البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۱۱۶-۱۲۳

النوبه الاولى‏

قوله تعالى: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ۱۱۶گفتند که اللَّه فرزندى گرفت‏ سُبْحانَهُ‏ پاکى و بى‏عیبى وى را، بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ نیست فرزند بل که رهى است و بنده اوست هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ‏ همه وى را پرستگاراند و به بندگى مقر.

بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- نو کارست و نو ساز و نو آرنده آسمان و زمین را از نیست، وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً و چون کارى خواهد که راند فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏ آن بود که گویدش. باش تامى بود.

وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏- و گفتند ایشان که خداى را نمیدانند لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ‏ چرا خدا با ما سخن نمیگوید أَوْ تَأْتِینا آیَهٌ یا بر یکى از ما بزبان ما پیغامى نمى‏آید؟ کَذلِکَ قالَ‏ همچنین گفتند الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ‏ ایشان که نادانان پیشین بودند، مِثْلَ قَوْلِهِمْ‏ گفتنى همچون گفت ایشان‏ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ‏ دل بدل مانست تا گفت بگفت مانست. قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ‏ پیدا کردیم نشانهاى خویش و روشن فرستادیم سخنان خویش‏ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ‏ قومى را که بى‏گمانانند.

إِنَّا أَرْسَلْناکَ‏- ما ترا فرستادیم‏ بِالْحَقِ‏ بر سزاوارى و براستى‏ بَشِیراً وَ نَذِیراً شاد کننده و بیم نماینده، وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ‏ و مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى و رسوایى.

وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ- و خشنود نگردند از تو جهودان‏ وَ لَا النَّصارى‏ و نه ترسایان‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ‏ تا آن گه که پس کیش ایشان شوى، قُلْ‏ گوى‏ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ راه نمونى اللَّه راه نمونى آنست‏ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ‏ و اگر بخوش آمد ایشان پى برى و بر پسند ایشان روى‏ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ‏ پس آن دانش و پیغام که از خداى آمد بتو ما لَکَ‏ ترا نیست از خداى پس آن‏ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ نه رهاننده و نه بروى یارى دهنده.

الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ‏- ایشان که نامه دادیم ایشان را یَتْلُونَهُ حَقَ‏ تِلاوَتِهِ‏ پى مى‏برند بآن پى بردن بسزا، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ‏ ایشانند که گرویده‏اند بنامه خویش، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ‏ هر که کافر گردد بآن‏ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ‏ ایشانند که زیان کارانند و نومیدان.

یا بَنِی إِسْرائِیلَ‏- اى فرزندان یعقوب‏ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ‏ یاد کنید و یاد دارید نعمت من‏ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ‏ آن نیکو کارى و نواخت که من بر شما کردم‏ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ‏ و شما را افزونى دادم و بهترى بر جهانیان روزگار شما.

وَ اتَّقُوا یَوْماً- و به پرهیزید از روزى‏ لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ‏ و از وى باز خریدى نه پذیرند، وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَهٌ و بکار نیاید وى را که کسى آید و وى را خواهش گرى کند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ‏۱۲۳ و نه ایشان را کسى فریاد رسد یا یارى دهد.

 

النوبه الثانیه

قوله تعالى-، وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً … الآیه … جهودان مدینه را میخواهد که گفتند- عزیز ابن اللَّه- و ترسایان نجران که گفتند- المسیح ابن اللَّه، و مشرکان عرب که گفتند الملائکه بنات اللَّه. جاى دیگر گفت- تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ‏ نزدیک بید آسمانها که بشکافید و پاره پاره درهم افتید که ایشان خداى را فرزند گفتند و فریشتگان را فرزند وى خواندند، آن گه ایشان را جوابها داد و گفت‏ فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ‏ پرس ازیشان که فریشتگان ما را دختران مى‏گویید و خداوند را دختران مى‏پسندید و خود را پسران؟ أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏ شما خود را پسر نهید و او را دختر؟ تِلْکَ إِذاً قِسْمَهٌ ضِیزى‏- اینست قسمتى کژ و ستمکارانه، جاى دیگر گفت‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ‏ چه رسید شما را؟ چیست این حکم که میکند؟ أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَهِ إِناثاً، وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ‏، وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً

و در حکایت از جهودان و ترسایان گفت‏ وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ‏- رب العالمین ایشان را جواب داد ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ‏ آن چیزیست که بزبان میگویند، یعنى که در آنچه میگویند هیچ علم نیست ایشان را، و هیچ اصل ندارد که اللَّه از آن پاکست و منزه. و مصطفى ع گفت حکایت از خداوند جل جلاله تنزیه و تقدیس خویش را«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».

چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت‏ «سُبْحانَهُ» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.

کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ‏- مطیعون مقرّون، بالعبودیه داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ‏ هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاصّ است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکه و مؤمنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مى‏سجود کند و ذلک فى قوله‏ «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزه گفت- «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ»- فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بیّن لمن تأمّله.

بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- میگوید نو کننده آسمانها و زمین اللَّه است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفته‏اند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت- قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انّها لبدعه حسنه و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکّران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنه‏هاى مؤذّنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول اللَّه تعالى- وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.

عبد اللَّه مسعود گفت- انّ احسن الحدیث کتاب اللَّه و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثه بدعه، و کل بدعه ضلاله- و قال ابن عباس- علیکم بالاستقامه اتّبعوا و لا تبتدعوا-

وعن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول اللَّه؟» فقال کلّ شى‏ء یخالف القرآن و یخالف سنّتى اذا عملوا بالرّأى فى الدّین، و لیس- الرأى فى الدین، انما الدّین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین اللَّه‏»

و قال النبى ع‏ «تعمل هذه الامّه برهه بکتاب اللَّه، ثم تعمل بسنه رسول اللَّه، ثم تعمل برهه بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلّوا»

و قال ابو جعفر الترمذى- رأیت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى ما یرى النائم و إنه بمدینه الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول اللَّه ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال- لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال- اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنّتى. قلت- ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال- امّا انه لیس برأى و لکنّه اتباع سنّتى أو رد على من خالف سنّتى.

قوله تعالى-: وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً …- اى قدّره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن- ثم یکوّنه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید- که باش تامى بود- چنانک خواهد. قال الزجاج- یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لانّ ما هو معلوم عنده‏ بمنزله الحاضر.

روى فى بعض الاخبار- ان الحق جلّ جلاله یقول- انّى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له- کن فیکون‏ 

و گفته‏ اند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى- وصیت- چنانک گفت‏ وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ‏ و بمعنى- اخبار- چنانک گفت‏ «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ» و بمعنى- فراغ چنانک گفت‏ «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاهُ» و بمعنى- فعل- چنانک گفت‏ «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ‏ و بمعنى- وجوب- چنانک گفت‏ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت‏ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ‏ و بمعنى- کتابت- چنانک گفت‏ وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى- اتمام- چنانک گفت‏ فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ‏ اى أتمّه و بمعنى- فصل- چنانک گفت‏ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِ‏ و بمعنى- خلق- چنانک گفت‏ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ‏ و بمعنى- احکام و اتقان فعل- چنانک گفت‏ وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏.

قوله تعالى- وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏- الایه … مشرکان عرب گفتند- ایشان که خداى را نمى‏دانند و از رسیدن بر وى مى‏ترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که اللَّه با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایه هم ازیشان- وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَهُ أَوْ نَرى‏ رَبَّنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند- أَوْ تَأْتِینا آیَهٌ- یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سوره بنى اسرائیل است آنجا که گفت‏ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر آیات الاربع.

کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ‏- کافران پیشین و جهودان همچنین‏ سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ‏- دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.

قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ‏- هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیه:- قد کلّمتکم- حیث انزلت علیکم خطابى و أیّه آیه اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.

ذلک قوله- إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِ‏- اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحقّ- میگوید نه بازى‏گرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت:- وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ‏ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِ‏ جاى دیگر گفت. أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً‏، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ‏- این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفته‏ اند إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِ‏- اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله‏ بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ‏- و قیل هو دین الاسلام- کقوله‏ وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ‏ و قیل معناه- الصدق- کقوله و یستنبئونک أحق هو- معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.

