العنکبوت - كشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار سوره العنکبوت‏ ۶۹- ۴۸

۳- النوبه الاولى‏

۲۹ (۶۹- ۴۸)

 

قوله تعالى: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ‏ تو پیش از این [قرآن‏] هیچ نامه ‏اى نخواندى‏ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ‏ و بدست خویش هرگز ننوشتى‏ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ‏ (۴۸) اگر چنان بودى که تو نویسنده بودى [یا پیش از قرآن نامه ‏اى خوانده بودى‏] آن گه در گمان افتادندى‏[۱] کژراهان و کژروان.

بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ‏ [ساخته تو نیست‏] بل که این نامه سخنانى است روشن پیدا بى‏ گمان، فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ در دلهاى ایشان که ایشان را دانش داده ‏اند، وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ‏ (۴۹) و باز نه نشیند از پذیرفتن سخنان ما مگر ستمکاران.

وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ‏ گفتند چرا برو از[۲] خداوند او نشانهایى فرو نیاید قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ‏ گوى‏[۳] نشانها بنزدیک اللَّه است، وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ‏ (۵۰) و من رساننده بیم نمایم آشکارا.

أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ‏ بسنده نیست ایشان را، أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ‏ که ما فرو فرستادیم بر تو این نامه، یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ‏ تا میخوانند بر ایشان، إِنَّ فِی ذلِکَ لَرَحْمَهً درین نامه براستى که بخشایشى است [از ما] وَ ذِکْرى‏ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‏ (۵۱) و یادگارى گرویدگان را.

قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ‏ بگو اللَّه بسنده است، بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً میان من و میان شما [که اهل کتاب‏اید] گواه راست، یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ [و] میداند او که در آسمان و زمین [چه مى‏بود]، وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ‏ این مشرکان‏اند که بگرویدند بچیز ناچیز، وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ‏ و بخداى کافر شدند أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ‏ (۵۲) ایشان آنند که زیان‏کاران‏اند.

وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ‏ مى‏شتابانند ترا بعذاب آوردن [به ایشان‏]، وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى‏ و اگر نه هنگامى نام زد کرده ‏اید [زندگانیهاى ایشان را] لَجاءَهُمُ الْعَذابُ‏ عذاب آمدى بایشان، وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَهً و حقا که آخر بایشان آید [عذاب‏] ناگاه، وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏ (۵۳) و ایشان نمیدانند [که عذاب آید بایشان و ایشان ناآگاه‏].

یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ‏ مى‏ شتابانند ترا بعذاب آوردن‏ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَهٌ بِالْکافِرِینَ‏ (۵۴) و دوزخ [رسیدنى است‏] بکافران فرو گیرد گرد ایشان [روزى‏].

یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ‏ آن روز که در آید عذاب بر ایشان، مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ‏ و فرو گیرد ایشان را از زبر ایشان و از زیر پایهاى ایشان، وَ یَقُولُ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ (۵۵) و گویند چشید [پاداش‏] آنچه میکردید.

یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا اى رهیگان‏[۴] من که گرویدگانید، إِنَّ أَرْضِی واسِعَهٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ‏ (۵۶) زمین من فراخ است مرا پرستید.

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ‏ هر تنى چشنده مرگ است، ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ‏ (۵۷) آن گه با ما خواهند آورد شما را همگان.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ و ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّهِ براستى که ایشان را جایگاه و درنک گاه سازیم از بهشت، غُرَفاً تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ غرفه‏هاى زیر درختان آن جویها روان، خالِدِینَ فِیها و ایشان جاویدان در آن، نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ‏ (۵۸) نیک مزدى کارگران را.

الَّذِینَ صَبَرُوا آن کارگران که شکیبایى مى ‏کنند، وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ‏ (۵۹) و بر خداوند خود [در مهمها] توکل میکنند و کار باو[۵] مى ‏سپارند.

وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّهٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اى بسا جانورا که روزى خود برنمیدارد اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ‏ اللَّه روزى دهد ایشان را و شما را [که آدمیان‏اید]، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏ (۶۰) و اوست آن شنواى دانا.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ‏ و اگر پرسى مشرکان را، مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏ که که آفرید آسمانها و زمینها را وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ و که نرم کرد آفتاب و ماه را، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ‏ همه گویند که اللَّه‏ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ‏ (۶۱) پس ایشان را از راه راست چون مى ‏برگردانند.

اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏ اللَّه مى ‏گستراند فراخ روزى او را که خواهد از بندگان خویش‏ وَ یَقْدِرُ لَهُ‏ و تنگ میدارد بر ایشان او را که خواهد إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏ (۶۲) اللَّه به [جواب‏] همه چیز دانا است.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ‏ و اگر پرسى از ایشان [که مشرکان‏اند]، مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً کیست که فرو فرستاد از آسمان آبى، فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها تا زنده کرد بآن زمین را پس مرگ آن، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ‏ براستى که گویند که اللَّه، قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ گوى ستایش بسزا اللَّه را بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏ (۶۳) بلکه بیشتر ایشان درنمى یابند.

وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا نیست زندگانى این جهانى، إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ‏ مگر ناکارى و بازى، وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ‏ و سراى پسین آن جهانى براستى که آن پاینده است و با زندگانى، لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏ (۶۴) اگر ایشان دانندى ایشان را به بودید[۶].

فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ‏ چون در کشتى نشینند، دَعَوُا اللَّهَ‏ هم اللَّه را خوانند، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ‏ خواندنى از دل براستى و کسى دیگر را نخوانند فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ چون ایشان را رهانید با خشک و دشت، إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ‏ (۴۷) ایشان با اللَّه انباز خواندن درگیرند.

لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ‏ تا کفر فزایند بآنچه ایشان را دادیم [و رهانیدیم‏] وَ لِیَتَمَتَّعُوا و تا روزگارى گذارند درین جهان‏ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ‏ (۶۶) آرى آگاه شوند.

