الزخرف - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الزخرف آیه ۳۲ ـ ۶۶

۲- النوبه الاولى‏

(۴۳/ ۶۶- ۳۲)

قوله تعالى:

أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ‏، ایشان میبخشند بخشایش خداوند تو،

نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ‏، ما بخش کردیم میان ایشان،

مَعِیشَتَهُمْ فِی- الْحَیاهِ الدُّنْیا، زیش ایشان و جهان داشتن ایشان در زندگانى این جهانى،

وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ‏، و برداشتیم ایشان را زبر یکدیگر در عز و در مال، پایه‏ ها افزونى،

لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا تا یکدیگر را بچاکرى و بندگى گیرند و زیر دستى سازند،

وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۳۲) و بهشت خداوند تو، به است از آنچه ایشان [از این جهان‏] مى‏فراهم کنند.

وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً، و اگر نه آن بودى که [ما خواستیم که‏] مؤمن و کافر، [در عیش این جهان‏] چون هم باشند، [توانگران و درویشان‏]

لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ‏، ما ساختیمى و کردیمى‏ هر کس را که برحمن کافر شود،

لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّهٍ، خانهاى ایشان را کاذى‏ سیمین،

وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ (۳۳) و نردبانهاى سیمین که بآن برمیشدندى‏ 

وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً، و خانه‏ هاى ایشان را ما، درها و تختها کردیم،

عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ (۳۴) که بر آن تکیه میزدندى.

وَ زُخْرُفاً، و آن همه ایشان را زرین کریمى،

وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا، و نبودى‏ آن مگر [بسر آمدنى‏] چیز این جهانى،

وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (۳۵) و پیروزى آن جهان بنزدیک خداوند تو، پرهیزگاران راست.

وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ‏، و هر که بگردد از ذکر رحمن،

نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً، دیوى را فرا، دست او سازیم،

فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (۳۶) تا او را دمساز مى ‏بود.

وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ‏، تا آن دیو ایشان را از راه باز میگرداند،

وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۷) و ایشان میپندارند که بر راه راست‏اند.

حَتَّى إِذا جاءَنا، تا آن گه که هر دو آیند بما، قالَ‏، گوید آدمى، [فرادیو]،

یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ‏، کاش میان من و میان تو،

بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ‏، چندان بودى که میان دو گوشه جهان،

فَبِئْسَ الْقَرِینُ (۳۸) بد دمساز که تویى.

وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ‏، سود ندارد شما را آن روز که ستمکارانید،

أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۹) که شما در عذاب با یکدیگر انبازانید.

أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَ‏، باش تو آنى که گوش دل کردلان شنوانى،

أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ‏، یا چشم دل نابینادلان را راهنمایى،

وَ مَنْ کانَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۴۰) یا او که در گمراهى آشکار است، با راه آرى.

فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ‏، اگر تو را ببریم،

فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (۴۱) ما از ایشان کین خواهیم ستد.

أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْناهُمْ‏، یا با تو نمائیم آنچه ایشان را مى وعده دهیم،

فَإِنَّا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (۴۲) [اگر این کنیم یا آن‏]، ما بر ایشان پادشاهیم.

فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ‏، سخت دار و دست محکم در این پیغام زن که بتو فرستادم،

إِنَّکَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۴۳) که تو بر راه راستى.

وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ‏، و این قرآن تازى و دین تازى و حکم تازى و قبله تازى و عید تازى آوا و بزرگ نامى توست، و عرب که قوم تواند،

وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (۴۴) و شما را از شکر این بخواهند پرسید.

وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا پرس ایشان را که فرستادیم پیش از تو از فرستادگان ما [به پیغام‏]،

أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَهً یُعْبَدُونَ (۴۵) پرس که ما فزود از رحمن، خدایان کردیم تا پرستند هرگز از ما پسند و دستورى آن بود.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا، فرستادیم موسى را به پیغامها و نشانه‏ هاى‏ خویش،

إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ‏، بفرعون و حشم او،

فَقالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۶) گفت من فرستاده خداوند جهانیانم.

فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا، چون بایشان آمد، بپیغامها و نشانهاى ما

إِذا هُمْ مِنْها یَضْحَکُونَ (۴۷) ایشان از آن خنده درگرفتند.

وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَهٍ، ننمودیم ایشان را هیچ نشانى،

إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها، مگر همه از یکدیگر مهتر و بهتر،

وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ‏، و فرا گرفتیم ایشان را بعذاب،

لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۴۸) تا مگر بتوبه بازگردند.

وَ قالُوا یا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّکَ‏، گفتند اى جادو، خوان خداوند خویش [ما را و خواه از او]

بِما عَهِدَ عِنْدَکَ‏، بآن عهد و پیمان که نزدیک تو نهاده است،

إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ (۴۹) که ما بر آن پیمان بخواهیم پائید و با راه خواهیم آمد.

فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ‏، چون بازبردیمى از ایشان عذاب،

إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ‏ ایشان پیمان می شکستندى‏ .

وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ‏، بانگ زد فرعون در قوم خویش،

قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ، گفت اى قوم نه مراست پادشاهى زمین مصر،

وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی‏ و، و این جویها آنک روان زیر من،

أَ فَلا تُبْصِرُونَ (۵۰).أَمْ‏ نمى‏بینید یا میبینید؟،

أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ‏، من به‏ام از این مرد که خوار است،

وَ لا یَکادُ یُبِینُ (۵۱) و نمیتواند که سخن گشاید آسان.

فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ‏، چرا برو، دستینهاء زرین نیوکندند و نیاراستند،

أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَهُ مُقْتَرِنِینَ (۵۲) یا چرا باو فرشتگان نیامدند، دست در دست.

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ‏، سبک و بى ‏مغز در دست آمد او را قوم او، و ایشان را زبون گرفت، [سبک با خود خواند ایشان را] و تن فراوى دادند،

إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۵۳) که ایشان گروهى بودند نافرمانان و بدان.

فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ‏، چون ما را بخشم آوردند، کین کشیدیم از ایشان،

فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۴) بآب بکشتیم ایشان را همه.

فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً، ایشان را سرگذشتى کردیم،

وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ (۵۵) و داستانى پسینان را.

وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا و آن گه که پسر مریم را مثل زدند [و او را عیار ساختند تکذیب را]،

إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (۵۶) و قوم تو قریش از آن، بانگ و خنده در گرفتند و از تصدیق برگشتند.

وَ قالُوا، أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ، گفتند: این خدایان ما بهتر که بتان‏اند یا عیسى، [اگر عیسى بآتش شاید، بتان هم شابند]،

ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا، بعیسى مثل نزدند ترا در این سخن مگر به پیکار و پیچیدن در حق،

بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ‏ قریش قومى‏اند جنگین.

إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ‏، نیست عیسى مگر بنده‏اى که بنواختیم او را و نیکویى کردیم با او،

وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِی إِسْرائِیلَ‏، و او را عبرتى کردیم بنى اسرائیل را،

وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَهً، و اگر ما خواستیمى‏ هم از شما فرشتگان آفریدیمى،

 فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ (۶۰) که در زمین میبودندید، یکى پس دیگر و جو کى پس جو کى.

وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَهِ، و عیسى آگاهى خلق است رستاخیز را،

فَلا تَمْتَرُنَّ بِها نگر بگمان نبید درین،

وَ اتَّبِعُونِ‏، [و تو گوى اى محمد] بر پى من روید،

هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۱) که راه راست اینست.

وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ‏، و نبادا که شیطان شما را از راه برگرداند،

إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۲) که او شما را دشمنى است آشکارا.

وَ لَمَّا جاءَ عِیسى‏ بِالْبَیِّناتِ‏، و آن گه که عیسى آمد بپیغامها و نشانهاى روشن،

قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَهِ، گفت آوردم شما را سخن راست، درست،

وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ‏، و تا بیان کنم شما را چیزى از آنچه در آن مختلف شدید ،

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۶۳) بپرهیزید از خشم و عذاب خدا و مرا، فرمانبردار باشید.

إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ‏، اللَّه اوست که خداوند من و خداوند شماست،

فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۶۴) او را پرستید که راه راست اینست.

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ‏ مختلف شدند، جدا جدا گوى‏ سپاهها از میان ترسایان،

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (۶۵) پس ویل ایشان را که ستم کردند بر خویشتن، از عذاب روزى دردنماى.

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَهَ، چه چشم دارند، مگر رستاخیز را،

أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَهً، که بایشان آید ناگاه،

وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۶۶) و ایشان نمیدانند [که خواهد بود].

النوبه الثانیه

قوله تعالى:- أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ‏، یعنى النبوه و الرساله، قال مقاتل: معناه: أ بأیدیهم مفاتیح الرساله، فیضعونها حیث یشاءون، این آیت جواب ایشانست که گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ‏ میگوید کلید رسالت و نبوت بدست ایشانست تا آنجا نهند که خود خواهند؟.

آن گه گفت: نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ، فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا، فجعلنا هذا غنیا و هذا فقیرا و هذا مالکا و هذا مملوکا، فکما فضّلنا بعضهم على بعض فى الرزق کما شئنا، کذلک اصطفینا بالرساله من شئنا، قسمت معیشت و رزق بندگان در دنیا با ایشان نگذاشتیم و با اختیار ایشان نیفکندیم، که خود کردیم، بعلم و حکمت خویش، یکى توانگر، یکى درویش، یکى مالک، یکى مملوک.

چون قسمت معیشت و رزق باختیار ایشان نیست کرامت نبوت و رسالت اولى‏تر که باختیار ایشان نبود، حکمت اقتضاء آن کرد که در معیشت و رزق، بعضى را بر بعضى افزونى دادیم، چنانک خواستیم،و کسى را بر حکم ما اعتراض نه، هم چنان قومى را برسالت و نبوت برگزیدیم بخواست خویش، و کسى را روى اعتراض نه. آن گه بیان کرد که تفاوت ارزاق از بهر چیست؟

گفت: لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا این لام لام غرض گویند، اى- لیستخدم بعضهم بعضا، فیسخر الاغنیاء باموالهم الفقراء بالعمل فیکون بعضهم لبعض سبب المعاش، هذا بماله و هذا بعمله، فیلتئم قوام امر العالم، وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ‏ یعنى النبوه، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ‏ من المال، میفرماید توانگرى نبوت، به است از توانگرى مال، و آنکه توانگرى مال در دست شما و باختیار شما نیست، کرامت نبوت و توانگرى رسالت اولیتر که در دست شما و باختیار شما نبود،

و قیل معناه: وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ‏، عباده بالایمان و الاسلام، خَیْرٌ من الاموال التی یجمعونها، مؤمنانرا ایمان و اسلام به است از خواسته دنیا که جمع میکنند، زیرا که خواسته دنیا، اگر حلالست، حسابست، و اگر حرامست، عذابست، و قیل: وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ‏ یعنى الجنه، خَیْرٌ، للمؤمنین، مِمَّا یَجْمَعُونَ‏ یجمع الکفار من الاموال.

وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً، اى- لو لا قضاء اللَّه السابق فى الخلق، ان یکونوا اغنیاء و فقراء، لجعلنا الکفار کلّهم اغنیاء، لیعلموا انه لا قیمه للدنیا، این هم جواب ایشانست که گفتند لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ‏ ایشان ظن چنان بردند که استحقاق نبوت و رسالت، بمال و خواسته دنیاست. و تا مال نباشد، سزاوارى نبوت نباشد.

رب العالمین و ایشان نمود که این دنیا و مال دنیا محلى و قیمتى نیست، اگر نه حکم رفته و سابقه ازل بودى که خلق باید که چون هم باشند بتوانگرى و درویشى، ما این کافران را همه توانگر آفریدى و خانه‏هاى ایشان سیمین و زرین کردى، از خوارى و ناچیزى دنیا.

وفى الخبر: لو کان الدنیا تزن عند اللَّه جناح بعوضه ما سقى کافرا منها شربه ماء و عن المستور دبن شدّاد احد بنى فهر قال: کنت‏  فى الرکب الذین وقفوا مع رسول اللَّه (ص) على السخله المیته، فقال رسول اللَّه: أ ترون هذه هانت على اهلها حین القوها، قالوا: من هوانها القوها. قال رسول اللَّه: الدنیا اهون على اللَّه من هذه على اهلها.

و قال الحسن. معنى الایه لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً مجتمعین على الکفر و على اختیار الدنیا على الآخره، لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّهٍ و ذلک، لهوان الدنیا على اللَّه. قرء ابن کثیر و ابو عمرو سقفا بفتح السین و سکون القاف على الواحد و معناه الجمع، کقوله: فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ‏ و قرء الآخرون سقفا بضم السین و القاف على الجمع، و هى جمع السقف مثل رهن و رهن و قیل: هى جمع السقیف و قیل: هى جمع الجمع سقف و سقوف و سقف و قیل: سقیفه و سقائف و سقف، وَ مَعارِجَ‏ اى- مصاعد و مراقى و قرء: معاریج و هما لغتان، واحدهما:معراج مثل مفتاح و مفاتح و مفاتیح.

عَلَیْها یَظْهَرُونَ‏ اى- یعلون و یرتقون، یقال: ذهبت على السطح اذا علوته، قال النابغه:

بلغنا أ لستما فى مجدنا و علونا و انا لنرجو فوق ذلک مظهرا 

اى: مصعدا، اى: جعلنا معارج من فضه علیها یعلون.
وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً من فضه عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ‏، یجلسون و ینامون.
وَ زُخْرُفاً الزخرف فى اللغه، الزینه، قال اللَّه عز و جل:حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها و قال: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً و المزخرف المزین و المراد به هاهنا الذهب و هو معطوف على محل‏ مِنْ فِضَّهٍ، یعنى سقفا من فضه و زخرف اى: ذهب. و قیل: معنى الایه: لو فعلنا ذلک بالکفار، لافتتن بهم غیرهم و توهّموا ان ذلک لفضیله فى الکفار فیکفرون و یکونون فى الکفر أمه واحده. قوله: وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا.

قرء عاصم و حمزه: لما بالتشدید بمعنى الا اى: و ما کل ذلک الا متاع الحیاه الدنیا و قرء الباقون لما بالتخفیف. و الوجه انّ، ان على هذا هى المخففه من الثقیله، و زائده، و التقدیر: و ان کل ذلک لمتاع الحیاه الدنیا، یزول و یذهب، وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ‏ اى ثواب الآخره خیر للمتقین.

و قیل معناه: و الجنه عند ربک للمتقین خاصه.روى ان عمر کان یقول: لو ان رجلا هرب من رزقه لا تبعه حتى یدرکه‏ کما ان الموت یدرک من هرب منه، له اجل هو بالغه و اثر هو واطئه و رزق هو آکله و حتف هو قاتله، فاتقوا اللَّه و اجملوا فى الطلب و لا یحملنّکم استبطاء شی‏ء من الرزق ان تطلبوه بمعصیه اللَّه فان اللَّه عز و جل لا ینال ما عنده الا بطاعته و لن یدرک ما عنده بمعصیته، فاتقوا اللَّه و اجملوا فى الطلب.

وَ مَنْ یَعْشُ‏، اى: یعرض عن ذکر الرحمن فلم یخف عتابه و لم یرج ثوابه، تقول عشوت الى کذا، اى: ملت الیه و عشوت عنه، اى: ملت عنه کما تقول، عدلت الى فلان و عدلت عنه.

و قرء ابن عباس: و من یعش بفتح الشین اى یعم یقال عشى یعشى عشى اذا عمى، فهو اعشى و امراه عشواء و قیل: عن ذکر الرحمن، اى: عن معرفته و طاعته لانه لا یذکره الا من عرفه و اطاعه. و قیل یحتمل ان المراد به، من نزل فیهم قوله:- وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ‏ نظیر الایه قوله:- الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی‏ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً اى- نهیئ له و نسبب له شیطانا و نضمه الیه و نسلطه علیه‏ فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ‏ لا یفارقه یزین له العمى و یخیل الیه انه على الهدى.

