کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النحل آیه ۱۰۶-۱۲۸
۹- النوبه الاولى
(۱۶/ ۱۲۸- ۱۰۶)
قوله تعالى:
«مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ» هر که کافر شود بخداى خویش پس آنک گرویده بود باو،
«إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» مگر کسى که بیم او را بر سخن دارد از زبان بر ناپسند دل،
«وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و دل وى آرمیده بایمان،
«وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اما هر که دل فراخ فرا داد بکفر
«فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» بر ایشان خشمى از اللَّه تعالى،
«وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۰۶)» و ایشانراست عذابى بزرگ.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ» این بآنست که ایشان،
«اسْتَحَبُّوا الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ» این جهان برگزیدند بر آن جهان،
«وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۱۰۷)» و اللَّه تعالى راه ننماید کافران را.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» ایشان آنند که اللَّه تعالى مهر نهاد بر دلهاى ایشان [تا حق ناشناخته آید]،
«وَ سَمْعِهِمْ» و بر گوشهاى ایشان [تا حق ناپذیرفته آید]،
«وَ أَبْصارِهِمْ» و بر چشمهاى ایشان [تا حق نادیده آید ایشان را]،
«وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۰۸)» و ایشانند بازماندگانم از راه نجات.
«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۰۹)» براستى که ایشان در آن جهان زیانکارانند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» پس آن گه خداوند تو ایشان را که هجرت کردند و از خان و مان و شهر ببریدند،
«مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بر سر این که ایشان را عذاب کردند و رنج نمودند،
«ثُمَّ جاهَدُوا» وانگه جهاد کردند،
«وَ صَبَرُوا»و [در جنگها و از کامهاى این جهانى] شکیبایى کردند،
«إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۰)»، خداوند تو پس آنک ایشان کردند براستى که آمرزگارست مهربان.
«یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ» فردا که آید هر کسى [از کافران]،
«تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» داورى میدارد خود را [و حجّت و عذر میجوید که پیغام نشنیدیم
«وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» و بسپارند بهر کس پاداش کرد او،
«وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۱۱)» و از هیچکس از سزاى او چیزى نکاهند.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» و مثل زد اللَّه تعالى،
«قَرْیَهً کانَتْ آمِنَهً» شهرى که ایمن بود [از قیاصره و اکاسره و جبابره جهان]،
«مُطْمَئِنَّهً» آرمیده [و اهل آن آسوده]، «یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ» روزى اهل آن مىآید بآن فراخ از هر سوى،
«فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» کافر شدند بنعمتهاى خداى تعالى و ناسپاس نشستند،
«فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» بچشانید اللَّه تعالى ایشان را گرسنگى و در ایشان پوشید جامه ترس و بیم،
«بِما کانُوا یَصْنَعُونَ (۱۱۲)» بآنچ میکردند.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ» و بایشان آمد رسولى هم از ایشان،
«فَکَذَّبُوهُ» وى را دروغ زن گرفتند،
«فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» فرا گرفتند ایشان را عذاب،
«وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۱۳)» و گناه کار ایشان بودند.
«فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» مىخورید از آنچ اللَّه تعالى شما را روزى داد
«حَلالًا طَیِّباً» گشادهاى پاک،
«وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و سپاس دار مىباشید نیکو داشت را از خداى،
«إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۱۴)» اگر او را پرستکاراید.
«إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ» آن چیز که بر شما حرام کرد و بسته آن مردار است و خون و گوشت خوک،
«وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» وآنچ گشته باشد بر نام بت نه بر نام اللَّه تعالى،
«فَمَنِ اضْطُرَّ» هر که بیچاره ماند [فرا خوردن آن]،
«غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» نه افزونى جوى و نه گزاف کار،
«فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۵)» اللَّه تعالى آمرزگارست مهربان.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» نه در ایستید و هر چه فرا زبان آید بدروغ گوئید،
«هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» که این گشاده است و روا و این بسته است و ناروا،
«لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» تا در ایستید و دروغ گوئید بر خداى تعالى،
«إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» ایشان که بر خداى دروغ سازند،
«لا یُفْلِحُونَ (۱۱۶)» رستگارى نیابند.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» این روزگار گذاشت شما و جهان داشتن شما بدروغ ساختن بر خداى فرا سر برید که این روزگارى اندکست،
«وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۱۷)» و ایشانراست عذابى درد نماى.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» و بر اینان که جهود شدند [و از راه بگشتند]،
«حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» حرام کردیم بر ایشان آنچ بر تو خواندهایم از پیش،
«وَ ما ظَلَمْناهُمْ» و بر ایشان ستم نکردیم،
«وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۱۸)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَهٍ» پس خداوند تو ایشان را که بدى کردند بنادانى،
«ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» پس آن گه باز گشتند و کار خویش بتوبه باصلاح آوردند و نیکى کردند،
«إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۹)» خداوند تو پس آن ایشان را آمرزگارست مهربان.
«إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ» ابراهیم (ع) پیشواى بود خداى تعالى را بپاى ایستاده بفرمان بردارى،
«حَنِیفاً» او را باخلاص یکتا گوى،
«وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۰)» و از مشرکان نبود.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» سپاس دار بود نعمتهاى خداوند خویش را،
«اجْتَباهُ وَ هَداهُ» بر گزید اللَّه تعالى او را بپیغام و دوستى و راه نمود او را [در روزگار گمراهان]،
«إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۲۱)» بر راه راست پاینده درست.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً» و دادیم او را درین جهان نیکویى،
«وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۱۲۲)» و او در آن جهان از نیکانست.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» آن گه پس بتو پیغام دادیم،
«أَنِ اتَّبِعْ مِلَّهَ إِبْراهِیمَ» که بر پى دین ابراهیم رو،
«حَنِیفاً» و همچون او مخلص باش و مسلمان و مختتن،
«وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۳)» و مشرک مباش [که او مشرک نبود].
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» بزرگ داشتن شنبه و آزرم داشتن بر آن قوم نبشتند که مختلف شدند درو،
«وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ» و خداوند تو داورى برد میان ایشان روز رستاخیز،
«فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۲۴)» در آن مخالفت کردن و گفتن که ایشان در آن بودند.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» با راه خداوند خویش خوان خلق او را،
«بِالْحِکْمَهِ» بزیرکى و بآنچ دانى،
«وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ» و باین پند نیکو،
«وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» و باز پیچ با ایشان بآنچ نیکوتر،
«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ» خداوند تو اوست که داناتر است،
«بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» بهر که گمراهست،
«وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۱۲۵)» و اوست که داناتر است بهر که بر راه است.
«و ان عاقبتم و اگر پاداش کنید کسى را [که عقوبت کرد شما را]
«فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» بهم چندان پاداش کنید که او کرد
«وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ» و اگر شکیبایى کنید و فرا گذارید،
«لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ (۱۲۶)» آن به است شکیبایان را.
«وَ اصْبِرْ» شکیبایى کن،
«وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» و نتوانى کرد صبر مگر بخداى،
«وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان اندوه مخور [اگر ایشان راه نمىیابندفرا حق و بنمى گروند]،
«وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۱۲۷)» و در تنگى و تنگ دلى مباش از بد کرد که ایشان مىکنند.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» خداى تعالى با ایشانست که ازو مىترسند،
«وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ (۱۲۸)» و با ایشان که با خلق او نیکویى مىکنند.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» ابن عباس گفت:
این آیت در شأن عمّار فرو آمد و یاسر پدر وى و سمیّه مادر وى و صهیب و بلال و خباب و سالم، مشرکان قریش ایشان را تعذیب مى کردند تا مگر از دین اسلام باز گردند یاسر و سمیّه را بکشتند، اوّل قتیل در اسلام ایشان بودند و عمّار را در چاهى کردند و معذّب همى داشتند تا بزبان آن گفت که ایشان را خوش آمد و بظاهر با ایشان بیعت کرد اما دل وى در اسلام راست بود و بایمان آرمیده و آن بیعت را کاره، رسول خداى را (ص) گفتند که عمّار کافر شد، رسول (ص) گفت:«کلّا ان عمّارا ملىء ایمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه»همگى عمّار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وى آمیخته، پس از آن عمار رسول خداى را (ص) دید و مى گریست، رسول (ص) دست مبارک بچشم وى فرو مى آورد و میگفت:«ان عادوا لک فعدلهم بما قلت، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیه».
مقاتل گفت: غلامى بود نام وى جبر مولى عامر حضرمى، این عامر او را باکراه بر کفر داشت، غلام کلمه کفر بگفت از بیم سیّد خویش اما دل وى بایمان و اسلام مطمئن بود، اللَّه تعالى در شأن وى این آیت فرستاد، پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سیّد هر دو با هم هجرت کردند، و حسن اسلامهما.
… «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» اى على التلفّظ بکلمه الکفر، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» اى قابل للایمان و ساکن الیه، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اى فتح صدره لقبول الکفر، «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ». قوله: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ» موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله: «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» و المعنى من ارتدّ عن دینه فهو مستحقّ لغضب اللَّه و عذابه، و هو عبد اللَّه بن ابى سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابه کفروا بعد ایمانهم ثمّ استثنى المکره على الکفر فقال: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و هم المستضعفون الّذین کان مشرکو قریش یعذّبونهم لیفتنوهم عن دینهم، این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلّق دارد نه بزبان، امّا زبان ترجمانست و معبّر.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا» اى ذلک الغضب و العذاب بسبب انّهم، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ» آثروها علیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» این همچنانست که گفت: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» قومى را مىگوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که اللَّه تعالى راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وى کافرند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» الطّابع و الخاتم واحد و انّما یقال الطّابع لما لیس بکتابه تقرأ، «وَ سَمْعِهِمْ» اى و على سمعهم فلا یسمعون، «وَ أَبْصارِهِمْ» فلا یبصرون، اى لا یسمعون حجج اللَّه و لا یبصرونها متّعظین بها و معتبرین «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» عمّا اعدّ لهم من العذاب.
«لا جَرَمَ» من جعله اسما فهو مفتوح یعنى لا بدّ، «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْخاسِرُونَ» المغبونون. و من جعله فعلا جعل- لا- ردّا لکلامهم ثمّ قال- جرم- اى وجب «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْخاسِرُونَ».