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً نمى بینند که ایشان را شهرى را دادیم با آزرم بى‏ بیم‏ وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ‏ و مردمان میربایند گرد بر گرد ایشان‏ أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ‏ بنار است و ناچیز مى‏ گروند؟ وَ بِنِعْمَهِ اللَّهِ یَکْفُرُونَ‏ (۶۷) و بنعمت خداى کافر مى‏ شوند؟وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً آن کیست ستمکارتر از آن کس که بر خداى انباز سازد بدروغ؟، أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ‏ یا دروغ‏زن گیرد

چیزى راست که آمد باو، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ‏ (۶۸) در دوزخ جایگاهى بسنده نیست کافران را؟

وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا و ایشان که میکوشند از بهر ما [و در جستن پسند ما] لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا براستى که ایشان را راه نمائیم راههاى خویش [و برسانیم ایشان را به پسند خویش‏] وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ‏ (۶۹) و براستى که اللَّه با نیکوکاران است.

 

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا یا محمّد مِنْ قَبْلِهِ‏، اى- من قبل القرآن‏ مِنْ کِتابٍ‏ کتابا، من الکتب‏ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ‏، اى- و لا تخطّ کتابا بیدک، لانک امّى لا تکتب و لا تقرأ، و کذا صفه النبى (ص) فى التوریه و ذلک فضله‏[۷].

و ذکر الیمین فى الایه تحبیر للکلام، فان الخط بالشمال من ابعد النوادر. هذا من زیادات الکلام کقوله عز و جل: ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ‏ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ‏ یعنى- لو کنت تقرء الکتب او تکتب قبل الوحى لشک المبطلون المشرکون- من اهل مکه- و قالوا انّه یقرأه من کتب الاولین و ینسخه منها. و قال مقاتل المبطلون- هم الیهود- و المعنى: اذا لشک الیهود فیک و اتهموک و قالوا: ان الذى نجد نعته فى التوریه امّى لا یقرأ و لا یکتب، و لیس هذا على ذلک النعت. روى عن الشعبى قال: ما مات النبى (ص) حتى کتب و قرى. وَ لا تَخُطُّهُ‏ بالفتح على النّهى و هو شاذ و الصحیح انّه لم یکن یکتب:

بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ مفسران را درین آیت سه قول است:

حسن گفت: بل القرآن‏ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ المؤمنین؛ جواب ایشان است که گفتند، إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ‏ این قرآن دروغى است که محمد برساخته. رب العالمین گفت ساخته محمد نیست که سخنان خداى است روشن و پیدا بى‏ گمان یاد گرفته و یاد داشته در دلهاى مؤمنان، و این تخصیص این امّت است که امتهاى پیشینه را نبوده پیشینیان کتابهاى خدا نظرا میخواندند و طاقت یادگرفتن و حفظ آن نداشتند مگر پیغامبران، و از اینجا است که موسى (ع) در حضرت مناجات گفت: یا ربّ انى اجد فى التوریه امّه اناجیلهم فى صدورهم یقرءونه ظاهرا. و فى بعض الآثار. «ما حسدتکم الیهود و النصارى على شى‏ء کحفظ القرآن». قال ابو امامه: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار قلبا وعى القرآن. و

قال النّبی (ص).» القلب الذى لیس فیه شى‏ء من القرآن کالبیت الخرب»

و قال (ص): «تعاهدوا هذا القرآن فانّه اشدّ تفصّیا من صدور الرجال من النعم من عقلها».

قال بعض اهل السنّه: القرآن فى الصّدر غیر ممزوج به فمن زعم انّه فى الصدر ممزوج به فقد اخطاء و ذلک لانّه باین عن الصدر غیر ممزوج به بل هو منسوب الیه لقوله تعالى: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏.

قول دوم آنست که این نامه یاد گرفته تو یا محمد از شگفتهاى آشکارا است که تو نویسنده و خواننده نه‏ اى و صفت تو امىّ است و آنکه خبر میدهى از قصه ‏هاى پیشینیان و آئین رفتگان و نیک و بد جهان و جهانیان این دلیلهایى است روشن بر صحت نبوت تو و نشانهاى آشکارا که اللَّه در دلهاى اهل علم نهاده از امّت تو. گفته ‏اند که این اهل علم صحابه رسول‏اند که قرآن حفظ داشتند و احکام آن را معتقد بودند و بجان و دل بپذیرفتند و آن را بى‏ هیچ گمان کلام و سخن اللَّه دانستند.

قول سوم آنست که بل هو یعنى محمد (ص) ذو آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ من اهل الکتاب لانهم یجدونه بنعته و صفته فى کتبهم یعنى نعته (ص) مذکور فى الکتب الماضیه یعرفها اهل الکتاب. روى انّ المسیح عیسى بن مریم (ع) قال‏ للحواریین انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط یعنى محمدا (ص) روح الحق الذى لا یتکلّم من قبل نفسه و لا یقول من تلقاء نفسه شیئا و لکنّه ما یسمع به یکلمکم و یسوسکم بالحق و- یخبرکم بالحوادث و الغیوب و هو یشهد لى کما شهدت له، فانّى جئتکم بالامثال و هو یأتیکم بالتأویل و یفسّر لکم کل شى‏ء. قوله یخبرکم بالحوادث یعنى ما یحدث فى الازمنه، مثل خروج الدجّال و ظهور الدّابه و طلوع الشمس من مغربها و اشباه هذا، و یعنى بالغیوب امر القیامه من الحساب و الجنّه و النار ممّا لم یذکر فى التوریه و الانجیل و الزبور، و ذکره نبیّنا (ص).

وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ‏، اى- ما ینکر هذا الکتاب و لا هذه الحجج الّا الظالمون انفسهم. تقول جحده و جحد به و کفره و کفر به، و الجحود فى الایه الاولى متعلق بالوحدانیّه و فى الایه الثانیه متعلق بالنبوّه.

وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ‏ قرأ ابن کثیر و حمزه و الکسائى و ابو بکر آیه من ربّه على التوحید و قرأ الآخرون آیات من ربّه لقوله عزّ و جلّ:

قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ‏، و المعنى- قال کفار مکه هلّا انزل علیه آیه من ربّه کما انزل على الانبیاء من قبل کناقه صالح و مائده عیسى و العصا و الید البیضاء و فلق البحر لموسى. و قال بعضهم اراد به الآیات المذکور فى قوله عز و جل: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر الآیات. «قل» یا محمد «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ»، اى- فى حکم اللَّه و هو القادر على ارسالها اذا شاء ارسلها و لست املک منها شیئا و کان فى حکمته انّ الکتاب الذى انزله کاف لکم‏ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ‏، اى- انّما انا رسول ارسلنى الیه الیکم لا خوفکم على کفرکم و ابیّن لکم ما ارسلنى من امر دینه و الحکمه فى ترک اجابه الانبیاء (ع) الى الآیات المقترحه انه یودّى الى ما لا- یتناهى، و ذلک انّه سبحانه لو اجاب قوما الى آیه مقترحه طلب منه قوم‏ آخرون آیه اخرى، و اذا اجابهم الى ذلک طلب کل واحد منهم آیه مقترحه ثم آیه بعد آیه فیؤدّى الى ما لا یتناهى، و لانّ هؤلاء طلبوا آیات تضطرّهم الى الایمان فلو اجابهم الیها لما استحقوا الثواب على ذلک.

أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ‏ این آیت جواب ایشانست که گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ‏، میگوید ایشان که اقتراح آیات میکنند این کتاب قرآن ایشان را دلیل نه؟ پس بر صحت نبوّت تو کتابى بر لغت ایشان- نظم آن معجزه، لفظ آن فصیح، عبارت آن بلیغ، حجّت آن روشن، حکم آن پیدا نظم آن زیبا- تو بزبان ایشان بر ایشان میخوانى و ایشان را بآن پند میدهى و ایشان با فصاحت و بلاغت ایشان درماندند از قبیل آن گفتن و یک سورت چنان آوردن، و این از همه معجزات بلیغ‏تر است و از اسباب شک دورتر. نه بس ایشان را این چنین کتاب بدین صفت که دیگرى میخواهند؟ آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ‏ اى- فى القرآن‏ لَرَحْمَهً وَ ذِکْرى‏ لمن همّه الایمان دون التعنّت.

گفته ‏اند سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا در مدینه شد. قومى مسلمانان سخنها و مسألتها که از جهودان شنیده بودند و نبشته بودند آن نبشتها آوردند پیش مصطفى (ص). رسول در آن نگرست و بر ایشان خشم گرفت و آن نبشتها بیفکند و گفت:

«کفى بقوم حمقا او ضلالا ان یرغبوا عمّا جاءهم به نبیّهم الى ما جاء به غیر نبیّهم الى قوم غیرهم؛ و الّذى نفس محمد بیده لو ادرکنى موسى و عیسى لاتبعانى و ما اتبعهما. فانزل اللَّه هذه الایه».

و گفته ‏اند در شان عمر بن الخطّاب فرو آمد که بحضرت رسول خدا آمد و نبشته ‏اى در دست وى. گفت یا رسول اللَّه این نبشته جهودى داد بمن برخوانم، رسول گفت اگر از آن تورات است که حق تعالى بموسى فرستاد، برخوان. عمر میخواند و رسول خدا متغیّر و متلوّن همى گشت و عمر نمیدانست تا عبد اللَّه بن ثابت جوانى انصارى خادم رسول که پیوسته با رسول بودى دست بر پهلوى عمر زد گفت: ثکلتک‏ امّک یا عمر اما ترى وجه رسول اللَّه (ص) یتلوّن؟ فرمى عمر بالرّق، و نزلت: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ‏ الآیه.

قوله‏ قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً یشهد لى بالصدق بانّى رسوله و ذلک فى قوله: وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً محمد رسول اللَّه، و قیل معناه فى القرآن الذى بیّن اللَّه باعجازه صدقى کفایه و شهاده صدق بینى و بینکم لمن طلب الدلیل‏ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏، اى- انّه یعلم ان الاصلح لکم ان لا تؤتوا ما تقترحونه من الآیات و انّ لکم فى القرآن کفایه لانّ من یعلم ما فى السماوات و الارض لا یخفى علیه ما فیه مصلحتکم من مفسدتکم. وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ‏ الذى لا یجوز به الایمان و هو ابلیس و الصّنم، وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ‏ الذى یجب الایمان به و الشکر على نعمه‏ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ‏ الهالکون.

وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ‏ این آیت در شان النضر بن الحارث فرو آمد که گفت: یا محمد إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ.

رب العالمین گفت جل جلاله: وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى‏، اى- لو لا ما وعدتک انى لا اعذب قومک و لا استأصلهم و أؤخر عذابهم الى یوم القیمه کما قال: بَلِ السَّاعَهُ مَوْعِدُهُمْ‏ لَجاءَهُمُ الْعَذابُ‏. و قال بعضهم معناه لو لا الموت الذى یوصلهم الى العذاب لعجل لهم العذاب فى الحال‏ وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَهً اى لیأتینهم الموت بغته و اذا اتاهم الموت بغته کان ذلک اشق علیهم، وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏ باتیانه بغته. و فى بعض الآثار: «من مات مصححا لامره مستعدّا لموته ما کان موته فجأه بغته، و ان قبض قائما، و من لم یکن مصححا لامره و لا مستعدّا لموته فموته موت فجأه و ان کان صاحب الفراش سنه.

قوله: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ‏ اعاده تاکیدا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَهٌ بِالْکافِرِینَ‏ جامعه لهم لا یبقى منهم احدا لادخلها. و قیل معناه- عجب من جهلهم فى استعجال العذاب‏ و قد اعدّ اللَّه لهم جهنّم و انّها قد احاطت بهم و هم على شفیر جهنّم لم یبق الّا ان یدخلوها.

