ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الأعراف آیه ۴۰- ۷۹
[سوره الأعراف (۷): آیات ۴۰ تا ۴۱]
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ (۴۰) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (۴۱)
ترجمه
آنان که آیات ما را تکذیب کردند و از آن کبر ورزیدند، درهاى آسمان بر ایشان گشوده نمیشود و داخل بهشت نمىشوند تا وقتى که شتر داخل سوراخ سوزن شود. اینچنین مردم مجرم را کیفر مىدهیم. آنها راست از آتش جهنم بسترها و بر بالاى آنها روپوشهایى. ستمکاران را اینطور کیفر مىدهیم.
بیان آیه ۴۰- ۴۱
قرائت
لا تفتح: حمزه و کسایى و خلف به یاء و بدون تشدید خواندهاند. ابو عمرو به تاء و بدون تشدید خوانده است. دیگران به تاء و با تشدید خواندهاند. مؤید قرائت سوم «جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوابُ» است (ص ۵۰) و مؤید قرائت اول و دوم «فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ» است (قمر ۱۱)
لغت
سم: سوراخ. همه سوراخهاى ظریف و کوچک بدن را «سم» گویند. فرزدق گوید:
فنفست عن سمیه حتى تنفسا | و قلت له لا تخش شیئا ورائیا | |
یعنى: از دو سوراخ بینیش نفس دادم، تا تنفس کردند و باو گفتم که از هیچ چیز نترسد.
خیاط: سوزن جهنم: یکى از نامهاى آتش مهاد: چیزى که بگسترانند غواش: جمع غاشیه، پوشنده
مقصود
بدنبال تهدید کفار مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ:
آنان که آیات ما را تکذیب و از قبول آن تکبر کردند، درهاى آسمان بر روى ارواحشان گشوده نمیشود، زیرا درهاى آسمان تنها بر روى ارواح مؤمنان گشوده میشود. این معنى از ابن عباس و سدّى است. حسن و مجاهد گویند: یعنى درهاى آسمان بر روى اعمال و دعاى ایشان گشوده نمی شود. بنا بر روایت دیگر از ابن عباس و روایت از حضرت باقر (ع): اعمال و ارواح مؤمنان به آسمان برده میشود و درهاى آسمان بروى آنها باز است. اما عمل و روح کافر، همین که به آسمان برده شد، منادى ندا مىکند: برگردید به سجّین- که نامش برهوت است- و وادیى است در حضرموت. جبائى گوید: درهاى آسمان بروى آنها گشوده نمیشود که داخل بهشت شوند.
وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ: و داخل بهشت نمیشوند تا وقتى که شتر داخل سوراخ سوزن شود. یعنى: هرگز به بهشت نمىروند. از ابن مسعود پرسیدند: جمل چیست؟ او تجاهل کرد و گفت: شتر نر![۲] رسم عرب این است که هر گاه چیزى را بخواهد، محال بشمار، چنین تعبیراتى مىآورد. مثلا مىگوید: این کار نمىکنم تا کلاغ پیر و قیر سفید شود و «قارظان»- دو نفر که رفتند و دیگر برنگشتند- برگردند. شاعر گوید:
اذا شاب الغراب اتیت اهلى | و صار القاد کاللبن الحلیب | |
یعنى: هر گاه کلاغ پیر شود و قیر مثل شیر سفید شود، بخانوادهام برمىگردم.
دیگرى گوید:
فرجى الخیر و انتطرى ایابى | اذا ما القارظ العنزى آبا | |
یعنى: هر گاه «قارظ» برگردد، امید خیر و بازگشت مرا داشته باش.
هر گاه حکم را به چیزى مقید کنند که هیچگونه امیدى به حصول آن نباشد، تاکید آن بیشتر و یاس آورتر است.
وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ: همانطورى که این مجرمین را کیفر دادیم، دیگران را هم کیفر مىدهیم.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ: براى آنها در جهنم بسترى و روپوشى از آتش است. یعنى آتش از هر سو آنها را محاصره کرده است.
وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ: ابن عباس گوید: یعنى مشرکین را اینطور کیفر مىدهیم.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۴۲ تا ۴۳]
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۴۲) وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۴۳)
ترجمه
آنان که ایمان آورده و عمل شایسته کردهاند- ما هیچکس را جز به اندازه قدرتش تکلیف نمىکنیم- اصحاب بهشت بوده، در آن جاودانى هستند. ما کینه را از دل آنها برداشتهایم. نهرها از زیر پایشان جارى است و گویند: ستایش خدا را که ما را به این جایگاه رهنمون شد و اگر ما را هدایت نکرده بود، هرگز به اینجا هدایت نمىشدیم فرستادگان پروردگار ما بحق آمدند. به آنها ندا میشود که این است بهشت که بر اثر کارهایى که کردهاید، بارث به شما رسیده است.
بیان آیه ۴۲ ۴۳
قرائت
و ما کنا: ابن عامر بدون و او خوانده است. در مصحف شامیان نیز بدون واو است. اما دیگران با واو خواندهاند. ابو على گوید: بستگى این جمله به سابق طورى است که آن را از واو بى نیاز کرده است.
اورثتموها: ابو عمر و حمزه و کسایى ثاء را در تاء ادغام کردهاند (همچنین در سوره زخرف) و دیگران بدون ادغام خواندهاند. ترک ادغام بخاطر این است که مخرج ثاء و تاء دو تاست. ادغام بخاطر این است که اینها قریب المخرج هستند.
لغت
غل: کینه صدور: جمع صدر، محل تدبیر و راى. از همین جهت است که به رهبر یک اجتماع «صدر» گفته میشود.
جریان: ریزش آب و هر مایعى.
انهار: جمع نهر مجراى وسیع آب. علت اینکه به روز «نهار» گویند، گسترش نور است.
نداء: صدا زدن کسى.
اعراب
لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها در محل رفع، خبر «الذین» عائد مبتدا محذوف است.
ممکن است این جمله معترضه و خبر «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ» باشد.
أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ: ممکن است «ان» به معناى «اى» و براى تفسیر نداء باشد و ممکن است مخفّفه از ثقیله باشد به تقدیر: «انه تلکم الجنه» شاعر گوید:
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۹، ص: ۱۰۸
اکاشره و اعلم ان کلانا | على ما ساء صاحبه حریص | |
یعنى: یکدیگر را مسخره مى کنیم و مى دانم که هر دوى ما بچیزى که موجب نارضایتى طرفمان هست، حریص هستیم.
مقصود
قبلا در باره تهدید کفار سخن گفت: اکنون مؤمنان را به بهشت جاودانى وعده داده، مى فرماید:
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها … تا آخر آیه (۴۲) آنان که آیات خدا را تصدیق کنند و مورد اعتراف قرار دهند و تکبر نداشته باشند و کارهاى شایسته را انجام دهند، براى همیشه در بهشت، اقامت مىکنند. در حقیقت، آنهایى به این نعمت جاودانه، نائل مىشوند که به تکلیفهاى خداوند- که البته خالى از مشقت و زحمت نیستند- عمل کنند. لکن باید به این نکته نیز توجه داشت که تکلیف خداوند، به اندازه طاقت و قدرت انسان است. آن اندازه که مقدور انسان نباشد، خداوند تکلیف نمىکند. جمله «لا نُکَلِّفُ» اگر خبر باشد، به این معنى است که از مؤمنین به اندازه قدرتشان تکلیف خواسته شده و اگر معترضه باشد به این معنى است که از مؤمنین و کافرین بیش از حد توانایى چیزى نخواستهایم و بنا بر این هر دو دسته، از قدرت خویش استفاده یا سوء استفاده کرده، اهل بهشت یا جهنم شدهاند.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ: از دل اهل بهشت، کینه و رشک و عداوت برداشتهایم و هیچکس حسد دیگرى نمىخورد، و لو اینکه مقام او را بالاتر بنگرد.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ: در همین حالت نهرها از زیر درختها و کاخهاى ایشان جارى است.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ گویند: خدا را ستایش کنیم که ما را به عملى رهنمون گشت که مستوجب چنین پاداشى گشتیم. او دلیل این راه شد و بوسیله تکالیف پر ارزش خود ما را در معرض چنین سعادتى قرار داد. برخى گفتهاند: یعنى براى ثابت شدن ایمان در دلها ما را هدایت کرد. برخى گفتهاند: یعنى براى پاک شدن دلها از کینه، ما را هدایت کرد. برخى گویند: یعنى براى عبور از صراط ما را رهنمون شد، بهر صورت، بدنبال این ستایش، اعتراف مىکنند که اگر نعمت و منت خداوند شامل حالشان نشده و آنها را هدایت نکرده بود، به چنین سعادتى نائل نمىشدند. این اعتراف از باب شکر گزارى و شاد کامى است نه براى انجام تکلیف، که در آنجا تکلیفى نیست.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِ: اینهم اعتراف دیگرى است از آنها. یعنى مطالبى که فرستادگان خدا بیان کرده بودند، همه بر حق بود.
وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: منادى الهى، آنها را ندا مىکند که: این است آن بهشت که در دنیا به شما وعده داده مىشد. این جمله را ممکن است منادى هنگامى بگوید که آنها منظره بهشت را مىنگرند و هنوز بداخل آن نرفتهاند و ممکن است پس از ورود به آنها گفته شود. منادى اضافه مىکند که بهشت میراث شماست. یعنى همانطورى که میراث حق وارث است، بهشت هم حق مسلم شماست، زیرا خدا را به یکتایى پرستش کردید و دستوراتش را گردن نهادید.
برخى گویند: منظور این است که چون اهل کفر، خود را از بهشت محروم کردهاند، شما وارث آنها هستید و سهم آنها نیز به شما مىرسد. در روایت است که پیامبر گرامى اسلام فرمود: هر کسى را در بهشت و در جهنم منزلى است. کافر در جهنم وارث مؤمن و مؤمن در بهشت وارث کافر است و منظور از «أُورِثْتُمُوها» همین است.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۴۴ تا ۴۵]
وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّهِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (۴۴) الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ کافِرُونَ (۴۵)
ترجمه
ساکنان بهشت، ساکنان آتش را ندا کنند که آنچه خداوند ما را وعده کرده بود، حق یافتیم. آیا شما هم آنچه پروردگارتان وعده کرده بود، حق یافتید؟ گویند: آرى.
در این وقت مؤذنى در میان ایشان اعلام مىکند که لعنت خداى بر ستمکاران که از راه خدا اعراض کردند و در جستجوى انحراف بر آمدند و به آخرت کافر شدند.
بیان آیه ۴۴- ۴۵
قرائت
نعم: کسایى این کلمه را بکسر عین خوانده است و دیگران بفتح، اخفش گوید:
به کسر، لغت کنانه و هذیل است و بفتح لغت دیگران است.
ان لعنه اللَّه: اهل مدینه و بصره «ان» را به تخفیف و «لعنه» را برفع خواندهاند دیگران «أن» را مشدد و «لعنه» را به نصب خواندهاند. تخفیف آن بنا بر اضمار ضمیر شأن است.
اعراب و لغت
نعم: سیبویه گوید: این کلمه براى وعده و تصدیق است. هر گاه در جواب «أ تعطینى» واقع شود، وعده است و هر گاه در جواب «هل تصلى» واقع شود، تصدیق است. فرق آن با «بلى» این است که «نعم» در جواب مثبت و «بلى» در جواب منفى گفته میشود. مثل «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» (اعراف ۱۷۲) الَّذِینَ یَصُدُّونَ: در محل جر و صفت «الظالمین» است.
عوجا: ممکن است مفعول به و ممکن است مفعول مطلق نوعى باشد. این کلمه بفتح عین نادرستى خلقت و بکسر عین انحراف از راه و دین است.