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» یعنى المستضعفین الّذین کانوا بمکّه، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» اى عذّبوا و اوذوا حتّى تلفّظوا بما یرضیهم، «ثُمَّ جاهَدُوا» مع النّبی (ص)، «وَ صَبَرُوا» على الدّین و الجهاد، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد تلک الفتنه الّتى اصابتهم، «لَغَفُورٌ» یغفر لهم ما تلفّظوا به من الکفر تقیّه، «رَحِیمٌ» بهم حیث لا یعاقبهم بها.
بعضى مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست:عمار یاسر و اصحاب وى، پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خداى (ص) هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند ربّ العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت، ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضاى کافران گفتند از روى تقیّه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد.
ابن عامر «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد: یکى آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم: بلال و صهیب و عمار و خباب یعنى فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایه لانفسهم، و فتنوا فعل ایشان باشد. دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنى فتنوا المؤمنین المستضعفین، اى عذّبوهم و حملوهم على الکفر اکراها- مىگوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خداى (ص) را و مؤمنانرا برنج مىداشتند و مستضعفان را تعذیب مى کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند، وانگه جهاد کردند و صبر کردند: «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» خداوند تو ایشان را پس آن کردار هاى ایشان آمرزگاریست مهربان- و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم، باقى قرّاء- فتنوا- خوانند بضمّ فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بى خلاف، اى عذّبوا و حمّلوا على الکفر و الّذین حملوهم على ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون، و قراءت اظهر- فتنوا- است بضمّ فا و کسر تا لهذا المعنى.
«یَوْمَ تَأْتِی» اى اذکر یوم تأتى، «کُلُّ نَفْسٍ» یعنى یوم القیامه، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» اى تحتجّ عنها- روز قیامت هر کسى خود را حجّتى مىجوید و عذرى مىآرد، اهل فترت گویند که رسول (ص) ندیدیم، دیوانه گوید خبر نداشتم، طفل گوید ببلوغ نرسیدم، جلاد گوید مأمور بودم، مىخواره گوید علّت داشتم، بى نماز گوید شغل داشتم، نادان گوید ندانستم، چاکر و شاگرد گوید مستضعف بودم،عاشق گویدنشکیفتم.
قال النّبی (ص): یقول الهالک فى الفتره ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایه اخرى یقول الاصمّ ربّ جاء الاسلام و ما اسمع شیئا، و یقول الاحمق ربّ جاء الاسلام و الصّبیان یحذفوننى بالبعر، و یقول الهرم ربّ جاء الاسلام و ما اعقل شیئا، و یقول الّذى مات فى الفتره ربّ ما اتانى لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
و فى روایه ابى هریره: فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها. و روى ان کعبا قال لعمر بن الخطّاب: تزفر جهنّم یوم القیامه زفره لا یبقى ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل الّا جثا على رکبتیه یقول یا ربّ نفسى نفسى حتّى انّ ابراهیم خلیل الرّحمن لیجثوا على رکبتیه و یقول لا اسئلک الّا نفسى، ثمّ قال کعب انّ هذا لفى کتاب اللَّه فتلا: «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها».
و عن ابن عباس فى هذه الآیه قال: لا تزال الخصومه بین النّاس یوم القیامه حتّى یخاصم الرّوح الجسد، فیقول الرّوح یا ربّ الرّوح منک و انت خلقته لم تکن لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها و لا عین أبصر بها، و یقول الجسد انّما خلقتنى کالخشب لیس لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها فجاء هذا کشعاع النّور فیه نطق لسانى و به ابصرت عینى و به بطشت یدى و به مشت رجلى فجدّد علیه العذاب، قال فیضرب اللَّه تعالى لهما مثلا اعمى و مقعد دخلا حائطا فیه ثمار فالاعمى لا یبصر الثّمار و المقعد لا ینالها فنادى المقعد الاعمى ایتنى ها هنا حتّى تحملنى، قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثّمر فعلیهما العذاب، «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» اى جزاء ما قدّمت من طاعه او معصیه، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فى سیّئاتهم.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَهً» یعنى مکّه، «کانَتْ آمِنَهً» ذات امن لا یغار على اهلها، «مُطْمَئِنَّهً» قارّه باهلها لا یحتاجون الى الانتقال عنها لخوف او ضیق، «یَأْتِیها رِزْقُها» من المأکولات و غیرها، «رَغَداً» اى کثیرا واسعا بلا عناء، «مِنْ کُلِّ مَکانٍ» اى من جمیع نواحیها من الیمن و الشّام و الحبشه، هذا کقوله:
«یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا»، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» اى جعلت للَّه شرکاء عبدوها معه و شکروها على نعم اللَّه الّتى انعم بها علیهم- انعم- جمع نعمه کشدّه و اشدّ، و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس، و قیل جمع نعم کطعم و اطعم، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» تقدیره فاذاقها اللَّه الجوع و البسها لباس الخوف، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» من تکذیب النّبیّ و اخراجه من مکّه و ذلک
انّ النّبی (ص) دعا على قریش حین افرطوا فى اذاه فقال: اللّهم اشدد وطأتک علیهم و اجعل لهم سنین کسنى یوسف فقطع اللَّه عنهم التجارات و الامطار و قحطوا سبع سنین متوالیه حتّى اکلوا من شدّه الجوع الجیف و العلهز و هو الوبر یعجن بالدّم و القراد و اوقع اللَّه فى قلوبهم رعب النّبی و المؤمنین حتّى لا یهدئوا فى بیوتهم خوفا منهم.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ» اى جاء اهل هذه القریه، «رَسُولٌ مِنْهُمْ» اى من نسبهم یعرفونه بأصله و نسبه یدعوهم الى الحقّ، «فَکَذَّبُوهُ» و لم یقبلوا ما جاء هم به من عند اللَّه، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» الى الجوع مکان الرّزق الواسع و الخوف مکان الامن و الطّمأنینه، «وَ هُمْ ظالِمُونَ» اى مشرکون. و قیل «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» یعنى قتلوا یوم بدر بالسّیف على الشّرک، ثمّ خاطب المؤمنین فقال:«فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً» الحلال الطیب ما یتناوله العبد على شریطه الاذن بشاهد الذّکر على قضیّه الادب فى ترک الشّره، و معنى الآیه وسّعنا علیکم ایّها المؤمنون ما ضیّقنا علیهم فکلوا، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و لا تشرکوا على نعمه اللَّه غیره کما فعل اولئک.
