ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره مریم آیه ۶۶- ۹۸
[سوره مریم (۱۹): آیات ۶۶ تا ۷۰]
وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا (۶۶)
أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً (۶۷)
فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا (۶۸)
ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَهٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِیًّا (۶۹)
ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا (۷۰)
ترجمه:
انسان مىگوید: آیا هنگامى که مردم، پس از مرگ زنده خواهم شد؟! آیا انسان فکر نمىکند که ما او را قبلًا آفریدهایم و او هیچ نبوده است؟! بخداى تو سوگند، ما آنها و شیاطین را محشور و همه را بزانو در آمده، دور جهنم حاضر مىکنیم. آن گاه، از هر جماعتى کسانى که در برابر خداوند بیشتر سرکشى کردهاند، بیرون مىآوریم.
آن گاه کسانى که بوارد شدن جهنم، سزاوارترند، بهتر مىشناسیم.
قرائت:
یذکر: نافع و عاصم و ابن عامر و روح و زید از یعقوب و سهل به تخفیف و دیگران به تشدید خواندهاند. ابو على گوید: تذکر به معناى تفکر و تدبر است و به تشدید در این معنى بیشتر استعمال مىشود. مثل أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ (فاطر ۳۷) و مثل إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر ۹)
لغت:
جثى: جمع جاثى. کسى که بر زانو نشسته است.
شیعه: جماعت همکار.
صلى: مصدر: داخل شدن.
اعراب:
أَ إِذا ما مِتُ: عامل «اذا» محذوف است. یعنى «بعثت»، زیرا ما بعد لام در ما قبل آن عمل نمىکند.
الشیاطین: مفعول به یا مفعول معه.
جثیا: حال.
عتیاً و صلیا: تمیز نسبت:
ایهم: رفع آن بنا بر استیناف است و «لننزعن» از عمل معلق شده است. برخى هم آن را مبنى دانستهاند.
شأن نزول:
آیه وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ در باره ابى بن خلف نازل شده است. وى استخوان کهنهاى را برداشت و در حالى که آن را با دست خود نرم مىکرد و بر باد مىداد، مىگفت: محمد گمان مىکند که خداوند ما را پس از مرگ و پوسیده شدن، زنده مىکند. چنین چیزى امکان ندارد. این قول از کلبى است. عطا از ابن عباس نقل کرده است که در باره ولید بن مغیره نازل شده است.
مقصود:
قبلًا در باره وعد و وعید و زنده شدن مردگان گفتگو شد. اکنون به نقل گفتار منکران قیامت مىپردازد و گفتار آنها را با روشنترین برهان پاسخ مىگوید:
وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا: این استفهام براى انکار و استهزاست. یعنى: آن انسان کفر پیشه مىگوید آیا وقتى که مردم، خداوند مرا زنده مى سازد؟!
أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ: آیا او فکر نمىکند که ما او را از نیستى بهستى آوردهایم؟ اگر در باره ابتداى آفرینش خود مى اندیشید، مى فهمید که زنده کردن او براى کسى که او را از نیستى بهستى آورده، غیر ممکن نیست. برخى گویند: مقصود از «الانسان» همه منکران قیامت است.
وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً: در آن وقت که او را آفریدیم، هیچ نبود و وجودى نداشت.
پرسش:
چگونه از نشئه اول. بر نشئه دوم مىتوان استدلال کرد. در حالى که ما بعضى از کارها را- مثل حرکات و سکنات و اصوات- انجام مى دهیم و بعداً قادر بر اعاده آنها نیستیم؟
پاسخ:
۱- خداوند، خالق اجسام و حیات اجسام است. خود اجسام باقى مىمانند و ممکن است که دوباره به آنها حیات داده شود. لکن از کارهاى ما چیزى باقى نمىماند که بتوان آنها را اعاده کرد.
۲- ابتداى خلقت، دشوارتر از اعاده آنست. کسى که قادر بر ابتداى آن باشد، بر اعاده آن نیز قادر است.
۳- خداوند از راه خلقت اجسام استدلال مىکند که قدرت ذاتى دارد و کسى که داراى چنین قدرتى باشد، از اعاده اجسام و حیات، عاجز نیست.
فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ: اکنون براى تحقیق و تثبیت مطلب مى فرماید: اى محمد، بخداى تو سوگند، ما آنها را همراه دوستانشان شیاطین از قبرها بیرون مى آوریم. برخى گویند: یعنى همان طورى که آنها را محشور مى کنیم، شیطانها را نیز محشور مى کنیم.
ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا: قتاده گوید: یعنى آنها را در حالى که بر زانو نشسته اند، در اطراف جهنم حاضر میسازیم، بطورى که با یکدیگر در ستیز و جدال هستند و از یکدیگر اظهار تنفر مىکنند، زیرا محاسبه آنها در نزدیکى جهنم است. ابن عباس گوید: جثى یعنى دسته دسته. بنا بر این یعنى، آنها را دسته دسته به اطراف جهنم مى آوریم. برخى گویند: یعنى بر زانو ایستادهاند، زیرا جاى آنها تنگ است و نمىتوانند بنشینند.
ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَهٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِیًّا: آن گاه کسانى که از دیگران طاغىتر و سرکشتر هستند، بیرون مىآوریم. قتاده گوید: یعنى از پیروان هر کیشى، کسانى که در راه شر راهبر و پیشواى آنها بودهاند، بیرون مى- آوریم. عتى در اینجا مصدر است، مثل عتو. یعنى تمرد در راه عصیان. مجاهد و ابو- الاحوص گویند: آنهایى که جرمشان سنگینتر است، ابتدا بیرون آورده مىشوند و بعد دیگران به ترتیب سنگینى جرم.
ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا: ما بحال کسانى که بسختى عذاب سزاوارتر هستند و باید در آتش بمانند، آگاهتریم.
[سوره مریم (۱۹): آیات ۷۱ تا ۷۵]
وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا (۷۱)
ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا (۷۲)
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا (۷۳)
وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً (۷۴)
قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَهِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَهَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (۷۵)
ترجمه:
هیچیک از شما نیستند جز اینکه وارد جهنم خواهید شد و انجام این کار بر- خدایت واجب و حتمى است. آن گاه مردم با تقوى را نجات مىدهیم و ستمکاران را در حالى که بر زانو نشسته اند، در آنجا باقى مى گذاریم. وقتى که آیات روشن و صریح ما بر ایشان خوانده مى شود، مردم کافر به مردم مؤمن مى گویند: محل اقامت و مجلس کدامیک از دو گروه، بهتر و نیکوتر است؟ ما پیش از آنها مردم بسیارى که از لحاظ ثروت و زینت، بهتر از ایشان بودند، هلاک کردیم. بگو: هر کس که در گمراهى باشد، خداوند براى او گسترش مىدهد. تا هنگامى که آنچه وعده داده مىشوند،- یا عذاب یا قیامت را- بنگرند، خواهند دانست که جایگاه کى بدتر و سپاه کى ضعیفتر است؟
قرائت:
ننجى: کسایى و روح و زید از یعقوب به تخفیف و دیگران به تشدید خواندهاند و هر دو بیک معنى هستند.
مقاماً: ابن کثیر بضم میم و دیگران بفتح خواندهاند. بفتح میم ممکنست مصدر و ممکنست اسم مکان باشد و بضم میم اسم مکان است.
رئیا: اهل مدینه- بجز روش- و ابن عامر و اعشى و برجمى از ابو بکر «ریا» به تشدید و دیگران «رئیا» بهمزه خواندهاند. رئى اسم مصدر و به معناى مرئى است و ممکنست همزه قلب به یاء و در یاء دوم ادغام شود.
لغت:
حتم: قطع.
اثاث: متاع. مفرد آن «اثاثه».
رئى: آنچه که انسان از ظاهر احوال قوم مىنگرد. این کلمه بمعناى مرئى است مثل ذبح بمعناى مذبوح.
ندى: مجلس. نادى. دار الندوه مکه، خانه قصى بود که تیمناً براى مشاوره در آنجا گرد مىآمدند. اصل این کلمه، بمعناى مجلسى است که اهل کرم در آن جمع شوند. حاتم گوید:
و دعیت فى اولى الندى و لم | ینظر الى باعین خزر |
یعنى: به مجلس بزرگان دعوت شدم و بگوشه چشمى بمن نگاه نشد.
اعراب:
إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها: «منکم» صفت است براى «احد» که مبتداى محذوف است.
جثیا: حال.
مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا: تمیز نسبت.
کَمْ أَهْلَکْنا: «کم» منصوب است به «اهلکنا» یعنى «کم قرناً اهلکنا» و تمیز حذف شده است.
فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا: در اینجا فعل امر براى اخبار بکار رفته است. گاهى هم خبر براى امر بکار مىرود. مثل: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ (بقره ۲۲۸: زنان مطلقه باید انتظار بکشند).
ما یُوعَدُونَ: مفعول به براى «رأوا» إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَهَ: بدل از «ما یوعدون» مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً: این جمله تعلیق شده و «هو» ضمیر فصل است، لکن بهتر است که «من» موصوله باشد تا جمله تعلیق نشده باشد. در این صورت «من» مفعول «یعلمون» و جمله «هو شر» مبتدا و خبر وصله «من» مىباشد.
مقصود:
اکنون خداوند به شرح حال آنها در روز قیامت پرداخته، مىفرماید:
وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها: همه شما به جهنم وارد مىشوید. علما در باره معناى ورود دو نظر دارند: ۱- مقصود از وارد شدن، رسیدن و اشراف بر آن است، نه داخل شدن آن. این قول از ابن مسعود و حسن و قتاده و مختار ابو مسلم است. اینان به این آیه استدلال کردهاند:
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّهً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ (قصص ۲۳:هنگامى که به آب مدین رسید، مردمى در آنجا دید که مشغول آب دادن هستند) و همچنین به آیه فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ (یوسف ۱۹: آبدار خویش بفرستادند و دلو خویش بینداخت) وقتى که مىگویید: «وردت بلد کذا و ماء کذا» یعنى بفلان بلد یا فلان آب رسیدم، خواه داخل آن شده باشید یا نشده باشید.
در ضرب المثلهاى عربى آمده است که: «ان ترد الماء بماء اکیس» یعنى: اگر با دانستن آب به آب برسى، به احتیاط نزدیکتر است. زهیر گوید:
فلما وردن الماء زرقا جمامه | وضعن عصى الحاضر المتخیم |
یعنى: هنگامى که به آب صاف و زلال رسیدند، خیمهها را بر سر پا کردند و در آنجا رحل اقامت افکندند. زجاج گوید: دلیل قاطع این نظر این است که خداوند مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها (انبیا ۱۰۲: کسانى که به نیکى ما رسیدهاند، از جهنم دورند و صداى آن را نمىشنوند) از آیه ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا نیز استفاده مىشود که تنها طبقه خاصى هستند که نخست اطراف جهنم گرد آورده مىشوند، آن گاه بجهنم مىروند. برخى گفته اند:
مقصود این است که همه مردم- اعم از نیک و بد- در عرصه محشر گرد مى آیند.