و قیل‏ لَمُحِیطَهٌ بهم فى الآخره اى- سیحیط بهم هو عن قریب، لانّ ما هو آت قریب.

یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ‏، اى- من کلّ الجهات لانه محیط بهم، وَ یَقُولُ ذُوقُوا و بال‏ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ فى الدنیا من معاصى اللَّه و ذلک زیاده فى العقوبه و الایجاع. و قرأ نافع و اهل الکوفه وَ یَقُولُ‏ بالیاء یعنى- یقول لهم الموکل بعذابهم‏ ذُوقُوا. و قرأ الباقون بالنّون لانه لما کان بامره نسب الیه.

یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا بى و برسلى و لا یمکنکم اظهار دینکم و توحیدکم بمکانکم- یعنى بمکه- و کانوا یعذّبون على الدّین‏ إِنَّ أَرْضِی واسِعَهٌ فانتقلوا منها الى حیث یمکنکم ان تعبدونى فیها. نزلت هذه الایه فى قوم من المؤمنین دعوا الى الهجره فشقّ علیهم ذلک من جهه الطبع، فقالوا: کیف یکون حالنا اذا انتقلنا الى دار العزبه و لیس بها احد یعرفنا فیواسینا و لا نعرف وجوه الاکتساب بها فانزل اللَّه هذه الآیه قطعا لعذرهم فى ترک الهجره بهذه العلّه، و قال مقاتل و الکلبى نزلت فى المستضعفین من المؤمنین یحثّهم على الهجره یقول ان کنتم فى ضیق بمکّه من اظهار الایمان فاخرجوا منها انّ ارضى المدینه واسعه آمنه. و قال عطاء اذا امرتم بالمعاصى فاهربوا فان ارضى واسعه، و کذلک یجب على کل من کان فى بلد یعمل فیها بالمعاصى، و لا یمکنه تغییر ذلک، ان یهاجر الى حیث یتهیّأ له العباده.

روى عن النبى (ص) قال: «من فرّ بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الارض استوجب الجنّه و کان رفیق ابرهیم و محمد صلّى اللَّه علیهما».

و قال مطرف بن عبد اللَّه: ارضى واسعه، معناه- رزقى لکم واسع فاخرجوا. و قیل معناه- ارض الجنّه واسعه فاعبدونى اعطکم.

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ‏، خوّفهم بالموت لیهوّن علیهم الهجره، اى- کلّ‏ احد میّت اینما کان فلا تقیموا بدار الشرک خوفا من الموت‏ ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ‏ فنجزیکم باعمالکم. و قرأ ابو بکر یرجعون بالیاء.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ‏، قرأ حمزه و الکسائى: لنثوینّهم بالثاء ساکنه من غیر همز، اى- نجعلهم ثاوین فیها، مقیمین، یقال: ثوى الرجل- اذا اقام، و اثویته- اذا انزلته منزلا یقیم فیه. و قرأ الآخرون بالباء و فتحها و تشدید الواو و همز بعدها، اى- لننزلنّهم‏ مِنَ الْجَنَّهِ غُرَفاً قصورا علالى. و انّما قال ذلک لانّ الجنّه فى عالیه و النار فى سافله و لانّ النظر من الغرف الى المیاه و الخضر اشهى و الذّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، اى- من تحت الغرف. و قیل من تحت اشجار الجنّه الانهار من الماء و الخمر و اللبن و العسل و التسنیم‏ خالِدِینَ‏[۸] فِیها الى غیر غایه. نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ‏.

الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدائد و الاذى فى ذات اللَّه و صبروا على فرائض اللَّه و جهاد اعدائه‏ وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ‏ اى- على کفایه ربهم یعتمدون و بفضله یثقون و انّما وصفهم بهذه الصفه لانّ الشیطان کان یوسوس لهم انّکم ان ترکتم ارضکم و اموالکم و صرتم الى دار لعزبه افتقرتم و هلکتم فوصفهم اللَّه بالطاعه على مخالفه الشیطان و الثقه بکفایه الرحمن، لانّ ذلک من قوه الایمان.

وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّهٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا الدابه- کل حیوان على الارض مما یعقل و ممّا لا یعقل، لانّها تدبّ على الارض. این آیت هم در شأن ایشان آمد که هجرت بر ایشان سخت بود و دشخوار از بیم درویشى و مى ‏گفتند: ما لنا بالمدینه مال، فاین المعاش لنا هناک؟ رب العالمین گفت: کم من دابّه ذات حاجه الى غذاء «لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا» اى ترفع رزقها معها و لا تدّخر شیئا لغد مثل البهائم و الطیر، اى بسا جانورا که او را حاجت است بغذا چنان که شما را حاجت است، و هرگز رزق خویش با خود برندارد، و فردا را ادّخار نکند. و رب العزه او را و شما را بادرار روزى میدهد.

قال سفیان: لا یدّخر من الدواب غیر الآدمىّ و النمله و الفاره.

ابن عمر گفت: با رسول خدا بودم- در نخلستان مدینه- و رسول صلوات اللَّه علیه رطب بدست مبارک خویش از زمین برمى ‏گرفت و میخورد و مرا گفت: کل یا بن عمر تو نیز بخور اى پسر عمر. گفتم: یا رسول اللَّه این ساعت مرا آرزوى خوردن نیست و طبع نمیخواهد. رسول خدا گفت: مرا آرزو هست و طبع مى ‏خواهد و امروز چهارم روز است که طعامى نخوردم و نیافتم. ابن عمر گفت: انّا للَّه اللَّه المستعان. رسول گفت: یا بن عمر من اگر خواستمى از خدا مرا بدادى آنچه خواستمى و بر ملک کسرى و قیصر افزون دادى، لکن اجوع یوما و اشبع یوما

انگه گفت‏ فکیف بک یا بن عمر اذا عمّرت و بقیت فى حثاله من الناس یخبئون رزق سنه و یضعف الیقین.