و قوله: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ» الآیه … سبق تفسیره فى سوره البقره.«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» اى لا تقولوا لوصف السنتکم الکذب و المعنى لا تقولوا لاجل الکذب و بسببه لا لغیره، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» اى یحلّون من غیر امر اللَّه و یحرّمون یعنى البحیره و السّائبه و ما فى بطون هذه الانعام خالصه لذکورنا و محرّم على ازواجنا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» فتقولوا انّ اللَّه حرّم هذا و اللَّه امرنا بها، ثمّ اوعد المفترین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ» لا ینجون من عذاب اللَّه. و قیل: «لا یُفْلِحُونَ» اى لا یخلدون فى الدّنیا.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» اى هو متاع قلیل لا بقاء له لانّ عمر الدّنیا قصیر، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» فى الآخره على کذبهم على اللَّه.«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» یعنى الیهود، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» اى ما بیناه لک قبل هذا فى سوره الانعام فى قوله: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» الآیه … «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» بتحریمنا ذلک علیهم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» بارتکاب المعاصى فحرّمنا ذلک علیهم عقوبه لهم على معاصیهم. قیل انّما حرّم على بنى اسرائیل من المطاعم ما حرّم لمعنیین: حرّم علیهم أشیاء عقوبه و حرّم علیهم اشیاء لانّ یعقوب حرّمها على نفسه.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَهٍ» هذه مذمّه لا معذره فانّ اللَّه تعالى لا یعصیه الّا جاهل به فى حال جهاله. قال الفراء: یعنى من عمل سوء او هو جاهل بانّه سوء فى حال فعله ثمّ تنبّه علیه، و قوله: «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» اى تابوا من معصیه اللَّه و انتهوا عنها و قاموا للَّه بفرائضه، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد الجهاله و التّوبه، «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» پارسى- سوء- بدى است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کرده اند:
یکى بمعنى شدّه، کقوله: «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» یعنى شدّه العذاب، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ- وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» یعنى شدّه الحساب دیگر وجه بمعنى عقر است- پى زدن و کشتن ناقه، کقوله: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» اى بعقر
سوم بمعنى زنا، کقوله: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» یعنى من زنا، «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» اى زنا، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنى زانیا.
چهارم بمعنى برص: «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» اى من غیر برص.
پنجم بمعنى عذاب، کقوله:«إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ» یعنى اللّعنه و العذاب، و کقوله: «وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ» اى العذاب، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» یعنى عذابا.
ششم بمعنى شرک: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى شرک، «ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى» اى الذین اشرکوا، «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» اى اشرکوا، «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ» اى الشرک.
هفتم بمعنى شتم، کقوله: «وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» یعنى بالشتم «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى بالشتم.
هشتم بمعنى بئس، کقوله فى الرّعد: «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،» اى بئس الدّار، نظیره: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» اى بئس الدّار.
نهم بمعنى ذنب، کقوله فى النّساء: «لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ» یعنى الذّنب فکلّ ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به، و فى الانعام: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً» اى ذنبا.
دهم بمعنى ضرّ، کقوله: «وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ» اى الضرّ، و فى النّمل: «وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» یعنى الضرّ.
یازدهم بمعنى قتل و هزیمت، کقوله فى الاحزاب: «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» یعنى القتل و الهزیمه، و فى آل عمران: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنى القتل و الهزیمه.
قوله: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً» یعنى معلما للخیر یأتم به اهل الدّنیا.
قال مجاهد: کان مؤمنا وحده و النّاس کلّهم کفار. و فى الخبر انّه کان یقول زمانئذ اللّهم انّک واحد فى السّماء و انا واحد فى الارض اعبدک. و قیل- الامّه- الامام یؤتم به. ابراهیم (ع) پیشواى شریعت بود و مقتداى خلیقت بود او را امّه خواند از بس که در وى خصلتهاى خیر مجتمع بود یعنى که او بجاى امّتى است، چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امّتى جمع شود در وى تنها جمع بود از این جهت او را امّت خواند. و قیل سمّى امه لانّه انفرد فى دهره بالتّوحید، کما قال (ص)« فى قسّ بن ساعده یحشر یوم القیامه امّه».