۲- ابن عباس و جابر و اکثر مفسران گویند: منظور این است که همه باید داخل جهنم شوند. چنان که مىفرماید: فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ (هود ۹۸: آنها را وارد آتش گردانید) و مىفرماید: أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (انبیا ۹۸: شما داخل آن خواهید شد) و مىفرماید:
لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَهً ما وَرَدُوها (انبیا ۹۹: اینان اگر خدا بودند، داخل آتش نمىشدند.) مؤید این قول این است که بدنبال جمله مورد بحث مىفرماید: ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا یعنى آن گاه مردم متقى را نجات مىدهیم و ستمکاران را در آنجا باقى مىگذاریم. از این جمله استفاده مىشود که همه داخل جهنم مىشوند.
در میان اینان نیز اختلاف است. برخى گویند: خطاب فقط به مشرکین است.
از ابن عباس هم نقل شده است: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لکن بیشتر معتقد هستند که خطاب بهمه مکلفین است هیچ نیک و بدى از آن مستثنى نیست جهنم براى مردم مؤمن سرد و سلامت و براى مردم کافر، عذاب و شکنجه است. سدى گوید: از مره همدانى در باره این آیه سؤال کردم، گفت: ابن مسعود روایت کرده است که پیامبر فرمود: مردم وارد آتش مىشوند آن گاه بتناسب اعمالى که انجام دادهاند، خارج مىشوند. اولین دسته به سرعت برق و دومین دسته به سرعت باد سومین دسته به سرعت اسب سوار و چهارمین به سرعت شخص دونده و پنجمین به سرعت کسى که راه مىرود، از آن خارج مىشود.
ابو صالح غالب بن سلیمان روایت کرده است که: در اینباره اختلاف پیدا شد. برخى مى گفتند: مؤمن داخل آتش نمى شود و برخى مىگفتند: همگان داخل مى شوند و خداوند اهل تقوا را نجات مىبخشد. بعد مطلب را از جابر بن عبد اللَّه انصارى پرسیدند.
او انگشتها را بدو گوش خود اشاره کرد و گفت: اگر از پیامبر نشنیده بودم سکوت مى کردم. مى فرمود: ورود یعنى داخل شدن. هر نیک و بدى داخل جهنم مىشود. منتهى بر مردم مؤمن سرد و سلامت است. چنان که بر ابراهیم سرد و سلامت شد … از یعلى ابن منبه نقل شده است که پیامبر فرمود: آتش به مؤمن مىگوید: اى مؤمن، عبور کن که نور تو شعله مرا خاموش کرد. نیز روایت شده است که از پیامبر گرامى در باره معناى آیه سؤال شد، فرمود: خداوند آتش را مثل روغن بسته قرار مىدهد و همه مردم را بر آن جمع مىکند. آن گاه به آتش مىگوید، اصحاب خود را بگیر و اصحاب مرا رها کن. بخدا، آتش جهنم اصحاب خود را طورى مىشناسد که از شناسایى مادر نسبت به فرزند هم بیشتر! روایت شده است که حسن مردى را دید که مىخندد. گفت: میدانى که وارد آتش مىشوى؟ گفت: آرى. پرسید: میدانى که از آن خارج مىشوى؟! گفت:
نه! گفت: پس چرا مىخندى؟ حسن هرگز خندان دیده نشد تا مرد. برخى گویند:
فایده این کار این است که در بعضى روایات آمده است که خداوند کسى را به بهشت نمىبرد تا او را از عذاب جهنم آگاه سازد. براى اینکه فضل خدا و کمال لطف او را بشناسد و از بهشت و نعمتهاى آن بیشتر مسرور شود و کسى را بجهنم نمىبرد، تا او را از نعمتهاى بهشت آگاه گرداند. براى اینکه بر حسرت و ناراحتى او افزوده شود.
مجاهد مى گفت: تب بهره مؤمن از آتش است و آیه وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها را مىخواند.
بنا بر این هر مؤمنى تب کند، داخل جهنم شده است. در خبر است که تب از چرکهاى جهنم است. در روایت است که پیامبر خدا به عیادت مریضى رفت و فرمود: ترا مژده مىدهم که خداوند فرمود: تب، آتش من است که بر بنده مؤمن خویش مسلط مىسازم تا حظ او از جهنم باشد.
کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا: وقوع این امر، قطعى و حتمى است. یعنى خداوند از روى حکمت و مصلحت، انجام این کار را بر خود واجب و لازم کرده است.
بر خلاف عقیده جبریان، از این آیه بر مىآید که برخى از کارها، از روى حکمت، بر خداوند واجب و لازم مىشود.
ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا: ابن عباس گوید: یعنى کسانى که از شرک پرهیز کردهاند، نجات مىدهیم.
وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا: و مشرکین و کفار را در حالى که بر زانو نشستهاند، در آنجا باقى مىگذاریم. برخى گفتهاند: یعنى آنها را دسته دسته در جهنم باقى مىگذاریم. برخى گفتهاند: مقصود از ظالمین، هر ستمکار و هر گنهکارى است.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا: هنگامى که آیات قرآنى ما که حجتهاى ظاهر و آشکار هستند، بر مردم کافر خوانده مىشود، منکران توحید و تکذیب کنندگان انبیا، از روى انکار، بمردم مؤمن مىگویند: آیا جایگاه و مسکن و موقعیت ما بهتر است یا شما؟! بدینترتیب، به ثروت و مکنت دنیا فخر مىکنند و در باره سرانجام کار نمى- اندیشند و مردم مستمند را به اشتباه مىافکنند و اینطور وانمود مىکنند که: هر کس در این دنیا ثروتى داشته باشد، در آخرت نیز در رفاه و آسایش است.