مقصود
در این آیه در باره گفتگوهایى که میان اهل بهشت و اهل دوزخ ردّ و بدل میشود، مىفرماید:
وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّهِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا: اهل بهشت، دوزخیان را ندا مىکنند که ما وعدههایى که در کتابهاى آسمانى و بوسیله پیامبران داده شده بود، حق یافتیم. شما چطور؟ آیاوعده پروردگار را حق یافتید؟
نکتهاى که در آیه است، این است که براى آینده، ماضى بکار رفته و این بخاطر این است که وقوع این جریان حتمى است. نکته دیگر اینکه: اهل بهشت، وعده بهشت را بخودشان مربوط مىکنند، نه بکفار. گویى مقصودشان این است که خداوند فقط به ایشان وعده بهشت داده است نه به دیگران که اهل دوزخ هستند. سر این مطلب این است که خداوند بهشت را به شرط ایمان وعده مردم کرده است. پس کسانى که ایمان ندارند، به آنها وعدهاى داده نشده است، اما چرا اهل بهشت، این سؤال را از اهل دوزخ میکنند؟ علت این است که آنها در دنیا مؤمنین را تکذیب مىکردند و خود را رستگار مى دانستند. در حقیقت این یک ضربه انتقامى است که از اهل بهشت بر اهل جهنم وارد میشود و بدینوسیله شادى و سرفرازى خود را ابراز میدارند و آنها را شماتت مىکنند و بر حسرتشان مى افزایند.
قالُوا نَعَمْ: اهل دوزخ گویند: آرى! وعده خداوند حق بود.
فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ: در این وقت از میان آنها یک منادى- که صدایش بگوش طرفین مىرسد- اعلام مىکند که غضب و لعنت خدا بر مردم کافر. اینکه ظالم را کافر تفسیر مىکنیم بقرینه بعد است.
الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ کافِرُونَ:
آنان که از راه خدا اعراض مىکردند و از راه راست منحرف مىشدند و به آخرت کفر مىورزیدند. برخى گویند: یعنى کسانى که دیگران را از راه خدا منحرف مىکردند …
ابن عباس گوید: منظور از «یَبْغُونَها عِوَجاً» این است که به غیر خدا ملحق میشوند و چیزهایى را مورد تعظیم قرار مىدهند که خداوند تعظیم نمىکند. برخى گویند:
یعنى براى راه راست خدا یک مسیر انحرافى مىجویند و اینطور وانمود مىکنند که به آن ضرر مىزنند و با شبههها و ایجاد شک و تردید، میخواهند در برابر حق خود نمایى کنند.
گویند: کسى که چنین ندایى سر مىدهد، مالک است که خزینهدار آتش است»
از امام هشتم ع نقل شده است که منظور على ع است. على بن ابراهیم این روایت را در تفسیر خود آورده است. حاکم ابو القاسم حسکانى نیز از محمد بن حنفیه نقل کرده است که على ع فرمود: آن مؤذن من هستم و نیز از ابو صالح از ابن عباس نقل کرده است که براى على ع در کتاب خدا اسمایى است که مردم نمىشناسند، منظور از «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ» على ع است که مىفرماید: لعنت خداى بر آنان که ولایت مرا تکذیب کردند و حقم را خفیف شمردند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۴۶ تا ۴۷]
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ (۴۶) وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۷)
ترجمه
و میان ایشان فاصلهاى است و بر اعراف مردانى است که هر یک را به سیمایشان مىشناسند. اهل بهشت را ندا مىکنند که سلام بر شما! اینها هنوز داخل بهشت نشدهاند و امیدوارند که داخل شوند و همین که چشمشان بطرف اهل آتش متوجه مىشود، گویند: پروردگارا ما را با مردم ستمکار قرار مده.
بیان آیه ۴۶- ۴۷
لغت
حجاب: مانع از دیدن، پرده. حاجب چشم یعنى ابرو اعراف: جاهاى بلند. شاعر گوید:
و ظلت باعراف تعالى کانها | رماح نحاحا وجهه الریح راکز | |
یعنى: من بقلههاى بلندى مىروم که گویى نیزههایى هستند که در زمین کوبیده شده و باد آنها را منحرف کرده است.
سیما: علامت تلقاء: روبرو، جهت مقابل. این کلمه ظرف مکان است.
ابصار: جمع بصر. دیدگان. کلمه «بصر» گاهى به معناى بینش بکار مىرود.
مقصود
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ: میان اهل بهشت و اهل جهنم، دیوار و فاصلهاى است که آن را اعراف مىنامند. این معنى از ابن عباس و مجاهد و سدّى است. در قرآن مىفرماید: «فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (حدید ۱۳: در میان آنها دیوارى زده شده است که داراى درى است که درون آن رحمت و بیرون آن عذاب است) جبائى گوید: بالاى دیوار را اعراف نامند. حسن بن فضل گوید: اعراف، صراط است.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ: در باره مردمى که بر اعراف هستند، اختلاف است:
برخى گویند: کسانى هستند که نیک و بد آنها مساوى است. خوبى آنها، میان آنها و آتش و بدى آنها میان آنها و بهشت، فاصله مىشود. اینها در اعراف هستند تا خداوند در باره آنها حکم کند. سر انجام خداوند آنها را به بهشت مىبرد این قول از ابن عباس و ابن مسعود است. گویند: بکر بن عبد اللَّه مزنى به حسن گفت: شنیدهام قومى هستند که نیکیها و بدیهایشان برابر است. حسن دست بر ران زد و گفت: اینها کسانى هستند که: خداوند به آنها نیرویى بخشیده که اهل بهشت و جهنم را مىشناسند و از یکدیگر تمیز مىدهند. بخدا نمىدانم. شاید بعضى از آنها در این خانه کنار ما نشسته باشند.
برخى گویند: اعراف جاى بلندى است به صراط که حمزه و عباس و على ع و و جعفر در آنجا ایستادهاند و دوستان خود را بروى سپید و دشمنان خود را بروى سیاه مىشناسند. این قول از ضحاک و ابن عباس است و ثعلبى در تفسیر خود آورده است.
برخى گویند: فرشتگانى هستند که در صورت مردان هستند و اهل بهشت و جهنم را مىشناسند. اینها خازنان بهشت و دوزخ و حافظ اعمال مردم و گواه آنها هستند.
این قول از ابو مجلز است.
حسن و مجاهد گویند: برجستگان مؤمنین هستند.
جبائى گوید: شهیدان راه حق هستند که گواهان عادل مىباشند.
امام باقر ع فرمود: آنها آل محمد ص هستند که هر کس آنها را بشناسد و آنها او او را بشناسند، وارد بهشت مىشود و هر کس آنها را منکر باشد و آنها منکر وى باشند، داخل دوزخ میشود.
امام صادق ع فرمود: اعراف، تپهاى است میان بهشت و دوزخ. هنگامى که خوبان به بهشت رفتهاند، پیامبران و جانشینان آنها با گروه گنهکار، در آنجا مىایستند، درست مثل اینکه فرمانده لشکر با سپاهیان ضعیف و شکست خورده خود، در یک جا بایستند، سپس خلیفه پیامبر رو بگنهکاران کرده، گوید: ملاحظه کنید، برادران نیکوکار شما به بهشت رفتهاند. آنها بر نیکان بهشتى سلام مىدهند، این است معناى «وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» که بدنبال آن مىفرماید: «وَ هُمْ یَطْمَعُونَ» یعنى با اینکه طمع مىکنند که به بهشت روند لکن داخل بهشت نمىشوند و امیدوارند که پیامبر یا امام آنها را شفاعت کند. سپس متوجه اهل جهنم مىشوند و مىگویند:
پروردگارا ما را با ستمکاران قرار مده. سپس انبیاء و ائمه رو بجانب اهل دوزخ کرده، بمنظور ملامت آنها مىفرمایند: «سلک جمعیت شما و تکبر شما، برایتان سودمند نیفتاد. شما این گروه ناتوان را تحقیر مىکردید و نقش و نگار زندگى دنیاى خود را برخ آنها مىکشیدید» آن گاه رو بجانب همراهان ناتوان خود کرده، مىفرمایند: اکنون باذن خدا داخل بهشت شوید. شما را ترسى و غمى نیست. مؤید این روایت، روایتى است که عمر بن شیبه و دیگران نقل کردهاند که: على ع قسمت کننده بهشت و دوزخ است و نیز روایت کرده است که پیامبر ص به على فرمود: گویى ترا در روز قیامت مىنگرم که عصایى بکف دارى. قومى را به بهشت و قومى را بدوزخ مىرانى، ابو القاسم حسکانى- مرفوعا- نقل کرده است که: اصبغ بن نباته گفت: در حضور على ع نشسته بودم.
(ابن الکوا) شرفیاب شد و از این آیه پرسید، فرمود: واى بر تو! ما در روز قیامت میان بهشت و دوزخ مىایستیم. ما یاران خود را به سیمایشان مىشناسیم و آنها را داخل بهشت مىکنیم و دشمنان خود را به سیمایشان مىشناسیم و داخل جهنم مىکنیم.
یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ: رجالى که بر اعراف هستند، اهل بهشت را در سیماى اطاعت کنندگان و اهل دوزخ را در سیماى بدکاران مىشناسند.
وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ:
مردمى که بر اعراف هستند، اهل بهشت را ندا مىکنند که. سلام بر شما و بدینترتیب به آنها تبریک مىگویند و به نعمتى که خداوند به آنها بخشیده است، اظهار شادى مىکنند. ابن عباس و ابن مسعود و حسن و قتاده گویند: این سخن را هنگامى مىگویند، که هنوز داخل بهشت نشدهاند، ولى ناامید هم نیستند و امیدوارند که داخل خواهند شد. برخى گویند: این طمع و امید، از آن طمعها و امیدهاى حتمى است. چنان که ابراهیم (ع) مىفرمود: «وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی» (شعراء ۸۳:
خدایى که طمع دارم گناهم را بیامرزد) این قول از حسن و ابو على جبائى است.[۶]
وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ: هر گاه اعرافیان متوجه اهل جهنم شوند، مىگویند: خدایا ما را با ایشان در جهنم جمع مکن. نگاه آنها بسوى اهل جهنم، نگاه دشمنى است و از روى میل و رغبت نیست. لذا مىفرماید: هنگامى که چشم ایشان به اهل دوزخ مىافتد …
در روایت است که عبد اللَّه ابن مسعود قرائت میکرد: و اذا قلبت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا عائذا بک ان تجعلنا مع القوم الظالمین»: از امام صادق (ع) نیز همین طور روایت شده است.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۴۸ تا ۴۹]
وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ (۴۸) أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَهٍ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۴۹)
ترجمه
اصحاب اعراف، مردانى را که به سیمایشان مىشناسند، ندا کرده، گویند:
جمعیت شما و تکبر شما، شما را سودى نبخشید. آیا اینها هستند که قسم میخوردید که رحمت خدا به ایشان نمىرسد؟ (دروغ گفتید) داخل بهشت شوید که شما را ترسى نیست و محزون نمىشوید.
بیان آیه ۴۸- ۴۹
لغت
نداء صداى کشیده و بلند خوف: انتظار واقعه ناگوار. ضدّ امن.
اعراب
أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ: مبتدا و خبر. بهتر این است که «الذین» خبر مبتداى محذوف باشد.
لا یَنالُهُمُ: جواب «اقسمتم» و داخل در صله «الذین»
مقصود
در این آیه در باره خطاب اعرافیان به اهل دوزخ مىفرماید:
وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ: اهل اعراف، دوزخیان را به سیمایشان مىشناسند. این شناسایى، بقول ابن عباس از این لحاظ است که منظور از دوزخیان رؤساى مشرکین هستند و اهل اعراف آنها را که رهبرشان بودهاند- بنام و نشان مىشناسند. جبائى گوید: بخاطر علاماتى است که در چهره آنهاست مثل سیه رویى و متلاشى شدن اندام و کبودى چشم. برخى گویند: بهمان صورتى که آنها را در دنیا دیده اند، مى شناسند.
قالُوا ما أَغْنى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ: اهل اعراف، در نداى خود به اهل دوزخ مىگویند: ثروت و جمعیت شما بحالتان سودى نبخشید و و تکبر شما از قبول حق و عبادت، موجب بدبختى شما شد. ما شما را نصیحت مىکردیم ولى شما سرگرم جمع مال بودید و سخن ما را نپذیرفتید. کجاست آن مال و آن تکبر؟! جبائى گوید: یعنى گروهى که در مخالفت با انبیاء مورد اتکاى شما بودند؟بحال شما سودى نبخشیدند.
أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَهٍ: آیا اینها هستند که شما سوگند یاد مىکردید که رحمت خدا نصیبشان نمىشود و داخل بهشت نمىشوند؟! شما دروغ گفتید. سپس: به آن دسته که مورد انکار و طعن بودهاند، مىگویند:
ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ: به شادى و خوشى داخل بهشت شوید. شما را ترسى و اندوهى نیست بدینترتیب کسانى را که ضعفاى مؤمنین را سرزنش مىکردند و قسم مىخوردند که پیش خدا خیرى ندارند، سرکوفت میدهند و رسوا مىکنند. در اینکه گوینده این سخن کیست؟ میان مفسران قرآن اختلاف است. برخى گویند: سخن اعرافیان و برخى گویند سخن خدا و برخى گویند:
سخن فرشتگان است. ما به استناد روایتى که از امام صادق (ع) نقل شده، گفتیم مقصود پیامبران و خلفاى آنهاست.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۵۰ تا ۵۱]
وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ (۵۰) الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۵۱)
ترجمه
اهل دوزخ، بهشتیان را ندا کنند که بر ما مقدارى آب یا آنچه خدا روزى شما کرده است، بریزید. گویند: خداوند اینها را بر مردم کافر حرام کرده است. آنان دین خود را سرگرمى و بازى پنداشتند و زندگى دنیا آنها را فریفته کرد. امروز فراموششان مىکنیم، همانطورى که ملاقات امروزشان را فراموش و آیات ما را انکار کردند.
بیان آیه ۵۰- ۵۱
لغت
افاضه: ریختن آب از بالا «افاضوا فى الحدیث» یعنى از آغاز حدیث شروع به بهره بردارى کردند و «افاضوا من عرفات الى المزدلفه» یعنى از عرفات بمزدلفه آمدند.
لهو: سرگرمى که غم را بزداید و نامشروع باشد لعب: بازى
اعراب
حرمها: ضمیر به «الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» بر مىگردد. یعنى هر دو را حرام کرده است.
الَّذِینَ اتَّخَذُوا: مجرور و صفت «الکافرین» یا مرفوع و مبتدا.
مقصود
در اینجا خداوند تقاضاى متملقانه اهل دوزخ را از اهل بهشت نقل کرده، میفرماید:
وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ آنها که در عذاب جهنم گرفتارند، اهل بهشت را ندا مىکنند که مقدارى آب براى ما بریزید تا تشنگى خود را فرو نشانیم یا حرارت آتش را دفع کنیم و از آنچه خداوند به شما عطا کرده است بما هم بدهید. این معنى از سدى و ابن زید است.
قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ: در جواب آنها گویند: خداوند اینها را بر مردم کافر حرام کرده است. ممکن است گفته شود: بنا بر روایت، اهل بهشت در آسمان هستند و اهل جهنم در زمین. چگونه با یکدیگر سخن مىگویند؟ پاسخ این است که ممکن است خداوند به آنها قدرتى ببخشد که صداى یکدیگر را بشنوند. یا اینکه موانع شنیدن صدا را از میان بر میدارد.
الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا: آنها که دین خود را که خداوند به آن امر کرده بود سرگرمى و بازى پنداشتند و هر چه خداوند حلال کرده بود حرام و هر چه حرام کرده بود حلال شمردند و بزندگى دنیا و باقى ماندن زیاد در این سراى فانى فریفته شدند.
فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا: ابن عباس و حسن و مجاهد گویند:
یعنى امروز آنها را در عذاب باقى مىگذاریم، همانطورى که آنها خود را براى چنین روزى آماده نکردند. جبائى گوید: یعنى با آنها معامله کسى مىکنیم که در آتش بدست فراموشى سپرده شده است، نه او را اجابت مىکنیم و نه او را رحم! همانطورى که آنها هم در دنیا از تفکر و اندیشه و تحصیل دانش نسبت بمطالب دینى خوددارى و همه چیز را فراموش کردند.
وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ: «ما» در هر دو مورد، مصدرى است. یعنى با آنها بدو جهت معامله فراموش شدگان مىکنیم: یکى بواسطه اینکه امروز فراموش کردند، دیگر بواسطه اینکه آیات ما را منکر شدند.
در باره این آیه اختلاف است. برخى گویند: این آیه کلام خداست و حکایت از اهل بهشت نیست و کلام اهل بهشت تا «حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ» تمام شده است. برخى گویند تا «الْحَیاهُ الدُّنْیا» کلام اهل بهشت است و دنباله آن کلام خداست.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۵۲ تا ۵۳]
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۵۳)
ترجمه
ما بآنها کتابى نازل کردیم که از روى علم بمنظور هدایت و رحمت مؤمنان تفصیل دادیم. آیا جز انجام آیههاى آن انتظارى دارند؟ روزى که آیات آن انجام پذیرد، آنان که بدست فراموشیش سپرده بودند، گویند: فرستادگان پروردگارمان بحق آمدند. آیا ما را فریاد رسانى هستند که ما را شفاعت کنند؟ یا اینکه آیا بر مىگردیم که جز بآنچه کردهایم بکنیم؟ خود را بزیان افکندهاند و آنچه افترا مىبستند، گم شد.
بیان آیه ۵۲- ۵۳
لغت
کتاب: جزوهاى که در آن مطالبى نوشته شده باشد و مقصود را ادا کند.
تفصیل: تبیین و تقسیم انتظار: توجه به چیزى.
تاویل: بازگشت نسیان: رفتن چیزى از خاطر.
اعراب
هُدىً وَ رَحْمَهً: ممکن است حال و ممکن است مفعول له باشد.
فیشفعوا: نصب آن بخاطر این است که در جواب تمنى واقع شده است.
او نرد: به تقدیر «او هل نرد» و مرفوع است.
مقصود
بدنبال گفتگوهاى اهل بهشت و اهل جهنم، اضافه مىکند که کتاب و حجت خداوند بر ایشان نازل شده بود. میفرماید:
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ … تا آخر آیه ۵۲: قرآن را بآن عالم بردیم، براى آنها بیان و تفسیر کردیم تا رهنمایى باشد که آنها را بحق ارشاد کند و از گمراهى نجات دهد و براى مؤمنین که از آن بهرهمند مىشوند. نعمتى باشد. علم بر عالم دلالت مىکند، چنان که وجود بر موجود.
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ: حسن و مجاهد و قتاده و سدى گویند: آیا انتظار آنها غیر از این است که سرانجام کارها و نتایج رفتارهاى زشت خود را بنگرند. بدیهى است که آنها چنین انتظارى ندارند، زیرا منکر بآن هستند. این مردم مؤمن هستند که در انتظار سرانجام و نتایج کارها هستند و به آن ایمان و اعتراف دارند. پس نسبت انتظار به آنها مجازى است. جبائى گوید: مقصود از تأویل، و عدههایى است که در باره بعث و نشور و حساب و عقاب، بآنها داده شده است.
یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِ: آنان که دستورات ما را بدست فراموشى سپردند و از آنها اعراض کردند، در آن روز اعتراف مىکنند که فرستادگان خدا بر حق بودهاند و عقل بدرستى گفتار آنها گواهى مىدهد.
فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ:
آرزو مىکنند که شفیعانى پیدا شوند و آنها را از کیفر نجات دهند یا اینکه بدنیا باز گردند و دست از شرک و معصیت بردارند.
قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ: آنچه در باره خدایى بتها و شفاعت آنها مىگفتند، بر باد رفت و خود را بهلاکت افکندند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۵۴ تا ۵۶]
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۵۴) ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۵۵) وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶)
ترجمه
پروردگار شما آسمانها و زمین را در شش روز آفرید. آن گاه بر عرش مستولى شد. روز را به شب مىپوشاند در حالى که به سرعت در پى آن است. خورشید و ماه و ستارگان سر بفرمان او هستند. آگاه باشید که آفرینش و فرمان او راست. بر قرار و پایدار است خداوند، پروردگار جهانیان.
خدایتان را از روع تضرع و پنهانى بخوانید. او تجاوز کاران را دوست نمىدارد.
در روى زمین بعد از اصلاح آن فساد نکنید و او را از روى بیم و امید بخوانید. او رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.
بیان آیه ۵۴
قرائت
یغشى: کوفیان- بجز حفص و یعقوب- به تشدید و دیگران به تخفیف خواندهاند (همچنین در سوره رعد) ابو على گوید: ثلاثى مجرد این فعل متعدى بیک مفعول است، اما همین که بباب تفعیل و افعال رود، دو مفعول مىگیرد. هر دو باب در قرآن مجید استعمال شده است. مثل: «فَغَشَّاها ما غَشَّى» (نجم ۵۴) و «فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ» (یس ۹) و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره: ابن عامر همه را برفع خوانده است و دیگران به نصب. وجه نصب، تقدیر «خلق» است. چنان که مىفرماید:
«وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ» (فصلت ۳۷) و وجه رفع، این است که «مسخرات» خبر باشد.
لغت
استواء: معناى این کلمه را در سوره بقره ذیل آیه «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» (آیه ۲۹) بیان کردیم.
عرش: ۱- تخت و سریر. مثل «وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ» (نمل ۲۳: براى ملکه سبا تختى بزرگ بود) ۲- ملک و پادشاهی. مثل «ثل عرشه» یعنى: عزت و شوکتش تباه شد. ۳- سقف. مثل «خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها» (بقره ۲۵۹ و کهف ۴۲)/ حثیث: تند روى برکت: در اصل بمعناى پایدارى است.
اعراب
یَطْلُبُهُ حَثِیثاً: ممکن است حال از فاعل یا مفعول یا هر دو باشد. مثل «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» (مریم ۲۷)
مقصود
سابقا در باره انحرافات و بت پرستىهاى کفار سخن گفت. اکنون در باره مخلوقات و مصنوعات خود مىفرماید:
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ: پروردگار شما همان کسى است که آسمانها و زمین را در مدتى باندازه شش شبانه روز پدید آورد. بدیهى است که براى خداوند ممکن بود که جهان آفرینش را در مدتى کوتاهتر پدید آورد، لکن مصلحت این بود که در این مدت باشد. آغاز آفرینش روز یکشنبه و پایان آن روز آدینه بود. روز آدینه همه موجودات جمع شدند، از اینرو آن روز را «جمعه» نامیدند. این قول از مجاهد است. برخى گویند: آفریدگان به ترتیبى پدید آمدند که بطور کاملتر و بهتر بر علم و تدبیر و اختیار و مشیت آفریدگار دلالت کنند. سعید بن جبیر گوید: آفریدگان خود را پایدارى و مدارایى در کارها بیاموخت.
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ: حسن گوید: یعنى قدرت و سلطنت او پس از خلق آسمانها و زمین، استقرار یافت و بر فرشتگان آشکار گشت. این جمله، مطابق محاورات متعارف عرب است. مثلا مىگویند: «استوى الملک على عرشه» یعنى: شاه بر کشور خویش تسلط یافت و امور مملکت را به نظم در آورد. بالعکس هر گاه اوضاع کشور بهرج و مرج گراید و شاه نتواند مملکت را قبضه کند، مىگویند: «ثل عرشه» چه بسا شاه را عرش و تاج و تختى نباشد. شاعر گوید:
اذا ما بنو مروان ثلث عروشهم | و اودت کما اودت ایاد و حمیر | |
یعنى: آن گاه که فرزندان مروان کشورشان متلاشى شد و همچون «ایاد» و «حمیر» هلاک شدند. دیگرى گوید:
ان یقتلوک فقد ثلث عروشهم | بعتیبه بن الحارث بن شهاب | |
یعنى: اگر ترا بکشند، تاج و تختشان را به عتیبه بن حارث بن شهاب واژگون خواهى کرد.
جبائى گوید: یعنى تخت قدرت خود را برافراشت. فراء و جماعتى گویند:
یعنى سپس اراده آفرینش عرش کرد. قاضى نیز همین قول را برگزیده است وى گوید:
«ثم» دلالت دارد بر اینکه آفرینش عرش بعد از آفرینش آسمان است. و از مالک بن انس روایت است که استواء مجهول نیست لکن چگونگى آن مجهول و سؤال از آن بدعت است. ابو حنیفه مىگفت: این جمله را تفسیر نکنید! یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً: روز و شب بدنبال یکدیگر فرا مىرسند.
خداوند روز را به پرده سیاه شب مىپوشاند و همچنین پرده سفید روز را بر ظلمت شب مىگستراند. این تعاقب روز و شب، همواره با سرعت هر چه بیشتر ادامه دارد و همچون دوسمند تیز تک در تعقیب یکدیگر هستند. این مطلب را در جاى دیگر اینطور بیان مىکند: «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ» (زمر ۵: شب را بر روز مىپوشاند و روز را بر شب) وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ: خورشید و ماه و ستارگان در مدار خویش، سر بفرمان خداوند هستند و مى چرخند.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ: در اینجا میان خلقت و امر تفصیل میدهد، زیرا فایده آنها مختلف است. مقصود از خلقت، پدید آورى و مقصود از امر، این است که هر چه بخواهد و بپسندد، در میان آفریدگان حکم مىکند.
تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ: او همواره در عظمت لا یتناهى خداوندى باقى و برقرار است و جهانیان را خالق و مالک و سرور است.
بیان آیه ۵۵- ۵۶
قرائت
خفیه: ابو بکر از عاصم بکسر خاء خوانده است و دیگران بضم خاء. هر دو قرائت مطابق لغت عرب است.
لغت
تضرع: اظهار خوارى خفیه: پنهانى خوف و طمع: ترس و امید
اعراب
تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً: دو مصدرى که جانشین حال شدهاند. مثل «خَوْفاً وَ طَمَعاً» قریب: فراء گوید: این کلمه را مذکر آورده، تا میان «قریب» که از قرابه است و «قریب» که از قرب است فرق باشد: لکن وجه صحیح آن، این است که «رحمه» و «عفو» و «غفران» یک معنى دارند و بنا بر این تانیث «رحمه» غیر حقیقى است.
مقصود
پس از ذکر دلائل توحید، دستور مى دهد که از روى خشوع بدرگاهش نیایش کنند. مىفرماید:
ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً: حسن گوید: یعنى پروردگارتان را از روى خشوع و در نهان بخوانید. وى گوید: میان دعاى آشکار و دعاى پنهان هفتاد درجه فاصله است. سپس گوید: اگر انسان قرآن را جمع کند و همسایهاش نفهمد و دانش سرشارى بیندوزد و مردم نفهمند و اگر انسان نمازهاى بسیارى بخواند و مردمى که در خانه او هستند، نفهمند، چه خوب است! ما مردمى را مىشناسیم که کوشش میکردند کارهاى خیر را در نهان انجام دهند. مسلمانان سعى مىکردند با همهمهاى آهسته خداى بى نیاز را نیایش کنند. در یکى از جنگها مسلمانان که بر شرف یک وادى رسیده بودند، صداى خود را به تکبیر و تهلیل بلند کردند. پیامبر گرامى فرمود: مگر با آدم کر یا غایب سخن مىگویید! شما خدایى میخوانید که شنوا و نزدیک و با شماست. آهسته او را بخوانید. برخى گویند: تضرع یعنى بلند کردن صدا و خفیه یعنى آهسته. منظور این است که خداوند را بلند یا آهسته بخوانید. این معنى از ابو مسلم و على بن ابراهیم در تفسیر خود نقل کرده است.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ: خداوند کسانى را که در دعا از حد تجاوز کنند، دوست نمىدارد. یعنى مقام و منزلت انبیا را بخواهند. چنان که ابو مجلز گوید: ابن جریج گوید: یعنى در دعا فریاد بزنند. برخى گویند: یعنى خداوند کسانى را که در عبادات و دعاها از حد معمول تجاوز کنند، دوست نمىدارد.
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها: مقصود این است که مؤمنین را نباید کشت و نباید گمراه کرده و از ارتکاب معصیت باید خوددارى کرد، زیرا خداوند، زمین را بوسیله قوانین دینى اصلاح کرده است. این معنى از سدّى و حسن و کلبى و ضحاک است. برخى گویند: یعنى پس از آنکه خداوند به اصلاح زمین امر کرده است، شما فساد نینگیزید. حسن گوید: اصلاح زمین، پیروى از امر خداوند است. نیز از وى روایت شده است که: بعد از آنکه زمین با بقاى مؤمن اصلاح شده است با قتل مؤمن بفساد نکشید. برخى گویند: یعنى بعد از اصلاح زمین بعدل، آن را با ظلم فاسد نکنید. عطیه گوید: یعنى در روى زمین معصیت نکنید که خداوند باران و برکت را از شما منع مىکند. بنا بر این مقصود از اصلاح زمین، بارندگى و فراوانى نعمتهاست.
میسر از امام باقر (ع) روایت کرده است که در اینباره فرمود: زمین فاسد بود و خداوند به پیامبرش اصلاح کرد.
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً: و خدا را از ترس کیفر و به امید پاداش، یا از ترس ردّ و بامید اجابت، یا از ترس عدلش و به امید فضلش بخوانند. عطا گوید: یعنى از ترس جهنم و به امید بهشت.
إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ: نعمت و بخشش خدا در دسترس نیکو کاران است. سعید بن جبیر گوید: یعنى پاداشش به بندگان مطیع نزدیک است.
اخفش گوید: منظور از رحمت، باران است. مؤید آن این آیه است: «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم ۵۰: به آثار رحمت خدا بنگرید که چگونه زمین را پس از مرگش زنده مىکند) احسان، کارى است که سزاوار ستایش و اسائه، کارى است که سزاوار نکوهش باشد. برخى گفتهاند: منظور از «محسنین» کسانى هستند که کارهایشان از بدى پاک و سراسر نیکى باشد. لکن ظاهر عبارت این معنى را نمىرساند. آنچه مقتضاى ظاهر است این است که هر کس کار نیکى کرد، برحمت خدا مىرسد. نه اینکه اگر میان نیکى و بدى جمع کرد، از رحمت خدا محروم است. اثبات چنین نظرى احتیاج بدلیلى محکمتر دارد.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۵۷ تا ۵۸]
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۵۷) وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (۵۸)
ترجمه
اوست که بادها را مىفرستد تا پیشاپیش باران رحمتش، نوید بخش باشند، همین که ابرى سنگین بحرکت در آورد به سرزمین مرده، آن را مىدانیم و به آن باران نازل مىکنیم و از همه ثمرهها بوسیله باران از زمین خارج مىکنیم. مردگان را هم همین طور از زمین خارج مىکنیم که شما متذکر شوید: زمین خوب به اذن پروردگار گیاهش بیرون مىآید و زمین بد، در دادن محصول بخیل است. اینطور آیات را براى سپاسگزارى بیان مىکنیم.
بیان آیه ۵۷- ۵۸
قرائت
بشرا ابن کثیر «الریح نشرا» بضم نون و شین خوانده است. طبق این قرائت مقصود از الریح کثرت و صفت آن جمع است. مقصود بادهاى متفرق و پراکنده است. پیامبر اسلام در موقع وزش باد مىفرمود:
اللهم اجعلها ریاحا و لا تجعلها ریحا
خدایا آن را بادها قرار ده نه یک باد! اهل مدینه «الرّیاح نشرا» بضم نون و شین خواندهاند. این قرائت مناسبتر است. بواسطه اینکه «الریاح» بصورت جمع بکار رفته است (در جاهاى دیگر نیز همین طور قرائت کرده اند).
کوفیان «الریح نشرا» بفتح خواندهاند. در این صورت کلمه مصدر و ممکن است حال یا مفعول مطلق باشد.
ابن عامر «الریاح نشرا» بضم نون و سکون شین خوانده است. ممکن است ضمه شین براى تخفیف حذف شده باشد.
عاصم «الریاح بشرا» خوانده است. بشر بمعناى بشارت و نوید است. چنان که مىفرماید: یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ (روم ۴۶: بادها را مىفرستد تا بشارت دهند به باران رحمت).
نکدا: ابو جعفر بفتح کاف خوانده است و دیگران به کسر. این دو قرائت، از لحاظ معنى فرقى ندارند.
لغت
اقلال: حمل چیزى با تمام قدرت.
سحاب ابرى که در آسمان در حرکت است.
سوق: راندن چیزى براى اینکه سرعت بگیرد بلد: محل اجتماع مردم. شهر. بادیه: محل زندگى ایلات و عشایر.
نکد: کسى که در بخشش، سخت باشد. شاعر گوید:
و اعط ما اعطیته طیبا | لا خیر فى المنکود و الناکد | |
یعنى: هر چه به او مىدهى، بده که در آدم بخیل خیرى نیست.
مقصود
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ: خداوند بادها را مىفرستد و در روى زمین بجریان در مىآورد تا زمین را زنده کند یا بشارت باران دهد و پیشاپیش رحمت او، براى مردم نوید خوشى بیاورد.
حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ: تا وقتى که ابرى که به آب اشباع شده است، بردارد و بسوى سر زمینى که از بى آبى و فقدان گیاه، مرده است، بحرکت در آورد. اصولا بادها ابرهاى پراکنده را از جاهاى مختلف در یک نقطه جمع مىکنند و بدنبال آن بارندگى آغاز میشود.
فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ: بوسیله ابر بر سر زمینهاى مرده، باران مىباریم و انواع میوه و دانهها را بوسیله آن از دل خاک بیرون مىآوریم.
کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ: همانطورى که درختان و گیاهان را از خاک مىرویانیم، مردگان را هم از زمین بیرون مىآوریم. یعنى پس از مرگ آنها را زنده مىکنیم. باشد که شما متذکر شوید و بیندیشید و عبرت بگیرید که هر کس قادر بر رویاندن درختان و خلق میوههاست، قادر است که مردم را پس از مرگ زنده کند.
ابو القاسم بلخى به این آیه استدلال کرده است که بسیارى از امور، بواسطه امورى دیگر پیدا میشوند. مثلا پیدایش گیاه بوسیله آب است. بنا بر این پارهاى از امور مخلوق بیواسطه خداوند هستند و پارهاى مخلوق با واسطه. این مطلب، اشکالى ندارد اشکال در این است که جهان طبیعت را قدیم و غیر حادث پنداریم.
لکن این مطلب بر خلاف عقیده عدلى مذهبان است. راست است که خداوند معمولا گیاه را بوسیله باران مىرویاند، اما قدرت دارد که اگر مصلحت دینى و دنیوى ایجاب کند، بدون باران گیاه را برویاند یعنى نیازى به اینکه باران را واسطه قرار دهد ندارد.
وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ: زمین خوب، بى رنج و زحمت کشاورز، خیر و برکت مىدهد و زراعت آن خوب و پرفایده است. در عین حال. همین هم خارج از امر و فرمان خداوند نیست.
وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً: زمین ناقابل و شورهزار، برکتى ندارد و در دادن محصول بخیل است. این معنى از سدّى است. در عین حال براى خداوند ممکن است که از زمین شوره زار هم محصول خوب و پرفایده، برویاند. لکن عادت بر این جارى نشده و این کار خلاف مصلحت است. انسان هم روى این حساب، تکلیف خود را بهتر مىشناسد و مىداند که نفع و خیر را از چه راهى باید جستجو کند. از طرف دیگر، انسان باید توجه کند که هر گاه براى نفع اندک دنیا این همه تلاش مىکند.
سزاوار است که براى نفع سرشار آخرت بیشتر تلاش کند.
کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ: ما دلائل گوناگون خود را براى مردم سپاسگزار، اینطور بیان مىکنیم، مقصود این است که: همانطورى که این مثل را بیان مىکنیم، دلائل خود را هم بگوش سپاسگزاران مىرسانیم برخى گویند: یعنى همانطورى که آیات و دلائل را یکى پس از دیگرى براى شما بیان کردیم، براى کسانى که شکر نعمتهاى خدا را بجا مىآورند نیز بیان مىکنیم یکى از نعمتهاى که خداوند به ایشان ارزانى داشته است هدایت و فراهم کردن اسباب نجات و سعادت است.
از ابن عباس و مجاهد و حسن روایت شده که این مطلب، مثلى است که خداوند در باره مؤمن و کافر مىزند. مىگوید: زمینها همه یکى هستند. لکن زمین باغ و گل و سنبل و زمین شورهزار، خار و خس مىرویاند. مردم نیز همه یکى هستند.
از خون و گوشت و رگ و ریشه آفریده شدهاند. اما گروهى آمادگى دارند و موعظه را مىپذیرند و گروهى سنگدل هستند و موعظه در دل آنها اثر نمىگذارد.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۵۹ تا ۶۴]
لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۵۹) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۶۰) قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَهٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۱) أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۲) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۶۳)
فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ (۶۴)
ترجمه
نوح را بسوى قومش فرستادیم. گفت: اى قوم، خدا را پرستش کنید، شما را جز او خدایى نیست. مىترسم که دچار عذابى بزرگ شوید. گروهى از قومش گفتند:
ما ترا در گمراهى آشکار میدانیم. گفت: اى قوم، گمراهى دامنگیر من نیست. من فرستادهاى هستم از جانب پروردگار جهانیان که رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ و شما را نصیحت میکنم و از جانب خدا چیزهایى میدانم که شما نمیدانید. آیا تعجب میکنید که: وحیى از جانب پروردگارتان بر مردى از خودتان نازل شده است تا شما را بترساند و شما تقوى پیشه کنید، شاید به شما رحم شود؟! او را تکذیب کردند و ما او و کسانى که در کشتى با او بودند نجات دادیم و کسانى که آیات ما را تکذیب کردند، غرق کردیم، که آنها قومى کور دل بودند.
