچ چیز را مورد غفلت قرار ندهد.

این کلمه از حساب بمعناى شمردن است و کسى که این کلمه را بمعناى «کافى» دانسته، آن را از «حسبى کذا» (یعنى مرا کفایت مى‏کند) گرفته است. زجاج گوید: معناى «حسیب» این است که: خداوند به هر چیزى، علم دارد و جزا، باندازه حساب مى‏دهد و قول خداوند: «عَطاءً حِساباً» یعنى: عطاى کافى (سوره نبأ ۳۶)

 

مقصود

وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها: خداوند به مسلمانان امر مى‏کند که سلام مسلمان را، بصورتى بهتر از سلام خودش پاسخ بدهند و سلام غیر مسلمان را با «علیکم» پاسخ دهند نه بیشتر. بنا بر این‏ «بِأَحْسَنَ مِنْها» مخصوص مسلمانان است.

أَوْ رُدُّوها: ابن عباس گوید: ردّ خود تحیت و سلام، بدون اضافه، براى اهل کتاب است.

بنا بر این هر گاه مسلمان بگوید: «السلام علیکم» در جوابش بگویید:

«علیکم السلام و رحمه اللَّه» و اگر بگوید: «السلام علیکم و رحمه اللَّه» در جوابش بگویید: «علیکم السلام و رحمه اللَّه و برکاته» و این تحیتى است بهتر از تحیت اول و آخرین حد سلام همین است.

سدى و عطا و ابن جریج و ابراهیم گویند: «أَوْ رُدُّوها» نیز براى مسلمانان است، بنا بر این هر گاه مسلمانى سلام کند، باید به صورتى نیکوتر از سلام خودش یا مثل آن به او پاسخ داد. این گفتار، قویتر است، زیرا از پیامبر گرامى است که «هر گاه اهل کتاب بر شما سلام کنند، بگویید: «و علیکم».

على بن ابراهیم در تفسیر خود گوید: امام باقر (ع) و امام صادق (ع) مى‏فرمایند:مقصود از «تحیت» سلام و هر کار نیکى است.

حسن گفته است که: مردى بر پیامبر گرامى داخل شد و گفت: «السلام علیک» پیامبر فرمود: «و علیک السلام و رحمه اللَّه و برکاته» دیگرى آمد و گفت: «السلام علیک و رحمه اللَّه» پیامبر فرمود: «و علیک السلام و رحمه اللَّه و برکاته» دیگرى وارد شد و گفت: «السلام علیک و رحمه اللَّه و برکاته» و پیامبر فرمود: «و علیک السلام و رحمه اللَّه و برکاته» عرض کردند: شما بر تحیت اولى و دومى افزودید، لیکن بر تحیت سومى چیزى نیفزودید. فرمود او چیزى از تحیت براى من باقى نگذاشت، از اینرو همان را به او بازگردانیدم.

واحدى باسناد خود از ابى امامه از مالک بن تیهان نقل کرده است که پیامبر گرامى فرمود: «کسى که بگوید «السلام علیکم» ده حسنه برایش نوشته مى‏شود و کسى که بگوید: «السلام علیکم و رحمه اللَّه» بیست حسنه برایش نوشته مى‏شود و کسى که بگوید: «السلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته» سى حسنه برایش نوشته مى‏شود».

إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَسِیباً: مجاهد گوید: یعنى خداوند بر هر چیزى نگهبان است. برخى گفته ‏اند: کفایت کننده است. ابن عباس گوید: جزا دهنده است.

 

 

دلالت آیه‏

این آیه دلالت مى‏کند بر وجوب رد سلام، زیرا ظاهر امر مقتضى وجوب است.

حسن و جماعتى از مفسران گویند: سلام، مستحبّ و پاسخ آن واجب است. پاسخ سلام، گاهى واجب کفایى است و گاهى هم واجب عینى است و آن در صورتى است که شخص معینى مورد نظر باشد یا اینکه غیر از او کسى نباشد. در اینصورت باید خود او پاسخ‏ سلام را بدهد.

 

نظم آیه‏

وجه اتصال این آیه به سابق این است که: منظور از سلامت، مسالمت و مسالمت، ضد حرب است. از آنجا که در آیات پیش، فرمان جنگ با مشرکین داده بود، در این آیه مى‏گوید: هر کس مایل بصلح و مسالمت باشد و خود را براى آن آماده سازد و براى مؤمنان تحیت و درود بفرستد، باید از او بپذیرند

 

بیان آیه ۸۷

اعراب‏

لَیَجْمَعَنَّکُمْ‏: لام قسم حدیثا: تمیز مثل «و من احسن من زید فهماً» یعنى چه کسى از حیث فهم بهتر از زید است. بنا بر این جمله بالا در لفظ استفهام و در معنى تقریر است.

 

مقصود

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ: خداوند، جز او کسى نیست. تفسیر این جمله گذشت‏ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ: شما را بعد از مرگ مبعوث مى‏کند و همه را به موقف حساب که در آنجا میان اهل طاعت و اهل معصیت، داورى مى‏ شود مى‏ کشاند.

زجاج گوید: یعنى شما را در مرگ و در قبرهایتان جمع مى‏کند.

لا رَیْبَ فِیهِ‏: در اینباره شکى نیست.

علت اینکه: روز قیامت گفته شده، این است که مردم در این روز از قبرهاى خود قیام مى‏کنند. چنان که قرآن گوید: «یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» (سوره مطففین ۶ یعنى روزى که مردم براى پروردگار جهانیان قیام مى‏کنند) وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً: چه کسى از حیث وعده و عدم خلف آن از خداوند راستگوتر است.

برخى گفته‏اند: یعنى هیچکس در خبرى که مى‏دهد، از خداوند راستگوتر نیست.

 

نظم آیه‏

چون در آیات پیش خداوند، امر و نهى کرد، در اینجا بیان مى‏کند، که او خدایى است که غیر او کسى سزاوار عبادت نیست. بنا بر این وظیفه شماست که بر طبق امر او رفتار کنید زیرا جزاى آن را به شما مى‏دهد. سپس وقت جزا را نیز تعیین مى‏کند.

برخى گفته‏اند: اتصال این آیه به کلمه «حسیب» (محاسب) در آیه پیش است.

یعنى حسیب خدایى است که شما را جمع مى‏کند و پاداش و کیفر مى‏دهد.

 

 

[سوره النساء (۴): آیات ۸۸ تا ۸۹]

فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (۸۸) وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ حَتَّى یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۸۹)

 

ترجمه‏

چرا در باره منافقان اختلاف مى‏کنید؟ و خداوند بواسطه کردارشان ایشان را رد کرده است. آیا مى‏خواهید کسى که خدا گمراهش کرده، هدایت کنید؟ پس هیچگاه براى او راهى نمى‏یابى.

میل دارند که شما کافر شوید، همانطورى که ایشان کافر شدند تا همه شما مساوى باشید. پس از ایشان دوستى و یارى مخواهید تا در راه خدا مهاجرت کنند و اگر اعراض کردند، آنها را بگیرید و هر جا یافتید، بکشید و از ایشان، دوست و یارى کننده‏اى مخواهید.

 

بیان آیه ۸۸

لغت‏

ارکاس: رد. امیه بن ابى الصلت گوید:

فارکسوا فى حمیم النار انهم‏ کانوا عصاه و قالوا الافک و الزورا

یعنى به حمیم جهنم بازگشتند زیرا ایشان عاصى بودند و دروغ و تهمت بر زبان آوردند.

 

 

اعراب‏

فئتین: حال و عامل آن معناى فعلى است که در «لک» مى‏ باشد.

 

 

شان نزول‏

در باره اینکه آیه در باره چه کسى نازل شده، اختلاف کرده‏اند.

مجاهد و حسن گویند: در باره قومى نازل شده است که از مکه بمدینه آمدند و براى مسلمانان اظهار اسلام کردند، آن گاه بمکه بازگشتند بخاطر اینکه زندگى در مدینه را دشوار شمردند و در آنجا اظهار شرک کردند و سپس با گروهى از مشرکین به یمامه سفر کردند. مسلمانان خواستند با آنها بجنگند ولى میانشان اختلاف افتاد.

دسته‏اى گفتند: جنگ نمى‏کنیم زیرا آنها اهل ایمانند. دسته‏اى دیگر گفتند: آنها مشرک هستند. از اینرو در باره ایشان آیه نازل شد. همین مضمون از امام باقر (ع) نیز روایت شده است.

زید بن ثابت گوید: آیه در باره کسانى نازل شد که از جنگ احد، تخلف کردند و گفتند: «لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ» (سوره آل عمران ۱۶۷ یعنى اگر قتالى مى‏دانستیم شما را تبعیت مى‏کردیم) اصحاب پیامبر در باره ایشان اختلاف کردند:

برخى گفتند: آنها را مى‏کشیم و برخى دیگر گفتند. آنها را نمى‏کشیم.

 

مقصود

در این آیه خداوند باز هم بشرح حال منافقان پرداخته، مى‏فرماید:

فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ‏: چرا در باره این منافقان، دو دسته شده‏اید و دسته‏اى از شما ایشان را تکفیر مى‏کنید و دسته‏اى دیگر ایشان را تکفیر نمى‏کنید.

وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا: ابن عباس گوید: یعنى خداوند بواسطه اظهار کفر، ایشان را به حکم کفار برگردانده است. قتاده گوید: یعنى خداوند ایشان را بواسطه کفر هلاکشان کرده است. ابو مسلم گوید: یعنى خداوند ایشان را خوار گردانید تا بر کفر خود پایدار بماندند. و اگر تردیدى در این باره داشتند، تردید آنها برطرف شد، از اینرو خداوند خبر مى‏دهد که آنها را خوار و بکفرشان باز گردانیده است.

أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ‏: آیا مى‏خواهید به هدایت کسى حکم کنید که خداوند به گمراهیش حکم کرده و او را گمراه نامیده است؟ برخى گفته‏اند: یعنى مى‏خواهید کسانى را هدایت کنید که خداوند خوارشان کرده و مثل مردم مؤمن به ایشان توفیق ایمان نه بخشیده است؟ زیرا ایشان بر اثر معصیت و مخالفت، مستحق این خوارى و این کیفر هستند و خدا بگمراهى ایشان حکم کرده و آنها را بخود واگذارده است.

ابو على جبایى گوید: یعنى آیا مى‏خواهید کسانى را به راه بهشت هدایت کنید، که خداوند ایشان را از راه بهشت، گمراه کرده و از ثواب محروم ساخته است؟ سپس بر قول اول طعنه زده است که اگر منظور نامگذارى و حکم بود، مى‏گفت: «من ضلل اللَّه» (یعنى کسى که خداوند به او نسبت گمراهى داده است) و نه «من اضل اللَّه» (یعنى کسى که خدا گمراهش کرده).

لکن این ایراد ناوارد است زیرا عرب: «اکفرته و کفرته» هر دو را استعمال مى‏کند و از آنها یک معنى اراده مى‏کند چنان که کمیت گوید:

و طائفه قد اکفرونى بحبکم‏ و طائفه قالوا مسی‏ء و مذنب‏

یعنى گروهى بدوستى شما بمن نسبت کفر دادند و گروهى نسبت کفر ندادند ولى گفتند: گناهکار است: (بنا بر این: اضل و ضلل هم فرقى ندارند.)

دیگر اینکه خداوند مؤمنان را اینطور وصف کرد که ایشان را اهل هدایت مى‏نامند، چه مى‏گفتند: آنها مؤمن هستند، از اینرو خداوند متعال فرمود: در باره ایشان اختلاف نکنید و همگى آنها را منافق بنامید.

وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا: کسى که خداوند او را بگمراهى نسبت دهد، فایده‏اى ندارد که دیگرى به هدایت او حکم کند. چنان که گفته مى‏شود: کسى که قاضى او را جرح کند و به او نسبت بى عدالتى دهد، تعدیل دیگران براى او فایده ندارد.

جعفر بن حرث گوید: کسى که خداوند در حکم او را گمراه گردانیده است، براى او در گمراهیش حجتى نمى‏یابى. وى گوید: دلیل اینکه آنان خودشان این کفر را براى خود کسب کرده‏اند و خداوند آنها را بر این کار اجبار نکرده، این است که به دنبال این آیه، مى‏فرماید: «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا» و کافرى را بخود آنها نسبت داده و اضافه فرموده است‏.

 

بیان آیه ۸۹

مقصود

در این آیه خداوند، احوال این مردم منافق را بیان داشته، مى‏فرماید:

وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً: این منافقان که شما در باره ایشان اختلاف کرده‏اید، آرزو دارند که شما بخدا و پیامبرش کافر گردید، چنان که ایشان نیز کافر شده‏اند، تا شما با ایشان یکسان گردید و همگى کافر شوید. سپس مؤمنان را از دوستى با ایشان نهى کرده، مى‏فرماید:

فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ: از آنها یارى مخواهید و با آنها مشورت مکنید و در کارها از ایشان کمک مگیرید:

حَتَّى یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏: تا از مرکز شرک خارج گردند و خود را از مشرکان جدا سازند و در طلب دین بسوى شما آیند و با شما مساوى گردند. آن گاه هر چه براى شماست، براى ایشان و هر چه بر ایشان است بر شما خواهد بود. این قول، از ابن عباس است. علت اینکه: دین خدا را «سَبِیلِ اللَّهِ» نامیده، این است که هر کس از راه دین برود، به نعمت خدا مى‏رسد و وارد بهشت مى‏شود.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ‏. ابن عباس گوید: یعنى اگر از هجرت، اعراض کردند، آنها را بگیرید.

وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ‏: و در هر جا از سرزمینهاى خدا- چه حل و چه حرم آنها را بدست آوردید، بکشید.

وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً: و از ایشان دوست و کسى که شما را بر دشمنتان یارى کند، مگیرید.

 

[سوره النساء (۴): آیه ۹۰]

إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلى‏ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (۹۰)

 

ترجمه‏

مگر آنان که بقومى مى‏پیوندند که میان شما و ایشان پیمانى باشد یا نزد شما آیند در حالى که از جنگ با شما و جنگ با قوم خود به تنگ آمده باشند و اگر خدا مى‏خواست، آنان را بر شما مسلط مى‏خواست و با شما مى‏جنگیدند. پس اگر از شما کنار بگیرند و با شما نجنگند و در برابر شما رام و منقاد باشند، خداوند شما را بر ایشان تسلطى قرار نداده است.

 

بیان آیه ۹۰

لغت‏

حصر: تنگى. هر کس از چیزى یا کارى با سختى به تنگ آید، گویند: حصر یافته.

اعتزال: دور شدن از چیزى. احرص گوید:

یا بیت عاتکه الذى اتعزل‏ حذر العدى و به الفؤاد موکل‏

یعنى: اى خانه عاتکه که از آن کناره مى‏گیرم مثل دشمنان، در حالى که دل به آن بستگى دارد.

گروهى از مسلمین را معتزله، مى‏نامند زیرا از مجلس درس حسن بصرى کناره گیرى کردند، با اینکه از اصحاب درس وى شمرده مى‏شدند. علت کناره‏گیرى و اعتزال ایشان این بود که: چون واصل بن عطا قول به بطلان جبر و تفویض را ابطال و

«امر بین الامرین»

و حد وسط میان آن دو را اختیار کرد و عمرو بن عبید و جماعتى از او متابعت کردند، ناچار شدند که از حسن بصرى و اصحاب او کناره‏گیرى کنند، از اینرو مردم ایشان را «معتزله» خواندند و این نام هم چنان براى ایشان باقى ماند.

 

 

اعراب‏

حضرت صدورهم: جمله محلا منصوب و حال است. حرف «قد» نیز مقدر است زیرا فعل ماضى وقتى مى‏تواند حال واقع شود که همراه آن حرف «قد» باشد زیرا این حرف فعل ماضى را به حال نزدیک مى‏سازد. ممکن است این جمله محلا منصوب و صفت باشد براى موصوفى محذوف که حال بوده است.

 

 

مقصود

از آنجا که خداوند، در آیه پیش دستور داده بود که مؤمنان با آنهایى که از بلاد شرک، مهاجرت نمى‏کنند، بجنگند و با آنها دوستى نکنند، اکنون از جمله ایشان‏ گروهى را استثنا کرده، مى‏فرماید:

إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلى‏ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ‏: مگر کسانى که هم پیمان باشند با آنهایى که میان شما و ایشان، قرارداد و پیمانى باشد، بنا بر این خون آنها محترم است و مثل هم پیمانهاى شما در امان خواهند بود.

هم پیمانهاى مسلمین‏

در باره اینان اختلاف کرده‏اند: از امام باقر (ع) روایت شده است که: منظور هلال بن عویمر سلمى است که با پیامبر در باره کسان خود پیمانى بست که بمقتضاى آن حضرت محمد ص باید متعرض کسانى که با آنها روابط دوستى دارند، نشود و آنها نیز باید متعرض متحدین و دوستان محمد ص نشود. از این رو خداوند دستور مى ‏دهد که پیامبر گرامى متعرض هم پیمانهاى ایشان نشود. سدى و ابن زید نیز چنین گفته ‏اند.

عمر بن شیبه گوید: منظور بنى مدلج است. سراقه بن مالک بن جعشم مدلجى، بعد از جنگ احد، خدمت پیامبر آمد و او را بخدا و نعمتهاى او سوگند داد و از او عهدى گرفت که با کسانش جنگ نکند و از آنجا که کسان او هم پیمان قریش بودند، قرار بر این گذاشت که هر گاه قریش باسلام گروش پیدا کردند، ایشان نیز اسلام آورند.

از اینرو خداوند در باره ایشان همان حکمى کرد، که در باره قریش کرده بود و آیه در باره ایشان نازل گردید.

سپس خداوند در باره ایشان، استثناى دیگرى پیش آورده، مى‏فرماید:

أَوْ جاءُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ‏: یا اینکه پیش شما بیایند در حالى که دل ایشان از جنگ با شما یا جنگ با کسان خود تنگ شده باشد و بخواهند نه بر خلاف شما باشند و نه بر خلاف ایشان. در این صورت، مزاحم آنها نیز نباید بشوید و از کشتن و آزار ایشان خوددارى کنید.