اکنون خداوند آنها را متنبه مىسازد که این عقیده باطل و بى اساس است.
مىفرماید:وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً: ابن عباس گوید:
اثاث، متاع و زینت دنیا و رئى، منظره و هیأت است. یعنى: خداوند، پیش از ایشان مردمى را که ثروتمندتر و خوش منظرتر از ایشان بودند، تباه و صورت ایشان را زشت گردانید و مال و جمال، آنها را سودى نبخشید. اینان نیز از مال و جمال خود سودى نمىبرند. برخى گویند: منظور، نضر بن حارث و اطرافیان اوست. اینان موها را آرایش مىدادند و لباسهاى گرانقیمت به تن مىکردند و به دیگران فخر مىفروختند. سپس به پیامبر خود مىفرماید:
قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَهِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا: اى محمد، بگو: هر کس گرفتار گمراهى و عدول از حق باشد، کیفرش این است که خداوند او را در گمراهى و ضلالت، باقى مىگذارد. بنا بر این فعل امر در اینجا بمعناى خبر بکار رفته است. منتهى فعل امر، مقصود را با تأکید بیشترى بیان مىدارد. یعنى: افراد گمراه هر کارى مىخواهند بکنند و هر طور مىخواهند بزندگى خود ادامه دهند، این مهلت را البته خداوند به ایشان مىدهد، تا هر چه خدا مىخواهد زندگى کنند. بدیهى است که طول عمر، براى آنها سودى ندارد. در جاى دیگر مىفرماید: وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ (انعام ۱۱۰: آنها را رها مىکنیم تا در سرکشى خود سرگردان بمانند).
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَهَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً: هنگامى که وعده ما را دیدند و عذاب یا قیامت را مشاهده کردند، خواهند دانست که جایگاه ایشان بدتر است یا جایگاه مردم مؤمن و خواهند فهمید که لشکر ایشان ضعیفتر است یا لشکر پیامبر و مسلمین؟! این آیه، پاسخ گفتار آنهاست که مىگفتند: أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا.
مقصود از عذاب، یا عذاب استیصال یا عذاب پریشانى و درماندگى یا عذاب قبر یا عذاب شمشیر است.
[سوره مریم (۱۹): آیات ۷۶ تا ۸۲]
وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ مَرَدًّا (۷۶)
أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ مالاً وَ وَلَداً (۷۷)
أَطَّلَعَ الْغَیْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (۷۸)
کَلاَّ سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا (۷۹)
وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ وَ یَأْتِینا فَرْداً (۸۰)
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَهً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا (۸۱)
کَلاَّ سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا (۸۲)
ترجمه:
خداوند بر هدایت مردمى که هدایت شدهاند مىافزاید و باقیات صالحات، از لحاظ ثواب و نتیجه، در پیشگاه خدایت بهتر است. آیا کسى که به آیات ما کافر شد و گفت: به من مال و فرزند داده مىشود، دیدى؟ آیا او از غیب خبر دارد یا از پیش خداوند، عهدى گرفته است؟ چنین نیست! بزودى آنچه مىگوید، مىنویسیم و او را پیاپى عذاب مىفرستیم و آنچه به آن مىبالد، به ارث مىبریم و به تنهایى نزد ما مىآید.
خدایانى- جز خداوند یکتا- انتخاب کردند که براى آنها عزت باشد. چنین نیست! بزودى به عبادت آنها- کفر مىورزند و ضد آنها خواهند بود.
قرائت:
ولد: حمزه و کسایى در چهار مورد از این سوره و در سوره زخرف و لوح بضم واو و سکون لام قرائت کردهاند. بصریان و ابن کثیر و خلف فقط در سوره نوح بضم واو خواندهاند. دیگران همه جا بفتح واو و لام قرائت کردهاند. ابو على گوید: ممکن است بضم واو جمع باشد. مثل: اسَد و اسْد و ممکن است مفرد باشد، مثل: حزن و حَزَن و حُزْن و عَرب و عُرْب. در شعر زیر مفرد استعمال شده است:
فلیت فلاناً کان فى بطن امه | و لیت فلاناً کان ولد حمار |
یعنى: کاش فلان کس در شکم مادرش بود و کاش فلان کس بچه الاغ بود.
اعراب:
أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا … أَطَّلَعَ …: موصول مفعول اول و استفهام در محل مفعول دوم است.
کلا: این کلمه براى زجر و ردع و تنبیه است. ابو حاتم گوید: این کلمه در قرآن بدو معنى بکار مىرود: ۱- یعنى چنین نیست ۲- تنبیه.
شأن نزول:
در روایت صحیح از خباب بن ارت، نقل شده است که مىگفت: من مردى غنى بودم و از عاص بن وائل طلبى داشتم. هنگامى که طلبم را از او مطالبه کردم، گفت: طلبت را نمىدهم، جز اینکه به محمد (ص) کافر شوى. گفتم: هرگز به او کافر نمىشوم. تا اینکه بمیرى و مبعوث شوى. گفت: پس از مرگ زنده مىشوم و هنگامى که بر سر مال و فرزند بازگشتم، دینم را ادا مىکنم. از اینرو خداوند: فرمود: أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا …
مقصود:
اکنون خداوند در وصف مؤمن مىفرماید:
وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً: گویند: منظور این است که خداوند بر هدایت کسانى که بوسیله ادیان منسوخ هدایت شدهاند، بوسیله قرآن که ناسخ ادیان است، مىافزاید. این معنى از مقاتل است. برخى گویند: یعنى از راه کمک و توفیق بر طاعت، راه تحصیل خشنودى خود را به ایشان نشان مىدهد. مقصود این است که دلایل خود را به ایشان نشان مىدهد و الطاف خود را بر ایشان ارزانى مىدارد تا به حسنات نزدیک شوند.
وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ مَرَدًّا: تفسیر این قسمت، در سوره کهف گذشت. خلاصه آن این است که: کارهاى نیکو که پاداش آنها براى انسان باقى مى ماند و در دنیا و آخرت به انسان نفع مى رساند، از موقعیت کفار- که به آن افتخار مى کنند- بهتر و عاقبت آن پر ارزشتر است. مردّ یعنى بازگشتن. اعمال صالح از بین مىروند، لکن پاداش آنها، به انسان بازگشت مىکند.
أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ مالًا وَ وَلَداً. أَطَّلَعَ الْغَیْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً: این جمله براى به تعجب آوردن است. ابن عباس و مجاهد گویند: منظور این است که پیامبر را از رفتار عاص بن وائل به شگفتآورد، حسن گوید:
مقصود ولید بن مغیره است. ابو مسلم گوید: مقصود عموم کسانى است که داراى این صفات- که در آیه ذکر شده- باشند. او از روى استهزا مىگفت: در بهشت- و بقولى یعنى در دنیا- بمن مال و فرزند داده مىشود. یعنى اگر بر دین پدران و پرستش بتها باقى بمانم، از این نعمتها محروم نیستم. خداوند مىفرماید: آیا او علم غیب دارد؟
آیا فهمیده است که به بهشت مى رود؟ این معنى از ابن عباس و مجاهد است. کلبى گوید: مقصود این است که: آیا او در لوح محفوظ نگاه کرده و عاقبت کار خود را فهمیده است؟ آیا او از راه علم غیب، فهمیده است که اگر مبعوث شود ما به او مال و فرزند روزى مىکنیم؟ یا اینکه آیا از راه انجام کارهاى نیکو از خداوند عهد و پیمانى گرفته است که آنچه مىخواهد انجام گیرد؟ کلبى گوید: مقصود این است که آیا خدا با او عهد کرده است که داخل بهشتش کند؟ ابن عباس گوید: مقصود این است که آیا اقرار به یگانگى خدا کرده است تا خدا به او رحم کند؟
کَلَّا: اینطور که او مىگوید، نیست و مال و فرزندى به او داده نمىشود. یا اینکه چنین نیست و او از غیب خبر ندارد.
سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا: حافظان را امر مىکنیم که آنچه مىگوید بنویسند و در آخرت بر آنچه گفته است مجازاتش مىکنیم و پیوسته بر عذاب او مىافزاییم و هرگز از عذاب او کاسته نمىشود. «مدا» براى تأکید فعل است.
وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ: ما او را هلاک مىکنیم و مال و اولادش را مالک مىشویم و مالکیت او را باطل مىکنیم. این معنى از ابن عباس و قتاده و ابن زید است.
وَ یَأْتِینا فَرْداً: و بدون مال و اولاد، تنها و بیکس نزد ما مىآید.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَهً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا: این کافران، بتها را بخدایى گرفتند براى اینکه در آخرت، از شفاعت آنها بهرهمند گردند، زیرا آنها از بتها امید شفاعت و نصرت داشتند و مىخواستند بوسیله آنها کسب عزب کنند.
کَلَّا: چنین نیست. این بتها وسیله عزت و سربلندى آنها نیستند، بلکه وسیله خوارى و عذاب آنها هستند.
سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ: دیرى نمىپاید که منکر عبادت آنها مىشوند و بر اثر بدى عاقبت، از آنها تبرى مىجویند و مىگویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ (انعام ۲۳: بخدا، پروردگار ما سوگند، ما مشرک نبودهایم).
برخى گویند: مقصود این است که بتها بعبادت مشرکین کفر مىورزند و آنها را تکذیب مىکنند. چنان که از آنها نقل مىکنند که مىگویند: تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ (قصص: ۶۳ ما از آنها در پیشگاه تو تبرى مىجوییم. آنها ما را پرستش نمى کردند) این قول از جبائى است.
وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا: اخفش گوید: «ضد» مثل «رسول و عدو» هم مفرد بکار مىرود، هم جمع. یعنى: بت پرستان بهمکارى یکدیگر، بر ضد این خدایان قیام مى کنند و به تکذیب آنها مى پردازند.
برخى گویند: یعنى در آتش جهنم قرین و همدم یکدیگرند و آنها را لعن مىکنند و از آنها تبرى مىجویند. این معنى از قتاده است.
قتیبى گوید: یعنى در دنیا بتها را دوست مىداشتند و در آخرت آنها را دشمن مىدارند.
[سوره مریم (۱۹): آیات ۸۳ تا ۹۲]
أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (۸۳)
فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (۸۴)
یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً (۸۵)
وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً (۸۶)
لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَهَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (۸۷)
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً (۸۸)
لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا (۸۹)
تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (۹۰)
أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً (۹۱)
وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً (۹۲)
ترجمه:
آیا ندیدى که شیاطین را بر کافران مىفرستیم تا آنها را بگمراهى بکشانند؟
براى آنها عجله مکن. ما حساب آنها را داریم و براى آنها روز شمارى مىکنیم.
روزى که مردم متقى را گروه گروه بسوى خدا مىبریم و مردم مجرم را به آبشخور جهنم سوق مىدهیم. آنها مالک شفاعت نیستند. تنها کسانى مالک شفاعت هستند که پیش خداوند عهدى داشته باشند. گفتند: خداوند فرزندى گرفته است. چیز شنیعى آوردهاید؟
نزدیک است آسمانها و زمین شکافته شوند و کوهها فرو ریزند که براى خداوند ادعاى فرزند کردهاند! سزاوار نیست که خداوند فرزندى داشته باشد.