بیان آیه ۵۹ تا ۶۴
قرائت
من اله غیره: ابو جعفر و کسایى «غیر» را مجرور و دیگران مرفوع خواندهاند. قرائت اول بنا بر این است که صفت و تابع لفظ «اله» و قرائت دوم بنا بر این است که صفت و تابع محل آن یا بدل باشد.
ابلغکم: ابو عمرو به سکون باء و بدون تشدید خوانده است و دیگران بفتح باء و تشدید لام. در قرآن کریم باب افعال و تفعیل این فعل هر دو بکار رفته است. مثل:
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ …» (مائده ۶۷) و «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ» (اعراف ۷۹).
لغت
ملا: جمعیت مردان. مثل قوم و نفر و رهط. آنها را به این جهت «ملا» گویند، که مجلس را پر مىکنند.
ابلاغ: رسانیدن مطلبى به کسى. بلاغت یعنى رسانیدن مطلب به نحوى بهتر و رساتر.
رسالت: چیزى که بوسیله فرستاده، بمردم گفته شود.
نصیحت، گفتارى که از روى اخلاص در نیت باشد.
فلک: کشتیها. این کلمه هم بمفرد گفته میشود، هم بجمع. اصل این کلمه بمعناى مدور بودن است. فلکه و فلک هم بخاطر گردى و مدوّر بودن گفته میشود.
اعراب
یا قَوْمِ: در اصل «یا قومى» بوده که مرخم شده است.
لکنى: در اصل «لکننى» بوده که بواسطه تعدد نونات، یکى از آنها حذف شده است.
مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ: «من» براى ابتداست. یعنى مبدء رسالت من خداوند است.
مقصود
قبلا در باره دلائل یگانگى خود سخن گفت. اکنون در باره رفتار گذشتگان سخن میگوید تا براى پیامبر اسلام تسلیتى باشد. نخست به شرح داستان نوح پرداخته، میفرماید:
لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ: «لام» براى قسم و «قد» براى تأکید است. یعنى حقاً بتو میگویم که نوح را مکلف کردیم که بسوى قوم خود برود و وظیفه رسالت را به انجام برساند. این مقام، بقدرى عظمت دارد که صاحب آن لایق عالیترین تعظیم و تکریم است. نوح پسر ملک بن متوشلخ بن اخنوخ یعنى ادریس است. او پس از ادریس نخستین پیامبر است. برخى گفتهاند: او نجار بود و در سال مرگ آدم بدنیا آمد. مرگ آدم در هزاره اول و بعثت نوح در هزاره دوم، در سن چهار صد سالگى بود. برخى گویند در سن پنجاه سالگى بود و ۹۵۰ سال پیامبرى کرد. در سه قرن اول رسالت خود شبانه روز مردم را دعوت میکرد و بر فرار و بى ایمانى آنها افزوده میشد.
اینقدر او را مىزدند که بیهوش میشد و چون بهوش مىآمد میگفت: خدایا قومم را هدایت کن. آنها نادان هستند. سرانجام بدرگاه خدا از دست آنها شکایت کرد و دنیا در زیر آب غرق شد. پس از آن ۹۰ سال و بروایتى بیشتر، زندگانى کرد.
فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ: گفت: اى قوم خدا را پرستش کنید. جز او خدایى ندارید. من میترسم که گرفتار عذابى بزرگ شوید. اینکه میگوید: میترسم، بخاطر این است که هنوز امیدوار است که آنها ایمان بیاورند.
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ: جبائى گوید: ملا یعنى جماعتى از قوم. ابو مسلم گوید: منظور سران و اشراف قوم است که به نوح گفتند:
عقیده ما در باره تو این است که تو از حق دور و گمراه هستى، زیرا ما را به ترک پرستش بتان فرا میخوانى. برخى گویند: یعنى ترا در گمراهى مى بینیم. برخى گویند: یعنى گمان ما در باره تو این است که گمراهى.
قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَهٌ: نوح در پاسخ آنها گفت: من از راه صواب خارج نشدهام که مرا گمراه میخوانید.
وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ: لکن من فرستاده خدا هستم که مالک هر چیزى است.
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ: من پیامهاى الهى را به شما ابلاغ میکنم و آنچه بمن گفته شده است بدون کم و زیاد و تغییر به شما میگویم و از صفات و توحید و عدل و حکمت خدا چیزیهایى میدانم که شما نمیدانید و بقولى یعنى: از دین خدا چیزهایى میدانم که شما نمیدانید و بقولى یعنى: از قدرت و سلطنت و شدت کیفر خدا چیزهایى میدانم که شما نمیدانید. همه این معانى محتمل است. گویند: این مطلب را نوح از این جهت میگفت که: قومش هنوز نشنیده بودند.
که خداوند مردمى را عذاب کرده است، اما اقوام بعدى این مطلب را شنیده بودند.
چنان که هود گفت: شما بعد از قوم نوح جانشین آنها هستید و شعیب به قوم خود گفت:
همان چیزى به شما میرسد که بقوم نوح رسید.
أَ وَ عَجِبْتُمْ … تا پایان آیه: همزه استفهام بر واو عطف وارد شده و معناى آن انکار است. بنا بر این، کلام از جهتى متصل و از جهتى مستقل است. یعنى نباید تعجب کنید از اینکه بیان و نبوت و رسالت از جانب پروردگارتان بر مردى مثل خودتان نازل شده است تا شما را- اگر ایمان نیاورید- از کیفر بترساند. اینکه میگوید:
نباید تعجب کنید، بخاطر این است که اگر مردى براى ارشاد و اصلاح قومى صمیمانه و با دلسوزى قیام کند، تعجبى ندارد. تعجب در این است که مردم بخودشان ترحم نکنند و اسباب بدبختى خود را فراهم سازند. وانگهى رسالت، به صلاح مردم و مطابق حکمت و مصلحت است و عقل آن را تأیید میکند. بهر حال منظور از آمدن نوح این بود که آنها از شرک و معصیت بپرهیزند تا به آنها رحم شود. حسن گوید: یعنى تقوى پیشه کنید به امید اینکه به شما رحم شود.
فَکَذَّبُوهُ … تا آخر آیه: آنها نوح را تکذیب کردند و ما نوح و افراد مؤمن که در کشتى بودند از غرق شدن نجات دادیم و آنهایى که نوح را تکذیب مىکردند غرق کردیم آنها کور دل و از راه حق گمراه بودند.
داستان نوح
شیخ ابو جعفر ابن بابویه در کتاب نبوت، روایت مرفوعى از امام صادق ع نقل کرده است که: چون خداوند نوح را مبعوث کرد، آشکارا مردم را دعوت کرد. فرزندان «هبه اللَّه بن آدم» که گفتار نوح را با مدارک صحیحى که در دست داشتند، برابر مىدیدند، او را تصدیق کردند و به او ایمان آوردند. اما فرزندان قابیل او را تکذیب کردند و گفتند: خداوند بسوى جنیان فرشته اى فرستاده است. اگر میخواست براى ما هم پیامبرى بفرستد، یکى از فرشتگان را مى فرستاد.
حنان بن سدیر از امام صادق ع نقل کرده است که هشت نفر به نوح ایمان آوردند در حدیث وهب بن منبّه است که نوح پس از ادریس اولین پیامبر بود … پس از ذکر مشخصات نوح مىگوید: او مدت سه قرن- هر قرنى سیصد سال- در میان مردم در آشکار و نهان دعوت کرد و آنها سرکشى میکردند و هر قرنى که مىگذشت، بر عناد و سرکشى آنها افزوده مىشد. بعضى از آنها پسر بچه خود را مىآوردند و بر سر نوح مىنشاندند و میگفتند: اگر زنده ماندى از این دیوانه پیروى مکن. گاهى او را چندان مىزدند که غرق در خون مىشد و از هوش مىرفت. او را مىبردند و در خانهاى یا درب خانهاش مىانداختند. خداوند به او وحى کرد که جز چند نفرى که ایمان آوردند، کسى ایمان نخواهد آورد. آنها را نفرین کن. تا آن وقت در حق آنها نفرین نکرده بود. عرض کرد: خدایا از این کافران کسى را بروى زمین باقى نگذار. اگر آنها را باقى بگذارى، نسلها و اعقابشان نیز کافر خواهند بود (نوح ۲۶) بر اثر این نفرین زنها و مردها عقیم شدند و چهل سال بچه اى از آنها تولد نشد و قحطى همه جا را فرا گرفت. تا اینکه هر چه داشتند از بین رفت و بیچاره و بدبخت شدند. در این هنگام نوح به آنها گفت: از خداوند طلب آمرزش کنید که او آمرزنده است. باز هم بناى خیره سرى گذاشتند و نوح از دعوت آنها خوددارى کرد. آنها بیکدیگر سفارش میکردند که:
خدایان خود را فراموش نکنید. خدایان «ود» «سواع» را از دست ندهید، سرانجام خداوند آنها و خدایانشان را غرق کرد. پس از طوفان نوح، مردم دیگرى پیدا شدند که بت پرستى را از سر گرفتند و بتهاى خود را بنام بتهاى قوم نوح نام گذارى کردند.
مردم یمن «یغوث» و «یعوق» مردم دومه الجندل «ود» مردم حمیر «نسر» و هذیل «سواع» را احیا کردند و تا ظهور اسلام به پرستش آنها سرگرم بودند. ما داستان نوح و غرق شدن قومش را- انشاء اللَّه- در سوره هود شرح خواهیم داد.
شیخ ابو جعفر بن بابویه از على بن احمد بن موسى- بچند واسطه- از جانب عبد العظیم حسنى نقل کرده است که امام دهم ع فرمود: نوح دو هزار و پانصد سال زندگى کرد. روزى سوار کشتى بود و خوابش بود، در این وقت بادى وزید و عورتش پیدا شد.
حام و یافث خندیدن و سام آنها را منع کرد و عورت را پوشانید. لکن آن دو هر بار که وى عورت پدر را مىپوشانید، برهنه مىکردند. نوح بیدار و متوجه خنده آنها شد. علت خنده را پرسید. سام بعرض رسانید. نوح دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، نطفه حام را تغییر ده تا فقط سیاهان از او بوجود آیند و نطفه یافث را تغییر ده. خداوند. نطفه آنها را تغییر داد. تمام سودانىها از صلب حام و تمام ترک و سقلاب و یأجوج و مأجوج و چینیان از صلب یافث و تمام سفید پوستهاى دیگر از صلب سام هستند. نوح به حام و یافث گفت: خداوند اولاد شما را بردگان اولاد سام گردانید، زیرا او بمن نیکى کرده و شما مرا نافرمانى کردید. علامت نافرمانى شما در نسل شما و علامت نیکى سام در نسلش آشکار خواهد شد.
ابن بابویه قمى (ره) مىفرماید: ذکر یافث در این خبر غریب است و تنها در این طریق، من روایت کرده ام. همه روایاتى که در اینباره نقل کرده ام. فقط در آنها نام حام آمده است. در این اخبار آمده است که وى پس از ظاهر شدن عورت پدر خندید و سام و یافث که در ناحیهاى بودند، پس از اطلاع از کار وى، آمدند و به او اعتراض کردند و لباسى را بر روى پدر افکندند، وقتى که نوح از خواب بیدار شد، خداوند جریان رفتار حام را به او وحى کرد. نوح وى را لعن و در بارهاش نفرین کرد.
ابراهیم بن هاشم از على بن حکم از بعضى از اصحاب ما از امام صادق ع روایت کرده است که: نوح دو هزار و پانصد سال زندگى کرد. هشتصد و پنجاه سال آن پیش از رسالتش بود. نهصد و پنجاه سال مردم را دعوت کرد. دویست سال مشغول ساختن کشتى بود. پس از طوفان هم ۵۰۰ سال زندگى کرده و در روى کره زمین شهرها و آبادیهایى بوجود آورد و فرزندان خود را در آنجاها ساکن کرد پس از سپرى شدن عمر دو هزار و پانصد ساله! عزرائیل نزد او- که در آفتاب بود- آمده، بر او سلام کرد.