قال فو اللَّه ما برحنا حتّى نزلت: وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّهٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا، اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ‏ یوما فیوما من غیر طلب‏ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏ بحاجتکم الى الرزق، فلا تهتمّوا لاجل الرزق و لا تترکوا عباده اللَّه بسبب الرزق.

عن ابن عباس رضى اللَّه عنه، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ایها الناس انّ الرزق مقسوم لن یعدو امرءا ما کتب له، فاجملوا فى الطلب، ایها الناس انّ فى القنوع لسعه و انّ فى الاقتصاد، لبلغه، و انّ فى الزهد لراحه، و لکل عمل جزاء، و کل ما هو آت قریب».

و عن ابن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «یقول اللَّه تعالى: یا بن آدم تؤتى کل یوم برزقک و انت تحزن و تنقص کل یوم من عمرک و انت تفرح انت فیما یکفیک و انت تطلب ما یطغیک، لا بقلیل تقنع و لا من کثیر تشبع».

و عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص) لیس شى‏ء یباعدکم من النار الّا و قد ذکرته لکم و لا شى‏ء یقرّبکم من الجنّه الّا و قد دللتکم علیه. انّ روح القدس نفث فى روعى انه لن یموت عبد حتى یستکمل رزقه فاجملوا فى الطلب، اى- اختصروا فى الطلب و لا یحملنّکم استبطاء الرزق على ان تطلبوا شیئا من فضل اللَّه بمعصیته، فانّه لا ینال ما عند اللَّه الّا بطاعته، الا و انّ لکلّ‏ امرئ رزقا هو یأتیه لا محاله فمن رضى به بورک له فیه فوسعه، و من لم یرض به لم تبارک له فیه و لم یسعه، ان الرّزق لیطلب الرجل کما یطلبه اجله‏

و روى انّ النبى قال: «لو انکم یتوکّلون على اللَّه حق توکّله لرزقتم کما یرزق الطیر تغدوا خماصا و تروح بطانا.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ‏، یعنى- کفار مکّه مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لمصالح العباد حتى یجریا دائبین، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ‏، یعنى- من این یصرفون عن عباده صانعها و خالقها الى عباده جمادات لا تضر و لا تنفع، کانّه قال مع علمهم بجلائل صنع اللَّه و شدّه عجز الاوثان ما الذى یحملهم على ان ینصرفوا عن توحیده الى الاشراک به.

اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ‏ یعنى- یوسع الرزق على من یشاء من عباده و یضیق على من یشاء على ما یوجبه الحکمه. قال الحسن یبطأ الرزق لعدوّه مکرا به و یقدر على ولیّه نظرا له فطوبى لمن نظر اللَّه له‏ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏ یعلم من یصلحه القبض و من یصلحه البسط.

و  فى حدیث ابى ذر عن رسول اللَّه (ص)، فیما یروى‏ عن ربّه عزّ و جلّ: ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الغنى و لو افقرته لافسده ذلک، و ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها باخراج الزرع و الاشجار عنها و الارض المیته التی لیست بمنبته سمّیت میته لانّه لا ینتفع بها کما لا ینتفع بالمیته، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ‏، اى- هم مقرّون بذلک، قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏، على قیام حجتى و صدق لهجتى، قل الحمد للَّه على اقرارهم و لزوم الحجه علیهم، قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا و اعاذنا من الجهل الذى اضل به هؤلاء الکفار بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏ ما یلزمهم فى اقرارهم هذا من الحجه على ان یعبدوا اللَّه وحده دون‏ غیره.

وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ‏، اللهو هو الاستماع‏[۹] بلذّات الدنیا، و اللعب- العبث، سمیت بها لانّها فانیه لا تدوم کما لا یدوم اللّهو و اللعب. فان قیل لم سماها لهوا و لعبا و قد خلقها حکمه و مصلحه؟- قلنا: انه سبحانه بنى الخطاب على الاعم الاغلب، و ذلک انّ غرض اکثر الناس من الدنیا اللهو و اللعب. وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ‏، الحیوان و الحیاه- واحده، یقال حیى یحیى حیاه و حیوانا فهو حى. و قیل: الحیوان- الحیاه الدائمه- التی لا زوال لها. و لا انقطاع و لا موت.

و قیل معناه- انّ الدار الآخره فیها الحیاه الدائمه لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏ لکان خیرا.

و قیل معناه- لو علموا طیب حیاه الدار الآخره لرغبوا فیها.

فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ‏، یعنى- الکفار لتجاراتهم و تصرفاتهم و هاجت الرّیاح و اضطربت الامواج و خافوا الغرق، دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ‏ یعنى یدعون اللَّه وحده و یخلصون له الدعوه للنجاه من دون الاصنام لعلمهم بانّها لا تقدر على النفع و الضر على انجائهم منها. فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ‏ عادوا الى شرکهم جهلا و عنادا. قال عکرمه: کان اهل الجاهلیه اذا رکبوا البحر حملوا معهم الاصنام، فاذا اشتدّت بهم الرّیح القوها فى البحر و قالوا: یا ربّ یا ربّ.

لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ‏ هذا لام الامر و معناه التهدید و الوعید کقوله:

اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ‏ اى- لیجحدوا نعمه اللَّه فى انجائه ایّاهم‏ وَ لِیَتَمَتَّعُوا قرأ حمزه و الکسائى ساکنه اللام و قرأ الباقون بکسرها نسقا على قوله: لِیَکْفُرُوا، و قیل: من کسر اللام جعلها لام کى، و کذلک فى‏ لِیَکْفُرُوا و المعنى- انّما خلصهم اللَّه من تلک الاهوال و ردّهم الى سلامه البرّ لِیَکْفُرُوا نعم اللَّه التی انعم بها علیهم فى النّجاه و الخلاص. و لکى یزداد وا کفرا باللّه و تمردا علیه و لکى یتمتّ‏عوا بها خوّلوا فى دنیاهم الى منتهى آجالهم من غیر نصیب فى الآخره فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ‏ اذا و ردوا الآخره و عاینوها حین یحلّ بهم العذاب انهم کانوا مستدرجین فى الدنیا زیاده فى‏ تعذیبهم: انّما نملى لهم لیزدادوا اثما.

