تفسیر بیان السعادة-البقرة

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره بقره ۱۸۵ تا ۱۹۹

[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۵]

 

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّهَ وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۸۵)

ترجمه:

ماه رمضان ماهى است که قرآن در آن نازل شده است براى هدایت بشر و براى راهنمایى و امتیاز حق از باطل. پس هر که دریابد ماه رمضان را باید روزه بدارد و کسى که بیمار یا در سفر باشد به شماره آنچه روزه خورده است از ماههاى دیگر روزه دارد که خداوند براى شما حکم را آسان خواسته، تکلیف را مشکل نگرفته است تا اینکه عدد روزه را تکمیل کرده و خدا را به عظمت ذکر کنید که شما را به دین اسلام هدایت فرموده باشد که از این نعمت بزرگ سپاس گزارید.

 

تفسیر:

تحقیق نزول کتاب دفعه و تدریجا

«شَهْرُ رَمَضانَ»: مبتدا است و خبر آن‏ «الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»: است و ممکن است این جمله صفت (شهر رمضان) باشد و خبر آن که «هذه الأیّام» باشد محذوف باشد، یا اینکه «شهر رمضان» خبر مبتداى محذوف است، به این نحو «هذه الأیّام شهر رمضان» یا بدل است از «صیام» به تقدیر مضاف که مى‏شود «صیام شهر رمضان» و وجه نزول قرآن در ماه رمضان، با اینکه قرآن در طول بیست و سه سال نازل شده، این است که قرآن در یکجا از مقام جمع و از نزد حکیم خبیر به بیت المعمور که در آسمان چهارم و در مقابل کعبه و مقام قلب نبىّ صلّى اللّه علیه و آله قرار گرفته نازل شده، و از آنجا به طور تفصیل در مدّت مذکور بر سینه نبىّ صلّى اللّه علیه و آله نازل شده است و هر سال از بیت المعمور بر سینه نبىّ صلّى اللّه علیه و آله یا وصىّ او از تأویل قرآن و متشابهات آن نازل مى‏شود. همان چیزى که خدا بخواهد از قبیل نسخ منسوخ و اثبات مثبت، و اطلاق مطلق، و تقیید مقیّد و تعمیم عامّ و تخصیص خاصّ.

طبق آنچه که روایت شده، بیشتر کتابهاى آسمانى در ماه رمضان نازل شده، زیرا ماه رمضان ماه حبس نفس است از توجّه به نیروها و ادراکات ظاهرى و از خواسته‏ ها و آرزوهاى نفسانى، و تا زمانى که- نفس که از آن تعبیر به سینه مى‏شود- از توجه به دار دنیا حبس نشود، آماده نقش بستن غیبى و مشاهده و سماع از غیب نمى‏ شود. و به اعتبار تأویل ماه رمضان عبارت از مقام ظهور نفس است به امساک از غیر خدا و توجّه به خدا و به همین جهت ماه رمضان نامیده شده است، زیرا که رمضان نام خداى تعالى است.

 

تحقیق اینکه قرآن مبیّن هدایت است‏

«هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ»: لفظ «من» از حروف‏ بیانیّه است. بدان که فرستادگان و رسولان خدا در مقامات و درجات با هم تفاوت دارند، زیرا مقاماتى که در لطائف رسالت و درجات آنهاست، نهایتى ندارد. امّهات آن درجات، گاهى به صد هزار، و گاهى به صد و بیست هزار و گاهى به صد و بیست و چهار هزار محدود مى‏شود و برخى از آن مقامات و درجات، بالاى بعضى دیگر است و هر یک از آن درجات برتر بر پایین‏تر احاطه دارد، به این معنى که مرتبه پایین از جمله درجات مرتبه بالاست، و هر مقامى، صاحبى از رسولان دارد، زیرا هر مقامى لطیفه خاصى از لطائف رسالت را اقتضا مى‏ کند و هر لطیفه ‏اى از آن لطائف در رسولى از رسولان ظاهر مى‏شود، و هر رسولى که به مقام عالى برسد، بر رسولانى که در درجه پایین‏تر قرار دارند احاطه دارد و آنان از جمله شئون و درجات او مى‏ شوند، و هر کتاب و شریعتى که از پیامبران برتر باشد، بر شرایع و کتابهاى پایین‏تر احاطه دارد و آن کتاب و شریعت، از آخرین و عالى‏ ترین مقامات رسولى که آن کتاب و شریعت را آورده نشأت مى‏ گیرد و از آنجا به مقام صدر رسول نازل مى‏شود. لذا، رسالت محمّد صلّى اللّه علیه و آله، آخرین مقامات رسالت است، مقامى که فوق امکان است، و آن مقام جمع مطلق است که بالاتر از آن مقامى نیست. به خلاف سایر مقامها که در آنها از یک وجه پراکندگى هست، اگر چه آن پراکندگى به‏ وسیله تقیید به امکان و جدا شدن از وجوب حاصل شده باشد.

از همین جاست که انبیا و کتابها و شرایع آنان، زیر پرچم و کتاب و شریعت محمّد صلّى اللّه علیه و آله قرار گرفته‏ اند و حلال او حلال است تا روز قیامت، و حرام او حرام است تا روز قیامت، و کهنه شدن و نسخ به کتاب و شریعت او راه نمى ‏یابد، و نام قرآن مخصوص به کتاب او است. زیرا قرآن مصدرى است که از قرأ قرآنا، به معنى جمع کرد جمع‏ کردنى، گرفته شده است، اگر چه از قرأ قرآنا به معنى تلاوت و خواندن گرفته شده باشد، زیرا آن نیز از قرأ به معنى «جمع» مأخوذ است. تنها کتابى که‏ ناشى از مقام جمع مطلق است، کتاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، نه سایر کتابها که آنها ناشى از مقامات امکان هستند، که هیچ یک از آنها خالى از پراکندگى نیست.

کتابى که از مقام عالى به مقام صدر و طبع نازل شده، داراى دو وجه است: یک وجه به عالم مقام عالى و یک وجه به عالم مقام دانى. به اعتبار آن وجهى که به عالم مقام نازل است مفصّل است، مانند تفصیلى که آن مقام دارد و ظاهر است به همان اندازه اى که آن مقام ظهور دارد، و فارق نسخه‏ هاى مقام عالى و اشباح‏[۱] عالم پایین‏تر است. پس قرآن با تفاصیلش، بیّنات واضحات، یعنى روشن و واضح است، و به اعتبار آن وجهى که به سوى عالى است، عبارت از هدایت است، و به اعتبار وجهى که به سوى پایین است عبارت از فرقان است.

«فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ»: این جمله فرع جمله قبل است، یعنى وقتى که ماه رمضان ماه نزول قرآن است، پس لازم است بر شما از غیر خدا در آن ماه امساک کنید و روزه بدارید و همچنین، از خواسته ‏هاى مقام دانى شما که همان مقام نفس است، امساک نمایید، تا اینکه خواسته‏ هاى روح و باب غیب بر شما باز شود. پس کسى از شما که حاضر باشد، نه مسافر، باید روزه بگیرد، چنانچه امام صادق (ع) این گونه تفسیر نموده‏[۲] و در ردّ کسى که در سفر بین صوم و افطار مخیّر مى‏ کرد، فرمود: چه قدر آیه واضح و بیّن است. کسى که حاضر باشد، روزه بگیرد و کسى که مسافر باشد، روزه نگیرد، پس امام (ع)، مفهوم مخالفت را معتبر دانست، و مفاهیم اگرچه حجّت و دلیل نیستند، ولى در مقام‏ خطابه و جدل معتبر است.

«فَلْیَصُمْهُ»: پس باید در آن ماه روزه بگیرد.

«وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً»: و اگر بیمار باشد، نگیرد، البته مرضى که به سبب آن روزه ضرر داشته باشد.

«أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ»: (یا در سفر باشد، زمان آن ایّام دیگرى است)، به مفهوم مخالف در اینجا تصریح شده، یعنى کسى که در ماه رمضان حاضر نیست روزه نگیرد، و بر او واجب است به عدد روزهایى که روزه نگرفته در غیر رمضان از روزهاى دیگر روزه بگیرد. و امر به افطار در بیمارى و سفر را تأکید نموده، اول با تصریح دوم با اشاره و سوم با تأکید مفهوم مخالف.

«یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ»: پاسخ پرسش مقدّر است، گویا که گفته شده:

خداوند چه قصد کرده از اینکه گاهى امر به روزه مى‏ کند، سپس امر به افطار و روزه بعد از افطار؟ پس مى ‏فرماید: خداوند به شما آسانى را قصد کرده و حکم را آسان خواسته است.

«وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»: و سختى براى شما نخواسته است، و در روزه گرفتن در حال سفر و بیمارى، سختى شدید است، و اینکه اجازه داده است روزه را بخورید به دلیل آسان گرفتن بر شماست.

«وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّهَ»: (و باید که عده را کامل کنید)، این جمله عطف است به اعتبار معنى، گویا که گفته است: براى اینکه روزه بر شما سخت نشود و براى اینکه عدد را تکمیل کنید … و اینکه عدول نمود به‏ «یُرِیدُ اللَّهُ» براى اینکه تصریح به اراده خدا بکند و این به جهت بزرگداشت و مورد لطف قرار دادن آنان است. پس جمله اول علّت ترخیص در خوردن روزه است و این جمله علّت امر به روزه گرفتن در روزهاى دیگر است.

«وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداکُمْ»: علّت امر به مطلق روزه است، زیرا روزه صورت تبرّى و بیزارى جستن است، و با تبرّى موانع قلب از توجّه به خدا و عظمتش برداشته مى‏شود، و با توجّه به عظمت و کبریاى خدا ظاهر گشته، و با ظهور عظمت و کبریا، غفلت و نسیان مرتفع مى‏ شود، زیرا آن دو حاصل نمى‏شوند مگر از ناحیه استتار و زیر پرده ماندن عظمت خداى تعالى، چنانچه مولوى (ره) گفته است:

لا تؤاخذ إن نسینا شد گواه‏ که بود نسیان به وجهى هم گناه‏
زان که استعمال تعظیم او نکرد ورنه نسیان در نیاوردى نبرد

با از بین رفتن نسیان و غفلت از منعم درباره نعمت، شکر حاصل مى‏شود و لذا گفتار قبلى را تعقیب نمود به قول خداى تعالى:

«وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»: یعنى در مورد نعمت نظر به منعم بکنید و آن از بزرگترین مقامات انسان است. و چون روزه گرفتن موجب تکبیر و تعظیم خداست، خداى تعالى در آخر ماه روزه یعنى شب فطر بعد از نماز، در رفتن به سوى نماز عید، تکبیر را با کیفیت خاصى مستحب نموده که در کتب فقهى یاد شده است.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۶]

 

وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (۱۸۶)

 

ترجمه:

چون بندگان من از دورى و نزدیکى من از تو پرسند، بدانند که من به آنها نزدیک خواهم بود. هر که مرا خواند دعایش را اجابت کنم، پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند تا به سعادت راه یابند.