قرائت:
تکاد السماوات یتفطرن: در این سوره و در سوره علق، برخى از قراء فعل اول را بتاء و دومى را بیاء و برخى هر دو را بیاء خواندهاند. برخى هم در هر دو جا «تکاد … ینفطرن» خواندهاند. برخى هم در اینجا بهمین صورت و در آنجا «تکاد یتفطرن» خواندهاند.
انفطار، مطاوعه فطر و تفطر مطاوعه تفطیر است. گویا در اینجا باب تفعل مناسبتر است، زیرا همراه با مبالغه است. گویند: مقصود این است که آسمانها مىخواهند بشکافند، نه اینکه شکافته مىشوند.
لغت:
از: بجنبش در آوردن.
وفد: جمع وافد. کسانى که بجایى رهسپار شدهاند.
سوق: راندن.
ورد: جماعتى که به آب مىرسند.
اد: کار بزرگ.
شاعر گوید:
لقد لقى الاعداء منى نکرا | داهیه دهیاء ادا امرا |
یعنى: دشمنان: از من، کارهاى بزرگ و دشوار دیدهاند.
انفطار: شکافتن.
هد: ویران شدن با صداى شدید.
اعراب:
تؤزهم: جمله حالیه.
نعد: مفعول این فعل حذف شده است. یعنى: «نعد اعمالهم» و یَوْمَ نَحْشُرُ ظرف «نعد» است.
وفدا: حال از «المتقین» و همچنین «وردا» که حال است از «المجرمین».
إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ: موصول در محل رفع و بدل است از واو «یملکون» و ممکن است در محل نصب و استثناى منقطع باشد.
تنشق: عطف بر «یتفطرن» البته این فعل به تأویل مصدر، محلا منصوب است.
أَنْ دَعَوْا: مفعول له.
مقصود:
أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا: این خطاب به پیامبر گرامى اسلام است. یعنى: آیا ندیدى که ما ایشان را به شیطانها واگذاردیم، تا آنها را وسوسه کنند و بگمراهى فرا خوانند و هیچ حایلى میان ایشان و شیطانها قرار ندادیم؟ شیطانها آنها را از راه طاعت براه معصیت مىکشانند. سعید بن جبیر گوید:
آنها را براه معصیت دعوت مىکنند و آنها هم اطاعتشان مىکنند. اینکه مىگوید:
شیطانها را ارسال مىداریم، تعبیر مجازى است.
فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا: تو اى محمد، خاطرت آسوده باشد و براى نازل شدن عذاب بر ایشان عجله نداشته باش، زیرا مدت باقى ماندن آنها در این جهان کوتاه است. ما روزها و سالهاى زندگى ایشان را مىشماریم و آنها را مهلت نمىدهیم.
ابن عباس گوید: یعنى ما نفسهاى آنها را مىشماریم. این نفسها تا روز مرگ ایشان، حساب شده و معین است. برخى گویند: یعنى اعمال آنها را مىشماریم.
یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً: اى محمد، آن روز را بیاد آنها بیاور که متقین را جمع مىکنیم و آنها را دسته دسته به بهشت خویش مىبریم. برخى گویند: آنها سوار بر شترانى که مثل آنها دیده نشده است، هستند و تا در بهشت پیش مىروند. محمل این شتران طلا و مهار آنها زبرجد است. این قول از على علیه السلام و ابن عباس است.
وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً: و مردم مجرم را مثل شتران تشنه که بسوى آب رانده مىشوند، به جهنم مىرانیم. این معنى از ابن عباس و حسن و قتاده است. علت اینکه تشنگان را «ورد» نامیده، این است که: بدنبال آب وارد محل مىشوند. برخى گویند: ورد یعنى نصیب. یعنى مجرمین، نصیب جهنم و مؤمنین نصیب بهشت هستند. این قول از ابو مسلم است.
لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَهَ: مردم تبهکار، قادر بر شفاعت کسى نیستند و کسى هم آنها را شفاعت نمىکند. بالعکس اهل ایمان یکدیگر را شفاعت مىکنند و شفاعتشان پذیرفته مىشود.
مالک بودن شفاعت، دو جور است: ۱- شفاعت کردن غیر ۲- استدعاى شفاعت از غیر خداوند مىفرماید: اینها وضعى دارند که نه شفاعت دیگران بحالشان سودى دارد و نه شفاعت ایشان به حال دیگران!
إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً: تنها کسانى اختیار شفاعت دارند که نزد خداوند، عهدى داشته باشند. برخى گویند: یعنى تنها شفاعت، بحال اینها نتیجه دارد و بس! عهدى که در اینجا ذکر شده، ایمان و اقرار بیگانگى خدا و تصدیق انبیاست. ابن عباس گوید: مقصود شهادت به یگانگى خدا و بازگشت دادن هر گردش و نیرویى به پروردگار است. برخى گویند: یعنى تنها کسانى مىتوانند شفاعت کنند که خداوند به آنها اذن داده است. مثلا: انبیا و شهدا و علما و مؤمنین. چنان که در اخبار آمده است.
على بن ابراهیم در تفسیر خود آورده است که پیامبر فرمود، هر کس در وقت مرگ، درست وصیت نکند، در مروت او نقص است. گفتند: یا رسول اللَّه، چگونه وصیت کند؟ فرمود: هنگامى که مرگش فرا مىرسد و مردم اطراف او گرد مىآیند، بگوید:
–
اللهم فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهاده الرحمن الرحیم.