أَ وَ لَمْ یَرَوْا یعنى- اهل مکه أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ‏ یعنى- العرب یسبى بعضهم بعضا و اهل مکه آمنون. و قیل انّ اهل مکه کانوا غیر آمنین قبل خروج رسول اللَّه (ص) فلمّا خرج آمنهم اللَّه من الخوف و اطعمهم من الجوع و ذلک قوله‏ أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ‏ اى لا احد فعل ذلک غیر اللَّه، فکیف یکفرون نعمتى التی هى حق و یصدّقون الباطل فیجعلون الاوثان آلهه. و قیل‏ أَ فَبِالْباطِلِ‏، یعنى بالاصنام‏ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَهِ اللَّهِ‏ بمحمّد و الاسلام‏ یَکْفُرُونَ‏. و قیل کانت قریش استکتبت من فارس قصص ملوکهم و کانت تقرأها و تکفر بالرسول و القرآن‏ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً اى- لا احد اظلم من الکاذب على اللَّه و هو الواصف له بما لیس من صفته‏ أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ‏ على لسان الرسول و هو القرآن او کذب بما ورد من اوصافه فى کتابه کعلمه و قدرته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ‏ استفهام بمعنى التقریر، معناه- اما لهذا الکافر المکذّب مأوى فى جهنم؟

وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا، اى- فى طاعتنا و عبادتنا، لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، اى- لنعرفنّهم سبیل دیننا و سبیل المعرفه بنا و سبیل اللَّه دینه و سبیل اللَّه الطریق المؤدّى الى عبادته و المعرفه به. و قیل‏ وَ الَّذِینَ جاهَدُوا المشرکین لنصره دیننا لنثیبنّهم على ما قاتل علیه. و قیل لنزیدنّهم هدى کما قال تعالى: وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً‏ و قیل‏ وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا اى- فى طلب العلم‏ لَنَهْدِیَنَّهُمْ‏ سبل العمل به. و قال سهل بن عبد اللَّه:

وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فى اقامه السّنّه لَنَهْدِیَنَّهُمْ‏ سبل الجنّه. ثم قال: مثل السّنّه فى الدنیا کمثل الجنّه فى العقبى، من دخل الجنّه فى العقبى سلم، کذلک من لزم السنّه فى الدنیا سلم. و قال سفیان بن عیینه: اذا اختلف الناس فانظروا ما علیه اهل الثغور، فانّ اللَّه عز و جل یقول: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و قال الحسین بن الفضل:

فیه تقدیم و تأخیر مجازه: و الذین هدیناهم سبلنا جاهدوا فینا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ‏ بالنصره و المعونه فى دنیاهم و بالثواب و المغفره فى عقباهم.

 

النوبه الثالثه

قوله تعالى‏ وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ‏ الآیه، از روى ظاهر بر لسان تفسیر معنى آیت آنست که ما ترا پیغامبر امّى کردیم، نه خواننده نه نویسنده، نه هرگز بهیچ کتّاب رفته و نه هیچ معلم دیده، تا عالمیان بدانند که آنچه مى‏ گویى از احکام شریعت و اعلام حقیقت و خبر مى ‏دهى از قصه پیشینان و آئین گذشتگان و نیک و بد جهان و جهانیان، همه از وحى پاک مى‏گویى و از کتاب منزل و پیغام راست و کلام حق دلالت بر صحت نبوّت و تحقیق رسالت و انتفاء شبهت. امّا اهل معرفت و جوانمردان طریقت رمزى دیگر دیده‏اند درین آیت، و سرّى دیگر شناخته ‏اند، گفتند رب العالمین چون خواست که آن سید را بتخاصیص قربت و تحقیق رسالت مخصوص گرداند و سینه پاک وى شایسته مکاشفات و ملاطفات خود کند از نخست شواهد الهیت لختى برو کشف کرد تا غوغاء طبیعت و آلایش بشریّت از نهاد وى رخت برداشت و سینه وى از اغیار پاک گشت و از معلومات و مرسومات آزاد، فلمّا خلا قلبه و سرّه عن کل معلوم و مرسوم ورد علیه خطاب الحق و شاهد الصدق غیر مقرون بممازجه طبع و مشارکه کسب و تکلف بشریه و صار کما قیل:

اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى‏ فصادف قلبا فارغا فتمکّنا

همه پیغامبران را اول قاعده دولت و رتبت ولایت که نهادند از روش ایشان نهادند، آن گه از روش خویش بکشش حق رسیدند، باز مصطفاى عربى پیغامبر هاشمى، نخست قاعده دولت وى از جذبه حق ساختند پیش از دور گل آدم بکمند کشش معتصم گشته بود تا همى گفت:

«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین»

انبیاء هر یکى على الانفراد بحرى بودند، چون علم نصرت این مهتر عالم پدید آمد همه در جنب بحر او بقطره‏اى بازآمدند، براى آنکه همگان از بشریت به نبوت آمدند و آن مهتر از نبوت به بشریت خرامید کما

قال: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین»

و  قال (ص) «آدم و من دونه تحت لوائى»

و همگان از دنیا بعقبى شوند و آن مهتر از عقبى بدنیا آمد کما

قال: «بعثت انا و الساعه کهاتین»

و اشار باصبعیه‏ «فسبقتها کما سبقت هذه هذه»

یعنى- کما سبقت الوسطى المسبحه فى الطول، و هر یکى را یک امّت بیش نبود، و هر چه لم یکن ثم کان‏اند، همه امت اواند اما بحکم قهر و اما بحکم نواخت، کما

قال: «بعثت الى الاحمر و الاسود و الى الخلق کافّه»

و همگان از تفرقت قدم در دائره جمع نهادند و این مهتر از دایره جمع براى نجات خلق بتفرقت آمد؛ و این را نه تراجع گویند بلکه تنزل گویند، تراجع از فترت افتد و تنزل از مکارم الاخلاق رود، کما قال: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».