و در قرآن امّتست بمعنى حین، کقوله:«وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ» اى بعد حین، و امّتست بمعنى دین، کقوله: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّهٍ» اى على دین، و الاصل انّه یقال للقوم یجتمعون على دین واحد:امّه فیقام الامّه مقام الدّین، و لهذا قیل للمسلمین امّه محمّد (ص) لانّهم على امر واحد، و قال تعالى: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً واحِدَهً» اى مجتمعه على دین و شریعه، و قال: «لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً» اى مجتمعه على دین الاسلام …
ثمّ قال: «قانِتاً لِلَّهِ» اى مطیعا للَّه قائما بجمیع امر اللَّه عزّ و جل.معنى قنوت طاعت است یعنى ایستاده خداى را بفرمان بردارى، و اصل قنوت در لغت قیام است یعنى ایستادن بپاى. از مصطفى (ص) پرسیدند که: اىّ الصلاه افضل؟- کدام نماز فاضلتر و نیکوتر؟ گفت:طول القنوت ، اى طول القیام- آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر، جاى دیگر گفت: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ» یعنى امّن هو مصلّ، نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن، و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند.
روى انّ ابن مسعود قرأ ان معاذا: «کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ» فقیل غلطت انّما هو ابراهیم فاعادها ثلثا، ثم قال: انّا معاشر اصحاب رسول اللَّه کنّا نشبّهه بابراهیم، ثمّ قال: أ تدرون ما الامّه و ما القانت؟ قلنا اللَّه اعلم، فقال: الامّه الذى یعلم الخیر و القانت المطیع للَّه و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا للَّه.
و فى الخبر انّ معاذ بن جبل یبعث یوم القیامه امّه، و قوله: «حَنِیفاً» اى مستقیما على طریق الحقّ.
و قیل حنف عن دین ابیه و قومه اى عدل و مال الى الاسلام الذى هو دین اللَّه، و قیل حنیفا اى حاجّا، و قیل مختتنا.
قال ابن عباس انّ ابراهیم (ع) اوّل من اضاف الضیف و اوّل من ثرّد الثرید و اوّل من لبس النّعلین و اوّل من قاتل بالسّیف و اوّل من قسم الفىء و اوّل من اختتن على رأس مائه و عشرین سنه، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنه و ذلک انّه کانت وقعه بینه و بین العمالقه فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم (ع) اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامه اهل الاسلام و اختتن یومئذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اصلها- یکن- و انّما حذفت النّون لکثره استعمال هذا الحرف، برّ اللَّه عزّ و جل ابرهیم من الشرک لانّ الملک کلها ادّعته.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» و هو قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ»، «اجْتَباهُ» اى اصطفاه لخلّته و اختاره لرسالته، «وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى ارشده الى دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النّصارى.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً» یعنى الذّکر و الثّناء الحسن فى النّاس کلّهم و القبول فى جمیع الامم. و قیل یعنى النّبوّه و الخلّه و الکتاب و الحکمه و على الکبر الولد و الدّعاء و الثّناء فى قول هذه الامّه: اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» اى من جمله المرسلین، و قیل مع المرسلین فى الجنّه.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اى و بعد ابرهیم بالزّمن الطویل امرناک باتباع طریقته فى عباده ربّه لیعلم اهل الادیان انّ الذى یدعو محمّد الیه الناس دین ابرهیم. و قیل امر فى هذه الآیه باتباعه فى مناسک الحجّ کما علم ابرهیم.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ» اى تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه، «عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» و هم الیهود- مىگوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو، قومى بر دین راست موسى (ع) باز ایستادند بر پى ابرهیم (ع)، و قومى کیش کژ آوردند و بر ابراهیم (ع) بستند، و گفته اند اختلاف ایشان آن بود که ربّ العزّه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت: ذروا الاعمال فى یوم الجمعه و تفرّغوا فیه لعبادتى، ایشان آن نپذیرفتند، قومى روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند، گفتند روز فراغست و اعظم الایّام آنست، و قومى روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز ربّ العزّه ابتداءآفرینش کرد و اوّل روزست که آفرید پس ربّ العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت: «جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ» یعنى که بر ایشان عقوبتست نه کرامت. و فى ذلک ما
روى ابو هریره انّ النّبی (ص) قال: کتب اللَّه الجمعه على من کان قبلنا فاختلفوا فیها و انّ اللَّه هدانا لها فالنّاس لنا تبع فللیهود غدا و للنّصارى بعد غد.
قال قتاده: اختلافهم فى السّبت انّه استحلّه بعضهم و حرّمه بعضهم، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» فیتبیّن المحقّ من المبطل.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» اى ادع یا محمّد النّاس الى الاسلام و الدّین- اى محمّد خلق خداى را بر اسلام و دین حق خوان،- سبیل- اینجا بمعنى دین است، کقوله: «وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى غیر دین المؤمنین، «وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» اى دینا، «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» اى دینى و ملّتى، «بِالْحِکْمَهِ» یعنى بالسنّه، «وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ» اى القرآن، حکمت اینجا سنّت مصطفى است (ص) «وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ» قرآنست، هر جاى کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد، این موعظت همان کتابست که جایهاى دیگر گفت.