 

تفسیر:

«وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی»: این عبارت جمله مستأنفه است، بنابراین که واو براى استیناف بیاید، ولى آمدن واو براى استیناف محض، بدون اینکه نوعى ربط با سابق داشته باشد، جدّا بعید است. پس اگر خواستى، نام آن را استیناف شبیه به عطف بگذار، یا اینکه عطف به اعتبار معنى است، گویا که گفته شده: هرگاه پرسش کنند، از طاعت من بگو بر شما روزه واجب شده است، و هرگاه از نسبت من بپرسند، بگو من نزدیکم … چون مقصود از پرسش از خدا، پرسش از نسبت خدا با بندگانش است، بنابراین، به قرینه، پرسش با بندگانش را پاسخ مى‏دهد.

 

تحقیق قرب و نزدیک بودن خداى تعالى‏

«فَإِنِّی قَرِیبٌ»: یعنى به آنان پاسخ بده که خدا نزدیک است، زیرا من نزدیک هستم و آن از قبیل نشستن سبب جاى مسبّب است، و نزدیک بودن خداى تعالى، قرب مکانى و زمانى و شرفى و رتبه ‏اى نیست، بلکه قرب خداوند هیچ ماهیتى ندارد تا اینکه حدّ و تعریف داشته باشد، و کیفیتى ندارد تا با رسم تعریف شود، بلکه قرب خداوند، نزدیک بودن قیّومى است، مانند قرب آنچه که قوام و استوارى اشیا به آن است، بلکه مانند قرب وحدت به مراتب اعداد است، زیرا وقتى به مراتب اعداد نظر شود، در آنها جز وحدت صرف یافت نمى‏شود، بدون اینکه چیزى به آنها ضمیمه شده باشد، با اینکه مراتب اعداد غیر از وحدت است و آثار و خواص آنها غیر از آثار و خواص وحدت است. پس وحدت، نزدیکترین اشیا به اعداد است و در عین حال، دورترین اشیا است به آنها، تا آنجا که گفته شده که وحدت ضد اعداد است.

پس چقدر نزدیک هستى تو اى کسى که براى تو وحدانیت عدد است و چقدر دوریم ما که موصوف به کثرت هستیم و چه خوب گفته شده است:

دوست نزدیکتر از من به من است‏ وین عجب‏تر که من از وى دورم‏

براى اشاره به این قرب، امام (ع) فرموده است‏[۳]: داخل در اشیا است نه مانند دخول چیزى در چیزى، اشاره به این است که کیفیّت‏ پذیر نیست. و این نزدیک بودن نتیجه رحمت رحمانى است که در آن همه اشیا مساوى هستند، و براى خدا، قرب دیگرى نیز هست که نتیجه رحمت رحیمى خداست. در همین نزدیک بودن است که برترى جویندگان (در راه وصول) به هم برترى مى‏جویند و در آن از همدیگر سبقت مى‏جویند، و با همین قرب، خداوند بر بندگانش در هر روز، در شأنى تجلّى مى‏ کند.

یکى از لطیفه ‏پردازان درباره نزدیکى خدا با بنده، این گونه اشاره دارد:

بیزارم از آن کهنه خدایى که تو دارى‏ هر روز مرا تازه خدایى دگرستى‏

این قرب براى کسى حاصل مى‏شود که به اختیار از کثرتهاى نفسانى خود مقدارى بریده باشد و خداوند مقدارى از وحدتش را به او پاداش داده است. کسى که از این قرب چیزى در او نباشد، ملعون و مطرود و مبغوض مى‏ شود، و هر کس که بهره ‏اى از آن دارد، مشمول رحمت و دعوت و رضاى الهى است.

همین لذّت قرب و اقتضاى شدّت لذّت است که ریاضت و مجاهدت و شب‏ زنده‏دارى و تشنگى نیمروز بر سالکان، آسان شده است و اگر لذّت نبود، هیچ کس بر نفس و شهوات آن غالب نمى‏شد.

روایت شده است که اعرابى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پرسید: آیا پروردگار ما نزدیک است که با او مناجات کنیم، یا دور است که او را صدا بزنیم؟ پس آیه نازل شد[۴].

بعضى گفته ‏اند که گروهى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پرسیدند: چگونه خدا را بخوانیم؟ پس این آیه نازل شد.[۵]

 

 

تحقیق اجابت و عدم اجابت خداى تعالى بندگان را

«أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ»: «اجیب» خبر بعد از خبر است، یا جمله استینافیه و پاسخ از پرسش مقدّر است، و «الدّعوه» یا به معنى مصدرى است، و یا به معنى آن چیزى است که به خاطر و براى او دعا مى‏شود. «الدّاع» وصل است به نیّت وقف، و انداختن یاء از «دعان» براى اشاره به این است که دعاى هر دعاکننده از رسیدن به مقام ذات قاصر است، به این نحو که دعوت شونده عبارت از ذات است، بى‏آنکه عنوانى براى او باشد.

جمله «اذا دعان» شرط است که جزایش به قرینه جمله قبلى حذف شده است و اسقاط یاء متکلّم و اکتفا کردن به نون‏[۶] وقایه و کسره آن براى همان اشعار و اشاره‏اى است که گفتیم.

«إذا» ظرف اجابت نیست، خواه متضمّن معنى شرط باشد، به این نحو که «اجیب» پاسخ آن فرض شود، خواه چنین نباشد به اینکه متعلّق به «اجیب» باشد که یاد شده، زیرا در اخبارى که دلالت بر تأخّر اجابت از وقت دعا مى‏کند، «إذا» منصوب است به «دعان» یا اینکه مى‏گوییم: آن ظرف اجابت است و لیکن مقصود این است که اگر دعاکننده مرا بخواند نه‏ غیر مرا، خواه آن غیر، از نامهاى من باشد یا از غیر نامهاى من، حتما بدون مهلت و تأخیر پاسخ او را مى‏دهم. زیرا انسان وقتى که مظهر شیطان باشد، آن را مى‏خواند، خواه دعاى او با لفظ اللّه و رحمن و رحیم باشد یا با غیر آن الفاظ، و اگر انسان مظهر شیطان نباشد و متوجّه به سوى رحمن شود، در این صورت اگر در یک مقام خاص توقّف کرد و خود را به حدّى محدود نمود، دعاى او از آن حدّ تجاوز نمى‏کند، بلکه خدا را مى‏خواند به عنوان ظهور خدا در آن مقام، و نامى که خداوند به سبب آن بر او ظاهر شده، مسمّایى در همان مقام است، بنابراین، دعاکننده اسم را مى‏خواند نه مسمّى را. و اگر در حدّى محدود نباشد و در مقامى توقّف نکند، دیگر عنوانى که خدا را به آن عنوان مى‏خواند مسمّى نیست، بلکه اسم است و دعاکننده مسمّى را مى‏خواند، به این نحو که نامها را بر آن واقع مى‏کند، و در این هنگام، اجابت خدا از وقت دعا تأخیر پیدا نمى‏کند، بلکه مى‏گوییم در این صورت خدا دعاکننده است.

و در این مورد مولوى (ره) گفته است:

چون خدا از خود سؤال وکد کند پس دعاى خویش را چون ردّ کند

شرطهاى استجابت دعا که از اخبار زیادى استفاده مى‏شود، بر این معنى دلالت مى‏کند و خداوند دعاى دعاکننده را اجابت مى‏کند در صورتى که ذات خدا را بخواند نه غیر ذاتش را، یعنى اینکه دعاکننده الهى شود نه شیطانى، و نه اینکه بر حدّى توقف نماید.

از امام صادق (ع) روایت شده است که او آیه‏ «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ …» را خواند[۷]، پس از او پرسیدند، چه شده که ما دعا مى‏کنیم ولى استجابت براى ما حاصل نمى‏شود؟ پس فرمود: جهت عدم استجابت دعا این است که شما مى‏خوانید کسى را که نمى‏شناسید، درخواست مى‏کنید چیزى را که نمى‏فهمید، پس اضطرار عین دین است، و زیادى دعا همراه با کورى از خدا، از نشانه‏ هاى خوارى است. کسى که نفس را در برابر خدا خوار ندارد و قلب و سرّش را تحت قدرت خدا قرار ندهد، با پرسش خویش بر خدا فرمان رانده و گمان کرده است که درخواستش دعاست، این چنین حکم و امر بر خدا، مانند جرأت و جسارت بر خداست. پس قول امام (ع)، «کسى را مى‏خوانید که نمى‏شناسید[۸]»، اشاره به احتجاب از خداست به سبب حدود، و قول او «اضطرار عین دین است» اشاره به این است که متدیّن کسى است که از وسایل دنیا منقطع شده و در توسّل به خدا مضطرّ باشد، و این معنى تحقّق نمى‏یابد مگر وقتى که از انانیّت و حدود آن کاملا خارج شود. طبق قول امام (ع)، «زیادى دعا با عدم شناخت و کورى از خدا از علایم خوارى است». اشاره به این است که در این صورت مظهر شیطان مى‏شود نه مظهر رحمان و امام (ع)، با این گفتار که «کسى خوارى خود را تحت قدرت خدا نیاورد … تا آخر حدیث»، خواسته استشهاد کند بر اینکه کثرت دعا با کورى از خدا، نشانه این است که دعاکننده مظهر شیطان شده است، و به حکم شیطان بر خدا حکم مى‏کند.

پس معرفت خدا و فهمیدن آنچه را که مى‏پرسد و قطع شدن وسایل که عبارت از همان دین است، و غلبه کردن سلطنت خدا بر انانیّت عبد، از شرطهاى استجابت دعاست که از این خبر استفاده مى‏شود، و همه این‏ها دلالت مى‏کند بر اینکه، اگر عبد از انانیت (من بودن- خودخواهى) خارج نشود، خدا را نمى‏خواند، بلکه بر خدا حکم‏ مى‏کند، یا غیر او را مى‏خواند.

در خبر دیگر از امام صادق (ع) است که هر کس اطاعت خداى را در آنچه که به آن امر کرده بنماید، سپس او را بخواند، از جهت دعا خداوند دعاى او را اجابت مى‏کند. گفته شد: جهت دعا چیست؟ فرمود:

نخست حمد خدا را مى‏کنى و نعمتهایى را که خدا به تو داده یادآور مى‏شوى، پس از آن شکر مى‏کنى، سپس صلوات بر نبىّ صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرستى، بعد گناهانت را یادآور مى‏شوى و به آنها اقرار و اعتراف مى‏کنى، و سر انجام از گناهانت به خدا پناه مى‏برى، پس این جهت دعاى او است‏[۹].

در خبر دیگر از امام صادق (ع) است در پاسخ کسى که پرسش از مستجاب نشدن دعا نمود، فرمود: چون شما به عهد و پیمانى که با خدا بستید وفا نمى‏کنید[۱۰].

در خبر دیگرى از امام صادق (ع) است: کسى که از استجابت دعایش خوشحال مى‏شود، باید محل کسب خویش را پاکیزه کند (یعنى کسب حلال داشته باشد)[۱۱].