و  روى: «نزلت لاتمم مکارم الاخلاق».

بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ قلوب الخواص من العلماء باللّه خزائن الغیب، فیها براهین حقه و بیّنات سرّه و دلائل توحیده و شواهد ربوبیته فقانون الحقایق قلوبهم، و کل شى‏ء یطلب من موطنه. هر چیزى را که جویند از معدن و موطن خود جویند، درّ شب‏افروز از صدف جویند که مسکن اوست، آفتاب رخشان از برج فلک جویند که مطلع اوست، عسل مصفى از نحل جویند که معدن اوست، نور معرفت و وصف ذات احدیت از دلهاى عارفان جویند که دلهاى ایشان قانون معرفت است، و سرهاى ایشان کان محبت.

اى جوانمرد! دل عارف بر هیئت پیرایه است که گل در آن کنند، هر چند که گل در پیرایه میکنند تا آتش در زیر آن نکنند گلاب بیرون ناید و بوى ندهد، همچنین تا آتش محبت در دل نزند آب از دیده باران نشود و گل معرفت بوى ندهد.

پیر طریقت گفت: آتشى که در دل زنند بى ‏دود باشد نه زندگانى این جوانمرد را آخر است و نه آتش وى را دود. زندگانى بمیخ بقا دوخته و جان بوایست دوست‏ مأخوذ.

بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ درین آیت اشارتى است و در آن اشارت بشارتى. میگوید جلّ جلاله که قرآن در دلهاى دانایان و مؤمنان است.

و مصطفى (ص) گفت:

«لو کان القرآن فى اهاب ما مسّته النار»

اگر این قرآن در پوست گاو نهاده بودى فردا آن پوست بآتش نه بسوختندى، پس چه گویى مسلمانى را که این قرآن در دل وى نهاده ‏اند با ایمان و معرفت بهم اولیتر که فردا بآتش بنسوزند.

یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَهٌ بزبان اهل تفسیر کسى را که در دین بعذاب دارند و رنجانند یا در ضیق معیشت باشد، بحکم این آیت هجرت کند بجایى که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخى معاش بیند. و بزبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخى معاش بیند و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت میفرماید، قومى را که بر جاه و قبول خلق آرام دارند و بر معلوم تکیه کنند، چنان که حکایت کنند از بو سعید خراز که در شهرى شدم و نام من پى من آنجا معروف و مشهور شده و در کار ما عظیم برفتند چنان که پوست خربزه کز دست ما بیفتاد برداشتند و از یکدیگر بصد دینار همى خریدند و بر آن همى‏افزودند. با خود گفتم این نه جاى منست و نه بابت روزگار من. از آنجا هجرت کردم: بجایى افتادم که مرا زندیق همى گفتند و هر روز دو بار بر من سنگ‏باران همى‏ کردند که شومى خویش ازین شهر و ولایت ما فرا پیش‏تر بر. من همان جاى مقام ساختم و آن رنج و بلا همى‏ کشیدم و خوش همى ‏بودم.

و از ابراهیم ادهم حکایت کنند که: در همه عمر خویش در دنیا سه شادى بدلم رسید و بآن سه شادى نفس خویش را قهر کردم: در شهر انطاکیه شدم برهنه پاى و برهنه سر میرفتم و هر کس طعنه ‏اى بر من همى ‏زد، یکى گفت: هذا عبد آبق من مولاه- این بنده ‏ایست از خداوند خود گریخته، مرا این سخن خوش آمد گفتم با نفس خویش اى گریخته و رمیده ‏گاه آن نیامد بطریق صلح درآیى؟.

دوم شادى آن بود که در کشتى نشسته بودم مسخره ‏اى در میان آن جماعت بود و هیچکس را از من حقیرتر و خوارتر نمى ‏دید. هر ساعتى بیامدى و دست بر[۱۰] قفاى من داشتى.

سوم آن بود که در شهر مطیّه در مسجدى سر بر زانوى حسرت نهاده بودم در وادى کم و کاست خود افتاده، بى ‏حرمتى بیامد و بند میزر بگشاد و آب بر من ریخت گفت یا شیخ خذ ماء الورد نفس من آن ساعت از آن حقارت خویش نیست گشت و دلم بدان شاد شد و آن شادى از بارگاه عزت در حق خود تحفه سعادت یافتم.

پیر طریقت گفت: بسا مغرور در ستر اللَّه و مستدرج در نعمت اللَّه و مفتون بثناى خلق، جایى که ترا فرا پوشد نگر مغرور نباشى و چون خلق ترا بستایند نگر مفتون نباشى و چون نعمت بر تو گشایند نگر مستدرج نباشى.

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ‏ هر نفسى چشنده مرگ است و هر کسى را رهگذر بر مرگ است. راهى رفتنى و پلى گذشتنى و شرابى آشامیدنى. سیّد (ص) پیوسته مر امّت را این وصیت کردى که:

اکثر و اذکر هادم اللذات‏

زنهار مرگ را فراموش نکنید و از آمدن او غافل مباشید.

