الانعام - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الانعام‏ آیه ۲۵-۳۲

۴- النوبه الاولى‏

(۶/ ۳۲- ۲۵)

قوله تعالى‏

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ‏ و ازیشان کس است که مى‏نیوشد بگوش سر بتو

وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً و ما بر دلهاى ایشان پوششها و غلافها افکنده‏ایم‏

أَنْ یَفْقَهُوهُ‏ که حق را دریاوندى‏

وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً و در گوشهاى ایشان از حق شنیدن گرانى و بار افکندیم‏

وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ و اگر هر نشانى که ما نمودیم به بینند

لا یُؤْمِنُوا بِها بآن هم بنگروند.

حَتَّى إِذا جاؤُکَ تا آن گه که آیند بتو،

یُجادِلُونَکَ‏ پیکار مى‏کنند با تو، و حق را باز میدهند

یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر گشتند میگویند

إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ‏ (۲۵) نیست این مگر افسانهاى پیشینیان.

وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ‏ و ایشان از رنجانیدن رسول خدا مردمان را باز میدارند،

وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ‏ و خود از استوار داشتن وى باز میایستند،

وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ‏ و هلاک نمى‏کنند مگر خویشتن را،

وَ ما یَشْعُرُونَ‏ (۲۶) و نمیدانند.

وَ لَوْ تَرى‏ و اگر تو بینى‏

إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ آن وقت که ایشان را بر آتش باز دارند،

فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ گویند اى کاشکى که ما را باز گذارندى،

وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا و دروغ زن نگیرید، با سخنان خداوند خویش‏

وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ (۲۷) و از گرویدگان بیم‏.

بَلْ‏ باز نگذارند بَدا لَهُمْ‏ آشکارا شد ایشان را

ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ‏ آنچه پنهان میداشتند پیش از این‏

وَ لَوْ رُدُّوا و اگر ایشان را باز گذارندى با دنیا لَعادُوا باز گردیدندى‏

لِما نُهُوا عَنْهُ‏ هم باز آنکه گفته بودیم ایشان را که مکنید و میکردند

وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ‏ (۲۸) و دروغ میگویند که اگر باز گذارندى ما تکذیب نیاریم و ایمان آریم.

وَ قالُوا و گفتند:

إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نیست این گیتى مگر همین زندگانى ما این جهانى،

وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ‏ (۲۹) و ما برانگیختنى نیستیم.

وَ لَوْ تَرى‏ و اگر تو بینى،

إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ‏ آن گه که ایشان را باز دارند و عرضه کنند بر خداوند خویش‏

قالَ أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِ‏ گوید اینچه مى بینید راست نیست؟

قالُوا بَلى‏ وَ رَبِّنا گویند آرى هست بخداوند ما

قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ‏ گوید پس عذاب مى‏ چشید

بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ‏ (۳۰) بآنچه کافر شدید.

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا زیان کار شدند و نومید ماندند ایشان که دروغ شمردند،

بِلِقاءِ اللَّهِ‏ دیدن خداى را عز و جل و قیامت،

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً تا آن گه که با ایشان آمد رستاخیز ناگاه‏

قالُوا یا حَسْرَتَنا گفتند یا نفریغا 

عَلى‏ ما فَرَّطْنا فِیها بر آن تقصیر و فرو گذاشت که کردیم در دنیا

وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ‏ و برمیگیرند بارهاى گناهان خود بر پشتهاى خود.

أَلا آگاه باشید

ساءَ ما یَزِرُونَ‏ (۳۱) بد بارى است بار گناه که مى‏کشند!

وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا و نیست زندگانى این جهانى‏

إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ مگر بازى و شغلى‏

وَ لَلدَّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ و سراى پسین بر راستى که به است‏

لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ‏ ایشان را که از خشم و عذاب خداى مى‏پرهیزند

أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ (۳۲) هیچ حق در نمى‏یابند؟!