در خبر دیگر از امام صادق (ع) است: باید از همه مردم نومید شوند و جز امید به خدا برایشان باقى نماند[۱۲].

همه این‏ها دلالت مى‏کند بر اینکه شرط دعا، خروج از انانیّت و ذلیل بودن تحت قدرت خداست، و این امر تا زمانى ادامه مى‏یابد که دیگر خدا مورد دعاست. یا مى‏گوییم: «اذا» ظرف اجابت است، اما مقصود این است که دعاکننده وقتى که مرا بخواند، یعنى مطلوب از خواندن من ذات من باشد نه چیز دیگر از امور دنیا و آخرت.

یا مقصود این است که دعاکننده وقتى که مرا بخواند- نه غیر مرا، که در آن صورت، چون مظهر شیطان شده در حال خواندن من، او را مى‏خواند- آنچه که از من خواسته است در صورتى که صلاح او باشد یا براى او ذخیره مى‏کنم یا به او مى‏رسانم، و اگر صلاح او نباشد با چیز دیگرى دعاى او را اجابت مى‏کنم که صلاح او باشد.

در خبر است که‏[۱۳] عبد دعا مى‏کند، پس خداوند به دو ملایکه مى‏گوید: دعاى او را اجابت کردم، ولى او را به همان حاجتش حبس نمایید.

در خبر دیگرى است که هیچ کس خدا را نمى‏ خواند، مگر اینکه خداوند اجابت مى‏کند او را، اما ظالم و ستمکار دعایش مردود است تا توبه کند. و اما کسى که دعایش به حق است خداوند دعاى او را مستجاب کرده و بلا را از او برمى‏ گرداند، به نحوى که خودش هم خبردار نمى ‏شود. یا اینکه ثواب زیادى را براى موقعى که او به آن محتاج است، ذخیره مى‏کند و اگر آنچه که عبد درخواست کرده به صلاح و خیر او نیست که داده شود، خداوند نمى‏ دهد و امساک مى‏کند.

«فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»: ازآن‏رو که خداى تعالى روزه را مقرر داشت و روزه جز امساک و خوددارى از لذّتها و خواسته‏هاى حیوانى نیست، لذا مقام سخن مقام آن است که درباره جماع و خوردن و نوشیدن و حلال و حرام بودن باشد، که آیا در شب همچون روز حرام است؟ پس خدا جواب مى‏دهد:

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۷]

 

أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَهَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِکُمْ هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۸۷)

 

ترجمه:

براى شما در شبهاى ماه رمضان مباشرت با زنانتان حلال شد که آنها جامه ستر و عفاف شما و شما نیز لباس عفت آنها هستید، و خدا چون دانست که شما در کار مباشرت زنان به خود خیانت مى‏ کنید، لذا از حکم حرمت درگذشت و گناه شما را بخشید. از اکنون در شب رمضان رواست که با زنها به حلال مباشرت کنید و از خدا آنچه مقدّر فرموده بخواهید و بخورید و بیاشامید تا خطّ سپیدى روز از سیاهى شب در سپیده دم پدیدار شود. پس روزه را به پایان رسانید تا اول شب و با زنان هنگام اعتکاف در مساجد مباشرت نکنید، این احکام حدود دین خداست. زنهار در آن راه مخالفت مپویید. خدا آیات خود را این گونه براى مردم بیان مى‏دارد، تا باشد که پرهیزکار شوند.

تفسیر:

(وقتى که خداوند وجوب روزه را ذکر فرمود و روزه هم جز امساک از خواستهاى حیوانى چیزى نیست، مقام این شد که از جماع و خوردن و آشامیدن در شب بپرسند که آیا این‏ها در شب حلال‏اند یا حرام؟ چنانچه در روز حرام هستند. پس خداوند به این پرسش پاسخ داد و فرمود): «أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَهَ الصِّیامِ»: شب و روز روزه یعنى شب ماه رمضان.

«الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِکُمْ»: رفث، عبارت از جماع و زنا است و تعدیه آن به‏ وسیله «الى» به جهت تضمین معنى تقرّب یا توجّه است.

«هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ»: علّت آوردن براى حلال کردن جماع است، و تشبیه به لباس از جهت تلازم بین زنان و مردان و شدّت نیاز بین آن دو است، و مقصود از آیه، آگاه کردن بر این است که صبر کردن بر آمیزش برایتان بسیار اندک و اجتناب از آنها سخت است.

«وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ»: طبق ظاهر لفظ، این جمله پاسخ از پرسش مقدّر است. اما بنا بر آنچه که روایت شده، همخوابى با زنان در ماه رمضان در شب و روز حرام بود، و چنین بود که هر کس در شب مى‏ خوابید خوردن و آشامیدن هنوز براى او حرام بود، یا اینکه حکم چنین بود که اگر کسى در شب مى‏ خوابید خوردن و آشامیدن و مقاربت بر او حرام بود. بنابراین، این آیه نازل شد و آن آیه استیناف است براى ابتداى حکم دیگر که ناسخ حرمت است.

قول خداى تعالى‏ «عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ»، این وجه را تأیید مى‏ کند، و خیانت کردن به خدا و رسول به سبب وفا نکردن به شرطى است که در پیمان با خدا بر آن قرار گذاشته ‏اند، که آن خیانت به خودشان است، زیرا که با این کار دشمن نفس را تقویت مى‏کنند که بر ضد ایشان عمل کند.

«فَتابَ عَلَیْکُمْ»: به اینکه آنچه را که از جماع در شب روزه و خوردن و آشامیدن بعد از خواب حرام شده بود، ترخیص نمود و اجازه فرمود.

«وَ عَفا عَنْکُمْ»: یعنى از کارى که قبل از ترخیص و مجاز بودن انجام داده بودید عفو نمود.

«فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ»: از الآن مى ‏توانید در شب ماه رمضان با زنان مباشرت نمایید. پس لفظ «الآن» ظرف ترخیص است که از هیئت امر استفاده مى‏شود، و «لیله الصّیام» ظرف مباشرت است، زیرا تقیید مباشرت به آن، زمان حاضر مقصود نیست. به مباشرت، تنها گذراندن شهوت طلب نکنید.

«وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ»: طلب کنید آنچه را خداوند بر شما واجب کرده است، از روزه گرفتن و نگهداشتن روزه و امتثال آن. یا اینکه طلب کنید آنچه را که خداوند براى شما نوشته است و آن را در همخوابى با زنان قرار داده، از قبیل انس گرفتن و آرامش پیدا کردن با زنان، و فارغ شدن قلب به سبب خالى کردن شهوت، یا آنچه که خداوند براى شما واجب کرده است از فرزند، زیرا که حصول فرزند واجب تکوینى است. زیرا خلق شهوت در مردان و زنان و قرار دادن آلات شهوت به نحوى که از گذراندن شهوت، فرزند متولد شود، امر به حصول فرزند و واجب شدن آن است. به هر حال، معنى آیه این است که امر خدا را در همخوابى زنان فراموش نکنید.

«وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ»: یعنى خیلى واضح ظاهر شود.

«لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ»: آنچه از ظاهر آن به ذهن مى‏ آید این است که «من الفجر» تعلیل باشد، یا اینکه «من» براى ابتدا باشد. از این رو، در آغاز اسلام (صدر اول) به هر دو خط نگاه مى‏کردند و هر وقت دو خط از همدیگر متمایز مى‏شد، از خوردن و آشامیدن امساک مى‏کردند.

محتمل است که «من» براى تبعیض یا بیانیّه باشد، و جار و مجرور حال از «الخیط الابیض» باشد. پس آیه، مانند سایر آیات از مجملات است، و براى ما آیه را بیان کرده‏اند به اینکه مقصود خطّ سفیدى است که سیاهى شب آن را احاطه کرده و آن دو خط در ابتداى ظهورشان مانند دو ریسمان ممتد هستند، ولى خداى تعالى آن دو را تشبیه به دو خط ممتد کرده است تا اینکه مبالغه در امساک نماید که از ابتداى ظهور دو خطّ امساک حاصل شود. در کتب تفاسیر، اخبار متعددى در وجه نزول آیه یاد شده است و «حتّى یتبیّن» غایت مباشرت با زن و خوردن و آشامیدن همه است.

«ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ»: گویا که فرموده باشد: پس روزه بگیرید، سپس‏ روزه را به اتمام برسانید، و به سبب آنکه غایت آن که اتمام روزه‏ دارى باشد بیان شده، دیگر کلمه «صوموا» ضرورت نداشته (نفرموده صوموا ثمّ اتمّوا الصیام) و غایت آن را که اتمام صیام باشد، یاد کرده است.

«إِلَى اللَّیْلِ»: اول شب عبارت از اول غروب است، چنانچه بیشتر اهل هیئت و منجّمان و اهل عرف بر همین معنى هستند (اول غروب را اول شب مى‏دانند). یا اینکه مقصود اول مغرب شرعى است، چنانچه اهل شرع از شیعه، قایل به آن هستند.

«وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ»: بیان حدّ دیگر از حدود همخوابى با زنان است که آن وقت اعتکاف شرعى است که حرام است، چه شب باشد و چه روز، و اینکه از بین انواع محرّمات تنها این یکى (جماع با زنان) را یاد کرده، براى این است که اعتکاف با روزه تناسب دارد، چون روزه شرط اعتکاف است.

«تِلْکَ»: یعنى احکامى که از اول قول خداى تعالى‏ «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ» تا اینجا ذکر شد، «حُدُودُ اللَّهِ» یعنى حدود خدا هستند که خداوند آنها را قرقگاه خود قرار داده تا اینکه مؤمنان از آن تجاوز نکنند که در صورت تجاوز، در هلاکت و عذاب واقع مى‏شوند. به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نسبت داده شده‏[۱۴] که فرمود: هر پادشاهى قرقگاهى دارد، قرقگاه خدا محرّمات الهى است. هر کس دور و بر آن قرقگاه بچرد، نزدیک است که در آن قرقگاه واقع شود.

«فَلا تَقْرَبُوها»: مبالغه در نهى از محرّمات است، مانند نهى آدم (ع) از نزدیک شدن به درخت.

«کَذلِکَ»: یعنى این چنین است بیان کردن آیات احکام و حدود محرّمات.

«یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ»: یعنى آیات مطلقه از قبیل احکام قالب و قلب و آیات آفاق و انفس، به ویژه آیات بزرگ که عبارت از ذات انبیا و اوصیا است.

«لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ»: متّصف به تقوى شوند یا از حدود محرّمات الهى اجتناب نمایند.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۸]

 

وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۸۸)

 

ترجمه:

مال یکدیگر را به ناحق نخورید و کار را به محاکمه قضات نیفکنید که به وسیله رشوه و زور پاره مال مردم را بخورید با اینکه شما بطلان دعوى خود مى‏دانید.