گفته اند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهى و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنى فهم و علم چنانک لقمان را گفت: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ» اى الفهم و العلم، و حکمتست بمعنى تفسیر قرآن، کقوله: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ» یعنى تفسیر القرآن و العلم بما فیه، و حکمتست بمعنى نبوّت کقوله: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ» یعنى النّبوّه مع الکتاب، همانست که در سوره ص گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَهَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، و در سوره النّساء گفت: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ» یعنى النّبوه.
… «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»- جدال- در قرآن بر دو وجه است: یکى بمعنى لجاج و ستیز، کقوله: «وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ» اى لا مراء فى الحجّ، و در سوره هود گفت: قد جادلتنا» اى ماریتنا فاکثرت مراءنا، و در سوره المؤمن گفت:«ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ» اى ما یمارى فى آیات اللَّه الّا الّذین کفروا.
دیگر وجه جدالست بمعنى خصومت، کقوله فى سوره الرّعد: «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» اى یخاصمون النّبی (ص) فى اللَّه، و در سوره هود گفت: «یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ» اى یخاصمنا، و در سوره الحجّ گفت: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى یخاصم فى اللَّه، و در سوره النحل گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى خاصمهم غیر فظّ و لا غلیظ القلب فى ذلک بل الن لهم جانبک و اعرض عن اذاهم ایّاک و قل لهم مجادلا اذا کنتم ترضون بعقولکم قطعا من الحجاره اربابا و آلهه لکم کیف لا ترضون بمثلى رسولا الیکم- مفسّران گفتند این پیش از آیت قتال بوده پس بآیت قتال منسوخ شد و معنى مجادلت و اشتقاق آن و تقسیم آن بشرح در سوره النّساء رفت، و قیل معنى الآیه: ناظر هم على قدر ما یحتملون، و منه قول النّبی (ص): «امرنا معاشر الانبیاء ان نکلم الناس على قدر عقولهم».
… «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» اى هو اعلم بالفریقین فهو یأمرک فیهما بما هو الصّلاح.
«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» العقوبه الاولى فى الآیه على المجاز و الثّانیه على الحقیقه خرجت توسعه للقرینه کقوله عزّ و جل: «فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ». و فى الخبر: من سبّ عمّارا سبّه اللَّه، «وَ جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها» و معنى الآیه: و ان جازیتم بالعقوبه فجازوا بمثل ما عوقبتم به- این در قتل حمزه فرو آمد که روز احد کشته شد و کافران بر وى مثله کردند گوش و بینى وى ببریدند و شکم وى بشکافتند، هند بنت عتبه بیامد و تشفّى خویش را که حمزه برادر وى را کشته بود جگر وى بیرون کرد و بخائید، خواست که فرو برد نتوانست و بیفکند، رسول خداى را (ص) خبر کردند که هند چنین کرد! رسول (ص) گفت:«اما انها لو اکلته لم تدخل النار ابدا، حمزه اکرم على اللَّه من ان یدخل شیئا من جسده النار»
پس رسول خدا (ص) در حمزه نگرست و او را بر آن صفت دید عظیم رنجور دل و غمگین خاطر گشت گفت:«رحمه اللَّه علیک کنت وصولا للرّحم فعولا للخیرات و لو لا حزن من بعدک علیک لسرنى ان ادعک حتّى تحشر من امراج شتّى».
و روى لو لا ان تکون سنّه او یجزع النّساء لترکته حتّى یحشر من بطون السّباع و حواصل الطّیر، ثمّ قال: اما و اللَّه مع ذلک لامثلنّ بسبعین منهم مکانک-
رسول خدا (ص) سوگند یاد کرد که بجاى حمزه هفتاد کس از دشمنان مثلت کند، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» رسول (ص) از سر آن ضجرت برخاست و سوگند خویش را کفّارت کرد گفت: بل نصبر یا ربّ.
در این آیت ربّ العزّه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنى که زیادت روا نیست، پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر: «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ» این ندبست و آن فرمان، اى و لئن صبرتم عن المجازاه بالمثله لهو، اى الصّبر خیر للصّابرین- اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را، این همچنانست که گفت: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت:«وَ اصْبِرْ» یا محمّد على ما اصابک من اذى فى اللَّه، «وَ ما صَبْرُکَ» ان صبرت.
«الا» بمعونه اللَّه و توفیقه، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» این را دو معنى گفتهاند: یکى- و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند اللَّه یرزقون فرحین، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ» من القتل و المثله- بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیداناند بنزدیک خداى تعالى روزى خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان. معنى دیگر آنست که: لا تحزن على المشرکین فى تکذیبهم ایاک و افراطهم فى اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فى ابطال دین اللَّه- اى محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمىآورند و راه فرا حق نمىبرند، دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق.
