الاعراف - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الاعراف آیه ۱۰ ـ۱

سوره الاعراف‏

۱- النوبه الاولى‏

(۷/ ۱۰- ۱)

قوله تعالى‏ بِسْمِ اللَّهِ‏ بنام خداوند الرَّحْمنِ‏ بخشاینده‏ الرَّحِیمِ‏ مهربان.

المص‏ (۱) منم خداوند داناى راستگوى، همه چیز دانم، و حق از باطل جدا کنم.

کِتابٌ‏ این نامه‏ اى است‏ أُنْزِلَ إِلَیْکَ‏ فرو فرستاده آمد بتو فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ‏ مبادا که در دل تو گمانى بادا از آن‏ لِتُنْذِرَ بِهِ‏ تا بیم نمایى و آگاه کنى بآن‏ وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ (۲) و یادگارى است گرویدگان را.

اتَّبِعُوا پس روید (پس رو باشید) ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ‏ آن را که فرستاده آمد بشما از خداوند شما وَ لا تَتَّبِعُوا و پس رو مبید (مباشید) مِنْ دُونِهِ‏ فرود ازو أَوْلِیاءَ هیچ معبودان و یاران و دوستان باطل را قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ‏ (۳) چون اندک پند مى‏ پذیرید و حق مى‏ دریابید!

وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ و چندا از شهرهایى‏ أَهْلَکْناها که تباه کردیم، و مردمان آن را هلاک کردیم‏ فَجاءَها بآن آمد بَأْسُنا زور گرفتن ما بَیاتاً بشبیخون‏ أَوْ هُمْ قائِلُونَ‏ (۴) یا نیم روز خفته و ایشان در غفلت.

فَما کانَ دَعْواهُمْ‏ نبود سخن ایشان و خواندن ایشان و بازخواست ایشان إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا آن گه که بایشان آمد زور گرفتن ما إِلَّا أَنْ قالُوا مگر که اقرار دادند و گفتند: إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ‏ (۵) که گناهکار ماایم.

فَلَنَسْئَلَنَ‏ ناچاره خواهیم پرسید الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ‏ ایشان را که پیغام بایشان فرستاده آمد که پاسخ چه دادید وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ‏ (۶) و ناچار خواهیم پرسید فرستادگان را که پیغام رسانیدید و جواب چه شنیدید؟

فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ‏ و ناچار بر هر دو قوم خواهیم خواند گفت و کرد ایشان‏ بِعِلْمٍ‏ بدانش خویش [که دانسته بودیم که همه چه گفتند، و چه شنیدند، و چه کردند هر دو گروه‏] وَ ما کُنَّا غائِبِینَ‏ (۷) که ناآگاه نبودیم و نه غائب و نه دور.

وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُ‏ و سختن کردار آن روز بودنى است‏ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ‏ هر که گران آمد از فرمان بردارى ترازوى وى‏ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏ (۸) ایشانند که جاوید پیروز آمدگان‏اند.

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ‏ و هر که سبک آمد از نافرمانى ترازوى وى‏ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏ ایشان زیان زدگان‏اند از خویشتن درماندگان‏ بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ‏ (۹) بآنچه بر خویشتن ستم میکردند که بسخنان ما مى‏ کافر شدند.

وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ‏ و شما را در زمین نشاندیم و جاى دادیم و دست رس و پایگاه‏ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ‏ و شما را در آن روزیها و آرام گاهها ساختیم‏ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ‏ (۱۰) چون اندک مى‏ سپاس دارید!

 

النوبه الثانیه

روى ابى بن کعب قال، قال النبى (ص): «من قرأ سوره الاعراف جعل اللَّه بینه و بین ابلیس سترا، و کان آدم له شفیعا یوم القیامه».

این سوره الاعراف بعدد کوفیان دویست و شش آیت است، و سه هزار و هشتصد و بیست و پنج کلمه، و سیزده هزار و هشتصد و هفتاد و هفت حرف. جمله بمکه فرو آمد بروایت جویبر از ضحاک. مقاتل گفت:

مگر پنج آیت که در مدنیات شمرند: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ تا بآخر پنج آیت. گفت:

این پنج آیت به مدینه فرو آمد باقى همه به مکّه فرو آمد.