على بن ابراهیم در تفسیر خود گوید: منظور قبیله «شجع» است که هفتصد نفر بودند و به سرکردگى مسعود بن دخیله، بمدینه آمدند. پیامبر براى ایشان بارهاى خرما فرستاد و آنها را مهمانى کرد و فرمود: «بهترین چیزها هدیه‏اى است که در وقت حاجت، فرستاده شود» سپس از آنها پرسید: چرا بمدینه آمده ‏اید؟ عرض کردند:

خانه‏هاى ما به شما نزدیک است و دوست نداشتیم که با شما و قوم بنى ضمره- که میان ایشان پیمان دوستى بود- جنگ کنیم زیرا ما در برابر ایشان در اقلیت هستیم، از اینرو آمده‏ایم با شما پیمانى ببندیم و در امان باشیم. پیامبر گرامى با ایشان پیمان بست و آنها به بلاد خویش بازگشتند. خداوند متعال بهمین سبب، امر کرد که متعرض ایشان نشوند.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ‏: اگر خدا مى‏خواست، دلهاى ایشان را تقویت مى‏کرد و به ایشان جرات مى‏داد که با شما بجنگند و بر شما تسلط پیدا کنند.

برخى گفته‏اند: بدینوسیله خداوند از قدرت خود خبر مى‏دهد و مى‏گوید: اگر بخواهد، اینکار را مى‏تواند بکند، نه اینکه این کار را مى‏کند و به مخالفان چنین جرات و قدرتى مى‏دهد- بالعکس چنان در دل ایشان رعب و وحشت قرار مى‏دهد که به پیامبر پناه آورده، از او تقاضاى عدم تعرض و همزیستى مسالمت آمیز مى‏کنند و دسته‏اى از آنها با کسانى که با مسلمین هم پیمان هستند، پیمان مى‏بندند.

فَلَقاتَلُوکُمْ‏: اگر خداوند چنین کرده و بآنها چنین جرات و قدرتى داده بود، حتما با شما مى‏جنگیدند.

فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا: اینان که با شما عهد بسته‏اند یا به شما پیشنهاد عدم تعرض داده‏اند، اگر از شما کناره‏گیرى کنند و با شما جنگ نکنند و با شما از در صلح و مسالمت درآیند، شما را بر جان و مال ایشان، راهى نیست.[۲] حسن و عکرمه گویند: این آیه و ما بعد آن و دو آیه از سوره ممتحنه:

«لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ‏ … الظَّالِمُونَ» (آیه‏هاى ۸ و ۹) مجموعاً چهار آیه هستند که بوسیله آیه: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ …» (سوره توبه ۵) یعنى هنگامى که ماههاى حرام سپرى شدند، مردم مشرک را هر جا یافتید، بکشید) نسخ شده‏اند.

 

 

[سوره النساء (۴): آیه ۹۱]

سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَهِ أُرْکِسُوا فِیها فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً (۹۱)

 

ترجمه‏

بزودى مردم منافق دیگرى مى‏یابید که مى‏خواهند از شما و قوم خود ایمن بمانند و هر گاه بسوى فتنه شرک، دعوت مى‏شوند، اجابت مى‏کنند و باز مى‏گردند. پس اگر جنگ باشد کناره‏گیرى نکنند و با شما در صلح و صفا نباشند و از شما دست برندارند، آنان را بگیرید و هر جا یافتید، بکشید و براى شما نسبت به ایشان تسلطى آشکار قرار داده‏ایم.

 

بیان آیه ۹۱

شان نزول‏

در اینکه منظور از این آیه چه کسانى هستند، اختلاف شده است:

۱- ابن عباس و مجاهد گویند: این آیه در باره کسانى نازل شده است که نزد پیامبر مى‏آمدند و از روى ریا باو سلام مى‏دادند، سپس نزد قریش مى‏رفتند و در برابر بتها تعظیم مى‏کردند. منظورشان این بود که از هر دو طرف- از مسلمانان و از قوم خود- ایمن باشند. خداوند رفتار آنها را ناپسند شمرد.

۲- سدى گوید: آیه در باره نعیم بن مسعود اشجعى که میان پیامبر و مشرکین، مطالب را نقل مى‏کرد، نازل شده است.

۳- از امام صادق (ع) روایت شده است که: آیه در باره عیینه بن حصن فزارى نازل شد. او پس از آنکه بلادشان دچار خشکسالى و قحطى گردید، خدمت پیامبر آمد و پیشنهاد کرد که در یک نخلستان بماند و پیامبر کارى به کارش نداشته باشد. او منافقى ملعون بود که پیامبر وى را احمقى نامید که در میان کسان خود، مطاع و مورد احترام است.

 

 

مقصود

اکنون خداوند بشرح حال طایفه دیگرى از منافقان مى‏پردازد و مى‏فرماید:

سَتَجِدُونَ آخَرِینَ‏: بزودى مردمان دیگرى غیر از آنان که قبلا وصف کردم، مى‏یابید.

یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ‏: که مى‏خواهند از شما ایمن بمانند، از اینرو اظهار اسلام، مى‏کنند.

وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ‏: و مى‏خواهند از قوم خود ایمن بمانند، از اینرو با آنان نیز اظهار موافقت و هم دینى مى‏کنند.

کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَهِ أُرْکِسُوا فِیها: هر گاه به سوى کفر، دعوت شوند، اجابت مى‏کنند و به آن باز مى‏گردند. منظور از فتنه، در اینجا ترک است. لکن در لغت، این کلمه به معناى آزمایش است. کلمه «ارکاس» بمعناى رد و بازگشت است.

زجاج گوید: «أُرْکِسُوا فِیها» یعنى برمى‏گردند به پیمان خود. بنا بر این منظور این است که: هر گاه در معرض آزمایش قرار مى‏گیرند که بکفر بازگردند، باز مى‏گردند.

فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ‏: اى مؤمنان، آنان که مى‏خواهند از شما و قوم ایمن بمانند، اگر از جنگ با شما کناره‏گیرى نکنند.

وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ‏: و با شما در صلح و صفا نمانند و از جنگ با شما دست برندارند.

فَخُذُوهُمْ‏: ایشان را بگیرید و اسیر کنید.

وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ‏: و هر جا آنها را بچنگ آورید، بکشید.

وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً: آنان کسانى هستند که براى شما در برابر ایشان، برهان آشکار قرار داده‏ایم، و بقولى یعنى براى شما نسبت بجنگ با ایشان، عذرى آشکار قرار داده‏ایم. علت اینکه: دلیل و برهان را «سلطان» نامیده‏اند آنست که انسان بوسیله آن بر مخالف، غالب مى‏شود، همانطورى که بوسیله قدرت و تسلط، بر مخالف فایق مى‏آید.

 

[سوره النساء (۴): آیه ۹۲]

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ وَ دِیَهٌ مُسَلَّمَهٌ إِلى‏ أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَهٌ مُسَلَّمَهٌ إِلى‏ أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَهً مِنَ اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۹۲)

 

ترجمه‏

براى هیچ مؤمنى مباح نیست که مؤمنى را بکشد، مگر از روى خطا. و کسى که مومنى را از روى خطا بکشد، بر اوست آزاد کردن یک برده مؤمن و دیه‏اى که به بازماندگان او تسلیم مى‏شود، مگر اینکه صدقه دهند و نگیرند. پس اگر مقتول از مردى باشد که با شما دشمنند و مؤمن باشد، بر قاتل تنها آزاد کردن برده‏اى مؤمن است و اگر مقتول از مردمى باشد که میان شما و ایشان پیمانى است، بر قاتل دیه‏ایست که به بستگان مقتول تسلیم مى‏شود و آزاد کردن برده‏اى مؤمن. کسى که برده را نیابد، باید دو ماه پى در پى روزه بگیرد، تا خداوند توبه را بپذیرد و خداوند دانا و حکیم است.

 

بیان آیه ۹۲

لغت‏

خطا: کار نادرست. صورتهاى دیگر آن: «خطاء و خطا و خطاه» (به سکون تاء در دو تاى اخیر) مى‏باشد. خاطئه: گناه.

تحریر: آزاد کردن بردگان.

 

اعراب‏

الا خطاً: نحویان محقق به اتفاق مى‏گویند: این استثنا منقطع است یعنى:

هیچ مؤمنى نباید مؤمنى را بکشد، مگر اینکه خطا کند. مثل این شعر:

من البیض لم تظعن بعیدا و لم تطأ على الارض الاریط برد مرجل‏

یعنى از … به جاى دورى نرفت و بر زمین گام ننهاد مگر بر برد نازک و صورت دار.

بدیهى است که: برد نازک و … از زمین نیست تا استثناء متصل باشد. در سوره بقره ذیل آیه: «إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ …» (آیه ۱۵۰) نیز از نظیر این مطلب گفتگو کرده‏ایم.

برخى گفته‏اند: این استثنا متصل است و مقصود این است که: نباید مؤمنى مؤمنى را عمدا بکشد و اگر عمداً او را کشت، مؤمن نیست، زیرا این عمل او را از ایمان خارج مى‏سازد. سپس مى‏گوید: «الا خطأً» یعنى اگر از روى خطا او را بکشد، از ایمان خارج نمى‏شود.

فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ: مبتداست و خبر آن محذوف است، زیرا کلام بر آن دلالت دارد.

إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا، در محل نصب است: یعنى: «علیه ذلک الا ان یصدقوا» و «ان یصدقوا» تاویل بمصدر برده مى‏شود و حال است اصل: «یصدقوا» «یتصدقوا» است که تاء در صاد ادغام شده است زیرا مخرج آنها بیکدیگر نزدیک است. برخى‏ گفته‏اند: در قرائت ابى، «الا ان یتصدقوا» آمده است.

تَوْبَهً مِنَ اللَّهِ‏: مفعول لاجله، یعنى روزه را بخاطر توبه بگیرند و برخى گفته‏اند یعنى تاب اللَّه بذلک علیکم توبه و بنا بر این مصدرى است نظیر «کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ‏ که ذکر آن گذشت.

 

شان نزول‏

مجاهد و عکرمه و سدى گویند: این آیه در باره عیاش بن ابى ربیعه مخزومى برادر مادرى ابو جهل نازل شد، زیرا وى اسلام آورد و پس از اسلامش، حارث بن- یزید بن انسه عامرى را که مردى مسلمان بود و قاتل از مسلمانى او بى‏خبر بود، بقتل رسانید. گفته‏اند: وى بعد از هجرت، در حره او را بکشت. حارث براى جلوگیرى عیاش از هجرت، زیاد سختگیرى مى‏کرد و او را شکنجه مى‏داد.

ابن زید مى‏گوید: آیه در باره ابو الدرداء نازل شد. وى در سریه‏اى بود و براى مقصودى به ناحیه ‏اى رفت، در آنجا مردى از دشمن ملاقات کرد که همراه گوسفندان خود بود و با شمشیر به او حمله کرد. وى گفت «لا اله الا اللَّه» ولى ابو الدرداء اعتنایى نکرد و او را بکشت و گوسفندانش را بغنیمت آورد. سپس پیش خود احساس ناراحتى کرد و خدمت پیامبر آمد و ماجرا را شرح داد. پیامبر فرمود: با اینکه به زبان اظهار دیندارى کرد، چرا او را تصدیق نکردى و او را کشتى؟ عرض کرد: باید چه کنم، یا رسول اللَّه؟! فرمود: با گوینده:

«لا اله الا اللَّه»

چه مى‏توان کرد؟ ابو الدرداء گفت:

آرزو کردم که آن روز، روز آغاز ایمانم بود. از اینرو این آیه نازل گردید.

 

مقصود

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً: خداوند براى هیچ مؤمنى مباح نکرده و به او اجازه نداده است که مؤمنى را بکشد. مگر اینکه از روى خطا باشد. این معنى از قتاده و خبر اوست.

برخى گفته‏اند: یعنى همانطورى که اکنون حق کشتن مؤمن را ندارد، قبلا هم حق نداشت، مگر اینکه قتل از روى خطا باشد.

برخى گفته‏اند: یعنى مومنى مؤمنى را نمى‏کشد مگر از روى خطا. به تقدیر:

«ما کان مؤمن ان یقتل مؤمنا …» نظیر: «ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ …» (سوره مریم ۳۵ یعنى نیست که خداوند فرزند بگیرد به تقدیر ما کان اللَّه ان یتخذ ولدا) و نظیر: «ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» (سوره نمل ۶۰) به تقدیر: ما کنتم لتنبتوا شجرها (یعنى: رویاندن درخت آن کار شما نبود) علت اینکه: این جمله‏ها را اینطور معنى مى‏کنیم، این است که خداوند را امرى و نهیى نتوان کرد و همچنین رویانیدن درخت، از قدرت انسان خارج است و نشاید که از چیز غیر مقدور نهى کرد. بنا بر این استثناء در آیه مورد بحث، متصل خواهد بود.

کسى که استثناء را منقطع مى‏داند، گوید: کلام، پیش از استثناء به پایان رسیده و بعد گفته شده است. اگر قتل از روى خطا باشد حکم آن چنین است. علت اینکه «الا خطا» را از حقیقت استثناء خارج مى‏سازیم این است که اگر استثناى حقیقى باشد معناى آن امر بقتل خطا یا اباحه آن خواهد بود و امر یا اباحه قتلى خطاى روا نیست.

خطا این است که انسان کارى را بر خلاف قصد و نیت خود انجام دهد. مثل اینکه تیرى بسوى هدفى یا شکارى بیاندازد و بانسانى اصابت کند و او را بکشد. یا انسانى را بخیال اینکه کافر است، بقتل رساند، چنان که عیاش بن ابى ربیعه و ابو الدرداء بهمین خیال مرتکب قتل مسلمان شده بودند.

وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ: کسى که مومنى را از روى خطا بکشد کفاره‏اش آزاد کردن یک برده با ایمان است که بالغ شده و اهل نماز و روزه باشد و این حقى است از براى خداوند. بنا بر این آزاد کردن طفل و کافر، کافى نیست. چنان که ابن عباس و شعبى و ابراهیم و حسن و قتاده گفته‏اند. عطا گوید: آزاد کردن برده‏اى که بر اسلام زاده باشد- خواه کبیر باشد خواه صغیر- جایز است. لکن نظر اول قویتر است زیرا لفظ «مؤمن» را جز بر فرد بالغى که پایبند انجام فرایض باشد، نتوان اطلاق کرد. جز اینکه طفلى که در خانواده مومن زاده شود، محکوم به ایمان است.

وَ دِیَهٌ مُسَلَّمَهٌ إِلى‏ أَهْلِهِ‏: و بر قاتل خطاکار یا بر عاقله او خونبهایى است که باید به‏ بازماندگان مقتول تسلیم شود «مسلمه» چیزى است که بطور کامل به آنها تسلیم مى‏شود و آنها مانند میراث، میان خود تقسیم مى‏کنند.

إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا: مگر اینکه بازماندگان مقتول خونبها را بقاتل و عاقله‏اش صدقه کند و بآنها واگذارند.

فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ: اگر مقتول از جمله مردمى باشد که با شما دشمنى دارند و او اهل ایمان است و آن مردم با شما سر جنگ دارند و قاتل نداند که او اهل ایمان است و بگمان اینکه مشرک است، او را بقتل رساند، بر ذمه قاتل خونبها نیست، بلکه باید یک برده مؤمن بعنوان کفاره آزاد سازد. چنان که ابن عباس گوید.

ابن عباس در روایت دیگر و ابراهیم و قتاده و سدى و ابن زید گویند: یعنى هر گاه مقتول در زمره مردمى باشد که دشمن مسلمانانند و او در میان ایشان باشد و مهاجرت نکرده باشد، پس اگر کسى او را بکشد، دیه بر ذمه او نیست و تنها باید برده مؤمن را آزاد سازد، زیرا خونبها میراث است و بستگان مقتول بخاطر اینکه کافرند، از او ارث نمى‏برند.

وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَهٌ مُسَلَّمَهٌ إِلى‏ أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ:

و اگر مقتول از مردمى باشد که میان شما و ایشان پیمانى است و آنها با شما سر جنگ ندارند، بر عاقله قاتل لازم است که خونبهاى او را به بازماندگانش بدهد و بر قاتل است بخاطر قتل، برده مومنى را بعنوان کفاره آزاد سازد. از امام صادق (ع) نیز همین طور روایت شده است.

 

 

صفت مقتول‏

در باره اینکه آیا این مقتول باید مؤمن باشد یا نباشد، اختلاف کرده‏اند: ۱- ابن عباس و زهرى و شعبى و ابراهیم نخعى و قتاده و ابن زید گویند: مقتول کافر است، لکن قاتل باید بدین او احترام کند، بخاطر عهدى که در میان ایشان است ۲- حسن و ابراهیم گویند: مقتول مؤمن است، لکن قاتل دیه او را به بستگان مشرک او مى‏دهد زیرا ایشان با مسلمانان هم پیمانند. اصحاب ما نیز همین طور روایت کرده‏اند، جز اینکه گفته‏اند: دیه را باید به بستگان مسلمان او بدهد، نه بستگان کافر. کلمه میثاق در آیه شریفه، شامل پیمان و ذمه هر دو مى‏شود (بنا بر این چه مقتول از قومى مشرک و هم پیمان با مسلمین باشد و چه از اهل کتاب که با مسلمین جنگى ندارند و با آنها در صلح و آشتى بوده، جزیه مى‏پردازند، باشد) فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ‏: کسى که نتواند بنده را آزاد کند، یعنى دسترسى به بنده و قیمت آن نداشته باشد، باید دو ماه پى در پى روزه بگیرد.

تَوْبَهً مِنَ اللَّهِ‏: براى اینکه خداوند بوسیله اینروزه، توبه شما را بپذیرد که توبه پذیرى از جانب خداست. برخى گفته‏اند مقصود از توبه، در اینجا تخفیف است، زیرا خداوند تجویز کرده است که قاتل از آزاد کردن برده، به روزه عدول کند و این تخفیفى است براى قاتل. نظیر این آیه: «عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ …» (سوره مزمل ۳۰ یعنى دانست که احصاء نمى‏کنید آن را، از اینرو به شما تخفیف داد) وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً: خداوند داناى بهر چیز و اوامر و نواهیش از روى حکمت است.