و قیل ذلک فى القیامه یقرن کل انسى بالشیطان الذى کان یدعوه، قرء یعقوب و حماد عن عاصم یقیض له بالیاى على ضمیر الرحمن و قرء الباقون: نقیض بالنون على اخبار اللَّه تعالى عن نفسه بالتقییض. وَ إِنَّهُمْ‏ یعنى الشیاطین‏ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ‏ اى: یصدون الکافرون عن الاسلام و یمنعونهم على الهدى‏ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ‏ اى یحسب الکفار انهم على هدى و انهم محقون فى قولهم و عملهم. حَتَّى إِذا جاءَنا قرء اهل العراق غیر ابى بکر على الواحد یعنون الکافر و قرء الآخرون جاءانا على التثنیه یعنون الکافر و قرینه جعلا فى سلسله واحده،

فقال الکافر لقرینه‏ یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ‏ اى: بعد ما بین المشرق و المغرب فغلب اسم احدهما على الآخر کما یقال للشمس و القمر، القمران و لابى بکر و عمر العمران، فَبِئْسَ الْقَرِینُ‏ کنت فى الدنیا و قیل‏ فَبِئْسَ الْقَرِینُ‏ انت فى النار قال ابو سعید الخدرى اذا بعث الکفار، زوّج کل واحد منهم بقرینه من الشیاطین فلا یفارقه حتى یصیر الى النار وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ‏ إِذْ ظَلَمْتُمْ‏ اشرکتم فى الدنیا أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ‏ اى- لن ینفعکم الیوم اشتراککم فى العذاب، این سخن جواب آن کس است که بدى میکند و میگوید که این نه همه من میکنم که دیگران نیز مى‏کنند، یعنى که اشتراک در عذاب، شما را سود ندارد و در عذاب تخفیف نیارد که در دوزخ، تأسى و تسلى بیکدیگر نبود، هر کسى بخود مشغول بود و در عذاب خود گرفتار.

و قال مقاتل معناه لن ینفعکم الاعتذار و الندم الیوم لانکم انتم و قرناؤکم مشترکون الیوم فى العذاب کما کنتم فى الدنیا مشترکین فى الکفر، عذر و پشیمانى امروز شما را سود ندارد که شما امروز با قرناء خویش در عذاب مشترک خواهید بود، چنان که در دنیا در کفر مشترک بودید.
أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کانَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏.

هذا خطاب للنبى (ص) اى- لا یضیق صدرک فان من سبق علم اللَّه بکفره لا یسمع و لا یهتدى. فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ‏ بان نمیتک قبل ان نعذبهم، فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ‏ بالقتل بعدک.أَوْ نُرِیَنَّکَ‏ فى حیاتک‏ الَّذِی وَعَدْناهُمْ‏ من العذاب‏ فَإِنَّا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ‏ متى شئنا عذبناهم و اراد به مشرکى مکه انتقم منهم یوم بدر. هذا قول اکثر المفسرین و قال الحسن و قتاده عنى به اهل الاسلام من امّه محمد، و قد کان بعد النبى نقمه شدیده فى امته، فاکرم اللَّه نبیه و ذهب به و لم یر فى امته الا الذى تقر عینه به و ابقى النقمه بعده.

و روى ان النبى ارى ما یصیب امته بعده فما رؤى ضاحکا متبسما حتى قبضه اللَّه.فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ‏ اى- تمسک بالقرآن و اتله حق تلاوته و امتثل اوامره، و اجتنب نواهیه، إِنَّکَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏ اى- على الدین الذى لا عوج له و إِنَّهُ‏ یعنى قرآن‏ لَذِکْرٌ لَکَ‏ اى شرف لک و لقومک قریش، نظیره:لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ‏ اى شرفکم‏ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ‏ عن حقه و اداء شکره.
روى الضحاک عن ابن عباس: ان النبى (ص) اذا سئل: لمن هذا الامر بعدک لم یخبر بشی‏ء حتى نزلت هذه الایه و کان بعد ذلک اذا  قال: لقریش.
وعن ابن عمرقال رسول اللَّه‏ لا یزال هذا الامر فى قریش ما بقى اثنان.و قال ان هذا الامر فى قریش لا یعادیهم احد الا اکبّه اللَّه على وجهه ما اقاموا الدین

وقال (ص) من یرد هوان قریش اهانه اللَّه.
و قال مجاهد: القوم هم العرب فالقرآن لهم شرف اذ نزل بلغتهم ثم یختص بذلک الشرف، الاخص فالاخص من العرب حتى یکون الاکثر لقریش و لبنى هاشم.
وعن ابى برده قال قال رسول اللَّه‏ الامراء من قریش لى علیهم حق و لهم علیکم حق ما حکموا، فعدلوا. و استرحموا، فرحموا. و عاهدوا، فوفوا، فمن لم یفعل ذلک، فعلیه لعنه اللَّه و الملائکه و الناس اجمعین.

وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا، لهذا الکلام وجهان، احدهما ان اللَّه عز و جل جمع رسله لیله اسرى برسوله فى مسجد بیت المقدس فاذن جبرئیل ثم اقام و قال یا محمد: تقدم فصل بهم فتقدم و صلى بهم فلما فرغ من الصلاه قال له جبرئیل «سل» یا محمد مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَهً یُعْبَدُونَ‏ فقال رسول اللَّه (ص) لا اسئل قد اکتفیت‏

و هذا قول الزهرى و سعید بن جبیر و ابن زید قالوا: جمع له الرسل لیله اسرى به و أمر أن یسئلهم فلم یشکّ و لم یسئل و هذه الایه عدّت مکیه لان رسول اللَّه (ص) لم یکن هاجرا لیلتئذ بعد و کل ما نزل من القرآن بعد مهاجره رسول اللَّه بمکه فى عمره القضاء و فى الفتح فى اسفاره.