بَشِیراً وَ نَذِیراً- اى بشیرا بالجنّه- لمن اطاع اللَّه، و نذیرا بالنّار لمن عصاه.آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مى‏نماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.

وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ‏- و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید- مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان، …

در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت- خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علّیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت- یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب …

جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى- وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ‏.

و اگر بضمتین خوانى بر قراءه باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریده‏اند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت:لو انزل اللَّه بأسه بالیهود لآمنوا

– اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزه گفت. ایشان از بهر آتش آفریده‏ام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست:- لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ‏ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ‏، ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ‏ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى‏، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ‏.

قوله تعالى- وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ الآیه … این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى.

اشتقاق ملت از- املال- است- یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن اللَّه و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد،چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.

آن گه گفت:- قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏- یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى- ان هدى اللَّه هو الهدى- راه راست آنست که اللَّه نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست‏ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ‏- هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزه هوى را به- اله الکفار- باز خواند. فقال تعالى- أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.

و مصطفى ع گفت‏«ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون اللَّه ابغض الى اللَّه ممن اتخذ الهه هواه»

و سمّى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیه و فى الآخره الى الهاویه.

و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى- وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ‏، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏

و مصطفى علیه السّلام گفت:«جانبوا الاهواء کلها، فان أوّلها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عره کعرّه الجرب.»

مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیت‏اید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت اللَّه ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت- اللَّه ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نبینا و الکعبه قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منّا.

وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ‏- اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالت‏اند، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ترا بر اللَّه‏ یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.

قوله تعالى- الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ‏ الآیه- گفته‏اند که عبد اللَّه سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص، و گفته‏اند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم- اصحاب رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ‏ مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ‏- زیان کاران و نومیدان ایشانند.

قوله تعالى:- یا بَنِی إِسْرائِیلَ … الآیه.- شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.

 

النوبه الثالثه

– قوله تعالى-: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ‏- پاکست و بى عیب و منزه خداوند یگانه، یگانه در حلم یگانه در وفا یگانه در مهر، در آزار از رهى نبرد که در حلم یگانه است، اگر رهى بدیگرى گراید وى نگراید که در وفا یگانه است، اگر رهى عهد بشکند او نشکند که در مهر یگانه است، یگانه در ذات یگانه در صفات، برى از علّات، مقدس از آفات، منزه از مداجات، ستوده بهر عبارات، زیبا در هر اشارات، خالق هنگام و ساعات، مقدّر احیان و اوقات، نه در صنع او خلل، نه در تقدیر او حیل، نه در وصف او مثل، مقدّرى لم یزل.

قدیر عالم حىّ مرید سمیع مبصر لبس الجلالا

تقدّس ان یکون له نظیر تعالى ان یظنّ و ان یقالا
اى ذات کمالى که ز تو کاسته نیست‏ جز از کف تو فیض کرم خاسته نیست‏

خداوندى بى شریک و بى انباز، پادشاهى بى نظیر و بى نیاز، نه وعد او کذب نه نام او مجاز، در منع ببسته و در جود او و از، گناه آمرز است و معیوب نواز، داناى بى علت تواناى بى حیلت، تنهاى بى قلت، گستراننده ملت، خارج از عدد، صانع بى‏کمد، قیوم تا ابد، قدوس از حسد، نامش لطیف و قیّوم و صمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.

اندر دل من بدین عیانى که تویى‏ وز دیده من بدین نهانى که تویى‏
وصّاف ترا وصف نداند کردن‏ تو خود بصفات خود چنانى که تویى!

خداوندى رهى دار نامدار، که گوشها گشاده بنام او، دلها اسیر پیغام او، موحّد افتاده در دام او، مشتاق مست مهر از جام او. مهربانى که در عالم بمهربانى خود که چنو، امید عاصیان و مفلسان بدو، درویشان را شادى ببقاء جلال او، منزلشان بر درگاه او نشستنشان بر امید وصال او، بودنشان در بند وفاء او، راحتشان با نام و نشان و یاد او.