و درین سوره منسوخ نیست مگر یک آیت، و هى قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ‏. گفته‏ اند که: اول این آیت منسوخ است، و میانه آیت محکم، و آخر آیت منسوخ. اول گفت: خُذِ الْعَفْوَ یعنى الفضل من اموالهم، و این آن بود که در ابتداء اسلام کسى که صاحب مال بود، هزار درم از بهر خویش بنهادى، یا ثلث مال، و باقى بصدقه دادى. و اگر صاحب ضیاع و زرع بودى، یک ساله نفقه خود و عیال بنهادى، و باقى بصدقه دادى. اگر پیشه ور بودى، قوت یک روزه بنهادى، و باقى بصدقه دادى. پس زکاه فرض آن را منسوخ کرد. و میانه آیت، «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بالمعروف، این محکم است، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ‏ منسوخ است بآیت سیف.

المص‏- نامى است از نامهاى قرآن بقول حسن. آن گه گفت: کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ‏ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامه‏ اى است فرو فرستاده بتو. ابن عباس گفت: انا اللَّه الصادق. بروایتى دیگر هم از وى: انا اللَّه افصل. زید بن على گفت: انا اللَّه الفاصل. عکرمه گفت: انا اللَّه اعلم و أصدق. عطاء بن ابى رباح گفت:

ثنائى است که اللَّه بر خویشتن کرد بسزاى خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت:

سوگند است که اللَّه یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومى گفتند: معنى این همانست که گفت: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ‏؟ و شرح این کلمات در صدر سوره البقره مستوفى رفت.

کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ‏- اى: هذا کتاب انزل الیک، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ‏ اى شک منه، اى من الکتاب أنه من اللَّه. نگر که بگمان نباشى که این کتاب‏ از نزدیک خدا است، و گفته اوست، و صفت و علم اوست. معنى دیگر: فلا یضیقن صدرک بابلاغ ما ارسلت به. باین قول «منه» این «ها» با انذار شود، میگوید: یا محمد! نگر تا دلت بتنگ نیاید، و از دشمن نترسى بپیغام رسانیدن، و ایشان را بیم نمودن، و این از بهر آن گفت که مصطفى (ص) در ابتداء وحى از دشمنان میترسید و میگفت:

«اى ربّ انّى اخاف ان یثلغوا رأسى».

پس رب العزه خبر داد که وى در امان و زینهار حق است، و از کید دشمنان معصوم، و ذلک فى قوله تعالى: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ‏.

پس گفت: لِتُنْذِرَ بِهِ‏- یعنى: ایمن باش و مترس، و بقوت دل پیغام برسان، و ایشان را بیم نماى، و آگاه کن که این قرآن بآن فرو فرستادیم تا تو بوى انذار کنى، و ایشان را از عذاب ما بترسانى. وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ یعنى: مواعظ للمصدقین.

اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ‏- این خطاب با اهل مکه است. ایشان را اتباع دین حق میفرماید، و بر طاعت خدا و رسول میخواند، و از مخالفت دین و پرستیدن بتان باز میزند. میگوید: دین آنست که رسول آورد، و کتاب خدا بآن فرو آمد. بر پى آن روید، و بر پى باطل مروید، و فرود از اللَّه این بتان را بخدایى مگیرید، و ایشان را دوستان و یاران مگیرید و مپسندید.

قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ‏- یعنى: قلیلا یا معشر المشرکین اتعاظکم! و قیل:

معناه، قلیلا من یتذکر منکم! حمزه و کسایى و حفص از عاصم تذکرون بتخفیف ذال خوانند. باقى بتشدید ذال، مگر ابن عامر که بیاء و تاء خواند: «یتذکّرون» على الغیبه.

وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها- «کم» دو معنى را گویند: کثره را و استفهام را، و اینجا بمعنى کثرت است، و القریه المدینه سمّیت قریه، لانها تقرى الناس اى تجمعهم.