 

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ‏ کلبى گفت: بو سفیان و ولید مغیره و النضر بن الحارث و عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه و ابى پسران خلف، این جماعت همه بهم آمدند، و گوش فرا داشتند که رسول خدا (ص) قرآن مى‏خواند، و آن خواندن وى در دلهاى ایشان اثر نمى‏کرد، از آنکه دلهاى ایشان زنگار کفر داشت، و حق پذیر نبود. نضر بن الحارث را گفتند چه گویى تو در کار محمد؟

هیچ مى‏ دریابى که چه میخواند و چه میگوید؟ و این نضر مردى بود معاند سخت خصومت و چرب سخن و کافر دل، پیوسته بزمین عجم سفر کردى، و اخبار عجم و قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان جمع کردى، و آن بر عرب میخواندى، یعنى معارضه قرآن میکنم. چون ایشان از نضر پرسیدند که چیست آنچه محمد میخواند؟ وى جواب داد:

من ندانم. همى بینم که زبان مى ‏جنباند، و ترهاتى میگوید از جنس آن اساطیر الاولین و اخبار عجم که پیوسته من با شما میگویم. بو سفیان گفت: آنچه میخواند بعضى حق است و بعضى باطل. بو جهل گفت: کلا و لمّا، همه باطل است و ترهات. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ‏ یعنى عند قراءتک القرآن.

وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً- جمع کنان است همچون اعنّه جمع عنان، و کنان پوشش بود که در دل آید، تا قرآن بندانند و در نیابند. أَنْ یَفْقَهُوهُ‏ یعنى ان لا یفقهوه.وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً الوقر بفتح الواو الصمم، و بکسر الواو الحمل على الظهر. زجاج گفت:

أَنْ یَفْقَهُوهُ‏ در موضع نصب است که مفعول له است، یعنى: و جعلنا على قلوبهم اکنه لکراهه ان یفقهوه. فلما حذفت اللام نصبت الکراهه، و لما حذفت الکراهه انتقل نصبها الى ان.

اگر کسى گوید: چون پوشش در دل ایشان آورد؟ چرا ایشان را آورد؟ چرا ایشان را بدریافت آن تکلیف کرد؟ جواب آنست که این عطا و پوشش نه بدان است که تا ایشان را از دانستن و دریافتن آن منع کند، که این بر سبیل مجازات و عقوبت کفر ایشان است، که ایشان بر کفر مقیم بودند، و بر مخالفت و معصیت مصرّ.

دیگر وجه آنست که این پوشش علامتى بود که بر دلهاى ایشان پدید کرد، چنان که چیزى را بداغ کنند، تا از دیگران باز شناسند. رب العزه دلهاى ایشان بر آن صفت کرد، تا فریشتگان ایشان را بدانند، و بشناسند. و گفته‏اند: معنى آیت نه آنست که ایشان نشنیدند، و فهم نکردند، یا راه بدان نبردند، بلکه معنى آنست که بدان کار نکردند، و فرمان نبردند، و دل از اندیشه عاقبت آن بگردانیدند، و خود را بمنزلت ایشان رسانیدند که ندانند و نشنوند و نه دریابند.

وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُؤْمِنُوا بِها- و هر آیتى و نشانى که بینند که دلالت کند بر صدق نبوت تو از آن آیات و معجزات چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان آن را تصدیق نکنند، و استوار ندارند که آن حق است و بفرمان خداست.

حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ‏- «حتى» اینجا در موضع عطف است نه در موضع تاریخ، یعنى و اذا جاءوک یجادلونک. میگوید: غایت حجت و جدال ایشان عجز و تکذیب است چون در مانند از آوردن مثل قرآن، که ما گفته‏ایم: فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ‏، و بر تو دست نیابند، که ما گفته ‏ایم: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ‏، و نیز قمر بینند که باشارت تو بدو نیم گردد، چون از همه درمانند همین توانند گفت که: هذا سحر مستمر، و گهى گویند: افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً، و گهى گویند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ‏. محمد بن اسحاق گفت: هر چه در قرآن‏ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ‏ آن همه از گفتار نضر بن الحارث است، و اساطیر جمع است، واحد آن اسطاره، و قیل: اسطوره، و سطرت‏ اى کتبت، و مستطر اى مکتتب. کسایى گفت: هو جمع الجمع سطر و سطور، و جمع السطور اساطیر.