 

 

مقدار دیه‏

دیه واجب، در صورتى که عاقله داراى شتر باشد، بدون خلاف، صد شتر است تنها در باره سن شتران اختلاف کرده‏اند: برخى گفته‏اند: باید چهار نوع شتر بدهد.

بیست عدد ماده شترى که یک سال آن تمام و وارد در دو سال شده باشند و بیست عدد شتر نر که دو سال آن تمام و وارد در سه سال شده باشند و سى عدد ماده شتر که دو سال آن تمام و داخل در سه سال شده باشند و سى عدد ماده شترى که سه سال آن تمام و وارد در سال چهارم شده باشند. این قول از عثمان و زید بن ثابت روایت شده و اصحاب ما نیز روایت کرده‏اند. همچنین در روایات ما نقل شده است که: بیست و پنج ماده شتر که داخل در سال دوم شده باشند و بیست و پنج ماده شتر که داخل در سال سوم شده باشند و بیست و پنج ماده شتر که داخل در سال چهارم شده باشند و بیست و پنج ماده شتر که داخل در سال پنجم‏ شده باشند. حسن و شعبى نیز چنین گفته‏اند. ابن مسعود و ابن عباس و زهرى و ثورى و شافعى گویند: باید پنج نوع شتر بدهد: ۲۰ عدد ماده شتر که داخل در سال چهارم شده‏اند و ۲۰ عدد ماده شتر که داخل در سال پنجم شده‏اند و ۲۰ عدد ماده شتر که داخل در سال دوم شده باشند و ۲۰ عدد شتر نر که داخل در سال سوم شده باشند و ۲۰ عدد ماده شتر که داخل در سال دوم شده باشند. ابو حنیفه نیز همین طور گوید، جز اینکه بجاى ۲۰ شتر نر پا در سه سال، ۲۰ شتر نر پا در دو سال گذاشته است. عقیده نخعى نیز همین است و از ابن مسعود نیز روایت شده است. طبرى گوید: این روایات با هم در یک ردیف و متعارض هستند و بهتر تخییر است. اما دیه طلا یکهزار دینار است و دیه نقره، ده هزار درهم است و همین صحیحتر است و بقولى دوازده هزار درهم است. این دیه را باید ظرف مدت سه سال پرداخت. اگر ما باشیم و ظاهر آیه گوییم: دیه قتل خطا بر قاتل است. لکن از سنت رسول و اجماع، استفاده مى‏کنیم که بر عاقله است و عاقله، برادران، برادرزادگان، عموها و عموزادگان و عموهاى پدر و فرزندان ایشان و آزاد کنندگان مى‏باشند. عقیده شافعى نیز همین است. ابو حنیفه گوید: پسر و پدر نیز جزء عاقله محسوب مى‏شوند.

ابن مسعود از پیامبر روایت کرده است که پدر و پسر بجرم و خطاى یکدیگر، مؤاخذه نمى‏شوند. اینکه دیه بر عاقله است، حکمى است بر طبق مصلحت شرع و کیفرى نیست که دامنگیر عاقله شود تا گفته شود که عاقله چه گناهى دارند که دیه بپردازند؟! برخى گفته‏اند: اینکه باید عاقله دیه را بدهند، از راه مواسات و تعاون است‏.

 

 

 نظم آیه‏

خداوند کفار را ذکر کرد و فرمان بقتل آنها داد، سپس کسانى را ذکر کرد که با مسلمانان عهد و پیمانى دارند و از کشتن آنها منع کرد، سپس منافقان را یاد و حکم قتلشان را بیان کرد، سپس در باره قتل مؤمن سخن گفت و بدنبال آن احکام قتل مؤمن از قبیل لزوم دیه و غیر آن را بیان فرمود.

 

 

[سوره النساء (۴): آیات ۹۳ تا ۹۴]

وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً (۹۳) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَهٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۹۴)

 

ترجمه‏

و کسى که مومنى را عمداً بکشد، جزایش جهنم و در آنجا مخد خواهد بود و- خداوند بر او غضب و لعنت مى‏کند و برایش عذابى بزرگ مهیا مى‏سازد.

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، هنگامى که در راه خدا به سفر جنگى مى‏روید، آرامش داشته باشید و عجله مکنید و بکسى که بسوى شما سلام مى‏دهد، مگویید: مؤمن نیستى در حالى که مال و منافع فناپذیر دنیا را طلب مى‏کنید زیرا نزد خداوند منافع و غنیمت‏هاى بسیار است. شما نیز از پیش مثل ایشان بودید پس خداوند بر شما منت گذاشت پس دقت و تامل کنید که خداوند بکردار شما آگاه است.

 

 

بیان آیه ۹۳

شان نزول‏

این آیه در باره مقیس بن صبابه کنانى نازل شده است. وى برادر خود هشام را در طایفه بنى النجار کشته یافت و جریان را بعرض پیامبر رسانید پیامبر گرامى قیس بن هلال فهرى را با او فرستاد و بوسیله او براى طایفه مذکور پیغام فرستاد که اگر قاتل او را مى‏شناسند، تسلیم مقیس کنند تا از او انتقام بگیرد و اگر نمى‏شناسند، خونبهاى او را بپردازند، فهرى پیام را ابلاغ کرد و آنها خونبهاى مقتول را پرداختند. هنگامى که با فهرى مراجعت مى‏کردند، شیطان او را وسوسه کرد و به او گفت: کارى نکردى خونبهاى برادرت را گرفتى و این ننگى است براى تو. این شخص که همراه تست بکش تا در برابر یک انسان انسانى کشته شده و خونبها هم براى تو سودى اضافى باشد از اینرو سنگى به او پرتاب کرد و او را بکشت و با حالت کفر بمکه رفت و چنین گفت:

قتلت به فهرا و حملت عقله‏ سراه بنى النجار ارباب فارع‏
فادرکت ثارى و اضطجعت موسدا و کنت الى الاوثان اول راجع‏

یعنى در مقابل قتل برادرم قیس بن هلال فهرى را بکشتم و خونبهاى او را بگردن بزرگان طایفه بنى النجار، که صاحبان حصارى محکم هستند بگذاردم بنا بر این بخونم رسیدم و بر بسترم بیارمیدم و اولین بازگردنده بسوى بتها هستم.

پیامبر فرمود: نه در حل او را ایمن خواهم گذاشت، نه در حرم، از اینرو وى در روز فتح مکه بقتل رسید. این مطلب را ضحاک و گروهى از مفسران روایت کرده‏اند

 

 

مقصود

خداوند متعال، در آیه پیش قتل خطا و حکم آن را بیان فرمود، در این آیه، حکم قتل عمد را بیان کرده، مى‏فرماید:

وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً: کسى که مؤمنى را از روى قصد و علم به اینکه او- مومن و قتلش حرام و خونش مصون است، بکشد. عکرمه و ابن جریج و جماعتى گویند یعنى مومنى را بکشد در حالى که قتلش را حلال بشمارد، برخى گفته‏اند: یعنى مومنى را بر دینش بکشد. این معنى را عیاش باسناد خود از امام صادق ع نقل کرده است.

فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها: کیفرش جهنم و در آنجا مخلد و جاودانى است.

وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ‏: و خداوند بعنوان عقوبت، او را از خیر، دور و مطرود مى‏سازد.

وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً: و براى او عذابى بزرگ، مهیا کرده است.

 

 

معناى قتل عمد

ظاهراً معناى قتل عمد این است که انسان قصد کند قتل دیگرى را بوسیله چیزهایى که عاده براى قتل بکار مى‏رود و او را بوسیله سلاح یا سم یا سوزانیدن یا غرق کردن یا بوسیله چند چوب و سنگ، بکشد زیرا همه اینها قتل عمدى است و موجب قصاص مى‏شود. ابراهیم و شافعى و اصحابش نیز بر همین عقیده‏اند. گروهى گویند:

قتل عمد، تنها بوسیله آهن صورت پذیر است. سعید بن مسیب و طاووس و ابو حنیفه و اصحابش نیز بر همین عقیده‏اند.

اما قتل شبه عمد، این است که با چوب یا چیز دیگر که عاده براى کشتن بکار نمى‏روند و معمولا موجب مرگ افراد نمى‏شوند کسى را بزنند و بمیرد. این نوع قتل، خونبهایى خشونت آمیز دارد زیرا بر خلاف قتل خطا که دیه آن بر عاقله قاتل بود، در اینجا دیه را از خود قاتل، مى‏گیرند.

 

 

کیفر قتل عمد

در این آیه، تهدیدى بس شدید، نسبت بکسى است که مؤمنى را عمداً به قتل رساند. بمقتضاى این آیه شریفه، قتل مؤمن حرام است و در باره آن سختگیرى مى‏شود.

گروهى از تابعین گویند: آیه ملایمت آمیز: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ (سوره نساء آیه ۴۸) بدنبال این آیه خشونت آمیز:

«وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً …» نازل شده است.