اهلکناها اى: اهلکنا اهلها بالعذاب، یعنى الامم الماضین الذین کذّبوا الرسل. خبرمیدهد رب العالمین که مردمان شهرها بسى هلاک کردیم، و بایشان انواع عذاب فرو گشادیم، و نشان ایشان از زمین برداشتیم چون عاد و ثمود و قوم لوط و قوم صالح و قوم نوح و قوم تبّع و امثال ایشان. رب العزّه میگوید: کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ- اینان همگان رسولان ما را دروغ زن گرفتند، تا واجب گشت و سزا، رسانیدن بایشان آنچه بیم داده بودیم ایشان را بآن. آن گه بیان کرد که ایشان را چون کشتیم و چون هلاک کردیم، گفت:

فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ‏- بأس و بطش ما و عذاب ما فرا سر ایشان نشست ناگاه، و ایشان در خواب و غفلت. وقت شبیخون و وقت قیلوله بذکر مخصوص کرد، که باین دو وقت مردم در خواب شوند، و از حوادث و طوارق غافل باشند. یعنى که ایشان توقّع نداشتند، و غافل بودند که ناگاه بایشان عذاب آمد. آن گه چون عذاب معاینه بدیدند، بظلم خود و کفر خود اقرار دادند. اینست که رب العالمین گفت:

فَما کانَ دَعْواهُمْ‏- اى: قولهم و دعاؤهم و تضرعهم، إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ‏ اقروا على انفسهم بالشرک، و قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ‏. ظلم اینجا بمعنى شرک است.

همانست که در سوره الانبیاء گفت: یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ‏. پشیمان شدند و بجرم خود اقرار دادند لکن بوقت معاینه عذاب ندامت و اقرار سود ندارد، و تضرع و ابتهال بکار نیاید.

فَلَنَسْئَلَنَ‏ یعنى فى الآخره الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ‏ یعنى الامم الخالیه الذین اهلکوا فى الدنیا، ما اجابوا الرسل؟ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ‏ ما ذا اجیبوا فى التوحید؟ و نسألهم هل بلغوهم؟ و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن قبول الرساله و القیام بشروطها، و لنسألن المرسلین عن اداء الرساله و الامانه فیها، و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن حفظ حرمات الرسل، و لنسألن المرسلین على الشفقه على الامم. رب العزه جل جلاله خود داناتر که ایشان چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ اما در قیامت از ایشان بپرسید تا حجت آرد بر کافران که از توحید سروا زدند، و حق نپذیرفتند، و ایشان را در آن عذر نماند، و حجّت نبود. آن گه در شرح بیفزود، و این معنى را بیان کرد، گفت:

فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ‏- یعنى اعمالهم بعلم منا وَ ما کُنَّا غائِبِینَ‏ عن اعمالهم من الخیر و الشر فى الدنیا، فلا یخفى علیه منها صغیر و لا کبیر، و لا سر، و لا علانیه. خبر میدهد جل جلاله که: سؤال ما ازیشان نه از آنست که مى‏ندانیم که چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ که ما کردار و گفتار و انفاس و حرکات خلق همه دانسته ‏ایم، و شمرده ایم. بر ما هیچ (هیچ چیز) پوشیده نیست، و بعلم ما هیچ فرو شده نیست، اما سؤال میکنیم از روى توبیخ و تقریع ایشان، و اقامت حجّت بر ایشان. و آنجا که گفت جل جلاله:

وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ‏ یعنى: لا یسألون سؤال استرشاد و استعلام، انما هو سؤال توبیخ و تبکیت، و قیل: انه فى وقت انقطاع المسئله عند حصولهم على العقوبه، کما قال تعالى: فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌ‏، و قیل: استشهاد الرسل کاستنطاق الجوارح، وروى عن النبى (ص) انه قال: «ان اللَّه یسأل کل احد بکلامه، لیس بینه و بینه ترجمان».

وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُ‏- میگوید: وزن اعمال روز رستاخیز بودنى است در ترازویى که آن را عمود است و دو کفه و زبان. مردى از ابن عباس پرسید که: ترازوى قیامت بر چه صفت است؟ گفت: طول العمود خمسون الف سنه، و هو من نور شطره، و شطره من ظلمه. اما الظلمه ففیها السیئات، و الشطر الذى هو من نور، ففیه الحسنات، فویل للمکذبین بهذا ایها الرجل! و روى انّه قال: الکفّه التی توزن بها الحسنات من نور، و موضعها عن یمین العرش، و التی توزن بها السیئات من ظلمه، و موضعها عن یسار العرش.

وروى‏ ان داود النبى (ص) سأل ربه ان یریه المیزان، فأراه، فاذا کل کفه من کفتیه مثل السماء و الارض. فلما رآه خرّ مغشیّا علیه، ثم افاق، فقال: الهى! من یقدر على ان یملأها حسنات؟ فقال اللَّه سبحانه: یا داود! انى اذا رضیت عن عبدى ملأتها بتمره.

اگر کسى گوید: عمل از جمله اعراض است نه از جمله اجسام که در ترازو توان نهاد، یا وصف آن بثقل و خفه توان کرد، پس سختن آن در ترازو چون درست آید؟

و اعتقاد در آن چگونه توان داشت؟ جواب آنست که: مقتضى خبر مصطفى (ص) آنست که این سخن بصحف آن باز میگردد، یعنى که آن صحیفها که اعمال بنده در آن نوشته‏ اند در ترازو نهند، و این قول عبد اللَّه بن عمرو است، یدل علیه‏ قول النبىّ (ص): «یؤتى بالرجل یوم القیامه الى المیزان، ثم یخرج له تسعه و تسعون سجلا، کل سجل منها مثل مدّ البصر، فیها خطایاه و ذنوبه، فیوضع فى کفّه، ثم یخرج له کتاب مثل الأنمله، فیها شهاده ان لا اله الا اللَّه، و أن محمدا عبده و رسوله، فیوضع فى الکفه الأخرى، فترجح خطایاه و ذنوبه».

و قیل: یوزن الانسان کما قال عبید بن عمیر: یؤتى بالرجل العظیم الجثه، فلا یزن جناح بعوضه. و قیل: یجعل اللَّه فى کفه الحسنات ثقلا و فى کفه السیئات خفّه یراها الناس یوم القیامه.

اگر کسى گوید: اعمال و احوال بندگان همه بعلم خدا است. همه میداند.

خرد و بزرگ آن مى‏ بیند. کمیت و کیفیت آن و اندازه آن میشناسد، پس سختن آن در ترازو چه معنى دارد؟ جواب آنست که: رب العزه با خلق مى‏ نماید که بندگان را بنزدیک وى چیست جزاء کردار از خیر و شر، و تا اهل سعادت را از اهل شقاوت بآن علامت باز دانند. گرانى کفّه حسنات گروهى را نشان نجات است، یعنى که اللَّه نجات وى خواسته و وى را آمرزیده، و گرانى کفه سیئات گروهى را نشان هلاک است، یعنى که اللَّه هلاک وى خواسته، و او را از درگاه خود رانده. و نیز تا اللَّه را بر خلق حجّت باشد بر جزاء کردار[۱]، و دانند که اللَّه مجازات که میکند بحق میکند، و ایشان سزاى آنند، و نظیره قوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏.

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ‏- میزان یکى است، اما بجمع گفت، از بهر آنکه اعمال که بدان مى‏سنجند بسیار است، و کثرت در آن است، پس بحکم جوار اعمال موزونه میزان را نیز بجمع گفتند، هم چنان که ابراهیم (ع) یک مرد است در ذات خود، اما کثرت اتباع را وى را امت نام نهادند: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ‏. و روا باشد که بلفظ جمع باشد و بمعنى واحد، چنان که گفت: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ‏ و المراد به الرسول (ص) وحده. جاى دیگر گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ‏، و المراد به نعیم بن مسعود، «ان الناس» یعنى ابا سفیان و اصحابه، و گفته‏اند: میزان مشتمل است بر چند چیز:

عمود و لسان و کفتین، و تا این اجزاء مجتمع نبود، سختن بوى راست نیاید، پس جمع آن اشارت باجتماع این اجزاست، و قیل: لأن لکل عبد یوم القیامه میزانا، یوزن به عمله، فلذلک ذکره على الجمع.