فانه یعد مدنیّه و الوجه الثانى: و سئل من ارسلنا الیهم من قبلک رسولا من رسلنا، یعنى سل مؤمنى اهل الکتاب الذین ارسلنا الیهم الانبیاء هل جاءتهم الرسل الا بالتوحید و المراد بالسئوال، التقریر لمشرکى قریش انه لم یأت رسول و لا کتاب بعباده غیر اللَّه عز و جل.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَقالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ آیاته العصا و الید البیضاء فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا إِذا هُمْ مِنْها یَضْحَکُونَ‏ استهزءوا بها و قالوا انها سحر و تخییل و هذا تسلیه للنبى (ص) وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَهٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها این آنست که پارسیان گویند که همه از یکدیگر نیکوتر، همه از یکدیگر بهتر و مهتر، اکبر من اختها اى- قریبها و صاحبتها التی کانت قبلها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ‏ یعنى بالسنین و نقص من الثمرات و الطوفان و الجراد و القمل‏ و الضفادع و الدم و الطمس فکانت هذه دلالات لموسى و عذابا لهم و کانت کل واحده اکبر من التی قبلها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ‏ عن کفرهم‏ وَ قالُوا لموسى لما عاینوا العذاب، یا أَیُّهَا السَّاحِرُ یا ایها العالم الکامل الحاذق و انما قالوا هذا توقیرا و تعظیما له لان السحر عندهم کان علما عظیما و صفه ممدوحه ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ‏ اى- بما اخبرتنا عن عهده الیک، انّا ان آمنّا کشف عنا العذاب فسله بکشف العذاب عنا إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ‏ مؤمنون، فدعا موسى فکشف عنهم العذاب فلم یؤمنوا فذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ‏ اى ینقضون عهدهم و یصرّون على کفرهم.

وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ‏ چون موسى دعا کرد و رب العزه بدعاء وى عذاب از قبطیان باز برد، فرعون ترسید که ایشان بموسى ایمان آرند همه را جمع کرد و ملک خود و قوت خود فرا یاد ایشان داد و ضعف موسى فرا نمود تا نپندارند که کشف عذاب بدعاء موسى بود که اگر بدعاء وى بودى و او بدعوى صادق بودى، ملک وى را بودى و دعاء از بهر خود کردى تا آن لثغه که بر زبان وى است زائل گشتى، گفت: أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی‏ نه ملک زمین مصر مرا است و اینک جویهاى نیل زیر قصر من و در بوستان ورزان من میرود بفرمان من، و آن جویهاى نیل سیصد و شصت بودند، اصل آن و معظم آن چهارند:
یکى نهر ملک، دیگرى نهر طولون سوم نهر دمیاط، چهارم طنیس‏ أَ فَلا تُبْصِرُونَ أَمْ‏ سخن اینجا تمام است یعنى أ فلا تبصرون ام تبصرون، نمى ‏بینید یا مى ‏بینید آن گه گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ‏ و قیل معناه ا فلا تبصرون شده ملکى و عجز موسى.

ثم قال: ام انا خیر بل انا خیر من هذا الذى هو مهین اى: فقیر لا حشم معه‏ وَ لا یَکادُ یُبِینُ‏ اى- لا یکاد یفصح بکلامه للثغه التی فى لسانه، کان موسى (ع) بلیغا فصیحا و کانت علیه حلاوه و مهابه و ملاحه غیر ان لسانه کانت به عقده فلما قال: وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی‏ قیل له‏ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ‏ فبقیت منها لثغه.

فرعون خود را فضل نهاد بر موسى و گفت طاعت من اولیترکه مرا ملک است و فرمان و حشم من برم، از این موسى حقیر ضعیف و درویش که او را نه حشم است و نه مال و نه معیشت که بدان زیش کند و نه فصاحتى که بیان سخن کند.

فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ‏ ان کان صادقا أَسْوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ‏ جمع الاسوره و هى جمع الجمع قرء حفص و یعقوب اسوره و هى جمع سوار قال مجاهد کانوا اذا سوّدوا رجلا سوروه بسوار و طوقوه بطوق من ذهب یکون ذلک دلاله لسیادته و علامه لریاسته فقال فرعون هلّا القى رب موسى علیه اسوره من ذهب ان کان سیدا یجب طاعته‏ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَهُ مُقْتَرِنِینَ‏ متتابعین یقارن بعضهم بعضا یشهدون له بصدقه و یعینونه على امره قال اللَّه تعالى‏ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ‏، اى استخف فرعون قومه القبط یعنى وجدهم جهالا و استخف عقولهم و قیل طلب منهم الخفه فى الطاعه و هى الاسراع الیها فاطاعوه یقال اخف الى کذا اى اسرع الیه و استخفه غیره دعاه الى ذلک، اى:و استخفهم بهذا الکلام المزخرف‏ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ‏ خارجین عن دین اللَّه.
فَلَمَّا آسَفُونا اى اغضبونا و الاسف اشد الغضب، انْتَقَمْنا مِنْهُمْ‏، اى احللنا بهم النقمه و العذاب‏ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ‏. فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً قرأ حمزه و الکسائى سلفا بضم السین و اللام جمع سلیف من سلف اى تقدم و قرأ الباقون سلفا بفتح السین و اللام على جمع السالف مثل حارس و حرس و خادم و خدم و راصد و رصد و هم الماضون المتقدمون من الامم، و المعنى، جعلناهم متقدمین لیتعظ بهم الآخرون‏ وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ‏ اى عبره وعظه. و قیل سلفا لکفار هذه الامه الى النار اى مقدمه کفار هذه الامه الى النار وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ‏ اى یضرب بهم الامثال فیما بینهم.

وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا مفسران اندرین آیت مختلف القول‏اند بر سه گروه:قومى گفتند الضارب للمثل عبد اللَّه بن الزبعرى کان من مرده قریش قبل ان یسلم این مثل عبد اللَّه الزبعرى زد که آمد برسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت تو مى‏گویى انکم و ما تعبدون من دون اللَّه حصب جهنم شما و هر چه فرود از اللَّه مى‏پرستید (عیسى) هیزم دوزخ است و تو مى‏گویى عیسى برادر منست و پیغامبر خداى. چون‏ وى چنین گفت، مصطفى صلى اللَّه و السلام (ص) خاموش گشت منتظر وحى تا از حق جواب چه آید عبد اللَّه الزبعرى گفت خصمته و اللات و العزى، قریش که حاضر بودند دست زدند و خنده در گرفتند و از تصدیق برگشتند. اینست که رب العالمین فرمود إِذا قَوْمُکَ‏ یعنى قریشا مِنْهُ یَصِدُّونَ‏ اى یضجون و یصیحون و یضحکون و قیل یعرضون عن القرآن و عن التصدیق.

وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ گفتند این خدایان ما بهتر یا عیسى اگر عیسى بآتش شاید بتان، هم شاید. قول دوم آنست که این مثل مشرکان زدند ایشان که ملائکه را دختران گفتند یعنى اذا جاز أن یکون عیسى ابن اللَّه، جاز أن تکون الملائکه بنات اللَّه. باین قول، إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ‏ مؤمنان‏اند که این سخن بر ایشان صعب آمد از آن برگشتند و دیگران را از آن برگردانیدند قال قتاده: یصدون اى یخرجون و قال القرظى: یضجرون. قول سوم آنست که الضارب للمثل هو اللَّه عز و جل این مثل آنست که اللَّه زد در قرآن که‏ إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ‏. مثل عیسى بنزدیک اللَّه چون مثل آدم است آدم را بیافرید از خاک بى‏پدر و بى‏مادر، عیسى را بیافرید از باد بى‏پدر. در تخلیف بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکى‏اند.

چون این آیت فرو آمد کافران گفتند محمد مى‏خواهد که ما او را خداى خوانیم و او را پرستیم چنانک ترسایان عیسى را پرستیدند: باین قول‏ إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ‏ مشرکان قریش‏اند که از ضرب مثل برمیگشتند و مى‏خندیدند وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ، یعنون محمدا خدایان ما به‏اند پرستیدن را یا محمد یعنى که خدایان خود فرونگذاریم و او را پرستیم، یَصِدُّونَ‏ بضم صاد قرائت نافع و ابن عامر و کسایى است و باقى بکسر صاد خوانند هما لغتان مثل یعرشون و یعرشون‏ ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا اى انهم قد علموا انک لا ترید منهم ان ینزلوک منزله المسیح و ما قالوا هذا القول الّا جدلا اى خصومه بالباطل و على القول الاول ما ضربوا هذا المثل لک الا جدلا بالباطل لانهم علموا ان المراد من قوله‏ إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ‏ هؤلاء الاصنام دون عیسى (ع) بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ‏ حاذقون فى الخصومه.
عن ابى امامه قال قال رسول اللَّه (ص) ما ضل قوم بعد هدى کانوا علیه، الا اوتوا الجدل ثم قرأ ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ‏ 
ثم ذکر عیسى علیه السلام فقال:إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ‏ بالتقوى‏ وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا اى آیه و عبره لبنى اسرائیل یعرفون قدره اللَّه على ما یشاء حیث خلقه من غیر اب‏ وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَهً اى لو نشاء لاهلکناکم و جعلنا بدلکم و مکانکم ملائکه فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ‏ یکونون خلفاء منکم یعمرون الارض و یعبدونى و یطیعونى.

و قیل یخلفون اى یخلف بعضهم بعضا و قیل معنى الایه: لو نشاء لجعلنا من الانس ملائکه و ان لم تجر العاده کما خلقنا عیسى من غیر اب و انه لعلم للساعه اى ان عیسى نزوله من اشراط الساعه یعلم بنزوله، قربها و ثبوتها و قیل ان عیسى کان یحیى الموتى فعلم به الساعه و البعث و قراء ابن عباس و ابو هریره و انه لعلم للساعه بفتح العین و اللام اى علامه و اماره للساعه فَلا تَمْتَرُنَّ بِها یعنى اذا انزل فلا تشکن فى قیامها.

یقولها لقریش‏  قال النبى صلى اللَّه علیه و اله سلم‏ لیوشکن ان ینزل فیکم ابن مریم حکما عدلا یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر و یضع الجزیه و یهلک فى زمانه الملک کلها، الا الاسلام.