این آیت حجت است بر قدریه و معتزله بآنکه اضافت فعل شر با خلق میکنند، و وجه حجت بر ایشان آنست که اللَّه گفت: وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ‏ جعل از دو بیرون نیست، یا بمعنى خلق است یا بمعنى صیّر. اگر بمعنى خلق است پس اقرار دادند که اللَّه خالق شرّ است که آن اکنه که ایشان را از فقه مى‏باز دارد، و آن وقر که حائل است میان ایشان و میان استماع حق، لا محاله شرى است، و صریح بگفتند که اللَّه خالق آنست. و اگر جعل بمعنى صیّر نهند، در مسأله قرآن ایشان را لازم آید و قول ایشان بخلق قرآن باطل گردد. پس بهر دو معنى بر ایشان حجت است.

قوله‏ وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ‏- مقاتل گفت: این در شأن بو طالب عبد المطلب آمد. نام وى عبد مناف بن شیبه، مردمان را از رنجانیدن رسول خدا (ص) باز میداشت، و خود او را تصدیق نمیکرد، و این آن بود که قریش بخانه بو طالب گرد آمدند، و گفتند: اى سرور عرب و اى سالار قریش! این برادر زاده تو دین نو آورده است، و آئین نو نهاده است، و مردمان را از دین پدران مى‏برگرداند، یا او را از این کار باز دار، یا او را بدست ما بازده، تا خلق را از فتنه وى باز رهانیم، بو طالب گفت: مالى عنه صبر.من این نتوانم، که من از وى یک ساعت نشکیبم. او روشنایى چشم من است و میوه دل.

ایشان گفتند: هر کدام یکى که خواهى ازین جوانان و برنایان ما اختیار کن، و بجاى وى بپسند، تا بتو دهیم، و دست ازو بدار.

بو طالب گفت: نماز شام که شتران چرنده بمراح خویش باز آیند، شتر بچه‏اى از مادر خود باز گیرید، و دیگرى را بجاى وى بوى نمائید. اگر بوى آرام گیرد، من نیز محمد را بشما دهم، و با دیگرى آرام‏ گیرم، و اگر ناقه جز با بچه خویش بنسازد، و جز با وى آرام نگیرد، پس من سزاترم که با فرزند برادر خویش و میوه دل خویش آرام گیرم و بشما ندهم. پس هفده مرد از اشراف و رؤساء ایشان متفق شدند و عهد بستند، و نبشته‏اى کردند که بنى عبد المطلب را فرو گذارند، نه مبایعت کنند با ایشان نه مناکحت نه مجالست و مخالطت به هیچ وجه، تا آن گه که محمد را بدست ایشان دهند. بو طالب در آن حال گفت:

و اللَّه لن یصلوا الیک بجمعهم‏ حتى اوسّد فى التراب دفینا
فاصدع بأمرک ما علیک غضاضه و ابشر و قرّ بذاک منک عیونا
و دعوتنى و زعمت انک ناصحى‏ و لقد صدقت و کنت ثم امینا
و عرضت دینا قد علمت بأنه‏ من خیر ادیان البریه دینا
لو لا الملامه او حذارى سبه لوجدتنى سمحا بذاک مبینا

فانزل اللَّه سبحانه: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ‏ یعنى ینهون الناس عن اذى النبى (ص)، و یتباعدون عما جاء به من الهدى، فلا یصدقونه. و قیل نزلت فى جمیع الکفار من اهل مکه، یعنى و هم ینهون الناس عن اتباع محمد (ص)، و یتباعدون بأنفسهم عنه، فلا یؤمنون به.

وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ‏- اى ما یهلکون الا انفسهم لأن اوزار الذین یصدونهم، علیهم، وَ ما یَشْعُرُونَ‏ انها کذلک. پس بیان حال ایشان کرد در قیامت:

وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ- یعنى على الصراط فوق النار، و گفته‏ اند «على» بمعنى «فى» است، کقوله تعالى: عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ‏ اى فى ملک سلیمان، و معنى آنست که: حبسوا فى النار، و «لو» اینجا در موضع تعجیب و تعظیم است نه در موضع شک، که بى گمان فردا مؤمن عذاب کافر خواهد دید. فَقالُوا یا لَیْتَنا اى عند ذلک یقولون یا لیتنا نرد الى الدنیا، و لا نکذب بآیات ربنا بعد المعاینه، وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ اى‏ مع المؤمنین بتوحید اللَّه تعالى.