قال ابو بکر الصدیق حین حضره الموت فى وصیته لعمر بن الخطاب:

انما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامه باتّباعهم للحق فى الدنیا، و ثقله علیهم، و حق لمیزان یوضع فیه الحق غدا ان یکون ثقیلا، و انما خفّت موازین من خفّت موازینه یوم القیامه باتّباعهم الباطل فى الدّنیا و خفّته علیهم، و حق لمیزان فیه الباطل غدا ان یکون خفیفا. و قیل: الموازین ثلاثه: میزان یفرق به بین الحق و الباطل، و هو العقل، و میزان یفرق به بین الحلال و الحرام، و هو العلم، و میزان یفرق به بین السعاده و الشقاوه و هو المشیه و الاراده، و اللَّه اعلم.

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ‏- یعنى: رحجت حسناته على سیّئاته و لو وزن ذرّه، فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏- افلحوا و سعدوا و خلّدوا فى الجنه.

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ‏- اى رحجت سیئاته على حسناته، فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏ صاروا الى العذاب. بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ‏- اى یجحدون بما جاء به محمّد (ص). این «با» از بهر آن در آمد که مراد باین ظلم کفر و تکذیب است، چنان که جاى دیگر گفت: فَظَلَمُوا بِها اى فکفروا بها.

وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ‏- این خطاب با مشرکان مکّه است. یقول: مکناکم فیما بین مکّه الى الیمن و الى الشام. میگوید: شما را درین دیار حجاز از مکه تا بیمن تا بشام دست رس دادیم، و تمکین کردیم تا در آن مى‏ نشینید، و این راهها بر شما گشادیم، تا بتجارت در آن مى‏روید، و مال و نعمت در دست شما نهادیم، تا از آن روزى خود مى ‏خورید. المعایش جمع المعیشه، و هو ما یتعیشون به، و قیل: ما منه العیش من مطعم و مشرب. آن گه گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ‏- اى ما اقلّ شکرکم! و قد فعلت بکم هذه کلها، و قیل: معناه، قلّ من یشکر منکم!

 

النوبه الثالثه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏- اسم یشیر الى سموّه فى ازله، اسم یدلّ على علوه فى ابده. سمّوه فى ازله نفى البدایه، و علوّه فى ابده نفى النهایه، فهو الاول لا افتتاح لوجوده الآخر، لا انقطاع لثبوته الظاهر، لا خفاء لجلال عزه الباطن، لا سبیل الى ادراک حقّه.

نام خداى کریم، جبّار، نام دار، عظیم، اول بدانایى و توانایى، و آخر بکار رانى و کار خدایى، ظاهر بکردگارى و پادشاهى، باطن از چون و چرایى. اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت. اول که نبودها دانست،آخر که میداند آنچه دانست. ظاهر بدانچه ساخت در جهان، باطن از وهم هاى پنهان، فراخ بخشایش است و مهربان، یگانه و یکتاست از ازل تا جاودان، واحد و وحید در نام و در نشان، رازها شنود چه آشکارا و چه نهان، مایه رمیدگان، و پناه مضطران، و یادگار بى‏ دلان:

بر یاد تو بى‏ تو روزگارى دارم‏ در دیده ز صورتت نگارى دارم!