ویروى‏ انه ینزل على ثنیه بالارض المقدسه یقال لها افیق و علیه ممصران یعنى ثوبین مصبوغین بالصفره و شعر راسه دهین و بیده حربه یقتل بها الدجال فیاتى بیت المقدس و الناس فى صلاه العصر و الامام یؤمّ بهم فیتاخر الامام فیتقدمه عیسى و یصلى خلفه على شریعه محمد (ص) ثم یقتل الخنازیر و یکسر الصلیب و یخرب البیع و الکنانس و یقتل النصارى الّا من آمن به.
و قال الحسن و جماعه و انه یعنى و ان القرآن لعلم للساعه یعلمکم قیامها و یخبرکم باحوالها و اهوالها فَلا تَمْتَرُنَّ بِها اى لا تشکن فیها قال ابن عباس اى لا تکذبوا بها وَ اتَّبِعُونِ‏ القول هاهنا مضمر اى قل یا محمد اتبعونى على التوحید هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ‏ اى هذا دین قیم و قال الحسن هذا القرآن صراطه الى الجنه مستقیم.

وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ‏ عن الایمان بالساعه و القرآن‏ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ‏ ظاهر العداوه وَ لَمَّا جاءَ عِیسى‏ بِالْبَیِّناتِ‏ اى بالحجج و المعجزات‏ قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَهِ اى بالنبوه و قیل بالانجیل‏ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ‏ من احکام التوریه قال قتاده یعنى اختلاف الفرق الذین تحزبوا على امر عیسى و قیل: لابین‏ لکم ما کان بینکم من الاختلاف فى الدین قال.

الزجّاج الذى جاء به عیسى فى الانجیل انما هو بعض الذى اختلفوا فیه و بین لهم فى غیر الانجیل ما احتاجوا الیه‏ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ‏ خالقى و رازقى و انا عبد مخلوق محتاج الى الرزق‏ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ، فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ‏ اى فیما بینهم و هم احزاب النصارى تحزبوا فى عیسى ثلث فرق الملکائیه و النسطوریه و الیعقوبیه فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا اى قالوا فى عیسى ما کفروا به‏ مِنْ عَذابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ‏ العذاب.هَلْ یَنْظُرُونَ‏ اى ینتظرون‏ إِلَّا السَّاعَهَ یعنى انها تاتیهم لا محاله، فکانهم ینتظرونها، یعنى القاعدین عن الایمان‏ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَهً فجأه وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏ بمجیئها.

النوبه الثالثه

قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا صنادید قریش از سر سبکبارى و طیش میگفتند که از همه عالم کلاه نبوت و افسر رسالت بر یتیم بو طالب نهادند اگر این حدیث راست بودى و این پیغام درست، پیغام رسان ولید مغیره بودى سرور قریش و عظیم مکه، یا بو مسعود ثقفى سید ثقیف و عظیم طائف.

ایشان چنین میگویند و منادى عزت ندا میکند که‏ نَحْنُ قَسَمْنا ما آن را که نخواهیم در مفازه تحیر همى رانیم و آن را که خواهیم بسلسله لطف بدرگاه میکشیم، یکى را بهر لحظه در منازل درجات بدست ترقى جلوه میکنیم و آن را که نخواهیم هر ساعتى سرنگونتر همى داریم. نَحْنُ قَسَمْنا قسمت ما چنین است و حکم ما اینست.

شهریست بزرگ و من بدو درمیرم‏ تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم‏

فرمان آمد: که اى جبرئیل بآن روضه رضا رو و رخش فضل را برگستوان عنایت، بر نه، یتیم بو طالب را بحضرت آر، عنان براق دولت او در شاخ سدره بند، ما میخواهیم که از خزانه غیب، او را خلعتها روان کنیم، گفتند جلوه‏گرى فرزند با على علیین و خوارى ما در اسفل السافلین چیست؟

خطاب آمد که: نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما اعتراض نیست و کس را روى سؤال نیست‏ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ‏ نوح پیغامبر بدرجات على، جنات مأوى، میان نعیم و فوز مقیم شادان و نازان و جگر گوشه نوح در درکات سفلى میان آتش عقوبت و خطیئه سوزان و گدازان چیست؟ نَحْنُ قَسَمْنا قسمت الهى را مرد نیست و حکمى که در ازل کرد آن را تغییر و تبدیل نیست.

ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَ‏. ابلیس مهجور را از آتش بیافرید و در سدره منتهى او را جاى داد و مقربان حضرت بطالب علمى بر وى فرستاد و صد هزار سال او را بر مقام خدمت بداشت آن گه زنار لعنت بر میان او بست، آدم خاکى را از خاک تیره برکشید و ناکرده خدمت، تاج کرامت و اصطفاء بر فرق وى نهاد، گفتند این عز و منقبت آدم از کجا و آن ذل و نومیدى ابلیس چرا، گفت‏ نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما چون و چرا نیست و هر که چون و چرا گوید او را بر درگاه ما بار نیست.

او جل جلاله چون از کسى اعراض کرد جراحتى است که هیچ علاج نپذیرد و چون بر کسى اقبال کرد از خاک خانه او همه گدایان عالم توانگر گردند.