ابن عامر و حمزه و حفص از عاصم‏ وَ لا نُکَذِّبَ‏ و نکون هر دو بنصب خوانند، و باقى برفع خوانند هر دو کلمه را، و رفع بر معنى استیناف است، اى و نحن لا نکذب بآیات ربنا و نکون من المؤمنین، رددنا او لم نردّ. این همچنانست که گویند:

دعنى و لا اعود، اى و لا اعود على کل حال ترکتنى أ و لم تترکنى. و نصب، بر معنى صرف است، اى لیتنا اجتمع لنا الامران، الرد و ترک التکذیب مع الایمان، فیجوز ان یکونوا قالوه على الوجهین جمیعا، فاکذبوا على الوجه الاول. معنى آیت آنست که: چون بعذاب رسیدند و معاینه دیدند آرزو رد کنند با دنیا، و ضمان کنند که پس از آن تکذیب آیات و رسل نکنند، و با مؤمنان بتوحید یکى باشند، یعنى که بمشاهده و عیان آن دیدیم که پس از آن هرگز تکذیب نتوانیم کرد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد در آن ضمان که کردند، و آن تمنى ایشان باطل کرد، گفت: بل نه چنانست که ایشان را آرزوست، که ایشان را هرگز با دنیا نگذارند.

بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ‏- این را دو وجه گفته‏اند: یکى آنست که ایشان در دنیا پنهان میداشتند از عامه خویش از وعید رستاخیز و کار بعث و نشور، تا چون بر بعث منکر باشند بر کفر و معصیت دلیر شوند. وجه دیگر آنست که ایشان کفر و شرک خود پنهان میداشتند، و میگفتند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ‏، تا رب العالمین جوارح ایشان بسخن آورد، و بر ایشان گواهى داد بر کفر. معنى آنست که برستاخیز فضیحت ایشان آشکارا شد، و پرده ایشان بدرید، اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، هم با کفر و شرک شوند، که در ازل قضا بر ایشان همین رفت، و شقاوت را آفریده‏اند، اینست که اللَّه گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ‏ یعنى:الى ما نهوا عنه من الشرک و التکذیب، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ‏ فى قولهم: و لا نکذب بآیات‏ ربنا.

مبرد گفت: بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ‏ اى جزاء ما کانوا یخفون من قبل، و هذا وجه حسن. اگر کسى گوید: وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ‏ چه معنى را گفت؟ و ایشان آن فعل نکردند. چیزى که از ایشان در وجود نیامد و نکردند رب العالمین ایشان را در آن دروغ زن کرد! جواب آنست که علم خداى عز و جل بهمه چیز روانست، در آنچه بود، و در آنچه نبود و خواهد بود، هر دو یکسانست، رب العزه ایشان را دروغ زن کرد بآن علم که وى راست بایشان و بعاقبت کار ایشان.

و اندر این آیت رد قدریان است که میگویند: ان اللَّه لا یعلم الشی‏ء حتى یکون. میگویند: چیزى تا نبود علم خدا در آن روان نبود، و این سخن باطل است و محال، از بهر آنکه این فعل از ایشان نبود، و نخواهد بود، که ایشان را با دنیا نخواهند فرستاد، و نه آن خواهند گفت، و رب العزه بعلم قدیم خویش خبر میدهد که اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، ایمان نیارند، از آنکه علم قدیم بر ایشان سابق است، همه میداند آنچه بود و آنچه نبود، آنچه کردند و آنچه نکردند.