 

تفسیر:

«وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ»: یعنى اموال یکدیگر را به باطل نخورید، در حالى که آن اموال‏ «بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» اموالى است که خداوند بین شما به طور مساوى قرار داده که هیچ مقدارى از آنها ذاتا به شخص شما اختصاص ندارد، بلکه این اختصاص تنها اعتبارى است، و هر راهى که شارع آن را براى اختصاص اعتبار کرده، حق است، و هر راهى که شارع آن را اعتبار نکرده، باطل و ضایع است، زیرا به اعتبار اعتبارکننده، حقى مستند نیست. بنابراین، گرفتن اموال و خوردن آن به گونه‏ اى که شارع آن را معتبر ندانسته، نهى شده. یا مقصود این است که اموالى را که با راههاى حق بین شما مشترک است، به انگیزه باطل و سبب غیر حق نخورید. به این نحو که بخواهید در آن تصرّف کنید به طورى که شارع به آن اجازه نداده است.

غذا و ظرف و نان و آبها و میوه‏ها و اماکن مشترک نشستگاه، از اموال مشترک محسوب مى‏ شوند که چهار صورت پیدا مى‏کند:

۱) وجهى که برتر و جائز است و آن وقتى است که تصرّف در آنها با ایثار و ازخودگذشتگى همراه باشد.

2) وجه مباح، یارى کردن است (یعنى در بهره ‏بردارى از اموال به دیگران یارى شود).

۳) وجه پست‏تر، نوع برترى و زیاده طلبى است. در حالى که شریک مال به آن زیاده‏ خواهى راضى باشد.

4) وجه حرام که نهى شده است و آن وقتى است که حیله و نیرنگ در زیاده طلبى باشد.

سایر اموال مشترک نیز چنین حالتى دارند.

ممکن است مقصود این باشد که اموالتان را با نیّت باطل و انگیزه شیطانى نخورید، به این گونه که اموال خودتان را بخورید تا اینکه براى ضرر زدن به مردم قوى شوید، یا تنها به خاطر اشتهاى نفس بخورید.

یا مقصود این است که اموال خودتان را در حالى که متلبّس به باطل باشد نخورید. باطل، عبارت از ولایت غیر ولىّ امر است، یا اینکه اى مؤمنان! اموالتان را در حالى که از یاد خدا غافل باشید نخورید، یا اى مسلمانان! در حال غفلت از ولایت، اموالتان را نخورید، یا اى مردم! در حالى که از پیروى نبوّت غافل هستید، اموالتان را نخورید.

«وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّامِ»: عطف است بر فعل نهى، یا منصوب است به تقدیر «أن» و این از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا «تدلوا» از ادلا، به معنى القا است. مى‏گویند: ادلى بماله إلى فلان، یعنى مالش را بر دیگرى دفع کرد و به سوى او انداخت. مقصود این است که کار اموال را به گردن قضات الهى یا غیر الهى نیاندازید تا اینکه به این وسیله بر قضات الهى تدلیس کنید، یا به سبب رشوه دادن به قضات غیر الهى قوى شوید.

البتّه حرمت تدلیس نمودن و فریب و نیرنگ به کار بردن نسبت به حکّام الهى از حرمت دزدى بیشتر است. چون در این صورت، آلت دین را وسیله و دامى براى دنیا قرار مى‏دهد، و قوى شدن به سبب قضات غیر الهى، داورى بردن به طاغوت است و کسى که به طاغوت داورى برد و حتّى اگر حق را هم بگیرد، حرام گرفته است چه رسد به اینکه مالى به باطل بگیرد.

«لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ»: اثم و گناه همان تدلیس و رشوه است.

«وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»: یعنى در حالى که شما علما هستید، یا شما قبح باطل و گناه را مى‏دانید، و در این معنى تفاوتى نمى‏کند که قید نهى باشد، یا آن چیزى که نهى شده. در اخبار به وجوهى که در آیه ذکر گشت، اشاره شده است.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۹]

 

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّهِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏ وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۱۸۹)

 

ترجمه:

از تو در مورد هلال پرسش مى‏کنند، بگو که در آن تعیین اوقات عبادات حجّ و معاملات مردم است و نیکوکارى به آن نیست که از پشت دیوار به خانه درآیید، چه این کار ناشایسته است. نیکویى آن است که پارسا باشید و به هر کار از راه آن وارد شوید و تقوى پیشه کنید، باشد که رستگار شوید.

 

تفسیر:

«یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّهِ»: جمله استینافیه بوده و از جمله سابق بریده شده است، از این رو ادات وصل را نیاورده است.

اهلّه (هلالها)، قمر (ماه) در اول شب تا دو شب هلال نام دارد، برخى تا سه و بعضى تا هفت شب مى‏دانند. توضیح اینکه، مردم آن زمان مى‏ پرسیدند چگونه است که ماه در اوّل ماه ضعیف است و سپس رو به ازدیاد مى‏گذارد تا بدر (تمام) مى ‏شود، سپس رو به نقصان گذاشته و کم مى‏شود، تا جایى که ضعیف و مخفى گشته، تا اینکه در اول ماه دیگر به‏ صورت هلال ظاهر مى‏شود؟ مقصودشان از این پرسش استفسار از سبب قضیّه بود. از سویى چون اهل نظر و دقّت نبودند و قدرت بر ادراک دقایق و نکات اسباب این قضیّه نداشتند و از سوى دیگر، علم به سبب این قضیه، نه براى دنیاى آنان و نه براى آخرتشان فایده ‏اى داشت، لذا خداوند از پاسخ مطابق پرسش، روى گرداند و به پیامبرش امر کرد که حکمتها و غایتهایى را که مترتّب بر ماه مى‏شود، براى آنان بیان کند. پس فرمود:

«قُلْ هِیَ مَواقِیتُ»: مواقیت جمع میقات و آن چیزى است که به سبب آن، وقت اندازه ‏گیرى مى‏شود، یعنى هلال ماهها و اختلاف آنها در طول ماه، سبب شناختن وقتها و شناختن آنچه که بستگى به شناخت وقت دارد، مى‏شود. مانند کشاورزى و تجارت و قرضها و عده زنها و حج و روزه و عید فطر.

«لِلنَّاسِ»: یعنى جهت بهره بردن مردم.

«وَ الْحَجِّ»: یعنى براى مناسک حجّ، ذکر نمودن خصوصى حج، براى اهمیّت دادن به آن است، زیرا بیشتر اعمال حج، وقت خاصى را از ماه دارد و این فایده ‏ها و غایتهایى که مترتّب بر اختلاف هلالها مى‏شود، با مختصر یادآورى معلوم گشته، و در شناختن آنها فایده ‏هاى زیادى وجود دارد. از قبیل شناختن فاعل حکیم مدبّر دانا و توانا اعتناکننده به خلقش، به ویژه به انسان، و شناختن انعام و احسان او که همان مستلزم تعظیم و شکر و توجّه به‏سویش و تضرّع و زارى به درگاه او در همه امور، چه بزرگ و کوچک و چه کم و زیاد است. این پاسخ، خلاف آن چیزى است که درباره‏اش پرسیدند، که شناخت و فهمیدن آن مستلزم دقّت و درک نکات و دقایق بسیار است.

 

تحقیق وارد شدن به خانه‏ ها از درهایشان و منع وارد شدن به خانه‏ ها از پشت و از غیر در

«وَ لَیْسَ الْبِرُّ»: این جمله عطف است بر «هِیَ مَواقِیتُ» یا بر «یَسْئَلُونَکَ» به طریق التفات از غیبت به خطاب، و وجه مناسبت بین آن دو، تا جایى که ادات وصل آورده، این است که پرسیدن از اختلاف هلالها، بدون اطّلاع بر هیئت افلاک و مناطق آن و مقادیر حرکات آنها، بدون شناخت حقیقت ماه و کسب نور نمودن آن از آفتاب، به‏منزله آن است که به خانه یا در خانه این علم از پشت آن وارد شوند، نه از در آن، زیرا که در علم، آن چیزهایى است که یاد شد. لذا مى‏فرماید: نیکوکارى آن نیست که:

«بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ»: (که وارد خانه‏ ها شوید …) بیوت اختصاص به آنچه که عرف آن را خانه مى‏داند ندارد، چنانچه دانستى.

«مِنْ ظُهُورِها، وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏»: از پشت سر آن، یعنى وارد شدن به خانه‏ ها از پشت، نیکى نیست، بلکه نیکى از آن کسى است که تقوى ورزد. در مثل این آیه گذشت که حمل ذات بر معنى، یا از باب تصرّف در ذات است، یا تصرّف در معنى و یا تصرّف در نسبت.

«وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها»: عطف است بر جمله محذوف که از قول خداى تعالى: «لَیْسَ الْبِرُّ … تا آخر آیه» استفاده مى‏شود، یعنى از پس در به خانه ‏ها نیایید و از پشت خانه ‏ها وارد نشوید، بلکه به خانه‏ ها از درهاى آن وارد شوید.

ظاهرا باید مى‏گفت: «و أتها من ابوابها»، به صورت مفرد و ضمیر که به «بیت» برگردد، ولى خداى تعالى عدول نمود به صیغه امر و اسم ظاهر را به جاى ضمیر گذاشت، براى اشاره به اینکه آمدن به خانه‏ ها یعنى امور معاش و معاد چیزى است که به آن امر شده، خود آن مورد نظر است. اگر مى‏ گفت: «و أتوها من ابوابها»، ممکن بود این توهّم پیش‏ آید که آنچه مورد نظر است، در نفى و ایجاب عبارت از قید است و اینکه معنى آیه چنین است که اگر خواستید به خانه‏ ها وارد شوید از در آنها وارد شوید نه از پشت آنها. به عبارت دیگر، مقصود نهى از دخول از پشت است نه امر به دخول به خانه‏ ها. این توهّم به ‏وسیله صیغه امر و نهادن اسم ظاهر به جاى ضمیر برطرف مى‏شود. باید در نظر داشت که باب امور و جهت همه اشیا، ولایت است، لذا به امام باقر (ع) نسبت داده شده که فرمود: هر کارى را از راهش و از در آن انجام دهید[۱۵].

پس این آیه امر مى‏ کند به انجام دادن همه امور دنیوى و اخروى از راه صحیح و از در آن. مثل اینکه حرفه ‏ها و صنعتها را از راههاى صحیح آنها انجام دهد، یعنى علم آنها را از عالم آن یاد بگیرد و قدرت بر انجام دادن آن را به‏ وسیله ممارست و تکرار و تجربه که نزد عامل آن حرفه انجام مى‏دهد، تحصیل نماید. و همچنین، صنعتهاى علمى را از راههاى صحیح انجام دهد، به این نحو که از عالم به آن صنعت یاد گرفته، نزد او درس بخواند. و نیز در علوم و اعمال الهى از راههاى صحیح وارد شود، به این گونه که آن را نزد عالم الهى بیاموزد، نزد او درس بخواند و بر آن ممارست نماید، و کارها را با اجازه و تعلیم او انجام دهد. پس عمده در طلب کارها، طلب کردن راههاى صحیحى است که یاد شد، و عمده در طلب آخرت و علوم الهى، طلب کردن عالم الهى است که از سوى خداوند مجاز و منصوب باشد. بدون واسطه یا با یک واسطه یا چند واسطه، پس از آنکه بفهمد که فرمانبرى و اطاعت براى خداست، نه اینکه از پدران و دوستان و مشاهدات گرفته شده باشد، و نه اینکه از باب‏ عمل به رسوم و عادتها باشد.