انى اعهد الیک فى الدار الدنیا. انى اشهد ان لا اله الا انت وحدک لا شریک لک و ان محمداً عبدک و رسولک و ان الجنه حق و ان النار حق و ان البعث حق و القدر و المیزان حق و ان الدین کما وصفت و ان الاسلام کما شرعت و ان القول کما حدثت و ان القرآن کما انزلت و انک انت اللَّه الحق المبین. جزى اللَّه محمداً عنا خیر الجزاء و حیا اللَّه محمداً و آله بالسلام. اللهم یا عدتى عند کربتى و یا صاحبى عند شدتى و یا ولى نعمتى الهى و اله آبائى لا تکلنى الى نفسى طرفه عین فانک ان تکلنى الى نفسى اقرب من الشر و أبعد من الخیر و آنس فى القبر وحشتى و اجعل له عهداً یوم القاک منشوراً.
یعنى: خدایا، اى آفریدگار آسمانها و زمین و اى داناى نهان و آشکار و اى رحمان و اى رحیم. با تو در این دنیا عهد مى کنم. من به یگانگى تو و رسالت محمد (ص) و بهشت و دوزخ و قیامت و قدر و میزان و دین و اسلام و قرآن و خداوندى تو گواهى مى دهم. خداوند محمد و آلش را بهترین پاداش دهد و او را گرامى بدارد.
خدایا، اى کسى که در گرفتارى پناه من و در سختى همدم من و ولى نعمت من هستى.
خدایا و اى خداى پدرانم، مرا بخودم در یک چشم بهم زدن واگذار نکن. اگر مرا بخودم واگذارى، به بدى نزدیک و از نیکى دور مىشوم. در وحشت قبر انیس من باش و این را عهدى قرار ده، براى روزى که ترا ملاقات مىکنم.
پس از آن وصیت کند بهر چه خواهد. تصدیق این وصیت، در سوره مریم است:
لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَهَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً اینست عهد و پیمان شخصى که مىمیرد. وصیت، کارى است که بر هر مسلمانى لازم است و باید آن را حفظ و به دیگران تعلیم کند. امیر المؤمنین (ع) مىفرماید: این وصیت را پیامبر گرامى اسلام بمن آموخت و فرمود: جبرئیل بمن آموخته است.
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً: این جمله، از یهودیان و مسیحیان و مشرکین عرب است. زیرا یهودیان مىگفتند: عزیر پسر خداست و مسیحیان مى گفتند: عیسى پسر خداست و مشرکین عرب مى گفتند: فرشتگان دختران خدا هستند.
لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا: اى محمد، به ایشان بگو: ادعایى گزاف و شنیع مىکنید! «شیئاً» منصوب است به حذف حرف جر.
تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا:
این ادعا بقدرى گزاف است که اگر بنا بود آسمانها و زمین شکافته شوند و کوهها متلاشى شوند، بواسطه این ادعاى هول انگیز آسمانها شکاف بر مىداشتند و زمین متلاشى مىشد و کوهها فرو مىریختند! أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً: بدیهى است که هیچ عاملى نمىتواند آسمان و زمین را بشکافد و کوهها را متلاشى کند. لکن نسبت فرزند بخداوند بزرگ دادن، بقدرى بزرگ و شنیع است که نزدیک است این واقعه هول انگیز را بمرحله وقوع بکشاند و این رویداد بیسابقه را بظهور کشاند.
وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً: براى خداوند شایسته نیست که فرزند بگیرد. فرزند زایى نه در خور مقام خداوند و نه صفت اوست، زیرا اثبات فرزند براى ذات بیمانند و بیهمتاى او مستلزم اثبات حدوث و سلب خداوندى از او است. او اگر فرزندى داشته باشد، نیازمند خواهد بود و نیازمندى با خداوندى سازگار نیست.
[سوره مریم (۱۹): آیات ۹۳ تا ۹۸]
إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً (۹۳)
لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (۹۴)
وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ فَرْداً (۹۵)
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (۹۶)
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (۹۷)
وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً (۹۸)
ترجمه:
تمام کسانى که در آسمانها و زمین هستند، همچون بندهاى متواضع به پیشگاه خدا مىآیند. خداوند آنها را مى شمارد و بعدد آنها آگاه است. همه آنها در روز قیامت، به تنهایى به پیشگاه خدا مىآیند، کسانى که ایمان آوردند و کار شایسته کردند، خداوند براى آنها دوستى و محبت مىآفریند. همانا قرآن را بزبان تو آسان کردیم تا متقین را بشارت دهى و مردم ستیزهجو را بترسانى. مردم بسیارى را پیش از ایشان هلاک کردیم. آیا از آنها کسى را مىبینى یا صدایى از ایشان مىشنوى؟!
لغت:
لدد: خصومت شدید. الد الخصام یعنى کسى که از لحاظ خصومت و نزاع، از دیگران تندخوتر و کم گذشتتر است. لدّ جمع الد است. شاعر گوید:
ان تحت الاشجار حزماً و عزما | و خصیماً الد ذا معلاق |
یعنى: در زیر درختان، دور اندیشى و تصمیم و دشمنى سختگیر و گریبان- گیرى است.
رکز: صداى آهسته.
احساس: ادراک بوسیله حس.
اعراب:
کُلُّ مَنْ فِی …: «کل» مبتدا، «من» مضاف الیه و جار و مجرور، صله آن، آتِی- الرَّحْمنِ مضاف به مفعول و خبر. و «عبداً» حال از ضمیر «آتى». «لفظ «کل» مفرد و در معنى جمع است.
هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ: «من» اول متعلق به فعل و دوم زایده است. ممکن است «منهم» مؤخر شود و صفت «احد» باشد. اکنون که مقدم شده است، حال است.
مقصود:
اکنون مىفرماید:
إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً: تمام کسانى که در آسمانها و زمین هستند، اعم از فرشتگان و جن و انس، بسان بردگانى متواضع و خاضع به پیشگاه خداوند مىآیند. در جاى دیگر مىفرماید: وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِینَ (نمل ۸۷: همه آنها با خوارى به پیشگاه خدا مىآیند) مقصود این است که خلق، همگى بندگان خدایند و تحت حکومت او هستند. عیسى و عزیر و ملائکه هم در زمره بندگان هستند.
لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا: خداوند شماره آنها را مىداند و بر حالات ایشان دقیقاً آگاه است.
وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ فَرْداً: همه آنان در روز قیامت به پیشگاه خداوند یکتا بار مىیابند، در حالى که تنها و بدون مال و اولاد هستند و هیچ فکرى جز فکر گرفتارى خودشان آنها را مشغول نمىکند.
سپس در باره مؤمنین مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا:در این باره اقوالى است:
1- ابن عباس گوید: این آیه مخصوص على (ع) است، زیرا هیچ مؤمنى نیست که محبت على در دل نداشته باشد. در تفسیر ابو حمزه ثمالى آمده است که پیامبر به على فرمود: بگو: خدایا براى من نزد خویش عهدى قرار ده و محبت مرا در دل مؤمنین بینداز. على بدستور پیامبر دعا کرد و این آیه نازل گردید. نظیر همین روایت، از جابر بن عبد اللَّه انصارى نیز نقل شده است.
2- این آیه شامل تمام مؤمنین مىشود. خداوند محبت آنها را در دل مردم صالح قرار مىدهد. هرم بن حبان گوید: هر کس دل خود را متوجه خدا کند، خداوند هم دلهاى مؤمنین را متوجه او مىسازد و دوستى او را در دل ایشان قرار مىدهد. ربیع بن انس گوید: خدا هر گاه بندهاى را دوست بدارد، بجبرئیل گوید: من فلان کس را دوست مىدارم. تو هم او را دوست بدار. جبرئیل در آسمان ندا مىکند که خداوند فلان کس را دوست مىدارد.
همه اهل آسمان نیز با او دوست مىشوند. آن گاه محبت او در میان اهل زمین نیز منتشر مىشود. پس معناى آیه این است که خداوند آنها را دوست مىدارد و محبت آنها را در دل مردم مىاندازد.
3- یعنى خداوند، محبت آنها را در دل مخالفانشان قرار مىدهد که ایمان بیاورند و قدرت آنها افزایش پیدا کند.
4- محبت آنها را در دل یکدیگر قرار مىدهد تا یکدیگر را دوست بدارند و پشتیبان یکدیگر باشند و همچون دستى واحد، در مقابل دشمن، به نبرد خیزند.
5- جبائى گوید: در آخرت، محبت آنها را در دل یکدیگر قرار مىدهد تا همچون پدر و فرزند یکدیگر را دوست بدارند. این خود بالاترین شادى و بزرگترین نعمت است.
مؤید قول اول گفته على (ع) است که: اگر با این شمشیرم بر بینى مؤمن فرود آورم که مرا دشمن شود، با من دشمن نخواهد شد و اگر همه دنیا را بمنافق دهم که مرا دوست بدارد، مرا دوست نخواهد داشت، زیرا بر زبان پیامبر امى گذشته است که:
مؤمن ترا دشمن نمیدارد و منافق ترا دوست نمیدارد.
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ: ما قرآن را به لغت عرب بر تو نازل کردیم که معرفت آن بر ایشان آسان باشد و اگر بزبان دیگر بود، آن را نمى شناختند. این معنى از ابو مسلم است. جبائى گوید: یعنى ما قرائت قرآن را بر تو آسمان کردیم.
لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا: منظور این است که بوسیله قرآن کسانى را که از شرک و گناهان کبیره پرهیز مىکنند، به آنچه خداوند براى آنها فراهم کرده است، نوید دهى و مردم خیرهسر و ستیزهخو را بترسانى. ابن عباس گوید:
منظور قریش است. قتاده گوید: مقصود مردم مجادله کار و ستیزهگر است.
سپس آنها را مىترساند و مىفرماید:
وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ: از کفر و پردهدرى ایشان ناراحت مباش.
پیش از آنها کسانى بودند که پیامبران را تکذیب مىکردند و نتیجه این کار، دامنگیر خودشان شد و هلاکشان کردیم.
هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً: اکنون آیا از آنها کسى را مىبینى و آیا صداى آنها بگوش تو مىرسد؟ مقصود این است که آنها از صفحه زمین محو شدند و چشم و گوش، اثرى از آنها درک نمیکند. اگر چه آنها مالدارتر و نیرومندتر و ستیزه- کارتر از اینها بودند، ولى هیچیک از اینها براى آنها سودمند واقع نشد. اینان نیز بهمان سرنوشت گرفتار مىشوند و سرانجام از آنها اثرى و نشانى باقى نمىماند.
و الحمد للَّه رب العالمین
تمام شد ترجمه جلد ششم تفسیر مجمع البیان در آریا شهر تهران در خانه شماره ۱۰ واقع در خیابان ۱۲ در صبح روز سى ام ماه مبارک رمضان مقارن اذان صبح به سال ۱۳۹۱ هجرى قمرى بدست بنده مذنب:احمد بهشتى
ترجمه تفسیر مجمع البیان ج ۱۵