از ابراهیم ادهم سؤال کردند که اى قدوه اهل طریقت و اى مقدّم زمره حقیقت آن چه معنى بود که در سویداى سینه تو پدید آمد تا تاج شاهى از سر بنهادى و لباس سلطانى از تن بر کشیدى و مرقّع درویشى در پوشیدى و محنت و بینوایى اختیار کردى؟ گفت آرى روزى بر تخت مملکت نشسته بودم و بر چهار بالش حشمت تکیه زده که ناگاه آئینه ‏اى در پیش روى من داشتند. در آن آئینه نگه کردم منزل خود در خاک دیدم و مرا مونس نه. سفرى دراز در پیش و مرا زاد نه، زندانى تافته دیدم و مرا طاقت نه، قاضى عدل دیدم و مرا حجت نه: اى مردى که اگر بساط امل تو گوشه ‏اى باز کشند از قاف تا قاف بگیرد، بارى بنگر که صاحب قاب قوسین چه میگوید:

و اللَّه ما رفعت قدما و ظننت انى وضعتها و ما اکلت لقمه و ظننت انى ابتلعتها،

گفت بدان خدایى که مرا بخلق فرستاد که- هیچ قدمى از زمین برنداشتم که گمان بردم که پیش از مرگ من آن را بزمین باز توانم نهاد، و هیچ لقمه ‏اى در دهان ننهادم که چنان پنداشتم که من آن لقمه را پیش از مرگ فرو توانم برد. او که سیّد اولین و آخرین است و مقتداى اهل آسمان و زمین است چنین میگوید و تو مغرور غافل امل دراز در پیش نهاده ‏اى و صد ساله کار و بار ساخته و دل بر آن نهاده ‏اى خبر ندارى که این دنیاى غدّار سراى غرور است نه سراى سرور، سراى فرار است نه سراى قرار.

تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار وى خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از آن کین جان عذرآور فروماند ز نطق‏ پیش از آن کین چشم عبرت‏بین فروماند ز کار

اى غافل بیحاصل، تا چند شربت مراد آمیزى و تا کى دیک آرزو پزى. گاه چون شیر هر چت پیش آید همى‏ شکنى، گاه چون گرگ هر چه بینى همى درى، گاه چون کبک بر کوهسار مراد مى ‏پرى، گاه چون آهو در مرغزار آرزو مى‏ چرى، خبر ندارى که این دنیا که تو بدان همى نازى و ترا مى ‏فریبد و در دام غرور میکشد لعبى و لهوى است. سراى بى‏سرمایگان و سرمایه بى ‏دولتان و بازیچه بیکاران.

وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏ دنیا معشوقه ‏اى فتّان است و رعنایى بى‏ سر و سامان، دوستى بى ‏وفا دایه ‏اى بى‏ مهر، دشمنى پرگزند بلعجبى پربند، هر کرا بامداد بنوازد شبانگاهش بگدازد، هر کرا یک روز دل بشادى بیفروزد دیگر روزش بآتش هلاک بسوزد.

احلام نوم او کظلّ زائل‏ انّ اللبیب بمثلها لا یخدع‏

و فى بعض الآثار: انّ الدنیا دار من لا دار له و مال من لا مال له، یجمع من لا عقل له و بها یفرح من لا فهم له. همومها دائم و سرورها مائل، و نعیمها زائل:

اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستى‏ ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستى‏
و گر رنگى ز گلزار حدیث او ببینى تو بچشم تو همه گلها که در باغست خارستى‏

… وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏، این حیات لعب و لهو در چشم کسى آید که از حیات طیّبه و زندگانى مهر خبر ندارد، خداى را دوستانى‏اند که زندگانى ایشان امروز بذکر است و بمهر، و فردا زندگانى ایشان بمشاهدت بود و معاینت. زندگانى ذکر را ثمره انس است و زندگانى مهر را ثمره فنا. ایشان اند که یک طرف ازو محجوب نه‏اند، ور هیچ محجوب مانند زنده نمانند.

غم کى خورد او که شادمانیش تویى‏ یا کى مرد او که زندگانیش تویى‏

سیرت و صفت این جوانمردان چیست؟- وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا اى- الذین زیّنوا ظواهرهم بالمجاهدات زیّنا سرائرهم بالمشاهدات. شغلوا ظواهرهم بالوظائف لانّا اوصلنا الى سرائرهم‏ جاهَدُوا درین موضع بیان سه منزلست: یکى جهد اندر باطن با هوى و با نفس، دیگر جهاد بظاهر با اعداء دین و کفار زمین، سدیگر اجتهاد با قامت حجّت در بیان حق و حقیقت. هر چه بر تن ظاهر شود در دفع کفار آن را جهاد گویند، و هر چه در اقامت حجّت و طلب حق و کشف شبهت باشد مر آن را اجتهاد گویند، و هر چه اندر باطن بود اندر رعایت عهد الهى مر آن را جهد گویند. این‏ جاهَدُوا فِینا بیان هر سه‏  حال است، او که بظاهر جهاد کند رحمت نصیب وى، او که با اجتهاد بود عصمت بهره وى، او که اندر نعت جهد بود کرامت وصل نصیب وى، و شرط هر سه کس آنست که آن جهد فى اللَّه بود تا هدایت خلعت وى بود، آن گه گفت‏ وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ‏.

چون هدایت دادم من با وى باشم و وى با من بود. زبان حال بنده میگوید: الهى بعنایت هدایت دادى بمعونت زرع خدمت رویانیدى، به پیغام آب قبول دادى، بنظر خویش میوه محبت وارسانیدى. اکنون سزد که سموم مکر[۱۱] از آن بازدارى و بنائى که خود افراشته ‏اى بجرم ما خراب نکنى. الهى تو ضعیفان را پناهى، قاصدان را بر سر راهى واجدان را گواهى، چبود که افزایى و نکاهى:

روضه روح من رضاى تو باد قبله‏گاهم در سراى تو باد
سرمه دیده جهان بینم‏ تا بود گرد خاک پاى تو باد
گر همه راى تو فناء منست‏ کار من بر مراد راى تو باد
شد دلم ذرّه وار در هوست‏ دائم این ذرّه در هواى تو باد

[۱] ( ۱، ۲) افتیدید( الف)

[۲] ( ۱، ۲) افتیدید( الف)

[۳] ( ۱) بگو( الف)

[۴] ( ۱) بندگان( ج)

[۵] ( ۲) کار و بار( ج)

[۶] ( ۱) باشید( ج)

[۷] ( ۱) فضیله( ج)

[۸] ( ۱) ماکثین( ج)

[۹] ( ۱) نسخه( ج) استمتاع.

[۱۰] ( ۱) در( ج)

[۱۱] ( ۱) مگر( الف)

 

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=