ابو مجلز در باره‏ «فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها» گوید: مقصود این است که اگر خداوند، قاتل را مجازات کند، مجازاتش خلود در جهنم مى‏باشد. از ابو صالح نیز همین طور روایت شده است. عیاشى نیز به اسناد خود از امام صادق (ع) چنین نقل کرده است. از پیامبر گرامى (ص) نیز روایت شده است که فرمود: «جزایش همان است، اگر خداوند، مجازاتش کند.) عاصم بن ابى النجود از ابن عباس در باره. «فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ» نقل کرده است که وى گفت:(جزاى قاتل همین است، خداوند اگر بخواهد عذابش کند و اگر بخواهد او را بیامرزد.

از ابو صالح و بکر بن عبد اللَّه روایت شده است که: همانطورى که انسان کسى را از مخالفت امر خود مى‏ترساند و مى‏گوید: اگر مخالفت کردى، جزایت، کشتن و زدن است و اگر پس از مخالفت، او را مجازات معاف داشت، دروغى نگفته است، آیه نیز چنین است.

ابو على جبایى اعتراض کرده است که: آنچه انجام داده نشود، کیفر شمرده نمى‏شود. مثلا هر گاه، مزدورى مستحق اجرت باشد، پولى که نزد صاحب کار است، پاداش عمل او شمرده نمى‏شود. لکن این اعتراض بى‏جاست، زیرا جزا عبارت از استحقاق شخص نسبت به آن است، اعم از اینکه جزا بمرحله عمل برسد یا نرسد، از اینرو گفته مى‏شود:

جزاى نیکوکار، نیکى و جزاى بدکار، بدى است، اگر چه نیکوکار و بدکارى معین نشده باشند. تا چه رسد به اینکه گفته شود که جزاى نیکى و بدى بمرحله عمل رسیده یا نرسیده است و گفته مى‏شود که براى قاتل، اگر مرتکب قتل شود، چنین جزایى است پس جهنم، جزاى قتل است. علت اینکه به پول گفته نمى‏شود که جزاى مزدور است، بخاطر اینست که مزدور، پول معینى را در ذمه صاحب کار، مستحق نیست، بلکه پول کلى و نامعین، مستحق است و صاحب کار مى‏تواند هر پولى که بخواهد به او بدهد.

 

خلود در جهنم و معاصى کبیره‏

برخى به این آیه استدلال کرده‏اند به اینکه: شخصى که مرتکب گناه کبیره شود، ناگزیر در جهنم، مخلد خواهد بود. گوییم: تردیدى نیست که شخصى که هیچ ثوابى ندارد- یعنى کافر- و کسى که مؤمنى را در حالى که خونش را حلال مى‏شمارد یا بخاطر ایمانش، بکشد در جهنم مخلد خواهد بود زیرا صفت آنهایى که براى ابد در جهنم هستند، همین است و مؤید آن روایتى است که در باره سبب نزول آیه، ذکر شد و همچنین گفتار ائمه (ع) نیز مطلب را تایید مى‏کند. سپس ما موافقت کرده‏ایم بر اینکه آیه مخصوص کسى است که توبه نکند و تائب از عموم آیه خارج است. اما روایتى که از ابن عباس نقل شده و ابن مسعود و زید بن ثابت نیز همان عقیده‏اند که «براى قاتل مؤمن، توبه نیست، مگر اینکه او را در حال شرک بکشد سپس اسلام آورد و توبه کند» بهتر این است که سخن ایشان را حمل کنیم بر اینکه نظرشان سختگیرى در باره قتل بوده است. چنان که از سفیان ثورى روایت شده است که از توبه قاتل سؤال شد، گفت: هر گاه از اهل علم سؤال کنند، مى‏گویند: توبه ندارد. لکن هر گاه کسى مبتلا به قتل مؤمن شد، به او مى‏گویند: توبه کن. واحدى از ابن عباس نقل مى‏کند که مردى از او پرسید: آیا قاتل مؤمن، توبه دارد؟ گفت: نه، دیگرى از او سؤال کرد: قاتل مؤمن توبه دارد؟ گفت آرى. علت این اختلاف را از او پرسیدند.

گفت: اولى مرتکب قتل نشده بود، لذا به او گفتم: توبه ندارد و دومى مرتکب قتل شده بود، لذا باو گفتم: توبه دارد تا اولى مرتکب قتل نشود و دومى بهلاکت نیفتد.

اینکه برخى از اصحاب ما گفته‏اند: قاتل مؤمن، توفیق توبه نمى‏یابد، با گفته ما منافاتى ندارد، زیرا این قول اگر صحیح باشد، معناى آن این است که قاتل توبه نمى‏کند. اما اگر توبه کند، توبه او قبول خواهد شد و چون آیه را مى‏توان بوسیله توبه تخصیص داد، جایز است که بوسیله تفضل و عفو الهى نیز تخصیص یابد. واحدى روایت کرده است که: عمر بن عبید پیش ابو عمرو بن علا آمد و گفت: اى ابو عمرو، آیا خداوند خلف وعده مى‏کند؟ گفت: نه. سپس گفت: آیا خداوند نسبت بوعید خود و عقابى که در برابر گناهى تعیین کرده است، مخالفت خواهد کرد؟! ابو عمرو گفت: اى ابو عثمان، به رمز کلام عرب وارد نیستى. وعد و وعید با یکدیگر فرق دارند.

عرب هر گاه کیفر بدى را در مقابل عملى وعده کند، سپس آن را بجا نیاورد، این مخالفت را بزرگوارى و فضل مى‏داند. لکن اگر وعده پاداش خیرى بدهد، سپس آن را بجا نیاورد، این مخالفت را زشت مى‏شمارد. ابو عثمان گفت: این مطلب را در کلام عرب بمن نشان ده. ابو عمرو گفت:

و انى ان اوعدته او وعده لمخلف ا یعادى و منجز موعدى‏

یعنى اگر او را بترسانم یا وعده کنم، هر آینه ترسانیدنم را خلف وعده‏ام را عملى مى‏کنم.

در دعایى که به روایت صحیح از امام باقر (ع) و صادق (ع) نقل شده است، چنین است:«یا من اذا وعد وفى و اذا توعد عفى»

اى خدایى که چون وعده کنى وفا کنى و چون بترسانى عفو کنى. این نیز مؤید آن چیزى است که گذشت.

چه خوب گفته است یحیى بن معاذ: وعد و وعید هر دو حقند و وعد، حق بندگان خداست که ضمانت کرده است که هر گاه کارى انجام دهند خداوند در برابر آن کار پاداشى به آنها عطا کند. بدیهى است که هیچکس وفا کننده‏تر از خدا بوعده خود نیست و وعید حق خداوند بر بندگان است که دستور داده: فلان کار را نکنید که عذابتان مى‏کنم. هر گاه بندگان آن کار را کردند، اگر بخواهد کیفر مى‏کند و اگر بخواهد کیفر مى‏کند. زیرا حق اوست و براى پروردگار ما بهتر این است که عفو و کرم خود را شامل حال گنهکاران کند که او آمرزنده و رحیم است.

اسحاق بن ابراهیم روایت کرده است که از قیس بن آنس شنیدم که گفت: نزد عمرو بن عبید در خانه‏اش بودم، گفت، روز قیامت مرا مى‏آورند و در برابر خداوند قرار مى‏دهند، خداوند مى‏گوید: تو گفتى قاتل در آتش است؟ پاسخ مى‏دهم: خودت گفتى: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً …» من که در آن خانه از همه کوچکتر بودم، به او گفتم: اگر خداوند بتو بگوید: من گفته بودم: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ» (سوره نساء آیه ۴۸ یعنى خداوند شرک را نیامرزد و گناهان دیگر را نسبت به هر که بخواهد، مى‏آمرزد) و تو از کجا دانستى که من نمى‏خواهم قاتل را بیامرزم؟

سر چه پاسخ خداوند، سى در سى؟. وى از عهده پاسخ من برنیامد

 

بیان آیه ۹۴

قرائت‏

اهل کوفه، بجز عاصم در هر دو مورد «فتثبتوا» و دیگران «فتبینوا» خوانده‏اند. ابو على گوید: وجه قرائت اول این است که تثبت بر خلاف اقدام و بمعناى تانى و ملایمت است که مناسب این مورد مى‏باشد. وجه قرائت دوم این است که تبین گاهى از تثبت، محکمتر است. چنان که وارد شده: «التبین من اللَّه و العجله من الشیطان» یعنى دقت در کارها از جانب خداوند و عجله از جانب شیطان است. در این جمله، تبین و عجله در مقابل یکدیگر قرار گرفته‏اند و این خود دلیل این است که تبین و تثبت، به یکدیگر نزدیک هستند. شاعر این کلمه را به معناى توقف و زجر بکار برده است:

ازید مناه توعد یا بن تیم‏ تبین این تاه بک الوعید

یعنى اى پسر تیم، آیا زید منات را بیم مى‏دهى، توقف کن و ببین که بیم دادن در کجا ترا گمراه کرده است؟

شامیان و اهل مدینه و حمزه و خلف «السلم» را بدون الف و دیگران «السلام» را به الف خوانده‏اند و از عاصم «السلم» بکسر سین روایت شده است.