پس در اخبار و آیات، ذمّ کسانى وارد شده است که گفته‏ اند: ما پدران خود را بر دینى یافته‏ ایم و بر آثار آنها مى‏رویم و هدایت مى‏ یابیم.

پس کسى که در علم و عملش تأمّل نکند و در کسى که علم و عملش را از او اخذ کرده دقت نکند، و عالم الهى را به کمترین درجه تمیز حتى به این مقدار که باید فعلش موافق قولش باشد تمیز ندهد، چنین شخصى نکوهیده و مطرود و مبغوض است، خواه عالم و فتوادهنده و پیشوا حساب شود، خواه نادان و ساقط به شمار آید.

به امام باقر (ع) نسبت داده شده است‏[۱۶]، که در مورد نزول این آیه فرمود: آنان کسانى بودند که وقتى احرام مى‏ بستند، از در خانه ‏هایشان وارد نمى‏ شدند و در پشت خانه ‏هایشان سوراخى ایجاد مى‏کردند که از آنجا داخل و خارج مى‏ شدند، لذا نهى گشتند از اینکه آن کار را دین خود قرار دهند.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ»: از خدا بپرهیزید در انحراف از در خانه ‏ها و دخول از پشت آنها.

«لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»: شاید که رستگار شوید.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۰]

 

وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۱۹۰)

 

ترجمه:

در راه خدا، با آنان که با شما به جنگ برخیزند، جهاد کنید، اما ستمکار نباشید که خدا ستمکاران را دوست ندارد.

 

تفسیر:

«وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ»: سبیل خدا عبارت از ولایت است، و جمیع‏ اعمال شرعى از جهت صدور از ولایت یا ایصال به ولایت راه خداست، زیرا که آن، راه خدا را هموار کرده، و راه کعبه از باب اینکه مناسک و عبادات مشروع در آن است، راه خداست و از باب اینکه مظهر قلب است که آن نیز راه خداست پس در حقیقت راه خداست. از این رو، «فى سبیل اللّه» به طور حقیقى یا مجاز ظرف «قاتلوا» است، یا حال است از فاعل «قاتلوا» به ظرف حقیقى یا مجازى و معنى آیه این است: در حفظ راههاى خدا، یا در ترویج و بالا بردن آن راهها، یا در ارتکاب و متّصف شدن به آن راهها، یا در طریق کعبه، کارزار کنید.

«الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ»: با کسانى که با شما مى‏جنگند جنگ کنید و از آن تجاوز ننمایید. این آیه با آیه‏ «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» (آیه بعدى) نسخ شده و از سویى چون به جنگ امر شده، این قول خداى تعالى را که مى‏فرماید: «وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ دَعْ أَذاهُمْ»[۱۷]، نسخ مى‏کند و همچنین، آیه‏ «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ»[۱۸] را نسخ مى‏ کند، چنانچه روایت شده است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، قبل از نزول این آیه، با کسى جنگ نمى‏ کرد.

نقل شده است که این آیه پس از صلح حدیبیّه نازل شده، به این ترتیب که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، وقتى با اصحابش در سالى که مى‏خواستند به عمره بروند خارج شد، پس رفتند تا در حدیبیّه فرود آمدند، مشرکان از رفتن آنان به بیت الحرام جلوگیرى کردند، پس شتران قربانى را در همان حدیبیّه نحر کردند (کشتند)، سپس با مشرکان مصالحه نمودند. به این ترتیب که در آن سال برگردند و در سال بعد بیایند و سه روز مکّه خالى شود تا پیامبر طواف بیت را انجام دهد و هر چه مى‏خواهد بکند و سپس فورا به مدینه بازگردد.

پس وقتى سال بعد فرا رسید، پیامبر و یارانش براى عمره قضا آماده شدند، و مى ‏ترسیدند که قریش به عهدشان وفا نکنند و با آنان به کارزار بپردازند. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، اکراه داشت از اینکه در ماه حرام و در حرم با آنان جنگ کند، پس خداوند تعالى این آیه را نازل فرمود:

«وَ لا تَعْتَدُوا»: یعنى تعدّى نکنید به اینکه جنگ را شما آغاز کنید و یا از کسى که مأمور به قتال با او هستید تجاوز کرده و به قطع چشمها و مثله کردن بپردازید.

«إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»: که خدا تجاوزکاران را دوست ندارد.

نفى حبّ، اگر چه اعم از بغض است، ولى در اینجا و امثال اینجا، در کینه‏ توزى و دشمنى به کار رفته است.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۱]

 

وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ (۱۹۱)

 

ترجمه:

هرجا مشرکان را دریافتید بکشید، و از شهر و دیارشان برانید، چنانکه آنان شما را از وطن آواره کردند و فتنه‏ گرى که آنها کنند سخت‏تر و فسادش بیشتر از جنگ است. در مسجد الحرام با آنان نبرد نکنید مگر آنکه آنها پیشدستى کنند، در این صورت رواست که آنها را در حرم به قتل رسانید. این است کیفر کافران.

 

تفسیر:

«وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ»: یعنى کافران را هرجا یافتید بکشید، بنا بر آنچه ذکر شد که این آیه ناسخ آیه اول است و باید نزول این آیه پس از آیه قبلى به تأخیر باشد.

«وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ»: یعنى آنان را از مکّه بیرون برانید، چنانچه شما را اخراج کردند، و این اخراج نسبت به کسى که اسلام نیاورد، انجام شد.

«وَ الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ»: و فتنه سخت‏تر از جنگ است. این آیه وقتى نازل شد که یکى از مؤمنان به مردى از اصحاب که کافرى را در ماه حرام کشته بود ایراد گرفت، زیرا کشتار و جنگ در حرم و ماه حرام را در عمره قضا مکروه و ناپسند مى‏دانستند. خداى تعالى فرمود: فتنه یعنى کفر به خدا و فساد کردن در زمین که مشرکان مرتکب آن مى‏شوند، بدتر و شدیدتر از جنگ است. پس ارتکاب جنگ براى دفع محذور بدتر و شدیدتر، ممدوح است نه اینکه موجب نکوهش و عقوبت باشد، ولى در عین حال احترام حرم و ماه حرام را نگهدارید.

«وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ»:

و در مسجد الحرام با آنها کارزار نکنید، مگر اینکه آنان در آنجا کارزار را آغاز کنند که به مفهوم غایت و مقصود از کارزار، تصریح شده باشد. لذا مى‏فرماید: و اگر جنگ را آغاز کردند «فَاقْتُلُوهُمْ»، پس شما با آنها پیکار کنید تا اینکه پیکار و کشتار از جانب شما دفاع از خود باشد، چه دفاع در حرم نگهداشتن حرمت حرم است، نه هتک حرمت آن.

«کَذلِکَ»: یعنى کشتن بعد از جنگ، «جَزاءُ الْکافِرِینَ»، عقوبتى است بر کسانى که به حرمت حرم یا به خدا، کفر ورزیدند.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۲]

 

فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۹۲)

 

ترجمه:

اگر دست کشیدند (از قتال) به درستى که خدا آمرزنده و مهربان است.

 

تفسیر:

«فَإِنِ انْتَهَوْا»: یعنى اگر از قتال در حرم دست کشیدند، دیگر متعرض آنها نشوید.

«فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ»: خداوند آنچه را که به نحو افراط از آنها صادر شده مى‏پوشاند.

«رَحِیمٌ»: خداوند به آنها رحم مى‏کند، به اینکه عقوبت کفر در حرم را ترک مى‏نماید.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۳]

 

وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِینَ (۱۹۳)

 

ترجمه:

و با آنها کارزار کنید، تا فتنه از بین برود و دین تنها براى خدا باشد، پس اگر باز ایستادند جز بر ستمکاران دشمنى و عقوبتى نخواهد بود.

 

تفسیر:

«وَ قاتِلُوهُمْ»: عطف است بر «اقْتُلُوهُمْ»، یعنى اگر با شما کارزار کردند و جنگ در حرم را آغاز نمودند، آنها را بکشید و کارزار نمایید. یا اینکه عطف است بر «لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ»، یعنى در حرم جنگ نکنید مگر اینکه ابتداى جنگ از سوى آنان باشد که در این صورت، شما مطلقا چه آنها آغاز بکنند یا نکنند، در غیر حرم با آنها جنگ کنید و این معنى از قرینه مقابله معلوم مى‏شود.

«حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ»: مقصود از فتنه، شرک و افساد در زمین است.

«وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ»: یعنى سیره خلق یا عبادت یا طاعت یا دین و ملّت آنان براى خدا باشد.

«فَإِنِ انْتَهَوْا»: از جنگ کردن در حرم یا از مطلق شرک دست کشیدند.

«فَلا عُدْوانَ»: دیگر عقوبتى بر آنان نیست، و عدوان مصدر «عدا یعدو و عدوا» به معنى ظلم و عقوبت بدون استحقاق است، ولى در اینجا از قید عدم استحقاق خالى و مجرد شده است، و از جهت تشابه و تشاکل. در این معنى به کار رفته است.

«إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ»: مگر بر ستمکاران که جنگ‏کنندگان یا مشرکان‏ باشند.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۴]

 

الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (۱۹۴)

 

ترجمه:

ماههاى حرام را در مقابل ماههاى حرام قرار دهید، اگر حرمت آن نگاه نداشته با شما قتال کنند، شما نیز قصاص کنید. پس هر که به جور و ستمکارى به شما دست دراز کند، او را به مقاومت از پاى درآورید- به قدر ستمى که به شما رسیده- و از خدا بترسید و بدانید که خدا با پرهیزکاران است.

 

تفسیر:

«الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ»: از آن جهت ماه حرام نامیده شده که قتال و جنگ در آن ماه حرام است، حتّى اگر مردى قاتل پدر یا برادرش را در آنجا ببیند نباید متعرّض او بشود. ماههاى حرام چهار ماه بود، سه ماه پشت سر هم ذى‏قعده، ذى‏حجه و محرّم و یک ماه دیگر تنهاست و آن ماه رجب است. ذى‏القعده را از آن جهت به این نام مى‏نامیدند که از جنگ قعود مى‏کردند، یعنى مى ‏نشستند و جنگ نمى‏ کردند، و چون در سال عمره قضا (بعد از صلح حدیبیّه در سال هفتم هجرى) از جهت جنگ کردن ممانعت داشتند، به نحوى که مشرکان در سال قبل از آن (در سال ششم در وقت صلح حدیبیّه) متعرّض قتال این‏ها شده بودند، پس خداى تعالى آن ایراد و اشکال را از آنان برداشت و گفت: هرگاه مشرکان با مسلمانان به پیکار برخاستند، به مسلمانان نیز اجازه داده شده تا با آنها پیکار کنند.