گفت: بچه مقصود به اینجا آمدهاى؟! گفت: آمدهام ترا قبض روح کنم. گفت بگذار، بسوى سایه روم. مهلتش داد. همین که به سایه رفت. گفت: هر چه در این جهان زیستهام، به اندازه همین انتقال از آفتاب به سایه، بیشتر نبود. اکنون مأموریت خود را انجام ده.
عزرائیل نوح را قبض روح کرد و براى همیشه بیک زندگى پر ماجرا و پر فراز و نشیب پایان بخشید.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۶۵ تا ۷۲]
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۶۵) قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَهٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۶۶) قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَهٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۷) أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ (۶۸) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَهً فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۶۹)
قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۷۰) قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۷۱) فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ (۷۲)
ترجمه
و هود را بسوى برادرانش قوم عاد فرستادیم. گفت: اى قوم، خدا را پرستش کنید. براى شما جز او خدایى نیست: چرا تقوى پیشه نمىکنید؟ اشراف قوم گفتند: ترا گرفتار نادانى مىدانیم و تو از دروغگویان مىشناسیم. گفت: اى قوم، مرا نادانى دامنگیر نشده است، بلکه من فرستاده پروردگار جهانیانم. رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىکنم و براى شما نصیحت کنندهاى امین هستم. آیا تعجب مىکنید که وحیى از پروردگارتان بر مردمى از خودتان نازل شده است که شما را بترساند؟ یاد آورید که شما را پس از قوم نوح. جانشینان کرده و پیکر شما را درشت آفریده است. نعمتهاى خدا را بیاد آورید تا رستگار شوید. گفتند: آیا بسوى ما آمدهاى تا خداى یکتا را پرستش کنیم و از پرستش آنچه پدرانمان پرستیدهاند، خوددارى کنیم؟ اگر راست مىگویى، آنچه ما را وعده میدهى بیاور. گفت: عذاب و غضب پروردگارتان بر شما واقع شد. آیا در باره نامهایى که شما و پدرانتان اختراع کردهاید و خداوند دلیلى بر آنها نازل کرده است، با من مجادله مىکنید؟ انتظار بکشید که منهم با شما در انتظارم. او و کسانى که با او ایمان آورده بودند، نجات دادیم و نسل آنها که تکذیب آیاتمان میکردند و ایمان نداشتند، منقرض کردیم
بیان آیه ۶۵ تا ۷۲
لغت
سفاهه: سبکى عقل. مؤرج گوید: در لغت حمیر یعنى جنون.
عجب: فرق میان «عجب» بضم عین و «عجب» بفتح عین این است که اولى یعنى انسان از فضیلت خویش در شگفت باشد و این ناپسند است زیرا خود خواهى است، اما دومى ممکن است پسندیده باشد. در مثل است که: «لا خیر لمن لا یتعجب من العجب و ارذل منه المتعجب من غیر عجب» یعنى: در کسى که از شگفتیها تعجب نکنند فایدهاى نیست و بدتر از آن کسى است که بیخود تعجب کند.
خلفاء: جمع خلیفه، جانشینان این جمع، تابع معنى و مذکر است. مثل ظریف و ظرفاء در عین حال ممکن است جمع خلیفه را خلائف بست. مثل ظریفه و ظرائف.
آلاء: نعمتها. مفرد آن «الى» شاعر گوید:
ابیض لا یرهب الهزال و لا | یقطع رحما و لا یخون الى | |
یعنى: او کسى است که از لاغرى نمىترسد و قطع رحم نمیکند و در نعمتش خیانت نمىورزد.
رجس: عذاب
اعراب
أَخاهُمْ هُوداً: منصوب به «ارسلنا» که در اول کلام است. کلمه «هود» بخاطر خفیف بودنش منصرف شده است.
یا قَوْمِ: این کلمه مناداى مضاف و در محل نصب است.
لکنى: این کلمه براى استدراک است. یعنى نادانى مرا بدعوت شما وادار نکرده، بلکه من فرستاده خدایم.
مقصود
بدنبال داستان نوح مىفرماید:
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً: پیامبرى که در اینجا قهرمان داستان است، هود- بن شالخ بن ارفحشد بن سام بن نوح است این قول از محمد بن اسحاق است. لکن دیگران گویند: هود بن عبد اللَّه بن ریاح بن جلوث بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح است. در کتاب نبوت ابن بابویه نیز چنین آمده است.
قوم عاد از نبیره عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح است. آنها با هود برادر دینى نیستند، بلکه برادر نسبى هستند. علت اینکه هود را برادر آنها میخواند، این است که: وى از قبیله آنها بود و براى ارشاد آنها حد اکثر کوشش را بعمل آورد و حرفهاى او را خوب مىفهمیدند.
قالَ یا قَوْمِ … تا آخر آیه: گفت: اى قوم، خدا را پرستش کنید که جز او خدایى ندارید. چرا تقوى پیشه نمىکنید؟! قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا … تا آخر آیه: گروهى از مردم کافر یا دسته اشراف، به هود گفتند: ما ترا دچار سفاهت و نادانى و نابخردى تشخیص دادهایم و گمان ما این است که حرفهاى تو سراسر دروغ است. حسن و زجاج گویند: در حقیقت وى را از روى گمان تکذیب میکردند، نه از روى علم. دیگران گویند: در تکذیب خود قاطع بودند.[۴] قالَ یا قَوْمِ … تا آخر آیه: هود در پاسخ آنها گفت: اطمینان داشته باشید که این مطالب را از روى سفاهت به شما نمیگویم. من فرستاده پروردگار جهانیان هستم. بدین ترتیب خداوند متعال تعلیم میدهد که انسان با مردم نادان با سخن زشت،روبرو نشود و سخن ناپسند آنها را با سخنى ناپسند پاسخ نگوید. بلکه آنچه را بوى نسبت دادهاند، از خود سلب کند. چنان که هود در پاسخ آن نسبت ناروا، به آنها حرف زشتى نگفت و ادامه داد که: من اخبار پروردگارم را به شما میرسانم و شما را نصیحت میکنم که دست از اطاعت خداوند نکشید. یقین داشته باشید که در تبلیغ رسالت خداوند، امین هستم و دروغ نمیگویم و چیزى را تغییر نمىدهم. این معنى از ضحاک و جبائى است. کلى گوید: مقصود هود این بود که مرا امین میدانستید. اکنون چرا تکذیبم مىکنید.[۵] أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ: تعجبى ندارد که نبوت و بقولى معجزه و بیان به مردى اختصاص یافته است که از خود شماست و در میان شما بزرگ شده است و منظور او این است که شما را از کارهاى زشت بترساند.
برخى گویند: یعنى چرا از بعثت مردى از خودتان تعجب میکنید، اما از اینکه سنگى میپرستید، تعجب نمىکنید؟! وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَهً:
نعمتهاى خداوند را بخاطر بیاورید که شما را بعد از آنکه قوم نوح بر اثر معصیت هلاک شدند، در روى زمین سکونت داد و بر نیرو و طول شما افزود. این معنى از ابن عباس و جماعتى است. کلبى گوید: طویلترین آنها صد ذراع و کوتاهترین آنها شصت ذراع بودند. برخى گویند: کوتاهترین آنها دوازده ذراع بودند. امام باقر (ع) فرمود: آنها باندازه نخلهاى بلند بودند و کوه را ویران میکردند. برخى گویند:بلندى آنها به اندازه یک دست و یک قامت بود.
فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: نعمتهاى خدا را بیاد آورید تا در دنیا و آخرت رستگار شوید.
قالُوا أَ جِئْتَنا … تا پایان آیه: گفتند: اى هود، آمدهاى که ما را به پرستش خداى یگانه وادار کنى و از پرستش خدایانمان که نیاکانمان مىپرستیدهاند، بازدارى؟
اگر راست مىگویى که فرستاده خدا هستى، آن عذابى که در صورت پرستش بتها ما را به آن تهدید میکنى، بر ما نازل کن.
قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ: هود در جواب آنها فرمود:
وقوع عذاب براى شما حتمى است. شما کارى کردهاید که مستوجب غضب پروردگار شدهاید. غضب خدا این است که اراده کند عذاب بدکاران را.
أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ:
آیا در باره بتهایى که شما و پدرانتان اختراع کردهاید و نام خدایى بر آنها نهادهاید، با من مجادله و دشمنى مىکنید؟ در حالى که هیچ صفتى و علامتى از خدایى در آنها نیست و از جانب خداوند هم براى خدایى آنها دلیلى نازل نشده است. بدیهى است که چنین ادعاى بزرگى نیازمند دلیل قاطع و محکم است و این دلیل را شما بیاورید نه من من باید دلیل بیاورم که خداى یگانه، معبود حقیقى شماست و جز او معبودى نیست و من فرستاده اویم.
برخى گویند: آنها بتها را هر کدام طورى نامگذارى کرده بودند، یکى را نازل کننده باران، دیگرى را دهنده روزى و دیگرى را شفا دهنده بیماران و دیگرى را رفیق سفر نامیده بودند. هود مىگفت: این نامگذاریها اختراع شماست.
فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ: حسن و جبائى و مفسران دیگر گویند:
یعنى در انتظار نزول عذاب باشید که من هم منتظرم.
فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِنَّا: هود و آنها که ایمان آورده بودند، از میان آنها بیرون آوردیم و برحمت خویش آنها را از عذاب خود نجات دادیم.
وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ: کسانى که آیات ما را تکذیب کرده بودند و بخدا و رسولش ایمان نداشتند، گرفتار عذاب کردیم و نسل آنها را برانداختیم.
ذکر جمله «وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ» به این منظور است که نشان دهد که ازحال آنها معلوم بود اگر باقى مىماندند، ایمان نمىآوردند. چنان که در جاى دیگر مىفرماید:
«لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا» (یونس ۱۳: گذشتگان را بعد از آنکه ظلم کردند و فرستادگان ما دلایل روشن بسوى ایشان آمدند، هلاک کردیم که ایمان نمىآوردند) از این آیه استفاده میشود که قوم هود گرفتار عذاب شدند و نسل آنها منقرض شد.
داستان هود
خلاصه آنچه سدّى و محمد بن اسحاق و مفسرین دیگر در داستان هود گفته اند، این است که: قوم عاد در یمن مى زیستند. گردش و آمد و رفت این قبیله، میان عمان تا حضرموت بود. آنها داراى زراعت و نخلستان بودند. عمرشان دراز و پیکرشان بزرگ بود و بت مى پرستیدند.
خداوند هود را که داراى شخصیتى برجسته و از خانوادهاى متوسط بوده به سوى آنها فرستاد تا آنها را دعوت به توحید کند. آنها وى را تکذیب و به آزارش پرداختند.
مدت هفت سال- و بقولى سه سال- خداوند بر آنها باران نفرستاد و گرفتار قحطى شدند. در آن زمان معمول بود که هر گاه مردم دچار بلا و سختى مى شدند به خانه کعبه پناه مى بردند. ساکنان مکه در آن وقت عمالقه- از نسل عملیق بن لاوذ بن سام بن نوح- بودند و رئیس آنها معاویه بن بکر بود که از جانب مادر با قوم عاد خویشاوندى داشت.
از جانب قوم عاد هیأتى مأموریت یافتند که به مکه آیند و براى قوم دعا کنند تا خداوند بر آنها باران نازل کند. آنها بر معاویه که در خارج مکه بود وارد شدند.
وى آنها را احترام کرد و مدت یک ماه با شراب و دیگر خوردنیها از آنها پذیرایى کرد.
معاویه که مىدانست آنها براى کار دیگرى بمکه آمدهاند، از طولانى شدن توقف آنها خسته شد و خجالت مىکشید که به آنها بگوید که بدنبال هدف خویش روند.