معنى اوّل بر قول ایشانست که گفتند: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» تا آخر سورت مدنى است و باقى سورت مکّى. معنى دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکّى است.- ضیق- بکسر ضاد اسم است و- ضیق- بفتح ضاد مصدر و اهل مکّه ضیق خواندهاند بکسر ضاد در همه قرآن، و گفتهاند: ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است، و گفتهاند ضیق بفتح بمعنى ضیّق است کالمیّت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق، و الضیق بالکسر المصدر، و مکر لقب بد کردنست.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى ناصر المتّقین، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» و معین الذین یقومون بحقوقه و فرائضه. قیل لهرم بن حیّان اوصنا، قال: اوصیکم بالآیات الاواخر من سوره النّحل: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» الى آخرها …
النوبه الثالثه
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» باصدق دل و عقد درست در توحید بوقت ضرورت و حالت اکراه، بر زبان کلمه کفر راندن زیان ندارد، و فسخ عهد دین نبود، از روى اشارت جوانمردان طریقت را و محققان ارادت را رخصتى است اگر گاه گاه بحکم ضرورت بشریّت در تحصیل معلوم بکوشند و باسباب باز نگرند، چون اندازه ضرورت در آن کوش دارند نه در صحّت ارادت ایشان قدح آرد، نه در قصد ایشان فترت افکند، اینست سرّ آن که پیغامبران مرسل با جلالت منزلت و کمال قربت ایشان حظوظ نفس دست بنداشته اند.
موسى کلیم (ع) بمقام مکالمت و مناجات رسید و بر بساط انبساط نواخت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّهً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» یافت، با این همه قربت و زلفت طعام خواست گفت: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» اى انّى جائع فاطعمنى طعام، خواستن فراموش نکرد که قوّت حال وى بآن جاى رسیده بود که آن خواستن مرو را هیچ زیان نکرد و در قصد وى فترت نیاورد، و اگر بجاى وى پیغامبران دیگر بودى که او را این قوّت مباسطت در مقام نبوّت نبودى مانا که در بیداء کبریا و عظمت حق چنان متلاشى گشتى که حظوظ دنیا و آخرت جمله فراموش کردى و از هیبت حضرت با سؤال نپرداختى،
از اینجا گفت امیر المؤمنین على (ع): خیار هذه الامّه الّذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم. و این قوّت خاصیت انبیاء است، ربّ العزّه دل ایشان معدن این قوّت ساخته و ایشان را بآن مخصوص کرده، نبینى که مصطفى (ص) در بدایت کار همه اشتغال وى بحق بود، همه راز دل وى و اندیشه سینه وى با حق بود، و آرام و آسایش وى بذکر حق بود، و از کمال شوق و مهر و محبّت حق او را پرواى خلق نمىبود و طاقت مجالست اغیار نمىداشت و نه دل وى احتمال صحبت خلق مىکرد، تا ربّ العزّه او را فرمان داد که: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ» اى محمّد کار آن دارد و قوّت آن بود که در ظاهر با خلق مىباشى و سرّ خود هم چنان در حضرت مشاهدت مىدارى، نه آن مشاهدت نصیب خلق از تو باز دارد، نه صحبت خلق ترا از مشاهدت بگرداند، و فى معناه انشد:
و لقد جعلتک فى الفؤاد محدّثى | و ابحت جسمى للمرید جلوسى |
فالجسم منّى للجلیس مؤانس | و حبیب قلبى فى الفؤاد انیسى |
و هم ازین بابست که داود پیغامبر (ص) اختیار عزلت کرد، پیوسته در کوه و صحرا تنها طواف کردى و گوشهاى گرفتى، از جبّار کائنات عزّ عزّه فرمان آمد که اى داود چرا تنها روى و تنها نشینى؟ و خود جلّ جلاله بوى داناتر.
داود (ع) گفت: قلیت المخلوقین فیک- خداوندا در یاد تو و مهر تو خلق را دشمن مىدارم و با ایشان بود نمىتوانم، ربّ العزّه گفت: یا داود ارجع الیهم فان اتیتنى بعبد آبق کتبتک جهیدا.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» حقیقت هجرت آنست که از نهاد خود هجرت کنى، بترک خود و مراد بگویى، قدم نیستى بر تارک صفات خود نهى، تا مهر ازل پرده بردارد، و عشق لم یزل جمال خود بنماید، نیکو گفت آن جوانمرد که گفت.
نیست عشق لا یزالى را در آن دل هیچ کار | کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار |
آن مهتر عالم و سید ولد آدم که مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، پیوسته این دعا کردى که: اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفه عین و لا اقلّ من ذلک- بار خدایا، نهادى که رقم خلقیّت و نسبت مخالفت دارد از پیش ما بردار و بار نفس ما از ما فرو نه تا در عالم توحید روان گردیم، فرمان آمد که اى سید پیش از خواست تو خواست ما کار تو بساخت و بار تویى تو از تو فرو نهاد: «وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ»- اى محمد اگر کسى بخودى خود آمد تو نه بخود آمدى، کت آوردم:
«أَسْرى بِعَبْدِهِ» ور کسى براى خود آمد تو نه براى خود آمدى که رحمت جهانیان را آمدى: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ» همینست حال ابراهیم خلیل (ع)، آدم هنوز در کتم عدم بود که ربّ العزّه رقم خلّت بآن مهتر فرو کشید و آتش شوق خود در باطن وى نهاد و جمال عشق لم یزل روى بوى آورد، و الیه الاشاره بقوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» پس چون در وجود آمد آن روز که در آن صحراء تحیر ایستاده، دل بمهر سرمدیت افروخته و جان از شراب نیستى مست گشته، در آن وقت صبوح عاشقان و هاى و هوى مستان و عربده بى دلان از سر خمار شراب نیستى بزبان بیخودى در هر چه نظاره کرد مىگفت: «هذا رَبِّی» خود را دید در شهود جلال و جمال حق مستهلک شده، و زبود خلق و بود خود بى خبر گشته لا جرم ربّ العزّه در نواخت وى بیفزود و او را یک امّت شمرد، گفت:
«إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً»- ابراهیم (ع) گفت خداوندا همه تو بودى و همه تویى، پس اللَّه تعالى گفت: «امه» خود تویى و جمع همه تویى بس، آرى: «من کان للَّه کان اللَّه له».