ممکن است مقصود تبریک گفتن بر مؤمنان و تسلّى دادن به آنها باشد به اینکه دخول مکّه در ماه ذى‏القعده در مقابل جلوگیرى مشرکان‏ است در ذى‏القعده سال قبل.

پس تقدیر آیه چنین است: قتال در ماه حرام در برابر قتال در ماه حرام است، و دخول مکّه در ماه حرام در برابر جلوگیرى آنها در ماه حرام است.

«وَ الْحُرُماتُ»: جمع حرمت است با ضمّه و سکون یا با دو ضمّه (حرمه) مانند «همزه» و آن به معنى چیزى است که هتک و شکستن آن روا نباشد، و به معنى عهد و پیمان، و هیبت و نصیب و بهره آمده است.

«قِصاصٌ»: گفته شده که: مشرکان از اینکه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در سال حدیبیّه ردّ کرده بودند فخر مى‏کردند، پس خداى تعالى از باب استهزا و توهین به آنان فرمود: «وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ‏. این معنى به امام باقر (ع) نسبت داده شده است‏[۱۹].

برخى گفته‏ اند: منظور از این آیه، برداشتن حرج از مسلمانان است که در سال عمره قضا گرفتار آن بودند، و گویاى این امر است که حفظ و احترام حرمتها واجب، و هتک آنها جائز نیست، ولى قصاص جائز است.

جمع آوردن لفظ «حرمات» به اعتبار حرمت ماه و حرمت احرام و حرمت حرم است و این قول خداى تعالى که مى‏فرماید: «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ» این وجه را تأیید مى‏کند، و «اعتدى» و عدى، و تعدّى به معنى «ظلم کرد» است.

«فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ»: یعنى در ماه حرام و در حرم، یا مطلقا در هرجا که باشد، و استعمال لفظ «اعتدوا» در حالى که از جانب مسلمانان ظلم و تجاوزى وجود ندارد، از باب مشابهت و تجوید است، مانند آنچه که در کلمه «عدوان» گذشت.

«بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ»: یعنى در ابتدا کردن به ظلم و تجاوز و یا در تجاوز کردن به زیادتر از مقابله به مثل در غلبه کردن و انتقام گرفتن، از خدا بترسید.

چون نفسها اطلاع از مقدار قصاص ندارند، بلکه نفوس طالب این هستند که چند برابر جنایت جانى، از او قصاص بگیرند چون مى‏ترسند که جانى و غیر جانى دوباره بر ستمگرى جرأت پیدا کنند و بخواهند تا شعله غضب خویش را خاموش کنند، بر اساس این جهات، خداوند این شعله را با این گفتار که‏ «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ»، بدانید که محققا خدا با پرهیزکاران است، خاموش نمود. یعنى از ظلم و تجاوز بر خودتان نترسید و با لطف خدا تسلّى یابید، نه با مورد تأیید قرار دادن غضب و یا با خشم‏پذیرى و غضب نمودن.

بدان که نفوس در مراتب تسلیم و فرمانبرى مختلف هستند، پس برخى از نفوس، اصلا اطاعت و تسلیم ندارند و از خداوند هیچ امر و نهى نمى‏پذیرند و آغازگر تجاوز به غیراند و از جنایت‏کننده هر مقدار که مى‏توانند قصاص مى‏گیرند، نه کتابى دارند و نه خطابى، و امر آنان موکول به وقت مرگ است.

بعضى از نفوس قدرت قبول امر و نهى را دارند، ولى قدرت ترک قصاص را ندارند. پس خداوند، قصاص به اندازه مقابله به مثل را اجازه داد و از تجاوز از مقدار جنایت نهى فرمود، و از راه لطف و مهربانى، در مثل چنین موردى فرمود: «اگر صبر کنید صبر براى شما بهتر است».

برخى از نفوس قدرت ترک قصاص را دارند، ولى بر گذشت که پاکیزه نمودن دل است از کینه‏توزى نسبت به جنایت ‏کننده، قدرت ندارند. لذا خداى تعالى گذشت را به او تکلیف نموده است که آخرین مرتبه گذشت این است که بتواند بر جانى احسان کند که‏ «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».

بنابراین، تکلیف خداى تعالى بر مردم به مقدار توانایى نفوس است که‏ «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و اینکه از معصومان (ع)، با تصریح و اشاره وارد شده است «ایمان درجاتى دارد به نحوى که اگر صاحب درجه اول را بر دومى و صاحب درجه دومى را بر سوّمى و … حمل کنیم هلاک مى‏شود[۲۰]»، اشاره به این معنى است و اینکه هر نفسى از جانب خدا نوعى از تکلیف را دارد، و فتوادهنده باید نظر به حال اشخاص نموده و بر حسب احوال آنان تکلیف نماید.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۵]

 

وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۱۹۵)

 

ترجمه:

و از مال خود در راه خدا خرج کنید، امّا نه به حدّ اسراف و خود را به مهلکه و خطر نیفکنید، و نیکى کنید که خداوند نیکوکاران را دوست مى‏ دارد.

 

تفسیر:

«وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ»: (و از مال خود در راه خدا انفاق کنید). بیان مفصّلى درباره انفاق در اول سوره گذشت و نیز اندکى قبل از این، بیان معنى «سبیل اللّه» گذشت، و ظرف لغو است و حال از فاعل «أنفقوا» است، ظرف مجازى است یا حقیقى و معنى آیه این است که انفاق نمایید از اموال دنیوى و عرضها و غرضها و بدنها و نیروها و شهوتها و خواسته‏ها و غضبها و انانیّتها، و در یک عبارت، انفاق کنید از هر چیزى که در باب ولایت به انانیّت شما نسبت داده مى‏شود، و از هر چیزى که منتسب به ولایت باشد از کارهاى قالبى و قلبى و راههاى حجّ و جهاد.

«وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ»: یعنى با دستهاى خود بدون سببى از خارج، خود را به هلاکت نیاندازید، چون قول خداى تعالى‏ «بِأَیْدِیکُمْ» به‏منزله این است که مى‏گویند، «فلان فعل بنفسه»، یعنى فلانى بدون واسطه کار را انجام داد. این جمله در حقیقت براى نفى واسطه است نه اثبات وساطت نفس.

«إِلَى التَّهْلُکَهِ»: یعنى در انفاق کردن خود را به هلاکت نیاندازید به این نحو که از هر چیز که یاد شد، آن قدر انفاق کنید که نفس نتواند آن را تحمّل نماید. پس آن ردّ حقیقت امر است که اقتصاد و میانه ‏روى در انفاق باشد.

«وَ أَحْسِنُوا»: یا تأکید همان اقتصاد و میانه ‏روى است که از جمع بین امر به انفاق و نهى از هلاک کردن مال رأسا استفاده مى‏شود، یا اینکه امر به اصلاح کردن مال است از نقص که به سبب انفاق حاصل مى‏شود. گویا که گفته است: انفاق کنید به تدریج، تا جایى که براى شما مال نه زیاد بماند و نه اندک. سپس به پشت سر خودتان بازگردید و اصلاح کنید آنچه را که از شما از بین رفته است، با آنچه بگیرید از خدا، چیزهایى که در راه او انفاق کرده ‏اید. و این مطلب اشاره به مقام بقاء باللّه بعد از فناء فى اللّه است.

«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»: چون این آیه بعد از آیه ترخیص در قصاص آمده است، ممکن است کلمات این آیه را تخصیص بدهیم به انفاق از قوّه و نیرو که مقتضى قصاص است و نهى از شرک قصاص که مستلزم حرج «تنگى و فشار» است و احسان به کسى که از او قصاص مى‏شود به این است که در قصاص او تخفیف داده شود و احسان به نفس در این است که همه مقتضیات غضب را به مرحله اجرا درنیاورد، بلکه قدرى از غضب را تنفیذ نماید.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۶]

 

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَهٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَهٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَهِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَهِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَهٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَهٌ کامِلَهٌ ذلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (۱۹۶)

ترجمه:

همه اعمال حج و عمره را براى خدا به پایان رسانید. اگر ترس و منعى پیش آید، فرستادن قربانى را که کارى آسان است به‏جا آرید، و سر متراشید تا آنگاه که قربانى شما به محل ذبح برسد. پس هر کس که بیمار باشد یا دردى در سر داشته باشد باید فدیه بدهد به روزه داشتن یا صدقه کردن یا ذبح گوسفند. پس از آنکه منع و ترس برطرف شود، هر کس از عمره تمتّع به حجّ بازآید، هر چه مقدور و میسّر است آنجا از جنس شتر و گاو و گوسفند قربانى کند و هر کس به قربانى تمکّن نیافت، سه روز در حج روزه بدارد و هفت روز هنگام مراجعت که ده روز تمام شود و این عمل براى کسى است که اهل شهر مکّه نباشد. اى بندگان! به این احکام عمل کنید و از نافرمانى خدا بترسید و بدانید که عذاب خدا سخت است.

 

تفسیر:

«وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ لِلَّهِ»: حج و عمره را به اتمام برسانید به اینکه مناسک و اعمال آن دو را کاملا انجام داده و محرّمات آن دو را ترک کنید.

به امام باقر (ع) نسبت داده شده است که فرمود: کامل کردن و تمام نمودن حج، ملاقات با امام (عج) است. و از امام صادق (ع) است که‏[۲۱]: هرگاه یکى از شماها حج کند خاتمه حجّش را زیارت ما قرار دهد، زیرا این کار از کارهایى است که حجّ را کامل مى‏کند.

بنابراین، ممکن است گفته شود که: معنى قول خدا، «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ»، این باشد که انفاق کنید از چیزهایى که به انانیّت شما نسبت داده مى‏شود در سبیل حجّ صورى و حجّ معنوى، و در انفاق میانه‏روى کنید تا نفسهایتان را قبل از به کمال رسیدن هلاک نکنید، و حجّ صورى را با ملاقات با امام بر حسب صورت به اتمام برسانید، حجّ معنوى را با ملاقات معنوى. پس نتیجه آن امر به فکر است که از اصطلاحات صوفیان است. و آن عبارت از مجاهدت در عبادت و اذکار قلبى و زبانى است، تا اینکه نفس از کدورتها صاف شود. در این صورت است که امام بر شخص مجاهدت‏کننده تمثّل پیدا کرده، ظاهر مى‏شود.

«فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ»: حصر و احصار به معنى حبس و منع است ولى در مورد حجّ تخصیص پیدا کرده به کسى که او را غیر دشمن از گذراندن حج منع کرده، و «صدّ» مخصوص کسى است که دشمن جلوگیرى از حج او نموده باشد. درباره احکام صدّ و حصر به کتابهاى فقهى مراجعه مى‏شود.

«فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ»: یعنى بر شما واجب است فرستادن قربانى.

«وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً»:

(و تا وقتى که قربانى به محلّش نرسیده، پس اگر کسى مریض باشد) یعنى مریض باشد به نحوى که قبل از رسیدن قربانى به محلش، نیاز به تراشیدن سر پیدا کند «أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ»، یا در سرش نوعى درد و ناراحتى باشد که نیاز به حلق پیدا کرده باشد «فَفِدْیَهٌ»، پس مى‏تواند سر را بتراشد ولى باید فدیه بدهد.

«مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَهٍ أَوْ نُسُکٍ»: و فدیه آن، روزه یا صدقه یا ذبح‏ گوسفند است. به امام صادق (ع) نسبت داده شده که فرمود[۲۲]: هرگاه شخص محصور شد، قربانیش را مى‏فرستد. پس اگر سر او موجب اذیّتش شد، قبل از آنکه قربانى کشته شود، یک گوسفند در همان جایى که گرفتار شده ذبح مى‏کند، یا روزه مى‏گیرد، یا صدقه مى‏دهد. روزه سه روز است و صدقه بر شش مسکین است که به هر یک باید نیم‏صاع‏[۲۳] داده شود.

«فَإِذا أَمِنْتُمْ»: پس اگر از محاصره و گرفتارى ایمن شدید، «فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَهِ»، آنکه از حلالهاى عمره بهره‏مند مى‏شود، یا اینکه پس از احرام عمره امورى که بر او حلال مى‏شود، یا به سبب احلال عمره یا از خود عمره لذت روحانى مى‏برد، باید به سوى حج رو کند. لذّت روحانى که در اینجا یاد شده، به آن دلیل است که عبادات و به ویژه مناسک حج که صورت مناسک بیت اللّه حقیقى است، آن چنان لذّت روحانى دارد که با لذّتهاى جسمانى قابل قیاس نیست.

«إِلَى الْحَجِّ»: به احرام حج روآورد، یا در حالى که به سوى حج رو آورده، یا در حالى که تمتّع او تا اتمام حجّ استمرار دارد …

«فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ»: بر او واجب است به مقدار ممکن خون بریزد، و اقلّ آن یک گوسفند است. یعنى کسى که به قصد حجّ تمتّع احرام بسته است، به این قصد که عمره را بر حج مقدّم دارد، پس از میقات احرام بسته، داخل مکه شده، بیت را طواف کرده و نماز و سعى را انجام داده، محل شود (از احرام خارج شود) و سپس از حرم به قصد حجّ احرام بندد، در چنین صورتى قربانى بر او واجب مى‏شود. این نوع از حجّ، بر کسى واجب است که از مکه دور باشد، به این معنى که بین منزل‏ او و بین مکه دوازده یا چهل و هشت یا هیجده میل یا بیشتر باشد و این اختلافى است که در اخبار و فتوى‏ها وجود دارد.

«فَمَنْ لَمْ یَجِدْ»: یعنى نه به خود قربانى دسترسى پیدا کرد و نه به قیمت آن.

«فَصِیامُ ثَلاثَهِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ»: واجب است بر او سه روز در ایام حجّ روزه بدارد، و بهتر این است که سه روز به روز دهم مانده روزه بگیرد، و از اول ده روز نیز جائز است. پس اگر روزه گرفتن میسّر نشد، پس از ایّام تشریق‏[۲۴]، روزه بگیرد.

«وَ سَبْعَهٍ إِذا رَجَعْتُمْ»: یعنى وقتى که به سوى اهالى و خانه‏هاى خودتان بازگشتید، روزه بدارید. نه اینکه چون از منى برگشتید (هفت روز)، روزه بدارید چنانچه برخى گفته‏اند.

«تِلْکَ عَشَرَهٌ کامِلَهٌ»: (که این ده روز کامل شود) آوردن خلاصه و مجموع اعداد در آخر، از عادت حساب‏ کننده‏هاست، و قول خداى تعالى نیز بر طبق عادت آنان جریان یافته، و توصیف عدد ده براى کامل بودن، جهت اشاره به این امر است که آن کامل‏کننده کمال قربانى است تا اینکه این توهم پیش نیاید که روزه موجب نقص قربانى مى‏شود، و این معنى از امام صادق (ع) روایت شده است‏[۲۵]. بنابراین، تعدیل و تکمیل کردن قربانى وجه دیگر براى خلاصه‏ گویى در آخر کلام است‏[۲۶].

بعضى گفته‏ اند: آوردن خلاصه در آخر کلام و تأکید آن به کامل، براى این است که این توهّم پیش نیاید که «واو» به معنى «أو» است و به معنى اباحه یا تخییر است.

«ذلِکَ»: یعنى تمتّع به سبب عمره براى حج، نه روزه بدل قربانى، و نه هدى.

«لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»: این واجب بر کسى است که از مکه دور باشد (خانواده‏اش در مسجد الحرام حاضر نباشد)، چنانکه قبلا بیان شد.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ»: از خشم و غضب خدا در مورد تغییر دادن احکام او و مخالفت اوامر و نواهى او پرهیز کنید.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ»: بدانید که خداوند در جاى عقوبت و نقمت سخت عذاب مى‏کند.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۷]

 

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ (۱۹۷)

 

ترجمه:

حج در ماههاى معیّن است، پس هر که را حج واجب شود، باید آنچه که میان زن و شوهر رواست ترک کند و نیز کار ناروا مانند دروغ، مجادله و بدگویى را ترک کند. و شما هر کار نیک انجام دهید خدا بر آن آگاه است، و توشه تقوى براى آخرت برگیرید که بهترین توشه این راه تقوى است. و اى صاحبان خرد و ادراک از من بپرهیزید و خدا ترس شوید.

 

تفسیر:

«الْحَجُّ أَشْهُرٌ»: جمله استینافیه است براى بیان حکمى از احکام حج، گویا که گفته شده: چه وقت است وقت حج؟ پس فرمود: وقت حجّ ماههاى‏ «مَعْلُوماتٌ» معینى است، و در حمل کردن اسم ذات بر این معنى قبلا گفتیم از باب مجاز در لفظ است یا در مجاز در حذف، یا مجاز در نسبت و مقصود از ماههاى معین شوّال و ذى‏قعده و ذى‏حجّه تا نهم یا تا دهم، براى مختار و مضطرّ است.

«فَمَنْ فَرَضَ‏ فِیهِنَّ الْحَجَّ»: به امام صادق (ع) نسبت داده شده که فرمود[۲۷]: آنچه که واجب است، عبارت از تلبیه‏[۲۸] و اشعار و تقلید است، و استعمال کلمه «فرض» با اینکه حکم در مستحب و واجب هر دو جریان دارد و براى اشعار به این است که مستحب بعد از احرام، مانند فرض است در اینکه اتمام آن واجب است و اگر قبل از مشعر (وقوف در مشعر الحرام) به سبب وطى (نزدیکى با زن) اخلال در حج نماید، قضا در آن واجب است.

برخى گفته اند: کسى که احرام ببندد، لازم است که (مراسم حج را) به اتمام برساند، چه حج واجب باشد و چه مستحب، و چه براى خود شرط کند که از حج عدول بکند، یا شرط نکند.

«وَ لا فُسُوقَ»: دروغ و ناسزا گفتن یا هر چیزى که انسان را از حق خارج کند، جائز نیست.

«وَ لا جِدالَ»: بحث و جدل نیز نباید باشد چه به حق باشد یا به باطل، و تفسیر شده است به جماع و به دروغ و فحش و به گفتن «لا و اللّه بلى و اللّه».

«فِی الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ»: ترغیب به این است که عمل براى خدا باشد، و مقصود این است که خداوند پاداش مى‏دهد، زیرا او عادل و عالم است و شما را بدون مجازات و پاداش رها نمى‏کند.

«وَ تَزَوَّدُوا»: زاد و توشه برگیرید، گاه چنین بود که بعضى زاد و توشه براى راه حج بر نمى‏داشتند و در راه خود را کلّ بر دیگرى‏ مى‏کردند، پس خداى تعالى نهى فرمود از ترک زاد و توشه و طعام و قیمت آن و نهى فرمود از اینکه صرفا توکّل به خدا را زاد و توشه خود قرار داده خود را در راه (سربار) بر دیگرى نموده و مزاحم غیر شود.

«فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»: البتّه بهترین زاد و توشه پرهیز از سؤال و گدایى و سربار دیگرى شدن است، نه توکّل بر خدا و تذلّل پیش مردم. یا اینکه مقصود این است که در مناسک حجّ، براى روز واپسین توشه اندوزید و از آنچه که ظاهرا به نحو شدید نهى شده، از قبیل چیزهایى که در حج باید ترک شود، بپرهیزید. همچنین خود را بر حذر دارید از آنچه که باطنا از آن نهى شدید به عمل آمده، از قبیل نیّتها و غرضهایى که به غیر امر خدا تعلّق مى‏گیرد.

«وَ اتَّقُونِ»: هنگام مخالفت از امر و نهى، از خشم و عذاب من بپرهیزید.

«یا أُولِی الْأَلْبابِ»: اى صاحبان بصیرت و عقل.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۸]

 

لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (۱۹۸)

 

ترجمه:

باکى نیست که شما به هنگام حجّ کسب معاش کرده و از فضل خدا روزى طلبید، پس آنگاه که از عرفات بازگشتید، در مشعر یاد خدا کنید و به ذکر او باشید که خدا شما را پس از آنکه به گمراهى کفر بودید به راه هدایت آورد.

 

تفسیر:

«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ»: اعراب، تجارت در راه زیارت را گناه مى‏ شمردند، چنانچه برداشتن زاد و توشه را نیز گناه مى‏ شمردند و به همین جهت هم زاد و توشه بر نمى‏داشتند، همان طور که زاهدهاى زمان‏ ما نیز تجارت در راه زیارت را دشوار مى‏پندارند و همچنین است حال سالکان طریق بیت اللّه حقیقى که التفات به پشت سر خویش را سخت مى‏شمارند و نیز تجارتهاى رایج را در حق کشاورزى و نسلشان دشوار مى‏شمرند، در حالى که خداوند نسبت به امر نسل و حفظ زراعت امر مى‏فرماید. پس خداوند، علاوه بر اینکه گناه در تجارت را از آنها نفى کرده، بلکه امر به تجارت نموده است. چون منتفى شمردن گناه در امثال این موارد، درباره چیزى به کار مى‏رود که امر به آن چیز شده باشد پس فرمود «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» بر شما ایرادى نیست که:

«أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ»: تجارتهاى ظاهر و باطن را بجویید.

«فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ»: «أفاض الماء» یعنى آب را بر خود ریخت، و مقصود این است که مردم از عرفات بر کنار رفتند یا برگشتند یا متفرق شدند، یا تسریع نمودند یا دور شدند. عرفات اسم دورترین جاى مناسک حج است از مکّه، و آنجا را که عرفات نامیده ‏اند چون خود در بلندى قرار گرفته و کوههاى آن نیز مرتفع است، یا از باب اینکه ابراهیم (ع)، آنجا را معرفى کرده به نحوى که جبرئیل آن را به او توصیف کرده، یا اینکه جبرئیل در همین مکان به آدم (ع) گفت، اعتراف به گناهت بکن و مناسک را بشناس، یا چون آدم و حوّا در آنجا همدیگر را ملاقات کردند و هر کدام دیگرى را شناختند، یا اینکه روزى که در آنجا وقوف مى‏ کنند روز عرفه است.