ابو على گوید: قرائت «السلام» بنا به دو احتمال است: یکى اینکه بمعناى تحیت و درود باشد. یعنى هر کس شما را به رسم مسلمانان تحیت گوید و سلام کند، مگویید:

از روى ترس است، بلکه شمشیر را از او بگردانید. دیگر اینکه: به کسى که با شما جنگ نمى‏کند مگویید: مؤمن نیست. ابو الحسن گوید: وقتى که گویند: «فلان سلام» منظور این است که با کسى آمیزش ندارد و از مردم برکنار است. و قرائت «السلم» بمعناى انقیاد و مسالمت است نسبت به مسلمانان. نظیر: «وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ»

(سوره نحل ۸۷ یعنى در روز قیامت مردم تسلیم فرمان خدایند). و قرائت «السلم» بکسر سین بمعناى اسلام است یعنى با پذیرش اسلام، دوست شما مى‏شود و با شما جنگ ندارد.

بنا به روایتى کلمه: «مؤمنا» بفتح میم دوم قرائت شده و ابو القاسم بلخى روایت کرده است که قرائت امام باقر (ع) اینطور بوده است و در این صورت، کلمه از امان خواهد بود. یعنى: «لا تقولوا لمن استسلم لکم لسنا نؤمنکم» به کسى که در برابر شما از در مسالمت وارد مى‏شود، مگویید: ترا امان نمى‏دهیم.

 

لغت‏

عرض: همه متاعهاى دنیوى، عرضند. مى‏گویند: دنیا عرض حاضر است.

همچنین به هر چیزى که درنگ آن کم است، مى‏گویند: عرض است. عرضى که بقول متکلمان، در برابر جوهر قرار مى‏گیرد، نیز بهمین معنى است، زیرا مقصود این است که امور عرضى مثل خود اجسام که جوهرند، دوام و بقا ندارند. عرض، به معناى بیمارى یا … که عارض انسان شود، نیز بکار رود.

 

 

اعراب‏

تبتعون: حال از واو «تقولوا» کذلک: در محل نصب و خبر «کنتم»

 

 

شان نزول‏

سدى گوید: این آیه در باره اسامه بن زید و یاران او که به فرمان پیامبر به جنگى رفته بودند، نازل شده است. اینان بمردى مسلمان که گوسفندان خود را بطرف کوهى مى‏برد برخورد کردند. وى ایشان را مخاطب ساخته بگفت: «السلام علیکم، لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» لکن اسامه او را بکشت و گوسفندانش را با خود آوردند. ابن عباس و قتاده گویند: هنگامى که این آیه نازل شد، اسامه سوگند یاد کرد که هر کس را که «لا اله الا اللَّه» بگوید، نکشد و هنگامى که از کمک على تخلف کرد، همین موضوع را بهانه و عذر خود قرار داد، اگر چه این عذر، از او قبول نمى‏شد زیرا اطاعت امام‏ واجب است و باید با سرکشانى که با على ع جنگ مى‏کردند، جنگید، بخصوص که او از پیامبر گرامى شنیده بود که به على ع فرمود: یا على، جنگ تو جنگ من و صلح تو صلح من است» واقدى و محمد بن اسحاق بن یسار از ابن عمر و ابن مسعود و ابو حَدْرَدْ روایت کرده‏اند که: این آیه در باره محلم بن جثامه لیثى نازل گردیده است. وى از جانب پیامبر ماموریت جنگى داشت، در این ماموریت، با عامر بن اضبط اشجعى که از سابق با یکدیگر عداوت داشتند، ملاقات کرد. عامر به او سلام مسلمانى داد ولى محلم او را آماج تیر قرار داد و بکشت. هنگامى که خدمت پیامبر آمد، درخواست کرد که برایش طلب آمرزش کند. پیامبر ص فرمود: «خدا ترا نیامرزاد» او با چشم گریان بیرون رفت و پس از هفت روز درگذشت. او را دفن کردند ولى زمین از قبول جسد بیجان او خوددارى کرد. چون خبر به پیامبر رسید، فرمود: زمین جسد بیجان اشخاص بدتر و پلیدتر از محلم را هم مى‏پذیرد، لکن خداوند خواسته است که حرمت شما را تعظیم کند. سپس جسد وى را در شکاف کوهى افکندند و بر آن سنگ ریختند.

سعید بن جبیر گوید: ماموریت جنگى با مقداد و ابن زید گوید با ابو الدرداء بوده است.

 

مقصود

از آنجا که خداوند انواع قتل و احکام آن را بیان کرد، در این آیه شریفه، دستور به آرامش و عجله نکردن در کار قتل مى‏دهد تا مسلمان کارى نکند که بدنبال آن دچار پشیمانى و حسرت گردد. از اینرو مى‏فرماید:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا: اى مردم مؤمن، هنگامى که در راه خدا به سفر جنگى و ماموریتهاى دفاعى مى‏روید، میان کافر و مؤمن تمیز بدهید و فرق بگذارید، توقف کنید و صبر کنید تا اشخاص مستحق قتل را بشناسید و بى جهت خون مردم را نریزید. معناهاى «تبینوا» و «تثبتوا» بیکدیگر نزدیکند و مقصود این است که در کار قتل کسى که به شما سلام مى‏دهد و اظهار مسلمانى مى‏کند، به گمان اینکه‏ دروغ گوید و اظهارش از روى حقیقت نیست، عجله مکنید.

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً: به کسى که شما را به تحیت اهل اسلام سلام دهد یا بدلیل اینکه پیرو کیش شماست، با شما مسالمت کند، مگویید: ایمانت دروغین است و اسلام تو از روى ترس از کشته شدن است. یا اینکه مگویید: در امان نیستى.

تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا: و مقصود شما از این واکنش، طلب غنیمت و مال و متاع زندگى دنیاست که بقا و دوامى ندارد.

فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَهٌ: و اگر خداوند را اطاعت کنید و امر او را گردن نهید، از قدرت او نعمتها و روزیهاى بیشترى مى‏توان امید و انتظار داشت. و برخى گفته‏اند:

یعنى اگر از کشتن مؤمن، خوددارى کنید، پیش خداوند پاداشهاى بسیارى براى شما ذخیره شده است.

کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ‏: در باره معناى این جمله اختلاف شده است: سعید بن جبیر گوید: یعنى همانطورى که این مؤمن مقتول ایمان خود را از مردم خود پوشیده مى‏داشت براى اینکه از ایشان به او صدمه و آسیبى نرسد، شما نیز سابقاً دین خود را از مردم خود مخفى مى‏داشتید که مبادا به شما صدمه‏اى برسانند.

ابن زید و جبایى گویند: یعنى همانطورى که این مقتول کافر بود و خداوند او را هدایت کرد، شما نیز کافر بودید و بوسیله خداوند متعال هدایت شدید.

مغربى گوید: یعنى شما نیز خوار و تنها بودید و هر گاه تنها بجایى مى‏رفتید، مى‏ترسیدید که گرفتار دست دشمنان گردید.

فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ‏: در این باره دو قول است:

۱- خداوند بر شما منت گذاشت بوسیله اینکه دین خود را ظاهر کرد و اهل دین را عزت بخشید و شما دین خود را پس از مدتها کتمان و خفا، ظاهر کردید. این قول از سعید بن جبیر است

۲- یعنى خداوند توبه شما را پذیرفت.

فَتَبَیَّنُوا: مجدداً این لفظ را تکرار مى‏کند و منظور این است که پس از طولانى‏ شدن سخن، مطلب را با تاکید بیان دارد. برخى گفته‏اند: «اولى یعنى حال شخصى که به شما سلام مى‏دهد، تحقیق و بررسى کنید و دومى یعنى این فواید را پیش خود بسنجید و بشناسید و در صدد تحصیل آنها برآیید.

إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً: خداوند همواره بکردار شما پیش از آنکه انجام دهید، دانا بوده است‏.

 

[سوره النساء (۴): آیات ۹۵ تا ۹۶]

لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَهً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (۹۵) دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَهً وَ رَحْمَهً وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۹۶)

 

ترجمه‏

مؤمنان سالم و غیر معذورى که از جنگ تخلف مى‏کنند با مؤمنانى که در راه- خدا بمال و جان، جهاد مى‏کنند، برابر نیستند. خداوند کسانى را که بمال و جان جهاد مى‏کنند از حیث منزلت و مقام بر تخلف کنندگان برترى داده است و هر کدام را وعده نیکى داده و جهاد کنندگان را بر تخلف کنندگان با اجرى عظیم و درجات آخرت و آمرزش و رحمت برترى داده است و خداوند آمرزگار و رحیم است.

 

بیان آیه ۹۵ و ۹۶

قرائت‏

اهل مدینه و شام و کسایى و خلف «غیر اولى الضرر» به نصب «غیر» و- دیگران به رفع قرائت کرده‏اند. رفع بنا بر این است که صفت «القاعدون» باشد.

چنان که عقیده سیبویه است و در مورد: «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ.» نیز گفته است:

صفت براى «الذین» مى‏باشد. نظیر شعر لبید.