این مطلب را با دو زن که براى آنها خوانندگى مىکردند، در میان گذاشت. گفتند:
شعرى بگو تا براى آنها بخوانیم. چه مىدانند گوینده شعر کیست؟! وى اشعارى گفت که ترجمه فارسى آن این است:
اى قیل، واى بر تو، برخیز و دعا کن. شاید خداوند بارانى نازل کند و سرزمین عاد را که در آستانه مرگ هستند، سیر آب گرداند. کار قوم عاد به جایى رسیده است که حیوانات وحشى نزد آنها مىآیند و از تیر آنها نمىترسند. شما در اینجا شب و روز مشغول عیاشى هستید و قوم خود را فراموش کردهاید. چه زشت و ناپسند است رفتار شما! زنها اشعار را خواندند و افراد بخود آمدند. گفتند: قوم ما را فرستادهاند که داخل این حرم شویم و طلب باران کنیم. اکنون برویم و دعا کنیم. مردى که یهود ایمان داشت، گفت: دعاى شما وقتى مستجاب میشود که یهود ایمان بیاورید. او را ملامت کردند و وارد مکه شدند.
قیل بن عنز، رئیس آنان بود. گفت: خدایا، اگر هود راست مىگوید، براى ما باران بفرست. ما بیچاره شدیم.
خداوند سه ابر سفید و سرخ و سیاه فرستاد. سپس منادى ندا کرد: اى قیل، یکى از این ابرها را براى خودت و قومت اختیار کن. او ابر سیاه را انتخاب کرد. ابر سیاه، عذاب بهمراه مىآورد. این ابر بسوى سرزمین عاد رفت و قوم با دیدن آن خوشحال شدند، زیرا گمان مىکردند، باران بر آنها نازل مىشود، اما این ابر بهمراه خود بادى بجریان آورد که هشت روز و هفت شب پى در پى مىوزید و در این مدت تمام افراد قوم را هلاک کرد.
هود و مؤمنین در گوشهاى نشسته بودند و از این باد مهلک، جز نسیمى ملایم که تن شریفشان را نوازش میکرد. چیزى احساس نمىکردند. این باد در سر زمین عاد میان زمین و آسمان مىچرخید و بر سر آنها سنگ مىبارید و آنها را نابود میکرد.
ابو حمزه ثمالى از سالم از امام باقر ع نقل کرده است که خدا را خزانهاى از باد است که بر آن قفل نهاده شده است. اگر در آن باز شود، زمین و آسمان را از جاى مىکند.
براى قوم عاد به اندازه انگشترى از خزانه باد گشوده شد.
هود و صالح و شعیب و اسماعیل و پیامبر ما به عربى سخن مى گفتند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۷۳ تا ۷۹]
وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ هذِهِ ناقَهُ اللَّهِ لَکُمْ آیَهً فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۳) وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۷۴) قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۷۵) قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۷۶) فَعَقَرُوا النَّاقَهَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷۷)
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۷۸) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَهَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ (۷۹)
ترجمه
و صالح را بسوى برادرانش ثمود فرستادیم. گفت: اى قوم، خدا را پرستش کنید.
جز او براى شما خدایى نیست. از جانب خداوند براى شما معجزه آمد. این است شتر خدا که براى شما معجزهاى است. بگذارید در زمین خدا بچرد و به او آسیب نرسانید که گرفتار عذابى دردناک مىشوید. بیاد آورید که خداوند پس از عاد شما را خلیفه کرده و در روى زمین ماوى داده که از صحراهاى آن قصرها و از کوههاى آن خانهها درست کنید. نعمتهاى خدا را یاد کنید و در روى زمین فساد نکنید. گروهى از متکبرین قومش بمؤمنین ضعیف گفتند: آیا علم دارید که صالح فرستاده خداست؟ گفتند: ما به آنچه بسوى او فرستاده شده است، مؤمنیم. متکبران قوم گفتند: ما به آنچه شما به آن ایمان دارید کافریم. سرانجام شتر را مجروح و از فرمان خدا سرپیچى کردند و گفتند: اى صالح، اگر از فرستادگان خدایى، آنچه ما را به آن مىترساندى، بیاور.
بدنبال آن صیحهاى آنها را فرو گرفت و در خانههایشان بهلاک رسیدند. صالح از آنها اعراض کرد و فرمود: اى قوم، رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و شما را پند دادم ولى شما پند دهندگان را دوست نمىداشتید.
بیان آیه ۷۳ تا ۷۹
قرائت
قالَ الْمَلَأُ: ابن عامر با واو خوانده است و دیگران بدون واو. حذف و ذکر این واو، صحیح است.
لغت
بینه: علامتى که میان حق و باطل جدا کند.
ناقه: شتر ماده.
آیه: علامت، عبرت، دلالت.
تبوئه: منزل دادن. اصل آن از رجوع است. شاعر گوید:
و بوئت فى صمیم معشرها | فتم فى قومها مبوئها | |
یعنى: بازگشت و در میان قوم خود، جایگزین شد.
قصور: جمع قصر.
عثى: فساد.
عقر: زخم زدن.
عتو: فساد.
رجف: اضطراب.
جثوم: بر زمین افتادن.
اعراب
ثمود: این کلمه هم منصرف بکار مىرود و هم غیر منصرف. عدم انصراف آن بخاطر این است که علم نباشد. مثل «أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ» (هود ۶۰) اول منصرف و دومى غیر منصرف است.
آیه: حال تاکل: در محل نصب و حال مفسدین: حال لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ: بدل از «لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا» بدل بعض از کل.
یا صالِحُ ائْتِنا: همزه وصل اگر ساقط شود، همزه دوم تلفظ و الا قلب به یاء میشود.
مقصود
بدنبال داستان هود، در باره داستان صالح مىفرماید:
وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً: قهرمان این داستان حضرت صالح است که خود از اولاد ثمود بود. قبیله ثمود، از اولاد ثمود بن عاثر بن ارم بن سام بن نوح است.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ: گفت: اى قوم، خدا را پرستش کنید که جز او خدایى ندارید.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ: از جانب پروردگارتان معجزهاى نازل شده که دلیل است بر راستگویى من.
هذِهِ ناقَهُ اللَّهِ لَکُمْ آیَهً: این است شتر خدا که براى شما معجزهاى است. علت اینکه مىگوید: «شتر خدا» تفضیل و تخصیص است. مثل «خانه خدا» سدّى و ابن اسحاق و جماعتى گویند: از این جهت شتر خدا گفته شده، که خداوند آن را بدون واسطه آفریده و دلیل بر توحید و نبوت قرار داده است. این شتر از سنگى بیرون آمد. گویى این سنگ همچون حیوانى ماده او را بزاده بود! یک روز آب وادى را بتمامى مى- نوشید و بجاى آن بقوم شیر مىداد و روز دیگر آب مخصوص قوم بود، جبائى گوید:
این شتر، مالکى جز خدا نداشت، از اینرو گفته شده است: «شتر خدا» حسن گوید:
شترى بود مثل شتران دیگر، با اینفرق که یک روز آب وادى را تمامى مىنوشید و چیزى به کسى نمىداد.
فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ:
بگذارید شتر خدا در زمین خدا بچرد و به او صدمهاى نرسانید که گرفتار عذابى دردناک خواهید شد.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ: نعمتهاى خدا را بیاد آورید که پس از قوم عاد شما را وارث این سرزمین کرد و در آن متمکن ساخت.
وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ: و براى شما خانهها و مساکنى در آن قرار داد تا در آنها مأوى گزینید.
تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً: در بیابانهاى آن خانهها و قصرها و ویلاهاى تابستانى مىسازید و در کوهها منزل درست مىکنید.
ابن عباس گوید: براى تابستان در بیابان خانه درست مىکردند و براى زمستان از کوه خانه مىتراشیدند تا جاى آنها محکمتر و گرمتر باشد. گویند: نظر به اینکه عمر آنها طولانى بود، ناچار بودند، از کوه خانه در آورند که دوام بیشترى داشته باشد.
وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ: در روى زمین فساد و آشوب نکنید.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ: آنان که دچار کبر و نخوت شده بودند، به افراد مؤمن که ضعیف و ناتوان بودند، مىگفتند: آیا شما یقین دارید که صالح فرستاده خداست؟
قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ: پاسخ مىدادند: ما ایمان داریم که آنچه بسوى او فرستاده میشود از جانب خداست.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ: در جواب مىگفتند:
ولى ما به آنچه شما اعتقاد دارید کافریم.
فَعَقَرُوا النَّاقَهَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ: سرانجام شتر را نحر کردند و فرمان خدا را زیر پا گذاشتند.
وَ قالُوا یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ: گفتند: اى صالح اگر از فرستادگان خدا هستى اکنون شتر را کشتهایم، عذابى که وعده مىکردى بر ما نازل کن.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ: مجاهد و سدّى گویند: یعنى صیحهاى آنها را فرو گرفت.
برخى گویند: صاعقه و ابو مسلم گوید. زلزله و برخى گویند: صیحه اى که زمین را بلرزه در آورد. اصل رجفه، حرکت وحشتناک است.
فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ: و بدینترتیب، در سرزمین خود و بقولى در خانههاى خود، بیجان و بیحرکت بیفتادند و طعمه مرگ شدند. علت اینکه «دار» را مفرد آورده، این است که جنس مراد است.
برخى گویند: بصورت خاکستر در آمدند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ: صالح از آنها اعراض کرد.
وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَهَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ:
و گفت: من وظیفه خود را در تبلیغ رسالت انجام دادم و شما را نصیحت کردم ولى شما نصیحت کنندگان را دوست نمیدارید، زیرا هر گاه کسى دیگرى را دوست دارد، سخنش را مى پذیرد.
داستان صالح
تاریخ نویسان مىگویند: همین که قوم عاد هلاک شدند، قوم ثمود جانشین آنها گشتند و با جمعیتى عظیم به عمران و آبادى زمین پرداختند. زندگى خوشى داشتند و در ناز و نعمت مى غلتیدند. بجاى اینکه از این موقعیت و فرصت، براى عاقبت کار و آخرت خود فکرى کنند، در فساد و بى بند و بارى غوطه ور شدند و به پرستش بتها پرداختند. خداوند صالح را که از خانوادهاى متوسط و مردى با کمال و صاحب فضیلت بود، در میان ایشان مبعوث کرد. در روایت است که: در این وقت شانزده ساله بود و تا سن ۱۲۰ سالگى در میان این قوم عبرى زبان بدعوت و نصیحت پرداخت، اما نتیجه اى نگرفت. آنها داراى هفتاد بت بودند. صالح گفت بیایید یکى از دو کار بکنید: یا از خدایان شما درخواست میکنم و اگر مرا اجابت کردند، تابع کیش شما مى شوم یا ازخداى خودم درخواست مى کنم که هر چه بخواهید اجابت کند. گفتند منصفانه است.
براى این کار روز عید را در نظر گرفتند. روز عید فرا رسید. در پیشگاه مبارک بتها! مراسمى با شکوه و خیره کننده تشکیل دادند. مراسمى که هر بینندهاى را غرق در شکوه و عظمت ظاهرى خود میکرد ولى جامد و بى روح بود! خوردنیها و نوشابه ها در خور عید و مراسم خدایگان بود! خوردند و نوشیدند و شادى کردند. بخصوص که صالح را در این مسابقه، شکست خورده میپنداشتند. سرانجام مسابقه آغاز شد.
صالح پیش آمد. در پیشگاه بتان با قلبى سرشار از تنفر، آغاز راز و نیاز کرد، خواهش کرد، استغاثه کرد و … اما از یک مشت اجسام بى جان چه کارى ساخته بود! طبیعى است که پاسخى نمیدادند.
صالح رو بسوى قوم کرد، گفت: ملاحظه مىکنید که اینان مرا پاسخ نمیدهند.
اجازه دهید از خداوند یکتا، آن مظهر عظمت و شکوه حقیقى، در خواست کنم تا شما را اجابت کند.
در آنجا سنگى عظیم بود. اشاره به سنگ کردند. گفتند: اگر از این سنگ، شترى زیبا بیرون آورى ترا تصدیق مىکنیم.
صالح از خداى خود در خواست کرد که این خواسته را مستجاب فرماید. سنگ بصدا در آمد. صدایى بس هولناک که نزدیک بود عقل را از آنها برباید. سپس همچون زنى که بدرد زایمان گرفتار است و بخود مىپیچد، بناله درآمد. نالید و نالید و سرانجام شکم سنگ شکافته شد و شترى آن چنان که آنها خواسته بودند از دل سنگ بیرون آمد. آرى سنگ زائید و ماده شترى بدنیا آورد! قوم غرق در حیرت شده بودند. نوزاد- که از عظمت و زیبایى بى نظیر و در نوع خود مثل و مانند ندارد- در برابر چشمان حیرت زده قوم، بدرد زائیدن گرفتار شد و در فاصله چند لحظه کره شترى بدنیا آورد! حادثهاى عظیم بود. خداى صالح روى خدایان مصنوعى را سیاه کرده بود! صالح به پیروزى بزرگى رسیده است. قوم در برابر این حادثه شگفت انگیز، بر سر دو راهى رسیده است. دیگر جاى چون و چرا باقى نمانده است. یا باید در برابر حقیقت سر تسلیم فرود آورد و خوشبخت شود، یا باید راه فنا را پیش گیرد و بزندگى رسوا و ننگین خود خاتمه بخشد.