روى سعید بن انس عن الحسن، قال: «یعتذر اللَّه عزّ و جل الى آدم (ع) بثلاثه معاذیر. یقول اللَّه: لو لا انى لعنت الکذابین و ابغض الکذب و الخلف، لرحمت ذریتک الیوم من شدّه ما اعددت لهم من العذاب، و لکن حق القول منى: لئن کذبت رسلى و عصى امرى لأملان جهنم منکم اجمعین. و یا آدم! اعلم انى لم اعذب فى النار احدا منهم الا من علمت فى علمى انى لو رددته الى الدنیا، لعاد الى شر ما کان علیه، ثم لم یتب، و لم یراجع، و یا آدم! انت الیوم عدل بینى و بین ذریتک. قم عند المیزان فانظر ما رفع الیک من اعمالهم، فمن رجح خیره على شره مثقال ذره فله الجنه، حتى تعلم انى لم اعذب غیر ظالم».معناه انى لم اعذب الا ظالما من ولدک.

وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ‏- این زنادقه امت‏اند، ومکذبان بعث و نشور، که نشأه ثانیه مستبعد میدارند، از آنکه بر خلاف عادت روزگار است، و مى‏پندارند که بیرون ازین کار که درآنند، و خلاف این عادت نتواند بود، و دلیل بر نشأه ثانیه صحت نشأه اولى است، اگر اتفاقى بودست از روى طبیعت، چنان که متبطلان میگویند، هم تواند بود که یک بار دیگر هم بر آن اتفاق و طبیعت درست شود، و اگر نه که صحت نشأه اولى بقادرى مدبر بوده است که بحکمت پیدا کرد، چنان که اهل حق گویند، و مذهب راست و دین درست اینست، نشأه ثانیه را هم قادر است و مدبر و حکیم. یقول اللَّه تعالى: «کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک، و شتمنى و لم یکن له ذلک، فأما تکذیبه ایاى، فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى، و لیس اول الخلق بأهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله: اتخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصمد، لم الد و لم اولد، و لم یکن لى کفوا احد.

وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ‏- اى عرضوا على ربهم. این عرض اکبر است، چنان که آنجا گفت: وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا. عرض دو است: یکى عرض على النار، چنان که گفت: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ. دیگر عرض على الجبار، چنان که گفت: وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ‏، یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى‏ مِنْکُمْ خافِیَهٌ، و العرض على الجبار اصعب من العرض على النار، لان النار مأموره لا تعمل شیئا الا بأمر ربها، و صاحب الامر هو اللَّه عزّ و جلّ.

وقد روى فى بعض الاخبار: «ان عبدا یوقف بین یدى اللَّه عز و جل، فیسأله ربه عن افعاله و احواله، حتى یتحیر العبد و ینقطع حیاء من اللَّه سبحانه. ثم یقول لارسالک بى الى النار اهون علىّ من حسابک».

وروى ان النبى (ص) قال: «یعرض الناس یوم القیامه ثلاث عرضات، فأما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضه الثالثه فعند ذلک نظائر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله».

و قیل: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ‏ اى عرفوا ربهم ضروره،کما یقال: وقفت على کلام فلان اى عرفته، و قیل: وقفوا على مسئله ربهم و توبیخه ایاهم، یؤکد ذلک قوله: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِ‏؟ اى هذا البعث، فیقرون حین لا ینفعهم ذلک، و یقولون: بلى و ربنا، فیقول اللَّه: فذوقوا العذاب بکفرکم. «قال» که در اول گفت، جواب «اذا» است. قالوا جواب سؤالست. «قال» که در آخر گفت جواب اقرار است.

اول خدا گوید:این بعث که مى‏بینید راست نیست؟ ایشان جواب این سؤال توبیخ دهند، و گویند:بلى و ربنا، حق است و راست. پس اللَّه گوید بجواب اقرار ایشان: پس اکنون عذاب میچشید بآنچه کافر شدید، و حق نپذیرفتید.

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ‏- یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال. در قرآن فراوان بیاید ذکر لقاء اللَّه، و مراد بآن رستاخیز است. و همچنین در خبر مصطفى (ص) بیاید، چنان که گفت (ص):«لقاءک حق».

جاى دیگر گفت:

لقى اللَّه و هو علیه غضبان.

لقى اللَّه اجذم. لقى اللَّه و علیه اثم صاحب مکس. ما منکم من احد الا و هو یلقى اللَّه لیس بینه و بینه ترجمان. لقى اللَّه و ما علیه خطیئه.