توانگران دو گروهند: توانگران مال و توانگران حال. توانگران مال بمال مینازند و توانگران حال با نَحْنُ قَسَمْنا میسازند و اگر از این باریکتر خواهى توانگران حال دو گروهند: گروهى را دیده بر قسمت قسام آمد، بهر چه یافتند رضا دادند و قانع گشتند، گروهى دیده بر نَحْنُ‏ آمد قَسَمْنا ندیدند از شهود قسام نپرداختند، هر دو کون بر ایشان جلوه کردند در آن نیاویختند، بر سنت سید المرسلین و خاتم النبیین راست رفتند و بر سیرت وى که‏ ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، پى بردند لا جرم امروز مفتاح در رشاد گشتند و مصباح سراى سداد و فردا ایشان را آن ساختند که: لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. بو بکر رضى شیخ شام وقتى در بادیه‏اى بود بتجرید و در اللَّه زارید و گفت: الهى از آن حقیقت خرد که مرا دادى بهره من بر دل من چیزى آشکارا کن تا جان من بیاساید، درى از آن حقایق قربت بر وى گشادند زارى بوى افتاد نزدیک بود که تباه گشتید. گفت:الهى بپوش که من طاقت آن ندارم، آن را بپوشیدند

شیخ الاسلام انصارى گفت نهان:کردن غیب و پوشیدن حقایق آن از اللَّه تعالى رحمت است که آن در این جهان نگنجد. هر چه از آن آشکارا شود یا آن بود که آن کس را در وقت ببرند، یا عقل‏ وى طاقت آن ندارد، احوال و رسوم وى متغیر شود غیب و حقیقت نهان به تا در سراى غیب و حقیقت بر سر آن شوى، که این دنیا سراى بهانه است و زندان اندوه تا روزى که این مدت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در غیب باز شود.

اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در حقایق و غیب باز شود. اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و صبح کرامت از مشرق قربت برآید، اشخاص پیروزى بدر آید، ظلمت فرقت را نور وصلت با برآید، گیر چنان که تو خواهى چنان برآید. بس نماند که آنچه خبر است عیان شود، آرزوها نقد و زیادت بیکران شود. دست علایق از دامن حقایق رهان شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود.

مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ‏ من لم یعرف قدر الخلوه مع اللَّه فحادّ عن ذکره و اخلد الى خواطره الردیئه، قیض اللَّه له من یشغله عن اللَّه. هر که قدر خلوت با حق نداند از ذکر او بازماند و هر که از ذکر او بازماند، حلاوت ایمان از کجا یابد. لا جرم بجاى ذکر رحمن وساوس شیطان نشیند و هواجس نفس بیند و هر که بر پى شیطان رود و هواء نفس پرستد قدر ذکر اللَّه چه داند و از درد دین چه خبر دارد، بلال سوخته باید و سلمان ریخته و معاذ کوفته تا حدیث درد دین و انس ذکر، با تو بگویند.

از این مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید مسلمانى  ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا

اگر بلال است از تیمار مسلمانى بیمار و نحیف گشته، و معاذ است سراپرده عشق در صحراى درد نایافت، زده که: تعالوا نؤمن ساعه.، ور سلمان است جان و دل خویش غریب وار از اندوه دین و درد اسلام بگداخته سر در سرّ خود گم کرده، از وله و تحیر بدان جاى رسیده که بدر مسجد رسول (ص) برگذشت از خود چنان بیخود گشته و در مذکور چنان مستغرق شده که سلام بر رسول فراموش کرد، جلال و عظمت مرسل بجان و دل وى چنان تاختن آورده که جاى سلامى بر رسول نگذاشته.

مصراع: یعلم اللَّه گر همى دانم نگارا شب ز روز.

چون برگذشت و سلام نکرد مصطفى (ص) تیز در وى نگریست دل وى را دید، چون کشتى در بحر غیب افکنده، باد جلال از مهب تجلى خاسته، کشتى بشکسته و سلمان سرگشته. زبان سلمان بزیارت دل رفته، دل در جان آویخته، جان در حق گریخته.

مصطفى (ص) دانست که سلمان از خود رها شده و مرغش از روزن دل بعالم ملکوت پرواز کرده. اى جوانمرد، کار آن مرغ دارد. قفس که در او مرغ نبود بچه شاید.

گفته ‏اند قفس، قالب است و امانت مرغ، پر او عشق، پرواز او ارادت، افق او غیب، منزل او درد، استقبال از راه اتیته هروله. هر گه که این مرغ امانت از این قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند، کروبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، تا برق این جمال دیده‏هاى ایشان نرباید. مصطفى (ص) هر چند که از احوال سلمان با خبر بود غیرتى بر صحراى سینه وى گذر کرد گفت:

اى سلمان مى ‏برگذرى و سلام مى‏ نکنى، سلمان جواب نداد، رسول فرمود اى سلمان آخر نه من راهت نمودم نه بشفاعت من همى امید دارى، سلمان هم جواب نداد، سرّ سلمان آن ساعت در اللَّه زارید که الهى یا زبانى بازده تا جواب دهم یا جوابى از بهر من بازده.

جبرئیل آن ساعت از هواء قدرت بشتاب درآمد رسول فرمود: اى جبرئیل امروز بشتاب آمدى، گفت آرى که سلمان در غرقاب است. اى محمد اللَّه ترا سلام میکند میفرماید که با سلمان مى‏گویى نه راهت من نمودم؟ ترا راه که نمود؟ مى‏گویى نه امید بشفاعت من دارى؟ در کل عالم کرا زهره شفاعت بود تا دستورى من نباشد؟

اى محمد تو بر طور نبودى آن روز که ما ندا کردیم آن ذره سلمان در میان ذره‏ها متوارى، خیمه عشق بر صحرا زد و غیرت ارنى استقبال کرد، که یا موسى تو پندارى که در این مملکت، عاشق خود تویى، درنگر باین خاک طور، تا در زیر هر ذره‏اى، عاشقى بینى ایستاده و میگوید: ارنى ارنى،قال النبى (ص): من أراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه، فلینظر الى سلمان.

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=