دو صد عالم که روحانى است آن از فرّ فضل او دو صد گیتى که نورانیست از نور جمال او

شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: «الهى یک چندى بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم، چون من کیست که این کار را سزیدم؟ اینم بس که صحبت تو ارزیدم! الهى نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان، پس بى دل و بى جان زندگى چون توان؟ الهى جدا ماندم از جهانیان، بآنک چشمم از تو تهى و تو مرا عیان!

خالى نه از من و نه بینم رویت‏ جانى تو که با منى و دیدار نه!

اى دولت دل و زندگانى جان، نادر یافته یافته و نادیده عیان! یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان! یابنده تو نه بشادى پردازد نه باندهان! خداوندا بسر بر مرا کارى که از آن عبارت نتوان.

تمام کن بر ما کارى با خود که از دو گیتى نهان».

ارباب حکمت راست که درین آیت که اللَّه گفت- وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ‏ رمزى عجب است که گفته‏ اند و لطیفه نیکو، و آن لطیفه آنست که درین عالم هر چه راه آن بفناست اللَّه آن را تخمى پدید کرد و خلفى نهاد، تا نوع آن در جهان بماند و یکبارگى نیست نشود. اینست غرض کلى از وجود فرزند تا نوع وى بماند، و پدر را خلف شود و نسل منقطع نگردد. نه بینى اجرام سماوى چون شمس و قمر و کواکب و امثال آن که در تضاعیف روزگار تا قیامت راه آن بفنا نیست لا جرم آن را تخم نساخت و خلف ننهاد، و بر خلاف آن انواع نبات و ضروب حیوانست که چون فنا بروزگار در آن روانست لا جرم تخم و خلف از ضرورت آنست. ازینجا معلوم شود که خداى را عز و جل فرزند گرفتن سزا نیست و خلف او را بکار نیست، که وى زنده ایست باقى و کردگارى دائم، نقص فنا را بوى راه نه و آفت و زوال را در جلال وى جاى نه، و عیب نقصان در کمال وى گنجاى نه، همیشه بود و همیشه باشد، پس او را فرزند چه درباید یا چون سزد؟ تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا.

آن گه در حجت بیفزود گفت-: بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ‏- فرزند که مى‏درباید خدمت پدر را مى‏درباید، و پشتى دادن و یارى کردن وى را، چنانک رب العزه گفت- وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَهً، و نیز پدر به نفس خود کامل نیست و از یاران مستغنى نیست، حاجت بدیگرى دارد تا فقر و ضعف خود بوى جبر کند. پس رب العالمین چه حاجت بفرزند دارد؟ که نه وى را فقرست تا بکسى جبر کند، و نه عجزست تا بدیگرى یارى گیرد، و آن گه با بى نیازى او آسمان و زمین و هر چه دروست همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست، همه خدمتکار و طاعت دار اوست، امّا طوعا او کرها، و هو المشار الیه بقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً.

قوله تعالى‏ إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ … الآیه … در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت مصطفى علیهما السّلام ششصد سال و بیست سال بگذشت که هیچ‏ پیغامبر بخلق نیامد، جهان همه کفر گرفته و ظلمت بدعت و غبار فتنه در عالم پیچیده و دریاى ضلالت بموج آمده، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از شرک رقمى، در هر میان زنّارى، در هر خانه بیت النّارى، هر کسى خود را ساخته معبودى، یکى آویخته حجرى، یکى پرستنده شجرى، یکى بمعبود گرفته شمسى و قمرى.

کس ندانست که بیع و نکاح چیست، نه زکاه و نه صدقات، و نه جهاد و نه غزوات، نه حج و صوم و صلاه، همه با فساد و سفاح الف گرفته، بر ریا و نفاق جمع شده، فعل ایشان بحیره و سایبه، حج ایشان مکا و تصدیه، قرآن ایشان شعر، اخبار ایشان سحر، عادت ایشان در خاک کردن دختران و ببریدن نسب از پسران. اندر روى زمین کس نبود که از یگانگى آفریدگار آگاه بود، یا از صنع وى با خبر بود، یا از دین وى بر اثر بود.