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ‏- میگوید: زیانکار و نومید شدند ایشان که دروغ شمردند خاستن از گور، و شدن پیش خداى جل جلاله تا جزاء اعمال بینند.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً یعنى کذبوا الى ان ظهرت الساعه بغته فأقلعوا بالندامه فى وقت لا ینفع الندامه. دروغ شمردند تا آن گه که ناگاه رستاخیز درآمد، و ایشان پشیمانى خوردند، در وقتى که پشیمانى سود نداشت، و گفتند: یا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فِیها! این در قیامت باشد که کافران منازل خویش بینند از بهشت که بمؤمنان دهند. مصطفى (ص) گفت در تفسیر این آیت:یرى اهل النار منازلهم من الجنه، فیقولون: یا حسرتنا.

وقال (ص): «لا یدخل النار احد الا رأى مقعده من الجنه لو احسن لیکون علیه حسره».

گویند: یا حسرتنا! یا دردا و دریغا! بر آن تقصیر که کردیم اندر دنیا در طاعت خداى و فروختن ایمان بکفر و آخرت بدنیا.

وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ‏- مفسران گفتند: روز قیامت چون کافران را از گور برانگیزانند، آن عمل خبیث وى بصورت حبشى سیاه کریه المنظر که از وى بوى ناخوش مى‏دمد، برابر وى بایستد. کافر گوید: من انت؟ تو کیستى؟ گوید:

انا عملک الخبیث، قد کنت احملک فى الدنیا بالشهوات و اللذات، فاحملنى الیوم. من آن عمل خبیث توأم، که در دنیا ترا با آن شهوتها و لذتها برداشته بودم، امروز مرا بردار.

گوید: من طاقت برداشتن تو ندارم. گوید: ناچار است برداشتن من. آن گه به پشت وى درآید بآن گرانبارى. اینست که رب العالمین گفت: وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ‏.أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ‏ اى بئس ما یحملون!

و حال بنده مؤمن بر عکس این باشد، که چون از خاک بیرون آید، عمل صالح وى بصورتى روحانى خوشبوى برابر وى آید، و گوید: هل تعرفنى؟ مرا مى‏شناسى؟

گوید: نمى ‏شناسم، اما شخصى روحانى مى‏بینم ترا نیکو صورت و خوشبوى. گوید:

آرى در دنیا همچنین بودم. من آن عمل صالح توام، که در دنیا تو مرکب من بودى.

امروز من مرکب توام. بر من نشین، و سوى بهشت رو، اینست که رب العالمین گفت:

یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا. وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور لا یبقى. این دنیا نه چیزیست پاینده و پسندیده، بلکه رفتنى است باطل و فریبنده: «دار الالتواء لا دار الاستواء، و منزل ترح لا منزل فرح، فمن عرفها لم یفرح لرخاء، و لم یحزن لشقاء. الا و ان اللَّه خلق الدنیا دار بلوى، و الآخره دار عقبى، فجعل بلوى الدنیا لثواب الآخره سببا، و ثواب الآخره من بلوى الدنیا عوضا، فاحذروا حلاوه رضاعها لمراره فطامها، و اهجروا لذیذ عاجلها لکریه آجلها، و لا تسعوا فى عمران دار قد قضى اللَّه خرابها، و لا تواصلوها و قد اراد اللَّه منکم اجتنابها، فتکونوا لسخطه متعرضین،

و لعقوبته مستحقین». الحدیث بطوله ذکره النبى (ص).

وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ- این جواب آن کافران است که میگفتند:

ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد، و حاصل این دنیا باز گفت که چیست. لَعِبٌ وَ لَهْوٌ جاى دیگر گفت: وَ زِینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، آن گه گفت: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ‏ الشرک. قراءت شامى تنها، وَ لَلدَّارُ الْآخِرَهُ بلام واحده مع الاضافه، تقدیره: و لدار الساعه الآخره، فصار وصف الساعه بالآخره، کما وصف الیوم بالآخر فى قوله‏ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ. أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ بتاء مخاطبه، قراءت نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم.

معنى آنست که: قل لهم یا محمد: أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ ایها المخاطبون! ان الآخره افضل من الدنیا؟!

