داستان هود ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الأعراف آیه ۴۰- ۷۹
داستان هود
خلاصه آنچه سدّى و محمد بن اسحاق و مفسرین دیگر در داستان هود گفته اند، این است که: قوم عاد در یمن مى زیستند. گردش و آمد و رفت این قبیله، میان عمان تا حضرموت بود. آنها داراى زراعت و نخلستان بودند. عمرشان دراز و پیکرشان بزرگ بود و بت مى پرستیدند.
خداوند هود را که داراى شخصیتى برجسته و از خانوادهاى متوسط بوده به سوى آنها فرستاد تا آنها را دعوت به توحید کند. آنها وى را تکذیب و به آزارش پرداختند.
مدت هفت سال- و بقولى سه سال- خداوند بر آنها باران نفرستاد و گرفتار قحطى شدند. در آن زمان معمول بود که هر گاه مردم دچار بلا و سختى مى شدند به خانه کعبه پناه مى بردند. ساکنان مکه در آن وقت عمالقه- از نسل عملیق بن لاوذ بن سام بن نوح- بودند و رئیس آنها معاویه بن بکر بود که از جانب مادر با قوم عاد خویشاوندى داشت.
از جانب قوم عاد هیأتى مأموریت یافتند که به مکه آیند و براى قوم دعا کنند تا خداوند بر آنها باران نازل کند. آنها بر معاویه که در خارج مکه بود وارد شدند.
وى آنها را احترام کرد و مدت یک ماه با شراب و دیگر خوردنیها از آنها پذیرایى کرد.
معاویه که مىدانست آنها براى کار دیگرى بمکه آمدهاند، از طولانى شدن توقف آنها خسته شد و خجالت مىکشید که به آنها بگوید که بدنبال هدف خویش روند.
این مطلب را با دو زن که براى آنها خوانندگى مىکردند، در میان گذاشت. گفتند:
شعرى بگو تا براى آنها بخوانیم. چه مىدانند گوینده شعر کیست؟! وى اشعارى گفت که ترجمه فارسى آن این است:
اى قیل، واى بر تو، برخیز و دعا کن. شاید خداوند بارانى نازل کند و سرزمین عاد را که در آستانه مرگ هستند، سیر آب گرداند. کار قوم عاد به جایى رسیده است که حیوانات وحشى نزد آنها مىآیند و از تیر آنها نمىترسند. شما در اینجا شب و روز مشغول عیاشى هستید و قوم خود را فراموش کردهاید. چه زشت و ناپسند است رفتار شما! زنها اشعار را خواندند و افراد بخود آمدند. گفتند: قوم ما را فرستادهاند که داخل این حرم شویم و طلب باران کنیم. اکنون برویم و دعا کنیم. مردى که یهود ایمان داشت، گفت: دعاى شما وقتى مستجاب میشود که یهود ایمان بیاورید. او را ملامت کردند و وارد مکه شدند.
قیل بن عنز، رئیس آنان بود. گفت: خدایا، اگر هود راست مىگوید، براى ما باران بفرست. ما بیچاره شدیم.
خداوند سه ابر سفید و سرخ و سیاه فرستاد. سپس منادى ندا کرد: اى قیل، یکى از این ابرها را براى خودت و قومت اختیار کن. او ابر سیاه را انتخاب کرد. ابر سیاه، عذاب بهمراه مىآورد. این ابر بسوى سرزمین عاد رفت و قوم با دیدن آن خوشحال شدند، زیرا گمان مىکردند، باران بر آنها نازل مىشود، اما این ابر بهمراه خود بادى بجریان آورد که هشت روز و هفت شب پى در پى مىوزید و در این مدت تمام افراد قوم را هلاک کرد.
هود و مؤمنین در گوشهاى نشسته بودند و از این باد مهلک، جز نسیمى ملایم که تن شریفشان را نوازش میکرد. چیزى احساس نمىکردند. این باد در سر زمین عاد میان زمین و آسمان مىچرخید و بر سر آنها سنگ مىبارید و آنها را نابود میکرد.
ابو حمزه ثمالى از سالم از امام باقر ع نقل کرده است که خدا را خزانهاى از باد است که بر آن قفل نهاده شده است. اگر در آن باز شود، زمین و آسمان را از جاى مىکند.
براى قوم عاد به اندازه انگشترى از خزانه باد گشوده شد.
هود و صالح و شعیب و اسماعیل و پیامبر ما به عربى سخن مىگفتند.