و اذا جوزیت قرضاً فاجزه‏ انما یجزى الفتى غیر الجمل‏

یعنى: هنگامى که قرضى بتو داده شد یا کار نیکى در باره تو انجام دادند، تو هم جبران کن. جوانمردان جبران کار نیکو مى‏کنند، نه شتران. (در این بیت «غیر» صفت براى «الفتى» است) بنا بر این معناى آیه این است: «تخلف کنندگان از جنگ که مرضى و مانعى ندارند با جهاد کنندگان برابر نیستند» و اما نصب «غیر» بنا بر این است که استثناى از «القاعدون» باشد و «یستوى» از افعالى است که احتیاج بدو فاعل یا بیشتر دارد، بنا بر این معناى آیه این است: «تخلف کنندگان از جنگ با جهاد کنندگان برابر نیستند مگر آنان که دچار مرض و ضررى باشند». زجاج گوید: ممکن است «غیر» حال باشد. و معناى آیه این است: «تخلف کنندگان از جنگ در حالى که تندرست هستند، با جهاد کنندگان برابر نیستند. نظیر: «جاءنی زید غیر مریض» یعنى زید در حالى که سالم بود، پیش من آمد. ممکن است «غیر» را مجرور کنیم تا صفت براى «المؤمنین» باشد. لکن قرائت نشده است.

 

 

لغت‏

ضرر: نقصان، هر چیزى که براى انسان کمبودى بوجود آورد، مثل: کورى، بیمارى و علت،

درجه: منزلت و مقام و ادراج: درجه درجه پیمودن.

 

 

اعراب‏

درجه. منصوب است بنا بر این که اسمى باشد جانشین مصدر یعنى: «فضل اللَّه المجاهدین … تفضیلا بدرجه» درجات: در محل نصب و بدل است از: «أَجْراً عَظِیماً» و در حقیقت معناى «اجر عظیم» را تفسیر مى‏کند. یعنى: خداوند مجاهدان را بدرجات و آمرزش و رحمت برترى بخشیده است، ممکن است نصب آن بخاطر تاکید بودن براى‏ «أَجْراً عَظِیماً» باشد، زیرا «اجر عظیم» همان بالا رفتن درجات و آمرزش و رحمت است.

مثل:«لک علىّ الف درهم عرفاً» که کلمه «عرفاً» تاکید جمله است زیرا لک على الف درهم خود اعتراف است به اینکه: تو هزار درهم از من مى‏خواهى. گویى گفته است: «اعرفها عرفا» یعنى اعتراف مى‏کنم به اینکه ترا بر من هزار درهم است، اعتراف مى‏کنم. و در مورد آیه، مثل اینکه گفته شده است: غفر اللَّه لهم مغفره و آجرهم اجرا عظیما یعنى خداوند بطور حتم آنها را مى‏آمرزد و به آنها پاداشى بزرگ مى‏دهد، زیرا در «أَجْراً عَظِیماً» معناى آمرزش و رحم و تفضل موجود است.

 

 

شان نزول‏

این آیه در باره کعب بن مالک، از طایفه بنى سلمه و مراره بن ربیع از طایفه بنى عمرو بن عوف و هلال بن امیه از طایفه بنى واقف، که در جنگ تبوک از حرکت با پیامبر گرامى اسلام، متخلف شدند، نازل گردید و خداوند، عبد اللَّه بن ام مکتوم را که نابینا بود، معذور دانست و آن عده را که سالم بودند ملامت کرد، این مطلب را ابو حمزه ثمالى در تفسیر خود روایت کرده است.

زید بن ثابت گوید: من خدمت پیامبر بودم که آیه به این صورت نازل گردید:

«لا یستوى القاعدون من المؤمنین غیر اولى الضرر و المجاهدون فى سبیل اللَّه» و کلمه اولى الضرر در آن نبود. عبد اللَّه بن ام مکتوم گفت: من نابینایم، چگونه جنگ کنم؟ در این موقع حالت خلسه وحى به پیامبر دست داد، سپس بحال عادى برگشت و فرمود بنویس:«لا یستوى القاعدون غیر اولى الضرر» و من نوشتم.

 

مقصود

از آنجا که خداوند، تشویق به جهاد کرده بود، در این آیه فضیلت و ثواب آن را شرح داده، و فرمود:

لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏: مردم مؤمنى که از حضور در میدان جنگ، سر باز مى‏زنند و آنهایى که از بستر نرم و آسایش چشم پوشیده، سختیهاى جنگ و دشواریهاى برخورد با دشمن را تحمل مى‏کنند، معادل نیستند.

غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ: مگر آنها که دچار کورى و بیمارى و عوارض دیگرى هستند که نمى‏توانند بمیدان جنگ، روند.

وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏: و آنان که در راه دین خدا جهاد مى‏کنند که سخن خداوند برترى پیدا کند و قدرت و توان خود را در راه جنگ با دشمنان خدا و عظمت یافتن دین. بکار مى‏اندازند.

بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ‏: مال را براى سستى نیرنگ دشمنان، صرف مى‏کنند و خویشتن را رودرروى دشمن قرار مى‏دهند.

فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَهً: خداوند فضیلت و منزلت جهاد کنندگان را بر تخلف کنندگان، برترى داده است.

وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏: قتاده و دیگر مفسران گویند: یعنى خداوند بهر دو گروه- جهاد کنندگان و تخلف کنندگان- وعده بهشت داده است.

بنا بر این آیه دلالت دارد بر اینکه: جهاد واجب کفایى است زیرا اگر واجب عینى بود، آنان که بدون عذر، تخلف کرده‏اند، سزاوار پاداشى نبودند. مقاتل گوید: منظور از «کل» جهاد کنندگان و تخلف کنندگانى است که عذرى دارند و نمى- توانند در جنگ، شرکت جویند.

وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً، دَرَجاتٍ مِنْهُ‏: خداوند جهاد کنندگان را بر تخلف کنندگان بى عذر، با پاداشى عظیم و منزلتهاى کرامت که برخى‏ بر برخى، برترى دارند، فضیلت بخشیده است. قتاده گوید منظور درجات اعمال است، چنان که گفته مى‏شود، اسلام، درجه ‏اى است، فقه، درجه‏اى است، هجرت، درجه است، جهاد در هجرت، درجه‏اى است و کشته شدن در راه هجرت، نیز درجه ‏ایست.

عبد اللَّه بن زید گوید: مقصود، درجات نه‏گانه‏اى است که در سوره برائت آمده است:

«ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَهٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ- وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَهً صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» (سوره توبه ۱۲۰ و ۱۲۱ یعنى در راه خدا تشنگى و رنج و گرسنگى به آنها نمى‏رسد و در جایى که کافران را بخشم آورد، قدم نمى‏گذارند و به دشمنى دستبردى نمى‏زنند، مگر آنکه بعوض آن براى ایشان عمل شایسته‏اى نوشته شود که خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمى‏سازد، هیچ خرجى کوچک یا بزرگ نکنند و هیچ وادیى را نپیمایند مگر اینکه براى آنها نوشته شود تا خدا بهتر از آنچه عمل مى‏کرده‏اند، ایشان را پاداش دهد.

وَ مَغْفِرَهً وَ رَحْمَهً: بیان این است که نعمت آخرت، خالص بوده، هیچگونه غم و ناراحتى بدان آمیخته نیست، بلکه خداوند گناهان را که موجب ناراحتى هستند.

آمرزیده، با دادن نعمتها و کرامتها، بندگان مجاهد را مورد رحم و محبت خویش قرار مى‏دهد.

وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً، خداوند همواره نسبت به بندگان خود، آمرزگار بوده نسبت به ایشان رحم و تفضل دارد.

پرسش چرا در ابتداى آیه، فرمود: خداوند جهاد کنندگان را که به مال و جان خود جهاد مى‏کنند، بر تخلف کنندگان بدون عذر، بیک درجه، برترى داده است و در آخر آیه فرمود: خداوند جهاد کنندگان را با اجرى عظیم و درجاتى برترى داده است؟ آیا اینها متناقض نیستند،

پاسخ ۱- اینها متناقض نیستند! زیرا در اول آیه جهاد کنندگان را بیک درجه بر تخلف کنندگان معذور، برترى مى‏دهد و در آخر آیه، جهاد کنندگان را بر تخلف کنندگان غیر معذور. بچند درجه برترى مى‏دهد که «کلا وعد اللَّه الحسنى» دلالت دارد بر اینکه تخلف کنندگان عاصى نیستند. بلکه فقط کار بهتر را تر کرده‏اند.

۲- ابو على جبایى گوید: منظور از درجه، در قسمت اول، علو منزلت و برترى قدر است ولى خواهد ایشان را ستایش کند، چنانکى مى‏گویند: فلان کس درجه‏اش پیش خلیفه بالاتر از فلان شخص است، یعنى مقامش بالاتر است. لکن منظور از- درجات، در قسمت دوم، درجات بهشت است که مقام مؤمنان بواسطه آن اختلاف یافته، هر کس بر طبق استحقاق خود مقامى بالاتر یا پایین تر دارد.

۳- مغربى گوید: در آیه لفظ تفضیل، تکرار شده است زیرا تفضیل نخست، منظور برترى در دنیاست و تفضیل دوم، منظور برترى در آخرت است. در حدیث آمده است که: «خداوند جهاد کنندگان را بر تخلف کنندگان، هفتاد درجه فضیلت داده و فاصله هر درجه‏اى هفتاد سال راهپیمایى اسب نیرومند و تندرو است»

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۵، ص: ۳۱۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=