آن گه گفت: «شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» ابراهیم (ع) شکر نعمت بگزارد که ولى نعمت را بشناخت، حکم را بى اعتراض قبول کرد و بهر چه پیش آمد بى کراهیت رضا داد، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» راه بندگى بدید و در بندگى راست رفت، دانست که آن راه نه بخود دید که نمودند، و نه بجهد بندگى بآن رسید که رسانیدند.
پیر طریقت گفت: الهى دانى بچه شادم؟ بآنک نه بخویشتن بتو افتادم، الهى تو خواستى نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى | فصادف قلبا فارغا فتمکّنا |
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً» اى محمّد بر پى ملّت ابراهیم رو، و کان ملّه ابرهیم (ع) الخلق و السّخاء و الایثار و الوفاء فاتبعه النّبی (ص) و زاد علیه حتّى جاد بالکونین عوضا عن الحقّ، فقال تعالى: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ».
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»- دعوت براه خداى تعالى دیگرست و دعوت بخدا دیگر، آن را واسطه در میانست و این را حق ترجمانست، آنچ بواسطه گفت نتیجه آن طاعتست و ترک مخالفت، و آنچ بى واسطه گفت ثمره آن تفرید است و ترک تدبیر، تفرید یگانه کردن همّتست هم در ذکر و هم در نظر: در ذکر آنست که در یاد وى جز وى نخواهى و در ذکر وى جز از وى ببیم نباشى، و در نظر آنست که بهر که نگرى او را بینى و به هیچ کس جز وى سر فرو نیارى، و سرّ این سخن آنست که آنجا که واسطه سبیل در میان آورد از نامهاى خود: «رب» گفت زیرا که نصیب عامّه خلق در آنست، و ذلک معنى التربیه. و آنجا که بى واسطه سبیل است: «اللَّه» گفت از نصیب خلق تهى و بجلال لم یزل مستغنى، اى جوانمرد اگر نه براى انس جان عاشقان بودى این جلوه گرى جمال نام اللَّه تعالى با استغناءجلال و عزّت خود بر جان و دل عاشقان چرا بودى؟- ور نه براى مرهم درد سوختگان و رحمت بر ضعف بیچارگان بودى، «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» چرا گفتى.
آرى مىخواند و دعوت مىکند تا خود که سزاى آن بود که منادى حق را بجان و دل بپذیرد و پاسخ کند.
عالمیان دو گروهند: قومى در آمده و جان و دل خود در مجمره معرفت عود وار بر آتش محبّت نهاده و سوخته، ایشانند که نداء حق نیوشیدند و دعوت رسول بجان و دل پذیرفتند و اجابت کردند و بوفاى عهد روز بلى باز آمدند که: «یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ». دیگر گروه از درگاه ازل طغراى قهر بر جان ایشان کشیدند و داغ مهجورى بر ایشان نهادند تا دلهاى خود را دار الملک شیاطین ساختند، نه نداء حق بگوش دل ایشان رسیده، و نه اجابت دعوت رسول را سزا بوده، این هر دو گروهند که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»- مىگوید جلّ جلاله من از حال هر دو گروه آگاهم و هر کس را آنچ سزاى وى بود دادم، گوهر نهاد عارفان مىبینم، طینت صفات منکران مىدانم، فردا هر کس را بسزا و جزاء خود رسانم و بمحلّ و منزل خود فرود آرم، من آن خداوندم که فراخ توانم، بى دستور و بى یار، توانا بر هر کار پیش از آن کار، نه مرا چیزى دور نه کارى بر من دشوار.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» این آیت از جوامع قرآنست، هر چه نواخت اللَّه تعالى است مر بنده را در دو جهان از مثوبات و مکرمات در زیر اینست که گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ» و هر چه انواع خدمتست و فنون طاعت و اصول عبادت که بنده کند، اللَّه تعالى را همه در تحت این شود که: «اتَّقَوْا» و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر اینست که:
«مُحْسِنُونَ» متّقیان و محسنان بحقیقت ایشانند که از خاک قدم ایشان بوى نسیم محبّت آید، اشک دیدهشان اگر بر زمین افتد نرگس ارادت شکفد، اگر تجلّى وقت ایشان بر سنگ آید عقیق گردد، و اگر بر آب افتد رحیق شود، و اگر آتش شوق ایشان زبانه زند عالم بسوزد، و اگر نور معرفت ایشان اشراقى کند گیتى بیفروزد، در شهرهاشان مقام نبود، با مردمانشان آرام نبود، عام را در سال دو عید بود، ایشان را هر نفسى عیدى بود، عید عام از دیدن ماه بود، عید ایشان بر مشاهده اللَّه بود، عید عام از گردش سال بود، عید ایشان با فضال ذو الجلال بود، آن ماه رویان فردوس و حوران بهشت از هزاران سال باز در آن بازار گرم منتظر ایستادهاند تا کى بود که رکاب دولت این متّقیان و محسنان بعلّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