پادشاه بزرگوار بنده نواز کارساز بفضل و لطف خود نظر رحمت بعالم کرد، که بخشاینده بر بندگانست و مهربان بریشان است، از همه عالم حیوان برگزید، و از حیوان آدیمان برگزید، و از آدمیان عاقلان برگزید، و از عاقلان مؤمنان برگزید، و از مؤمنان پیغامبران برگزید و از پیغامبران مصطفى ص برگزید که سید پیغامبرانست، و خاتم ایشان، قطب جهان، ماه تابان، زین زمین و چراغ آسمان، قرشى تبار، و خرّم روزگار، سلیمانى جلال، یوسفى جمال نگاشته و نواخته ذو الجلال، برگزید این مهتر را و برسولى بخلق فرستاد و رحمت جهانیان را و نواخت بندگان را، و باین بعثت منت بر وى نهاد و گفت:

إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت-«ان اللَّه اصطفى کنانه من ولد اسماعیل، و اصطفى قریشا من کنانه، و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم»

وقال- «بعثت من خیر قرون بنى آدم قرنا فقرنا، حتى کنت من القرن الذى کنت منه»

وعن ابن عباس قال- جلس اناس من اصحاب رسول اللَّه فخرج سمعهم یتذاکرون، و قال بعضهم انّ اللَّه اتخذ ابراهیم خلیلا، و قال آخر موسى کلمه اللَّه تکلیما، و قال آخر- فعیسى کلمه اللَّه و روحه، و قال آخر- آدم اصطفاه اللَّه- فخرج صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و قال «قد سمعت کلامکم و عنجبکم ان ابراهیم خلیل اللَّه و هو کذلک، و موسى نجى اللَّه و هو کذلک، و عیسى روحه و کلمته و هو کذلک،و آدم اصطفاه اللَّه و هو کذلک، الّا و انا حبیب اللَّه و لا فخر و انا حامل لواء الحمد یوم القیمه تحته آدم فمن دونه و لا فخر، و انا اوّل شافع و اوّل مشفع یوم القیمه و لا فخر، و انا اول من یحرّک حلق الجنه فیفتح اللَّه لى، فیدخلنیها و معى فقراء المؤمنین و لا فخر، و انا اکرم الاولین و الآخرین على اللَّه و لا فخر، و انا اول الناس خروجا اذا بعثوا، و انا قائدهم اذا وفدوا و انا خطیبهم اذا انصتوا، و انا شفیعهم اذا حبسوا، و انا مبشّرهم اذا أئسوا- الکرامه، و المفاتیح یومئذ بیدى فاکسى حله من حلل الجنه، ثم أقوم عن یمین العرش لیس احد من الخلائق یقوم ذلک المقام غیرى.»

بحکم آنک این خصلتها جمله موهبت الهى است و عطاء ربانى، و هیچ چیز از آن کسب بشر نه.

مصطفى ع گفت-و لا فخر-یعنى که نه از روى مفاخرت میگویم که آن همه موهبت الهى است و هیچ از آن مکتسب من نیست. و فخر که کنند بچیزى کنند که مکتسب خود بود نه موهبت محض.

قوله تعالى- الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ‏- حق تلاوت آنست که قرآن خوانى بسوز و نیاز و صفاء دل و اعتقاد پاک، بزبان ذاکر و بدل معتقد، و بجان صافى، زبان در ذکر و دل در حزن و جان با مهر، زبان باوفا و دل باصفا و جان با حیا، زبان در کار و دل در راز و جان در ناز.

پیر طریقت گفت:- «بنده در ذکر بجایى رسد که زبان در دل برسد، و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سر در نور برسد، دل فا زبان گوید خاموش جان فا دل گوید خاموش سر فا جان گوید خاموش! اللَّه فارهى گوید- بنده من دیر بود تا تو میگفتى اکنون من میگویم و تو مى‏نیوش!».

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=