جنید گفت: بسم اللَّه هیبته، و فى الرحمن عونه، و فى الرحیم مودته و محبته.اللَّه اشارت است بجلال الوهیت و عزت احدیت. رحمن اشارت است بکمال نعمت و حسن معونت و عموم رحمت بر کافه بریّت. رحیم اشارت است بمهر و محبت خصوصا با اهل کرامت. حسین منصور گفت: «بسم اللَّه» از بنده چنان است که کاف و نون از حق. چون حق گوید جل جلاله: «کن»، پیش از آنکه کاف بنون پیوندد، بفرمان اللَّه عالمى در وجود آید. همچنین بنده چون بصدق گوید: «بسم اللَّه»، بر هر چه خواند راست آید، و آنچه خواهد یابد بگفتار «بسم اللَّه». قومى حروف «بسم اللَّه» تفسیر کرده ‏اند که «با» برّ خدا است با پیغامبران بالهام نبوت و رسالت. سین سرّ خدا است با عارفان بالهام انس و قربت. میم منت خدا است بر مریدان بدوام نظر رحمت. الف آلاء اوست. لام اول لطف او. لام دوم لقاء او. هاء تنبیه و ارشاد او. میگوید: بآلاء اللَّه و لطفه وصل من وصل الى لقاء اللَّه فانتبهوا.

در اخبار موسى (ع) آورده‏ اند که رب العزه در مقام مناجات با وى گفت: یا موسى! انا اللَّه الرحمن الرحیم. الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟

زهى سخن پر آفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک، و گفت پاک، از خداوند پاک. نظم بسزا، و گفت زیبا، و علم پاک، و مهر قدیم، آئین زبان، و چراغ جان، و نثار جاودان. همى گوید: اى موسى! منم خداوند همگان، بار خداى مهربان، کریم و لطیف، نوازنده‏ بندگان، دارنده جهان، و نعمت بخش آفریدگان، و نوبت ساز جهانیان. الکبریاء نعتى.

اى موسى! برترى و بزرگوارى نعت من، جبارى و کامگارى‏[۲] صفت من، دیّان و مهربان نام من، در عالم خود که چون من؟ امید عاصیان بمن، درمان بلاها از من، شادى درویشان بفضل من، آرام ایشان بوعد من، منزلشان بر درگاه من، نشستن ایشان بامّید وصل من، بودن ایشان در بند عهد من، آرزوى ایشان سلام و کلام من، شادى ایشان بدیدار من.

المص‏- گفته‏ اند که: علم همه چیز در قرآن است، و علم قرآن در حروف اوائل سور است، و علم حروف در لام الف است، و علم لام الف در الف است، و علم الف در نقطه حقیقى است، و علم نقطه در معرفت اصلى است، و علم معرفت اصلى در مشیت ازلى است، و علم مشیت در غیب هویت، و غیب هویت را غایت نیست، و آن را دریافت نه‏[۳]، که وى را مثل و مانند نیست: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.

حسین منصور گفت: الف الف ازل است و لام لام ابد، و میم ما بین الازل و الابد، و صاد اتصال قومى و انفصال قومى. صد هزار مدعى را بسموم آتش قهر بسوزند، و در وهده انفصال افکنند، تا یک جوانمرد را بنعت لطف در دائره اتصال آرام دهند، و تشنگى وى را بشربت طهوریت بنشانند. سرهاى سروران قریش را بسى در خاک مذلت بریدند، چون بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه و ولید مغیره و امثال ایشان، تا نقطه در دل‏[۴] سلمان و بلال و بو درداء سر از مطلع دولت خویش برزد، و در حمایت عنایت سید اولین و آخرین محمّد مرسل شد. آرى عقدى است که در اول بسته اند، و عطرى است که در ازل سرشته ‏اند، و خلعتى است که در کارگاه ازل بافته‏ اند، و کس را بر آن اطلاع نداده ‏اند.

صد هزار جان مقدس فداء آن یک ذره عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى عاشقان تجلى‏ نمود، عنایه الازلیّه کفایه الأبدیه.

کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ‏- عهد خصصت به من بین الانبیاء انک خاتم الرسل، و عهدک خاتم العهود، تشرح به صدرا، و تقرّ به عینا. یا محمد! چشم روشن دار، و دل شاد و جان خرّم‏[۵]، که از میان پیغامبران گوى سبق تو بردى، و دولت مواصلت در عین مشاهدت تو یافتى. پیغامبران همه بر خبراند، و تو باعیان. شراک نعلین تو آمد تاج همگان.

فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ‏- یا محمد! نگر تا رگ غیرت نینگیزى، و حرج در دل خود نیارى، بدان سبب که ما با موسى بر طور سخن گفتیم، که آنچه گفتیم همه در کار تو گفتیم، و حدیث تو کردیم. همانست که آنجا گفت: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا. یا محمد! و اگر با موسى سخن گفتیم، از پس پرده گفتیم، و با تو در خلوت‏ «أَوْ أَدْنى‏» بر بساط انبساط خود دانى که چه رفت و چه بود؟!

زان گونه پیامها که او پنهان داد یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.

فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ‏- اینجا لطیفه‏اى نیکوست. فِی صَدْرِکَ‏ گفت، و فى قلبک نگفت، از آنکه حرج را بصدر راه است، و بقلب راه نیست.

جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ‏. اضافت ضیق با صدر کردند نه با قلب، از آنکه قلب در محل شهود است، و لذّه نظر، و دوام انس؛ و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود. مصطفى (ص) ازینجا گفت:

«تنام عیناى و لا ینام قلبى».

اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ‏ الایه- اى شما که خلائق‏اید! عقلهاى مدخول را و بصائر معلول را در بوته اتباع فرو گذارید، و خود رایى و خود پسندى در باقى کنید، که خود رایى را نوایى نیست، و خود پسندى را روى نیست. نقادان دین اسلام وخازنان حضرت نبوت دیر است تا نافه‏هاى هدایت بر گشادند، و صباى دولت دین را فرمودند که نسیم این نافه‏ها بودیعت بتو دادیم. گرد عالم طواف همى کن، و احوال هر قومى مطالعت مى‏کن. هر کجا دماغى بینى عاشقانه، و هر کجا دلى بینى بر مجمره قهر عشق سوخته، نسیمى از وى بدان دل و بدان خاطر رسان. آن بیچارگان و بیمایگان کفره قریش، آن راندگان حضرت، و مطرودان قطیعت، دماغهاى ایشان در قهر خذلان بود.

نسیمى نصیب دماغ ایشان نیامد، تا رب العزه بحکم حرمان ایشان را میگوید: قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ‏. وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها- کم من اهل قریه رکنوا الى الغفله، و اغتروا بطول المهله، فباتوا فى خفض الدعه، و أصبحوا و قد صادفتهم البلایا بغته، و أدرکتهم القضیه الازلیه. تلک سنه اللَّه فى الذین خلوا من الکافرین و عادته فى الماضین من الماردین.

اى مسکین! نگر که بروزگار امن و صحت و نعمت فریفته نگردى، و اگر روزى مرادت برآید، از دنیا ایمن ننشینى، که زوال نعمت و بطش جبارى بیشتر بوقت امن آید. یقول اللَّه تعالى: حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَهً، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها الایه. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ‏ الایه، یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ، کَلَّا، کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ‏ الایه، أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ‏ الایه، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ الایه. هر که درین آیات تدبر کند داند که این بساط لعب و لهو در نوشتنى است، و این خانهاى بنقش و نگار گذاشتنى است، و این جهانیان و جهانداران که خسته دهراند، و مست شهوت، در سفینه خطراند، و در گرداب هلاک:

در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک‏ تیرشان پروین گسل بود و سنانشان جان گذار
بنگرید اکنون بنات النعش‏وار از دست مرگ‏ نیزها شان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار!