علت اینکه روز عرفه را، عرفه نامیده ‏اند این است که ابراهیم در آن روز فهمید و دانست که خواب ذبح فرزند رحمانى بوده نه شیطانى و اینکه پس از درخواست فضل خدا و روزى از جانب او، فاء (فاذا أفضتم) آورده که بر تعقیب آن خواب دلالت مى‏کند. آوردن «اذا» که بر وقوع دلالت دارد اشاره به این دارد که افاضه از عرفات که دلالت بر وقوع در آن مى‏کند، امرى است محقق و مسلّم که ناگزیر باید انجام شود، اینکه‏ به آن حکمى بشود هیچ نیازى ندارد. این معنى مناسب تأویل است، زیرا که سالک الى اللّه و کسى که حجّ بیت حقیقى را که «قلب» است کرده، به سبب حمل زاد و توشه و طلب فضل خدا، از تنگى و سختى بیرون مى‏آید.

و آنگاه که به سبب امر خدا روزى و فضل خدا را مى‏جوید، به دورترین مراتب نفس از قلب تنزّل مى‏یابد، چنانچه سابقا گذشت. آنگاه که به پایین‏ترین مراتب نفس افتاد، نمى‏تواند آنجا متوقف شود، بلکه از آنجا دور مى‏شود، گویا کسى او را به راه خانه حقیقى مى‏راند، ولى او بدون اینکه در راه بایستد و توقف کند، به خانه نمى‏رسد. پس در مزدلفه مى‏ایستد، سپس در منى توقف مى‏کند، و بعد از آنجا باز به مکه قلب باز مى‏گردد.

بنابراین، واقع شدن در عرفات و وقوف لازمه، طلب فضل است، و بازگشت از عرفات لازمه وقوع در آن است، و همچنین است وقوف در مزدلفه و منى.

«فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ»: به اینکه شب قربانى در آنجا توقف کرده، نماز واجب و دعاها و ذکرهاى مأثور و غیر مأثور را انجام دهد. در تفسیر امام (ع) است که فرمود: ذکر خدا یادآورى نعمتهاى ظاهرى و باطنى او و درود فرستادن بر سیّد رسولان و بر سیّد برگزیدگان او است‏[۲۹].

«وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ»: خدا را یاد نمایید، مانند یادى که شما را به سوى آن با زبان پیامبرش راهنمایى کرده، و این معنى دلالت مى‏کند بر آنچه که علماى اعلام و عرفاى اسلام مى‏گویند و آن این است که عمل اگر به‏وسیله تقلید عالم زنده تحقق نپذیرد، اگر چه مطابق با واقع باشد، مورد قبول واقع نمى‏شود. صوفیان گفته‏اند: ذکر زبانى و قلبى وقتى که از عالم مجاز از اهل اجازه و اهل بیت گرفته نشود، حظّى از آن مترتب نشده و صاحبش از آن بهره‏مند نمى‏شود.

محتمل است که «ما» مصدریّه یا کافّه باشد و معنى آیه این است که خدا را یاد کنید به گونه‏اى که موازى هدایت خدا و راهنمایى او باشد و به هر حال، علّت آوردن جهت حیثیّت هدایت از آن استنباط مى‏شود. از این رو، گفته شده است که، این عبارت براى تعلیل است.

«وَ إِنْ کُنْتُمْ»: اگر چه «إن» مخفف از مثقّله است (إنّ با تشدید بوده، به إن بدون تشدید تخفیف یافته است).

«مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ»: پیش از این در حالت گمراهى به سر مى‏بردند. جمله حالیه است.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۹۹]

 

ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۹۹)

 

ترجمه:

پس از آن، به طریقى که مسلمانان باز گردند، رجوع کنید به عرفات و از خدا آمرزش بخواهید که خدا آمرزنده و مهربان است.

 

تفسیر:

«ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ»: یعنى باز گردید از عرفات، و بازگشتن از آن مستلزم وقوع در آن است، پس گویا که چنین گفته باشد:

در عرفات توقّف نمایید، سپس از آنجا بازگردید و تنها به ایستادن در مزدلفه و بازگشتن از آنجا، اکتفا نکنید. علّت نزول این است که، قریش در وقوف به عرفات، فایده ‏اى را معتقد نبودند و در مشعر الحرام وقوف مى‏کردند و با این کار بر مردم فخر مى‏فروختند، پس خداوند آنان را از این عمل منع کرد و دستور وقوف در عرفات و بازگشت از آنجا را داد.

بنابراین، آوردن «ثمّ» براى تفاوت بین دو امر است، یعنى پس از آنکه به‏ وقوف در مزدلفه علم پیدا کردید، باید در عرفات نیز مانند مردم وقوف داشته باشید، پس از این امر سرباز نزنید و به وقوف در مزدلفه نیز فخر نورزید.

بعضى گفته ‏اند: آیه مبتنى بر تقدیم و تأخیر است و اصل آن چنین است: «لیس علیکم جناح ان تبتغوا فضلا من ربکم ثم أفیضوا من حیث أفاض الناس فاذا أفضتم من عرفات» از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود[۳۰]: قریش و هم‏پیمانانش از حمس‏[۳۱]، با مردم در عرفات وقوف نمى‏ کردند و از آنجا باز نمى‏ گشتند و مى‏ گفتند: ما اهل حرم خدا هستیم از حرم خارج نمى‏شویم، پس در مشعر وقوف کرده و از آنجا باز مى‏گشتند، پس خداوند آنان را امر به وقوف در عرفه و بازگشت از آنجا نمود.

از امام حسین (ع) است که در مورد حجّ پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود[۳۲]:

پیامبر حرکت آغاز کرد در حالى که مردم با او بودند، قریشیان از مزدلفه باز مى‏گشتند و مردم را منع مى‏کردند که از آنجا بازگشت نمایید تا اینکه رسول خدا پیش آمد، و قریش امیدوار بود که بازگشت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از همان‏جا باشد که آنان باز مى‏گردند. پس خداوند این آیه را نازل فرمود:

«ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ»، مقصود از «ناس»، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق (ع) است.

به حسب لفظ جائز است که مقصود از «افاضه» افاضه از مشعر الحرام باشد (بازگشت از مشعر الحرام)، بلکه ظاهر آیه جز بر همین معنى دلالت نمى‏کند، و در تفسیر امام (ع) چیزى که بر این معنى دلالت‏ کند موجود است، زیرا در تفسیر امام آمده است‏[۳۳]: «ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ» یعنى برگردید از مشعر الحرام، از همان‏جایى که مردم از «جمع» برگشتند. فرمود: ناس در اینجا، حاجیهاى غیر از «حمس» هستند، زیرا طوایف حمس از «جمع» افاضه نمى‏کردند و این روایت دلالت مى‏کند بر اینکه «حمس» اسم محلّ مخصوصى از مشعر الحرام است، ولى این مخالف روایت عامّه و خاصّه است که آنها از عرفات بازگشت نمى‏کردند، پس خداوند به آنها امر کرد که در عرفات وقوف کرده، سپس از آنجا بازگردند.

«وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ»: یعنى استغفار کنید از آنچه که انجام دادید به سبب آراى فاسد و هواهاى باطل خودتان، که مناسک را تغییر دادید، و از وقوف در عرفات مانند مردم، استنکاف ورزیدید.

«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ»: یعنى بعد از استغفار و اعتراف و دخول در زیر طاعت خلیفه، خدا گناهان و عیب و نقصهایى که ناشى از انانیّت شماست همه را مى‏بخشد.

«رَحِیمٌ»: پس از بخشش شما به شما رحم مى‏کند به اینکه در قلب را روى شما باز کرده و شما را در دار رحمتش داخل مى‏کند.

 

 

______________________________

[۱] اشباح یعنى سایه‏ها، و از این رو است که این عالم نمود و سایه‏اى از عالم بود و مثالى از عالم مثل است. از این رو، على( ع) در خطبه اوّل نهج البلاغه آن را عالم اشباح نامیده است.

[۲] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۴ و ۱۶۵، به نقل از اصول کافى، فقیه، تهذیب … و تفسیر عیاشى، ج ۱، ح ۱۸۷، ص ۸۱.

[۳] نهج البلاغه، خطبه ۱.

[۴] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۷.

[۵] همان مأخذ.

[۶] نون وقایه نونى است که در موقع اتّصال فعل به ضمیر متّصل یا( ى) به آخر فعل و قبل از ضمیر مى‏آید، مانند دعانى که دعا فعل و ن نون وقایه، ى متکلّم است.

[۷] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۸.

[۸] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۸.

[۹] برهان، ج ۱، ص ۱۸۵.

[۱۰] صافى، ج ۱، ص ۲۰۵.

[۱۱] صافى، ج ۱، ص ۲۰۵.

[۱۲] صافى، ج ۱، ص ۲۰۵.

[۱۳] صافى، ج ۱، ص ۲۰۵.

[۱۴] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۷۰.

[۱۵] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۷۱، به نقل از محاسن و مجمع و عیاشى، و تفسیر برهان، ج ۱، ص ۱۹۰ و ۱۹۱. این سخن مبتنى بر این حدیث نبوى است که فرمود:« من شهر دانشم و على( ع) در آن است»، پس براى رسیدن به هر کار و علم، باید از در ولایت على وارد شد.

[۱۶] برهان، ج ۱، ص ۱۹۱.

[۱۷] سوره احزاب، آیه ۴۷.

[۱۸] سوره نساء، آیه ۷۷.

[۱۹] برهان، ج ۱، ص ۱۹۲.

[۲۰] منظور این است که اگر احکام و قضاوت و بررسى و واجبات را براى درجه اول، مانند درجه دوم بگیریم و احکام آن وجه را بر او حمل کنیم، هلاک مى‏شود.

[۲۱] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۷۴.

[۲۲] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۷۵. نور الثّقلین، ج ۱، ح ۶۵۷، ص ۱۵۴.

[۲۳] صاع، پیمانه، کیل.

[۲۴] ایّام التّشریق، سه روز از عید قربان است که در قدیم عربها گوشتهاى قربانى را خشک مى‏کردند.

[۲۵] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۷۶.

[۲۶] نور الثّقلین، ج ۱، ح ۳۳، ص ۱۵۸.

[۲۷] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۷۶.

[۲۸] تلبیه یعنى اجابت کردن، لبیک گفتن در جواب کسى. در اینجا مراد لبیک گفتن در حجّ است.

[۲۹] صافى، ج ۱، ص ۲۱۵.

[۳۰] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۷۷. نور الثّقلین، ج ۱، ح ۷۱۵، ص ۱۶۴.

[۳۱] حمس با ضمّ و سکون لقب قریش و کنایه و جدیله و پیروان آنان در جاهلیت بود و این لقب به جهت حماسى و محکم بودن آنان در دینشان بوده است.

[۳۲] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۷۷، به نقل از کافى. تفسیر عیّاشى، ج ۱، ح ۲۶۸، ص ۹۷.

[۳۳] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۷۸. تفسیر عیاشى، ج ۱، ح ۷۱۵، ص ۱۶۴.

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۲، ص: ۴۱۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=