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ‏ الایه- سمع فهم دیگر است و سمع خطاب دیگر. آن بیحرمتان و بیگانگان چون از سمع فهم و قبول محروم بودند، سمع خطاب ایشان را سود نداشت. سمع فهم آنست که در دل جاى گیرد، و قبول در آن پیوندد، و یقین در آن بیفزاید. اگر سالها این طنطنه حروف بسمع خطاب میرسد تا قلقله یافت بسمع جان نرسد، سودى ندارد. آن بو جهل رانده مقهور حکم ازل گشته رفتى و سر بر آستانه مسجد رسول خدا (ص) نهادى، و قرآن از رسول (ص) بسمع ظاهر بشنیدى، اما دلش یک حرف بخود راه ندادى، که قفل نومیدى بر آن زده بودند، و مهر شقاوت بر آن نهاده، و آن دیگر مطرود مهجور ولید مغیره چون قرآن شنید، گفت:

«و اللَّه ان لقوله لحلاوه، و ان علیه لطلاوه، و ان اصله لمغدق، و ان اعلاه لمثمر». گفت:این سخن که محمد میخواند سخنى شیرین و پر آفرین است، بالاش چون درخت میوه‏دار، و زیر چون چشمه آب حیات. بظاهر چنین میگفت، و باطنى داشت خراب که حرفى از آن بدل خود راه مى‏نداد، تا بدانى که اعتبار بباطن است، و حقیقت این کار یافت است و قبول. اگر هزاران کس بعمارت ظاهر مشغول شوند، آن عمارت ایشان خرابى یک دل جبر نکند، و بکار نیاید، و اگر یک دل آبادان بود، پاسبان اقلیمى باشد، همه را در حمایت عز خویش گیرد.

وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ‏- از روى اشارت خبر میدهد از قومى که دیگران را پند دهند، و خود پند نپذیرند. از روى ظاهر خلق خداى بر طاعت میخوانند، و از روى باطن با حق مخالفت میکنند. همانست که گفت جاى دیگر: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ‏؟

أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ‏؟!

لا تنه عن خلق و تأتى مثله‏ عار علیک اذا فعلت عظیم!

مجاهد گفت: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ‏- یعنى ینهون عن الذکر، و یتباعدون عنه. اشارت است بقومى که براه تقوى نروند، و مردم را نیز از آن باز دارند. خود معصیت کنند، و سبب معصیت دیگران شوند. خود بیراه شوند، و دیگران را بیراه کنند.

«ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً». لا جرم فردا هم وزر خود هم وزر دیگران بر گردن ایشان نهند. اینست که گفت تعالى و تقدس: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ‏.بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ‏- اشارت است بروز رستاخیز که روز کشف احوال است، و اظهار اسرار.

یوم تبلى السرائر و تظهر الضمائر. بسا که در دنیا در شمار زاهدان بودند، و رنگ دوستان و لباس آشنایان پوشیدند، و آن روز داغ شقاوت بر پیشانى خویش بینند، و در منزل بیگانگان‏شان فرود آرند، و بسا کسا که تو او را خلیع العذار شناختى، رهین الاغلال دانستى، در دنیا بى‏سر و بى‏سامان، بى کس و بى‏نام،و آن روز از خزائن غیب خلعتهاى کرامت آرند بنام وى. قدیسان ملأ اعلى و ساکنان جنات مأوى دو چشمى‏ برند و فرو مانند در کار وى. این چنان است که شاعر گوید:

بسا پیر مناجاتى که بى‏مرکب فرو ماند بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد!

وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ‏- لو رد اهل العقوبه الى دنیاهم، لعادوا الى جحدهم و انکارهم، و لو رد اهل الصفاء و الوفاء الى دنیاهم لعادوا الى حسن اعمالهم. وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ‏- یا حسره علیهم من موقف الخجل! و محل مقاساه الوجل! و تذکر تقصیر العمل، فهم واقفون على اقدام الحسره، یقرعون باب الندم، حین لا ینفعهم الندم، و حین یقول لهم الحق: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِ‏!

و اخجلتا من وقوفى باب دارکم‏ یقول ساکنها من انت یا رجل؟!

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=