یکى از بزرگان دین ببناهاى نعمان منذر برگذشت، آنجا که خورنق و سدیر گویند، گفت: آن بناهاى عظیم دیدم، و ایوانهاى برکشیده خراب گشته، و دودى و گردى از آن برآمده، همه بى‏ کار و بى‏ کس مانده. بدیده عبرت در آن مى‏ نگرستم و مى‏ گفتم: این سکّانک؟ این جیرانک؟ ما فعل قطّانک؟ گفتا: هاتفى آواز داد که:

افناهم حدثان الدهر و الحقب‏ و غالهم زمن فى صرفه نوب‏

گفتا: و بر دیوارى دیدم که خطى بدین صیغه نوشته که‏[۶]:

هذى منازل اقوام عهدتهم‏ فى خفض عیش و عزّ ما له خطر
صاحت بهم نائبات الدهر فانقلبوا الى القبور فلا عین و لا اثر

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ‏- سؤال تعنیف است و تعذیب. وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ‏ سؤال تشریف است و تقریب. روز قیامت سؤال متفنن است، از آنکه احوال خلق متفاوت است. سؤال هر کس بر اندازه روش او. قومى را از کردار پرسند. قومى را از نعمت. قومى را از صدق و صفاوت. قومى را سؤال کنند از روى سیاست و هیبت، قومى را از لطف و کرامت. سؤال کردار آن است که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ‏.

سؤال نعمت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ‏. سؤال صدق و صفاوت: لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ‏. سؤال هیبت و سیاست: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ‏؟ و سؤال لطف و کرامت سؤال پیغامبران است، و هو قوله تعالى: وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ‏.

وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُ‏- وزن اعمال بمیزان اخلاص حقّ است، و وزن احوال بمیزان صدق عدل. بیچاره و محروم کسى که عمل وى بریا آلوده، و حال وى بعجب آمیخته! که در مقام ترازو نه آن حال را قدرى بود، نه این عمل را وزنى. یقول اللَّه تعالى:

فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً، و در اثر عمر است: حاسبوا انفسکم قبل أن تحاسبوا،و زنوها قبل أن توزنوا، و تهیئوا للعرض الاکبر. میگوید: اعمال خویش را وزن کنید پیش از آنکه بر شما وزن کنند، و شمار خویش برگیرید، و در کار خود نظر کنید، که عرض اکبر را و انجمن قیامت را چه ساخته‏اید؟ اینست که رب العالمین گفت: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، و در خبر است که عاقل را چهار ساعت بود که سعادت خویش در آن طلب کند، و روزگار خویش بآن بیاراید: ساعتى که در آن حساب خویش کند، و اعمال و احوال خود سنجد، و ساعتى که وى را در آن با حق رازى بود، و نیازى نماید، و ساعتى که در آن تدبیر معاش خویش بجاى آرد، و ساعتى که در مناجات و بدانچه او را دادند از دنیا بیاساید.

وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُ‏- پیران طریقت و ارباب معرفت گفتند: موازین مختلف است: نفس و روح را میزانى است و قلب و عقل را میزانى، و معرفت و سر را میزانى.

نفس و روح را میزان امر و نهى است، و هر دو کفه آن کتاب و سنت. قلب و عقل را میزان ثواب است، و هر دو کفه آن وعد و وعید است. معرفت و سر را میزان رضا است، و هر دو کفه آن هرب و طلب. هرب از دنیا بگریختن است، و در عقبى آویختن، و طلب عقبى بگذاشتن است، و مولى را جستن. همه چیزى تا نجویى نیابى، و حق را تا نیابى نجویى.از آنست که طالبان حق عزیزاند.

پیر طریقت گفت: الهى! اگر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. ار کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. الهى! چون وجود تو پیش از طلب و طالب است، طالب از آن در طلب است که بى‏ قرارى برو غالب است. عجب آنست که یافت نقد شد و طلب بر برنخاست. حق دیده ور شد، و پرده عزت بجاست!

اى جمالى کز وصالت عالمى مهجور و دور بر میانشان از غمت جز حیرت و زنار نیست‏
دیدنیها هست آرى گفتنیها روى نیست‏ در میان کام افعى صورت گفتار نیست.

______________________________

[۱] ( ۱)- ج: کردگار.

[۲] ( ۱)- ج: کامرانى.

[۳] ( ۲)- ج: نیست.

[۴] ( ۳)- ج: درد دل.

[۵] ( ۱)- ج: و جان شاد و دل خرم.

[۶] ( ۱)- ج: گفتا و بر دیوارى دیدم نوشته.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=