گروهى که داراى وجدانى سالم بودند، ایمان آوردند، اما طبقه اعیان و اشراف، که همواره براى هر اجتماعى، بمنزله مهره هاى هرز ماشین ترقى و تکامل است، دست از عناد و سرکشى بر نداشت. غیر از این هم از آنها توقعى نبود! صالح رو بجانب قوم کرده، گفت: این است شترى که در خواست میکردید.
یک روز تمام آبهاى شما اختصاص بخود شما. وقتى که شتر سر را بطرف آب مىبرد، تا قطره آخر یک نفس مىنوشید. آن گاه سر را بلند مىکرد. در عوض هر چه از او شیر مىدوشیدند، تمام شدنى نبود. ظرفها را از شیر شتر پر مىکردند و نگاه مىداشتند.
حسن بن محبوب گوید: مردى بنام سعید بن یزید مىگفت: به سرزمین ثمود رفتم و جایى که شتر از میان دو کوه بیرون آمده بود، اندازه گرفتم، هشتاد زراع بود.
روزى که خوردن آب نوبت شتر بود، آنها ناراحت بودند. حیوانات آنها از این شتر عظیم مىترسیدند. از اینرو در صدد کشتن شتر بر آمدند. زنى زیبا روى بنام «صدوف» داراى گاو و گوسفند و شتر بود و بیشتر از همه بصالح دشمنى مىورزید.
او مردى از قوم ثمود بنام مصدع بن مهرج را پیش خود خواند و به او وعده داد که اگر شتر را بکشد، بهمسرى او در مىآید. زنى دیگر بنام عنیزه، مردى کوتاه و کبود چشم و سرخ پوست و زنازاده، بنام قدار بن سالف، پیش خود خواند و گفت: هر کدام از دخترانم را بخواهى بتو مىدهم که شتر را بکشى. قدار در میان قوم خود مورد توجه و احترام بود.
این دو زن خیره سر، بذر فساد را کاشتند. بار دیگر بدست این جنس لطیف، غریزه جنسى دو مرد بلهوس تحریک شد و بزرگترین فاجعه انسانیت بوقوع پیوست! این دو مرد، هفت نفر دیگر را با خود همراه و شتر صالح را پى کردند. سدّى و دیگران گویند: خداوند به صالح وحى کرد که: بزودى قوم تو شتر را پى خواهند کرد.
صالح این مطلب را با قوم در میان گذاشت. گفتند: ما چنین تصمیمى نداریم. صالح گفت: در شهر شما پسرى بدنیا مىآید که شتر را مىکشد و باعث هلاک و بدبختى شما میشود. گفتند: هر بچه اى در این شهر بدنیا بیاید، او را مى کشیم. براى نه نفر آنها پسرانى تولد شدند و آنها را کشتند. دهمین کودک را نکشتند. پدر کودک از قتل وى مانع شد. این همان کودک کبود چشم و سرخ پوست بود که بسرعت رشد میکرد. گاهى که بر پدران پسر کشته، مىگذشت، خشمگین مى شدند و صالح را سبب قتل پسران خود مىدانستند. تصمیم گرفتند که صالح را بکشند. نقشه قتل او را بطور مرموزى طرح کردند. گفتند: به بهانه مسافرت در یکى از غارهاى مجاور مخفى مىشویم و شب هنگام که صالح به مسجد خود مى رود، بر او حمله ور شده، او را مىکشیم. مردم از کجا مىدانند که قاتل صالح که بوده است؟ پس از قتل صالح، از مسافرت دروغین باز مىگردیم و مثل دیگران در سوک فقدان او دیده اشک مىباریم! صالح شبها در شهر نمى خوابید. محل خواب و استراحت او جایى بود که «مسجد صالح» خوانده مىشد. روزها به شهر مى آمد و مردم را موعظه مىکرد.
عده نه نفرى دست بکار اجراى نقشه شیطانى خود شدند. اما این نقشه اجرا نشد، زیرا همین که وارد غار شدند، سقف غار بر سر ایشان فرو ریخت و همگى هلاک شدند.
افرادى که از این نقشه با خبر بودند، رفتند که از حال آنها خبرى بدست آوردند، ولى آنها را در زیر آوار پیدا کردند. اینها بودند که مردم شهر را بهیجان آوردند.
همین که وارد شهر شدند، فریاد آنها بلند شد. مىگفتند: صالح نه تنها فرزندان این نه نفر را به کشتن داد، بلکه خودشان را هم کشت. مردم اجتماع کردند و براى کشتن شتر آماده شدند.
ابن اسحاق گوید: این نه نفر پس از کشته شدن شتر و تهدید صالح مردم را بعذاب، در صدد قتلش بر آمدند.
سدّى گوید: وقتى که قدار بزرگ شد، روزى با عدهاى مشغول نوشیدن شراب بود. احتیاج بمقدارى آب پیدا کردند که در شراب خود بریزند. اما وقتى که بر سر آب رفتند، تمام آب را شتر خورده بود. آن روز نوبت شتر بود. هم پیاله هاى قدار خشمگین شدند. قدار گفت: میل دارید من شتر را بکشم؟ گفتند: آرى.
کعب گوید: علت کشتن شتر این بود که زنى بنام ملکا بر قوم سلطنت مىکرد.
وقتى که مردم متوجه صالح شدند، وى از مسند حکومت، طرد شد و نسبت بصالح رشک برد و دشمنى او را در دل گرفت. بزنى بنام قطام که معشوقه قدار بن سالف بود و زنى دیگر که معشوقه مصدع بود و شبها در کنار آنها بعیش و نوش و شرب خمر مشغول بودند، گفت: امشب تسلیم قدار و مصدع نشوید و به آنها بگویید: ملکاء، بخاطر این شتر و بخاطر صالح محزون است. تا شتر را نکشید، از ما کام نخواهید گرفت. شب هنگام آنها این مطلب را با عاشقان سینه چاک خود در میان گذاشتند و آنها را براى قتل شتر تحریک کردند. قدار و مصدع با هفت نفر دیگر همدست شدند و در محلى که شتر براى نوشیدن آب مىآمد. کمین کردند و با چند شتر تیر از پایش در آوردند.
مردم شهر، جمع شدند و گوشت شتر را در میان خود تقسیم کردند و خوردند. کره شتر، همین که این صحنه را دید، پا بفرار گذاشت و بالاى کوهى رفت و با نعرههاى هول انگیز خود مردم شهر را بوحشت انداخت. وقتى که صالح آمد، قوم نزد او رفته، زبان بعذر- خواهى گشودند و قاتلان شتر را معرفى کردند. صالح گفت: اگر بتوانید بچه شتر را برگردانید، ممکن است از عذاب نجات پیدا کنید. اما آنها هر چه در کوه و صحرا گشتند، او را نیافتند. شتر را در شب چهارشنبه کشته بودند. صالح به آنها گفت: در خانه هاى خود بمانید و آخرین تمتع خود را از زندگى برگیرید که سه روز دیگر عذاب خدا بر شما نازل میشود. سپس به آنها گفت: فردا صورت شما زرد میشود. روز دوم سرخ و روز سوم سیاه خواهد شد. روزها از پى یکدیگر سپرى مىشدند و نشانه هایى که صالح داده بود پدیدار مى گشتند. قوم با دیدن این نشانه ها بهلاک خود و راستگویى صالح اطمینان پیدا مى کردند. نیمه شب سوم جبرئیل نازل شد و چنان صیحهاى کشید که پردههاى گوشها پاره شد و دلها به طپش افتاد. آنها کفن پوشیده آماده مرگ بودند.
سرانجام آخرین لحظه زندگى ننگین آنها فرا رسید و خرد و کلان طعمه مرگ شدند! بدنبال آن آتشى نازل شد و همه را سوزاند و خاکستر کرد. این است سزاى نافرمانى! در تفسیر على بن ابراهیم آمده است که: خداوند صیحه و زلزله را با هم بر آنها نازل کرد. ثعلبى روایت کرده است که: پیامبر گرامى به على ع فرمود آیا بدبخت- ترین گذشتگان را مىشناسى؟ عرض کرد: قاتل شتر صالح! فرمود: آیا بدبختترین آخرین را مىشناسى؟ جواب داد: خدا و رسولش داناترند. فرمود قاتل تو! در روایت دیگر است که فرمود: شقىترین مردم روزگار کسى است که این را از این رنگین مىکند و اشاره به سر و ریش على کرد. ابو زبیر از جابر بن عبد اللَّه روایت کرده است که: وقتى پیامبر در جنگ تبوک از آن سنگ گذشت، به اصحاب خود فرمود: هیچیک از شما داخل این قریه نشود و از آبشان ننوشد و بر این عذاب دیدگان داخل نشود، مگر با چشم گریان. تا به آن عذابى که آنها گرفتار شدند، گرفتار نشوید. سپس فرمود: بعد از این از پیامبر خود چنین معجزاتى نخواهید، اینها قوم صالح هستند که از پیامبر خود معجزه خواستند و خداوند شترى بسوى آنها فرستاد. این شتر از این راه مىآمد و از این راه مىرفت و روزى که آمد همه آبهاى قوم را مىخورد و تپهاى که کره شتر از آن بالا مىرفت، به آنها نشان داد. سرانجام شتر را پى کردند و خداوند تمام افراد آنها را هلاک کرد بجز مردى بنام ابو رغال که پدر ثقیف است. او در حرم خدا بود و از برکت حرم، از عذاب خدا نجات پیدا کرد. همین که از حرم خارج شد، بهمان عذاب گرفتار شد و با او شمشى از طلا بود. سپس قبر وى را به آنها نشان داد. افراد با شمشیر خود قبر را شکافتند و طلا را بیرون آوردند. پیامبر پس از این جریان، با سرعت هر چه بیشتر از آن وادى گذشت.
پاورقی
[۱] – سوره اعراف آیه ۴۰ و ۴۱ جزء ۸ سوره ۷
[۲] – یکى از معانى« جمل» طنابى بوده است که بوسیله آن کشتى را مهار کردهاند. این معنى با سوزن مناسبتر است. یعنى آنها به بهشت نمىروند تا وقتى که طناب ضخیم وارد سوراخ سوزن شود.
[۳] – آیه ۴۲ و ۴۳ سوره اعراف جزء ۸ سوره ۷
[۴] – آیه ۴۴ و ۴۵ سوره اعراف جزء ۸ سوره ۷
[۵] – سوره اعراف آیه ۴۶ و ۴۷ جزء ۸ سوره ۷
[۶] – سعدى گوید:
اى دوست ترا نان جوین خوش ننماید | معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است | |
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف | از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است. | |
[۷] ( آ- سوره اعراف آیه ۴۸ و ۴۹ جزء ۸ سوره ۷
[۸] – سوره اعراف آیه ۵۰ و ۵۱ جزء ۸ سوره ۷
[۹] – سوره اعراف آیه ۵۲ و ۵۳ جزء ۸ سوره ۷
[۱۰] – سوره اعراف آیه ۵۴ و ۵۵ و ۵۶ جزء ۸ سوره ۷
[۱] – آیه ۵۷ و ۵۸ سوره اعراف جزء ۸ سوره ۷
[۲] – آیه ۵۹ تا ۶۴ سوره اعراف جزء ۸ سوره ۷
[۳] – سوره اعراف آیه ۶۵ تا ۷۲ جزء ۸ سوره ۷
[۴] – شاهد استعمال ظن به معناى علم، این بیت است:
فقلت لهم ظنوا بالفى مدجج | سرواتهم فى الفارسى المسرد | |
یعنى: به آنها گفتم: بدانید که دو هزار مسلح زره پوشیده، بسوى شما مىآیند.
[۵] – رسالات را از این نظر جمع آورده که متضمن امر و نهى و ترغیب و تهدید و وعد و وعید و … است.
[۶] – سوره اعراف آیه ۷۳ تا ۷۹ جزء ۸ سوره ۷
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۹، ص: ۱۶۵